Unnamed: 0
int64 0
2.35k
| date
stringlengths 10
10
| topic
stringlengths 21
91
| url
stringlengths 48
49
| text
stringlengths 1
107k
⌀ |
---|---|---|---|---|
700 | 1373/02/08 | بیانات در دیدار مسئولان دفاتر نمایندگی ولی فقیه در دانشگاههای کشور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24765 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
لازم دانستیم که به آقایان محترم عرض تشکّری بکنیم و امیدواریم که خداوند متعال به همهی شما آقایان محترم توفیق دهد تا بتوانید این امر مهم و اساسی را که به نسل رو به رشد و رو به آیندهی کشور و حفظ دیانت و حفظ صفای معنوی او ارتباط پیدا میکند، به بهترین وجه پیش ببرید و به پایان برسانید.
بنده از همهی آقایان به خاطر قبول مسؤولیتِ ارتباط با دانشگاههای کشور تشکّر میکنم. واقعیت این است که دانشگاههای ایران روزی متولّد شدند که در فضای این کشور از دین خبری نبود. نه اینکه کسی متدیّن نبود! چرا؛ در مساجد و در محیطها و مدارس دینی و منازل علما، دین حاکم بود. لکن در آن بخش از کشور که برای آن و به منظور هدفدهی به آن نسل و آن مجموعه، دانشگاه تشکیل میشد، دین مطلقاً حاکمیت نداشت. در کل کشور هم که معلوم است؛ با دین مبارزه میشد. اگر چه بچههای خودِ ما - یعنی همین بچه مسلمانها - به همان دانشگاهها رفتند، و اگر چه بسیاری از اساتید و گردانندگان امور دانشگاهها، حتّی در دوران گذشته هم مسلمان بودند؛ لکن هیچکدام از این دو عامل - یعنی وجود دانشجو و استاد مؤمن - نمیتوانست بر بافت و بنیان و شاکلهی دانشگاه، تأثیر بگذارد. شاکلهی دانشگاه، همانی است که بنیانگذاری کردند. اما امروز باید آن شاکله به شاکلهی اسلامی تغییر پیدا کند. این یک امر قطعی است.
ما یک وقت - چند سال پیش از این - در محیط دانشگاه عرض کردیم: «وقتی یک نفر آدم معمولی برای تحصیل به حوزهی علمیه میرود، پس از چند سال ماندن در آنجا، هنگامی که خارج شد فردی پایبند و کاملاً وابسته به دین است؛ الّا اینکه ما خَرَجْ به علّت و جهتی باشد. طبیعت امر ایجاب میکند عین همین حالت در دانشگاهها هم باید باشد. یعنی دانشگاه ما باید به گونهای تجدید بنیان شود که اگر کسی وارد آن شد و نسبت به دین، تقیّد و اهتمام و معرفتی نداشت، همهی آنها را پیدا کند و وقتی از دانشگاه خارج میشود، به طور کامل وابسته به دین باشد. فرقی هم نمیکند که آن فرد، پزشک باشد، روانشناس باشد، جامعه شناس باشد و یا در رشته مهندسی و حسابداری تحصیلاتش را به پایان برده باشد. این شاکلهی صحیح دانشگاه در جامعهی اسلامی است.
و اما، چگونه میتوان به این هدف دست یافت و به این مطلوب، جامهی تحقّق پوشاند؟ یکی از راههایش، حضور شما، آقایان، در دانشگاههاست. نه اینکه بخواهیم بگوییم صرفاً با حضور شما، چنین امری تحقّق پیدا خواهد کرد؛ نه! این، هدف ما و غایت مطلوب ماست که دانشگاهها شاکلهی اسلامی پیدا کنند. برای رسیدن به این منظور، باید دولت، وزارتها، دستاندرکاران، وسایل ارتباط عمومی کشور از قبیل صدا و سیما و مطبوعات، علما، حوزه و همه و همه، مدّتها کار کنند. همانطور که گفتیم، بخشی از تحقّق این هدف، ارتباط به حضور شما آقایان در دانشگاهها دارد. البته، موضوع حضورِ شما آقایان در دانشگاهها و این ترتیب جدید، داستانش مفصّل است. ما امیدواریم این ترتیب جدید، فاقد نقایص ترتیب قبلی باشد و فقط از کمالات آن برخوردار گردد. ترتیب قبلی، البته نقایصی داشت؛ اما همهاش - پای تا سر - نقص نبود. این طور میتوان گفت که کمالات زیادی هم داشت. ما میخواهیم که این ترتیب جدید، آن کمالات را هر چه که بود، بهتمامِ ها داشته باشد و آن نقایص را مطلقاً نداشته باشد. به این طرف میخواهیم برویم؛ و اگر بخواهیم این طور شود، باید آقایان در دانشگاه، جنبهی روحانی داشته باشند. این، آنی است که من دائماً رویش تکیه میکنم. شما آقایان باید به عنوان روحانی - و نه مأمور و کارمند معمّم - در دانشگاهها حضور داشته باشید. بعضی خیال میکنند مسؤولانِ دفاترِ نمایندگی در دانشگاهها، باید حتماً تشکیلات، دفتر و دستک و برو بیایی داشته باشند، یا هر مسؤول، برای خودش یک رئیس دفتر، همراه با چند باب اتاق و چند خط تلفن و غیره و غیره داشته باشد. نه اینکه بنده مخالف با این امور باشم. بالاخره اینها ابزارهای کار است. گاهی لازم است، گاهی لازم نیست. گاهی کمش لازم است است و گاهی بیشترش. حرف من این است که وقتی طلبه، برای پذیرش مسؤولیتی وارد دانشگاه میشود، به حیث طلبه و به حیث آخوند و روحانی حضور پیدا کند. عرض ما این است. همچنان که روحانی وقتی به یک کارخانه یا مسجد و بازار میرود، به حیث روحانی میرود، در دانشگاه نیز همینطور برود. البته آخوند در بازار یک نوع کار دارد و یک نوع خاص از آخوند هم برای بازار لازم است. برای دانشگاه هم یک نوع آخوند با یک سلسله کارها احتیاج است.
من بر اثر ارتباط و معرفت و آشناییای که کم و بیش با محیطها و اشخاص دانشگاهی داشتهام، این طور میفهمم که اگر بخواهید موفّق باشید، باید روحانی خوبی در دانشگاه باشید. اگر روحانی خوبی در دانشگاه شدید، آن وقت اختیاراتی که در اساسنامهها مینویسند و به صورت بخشنامه ابلاغ میگردد و معمولاً از ده مورد، یک موردش هم عمل نمیشود، بدون نوشتن و ابلاغ، حاصل و عمل خواهد شد. یعنی یک روحانی موفّق که دانشجو او را دوست دارد و محیط دانشگاه قدرش را میداند، وقتی در آن محیط، با فلان معاون آموزشی، فلان رئیس و یا فلان استادِ فلان رشته که آدم نابابی است مواجه شود، اگر یک اشاره بکند دیگر آن فرد ناباب نمیتواند در آنجا زندگی کند. هیچ احتیاجی هم نیست که در صراط گزینش بگوییم از فلان کس سؤال کنید. مگر تا به حال که در راههای گزینشی سؤال کردهاند، تأثیر هم کرده است؟ چقدر تأثیر اساسی کرده است؟
من این را عرض میکنم. نقطهی اصلی توجّه و همّت بنده در حضور شما آقایان این است که به آن توجّه کنید. یک پیشنماز خوب، یک مسألهگوی خوب، یک مبیّن مفاهیم دینىِ خوب و یک رفیق خوب برای مراجعینتان در دانشگاه باشید. اگر این چند خصوصیت را داشته باشید، یک روحانی موفّقید. سَرِ وقت در نمازتان حاضر باشید. برای مراجعهی آن دانشجو یا آن استاد که میخواهد پیش شما بیاید درد دل کند، حرفش را بزند یا مشورت بخواهد، وقت کافی بگذارید. در جلسات و در برخوردها، مفاهیم اسلامی و قرآنىِ متعالی و اساسی را که روی آنها مطالعه و کار کردهاید، ارائه کنید و از حرفهای عوامانه، بیمطالعه و سرِ هم بندکنی بپرهیزید. اگر بخواهید برای مفاهیم متعالی و اساسی حدّی عرض کنم، میگویم حدّش هم کتابهای مرحوم مطهّری است. به نظر بنده، هر طلبهای که کتابهای مرحوم مطهّری را بلد باشد، یک روحانی کافی برای دانشگاههاست. همین. کتابهای مطهّری را از لحاظ معارفی کاملاً بلد باشد. البته باید با مسائل کشور هم آشنا باشد؛ چون فقط مسائل دینی نیست. البته اگر بیشتر و بهتر هم بلد بود که دیگر چه بهتر! نه اینکه بخواهیم بگوییم غایتش آن است. میخواهیم بگوییم: یک حدِّ کافی است.
خلاصه اینکه، محیط دانشگاه باید روحانی را عالم و آگاه و بیاعتنا به دنیا بیابد. این سه عنصر، لازم است. عالم باشد؛ یعنی بداند که در رشتهی خودش اهل علم و دانش است و عوام نیست. چون همانطور که میدانید، عوامِ معمّم هم داریم. ای بسا آدمهایی که عوامِ عوامند. از مسائل دینی هم بپرسید، چندان وارد نیستند. ای بسا آدمی که عوام نیست و عالم است؛ اما آگاهی و هوشیاری و بینشِ ذکاوتآمیز ندارد. این هم به درد نمیخورد. و سومی همان بیاعتنایی به زخارف دنیاست. البته نمیگوییم گرسنگی بکشد، یا از همین حداقلِ رایج معمول اجتناب کند؛ نه. حرص به دنیا از او فهمیده نشود. رغبت به دنیا، از او دیده و ملاحظه نشود.
بههرحال ما خیلی متشکّریم. در حقیقت، هر کدام از شما آقایان - بخصوص جناب آقای جنّتی، جناب آقای صدر و بقیهی آقایان مسؤولین - علاوه بر اینکه وظیفهای را انجام میدهید، بر بنده منّتی هم دارید؛ چون بنده به این کار، خیلی اهمیت میدهم. امیدواریم که خداوند کمک کند، تا همه بتوانیم وظایفمان را انجام دهیم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته |
701 | 1373/01/31 | بیانات در دیدار کارگزاران حج | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2710 | null |
702 | 1373/01/24 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و پرسنل ارتش | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2709 | null |
703 | 1373/01/01 | بیانات در دیدار زائرین و مجاورین حرم مطهر رضوی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2708 | null |
704 | 1374/12/18 | مصاحبه با خبرنگار صداوسیما پس از شرکت در انتخابات مجلس | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2787 | null |
705 | 1374/12/16 | بیانات در دانشگاه افسری نیروی زمینی ارتش | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2786 | null |
706 | 1374/12/01 | بیانات در خطبههای نماز عید فطر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2785 | null |
707 | 1374/11/20 | بیانات در خطبههای نمازجمعه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2784 | null |
708 | 1374/11/14 | بیانات در دیدار اعضای هیأتهای نظارت شورای نگهبان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2782 | null |
709 | 1374/10/27 | بیانات در دیدار جمعی از روحانیون | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2781 | null |
710 | 1374/10/17 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2780 | null |
711 | 1374/10/05 | بیانات در دیدار جمعی از پاسداران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2779 | null |
712 | 1374/09/29 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2778 | null |
713 | 1374/09/26 | بیانات در دیدار دانشجویان دانشگاه هوایی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2777 | null |
714 | 1374/09/16 | بیانات در دیدار جمعی از روحانیون | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2776 | null |
715 | 1374/09/13 | بیانات در دیدار روحانیون، طلاّب و مردم شهر قم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=26739 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین. الهداة المهدیّین المعصومین المکرمین. سیّما بقیّةاللَّه فى الارضین. قال اللَّه الحکیم فى کتابه: «بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. و البلد الطیّب یخرج نباته بأذن ربّه(۱)».
بسیار خرسندم که خداوند متعال این توفیق را مرحمت فرمود که یکبار دیگر به میان شما مردم عزیز و مؤمن و پرشور و انقلابى و جوانان فداکار شهر قم و حوزهى علمیّهى مبارکهى شیعه بیایم؛ بخصوص که زیارت امروز ما مصادف با ایامى است که امّت اسلامى و مخصوصاً جامعهى شیعهى ایران و سایر کشورها، میلاد مسعود امام الموحّدین و سیّد المتقین و امیرالمؤمنین علیه الصّلاة و السّلام را جشن مىگیرند.
این عید سعید عزیز را به شما برادران و خواهران و مردم عزیز و مؤمن تبریک عرض مىکنم و از خداوند متعال متضرّعانه و مبتهلانه درخواست مىکنم که توفیق معرفت بیش از پیشِ این بزرگوار و شناخت و پیمودن راهش را به همهى ما عنایت فرماید و انقلاب ما را همچنان که از آغاز، یک انقلاب علوى و در پى ایجاد یک جامعهى علوى بوده است، به معناى واقعى کلمه، علوى کند و دلهاى ما را هم علوى فرماید.
امروز در این اجتماع پرشور و بزرگِ شما مردمِ عزیزِ قم، لازم است به عنوان سرآغاز عرایضى که مىخواهم با شما در میان بگذارم، چند کلمهاى در باب اهمیت و قدر و ارزشى که این شهر عزیز براى ما و براى جامعهى اسلامى دارد، مطرح کنم. اگر چه شاید در میان شما کسانى که به اهمیت این شهر و جهاتِ این اهمیت واقفند، کم نیستند؛ ولى لازم است که در این فرصت، به این مطلب تصریح شود.
یکى از امتیازات بزرگى که شهر عزیز قم دارد، این است که بر گرد مضجعِ شریف یکى از برگزیدگان اهل بیت علیهمالسّلام - حضرت فاطمهى معصومه علیهاسلاماللَّه - بنا شده است. اگر چه سوابق این شهر، بیش از این است؛ لیکن هویّت قم در طول دوازده قرن گذشته، تقریباً هویّتِ شهرى است که بر گردِ مرقد دختر موسى بن جعفر علیهالصّلاةوالسّلام بناست و این امتیاز بزرگى است. علاوه بر این، امتیازات دیگرى هم این شهر مقدّس دارد که آن، مرقد صدها نفر از بزرگانِ علما و برجستگان و اولیا و محدّثان و شخصیّتهاى برجستهى اسلامى است. اینها جهات مهمّى از ارزش است؛ اما این جهات هیچ کدام انحصارى نیست؛ یعنى شبیه این جهات را بعضى از شهرهاى دیگر هم - چه در ایران و چه در سایر مناطق جهانِ اسلام - دارند.
شهر قم سه خصوصیّت انحصارى دارد که هیچ شهر دیگرى از این جهت به پاى قم نمىرسد. این سه خصوصیّت، مخصوص قم است که بر آن، جهات دیگرى که مطرح شد و اَشباه و نظایرى هم داشت، اضافه مىشود.
یکى از آن سه خصوصیّت این است که شهر قم سابقهى بسیار زیادى در پیروى و اتّصال به اهل بیت دارد. یعنى در طول هزار و دویست سال یا بیشتر، این شهر همواره به عنوان یک شهرِ وابسته به اهل بیت شناخته شده است. من شهر دیگرى را با این خصوصیّت سراغ ندارم. بعضى از شهرها مثل کوفه یا مدینه، قبل از قم بلد اهل بیت بودند؛ لیکن دشمنان اهل بیت، این خصوصیّت را از آنها سلب کردند؛ اما شهر قم از همان زمانى که اشعریّون و بقیهى رجال و اعیان محدّثان و علماى بزرگ، اوّلین حوزهى علمیهى مهم و انحصارى تشیّع را در آن تشکیل دادند، در دنیاى اسلام به این جهت شهرت پیدا کرد.
لذا شما مىبینید در آن زمان، از اطراف و اکناف عالم اسلام، کسانى راه افتادند و آمدند در قم ساکن شدند. شاگردان بسیارى از محدّثان معروف و از جمله تلامذهى «یونس بن عبدالرّحمن» و «ابراهیم بن هاشم» از کوفه به سمت قم عزیمت کردند و در این شهر ساکن شدند. قبل از اینکه آنها هم بیایند، محدّثان زیادى در اینجا بودند. آنها مؤسّس این حوزه نیستند؛ بلکه مجذوب این حوزه شدند. حتّى اگر از این هم جلوتر برویم، در اواخر قرن دوم هجرى که حضرت على بن موسىالرّضا علیه الاف التّحیة والثناء به طرف ایران آمدند و به خراسان رفتند، شهر قم به پیروى از مذهب اهل بیت معروف بود.
این خصوصیّت، براى شما مردم قم تقریباً از هزار و دویست سال قبل تا امروز هست. این خصوصیّت، مخصوص قم و ریشهدار است. فرهنگ مذهبى و اسلامى و اتّصال به اهل بیت، در این شهر پدیدهى جدید و متعلّق به امروز و دیروز نیست. شما به عنوان پیروان ولایتِ اهل بیت، دوازده قرن در اینجا ریشه دارید. اُمرایى هم مثل آل صفى و دیگران که بر این شهر حکومت کردند، همین گونه بودند. مردم و علما نیز، از گذشته تا امروز که گلدستهاى از حقایقِ امامت و ولایت در این شهر بنا شد و دنیاى اسلام را معطّر کرد، همین گونه بودند.
خصوصیّت دومى که آن هم مخصوص قم است، این است که اینجا پذیرایى کنندهى بزرگترین حوزهى علمیهى طول تاریخ شیعه است. ما در طول تاریخ، از اوّل تشکیل حوزههاى علمیهى تشیّع تا امروز، به بزرگىِ این حوزهى مبارکهاى که به دست مرحوم آیةاللَّه حائرى رضواناللَّهتعالىعلیه در این شهر بنیان شد یا بازسازى گردید و در زمان مرحوم آیةاللَّه العظمى بروجردى، عظمت و اعتلا پیدا کرد و سپس به برکت امام بزرگوار و انقلاب عظیم، به اوج اعتلاى خود رسید، در هیچ جاى دنیا نداشتهایم.
سومین خصوصیت این شهر، اقدام بزرگى است که مردم قم نسبت به انقلاب انجام دادند. شما در دو مقطع، شروع کننده بودید: یکى هنگامى که در سال ۱۳۴۱ در همین شبستانهاى مسجد اعظم، یک مدرّس و ملاّى گمنام - از نظر تودههاى مردم - و کنار کشیده از مناصب روحانى، حرف حقّ خود را زد و اوّلین کسانى که با او بیعت کردند، مردم و جوانان و بازاریان و روشنفکران و دانشآموزان قم بودند که به حوزهى علمیه پیوستند.
مردم قم در همان سال ۱۳۴۱، رنجهاى نهضت را هم تحمّل کردند و وقتى در سال چهل و دو، مزدوران رژیم شاه، همهى این صحن مطهّر و مدرسهى فیضیّه و این میدان و خیابان ارم را با حضور ارعاب آمیز خودشان، قُرق نمودند و اگر عمامه به سر مىدیدند، او را مىکوبیدند و به قصد کشتن مىزدند و اگر کسى از مردم از آنها حمایت مىکرد، او را هم هدف قرار مىدادند، آن روز مردم قم دست برادرى و جوانمردى را از آستین در آوردند و به حوزهى قم و امام راحلِ عظیم و به انقلاب، کمک کردند.
یک بار هم در سال ۱۳۵۶ که شما قمیها حرکت عمومىِ مبارزه جویانهى ملت ایران علیه رژیم مزدور و فاسد پهلوى را شروع کردید، اوّلین شهیدان در همین خیابان چهار مردان و میدان آستانه و خیابان ارم و صفایّیه، بر زمین افتادند. اوّلین پدران و مادران شهید، همین مردم شهر قم بودند که دست برادرى و وحدت را با حوزهى علمیّه مستحکم کردند.
عزیزان من؛ جوانان قم، مرد و زن مؤمن و انقلابىِ حریم اهل بیت و خانهى ولایت! من امروز مایلم نگاهى به انقلابى که شما این قدر نسبت به آن خویشاوندى و نزدیکى دارید؛ بیندازم و از آغاز تا امروز و از امروز به بعد آن را مختصراً ارزیابى کنم.
خیمهى اصلى دستگاه حرکت عظیم انقلاب اسلامى، این جاست. به همین دلیل دنیا متوجّهِ قم است. دوستان انقلاب و اسلام، قم را دوست مىدارند و مستکبران و ظالمان و انسانهاى شریر، در هر جا که هستند، قم را زشت مىدارند و همه چیزش را مبغوض مىشمارند.
یک حرکت انقلابى در ایران به وجود آمد. معلوم است که جهانخواران؛ یعنى دولتهاى قلدر، در هر جاى دنیا که حکومتهاى فاسد ساقط مىشدند و مردمِ آزاد و بىقید، زمام امور را به دست مىگرفتند، ناراحت مىشدند. هیچ انقلابى نیست که از شرّ خباثتهاى استعمارگران و ابرقدرتها و قدرتهاى فاسد، در امان مانده باشد. این ضربهها را به همهى انقلابها وارد کردند؛ منتها انقلاب اسلامى ما خصوصیّتى داشت که موجب شد این دشمنیها، اوّلاً شدیدتر از جاهاى دیگر باشد و ثانیاً ادامه و استمرار پیدا کند. آن خصوصیّت، اسلامى بودن انقلاب است.
ممکن است کسى بگوید مگر اسلامى بودنِ این انقلاب چه تأثیرى دارد؟ بله؛ تأثیر بسیار زیادى دارد. در انقلابهاى دیگر، قدرتهاى استکبارى فشار را وارد مىکردند و با وارد آوردن فشار از طرفى و نشان دادنِ در باغِ سبز از طرف دیگر، انقلابیّون را بتدریج به سمت خودشان جذب مىکردند. این، سرنوشت بیشتر انقلابهاى قرن بیستم از حدود پایان جنگ جهانى دوم تا وقتى که انقلاب اسلامى پیروز شد و حتى بعد از آن، است.
بسیارى از انقلابها به وجود آمدند و بسیارى از چهرههاى انقلاب در دنیا شناخته شدند؛ اما مدّتشان محدود بود. قدرتهاى استکبارى، به مرور توانستند مقدارى فشار وارد کنند و هم مسؤولان کشورها و اولیاى انقلابها و هم به تبع آن، مردم را خسته کنند. آن وقت درِ باغ سبزِ کمکها و لبخندهایشان را نشان دادند و آنها را زیر بار خودشان کشیدند.
همین کشورهایى که امروز شما ملاحظه مىکنید و مىبینید که در رأس بعضى از آنها، فاسدترین آدمها هستند، یک روز کشورهاى انقلابى بودند؛ اما امریکا و استعمار و ایادیشان در منطقه و حکومتهایى که کیفهاى پر از دلارهاى نفتى را این طرف و آن طرف مىبردند و به این و آن مىدادند، توانستند آنها را بخرند. چرا؟ چون آنچه که آنها در دل و جانشان داشتند، یک ایمانِ سطحىِ آسیبپذیر بود. البته ایمانِ انقلابى - نه ایمان به خدا - داشتند؛ ولى سطحى و آسیب پذیر بود. هر اندیشه و اقدام و راهى که به ارزشهاى معنوى و اسلامى متّکى نباشد، همین آسیب پذیرى را دارد. زرق و برق دارد؛ اما زایل شدنى است. من نمىخواهم از این کشورهایى که مطرح کردم، اسم بیاورم. کسانى که اهل مطالعه هستند، تصدیق خواهند کرد. ما بعضى از این کشورها و مسؤولینشان را از نزدیک دیدهایم، حرفهایشان را شنیدهایم، زندگى آنها را مشاهده کردهایم، دستگاههاى آنها را دیدهایم و دریافتهایم که اوّل، انقلابى بودند؛ اما در طول مدّت ده سال، دوازده سال و حدّاکثر پانزده سال، از مرام قبلى خود برگشتند. اینها همان انقلابیّونِ دیروز بودند که یک رژیم فساد را ساقط کرده بودند؛ ولى پس از مدّتى برگشتند و مانند همان رژیم فاسدى شدند که قبلاً خودشان او را ساقط کردند!
انقلاب اسلامى ما بر خلاف چنین انقلابهایى، به خصوصیّت ایمان الهى متّکى بود و هست. چنین است که دارندگانش، از تهدید قدرتهاى مادّى نمىترسند: «و یستبشرون بالّذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الاّ خوف علیهم و لا هم یحزنون(۲)». مردم ما از کسى نمىترسند. خصوصیّت ایمان اسلامى و الهى و معنوى، اتّکاى به خداوند است. چنین اتّکایى، اوّلاً موجب مىشود که انسان از دشمن واهمه نکند و هراسى نداشته باشد و به کمک الهى امید داشته باشد؛ ثانیاً کسى که به خدا معتقد است و براى او کار مىکند؛ مىگوید ما تکلیف انجام مىدهیم و اگر کشته هم بشویم، پیروز شدهایم و اگر در جنگ، عقب نشینى هم بکنیم، باز هم پیروز شدهایم؛ چون تکلیف ما، اقدام و انجام عمل بود. اقدام را کردهایم، عمل را انجام دادهایم و اثر خودمان را در طبیعت و تاریخ گذاشتهایم؛ بنابراین پیروزیم. خداى متعال بر این اثر، آثار دیگرى مترتّب خواهد کرد و روزى نتیجهاش آشکار خواهد شد.
این، فکر انسان مؤمن است. امام بزرگوار در رأس این نهضت، مظهر این عقیده بود؛ لذا چه در جنگ و چه در مبارزهى سیاسى و اقتصادى، نه خودش تردید کرد و نه گذاشت کسانى که در حرکت عمومى و آحاد مردم تأثیر دارند، در این راه تردید کنند. راه، راهِ روشنى بود. او این حرکتِ روشن را با قاطعیت ادامه داد. لذا دشمن مشاهده کرد که این انقلاب از آن انقلابهایى نیست که بشود با تهدید و تطمیع، آن را وادار به عقب نشینى کرد.
از اوّلِ انقلاب، این کشمکش بوده است. عدّهاى گمان کردهاند جنجالهایى که ایادى استکبار در هر فرصتى در وسایل ارتباط جمعى دنیا راه مىاندازند، از چیز تازهاى حکایت مىکند! خیر؛ چیز تازهاى نیست. همان عواملى که روز اوّل موجب شد رژیم و سردمداران امریکا در مجلس سنایشان علیه انقلاب تصمیم بگیرند و جنایتکار فرارى ایران را پناه دهند و منطقه را علیه ایران اسلامى تحریک کنند و در جنگى غیر عادلانه علیه نظام جمهورى اسلامى، همهى کمکهاى خودشان را به نیروى متجاوز رژیم عراق تقدیم نمایند و در قضیهى محاصرهى اقتصادىِ سال ۱۳۶۰، آن حرکت عنیف را انجام دهند و همچنین سایر عواملى که موجب شد در طول این سالها، با ایران دشمنى کنند، همان عوامل باز هم موجود است.
دشمنىِ آنها با این ملت و با نظام اسلامى، در حقیقت دشمنى با اسلام است. چرا با اسلام دشمنند؟ چون اسلام نمىگذارد مردم زیر بار دشمن متجاوز بروند. اسلام، انقلاب را حفظ مىکند و نمىگذارد دشمن مجدّداً بر کشور تسلّط پیدا کند. اسلام، از تسلیم شدن ملت در مقابل دشمن مانع مىشود. لذا با اسلام به عنوان یک عاملِ مزاحم، مخالفند.
خیال نکنید با نماز و روزهى کسى مخالفند. آنها با نماز و روزهاى که در معناى آن، مقاومت و ایستادگى نباشد، کارى ندارند و نسبت به آن حسّاسیتى پیدا نمىکنند. آنها با اسلام مخالفند؛ چون اسلام با نماز و روزه و زکاتش، مؤمن را با خدا متّصل و دلها را محکم مىکند و از هر انسانى، یک کوهِ استوار مىسازد. ملتى که این گونه باشد، در مقابل دشمنان تسلیم نمىشود و سر تعظیم خم نمىکند. آنها از این واقعیت مىترسند؛ به همین خاطر از چنین اسلامى متنفّر و ناراحتند.
بدیهى است که هر زمان هر نقطهاى از ایران که نسبت به اسلام پایبندتر باشد، دشمنىِ دشمنان با آن نقطه بیشتر است. لذا امروز انواع و اقسام تبلیغات علیه اسلام و روحانیت و مبانىِ اسلامىِ انقلاب و مسؤولان نظام جمهورى اسلامى، در شبکههاى خبرى دنیا وجود دارد. آنها خیلى دقیق و حساب شده کار مىکنند و پولهاى گزافى هم مىپردازند. البته به این نکته هم باید اشاره کرد که هر سال که از اوّل انقلاب گذشته است، دشمن از تسخیر انقلاب اسلامى ناامیدتر شده است؛ اما درعینحال بسیارى از مشکلات امروز و دیروز ملت ایران، ناشى از تدابیر و اعمال خصومت و بغض و کینهى دشمنان اسلام است که انواع مشکلات اقتصادى و فرهنگى را تزریق مىکنند تا شاید بتوانند نظام جمهورى اسلامى را متزلزل کنند!
امروز اساس کار دشمنان، تبلیغات است. دشمنان به تبلیغات دل بستهاند. هدف از این تبلیغات هم این است که ملت ایران را نسبت به آینده ناامید کنند. تمام این هفده سالى که از اوّل انقلاب گذشته، دشمن براى نومید کردن مردم تلاش کرده است؛ اما خدا را شکر گزاریم که ملت ما نه فقط ناامید نشده است؛ بلکه على رغم تلاش دشمن، امیدش به آینده نیز بیشتر شده است. دلیلش این است که مردم در همهى میدانها - به فضل پروردگار - حضور دارند و تلاش و کار مىکنند و مسؤولان کشور هم حقّاً زحمت مىکشند و براى ساختن این کشور تلاش مىکنند.
این، حقیقتى است که ایران اسلامى باید ساخته شود. باید براى ساختن ایرانى که با دست قدرتمند اسلام اداره مىشود، خیلى برنامهریزى و تلاش و مجاهدت کرد. این مجاهدت، مجاهدت در راه خداست. امروز هر کسى که براى آباد کردن ایران اسلامى زحمت مىکشد و تلاش مىکند، در راه خدا مجاهدت مىکند؛ زیرا وقتى که ایران ساخته و آباد شد و وضع معیشت و تحصیل و دیگر زوایاى مختلف زندگى مردم خوب شد و پیشرفت کرد، نمونهاى از اداره و مدیریت اسلام نشان داده مىشود و مشخص مىگردد که وقتى اسلام بخواهد یک کشور را اداره کند، این گونه اداره مىکند.
عزیزان من! درست به همین خاطر است که دشمن نمىخواهد ایران اسلامى آباد شود. در راه ساختن ایران، موانع درست مىکنند؛ البته بحمداللَّه موانع اثرى ندارد. مسؤولان کشور به کمک و دلگرمى شما مردم عزیز و مؤمن و غیور است که این جرأت و امید و شوق را پیدا مىکنند که تلاش و کار کنند. این تلاش باید ادامه پیدا کند؛ همه هم بایستى کمک کنند. بنابراین، آیندهى ساختن این کشور مطرح است.
نکتهاى را در اینجا باید یادآورى کنم. کسى خیال نکند که سازندگى ایران اسلامى که امروز بحمداللَّه به وسیلهى مسؤولان کشور و دولت و دیگران انجام مىگیرد، با ایستادگى و مقاومت در مقابل دشمن، ناسازگار است و معارضهاى دارد! خیر؛ کسى چنین اشتباهى نکند. بعضى خیال مىکنند که سازندگى ایران، معنایش این است که ما اجازه دهیم دشمنان ما از هر منفذ و راهى که مىخواهند، بر این ملت و کشور مسلّط شوند. حاشا و کلاّ! ایستادگى این ملت، روح هر حرکت است. این ملت، ثابت کرده است که در میدان جنگ و انقلاب و سیاست و سازندگى مىایستد و در مقابل دشمن مقاومت مىکند؛ چون از قدرت امریکا و از هیمنهى هر ابرقدرت دیگر، هیچ واهمهاى ندارد. تاکنون روح مبارزهى ملت ما این گونه بوده است؛ بعد از این هم چنین خواهد بود.
من آنچه را که براى امروز و فرداى شما مردم مؤمن و عزیز و هوشیار، ضرورى مىدانم، این است که همین خطّ روشن و صراط مستقیمى را که تا امروز پیمودهاید، باز هم ادامه دهید. امواج تبلیغاتى و سیاستها و خباثتهاى دشمن، نباید بتواند اندک تزلزلى در دل و جان افراد مؤمنِ زن و مرد این ملت به وجود آورد. همه باید باکمال قدرت و امید به آینده و با وحدت کامل جلو بروند؛ همچنان که بحمداللَّه امروز ملت متّحد ما، ملتى یک آهنگ و یک صدا و یکدل است. چنین اتّحادى در میان ملتهاى دنیا کم نظیر است و ما نمونهى آن را سراغ نداریم. این گونه هماهنگى در میان ملت و نیز اتحاد و هماهنگى آحاد مردم با مسؤولان کشور و کارگزاران و قواى مجریّه و قضایّیه و مقنّنه، بسیار ارزنده است.
مردم باید از کسانى که براى آنها تلاش مىکنند، پشتیبانى کنند و حضور در همهى میدانها را حفظ نمایند. میدانهاى گوناگونى وجود دارد که انشاءاللَّه در وقت خودش نسبت به حضور در عرصهى انتخابات هم نکاتى را مطرح خواهم کرد. جوانان عزیزِ ملت و زن و مرد، باید بتوانند در پیش بردن کشور به سمت ایرانى که مورد نظر اسلام است، سهیم باشند. نقش جوانان در این خصوص، نقش بارزى است. سازندگى اسلامى، سازندگى کشور و سازندگى دلها و روحها و جانهاست که در این بخش دوم، شما مردم عزیز قم که مجاور به حوزهى مبارکهى علمیّه هستید، مىتوانید بهرههاى بسیار زیادى داشته باشید.
پروردگارا! آینده را براى این مردم عزیز، روشنتر و درخشانتر از گذشته قرار بده و مشکلات را با سر انگشت همت و غیرت و شجاعت این مردم، یکى پس از دیگرى از مقابل پایشان بردار. پروردگارا! دشمنان این ملت و دشمنان اسلام را ذلیل و منکوب کن. پروردگارا! این ملت را به همهى آرزوهاى بزرگش برسان. پروردگارا! تو را به مولود این ایام، امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام و همچنین حضرت جواد الائّمه علیه السّلام سوگند مىدهیم ما را همواره سیراب شده و مستفیض از باران رحمت ولایت قرار بده. دست ما را از دامان ولایت لحظهاى کوتاه نفرما. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، این ملت و بخصوص مردم قم را مشمول لطف و رحمت روزافزون خود قرار بده.
این نکته را هم خوب است در پایان سخنانم مطرح کنم که شهر عزیز قم با این همه ارزشى که براى آن ذکر شده است، و با اینکه از اوّل انقلاب نسبت به آن توجّه زیادى شده و کارهاى متعدّدى انجام گرفته است، مشکلاتش زیاد است. خوشبختانه مسؤولان کشور، به این مشکلات توجّه پیدا کردهاند و در صددند که آنها را رفع کنند و البته اگر مشکلات قم بخواهد رفع شود، قدم اوّل این است که قم «استان» شود و شهر قم مرکز یک استان جدید باشد. امیدواریم که انشاءاللَّه به زودى این اقدام انجام گیرد و تلاش مسؤولان در جهت آبادانى و عمران بیشتر پیش برود و به این ترتیب کارها آسان گردد. امیدواریم خداوند در همهى این زمینهها، به مسؤولان و شما مردم قم کمک فرماید.
والسّلام علیکم و رحمة اللَّه
۱) اعراف:۵۸
۲) آل عمران:۱۷۰
|
716 | 1374/09/13 | بیانات در دیدار جمعی از نخبگان حوزوی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3962 | null |
717 | 1374/09/08 | بیانات در دیدار جمعی از بسیجیان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2775 | null |
718 | 1374/08/17 | بیانات در دانشگاه امام حسین(ع) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2773 | null |
719 | 1374/08/10 | بیانات در دیدار جمعی از دانشآموزان و دانشجویان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2772 | null |
720 | 1374/07/22 | بیانات در دیدار روحانیان استان مازندران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4120 | null |
721 | 1374/07/22 | بیانات در دیدار مردم ساری | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2770 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّالعالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی آلهالاطیبین الاطهرین المنتجبین. الهداةالمهدیّین المعصومین المکرّمین المطهرین. سیّما بقیةاللَّه فی الارضین.
قبل از شروع عرایضم، به عنوان سپاسگزاری از احساسات پرشور و صمیمانه و محبّتآمیز شما برادران و خواهران عزیز، میخواهم چند دعا بکنم تا تفضّلات الهی را به برکت دعای شما دلهای پاک و نفسهای گرم، متوجّهبه جمع خودمان کنیم.
پروردگارا! تو را به پاکان درگاهت سوگند میدهیم که فضل و رحمت و برکت خودت را بر این مردم نازل فرما. پروردگارا! نورهدایت را در دل یکایک مرد و زن این جمعیت بتابان. پروردگارا! این احساسات، این صمیمیّتها و این دلهای پرمحبّت را منظور نظر ولی و حجّتت - حضرت بقیةاللَّهالاعظم ارواحنافداه - قرار بده. پروردگارا! آنچه میگوییم و میشنویم و میکنیم، همه را برای خودت و در راه خودت قرار بده.
لازم است که یک کلمه در باب امروز و دیروز استان مازندران عرض کنم. وقتی که سیل جمعیتهای مؤمن، به انقلاب بزرگ ملت ایران رو کردند، یکی از استانهایی که از صفوف مقدّم محسوب میشد و با همه وجود در این راه قدم گذاشت، استان مازندران بود. وقتی نوبتِ دفاع از انقلاب مقدّس و دفاع از مرزهای این کشور شد، یکی از استانهایی که صفوف مقدّم را در میدانهای جنگ تشکیل داد و لشکر خط شکن 25 کربلا را به وجود آورد، استان مازندران بود. وقتی نوبتِ مقابله با توطئههای دشمنان، منافقین، فاسقین، منحرفین و ملحدین شد، استانی که در مقابل دشمنان از هر نوع، سینه سپر کرد، استان مازندران بود.
شاید در سرتاسر این استان، شهری و روستایی و جماعتی - حتّی خانوادهای - که به نحوی در جنگ، در انقلاب، در شهادت، در جانبازی و در ایثارگری شرکت نداشته باشد، وجود ندارد. هرجای این استان که شما نگاه کنید - از شرق تا غرب استان، از شهرها تا روستاها و کوهپایهها - همه جا و همه جا، زن و مرد این استان، در این انقلاب، در تشکیل نظام اسلامی، در هدایت جنگ و در سازندگی کشور دارای نقش بودهاند.
امروزِ استان مازندران این است؛ یک جمعیت مؤمن، پرشور، علاقهمند و جوانانی که هیچ خطری نمیتواند آنها را از دفاعِ از ارزشهای این انقلاب باز بدارد. پدران و مادرانی که جوانان خود را ایثارگرانه در این راه فرستادهاند و میفرستند؛ خانوادهها و قشرهای مختلف، همه و همه در خطوط مقدّم این انقلاب قرار داشتند و قرار دارند. امروزِ استان مازندران این است.
اگر به تاریخ مازندران نگاه کنیم - بخصوص جوانان، روشنفکران، دانشجویان، روحانیون محترم و قشرهای برگزیده و اهل فرهنگ و معرفت به این نکته توجّه کنند - میبینیم که مازندران در صدر اسلام - در قرنهای اوّلظهور اسلام در ایران - تا وقتی که در مقابل حملات لشکریانِ فرستاده شده از طرف دربارهای اموی و عباسی قرار گرفت، مقاومت کرد.
یعنی سلاطین ظلم کسانی که بر دنیای اسلام در آن روز حکمرانی میکردند نتوانستند با زور شمشیر، دروازه مازندران را به روی خودشان باز کنند. اما آن وقتی که فرزندان پیغمبر، خانواده ائمّه اهل بیت و اولاد زیدبنعلیبنالحسین علیهمالسّلام به مازندران آمدند، مردم این استان، فرزندان پیغمبر را در آغوش گرفتند. دور «داعی کبیر» را که از اولاد پیغمبر و از ذرّیه حضرت علیبنالحسین علیهماالسّلام بود، گرفتند و اسلام را با شکل علویاش، به شیوه اهلبیت آموختند و باز در مقابل آن دربارهای ظلم و جور هم ایستادند و مقاومت کردند. این گذشته تاریخی پرافتخار مازندران است.
برادران و خواهران عزیز! من این مطلب را بارها گفتهام؛ باز هم لازم است بگویم تا خودِ شما مردم، قدر این ایمان خالص و صمیمی؛ این معنویّت و صمیّمتی را که در خطّه، نسبت به ارزشهای انقلاب هست، بدانید. در دوران رژیم گذشته، دو جریان در استان مازندران مشغول فعّالیت و تلاش بودند که هر یک از این دو جریان برای خراب کردن و بیایمان و فاسد کردن ملتی کافی است.
یکی جریان فرهنگ منحطِّ فاسد رژیم ستمشاهی بود که با همه توان و قدرت، در این استان فعّالیت و تلاش میکرد. میخواستند این منطقه سرسبز و حاصلخیز و پربرکت را از معنویّت و دین خالی کنند، تا راحتتر بتوانند از آن سوء استفاده نمایند. یک جریان هم موج چپ بود - گرایشهای چپ و مارکسیستی؛ گرایشهای ضدّ خدا و ضدّ دین و ضدّ ارزشهای اسلامی - که در این استان و در این خطّه،فعّالیّت میکرد. میخواستند کاری کنند که دین و ایمان اسلامی را از این مردم بگیرند.
مردمی که در استان مازندران، ایمان خودشان را - آن هم اینگونه پُرشور و پُرثمر - حفظ کردهاند، در حقیقت این ایمان را در بین دو دهنه گاز انبری، که یک طرف آن دستگاه فاسد ستمشاهی و یک طرف، موج چپ بود، نگه داشتند و حفظ کردند. این ایمان، خیلی ایمان باارزشی است. این ایمان، خیلی ایمان عمیقی است.
من با توجّه به این خصوصیّات است که شما مردم مازندران را - استان شما، مردم شما، جوانان، رزمندگان، ایثارگران، جانبازان و آزادگان شما و خانوادههایی را که در راه خدا و برای این انقلاب تلاش کردند - از صمیم قلب دوست میدارم و از همه دل و با همه وجود به شما ارادت میورزم و مازندران را یکی از ذخایر پروردگار برای انقلاب و برای گسترش تفکّر اسلامی - عالمگیر شدن این خورشید فروزان که به برکت انقلاب به وجود آمد و درخشان شد - میدانم.
در همینجا هم از استقبال گرم شما مردم، از اجتماع و محبّت شما، از خوشامدگویی شما به این برادر دوستدارتان در این سفر مازندران، تشکّر میکنم و امیدوارم این سفر برای شما مردم مازندران - برای این خطّه - و برای ما پیش خدای متعال و در عرصه فعّالیت انقلاب، مفید و مثمر ثمر باشد.
مطلبی که شما برادران و خواهران عزیز باید به آن توجّه کنید، این است که انقلاب اسلامی به وجود آمد تا به ملت ایران، حیات طیّبه بدهد. حیات طیّبه، یعنی آن چیزی که قرآن میفرماید: « فلنحیّینه حیاة" طیّبه».(1) این ثمره و هدف نهایی این انقلاب است. حیات طیّبه، یعنی یک ملت، هم از لحاظ مادّی و زندگی روزمرّه و رفاه و امنیت و دانش و سواد و عزّت سیاسی و استقلال اقتصادی و رونق مالی و اقتصادی برخوردار باشد و هم از جهت معنوی، انسانهای مؤمن و خداشناس و پرهیزکار و برخوردار از اخلاق والای الهی در آن زندگی کنند. این حیات طیّبه است.
بعضی جاهای دنیا رونق اقتصادی و رفاه مادّی تا حدودی دارند؛ اما معنویّت ندارند. وقتی معنویّت در جامعه وجود ندارد، رفاه اقتصادی هم فایدهای نمیبخشد؛ تبعیض را برطرف نمیکند، عدالت اجتماعی به وجود نمیآورد، گرسنگی را ریشهکن نمیکند و فساد را از بین نمیبرد. رونق اقتصادی که همه چیز یک کشور نیست. اگر خانوادهای پول داشته باشد، اما زن و شوهر در درون خانواده، با هم دائماً دعوا کنند، زندگی در آن خانواده تلخ است. یا خانوادهای پول داشته باشد، اما امنیت در درون خانه نباشد، یا جوان آن خانواده معتاد به هروئین باشد، این خانواده لذّت پولداری را نمیبرد.
یک جامعه هم مثل یک خانواده است. خانوادهای مثل خانواده ملت امریکا را در نظر بگیرید! از لحاظ فعّالیت اقتصادی، تولیداتشان بالاست. پیشرفت علمی آنها خوب است. کارخانههایشان کار میکنند. به همه دنیا جنس صادر میکنند و درآمد کشور خوب است؛ اما آن ملت نمیتواند از آن پیشرفت اقتصادی یک بهره واقعی بگیرد. چرا؟ چون در آن کشور امنیت نیست، معنویّت نیست و جوان در آن کشور نمیداند باید چه کار کند. لذا خودکشی و بزهکارىِ جوانان زیاد است؛ بچهها از سن دوازده، و سیزده سالگی آدمکشی را یاد میگیرند؛ خانوادهها متلاشی میشوند؛ زن و شوهر نمیتوانند روی وجود یکدیگر حساب کنند. زن نمیتواند احساس کند که شوهر دارد، شوهر هم نمیتواند احساس کند که زن دارد! آنجا خانواده وجود ندارد.
ما روزی این حرفها را میگفتیم؛ ولی امروز خود امریکاییها میگویند: مجلّاتشان مینویسند، روشنفکرانشان فریاد میکشند، سیاستمدارانشان یقه میدرانند و میگویند معنویت از جامعه امریکایی گرفته شده است. چرا؟ به خاطر اینکه در آن دین و ایمان نیست. بله؛ رفاه اقتصادی تا حدودی هست؛ اما باز همان رفاه اقتصادی هم برای همه نیست. درآمد کلان آن کشور مخصوص عدّهای است و بقیه از آن بهرهای ندارند.
این، آن جامعهای است که مادیّت دارد؛ اما معنویت ندارد. اسلام نمیخواهد اینطور جامعهای درست کند. اسلام میخواهد هم مادّه و هم معنا، هم پول و رفاه، هم ایمان و معنویت، هم پیشرفت اقتصادی و هم شکوفایی اخلاقی و معنوی در جامعه باشد. این حیات طیبه اسلام است؛ «فلنحیّنیه حیاة" طیّبة».
جوانان عزیز من! فرزندان هوشمند و هوشیار کشور بزرگ ایران! دانشجویان، دانش آموزان، پسران و دختران؛ کسانی که فردای این کشور متعلّق به شماست! بدانید اگر میخواهید این کشور را بسازید، باید ببینید انقلاب، ارزشهای انقلاب و نظام جمهوری اسلامی، آن نسخهای را که برای ساختن ایران داده است، چیست - ایرانی که قرنهای متمادی به وسیله پادشاهان ستمگر و حکّام وابسته و فاسد، ویران و خراب شده است - شما خیال میکنید که پادشاهان پهلوی به این مملکت، کم ضربه زدند و ویرانی در این مملکت ایجاد کردند؟! قبل از آنها پادشاهان قاجاریه - از زمان ناصرالدّین شاه به بعد - به این مملکت، کم ضربه زدند و کم ویرانی در این مملکت ایجاد کردند؟!
انقلاب این ویرانیها را به دست چه کسانی آباد میکند؟ به دست شما. اگر میخواهید کشور ایران آباد شود، رفاه و رونق اقتصادی، پیشرفت همهجانبه، عزّت سیاسی، امنیّت اجتماعی، امنیّت شغلی، دانش و پیشرفت تحقیقات از یک طرف، و معنویت از یک طرف این کشور را روشن و نورانی کند، دو چیز را باید در نظر بگیرید. این دو چیز، وظیفه همه قشرها، مخصوصاً قشرهای آگاه است. کاسب، کشاورز، صنعتگر، کارگر، محصّل، استاد، معمّم، فرهنگی و روحانیون محترم، این دو چیز را باید با هم در نظر بگیرند.
یکی اینکه در سازندگی کشور، همه باید با هم شرکت کنند. دوم اینکه در سازندگىِ نَفْس خود کوشش کنند. «و توبوا الیاللَّه جمیعاً ایّها المؤمنون لعلّکم تفلحون»؛(2) فلاح و رستگاری به این است که همه ما راه توجّه به خدا، تضرّع و توسّل به پروردگار را به عنوان یک راه روشن داشته باشیم. هیچ کدام به تنهایی کافی نیست.
مبادا کسی خیال کند که مملکت بدون فعّالیت و تلاشِ سازندگی - فقط با ذکر خدا گفتن - آباد خواهد شد؛ ابداً. باید تلاش کرد، باید مجاهدت کرد؛ هم مجاهدت علمی، هم مجاهدت عملی.
استان مازندران، یکی از پرجمعیتترین استانهای این کشور است؛ استانی با چهار میلیون جمعیت و با منابع فراوان طبیعی. استان شما منابعی دارد که کمتر استانی در این کشور، این منابع را با هم دارد. یک منبع عظیم این استان، همین دریای با برکت است. این دریا یک منبع عظیم ثروت و نعمت پروردگار است. این در اختیار شماست. یک منبع دیگر، زمینههای عظیم کشاورزی است - این مراتع، این جنگل، این زمینهای کشاورزی و این هوای مناسب - در بسیاری جاهای این استان، در سالی دوبار میشود کشت کرد. بعضی از محصولات این کشور، بیشترینش در این استان به برکت این هوا، به برکت این آب، این امکانات و این زمین حاصلخیز تولید میشود.
علاوه بر اینها معادن طبیعی؛ یعنی زمینههای صنعتی شدن هم در این استان هست. زمینههای مربوط به دریا هم باب واسعی است که یکی از آنها صیّادی است و همهاش این نیست. چنین بخشی از این کشور، با همه ارزشهای طبیعی و نعمتهای خداداده، در دستان شماست.
در این استان، نباید کسی بیکار باشد، باید ذخایر عظیم ملی به وسیله این استان، سرشار شود. نباید گره کور وجود داشته باشد. نباید در هیچ بخشی از آن، فقر وجود داشته باشد. اینها تلاش لازم دارد.
عزیزان من!، اگر استکبار جهانی دست نشاندههای خودش را علیه این ملت تحریک نمیکرد وآن جنگ هشت ساله به وجود نمیآمد، انقلاب این کارها را در همان سالهای اوّل میکرد. عدّهای خوششان میآید که کناری بنشینند و علیه مسؤولین کشور تبلیغ کنند؛ علیه کارگزاران صمیمی و مخلصی که برای این کشور در دولت کار میکنند و غالباً هم در صحبتهای خود - در بیان مشکلات - به دست دشمنان خارجی اشاره میکنند. یک عدّه عادت کردهاند که در مقابل اینها بگویند «آقا، شما همه مشکلات را به دشمنان خارجی نسبت میدهید!»
آقا! مگر جنگ هشت ساله، جزو واقعیّات این کشور نیست؟! شوخی است که هشت سال بر کشوری یک جنگ همهجانبه را تحمیل کنند و تمام منابع مالی آن را به سمت جنگ بکشانند؟! این چیز کمی است؟ خدا خودش میداند که در دوران جنگ، بر ما که آن روز، مسؤولین اجرایی این کشور بودیم، چه میگذشت! برای فکر کردن، برنامهریزی و آمادهسازی کردن؛ تا به این دشمن اجازه داده نشود که مقاصد پلید خودش را نسبت به این ملت و این کشور انجام دهد. مگر وقتی برای کارهای دیگر باقی میماند!
اگر دشمن توطئه نمیکرد؛ اگر دشمن به رهبری استکبار جهانی و در رأسش امریکای پلید و خبیث، علیه این مملکت فعّالیت نمیکرد، خیلی از این کارها انجام شده بود. ما چند سال عقبیم؛ اما دیر نیست. این ملت، تواناست. متّکی به خود و متوکّل به خداست. مسؤولین دلسوز و علاقهمندی هم دارد؛ کارشناس و کاردان هم کم ندارد؛ بازوی کار هم فراوان دارد. میتواند خانه خود را چنان بسازد که هیچ نیازی به بیگانگانی که این ملت از قیافه آنها بیزار است، نداشته باشد.
حالا امریکاییها مینشینند و برای ملت و دولت ایران، خطّ و نشان میکشند که تحریم اقتصادی بشود. خدا را شکر میکنیم که در همین چند روز گذشته، خودِ مسؤولین امریکایی به زبان خودشان به طور صریح و رسمی اعلان کردند که سیاست تحریم اقتصادی آنها علیه ایران، در سطح بینالمللی با شکست مواجه شده است!
این نتیجه ایستادگی شما ملت و نتیجه نترسیدن از تشر دشمن است. از تشر دشمن نترسید. از امریکا هیچ وقت نترسید. رفتار شجاعانه ملت و مسؤولین این کشور، بحمداللَّه ملتهای دیگر را هم تشجیع کرده است.
گذشت آن دورانی که امریکاییها خیال میکردند صاحب اختیار دنیا هستند؛ نسبت به کشورهای گوناگون عالم خط و نشان میکشیدند و تصمیم گیری میکردند. همه اینها به برکت این است که شما ملت، این دوکار را فراموش نکنید: یکی شرکت در سازندگی کشور؛ هم سازندگی علمی - یعنی درس بخوانید، درس بگویید، تحقیق، فکر و نوآوری کنید، ابتکار کنید و راههای میانبُر را پیدا کنید؛ بنبستها را بشکافید و جلو بروید - هم کار عملی.
در سازندگی کشور، همه باید سهیم شوند. هیچ کس نباید خود را کنار بکشد. دولت هم باید هدایت کند که البته میکند. برنامه دوم، متکفّل انجام کارهای بزرگی است که انشاءاللَّه انجام میشود. به طور استثنایی هم بعضی از بخشهای این کشور - بعضی از استانهایی که استحقاقش را دارند - باید مورد توجّه خاصی قرار گیرند که انشاءاللَّه استان مازندران از جمله این استانها باشد. امیدواریم مسؤولین همّت و تلاش کنند و حالا که فرصتی پیدا شده است ،بخشهایی را که در اینجا میشود دنبال کرد و کارهایی را که میشود برای این مردم عزیز و برای کشور انجام داد، بیایند و با کمال قوّت و قدرت دنبال کنند. چهره استان را از آنچه که هست، زیباتر، و از لحاظ برکات معنوی و الهی، آن را با برکتتر کنند؛ به طوری که در این استان، دیگر انشاءاللَّه ریشه فقر بهکلّی از بیخ و بن کنده شود.
و آن دومی، «توبوا الیاللَّه جمیعاً ایّها المؤمنون». عزیزان من! باید به خدا برگردید؛ خدا را فراموش نکنید. جوانان عزیز! مواظب اخلاق الهی و اسلامی که ودیعهای است در میان این ملت، باشید. امروز یکی از هدفهای اساسی دشمنان شما این است که اخلاق جوانان این ملت را فاسد کنند. برای این کار تلاش و سرمایهگذاری میکنند. چه کسی باید مواظب باشد؟ همه؛ مخصوصاً جوانان ؛ جوانان مؤمن.
آن ملتی که با خدا آشتی باشد؛ آن ملتی که تضرّع و توسّل به خدا را فراموش نکند، راه سازندگیش هم هموارتر خواهد شد. «و یاقوم استغفروا ربّکم ثّم توبوا الیه یرسل السّماء علیکم مدراراً و یزدکم قوّة الی قوّتکم».(3) قرآن اینگونه به ما یاد میدهد؛ یعنی استغفار، به خدا برگشتن، توجّه و رعایت امر و نهی الهی، پاکدامنی، تقوا، راستگویی، روح برادری و برابری، احسان به زیردستان، تواضع در مقابل برادران و خواهران مسلمان، کمک به درماندگان، عبادت پروردگار، نوافل، تلاوت قرآن، دعا و توسّل و تضرّع.
وقتی این ارزشها در یک کشور و در میان ملتی وجود داشته باشد، اگر همراه با آن، عامل دیگر هم که تلاش باشد، بشود، هیچ چیز نخواهد توانست آن ملت را از پیمودن راه سعادت و صلاح باز بدارد. مراقب باشید دوران سازندگی، دوران جهاد اکبر هم هست: خودسازی، مبارزه با شیطان و مبارزه با نفس و توبه الیاللَّه.
این استان، اهل توسّل و تضرّع و توجّه به خدا و اقامه مجالس و محافل دینی است. از قدیم اینطور بوده است؛ بعد از انقلاب هم بهتر و بیشتر و با کیفیّت تر شده است. من به جوانان توصیه میکنم نماز جماعت را، حضور در مساجد، اقامه مجالس دعا و تضرّع و فهمیدن مفاهیم این دعاها را - که بفهمید با خدا چه میگویید و چه صحبت میکنید - جدّی بگیرید. از یک طرف بازوانِ فعّال و گامِ استوار در راه سازندگی علمی و عملی؛ از یک طرف دلِ خاشع و خاضع در مقابل پروردگار و توجّه و توسّل به خدای متعال و استمداد از اولیای مطهّر و معصومش؛ بخصوص حضرت بقیةاللَّه الاعظم ارواحنافداه. این خواهد توانست همان حیات طیّبهای را که قرآن وعده کرده است و انقلاب برای آن است، انشاءاللَّه برای شما مردم به ارمغان آورد.
یک بار دیگر از همه برادران و خواهران عزیزم در شهر ساری و همچنین از برادران و خواهرانی که از شهرهای دیگر استان به ساری تشریف آوردند تشکّر میکنم. شنیدم که بعضی با پای پیاده از بعضی شهرها راه افتادند و اینجا آمدند. انشاءاللَّه این گامها در راه خدا استوار باشد و این چهرههای با محبّت در مقابل انوار لطف و فضل پروردگار قرار گیرد، و خدای متعال به همه شما مردم عزیز در این شهر و در شهرهای دیگر، تفضّلات خودش را عنایت کند.
ما انشاءاللَّه چند روز کوتاهی در این استان هستیم؛ با جمعیتهای این استان در شهرهای مختلفی ملاقات خواهیم کرد و امیدواریم که این سفر، این دیدارها، این گفتنها و شنیدنها، در راه خدا و برای خدا باشد و انشاءاللَّه از شما و ما مشمول لطف و قبول پروردگار قرار گیرد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) نحل: 97
2) نور:31
3) هود:52 |
722 | 1374/07/22 | بیانات در حسینیهى «عاشقان کربلا» سارى | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9853 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. الهداة المهدییّن. سیّما بقیةالله فی الارضین.
اگر انسان بخواهد در بین افراد یک جامعه، زبدهترین و برگزیدهترینِ آنها را پیدا کند، به سراغ کسانی میرود که منافع جمع را بر منافع فرد ترجیح میدهند. اگر در جامعهای کسانی پیدا شوند که برای سعادت بشریت و ملت و کشور خودشان و به خاطر ارادهی الهی که مجاهدت را بر آنها فرض کرده است، از منافع و جان خود بگذرند - بر طبق هر قانونی که حساب کنید - این عدّه، بهترین مردم یک کشورند. فرق نمیکند که دیدگاه اسلام اینطور باشد. کسانی که جان و سلامت و منافع خود را در راه خدای متعال و حکم او فدا کردهاند، حتّی در عرف کسانی که قضاوتهایشان تابع نظرات دینی نیست، ولی با انصاف و حقشناس و خردمندند، بهترین خلایق محسوب میشوند. انسان بعضی مسائل را در نظر اوّل درست نمیفهمد. اگر در اجتماع و ازدحامی که همه سعی میکنند در آنجا حضور داشته باشند و جا کم است، کسی را ببینید که به خاطر دیگران خود را محروم میکند، در دل نسبت به او احساس احترام میکنید.
چقدر باید کسی نمکنشناس و قدرناشناس و از اخلاق انسانی به دور باشد که قدر شهدای کشور خود را نشناسد. شهید یعنی انسانی که سلامت، دنیا، رفاه و بالاتر از همه، حیات خود را کف دست گرفته و رفته است تا از کشور، ناموس و ارزشهای مورد احترام خود و در واقع از یکایک آحاد مردم کشورش دفاع کند. این معنای شهید است. در روایت وارد شده است که: «فوق کلّ برًّ برّ، حتّی یقتل الرّجل فی سبیلالله(۱)». بالاتر از هر خوبی، خوبی دیگری قرار داد. بالاتر از برترین انسانهای یک جامعه، انسانهایی برتر قرار دارند. بهترین اعمال در عرف انسانهای متدّین، شامل نماز و عبادات، انفاق، تلاش، کار، تحصیلِ علم، تحقیق و... میشود. بالاتر از این اعمال، تا حدِّ معیّنی، کاری هست. آن حد کجاست؟ «حتّی یقتل الرّجل فی سبیلالله». جان باختن انسان در راه خدا، سقف نیکی است و بالاتر از این هیچ خیری وجود ندارد. بنده همیشه به پدران و مادران و همسران شهدا؛ یعنی آنان که مصیبت شهید را حس کردهاند، این موضوع را عرض میکنم که: شهید، خود مصیبتی حس نمیکند. شهید غرق در نعمت است. حرکتی انجام میدهد و برای جهاد قدم برمیدارد. نَفْس این اقدام بزرگترین کاری است که یک انسان میکند؛ انسانی که خود را از گرفتاریها، اسارتها و جاذبههای کوبنده و شدید مادّی که همهی انسانها را اسیر خود کرده، رها میسازد. همهی ما در بند اسارت مادّیاتیم؛ اسیر پول، مقام، خواستههای نفسانی، شهوات، نام، زن و فرزند، رفاقت، رودربایستیها و ترس و طمع. اینها قیود اسارت ماست. انسان باید بسیار قوی باشد که از این اسارتها خود را رها کند.
کسی که برای جهاد قدم برمیدارد، این کار را انجام میدهد و خود را رها میکند. در واقع این همان کار بزرگی است که آن انسان انجام میدهد و تا این کار را انجام داد، مستوجب لطف و فضل الهی میشود. بزرگترین ثوابی هم که خدا به این انسان میدهد شهادت است. این مقام، جای حسرت و غبطه خوردن دارد. اگر من و شما تا آخر عمر غبطه بخوریم که چرا در میدان شرف و مجاهدت، به سرنوشت شهدا دچار نشدیم، جا دارد؛ چون خدای متعال به مجرّد آنکه جرعهی گوارای شهادت را به انسانی تعارف کرد، بزرگترین اجر را به او داده است. پس، شهید غرق در نعمت است و از همان لحظهی اوّل، رنج او تمام شده است. طبق آنچه که بعضی روایات میگویند، در همین نشئه وقتی ضربه وارد میآید و شهید به خاک میافتد، هنوز روح از تن او خارج نشده است که فرشتگان رحمت الهی احاطهاش میکنند. شهید در همین نشئهی مادیّتی که من و شما در آن گرفتاریم - همین جا - بهشت و نعیم خدا یعنی آن «مالا عین رأت ولا اذن سمعت» را میبیند. پس او در نعمت الهی غرق میشود: «و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الّا خوف علیهم و لا هم یحزنون. (۲)» اگر او با ما حرف بزند، نمیگوید که من رنج کشیدم. حرف او این است که: «شما نمیدانید اینجا چه خبر است! اینجا رحمت است، لذّت است، نعمت است؛ اینجا خداست». او اجر خود را گرفته است؛ اما اینجا مصیبت فقدانش گریبانگیر کسانی است. پدر، مادر و همسر شهید، اوّلین کسانی هستند که از فقدان او رنج میبرند. رنج و تحمّل آنها، خود اجری عظیم در پی دارد. بنده وقتی با خانوادههای معظّم شهدا مواجه میشوم، به آنها عرض میکنم خطّ مقدّم و خاکریز اوّل در محاسبهی ارزشهای الهی در مقابل ارزشهای طاغوتی، شهید است. شهید در مرتبهی جلو است و پشت سر او بلافاصله کسانش - پدر، مادر، همسر، فرزندان، برادر، خواهر و دوستان - ایستادهاند. اینها کسانی هستند که از باران فضل الهی بر شهید، بهره میبرند.
همینجا نکتهای را عرض کنم و آن، این است که جانبازان هم مثل شهدا هستند. به این نکتهی مهم دقّت کنید؛ جانبازان هم مثل شهدا هستند. آن اقدامی که شهید کرد، جانباز هم کرده است. همّتی را که شهید به خرج داد، جانباز هم به خرج داده است. جانباز هم مانند شهید از جاذبهها گسسته و قید و بندها را رها کرده است. شهید را خدا به بهترین شکل اجر داد و به مقامی رسانید. «و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون(۳)»؛ هر که میخواهد بر کسی غبطه بخورد، بر شهید شدن او غبطه بخورد. گوارایشان باد! خوشا به حالشان!
اما خدای متعال جانبازانی را که در راه او جنگیدند و جام شهادت ننوشیدند، وارد مرحلهی جدیدی کرده است که اگر در این مرحله بتوانند از عهدهی امتحان الهی بر آیند، هرگاه از دنیا بروند - ولو در رختخوابشان - شهید محسوب میشوند. اینها نیز از اجر الهی بهرهمند میشوند. «من بعد ما اصابهم القرح»؛ پس از آنکه در راه خدا مجروح شدند و از عهدهی امتحان الهی برآمدند، «للّذین احسنوا منهم واتّقوا اجر عظیم(۴)»؛ برایشان اجر عظیمی است.
من نمیدانم خدای عظیم؛ خدایی که همهی عظمتهای عالم از وجود او ناشی میشود، وقتی چیزی را عظیم بخواند، آن چیز چقدر عظمت پیدا میکند. اجر جانبازان همین است. اینها ارزشهای الهی است. بازماندگان شهدا و کسان جانبازان و افرادی که به نحوی مصیبت مجاهدت را چشیدهاند - که لفظ ایثارگران به آنها اطلاق میشود و لفظ درستی است؛ چرا که آزادگان و مفقودان و خانوادههایشان واقعاً ایثارگر بودهاند - همه از سفرهی بینهایت فضل الهی در باب جهاد و شهادت برخوردار میشوند. شرطش این است که با خدای متعال حساب باز کنند. «احتساب»؛ با خدا حساب کنند. آنگاه اجرشان را دریافت میکنند. بعضی از بازماندگان شهدا، به جای یک مجاهدت، چندین مجاهدت کردهاند. از یک جهت، مجاهدت کردند که فرزند خوبی را پرورش دادند و این مجاهدت اجر دارد. از این جهت نیز مجاهدت کردند که مایهی امید و نور دیدهشان را در راه خدا به جبهه فرستادند. مجاهدت دیگر آن بود که نگرانیهای دورهی حضور فرزندشان را که در جبهه به سر میبرد، تحمّل کردند. شبهای عملیات، خانوادههایی که عزیزی در جبهه داشتند، مضطرب میشدند. این نیز مجاهدت است. لحظه لحظهی اضطراب شما مادران پیش خدای متعال محفوظ است. خیال نکنید اینها گم میشود؛ در دیوان الهی محفوظ است. یک مجاهدت دیگر هم آن بود که وقتی خبر شهادت عزیز خود را شنیدند، بیصبری و بیتابی به خرج ندادند و جبههی حق را دشمنشاد نکردند. ملت ایران در دنیا به استقامت معروف شد. بنده در دورهی مسؤولیت اجرایی، رؤسا و شخصیتهای برجستهی سیاسی و انقلابیِ سراسر دنیا را میدیدم که وقتی در مورد ملت ایران حرف میزدند، از وجنات و کلماتشان روشن بود که از اعماق دل برای ملت ایران احترام قائلند. آنها این احترام را به دلیل همین مواردی که گفتیم، قائل میشدند. شنیده نشد که خانوادهی شهیدی بیتابی و ناشکری کند. البته گریه کردن ایرادی ندارد؛ امّا ناشکری نکردند. برای خدا دادند و این، آن چیزی است که مردان بزرگ عالم را تحت تأثیر قرار میدهد. زمانی من به مازندران آمدم. در یکی از شهرهای مازندران، بعد از سخنرانی، وقتی میخواستم سوار اتومبیل شوم، دیدم خانمی به اطرافیان اصرار میورزد که با من صحبت کند. گفتم که بگذارند بیاید. خانم جلو آمد و گفت: پسر من در دست بعثیها اسیر بود. همین چند روز قبل به من خبر دادند که او زیر شکنجه کشته شده است. شما که به تهران رفتید، از قول من به امام سلام برسانید و بگویید: پسر من فدای شما؛ من ناراحت نیستم.
این جمله را در همین مازندران - در بابل یا ساری، یادم نیست - خانمی به من گفت. وقتی در تهران مطلب را به امام گفتم، آن مرد با عظمت و با ابهّت و آن کوه صبر و حلم، چنان در هم و منقلب شد که تعجّب کردم! اینهاست که ملتی را بزرگ میکند و برای یک ملت آبرو میسازد. ما در تاریخ اسلام شنیده و یا خوانده بودیم که افرادی وقتی شوهر، برادر و یا فرزندشان را در راه اسلام از دست میدادند، میگفتند: جان پیغمبر به سلامت باشد، اینها مهم نیست. لکن این از خودگذشتگی را بارها و بارها به چشم خودمان در قضایای هشت سال جنگ تحمیلی و در دوران انقلاب دیدیم. هزاران دل استوار و محکم در راه خدا، داستانهای تاریخی آفریدند. اینها حوادث ناچیزی نیست. اینها همان ارزشهایی است که ملتی را بزرگ و سرافراز میکند. این هم مجاهدتی دیگر بود که صبر کردند. شما خانوادههای شهدا صبر کردید؛ مادران صبر کردند. مادرانی که طاقت ندارند خاری را به پای فرزندشان ببینند، چطور طاقت میآورند بدن غرقه به خون فرزندشان را ببینند و گریه نکنند و اشک نریزند!؟ از این قبیل مادران و پدران و همسران داشتهایم. امروز هم بحمدالله خانوادههای شهدای ما اینگونهاند و من خلاف این سراغ ندارم. مجاهدت دیگری نیز هست که شما هنوز با آن سرو کار دارید. آدمهای سطحینگر و مادّیای هستند که قدر شهید و خانوادهی شهید را نمیدانند. این عدّه همیشه وجود داشتهاند؛ در جامعه ما هم وجود دارند. همهی آدمها یکسان نیستند. ایمانها، مختلف و بینشها و معرفتها متفاوت است. درک و شعور انسانها نیز مختلف است. همه در یک سطح نیستند. بودند کسانی که در هشت سال جنگ تحمیلی، دامنشان هم به آب این دریا تر نشد. دنبال کار خودشان بودند. چنین آدمهایی در جامعه وجود دارند. کسانی هستند که هنوز قدر شهید و شهادت را نمیشناسند و گاهی حرفی میزنند و اشارهای میکنند و قدر ناشناسی آنها از خلال جملهای آشکار میشود و تحمّل این موضوع برای خانوادهی شهید سخت است. تحمّل اینگونه حرفها نیز مجاهدتی دیگر است.
به شما مطلبی را عرض کنم. این یک صحنه از درگیری تاریخی است که فقط خاصِّ امروز نیست. همیشه حقّ و باطل در تاریخ بوده است. یک طرف حقّ است و همهی آفرینش براساس حقّ است. خلقت پروردگار براساس حقّ است. خودِ خداوند متعال حقّ ِمُبین است. راه خدا، راه حقّ است. یک راه هم راه باطل است؛ راه جهنّم و راه شیطان است. بین این دو درگیری وجود دارد. این درگیری در طول تاریخ بشر، همواره بوده و تا مدّتها هم خواهد بود. تفاوتی که امروز با دورانهای گذشته دارد، این است که در درگیری فوق، جبههی حق اغلب ضعیف، کوچک، کتکخور و زجرکش بوده است. جبههی باطل مسلّط بوده است. میزده، میبرده، میکشته و نابود میکرده و جبههی حق نمیتوانسته کاری بکند. اما امروز به فضل پروردگار اینطور نیست. امروز جبههی حق، قدرتمند شده است. جبههی باطل با همهی تظاهرش به قدرتمندی، تا مغز استخوان از جبههی حق میترسد. بعد از به اهتزاز درآمدن پرچم حق به وسیلهی ملت ایران و به دست توانای آن مرد بزرگ - که در دنیای ما جزو نوادر تاریخ بود - و بعد از شروع این انقلاب و به ثمر رسیدن آن، جبههی حق قوّت یافت. البته جبههی حق نیز بتدریج نیرومند شد و از اوّلِ انقلاب به آن قوّت و اقتدار نبود. بعد از شروع جنگ، روزبهروز بر اقتدار جبههی حق افزوده شد. امروز هم البته حق به حسب ظاهر در اقلیّت است؛ اما بسیار قوی است. روزهایی بود که در نیمی از دنیای اسلام - بلکه بیشتر از آن - کسی جرأت نمیکرد نام خدا را بر زبان آورد. امروز در همهجای دنیای اسلام، مسلمانان، بخصوص جوانان مسلمان، روشنفکران و قشرهای برگزیده، به نام اسلام افتخار میکنند. این به برکت مجاهدتهای شما و جوانان شماست. زحماتی که در جنگ کشیده شد، حمایت خانوادهها و پشتیبانی آنها در پشت جبههها و نیز کمکهای فکری یا مالی که میشد، روزبهروز جبههی حق را قویتر و مقتدرتر کرد. البته باز هم درگیری وجود دارد؛ منتها بحمدالله حق از موضع قدرت در دنیا حرف میزند.
امروز به برکت اسلام، دولت ایران دولتی نیرومند است. ملت ایران، ملتی سرافراز است. ندای انقلاب در دنیا به برکت اسلام و مجاهدتهای شما جا افتاده است. پیغمبران همین را میخواستند. میخواستند که دنیا حرف آنها را بپذیرد. امروز در قلب اروپا همان حرفی را میزنند که شما میزنید. جوانان شما جهاد فی سبیلالله را به بوسنیاییها یاد دادند. جوانان شما اینکار را کردند، وگرنه آنها که اینکار را بلد نبودند. یکی از جوانانی که در بوسنی مجاهدت کرده بود، برای من نقل میکرد: وقتی که در زمینهی اسکناسهای جمهوری اسلامی، جوانان بوسنیایی عکس شهید «فهمیده»، پسرک فداکار سیزده ساله را دیدند، متوجّه شدند روی پیشانیاش چیزی بسته است. پرسیدند: این چیست؟ گفتم: این علامت بسیجیهای ماست که در میدان جنگ و جهاد فیسبیلالله، پیشانیبند میبستند. آن وقت جوانان مسلمان بوسنیایی صف کشیدند، لباسها و پیراهنهایشان را تکّه تکّه کردند و پیش ما آوردند و گفتند: این جملات را روی لباسهای ما هم بنویسید! ما نوشتیم و آنها به پیشانیشان بستند و ندای اللهاکبر اینطور در قلب اروپا طنین انداخت. همهی دنیا هم با آنها مبارزه میکنند. سال گذشته گفتند بوسنی به همین زودیها شکست میخورد؛ امّا امسال شاهدید که بوسنیاییها پیشرفت میکنند. نتیجهی مجاهدتِ با ایمان به خدا همین است. کشور شما هم پیش رفته است. امروز هم باز درگیر دست و پنجه نرم کردن با دشمنان خداست. ملت ایران میایستد و مبارزه و مجاهدت میکند. مبارزهی هر دورانی متناسب با خودِ آن دوران است. امروز، مبارزه سازندگی است؛ مبارزه برای حفظ فرهنگ جهاد و شهادت است؛ مبارزه برای راه حزبالله و برای تحکیم کامل ارزشهای اسلامی در این کشور است. به برکت ایستادگی شما، این مبارزه نیز به فضل پروردگار به پیروزی خواهد انجامید و آرزوی دیگری از آرزوهای امام بزرگوارمان برآورده خواهد شد و این ملت باز هم دشمن را شکست خواهد داد.
پروردگارا! شهدای عزیز ما را مشمول رحمت روزافزون خود قرار ده. پروردگارا! آنها را در صدر مقامات عالیهی رحمت خود بنشان. پدران، مادران، همسران، فرزندان و بقیهی بازماندگان آنها را مشمول لطف خود قرار ده. به جانبازان عزیز ما سلامت عنایت کن. به کسان و خانوادههای آنها قوّت و صبر مرحمت فرما. پروردگارا! آزادگان عزیز ما و زحماتشان را مشمول لطف و فضل خود قرار ده. رنج خانوادههای آنها را قبول فرما. پروردگارا! مفقودین این ملت را به آغوش خانوادههایشان برگردان. از آنها خبر خوشی به خانوادههایشان برسان. پروردگارا! وسایل آزادی و رفاه کسانی را که هنوز در اسارتند، فراهم فرما. پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده. ما را مشمول لطف و فضلت قرار ده. ما را تا آخرین لحظهی زندگیمان موفّق به مجاهدت در راه خود قرار ده. پروردگارا! قلب مقدس ولیّ عصر را از همهی ما خشنود گردان.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) بحارالانوار: ج ۱۰۰، ص ۱۰ (قال رسول الله(ص) : فوق کلّ برًّ برّ حتی یقیل الرجل فی سبیل الله عزّوجل، فلیس فوقه برّ)
۲) آل عمران - ۱۷۰
۳) مطفّفین - ۲۶
۴) آل عمران - ۱۷۲
|
723 | 1374/07/12 | بیانات در دیدار جمعى از پرستاران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4119 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
از همهی خواهران و برادران عزیز، بخصوص خواهران و برادرانی که از شهرهای دیگر تشریف آوردهاند؛ خواهران و برادرانی که به خانوادههای ایثارگران دوران دفاع مقدس تعلّق دارند و بخصوص همسران محترم برخی از جانبازان عزیزمان که در جمع حاضر تشریف دارند، به خاطر اینکه به این مناسبتِ فرخنده و با اهمیت در اینجا اجتماع کردهاند، تشکّر میکنم.
اوّلاً به مناسبت «روز پرستار» لازم است که بنده قدردانی و حقشناسی و تکریم خودم را نسبت به جامعهی پرستاران کشور ابراز کنم؛ چون حرفهی مقدّس پرستاری از جمله کارها و مشاغلی است که طبیعتِ آن، دستگیری از افراد نیازمند و محتاجِ کمک است. بیمار، هم محتاج کمک است و هم قادر بر تدارک چیزهایی که لازم دارد، نیست. پرستاری از بیمار، کمک رسانی و برآوردن نیاز انسانِ درمانده و نیازمند است و چنین چیزی از نظر اسلام خیلی ارزش دارد. بنابراین، شغل پرستاری، به خودی خود شغل با ارزشی است. اگر پرستاران عزیز ما در هنگامی که قدم در این شغل میگذارند و همچنین در وقتی که به بیماران رسیدگی میکنند و این خدمت را انجام میدهند، قصد قربت کنند و رضای الهی را مورد نظر قرار دهند، ثواب بزرگی عایدشان خواهد شد.
پرستاری کار مهمّی است. پرستاران ما، علاوه بر این، یک نقطهی درخشان دیگر هم دارند و آن خدمات دوران دفاع مقدّس و جنگ تحمیلی است. بیمارستانها از بیماران و مجروحان جنگ پر بودند. در میان آنها، بدحال زیاد بود که احتیاج به رسیدگی داشتند و پرستاران، واقعاً رسیدگی کردند. جامعهی پرستاری کشور میتواند به خدمات خود ببالد و مردم ما هم از پرستاران باید قدردانی کنند.
من همینجا، به این مناسبت، این جملهی کوتاه را عرض کنم که هر کس در هر شغلی باید سعی کند دستگیرِ نیازمندان باشد. طبیعتِ بعضی از شغلها طوری است که دستگیری از نیازمندان، در آنها هست؛ لکن در شغلهایی هم که طبیعتشان اینگونه نیست، انسان میتواند دستگیرِ درماندگان باشد. این یک نظام معنوی در هر جامعه انسانی است و اسلام این را مورد ترغیب قرار داده است. خدای متعال دوست میدارد که انسانها به یکدیگر کمک، و از هم دستگیری کنند. بیایید این روش اسلامی را روزبهروز در جامعه تقویت کنید، نه روش مادّی را. کشورهای غربی با اینکه از لحاظ علم و تمّدنِ مادّی پیشرفته هستند، اما روح تعاون و کمک در بینشان روزبهروز ضعیفتر شده است. نباید از آنها تقلید کرد؛ بلکه بیشتر باید از اصالتهای جامعهی خودمان تبعیت کرد. بحمدالله مردم ما همینطور هم هستند.
به مناسبت امروز، نام مبارک حضرت زینب کبری به میان میآید. آن بزرگوار را الگو و نمونه و نشاندهندهی یک زن برجسته تصوّر نمودهاند که روز پرستار را با نام ایشان مقترن کردهاند. بد نیست که چند جملهای در باب آن بزرگوار عرض کنیم:
حضرت زینب سلاماللهعلیها برای زنان ما یک الگوست. نه اینکه فقط زنان باید از حضرت زینب یادبگیرند؛ چون شخصیتی مثل زینب کبری سلامالله علیها، با این عظمت و برجستگی، مال یک جنس و قشر خاص نیست. او الگوست تا همهی برجستگان دنیا از وی درس بگیرند. شخصیتهای بزرگ، قهرمانهای تاریخی، دانشمندان برجسته و همهی رهبران جوامع بشری باید از زینب کبری درس بگیرند. شخصیت او بالاتر از این حرفهاست. لکن علّت اینکه آن بزرگوار را به عنوان اسوهی زن مطرح میکنند، این است که همهی انسانها احتیاج دارند به اینکه در رفتارهای معمولی خود، یک شاخص و یک الگو در مقابل چشمشان باشد. زینب کبری هم زن بوده است. زن مسلمان، به یک الگو و یک نمونهی برجسته احتّیاج دارد. زن مسلمان اگر بخواهد موازین اخلاقی، موازین عاطفی و انسانی، موضوع جنسیّت زن بودن - که محور خانواده است - و موضوع آرمانگرایی را با هم ملاحظه کند و همهی اینها را با دیدگاه اسلامی مورد توجّه قرار دهد، احتّیاج به یک الگو و نمونهی مجسّم و شاخص دارد که به او نگاه کند و در مجموعِ رفتارها، خود را با او تطبیق دهد و به او نزدیک کند.
خوشبختانه ما در اسلام چند مورد الگو و نمونهی مجسّم داریم که برتر از همه، حضرت فاطمهی زهرا، صدّیقهی کبری سلاماللهعلیهاست که ایام جاری، تا چندی متعلّق به آن بزرگوار است و من از متفکّرین، گویندگان مذهبی و دانشمندان، خواهش میکنم که در ترسیم شخصیت بانوی بزرگ آفرینش، یعنی حضرت صدّیقهی طاهره سلامالله علیها، هرچه میتوانند، بگویند و بنویسند. هنوز حرف گفتنی و نگفته در باب آن بزرگوار، زیاد است.
آن بزرگوار در درجهی اوّل است؛ اما الگوها و نمونهها، منحصر به آن بزرگوار نیست. دختر او حضرت زینب کبری - یک الگوی دیگر، با ابعاد جدیدی است. زینب کبری سلامالله علیها، نقش همسر، نقش مادر و نقش یک زن برجسته و ممتاز در خاندان پیغمبر را، در مدینه به بهترین وجه ایفاء کرده است. شخصیت آن بزرگوار در مدینه - قبل از حادثهی کربلا - یک شخصیت برجسته و معروف و ممتاز بوده است. همچنانکه بعد از حادثهی کربلا هم - منهای آن مدّت کوتاهِ مربوط به شام و قضایای کربلا - باز نقش آن بزرگوار، یک نقش خیلی برجسته و ممتاز است. اگر فرض میکردیم که حادثهی کربلا اصلاً نبود - که ما آنچه دربارهی زینب کبری سلامالله علیها میگوییم و میشنویم مربوط به ماجرای کربلاست - باز زینب کبری سلامالله علیها، یک شخصیت برجسته، یک انسان بزرگ و یک زن قابل تبعیّت و پیروی محسوب میشد. از لحاظ علمی، از لحاظ تقوا، از لحاظ پاکدامنی و طهارت، از لحاظ برجستگی اخلاقی، از جهت محور بودن برای همهی کسانی که به مسائل معنوی و اخلاقی و دینی توجّهی دارند و از جهات گوناگون، یک استاد، معلّم معنویّت، معلّم اخلاق و معلّم رفتار اسلامیِ زن محسوب میشد. با این حال، زنی در این حد و با این شخصیت، ناگهان در مقابل یک تکلیفِ بزرگِ آنی و خطرناک قرار گرفت که آن عبارت بود از رفتن به سمت کربلا. همه چیز تحتالشّعاع این قضیه قرار گرفت؛ مثلِ شخصیتِ خودِ امام حسین علیهالسّلام. امام حسین علیهالسّلام، در مدینه به تعلیم و تربیت و بیان احکام و همه کارهایی که یک امام بزرگوار در دورانی که به کارِ ادارهی کشور مشغول نیست میتواند انجام دهد، مشغول بود؛ لکن یک تکلیف دفعی پیش آمد - تکلیفی که همه چیز را تحت الشّعاع قرار داد - و آن بزرگوار همه چیز را رها کرد و به سمت آن تکلیف رفت. (آن تکلیف، در بحث نهضت حسینی، توضیح داده شده است.)
عین همین کار را زینب کبری سلامالله علیها کرد؛ در حالی که زینب کبری سلامالله علیها، رهبر این حرکت هم نبود. اما رهبر آن حرکت از او خواست و او هم بیقید و شرط، اطاعت کرد: تصمیم گرفت، به راه افتاد، و همه چیز -حتّی خانواده - را رها کرد. عجیب این است! حضرت زینب، خانه و شوهر و زندگی و همه چیز را برای انجام این تکلیف بزرگ و فداکارانه که حیات اسلام به آن وابسته بود و بایستی انجام میگرفت، رها کرد. اینها، آن شاخصهای برجستهاند. زن مسلمان، همهی وظایف مهمّ زن را میتواند در عرض هم انجام دهد؛ و همه را از زینب کبری سلاماللهعلیها یاد بگیرد. هم طهارت و تقوا را - که بزرگترین خصوصیت یک زن است - و هم عزّت و کبریای مخصوص زنان را در وادی ایمان و تقوا. در روایات است که تکبّر از همه کس بد است مگر از زن در مقابل مرد بیگانه. زن باید حالت کبریا داشته باشد و نباید حالت خضوع و تسلیم بر او مستولی شود. این هم نمونهی بزرگ دیگر، که زینب کبراست. زن مسلمان، از هر طرف که ملاحظه کند، زینب کبری را شاخص میبیند. زینب کبری از لحاظ علمی، یک عالمهی معروف به علم در جامعهی اسلامیِ آن روز بود.
خیال نکنیم که یک زن مسلمان و مؤمن، لزوماً اهل معلومات و معارف نیست؛ بلکه همهی ارزشهای اسلامی، برای زن مسلمان مهمّ است و یکی از برترین ارزشها، علم و معرفت است. لذاست که اگر شما در جامعهی اسلامی به زن نگاه کنید، رفتار عمومی او را رفتاری میبینید که در جهت ارزشهای واقعی، در جهت علم، در جهت تقوا، در جهت تخصصّهای بالا، در جهت فعّالیت و تلاش سیاسی، در جهت کمک رسانی به انسانها، در جهت کیفیّت دادن به محیط خانه و خانواده و احیای سنّت خانواده است. امروز محیطهای مادّی، دچار خلأ خانوادهاند و خانواده، سست و بیپایه است. کاش دستگاههای ارتباط جمعی ما، خبرهایی را که از دنیای غرب راجع به محیط خانواده و وضع زن و کودک و مرد میرسد، قدری در نوشتهها منعکس میکردند تا مردم ما متوجّه میشدند که بنای مستحکم خانواده و رسیدگی به خانواده در جوامع ما، چه نعمت بزرگی است. زن مسلمان از درون خانواده تا درون جامعه، مسائل علمی، مسائل سیاسی، کمک رسانی، ارزشهای اخلاقی و نشان دادنِ منشهای بزرگ انقلابی، همه را با هم دارد.
خوشبختانه زنان ما این را نشان دادند که هنگام مبارزه میتوانند محور مبارزه قرار گیرند. این را، هم در دوران انقلاب و هم در دوران جنگ و تا امروز نشان دادهاند. آنچه در این میان جایی ندارد یا جای زیادی ندارد، پرداختن به ارزشهای پوچ و خیالی و بیهوده است؛ چیزهایی که متأسفانه در جوامعِ زنان دنیا، به آنها خیلی اهمیت داده میشود. مسائلی مانند آرایشها و لباس پوشیدنها و مُدها و تفاخرها و غیره، ارزشهای پنداری و پوچند. غرب و دستگاهها و شبکههای صهیونیستی و کسانی که میخواهند از این طریق شرکتهای خودشان را پولدارتر کنند و به فکر منابع و منافع مادّی خودشانند، سرِ زنان و مردان را با این ارزشها گرم میکنند؛ اما در جوامع اسلامی، به این چیزها اهمیت کمتری داده میشود.
در جایی که مسألهی دین و اخلاقِ جامعه و مبارزه مطرح است، زن در صفوف مقدّم قرار میگیرد و درسی برای مردان جامعه شوهران و فرزندان - میشود. این، همان کاری است که در نظام اسلامی انجام گرفت. مادران و همسران شهدا و ایثارگران و رزمندگان، امتحان خوبی دادند و جلوه خوبی از زن مسلمان را به دنیا نشان دادند. این، چیزی است که دشمنان اسلام از آن واهمه دارند. امروز تلاش عظیمی برای به غفلت دچار کردن زنان ما از اصالتها و ارزشهای معنوی میشود. من عرض میکنم که شما زنان مسلمان، بانوان انقلاب و بانوانی که میتوانید برای تاریخ این کشور مایه افتخار باشید، امروز بزرگترین مسؤولیت خودتان را این بدانید که با تبلیغاتِ دستهای مغرضِ رسانههای خارجی که میخواهند ارزشهای پوچ را در جامعه گسترش دهند، مبارزه کنید. شما این را رسالت خودتان بدانید. بحمدالله در تاریخ ما هم - که تاریخ پرشکوه اسلام است - الگوهای بزرگی هستند که یک نمونهاش زینب کبری سلامالله علیهاست.
در وضع کنونیِ خودِ ما، زنان بزرگ و برجستهای - از جهات مختلف - در جامعهی ما هستند که میتوانند برای زنان جوان، برای دختران نوجوان و رو به رشد و برای کسانی که محتاج الگو هستند، حقیقتاً یک نمونه باشند، و به آنها نگاه کنند. اگر زن در جامعه و در محیط زنانه اصلاح شود، جامعه بهطور کلّی اصلاح خواهد شد. اگر محیط خانوادهها به برکت زن، محیط سالمی شود، جامعه بهطور کامل اصلاح خواهد شد. نقش زنان در اصلاح جامعه، نقش بسیار برجستهای است. این، آن چیزی است که دشمنانِ سعادتِ انسانها هم به آن توجّه دارند و روی آن کار میکنند.
بنده از خدای متعال درخواست میکنم که لطف و کمک و رحمتش را بر همهی شما برادران و خواهران عزیز نازل فرماید، و شما را مشمول تفضّلات حضرت ولّی عصر ارواحنافداه قرار دهد.
انشاءالله الگوهای زنان جامعهی ما، روزبهروز در چشمها برجستهتر باشند و مورد سرمشق گیری و استفاده و تعلیم قرار گیرند.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
|
724 | 1374/07/05 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و پرسنل ارتش | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2768 | null |
725 | 1374/06/29 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2767 | null |
726 | 1374/06/27 | بیانات در دیدار دانشآموزان شرکت کننده در المپیادهاى علمى | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4118 | null |
727 | 1374/06/23 | بیانات در دیدار جمعی از جانبازان ورزشکار | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2766 | null |
728 | 1374/06/20 | بیانات در آغاز گردهمایى ائمّه جمعه سراسر کشور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4117 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. و الصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین. سیّما بقیة الله فی الارضین. قال الله الحکیم فی کتابه: «فلذلک فادع و استقم کما امرت».(۱)
اوّلاً از صمیم قلب از آقایان محترم که زحمت کشیدید و تشریف آوردید، تشکّر میکنم و امیدوارم که این جلسهی مبارک بتواند برای امّت اسلامی و ملّت بزرگ ایران بالخصوص، متضمّن برکاتی باشد.
البته در طول این چند روز، از زبان آقایان محترم مطالب لازم و مهم صادر خواهد شد و جلسه استفاده خواهد کرد. بنده هم به نوبهی خود، بعضی از مطالبی را که به نظر میرسد لازم است بگویم، عرض خواهم کرد و از خدای متعال میخواهم که نیّت ما را در گفتن این مطالب، خالص فرماید و برای خودش قرار دهد و به کرم و لطفش قبول کند ابتدا دو مطلب کوتاه و مرتبط به یکدیگر را به عنوان مقدّمه و بعد از آن مطلب مورد نظرم را که امروز باید عرض کنم، بیان خواهم کرد. در حقیقت این دو نکتهی کوتاه، مقدّمهای برای آن مطلب اصلی است.
یک نکته این است که از روز به وجود آمدن انقلاب اسلامی، که معلوم شد حکومتی بر اساس دین، آن هم با اعتقاد و ایمان نه فقط ظاهر سازی و لقلقهی زبان به وجود آمده است؛ بخصوص با رفتار پر صلابت امام بزرگوار که مکّرراً صادقانه و مجدّانه بر تحقّق احکام الهی پافشاری فرمودند و حقیقتاً برای قرآن و اسلام و احکام اسلامی دل سوزاندند؛ بعد از آن، شعارها، رفتار و موضعگیریهای مردم مسلمان و تبعیّتشان از آن رهبری دینی و بقیهی قضایا، یک مطلب را بر دشمنان دین و بخصوص دشمنان اسلام ثابت کرد و آن اینکه یک پدیدهی خطرناکی در صحنهی عالم به وجود آمده است.
دشمنان اسلام دستگاههایی هستند که سیاستهای عمدهی دنیا دست آنهاست - اعم از سیاستمداران بزرگ و صاحبان شرکتهای بزرگ تجاری و تولیدی که در بینشان تعداد زیادی هم صهیونیست و متعصّب در مبانی صلیبی و امثال آن وجود دارد - آنها از اوّلْ دشمن انقلاب اسلامی بودند و لذا احساس خطر کردند.
اینکه چرا آنها با اسلام یا با اعتقاد دینی دشمنند، داستان مفصّلی دارد و در این زمینه حرفهای زیادی زده شده است. شما آقایان محترم نیز حتماً تحلیل این مسأله را به درستی میدانید. این انقلاب، راهنما، روشنگر و محدود کنندهی برخی از عواطف و احساسات و بعضی از غرایز است؛ در صورتی که آن قدرتها میخواهند برای تحکیم سلطهی خود و بهدست آوردن مال و سلطهی بیشتر، از غرایز استفاده کنند.
بههرحال با یک حکومت دینی مخالفند. حتّی به عقیدهی من اگر حکومتی بر اساس تدیّن واقعی، غیر از دین اسلام هم تشکیل میشد، آنها مخالف بودند. اما با اسلام خیلی مخالفند؛ چون احکام اسلام، احکامی مترقّی است و ظلم و بیبندوباری را تحمّل نمیکند. آنها پایهی سلطهی خودشان را بر این چیزها گذاشتهاند.
آنچه که در این نکته میخواهم بگویم این است که این مبارزه، امروز شدیدتر از ده سال پیش است؛ چون هر چه گذشته است، خطر این پدیده را بیشتر فهمیدهاند. ده سال پیش در مصر و الجزایر حرکتی به نام اسلام گرایی وجود نداشت و در قلب اروپا ملتی به نام اسلام و با احساسات اسلامی قیام نکرده بود. امروز قیام کرده است و این از آثار انقلاب ماست. آنها میفهمند علّت اینکه امروز در سراسر دنیای اسلام، جوانان و روشنفکران به طرف اسلام کشانده میشوند؛ احساسات اسلامی دارند و برای این کار مبارزه و حتّی فداکاری میکنند و در سطح دانشگاهها و در بین عموم جوانان چنین روحیهای جریان دارد، همه ناشی از حاکمیّت اسلام در این نقطه از دنیاست، که مسلمانان را امیدوار کرده است.
این تحلیل کاملاً درستی است؛ یعنی آنها درست فهمیدهاند. ما نیز وقتی که با رژیم پهلوی مبارزه میکردیم، از کوچکترین حرکتی که در دنیا در جهت ضربه به جبههی وسیع استکبار اتّفاق میافتاد، احساس قوّت میکردیم. شاید شما تعجّب کنید!، بنده به یاد دارم وقتی «سالازار»، دیکتاتور پرتغال مُرد - او یکی از دیکتاتورهای معروف دنیا بود - ما در اینجا خوشحالی کردیم! پرتغال کجا ایران کجا! اصولاً «سالازار» (۲) چه ارتباطی با ما داشت!؟ ما احساس قوّت کردیم و گفتیم یکی از آنها رفت.
در دوران مبارزات، «ژنرال فرانکو» ی(۳) اسپانیا مُرد؛ ما در اینجا شادی کردیم. اغلب قضایا به هم وصل است. وقتی یکی از رژیمهای عربی کودتایی در داخل کشورش به وجود آورد و اعلام کرد «ما مسلمانیم و میخواهیم بر اساس اسلام حکومت کنیم» با اینکه افسرِ جوانی بود و از اسلام هم چیزی نمیفهمید - اصولاً اسلامی که میتوانست بفهمد، با اسلامی که ما میفهمیدیم خیلی تفاوت داشت - درعینحال ما در اینجا احساس قوّت و قدرت کردیم.
حال شما ببینید، حکومتی بر مبنای قرآن، با قانون اساسی قرآنی و با قوانینی که بیاستثنا با دین تطبیق داده میشود، بر سرِ کار بیاید؛ علمای دین آن را اداره کنند، سپس این طور مبارزه و ایستادگی و سازندگی کند، استکبار را به مبارزه بطلبد و یک روز با شرق و غرب متّفقاً روبرو شود، هشت سال جنگ را از سر بگذراند، تبلیغاتش در دنیا به صورتی باشد که استکبار از آن احساس وحشت کند، طبیعی است آنها در مقابل چنین انقلابی موضعگیری خواهند کرد.
در همین سه ماه اخیر، امریکاییها در سه قضیه، در صحنهی سیاسی از جمهوری اسلامی به طور واضح شکست خوردند. همهی خبرگزاریها نیز اعلام کردند و این چیزی نیست که فقط ما بگوییم.
خوب؛ کشورهای دیگر، روشنفکران و جوانان، این مسائل را میبینند و به هیجان میآیند، امیدوار میشوند و این امید آنان را به سمت مبارزات اسلامی میکشاند. این مطلب را استکبار میفهمد و میداند که تا وقتی این کانون در این منطقه روشن است، این دردسرها هم هست. حتّی مردم بوسنی هرزگوین، با اینکه از مسلمانی چیزی نمیدانستند؛ بلکه فقط به آنان گفته بودند شما مسلمانید، به این امید به سمت مبارزه آمدند.
چند سال پیش، بنده با جماعتی در خیابانهای سارایوو حرکت میکردیم. هزاران نفر از مردم برای ما شعار میدادند، و در آن میان زنهایشان با لباسهای نامناسب و بدون حجاب ظاهر شده بودند. اصولاً چیزی از ظواهر اسلامی در آنها نبود؛ اما چون میدانستند که میهمانشان، رئیس جمهور یک کشور اسلامی است، به هیجان آمده بودند!
این گونه مسائل، ملتها را بیدار کرد و آنان را به فکر ایجاد یک ملت واحد انداخت که متأسفانه این سرنوشت دردناک هم برایشان پیش آمده و دنیا؛ بخصوص اروپا و امریکا را نگران کرده است.
استکبار میداند تا زمانی که این کانون در اینجا مشتعل است، او دردسر دارد. در زمان امام میگفتند امام چند صباحی هست و بعد میرود و همه چیز از هم میپاشد. امید آنها این بود. خدای متعال هم نگذاشت امید آنها برآورده شود. امام بزرگوار رفتند، از خودشان میراثی باقی گذاشتند و این ملت آن چنان نسبت به این میراث عشق و علاقه نشان داد که به فضل پروردگار، دشمن باید سالهایی طولانی مأیوس و ناکام بماند و انشاءالله خواهد ماند.
دشمنان اسلام در فکرند که به ممکنترین اسالیب این کانون را خاموش کنند. نه اینکه شما خیال کنید شانزده سال گذشته است و آنها دیگر در صدد ضربه زدن نیستند. چرا، هر روز در فکرند! البته انشاءالله روزی خواهد رسید که به کلّی مأیوس شوند و ببینند دیگر فایدهای ندارد. امّا در حال حاضر هنوز در فکر توطئهاند و روزبهروز توطئه میچینند و پول خرج میکنند. انسان در عرصهی سیاست و مسائل دولتی و بین المللی، کارهایی را که استکبار انجام میدهد کاملاً به وضوح میبیند. مقداری را هم همه میبینند.
نکتهی دوم این است که ما باید مثل میدان جنگ عمل کنیم. فرض بفرمایید در میدان جنگ، در فلان نقطه، دشمن را در مقابل خود میدانستیم. اینجا صفوفمان را منعقد میکردیم، و خودمان را آماده نگه میداشتیم. توپخانهها و همه چیزِ ما برای کوبیدن دشمن که در مقابلمان قرار داشت. حاضر بود. آن گاه دشمن حیلهای میکرد و در خفا موضع خود را عوض مینمود و در نقطهی دیگری قرار میگرفت. ما باید چه کار میکردیم؟
ما نبایست میگفتیم که تا به حال رو به این طرف موضع گرفتهایم؛ حالا هم به همین طرف تیراندازی میکنیم؛ نه. باید میدیدیم دشمن کجاست. یک ارتش خوب؛ یک نیروی مسلّح خوب، آن نیروی مسلّحی است که قدرت مانور دارد، قدرت تحرّک دارد، استشمام میکند، موضع دشمن را زود میفهمد و بر اساس موضع دشمن، تغییر موضع میدهد.
صحنهی سیاست و صحنهی فرهنگ هم عیناً همین گونه است. باید ببینیم دشمن چه میکند. روشن است که دشمن همیشه دشمنی میکند. هر وقتی به صورتی متناسب با شرایط آن، دشمنی و حرکت میکند و موضع میگیرد. این ما هستیم که باید موضع دشمن را بفهمیم و بلافاصله کار خودمان را با رفتار دشمن تنظیم کنیم. مبادا کسی فکر کند که ما در مقابل دشمن، انفعالی عمل میکنیم؛ نه. این اسمش انفعالی نیست. ما دشمن را خیلی دنبال خودمان کشاندهایم. به فضل پروردگار دشمن را خیلی سرگردان کردهایم و دشمن از این ملت انقلابی و از این انقلاب خیلی زجر کشیده است. از این جهت نگرانی نیست. این کار هم مکمّل کار ماست که ببینیم امروز دشمن چه میکند و همان ضربهای را که دشمن بر ما وارد میکند، دفع کنیم. دنبال آن چیزی که امروز ضربهی به ما نیست، نباشیم. سنگرها را به تناسب موقعیّت دشمن حفر کنیم.
خوب؛ این دو مقدّمهای بود که عرض کردیم. حال بررسی کنیم، ببینیم دشمن چه میکند. این را شما باید بدانید که دشمن کجا قرار دارد، چه ضربهای را میخواهد وارد کند و از کجا میخواهد حملهور شود؛ آن رخنه را باید بگیرید. ممکن است آن رخنهای که دشمن امروز مترصّد آن است، دیروز نبوده است، فردا هم نباشد. امروز مهم است. باید لحظه را درک و علاج کنیم. از لحظه نباید غفلت داشت. همان لحظهای که در آن هستیم، مهم است. باید بدانیم امروز دشمن میخواهد چه بکند؟
البته همه میدانیم دشمن در فکر حملهی اقتصادی به ماست. شبههای در این نیست. این کارِ همیشگی دشمن است. دشمن حتی با کسانی که خیلی هم دشمنی ندارد، در زمینهی اقتصادی به صورتی عمل میکند که آنها را به خودش وابسته کند. این کشورهای منطقه که نوکرهای استکبار امریکایی هستند؛ امریکا از لحاظ اقتصادی با آنها چه میکند؟ آیا آنها را مستقل و بارور و دارایِ ابتکار میکند؟ ابداً! بلکه آنان را میدوشد و به خودش وابستهتر میکند. دشمن در زمینهی اقتصادی با دوستش نیز این گونه است.
خوب؛ زمینهی اقتصادی زمینهی واضح و روشنی است. بحمدالله امروز در زمینهی فعالیتهای بنیادین اقتصادی، کشور به خوبی مشغول کار است. شاید در ضمن این چند روز گردهمایی، از مسؤولین کشور، کسانی میآیند و راجع به فعّالیتهای اقتصادی توضیح میدهند. شما نیز در مناطق، شاهد برخی از فعّالیتها هستید. پس در زمینهی فعالیت اقتصادی، اگر چه تهاجم اقتصادی دشمن خطرناک است، ولی نگرانی ندارد.
من این نکته را پارسال هم عرض کردم که آیا دشمن ممکن است دوباره به ما جنگی را تحمیل کند؟ تقریباً ممکن نیست. یعنی میشود گفت جزو چیزهای غیر ممکن و نامعقول است؛ چون بر عکس نظر او خواهد شد. جنگی که از بیرون تحمیل شود، ملتها را متّحد میکند. اگر خدای نکرده از درون اختلافی به وجود آمد، متشتّت میکند. در صورتی که جنگ بیرونی، متّحد کننده است. پس برای دشمن، تحمیل مجدّد جنگ ممکن نیست.
آیا دشمن ممکن است به مراکز اصلی ما حملهی هوایی بکند؟ بیاید بزند و چند جا را ویران کند؟ البته ممکن است؛ منتها به ضرر او تمام خواهد شد. دشمن امروز ما، دشمنِ بیعقلی است. این آقایانی که در صدرِ قمّهی استکبار نشستهاند - این دولت کنونی امریکا - نشان دادند که بیتجربه و خامند. از کارهایشان این گونه پیداست. حالا روی بیتجربگی و بیعقلی نیز ممکن است خدای ناکرده یک وقت این کار را هم بکنند. امّا اگر کردند بلاشک به ضرر خودشان تمام خواهد شد. چیزی نیست که ما از آن احساس خطر جدّی بکنیم. آن چیزی که خطر جدّی است، تهاجم فرهنگی است. پارسال هم گفتم و مفصّل شرح دادم. سخنان سال گذشته را نمیخواهیم تکرار کنیم؛ لکن در خلال تهاجم فرهنگی، مسألهی تبلیغات قرار میگیرد.
تبلیغ خیلی مؤثّر است. امروز عامل عمدهی حادثهای که در افغانستان در حال انجام است، همین رادیوهای بیگانهاند که آتش جنگ را هر روز در آنجا تیزتر میکنند. رادیوها در بسیاری از نقاط عالم به ایفای نقش میپردازند. در قضایای مناطق تازه استقلال یافته و در قضایای روسیه و بالکان نیز، آتش میسوزانند و حقیقتاً روی ملّتهای ضعیف و بیخبر، تأثیر شکنندهای دارند. حتّی آن جاهایی که جنگ هم نیست، رادیوها در بعضی مناطق، مردم را بیچاره میکنند.
خوشبختانه در ایران، مردم به برکت همین ایمانی که هست و به خاطر هشیاریها و آگاهیهایی که به آنها داده میشود - که امامت جمعه یکی از مصادیق عمدهی آن است - بحمدالله مصونیّت نسبیای دارند.
تبلیغات امر مهمّی است و نشان میدهد که دشمن در صدد چیست. یعنی تبلیغاتی که دشمن به وسیلهی رادیوها میکند، اگر چه یک حربه و ابزاری است که او به کار میبرد، امّا برای ما هم از یک جهت بیدار کننده است. ما از تبلیغ او میفهمیم که در صدد چه کاری است. مثل اینکه شما از آتش توپخانهی دشمن میفهمید دشمن در کجا قرار دارد. در جنگ، هر جا آتش بلند شود، شما میفهمید دشمن آن جاست. ما از کار سیاسی و فعالیّت تبلیغی دشمن میفهمیم که او در صدد چیست.
امروز دشمن در درجهی اوّل در صدد پیگیری سه محور است. من میخواهم این سه محور را برای شما آقایان شرح دهم و شما هم در خطبههای نماز جمعه و در برخورد با مردم، به این سه محور التفات فرمایید. مهمّ است:
اوّل اینکه، سعی دشمنان اسلام این است که مردم را نسبت به آیندهی این کشور به تردید بیندازند، و آنها را نسبت به آینده بیاعتماد کنند. دوم اینکه در اصول مسلّم انقلاب تشکیک کنند و شبهه بیندازند. سوم اینکه میان ملت ایران و امت بزرگ اسلامی، سدّی به وجود آورند. این سه محور اصلی، امروز در فعالیّت دشمن است که من هر یک را مختصراً توضیح میدهم:
اوّلی خیلی مهم است. شاید از همه مهمتر است. دشمنان میخواهند این طور وانمود کنند که ایران آیندهای ندارد. القا میکنند که ده سال دیگر، پانزده سال دیگر، بیست سال دیگر شما هیچ چیز ندارید. حالا شما ملاحظه کنید وقتی یک ملت به آینده نگاه میکند، اگر ببیند امیدی در آینده نیست و سپیدهای در افق وجود ندارد، ببینید این نومیدی چقدر او را میکوبد و آشفته میکند. این ناامیدی، کلّ حرکت یک ملت را به هم میزند. اینها قصد دارند چنین ناامیدی این را به وجود آورند.
البته امروز قلب ملت ما جوشان از امید است. امروز هیچ نگرانیای نیست. دشمنان کاری میکنند که بعد از سه تا پنج سال دیگر به هدف خود برسند. ما باید از حالا توجّه داشته باشیم. باید بررسی شود از چه راهی میخواهند مردم را به آینده بیاعتماد کنند.
یکی از راه تشکیک در تواناییهای دولتمردان و کسانی که ادارهی امور به دست آنهاست. وانمود میکنند که این مسؤولینی، آدمهای کارآمدی نیستند. بدیهی است هر انسانی تا مادامی که معصوم نباشد، خطا دارد. این کار صحیحی نیست که یک خطا را از انسان بزرگ کنند. مثل اینکه از یک عالم فقیه و ملاّیِ مسلّطِ بر تمام فروع فقهی، هر چه میپرسند، فیالمجلس جواب میدهد؛ زیرا به تمام فروع مسلّط است. ولی یک وقت به علّت مطالعهی زیاد یا نیاز به خواب و ... حواسش سر جا نباشد و یک فرع را غلط جواب دهد. حالا اگر عدّهای آمدند و همین یک فرع را اینجا و آنجا گفتند؛ چاپ کردند و در بلندگو و سر منبر گفتند که این آقا فلان فرع را غلط جواب داد، شما ببینید مردمی که این را میشنوند، نسبت به آن آقا چه نظری پیدا خواهند کرد! حدّاقل این است که آن اعتقاد بالا به فقاهت او، ساقط خواهد شد. گفته میشود: عجب. ایشان چنین اشتباه واضحی کردند! علما سر میجنبانند که: عجب! ایشان اشتباه کردند! طلبهها، فضلا، و کسانی که این مسأله را بلدند نیز تعجّب میکنند. روشن است وقتی که یک خطا را برای عامهی مردم صدبار گفتید، تبدیل به صد خطا میشود و دیگر یک خطا نیست!
فرض کنید دولت در فلان سیاستِ ارزی تصمیمی گرفته است که به نظر بعضی افراد اشتباه است، یا واقعاً اشتباه است. حال مرتّب و مکرّر، دهها بار بگویند: دیدید دولت فلان جا چه کار کرد! ولی وقتی جنجالها را نگاه میکنید، میبینید همه به یک حادثه اشاره دارد. خوب؛ صد تا سیاست دیگر را اتّخاذ کردند که همه درست، مفید، کارآمد و کارگشا بود؛ ولی این یکی غلط از آب در آمد. یک غلط در بین صد کار درست، خیلی زیاد نیست. مکرّر به چیزهای کوچک تمسّک میکنند؛ آنها را بزرگ میشمارند و شایعه میسازند. اگر واقعاً اشتباهی شده باشد، آن را بزرگ میکنند و در جایی که دستشان به اشتباه نرسد، جعل میکنند که چنین تصمیمی گرفتهاند و اشتباه است، یا تصمیم درستی را وانمود میکنند که تصمیم غلطی است و مکرّر میگویند و شایع میکنند. بعد شما در بین مردم که میروید، ملاحظه میکنید که کاسب، تاجر، صادراتچی، روحانی و امام جمعه، همان کلام را میگویند. دهن به دهن میچرخد!
این یکی از راههاست. یعنی کار مسئوولان کشور را زیر سؤال میبرند. در حالی که معلوم شده است مجموعهای که کشور را اداره میکند، کارایی دارد، اعمّ از قوّهی قضایّیه، قوّهی مجریّه و قوهی مقنّنه. روشن است که گذراندن کشور از این گذرگاههای سخت، شوخی نیست. مگر بدون یک مدیریّت درست چنین کارهایی امکان دارد!؟ شما یکی دو روز به خانهی مسکونی خودتان بیاعتنایی کنید، ببینید چه خواهد شد! مگر میشود بدون مدیریّت، یک کشور را از گذرگاههای سخت گذراند!؟
پس اگر ملاحظه شد که کار درست انجام شده است، انسان کشف میکند که تدبیری در کار است؛ فکر و حساب و حکمتی هست و در ادارهی کارها قدرت وجود دارد. اما دشمنان انقلاب در این مسأله تشکیک میکنند. بدیهی است وقتی که عقیدهی سرنشینان یک کشتی این شد که ناخدای کشتی انسان راه بلدی نیست، حال بدی پیدا میکنند. دشمنان میخواهند در مردم ما این حالت را به وجود آورند. این یکی از مهمترین قلمهای تبلیغات دشمن است. از راه تشکیک در توانایهای دولتمردان، یا از راه القاء وجود اختلافات اساسی در بین مسؤولین کشور و نسبت دادن چیزهای نامربوطی به عنوان شاهد اختلافات، بیاعتمادی به آنان را تلقین میکنند. بسیاری از مسؤولین را به اتهامهای ناجوانمردانه در زمینهی مسائل مالی، مسائل کاری، یا در زمینهی خویشاوندان، متّهم میکنند. در صورتی که میبینیم بیننا و بینالله همهی اینها یا لااقل مقدار زیادیش دروغ است. ما از همه جا که مطّلع نیستیم؛ امّا آن مقداری را که میشنویم، میبینیم خلاف واقع است.
توجّه کنید که این محور مهمّی است. دشمن امید بسته است که از راه تشکیک در توانایی مسؤول که ادارهی کشور به دست آنهاست، مردم را به آیندهی کشور بیاعتماد کند. این، کارِ دشمن است. در حالی که واقعیت خلاف این است.
اگر ملاحظه میشود در بعضی موارد، در خطبهی نماز جمعهی یک منطقه، به یک سیاست یا به یک مسؤول عالی رتبه تعرّضی میشود و از دفتر شورای سیاستگذاری تذکّر میدهند، به خاطر این است که ما مطلقاً نباید در جهت سیاست دشمن قرار گیریم. خواستهی دشمن همین است. نباید کلمهای که دشمن از آن منتفع میشود، بر زبان جاری کرد؛ حتی یک کلمه. کمااینکه در میدان جنگ نیز، حتّی یک گلوله که دشمن از آن منتفع شود، نباید پرتاب کرد. هر چه گلوله پرتاب میکنید، باید به ضرر دشمن باشد. یک جابجایی که دشمن از آن منتفع شود، ضررهای جبران ناپذیری خواهد داشت. در زمینهی مسائل سیاسی، فرهنگی و تبلیغی، قضیّه از این هم مهمتر است.
محور دومی که امروز دشمنان در زمینهی تبلیغات به دنبال آن هستند، تشکیک در اصول مسلّم انقلاب، مثل اصل مسأله دین و دولت است. سالیان متمادی بر اثر برداشتهای غلط، جمعی ترویج کردند، عدّهای معتقد و جمعی قانع شدند که دین از سیاست جداست و این گونه عمل کردند. در گذشته علمای بزرگ دینی اصولاً در مسائل مربوط به امور سیاسی دخالتی نمیکردند. البته بعضی افراد نمیخواستند دخالت کنند. بعضی میخواستند و اهل این معنا بودند؛ ولی سیاستمداران و قدرتمداران و قلدران مانع میشدند. آن قدر تبلیغات صحیح و کار پیگیر و مجاهدت خستگی ناپذیر انجام گرفت، تا این ملّت قانع شد که دین از سیاست جدا نیست.
مرکز و سرچشمهی اصلی این دین، یعنی وجود مبارک حضرت خاتم پیغمبران محمّد مصطفی صلی اللهعلیه وآله و سلّم که دین، دین اوست، خود در رأس حکومت و در رأس سیاست بود. برای تشکیل حکومت هجرت کرد و مسأله خلافت و جانشینی و حکومت و سیاست، جزو مسلّماتِ اسلام بوده است. حتی در دوران حکومتهای بنیامیّه و بنیعبّاس که خلافت به صورت سلطنت درآمده بود، از نظر حاکم و محکوم، این معنا جزو مسلّمات بود که حکومت جزئی از اجزای دین است و ادارهی سیاست، یکی از تکالیف دینی است.
مگر ممکن است سیاست از دین جدا باشد!؟ دین برای ادارهی زندگی مردم آمده است. البته دستهایی در طول سالیان متمادی، با کمال خباثت و موذیگری زحمت کشیدند که دین را به گوشهی محرابها و مساجد و کنج خانهها برانند و حدّاکثر به احوال شخصیّه مربوط باشد. لکن اسلام و قرآن این چنین نیست.
پیغمبران آمدند برای اینکه مردم در امور دین و دنیا از آنان اطاعت کنند. انقلاب و حکومت اسلامی هم بر این اساس به وجود آمد. حکومت اسلامی این همه برکات به وجود آورد و دنیای اسلام را بیدار کرد. کسانی که به اسلام پشت کرده بودند و شخصیتهای معروف و مبارز گفتند ما اسلامی که خود را از مسائل زندگی مردم کنار نمیکشد قبول داریم و به اسلام گرویدند. ولی حالا دشمنان انقلاب، تشکیک در اصل این قضیه را شروع کردهاند که: آقا اصولاً دین و روحانیّت و اسلام به چه مناسبت برای ادارهی روح مردم است؟ اینها به زندگی و سیاست مردم کاری ندارد. سیاست امر بد و کثیفی است! سیاست دردسر و ابتلاء دارد! آقایان علما باید پاک بمانند. برای علما دلسوزی هم میکنند و میگویند علما تشریف ببرند کناری بنشینند و کاری به کار مردم نداشته باشند!
بله؛ نتیجهی کار معلوم است. آقایان بروند کناری بنشینند تا قلدرها، رضاخانها، محمدرضاها، قاجارها، حکّام وابسته، مزدوران اجنبی و بندگان کسانی که بردهی شهوات خود بودند، بیایند و امور بندگان خدا را به دست گیرند! به آنها ستم و ظلم کنند و همان بلایی را بر سر ملتها بیاورند که در طول قرنهای متمادی آوردند. آنها این را میخواهند. این مسأله امروز یکی از مصاریع بلند تبلیغات دشمن است.
توجّه داشته باشید. بر مبنای تشکیک در این مسأله، در اصل ولایت فقیه؛ یعنی حاکمیّت دین شناس نیز تشکیک خواهد شد. چیزی که در عالمِ اعتبار و در جستجوی ذهنی و عقلانی، با صبر و تقسیم، هیچ چیزی بهتر از آن برای بشریّت نیست. البته یک روز خیال و خوابی بود؛ ولی امروز به فضل پروردگار در جامعهی اسلامی ما یک واقعیّت است. الان در حال تشکیک در این مسألهاند. تشکیک در این معنا که آیا جایی که پایبندی به اصول اسلامی، موجب از دست دادن بعضی از منافع شود، باز هم باید پایبند بمانیم؟
فرض بفرمایید که روابط ما با فلان کشور، یک مقدار منافع اقتصادی برای ما دارد، اگر چنانچه پایبند به فلان اصل اسلامی باشیم، این روابط به خطر میافتد و از دست میرود. آیا جایز است مصالح این مردم مسلمان را به خاطر پایبندی به یک مسألهای از دست بدهیم؟
این نوع مسائل را مطرح میکنند؛ یعنی تشکیک در پافشاری بر اصول و مبانی اسلامی به خاطر منافع. در حالی که مسلّم است منافع بلند مدّت جامعهی اسلامی، جز در سایهی اسلام و قرآن، به هیچ نحو دیگری تأمین نخواهد شد. فقط اسلام و قرآن میتواند جوامع بشری را به معنای واقعی تأمین و عدالت را بر قرار کند و پاسخگوی نیازهای واقعی آنها باشد. هیچ مکتب و روش دیگری نمیتواند. جز راه و حاکمیّت خدا و ارزشهای الهی، هیچ چیز جوابگوی زندگی بشر نیست.
تشکیک کنندگان، به مصالح کوچک؛ مثلاً منافعی در فلان معامله و فلان ارتباط گیری با یک کشور میچسبند، مینویسند و میگویند که آیا باز هم بر اصول پافشاری کنیم!؟
الان هستند کسانی که از میرزای شیرازی، صاحب حماسهی بزرگ شکستن پیمان مزدورانهی استعماری «رژی» انتقاد میکنند. کار میرزای شیرازی یک حماسه است. عدّهای امروز در آن تشکیک میکنند و میگویند این کار مصلحت بود، مصلحت نبود. میرزای شیرازی این کار را کرد، بعداً دولت ایران چند کرور به کمپانی بدهکار شد. پول داده، چه و چه و چه ...، همین الان عدّهای این مطالب را مینویسند و ترویج میکنند.
امام فرمودند روزی ممکن است کسانی بگویند که آیا اصولاً قضیّهی تصرّف لانهی جاسوسی مصلحت بود؟ امروز دشمن و ایادی او میخواهند آن روز را نزدیک کنند. در اساسیترین مسائل اسلامی که از واضحات و بیّنات انقلاب و نظام جمهوری اسلامی است، تشکیک میکنند. خوب؛ این هم محور دوم که تشکیک در اصولِ مسلّم است.
محور سوم ایجاد سد بین جمهوری اسلامی و ملتهای دیگر است. الان صدها کتاب علیه تشیّع و نظام اسلامی در حال نوشتن و انتشار است. نظام اسلامی را به انواع تُهَم متّهم میکنند و بعضی فتوا میدهند. یک روحانی نمای درباری پیدا میشود و فتوا میدهد که شیعه کافر است! حالا شما ببینید این فتوا در ذهن آن مسلمانِ سالمِ خالصِ سنّی مذهب، که در مصر یا الجزایر، به عشق این انقلاب قیام کرده است و به شوق این کانون وارد میدان اسلام خواهی شده است، چه خواهد کرد!؟
هدف استکبار، خاموش کردن آنهاست. اگر امروز در مصر، سودان، الجزایر، کشورهای شمال آفریقا، در خاور میانه و شرق آسیا و هر جایی که ملتهای مسلمان به نام اسلام و جمهوری اسلامی شعار میدهند، یک روحانینما و یک آخوند مزدور بیاید و در اصل این انقلابی که مشوّق او شده است، در مذهب سرانش، در دین و ایمان متولیّان و متصدّیانش و در ریشهی تشیّع، این گونه شبهه و خدشه و تشکیک کند، چه خواهد شد؟
خوب؛ بحث شیعه و سنّی، بحثی است که به جای خود محفوظ است. در دنیای اسلام دو نحلهی عمده هست و این دو همیشه با هم مباحثه داشتهاند. البته در گذشته، دعوا و جنگ و خونریزی هم داشتند، ولی نظام اسلامی آمد و همه را بیدار و هوشیار کرد. به همه گفت: جنگ و دعوا را رها کنید، آتش بس بدهید. آتش بس دادند و انصافاً تجاوب شد. علمای معروف دنیای اسلام که شیعه نبودند، به ایران آمدند و با امام و مسؤولین بیعت کردند و پشت سر ائمهی جمعهی ما نماز خواندند. از ایران نیز علما به کشورهای دیگر رفتند و در مجامع اهل سنّت شرکت کردند. در داخل کشور هم به همین صورت انجام شد.
حالا در دنیای اسلام و در خارج آن، عدّهای پیدا شدهاند که به این معنا اهتمام خاصّی میورزند؛ میخواهند این ارتباط را از بین ببرند و سدّی درست کنند. این کار هم راههای مختلفی دارد که دیگر در این زمینه الحدیث ذوشجون. البته تذکّراتی را در ایام هفتهی وحدت، در روز ولادت نبی مکرّم اسلام صلی اللهعلیه وآله و سلّم به هر دو طرف عرض کردم. بدانید که این یک خطر است. دشمن میخواهد بین این ملت و ملتهای مسلمان، حائل بهوجود آورد، هر کس به این کار کمک کند، به دشمن کمک کرده است.
این سه محور اصلی در فعّالیتهای دشمن است. البته محورهای دیگری هم هست؛ بنده که نگاه میکنم، این سه محور را اصلی مییابم. در حال حاضر دستگاه امامت جمعه، دستگاه زندهای است؛ دستگاه متحرّک و نابض و مُقدِم و مدبّر و تصمیم گیرندهای است که باید در موضع صحیح قرار گیرد. در خطبهها باید به صورت بنیادی به معالجهی این سه مسأله پرداخته شود. اینکه فرمودهاند مردم را از اوضاع دنیای اسلام و جامعه مطّلع کنید، برای این است که نقش امامت جمعه در ذهن مردم و در هدایت مردم آشکار شود. این یکی از این موارد و مصادیق آن است.
در این سه محور، علمای شیعه و علمای اهل سنّت، ائمّهی جمعهی مراکز شیعه و ائمّهی جمعهی مراکز سنّی، همه موظّفند و کارشان تفاوت نمیکند. همه باید تلاش کنند و در خنثی کردنِ این سه محور تبلیغی دشمن بکوشند خنثی کنند. منتها با دقّت و عالمانه؛ به صورتی که در ذهن مخاطب، سدِّ اشکال شود. مردم را از پنجههای دشمنی که گمان میکند مردم بیپناهند و حملات را متوجّه آنها کرده است، نجات دهند. این کار وظیفهی شماست و وظیفهی علما این است که مردم را نجات دهند. اگر این کار انجام گیرد، انشاءالله دشمن ناکام خواهد شد.
البته من که گفتم این سه محور وجود دارد، اوّلاً به این معنا نیست که حالا این سه محور در مردم اثر کرده است؛ نه. لکن اگر طول بکشد و در مقابل آن پاسخ و فعالیّتی نباشد، اسفبار خواهد بود. ثانیاً معنایش این نیست که در مقابلِ این سه محور کاری انجام نمیگیرد.
بحمدالله کارهای زیادی در حال انجام است. بنده به فضل پروردگار تا حدّی که خدای متعال توفیق داده است و تحت توجّهات حضرت بقیة الله ارواحنافداه، به هر سه محور به صورت قوی میپردازم. در گفتهها مستقیم و غیر مستقیم، با صدها طرقی که در اختیار است - که بحمدالله وسایل زیادی در اختیار ماست - از همهی این طرق استفاده میکنیم، اثرش را هم میبینیم. دیگران نیز در حال فعّالیتند. علما در حوزهها کار میکنند؛ امّا کم است، کافی نیست.
هیچ کس نباید از این حرکتِ عمومی برکنار باشد و بخصوص نباید به دشمنان اسلام کمک شود. در اینجا دو مسأله وجود دارد: یکی مقابله با دشمن و دوّم کمک نکردن به او. این کمک نکردن از مقابله کردن مهمتر است. البته امیدواریم خدای متعال تفضّل فرماید و دستگاه امامت جمعه، همچنانی که تا امروز محلِّ اجتماع دلها و فکرها و عواطف و احساسات و محل اِشعار و تبلیغ دین و روشنگری معارف اسلامی بوده است، انشاءالله بعد از این هم به صورت روزافزون چنین باشد و مردم به این نمازها و اجتماعات دلگرمتر شوند، و شما بتوانید در این موقعیّت حسّاس، با این مأموریّت مهمّی که بر دوش گرفتهاید - که واقعاً هم بار سنگینی است - انشاءالله موجبات رضایت الهی را فراهم کنید.
دلهای همهی ما باید به این خوش باشد که در این چند صباح عمر که فرصتی را در اختیار داریم، کاری انجام دهیم، که مهمترین و صالحترین عمل، همین کار ائمّهی جمعه است. «لئن یهدی الله بک رجلاً خیر ممّا طلعت علیه الشمس» همین کار است. هدایت امروز، انجام همین امور است. هدایت مردم خیلی ارزش دارد و حسنهی بزرگی است. این کار، از خیلی از حسنات بالاتر است. امیدواریم خداوند به همهی شما کمک فرماید.
پروردگارا! ما را از جنود اسلامی و الهی قرار بده.
پروردگارا! ما را جزو حزب خودت قرار بده.
پروردگارا! ملت مبارز و مؤمن ما را در طریق اهدافش پایدار بدار.
پروردگارا! دشمنان این ملت را ناکام کن.
پروردگارا! دشمنان اسلام و مسلمین را ذلیل و سرنگون کن.
پروردگارا! دستهای تفرقه افکن میان مسلمانان را قطع کن.
پروردگارا! بصیرت و آگاهی کامل به همهی ما عنایت فرما.
ما را مشمول رحمت و مغفرت و رضوان خودت قرار بده.
اموات و گذشتگان ما را مشمول رحمت و مغفرت قرار بده.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
۱) شوری :۱۵
۲) آنتونیورا لیوبرا سالازار (۱۹۷۰ م - ۱۸۸۹) ۲
۳) فرانحپکو فرانکو(۱۹۷۵ م - ۱۸۹۲ م)
|
729 | 1374/06/14 | بیانات در آغاز درس خارج فقه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2763 | null |
730 | 1374/06/08 | بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت دولت | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2762 | null |
731 | 1374/05/24 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2761 | null |
732 | 1374/04/21 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان نیروی انتظامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2760 | null |
733 | 1374/04/19 | بیانات در دیدار اعضای شوراهای فرهنگ عمومی استانها | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2759 | null |
734 | 1374/04/07 | بیانات در دیدار مسئولان دستگاه قضایی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2758 | null |
735 | 1374/03/25 | بیانات در دیدار یگانهای حاضر در مانور عاشورا | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2757 | null |
736 | 1374/03/22 | بیانات در دیدار آقای سلیمان کتانی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=47419 |
سلیمان کتانی از دانشمندان مسیحی و ادیب برجستهی لبنانی است که کتابهای متعددی دربارهی اهلبیت علیهمالسلام نوشته است. کتب این نویسنده دربارهی امام علی، امام حسن و امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم و حضرت زهرا علیهمالسلام تجدید چاپ و برخی از آنها نیز به زبان فارسی ترجمه شده است. کتاب «امام علی، مشغلی و دژی» از جمله آثار این نویسنده است که پیش از انقلاب، آقای جلال الدین فارسی آن را به فارسی ترجمه کرده است.
به مناسبت برگزاری همایش «سلیمان کتانی و امامت ارزش ها» در بیروت، صبح دوشنبه ۹۹/۱۲/۱۱ بیانات رهبر انقلاب در گفتگو با این نویسنده جهان عرب منتشر شد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
بگذارید یک خاطرهاى از این کتاب آقاى سلیمان کتّانى بگویم. دو کتابِ ایشان به فارسى ترجمه شده؛ یکى الامام على(۲) و یکى فاطمةالزّهراء؛(۳) در هر دو ترجمه، مترجم پهلوى من بوده و ترجمه میکرده؛ از عجایب است! یکیشان آقاى جلال فارسى است، نشسته بود و ترجمه میکرد، من هم کار دیگرى داشتم میکردم امّا با ما بود و در شرایطى بود که او نه، امّا من فرارى بودم. و امّا آن [کتاب] فاطمةالزّهراء را مرحوم آسیّد جعفر قمى ترجمه کرده -پسر مرحوم آیتالله قمى- و من باز در آن وقت در اطراف مشهد فرارى بودم و او هم گفت که من هم میخواهم با تو بیایم. او فرارى نبود [امّا] آمد با من و همراه من. و من خیلى به او در آن ترجمه کمک کردم. این حقّى است که من به گردن [آقاى] سلیمان کتّانى دارم!
حالا که با ایشان مخاطبه(۴) شد [بگویم] ما خیلى خوشحالیم که یک قلم خوب و ذوق وافر و اطّلاعات وسیعى از ایشان -که یک نویسندهى معروفى است- به کار رفته براى معرّفى دو نفر از اعیان(۵) اهلبیت پیغمبر. و من به عنوان فرزند آن دو بزرگوار از شما تشکّر میکنم.
۱) این دیدار در چهارچوب دیدارهاى دستهجمعى برگزار شد. |
737 | 1374/03/19 | بیانات در خطبههای نمازجمعه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2756 | null |
738 | 1374/03/14 | بیانات در مراسم ششمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2755 | null |
739 | 1374/03/11 | گفتوگو با آیتالله خامنهای درباره حاج احمد آقای خمینی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9009 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم. لطفاً از سابقهی آشنایی خودتان با حاج احمد آقا توضیحاتی بفرمایید؟
بسماللهالرّحمنالرّحیم. ابتدا که من ایشان را دیدم، حدود سال چهل و یک بود که ما به منزل امام در قم، زیاد رفت و آمد میکردیم. ایشان ظاهراً در آن ایام به دبیرستان میرفتند. من ایشان را میدیدم که با دوچرخه از درِ اندرونی بیت رفت و آمد میکردند. البته ما از در بیرونی رفت و آمد میکردیم. من اوّل ایشان را نمیشناختم. بعد گفتند آقازادهی امامند. بعد از آن دیگر ایشان را ندیدم. در جریانات سال چهل و دو، من هیچ از ایشان یادم نیست و خبر ندارم که چه میکردند و کجا بودند. تا اینکه گمان میکنم در سال چهل و چهار یا چهل و پنج شنیدم ایشان طلبهی خوبی شدهاند و بسیار جدّی مشغول تحصیلند. گفته میشد که امام در آن ایام به ایشان فرمودهاند که اگر شما میخواهی به دانشگاه بروی، هزینههایت به عهده خودت است؛ اما اگر طلبه بشوی من شهریّهای به تو میدهم. یعنی امام به این وسیله تشویق میکردند که ایشان به سمت طلبگی بروند. بعدها کمکم آشنایی ما با ایشان بیشتر و از نزدیک شد. من حتّی یک بار به منزل ایشان در قم رفتم که آن روزها در کوچهای، عمود بر خیابان بیمارستان و موازی با صفائیّه واقع شده بود. نام آن کوچه را نمیدانم؛ ولی بالای شهر قم محسوب میشد و جای خوبی بود.
زمانیکه ایشان تازه ازدواج کرده بودند، من در سفری از مشهد به قم آمده بودم و گفتم بروم فرزند امام را ببینم. به دیدار ایشان رفتم و از نزدیک با هم آشنا شدیم. این، اوایلِ آشنایی ماست. بعداً که ایشان به نجف رفتند و از نجف به قم برگشتند، یک بار ایشان را گرفتند و به زندان انداختند. وقتی از زندان آزاد شدند. -اتّفاقاً من در تهران بودم- برای دیدنشان به منزل مرحوم آقای ثقفی رفتم. ایشان در آنجا وارد بودند و جماعتی هم از دوستان آمده بودند.
بعد ایشان در بعضی از کارها -مثل کارهای مربوط به مبارزه- با ما ارتباط پیدا کردند. مثلاً چند مورد از اعلامیههایی که از نجف آمده بود، ایشان لای جلد کتاب جاسازی و صحافی میکردند و برای من به مشهد میفرستادند. بنابراین، ارتباط ایشان با ما، هم در زمینههای مربوط به مبارزه و هم در بعضی زمینههای روشنفکری بود. مثلاً ایشان برای چاپ کتاب «روشنفکرانِ» آل احمد که تازه درآمده بود و دستگاه نمیگذاشت چاپ شود، اقدام کردند. اینکه در این زمینه با چه اشخاصی در ارتباط بودند، درست یادم نیست. بعد ایشان برای اینکه از جهات گوناگون اطمینان پیدا کنند، یک نسخه برای من فرستادند و من نظراتی دادم. بههرحال، ارتباطاتی از این نوع داشتیم، تا وقتی که زمان پیروزی انقلاب شد. سوابق آشنایی ما با ایشان اینهاست.
جمعبندی و برداشت کلّی حضرتعالی از شخصیّت و خصوصیّات ایشان چیست؟
حاج احمد آقا عنصر قابل و لایقی بودند. اوّلاً ایشان خیلی باهوش بودند. به نظر من در بین خصوصیّات ذاتی و صفاتی که در یک انسان، برجسته است، اگر بخواهیم یکی را برای حاج احمد آقا از همه برجستهتر حساب کنیم، آن هوش ایشان بود. بسیار مرد باهوش و تیز و زیرکی بودند. بعضی از صفات خوب امام را هم من در ایشان دیدم. مثلاً آدم بیرودربایستیای بودند. امام نیز همینگونه بودند. مرحوم حاج آقا مصطفی نیز همینگونه بودند. من با ایشان هم از نزدیک معاشرت و رفاقت داشتم. جاهایی که لازم بود اصلاً هیچ رودربایستی نداشتند. ایشان یک حالت صراحتِ خوبی را البته در مواردی -نمیگویم در همهجا- داشتند که تعبیر درستش همان رودربایستی نداشتن است.
ایشان مرد عاقلی محسوب میشدند. به شدّت به امام عشق میورزیدند و علاقهمند ایشان بودند. علاوه بر این، از بُن دندان به این انقلاب اعتقاد داشتند و برای همین هم بود که آن هوش سرشار در خدمت انقلاب و امام به کار میرفت. اصل برای ایشان، همینها بود. من بعداً دیدم در وصیتنامهشان هم همین را تصریح کردهاند. این راست است. این را من خودم دیدم که برای ایشان در درجهی اوّل، امام و انقلاب مطرح بود. رفاقتها، دوستیها، جبههها، باندها و گروهها، هیچ مطرح نبود. این، جهاتِ بسیار خوبی بود که ایشان داشتند. علاوه بر این، ایشان هم در قم و هم در نجف درس خوانده بودند. من از خصوصیّات و میزان معلومات ایشان مطّلع نیستم. علّت هم این است که در این چند سالِ بعد از انقلاب که ما با ایشان ارتباطات کاری مختلفی داشتیم، بحث علمی مطرح نشد تا من بتوانم بفهمم ایشان در چه حدّی بودند. اما میدانم که ایشان درس خوانده بودند. خیال میکنم خود ایشان یک وقت به من گفتند که من در نجف «مکاسب» درس میگفتم. خوب؛ این یک سطح علمی خوبی است. بههرحال ایشان شخصیت ارزندهای بودند. انصافاً شخصیّت مفید و باارزشی بودند.
آن نکتهای که شما اشاره کردید، شاید الان جایش باشد بگویم. من در پیام تسلیتِ ایشان هم نوشتم. ایشان واقعاً در کنار امام عنصری لازم و بیبدیل بودند. هیچکسِ دیگر در کنار امام نمیتوانست این نقش را ایفا کند؛ به خاطر اینکه خبر دادن به امام، کار آسانی نبود. گاهی خبر تلخی بود که کسی باید به امام میداد. نه فقط خبرهایی مانند مرگ و میر؛ بلکه حوادثی بود، اشکالاتی بود در دولت، در مسؤولان و در اشخاص که باید یک نفر به امام منتقل میکرد. همه کس نمیتوانست این کار را بکند؛ چون ممکن بود بعضی منتقل کنند؛ بعد امام ندانند که اینها خودشان جزو چه گروه و باندی هستند و این خبر چقدر اتقان دارد. فردی باید این کار را انجام میداد که به امام نزدیک میبود و این فرد حاج احمد آقا بودند.
ایشان، هم در انتقال خبرها و هم در انتقال نظرات امام به بیرون - چه به بنده و دو سه نفر دیگر که مسؤولان سطح بالای نظام بودیم و چه به مردم یا بعضی دیگر از مسؤولان - تبحّر خاصی داشتند و نظرات امام را خوب منعکس میکردند. همچنین در موارد متعدّدی به امام مشورت میدادند. امام هم آدمی نبودند که تحت تأثیر عواطف قرار گیرند و مسألهی پدر و فرزندی تأثیر ناروایی در ایشان داشته باشد. از مشورت حاج احمد آقا استفادهی بهینه را میکردند. یعنی چنین نبود که هر چه حاج احمد آقا میگویند، گوش کنند؛ بلکه مواردی اتّفاق افتاد که امام نظری داشتند و شاید خود ما هم خیال میکردیم این نظر را حاج احمد آقا به ایشان منعکس کردهاند. بعد خدای متعال مسائل را طوری پیش میآورد که میفهمیدیم نظر امام در این مورد چیزی دیگر است و نظر حاج احمد آقا به جز این بوده است. حتّی در یک مورد، نظری از قول امام برای من نقل شد. من، هم تعجّب کردم که چطور امام این نظر را باید بدهند و هم آن را قبول نداشتم؛ولی هم حاج احمد آقا و هم آقای هاشمی بر آن نظر مُصّر بودند و چون به عنوان نظر امام نقل شده بود، جلسهای برگزار کردیم که تصمیمگیری کنیم. امر بسیار مهمّی بود. من گفتم باید خدمت امام برویم و ببینیم ایشان چه میگویند. چون احتمال دادم شاید بعضی از حواشی و واقعیّات را امام درست ندانند. خدمت امام رفتیم و آنجا بعد از آنکه حرفها مطرح شد، من دیدم امام به همان نظری که بنده داشتم گرایش پیدا کردند. در آن لحظه فوری این مطلب به ذهن رسید که پس چگونه حاج احمد آقا از امام چیز دیگری نقل کردند؟ حاج احمد آقا ملتفت شدند که اینجا، جای توجّه به چنین گمانی است. فوری جلوِ همهی ما با امام روبهرو کردند و گفتند: آقا! من صبح پیش شما آمدم، شما اینگونه نگفتید؟ آنوقت جزئیّات را گفتند. امام تأمّلی کردند و گفتند: بله؛ همینگونه است. یعنی معلوم شد که حاج احمد آقا در معرض این بودند که گاهی در تبدّل نظر با رأی امام متبدّل شوند. میخواهم این را عرض کنم که حرفهای امام، مشورتهای حاج احمد آقا نبود. امّا از حاج احمد آقا هم استفاده میکردند. حاج احمد آقا در موارد متعدّدی، نظرات پختهی خوبی را به امام منعکس کرده بودند. البته گاهی چیزهایی هم میگفتند که امام قبول نمیکردند. ما خودمان این را در قضیهی جنگ، در قضایای سیاست خارجی و در موارد متعدّدِ دیگر دیده بودیم که نظر امام یک چیز بود، نظر حاج احمد آقا بهکلّی چیزِ دیگری بود.
همانطور که گفتم، ایشان مشاوری امین برای امام بودند. امام هم زمانی جملهای با این مضمون گفتند که احمد هیچ چیزی را به من نسبت نمیدهد که من نگفته باشم. این گواهی ِامام بسیار با ارزش و مهم است. همینگونه هم بود. ما هم تا آن مقداری که دیدیم، همین را حس کردیم.
حضرتعالی اشاره فرمودید که امام بارها به حاج احمد آقا ابراز علاقه کردند؛ آیا ارتباط امام با ایشان ارتباطی عاطفی بود؟
به یاد دارم که امام دو مرتبه گفتند: احمد برای من اعزّ اشخاص است. آقای هاشمی نیز این مطلب را همان وقت در خطبههای نماز جمعه نقل کردند؛ چون اتّفاقاً هر دو دفعه با هم بودیم که این حرف را از امام شنیدیم. بار اوّل در سال پنجاه و هشت، به مناسبت جریانی که پسر یکی از آقایان، مشکل عاطفی برای پدرش درست کرده بود، امام سخنی به این مضمون گفتند که هر چند من احمد آقا را بسیار دوست دارم، اما چنانچه او را بگیرند یا بکشند، در باطنِ قلبم متأثّر نمیشوم یا تکان نمیخورم. حرف عجیبی بود که قوّت قلب امام را نشان میداد.
بار دوم، همین اواخر بود که ایشان به مناسبتی در خلال صحبت گفتند - رسم امام این بود که حرفهایی را که میخواستند بزنند، گاهی مستقیم نمیگفتند؛ بلکه در خلال صحبت به شکلی وارد میکردند - احمد که اعزّ اشخاص در نظر من است، اگر مثلاً چنین کند، با او برخورد میکنم. بههرحال، اعزّ اشخاص بودند.
دربارهی نقش مشورتی حاج احمد آقا با مسؤولان توضیح بفرمایید.
آن هم یک مقوله است. شاید میدانید که ایشان در چند جلسه شرکت میکردند. یکی در جلسه شورای مصلحت بود که به نظرم خود امام فرمودند یا ما از امام خواستیم و ایشان اجابت کردند که حاج احمد آقا در جلسه باشند؛ چون مسألهی تشخیص مصلحت است، بسیار مهّم است. یک وقت لازم بود که مثلاً خبرهایی خدمت امام داده شود یا بالعکس. اما مهمتر از همهی این جلسات، جلسهی رؤسای سه قوّه بود که ایشان مرتّب در آن شرکت میکردند. جلسه رؤسای سه قوّه، اوائل، هفتهای دو بار و بعد هفتهای یک بار تشکیل میشد. بعد در مقطعی من گفتم کارمان زیاد است، دفعات جلسه را زیاد کنیم؛ مجدّداً هفتهای دو بار برگزار میشد. در بعضی از جلساتِ دیگر مثل شورای عالی دفاع هم گاهی ایشان شرکت میکردند. اما جلسهای که ایشان به عنوان عضو شرکت میکردند، جلسهی رؤسای سه قوّه بود. جلسهی مذکور سیّار بود. البته اوائل، هر هفته در دفتر بنده تشکیل میشد؛ بعد برای تنوّع و اینکه جلسه حالت خشک پیدا نکند، بنا گذاشتیم سیّار باشد. هر چند هفته یک شب هم به منزل حاج احمد آقا میرفتیم. در آن شب ما این اقبال را داشتیم که خدمت امام هم میرسیدیم. همان شبی که منزل حاج احمد آقا میرفتیم، امام هم میآمدند. حتّی آنوقتی که ایشان کسالت داشتند و حال نداشتند، آنجا آمدند، چند دقیقهای نشستند و رفتند. یعنی آمدن ایشان به یک رسم تبدیل شده بود. در آن جلسه ما دربارهی مهمترین موضوعات کشور تبادلنظر میکردیم. مطالب مهمّ بعضی از جلساتِ آن شورا را من یادداشت میکردم. علّت هم این بود که گاهی تصمیمگیری میکردیم، چون کسی یادداشت نمیکرد، بعد اختلاف پیدا میشد. برای اینکه دقیق باشد، من بنا گذاشتم که یادداشت کنم. اگر کسی به آن یادداشتها - که البته بسیار کم است - مراجعه کند، میفهمد چقدر آن جلسه مهم بوده است. در آنجا حاج احمد آقا به عنوان یک عنصر خوشفکر و باهوش و باتجربه، انصافاً خیلی به درد ما میخوردند. وقتی در مسائل مختلف، بخصوص مسائل جهانی بحث میشد، ذهنشان باز بود و نظرشان در بین نظرها خوب و پخته مینمود و در پیش بردن جلسهی ما تأثیر داشت.
جایگاه ایشان در سیستم اداری کشور چگونه بود؟
واقعاً بسیار سخت است که آدم بخواهد جایی برای ایشان معیّن کند؛ چون ایشان موقعیتی رسمی نداشتند. من همینقدر میتوانم بگویم که ایشان شخصیت ممتاز و بیبدیلی بودند و واقعاً جایشان خالی شد. ایشان خصوصیاتی داشتند که هیچکس دیگر ندارد و نخواهد داشت. واقعاً چنین بود. یعنی ارتباط با امام، نزدیکی به امام، دانستن نظرات امام. ایشان چیزهایی را از امام میدانستند و گاهی اوقات میگفتند که شاید هیچکس دیگر نمیدانست. قدرت بر انتقال نظرات رهبری مثل امام به مسؤولین، مسألهی بسیار مهمّی است. گاهی اوقات است که مصلحت نیست رهبری در امری اقدام کند؛ لکن خوب است نظرش دانسته شود تا کسانی که میخواهند مسائلی را رعایت کنند، حواسشان باشد که نظر رهبری این است. حاج احمد آقا ناقل امین و باهوشی بودند که دقیق میفهمیدند و همان را که نظر شریف امام بود، منعکس میکردند. با ما که اینگونه بودند. ببینید چه نقشی میتوانستند داشته باشند. موارد متعدّدی اتّفاق افتاد که انسان دربارهی انجام امری تصوّر میکرد کار خوبی است و نظر امام نیز همین است. بعد معلوم میشد که نه؛ امام نظرشان این نیست. در قضایایی که اواخر عمر شریف ایشان پیش آمد، اینگونه بود. ما دچار اشتباهی بودیم و خیال میکردیم که شاید امام مثلاً ته دلشان نیز همین باشد. بعد معلوم شد که نه، اینگونه نبوده است؛ ما نمیدانستیم. البته در خدمت امام، مکرّر مذاکره شده بود؛ اما انسان، تنها دیدگاههای صریح و لبّ نظر امام را میدانست. شاید در بعضی از مسائل به شکل دیگری عمل میکرد. بههرحال، حاج احمد آقا این نقش را داشتند که نظر امام را میدانستند و به بیرون منعکس میکردند. نه در زمان حیات ایشان و نه بعد از ایشان، هیچکسِ دیگر حائز این خصوصیّات نیست. علاوه بر جهات شخصی و غیر از آنچه که در شخص خود ایشان بود، در وضع و محاذات تاریخی و جغرافیایی و انسانی هم خصوصیّاتی داشتند که مخصوص خودشان بود؛ نسبت نزدیک به امام، قرب جوار با امام، طول زمان معاشرت با امام و آگاهی از مسائل انقلاب. ایشان از اغلب مسائل کشور یک نوع حضور و اطّلاعی -هر چند اجمالی- داشتند. البته در بسیاری از مسائل، بهطور تفصیلی وارد نمیشدند. در بعضی موارد آدم پرحوصلهای هم نبودند؛ اما فیالجمله از بسیاری از امور کشور اطّلاع داشتند. بههرحال ایشان نقش بیبدیلی داشتند. آنچه میتوانم بگویم این است که جای ایشان را هیچ چیزی پر نمیکند.
با توجّه به اینکه میفرمایید خودِ ایشان همیشه نظراتی داشتند، ولی بعد از رحلت امام میبینیم از جانب ایشان هیچ مطلبی مخالف نظرات شما اعلام نشده است. لطفاً در اینباره توضیح بفرمایید.
حاج احمد آقا بعد از رحلت امام، در رابطه با مسائل رهبری و بعد هم در درجهی دوم در رابطه با مسائل دولت، موضعی اتّخاذ کردند که بسیار تحسین برانگیز بود. ایشان انتقادهایی هم به بعضی از امور داشتند؛ اما این انتقادها در مورد مسائل دولت منعکس نمیشد یا بسیار کم منعکس میشد. در مورد مسائل رهبری هم، نظر ایشان با آنچه که از طرف رهبری ابراز میشد، کاملاً موافق اعلام میشد و موافق هم بودند.
حاج احمد آقا در برههی بعد از رحلت امام، یکی از بهترین مواضعی را که ممکن است کسی مثل ایشان داشته باشد، در دفاع از اصول و موازین انقلاب و آن چهرهی حقیقی خطّ امام اتّخاذ کرده بودند. ایشان واقعاً از جان و دل از آن مواضع و از جمله از رهبری، دفاع میکردند. دفاع بسیار جانانهای که ایشان چه از اساس و اصل رهبری و چه از شخص حقیر میکردند، در بعضی از روحیههایی که ممکن بود به گونهی دیگری فکر کنند یا احساس دیگری داشته باشند، تأثیرات زیادی داشت. بههرحال، موضع بعد از رحلت امام که ایشان اتّخاذ کرده بودند، بسیار موضع ارزشمندی بود. من معتقدم یکی از بهترین فصول زندگی ایشان، عندالله، همین فصل اخیر است که ایشان واقعاً راه خدا، راه حق و راه صحیح را متقرّباً الیالله برگزیده بودند. با اینکه یقیناً توقّعات گوناگونی از ایشان بود؛ همانگونه که وسوسههایی هم بود. آدم میبیند در اطراف بعضی از افراد، وسوسههایی میشود. یقیناً در اطراف ایشان هم وسوسههایی وجود داشت. در این شکّی نیست. لکن ایشان قرص و محکم ایستاده بودند و همان اصولی را که مورد نظر شریف امام رضواناللهعلیه بود، با قاطعیت تمام ابراز میکردند.
* این گفتوگو در تاریخ ۱۳۷۴/۰۳/۱۱ و توسط حجتالاسلام مسیح بروجردی نوهی حضرت امام خمینی (رحمهالله) صورت گرفته است. |
740 | 1374/03/08 | بیانات در دیدار نمایندگان مجلس | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2753 | null |
741 | 1374/03/03 | بیانات در دیدار جمعی از روحانیون | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2752 | null |
742 | 1374/02/28 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2751 | null |
743 | 1374/02/26 | مصاحبه در پایان بازدید از نمایشگاه کتاب | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2750 | null |
744 | 1374/02/18 | گزیدهای از بیانات در دیدار اعضای «هیأت تحریریه دفتر نشر فرهنگ اسلامی» | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=37190 |
... امروز کتاب جزو لوازم و اشیاء لوکس، تشریفاتى و خوبى است که اگر باشد بهتر است، اگر نبود هم، آسمان به زمین نمىآید! باید از این حالت خارج شود. اگر کتابخوانى فرهنگ رایج شد و در بین مردم ما جا افتاد، آنوقت کسانى پیدا میشوند که «صدقهى کتاب» درست میکنند که الان نیست. شما ببینید چقدر روضهخوانى میشود! چقدر احسان میشود! چقدر به ایتام کمک میشود! چقدر پول و جنس و پارچه و چیزهاى دیگر داده میشود! آیا به همین نسبت، کتاب هم داده میشود؟! به همین نسبت پول براى چاپ کتاب داده میشود؟! خیلى کم. حالا یک وقتی در گذشته، زمانى، کسانى از تجّار و بازاریهاى مؤمن -مثلاً آقاى «کوشانپور»- پیدا میشدند؛ فرضاً کتابى چاپ میکردند و مجّانى به طّلاب میدادند. قبلاً در حدّ معدودى، این کارها معمول بود؛ امّا الان این کارها نمیشود، این کارها کم میشود. خب، حالا اگر معلوم شد یک کتاب خیلى خوب هست، باید چاپ شود. خرج این کار، باید جزو صدقات جاریه باشد. شما که روشنفکرید و به اهمّیّت این کار آگاهید، این را ترویج کنید، که اگر اهمّیّت کتاب و کتابخوانى جا افتاد، این هم متحقّق میشود. این هم کار دیگرى است که گمان میکنم براى رفع مشکلات نشر کتاب، در جامعه باید انجام گیرد. ... |
745 | 1374/02/13 | بیانات در دیدار جمعی از کارگران و معلمان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2748 | null |
746 | 1374/02/04 | بیانات در دیدار گروهی از دیپلماتهای افغانستانی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=46842 |
بالاخره ما با همهی کشورهای مسلمان -چه آنهایی که همسایهی ما هستند، چه آنهایی که با ما یک مقدار فاصله دارند و دورند- احساس خویشاوندی میکنیم، امّا قضیّهی شما افغانها، قضیّهی دیگری است؛ بحث خویشاوندی هم نیست، بحث همخانگی است از همه جهت. خداوند انشاءالله شماها را محفوظ بدارد و انشاءالله شماها را از این وضعی که بر کشورتان سایه افکنده، نجات بدهد. وضع بدی است.
ملّت افغان توانستند به کمک دین خدا و به کمک توکّل به خدا، دشمنی با آن عظمت را از کشور خودشان بیرون کنند، بعد که آن دشمن را بیرون کردند، آن وقت مشکل بزرگتر به وجود آمد. مِن بَعدِ مآ اَریکُم ما تُحِبّون.(۱) بعد از آنکه خدای متعال دشمن را به وسیلهی شماها سرکوب کرد، اختلاف داخلی افتاد؛ برادران روی هم شمشیر کشیدند، دوستان به هم پشت کردند، همسنگرها به هم ضربه زدند و نتیجهی این شده است که الان مردم افغانستان چند سال است که دچار این مشکلند. ما خیلی نگرانیم؛ خیلی دعا میکنیم که خداوند انشاءالله [شما را] نجات بدهد از این وضعیّت؛ و استقرار و ثبات و امنیّت بدهد به ملّت افغانستان. و خداوند دستهای دشمن را -که ما اینها را عادی هم نمیدانیم؛ قطعاً از بیرون این مرزهای شما دارد این کارها هدایت میشود- قطع کند به حقّ قرآن و به حقّ اولیائش و بتوانید انشاءالله آن زندگیای که شایستهی ملّت افغان است، به آنها هدیه کنید.
۱) آلعمران، ۱۵۲
پینوشت: در پی حملهی جنایتبار گروههای تکفیری به دانشگاه کابل در ۱۲ آبان ۱۳۹۹ که به فقدان جمعی از دانشجویان افغانستانی منجر شد، بخشی از بیانات رهبر انقلاب در سال ۱۳۷۴، دربارهی دوستی ملت ایران و افغانستان در هفتهنامه خطحزبالله منتشر شد. |
747 | 1374/01/30 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و پرسنل ارتش | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2746 | null |
748 | 1374/01/16 | بیانات در دیدار کارگزاران حج | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2745 | null |
749 | 1374/01/03 | بیانات در دیدار زائرین و مجاورین حرم مطهر رضوی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2744 | null |
750 | 1375/12/20 | بیانات در گلزار شهدای هویزه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=28547 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. والصَّلاة وَالسَّلام عَلى سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا وَ حَبِیبِ قلوبِنا، اَبِىالقاسِمِ المصطَفى محَمَّدٍ وَ علىآله الْأطْیبین الْأطْهرین الْمنْتجبین، الْهداة الْمهْدیِّین الْمعْصومِین، سیّما بقِیَّةِاللهِ فِىالْاَرَضِینَ.
خداى بزرگ و پروردگار عظیمِ کریمِ رحیم را شکرگزاریم که به ما آنقدر فرصت داد و عمر بخشید که یکى از معجزات بزرگ الهى در تاریخ را به چشم خود مشاهده کنیم. در همین بیابانى که امروز ما جمع شدهایم، روزى، جمعى از بهترین جوانان و پاکیزهترین عناصر مؤمن و خالص و صالح ما، با غربتْ به خاک افتادند و شربت شهادت نوشیدند. آن روز، کسى گمان هم نمىکرد که به این زودى، این شهداى عزیز و غریب، اینطور جاه و جلال معنوى پیدا کنند و مردم از راههاى دور و نزدیک به زیارتشان بیایند. اما خداى متعال اراده کرد و آنچه گمان نمىرفت، تحقّق پیدا کرد و آنچه دور مىنمود، نزدیک شد. امروزْ گنبد و بارگاه و دستگاه معنوى این شهیدان، وسیلهاى براى توجّه دلها به قدرت لایزال پروردگار عالم است.
قدرت خداوند تعالى، بر همهى قدرتهاى مادّى پیروز است. ارادهى حضرت حق تعالى، بر همهى ارادههاى انسانها، مسیطر و مسلّط است. آن روز، این جوانان عزیز، براى خدا قیام و حرکت کردند. من، روزى که این عزیزان به سمت این جایگاه جهاد و شهادت و فداکارى حرکت مىکردند، آنها را از نزدیک دیدم. در نزدیکى کرخه نور، شهید عزیز، حسین آقاى «علمالهدى» رضواناللهتعالىعلیه و بقیهى جوانانى را که همراه او بودند و با دست خالى، بدون تجهیزات، اما با دلى سرشار از عشق و ایمان و با قلبى استوار از اتّکا و توکّل به پروردگارْ به این طرف مىآمدند، ملاقات کردم. واقعاً وقتى انسان آن جوانان را مىدید که با عزم راسخ به قلبِ دریاىِ دشمن مىزدند، گویى یک بار دیگر، صحنهى صدر اسلام، صحنهى عاشوراى حسین علیهالسّلام و صحنهى کربلا را به چشم خود مشاهده مىکرد.
این بیابانها را نیروهاى متجاوز پر کرده بودند. تمام این سرزمین پاک و مظلوم و خونبار، در زیر چکمهى متجاوزان بود و نیروهاى مسلّح و سازمانهاى نظامى ما، همهى تلاش خودشان را براى دفع و سرکوب دشمن مىکردند. اما این جوانان با دست خالى به مقابله با دشمن مىرفتند. آن روز شاید عدّهى این جوانان، بیست، سى نفر بیشتر نبود. بیست الى سى جوانان با دست خالى؛ اما با دل استوار از ایمان و توکّل به پروردگار. در اینجا، در این بیابانها، چند هزار تانک و نفربر زرهى از دشمن مستقر بود. آن جمع کوچک، براى مقابله با این جمع علىالظّاهر بزرگ مىآمد؛ با ایمان به خدا و با توکل؛ آنگونه که حسینبنعلى علیهالسّلام، با جمع معدود، در مقابل دریاى دشمن ایستاد، قلبش نلرزید، ارادهاش سست نشد و تردید در او راه پیدا نکرد. این جوانان، واقعاً همانطور بودند. من در همینجا، از شهید علمالهدى پرسیدم: شما از سلاح و تجهیزات چه دارید که اینگونه مصمّم به جنگ دشمن مىروید؟ دیدم اینها دلهایشان آنچنان به نور ایمان و توکّل به خدا محکم است که از خالى بودن دست خود هیچ باکى ندارند.
حرکت کردند و رفتند. آنها خواستار جهاد در راه خدا و پذیراى شهادت در این راه بودند؛ چون مىدانستند حقّند. شهداى ما در هر نقطهى این جبههى عظیم، با همین روحیه و با همین ایمان، جنگیدند.
عزیزان من! برادران و خواهرانى که از منطقهى دشت آزادگان، از هویزه، از سوسنگرد، از بُستان و از مناطق دیگرِ عشایرِ مختلف عرب در اینجا هستید و یا کسانى که از نقاط دیگر آمدهاید! این صحنههاى زیبا از جوانان رزمنده، یک درس است. یک درس بزرگ براى امروزِ ملتِ ایران و براىِ همیشهى تاریخ. در انقلاب هم، ما با دست خالى به میدان آمدیم؛ اما با دلى سرشار از ایمان و عشق، با دستگاهِ تا دندان مسلّحِ دشمن، جنگیدیم و بر او پیروز شدیم. البته، مبارزه زحمت دارد؛ اما حق بر باطل، پیروز است. در جنگ تحمیلى هم، حق با ما بود. اگرچه دشمن، متّکى به امریکا و غرب و شرق بود و همه او را از لحاظ مادّى کمک مىکردند، اما از لحاظ معنوى، دستش خالى بود. دستِ ملتِ ما، پر بود.دل او، از عشق و ایمانْ پر بود و پیروز شد. نشانهى پیروزى ملت ما، خوزستان است. نشانهى پیروزى ملت ما و شاهدِ صادق بر پیروزى کامل این ملت، مردم سلحشور این منطقهاند؛ مردم هویزه و سوسنگرد، مردم حمیدیّه، مردم بستان و مردم بقیهى نقاطى که در اینجا هستند. بنده در همین جا، زنان و مردان مظلومِ اهل هویزه را دیدم که به سبب فشار دشمن، مجبور شده بودند وسایل و اشیاى مختصرشان را بردارند و از خانهى خود آواره شوند. این سختیها در مبارزه هست. اما جوانان و مردمان مؤمن، با ایستادگى و شجاعت خود، و زن و مرد با ایثار و فداکارى خود، توانستند دشمن را شکست دهند.
عزیزان من؛ برادران و خواهران! امروز هم اوضاع، همینطور است. امروز هم، امریکا و دستگاهِ استکبارىِ دنیا، مىخواهد با اسلام و با جمهورى اسلامى معارضه کند. اما امریکا بر باطل است. استکبار بر باطل است. ملت ایران حقّ است. جمهورى اسلامى حقّ است. ملت ایران و جمهورى اسلامى، مىایستد، مبارزه مىکند و پیروز مىشود. جوانان مؤمن، زن و مرد و دختر و پسرِ مؤمن و مقاوم، در این منطقه، در همهى مرزها و در همهى مناطق کشور، به اذن الله بر کید دشمن غالب خواهند شد. بر دشمنى دشمنان غالب خواهند شد، به اذن الله. هیچ دشمنى در سطح عالم، نمىتواند بر مردمى که حق در دست آنهاست، ایمان در دل آنهاست، قیام لله مىکنند و براى خدا کار مىکنند، غلبه کند؛ هر که باشد و هر چه باشد. فرداى جمهورى اسلامى، از امروز بهتر است؛ چنان که امروزِ آن، از دیروز بهتر است. هر روزى که بگذرد، ملت ایران و جمهورى اسلامى، انشاءالله یک قدم به سمت صلاح و فلاح پیش مىرود و این کشور و این ملت، به ارادهى پروردگار، همهى مشکلات را از سرِ راهِ خود برمىدارد. انشاءالله ملت ما با وحدت کلمه و با ایمان کامل، کشور را یک کشور آباد، آزاد، مستقل، عزیز، بدون اینکه تحمیل هیچ قدرتى از قدرتها را تحمّل کند، مىسازد. «بفضل الله و منّه و لطفه انشاءالله.«
امیدواریم خداوند متعال، همهى شما برادران و خواهران عزیز را مشمول لطف و رحمت خود قرار دهد. من، خیلى خوشحال شدم که شما عزیزان را در این صحراى بابرکت و در کنار این مرقد و آرامگاه عزیز و شریف، زیارت کردم. براى من، امروز یک روز خاطرهانگیز و فراموش نشدنى است.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
|
751 | 1375/12/20 | بیانات در اجتماع زنان خوزستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7284 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین. الهداة المهدییّن المعصومین. سیّما بقیةالله فی الارضین.
این اجتماع باشکوه و بزرگ، یکی از معدود اجتماعاتی است که در کشور اسلامی ما به معنای حقیقی کلمه برای تجلیل از بانوان فداکار میهن عزیزمان تشکیل شده است. تشکیل این مجلس و این دیدار باعظمتِ بانوان اهواز و خوزستان، اوّلاً بهخاطر این است که مقام والای زن ایرانی، مخصوصاً در این منطقهی خونبار مورد احترام و اهتمام ویژهای قرار گرفته باشد. ثانیاً دربارهی مسألهی زن ایرانی و زن مسلمان، در اجتماعی که از خود بانوان تشکیل شده است، مطالب لازم و مهمی مطرح شود، تا در تصحیح بینش عمومی ملت عظیمالشّأن ایران و همهی مسلمانان جهان نسبت به زن مسلمان و دیدگاه اسلام دربارهی زن، مؤثّر واقع شود. ثالثاً این اجتماع، نشان دهندهی استقلال زن ایرانی و حضورش در میدان سیاست و میدان مسائل انقلابی است و این، نمایش قدرت ملت ایران، مخصوصاً بانوان در مقابل چشم جهانیان است.
آنچه که من عرایضم را با آن شروع میکنم، این است که در دوران بازسازی کشور اسلامی -که در این دوران، هم ملت و هم مسؤولان، درصدد آن هستند که ایران بزرگ را هم از لحاظ مادّی و هم از لحاظ نظم اجتماعی و هم از جهات معنوی، بازسازی حقیقی کنند- بیشترین تکیه بر نیروی انسانی است. یعنی یک کشور اگر میخواهد به معنای واقعی بازسازی کند، باید بیشترین تکیه و بیشترین نگاه و توجّهش، به انسان و نیروی انسانی باشد. وقتی که صحبت از نیروی انسانی است، باید توجّه کنیم که نصف جمعیت کشور و نیمی از نیروی انسانی، بانوان کشورند. اگر بینش غلطی در مورد زن وجود داشته باشد، بازسازی به معنای حقیقی و در سطح وسیع آن، شدنی نیست. هم خودِ بانوان کشور باید نسبت به موضوع زن از نظر اسلام، دارای آگاهی کافی و لازم باشند، تا بتوانند با اتّکا به نظر والای دین مقدس اسلام، از حقوق خود به طور کامل دفع کنند، و هم همهی افراد جامعه و مردان در کشور اسلامی باید بدانند که نظر اسلام در مورد زن، حضور زن در عرصههای زندگی، فعّالیت زنان، تحصیل زنان، کار و تلاش اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و علمی زنان، نقش زن در خانواده و نقش زن در بیرون از خانواده چیست.
دربارهی همهی اینها، اسلام یک نظر روشن و صریح دارد که اگر بخواهیم با نظر فرهنگهای دیگر، از جمله فرهنگ غربی مقایسه کنیم، نظر اسلام، هم مترقّیتر است و هم سابقهی بینش اسلامی، از آنچه که امروز در مرد هست، بیشتر است و هم نظر اسلام موجب آبادی و صلاح و فلاح کشور و موجب اعتلای هر چه بیشتر بانوان در کشور میشود. خواهران عزیز! توجّه بفرمایید؛ مخصوصاً من اصرار دارم که زنان جوان و کسانی که دارای همّت و شور و انگیزهی بیشتری هستند، درست توجّه بفرمایند، تا آن قدری که اقتضای این جلسه است، دراینباره مطالب کوتاهی را عرض کنم.
نظر اسلام در مورد زندگی انسان و شأن زنان، در سه بخش قابل تقسیم است. من بارها این مطالب را بیان کردهام؛ اما اصرار دارم که هر چه بیشتر این مطلب مهم در مورد بانوان کشور مطرح شود. آن کسی که بیشتر باید در این مورد فعّال باشد، خود زنان جامعهی ما هستند. خواهران عزیز و دختران من! اعتقادم این است که اگر در بخشی از جامعهی اسلامی -چه در ایران و چه در بعضی کشورهای دیگر- نسبت به زن مسلمان، کوتاهیهایی صورت میگیرد، قدری تقصیر مردان و قدری هم تقصیر خودِ بانوان است؛ چون آن کسی که باید شأن اسلامی زن را بشناسد و از آن دفاع کند، در درجهی اوّل خودِ بانوان هستند. باید بدانند که خدا و قرآن و اسلام، دربارهی آنها چه قضاوتی دارد، از آنها چه میخواهد، مسؤولیت آنها را چه چیزی معیّن میکند و از آنچه که اسلام فرموده و خواسته، دفاع کنند و بخواهند. اگر نخواهند، کسانی که به هیچ ارزشی پایبند نیستند، به خود اجازه خواهند داد که به زن ستم کنند؛ کمااینکه امروز در دنیای غرب و در زیر سایهی نظامهای مادّی آن دیار، با وجود شعارهایی که نسبت به زن میدهند، بیشترین ظلم را مردان غربی به زنان میکنند؛ پدر به دخترش، برادر به خواهرش، شوهر به زنش. بیشترین ستم و تعرّض و تعدّی نسبت به زنان و همسران و خواهران و یا حتّی دخترانشان -طبق آمارهایی که در دنیا هست- از سوی مردانی است که در نظامهای غربی زندگی میکنند. یعنی اگر در نظامی ارزشهای معنوی حاکم نباشد، خدا در دلها نباشد، مرد با تکیه بر قدرت جسمانی، راه خود را برای ظلم و تعدّی به زن باز میبیند.
چیزی که مانع است، دو چیز است: یکی ملاحظهی خدا و قانون و ایمان و امثال اینها، و یکی هم خودِ زن که حقوق انسانی و الهی خود را درست بشناسد و از آن دفاع کند و خود را به معنای حقیقی کلمه بطلبد. در این مورد، اسلام یک حدّ میانه و بدون افراط و تفریط را ارائه میدهد. نه به زن اجازهی ظلم کردن میدهد و نه طبیعت زن و مرد را نادیده میگیرد. خطّ مستقیم و صراط مستقیم، همان خطّ اسلامی است که من به صورت کوتاه آن را تشریح میکنم.
در اسلام، برای فعّالیت زنان، سه عرصه معیّن شده است. اوّل، عرصهی تکامل و رشد معنوی خودِ زن است. زن و مرد در این بخش، هیچ تفاوتی در میدان رشد و تکامل معنوی ندارند. یعنی مرد میتواند به عالیترین مقامات از لحاظ معنوی برسد؛ زن هم میتواند به بالاترین مقامات از لحاظ معنوی برسد. مرد میتواند به حدّ علی بن ابی طالب علیهالسّلام برسد و زن میتواند به حدّ فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها برسد.
قرآن کریم، وقتی میخواهد نمونهای برای انسانهای با ایمان ذکر کند، آن را از میان مردان ذکر نمیکند؛ از میان زنان ذکر میکند: «و ضرب الله مثلاً للذین امنوا امراة فرعون». خدای متعال در این جا، دو زن را به عنوان دو نمونه از انسانهای برجسته و مؤمن -نه از زنان برجسته- ذکر میکند. یعنی در صحنهی انسانیت و تکامل معنوی، خدای متعال وقتی میخواهد نمونهی ممتازی بیان کند، سخن از پیامبران و مردان بزرگ و شخصیتهای علمی و دینی نمیکند؛ بلکه سخن از دو زن به میان میآورد که یکی از آن دو زن، زن فرعون است. «أذ قالت رب ابن لی عندک بیتاً فیالجنة» (۱)؛ زنی در مقام مبارزه با قدرت طاغوتی شوهرش، زنی با استقلال کامل که زیر بار شوهر متجاوز و قدرتمند و فرعون صفت و فرعون نام خود نمیرود. عظمت این زن، این جاست که شوهر نمیتواند راه گمراهی را بر او تحمیل کند؛ اگرچه آن شوهر، شخصی در حدّ فرعون با آن قدرت و با آن شخصیت باشد. میلیونها مرد، زیر دست فرعون و محکوم ارادهی اویند؛ اما همسر خود این مرد، در خانه محکوم ارادهی او نیست؛ آزاد است، به خدا ایمان میآورد، راه فرعون را ترک میگوید و راه خدا و راه حق را انتخاب میکند. لذا به عنوان یک موجود و یک انسان برجسته، نه فقط از میان زنان، بلکه از میان همهی بنی نوع بشر انتخاب میشود.
زنِ دیگر، مریم مادر عیسی و دخترِ عمران است. «مریم ابنة عمران» (۲). مریم، زنی جوان است که در مقابل تهمت و نگاه سوء ظن آلودهی همهی مردم شهر و منطقهی خود، مثل کوه میایستد و کلمةالله و روح را که خدای متعال با قدرت کاملهی خود در دامان پاک او گذاشته است، بر روی دست میگیرد و مثل نورافکنی فرزند خود را بر دنیای تاریک آن زمان میافکند. این دو زن، دنیا را نور باران میکنند. این، نشان دهندهی آن است که در میدان عظیم و محشر وسیعی که همهی انسانها، از اوّلین و آخرین جمع شدهاند؛ وقتی خدای متعال میخواهد دو انسان را از مجموع همهی انسانها انتخاب کند و به عنوان مثل و نمونه، آنها را معرفی کند، دو زن را انتخاب میکند؛ نه دو مرد را و نه یک مرد و یک زن را. در این کار، رازهایی است.
پس، در عرصهی اوّل -یعنی عرصهی رشد معنوی و تعالی روحی و نفسانی انسان- میان زن و مرد فرقی نیست؛ زن مثل مرد، مرد هم مثل زن هر دو میتوانند مدارج عالی معنویّت و قرب به خدا را طی کنند. لذا در قرآن میفرماید: «ان المسلمین والمسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصّادقین و الصّادقات و الصّابرین و الصّابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدّقین و المتصدّقات و الصّائمین و الصّائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرینالله کثیراً و الذاکرات». همه جا، مرد و زن در کنار هم قرار دارند. «اعدالله لهم مغفرة و اجراً عظیماً» (۳). این، صحنهی اول است که در آن، میان زن و مرد هیچ تفاوتی نیست.
عرصهی دوم، عرصهی فعّالیتهای اجتماعی است؛ اعم از فعّالیت اقتصادی، فعّالیت سیاسی، فعّالیت اجتماعی به معنای خاص، فعالیت علمی، درس خواندن، درس گفتن، تلاش کردن در راه خدا، مجاهدت کردن و همهی میدانهای زندگی در صحن جامعه. در اینجا هم میان مرد و زن در اجازهی فعّالیتهای متنوّع در همهی میدانها، هیچ تفاوتی از نظر اسلام نیست. اگر کسی بگوید مرد میتواند درس بخواند، زن نمیتواند؛ مرد میتواند درس بگوید، زن نمیتواند؛ مرد میتواند فعالیت اقتصادی انجام دهد، زن نمیتواند؛ مرد میتواند فعّالیت سیاسی کند، زن نمیتواند، منطق اسلام را بیان نکرده و بر خلاف سخن اسلام حرف زده است. از نظر اسلام، در همهی این فعّالیتهای مربوط به جامعهی بشری و فعّالیتهای زندگی، زن و مرد دارای اجازهی مشترک و همسان هستند. البته بعضی از کارها هست که باب زنان نیست؛ چون با ترکیب جسمانی آنها تطبیق نمیکند. بعضی از کارها هم هست که باب مردان نیست؛ چون با وضع اخلاقی و جسمی آنها تطبیق نمیکند. این موضوع ربطی به این ندارد که زن میتواند در میدان فعّالیتهای اجتماعی باشد یا نه. تقسیم کار، بر حسب امکانات و شوق و زمینههای اقتضای این کار است. اگر زن بخواهد شوق داشته باشد، میتواند فعّالیتهای گوناگون اجتماعی و آنچه که مربوط به جامعه است، انجام دهد.
البته در عرصهی این فعّالیتها، اسلام حدودی را معیّن کرده است که این حدود، مربوط به زن و اجازه داشتن او برای فعّالیت نیست؛ مربوط به اختلاط زن و مرد است که اسلام روی این مسأله حسّاسیت دارد. اسلام معتقد است که مرد و زن باید یک مرزبندی میان خودشان در همه جا -در خیابان، در اداره، در تجارتخانه- داشته باشند. میان زن و مرد مسلمان، حجاب و مرزی معیّن شده است. اختلاط و امتزاج زن و مرد، مثل اختلاط و امتزاج مردان با هم و زنان با هم نیست. این را باید رعایت کنند. هم مرد باید رعایت کند و هم زن باید رعایت کند. اگر این حسّاسیتِ اسلام نسبت به روابط و نوع اختلاط مرد و زن رعایت شود، همهی کارهایی که مردان میتوانند در عرصهی اجتماعی انجام دهند، زنان هم -اگر قدرت جسمانی و شوق و فرصتش را داشته باشند- میتوانند انجام دهند.
زنان میتوانند تحصیلات عالیه کنند. بعضیها خیال میکنند که دختران نباید تحصیل کنند. این، اشتباه و خطاست. دختران باید در رشتههایی که برای آنها مفید است و به آن علاقه و شوق دارند، تحصیل کنند. جامعه، به تحصیلات دختران هم نیازمند است؛ همچنان که به تحصیلات پسران نیازمند است. البته محیط تحصیل باید سالم باشد؛ هم برای پسر و هم برای دختر. دانشگاه باید برای فرزندان مردم امنیت داشته باشد؛ چه دختر و چه پسر. کوچه و خیابان باید از لحاظ ناموسی و اخلاقی امنیت داشته باشد؛ چه برای دختران و چه برای پسران؛ فرق نمیکند. در صورتی که این امنیت حاصل شود، آن وقت در محیط امن، در کوچه و بازار امن، در دانشگاه امن، در دبیرستان امن که امنیت اخلاقی و فکری تأمین شده است -و مسؤولان و پدران و مادران باید آن را تأمین کنند- دختر مسلمان، پسر مسلمان، مرد مسلمان، زن مسلمان میتوانند فعّالیت خودشان را بکنند.
برای اینکه آن اختلاطی که قبلاً گفتم، پیش نیاید و حدود اخلاقی حفظ شود، اسلام برای زن حجاب را معیّن کرده است. خودِ این حجاب، یکی از وسایل امنیت است. با حجاب زنِ مسلمان، هم خود زنِ مسلمان امنیت پیدا میکند و هم مردان مسلمان امنیت پیدا میکنند. آن جایی که حجاب را از زنان دور میکنند، آن جایی که زن را به عریانی و برهنگی نزدیک میکنند، در درجهی اوّل، امنیت از خود زن و در درجهی بعد، از مردان و جوانان گرفته خواهد شد. برای اینکه محیط سالم و دارای امنیت باشد؛ زن بتواند کار خود را در جامعه انجام دهد، مرد هم بتواند مسؤولیتهای خود را انجام دهد، اسلام حجاب را معیّن کرده است که این حجاب، یکی از آن احکام برجستهی اسلام است و یکی از فوایدش همین است که گفتم. فواید فراوان دیگری هم دارد که در بخش بعد، اگر به یادم آمد و فرصت شد، اشارهای خواهم کرد.
پس، در عرصهی دوم -که عرصهی فعّالیتهای اجتماعی و سیاسی و علمی و فعّالیتهای گوناگون است- زنِ مسلمان مثل مردِ مسلمان حق دارد آنچه را که اقتضای زمان است، آن خلأیی را که احساس میکند، آن وظیفهای را که بر دوش خود حس میکند، انجام دهد. چنانچه دختری مثلاً مایل است پزشک شود، یا فعالیت اقتصادی کند، یا در رشتههای علمی کار کند، یا در دانشگاه تدریس کند، یا در کارهای سیاسی وارد شود، یا روزنامهنگار شود، برای او میدانها باز است. به شرط رعایت عفّت و عفاف و عدم اختلاط و امتزاج زن و مرد، در جامعهی اسلامی میدان برای زن و مرد باز است. شاهد بر این معنا، همهی آثار اسلامی است که در این زمینهها وجود دارد و همهی تکالیف اسلامی است که زن و مرد را به طور یکسان، از مسؤولیت اجتماعی برخوردار میکند. اینکه میفرماید: «من اصبح لا یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم»، مخصوص مردان نیست؛ زنان هم باید به امور مسلمانان و جامعهی اسلامی و امور جهان اسلام و همهی مسائلی که در دنیا میگذرد، احساس مسؤولیت کنند و اهتمام نمایند؛ چون وظیفهی اسلامی است.
بر اساس آیهی شریفهی سورهی احزابْ فرق نمیکند؛ چه اسلام، چه ایمان، چه قنوت، چه خشوع، چه تصدّق، چه صوم، چه صبر و استقامت، چه حفظ ناموس، چه ذکر خدا، زن و مرد در این بخشها یکسانند. فعّالیت زنان در عرصهی اجتماع، فعّالیتی کاملاً مباح و روا و مطلوب و مُجاز است که با حفظ حدود اسلامی، اینها را انجام دهند و نیمی از نیروی فعّال جامعه را به جامعه تقدیم کنند. آن وقتی که در جامعه، هم مرد تحصیل میکند و هم زن، جمعیت تحصیل کرده، دو برابر آن زمانی است که فقط مردان تحصیل میکنند. آن وقتی که زنان در جامعه تدریس میکنند، معلّم در جامعه دو برابر تعداد آن وقتی است که فقط مردان تدریس میکنند. در فعّالیت سازندگی، در فعالیت اقتصادی، در طرّاحی و فکر کردن و برای امور کشور و یک شهر و یک روستا و یک مجموعه و امور شخصی خانواده مطالعه کردن، میان زن و مرد تفاوتی نیست. همه مسؤولند و همه باید انجام دهند.
دختران مسلمان و زنان مؤمن! این را هم بگویم: اروپایی که امروز ادّعا میکند زن در آنجا آزاد است، تا نیم قرن پیش به زن اجازه نمیداد که در مال شخصی خودش تصرّف کند! یعنی مثلاً یک زن اروپایی یا امریکایی، تا پنجاه، شصت سال قبل از این، اگر میلیونها ثروت داشت، خودش حق نداشت که از این ثروت، به میل و ارادهی خودش استفاده کند؛ باید در اختیار شوهر یا پدر و یا برادرش میگذاشت و آنها هم به میل خودشان از ثروت آن خانم -یا برای او و یا برای خودشان- استفاده میکردند! در اسلام، این طور نیست. در اسلام، زن مالک ثروت خود است. شوهرش راضی باشد، یا راضی نباشد؛ پدرش راضی باشد، یا راضی نباشد -فرقی نمیکند- او میتواند ثروت و مال و اندوختهی خود را مصرف کند و ربطی به کس دیگری ندارد. نظر اسلام، این است. در حمایت از استقلال اقتصادی زنان، دنیا سیزده قرن است که از اسلام عقب است. اسلام این را سیزده قرن قبل گفته است؛ ولی در اروپا تازه چهل، پنجاه سال و در بعضی از کشورها کمتر از این مدّت است که تازه شروع کردهاند به زن اجازه دهند که در مال و ملک خود، دخل و تصرّف کند! اسلام، از این جهت هم جلو است.
بخش سوم -که آن هم بسیار مهم است- بخش خانواده است. به نقش زن در اعتلای معنوی اشاره کردیم و حکم اسلامىِ هر نوع فعّالیت اجتماعی را گفتیم؛ اما در این بخش، نقش زن در خانواده را مطرح میکنیم؛ یعنی زن بعنوان یک همسر یا یک مادر. اینجا واقعاً احکام اسلام به قدری درخشان و افتخارآمیز است که انسان وقتی احکام اسلام را مشاهده میکند، احساس اعتزاز مینماید.
زن به عنوان یک زوجه و یک همسر، در مراحل مختلف مورد توجّه و عنایت ویژهی اسلامی قرار دارد. در درجهی اوّل، مسألهی انتخاب همسر است. به نظر اسلام، زن در انتخاب همسر آزاد است و هیچ کس نمیتواند در مورد انتخاب همسر، بر هیچ زنی چیزی را تحمیل کند. یعنی حتی برادران زن، پدرِ زن -خویشاوندان دورتر که جای خود دارند- اگر بخواهند بر او تحمیل کنند که تو حتماً باید با شخص مورد نظر ازدواج کنی، نمیتوانند و چنین حقّی را ندارند. این، نظر اسلام است.
البته در جامعهی اسلامی، در طول زمان، عادات جاهلی و غلط بوده است؛ الان هم در بعضی از کشورها هست و در کشورِ خود ما هم در بعضی از جاها -مثل مناطقی از شهرهای مرکزی کشور، مناطقی در خوزستان و جاهای دیگر- عادات غلطی وجود دارد. فرض بفرمایید -آنطوری که اطّلاع دارم- در بعضی از عشایر، پسر عموی هر دختری حق دارد که در مورد ازدواج آن دختر، اظهار نظر کند! این، غلط است. اسلام، چنین اجازهای را به هیچ کس نمیدهد. آنچه را که مسلمانانِ جاهل انجام میدهند، کسی نباید به حساب اسلام بگذارد. اینها عادات جاهلی است. مسلمانان جاهل، با تکیه بر آداب و عادات جاهلیت، کارهایی انجام میدهند که ربطی به اسلام و احکام نورانی آن ندارد. اگر کسی دختری را مجبور کند که باید با پسر عمویت ازدواج کنی، کار خلاف کرده است. اگر کسی به عنوان اینکه پسر عموی دختری است، به خودش حق بدهد که او را از ازدواج کردن نهی کند و بگوید چون با من ازدواج نکردی، پس من اجازهی ازدواج به تو نمیدهم، این پسر عمو و هر کس که به او کمک کند، فعل حرامِ خلاف شرع کرده است. اینها، خلاف شرع بیّن است و فقهای اسلام، در این مورد اختلاف نظر ندارند.
اگر فرض کنیم کسی از قبیلهای، برای اینکه اختلافات خود را با قبیلهی دیگر حل کند -فرض کنید دعوا و اختلاف و خونریزی بوده است- حلّ این اختلاف و فصل این نزاع را به این قرار دهد که دختری را از این قبیله به آن قبیله بدهند؛ بدون اینکه از خودِ دختر اجازه بگیرند، این کار خلاف شرع است. البته یک وقت از خودِ دختر اجازه میگیرند؛ اشکالی ندارد. دختری است، خودش مایل است و حرفی ندارد که با جوانی از قبیلهی دیگر ازدواج کند که ضمناً با این ازدواج، اختلاف و نزاع هم از بین برود. این، ایراد و مانعی ندارد؛ اهلاً و سهلاً. اما اگر بخواهند دختری را به این کار مجبور کنند، این کار، خلاف شرع و خلاف احکام اسلامی است.
ملاحظه میکنید که احکام اسلام در انتخاب همسر، از اوّلِ تشکیل خانواده، در جهت کمک به زنان است. چون بعضی از مردان، نسبت به زنان زورگویی و ظلم و تعدّی میکردند، اسلام در مقابل این ظلم و تعدّی ایستاده است. وقتی که عائله تشکیل میشود، در داخل عائله، از نظر اسلام، زن و شوهر دو شریک زندگی هستند و باید نسبت به یکدیگر با محبت رفتار کنند. مرد حق ندارد به زن زور بگوید؛ زن هم حق ندارد به مرد زور بگوید. احکام و مقرّرات اسلامی، در مورد ارتباطات زن و مرد در داخل عائله و خانواده، بسیار دقیق و ظریف است. خدای متعال، با توجّه به طبیعت زن و مرد، با توجّه به مصالح جامعهی اسلامی، با توجّه به مصالح زن و مرد، این احکام را معیّن کرده است. مرد فقط در چند مورد -که من یک مورد را تصریح میکنم و یکی، دو مورد دیگر را تصریح نمیکنم- حق دارد به زن دستور بدهد و زن موظّف است که دستور را عمل کند. آن موردی که تصریح میکنم، این است که مرد میتواند از خروج زن از خانه بدون اجازهی خود جلوگیری کند؛ به شرط اینکه در هنگام عقد ازدواج، شرطی در این مورد انجام نگرفته باشد. اگر شرطی در بین نباشد، مرد میتواند مانع شود. این، یکی از آن رازهای دقیق احکام الهی است و این، حق فقط به شوهر داده شده و حتّی به پدر هم داده نشده است. پدر نمیتواند دختر خود را موظّف کند که اگر خواست بیرون برود، از او اجازه بگیرد. پدر چنین حقّی ندارد، یا برادر چنین حقّی نسبت به خواهر ندارد؛ اما شوهر این حق را نسبت به زن دارد. البته در هنگام صیغهی عقد، زنان میتوانند شروطی را به عنوان شرط عقد ازدواج ذکر کنند. این شروط را هم زن و هم مرد موظّفند که عمل کنند. بنابراین، اگر شرط کردند، آن بحث دیگری است؛ اما در درجهی اوّل، این طور است. یکی، دو مورد دیگر هم هست که زن موظّف است در آن موارد، از مرد اطاعت کند.
اینها همه به خاطر طبیعت زن و مرد است. طبیعت زن و مرد، هر کدام ویژگیای دارد. در داخل خانواده، کار و روحیّات مرد را نباید از زنان توقّع کرد؛ روحیات زن را هم در خانواده نباید کسی از مرد توقّع کند. هر کدام یک خصوصیات طبیعی و روحی دارند که مصلحت بشر، مصلحت جامعه، مصلحت نظام اجتماعی زن و مرد این است که روحیّات و خصوصیات مرد وزن در تعامل اینها در داخل خانواده دقیقاً رعایت شود؛ که اگر رعایت شد، هم این خوشبخت است و هم آن. اما کسی به کسی حقّ ظلم کردن، زور گفتن و استخدام کردن ندارد. بعضی از مردان خیال میکنند که زن وظیفه دارد همهی کارهای مربوط به آنها را انجام دهد. البته در محیط خانواده، زن و مردی که به هم علاقه دارند، با کمال میل و شوق، کارها و خدمات یکدیگر را انجام میدهند؛ اما انجام دادن از روی میل، غیر از این است که کسی احساس کند، یا این طور عمل کند که گویا وظیفهی زن است که باید مثل یک مستخدم، خدمت مرد را به آن شکل انجام دهد. چنین چیزی در اسلام وجود ندارد.
از جمله وظایفی که برعهدهی زنان در داخل خانه و خانواده است، مسألهی تربیت فرزند است. زنانی که به خاطر فعّالیتهای خارج از خانواده، از آوردن فرزند استنکاف میکنند، برخلاف طبیعت بشری و زنانهی خود اقدام میکنند. خداوند به این راضی نیست. کسانی که فرزند و تربیت فرزند و شیردادن به بچه و در آغوش مهر و عطوفت بزرگ کردن فرزند را برای کارهایی که خیلی متوقّفِ به وجود آنها هم نیست، رها میکنند، دچار اشتباه شدهاند. بهترین روش تربیت فرزند انسان، این است که در آغوش مادر و با استفاده از مهر و محبّت او پرورش پیدا کند. زنانی که فرزند خود را از چنین موهبت الهی محروم میکنند، اشتباه میکنند؛ هم به ضرر فرزندشان، هم به ضرر خودشان و هم به ضرر جامعه اقدام کردهاند. اسلام، این را اجازه نمیدهد. یکی از وظایف مهم زن، عبارت از این است که فرزند را با عواطف، با تربیت صحیح، با دل دادن و رعایت و دقّت، آن چنان بار بیاورد که این موجود انسانی -چه دختر و چه پسر- وقتی که بزرگ شد، از لحاظ روحی، یک انسان سالم، بدون عقده، بدون گرفتاری، بدون احساس ذلّت و بدون بدبختیها و فلاکتها و بلایایی که امروز نسلهای جوان و نوجوان غربی در اروپا و امریکا به آن گرفتارند، بار آمده باشد.
عزیزان من! شما ببینید زنان غربی، بهخاطر اینکه به خانواده اهمیت ندادند، به تربیت فرزند اهمیت ندادند، امروز کار جوامع غربی به جایی رسیده است که میلیونها نوجوان تبهکار و فاسد در کشورهای اروپایی و امریکایی، در زیر سایهی آن تمدّن مادّی، آن کاخهای سربرافراشته، آن پایگاههای اتمی، آن آسمانخراشهای صدوچند طبقه، آن پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک، در سن ده سالگی، دوازده سالگی مشغول تبهکاریند؛ دزدند، قاتلند، قاچاقچیند، معتادند، سیگار میکشند، حشیش میکشند! این، به خاطر چیست؟ به خاطر آن است که زن غربی، قدر خانواده را ندانست.
در گذشته، وضع زنان غربی اینطور نبود. از سی، چهل، پنجاه سال قبل، وضع زنان غربی -بخصوص در امریکا و بعضی از کشورهای اروپایی- روزبهروز بدتر شد. آن روزی که زنان غربی این راه غلط را شروع نمودند، فکر نمیکردند که سی سال دیگر، چهل سال دیگر، پنجاه سال دیگر، کشور و جامعهی آنها، دچار چنین وضعی شود که نوجوان دوازده ساله، هفتتیر ببندد، یا چاقوی ضامندار در جیب خود بگذارد و به هنگام شب یا روز، در گوشه و کنار خیابانهای نیویورک یا لندن یا بقیهی شهرهای غربی، اگر توانست کسی را بکُشد، بدون هیچ ملاحظهای بکشد! وضعشان به اینجا رسیده است. وقتی خانواده از هم پاشید، وضعیت این گونه میشود.
در واقع، خانواده را هم زن به وجود میآورد و اداره میکند؛ این را بدانید. آن عنصر اصلىِ تشکیل خانواده، زن است، نه مرد. بدون مرد، ممکن است خانوادهای باشد. یعنی اگر فرض کنیم در خانوادهای، مرد خانواده حضور نداشته باشد، یا از دنیا رفته باشد، زن خانواده اگر عاقل و با تدبیر و خانهدار باشد، خانواده را حفظ میکند؛ اما اگر زن از خانوادهای گرفته شد، مرد نمیتواند خانواده را حفظ کند. بنابراین، خانواده را زن حفظ میکند.
علّت اینکه اسلام این قدر به نقش زن در داخل خانواده اهمیت میدهد، همین است که زن اگر به خانواده پایبند شد، علاقه نشان داد، به تربیت فرزند اهمیت داد، به بچههای خود رسید، آنها را شیر داد، آنها را در آغوش خود بزرگ کرد، برای آنها آذوقههای فرهنگی -قصص، احکام، حکایتهای قرآنی، ماجراهای آموزنده- فراهم کرد و در هر فرصتی به فرزندان خود مثل غذای جسمانی چشانید، نسلها در آن جامعه، بالنده و رشید خواهند شد. این، هنر زن است و منافاتی هم با درس خواندن و درس گفتن و کار کردن و ورود در سیاست و امثال اینها ندارد.
در صدر اسلام، زن در میدان جنگ، علاوه بر بستن زخم مجروحان -که این کار بیشتر بر عهدهی زنان بود- حتّی گاهی با نقاب، در میدان جنگ و رزمهای دشوار آن روز، شمشیر هم میزد! درعینحال در داخل خانه، فرزندان خود را هم در آغوش میگرفت، تربیت اسلامی هم میکرد، حجاب خود را هم حفظ میکرد؛ چون اینها منافاتی با هم ندارد. اگر کسی درست توجّه کند، خواهد دید که منافاتی ندارد. بعضی افراط میکنند، بعضی تفریط میکنند. بعضی میگویند چون فعّالیت اجتماعی اجازه نمیدهد به خانه و شوهر و فرزند برسیم، پس فعّالیت اجتماعی نباید بکنیم. بعضی میگویند چون خانه و شوهر و فرزند، اجازه نمیدهد فعّالیت اجتماعی بکنیم، پس شوهر و فرزند را باید رها کنیم. هر دو غلط است. نه این را به خاطر آن، نه آن را بهخاطر این، نباید از دست داد.
زن مسلمان، در عائله وظایفی دارد و آن، همان رکنیّت اساسی خانواده و تربیت فرزندان و هدایت و تقویت روحی شوهر است. در دوران مبارزات ضدّ رژیم طاغوت در ایران، خیلیها در میدان مبارزه بودند، ولی زنانِ آنها نگذاشتند که آنها مبارزه را ادامه دهند؛ بهخاطر اینکه طاقت نداشتند سختیهای مبارزه را تحمّل کنند؛ گذشت هم نداشتند. خیلیها هم به عکس، شوهران خود را به ایستادگی در راه مبارزه تشویق میکردند، آنها را کمک میکردند و برای آنها تقویت و پشتیبانی روحی میآفریدند. در سال ۵۶ و ۵۷، آن روزی که خیابانها و کوچهها از اجتماعات مردم پر شده بود، زنان در بسیج و فرستادن شوهران و فرزندان خودشان به میدانهای مبارزه و تظاهرات، نقش حیاتی داشتند.
مادران در دوران انقلاب و در جنگ تحمیلی، فرزندان خود را به سربازان جانباز و شجاع در راه اسلام و مسلمین تبدیل کردند، و همسران در دوران انقلاب و دوران جنگ تحمیلی، شوهران خود را به انسانهای مقاوم و مستحکم مبدّل ساختند. این است نقش و تأثیر زن بر روی فرزند و شوهر. این، نقشی است که زن میتواند در داخل خانواده ایفا کند و جزو بزرگترین نقشهاست و به نظر من از همهی کارهای زن مهمتر، همین کار است. از همهی کارهای زن مهمتر، تربیت فرزندان و تقویت روحی شوهران برای ورود در میدانهای بزرگ است، و خدا را شکر میکنیم که زن ایرانی و مسلمان، در این میدان هم بیشترین هنر را نشان داده است.
البته زنان شجاع و آگاه و مقاوم و صبور ایران، در دوران انقلاب، در دوران جنگ -چه در پشت جبهه، چه در جبهه، چه در داخل خانهها- و کلاًّ در همهی میدانها، حضوری فعّال داشتند. امروز هم در میدان سیاست، در میدان فرهنگ، در میدان انقلاب، در فعّالیتهای مقابل چشم دشمنان جهانی، زنان ما حضور فعّال دارند. امروز اجتماع عظیم شما در این جا، یک مفهوم فرهنگی، یک مفهوم سیاسی و یک مفهوم اجتماعی دارد. آن کسانی که قضایای کشور عزیز ما و نظام جمهوری اسلامی را تحلیل میکنند، وقتی این اجتماع عظیم، این ارادههای استوار، این آگاهی و این شور و شوق را از شما مشاهده میکنند، نسبت به ایران بزرگ و ملت عظیمالشّأن ایران و نظام مقدّس جمهوری اسلامی، احساس تعظیم و ستایش خواهند کرد.
من به سخنان خود پایان میدهم و توفیقات همهی شما خواهران عزیز، دختران عزیز و بانوان گرامی خوزستان و شهر اهواز و دیگر شهرها و روستاهای این استان را آرزومندم. امیدوارم همهی شما مشمول لطف و رحمت پروردگار باشید.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) تحریم: ۱۱
۲) تحریم: ۱۲
۳) احزاب: ۳۵ |
752 | 1375/12/18 | بیانات در اجتماع بزرگ مردم اهواز | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2828 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه رب العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین، الهداةالمهدییّن، سیّما بقیه اللَّه فی الارضین. قال اللَّه الحکیم فی کتابه الکریم: بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. یا ایها الذین امنوا أذکروانعمةاللَّه علیکم اذ جاءتکم جنود فارسلناعلیهم ریحاً و جنوداً لم تروها و کان اللَّه بما تعملون بصیراً. اذجاءوکم من فوقکم و من أسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون باللَّه الظنوناً. هنالک ابتلی المؤمنون و زلزلوا زلزالاً شدیداً. (۱)
در سال ۱۳۵۹، این شهر و این استان، در معرض یک آزمایش عظیم خونبار الهی واقع شد. دست دشمن، نقشه استکبار، برنامهریزی دستگاههای فعّال صهیونیستی و استعماری، همه با هم این طور ترتیب دادند که این بخش از میهن عزیز ما، در معرض یکی از سختترین آزمایشهای الهی خونبار قرار گیرد. جنگ تحمیلی، هشت سال به طول انجامید؛ یعنی از سال ۱۳۵۹ تا سال ۱۳۶۷. در این مدت، شما مردم شجاع و دلاور این استان، در معرض این امتحان بسیار دشوار قرار داشتید. البته دشمن، جنگ را بر خوزستان تحمیل نکرد؛ بر ایران تحمیل کرد و همه ایران در مقابل او قیام کردند تا از کشور دفاع کنند؛ اما خوزستان در معرض سختترین و شدیدترین ضربات دشمن قرار گرفت و به وسیله دشمن، بیشترین فاجعه آفرینی در این استان واقع شد و مردم این استان، از زنان و مردان و حتّی افراد مسن و نوجوانان، در معرض امتحانی بسیار سخت واقع شدند تا جنگ تمام شد. بیش از همه مردم کشور، مردم استانهای مرزی و بیش از همهی استانهای مرزی، استان خونبار خوزستان، رنج جنگ را تحمّل کرد.
توجّه کنید؛ هشت سال از پایان دوران جنگ تا امروز میگذرد. در این هشت سال دوم هم - که هشت سال دوران سازندگی است - باز ملت ایران در یک حرکت بزرگ و هماهنگ، به کار سازندگی ویرانیها و ترمیم خرابیهای این کشور پرداخته است؛ چه خرابیهای ناشی از جنگ به طور مستقیم، چه خرابیهای ناشی از جنگ به طور غیرمستقیم و چه ویرانیهای ناشی از طول حکومت طواغیت، قبل از برافراشته شدن پرچم اسلام در این کشور.
امروز من میخواهم در مقابل شما مردم عزیز اهواز و برادران و خواهرانی که از شهرهای دیگر این استان در این جا اجتماع کردهاید و یا از روستاها و مناطق عشایر نشین از سرتاسر این استان به این جا آمدهاید، این مطلب را بگویم که به برکت اسلام، ملت ایران هشت سال جنگ خونبار تحمیلی را با قدرت گذراند و اجازه نداد که دشمنان ایران و اسلام و نظام جمهوری اسلامی - که یک جبهه متحد در سرتاسر دنیای استکبار را تشکیل میدادند - بتوانند یک وجب از خاک این ملت و از خانه مقدس این امّت بزرگ و شجاع و سرافراز را تصرّف کنند و بعد از گذشتن آن هشت سال دشوار، توانست با سرعت و جدیّت و مهارتی تحسین برانگیز، ویرانیهای جنگ را ترمیم کند؛ بلکه کشور را هم بسازد. این، از برکت اسلام است. من امروز در مقابل شما عزیزانم، مردم شجاع و مؤمن و بااخلاص منطقه خوزستان و شهر اهواز و دیگر شهرهای این استان - که بخشی از ملت بزرگ ایران هستید - میخواهم بگویم که جمعبندی هشت سال جنگ و هشت سال تلاشِ بعد از جنگ این است که اگر ملت ایران متّحد باشد - آن چنان که هست - اگر پایبند به احکام اسلام باشد - آن چنان که هست - اگر همّت بر سازندگی کشور بگمارد - که گمارده است - هیچ قدرت و نیرویی، حتّی نیروی متّحد استکبار و استعمار در سرتاسر عالم هم نخواهد توانست به این ملت شجاع و مقاوم و با ایمان و مصمّم و کارآمد و به این کشور و این نظام مقدّس، کوچکترین خدشه و ضربهای وارد کند. این، نه شعار بیمحتوا و نه فقط حرف است؛ این عمل است. صحنه عمل هم این خوزستان است.
من روزی را در این شهر دیدم که در هر ساعتی، صدها گلوله خمپاره، از لولههای خمپارهانداز دشمن - که در نزدیکی اهواز موضع گرفته بود - بر سر این خیابانها فرو میریخت. آن روز، فقط رژیم بعثی نبود که به ما حمله کرده بود. پشت سرِ رژیم بعثی، مجموعهای متشکّل از امریکا و دولتهای استکباری و ارتجاعی منطقه و دستنشاندگان استعمار و همپیمانان پنهانی صهیونیستها بودند که همّتشان هم این بود که پرچم اسلام را در این کشور فرو بخوابانند و از بین ببرند و نهضت اسلامی را نابود کنند و نگذارند که ملت ایران متمسّک به اسلام باشد. چرا؟ چون میدانند که اگر ملتی متمسّک به اسلام شد، دیگر دشمنان - هر چه هم بهحسب ظاهر و با ابزار مادّی قدرتمند باشند - نخواهند توانست آن ملت را وادار به کاری کنند، یااز کاری باز بدارند و چیزی را به آن ملت تحمیل نمایند. آن ملت با افکار بلند اسلامی، راه خود را پیش خواهد برد؛ همچنان که ملت ایران پیش برد و شما مردم عزیز خوزستان، یک بار در ماجرای جنگ تحمیلی و یک بار قبل از ماجرای جنگ تحمیلی، به دهها سال توانستهاید از خود آزمایش بسیار درخشانی را در تاریخ به یادگار بگذارید.
دوران جنگ تحمیلی را همه میدانند. هیچ کس نیست که نداند مردم خرمشهر و آبادان و مردم شجاع و غیور و مؤمن اهواز یا دزفول و دیگر شهرهای این استان، در مقابل دشمنی که میخواست ملت شهرها را خالی کند، چه عکسالعملی نشان دادند. جوانان و پیرمردان و مردان و زنان ایستادند و مبارزه کردند و جنگیدند. من در سوسنگرد، یک زن مسلمان شجاع را دیدم که مردم سوسنگرد میگفتند او در هنگام حضور نیروهای متجاوز در این شهر، با چوبدستی خود، چند متجاوز را به خاک انداخته و نابود کرده است! در سرتاسر این استان ممتَحن و مجرّب، مردان و زنان و خانوادهها، شهریها و روستاییها، عشایر عرب و لُر و بختیاری و مردم فارس که در این استان هستند، همه و همه در کنار یکدیگر و دست در دست هم، در مقابل متجاوزان ایستادند. البته ملت ایران به کمک استانهای مرزی آمد - در این شکّی نیست - و آزمایش بزرگ، آزمایش ملت ایران بود؛ اما چه کسی است که نداند استانی که در کنار مرز است، در مقابل اوّلین حملات دشمن، چه شکنجه و درد دشواری را تحمّل میکند. و این استان، هشت سال این دشواری را تحمّل کرد و ایستاد و فداکاری نمود.
در دوران قبل از انقلاب اسلامی - یعنی شاید هفتاد، هشتاد سال قبل از این - باز مردم مؤمن و علمای خوزستان، در مقابل تجاوز انگلیسیها ایستادگی کردند. آن هم یک تجربه دیگر است. مردم این استان، در چنین کارهای بسیار باعظمت و پرشکوهی، سابقه دارند. البته همچنان که همه میدانند، آحاد ملت ایران به برکت اسلام توانستند در طول جنگ تحمیلی، در همه شهرها و استانها شگفتی بیافرینند. مردم این استان، در درجه اوّل در مقابل دشمن این ایستادگی را کردند. بعد از دوران جنگ تحمیلی هم باز در این استان، تلاش و کار سازندگی، جزو بهترین نمونههای سازندگی در سرتاسر کشور بوده است.
همه دنیا و همه ملتها و دولتهایی که مسائل ایران را تعقیب میکنند، باید بدانند ملتی که زنده است، در کار خود هرگز درنمیماند، به زانو نمیافتد، در مقابل دیگران تسلیم نمیشود، احساس احتیاج به هیچ ملت دیگری نمیکند. ملت ایران، یک ملت زنده است و میتواند خود را اداره کند. آن کسانی که سعی میکنند افکار و نظرات و سیاستهای استعماری خود را بر ملت ایران تحمیل کنند، امروز و در آینده و همیشه باید بدانند که تا ملت ایران در صحنه است، تا نظام جمهوری اسلامی این پرچمِ برافراشته را در سطح جهان به اهتزاز درآورده است، تا وقتی که میان مسؤولان و ملت، این پیوند مستحکم برقرار است، نسبت به ایران اسلامی و این ملت، هیچ تحمیلی مورد قبول قرار نمیگیرد. ملت ایران، عازم و مصمّم است که راه سازندگی کشور و راه بنای جامعه مورد علاقه خود را بدون اتّکا و اعتنا به سیاستهای دیگران و بدون این که اجازه دهد کسی در امور این کشور دخالت کند، خودش ادامه دهد و پیش ببرد. نمیتوانند بر ملت و دولت ایران، چیزی را تحمیل کنند.
عزیزان من! ما یک دوره انقلاب را پشت سرگذاشتهایم که تجربه بسیار دشواری بود. امروز دنیای اسلامی، از تجربه انقلابِ ملت ایران استفاده میکند و قدمهای این ملت را در بسیاری از قضایای خود دنبال مینماید. خیلیها در دنیا از ملت ایران تقلید میکنند. بعد از آن، مرحله دفع هجوم دشمن را گذرانیدیم که مرحله بسیار سختی بود. گفتم که دشمن هجوم آورد؛ با این نیّت که شاید بتواند انقلاب را به زانو درآورد و ملت ایران را از انقلاب خود پشیمان کند. فکر سادهلوحانهای بود؛ اما این فکر را معمولاً مستکبران عالم نسبت به ملتهایی که به پا خاستهاند، میکنند. این اشتباه را تقریباً نسبت به همه مرتکب میشوند. البته بعضی از ملتها شکست میخورند و بعضی دیگر در مقابل هجوم نظامی دشمنان - که معمولاً با برنامهریزی بینالمللی همراه است - عقبنشینی میکنند؛ اما ملت ما در آن مرحله هم بحمداللَّه پیش رفت و موفّق شد و یادگار باارزشی در تاریخ جهان و تاریخ ملتهای بپاخاسته بجا گذاشت. این هم مرحله دوّم بود.
مرحلهی سوم، مرحله ساختن و نوسازی ایران از لحاظ ترمیم ویرانیها - نوسازی مادّی - است. این مرحله، بلافاصله بعد از جنگ شتاب گرفته است. البته از اوّل انقلاب، این نوسازی به اَشکال و انحایی وجود داشت؛ اما جنگ فرصت و اجازه نمیداد که شتاب لازم را پیدا کند. بعد از دوران جنگ، بازسازی و نوسازی شتاب لازم را پیدا کرد. امروز شما در استان خوزستان، در استانهای مرزی، در استانهای جنگزده و در همه استانهای کشور، هر جا ملاحظه کنید، کار و تلاش و حرکت و سازندگی و تولید و ابتکار و به معرض بروز درآوردن استعدادهای ملت ایران و تولید ثروت ملی و استخراج ذخایر عظیم ذیقیمتی که خدای متعال در اختیار این ملت قرار داده است و امثال اینها را مشاهده میکنید.
این هم هنر بزرگ ملت ایران است. یعنی در کنار ملتهایی که بعد از جنگهای خانمان برانداز، ده سال، بیست سال، سیسال زحمت کشیدند، تا بتوانند کشور خودشان را آباد کنند، وقتی ملت ایران را ملاحظه میکنیم، میبینیم که در ظرف هشت سال، قدمهای بلندی برداشته است. نمیتوانیم بگوییم سازندگی و نوسازی کشور، به نقطه پایان رسیده است؛ اما قدمهای بلندی برداشته شده است که این هم تجربه و گام سوم ملت ایران در انقلاب بهحساب میآید و بسیار ارزشمند است. اگر ما همیشه میگفتیم که بعد از جنگ جهانی دوم، بعضی از ملتها توانستند خودشان را در مدّت زمان کوتاهی از خاک بلند کنند و زندگی را دوباره سرشار از زیبایی نمایند و بسازند و بعضی از ملتها را اسم میآوردیم، مطمئنیم که ملت ایران در این جهت، اگر از آن ملتها جلوتر نباشد، یقیناً عقبتر نیست. این هم قدم سوم.
اما قدم چهارمی که وجود دارد، نوسازی معنوی ایران است؛ یعنی استقرار عدالت اجتماعی به معنای کامل. البته این قدم چهارم هم برداشته شده است؛ منتها باید روز به روز شتاب بیشتری پیدا کند. در یک نظام اجتماعی، عدل از همه چیزها بالاتر و باارزشتر است. عدالت، هدف تشکیل نظامهای الهی وفرستادن پیامبران خداست. عدالت، از بین رفتن تبعیض و فقر و جهل و محرومیت و نادانیهای نفوذ و رسوب کرده در اذهان بخشی از مردم در گوشه و کنار کشور، چیزهایی است که باید انجام گیرد. ما اگر سازندگی را باز هم پیش ببریم، اما در جهت استقرار عدالت و از بین بردن تبعیض و ایجاد برابری حقوق و احیای کرامت زن و مرد مسلمان فعّالیتی نکنیم، موفقیّتی به دست نیاوردهایم. موفقیّت، آن وقتی است که بتوانیم معنویّت و دین و اخلاق و عدالت و معرفت و سواد و تواناییهای گوناگون را در میان جامعه مستقر کنیم.
البته نظام جمهوری اسلامی، از روز اوّل این شعار را داده و به دنبال آن حرکت کرده است. خدا را شکر میکنیم، دستگاههایی که ظلم و تبعیض از وجودشان میتراوید و ناشی میشد، در این مملکت از بین رفتند. پادشاهی، دستگاه پادشاهی، دستگاههای زورگویی، دستگاههای فرعونی، دستگاههای اشرافیگری، دستگاههایی که همه همّتشان تأمین دنیای خود به قیمت نابود کردن دنیا و آخرت دیگران بود، نابود شدند و از بین رفتند. امروز ملاک، دین و تقوا و اخلاق است. جوان و زن و مرد و اقوام مختلف ما، همه به دنبال معنویّتند و به فضل پروردگار، مسؤولان کشور و دولتمردان ما، به دنبال استقرار عدالتند. این، آن قدم چهارم است. این، قدم اصلی و کار اساسی است، تا بتوانیم جامعه اسلامی را یک جامعه عادلانه - به معنای حقیقی - قرار دهیم. خدارا شکر میکنیم که مردم ما عدالتخواهند و با تبعیض و ظلم و زور و خصوصیاتی که متعلّق به یک جامعه طاغوتی است، مخالفند؛ باید هم مخالف باشند.
من امروز که با جمعیت عظیم شما مواجه شدم، آثار محبّت و لطف و مهربانی و صفا را مثل همیشه در چهره شما مردم عزیز اهواز و شما مرد و زن عزیزی که از شهرها و روستاهای مختلف آمدید و این استقبال گرم و پرشور را بهعمل آوردید و این اجتماع بزرگ را در این جاتشکیل دادید، مشاهده کردم. شما خاطرههای متعدّدی را در من احیا کردید. این، همان اهواز سال ۵۸ است. در آن موقع که من به این شهر آمدم، وقتی بود که مردم اهواز با کمال غیرت و استقامت نسبت به انقلاب میجوشیدند و انقلاب را مثل جان خودشان دوست میداشتند. عدّهای تحریک شده به وسیله قدرتهای بیگانه و با استفاده از شعارهای فریبنده، در میان مردم افتاده بودند، شاید بتوانند قومیتها را دامن بزنند و اختلاف ایجاد کنند. بعضی به اسم عرب و بعضی به اسم غیرعرب، ایجاد اختلاف میکردند. مردم، عجم و عرب ندارند. مردم در دوران انقلاب، مثل پارههای فولاد در مقابل دشمن ایستادند. خصوصیت این مردم، مسلمان بودن، ایرانی بودن، ایستادگی در مقابل متجاوز و در کنار هم بودن است.
مردم استان خوزستان از روز اوّل، محبّت اهل بیت علیهمالسّلام را در دل خود پروراندند. من نکتهای را به شما بگویم. ملت ایران، مکتب اهل بیت را از دو جا گرفته است. در واقع، همه ملت ایران برای تشیّع، وامدار دو مجموعه انسانی هستند: یکی اهواز است و یکی جبل عامل. در ایران، یکی از مراکز محدود و معدودی که از هزار و دویست سال قبل، پایگاه مکتب اهل بیت بود، همین شهر اهواز شما و منطقه خوزستان است که همیشه تشیّع و دین و محبّت و معارف اهل بیت را گرفته و آن را به بقیه مردم ایران منتقل کرده است. عدّهای میخواستند بین این مردمی که با این خصوصیات تاریخی، عربشان، فارسشان، لرشان، دزفولیشان، شوشتریشان، از قومیتهای مختلفشان، با لهجههای گوناگونشان در کنار هم ایستادهاند، اختلاف بیندازند که بحمداللَّه تیرشان به سنگ خورد.
آن چه که در پایان این صحبت میخواهم به همه شما برادران و خواهران بگویم، دو مطلب است: یکی در درجه اوّل اهمیت است، یکی هم در درجه بعد. آنچه که مهمتر است، این است که در سرتاسر کشور اسلامی ما و میان همه این ملت سرافراز، آن چیزی که از روز اوّل انقلاب، بلکه از پیش از انقلاب تا امروز، موجب شده است که دشمن نتواند هدفهای خود را عملی کند، عبارت از وحدت کلمه اقشار مختلف مردم است؛ یعنی اتّحاد همه قومیتهای ایرانی، همه برادران و خواهران، همه قشرها، همه لهجهها، همه زبانها، همه استانها؛ وحدت بر محور افکار و رهنمودهای انقلابی اسلام که به وسیله امام بزرگوار مطرح شد و پایههای این حکومت و این نظام را به وجود آورد و به فضل پروردگار از روز اوّل، روحانیت مبارز و انقلابی و مردمی، ذهنها را با این افکار آشنا کرد. این، توصیه و حرف اوّل من به شما مردم عزیز خوزستان است. شما بحمداللَّه از خودِ خوزستان، روحانیت انقلابی و خوشسابقه و امتحان داده خوبی در این استان دارید. شرط اصلی این وحدت در استان برقرار است؛ یعنی عناصر مؤمن در سرتاسر استان، این وحدت را تجربه کردهاند. باید وحدت کلمه را همچنان که در گذشته بوده است، حفظ کنید. زبان و لغت و قومیت و نژاد در استان، هیچ نباید به این یکپارچگی صفوف شما مردم عزیز اندکی خدشه وارد کند. این، آن مطلب مهمتر و اساسیتر است. به همه ملت ایران هم این توصیه را میکنیم و به فضل پروردگار، ملّت ایران هم همیشه پاسخ مثبتی داده است و در آینده نیز خواهد داد.
نکته دوم که از لحاظ اهمیّت، بلافاصله بعد از آن نکته اوّل است و بخصوص در استان شما و بعضی از استانهای دیگر باید مورد توجّه قرار گیرد، این است که من طبق گزارشها اطّلاع پیدا کردم که هنوز در گوشه و کنار این استان و در بعضی جاها، عادات غلط و جاهلی نسبت به زن مسلمان وجود دارد؛ عاداتی که زن را از استقلال و شخصیت خود و از کرامتی که اسلام برایش معیّن کرده است، محروم میکند. در دوران نظام اسلامی، این طور زواید فکری و خرافات، قابل قبول نیست. من از بانوان - که در درجه اوّل خودِ بانوان باید بخواهند که بر طبق سیره اسلامی با آنها عمل شود - و همچنین از همه برادران - چه برادران عرب، چه برادران بختیاری و لُر، یا برادران دیگر - خواهش میکنم که اگر در میان آنها عادات و روشهای غلطی از گذشته نسبت به زنان باقی است، آن را کنار بگذارند، تا خواهران هم بتوانند در میدانهای اجتماعی وارد شوند، تحصیل علم و معرفت کنند، خانوادهها را آباد کنند، فرزندان با معرفت و باکمال و عاقل و آینده سازی را تربیت کنند، یا در هر میدان دیگری که میخواهند یا میتوانند، فعالیت نمایند. این، آن چیزی است که اسلام خواسته است و به فضل پروردگار بایستی در نظام جمهوری اسلامی تأمین شود.
امیدوارم خداوند متعال، همه شما را مشمول لطف و رحمت و فضل خود قرار دهد. من مجدّداً از همه شما تشکّر میکنم و امیدوارم که مشمول الطاف الهی باشید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) احزاب: ۱۱ - ۹
|
753 | 1375/11/21 | بیانات در خطبههای نماز عید فطر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2826 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
«الحمدللَّه ربّ العالمین. نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصّلی و نسلّم علی حبیبه ونجیبه و خیرته فی خلقه؛ سیدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین، الهداة المهدییّن، سیما بقیةاللَّه فیالأرضین و صلّ علی ائمّةالمسلمین و حماة المستضعفین و هداةالمؤمنین. اوصیکم عباداللَّه بتقوی اللَّه.
عید سعید فطر را به همه مسلمانان عالم و بخصوص به مردم عزیز و شریف و مؤمن و مجاهد ایران اسلامی و به شما نمازگزاران و بهویژه به ایثارگران، خانودههای شهیدان معظّم، جانبازان عزیز، آزادگان، مفقودان و خانوادههای آنها تبریک عرض میکنم.
آن طوری که از مجموع آنچه مربوط به عید فطر و عید قربان است، استفاده میشود، این روز شریف، روز طهارت و تزکیه و پاکی و پاکیزگی است.در یکی از این دو سورهای که در نماز عید خوانده میشود، میفرماید: «قد افلح من تزکّی».(1) یعنی آن کسی که خود را پاکیزه کند و دامان و روح و دل خود را از آلودگیها نجات دهد، از فلاح برخوردار است. فلاح، یعنی موفقیّت در میدان زندگی و رسیدن به هدف آفرینش. در سوره رکعت دوم میفرماید: «قد افلح من زکّیها»(2)؛ عیناً همان مضمون است. یعنی کسی که بتواند جان خود را تزکیه و پاکسازی کند، به فلاح و رستگاری دست یافته است. در هر دو سوره، صحبت از تزکیه و طهارت و پاکیزگی است.
علاوه بر اینها، در این روز، یک واجب مالی وجود دارد که عبارت از ادای زکات فطر است. زکات هم آن تعبیه مالیای است که موجب طهارت انسان میشود: «خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزکّیهم بها»(3). گرفتن این واجب و این صدقهء مالی از مردم، موجب طهارت روح و پاکسازی آنها از دنائتها و لئامتها و حرص و بخل و بقیه آلودگیهاست.
عزیزان، برادران و خواهران من؛ نمازگزاران عزیز! پس، روز عید فطر، روز طهارت و پاکیزگی است. ممکن است این پاکیزگی، به خاطر آن باشد که یک ماه روزه گرفتهاید، ریاضت کشیدهاید و خود را از آلودگیها پاک کردهاید. ممکن است علاوه بر این، به خاطر آن باشد که در چنین روزی، با حضور در این میدان عبادت، به عبادت دستجمعی روی آوردهاید. به هر حال، مسأله این است که انسانِ مسلمان بعد از ماه رمضان در روز عید فطر، در عرصه طهارت و تزکیه است.
شما خود را تطهیر و تزکیه کردید. اگر روزه درست و نماز عیدِ درست بجا آورده باشید - که البته آوردهاید - این طهارت و این پاکیدامان و این پاکیزگی روح را قدر بدانید. آنچه یک انسان را نجات میدهد، همین پاکیزگی است. آنچه انسانها را گرفتار میکند، آلودگی است؛ آلودگیهای اخلاقی، آلودگیهای ناشی از شهوت و غضب ، آلودگیهای ناشی از حرص و بخل و دیگر ذمائم اخلاقی. انسانها و افرادی از بشر، با همین اخلاق پلید، دنیا را تیره و تار کرده، روی زمین را آلوده ساخته و نعمتهای خدا را کفران نمودهاند.
در نظام جمهوری اسلامی - که نظام الهی و حکومت قرآنی است - انسانها بهتر از دیگر نظامها میتوانند طهارت خود را تأمین کنند. این را قدر بدانید. امروز جهان بشریّت، به پیام تطهیر و تزکیه شما احتیاج دارد. این ظلم و زورگویی و تبعیضی که در سطح جهان است، این تیره روزی انسانها در بسیاری از کشورها، این سردرگمی جوانان در کشورهای پیشرفتهی دنیا، این روابط نامناسب زن و مرد، این آلودگیهای شهوانی، این آلودگیهای سیاسی و این آلودگیهای مالی، بر اثر آن است که انسانها در صدد تطهیر و تزکیه خود برنیامدهاند. قرآن، ندای تزکیه میدهد. پیامبر مقدّس اسلام، انسانها را تطهیر میکند؛ هم با نمازش، هم با زکاتش، هم با روزه گرفتنش و هم با عید فطرش.
در نظام اسلامی، این فرصت برای همه هست. جوانان عزیز من! پسران و دخترانی که دوران پاکیزگی و نورانیّت دلها و جانها را میگذرانید! شما بیش از دیگران باید قدر دان این طهارت باشید و آن را حفظ کنید. کشور شما به فضل پروردگار و به برکت همین طهارت است که آباد و آزاد خواهد شد، توسعه پیدا خواهد کرد، ویرانیهایش از بین خواهد رفت و فقر و تبعیض و بدبختی و ناملایمهای گوناگون زندگی در آن، محو خواهد شد.
همه باید به سمت خدا حرکت کنند، دست را به سوی خدا دراز کنند، از او کمک بخواهند، سعی کنند که دامان خود را پاک نگهدارند و از آلودگیها پرهیز نمایند. آن کسانی که در مسائل مالی اشتغال دارند، در خطر آلودگی مالی هستند. آن کسانی که در کارهای سیاسی و اجتماعی مشغول کارند، در خطر آلودگیهای آن چنانی هستند.آن کسانی که در معرض شهوات قرار دارند، در خطر آلودگیهای جنسی و شهوانی هستند. آن کسانی که زیردستانی دارند، در خطر آلودگی به ظلم و ستم هستند. آن کسانی که کاری در دست آنهاست، در خطر آلودگی به خیانت در کار هستند.
همه باید مراقب باشند. همه باید مواظب اعمال خود باشند و این مراقبت، همان تقواست که در نماز عید فطر، ما مأمور شدهایم که خودمان و مستمعمان را امر به تقوا کنیم.
پروردگارا!توفیق تقوا و طهارت و تزکیه و عمل به فرایض و پیمودن صراط مستقیم را به همه ما عنایت فرما.
بسماللَّه الرحمنالرحیم. والعصر.
انّ الانسان لفی خسر. الاّ الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(4)
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین؛ الهداة المهدیّین المعصومین. سیّما علی امیرالمؤمنین و صدّیقة الطّاهرة سیّدة نساء العالمین و الحسن و الحسین سبطی الرّحمة و امامی الهدی و علىّبنالحسین زینالعابدین و محمّدبن علی و جعفربن محمّد و موسیبن جعفر و علىّبن موسی و محمّدبن علی و علىّبن محمّد و الحسنبن علىّ و الخلف القائم المهدی حججک علی عبادک و أمنائک فی بلادک و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
اوصیکم عباداللَّه بتقویاللَّه.
آن چیزی که در عرصه عالمِ اسلام چشمگیر است، در درجه اوّل این است که با گذشت هجده سال از پیروزی انقلاب اسلامی و در حالی که دشمنان این انقلاب و برنامهریزانِ بر ضدّ آن، انتظار داشتند که به مرور، یاد این انقلاب در سطح عالم کمرنگ شود و به فراموشی گراید؛ علی رغم میل آنها و بر خلاف نظرشان، روز به روز توجّه به این انقلاب و اثر بزرگ تاریخی بینظیر آن - یعنی بیداری اسلامی در کشورهای اسلامی - عمیقتر میشود و این خود یکی از معجزات اسلام و انقلاب است.
البته نقش اوّل در این توجّه عمومی عالم را شما ملت بزرگ ایران دارید. من لازم است به عنوان شکرگزاری از خداوند و از شما مردم، این مطلب را عرض کنم. همه تلاش دشمن این بود که مردم را از عرصه عظیم انقلاب خارج کند. پاسخ شما مردم، آن چنان بوده است که در همه سالهایی که بر این انقلاب میگذرد، در میدانهایی که باید حضور مردم در آن آشکار شود، پاسخ شما به استکبار جهانی، کوبندهتر و صریحتر و قاطعتر بوده است. یک نمونه، اجتماع عظیم شما در روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان امسال - روز قدس - بود. عجیب است که سال هجدهم از اعلام روز قدس، مردم بیشتر ازسال هفدهم شرکت میکنند. سال هفدهم، بیشتر از سال شانزدهم شرکت میکنند. این، چه حرکت و چه همّت و چه لطفی از طرف پروردگار عالم به این ملت بزرگ است!
اجتماعات شما، اجتماع امروز شما در این عرصه عبادت در روز عید فطر، بینظیر است. من به جرأت میتوانم بگویم که چنین نماز عید فطری، در هیچ جای دنیای اسلام تشکیل نمیشود.میتوانم بگویم که در هیچ جای دنیا، این همه جوان در مراسم مذهبی و اسلامی، با این تراکم و شور و شوق شرکت نمیکنند. عزیزان من! البته این را هم بدانید که امروز به برکت انقلاب و جوانان و به برکت حضور شما، تقریباً در همه جای دنیای اسلام، اقبال جوانان به دین و مراسم دینی،بیش از پانزده سال و بیست سال قبل است.
فردا هم روز بیست و دوم بهمن است؛ باز هم همین نمایش عظیم قدرت انقلاب و قدرت ملت ایران در مقابل چشم بینندگان و تحلیلگران و مفسّران جهانی قرار خواهد گرفت. البته این را در تبلیغاتِ خود نمیگویند. در رادیوها طور دیگری حرف میزنند؛ اما خودشان میدانند که چه خبر است. اگر چشمهای سرشار از دشمنی و عداوت نسبت به این انقلاب و این ملت، اجتماع عظیم روز قدس را نمیدیدند و آن دلهای پرکینه، خشمگین نمیشدند، نمیرفتند در خبرگزاریها و تلکسهای بینالمللی اعلان کنند که جمهوری اسلامی برای مراسم روز قدس، عدّهای را با اتوبوس آورده است! حال که ملت ایران اینها را میشنود، وزن و ارزش تبلیغات جهانی علیه انقلاب، برای او روشن میشود.
آیا این اجتماع عظیم میلیونی در روز قدس، عبارت از جمعیت اتوبوسی بود که دولت، مردم را آن جا جمع کرده بود؟! ببینید، چقدر دلهایشان از حقد و کینه پُر است! اگر نبینند، اگر خشمگین نشوند، این عکسالعمل را نشان نمیدهند. این خبرهای دروغ، عکسالعمل خشم و کینه آنها از حضور شماست. به فضل پروردگار، به کمک الهی و بادست قدرت خداوند، فردا هم یک بار دیگر چشمهای پربغض و دلهای پرکین نسبت به این انقلاب، دچار ناراحتی خواهد شد و خواهد لرزید.
اما به موازات این بیداری و عشق عمومی ملتها به انقلاب و به ملت انقلابی ایران، توطئه دشمن هم روز به روز بیشتر شده است؛ البته بیفایده. اگر بنا بود که توطئه دشمن اثر کند، باید اثر میکرد. میبینید که به فضل پروردگار، توطئه دشمن نتوانسته است مقصود آنها را برآورده کند؛ اما به هر حال توطئه میکند. یکی از توطئههای آنها، ایجاد اختلاف بین کشورهای اسلامی است. یکی از توطئههای آنها، سرگرم کردن بسیاری از دولتها به چیزهای حقیر و کوچک و غافل کردن آنها از چیزهای عظیم و مهم است. ایجاد بهانههایی برای بگو مگو میان کشورهای اسلامی، برای این که بتوانند دشمنیهای دنیای اسلام را از صهیونیستها - که دشمن حقیقی جهان اسلامند - منحرف کنند. در همه جای دنیای اسلام، این کارها را میکنند؛ مخصوص منطقه ما هم نیست. البته در منطقه ما، این معنا شدّت بیشتری دارد.
از روز اوّل انقلاب، تلاش تبلیغاتچیها و سیاستبازهای استکبار، آن بوده است که کشورهای حاشیه خلیج فارس را از جمهوری اسلامی بترساند؛ برای این که بتواند به آنها سلاح بفروشد؛ برای این که بتواند در آن جابرای خود، حضور نظامی تأمین کند. من نمیدانم آیا وقت آن نرسیده است که دلها و ذهنهایی در این کشورها به خود آیند و بفهمند که امریکا خیر آنها را نمیخواهد؛ بفهمند که امریکا و تبلیغاتچیهای صهیونیست در همه جای دنیا - که طرف خطابشان آنها هستند - نیّتشان این است که به خلیج فارس بیایند و حضور نظامی پیدا کنند و منافع اقتصادی نامشروع برای خودشان تأمین نمایند و البته اگر بتوانند، فشاری بر جمهوری اسلامی و ملت ایران باشند؟
بارها دولت، ملت، و همه مسؤولان اعلان کردهاند که جمهوری اسلامی نسبت به کشورهای همسایه، هیچگونه نظر تعرّضآمیزی ندارد. از اوّل انقلاب هم، این ثابت شده است. هجده سال از انقلاب میگذرد، ما تا به حال به چه کسی حمله کردهایم؟ ما کدام تیر را به طرف مرزهای همسایه پرتاب کردهایم؟ به طرف ما تیرها پرتاب شد، امّا در این مدّت، ما جز دفاع از خودمان، هیچ کاری نکردهایم.
با این که کشور ایران، کشور بزرگی است و ملت ایران، ملت نیرومندی است - این را همه هم میدانند و پی بردهاند که هیچ کدام از کشورهای همسایه ایران، حتی با کمک دیگران نمیتوانند این ملت بزرگ و این کشور نیرومند و پهناور را تحت تأثیر فشارهای خودشان قرار دهند و هر کس جلو بیاید و تعرّض کند، خودش تو دهنی میخورد - با وجود این، ملت و دولت و ارتش و نیروهای مسلّح جمهوری اسلامی، هرگز مقاصد توسعهطلبانه و متجاوزانه نداشتهاند، باز هم ندارند و بعد از این هم نخواهند داشت. توسعهطلبی، مطابق با جهانبینی ما هم نیست. سیاست اسلامی ما، مطلقاً با توسعهطلبی و تجاوز و این چیزهایی که متعلّق به طواغیت است، سر و کاری ندارد. البته ما به امنیت خودمان و به امنیت منطقه، خیلی اهمیت میدهیم.
همه توجّه کنند که منطقه خلیج فارس، منطقه حسّاسی است. مراقب باشید، دشمنانی که از بیرون این منطقه، به عنوان دوستی با این کشورها به این منطقه میآیند، این منطقه را ناامن نکنند. این نکته را باید همه متوجّه و ملتفت باشند. اگر خدای نکرده این منطقه ناامن شود، بیشترین ضرر به کسانی خواهد خورد که مایه این ناامنی شدهاند و زمینه این ناامنی را فراهم کردهاند. بیشترین خسارت به آن کشورهایی وارد خواهد آمد که ثروتشان، کشورشان و سرزمینشان را در اختیار متجاوزانِ بیگانه گذاشتهاند.
البته ما امیدواریم چنین وضعی پیش نیاید و به فضل پروردگار انشاءاللَّه پیش نخواهد آمد؛ اما اگر خدای نکرده یکی از بیگانگانی که در خلیج فارس حضور پیدا کرده است، دیوانگیای کند و این منطقه را با حرکت نسنجیدهای ناامن نماید، اوّلین کشورهایی که این آتش دامان آنها را خواهد گرفت، همان کشورهایی هستند که زمینه چنین حضور نامشروعی را فراهم کردهاند.
خدا را سپاسگزاریم که ملت ایران در میدان سازندگی، با جدیّت مشغول تلاش و حرکت است. به فضل پروردگار، دولت، ملت، مسؤولان کشور، قوّه مجریه، قوّه مقننّه و قوه قضاییه، با برنامهریزیهای بلند مدّت و میان مدّت، کارهای خودشان را با دقت انجام میدهند. این ملت، یک ملت زنده است. این کشور، یک کشور زنده است. همه ملتهای زنده دنیا، همینطورند که کارهای خودشان را بتدریج در طول چند سال سر و سامان میبخشند و این کشور هم به سمت سر و سامان بخشیدن به کارهای خود میرود.
به شما ملت عزیز عرض میکنم که همین حضور در صحنه را حفظ کنید، تا عزّت و اقتدار و قدرت مادّی و معنویتان محفوظ باشد. این اتّفاق کلمهای که بحمداللَّه در میان شما برقرار است و دشمن نتوانسته است آن را به هم بزند، حفظ کنید، تا عزّت و اقتدار و آبرو و حیثیت شما در دنیا و تأثیرگذاریتان بر روی ملتهای دیگر، به همین شدّت و قوّت و قدرت و عظمت، باقی بماند.
انشاءاللَّه روح مطهّر امام عزیزمان از شما راضی است، ارواح طیّبه شهدای بزرگوار هم از شما راضی هستند. به فضل پروردگار، مشمول دعای بقیةاللَّهالاعظم ارواحنا فداه قرار خواهید داشت و قرار خواهید گرفت.
بسماللَّه الرحمنالرحیم.
انّا اعطیناک الکوثر. فصل لربک وانحر. ان شانئک هوالابتر.(5)
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) اعلی: 14
2) شمس: 9
3) توبه: 103
4) عصر: 4 - 1
5) کوثر: 3 - 1 |
754 | 1375/11/21 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2827 | null |
755 | 1375/11/20 | گزیدهای از بیانات در دیدار جمعی از زوجهای جوان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44111 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
... خدای متعال از زن و مرد تنها خوشش نمیآید، مخصوصاً آنهایی که جوانند و بار اولشان است. مخصوص جوانها هم نیست. خدای متعال از زندگی مشترک و مزدوج خوشش میآید.
... خشونت او هم ایراد دارد، سرکشیِ این هم ایراد دارد. اگر او خشونت نکند، اگر یک وقتی اشتباه کرد، این سرکشی نکند، ملاحظه کنند، با همدیگر بسازند، هیچ خانوادهای تا آخر متلاشی نخواهد شد و خانواده باقی میماند. |
756 | 1375/11/18 | بیانات در دیدار فرماندهان و جمعی از پرسنل نیروی هوایی ارتش | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2824 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
برادران عزیز و یادآوران روزهای بزرگ و تجربههای باارزش و فراموش نشدنی؛ خیلی خوش آمدید. البته ارتش در بخشهای گوناگونش، همه جا با خود افتخارات بزرگی دارد؛ اما در تاریخ ما، خاطره و یاد نیروی هوایی با این روزها گره خورده است. در همین آغاز سخن، یک استنتاج بزرگ بکنیم که برای همیشه ما به درد میخورد؛ بعد به مطلب مورد نظرمان بپردازیم. آن استنتاج، این است که تصمیمگیریهای بموقع و بزرگ، گاهی در سرنوشت یک مجموعه و یک فرد و یک ملت، تأثیرات تعیین کنندهای میگذارد؛ مثل تصمیمگیری آن روزِ تعدادی از پرسنل نیروی هوایی برای آن کار شجاعانه، که در طول تاریخ نیروی هوایی تا امروز استمرار یافته است و بعد از این هم انشاءاللَّه برای همیشه استمرار خواهد یافت.
عزیزان من! اصل مطلب این است که دشمنان ملتها، برای تصرّف و از پا انداختن و نابود کردن مقاومت آنان، تدابیر گوناگونی را به کار میزنند. یکی از این تدابیر که امروز در جاهایی از دنیا خیلی نمایان است، این است که ارتشهای آن کشورها را قبضه میکنند. وقتی ارتش در یک کشور قبضه بیگانگان شد، در واقع امنیت از فضای سیاسی آن کشور هم رخت بر میبندد. هر جایی که بیگانه لازم بداند، به وسیله این بازوی مسلّح، اوضاع آن کشور را درهم و برهم، یا هدایت میکند و یا بهکلّی دگرگون میسازد.
این، نشان دهنده نقش با اهمیت نیروهای مسلّح در کشورها هم هست. در رژیم گذشته ایران هم کم و بیش اینطور بود. آنها حتّی تصور میکردند که وقتی دستگاه سیاسی این کشور - که خاندان پهلوی هم جزو آنها بودند - مجبور به عقبنشینی شود، باز کارگزاران آنها در نیروهای مسلّح ایران خواهند توانست منافع امریکاییها را تأمین کنند. البته آنها ایران و ایرانی و اعتقادات عمیق ما و اصالت ذوات و طینتهای مردم این کشور را نشناخته و بد محاسبه کرده بودند. منظورم صحّت و سقم محاسبه آنها نیست؛ منظورم محاسبه عمومی بر روی نیروهای مسلّح در کشورهای مختلف است. شما به کشورهایی که ارتشهایشان سرسپرده بیگانگان هستند، نگاه کنید، ببینید که در آن جاها چگونه عمل میکنند و کشورها در چه وضعیتی قرار دارند.
نقطه مقابل آن، این است که در کشوری، ارتش و نیروهای مسلّح، با اصالتهای آن کشور چنان ممزوج شوند که خود به مدافع آن ارزشها تبدیل گردند. در کشور ما، اینطور است. امروز ارتش در جمهوری اسلامی ایران، یک عنصر تعیین کننده در دفاع از ارزشهای اسلامی و انقلابی است. نیروهای مسلّح - ارتش و سپاه و بسیج - کلاًّ در کشور این گونهاند؛ یعنی خودشان ارکان و استوانههای نظام ارزشی جمهوری اسلامی هستند. البته این وضعیت، آسان به دست نیامده است. عناصر مؤمن در داخل ارتش، به گردن همه ارتش و بخصوص برای پدید آمدن یک چنین وضع مطلوب و رضایتبخشی که امروز بحمداللَّه دارد، حقّ حیات دارند. یکی از علل خشم دستگاه استکبار از جمهوری اسلامی هم همین است.
این که میبینید راجع به نظامیگری در جمهوری اسلامی، آن قدر تبلیغات مغرضانه میکنند، علّتش این است که میدانند نیروهای مسلّح در جمهوری اسلامی، عناصر بیکاره و بیاعتنای به سرنوشت این کشور و ارزشهای اخلاقی و انقلابی نیستند؛ بلکه بهشدّت پایبندند و در حال آماده کردن خود برای دفاع از این ارزشها هستند. این را میبینند و نمیپسندند. خشم آنها در قالب تبلیغات دروغشان، خود را نشان میدهد. البته تبلیغاتشان واقعاً دروغ است. میگویند ایران برای کشورهای همسایه، تهدید است. این، دروغ است. میگویند ایران با امنیت این منطقه، مخالف است. این، دروغ و بهتان است. نه این که ما بخواهیم اثبات کنیم دروغ است؛ هر انسان هوشمندی، هر انسان معمولیای که با مسائل آشناست، میفهمد که اینها معنا ندارد.
اگر منطقه خلیج فارس در امنیت باشد، ما که بیشترین ساحل را در خلیج فارس داریم، بیش از همه از امنیت این منطقه استفاده خواهیم کرد. اگر خلیج فارس، محل حضور بیگانگان نباشد، ما که منافع زیادی در این خلیجِ پهناور و بزرگ - که مشترک بین ما و کشورهای دیگر است - داریم، بیش از دیگران در امنیت این منطقه سعی خواهیم داشت. این امر طبیعی است. هیچ کس نمیخواهد خانه خودش را ناامن کند. کسانی خلیج فارس را ناامن میکنند که میخواهند از ناامنی و یا لااقل از شایعه ناامنىِ این جا سوءاستفاده کنند و وانمود نمایند که در این منطقه ناامنی است، تا بتوانند سلاح بفروشند، تا بتوانند حضور نظامی پیدا کنند، تا بتوانند نفوذ سیاسی در کشورهای خلیج فارس به دست آورند. این حرف، متعلّق به آنهاست؛ والّا هر کسی وقتی به جغرافیای منطقه نگاه کند، میفهمد که در این منطقه، ایران اسلامی بیش از دیگر کشورها، به امنیت این منطقه پایبند است. بنابراین، تبلیغات دشمن دروغ است.
اما این تبلیغات دروغ از کجا ناشی میشود؟ از این جا ناشی میشود که شما بیدارید و نیروهای مسلّح سرِپا هستند. اگر نیروهای مسلّح کنار بودند، بیتفاوت و ناکافی بودند، توانایی دفاع از حیثیّت و موجودیّت خانه خودشان و یا دفاع از ارزشهای و عقاید خویش را نداشتند، دشمن این قدر عصبانی نمیشد. این عکسالعمل دشمن، معیار خوبی برای وضعیت ماست. این، یک مطلب اساسی و اصلی است. امروز نیروهای مسلّح، اینطورند.
البته من باید این نکته را بگویم که بعضی از بخشها در نیروهای مسلّح، در پدید آمدن این وضعیت، تأثیر ویژهای داشتند. از جمله آن بخشهایی که تأثیر داشتند، یکی همین نیروی هوایی است. بحمداللَّه نیروی هوایی در طول این مدّت، کارهای زیادی کرده، فداکاریهای زیادی انجام داده، فرماندهان خوبی داشته و عناصر هدایت کننده و اداره کنندهای در سطوح بالا داشته است که بسیار مؤمن، بسیار خوب، بسیار کارآمد و مقبول همه بودهاند و بعضی از آنها شهید شدند و عدهای هم بحمداللَّه هستند و این نیرو را اداره و هدایت میکنند. اینها، وضع نیروی هوایی است.
امروز، شما که در نیروی هوایی هستید، برای این که ارزش و شخصیت خودتان را باور کنید، احتیاج ندارید که کسی به شما این را بگوید، یا کسی تعریف خلاف واقعی از شما بکند؛ در پرونده خودتان در نیروی هوایی، شما مجموعهای از افتخارات، فداکاریهای شکوهمند، پروازهای خوب، کارهای فنّی خوب، دفاعهای بجا، حملههای بجا، کارآییهای برجسته و نوسازیهای خوب دارید. اینها، در سابقه و پرونده شماست و کسی هم نمیتواند انکارشان کند. این، اصالت و ارزش نیروی هوایی است.
آنچه من به شما عرض میکنم و از شما میخواهم، این است که به این مقدار نباید اکتفا کنید. نیروی هوایی به احتمال قوی، نقش آیندهاش از نقش گذشتهاش هم اهمیت بیشتری خواهد داشت. نیروی هوایی، وضع تعیین کنندهای در بسیاری از جاها دارد؛ هم نقش اصلی او که حراست از آسمان کشور و پشتیبانی است و هم نقشهایی که احیاناً در مواردی برای نیروی هوایی پیش میآید و آن، تهاجم و برعهده گرفتن نقش اصلی در یک مبارزه و یک جنگ است؛ چه نقش هجومی و چه نقش دفاعی. بنابراین، در جهت پیشرفت نیروی هوایی، باید برای این نیرو به شکل بینهایت برنامهریزی کنید. هیچ وقت نگویید که ما این کارها را کردیم و این خوب است و احساس کنید که کافی است و شما را راضی کند. نخیر؛ اگر اینطور میخواستیم حرکت کنیم، نیروی هوایىِ ما به این جا که شما هستید، نمیرسید.
ما در طول جنگ، تعداد زیادی از امکانات هواییمان را از دست دادیم. البته مقداری هم جایگزین کردیم؛ ولی آن مقداری که از دست دادیم، شاید از لحاظ ارزش، از آنچه که جایگزین کردیم، بیشتر باشد. در عین حال، الان نیروی هوایی ما، از ده سال پیش، از شانزده سال پیش، پیشرفتهتر و بهتر و جلوتر است. امروز شما چیزهایی را میدانید، با ابزارهایی آشنا هستید، در میدانهایی تواناییهایی دارید که ده سال پیش نداشتید. یعنی شما روزبهروز جلو رفتید؛ در حالی که به قدر اقتضای این جلو رفتن، شما هواپیمای جدید و جنگنده جدید و ابزار جدید نداشتید.
البته کشور برای تجهیزات نظامی خودش، بخل نمیورزد. هر چه گیر شما بیاید، گیر کشور آمده است و برای دفاع از کشور است. هیچ کس بُخلی ندارد؛ دشمنان بخل میورزند. امکانات جهانی، برای برخی از جهتگیریها و برخی از کارها، محدودیت پیدا میکند. محاصره دشمن، گاهی اوقات نمیگذارد آنچه را که انسان میخواهد انجام دهد و تهیه کند. البته این محاصره هم ماندنی و ابدی نیست؛ از بینرفتنی است. کما این که در بسیاری از میدانها، آن محاصره را ما به قدرت خودمان شکستیم، نه به لطف این و آن. هیچ کس لطفی به ما نکرده است. بحمداللَّه زیر بار منّت هیچ قطبی از اقطاب قدرت در جهان نیستیم. جمهوری اسلامی هر کاری کرده است، خودش کرده و با اتّکا به نیروی خودش انجام داده است. در زمینه شکستن محاصرهها نیز همینطور بوده است. در این زمینه هم همین گونه است.
پس، این پیشرفت، ناشی از چیست؟ ناشی از تلاش عناصر مؤمن، باشوق و با همّت است. عناصری که در هر جایی باشند ،محیط خود را ماندگار و مستحکم و غیر قابل تصرّف و مایه افتخار برای ملت میسازند. بحمداللَّه چنین آدمهایی در نیروی هوایی بودهاند، الان هم هستند، کم هم نیستید و علیرغم تبلیغات و فعّالیتهای دشمنان، روز به روز هم بیشتر شدهاند. امروز جوانان مؤمن و فعّال ما، دلهای پرشوق ما، پیشرفتهای روزافزون ما، از ده سال و پانزده سال پیش، بیشتر است؛ چون عناصر بیشترند، کارآمدترند و بحمداللَّه کمّ و کیف پیشرفت کرده است. پس، عنصر انسانی است که کارایی دارد.
از رأس نیرو که بحمداللَّه فرماندهی و مجموعه ستادی سطح بالای نیرو، عناصر مؤمن و مورد قبول و رضایت ما هستند، تا عناصر مختلف از فرماندهیها و مدیریّتها در هر نقطهای که هستند، باید نسبت به کار خودشان، احساس وظیفه عمیق کنند. همه باید احساس وظیفه کنند. در همه بخشها، در تربیت نیروی انسانی، در سرِ پا نگهداشتن قدرت، به پرواز در آوردن ابزارها و وسایل پرنده و حفظ و حراست از آسمان کشور - که مهمترین بخشِ کار این است - در دفاع، در کارهای فنّی، در سازندگی، در ابتکار و نوآوری، در کارهای سازماندهی، در آموزش و تربیت علمی، در انضباط نظامی و رعایت این جهات و کلاًّ در همه چیز باید احساس مسؤولیت کنید و پیشرفت به وجود آورید.
همه باید تلاش مضاعف کنند. امروز، دوران سازندگی است. سازندگىِ شما این است که نیروی هوایی را بسازید. باید این نیرو را بسازید. باید این روند مبارکی را که در ارتش، در نیروهای مسلّح و در نیروی هوایی به وجود آمده است، مضاعف کنید. برادران محترم و عزیز در بخشهای عقیدتی و سیاسی هم باید به هدایت دلها و جانها و تقویت ایمانها و این احساس که امروز کشور به کار فعّالِ یکایک آحاد مؤمن و کارآمد نیازمند است، کمک کنند.
ما در دوره بسیار حسّاسی از عمر کشورمان هستیم. عزیزان من! میدانید که در عمر یک ملت، بیست سال و سی سال و پنجاه سال، یک لحظه گذراست؛ زمان طولانیای نیست. از روزی که این نهضت شروع شده است تا امروز، در حدود سیوچند سال است. از روزی که این انقلاب پیروز شده است تا امروز، هجده سال است. این سی و چند سال و این هجده سال، در عمر ملتها مثل یک ساعت و یک لحظه گذراست. این لحظههای گذرای حسّاس، تعیینکننده است؛ مثل این که در عمر شما، گاهی بعضی از روزها و بعضی از ساعتها و بعضی از سالهای کوتاه، تعیینکننده بوده است. مثلاً اگر در دورانی که میتوانستید تحصیل کنید، تحصیل کرده باشید، سرنوشت شما یک چیز است و اگر نکرده باشید، یک چیز دیگر است. اگر ورزش کرده باشید، سرنوشتتان یک چیز است و اگر نکرده باشید، یک چیز دیگر است. چنانچه در جوانی، رعایت اخلاق و تهذیب نفس کرده باشید، سرنوشتتان یک چیز است و اگر نکرده باشید، چیز دیگر است. در عمر ملتها نیز، همینطور است.
در این لحظات سرنوشتساز - یعنی در این سالهای انقلاب تا امروز و تا سالها بعد - اگر این ملت، باهمّت و پشتکار و هوشمندی و ابتکار، احساس مسؤولیت کند و به آن عمل نماید، سرنوشتش یک چیز خواهد بود و اگر خدای نکرده امروز هم مثل بعضی از گذشتگانِ ما در دوران قاجار و دوران پهلوی که کوتاهی کردند و سرنوشت این کشور را دهها سال دچار بدبختی و رکود کردند، عمل کنیم، خدای نکرده سرنوشت چیز دیگری خواهد بود. این است که من عرض میکنم خسته نشوید و از تلاش کردن، ابتکار کردن، احساس مسؤولیت کردن، هر لحظه را قدر دانستن؛ از همه توانایی خود برای پیشبرد کاری که به شما سپرده شده است، استفاده کردن، کوتاهی نکنید. هر کدامتان هر کجا هستید - از صدر تا ذیل، در بخشهای مختلف - آن جا را یک سنگر انحصاری و اختصاصی و تعیین کننده به حساب آورید که همینطور هم هست.
از خداوند متعال، برای شما توفیق و هدایت و کمکِ خودش را مسألت میکنم و امیدوارم انشاءاللَّه هر روزتان بهتر از روزهای گذشته باشد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
|
757 | 1375/11/12 | بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9828 | null |
758 | 1375/10/28 | بیانات در خطبههای نماز جمعهی تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2823 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه رب العالمین. احمده و استعینه و استمدّمنه و اتوکّل علیه و اصلّی و اسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته؛ سیدنا و نبیّنا ابیالقاسمالمصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین، الهداةالمهدیّین المعصومین، سیّما بقیةاللَّه فیالارضین و صلّ علی ائمّةالمسلمین و حماةالمستضعفین و هداةالمؤمنین. قالاللَّهالحکیم فی کتابه: بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. و من یعمل سوء أو یظلم نفسه ثمّ یستغفراللَّه یجداللَّه غفوراً رحیما».(۱)
ماه مبارک رمضان که ماه خدا و ماه توبه و تضرّع و استغفار و استغاثه است، بر همه شما عزیزان و بر همه مسلمین عالم مبارک باد. در آغاز خطبه اوّل - که درباره برخی از شؤون این ماه، عرایضی خواهم داشت - همه شما نمازگزاران عزیز را به رعایت تقوای الهی دعوت میکنم که این ماه، ماه تقواست و روزه، وسیلهای برای تقواست و تقوا، ذخیره مؤمن - هم فرد مؤمن و هم جامعه مؤمن - برای دنیا و آخرت است. امیدواریم که خداوند در این ماه، از این ذخیره ارزشمند، به یکایک ما و به جامعه عظیمالشّأن ایران اسلامی عنایت فرماید و ما را از آن برخوردار کند.
در دعایی که در روزهای ماه مبارک رمضان وارد شده است، این طور میخوانیم که «و هذا شهرالانابة و هذا شهر التوبة و هذا شهر العتق من النّار».(۲) ماه، ماه توبه و استغفار و بازگشت به خداست. امروز به همین مناسبت، در خطبه اول راجع به استغفار، عرایضی را مطرح میکنم.
استغفار، یعنی طلب مغفرت و آمرزش الهی برای گناهان. این استغفار اگر درست انجام گیرد، باب برکات الهی را به روی انسان باز میکند. همه آنچه که یک فرد بشر و یک جامعه انسانی از الطاف الهی احتیاج دارد - تفضّلات الهی، رحمت الهی، نورانیّت الهی، هدایت الهی، توفیق از سوی پروردگار، کمک در کارها، فتوح در میدانهای گوناگون - به وسیله گناهانی که ما انجام میدهیم، راهش بسته میشود. گناه، میان ما و رحمت و تفضّلات الهی، حجاب میشود. استغفار، این حجاب را برمیدارد و راه رحمت و تفضّل خدا به سوی ما باز میشود. این، فایده استغفار است. لذا شما چند جا در آیات قرآن ملاحظه میکنید که برای استغفار، فواید دنیوی و گاهی فواید اخروی، مترتّب دانسته شده است. مثلاً: «استغفروا ربّکم ثم توبوا الیه ... یرسل السّماء علیکم مدرارا» (۳) و از این قبیل. همه اینها، اینطور قابل فهم و قابل توجیه است که راه این تفضّلات الهی، به برکت استغفار، به سوی دل و جسم انسان و جامعه انسانی باز میشود. لذا استغفار مهم است.
خودِ استغفار، در واقع جزئی از توبه است. توبه هم یعنی بازگشت به سوی خدا. بنابراین، یکی از ارکان توبه، استغفار است؛ یعنی طلب آمرزش از خدای متعال. این، یکی از نعمتهای بزرگ الهی است. یعنی خداوند متعال، باب توبه را به روی بندگان باز کرده است، تا آنها بتوانند در راه کمال پیش بروند و گناه زمینگیرشان نکند؛ چون گناه، انسان را از اوج اعتلای انسانی ساقط میکند. هر کدام از گناهان، ضربهای به روح انسان، صفای انسانی، معنویت و اعتزاز روحی وارد میآورند و شفّافیت روح انسان را از بین میبرند و آن را کدر میکنند. گناه، آن جنبه معنویتی را که در انسان است و مایه تمایز انسان با بقیه موجودات این عالم مادّه است، از شفّافیت میاندازد و او را به حیوانات و جمادات نزدیک میکند.
گناهان در زندگی انسان، علاوه بر این جنبه معنوی، عدم موفّقیتهایی را نیز به بار میآورند. بسیاری از میدانهای تحرّک بشری وجود دارد که انسان به خاطر گناهانی که از او سرزده است، در آنها ناکام میشود. اینها البته توجیه علمی و فلسفی و روانی هم دارد؛ صرف تعبّد یا بیان الفاظ نیست. چطور میشود که گناه، انسان را زمینگیر میکند؟ مثلاً در جنگ اُحد، به خاطر کوتاهی و تقصیر جمعی از مسلمین، پیروزی اوّلیه تبدیل به شکست شد. یعنی مسلمین، اوّل پیروز شدند، ولی بعد کماندارانی که باید در شکاف کوه مینشستند و پشت جبهه را نفوذناپذیر میکردند، به طمع غنیمت، سنگر خودشان را رها کردند و بهطرف میدان آمدند و دشمن هم از پشت، آنها را دور زد و با یک شبیخون، حملهای غافلگیرانه کرد و مسلمانان را تار و مار نمود. شکست اُحد، از این جا به وجود آمد.
در سوره آلعمران، شاید ده، دوازده آیه و یا بیشتر، راجع به همین قضیه شکست است. چون مسلمانان از نظر روحی بهشدّت متلاطم و ناآرام بودند و این شکست برایشان خیلی سنگین تمام شده بود، آیات قرآن هم آرامششان میداد، هم هدایتشان میکرد و هم به آنها تفهیم مینمود که چه شد شما این شکست را متحمّل شدید و این حادثه از کجا آمد. بعد به این آیه شریفه میرسد که میفرماید: «انّ الذین تولّوا منکم یوم التقی الجمعان انّما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا».(۴) یعنی این که دیدید عدّهای از شما در جنگ اُحد، پشت به دشمن کردند و تن به شکست دادند، مسأله اینها از قبل زمینهسازی شده بود. اینها اشکال درونی داشتند. شیطان اینها را به کمک کارهایی که قبلاً کرده بودند، به لغزش وادار کرد. یعنی گناهان قبلی، اثرش را در جبهه ظاهر میکند؛ در جبهه نظامی، در جبهه سیاسی، در مقابله با دشمن، در کار سازندگی، در کار تعلیم و تربیت، آن جایی که استقامت لازم است، آن جایی که فهم و درک دقیق لازم است، آن جایی که انسان باید مثل فولاد بتواند ببرّد و پیش برود و موانع جلوِ او را نگیرد. البته گناهانی که توبه نصوح و استغفار حقیقی از آنها حاصل نشده باشد.
در همین سوره، آیه دیگری هست که آن هم به صورت دیگری، همین معنا را بیان میکند. (۵)
قرآن میخواهد بگوید، تعجّبی ندارد که شما شکست خوردید و در جبهه جنگ، برایتان مشکلی پیشآمد. از این قبیل مسائل پیش میآید و قبلاً هم پیش آمده است. میفرماید: «و کأین من نبىّ قاتل معه ربیّون کثیر فما وهنوا لما اصابهم فی سبیل اللَّه و ما ضعفوا و مااستکانوا».(۶) یعنی چه خبر است؟ شما از این که در جنگ اُحد، شکستی برایتان پیش آمده است و عدّهای کشته شدهاند، همه متلاطم و ناراحت شدهاید و بعضیها احساس ضعف و یأس میکنید. نه؛ برای پیامبران قبلی هم در میدان جنگ حوادثی پیش میآمد که به خاطر آنچه که پیش میآمد، احساس ضعف و سستی نمیکردند. بعد میفرماید: «و ما کان قولهم الّا أن قالوا ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فیامرنا».(۷) یعنی در گذشته، وقتی اصحاب و حواریّون پیامبران، در جنگها و حوادث گوناگون، دچار مصیبتی میشدند، روی دعا به جانب پروردگار مینمودند و عرض میکردند: «ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فیامرنا»؛ خدایا! گناهان و زیادهرویها و بیتوجّهیهایی را که در کار خودمان کردیم، بیامرز. این، در واقع نشان میدهد که حادثه و مصیبت، از آنچه که خود شما با گناهان فراهم کردید، ناشی میشود. این، مسأله گناهان است.
پس ببینید! گناهانی که انسان انجام میدهد، این تخلّفهای گوناگون، این کارهایی که ناشی از شهوترانی و دنیاطلبی و طمعورزی و حرص ورزیدن به مال دنیا و چسبیدن به مقام دنیا و بخل نسبت به داراییهای موجود در دست آدمی و نیز حسد و حرص و غضب است، به طور قطعی دو اثر در وجود انسان میگذارد: یک اثر، معنوی است که روح را از روحانیت میاندازد، از نورانیت خارج میکند؛ معنویت را در انسان ضعیف میکند و راه رحمت الهی را بر انسان میبندد. اثر دیگر این است که در صحنه مبارزات اجتماعی، آن جایی که حرکت زندگی احتیاج به پشتکار و مقاومت و نشان دادن اقتدار اراده انسان دارد، این گناهان گریبان انسان را میگیرد و اگر عامل دیگری نباشد که این ضعف را جبران کند، انسان را از پا درمیآورد. البته گاهی ممکن است عاملهای دیگری مثل یک صفت و یا کار خوب در انسان باشد که جبران کند. بحث بر سر آن موارد نیست؛ اما گناه، فینفسه اثرش این است.
آن وقت، خدای متعال نعمت بزرگی به انسان داده که نعمت مغفرت است و فرموده است اگر شما از این کاری که کردید - که اثر این کار باید بماند - پشیمان شدید، باب توبه و استغفار باز است. شما با گناهی که مرتکب میشوید، مثل این است که زخمی به بدن خودتان زده و میکروبی را وارد بدنتان کرده باشید؛ بیماری اجتنابناپذیر است. اگر میخواهید اثر این زخم و این بیماری و این ضربه، در وجود شما از بین برود، خدای متعال بابی باز کرده و آن باب توبه و استغفار و انابه و بازگشت به خداست. اگر برگردید، خدای متعال جبران خواهد کرد. این، نعمت بزرگی است که خدای متعال به ما داده است.
در دعای وداع ماه مبارک رمضان - که دعای چهلوپنجم صحیفه سجادیه است - امام سجّاد علیهالصّلاةوالسّلام به ذات مقدّس ربوبی عرض میکند: «انت الّذی فتحت لعبادک باباً الی عفوک» (۸)؛ تو آن کسی هستی که به روی بندگانت، دری به عفو خودت باز کردی. «و سمیته التوبة» (۹)؛ و اسم آن باب را باب توبه گذاشتی. «و جعلت علی ذلک الباب دلیلا من وحیک لئلا یضلّوا عنه»؛ (۱۰) و یک راهنما هم از قرآن و وحی برای این در گذاشتی تا بندگان تو این در را گم نکنند. بعد از جملاتی میفرماید: «فما عذر من اغفل دخول ذلک المنزل بعد فتح الباب و اقامة الدلیل»؛ (۱۱) انسان، دیگر عذرش چیست که از این درِ گشوده و از این مغفرت الهی، استفاده نکند! راه مغفرت الهی هم، استغفار - یعنی طلب مغفرت - است. از خدا باید مغفرت را بخواهید.
حدیثی از نبىّ مکرّم اسلام دیدم که ایشان فرمودهاند: «اناللَّه تعالی یغفر للمذنبین الّا من لا یرید أن یغفر له».(۱۲) یک روز، پیامبر به اصحابش اینطور فرمود که خدای متعال گناهکاران را میآمرزد؛ مگر آن کسی را که خواسته نیامرزد. بعد اصحاب سؤال میکردند: «قالوا یا رسولاللَّه من الذی یرید ان لایغفرله»؛ آن کسی که خدای متعال میخواهد او را نیامرزد، کیست؟ «قال من لایستغفر»؛ آن کسی که استغفار نمیکند. پس، استغفار کلید درِ توبه و مغفرت است. با استغفار، میشود آمرزش الهی را به دست آورد. استغفار، این قدر اهمیت دارد. استغفار، یعنی طلب مغفرت از خدا.
دو، سه نکته کوتاه دراینباره عرض کنم، شاید انشاءاللَّه وسیلهای شود که ما در این ماه رمضان، استفاده کنیم و یک مقدار به خدای متعال برگردیم و از این باب رحمتِ گشوده الهی بهره ببریم که این برای دنیا و آخرت ملت و جامعه ما و پیشرفت در این میدانهای گوناگونی که در مقابل ماست، بسیار لازم و مفید است.
یک مطلب این است که اگر بخواهیم استغفار - این نعمت الهی - را به دست بیاوریم، دو خصلت را باید از خودمان دور کنیم: یکی غفلت و دیگری غرور. غفلت، یعنی انسان بهکلّی متوجّه و متنبّه نباشد که گناهی از او سر میزند؛ مثل بعضی از مردم. حالا عرض نمیکنم بسیاری - کار به کم و زیادش ندارم - ممکن است در بعضی از جوامع، کمتر باشند. به هر حال، این نوع آدمها در دنیا و در میان افراد انسانها هستند که غافلند و گناه میکنند؛ بدون این که متوجّه باشند خلافی از آنها سر میزند. دروغ میگوید، توطئه میکند، غیبت میکند، ضرر میرساند، شرّ میرساند، ویرانی درست میکند، قتل مرتکب میشود، برای انسانهای گوناگون و بیگناه پاپوش درست میکند، در افقهای دورتر و در سطح وسیعتر، برای ملتها خوابهای وحشتناک میبیند، مردم را گمراه میکند، اصلاً متنبّه هم نیست که این کارهای خلاف را انجام میدهد. اگر کسی به او بگوید که گناه میکنی، ممکن است از روی بیخیالی، قهقههای هم بزند و تمسخر کند: گناه؟ چه گناهی!
بعضی از این افراد غافل، اصلاً به ثواب و عِقاب عقیدهای ندارند. بعضی به ثواب و عقاب هم عقیده دارند؛ اما غرق در غفلتند و اصلاً ملتفت نیستند که چه کار میکنند. اگر این را در زندگی روزمرّه خودمان قدری ریز کنیم، خواهیم دید که بعضی از حالات زندگی ما شبیه حالات غافلان است. غفلت، دشمنی بسیار عجیب و خطر بزرگی است. شاید واقعاً برای انسان، هیچ خطری بالاتر و هیچ دشمنی بزرگتر از غفلت نباشد. بعضیها، اینطورند.
انسانِ غافل هرگز به فکر استغفار نمیافتد. اصلاً به یادش نمیآید که گناه میکند. غرق در گناه است؛ مست و خواب است و واقعاً مثل آدمی است که در خواب حرکتی انجام میدهد. لذا اهل سلوک اخلاقی، در بیان منازل سالکان در مسلک اخلاق و تهذیب نفس، این منزل را که انسان میخواهد از غفلت خارج شود، منزل «یقظه»، یعنی بیداری میگویند.
در اصطلاحات قرآنی، آن چیزی که نقطه مقابل این غفلت است، تقواست. تقوا، یعنی بهوش بودن و دائم مراقب خود بودن. اگر از آدم غافل دهها گناه سر میزند و اصلاً حس نمیکند که گناه کرده است؛ آدم متّقی، درست نقطه مقابل اوست. اندک گناهی هم که میکند، فوراً متذکّر میشود که گناه کرده است و به فکر جبران میافتد. «انّ الّذین اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشّیطان تذکّروا».(۱۳) به مجرد این که شیطان از کنارش عبور میکند و باد شیطان به او میخورد، فوراً حس میکند که شیطانزده شده و دچار اشتباه و غفلت گردیده است؛ «تذکّروا» : به یاد میافتد. «فاذا هم مبصرون»؛ چنین آدمی، چشمش باز است.
عزیزان من؛ برادران و خواهران! هر که هستید ملتفت باشید. این خطاب، فقط به یک عدّه مردم خاص نیست که بگوییم مثلاً افراد کماطّلاع، کمسواد و یا جوان و کم سن، به آن توجّه کنند. نخیر؛ همه باید ملتفت باشند. علما، دانشمندان، برجستگان، شخصیتها، بزرگان، کوچکان، پولداران، فقیران، همه باید ملتفت باشند که حدّاقل گاهی غفلت گریبان آنها را میگیرد و غافل میشوند. اصلاً گناه از آنها سر میزند و ملتفت نمیشوند که گناه انجام میدهند. خطر بسیار بزرگی است.
این گناهی که من و شما انجام میدهیم، ملتفت نمیشویم و چون نمیدانیم گناه کردهایم، از آن گناه توبه و استغفار هم نمیکنیم. بعد روز قیامت که میشود، چشم ما که باز شد، آن وقت میبینیم، عجب چیزهایی در نامه اعمال ماست! انسان تعجّب میکند، کی من این کارها را انجام دادم؛ اصلاً یادش نیست. این، گناهِ غفلت و اشکال آن است. پس، یک مانع استغفار، عبارت از غفلت است.
مانع دوم، غرور است. اندک کار کوچکی که انسان انجام میدهد، مغرور میشود. در تعبیرات دعا و روایت داریم که «الاغترار باللَّه». در دعای چهلوششم صحیفه سجّادیه که روزهای جمعه خوانده میشود، عبارتی وجود دارد که خیلی تکان دهنده است. میفرماید: «و الشّقاء الاشقی لمن اغترّ بک(۱۴)»؛ بالاترین شقاوتها، متعلّق به کسی است که به تو مغرور شود. «مااکثر تصرّفه فی عذابک و ما اطول تردّده فی عقابک و ما ابعد غایته من الفرج و ماأقنطه من سهولة المخرج». کسی که مغرور میشود - به تعبیر این روایت - دچار حالت «اغترار باللَّه» میگردد. غرور، اینگونه است. مغرور، خیلی دور از آبادی است، خیلی دستش کوتاه از رهایی و سلامتی است. چرا؟ به خاطر این که اندک کار کوچکی که انجام داد، دو رکعت نمازی که خواند، مثلاً خدمتی برای مردم انجام داد، پولی در فلان صندوق انداخت، یا کاری در راه خدا انجام داد، فوراً مغرور میشود که ما دیگر پیش خدای متعال، کار خودمان را درست کردیم و حساب خودمان را ساخته و پرداخته نمودیم و احتیاج به چیزی نداریم! این را به زبان نمیآورد، اما در دل او اینگونه میگذرد.
مراقب باشید، این که خدای متعال باب توبه را باز کرده و فرموده است من گناهان را میآمرزم، معنایش این نیست که گناهان، چیزهای کم و کوچکی هستند؛ نه. گاهی گناهان، همه وجود حقیقی انسانی را ضایع میکنند، از بین میبرند و یک انسانِ در مرتبه عالی حیاتِ انسانی را به یک حیوان درنده کثیفِ پلیدِ بیارزش تبدیل میکنند. گناه، اینگونه است. خیال نکنید گناه، چیز کمی است. همین دروغگویی، همین غیبت کردن، همین بیاعتنایی به شرافت انسانها، همین ظلم کردن - ولو با یک کلمه - گناهان کم و کوچکی نیست.
لازم نیست که اگر انسان میخواهد احساس گناه کند، حتماً بایستی سالهای متمادی غرق در گناه شده باشد. نخیر؛ یک گناه هم، یک گناه است؛ نباید گناه را کوچک دانست. در روایات، باب «استحقار الذّنوب» داریم که حقیر شمردن گناهان را مذمّت کردهاند. علت این که خدای متعال میفرماید: «میآمرزیم»، این است که بازگشت به خدا، خیلی مهم است؛ نه این که گناه، کم و کوچک است. گناه، عمل بسیار خطرناکی است؛ منتها بازگشت و توجّه به خدا و ذکر او، این قدر اهمیت دارد که اگر کسی این را صادقانه و درست و حقیقی انجام دهد، آن وقت آن بیماری صعبالعلاج، از بین میرود. بنابراین، اغترار و مغرور شدن به کار نیک - کار نیکی که ما خیال میکنیم کار نیک است؛ ولی ممکن است آن قدرها هم نیک نباشد، یا چندان اهمیت نداشته باشد - موجب میشود که شما سراغ استغفار نروید.
امام سجّاد در دعای دیگری به خدا عرض میکند: «فامّا انت یا الهی فاهل ان لایغترّ بک الصدّیقون».(۱۵) ببینید واقعاً چه بیان و چه معرفتی در این دعا وجود دارد! راه، این است. ایشان میفرماید، صدّیقین هم که مقام بالایی از مقام بندگی انسانها را دارند، باید مغرور نشوند به این که ما راه خدا را درست رفتیم و دیگر احتیاج به کار و تلاش نداریم. نخیر؛ «ان لایغترّ بک الصدّیقون». این هم مانع استغفار است. اگر غفلت نبود، «اغترارباللَّه» هم نبود، خودفریبی و خودشگفتی هم نبود، آن وقت انسان استغفار میکند.
نکته بعدی این است که استغفاری کارگشاست که استغفار حقیقی و جدّی و حقیقتاً طلب باشد. فرض بفرمایید شما گرفتاری بزرگی دارید و میخواهید رفع این گرفتاری را از خدای متعال بخواهید. مثلاً خدای نکرده، عزیزی از عزیزان شما دچار مشکلی است؛ راههای عادی را هم رفتهاید، ولی نتوانستهاید آن مشکل را حل کنید؛ حالا به پروردگار عالم متوسّل شدهاید و دعا و تضرّع میکنید. ببینید! انسان در آن حال که فرضاً فرزند یا عزیزی از عزیزانش دچار بیماری است و درِ خانه خدا رفته و حال دعا پیدا کرده است، چگونه از خدا طلب میکند؟ آمرزش گناهان را اینگونه از خدا طلب کنید. حقیقتاً آمرزش را طلب کنید و تصمیم داشته باشید که آن گناه را دیگر انجام ندهید.
البته انسان ممکن است تصمیم هم داشته باشد که گناه را انجام ندهد، باز دچار لغزش شود و انجام دهد؛ باز دوباره توبه میکند. اگر انسان صد بار هم دچار توبهشکنی شد، باز دفعه صدویکم، بابِ توبه باز است. منتها شما که توبه و استغفار میکنید، از اوّل نباید تصمیم داشته باشید که حالا ما استغفار میکنیم، باز میرویم دوباره همان کار غلط و خلاف را انجام میدهیم! این که نشد.
روایتی دیدم که از قول یکی از ائمّه اینطور فرموده است: «من استغفر بلسانه و لم یندم بقلبه فقداستهزئ بنفسه»؛ (۱۶) کسی که به زبان استغفار میکند، اما در دل از گناه پشیمان نیست و خیلی هم خوشحال است که این گناه را انجام داده است - به زبان میگوید: «استغفراللَّه» - این آدم خودش را مسخره میکند. این، چگونه استغفاری است!؟ این، استغفار نیست. استغفار، یعنی انسان برگردد، واقعاً به طور جدّ از خدای متعال بخواهد که او را به خاطر این کارِ خلاف ببخشد. چطور انسان تصمیم دارد که باز همان کار خلاف را انجام دهد؟ آیا رویش میشود که از خدای متعال، طلب بخشش کند؟
سبحه در کف، توبه بر لب، دل پُر از شوق گناه
معصیت را خنده میآید بر استغفار ما!
این، چطور استغفار کردنی است!؟ این استغفار، کافی نیست. استغفار باید جدّی و حقیقی باشد. استغفار، مخصوص یک عدّه آدمهای معیّن هم نیست که بگوییم کسانی که خیلی گناه کردند، استغفار کنند؛ نه. همه انسانها - حتّی در حدّ پیامبر - باید استغفار کنند. «لیغفر لک اللَّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخّر».(۱۷) پیامبر هم باید استغفار کند.
استغفار، یا از گناهی است که ما انجام دادهایم، یا از گناهان اخلاقی است. اگر فرض کنیم که یک انسان، هیچ گناهی هم انجام نداد؛ نه دروغ، نه غیبت، نه ظلم، نه خلاف، نه شهوترانی، نه اهانت به کسی، نه تعدّی به مال مردم - البته اینطور آدمها، خیلی کمند - اما بسیاری از همینطور آدمهایی که اینگونه گناهان جوارحی را هم ندارند، مبتلا به گناه جوانحی - گناه اخلاقی - هستند. اگر همین آدمی که هیچ گناهی نمیکند، وقتی که میان مردم راه میرود، نگاه کند و بگوید: این بیچاره مردم، همه مشغول گناهند؛ ولی ما الحمدللَّه خودمان را نگهداشتیم و گناه نمیکنیم - خود را بالاتر از آنها به حساب بیاورد - این خودش یک گناه و یک تنزّل و یک سقوط میشود و استغفار لازم دارد. تحقیر انسانها، خود را بالاتر از دیگران دانستن، کار خود را ارزشی بیش از ارزش کار مردم دادن، یا بعضی از صفات اخلاقی زشت دیگری که در انسانها هست - مثل حسد و طمع و خود بزرگبینی - اینها استغفار لازم دارد.
اگر فرض کنیم، انسانی است که این گناهان را هم ندارد؛ ولی مثلاً در باب علم توحید، پیش نرفت. در این صورت، یک قصور است و باید استغفار کند. باب علم توحید و معرفت به پروردگار، باب محدود و راه بنبستی که نیست؛ راه بینهایت است که همه انبیا و اولیا، در این راه مشغول پیشرفت و تکامل نفس و فراهم کردن معرفت بیشتر نسبت به ذات مقدّس پروردگار و صفات کمالیّه حضرت حقّند. هر مقداری که این گونه افراد، در این راه پیش نرفتند، یک قصور و یک عقبماندگی و یک ناتوانی معنوی است که استغفار لازم دارد.
استغفار، برای همه است. لذا ملاحظه میکنید که ائمّه علیهمالسّلام در این دعاها، چه سوزوگدازی دارند. بعضی خیال میکنند که امام سجاد این سوزوگداز را کرده است، برای این که به دیگران یاد بدهد. بله؛ یاد دادن به دیگران که هست - هم در شکل و هم در مضمون کار - اما اصل قضیه این نیست. اصل قضیه، آن حالت طلبِ خود این بنده صالح و انسان والا و بزرگوار است. این سوزوگداز، متعلّق به خود اوست. این اظهار تضرّع پیش پروردگار، متعلّق به خود اوست. این ترس از عذاب خدا و میل به تقرّب الیاللَّه و رضوان الهی، متعلّق به خود اوست. این استغفار و طلب از خدا، واقعاً متعلّق به خود اوست.
ممکن است مثلاً توجه به مباحات در زندگی - لذّتهای مباح، کارهای مباح - در نظر انسانی که در آن حدّ از علوّ درجه است، یک نوع سقوط و انحطاط محسوب شود. دلش میخواست که در چارچوب ضرورتهای مادّی و جسمانی قرار نمیداشت و همین نیم نگاه را هم به مباحات و به مسائل عادی زندگی نمیکرد و در راه معرفت و در آن وادی بینهایت به سوی رضوان الهی و بهشت معرفت الهی، بیشتر پیش میرفت. وقتی چنین چیزی نشده است، پس استغفار میکند. بنابراین، استغفار برای همه است.
عزیزان من! ماه رمضان را برای استغفار مغتنم بشمارید و از خدای متعال طلب مغفرت کنید. ملت ما با این روحیه فداکاری، با این استقامتی که نشان داده، با این کار بزرگی که کرده است، با جوانان نورانی و خوبی که دارد (این جوانان با این تعداد، غیر از جامعه ما، قطعاً در هیچ جای عالم وجود ندارد) با این زنان و مردان و مادران و فداکاریهای گوناگونی که از این مردم سرزده است، استعداد پیشرفت زیادی در زمینههای مادّی و معنوی، دنیایی و اخروی دارد. این ملت، با استغفار، رحمت الهی را به سوی خود جلب کند.
همه استغفار کنید. آن کسانی که اهل عبادتند، آن کسانی که در امر عبادت متوسّطند، آن کسانی که حتّی کاهل در کار عبادتند و فقط به اقلّ واجبات اکتفا میکنند، آن کسانی که حتّی گاهی خدای نخواسته بعضی از عبادت واجب هم از آنها ترک میشود، همه و همه توجّه داشته باشند که این رابطه بین آنها و خدا، کار را پیش میبرد. از خدای متعال، آمرزش و مغفرت بخواهید و طلب عفو کنید. از خدا بخواهید که مانع گناه را بردارد؛ این ابر را از مقابل خورشید فیض و لطف و تفضلّات خودش برطرف کند، تا لطفش بر این دلها و جانها بتابد. آن وقت ببینید که تعالی و اعتزازی به وجود خواهد آمد.
در پایان خطبه اول و در هنگام ظهر جمعه، چند جمله هم دعا کنم:
«نسئلک اللّهم و ندعوک، باسمک العظیم الاعظم، الاعزّ الاجلّ الاکرم و بحرمة اسمائک و بحرمة اولیائک یااللَّه».
پروردگارا! ما را بندگان صالح خودت قرار بده. پروردگارا! توفیق توبه، انابه، بازگشت به تو و استغفار به معنای واقعی کلمه، به همه ما عنایت کن. پروردگارا! انوار فیض و لطف خودت را که از جهات مختلف، همیشه بر این ملت تاباندهای، باز هم بیش از پیش بر این ملت بتابان. پروردگارا! کوتاهیها و قصورها و اسرافهای ما را ببخش و بیامرز. پروردگارا! خطاها و نادانیها و کممعرفتیها و کوتاهیهای ما را مشمول عفو و رحمت و مغفرت خودت قرار بده. پروردگارا! به حرمت پاکان و نیکان، به حرمت دلهای نورانی که در میان جامعه و مردم ما و در میان همین جمع امروز هست، غبار جهالت و پرده ظلمت را از دلهای ما برطرف کن. پروردگارا! معرفت خودت را نصیب ما بگردان. پروردگارا! سلوک در راه خودت و در راه کمال انسانی را عاید همه ما بفرما. پروردگارا! از گناهان ما بگذر. پروردگارا! خیر و لطف خود را بر این ملتْ روزافزون کن. پروردگارا! شرّ دشمنان این ملت و این کشور و این انقلاب را - کسانی که از تو بیگانهاند، با تو قهرند، از تو دورند و با این ملت هم به خاطر ارتباطش با تو دشمنند - از سر این ملت کم و کوتاه کن. شرّ آنها را به خودشان برگردان. این ملت را در همه میدانها پیروز کن. پروردگارا! توفیق اُنس با قرآن و نزدیکی به معارف قرآنی را در این ماه به ما عنایت کن. گذشتگان ما، بخصوص امام بزرگوارمان و ارواح مطهّره شهدای گرامی را مشمول رحمت و مغفرت خودت بگردان.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الذین امنوا و عملوا الصالحات. و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر. (۱۸)
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربالعالمین. والصّلاة والسّلام علی سیدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمد و علی آله الاطیبین الاطهرین. سیما علىّ امیرالمؤمنین و صدّیقةالطّاهرة سیّدة نساء العالمین والحسن والحسین سیّدی شباب اهل الجنة و علیبنالحسین و محمّدبنعلی و جعفربنمحمّد و موسیبنجعفر و علیبنموسی و محمّدبنعلی و علیبنمحمّد والحسنبنعلی و الخلف القائمالهادی المهدی. حججک علی عبادک و امنائک فی بلادک و صلّ علی ائمّةالمسلمین و حماة المستضعفین و هداةالمؤمنین. اوصیکم عباداللَّه بتقوی اللَّه
همه شما برادران و خواهران نمازگزار را به رعایت تقوا و پرهیزکاری دعوت میکنم. این ماه مبارک رمضان در دهه سوم خود، با دهه مبارکه فجر - که حقیقتاً فجر سعادت این ملت بزرگ و بلکه فجر سعادت ملتهای اسلامی است - مصادف است. در آخر ماه که اواسط دهه فجر میشود، «روز قدس» است که یکی از روزهای مهم و از یادگارهای باارزش و ماندگار امام بزرگوار ماست که باید نسبت به آن دهه مبارک و نسبت به این روز، ملت عزیز ما از حالا خود را آماده کند و احساس تکلیف نماید و با عظمت هر چه تمامتر، این شعار عظمت ملی را در مقابل چشم جهانیان قرار دهد.
این روزها، همچنین یادآور یکی از روزهای تلخ این ملت در سالهای دهه سی است که آن، شهادت فداییان اسلام است و من در چند کلمه، فقط یاد این عزیزان را گرامی بدارم. آن وقتی را که خبر شهادت این جوانان مخلص و مؤمن و پاکباز به مشهد رسید، فراموش نمیکنم. در بین طلاّب جوان حوزه مشهد، در آن مدرسهای که ما بودیم، هیجان عجیبی پیدا شد. علّت هم این بود که سال قبل یا دو سال قبلش، مرحوم نوّاب صفوی، این جوان مؤمن روحانی، در همین مدرسه - که اتّفاقاً اسم مدرسه، مدرسه نوّاب است - آمده و سخنرانی کرده بود و نماز جماعت اقامه نموده بود و غوغایی از شور و هیجان به وجود آورده بود که تأثیرات او بر روحیه طلاب، در هنگام شهادتش محسوس بود. یکی از مدرّسان بزرگ هم در درس اشارهای کرده بود و یادی از اینها نموده بود.
جامعه آن وقت، از اهمیت این قیام غافل بود. اینها را به عنوان چند نفری که فقط بلدند گلولهای از دهانه اسلحهای خارج کنند و به سینه کسی بنشانند، معرفی میکردند. حتّی بزرگان آن دستگاه جبّار منحوس که خودشان مظهر اوباشگری و چاقوکشی و الواطی بودند و جزو افرادی بهشمار میرفتند که ارزش نداشتند از آنها یاد شود، به عنوان یک انسان تربیت یافته، به این جوانان مؤمنِ صالحِ پاکبازِ مخلصِ و بیطمع و بیاعتنای به دنیا و به زخارف دنیا، چاقوکش میگفتند! بعضی از مردم نیز همینطور میشناختند و باور میکردند و بعضیها هم باور نمیکردند و بعضی هم غافل بودند.
از مسأله فداییان اسلام، غفلت شد. اگر چه شاید آن زمان، آمادگی هم نبود که بخواهند آنچه را که میگفتند - که همان حکومت اسلامی بود - بر سرِ پا کنند. برای این کار، یک حرکت عمومی در درازمدّت لازم بود؛ لیکن سخن اینها در بین فریادها و عربدههای مستانه دشمنانشان گم شد. اینها مردمانی بودند که «انّهم فتیة امنوا بربّهم».(۱۹) واقعاً جوانانی بودند که به خدا ایمان آوردند و از روی اخلاص، در راه حاکمیت معارف و احکام نورانی اسلام تلاش کردند و در مقابل ظلم و فساد ایستادند.
ظلم و فساد خاندان پهلوی و وابستگی آنها به بیگانگان، این حرکت و نهضت را به وجود آورد. اصلاً قضیه اینها چنین بود که در جهت اسلامی شدن جامعه، مبارزه ضدّ استبدادی و ضدّ سلطنتی خودشان را آغاز کردند و متأسّفانه در وسط کار، همهشان از بین رفتند. البته برای خود آنها خوب شد؛ چون به شهادت رسیدند و به مقام عالی شهادت دست یافتند؛ اما برای جامعه خسارتی بود. به هر حال از آن تاریخ، چهل سال میگذرد. الان چهل سال است که از این قضیه گذشته است؛ اما بعد از چهل سال، شما ملاحظه میکنید که اسم این عزیزان، اینطور در ملأ عام و علیرؤس الاشهاد آورده میشود؛ چون آرزوی آنها عملی شد و این ملت در این راه به حرکت درآمد و فداکاری و ایستادگی نمود و آن چهره کفر و استکبار را نابود کرد.
و اما مطلب دیگری که من امروز میخواهم عرض کنم - که حرف اصلی من هم همین است - و البته سعی میکنم انشاءاللَّه کوتاه عرض کنم، این است که امروز جنگ روانیای علیه جمهوری اسلامی مشاهده میشود که مظهرش هم همین رسانههای صهیونیستیاند. این خبرگزاریها و این تلویزیونها، غالباً دست صهیونیستهاست و من چون نمیخواهم از خبرگزارىِ خاصی اسم بیاورم، نام آنها را مطرح نمیکنم؛ والّا میگفتم که کدام خبرگزاری دست صهیونیستها و سرمایهداران یهودی بینالمللی است. اغلب این سروصداها و جنجالها، کار این صهیونیستهایی است که حتّی در سیاستهای هیأت حاکمه دولت امریکا نیز چنگ انداختهاند. البته خود امریکاییها هم انگیزه دارند. این، کار آنهاست.
علّت این که امریکاییها با این انقلاب و با این ملت بدند، معلوم است. روزگاری این کشور از صدر تا ذیل، در مشت امریکا بود و او منافعش را از این کشور تأمین میکرد. در این کشور، پادشاهی بود که خود را در مقابل امریکا متعهّد میدانست. به تعبیر رایج، نوکر حلقه به گوش امریکا بود. به تعبیر سیاسی، طرفدار و متعهّد نسبت به مصالح امریکا در این کشور بود. این کشور در رأسش، چنان کسی بوده است که مصالح امریکا برای او، از مصالح خود ملت و کشور ایران، اهمیت بیشتری داشته است. برای مجموعه دستگاه حکومتی در آن روزگار که اعم از دوروبریها و دولت و وزرا و رجال حکومت باشند، به اضافه شخص شاه، مطامع و سود کلان خودشان، از مصالح ملی به مراتب اهمیت بیشتری داشت. طبعاً اینطور آدمها، با دشمن زود کنار میآیند. آدمی که به فکر استفاده مادی خود و پرکردن جیب خود است، با دشمن کنار میآید و بهراحتی خیانت انجام میدهد. در رأس حکومت، اینها بودند.
اسلحه امریکایی به هر قیمتی که آنها میخواستند، در این کشور فروش میرفته است. کارهای مهمّی که در این کشور انجام میشده است، یا به وسیله سرمایهداران امریکایی، یا بالأخره مجموعه سرمایهدارانی که حول و حوش همین محور استکباری حضور داشتهاند، انجام میگرفته است. البته گاهی هم برای این که دهان رقبای سیاسی خودشان را ببندند، پای روسها و شورویها و امثال آنها را هم در بعضی از امور باز میکردند و اجازه میدادند که حضور داشته باشند. اما زمام کار در این کشور، در دست رژیم ایالات متّحده امریکا بود. اینکه چقدر در این چند ساله، از کشور خوردند و بردند و از پول این کشور برای سرکوب ملتهای این منطقه استفاده کردند؛ از هیأت حاکمه این کشور، برای به دام کشیدن هیأتهای حاکمه کشورهای همسایه استفاده نمودند، حکایت دیگری است. یعنی واقعاً کشور ایران در دوره دوم حکومت پهلوی - یعنی بعد از ۲۸ مرداد به این طرف - در واقع متعلّق به دولت امریکا بوده است.
ناگهان انقلابی آمد و مردم را بیدار کرد. مردم، این انقلاب را به پیروزی رساندند. حکومتی را خود این مردم به وجود آوردند که حرف اوّلش این است که میگوید، من مصالح این ملت را محترم میشمارم؛ نه مصالح کشورها و دولتهای دیگران را؛ هر کس میخواهد باشد. در باب سیاست خارجی و ارتباط با دنیا، حرف اساسی نظام جمهوری اسلامی، این است دیگر. از این موضع، عصبانیاند. در گذشته، اگر گفته میشد که نفت را به فلان قیمت بفروشید، میگفتند چشم. به فلان کشورها بفروشید، میگفتند چشم. به فلان کشورها نفروشید، میگفتند چشم. کما این که امروز نمونههایش را در اوپک میبینیم. امروز بعضی از کشورها هستند که به خاطر امریکا، به خاطر سرمایهداران بینالمللی، به خاطر کمپانیها غربی، قیمت نفت خودشان را از صفر هم کمتر میدهند! یعنی واقعاً این پولی که امروز بابت نفت میگیرند، چیزی نزدیک به صفر است! اگر یک مقدار ملاحظه کنند و مدّت و مهلت بدهند، زیر صفر میشود! برای خاطر این که مصالح آنها تأمین شود، دستور شرکتهای خارجی و کمپانیهای بزرگ این است که بایستی این مادّه حیاتی - که امروز تمدّن بشری متوقّف به همین نفتی است که متعلّق به ماست و اگر نفت ما نباشد، تمام چرخهای بزرگ صنعت عالم از کار خواهد افتاد و تمام شهرها خاموش خواهد شد - با قیمت پایین عرضه شود. نفت هم قسمت عمدهاش در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه است. هر چه که آنها بخواهند، بعضی از این آقایانی که در اوپک هستند، همان را عمل میکنند؛ ملاحظه خودشان را نمیکنند.
من یک وقت عرض میکردم که اگر یک روز نفت منطقه خاورمیانه تمام شود - که ممکن هم هست چنان روزی پیش آید - دولتها باید به فکر باشند. این که ما این قدر روی اقتصاد بدون نفت تکیه میکنیم و اصرار داریم که هر چه ممکن است، درآمد کشور را از نفت به درآمدهای دیگر ببریم، به همین خاطر است. امروز بعضی از کشورها - از جمله خود امریکا - نفت خودشان را استخراج نمیکنند؛ نفت وارد میکنند، چون به این قیمتی که نفت را میخرند، یعنی در واقع مفت! نفت صادرکنندگان این منطقه، با استخراج هر چه بیشتر و فروختن هر چه بیشتر به این ثَمن بَخس، بعد از گذشت چند سال تمام میشود؛ ولی چاههای آنها هنوز نفت خواهد داشت. البته چاههای نفت امریکا، به برکت وفور چاههای نفت ما نیست - چاههای متوسّطی است - ولی به هر حال نفت هست.
آن روزی که آنها نفت داشته باشند و کشوری مثل ما العیاذُباللَّه نفت نداشته باشد و بخواهد از آنها نفت بخرد - که امیدوارم چنین روزی پیش نیاید - آنها بابت هر شیشه نفتی که به ما بدهند، ده برابر قیمت یک بشکه نفت از ما پول خواهند گرفت! آنها به ما نفت میدهند؟ کسانی که جلوِ چشمشان، ملتها از گرسنگی میمیرند، ولی گندمشان را در دریا میریزند و به ملتهای گرسنه نمیدهند، برای این که قیمت گندم پایین نیاید، به کسی نفت خواهند داد!؟
این مادّه حیاتی با این اهمیت و با این ارزش، زیر کلید قدرتهای بزرگ بود. از وقتی ایران اسلامی قد عَلَم کرد، قیمت نفت بالا رفت و تا نزدیک به چهل دلار هم رسید، که تقریباً چهار برابر قیمتی بود که قبل از انقلاب بالا رفته بود. البته بعداً بعضی از دولتها، توطئه و خیانت و دست به یکی کردند و با دشمن همکاری نمودند و مجدداً قیمت نفت پایین آمد. حالا کشوری در همه زمینهها - در زمینه اقتصادی، در زمینه صادرات، در زمینه واردات، در زمینه سیاستهای فرهنگی و در زمینه رابطه با کشورهای دنیا - حرف و دستور و امر و نهی امریکا را به حساب نیاورد، برای استکبار و یک ابرقدرت، خیلی سخت و غیر قابل تحمّل است. مشکل آنها، این است. دشمنی آنها با ایران، سر این مسأله است. همه حرفهای دیگر، بهانه است. لُبّ قضیه، این است.
چرا ما زیر بار امریکا و هیچ قدرت دیگری نمیرویم؟ چون مسلمانیم؛ چون اسلام اجازه نمیدهد؛ چون شرف انسانی از دید اسلام، چنین اجازهای را به هیچ قدرتمندی، به هیچ رئیس کشوری، به هیچ دولتی، به هیچ حکومتی و به هیچ ملتی نمیدهد که تحمیل بیگانگان و دیگران را قبول کند. اگر کشوری بخواهد چیزی را بر ملتی تحمیل کند، باید در مقابلش ایستاد و از خود و از شرف خود و از استقلال خویش دفاع کرد و او را به زانو درآورد. راه اسلامی، این است.
ملت ایران، از روز اوّل نشان داده است؛ امروز هم پای این حرف ایستاده است که اگر امریکا و قدرتهای جهانی، دست به یکی کنند و بخواهند فشار بیاورند و این ملت و این نظام را وادار نمایند که از مواضع صحیح و عاقلانه و انسانی و برگزیده خودش - که این مواضع را ما انتخاب کردهایم و کسی آنها را به ما دیکته نکرده است؛ خود ما انتخاب کردهایم، خود این ملت انتخاب کردهاند - عقبنشینی کند، این ملت ترجیح میدهد که آن قدر مبارزه کند، تا آن جبهه متّحد را به زانو درآورد. این ملت، تسلیم کسی نخواهد شد؛ این را همه باید بدانند.
این مربوط به امریکاییها. صهیونیستها هم خوب میدانند. صهیونیستها آمدند یک کشور اسلامی را غصب کردند و یک ملت اسلامی را بیرون راندند. بعد هم با قلدری و لجبازی و با کار سیاسیای که صهیونیستهای تاجر انجام دادند، کار خود را توجیه کردند و قلمرو غاصبانه خودشان را گسترش دادند. صهیونیستها از صد یا صدوپنجاه سال پیش فهمیدند که باید دنبال پول درآوردن بروند و اگر بخواهند از این ذلّتی که در کشورهای اروپایی دارند، بیرون بیایند، باید خودشان بروند پول درآورند؛ مراکز حساس را بگیرند و خبرگزاریها و مطبوعات و رادیوها را در اختیار داشته باشند. آنها دنبال این کار رفتند. سرمایهداران بزرگی در دنیا هستند که صهیونیستند. همه اینها با فشار خودشان، با کار سیاسیشان، با کار تبلیغاتیشان، فکر کردند که با گذشت چهل یا پنجاه سال، بالأخره قضیه فراموش میشود؛ والّا چه کسی باور میکرد که بیایند ملتی را از این کشور بیرون کنند و یک عدّه را از اطراف دنیا جمع کنند و به این جا بیاورند و به اصطلاح یک کشور تشکیل دهند؟ امر خیلی عجیب و باورنکردنیای است. اینها گفتند که ما به حرف این عربها و این باورها و این قطعنامههای سازمان ملل و این سروصداها اعتنایی نکنیم؛ هر کاری میخواهند بکنند، بکنند. ما فقط ایستادگی کنیم و بتدریج فشار بینالمللی بیاوریم؛ اینها فراموش کنند! متأسفانه همینطور هم شد. اوّل که قبح مذاکره با اسرائیل از بین رفت، که خداوند نگذرد از آن سیاستمدار مصری(۲۰) که نمیخواهم اسمش را بیاورم. البته در طول سالها در این تریبون، خیلی به او لعنت فرستاده شده است و من نمیخواهم دگرباره اسمش را بیاورم. اوّل، این فرد، و با حکومت غاصب مذاکره کرد و قبحش را ریخت. در ابتدا پرچمهایشان را آوردند، بعد هم یواش یواش یک یک کشورهای عربی و همسایهها را - همانهایی که این همه جوان داده بودند، این همه مصیبت کشیده بودند، این همه شعار داده بودند، این همه ادّعا کرده بودند - پای میز مذاکره بردند!
ما همان روز هم گفتیم که این مذاکراتِ صهیونیستها با عربها، مبنی بر حیله است. صهیونیستها نمیخواهند مشکلشان را با عربها حل کنند؛ میخواهند به خیال خود، شرّ را از خودشان کم کنند و باز دوباره تجاوزشان را ادامه دهند؛ چون تجاوز صهیونیستی تمام نشده و هنوز بعد از این، تجاوزاتی دارند. بعد از آن که از لحاظ جغرافیایی هم تثبیت شوند، تازه نوبت دستاندازی به منابع حیاتی و مالی و اقتصادی این کشورهای عربی است! مگر میگذارند اینها نفس بکشند؟ آن روز که قدرت پیدا کنند، پدرشان را درمیآورند. متأسّفانه سران کشورهای عربی، به این مسائل توجه نکردند و به مصالح کشورها و ملتها و به آیندهشان نیندیشیدند. البته فشار امریکا، بیشترین تأثیر را در این زمینه داشت.
صهیونیستها به خیال خودشان، دیگر نفس راحتی کشیدند؛ ولی بعد دیدند که در دنیا نقطهای وجود دارد که در آن جا به برکت پرچم و حاکمیت اسلام و به برکت ایمان مردم به قرآن و احکام و آیات آن و به برکت نترسیدن و شجاعتشان و اعتنا نکردن آنها به ابرقدرتها و استکبار، مردم و دولت ایستادهاند و یکصدا فریاد میزنند که حکومت غاصب صهیونیست، باید از فلسطین خارج شود. همین ایستادگی ملت و دولت ایران و نظام جمهوری اسلامی، موجب شده است که خونی به رگهای خشکیده نهضت فلسطین جاری شود و جوانان فلسطین - یعنی نسل سوم فلسطینیها - بیداری حقیقی پیدا کنند و نهضت را به شکل اسلامی خودش ادامه دهند. میدانند که اگر نهضت جوانان فلسطینی، در داخل و در اطراف مرزهای فلسطین اشغالی ادامه پیدا کند، همه این صلحی که اینها با عربها کردند و دور میز نشستند، پوچ و بیمعنا خواهد بود و کارشان به جایی نمیرسد.
پس، آن طرف امریکاست؛ این طرف هم صهیونیستها هستند. دشمنِ اصلی با ملت ایران، اینها هستند. حالا دیگران را هم بتوانند - یعنی بعضی را بهخاطر ضعفشان، بعضی را بهخاطر رودربایستی و بعضی را به خاطر بده بستانها - وارد جبهه خودشان کنند، یک امر درجه دو است. اصل قضیه، اینها هستند. اینها میخواهند با جمهوری اسلامی، با هر قیمتی مبارزه کنند.
البته «من جرّب المجّرب حلّت به الندامة»؛ کاری را که یک بار تجربه کردی، اگر دفعه دوم تجربه کنی، پشیمان میشوی. آنها این ملت را نه یکبار، بلکه دهبار از اوّل انقلاب تا بهحال تجربه کردند؛ ولی دیدند که هر چه فشار سیاسی، اقتصادی و بخصوص نظامی، بر این ملت بیشتر شود، عزم و اراده این ملت بر ایستادگی در این راه و مبارزه با دشمنان، بیشتر خواهد شد. مسأله جنگ روانی رادیوها و خبرگزاریها و روزنامهها و مجلّات و نویسندگان مزدور و بعضی از سیاستمدارانی که حدسیّاتی میزنند، به این نکتهای که عرض شد بر میگردد و این هم تازگی ندارد.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
اذا جاء نصراللَّه والفتح. و رأیت الناس یدخلون فیدیناللَّه افواجا. فسبّح بحمد ربّک واستغفره انّه کان توّابا. (۲۱)
۱) نساء: ۱۱۰
۲) المقنعة فی الفقه، ص ۳۳۳
۳) هود: ۵۲
۴) آل عمران: ۱۵۵
۵) آل عمران: ۱۶۶
۶) آل عمران: ۱۴۶
۷) آل عمران: ۱۴۷
۸) صحیفه سجادیه، دعای ۴۵
۹) صحیفه سجادیه، دعای ۴۵
۱۰) صحیفه سجادیه، دعای ۴۵
۱۱) صحیفه سجادیه، دعای ۴۵
۱۲) مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۱۲۲
۱۳) اعراف: ۲۰۱
۱۴) صحیفه سجادیه، دعای ۴۶
۱۵) صحیفه سجادیه، دعای ۳۹
۱۶) بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳۵۶
۱۷) فتح: ۲
۱۸) عصر: ۴ - ۱
۱۹) کهف: ۱۳
۲۰) اشاره به «انورالسادات» رئیسجمهور معدوم مصر و مذاکرات همه جانبه و ننگآور «کمپ دیوید».
۲۱) نصر: ۳ - ۱ |
759 | 1375/10/19 | بیانات در دیدار مردم قم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2822 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
برادران و خواهران عزیزِ قمی؛ خیلی خوش آمدید. با تشریفآوردن خودتان - این سنّت همه ساله - این روز بزرگ و این خاطره فراموش نشدنی را همچنان زنده و با طراوت نگه داشتهاید. جا دارد که این چنین خاطرههایی، همیشه زنده بماند.
حوادث در زندگی ملتها زیاد است؛ اما حوادثی که به برکاتی منتهی شود، از قبیل برکاتی که قیام مردم قم در نوزدهم دی به دنبال خود آورد، در دنیا کم است. باید قدر آنها را دانست و آنها را در ذهن، در عمل و در گفتار خود زنده نگه داشت. امیدواریم خداوند شهیدان عزیز این روز و دیگر ایام مبارک قم و همه شهدای مردم مؤمن و حزباللّهی و انقلابی و شهید پرور قم و سایر نقاط کشور را مشمول لطف و رحمت خود قرار دهد.
یک مطلبِ لازمِ کوتاهی را در باب مسأله مساجد اشاره کنم - به مسائلی هم که بعداً به مناسبت ماه رمضان خواهم گفت، ارتباط پیدا میکند - و آن این است که مسجد، نه فقط در زمان ما و نه فقط در کشور عزیز اسلامی ما، بلکه در نقاط مختلف عالم و در طول تاریخ، منشأ آثار بزرگ و نهضتها و حرکتهای اسلامی بزرگی شده است. مثلاً قیام مردم کشورهای شمال آفریقا که مسلمان هستند - مثل الجزایر و دیگر کشورهایی که سالها در زیر سلطه نظامی استعمار فرانسویها بودند - از مساجد شروع شد، که به پیروزی هم رسید و کشورها استقلال پیدا کردند. انقلاب در این کشورها هم، آن روزی رو به شکست رفت و دوباره ملّتها استقلال خودشان را از دست دادند که رابطه خود را با مساجد و با دین و ایمانِ مساجد قطع کردند.
در صدر اسلام هم، در زمان نبىّ مکرّم اسلام صلیاللَّهعلیهوآلهوسلّم و همچنین در زمان حکومت با برکت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، مسجد مرکز همه تصمیمگیریهای مهم و کارهای بزرگ بود. نمیخواهیم از لحاظ وضع زمان، مسجد امروز را به مسجد کوفه زمان امیرالمؤمنین تشبیه کنیم؛ زیرا اقتضاهای هر زمان متفاوت است. بهطور کلّی مسجد به عنوان یک پایگاه دین، عبودیّت و معرفت، میتواند برای جوامع اسلامی منشأ و سرآغاز حرکات بزرگ و برکات ماندگار باشد.
یکی از علل پیروزی این انقلاب مبارک در ایران اسلامی - و یا لااقل سهولت این پیروزی - این بود که مردم به مساجد اقبال پیدا کردند؛ جوانان مساجد را پر کردند و علمای اعلام، مساجد را به عنوان مرکزی برای تعلیم، تربیت، روشنگری افکار و اذهان، مورد استفاده قرار دادند و مسجد، مرکزی برای حرکت، آگاهی، نهضت و افشای اسرار زمامداران فاسد و خودفروخته رژیم طاغوت شد. در دوره مشروطیت هم همینطور بوده است؛ در دوره ملی شدن صنعت نفت هم تا حدودی همینطور بود؛ در زمان انقلاب هم که این مسأله، به حدّاعلی رسید.
ملت ایران باید مساجد را مغتنم بشمارد و پایگاه معرفت و روشن بینی و روشنگری و استقامت ملی به حساب آورند. اگر کسی خیال کند که در مسجد، فقط چند رکعت نماز میخوانند و بیرون میآیند و این چه تأثیری دارد، خطاست. اینطور نیست. اوّلاً اگر همان چند رکعت نماز هم با چشم بصیرت نگاه شود، خودِ نماز که به زبان مُشَرِّع مقدّس نماز و اذان، خیرالعمل و فلاح است، مایه برکات زیادی میشود. نماز یک ملت را به قیامِ للَّه وادار میکند. نماز انسانها را از فساد دور و به خلوص و فداکاری نزدیک میکند.
علاوه بر آن، مسجد فقط برای نماز نیست؛ در مسجد انواع عبادات هست. از جمله آن عبادات، تفکّر است که «تفکّر ساعة خیر مِن عبادة سنة»(1)، یا در بعضی از روایات است که «من عبادة اربعین سنة»، یا «سبعین سنة» - البته فکر کردن درست - افراد مسجد برو، این فکر را به وسیله شنیدن سخنان عالم دین و فقیه به دست میآورند.
بنابراین مسجد، هم مدرسه است، هم دانشگاه، هم مرکز تفکّر و تأمل، هم مرکز تصفیه روح، هم مرکز خلوص و مرکز اتّصال بنده به خداست. ارتباط زمین و آسمان است. جایی است که انسان خود را به منبع لایزال فیض و قدرت وصل میکند. انسان در مسجد، خود را به خدا متصّل میکند.
بنابراین باید قدر مساجد را دانست. باید در مساجد حضور پیدا کرد. بحمداللَّه به برکت انقلاب در این سالهای اخیر، این معنا زیاد شده و کیفیّت پیدا کرده است. همه شنیدید که امسال در ایام اعتکاف در ماه مبارک رجب، در بسیاری از مساجد سراسر کشور، جوانان ما، زنان و مردان از قشرها و سنین مختلف، رفتند و در مسجد ماندند؛ سه روز روزه گرفتند و با خدا مأنوس شدند. بعد از آن هم با گریه و اشک و آه، مسجد را وداع گفتند و بیرون آمدند، تا برای سال آینده آماده شوند.
عزیزان من! این برای یک جامعه، علامت خوبی است. «الذین ان مکّنا هم فیالارض اقاموا الصلوة»(2)، علامت یک حکومت الهی، علامت یک حرکت صحیح و دارای جهتگیری صحیح است. این را جدّی بگیرید و تقویت کنید.
بحمداللَّه مسأله تنظیف و تطهیر و پاکسازی و غبارروبی و عطرافشان مساجد - کارهایی که این روزها انجام میگیرد - همه جزو کارهای خوبی است که بحمداللَّه انجام هم میگیرد و خوب است که انجام دهید.
و امّا آن مطلب اصلی که میخواهم با شما مردم عزیز قم مطرح کنم: قم قبّةالاسلام، مرکز اسلام، مرکز روحانیت و دین است و برای انقلاب ما - هم در دوره انقلاب، هم در دوره جنگ و دوره مبارزه با گروهکها - مرکز بسیار مهمی بوده است. حوزه مبارکه قم هم که حقیقتاً یک کلمه طیّبه و شجره طیّبه است - «اصلها ثابت و فرعها فی السماء، توتی اکلها کلّ حین باذن ربّها»(3) - و خیلی دارای عظمت است. مردم و جوانان و نیروهای حزباللّهی و مؤمن قم، هم که جای خود دارند.
حقیقتاً قم مرکز مهمّی در جهان اسلام و در میان شهرهای کشور ماست. این مطلب را هم باید با شما مردم قم در میان گذاشت که حقیقتاً «السّابقون الاوّلون»(4) هستید. معروف است که بقای هر چیز، با همان عواملی تأمین میشود که حدوث آن شیء، با آن عوامل تأمین شده است. فیالجمله این حرف، حرف درستی است. یعنی اگر مثلاً برای تداوم و بقای انقلاب اسلامی ایران، دنبال عاملی میگردیم، باید نگاه کنیم و ببینیم شروع و حدوث این انقلاب، با چه عواملی شد. اگر آن عوامل را در جامعه تأمین کنیم، انقلاب تداوم پیدا میکند. یک حرکت که با عامل خاصّی و با یک قدرت آغاز شده است؛ ادامه آن حرکت هم با همان عامل خاصّ است.
عوامل حدوث انقلاب چه چیزهایی بود؟ عوامل متعدّد و فراوانی داشت. حدوث انقلاب که یک عامل نداشت. این، یک نگاه علمی و جامعهشناسی و تاریخی و دقیق لازم دارد که انسان نگاه کند و ببیند. البته نگاه هم کردند؛ این مسائل هم مکرراً بحث شده است.
انقلاب، عوامل گوناگونی داشته است که شناخت آن عوامل، خود یک بحث طولانی و علمی و مفصّلی است؛ اما آن چیزی را که انسان میتواند به عنوان روح و رقیقه موجود در همه این عوامل معرفی و به آن اشاره کند، توجه به خدا، انجام تکلیف الهی و قیامللَّه - برای خدا قیام کردن - است. درست است که ممکن بود انگیزههای گوناگونی در ذهن بعضی از افراد باشد - فرض بفرمایید مبارزه با دیکتاتوری رژیم طاغوت و مبارزه با فساد - همه اینها درست است.
این انگیزهها در ذهن همه بود و جزو مؤثرّات این انقلاب هم بود؛ لیکن علت کارایی همین عوامل و مؤثرّها هم این بود که با روح دینی و با احساس تکلیف همراه بود. چون مبارزه با استبداد، با فساد، با وابستگی، با عقبافتادگی و فقر و تلاش برای بهسازی زندگی انسانها و رفع فقر از زندگی فقرا و مستضعفان، چیزهایی است که مورد رضای الهی است. خدای متعال انسانها را به این چیزها امر کرده است.
اگر روح دینی باشد، این عوامل به صورت فراگیر در میان همه اقشار مردم، آن هم به صورت عمیق، به وجود میآید. لذا این انقلاب تمامشدنی نبود و نیست. اگر عامل دینی نباشد، چند صباحی حرکتی میشود، عدّهای معیّن و قشر مشخّصی، کاری میکنند؛ بعد هم خسته میشوند. عدّهای به دنیای خود میرسند؛ عدّهای هم به حکومت و مقام میرسند؛ عدّهای با قدرتمندان سازش میکنند؛ عدّهای میترسند؛ عدّهای به زندگی راحت خو میگیرند و عدّهای مأیوس میشوند و قضیه تمام میشود و از بین میرود! کمااین که در بسیاری از نهضتهای دنیا، چون اسم خدا، یاد خدا و روح تعبّد و اخلاص نبود؛ چون یک رهبر الهی و معنوی مثل آن بزرگوار، آن انسان بزرگ، امام راحل عظیمالشّأن، در میان آنها نبود، حتی استعدادهای معمولی هم برای حرکت در مبارزه با فساد و استبداد و بدبختیهای دیگر یک ملت، شکوفا نشد.
اما در این جا همه آحاد مردم؛ مردان، زنان، پیرمردان، افرادی که در مدّت عمرشان در مسائل اجتماعی دخالت نداشتند و کسانی که در هیچ کار مضرّ و خطردار برای زندگی مادّی خود قدمی نگذاشته بودند، بپاخاستند و بیمحابا به خیابانها آمدند. یک غوغای همگانی به وجود آمد، شد نهضت و انقلاب؛ آن هم انقلابی که به دنبال خود کاری کرد که در طول تاریخ اسلام - بعد از حکومت صدر اوّل تا زمان ما - این کار انجام نشده بود؛ نه در اینجا و نه در هیچ جای دیگر. آن، چه بود؟ آن، حاکمیت قرآن، حاکمیت فقه اسلامی و احکام دینی بود. این که قوانین و اداره امور کشور، بر اساس اسلام شود. این، سابقه نداشت؛ هیچجا سابقه ندارد.
امروز عدّهای حقیقتاً ناشکری میکنند. بعضیها نعمت خدا را حقیر میشمرند. یک چیز و یک نابسامانی، فرض بفرمایید یک دادگاه در یک جا حکمی کرده است، یا یک بخشدار، یا فرماندار در یک گوشه کشور حرفی زده است، یا یک مأمور دولت برخوردی کرده است که به نظر اینها ناشایسته است، میبینید که ناگهان همه چیز را زیر سؤال میبرند! انقلاب و حکومت و جمهوری اسلامی و ولایت و این حرکت عظیم، بهکلّی فراموششان میشود! نمیفهمند چه اتّفاقی افتاده است!
عزیزان من! مسلمانان هوشمند و انسانهای برجسته از اکناف عالم، اکنون که قریب هجده سال از پیروزی انقلاب میگذرد، گاهی میآیند و با ما ملاقات میکنند و به ما میگویند شما خودتان که در انقلابید، درست نمیدانید که چه اتّفاقی در ایران افتاده است! این حادثه، یک حادثه غیر قابل توصیف است!
در کشوری که مأمن استکبار و پایگاه امریکا بود، سرانش نوکران حلقه به گوش قدرتهای جهانی بودند، ثروتش در بین خانوادههای حاکم تقسیم میشد، از دین روزبهروز کاسته میشد، مردم روزبهروز و به زور، به بداخلاقی و فساد اخلاقی و فساد جنسی سوق داده میشدند، انسان بیاید و حکومتی مستقل، آزاد، شجاع و مردمی درست کند! رؤسا و مسؤولین کشور، رؤسای قوا، انسانهای مؤمن و علمای باللَّه! کارکنان، نظامیان، ارتش، سپاه و نمایندگان مجلسش؛ همه مردمان مؤمن، متعبّد، متدیّن و بعضی نافلهخوان و نماز شبخوان هستند! این کشور در مقابل قدرتی مثل قدرت امریکا میایستد؛ نمیترسد و واهمه نمیکند؛ منافع کشور را به بیگانگان نمیدهد.
اینها چیزهای بزرگ و عظیمی است. حالا یک گوشه هم به فرض، یک اشکال یا یک نابسامانی وجود دارد - یکی، دوتا، صدتا - مگر در زمان حکومت امیرالمؤمنین علیهالسّلام، نابسامانی، خلاف و بداخلاقی نبود؟ مگر حدّ شرعی نبود؟ مگر دزدی نبود؟ البته با دزد برخورد میکنند. آن جایی بد است که با درد و با فاسد و مفسد برخورد نشود و کارهای بد و بیدینی تشویق شود!
تربیت یک جامعه و یک ملت بزرگ، در طول چند سال کوتاه که عملی نیست. بر این حادثه عظیمی که اتّفاق افتاده است، دیگران شهادت میدهند؛ خود ما هم هر وقت فکر و دقّت کنیم، خواهیم دید حرکت خیلی عظیمی شده است. علّت این هم که میبینید امریکا، صهیونیست، کمپانیهای جهانی، غارتگران بینالمللی، قلدرهای معروف دنیا و دزدها سرگردنه عالم، به هیچ قیمتی حاضر نیستند با این نظام آشتی کنند، همین است که کار، کار عظیمی است؛ حرکت، حرکت عظیمی است.
یک ملت، انقلابی با آن عظمت به وجود آورد، که این قیام مردم، چنین دستاورد عظیمی هم به دنبال خود داشته باشد و برکت و اثر آن باشد. بعد هم به این اکتفا نکنید؛ کار به این هم منتهی نمیشود.
این نظام در طول سالهای اوّل ولادت خود، دستاندرکار مبارزه با یک توطئه حساب شده همهجانبهای از سوی قدرتمندان درجه یک عالم - شوروی آن روز و امریکا - شد. بحمداللَّه شوروی متلاشی شد و از بین رفت و این یکی با هزار مشکل و دردسر برای خودش مانده است و دیگر قدرتهایی که در دنیا بودند و مجموعههای نظامی و غیره که به صورت جنگ تحمیلی جلوه کرد. این ملت و این انقلاب توانست در مقابل همه اینها بایستد و آنها را ناکام کند.
مگر شوخی است؟! هر یکی از اینهایی که گفتم، میتواند یک نظام و یک رژیم حکومتی را خُرد و خمیر کند؛ از بین ببرد و یک ملت را به زانو درآورد! آن محاصره اقتصادی، آن مقابلههای نظامی، آن جنگ طولانی و آن جنگ تبلیغاتی عظیم! باز هم نتوانستند. جنگ را هشت سال هم کش دادند، اما نتوانستند یک وجب از خاک این کشور را تصرف کنند و نگهدارند. هر چه را گرفته بودند، این ملت از چنگشان بیرون کشید.
این، هنر این انقلاب و نظام بود؛ هنر این حکومت بود. بعد هم شروع به سازندگی کرد. گفت حالا جنگ تمام شد، شروع به ساختن کشور میکنیم. این هم سازندگی! شما امروز هر جای کشور که میروید، بحمداللَّه کار و تلاش و سازندگی است. ملت، دولت، مسؤولین بالا و پایین، همه و همه در تلاشند. این، اثر و هنر انقلاب است و ادامه پیدا خواهد کرد. این سازندگی، در آینده هم ادامه پیدا خواهد کرد. این حرکت به سوی رفاه و کمال دنیایی و آخرتی و مادّی و معنوی، در آینده هم ادامه پیدا خواهد کرد. این ملت از میدان خارج نخواهد شد.
اینها به برکت دین است. این، کار یک انقلابِ جدای از دین نیست؛ کار احزاب و ایدئولوژیها و شخصیّتها نیست؛ کارِ ایمان دینی این مردم است. پس این، عامل اصلی است. شما باید این عامل اصلی را حفظ کنید. این ملت باید حفظ کند.
البته از حق نباید گذشت. خداوند این ملت را رحمت کند و برکاتش را بر این ملت روزبهروز بیشتر نازل فرماید. خداوند همه آحاد این ملت را مشمول فضل و رحمت خود قرار دهد. از اوّل انقلاب تا امروز، مردم در جهات دینی خیلی پیشرفت کردهاند. هر پدیدهای را نگاه کنید، میبینید که اینطور است. مساجد بهتر شده است؛ ماه رمضانها و مجالس روضهخوانی بهتر شده است؛ شوق مردم به عتبات مقدّسه و صدقات جاریه بیشتر شده است؛ وجوهات بریّه و کمک به کارهای نیک، مسجدسازی، مدرسهسازی و ظواهر دینی بهتر شده است.
علیرغم این که بعضی وقتی چیزی را در گوشهای میبینند، فوراً میگویند که چرا اینگونه شده است؛ اغلبِ موارد بهتر شده است. اگر دقیق شوید، خواهید دید که این چیزها از پانزده سال پیش - از ده سال پیش - بهتر هم شده است. این، حرکت به پیش است. این را باید در ماه رمضان تقویت کنید.
ماه رمضان، ماه ذخیرهسازی و ماه نیرو گرفتن است. ماه رمضان، ماهی است که آحاد مردم باید خود را به خزائن غیبی و معنوی الهی برسانند و هر مقدار که میتوانند، تغذیه کنند؛ خود را برای پیشرفت آماده کنند. این، ماه رمضان است.
لیلةالقدری که در این ماه رمضان است و قرآن صریحاً میفرماید:«لیلةالقدر خیرٌ مِن الف شهر»(5)، یک شب بهتر است از هزار سی روز - هزار ماه - بسیار مهم است. چرا این قدر فضیلت را به یک شب دادند؟ زیرا برکات الهی در این شب زیاد است؛ نزول ملائکه در این شب زیاد است؛ این شب، سلام است؛ «سلام هی حتّی مطلعالفجر»(6)؛ از اوّل تا آخر این شب، لحظاتش سلام الهی است. «سلام قولا مِن ربّ رحیم».(7) رحمت و فضل الهی است که بر بندگان خدا نازل میشود.
لیلةالقدر، شب ولایت است. هم شب نزول قرآن است، هم شب نزول ملائکه بر امام زمان است، هم شب قرآن و شب اهل بیت است، هم شب قرآن و هم شب عترت است. لذا سوره مبارکه قدر هم، سوره ولایت است.
شب قدر خیلی ارزش دارد. همه ماه رمضان، شبها و روزهایش ارزش والا دارد. البته لیلةالقدر نسبت به روزها و شبهای ماه رمضان، خیلی فاخرتر است؛ اما شبها و روزهای ماه رمضان، نسبت به روزها و شبهای بقیه سال، خیلی فاخرتر است. باید قدر بدانید. در این روزها و در این شبها، همه بر سر سفره انعام الهی حاضرید. استفاده کنید.
در این ماه، هر کار نیکی بکنید، هر سخن حقی بگویید، هر کلمهای را به کسی که محتاج تعلیم است، تعلیم دهید، هر کلمهای که برای خدا فراگیرید و در راه خدا به کار شما بیاید؛ هر رکعت نماز، هر آیه قرآن، هر ساعت گذراندن با دهان روزه و هر اجتناب از گناهی، باارزش است. دروغی نگویید و غیبتی نکنید که زمینه برای دروغ و غیبت مقتضی است. شما اجتناب و امتناع کنید.
هر عمل حسنهای که انجام دهید، احسان، اطعام و کمک به کسی، احوالپرسی از مستحقی، اقدامی برای مردم محروم، اقدامی برای جامعه اسلامی، کاری برای پیشرفت زندگی مردم؛ همه اینها عبادت است.
ما عبادات فردی، عبادات اجتماعی و عبادات سیاسی داریم؛ عبادات ناب و خالص داریم که مربوط به نیمهشبهاست، مال هنگام دعا و مناجات و هنگام سخن گفتن با خدا و تضرّع است. هر کدام از اینها یک درجه است. هر کدام از اینها، شما را مثل پولاد آبدیده محکم میکند؛ این جوانان را مستحکم میکند؛ آنها را خللناپذیر و در مقابل نفوذ شیطان، نفوذ دشمن، نفوذ عوامل فساد و در مقابل تهاجم فرهنگی، آسیبناپذیر میکند.
در مقابل این نیرنگهای فرهنگی که برای جلب دلهای ساده بعضی از افراد به کار میبرند و دامهایی که در سر راه جوانان میگسترانند، جاذبههایی هم هست که کسی به جز نفس خود انسان نمیگستراند! یک جا پول است، یک جا شهوت، یک جا مقام، یک جا لذّتی است که خدای متعال به آن لذّت راضی نیست؛ اینجا کسی شما را وادار نمیکند، نفس شماست که آن دشمنترین دشمنان شماست. «اعدی عدوّک نفسک التی بین جنبیک(8)». روزه انسان را در مقابل همه اینها نفوذناپذیر و آسیب ناپذیر میکند. قدر این ماه را بدانید.
در روزهای دوران اختناق هم وقتی عناصر مؤمن میخواستند در مقابل فشار دستگاه حاکم و در مقابل وسوسهها و اغواهای زندگی راحت - که آنها را وادار میکرد مبارزه را کنار بگذارند - مقاومت کنند، به روزه روی میآوردند. عبادات خدا این گونه است. حضور در مقابل پروردگار این طور است. نماز که میخوانید، آرامش پیدا میکنید.از اضطراب و تلاطم روح نجات پیدا میکنید. وقتی با خدای متعال مناجات و تضرّع میکنید، جان خودتان را تصفیه و با صفا میکنید، آلودگیها را از آن دور میکنید. روزه که میگیرید، خودتان را مثل فولاد، محکم و آبدیده میکنید. این گونه است.
آنچه که به وسیله عبادات به دست ما میآید، خیلی خیلی باارزش است؛ خیلی زیاد است. باید خدا را شکر کنیم که برای ما نماز و روزه و عبادات را آورد؛ به ما امکان داد که این بهرهها را برای خودمان فراهم کنیم.
آقایان محترم که به شهرهای مختلف تشریف میبرید و با مردم حرف میزنید! به جوانان اقبال کنید؛ حقایق دینی را صریح با مردم در میان بگذارید؛ ارواح و نفوس مردم را تصفیه کنید. مردم احتیاج دارند؛ اهل شنیدن و باور کردن و پذیرفتن هستند. دلها پاک است. آیات کریمه قرآن و روایات نورانی اهل بیت را با دقّت، با تأمّل، با تدبّر و با بیان شافی و وافی مطرح کنید. آن چیزهایی را که متضمّن نصایح اخلاقی و هدایتهای فکری است و به ذهنها نور میافشاند، به این دلها فرو بخوانید. آنها را هدایت کنید.
مراقب باشید که مبادا منبر ما، صحبت، نصیحت و حرف زدن ما، کسی را دچار شبهه کند؛ ذهنی را دچار گره کند و او را از خدا و نماز و منبر و محراب و امثال آن دور و بیزار کند. لُبّ دین، یعنی همان را که در روایات محکم - البته نه روایات ضعاف - و آیات کریمه قرآن است، بر این دلها و ذهنها بخوانید؛ اینها استقبال میکنند؛ دلهایشان پاک و صاف میشود.
امیدواریم در این ماه مبارک رمضان، خداوند الطاف و برکات خود را بر شما ملت عزیز و امتحانداده و ثابت قدم در راه خدا، روز به روز بیشتر و بیشتر نازل فرماید.
پروردگارا! این ماه مبارک را برای این ملت و برای آحاد ما، به معنای حقیقی کلمه، مبارک بگردان. پروردگارا! ارواح طیّبه شهدا و روح مبارک امام راحل رضواناللَّه تعالی را در اعلی علییّن جای بده.
پروردگارا! قلب مقدّس ولىّ عصر ارواحنا فداه را که این ماه، ماه آن بزرگوار و لیلةالقدر، شب آن بزرگوار است، از ما راضی و خشنود بگردان.
پروردگارا! ما را موفّق به زیارت آن بزرگوار، جهاد در رکاب آن بزرگوار و شهادت در پیش روی آن بزرگوار بگردان.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه برکاته
1) بحارالانوار، ج 71، ص 327
2) حج: 41
3) ابراهیم: 24 و 25
4) توبه: 100
5) قدر: 3
6) قدر: 5
7) یس: 58
8) نهجالفصاحه: ص66، ح33 |
760 | 1375/10/05 | گزیدهای از بیانات در دیدار جمعی از زوجهای جوان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44112 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم |
761 | 1375/09/24 | بیانات در دیدار جمعی از پاسداران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2821 | null |
762 | 1375/09/20 | بیانات در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9615 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
جلسهی بسیار خوب، شیرین و مطلوبی است. خدا را شکر میکنم که الحمدللَّه این توفیق دست داد که امسال هم مثل سالهای گذشته، جمع عزیزانمان را در شورای عالی انقلاب فرهنگی، به مناسبت سالگرد تشکیل آن زیارت کنیم. خصوصیتی این دیدار را از دیدارهای دیگر ممتاز میکند و آن اینکه انشاءاللَّه یک حرکت جدید و سرفصل تازهای عملاً در کار این شورا آغاز میشود.
از جناب آقای هاشمی هم خیلی متشکّریم که مطالب شیرین و مطلوبی بیان فرمودند.
قبل از آنکه مطالب مورد نظرم را عرض کنم - که عمدتاً هم به وضع شورا در آینده مربوط میشود - لازم است نظری به گذشتهی شورا بیفکنیم. من هر چه در گذشتهی این شورای عالی نگاه میکنم، کار و تلاش مخلصانه میبینم. هم در آن زمان که خودم بودم، از نزدیک مشاهده میکردم و واقعاً میدیدم برادرانی که در آنجا مشغول کار بودند، چطور از روی سوز و احساس تکلیف مسائل را بررسی میکردند - با اینکه کار خیلی زیاد و وقت شورا کم بود؛ درعینحال هم شورا و هم دبیرخانه، همهی تلاششان را انجام میدادند - و هم بعد از آنکه من در جلسات شورا نبودم و جناب آقای هاشمی به عنوان رئیس شورا در آنجا حضور داشتند. واقعاً از این جهت ایرادی نمیشود بر مجموعهی کار و حرکت کلّی شورا وارد کرد. همه از روی علاقه، از روی شوق به کار و احساس تکلیف کار میکردند.
من یک وقت - شاید به جناب آقای هاشمی یا به جناب آقای میرسلیم - گفتم که حضور مستمرّ آقای هاشمی در این شورا، غنیمتِ کمیابی است. ایشان در سابق این قدر مقیّد نبودند که در همهی جلسات این شورا شرکت کنند؛ ولی حالا خیلی خوب، از اوّل جلسه شرکت میکنند. من مخصوصاً امروز گزارش جناب آقای میرسلیم را نگاه میکردم؛ ایشان به طور دقیق، ساعات غیبتها را مشخّص کردهاند که چه کسی چند ساعت و چند درصد ساعات را در جلسه غایب بوده است. واقعاً خیلی زحمت کشیده شده و خیلی کار شده است. بخصوص جناب آقای هاشمی تقریباً اغلب قریب به همهی جلسات را شرکت داشتهاند؛ وقت گذاشته اند؛ اثر آن هم ظاهر است. یعنی واقعاً همین تلاشها و زحمات موجب شده است که بحمداللَّه شورای عالی انقلاب فرهنگی بتواند کارهای مهم و بزرگی انجام دهد.
بنابراین من از برادران عزیزی که در شورا، در این چند ساله زحمت کشیدهاند، تشکّر میکنم. انشاءاللَّه در آینده هم به همین ترتیب، این تلاشها را ادامه خواهند داد؛ بخصوص از شخص جناب آقای هاشمی تشکّر میکنم. واقعاً وقت گذاشتهاند - همانطور که خودشان گفتند؛ من هم تصدیق میکنم - تلاش خیلی پیگیری را نسبت به این کار شورا داشتهاند و انشاءاللَّه همیشه همین گونه باشد، زیرا مسألهی فرهنگ، مسألهی مهمّی است.
لازم میدانم بخصوص از جناب آقای میرسلیم و دبیرخانه هم تشکّر کنم. خود آقای میرسلیم هم میدانند که من ایشان را حقیقتاً یک عنصر فرهنگی و فهیم و با اخلاص و اهل کار میدانم. زحمات ایشان در سمت دبیر این شورا، زحمات باارزشی است و این نظری که من به طور ویژه به مسألهی دبیر و دبیرخانه در این نوشته(۱) انجام دادم، به هیچ وجه به معنای این نیست که من از آقای میرسلیم یا از دبیرخانه گلهای داشته باشم؛ منتها خود ایشان هم میدانند که من نسبت به مسألهی اشتغال تمام وقت، یا لااقل پاره وقتِ قابل توجّه نسبت به این کارها حسّاسم. ایشان از سابق هم این را از من شنیدهاند. من بارها در همهی جلسات و در همین جلسهی شورای عالی، روی این مسأله تأکید کردم.
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی واقعاً وزارت بزرگی است و یکی از وزارتخانه های پر کار و وسیع است. من در واقع این جهت را رعایت میکنم که چنانچه بنا باشد ایشان از کار وزارتخانه کم کنند و در اینجا وقت بگذارند، سزاوار نیست؛ چون کار وزارتخانه هم کار کوچکی نیست که بگوییم آدم از آنجا کم کند و اینجا بگذارد. اگر بنا باشد اینجا کم بماند، این هم واقعاً خیلی مهم است. البته من توقّع ندارم که دبیر، همهی وقتِ کاری را روی این کار بگذارد؛ یعنی در کنار دبیرخانه میتوانیم کاری را بپذیریم؛ اما نه وزارتی به این عظمت را. نظر اخیر از این جهت است؛ والّا من واقعاً از آقای میرسلیم و کار ایشان راضی هستم.
حالا چون جلسه، جلسهی خصوصی است و همهی شما برادران و خواهر عزیزمان، دوستان نزدیک من هستید، یعنی من با اکثر شما از نزدیک دوست و معاشر و همکار و آشنا بودم، نمیخواهم تعارف کنم، یا اینکه چیزی را نگفته بگذارم. هیچ نباید از این معنا - کمااینکه شنیدم - چنین تصوّری بشود که ما به ایشان(۲) بیاخلاصی کردهایم؛ نه، اصلاً چنین چیزی نیست. این به معنای آن است که من به این کار اهمیت میدهم. این کار، کار مهمی است. بعد از این هم کار دبیرخانه مهمتر خواهد شد؛ برای اینکه این جلسه، یک جلسهی سی و چند نفره شد؛ آن هم از اعاظم فرهنگی کشور. یعنی الان جلسه، نسبت به گذشته، جلسهی خیلی بزرگ و سنگینی است. به قول معروف «کثرهالمبانی تدلّ علی کثرةالمعانی». این کثرت مبانی و کثرت معانی هم که هست، به دنبالش کثرت توقّعات است.
یعنی طبعاً از این جلسه توقّعات زیادی برای مسألهی فرهنگ کشور خواهد بود که حال چند جمله دربارهی مسائلی که در این وضع جدید مورد نظر است، بیان میکنم. از این جهت من لازم میدانم که واقعاً دبیرخانه در این زمینه فعّال باشد. کارِ آن مثل یک وزارتخانه با یک مدیریّت مباشر و کاملاً ناظر، که دغدغه و مشکل دیگری - مثل وزارت - هم نداشته باشد، اداره شود. این از این جهت است؛ والّا همیشه آقای میرسلیم یار و همکار ما در مسائل گوناگون، بخصوص در مسائل فرهنگی بودهاند.
البته لازم است از جناب آقای دکتر هاشمی هم که این دبیرخانه را تأسیس کردند و در واقع عمدهی این کارها را ایشان راه انداختند، تشکّر کنم. ایشان هم حقّاً و انصافاً در دوران دبیری این شورا خیلی کار کردند و خیلی زحمت کشیدند. آقایانی که آن روز بودند، میدانند که ایشان چقدر تلاشِ باارزش انجام دادند. من از ایشان، و به وسیلهی جناب آقای میرسلیم از یکایک اعضای دبیرخانه نیز صمیمانه تشکّر میکنم. خدای نکرده از این مطلب، (۳) هیچ انتزاع ناشایستی برخلاف نظر من نشود.
اگر بخواهم در مورد ترکیب جدید و افزایش آن هم در یک کلمه عرض کنم، وجه آن این است که من در ارزشگذارىِ ذهن خودم، به مسائل فرهنگی بهای زیادی میدهم. یعنی این طور اعتقاد دارم که قوام یک کشور به فرهنگ است. ملیت یک ملت به فرهنگ آن ملت است. اگر این تمایز ملتها را مورد نظر قرار دهیم و ببینیم که یک ملت به خاطر چه عاملی یک ملت است، خواهیم دید بیش از آنچه که یک ملت را به یک حکومت و یک دولت و یک تشکیلات و قوارهی سیاسی و به استقلال برای یک ملت بودن، میشود نسبت داد، به فرهنگ آن و مجموعهی آنچه که به آن فرهنگ میگوییم، میشود نسبت داد. فرهنگ خیلی اهمیت دارد. اگر ما دنبال استقلال هستیم، باید به فرهنگ مراجعه کنیم و روی فرهنگ کار کنیم. اگر دنبال خودکفایی و رفاه عمومی مردم هستیم، اگر به دنبال تدّین مردم و یک تمدّن بزرگ اسلامی هستیم - که باید باشیم و البته هستیم - باید بر روی مسألهی فرهنگ تأمّل و تلاش و توجّه و سرمایه گذاری ویژهای بکنیم.
من به آنچه که تا بهحال کردهایم، اعتراضی ندارم. البته ما شاید در اوایل کار و اوایل انقلاب، بعضی از غفلتها و کوتاهیها را هم کردهایم. کنندهی این غفلتها هم کسی غیر از خود ما نیست. اگر کسی بخواهد نسبت به کوتاهیهایی که در اوایل انقلاب شده، مقصّری پیدا کند، یقیناً یکی از مقصّرین خود من هستم. منتها معتقدم که آنچه تا به حال کوتاهی و قصور شده است، لازمهی طبیعىِ وضعیت کشور و جامعهی ما و انقلاب بوده است. همهی ما واقعاً دلسوزانه کار کردیم. طبیعی است که چیزهایی از چشم دور میماند. انسان باتجربه به چیزهایی میرسد؛ چیزهایی را در طول زمان میآموزد و فرا میگیرد.
علی اىّ حال، آنچه که امروز میفهمیم و احساس میکنیم که باید انجام دهیم، این است که باید مسألهی فرهنگ را با کلّیتش - که حالا مقداری توضیح خواهم داد - مسألهی اوّل این کشور به حساب آورد. ما اگر توانستیم فرهنگ این کشور را با پایههای مستحکم و قویم و نهادهای صحیحی که کارایی لازم را داشته باشند، پشتیبانی و تقویت کنیم، کار این کشور روی غلتک خواهد افتاد و پیشروی این کشور در همهی زمینههای مورد نظر تضمین خواهد شد. چنانچه ما فرهنگ را اصلاح و دنبال نکردیم، به احتمال زیاد برنامهریزیهایمان ابتر خواهد بود؛ یعنی مدّتی تلاش میکنیم، زحمت میکشیم؛ اما نمیتوانیم به نتایج قطعی آن امیدوار باشیم. لذا مسألهی فرهنگ خیلی مهمّ است.
در مقابل ترکیب جدیدی که اکنون تشکیل شده است - البته بعضی از برادران دیگر نیز جزو این مجموعه، در ترکیب و وضع جدید هستند که ظاهراً به مسافرت رفتهاند - تأکید من بیشتر این است که فرهنگی که ما میخواهیم به صورت هدایت شده و اداره شده باشد - یعنی فرهنگ کشور را اداره کنیم - باید در این اداره و هدایت ما، مسائل اسلامی و انقلابی، در درجهی اوّل مورد نظر باشد. باید ایمان و حرکت اسلامی و انقلابی و روح انقلاب، مثل روحی در همهی تصمیمات فرهنگی، مورد توجّه قرار گیرد این واجبترین مسأله است.
اگر ما میخواهیم دربارهی دانشگاهها، آموزش و پرورش، مسائل فرهنگ عمومی و رسانهها فکر، بحث و تصمیم گیری کنیم، باید جهت کلّی این باشد؛ یعنی گرایش انقلابی و حرکت اسلامی چیزی نیست که بدون یک مدیریت و هدایت صحیح و دقیق و حساب شده تضمین شود. مردم ما بحمداللَّه مسلمانند. گرایشهای اسلامی در این کشور قوی است. در این هیچ تردیدی نیست. جوّ کشور هم - تا آنجا که من نگاه میکنم - از لحاظ توجّه و گرایش به مسائل معنوی، ضعیف نیست؛ خیلی خوب است و شاید هم از جهاتی روزبهروز قویتر میشود. لیکن هدایت فرهنگی جامعه، یک ضرورت است. اگر ما اداره نکنیم، نمیتوانیم مطمئن باشیم که کار به صورت خوبی پیش خواهد رفت.
ما دشمنان فرهنگىِ زیادی داریم، مبارزه با اسلام و انقلاب به صورت فرهنگی، یک امر جدّی است. این چیزی که ما به آن تهاجم فرهنگی میگوییم، یک امر واقعی و حقیقی است. الان باورهای سیاسی ما، با ابزارهای فرهنگی دشمنان هدفگیری میشود. باورهای دینی ما هدفگیری میشود. عادات حسنهی ملت ما مورد تهاجم قرار میگیرد و هدفگیری میشود. این کار خیلی هم دقیق انجام میگیرد. خلاصه آن چیزی که انقلاب بر پایهی آن به وجود آمده است - یعنی فرهنگ اسلام ناب و فرهنگ انقلابی - دقیقاً مورد تهاجم دشمنان است.
بنابراین در چنین وضعی، مدیریّت فرهنگی لازم است. به تعبیری که من در آن نوشته آوردم، واقعاً یک ستاد مرکزىِ فرهنگی لازم است. باید کسانی بنشینند و فکر کنند. من نمیخواهم این تعبیر را خیلی تکرار کنم که بعضی تصوّر کنند به آن صبغهی نظامیگری داده میشود؛ نه. به هیچ وجه مراد این نیست. یک تمرکز مورد نظر است. یک مدیریت متمرکز و هدایت کننده لازم است. این مرکز باید نسبت به همهی دستگاههای مسؤول در زمینههای فرهنگی کشور، نقش هدایت کننده و تغذیه کننده داشته باشد. تفکّرات صحیح و فکر درست، جریانات فرهنگ صحیح را کمک و هدایت کند. آن کسانی را که واقعاً محتاج دستگیری و هدایت هستند، دستگیری و هدایت کند. آن جایی که دشمن برنامهریزی کرده است، آن را بفهمد و علاج فرهنگی - نه علاج سیاسی و به طریق اولی نه علاج پلیسی - کند.
اگر ما بخواهیم کار پلیسی یا نظامی بکنیم، احتیاج به اینجا نداریم. انسان در جای خود کار نظامی میکند. تشکیل این مرکز برای این است که ما در علاج کارهای دشمنان، به ابزارهای پلیسی متوسّل نشویم؛ به ابزارهای نظامی و حتّی سیاسی هم متوسّل نشویم. ابزار فرهنگی مورد توجّه باشد. امروز در این کشور تعداد زیادی نیروی فرهنگی وجود دارد که منتظر یک اشارهاند تا به میدان بیایند و کار و تلاش کنند. درختانی هستند که باید آبیاری شوند و میوهی فرهنگی بدهند. البته این کارها میشود. عناصر و افراد فرهنگی و خیلی از شما که اینجا تشریف دارید - شخصاً یا در دستگاه خودتان - کارهای باارزشی در این زمینه میکنید؛ اما اگر در این زمینه یک مدیریّت و هدایت متمرکز وجود داشته باشد، پیشرفت و بُرد کار مضاعف و به مراتب بیشتر خواهد شد.
مقصود این است که ما میخواهیم در تشکیلات جدید، جریان و تفکرات انقلابی و اسلامی - که اساس همهی تحوّلات مثبت و مبارک در این کشور بوده و انشاءاللَّه بعد از این هم باید باشد و خواهد بود و بیشتر از همه هم مورد تهاجم دشمن است - مورد توجه مضاعفی قرار گیرد و حقیقتاً روی آن برنامهریزی و کار شود.
در دنیا ما رابه عنوان اصولگرا مورد تهاجم قرار میدهند. البته مراد از اصولگرا که در تعبیرات فرهنگی به کار میرود، آن چیزی که ما از کلمهی اصولگرا میفهمیم، نیست. اصولگرا یعنی متحجّر، عقب مانده، نافهم و خشک مغز! این معنای اصولگرا در تعبیرات آنهاست. ما بدون اینکه به جنبهی دشنام بودن این قضیه توجّه کنیم، معنایی از اصولگرایی در ذهن داریم که به آن تفاخر میکنیم. درست هم هست. میگوییم ما به اصولِ ارزشی خودمان پایبند هستیم. واقعاً اصول اسلامی و اصول انقلاب را قبول داریم. بله اصولگرا هستیم. به این معنا اصولگرا هستیم؛ نه به آن معنایی که دشمن بخواهد ما را دشنام دهد.
من به بعضی از دوستان در بعضی از مسؤولیتها میگویم که نظام ما مبتنی بر اصولی است و افتخار هم میکند که این اصول را دارد و اصرار هم دارد که این اصول را حفظ کند. بنا نیست که با این حرفها و فحشهای جهانی هم از میدان در برود. پس به این معنا کلّ نظامْ اصولگراست؛ اما بعضی از دستگاهها به طور ویژه باید اصولگراتر باشند که اگر دستگاههای دیگر - دستگاههای غیر خودشان - انحرافی در زمینهی اصولی پیدا کردند، این دستگاه به آنها توجّه بدهد.
من میخواهم بگویم که این مرکز باید اصولگراترین جاها باشد. اگر بخواهیم یک تعریف و به اصطلاح تحدیدی نسبت به وضع این کار و این تشکیلات و آیندهی آن بکنیم، به نظر من همین کلمهی اصولگرا را باید بگوییم.
البته من در طول مدّت این پانزده سال، به طور مستمر در کار اجرایی بودهام و دور از مسألهی اجرایی نیستم. ضرورتهایی که انسان را گاهی وادار میکند تصمیمی بگیرد، میدانم. اگر انسانی اهل عمل نبود و به تعبیر جناب آقای هاشمی گاهی عمل میکرد و همیشه دنبال عمل نبود، شاید واقعاً در عالم خیالات پرواز میکرد و متوجّه این واقعیّتها نمیشد. من آن را توجّه دارم. در جاهایی ضرورتها بر انسان تحمیل میشود؛ بحثی نیست؛ اما کُلاًّ بایستی مبنای کار این تشکیلات، تکیه بر اصول و ارزشها باشد. این نه تعصّب است، نه تحجّر، نه زیادهروی و نه قابل تشبیه است به کارهایی که مثلاً ممکن است بعضی آدمهای بیرویّه در گوشهای انجام دهند. این کار بر فکر و اندیشه متّکی است.
شما که اعضای این شورا هستید، همه صاحبان فکر، همه اندیشمند، دانشمند و صاحب تخصّصید. همهی شما مؤمن به اسلام و معتقد به این اصول هستید و باید این مجموعه بر این اصول پافشاری کند. اساس کار ما در آیندهی این شورا این است و این خواهد بود. البته این نیست که بگوییم در گذشته این طور بوده است. من نمیخواهم به هیچ وجه این را بگویم؛ لیکن خطّ مشی آینده این است. یعنی تأکید بر همین مطلبی که در باب مسألهی فرهنگ، مورد قبول مجموعهی حاضر هم هست و من آن را در اوّل عرایضم گفتم.
مسألهی فرهنگ، مسألهی مهمّی است. اوّلاً اِشکال ضایعات فرهنگی این است که زود فهمیده نمیشوند. یعنی مثل تورّم نیست که بشود هر روز اندازه گرفت. مثل عقب ماندگیهای اقتصادی یا سازندگی هم نیست که بالاخره چهار - پنج سال که گذشت، هم جنبهی منفی و هم جنبهی مثبت آن قابل اندازهگیری باشد. مسائل فرهنگی در دراز مدّت اثر میکند؛ دیر فهمیده میشود. به همین نسبت صعبالعلاج هم هست. ما در گذشته ضایعات فرهنگی زیادی داشتیم.
ببینید؛ ما فرهنگ که میگوییم، مورد نظرمان به همان معنای عام فرهنگ است. انقلاب فرهنگی که در این کشور تحقّق پیدا کرد، واقعیت داشت. حالا هم این شورا، شورای انقلاب فرهنگی است. مراد از این فرهنگ، فرهنگ مدروس و مکتوب مَدرسی نیست. مراد ما فرهنگ به معنای عام آن است. البته شامل فرهنگ به معنای علم و تحصیل و دانشگاه و مدرسه و امثال آن میشود؛ اما بقیهی فنون و شعب فرهنگ را هم شامل میگردد. دید ما بر روی همهی اینهاست.
فرهنگ شامل ادبیّات، هنر، علم، عادات و اخلاق جامعه و سنن موجود جامعه و شامل خصلتهای ملی است. بعضی از ملتها به خصلتهایی مشهور میشوند. اینها که ذاتی و مربوط به آب و هوا نیست؛ مربوط به تربیتهاست. فرض بفرمایید الان، بخصوص اروپاییها را که نگاه میکنیم، طبیعتاً مردمانی خطرپذیرند. شرقیها به قدر غربیها خطرپذیر نیستند. معمولاً آنها کارهای خطیر میکنند - مثالهای فراوانی در این زمینه در ذهن دارم - این چیزی نیست که اگر کشوری در یک مرحله احتیاج به خطرپذیر بودن داشت، نتواند این را در ملت خودش به وجود آورد؛ چرا، با تربیت میشود. مسألهی انضباط اجتماعی و وجدان کاری که من دو، سه سال قبل مطرح کردم، این دو خصوصیت اجتماعی و خلقی و جزو فرهنگ کشور است.
حقیقتاً جامعهی ما در گذشته انضباط را نیاموخته است. به ما انضباط یاد ندادهاند. یعنی حکومت دیکتاتوری و استبدادی و پادشاهی، اصلاً انضباط پذیر نیست؛ انضباط خاصّ خودش را دارد. آن انضباط، در واقع ضد انضباط انسانی است. ما اگر بخواهیم این را در کشور به وجود آوریم، با یک بار و دوبار گفتن، مقاله نوشتن و راه انداختن سمینار که نمیشود. این یک کار مستمر لازم دارد. فرض بفرمایید که نیروی ابتکار و به کار انداختن قدرت ابتکار، شجاعت و شهامت در ابراز کارهای بزرگ، چیزی نیست که بشود در یک ملّت با سفارش، با توصیه و با یک بار گفتن و شنیدن انجام داد. اینها ممارست لازم دارد.
فرهنگ به معنای عامش مورد نظر من است. به نظر من علاج مشکلات این کشور را چیز دیگری جز اصلاح فرهنگی نمیتواند بکند. ما یک تصحیح فرهنگی لازم داریم. قدم اوّل هم این است که یک مرکز بینای هوشیار نگاه کند و ببیند مشکلات فرهنگی جامعه چیست. به مشکلات کوتاه مدّت هم توجّه نکند. مثلاً فرض بفرمایید - به عنوان یک مثال عرض کنم - ما ذهنمان به مشکلات جوانان میرود؛ البته مشکلات جوانان غالباً جزو مقوله های فرهنگی است و اتّفاقاً جزو مقولههای زود به چشم بیا و معجّل است؛ جزو کارهای بلند مدت نیست. خُلقیّات جامعه به مراتب مهمتر از این است که مثلاً ما فکر اوقات فراغت جوانان، یا پر کردن اوقات فراغت آنان باشیم. منظورم این است که در زمینهی مسائل فرهنگی، بایستی یک دید وسیعی را مورد توجّه قرار داد و همهی اینها را با حسّاسیت تعقیب کرد.
علی اىّ حال، آن چیزی که مورد نظر است این است که مرکزی وجود داشته باشد که مسائل و مشکلات و معضلات فرهنگی جامعه را - اعم از آنچه که مربوط به دانشگاه و مدرسه و دستگاههای دولتی فرهنگی رسمی و علمی است و آنچه که دایرهی وسیعتری دارد و مربوط به فرهنگ عمومی کشور است - نگاه کند؛ اولویّتهای فرهنگی را در مقاطع خاص بیاید.
یکی از کارهایی که من میخواهم به این مجموعه بگویم و خواهش کنم، این است که گاهی در یک مقطع خاص، علاوه بر کارهای بلند مدّتی که انجام میگیرد، احساس میشود که یک کار خاص و اولویّتهای فرهنگی لازم است که ممکن است به دستگاههای ذیربط اعلام شود و آنها حس کنند که بر اساس آن برنامهریزی کنند؛ رسانه ها و بعضی دستگاههای دیگر نیز کار کنند. فرض بفرمایید ما در دورهی جنگ، از لحاظ فرهنگی چیزهایی احتیاج داشتیم. البته به نظر من در آن زمان، متصدّی همهی این کارها شخص امام رضواناللَّه تعالی علیه بودند که حقیقتاً ایشان در هر موقعیتی، آنچه را احساس میکردند که جزو اولویّتها و ضرورتهای جامعه است، در بین مردم منتشر میکردند و در حقیقت صلای آن را میدادند و اجابت هم میشد و آثار زیادی هم داشت.
اگر بخواهیم این کاری که مورد نظر است، در این تشکیلات و - به تعبیر من - در این ستاد مرکزی انجام گیرد، به نظر من بایستی ما کارهای جزئی و ریز را از دست و بال این تشکیلات جمع کنیم. مجموعهای از بزرگان مثل رئیس جمهور، رؤسای سه قوّه و مسؤولین مهم مینشینند برای بررسی اساسنامههای گوناگون طولانی، برای بعضی از جاها و آنها را تصویب میکنند. به نظر من این چیزی نیست که خیلی قابل دفاع باشد. البته من نمیخواهم چیزی را از مسؤولیتهای شما حذف کنم؛ آن به عهدهی خود شوراست. ممکن است بعضی از چیزها را هم با توجّه به اینکه حالا جمعیت شورا زیاد است، بر زیر مجموعههای آن منتقل کنید.
یکی از مشکلات کار ما در آن وقت - مسلّم بعد از زمانی هم که من بودم، همین مشکل بوده است - این بود که چون عدّه کم بود، کارهایی ر اکه خود مجموعه باید انجام میداد، دچار مشکل میشد. یعنی تعداد افراد زیر مجموعه، آن قدر نبودند که بتوان کارها را از خود شورا به آنها منتقل کرد و اینها قبول کنند و انجام دهند. ما مثلاً مجبور بودیم به چند نفر خاص، کارهای متعدّدی ارجاع کنیم. بحمداللَّه حالا این طور نیست؛ افراد زیادند و همه میتوانند دستاندرکار مسائل شورا باشند؛ بخصوص آقایانی که با سمت حقیقی در اینجا عضو هستند؛ نه با جنبهی حقوقی و عنوانی خودشان. طبعاً آنها ممکن است مشاغل کمتری داشته باشند؛ اشتغالاتشان اجازه دهد کارهایی را قبول کنند.
خلاصه کارهای ریز را از دست و بال شورا جمع کنید. کارهای اساسی را مطرح نمایید و به آنها جدّاً پرداخته شود. حقیقتاً به نقطهای برسد که قطع شود. قبلاً راجع به همین مسائل با جناب آقای هاشمی صحبت بود. ایشان میفرمودند که مثلاً مسائل مربوط به دانشگاهها و از این قبیل، به نقطهای میرسد که قطع میشود. مسائل مربوط به فرهنگ عمومی، بحث هم زیاد میشود، اما غالباً به نقطهای که بشود آن را قطع کرد و به یک تصمیم گیری قطعی رسید، نمیرسد. مسائل کشداری است؛ طبیعتش هم این است.
حقیقتاً باید در این مجموعهی جدید، موضوعها به صورت تحدید شده و دقیق مرزبندی شده، مطرح گردد و به یک نتایج عملی برسد و این نتایج به کسانی که باید آنها را اجرا کنند، ابلاغ شود و این گونه نباشد که شورای عالی انقلاب فرهنگی تصمیمی را در زمینهای بگیرد، در حالی که این تصمیم در عمل معلّق بماند و نتواند پیش برود.
در زمینهی مراکز آموزشی هم نکتهای به ذهنم میرسد. البته در شورای عالی به مراکز آموزشی، بخصوص دانشگاهها خیلی پرداخته شده است. زمان ما هم همینطور بود؛ زیاد پرداخته میشد؛ لیکن این نکته در زمینهی مسائل آموزش عالی است. در مورد مراکز آموزشی، از جمله آموزش عالی که فراتر از آن چیزی است که در تصمیمهای ابتدایی انسان مطرح میشود و انسان روی آن بحث میکند؛ فرض کنید در مورد دانشگاهها، تأسیس یک دانشگاه، تشکیل هیأت علمی، افزودن دروس، مشخّص کردن ساعات درس واحدهای مشخّص در هر دوره، افزودن واحدهای عالی، دورههای کارشناسی ارشد و دکترا و از این قبیل، از مسائل مهم آموزشگاهها و مراکز آموزش عالی است و مطرح میشود؛ لیکن من عرض میکنم که گسترش دانشگاهها - چه از لحاظ کمّی، چه از لحاظ کیفیّت علمی - همهی مسألهی آموزشگاهها و مراکز آموزشی نیست.
یعنی ما آن وقت که فرض بفرمایید یکصد و پنجاه، یا دویست هزار دانشجو داشتیم، مسائل دانشگاهی و دانشجوییمان چیزهایی بود؛ حالا که یک میلیون و صد یا دویست هزار دانشجو داریم، مسائل جدیدی در زمینهی مقولههای اخلافی، ارزشی، کیفیّت ذهنی و فکری دانشجویان برایمان مطرح است. یعنی به جای یک جامعهی یک میلیونی، در آیندهی نزدیک ممکن است جمعیت دو میلیونی و سه میلیونی داشته باشیم که مجبوریم نسبت به مسائل اخلاقی و سیاسی آنها و اصلاً نسبت به تشکیل فکری و عقاید و ازدواج آنها فکر کنیم. اینها مسائلی است که باید فکر شود.
غرض اینکه اگر ما درباب مسائل مراکز آموزشی هم در این شورا فکر و بحث میکنیم، میتواند چیزهای فراتر از هیأت علمی و استاد و رئیس و تشکیل مرکز جدید باشد. نظیر همین مسائلی که اشاره کردم. البته اینها هم مسائل بسیار مهمّی است.
یک نکتهی دیگر را هم باید عرض کنم. ببینید؛ همانطور که در مسألهی فرهنگ یک ملت گفته شد - البته همهی آقایان توجّه دارید - مشکلات فرهنگی صعبالعلاج است. اگر واقعاً یک ضایعهی فرهنگی در کشوری به وجود آید، این چیزی نیست که آسان بشود آن را انجام داد؛ سالها طول میکشد و تلاش زیادی لازم است. یک فرصت استثنایی به دست این کشور و این ملت آمد و آن انقلاب بود. یعنی حقیقتاً انقلاب یک فرصت طلایی را در اختیار این ملت گذاشت که مشکلات فرهنگی خودش را اصلاح کند؛ یعنی در واقع یک جابه جاییهای عظیم فرهنگی، یک تکانهای شدید و زمین لرزههای فرهنگی به وجود آمد و خیلی چیزها را جابهجا کرد. اینکه من در اوّل صحبت اشاره کردم که ممکن است خود ما در اوایل انقلاب قصورهایی داشته باشیم، ناظر به این معناست.
شاید آن وقت چنانچه فرصت کاری اجازه میداد و میتوانستیم در مورد مسائل درست فکر کنیم و با برنامه ریزی کار کنیم، برای رفع مشکلات فکرىِ به وجود آمده در طول قرنها در این کشور، از آن فرصتها خیلی استفاده میشد. آن فرصتها از ما گرفته شد. اما الان هنوز فرصت هست؛ یعنی خوشبختانه هنوز روحیه و آمادگی انقلابی در این کشور وجود دارد و امیدواریم که همواره وجود داشته باشد. روحیه و آمادگی مذکور، هست؛ اگرچه با قوّت و قدرت اوایل انقلاب نیست. الان هم به نظر من باید از این فرصت استفاده کرد و آن اصلاحات فرهنگی اخلاقی را برای این کشور انجام داد و این کاری است که مرکزش شما هستید. امیدوارم انشاءاللَّه بتوانید این کارها را به خوبی انجام دهید.
البته من در مورد مطلبی که جناب آقای یزدی مطرح کردند، فکر نکردهام. یعنی الان نمیتوانم مرتجلاً مطلبی را عرض کنم. قابل بررسی است. آنچه که کلاً به ذهن من میرسد، دو مطلب است: یکی اینکه ما در آن زمان، خدمت امام رحمةاللَّهعلیه نوشتیم که ترتیبی داده شود که مصوّبات اینجا تضمین شود. ایشان فرمودند مصوّبات این شورا باید اجرا شود - یک تعبیر شبیه به این - ایشان تعبیر قانون نیاوردند؛ یعنی تقیّد داشتند که ما واقعاً نخواهیم مرکز قانون گذاری - به این معنا درست کنیم.
یکی از حضّار: امام گفتند که ترتیب اثر داده شود.
مقام معظّم رهبری: بله، باید ترتیب اثر داده شود؛ این است. یعنی بایستی اجرا شود. تعبیر ایشان، چنین تعبیری بود. ایشان اسم قانون نیاوردند و به عنوان مرکز قانون گذاری قرار ندادند. کمااینکه مجمع تشخیص مصلحت هم مرکز قانون گذاری به این معنا نیست. طبعاً مجلس شورای اسلامی مرکز قانون گذاری است؛ لیکن مصوّبات اینجا باید اجرا شود. حالا باید ترتیبی داده شود که آن چیزی را که مورد نظر شریف ایشان بود - به نظر ما هم همین خوب است که ما بتوانیم کاری بکنیم که آنچه اینجا تصویب میشود - حتماً اجرا شود. به صورتی نباشد که اینجا یک عدّه از افراد متفکّر، صاحب منزلت فرهنگی و فکری و اجتماعی و غیره بنشینند و چیزی را تصمیم گیری کنند، بعد ناگهان مثلاً مجلس در حاشیهی یک مصوّبه، همهی آنها را نقض کند و بینتیجه شود! این مصلحت نیست.
گاهی میشود از طرف دستگاهی یک مصوّبه به مجلس برده میشود که یک گوشهی آن به چیزی اشاره دارد که به کلّی همهی آنچه را که این مجموعه نشستهاند، فکر و کار کردهاند، از بین میبرد. این گونه نباشد. این را نمیخواهیم. البته لازم است که این مورد مطالعه شود.
نکتهی دوم این بود که من همیشه فکر میکنم این شورا و مجلس و دولت باید مکمّل هم باشند. تصمیمگیریهایی هم در دولت میشود؛ ولی شورای عالی انقلاب فرهنگی، هیچ وقت احساس تعارض و تنازع با دولت نمیکند - یعنی بنا نیست - چون اعضای دولت حضور دارند. در شورای جدید نیز چند نفر از آقایان - رؤسای کمیسیونها - که در مجلس هستند، حضور دارند. باید احساس تعارض نشود و مکمّل هم باشند. کارها را به گونهای برنامهریزی کنند که وجود این مجموعه و تصمیمش، حتماً مؤثّر باشد و معارضهای هم بین مصوّبات اینجا و مصوّبات مجلس وجود نداشته باشد. حالا ترتیبش چگونه خواهد بود، همانطوری که آقای هاشمی فرمودند، البته باید بررسی شود؛ یک حدّ و مرز مشخصی برای این گذاشته شود. میتوانید بعضی از مصوّبات این شورا را با تصویب خود شورا بیاورید تا من تأیید کنم. البته در مواردی که واقعاً مصوّبات مهمّی است که فکر میکنید از لحاظ اهمیت موضوع یا اهمیت کار، به صلاح است - نه به عنوان یک رویّهی کلی - میتوانید تصمیمگیری کنید در مواردی که واقعاً چیزی را میخواهید حتماً اجرا و دنبال شود. این را هم چنانچه شما بخواهید و لازم بدانید، ما ابایی و حرفی نداریم. انشاءاللَّه موفّق و مؤیّد باشید. خداوند به شما و به ما کمک کند تا بتوانیم این وظایف مهم را به انجام برسانیم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) اشاره به حکم معظمٌله برای ترکیب جدید شورای انقلاب فرهنگی است.
۲) اشاره به آقای میرسلیم
۳) اشاره به مطلبی که دربارهی دبیرخانه، در حکم اخیر معظمٌله آمده است. |
763 | 1375/09/19 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2820 | null |
764 | 1375/09/15 | بیانات در دیدار جمعی از اعضای تشکّلهای دانشجویی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24648 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
از زیارت برادران و خواهران عزیز خیلی خوشوقتیم. عزیزان من! مسألهی دانشجویی، مسألهی بسیار حسّاسی است. نگاه به دانشجو، غالباً به اعتبار آینده است. یعنی میگویند که دانشجوی امروز، مدیر، وزیر، رئیس جمهور و یا نمایندهی مجلسِ فرداست. ملاحظهی امروز دانشجو را به اعتبار فردای دانشجو میکنند. معمولاً این طور است. البته این، دیدگاه غلطی نیست؛ درست است و به این اعتبار، خیلی از کارهای لازم و تعهّدهای مهم در قبال قشر دانشجو - برای کسی که دلسوز است؛ چه مسؤول دولتی، چه غیر دولتی، چه روحانی و غیره - وجود دارد. اما من عرض میکنم که مسألهی دانشجو، فقط این نیست. دانشجو را نباید فقط به اعتبار فردای او ملاحظه کرد؛ بلکه باید به اعتبار امروز هم ملاحظه کرد.
البته من با شما که صحبت میکنم، در مقام صحبت با جمعی هستم که اگرچه خودشان دانشجو هستند، لیکن در عرصهی دانشحویی، مسؤولیتی هم بر دوش گرفتهاند. شما جزو تشکّلهای اسلامی - انجمن اسلامی، یا جامعهی اسلامی، یا بسیج دانشجویی و امثال اینها - هستید. بنابراین به عنوان کسانی که مسؤولیتی را در قبال قشر دانشجو بر عهده گرفتهاید، الان مورد خطاب من هستید و من به این اعتبار با شما مطالب را مطرح میکنم.
البته دانشجو به اعتبار فردا، مورد ملاحظه است و در این شکّی نیست. به اعتبار امروز هم باید مورد ملاحظه قرار گیرد؛ بهخاطر اینکه محیط دانشجویی، یک محیط زنده، فعّال، پرتپش، پرنشاط و در بسیاری از موارد راهگشاست. یعنی باید این گونه باشد. اگر نیست، باید به دنبال علّتش برویم و آن را بر طرف کنیم. چرا؟ چون قشر دانشجو جوان است؛ این یک. علاوه بر این در فضای فرهنگی است؛ این دو. چنانچه این جامعهای که دانشجو در آن زندگی میکند، دارای یک حرکت و جهتگیری و سمتگیری باشد - فرض بفرمایید مثل جامعهی ما که سمتگیریهای مشخّص انقلابی در سطح جهان دارد؛ علاوهی بر آنچه که در داخل دارد - این مجموعهای که هم جوان است و احساسات جوانی دارد، هم فرهنگی و با هوش و روشنفکر و آگاه است؛ نسبت به آن جهتگیریها یک مسؤولیت مضاعف پیدا میکند. (این هم میشود یک چیز اضافه). آن وقت این مجموعهای که علاوه بر اینها، مسؤول هم هست - فرض بفرمایید ما امروز چند صد هزار، یا یک میلیون دانشجو داریم؛ یک میلیون جوان دیگر هم غیر دانشجو ممکن است باشند که در کارخانهها، خانهها و دکانها پراکندهاند. ما نمیتوانیم آن حسابی را که نسبت به آنها میکنیم، نسبت به آن مجموعهی یک میلیونی که چند هزار نفر، یا چند ده هزار نفر و یا چند صد نفر آنان، در یکجا جمع هستند، همان حساب را بکنیم. اینها مجموعهاند. - همین مجموعه بودنش یک خصوصیت اضافی است که مورد توجّه قرار میگیرد.
بنابراین مجموعهای که هم جوان است، هم به طور طبیعی دارای تفکّرات روشن و خصلت روشنفکری است و هم براساس روشنفکر بودن، نسبت به مسائل کلّی و جهتگیریهای سیاسی جامعه، دارای حسّاسیت است و نسبت به آنها مسؤولیت بیشتری احساس میکند، این مجموعه، همین حالا هم باید در وضع کشور، در وضع عمومی مردم و در تلطیف فضای عمومی، دارای نقش باشد. این نگاه به دانشجو، از جهت امروز است. حالا این تلطیف جوّ که ما میگوییم، یعنی چه؟
یعنی گاهی در یک جامعه، جوّ از یک جهت خیلی سنگین میشود. فرق هم نمیکند؛ هر انحرافی فضای تنفّس فکری یک جامعه را مسموم و آلوده میکند؛ هر گونه انحرافی باشد. انحراف سیاسی همینطور است؛ انحراف اخلاقی - شهوانی، یا گرایش به مادّیات هم همینطور است. فرض بفرمایید در یک جامعه، غفلتْ همهی اعضای جامعه را گرفته است. مثلاً شما به یکی از این کشورهای آلوده به حکومتهای استبدادی و ضدّ مردمی، در دنیای به قول معروف جهان سوم - البته به تعبیر دورههای سیاسی گذشته، حالا این حرفها مطرح نیست - یا به کشورهای رو به توسعه و از این قبیل، نگاه کنید، ببینید در آنجاها از لحاظ سیاسی، فضا چقدر غلیظ و غیر قابل تنفّس است و در یک چنین فضایی که غفلت، مهمترین بلیهی مردم آن کشور است، ناگهان یک حرکت، یک فریاد، یا یک جهتگیری دانشجویی، به کلّی فضا را عوض میکند. کمااینکه در کشور خود ما هم همینطور بود.
البته با این تفاوت که حرکت دانشجویی در کشور ما، در دورهی نهضت اسلامی،در چارچوب نهضت اسلامی قرار گرفت که خود این چارچوب، چیز عظیمی بود و در هیچ جای دنیا تا این ساعت - در این انقلابهایی که در قرن نوزدهم و بیستم اتّفاق افتاده است؛ حتّی انقلاب اکتبر شوروی سابق که در روسیه اتّفاق افتاد - اگر تاریخ و داستانها و ماجراهای آنها را خوانده باشید، اتفاق نیفتاده و میدانید که به کلّی متفاوت بود؛ اصلاً به نوع دیگری بود. این حرکت عظیم معنوی و مادّی در ایران بیسابقه بود. حرکت دانشجویی در این چارچوب قرار گرفت؛ لذا مثلاً در سال ۱۳۵۶ - شما قاعدتاً یادتان نیست - که دمادم نهضت بود، یا اوایل سال ۵۷ که مردم هر شهر، در خیابانها راه میرفتند و فریاد میزدند و شعار میدادند و دیگر قربی و اعتباری برای رژیم باقی نمانده بود؛ ناگهان سر و کلّهی تودهایها - که در حدود بیست و چند سال سکوت کرده و در دستگاههای دولتی رفته بودند، عضو شده و تملّق گفته بودند و برای رژیم و ساواک رژیم مزدوری کرده بودند - پیدا شد! بنا کردند به جزوه منتشر کردن و از اروپا جزوه آوردن، برای اینکه فضای دانشجویی و روشنفکری را جلب کنند؛ اما کارشان به جایی نرسید. هر چه تلاش کردند، نتوانستند.
روشنفکران چپ - نه فقط تودهایها - کارهای جالبی انجام میدادند - بعضی از کارهایشان انصافاً جالب بود - بلکه بتوانند عناصر جوان و روشنفکر را جذب کنند؛ اما نتوانستند. چرا؟ بهخاطر اینکه حرکت، حرکت اسلامی بود. دانشجویان هم از هر قشر و هر گروه، خود را با چارچوب حرکت اسلامی تطبیق داده بودند. لذا آنها هر کار میکردند، خیلی کم موفّق میشدند که دانشجویان را به سمت خودشان متوجّه کنند.
البته آن وقت در ایران، دانشجو به قدر امروز نبود. نصف یا ثلث این هم دانشجو نبود. کسانی هم که بودند، همه فعّال نبودند. بالاخره محیط آن روز دانشگاه، با محیط امروز تفاوت داشت. گروههایی فعّال بودند. گروههای اسلامی و گروههای چپ، کم و بیش فعّال بودند و بعضی از آنها هم فعّالیتهای خوبی داشتند؛ اما فضای کلّی دانشگاه، فضای خیلی نامناسب و نابابی بود. خیلی بد بود - بخصوص وضع دختران و آن اختلاط و مُدگراییها و کارهای خلاف - که به اصطلاح آنها را به کلّی از توانایی انداخته بود. در محیط دانشگاه و محیط دانشجویی آن روز، فقط یک عده فعّال بودند. بههرحال، همان مجموعهی فعّال - چه گرایشهای اسلامی تندو منطقی و متقنی داشتند و چه نداشتند - در چارچوب حرکت اسلامی، حرکت میکردند.
پس ببینید؛ این خصلت دانشجویی است که با ورود خود، با تحرّک، با گرایش، با استنباط و با فهم خود، فضا را تغییر میدهد و تحرّکی در مجموعه ایجاد میکند. این مربوط به امروزِ دانشجوست و ربطی به فردای دانشجو ندارد. تمام دانشگاهها این خصوصیت بالقوّه را دارند. حالا گفتم، من با شما که صحبت میکنم، در نظر ندارم که شما دانشجو هستید. البته تقریباً همهی شما دانشجو هستید؛ اما من با شما به عنوان و به اعتبار کسانی که در محیط دانشجویی مسؤولیتی قبول کردهاید - جزو انجمن یا بسیج یا دفتر نمایندگی هستید - حرف میزنم. علّتش هم این است که دورهی جوانىِ روحانیت خودم را پیوسته با دانشگاه و دانشجویان گذراندم. از وقتی که در مشهد، کار فکری و مبارزاتی را شروع کردم، آن جریان روشنفکری مذهبی را - جماعتی که من هم جزو آن بودم - وارد دانشگاه کردیم و بحثهای روشنفکری و قرآنی و حدیثی را با مبانی فکری نو ارائه میکردیم. تقریباً همه، یا اغلب سر و کار ما در این مجموعه با دانشجویان بود. در سراسر کشور هم که ما حرکت میکردیم - من آن وقت به تهران میآمدم؛ جاهای دیگر هم میرفتم - بیشترین تماس ما با دانشجویان بود. من نسبت به مسؤولیت در محیط دانشگاه، یک حسّاسیت دارم. یعنی احساس میکنم شما هر چه قدر و قیمت دارید، به مجرّد اینکه در محیط دانشجویی مسؤولیت به عهده گرفتید، این قدر و قیمت، مضاعف خواهد شد. همهی خصوصیات فکری و ذهنی و عملی و مَنشها و رفتارهای شما اهمیت پیدا میکند.
حال آن محیط دانشجویی که این خصوصیت مثبت و مهم را دارد، یکی دو تا خصوصیت منفی هم دارد که باید به آنها هم کاملاً توجّه داشته باشید. یکی این است که چون محیط دانشجویی، محیط احساسات است - جوان احساساتی است - همیشه یک عدّه رند ناقلای کمین گرفته، مایلند که اگر بتوانند، برای کارهای مختلف، از این مجموعهی حسّاس آمادهی به تحرّک استفادهای بکنند. نه اینکه حالا همه هم میتوانند استفاده کنند؛ نه. خیلیها میخواهند در محیط دانشجویی سوء استفاده کنند؛ ولی اصلاً محیط دانشجویی آنها را نمیپذیرد. راهشان نمیدهد. اما بعضی هم زرنگند. فرض بفرمایید فلان حزب سیاسی یا گروه اقتصادی، فلان مجموعهی فرهنگی یا فلان شخصیت، اگر بخواهد از محیط دانشجویی، در جهت مقاصد و اغراض خودش استفاده کند، در صورتی که تواناییهای لازم را داشته باشد، کاملاً شدنی است. یعنی میتواند وارد محیط دانشجویی شود و با کیفیتی از محیط دانشجویی بهره ببرد.
لذا اگر شما ملاحظه کنید، خواهید دید فسادهای اخلاقی در محیط دانشجویی زیاد است. البته امروز در جامعهی ما خیلی کمتر است؛ امّا در کشورهای دیگر، بخصوص کشورهای جهان سوم، خیلی زیاد است. کسانی که رفته باشند، مشاهده کردهاند. من در کشورهای آسیایی، مواردی را از نزدیک دیدم. گاهی انحطاط اخلاقی در جوانان، به شدّت مشاهده میشود که البته آن هم عواملی دارد و وارد آن بحث نمیخواهیم بشویم. اینها غالباً دانشجو هستند. من جوانی را در یکی از کشورهای اسلامی دیدم که نصف سرش را تراشیده بود و یا آن زمانهای قبل از انقلاب، معمول بود که پوستین را چپه میپوشیدند - پوستین را معمولاً باید بپوشند برای گرم شدن - برای اینکه یک نوع حرکتی کرده باشند، یا این لباسهای «لی» را سنگ پا میزدند، برای اینکه یک خرده نخنما شود و بپوشند. اینها غالباً در همین محیطهای دانشگاهی و همین جوانان دانشجو بودند. البته در محیطهای غیر دانشجویی هم بودند؛ نه اینکه نبودند. رژیم پهلوی - رژیم طاغوت - اصرار داشت که محیط دانشگاه را آلوده کند؛ برای اینکه در آنجا، تفکّرات صحیح پا نگیرد. یا گرایشهای چپ در دانشگاه رواج داشت. البته از آن طرف گرایشهای اسلامی هم رواج داشت.
حسّاس و قابل اشتعال و زود پذیر بودن و نرم و لطیف بودن روح و دل جوان، مثل یک شمشیر دو لب است. هم تفکّرات صحیح میتوانند این فرصت را مورد بهره برداری قرار دهند؛ وارد دانشگاه شوند و آن را به یک بهشت برین تبدیل کنند؛ هم تفکّرات و روشهای غلط میتوانند وارد دانشگاه شوند. این یک نقطهی ضعف است. یعنی نقطهای است که باید در معاشرت و در برخورد دانشجویی به آن توجّه داشت. دانشجو جوان و آزاد فکر است. به طور طبیعی حسّاس و احساساتی است. ممکن است تحت تأثیر هر حرف پر هیجان، یا حرف خوش ظاهری قرار گیرد. باید به این توجّه داشته باشید. این یک نقطهی ضعف است. البته عمده هم همین است؛ نمیخواهم نقاط ضعف را ردیف کنم. فعلاً در محیط دانشجویی، این یک نقطهی قابل توجّه است.
انجمنهای اسلامی در اوّل انقلاب، در همه جای کشور به وجود آمدند. در کارخانه و بازار و دانشگاه و حتی در نیروهای مسلّح و همهجا، انجمنهای اسلامی به وجود آمدند که البته بعد هم این پایهی تشکّلهایی شد. تشکّلهای دیگری هم با نامهای دیگر به وجود آمد. امروز تشکّلهای گوناگون اسلامی هست. این یکی از زیباترین کارهایی بود که انقلاب در کشور به وجود آورد. یکی از انقلابیون معروفِ آن روز دنیا - حدود اواخر سال ۵۸ یا ۵۹ - گفته بود که انقلاب اسلامی در ایران، چند کار اساسی کرده است که این چند کار، آن را ماندگار خواهد کرد - او شمرده بود، نمیخواهم حالا تحلیل او را بگویم - یکی از آنها همین انجمنهای اسلامی بود. گفته بود این کار، تفکّرات و ارزشهای اسلامی را به وسیلهی نگاهبانانی از میان خود مردم، تضمین و ابدی کرده است و کسی نمیتواند با آنها برخورد کند. این دید و نگاه او بود.
انجمنهای اسلامی خودرو بود. کسی انجمنهای اسلامی را به صورت دستوری به وجود نیاورده بود. احساس نیاز بود. این احساس نیاز تحقّق پیدا کرد. هم در دانشگاه، هم در کارخانه و هم در بازار - همهجا- این گونه بود. اما در بیرون که نگاه میکردند، این شمایل، از بس شمایل زیبایی بود و بهجا قرار گرفته بود، آن طور تحلیلی میکردند. میگفتند مسؤولین انقلاب این طور تدبیری اندیشیدند؛ در حالی که یک حرکت خودرو و طبیعی بود. البته کاملاً صحیح و فطری بود که انجام گرفت. حالا انجمنها یا جامعهی اسلامی یا تشکّلهای دانشجویی دیگر - بسیج، دفتر نمایندگی - و افرادی که مشغول این کارها هستند، به نظر ما همه خوبند. همه هم اسلامی و دانشجو هستند. مانعی ندارد و باشند و با همدیگر کار کنند. به نظر ما هیچ ایرادی ندارد. تعارض نباید باشد. من براین اصرار ندارم که همهی این اسمهایک اسم شوند؛ نه. شدند که شدند، نشدند هم مانعی ندارد. این محذور بزرگی نیست. محیط بزرگی است؛ بالاخره اختلاف سلیقه وجود دارد. اختلاف سلیقه هم ایراد ندارد. باید با هم بسازند. حالا شما در دانشگاهها، باید چه کار کنید؟ چه چیزی از همه مهمتر است؟
البته من در این زمینه، شاید نخواهم حرف تازهای بزنم؛ بلکه میخواهم آنچه را که قاعدتاً در ذهن شما هم هست، تکرار کنم و تذکّر و هشدار دهم؛ به خاطر فراموشی بعضی از نکات و نقاط مهمی که در این زمینه وجود دارد و همه هم اینها را میدانند. اما متأسفانه گاهی به دست فراموشی سپرده میشود.
شما میخواهید محیط دانشجویی را کیفیت ببخشید؛ آن هم در جهت دین و حرکت انقلاب. اگر دیدیم یک تشکّل دانشجویی وجود دارد، اما حرکت آن در جهت کیفیت بخشیدن به ارزشهای دین و انقلاب نیست، این تشکّل مطلقاً جزو مخاطبین ما نیست و در این مجموعه هم جا نمیگیرد - هر چند اسمش انجمن اسلامی باشد، دروغ است؛ انجمن اسلامی نیست - من میبینم که گاهی اشتباهاتی از این قبیل در گوشه و کنار انجام میگیرد؛ حمل میکنم بر اینکه جوان هستند و غفلت میکنند. امّا شما که میخواهید ملاحظه کنید، ملاحظهی این را بکنید که ممکن است غفلت هم نباشد و واقعاً کسانی از پشتْ حرکتی را انجام میدهند که باید شما خیلی هشیارانه بر خورد کنید. این مسؤولیتی بر دوش شماست.
امروز غربیها خودشان را در دنیا دمکرات و طرفدار آزادی فکر و رأی معرفی کردهاند، در حالی که جزو دروغهای بزرگِ دنیاست. شما این را بدانید؛ آن دمکراسی که امروز در اصطلاحات جهانی و دنیای غرب تعریف میشود و به آن افتخار میکنند، نه در آمریکا وجود دارد، نه در فرانسه و نه در انگلیس. حالا من آلمان را مثال نمیزنم که سابقهی فاشیسم و نازیگری دارد؛ حتّی در آمریکا و در فرانسه که خودشان را مهد دمکراسی دنیا میدانند، چنین دمکراسیای که تعریف میکنند، مطلقاً وجود ندارد. فاصلهی زیادی با آن دارد. منتها یکی از خصوصیات و اخلاقیات غربیها این است که زشتترین پدیدهها را خیلی اتو کشیده و بسته بندی شده و ادکلن زده و زیبا عرضه میکنند - مثل همهی بسته بندیهایشان - طبیعت آنها این است! با کسی هم که میخواهند دعوا کنند، به آرامی دعوا میکنند! یعنی چطور؟ ماها دست به یقه میشویم و داد و فریاد میکشیم؛ ولی آنها فریاد نمیکشند و در قلب طرفْ گلوله پرتاب میکنند؛ بدون اینکه خیلی هم عصبانی شوند! با خونسردی آدم میکشند.این خصوصیت آنهاست.
الان شما ملاحظه کنید - نمیخواهم اینجا بحث سیاسی کنم؛ فقط به عنوان مثال میگویم، برای اینکه شما به این نکات توجّه کنید - آمریکا مثل یک سزارو یک نمرود عمل میکند! با هر دولت یا هر ملتی بد باشد، با زور وبا قلدری وارد میدان میشود! همین زور و قلدری و خباثتی که جز برای نفت و منافع صنفی کمپانیها و کارتلهای بینالمللی، برای چیز دیگری نیست؛ همین را با لباس حمایت از افکار آزاد، حمایت از حقوق بشر، دمکراسی و قالبهایی نظیر آن، در دنیا عرضه میکند. عین همین قضیه نسبت به مسائل داخلی آنها هم هست.
اگر شما فرصت کنید و بعضی از کتابهایی را که راجع به وضع اجتماعی امریکا نوشته شده است، بخوانید، متوجّه این موضوع میشوید. چون تشت رسوایی آمریکا از بام افتاده است و به نظر من از این جهت نسبت به آمریکا، مشکل تبلیغی وجود ندارد؛ یعنی همه کس میتواند به آنچه در امریکا میگذرد، دسترسی پیدا کند؛ یعنی وضعشان از آن حدّی گذشته است که بتوانند حفاظت کنند؛ لذا خوب میشود آن را مثال زد. من کتابهای متعدّدی را خواندهام. نمیدانم شما خواندهاید یا نه.کتابهایی که خود آمریکاییها نوشتهاند.
فرض بفرمایید در زمینهی مسائل انتخاباتی، من کتابی را از نویسندهی نسبتاً معروف چپ آمریکایی، «هوارد فاست» خواندم. او کتابهای متعدّدی دارد. البته رمان نویس است؛ اما طی یک داستان واقعی، انتخابات را کاملاً خوب تشریح کرده است. این اثر او البته رمان است؛ لیکن مطلب کاملاً واقعی است - این را در مقدّمهی آن هم ذکر کرده است - شرح حال بچهای است که با خانوادهاش، از یکی از کشورهای اروپایی مهاجرت میکنند و اوایل قرن بیستم وارد آمریکا میشوند. این بچه در آمریکا متولّد میشود - که طبق قوانین آمریکا، این بچه آمریکایی است - بعد شرح حال او این است که وکیل دادگستری میشود و بعد وارد انتخابات میشود. وضع انتخابات را در آنجا تشریح کرده است.
شما ببینید؛ تازه این مربوط به اوایل قرن بیستم است؛ مربوط به سالهای دههی بیست و سی است. بعد از آن به اعتراف همهی کسانی که در این زمینهها دارای اطّلاع هستند و مطلبی نوشته اند، به مراتب بدتر شده است! پس در کشورهای غربی - چه در آمریکا و چه در فرانسه و انگلیس - امروز دمکراسی به معنای دمکراسی حقیقی نیست. افکار عمومی و آراء مردم نیست؛ بلکه در واقع پول و قدرت تبلیغات کمپانیهای بزرگی است که بر همهی امور این کشورها مسلّطند. آنها کاندیدا را معین میکنند. آنها در داخل یک حزب، کاندیدایی را بر کاندیدای دیگر ترجیح میدهند. آنها رهبری حزب را معین میکنند. تبلیغات سازماندهی شدهی بسیار منظّم، با پولهای گزاف از طریق آنهاست. البته آنها امتیازاتی هم در مقابل میگیرند.مردم بیچاره هم در مقابل تلویزیون، در مقابل حرفهای شفّاف و برّاق، اصلاً قدرت تشخیص ندارند. خیلی اسمهاست که اصلاً هیچ کس صاحبان آنها را نمیشناسد. اینطور نیست که سابقهای داشته باشند و مردم کشور آن افراد را بشناسند که فرض بفرمایید بخواهند سناتور یا رئیس جمهور و امثال اینها شود. قضیه اینطور نیست.
حالا همین دمکراسی دروغین، این شعار غیر واقعی، به دست فلان نویسندهای که در داخل کشور انقلابی ماست، میافتد؛ در کشوری که همه چیز با عواطف و خواست مردم حرکت میکند و بدون آنها ممکن نیست که حرکت کند. الان کشور ما این گونه است.
شما ملاحظه کنید؛ تحقیقاً در هیچ جای دنیا چنین مناظری را نمیبینید که فرض کنید وقتی رئیس جمهور ما وارد کشور یا شهری میشود، مردم نسبت به او اینگونه ابراز احساسات کنند. طبیعی است که این رابطه است. در جاهای دیگر، حدّاکثر این است که ۵۱ درصد آراء مردم، با فلان آقا همراه است - که نیست - شرکت کنندگان در انتخابات، هیچ وقت همهی مردم نیستند. اکثر کسانی که رأی میدهند، اصلاً فلان آقا را نمیشناسند؛ بسیاری هم که رأی میدهند، هیچ علاقهای به او ندارند؛ بلکه کاری است که انجام میدهند. در صورتی که در اینجا مسألهی عواطف و احساسات است. مسألهی ارتباط قلبی و حضور حقیقی است که این انسان، در وجود این شخص، خودش را احساس میکند. میبیند او که هست، این هم آنجا هست. او که تصمیم میگیرد، این هم تصمیم میگیرد. این در دنیا بینظیر است.
حالا در چنین محیط و چنین جامعهای، یک وقت میبینید که فلان آقا به عنوان قلمزنی روشنفکر، فرض بفرمایید راجع به دمکراسی مینویسد و آه حسرت دمکراسی آمریکایی و غربی را در این کشور میکشد! این یک فریب سیاسی است. یک غلط فکری و سیاسی است. فرض کنیم که یک نفر با نام اسلامی، یا زیر نام فلان مجموعهی اسلامی دانشجویی یا غیر دانشجویی، چنین جهت گیریای پیدا کند. به اینکه نمیشود گفت انجمن اسلامی. این حرکت، حرکت غلطی است.
بنابراین مهمترین مسأله در وظایف مجموعههای دانشجویی این است که آن جهت کلّی را بشناسند؛ از آن حفاظت و حراست کنند؛ برای آن کار کنند. البته من حالا وارد جزئیات نمیخواهم بشوم - قصد هم ندارم در این زمینهها خیلی زیاد حرف بزنم - لیکن به نظر من سه وظیفهی اساسی بر دوش تشکّلهاست: یکی اینکه مجموعهی دانشجویی را از لحاظ روحی و معنوی تغذیه کنند. من البته توقّعی که از دفتر نمایندگی و روحانیون محترمی که در دانشگاهها هستند، دارم، از هیچ انجمن اسلامی ندارم. این معلوم باشد. چون بالاخره روحانیون در داخل دانشگاه، با آگاهیهای دینی و معنوی، در این زمینه مسؤولیتهای سنگینتر و تواناییهای بیشتری دارند - در اینکه تردیدی نیست - اما بالاخره مجموعهی دانشجویی اسلامی - تشکّل اسلامی - هم در زمینهی تغذیه معنوی و روحی این دانشجو، تکلیف بزرگی دارند.
اینطور نیست که اگر دانشجو درس خواند، امروز و فردای دانشجویی او تضمین خواهد شد. ای بسا دانشجویی که درس میخواند، اما از اخلاق انسانی و احساس مسؤولیت نسبت به جامعه و میهن خودش - چه برسد از اعتنای به ارزشهای اسلامی - به کلّی تهی است! بدیهی است که واقعاً این ارزشی ندارد. فرض بفرمایید کشور زحمت بکشد، خرج کند تا یک نفر را متخصّص کند؛ که این آدمْ کمترین تعهّدی به کشور، خانه و مجموعه و ملت خودش نداشته باشد! تخصّص را ببرد و در اختیار دشمن قرار دهد! اینکه عاقلانه نیست.
شرط اصلی این است کسی که در اینجا درس میخواند، از معنویات برخوردار باشد. حالا برخی از این معنویات، معنویات انسانی عمومی است که در هر کشور، با هر جهتگیری حائز اهمیت است. مسلمان باشند یا نباشند، انقلابی باشند یا نباشند، بالاخره باید به مجموعه و خانهی خود وفادار و متعهّد باشد، نسبت به انسان و انسانیت رحیم و مهربان باشد و فقط به فکر پر کردن جیب خودش نباشد. اگر نبود که ارزشی ندارد! البته درس بخوانند که نان بخورند، حرفی نیست؛ عدهای هستند برای نان خوردن درس میخوانند، مانعی ندارد، بخوانند؛ اما بالاخره این طور نباشد که این نان خوردن، به قیمت بدبخت و محروم کردن دیگران تمام شود. برای این اخلاق انسانی لازم است. بعضی از اخلاقیات اینطوری است؛ بعضی از معنویات و اخلاقیات هم مربوط به تعهّدهای اسلامی است.
آن دانشجویی که با خدا اُنس ندارد، آشنا نیست و هیچ رایحهای از گلستان معنوی وجود انسان به مشامش نرسیده است، خیلی ناقص است. آن جوانی که با وجود داشتن دل شفّاف و روح آماده، اصلاً لذّت ذکر خدا را نچشیده، از نماز لذّتی نمیبرد؛ از دعا، ذکر، تضرّع، گریه و اُنس با پروردگار عالم و از پیوند با زیباترین حقایق وجود - که وجود مقدّس باریتعالی است - هیچ بهرهای نبرده است، این خیلی ناقص، محروم و قاصر است. شما در این جهت هم تعهّد دارید که دلها را روشن و با خدا آشنا کنید. اُنس با خدا را تعلیم دهید و لذّت ذکْر را بچشانید.
اگر کسی لذّت ذکْر الهی و اُنس با خدا را چشید، بدانید که هیچ لذّت دیگری به دهانش مزه نمیکند. همهی این لذّتهای زودگذر دنیا - حتی عالیترین لذّات - به نظرش بچگانه میآید. آن کسانی که اهل این چیزها هستند، آنها صادقند و به ما این چیزها را گفتهاند. هر کسی هم ممکن است بالاخره در مدت عمرش، کم و بیش توفیقی پیدا کند و لذّت ذکْر الهی را لحظهای درک کند. این هدیهی بزرگی است که شما باید به جوانان دانشجو بدهید. این جوانان دختر و پسر روحهایی آماده دارند. اینها را با نماز آشنا کنید. نماز یک بار بر دوش انسان نیست. بلکه یک لطف و یک دریچه است. اگر خدا به من و شما اجازه نداده بود که با او حرف بزنیم، ما چه کار میکردیم؟ اگر انسان اجازه نداشت زبان به دعا و مناجات باز کند، چه میکرد؟ چطور میتوانست روح تشنه و گرسنهی خود را اشباع کند؟ چه چیزی غیر از اُنس با خدا میتواند این روح تشنهی انسان را سیراب کند؟
پیغمبر اکرم - بنابر آنچه که در بعضی از نقلهاست - نزدیک وقت اذان که میشد، به بلال میفرمود: «ابرد یا بلال، ابرد یا بلال».(۱) به گمانم شیخ بهایی یا مرحوم نراقی - درست یادم نیست؛ سابق دیدهام - این را معنا میکند. میگوید: چند احتمال دربارهی معنای این کلمه وجود دارد. یک احتمالش این است که «بلال! جگرم از تشنگی میسوزد؛ این آب گوارا را برسان.» آب گوارای اذان را که مدخل و اجازهی ورود به نماز است.
چه کسی میخواهد این معنویات را به این جوانان یاد بدهد و دستشان را بگیرد؟ این به عهدهی شماست. این وظیفهی بزرگی است؛ آن را کم نگیرید. البته اشاره کردم که شما، اوّل نسبت به خودتان حسّاسیت به خرج دهید. من سال گذشته در جمع شما گفتم - به نظرم در جمع شما در قم بود - این اعتکافی که در مسجد دانشگاه شد، برای من خیلی شیرین و لذّتبخش بود. الحمدللَّه سال به سال اقبال مردم به این اعتکاف زیاد میشود. برای من گزارش آوردند که روز سوم، وقتی مردم از مساجد - البته شاید بعضی از جاها، نمیدانم کجا. همهجا بوده یا بعصی از جاها - و از اعتکاف بیرون میآمدند،با گریه از مسجد جدا میشدند!سه روز در مسجد روزه گرفتهاند؛ دعا و اُنس و ذکر و تضرّع داشتند؛ حالا که میخواهند از مسجد جدا شوند، اشکریزان با مسجد و با اعتکاف وداع میکنند! اینها چیزهای خیلی خوبی است؛ جلب رحمت پروردگار را میکند. شما این را بدانید که بسیاری از موفّقیتهای امروز ما، بر اثر این چیزهاست. شاید شما بعضی از این کارها و موفّقیتهای سیاسی را، به ما که مسؤولین نظام و تصمیمگیران سطح بالای کشور هستیم، مستند کنید؛ اما ما خودمان، گاهی که در بعضی از مسائل بخصوص صحبت و مذاکره میکنیم، حقیقتاً به این نتیجه میرسیم که در این زمینه کاری نکردهایم و این یک قدرت نمایی خدایی بوده است. همانطور که امام رحمةاللَّه علیه در یکی از بیماریهایشان که در بیمارستان بستری بودند به من فرمودند: «من در طول این سالها، در تمام این مدت، دست قدرتی را احساس کردم که ما را پیش میبرد».من هم امروز آن قدرت را احساس میکنم. این رفتارهای شما و مردم است؛ این تضرّعها، توجّهها، توسّلات به پروردگار، عبودیتها و سر به فرمان نهادنهاست که رحمت الهی را متوجّه میکند! یک عدّه اصلاً نمیتوانند تصوّرش را بکنند - خوب نکنند - اما انسان وقتی که با قضایا و با فطرت خودش روبرو شود، کاملاً میفهمد که قضیه چیست.
بههرحال، اوّل از خودتان مراقبت کنید؛ حقیقتاً مراقب خودتان باشید. مراقب باشید گناه نکنید و اعمال درست انجام دهید. مراقب باشید که هوای نفس شما را به گفتن، شنیدن، موضعگیری کردن و دعوا کردن - به هیچ گفتار و کرداری - وادار نکند. تا آنجا که ممکن است، اجتناب کنید. ما که ناقص هستیم. البته شما بهتر از ما هستید؛ جوان، پاک و نورانی هستید. شما کارتان خیلی راحتتر از امثال ماست. در سنین ما، کارها خیلی مشکلتر میشود. در سنین شما، کار خیلی آسان است.
پس، اوّل نسبت به خودتان این کار را بکنید؛ بعد هم این مسؤولیت را نسبت به محیط دانشجویی و به کمیت عظیم دانشجویان احساس کنید. از هیچکس هم مأیوس نشوید و همواره سعی کنید اثر بگذارید. مواظب باشید در مقابل منحرفین اثر بگذارید؛ نه اینکه اثر بپذیرید. همیشه این نکته به یادتان باشد. البته هدایت عمومی این کار هم به وسیلهی روحانیون محترم و فضلایی است که خوشبختانه امروز در دانشگاهها حضور دارند. امروز بهتر از چند سال قبل هم هست؛ بحمداللَّه از این جهت خیلی خوب است.
مسؤولیت دوم، مسؤولیت سیاسی است. ببینید؛ من بحثی را مطرح کردم. این بحث هیچ وقت در محیطهای دینی ما مطرح نشده بود نه در سخنرانیها، نه در بحثهای دیگر - من این بحث را مطرح کردم، تا افرادی که در مسائل تاریخ و مسائل سیاسی، اهل مطالعه و فکر هستند، آن را دنبال کنند. آن بحث، بحثِ عوام و خواص است که حدود چند ماه قبل، در جمعی که همهی آنها هم مثل شما جوان بودند، مطرح کردم.
عزیزان من! شما چهرهی منوّر پیغمبر را در نظر بگیرید؛ واقعاً وجود مقدّس پیغمبر در نهایت صفا و زیبایی و نورانیت است که در عالم بشریت، برتر از او تصوّر نمیشود. اصلاً خود او هم برای ما قابل تصوّر نیست. شما پیغمبران بزرگ را نگاه کنید. داستان حضرت یوسف و حضرت ابراهیم را در قرآن بخوانید؛ داستان حضرت موسی را بخوانید؛ ببینید اینها چقدر بزرگ بودند! چقدر شخصیت آنان عظیم است! همهی آنان در مقابل پیغمبر ما، کودک دبستانی هستند. «وَکُلِّهُم مِن رَسولِ اللَّه مُلتَمس غرفاًمِنَ البحر اَو رَشعاً مِنَ الدِّیم». علىِ نورانی منوّری که غیر مسلمانان هم در مقابلش خضوع کردند و به زانو افتادند؛ این امیرالمؤمنینِ با این عظمت، در مقابل پیغمبر طفل دبستان است! یک شاگرد مطیع در مقابل یک استاد است؛ آن هم شاگردی که هیچ وقت به استاد نمیرسد. این را بدانید. این امیرالمؤمنین با این عظمت، در مقابل پیغمبر، چنین شخصیتی است.
شما توجّه کنید؛ همهی مشکلاتی که در طول تاریخ دردبار و غمبار اسلامی - از صدر اوّل اسلام - به وجود آمده است این است که این حکومت که تا سال دهم هجرت، در دست پیغمبر بوده است. بعد از آن به دست یزید میافتد! چه موقع؟ سال شصتم هجرت. فقط پنجاه سال - نیم قرن - بعد، همان حکومت ببین از کجا تا کجا میرود! آیا واقعاً از این گریه آورتر در دنیا وجود دارد؟! این، گریه آورتر از کشته شدن امام حسین است! از همهی قضایای عاشورا گریه آورتر است که روزگاری و جامعهای وجود داشته باشد که سابقهی آن جامعه به پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهماالسّلام برگردد، آنها بر آن جامعه حکومت کرده باشند و بعد از چند ده سال، به کسی مثل یزید برسد! بعد هم به مروان و عبدالملک و بقیه؛ و تقریباً پانصد، ششصد سال - نزدیک به ششصد سال - چنین عناصری با نام دین، حکومت کنند! البته بعد هم ناصرالدّین شاهها، رضاخانها و دیگران حکومت کردند. هر کدام از آنها برای خودشان یک یزید یا یک معاویه بودند؛ آنها را نباید خیلی هم دست کم گرفت! آنها هم همانطورند؛ منتها آنها به اسم دین حکومت میکردند. خلاصه کمتر مصیبتی در دنیا، این قدر بزرگ است!
حالا این مصیبت را تصوّر کردید. این مصیبت از ترکیب دو چیز به وجود آمده است. هر کس به تاریخ مراجعه کند، این را تصدیق خواهد کرد. خلاصهی بحث عوام و خواص ما عبارت است از اینکه بعضی از خواص خیانت میکنند و بسیاری از عوام بدون توجّه، به دنبال آنها به حرکت درمیآیند. این مشکلی است که همیشه ممکن است پیش آید.
عزیزان من! تعدادی از خواص، دانسته و فهمیده خیانت میکنند؛ راه را کج میروند، دنبال هوای نفس، دنبال زندگی شخصی و دنبال پول و مال و ثروت حاکمیت و قدرت و تعصّبات و بقیهی خواستههای خودشان میروند و خواص هم هستند! بسیاری از عوام هم از آنها تبعیت میکنند - بسته به شانس آنها - اگر این شخص خاص که منحرف شده است، آدمی باشد که جذابیتهایی در وجودش باشد، آن وقت وای به حال مردم و وای به حال عوام!
حال شما در مقابل این مشکل، میخواهید چه کار کنید؟ اینکه من میگویم دانشگاهها باید سیاسی شود، معنایش این است. یعنی شما کاری کنید که در محیط دانشجویی، عوامی وجود نداشته باشد. قدرت تحلیل در یکایک عناصر دانشجو وجود داشته باشد. ای بسا آدمی که تا حدّ وزارت هم بالا میرود، امّا جزو عوام است؛ یعنی قدرت و موضعگیری ندارد. یک راه روشن بینانه اتّخاذ نمیکند. معنای عوام این است. اگر پرورشیافتگان محیطهای دانشجویی ما که فردا بناست سطح عظیمی از دانش و مناصب حسّاس و مراکز حسّاس جامعهی ما را اشغال کنند، انسانهایی دارای قدرت تحلیل و با جهتگیری درست باشند، آن وقت این مشکل، به مراتب کم خواهد شد. بنابراین باید پیشگیری کنیم. باید پیشگیری کرد. این به عهدهی شماست.
البته شما بدانید که برای کار سیاسی در محیطهای دانشجویی، هیچ کس منتظر نمیماند تا انجمنهای اسلامی و تشکّلهای دانشجویی آن را انجام دهند. دیگران - دشمنان - انجام میدهند. اگر به آنها اجازه دهیم در محیط دانشگاه میروند و ستاد جنگ درست میکنند؛ کمااینکه اوّل انقلاب درست کردند و امام رحمةاللَّه علیه با یک دستور، همهی آن را جمع کردند. گروههای مختلف، در داخل همین دانشگاه تهران، در سال ۵۸ و ۵۹ ستادهای جنگ درست کردند! آنها که منتظر تشکّل اسلامی نمیمانند. اگر راهشان بدهید، داخل میروند؛ اگر راهشان ندهید، با مقالهها و نوشتههای گوناگون از بیرون به داخل دستاندازی میکنند.
اگر شما در داخل دانشگاه، در این زمینه پیشقدم شوید، راه را بر دشمنان سد خواهید کرد. تحلیل سیاسىِ درست، صحیح، منطقی و مطابق با همین نظام متقنی که بر اساس سیاستِ درست و نظام مبارک اسلامی به وجود آمده است، داشته باشید. باید بتوانید همهی مسائل دنیا را با این معیار، با این دیدگاه روشن و صحیح تحلیل کنید. این،آن چیز مطلوب است. البته اوّل خودتان در این جهت، تضمین شوید؛ بعد به داخل محیط دانشجویی بروید و کار کنید. این هم وظیفه و کار دوّمی که به نظر من بسیار مهم است.
البته مسألهی دیگری هم وجود دارد و آن مسألهی سوم است. مسألهی سوم رابطهی شما با خودهایتان است. متأسّفانه من میبینم که بچه های مسلمان داخل دانشگاهها، گاهی آنقدر با هم اختلاف و درگیری پیدا میکنند که اصلاً مجالی باقی نمیماند که کار کنند! متأسفانه بعضیها در داخل دانشگاه، به نام اسلام، کارشان این شده است که به ارزشهای موجود جامعه، یا به افراد، یا به جهتها و امثال آن، دستاندازی کنند. به اینها باید گفت به کار خودتان بپردازید. مهمترین مسألهی شما دانشجویان در داخل دانشگاه، اینها هستند که غفلت و بیتوجّهی میکنند. البته اینکه ما میگوییم به کار دانشجویی بپردازید، معنایش این نیست که دانشجویان به مسائل سیاسی جامعه نپردازند؛ نه. باید حتماً به مسائل سیاسی جامعه و جهان بپردازند. اگر شما سرتان را پایین انداختید، از همه چیز محروم خواهید ماند. باید سرتان بالا باشد؛ باید دید شما وسیع باشد؛ باید افق دید، کاملاً دور و فراگیر باشد. لیکن نباید از مسائل دانشجویی غافل شوید. این، آن توصیهای است که فعلاً به ذهن ما میرسد. توصیههای متعدّدی نسبت به عزیزان دانشجو و تشکّلهای دانشجویی، در ذهن من هست؛ ولی وقت گذشت.
من شما عزیزان را دعا میکنم. شما بدانید شبانه روزی نمیگذرد که من شما جوانان فعّالِ مسلمانِ مؤمنِ دانشگاه را، حدّاقل یک بار، دعا نکنم. من از خدای متعال، کمک و حمایت و هدایت شما ر امسألت میکنم. شما هم دعا کنید. انشاءاللَّه رابطهی خود را با خدا محکم کنید. به وظایف مهم بپردازید و ارتباط خود را با دفتر نمایندگی، روزبهروز محکمتر کنید. آنجا مرکز بسیار حسّاس و مهمّی است. البته روابط خود را با مدیران دانشگاهها هم تنظیم کنید. به هیچ وجه نگذارید که بین شما و مسؤولان دانشگاهها، معارضه و درگیری و ستیزهجویی به وجود آید. معیار و ملاک، مقررّات است. مقررّات را دقیقاً رعایت کنید - مقررّات، تبلور همین تفکّر انقلابی است و جهت گیری انقلابی در آن تبلور پیدا میکند - تا انشاءاللَّه خداوند متعال کمک کند.
خداوند انشاءاللَّه شما و ما و همه را هدایت کند.
انشاءاللَّه دلهای ما را به نور تفضّل و عنایت ویژهی خودش روشن و منوّر کند.
انشاءاللَّه قلب مقدّس ولی عصر ارواحنافداه را از همهی ما شاد و خشنود کند.
انشاءاللَّه ما را مشمول ادعیهی زاکیهی آن بزرگوار قرار دهد.
انشاءاللَّه ما را به ارزشهای قرآنی و انقلابی و اسلامی و راهی که شهدای ما، عزیزان ما و امام بزرگوار ما پیمودند، بیشتر پایبند کند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) کشکول، ج ۱، ص ۱۹۵. |
765 | 1375/09/05 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2819 | null |
766 | 1375/08/30 | بیانات در دیدار جمعی از بسیجیان سراسر کشور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2818 | null |
767 | 1375/08/09 | بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان و دانشآموزان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2817 | null |
768 | 1375/08/06 | بیانات در دانشگاه افسری نیروی زمینی ارتش | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2816 |
بسماللَّه الرّحمن الرّحیم
به فارغالتحصیلان عزیز، به سردوشی بگیران، به استادان و مسؤولان و به همه کسانی که در نظم و ترتیب و موفقیت این دانشگاه نقش داشتهاند، تبریک عرض میکنم. روز شیرین وامید بخشی است. امیدواریم هر روز که میگذرد، دانشگاهِ افسرىِ ارتشِ جمهوری اسلامی ایران، قویتر و پیشرفتهتر شود و با گامهای بلند، به سوی وضع هر چه مطلوبتر خود حرکت کند و مسؤولیت بزرگی را که بر دوش دارد، به بهترین وجه به انجام رساند.
خدا را سپاسگزاریم که در مزرعِ الهىِ عظیم و بالندهای به وسعت ایران اسلامی، در هر گوشه، به برکت قرآن و تعالیم اسلامی، نهالهای برومند در حال روییدن و بالیدن است. برکت یک نظام الهی و اسلامی و انسانی و مردمی، در همین است که استعدادها میجوشد و شکوفا میشود؛ انسانها سرزمینهای ناشناخته و ناپیمودهای از تکامل بشری را طی میکنند و جامعه، بتدریج، به سمت کمال پیش میرود. همانطور که مزارع گیاهی را، سرزمینِ با استعداد و باران رحمت حق و تربیت باغبان ماهر، شکوفا میکند و رنگین کمانی از میوهها و گلها میسازد؛ در مزارع انسانی و بشری هم، یک کشور آزاد و مستقل، با تربیت قرآنی و اسلامی و باران رحمت احکام و معارف نورانی اسلام، همین بالندگی و شکوفایی را پیدا میکند.
دشمن در مقابل این وضعیت چه میتواند بکند؟! دشمنان ایران، دشمنان اسلام و دشمنان جمهوری اسلامی، در مقابل این سنّت لایتغیّر الهی چه میتوانند بکنند؟! کدام جنگ نظامی، کدام جنگ تبلیغاتی، کدام جنگ سیاسی و کدام محاصره اقتصادی، قادر است ملتِ راه خود یافتهای را، از پیشرفت، تحرّک و تکامل باز دارد؟! کافی است که ما راه خود را از بُن دندان و اعماق جان باور داشته باشیم. و ملت ایران، نشان دادهاند که باور دارند. دشواری جنگ تحمیلی و دشواریهای گوناگون این هفده سال، باور ملت ایران را به همه دنیا نشان داده است. جوانان عزیز این مرز و بوم، خودشان را برای فردایی به مراتب برخوردارتر از عزّت و سربلندی امروز، آماده کنند. شما هم آماده باشید که در چنان ایران و چنان فضا و جامعهای، به وظایف بزرگ و خطیر خودتان عمل کنید. خودتان را برای آن روز آماده کنید.
به همین دلیل است که قرآن با صراحت و قاطعیت میگوید: «انّ کید الشّیطان کان ضعیفا.(1)» دشمنی شیطانها و شیطان صفتها در مقابل اراده انسانها - ارادهای که با هوشیاری و هوشمندی و برنامهریزی همراه است - همواره ضعیف بوده است و خواهد بود. ما خدا را به خاطر بیداری ملت ایران، به خاطر آزادی ایران و به خاطر استقلال این کشور بزرگ و پهناور و آباد و مشحون از نعمتهای الهی، شکر میکنیم.
عزیزان من! دانشگاه افسری یکی از حسّاسترین مراکز است. در این دانشگاه، باید افسران مؤمن، کاردان، حزباللّهی، با شرف و شجاع، برای اداره ارتش جمهوری اسلامی تربیت و آماده شوند. همه چیز این دانشگاه باید با این دید و نیّت و هدف، برنامهریزی شود. کسانی که در این دانشگاه تدریس میکنند و یا اداره امور را در هر بخشی بر عهده دارند، باید به سِمَتِ خود افتخار کنند. خدمت در مرکزی عملی، نظامی و علمی، با هدفی بزرگ و با جوانانی پاکیزه و آماده فراگیری، حقیقتاً افتخار دارد. در این بخش، افتخارِ خدمت، از هر کاری برتر و باارزشتر است. رشتههای درسی هم در این دانشگاه باید طوری برنامهریزی شود که یکسره برای آینده ارتش، لازم و مفید باشد. کار در نیروهای مسلّح، ارزش بسیار دارد؛ گرچه در جمهوری اسلامی، همه کارها با ارزش است.
درجات ارزش هم متفاوت است. آنجا که قضیه به دفاع از موجودیّت، استقلال، هستی کشور و ملت و تمامیّت ارضی مربوط میشود و سخن از فداکاری و ایثار جان در میان است، این ارزشها مضاعف میگردد. هر کاری که از درسها و کارهای دیگر خطرناکتر است، با ارزشتر است. لذاست که امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام به مالک اشتر، در وصیت خود به سپاهیان و نیروهای مسلّح، با تعبیرهای افتخارآمیزی سخن میگوید و آنان را «حصون الرعیّة» - یعنی حصار ملت - مینامد(2). حصار باید مستحکم، آسیبناپذیر و غیر قابل نفوذ باشد.
امروز به فضل پروردگار، ارتش و سپاه، دوشادوش یکدیگر، به وظایف بزرگ و افتخارآمیز خود اشتغال دارند. نیروهای انتظامی هم، در محدوده کارهایشان، وظایف خطیر خود را در پیش رو دارند. علاوه بر اینها، در متن مردم، بسیج میلیونی که متشکل از آحاد انسانهای مؤمن است، هماره در صحنه حاضر است. در عرصهای که آنجا، سن هم مدخلیتی ندارد، از نوجوانان و نونهالان، تا مردان سالخورده، همه در میدانند. در چنین عرصهای، تلاش، بسیار با ارزش است. من توصیه میکنم شما دانشجویان و مسؤولان، این کار را به چشم یکی از با ارزشترین کارها نگاه کنید و با این دید و تشخیص، کار را دنبال نمایید. این درس را با این هدف و این فهم صحیح از حقیقت، بخوانید و فرا بگیرید و کسانی که اداره کننده این تشکیلاتند، با این دید و تشخیص، تشکیلات را اداره کنند.
خوشبختانه دانشگاهِ افسرىِ ارتش جمهوری اسلامی ایران، از لحاظ معنویت، مواد درسی و نظم و انضباط، پیشرفتهای چشمگیری داشته است. امّا شما عزیزان من! بدانید که ما به این حد، قانع نیستیم. اگر چه نیکوست؛ امّا نیکوتر، موردِ نظر است. باز هم باید تلاش کنند و تلاش کنید. نظم و انضباط در این تشکیلات، باید چنان باشد که از انگیزه عمیق معنوی و روحی خبر دهد. نظمی باشد که بتواند هر افسری را در محیط کار و تلاش و فرماندهی خود، مظهر نظم نشان دهد و دیگران را نظمپذیر کند. رفتار شما در محیط کار، در آینده برای دیگران درس خواهد بود. آن گونه که امروز برای مردم غیر نظامی که به این نظم نگاه میکنند، هیجانآور و زیبا و لذّتبخش است، از لحاظ معنوی، از لحاظ تقیّد به آداب اخلاقی و اسلامی، و از لحاظ بلندنظری نیز، همین خصوصیت، در دانشجویان و مسؤولین این دانشگاه، مورد نظر است.
امیدوارم خداوند به شما توفیق دهد. کسانی که زحمت کشیدهاند و تلاش کردهاند، تلاششان مقبول پروردگار باشد و شهدای عزیز ما که این بنای شایسته را پیافکندند یا در راه اعتلای آن کوشیدند و برای کشور و انقلاب و این ملت بزرگ، تلاش کردند، مشمول لطف و رحمت و غفران الهی باشند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته.
1) نساء: 76
2) نهجالبلاغه: نامه 53 [فَالْجُنودُ باذن اللَّه حُصوُن الرّعیّه...] |
769 | 1375/08/06 | گزیدهای از بیانات در دیدار رئیسالعلمای بوسنی و هرزگوین | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57972 |
تثبیت هویّت اسلامی مسلمانان بوسنی در قلب اروپا، نتیجهی توکّل به خدا، اتّکاء به خود و پایداری و فداکاری در برابر دشمنان بود؛ و در هر نقطهی دیگری از جهان نیز که مسلمانان حقیقتاً به اسلام تکیه کنند، اسلام به آنها عزّت خواهد داد.
پایداری مسلمانان و دولتمردان بوسنی و هرزگوین در برابر توطئههای دشمنان، همچنان باید استمرار داشته باشد. دشمن در صدد است پس از شکست در از بین بردن موجودیّت مسلمانان بوسنی، هویّت فرهنگی آنان را محو کند و مقابله با این توطئه، مرحلهی دشواری است که نیازمند هوشیاری، عزم قاطع و تکیه بر مردم است.
در هر مسئلهای، مهم این است که متن مردم در صحنه باشند، چرا که هیچ گروهی جدای از مردم نمیتواند یک کشور و یک ملّت را از توطئهها محفوظ نگه دارد. بنابراین، لازم است که قشرهای مردم، بهویژه جوانان، از لحاظ فکری و روحی تجهیز شوند.
ملّت و دولت ایران نسبت به اوضاع مسلمانان بوسنی حسّاس هستند. دین اسلام نیروی عظیمی است که با اقبال ملّتها روبهرو است، امّا متأسّفانه دولتهای اسلامی قدرت آن را درک نمیکنند و این باعث میشود آمریکا برای آنها تعیین تکلیف کند، درحالیکه تکیه بر اسلام به مسلمانان قدرت و عظمت میدهد. |
770 | 1375/07/18 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2815 | null |
771 | 1375/06/28 | بیانات در جمع زنان شهر ارومیه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2812 | null |
772 | 1375/06/27 | بیانات در جمع مردم ارومیه در استادیوم تختی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2811 | null |
773 | 1375/06/19 | بیانات در دیدار مسئولان نمایندگیهای ولىفقیه در دانشگاهها | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24768 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
اوّلاً به آقایان محترم و فضلای عزیزی که این کار بزرگ را شناختند و به درستی آن را تقویم کردند و بر عهده گرفتند، خوشامد عرض میکنم. امیدوارم خداوند به شما جزای خیر دهد و همچنان که وعدهی الهی و مقتضای کرم اوست، شما را بیشتر و بهتر از گذشته در این راه هدایت و حمایت کند که بتوانید این راه را بپیمایید و انشاءاللَّه به نتایج آن برسید.
بخصوص من از حضرت آقای جنّتی صمیمانه تشکّر میکنم و همچنین از جناب آقای صدر و بقیهی آقایانی که در واقع مسؤولیت این کار را بر عهده گرفتهاند و آن مجموعهی اصلی را تشکیل داده و کار را تا اینجا رساندهاند.
حضور روحانیون در دانشگاهها به معنای حضور علم و دین در دانشگاههاست. یعنی دانشگاهها محلّ علم است؛ احیاناً به خاطر حضور آدمهای متدیّن، محل دین هم هست. لیکن روحانیّت، دانش دین را بهصورت قوی و منطقی و قابل ارائه در محیط دانشگاه، متناسب با سطح فهم دانشگاهیان مطرح میکند. این جنبهی علمی قضیه است. چون معارف دینی از والاترین علوم و از قویترین مباحث ذهنی و فلسفی هستند و در بخشهایی، از مهمترین مسائل اجتماعی محسوب میشوند - مسائل زندگیاند - اینها بایستی علمی و قوی مطرح شوند. در آنها باید از ضعف در استدلال و اختلال در تبیین و ارائه به شدّت پرهیز شود؛ چون همهی اینها تأثیرات عکس خواهد داشت؛ یعنی ضدّ تبلیغ خواهد شد. بد دفاع کردن، از مهمترین شیوههای کوبیدن و حمله کردن است.
بنابراین حضور روحانیّون و طلاّب و فضلای دینی در دانشگاهها به این معنا است که معارف اسلامی را - در همهی بخشهایش - بهصورت منطقی، قابل ارائه، قوی و مستدل مطرح میکنند. این جنبهی علمی مسأله است. جنبهی دین یعنی تقویت ایمان؛ یعنی هر چه که از طرق فهم علمی حاصل میشود - که بهطور طبیعی از آن بخش اوّل حاصل میشود - لیکن مهمترش این است که رفتار، روش و حرکات و سکنات آقایان روحانیون، مبلّغ دین و حامل معارف و ارزشهای دینی است.
امروز - و همیشه - علمای دین مشعلهایی هستند که مردم را با رفتار و با روش زندگی و برخوردشان با مسائل، به دین دعوت میکنند. نه اینکه بخواهیم بگوییم استثنا ندارد؛ چرا، استثنا هم دارد. کسانی هم هستند که عکس این عمل میکنند و منفّر از دینند؛ اما طبیعت کار روحانیون آن چیزی است که بهصورت اصل و قاعده گفته شد. بحمداللَّه امروز هم شکل اغلبی همین است که عرض شد.
بنابراین حضور روحانیون در دانشگاهها، ضرورت ثمر بخشی دانشگاههاست؛ به معنی دخالت روحانیت در دانشگاهها نیست. بعضی این گونه تعبیر نکنند که روحانیون میخواهند به دانشگاه دست اندازی کنند؛ نه. در دانشگاهها مدیریّتی هست که اداره میکند؛ سیاستگذاری هست که سیاستگذاری میکند؛ کسانی هستند که تدریس میکنند؛ کسانی هستند که کارگزاری امور را میکنند. همه کارهای خودشان را انجام میدهند. علما هم که وارد میشوند، به قصد دخالت در کار آنها نیست. البته حضور روحانیون در دانشگاهها، مادامی که با برخی از مقرّراتی که به آنها اجازه و میدان کار بدهد همراه نباشد، حضور لغو و بیهودهای خواهد بود. این طور نیست که ما فرض کنیم علما در دانشگاه، مقرّرات را میخواهند چه کار کنند؛ قاعده و قانون میخواهند چه کار کنند؛ نه. در هیچ جایی بدون مقرّرات و حدود، بدون امکانات و اختیارات نمیشود وارد شد و کار کرد. باید مبسوط الید باشند - نه مکتوف الایدی - تا بتوانند کار کنند.
بنابراین حضور آقایان اگرچه با اختیارات و مسؤولیتهایی همراه است؛ اما به آن نیّتی است که گفته شد؛ «تبیین علمی دین و انتقال عملی رفتاری و ایمان مذهبی بهوسیلهی حضور خودشان». این آن چیزی است که مقصود اصلی است. البته وقتی این حاصل شد، یک چیز سومی هم بهوجود میآید که گاهی اهمیتش از این دو کمتر نیست و آن اینکه روحانیون در دانشگاه، میتوانند ملجأ و ملاذ و رازدان و سنگ صبور تمّوجات روحی جوانان هم باشند. جوان مرکز عواطف و احساسات است؛ واردات روحی زیادی دارد - همچنان که واردات ذهنی هم دارد - جایی احتیاج است که جوان بتواند خود را در آن جا، در پناه یک روح بزرگ و دل صبور و نفسی مهربان و نیکخواهی قرار دهد. این دل صبور، فکر بلند و روح نیکخواه عبارت است از همین روحانی که دردها و مشکلات را میشنود؛ راهنماییهای لازم را میکند؛ همدردی و طبابت معنوی و روحی میکند.
البته اگر یک روحانی به این نقطه رسید، باید بداند که کارش در دانشگاه موفّق بوده است. اگر هنوز به این نقطه نرسیدهاند، بدانید کمبودی در کار است، والّا روحانی اگر به آن شکلی که عرض شد - با آن دو خصیصه - در هر جا حضور پیدا کند - بخصوص در محیط جوان - لامحاله این خصیصهی سوم بهوجود خواهد آمد.
بنابراین من این نهاد را، نهاد واجب و لازمی میدانم. بر حضور این نهاد اصرار میورزم. به تصویب مقررّاتی که دست این نهاد را بهقدر اختیاراتی که لازم دارد - زیادهخواهی هم نمیکنیم - باز بگذارد، تأکید میکنم و این بهعهدهی شورای عالی انقلاب فرهنگی و بقیهی دستگاههای ذیربط است. هر چه تا به حال کردهاند که چه بهتر؛ آنچه نشده است، باید انجام گیرد. نباید به روحانیون و علمایی که از روی اخلاص و دین و برای انجام وظیفه به دانشگاهها رفتهاند، به چشم یک رقیب، مزاحم، عنصری زاید، تشریفاتی یا مداخلهگر در دانشگاهها نگریست! این یک نگرش خطا و غلطی خواهد بود و هر چه که میگذرد، انشاءاللَّه آثار کار شما بیشتر ظاهر خواهد شد.
البته من باید عرض کنم که نهاد نمایندگی سالهاست که در دانشگاههاست؛ اما در این دو سه سال اخیر، حقّاً و انصافاً به سمت آن هدفها حرکت بهتری داشته است. البته در گذشته هم زحماتی کشیده شده و کارهای خوبی انجام گرفته است؛ اما ترتیبی که اخیراً - در این دو سه سال - وجود دارد بیشتر مورد تأیید ماست. البته ممکن است کم و بیش اشکالاتی هم داشته باشد؛ نمیخواهیم به کلّی بگوییم که خالی از اشتباهات و اشکالات است؛ اما قابل رفع است. بنایی که امروز وجود دارد، بنای صحیح و قواره، قوارهی درستی است. باید همه کمک کنند. البته آنطور که من از مسؤولین وزارت آموزش عالی و وزارت آموزش پزشکی احساس کردم و دیدم، آنها هم استقبال میکنند؛ آنها هم حضور این تشکیلات را در دانشگاهها دوست میدارند. آقایان وزرا و مسؤولینی که هستند - آن طور که من از حرفهایشان میفهمم - از حضور آقایان استقبال میکنند و آن را مغتنم میشمارند.
مسألهی اسلامی کردن که ما گفتیم یک مسألهی ذوالابعاد و خیلی عمیق است. همانطور که حضرت آقای جنّتی بیان کردند و جناب آقای صدر - در این نوشتهی متین و پر مغز خودشان - خواندند، این کاری است که آیندهی این کشور و انقلاب به آن وابسته است. نه اینکه از اوّل انقلاب دنبال این کار نبودهاند؛ چرا. اصلاً از اوّل انقلاب، دانشجویان دلسوز و دردمند و انقلابی و مؤمن، اوّلین کسانی بودند که به این مسأله توجّه کردند و به ما مراجعه میکردند و از ما ملتمسانه و مصرّانه میخواستند که در این زمینه اقدامی شود؛ تا اینکه آن اقدامات اوایل انقلاب در دانشگاهها پیش آمد و انجام پذیرفت که همه در جریان هستید. بعد از آن هم امام رضواناللَّه تعالی علیه، ستاد انقلاب فرهنگی را تشکیل دادند و بر همین مبنا، شورای عالی انقلاب فرهنگی تکمیل آن بود که تشکیل شد. اصلاً همهی اینها برای همین مقصود بوده است.
ما اگر امروز احساس میکنیم که دانشگاهها در آن جهت مورد نظر، پیشرفت محسوس و متوقّع را نکردهاند، باید بدانیم در کاری که انجام گرفته، اختلالاتی بوده، نه اینکه نیّت این کار نبوده است و حالا ما این نیّت را ابداع کردهایم! نخیر. این نیّت، نیّت انقلاب است؛ نیّت همه است. ما هم که امروز این حرف را میزنیم، از اوّلِ انقلاب از جمله کسانی بودیم که به تبع امام رضواناللَّه تعالی علیه و به تبع مسائل انقلاب، دنبال این قضیه بودیم. چون من احساس میکنم که امروز به یک کار جدّی احتیاج دارد، این مسأله را به صورت مستقلی مطرح کردم و دنبال میکنم.
من به وزیر محترم هم - که خود ایشان مسلمان علاقهمندی است و واقعاً هم مایل است که این کار به بهترین وجهی انجام گیرد - گفتم شما اگر بخواهی کار اساسی و عمیقی در آموزش عالی کرده باشی، باید این کار را بکنی والاّ ادارهی امور دانشگاهها و آموزش عالی که کار معمولی و رایجی است و هر وزیری میآید و انجام میدهد؛ اگر وزیری بخواهد آن کار اساسی را انجام دهد،باید این کار را انجام دهد. ایشان هم با همهی وجود - من احساس کردم - استقبال کردند. لیکن من این را عرض کنم که شأن دفتر نمایندگی و مسؤولین دفاتر نمایندگی در دانشگاهها در این قضیه، شأن بسیار بالا و والایی است.
ما مکرّر هم گفتهایم که باید حوزهی علمیه در کار اسلامی کردن دانشگاهها کمک کند و سهمی را بر دوش گیرد. بخش عمدهای از این سهم را شما آقایان که در دانشگاهها حضور دارید؛ میتوانید و میباید انجام دهید. والاّ اگر کسی با مسائل دانشگاهها سروکار چندانی نداشته باشد - ولو در متن حوزه هم حضور داشته باشد - معلوم نیست خیلی بتواند این کار را به بهترین وجهش انجام دهد و برای این قضیه بهترین و نزدیکترین و مطمئنترین راه را انتخاب کند. اما شما که آنجا هستید، میتوانید در این کار نقش داشته باشید. من عرض میکنم که برای اسلامی کردن دانشگاهها، باید طرحهای کوتاه مدّت و بلند مدّت، با هم دیده شود. یعنی ما نه از آن کسانی هستیم که بگوییم میخواهیم سیسال دیگر این کار بشود و به کوتاه مدّت اعتنایی نکنیم؛ نه از آن کسانی که به کارهای کوتاه مدّت دل خوش کنیم - که هر چه کوتاه مدّت است، قهراً عمق و ماندگاری آن هم کمتر است - و از بلند مدّت غافل شویم. نه؛ هر دو را در کنار هم میخواهیم. هم کوتاه مدّت، هم بلند مدت؛ اما کارهای عمیق، واقعی و اساسی.
اینکه به من خبر بدهند که در دانشگاهی فرض بفرمایید یک استاد، پیراهن آستین کوتاه داشته است، یقهاش را گرفتهاند که دانشگاه اسلامی است؛ چرا این طور آمدهای؟ این، آن چیزی نیست که من خواستم و دنبال میکنم! پرداختن به این چنین مسائل، منحرف کردن از کار اصلی و از مسیر حقیقی خود است. ما میخواهیم دانشگاه یک محیط اسلامی و با اهدافی اسلامی باشد. اهداف مسلمانانه و مؤمنانه این گونه است که باید علم در عالیترین کیفیّتش و پدیدههای علمی در نوترین صورتش باشد. تلاش علمی باید در موفّقترین انواع خود و اخلاق دینی و ایمان اسلامی در روشنترین و مصفّاترین وضعش حضور داشته باشد - همه در کنار هم - این، آن چیزی است که ما میخواهیم. آن وقت اگر بخواهیم به این هدفها برسیم، طبعاً شیوههایی لازم است.
در زمینهی مسؤولان، اساتید، مواد درسی، بخصوص علوم انسانی - که اشاره شد - باید کارهای اساسی انجام گیرد که تفصیل این کارها موکول است به همین جلساتی که اشاره شد و کمیتههای تخصّصی و هیئات بررسی و پژوهشی - برای این کارها - که باید دنبال کنند. آنکه ما میخواهیم این مجموعه است.
چنانچه کسی بیاید و همهی آنچه را که ما گفتیم، در یک یا دو کار سطحی و کوچک خلاصه کند - در عمل یا در گفتار - به این هدف و این شعار بزرگ و حرکت عظیم، ظلم کرده است!
اجمالاً بگویم که من انشاءاللَّه دنبال این کار خواهم بود و بعد از این برای حضور در مدیریّتهای فرهنگی و دانشگاهی باید اینها ملاک و معیار باشد که بتوانند این کار را به بهترین وجهی انجام دهند؛ چون وقتی که کار اسلامی انجام گیرد، کار علمی هم در داخل و در چارچوب آن حضور دارد - کار علمی قوی، چون کار علمی ضعیف که اسلامی نیست - این علم باید بتواند امروز و فردای کشور را تأمین کند - با علم ضعیف که نمیشود - باید بهترین علومی که یک کشور و یک ملت را به خودکفایی علمی و عملی میرساند و رفتارها و اخلاق و کیفیّت گزینشها و امتیازهایی که در دانشگاهها برای اشخاص وجود دارد و بقیهی چیزهایی که در این زمینه هست، تحصیل شود. بههرحال چشم امید، به شماست. از خدا کمک بخواهید که انشاءاللَّه این کار را با قوّت تمام انجام دهیم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته |
774 | 1375/06/08 | بیانات در دیدار رئیس جمهور و هیأت وزیران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2809 | null |
775 | 1375/06/07 | بیانات در دیدار کارمندان و کارکنان دولت | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2808 | null |
776 | 1375/06/02 | مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما هنگام کوهپیمایی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9469 |
یکی از برنامههای روزمره رهبر معظم انقلاب ورزش کردن است. ایشان با حضور در ارتفاعات تهران به ورزش کوهپیمایی میپردازند. آنچه در پی میآید، گفتگوی خبرنگار واحد مرکزی خبر با حضرت آیتالله خامنهای است که در حین کوهپیمایی انجام شده است.
هدف و انگیزهی جنابعالی از حضور در کوه چیست؟
هدف، ورزش است.
آیا بهجز کوهنوردی، ورزش دیگری هم انجام میدهید؟
الان نه؛ فرصت نمیکنم. اما سابقاً هم نرمش میکردم و هم با والیبال سروکار داشتم. از جوانی این ورزش را دوست میداشتم، اما حالا کمتر مجال میکنم به آن بپردازم. فقط اگر برسم به کوه میآیم.
از چه زمانی شروع به ورزش کوهنوردی کردید؟
من کوهنوردی را از جوانی دوست میداشتم و از همان ایام به کوه میرفتم. البته نمیتوان به این کار، کوهنوردىِ فنّی اطلاق کرد. این در واقع، نوعی کوهپیمایی است. در زمان جوانی به ارتفاعات میرفتم و گاهی اتّفاق افتاده بود که سه، چهار روز - بلکه تقریباً یک هفته - شب و روز در کوهستان حرکت میکردیم. امروز البته اینطور نیست که بتوانم آن مسافتها و ارتفاعات را طی کنم. هم سن اجازه نمیدهد، هم وقتم اینقدر نیست که بتوانم. حالا گاهی به کوه میآیم.
اگر توصیهای در این زمینه دارید، بفرمایید.
توصیه این است که جوانها ورزش کنند. من هر وقت چشمم به ارتفاعات شمال تهران میافتد و میبینم که در این منطقهی ضلع شمالی تهران - یعنی از منتهای شرق تا منتهای غرب - شاید حدود ده معبر وجود دارد که مردم را به این سلسله کوههای با عظمت و بسیار مصفّا متّصل میکند؛ اما مردم استفاده نمیکنند، تأسّف میخورم. هر وقت به کوه میآیم، وقتی میبینم خلوت است، تأسّف میخورم که چرا جوانها و حتّی غیر جوانها از این نعمت الهی و این فرصت کمیاب استفاده نمیکنند. خود من از حدود عید نوروز، کوهپیمایی را شروع میکنم تا اواسط پاییز؛ یعنی وقتی که یخ میبندد و در کوهستان خطر لغزیدن هست. بعد از آن دیگر به کوه نمیآیم. در واقع در هر سال، چهار پنج ماه این کار را تعطیل میکنم. اما در آن هفت، هشت ماه دیگر، تا اواسط پاییز، بنایم بر این است که هفتهای سه مرتبه بیایم. البته اغلب اوقات پیش نمیآید که بتوانم هفتهای سه بار بیایم. یعنی هفتهای دوبار یا هفتهای یک بار میشود؛ لکن کمتر از هفتهای یک بار نمیشود. البته اینجا را که ملاحظه میکنید، راه طولانی است. برای من، مسیر «کُلَک چال» مقداری زیاد است. از اینرو همیشه به «کُلَکچال» نمیآیم. هر سال یک یا دو بار اینطور راههای طولانی را میآیم و در غیرِ این یکی دو بار، معمولاً راه میافتم از طرفی - یکی از همین راههایی که معمول هست و مردم میروند، یا بعضی راههای خلوتتر - حدود یک ساعت میروم بالا و برمیگردم. خوب؛ شما سنّ مرا هم ملاحظه کنید. جوانهایی که در کوهستان راه میروند، در حدود سنین سیسال و سیودو سه سال و کمترند. اینها همه جای فرزندان من محسوب میشوند. وقتی که من با این سن و با این همه اشتغالات - واقعاً وقت گذاشتنِ من برای ورزش یک مجاهدت است - بتوانم از لابلای کارهای فراوان و متراکم، وقتی برای ورزش باز کنم و با وجود بالا رفتن سن و انحطاط مزاجی، مقیّدم به کوهستان بیایم، شما ببینید که جوانها چه وظیفهای دارند!
توصیهی من این است که جوانها به من نگاه کنند. من وقتی به کوه میآیم و گاهی میبینم حتّی از من مسنتر هم کسانی میآیند که با استحکام و استقرار جسمانی و قرص و محکم این راه را طی میکنند، واقعاً لذّت میبرم. البته این نکته را تأکید کنم که وقتی میگوییم جوانها، معنایش این نیست که ورزش مخصوص جوانهاست. نخیر؛ همانطور که ورزش برای جوانها لازم است، برای مسنترها هم لازم است. بلکه میشود گفت برای جوانها لازم است، برای مسنها واجب مؤکّد است. توجّه کردید؟ چون اگر کسانی که پا به سن گذاشتهاند، ورزش نکنند، پیری زودرس به سراغشان خواهد آمد و قطعاً دچار عوارض پیری خواهند شد و از کار خواهند افتاد. چرا کسی که میتواند کار و تلاش کند و عمر خود را ده، بیست سال با ورزش، بر حسب روال طبیعی استمرار بخشد، این کار را نکند؟ من حرفم این است. از این رو توصیه میکنم همه ورزش کنند؛ هم جوانها، هم پیرها، هم میانسالها، هم مردها و هم زنها. زنها هم باید ورزش کنند. گاهی من در همین راه «کُلک چال» که از پایین به بالا میآیم، یا بعکس به طرف پایین میروم، خانمهایی را میبینم که با چادر مشکی این راه را طی میکنند. با اینکه قسمتی از این راه، بسیار ناهموار و یا به قول ما مشهدیها قلب است، درعینحال خانمها این راه ناهموار را تحمّل میکنند و با چادر مشکی میآیند. خوب؛ این همّت است دیگر. من اینطور زنها و همچنین افراد مسنّی که این راههای طولانی را طی میکنند و میروند، بسیار تحسین میکنم.
بنابراین توصیهی ما به همهی مردم این است که ورزش کنند. البته از میان همهی ورزشها توصیهی ورزش خاصّی را نمیکنیم. هر کس به هر ورزشی که دوست دارد و با وضع و طبیعت و امکانات او متناسب است، بپردازد. منتها بیخرجترین ورزشها کوهنوردی است. این را که ما امتحان کردهایم، هیچ خرجی ندارد؛ حتّی یک توپ کوچک هم لازم ندارد. آدم کفشش را پایش میکند و میزند به کوه و راه میرود و ورزش میکند و از این هوای خوب و مناظر طبیعی استفاده میکند. توصیه میکنم که حتماً ورزش را فراموش نکنید. از شما آقایان هم که زحمت کشیدید و این راه طولانی را تشریف آوردید - اگرچه یک توفیق جمعی بود که ورزش کنید - تشکّر میکنم؛ هم از شما، هم از آقایان فیلمبردار و هم از دیگر همراهان.
انشاءاللَّه موفّق و مؤیّد باشید |
777 | 1375/05/21 | گزیدهای از بیانات در دیدار نجمالدین اربکان نخستوزیر ترکیه و هیأت همراه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57973 |
روی کار آمدن دولت اسلامخواه آقای اربکان در ترکیه یک تجربهی مبارک برای آن کشور است. دولت ترکیه، با شعارها و جهتگیریهای اسلامی، میتواند قدرت وسیع و عظیمی را در دنیای اسلام به دست آورد و بدون تردید، چنین وضعیّتی برای مردم، سیاستها و اهداف این کشور، برکات زیادی را به همراه خواهد داشت.
ما برای دولت ترکیه آرزوی موفّقیّت میکنیم. شما به نام اسلام حرکت و مبارزه کردید و به پیروزی رسیدید و ما در ایران اسلامی امیدواریم که شما به برکت اسلام، قدرت پیدا کنید و روزبهروز موقعیّت بهتری را در ترکیه به دست آورید؛ و بدون تردید، مادامی که به خدا توکّل کنید، خداوند متعال نیز به شما کمک خواهد کرد.
ما نسبت به گامهای جدّی و عملی دولت ترکیه در جهت توسعهی همهجانبهی روابط دو کشور امیدواریم. به رغم خواست دشمنان اسلام، ایران و ترکیه همکاریهای برادرانهی خود را در تمام زمینهها گسترش خواهند داد.
تقویت و توسعهی همهجانبهی روابط میان کشورهای اسلامی و برادر، مسئلهای ضروری و مورد تأکید است. ملّتهای منطقه و عمدتاً اسلامی باید در تمامی زمینههایی که منافع و ضرورتهای آنها اقتضا میکند، با جدّیّت همکاری کنند و بر همین اساس، برای دو کشور پُرجمعیّت و دارای استعداد توسعهی فراوان، نظیر ایران و ترکیه، زمینههای زیاد همکاریهای مشترک وجود دارد و دولت شما این فرصت را به ترکیه خواهد داد که ارتباطات خود را با کشورهای اسلامی وسیعتر و گستردهتر کند.
احترام دولت ترکیه به شعائر اسلامی موجب نگاه صمیمانهتر ملّتهای مسلمان به سوی آن کشور خواهد شد. ما ضمن گوشزد کردن خطر اسرائیل برای کشورهای اسلامی، معتقدیم اسرائیل موجود خطرناکی است که به اقتضای منافع خود عمل میکند و دولت ترکیه باید مراقب این دشمن خطرناک جهان اسلام باشد و بر اساس منافع واقعی خود عمل کند؛ زیرا اسرائیل برای ضربه زدن به دولت مسلمان ترکیه در نزد افکار عمومی جهان اسلام، ملاحظهی این کشور را نمیکند. |
778 | 1375/05/13 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام و شخصیتهای خارجی شرکت کننده در کنفرانس بینالمللی وحدت اسلا | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2807 | null |
779 | 1375/03/29 | بیانات در دیدار نمایندگان پنجمین دوره مجلس شورای اسلامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2806 | null |
780 | 1375/03/20 | بیانات در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4790 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
اللّهمِ سدِّد السِنتنا بِالصَّوابِ وَالحِکمَةِ
یکی از نکات برجسته در فرهنگ اسلامی، که مصداقهای بارزش، بیشتر در تاریخ صدر اسلام و کمتر در طول زمان دیده میشود، فرهنگ رزمندگی و جهاد است. جهاد هم فقط به معنای حضور در میدان جنگ نیست؛ زیرا هر گونه تلاش در مقابله با دشمن، میتواند جهاد تلقّی شود. البته بعضی ممکن است کاری انجام دهند و زحمت هم بکشند و از آن، تعبیر به جهاد کنند. اما این تعبیر، درست نیست. چون یک شرط جهاد، این است که در مقابله با دشمن باشد. این مقابله، یک وقت در میدان جنگِ مسلّحانه است که جهاد رزمی نام دارد؛ یک وقت در میدان سیاست است که جهاد سیاسی نامیده میشود؛ یک وقت هم در میدان مسائل فرهنگی است که به جهاد فرهنگی تعبیر میشود و یک وقت در میدان سازندگی است که به آن جهاد سازندگی اطلاق میگردد. البته جهاد، با عنوانهای دیگر و در میدانهای دیگر هم هست. پس، شرط اوّلِ جهاد این است که در آن، تلاش و کوشش باشد و شرط دومش اینکه، در مقابل دشمن صورت گیرد.
این نکته در فرهنگ اسلامی، نکتهی برجستهای است، که گفتیم نمونههایی هم در میدانهای مختلف دارد. در روزگار ما هم، وقتی ندای مقابله با رژیم منحوس پهلوی از حلقوم امام رضوان الله علیه و همکاران ایشان در سال ۱۳۴۱ بیرون آمد، جهاد شروع شد. پیش از امام هم، البته جهاد به صورت محدود و پراکنده وجود داشت که حائز اهمیت نبود. هنگامی که مبارزهی امام شروع شد، جهاد اهمیت پیدا کرد تا اینکه به مرحلهی پیروزی خود، یعنی پیروزی انقلاب اسلامی رسید. بعد از آن هم، تا به امروز، در این کشور جهاد بوده است. چون ما دشمن داریم. چون دشمنان ما، از لحاظ نیروی مادّی، قوی هستند. چون اطراف و جوانب ما را، از همه جهت، دشمنان گرفتهاند. آنها در دشمنی با ایران اسلامی، جدّی هستند و سرِ شوخی ندارند؛ چون میخواهند از هر راهی که شد ضربه بزنند. پس، در ایران اسلامی، هر کس به نحوی در مقابل دشمن - که از اطراف، تیرهای زهرآگین را به پیکر انقلاب و کشور اسلامی، نشانه رفته است - تلاشی بکند، جهاد فی سبیل الله کرده است. بحمدالله، شعلهی جهاد بوده است و هست و خواهد بود.
البته یکی از جهادها هم جهاد فکری است. چون دشمن ممکن است ما را غافل کند، فکر ما را منحرف سازد و دچار خطا و اشتباهمان گرداند؛ هر کس که در راه روشنگری فکر مردم، تلاشی بکند، از انحرافی جلوگیری نماید و مانع سوءفهمی شود، از آنجا که در مقابله با دشمن است، تلاشش جهاد نامیده میشود. آن هم جهادی که شاید امروز، مهمّ محسوب میشود. پس، کشور ما امروز کانون جهاد است و از این جهت هیچ نگرانیای هم نداریم. الحمدلله مسؤولین کشور خوبند. امروز در رأس کشور، شخصیتهای مؤمن، مجاهد، آگاه و صمیمی قرار دارند. امروز شخصیتی مثل رئیس جمهور ما - آقای هاشمی رفسنجانی - که یک شخصیت مجاهد و مبارز است و عمرش را هم در جهاد گذرانده، شب و روز جهاد میکند. مسؤولین دیگر، در بخشهای مختلف - مجلس، قوّهی قضائیّه، نیروهای مسلّح، آحاد مردم - همه و همه در جهادند و مملکت، مملکتِ جهاد فیسبیلاللَّه است. از این جهت، بنده که بیشترِ سنگینی بارم این است که نگاه کنم ببینم کجا شعلهی جهاد در حال فروکش کردن است و به کمک پروردگار نگذارم؛ ببینم کجا اشتباه کاری میشود، جلوش را بگیرم - مسؤولیت اصلی حقیر، همینهاست - از وجود جهاد در وضع کنونی کشور، نگران نیستم. این را شما بدانید! منتها، نکتهای بلیغ در قرآن است که ما را به فکر میاندازد. قرآن به ما میگوید: نگاه کنید و از گذشتهی تاریخ، درس بگیرید. حال ممکن است بعضی بنشینند و فلسفهبافی کنند که گذشته، برای امروز نمیتواند سر مشق باشد. شنیدهام که از این حرفها میزنند و البته، برف، انبار میکنند! به خیال خودشان، میخواهند با شیوههای فلسفی، مسائلی را مطرح کنند. کاری به کار آنها نداریم. قرآنکه صادق مصدِّق است، ما را به عبرت گرفتن از تاریخ دعوت میکند. عبرت گرفتن از تاریخ، یعنی همین نگرانیای که الان عرض کردم. چون در تاریخ چیزی هست که اگر بخواهیم از آن عبرت بگیریم، باید دغدغه داشته باشیم. این دغدغه، مربوط به آینده است. چرا و برای چه، دغدغه؟ مگرچه اتّفاقی افتاده است؟
اتّفاقی که افتاده است، در صدر اسلام است. من یک وقت عرض کردم: جا دارد ملت اسلام فکر کند که چرا پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر، کار کشور اسلامی به جایی رسید که مردم مسلمان - از وزیرشان، امیرشان، سردارشان، عالمشان، قاضیشان، قاریشان و اجامر و اوباششان - در کوفه و کربلا جمع شدند و جگر گوشهی پیغمبر را با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیدند؟! خوب؛ انسان باید به فکر فرو رود، که چرا چنین شد؟ این قضیه را بنده دو، سه سال پیش، در یکی دو سخنرانی، با عنوان "عبرتهای عاشورا" مطرح کردم. البته درسهای عاشورا مثل درس شجاعت و غیره جداست. از درسهای عاشورا مهمتر، عبرتهای عاشوراست. این را من قبلاً گفتهام. کار به جایی برسد که جلو چشم مردم، حرم پیغمبر را به کوچه و بازار بیاورند و به آنها تهمت خارجی بزنند!
خارجی معنایش این نیست که اینها از کشورِ خارج آمدهاند. آن زمان، اصطلاح خارجی، به معنای امروز به کار نمیرفت. خارجی یعنی جزو خوارج. یعنی خروج کننده. در اسلام، فرهنگی است معتنی به اینکه، اگر کسی علیه امام عادلْ خروج و قیام کند، مورد لعن خدا و رسول و مؤمنین و نیروهای مؤمنین قرار میگیرد. پس، خارجی یعنی کسی که علیه امامِ عادل خروج میکند. لذا، همهی مردم مسلمان، آن روز از خارجیها، یعنی خروجکنندهها، بدشان میآمد.
در حدیث است که «من خرج علی امام عادل فدمه هدر»؛ کسی که در اسلام، علیه امام عادل خروج و قیام کند، خونش هدر است. اسلامی که این قدر به خونِ مردم اهمیت میدهد، در اینجا، چنین برخوردی دارد. به هنگام قیام امام حسین علیهالسّلام کسانی بودند که پسر پیغمبر، پسر فاطمهی زهرا و پسر امیرالمؤمنین را علیهمالسّلام را به عنوان خروج کننده بر امام عادل معرفی کردند! امام عادل کیست؟ یزید بن معاویه!
آن عدّه، در معرفی امام حسین علیهالسّلام به عنوان خروج کننده، موفّق شدند. خوب؛ دستگاهِ حکومتِ ظالم، هر چه دلش میخواهد میگوید. مردم چرا باید باور کنند؟! مردم چرا ساکت بمانند؟! آنچه بنده را دچار دغدغه میکند، همین جای قضیه است. میگویم: چه شد که کار به اینجا رسید؟! چه شد که امّت اسلامی که آن قدر نسبت به جزئیّات احکام اسلامی و آیات قرآنش دقّت داشت، در چنین قضیهی واضحی، به این صورت دچار غفلت و سهلانگاری شد که ناگهان فاجعهای به آن عظمت رخ داد؟! رخدادهایی چنین، انسان را نگران میکند. مگر ما از جامعهی زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهماالسّلام قرصتر و محکمتریم؟! چه کنیم که آن گونه نشود؟ خوب؛ به سؤالی که گفتیم «چه شد که چنین شد؟» کسی جواب جامعی نداده است. مسائلی عنوان شده است که البته کافی و وافی نیست. به همین دلیل، قصد دارم امروز کوتاه و مختصر، دربارهی اصل قضیه صحبت کنم. آنگاه سررشتهی مطلب را به دستِ ذهن شما میسپارم تا خودتان دربارهی آن فکر کنید. کسانی که اهل مطالعه و اندیشهاند، دنبال این قضیه تحقیق و مطالعه کنند و کسانی که اهل کار و عملند، دنبال این باشند که با چه تمهیداتی میتوان جلو تکرار چنین قضایایی را گرفت؟
اگر امروز من و شما جلو قضیه را نگیریم، ممکن است پنجاه سال دیگر، ده سال دیگر یا پنج سال دیگر، جامعهی اسلامی ما کارش به جایی برسد که در زمان امام حسین علیهالسّلام رسیده بود. مگر اینکه چشمان تیزی تا اعماق را ببیند؛ نگهبان امینی راه را نشان دهد؛ مردم صاحب فکری کار را هدایت کنند و ارادههای محکمی پشتوانهی این حرکت باشند. آن وقت، البته، خاکریزِ محکم و دژِ مستحکمی خواهد بود که کسی نخواهد توانست در آن نفوذ کند. و الاّ، اگر رها کردیم، باز همان وضعیت پیش میآید. آنوقت، این خونها، همه هدر خواهد رفت.
در آن عهد، کار به جایی رسید که نوادهی مقتولینِ جنگ بدر که به دست امیرالمؤمنین و حمزه و بقیهی سرداران اسلام، به درک رفته بودند، تکیه بر جای پیغمبر زد، سرِ جگر گوشهی همان پیغمبر را در مقابل خود نهاد و با چوبِ خیزران به لب و دندانش زد و گفت:
لیت اشیاخی ببدرٍ شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
یعنی کشتههای ما در جنگ بدر، برخیزند و ببینند که با کشندههایشان چه کار کردیم! قضیه، این است. اینجاست که قرآن میگوید عبرت بگیرید! اینجاست که میگوید: «قُلْ سِیرُوا فِی الْأرْضِ» در سرزمین تاریخ سیر کنید و ببینید چه اتّفاقی افتاده است؛ آنگاه خودتان را برحذر دارید.
بنده، برای اینکه این معنا در فرهنگ کنونی کشور، انشاءالله به وسیله افراد صاحب رأی و نظر و فکر تبیین شود و دنبال گردد، نکاتی را به اختصار بیان میکنم:
ببینید عزیزان من! به جماعت بشری که نگاه کنید، در هر جامعه و شهر و کشوری، از یک دیدگاه، مردم به دو قسم تقسیم میشوند: یک قسمْ کسانی هستند که بر مبنای فکر خود، از روی فهمیدگی و آگاهی و تصمیمگیری کار میکنند. راهی را میشناسند و در آن راه - که به خوب و بدش کار نداریم - گام برمیدارند. یک قِسم اینهایند که اسمشان را خواص میگذاریم. قسم دیگر، کسانی هستند که نمیخواهند بدانند چه راهی درست و چه حرکتی صحیح است. در واقع نمیخواهند بفهمند، بسنجند، به تحلیل بپردازند و درک کنند. به تعبیری دیگر، تابع جَوّند. به چگونگی جوّ نگاه میکنند و دنبال آن جوّ به حرکت در میآیند. اسم این قسم از مردم را عوام میگذاریم. پس، جامعه را میشود به خواص و عوام تقسیم کرد. اکنون دقّت کنید تا نکتهای در باب خواص و عوام بگویم تا این دو با هم اشتباه نشوند:
خواص چه کسانی هستند؟ آیا قشر خاصّی هستند؟ جواب، منفی است. زیرا در بین خواص، کنار افراد با سواد، آدمهای بیسواد هم هستند. گاهی کسی بیسواد است؛ اما جزو خواص است. یعنی میفهمد چه کار میکند. از روی تصمیمگیری و تشخیص عمل میکند؛ ولو درس نخوانده، مدرسه نرفته، مدرک ندارد و لباس روحانی نپوشیده است. بههرحال، نسبت به قضایا از فهم برخوردار است.
در دوران پیش از پیروزی انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکی از شهرهای همجوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکی از آنها راننده بود، یکی شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معنای خاص کلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آنها عامی اطلاق میشد. با این حال جزو خواص بودند. آنها مرتّب برای دیدن ما به ایرانشهر میآمدند و از قضایای مذاکرات خود با روحانی شهرشان میگفتند. روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود؛ منتها جزو عوام بود. ملاحظه میکنید! رانندهی کمپرسی جزو خواص، ولی روحانی و پیشنماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانی میگفت: «چرا وقتی اسم پیغمبر میآید یک صلوات میفرستید، ولی اسم «آقا» که میآید، سه صلوات میفرستید؟!» نمیفهمید. راننده به او جواب میداد: روزی که دیگر مبارزهای نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمیفرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده میفهمید، روحانی نمیفهمید!
این را مثال زدم تا بدانید خواص که میگوییم، معنایش صاحب لباسِ خاصی نیست. ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد. ممکن است تحصیلکرده باشد، ممکن است تحصیل نکرده باشد. ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد. ممکن است انسانی باشد که در دستگاههای دولتی خدمت میکند، ممکن است جزو مخالفین دستگاههای دولتی طاغوت باشد. خواص که میگوییم - از خوب و بدش - (خواص را هم باز تقسیم خواهیم کرد) یعنی کسانی که وقتی عملی انجام میدهند، موضعگیریای میکنند و راهی انتخاب میکنند، از روی فکر و تحلیل است. میفهمند و تصمیم میگیرند و عمل میکنند. اینها خواصند. نقطهی مقابلش هم عوام است. عوام یعنی کسانی که وقتی جوّ به سمتی میرود، آنها هم دنبالش میروند و تحلیلی ندارند. یک وقت مردم میگویند «زنده باد!» این هم نگاه میکند، میگوید «زنده باد!» یک وقت مردم میگویند «مرده باد!» نگاه میکند، میگوید «مرده باد!» یک وقت جوّ این طور است؛ اینجا میآید. یک وقت جو آن طور است؛ آنجا میرود!
یک وقت - فرض بفرمایید - حضرت «مسلم»وارد کوفه میشود. میگویند: «پسر عموی امام حسین علیهالسّلام آمد. خاندان بنیهاشم آمدند. برویم. اینها میخواهند قیام کنند، میخواهند خروج کنند» و چه و چه. تحریک میشود، میرود دُور و بَرِ حضرت مسلم؛ میشوند هجده هزار بیعت کننده با مسلم! پنج، شش ساعت بعد، رؤسای قبایل به کوفه میآیند؛ به مردم میگویند: «چه کار میکنید؟! با چه کسی میجنگید؟! از چه کسی دفاع میکنید؟! پدرتان را در میآورند!» اینها دور و بر مسلم را خالی میکنند و به خانههایشان بر میگردند. بعد که سربازان ابن زیاد دور خانهی «طوعه» را میگیرند تا مسلم را دستگیر کنند، همینها از خانههایشان بیرون میآیند و علیه مسلم میجنگند! هر چه میکنند، از روی فکر و تشخیص و تحلیل درست نیست. هر طور که جوّ ایجاب کرد، حرکت میکنند. اینها عوامند. بنابراین، در هر جامعه، خواصی داریم و عوامی. فعلاً «عوام» را بگذاریم کنار و سراغ خواص برویم.
خواص، طبعاً دو جبههاند: خواصِ جبههی حق و خواص جبههی باطل. عدّهای اهل فکر و فرهنگ و معرفتند و برای جبههی حق کار میکنند. فهمیدهاند حق با کدام جبهه است. حق را شناختهاند و براساس تشخیص خود، برای آن، کار و حرکت میکنند.اینها یک دستهاند. یک دسته هم نقطهی مقابل حق و ضد حقّند. اگر باز به صدر اسلام برگردیم، باید این طور بگوییم که «عدّهای اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسین، علیهما السّلام هستند و طرفدار بنیهاشمند. عدّهای دیگر هم اصحاب معاویه و طرفدار بنیامیّهاند.» بین طرفداران بنیامیّه هم، افراد با فکر، عاقل و زرنگ بودند. آنها هم جزو خواصند.
پس خواصِ یک جامعه، به دو گروهِ خواصِ طرفدار حق و خواصِ طرفدار باطل تقسیم میشوند. شما از خواص طرفدار باطل چه توقّع دارید؟ بدیهی است توقّع این است که بنشینند علیه حق و علیه شما برنامهریزی کنند. لذا باید با آنها بجنگید. با خواص طرفدار باطل باید جنگید. اینکه تردید ندارد.
همینطور که برای شما صحبت میکنم، پیش خودتان حساب کنید و ببینید کجایید؟ اینکه میگوییم سررشتهی مطلب، سپرده به دست ذهن؛ یعنی تاریخ را با قصّه اشتباه نکنیم. تاریخ یعنی شرح حال ما، در صحنهای دیگر:
خوشتر آن باشد که وصف دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
تاریخ یعنی من و شما؛ یعنی همینهایی که امروز اینجا هستیم. پس، اگر ما شرحِ تاریخ را میگوییم، هر کداممان باید نگاه کنیم و ببینیم در کدام قسمتِ داستان قرار گرفتهایم. بعد ببینیم کسی که مثل ما در این قسمت قرار گرفته بود، آن روز چگونه عمل کرد که ضربه خورد؟ مواظب باشیم آن طور عمل نکنیم.
فرض کنید شما در کلاس آموزش تاکتیک، شرکت کردهاید. در آنجا مثلاً جبههی دشمن فرضی را مشخّص میکنید، جبهه خودی فرضی را هم مشخّص میکنید. بعد متوجّه تاکتیک غلط جبههی خودی میشوید و میبینید که طراح نقشهی خودی، فلان اشتباه را کرده است. شما دیگر در وقتی که میخواهید تاکتیک طرّاحی کنید، نباید مرتکب آن اشتباه شوید. یا مثلاً تاکتیک درست بوده؛ اما فرمانده یا بیسیمچی یا توپچی یا قاصد و یا سرباز ساده، در جبههی خودی، فلان اشتباه را کردهاند. میفهمید که شما نباید آن اشتباه را تکرار کنید. تاریخ، این گونه است.
شما خودتان را در صحنهای که از صدر اسلام تبیین میکنم، پیدا کنید. یک عدّه جزو عوامند و قدرت تصمیمگیری ندارند. عوام، بسته به خوش طالعی خود، اگر تصادفاً در مقطعی از زمان قرار گرفتند که پیشوایانی مثل امام امیرالمؤمنین علیهالسّلام و امام راحل ما رضوانالله تعالی علیه، بر سرِ کار بودند و جامعه را به سمت بهشت میبردند، به ضربِ دستِ خوبان، به سمت بهشت رانده خواهند شد. اما اگر بخت با آنها یار نبود و در مقطعی قرار گرفتند که «وجعلنا هم ائمة یدعون الیالنارِ» و یا «المتر الیالذین بدلوا نعمةالله کفرا و احلوا قومهم دارالبوارِ. جهنم یصلونها و بئس القرارِ» به سمت دوزخ خواهند رفت. پس، باید مواظب باشید جزو عوام قرار نگیرید.
جزو عوام قرار نگرفتن، بدین معنا نیست که حتماً در پی کسب تحصیلات عالیه باشید؛ نه! گفتم که معنای عوام این نیست. ای بسا کسانی که تحصیلات عالیه هم کردهاند؛ اما جزو عوامند. ای بسا کسانی که تحصیلات دینی هم کردهاند؛ اما جزو عوامند. ای بسا کسانی که فقیر یا غنیاند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. باید مواظب باشیم که به این جَرگه نپیوندیم. یعنی هر کاری میکنیم از روی بصیرت باشد. هر کس که از روی بصیرت کار نمیکند، عوام است. لذا، میبینید قرآن دربارهی پیغمبر میفرماید: «ادعوا الیالله علی بصیرة انا و من اتبعنی.» یعنی من و پیروانم با بصیرت عمل میکنیم، به دعوت میپردازیم و پیش میرویم. پس، اوّل ببینید جزو گروه عوامید یا نه. اگر جزو گروه عوامید، به سرعت خودتان را از آن گروه خارج کنید. بکوشید قدرت تحلیل پیدا کنید؛ تشخیص دهید و به معرفت دست یابید.
و اما گروه خواص. در گروه خواص، باید ببینیم جزو خواصِ طرفدارِ حقّیم، یا از جملهی خواص طرفدار باطل محسوب میشویم. اینجا قضیه برای ما روشن است. خواص جامعهی ما، جزو خواص طرفدار حقّند و در این تردیدی نیست. زیرا به قرآن، به سنّت، به عترت، به راه خدا و به ارزشهای اسلامی دعوت میکنند. امروز، جمهوری اسلامی برخوردار از خواصِ طرفدارِ حقّ است. پس، خواصِ طرفدار باطل، حسابشان جداست و فعلاً به آنها کاری نداریم. به سراغِ خواصِ طرفدار حق میرویم.
همهی دشواری قضیه، از اینجا به بعد است. عزیزان من! خواصِ طرفدارِ حق، دو نوعند. یک نوع کسانی هستند که در مقابله با دنیا، زندگی، مقام، شهوت، پول، لذّت، راحت، نام و همهی متاعهای خوبْ قرار دارند. اینهایی که ذکر کردیم، همه از متاعهای خوب است. همهاش جزو زیباییهای زندگی است. «متاع الحیاة الّدنیا.» متاع، یعنی بهره. اینها بهرههای زندگی دنیوی است. در قرآنکه میفرماید «متاع الحیاة الدنیا»، معنایش این نیست که این متاع، بد است؛ نه. متاع است و خدا برای شما آفریده است. منتها اگر در مقابل این متاعها و بهرههای زندگی، خدای ناخواسته آن قدر مجذوب شدید که وقتی پای تکلیفِ سخت به میان آمد، نتوانستید دست بردارید، واویلاست! اگر ضمن بهره بردن از متاعهای دنیوی، آنجا که پای امتحان سخت پیش میآید، میتوانید از آن متاعها به راحتی دست بردارید، آن وقتْ حساب است.
میبینید که حتّی خواصِ طرفدارِ حق هم به دو قسم تقسیم میشوند. این مسائل، دقّت و مطالعه لازم دارد. بر حسب اتّفاق نمیشود جامعه، نظام و انقلاب را بیمه کرد. باید به مطالعه و دقّت و فکر پرداخت. اگر در جامعهای، آن نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ یعنی کسانی که میتوانند در صورت لزوم از متاع دنیوی دست بردارند، در اکثریت باشند، هیچ وقت جامعهی اسلامی به سرنوشت جامعهی دوران امام حسین علیهالسّلام مبتلا نخواهد شد و مطمئنّاً تا ابد بیمه است. اما اگر قضیه به عکس شد و نوع دیگرِ خواصِ طرفدار حق - دل سپردگان به متاع دنیا. آنان که حق شناسند، ولی درعینحال مقابل متاع دنیا، پایشان میلرزد - در اکثریت بودند، وامصیبتاست!
اصلاً دنیا یعنی چه؟ یعنی پول، یعنی خانه، یعنی شهوت، یعنی مقام، یعنی اسم و شهرت، یعنی پست و مسؤولیت، و یعنی جان. اگر کسانی برای حفظ جانشان، راه خدا را ترک کنند و آنجا که باید حق بگویند، نگویند، چون جانشان به خطر میافتد، یا برای مقامشان یا برای شغلشان یا برای پولشان یا محبّت به اولاد، خانواده و نزدیکان و دوستانشان، راه خدا را رها کنند، اگر عدهی اینها زیاد باشد آن وقت دیگر واویلاست. آن وقت حسینبنعلیها به مسلخ کربلا خواهند رفت و به قتلگاه کشیده خواهند شد. آن وقت، یزیدها بر سرِ کار میآیند و بنیامیّه، هزار ماه بر کشوری که پیغمبر به وجود آورده بود، حکومت خواهند کرد و امامت به سلطنت تبدیل خواهد شد، امامت به سلطنت تبدیل خواهد شد!
جامعهی اسلامی، جامعهی امامت است. یعنی در رأس جامعه، امام است. انسانی که قدرت دارد، اما مردم از روی ایمان و دل، از او تبعیت میکنند و پیشوای آنان است. اما سلطان و پادشاه کسی است که با قهر و غلبه بر مردم حکم میراند. مردم دوستش ندارند. مردم قبولش ندارند. مردم به او اعتقاد ندارند. (البته مردمی که سرشان به تنشان بیرزد.) درعینحال، با قهر و غلبه، بر مردم حکومت میکند. بنیامیّه، امامت را در اسلام به سلطنت و پادشاهی تبدیل کردند و هزار ماه - یعنی نود سال! - در دولت بزرگ اسلامی، حاکمیت داشتند. بنای کجی که بنیامیّه پایهگذاری کردند، چنان بود که بعد از انقلاب علیه آنان و سقوطشان، با همان ساختار غلط در اختیار بنیعبّاس قرار گرفت. بنیعبّاس که آمدند، به مدّت شش قرن، به عنوانِ خلفا و جانشینان پیغمبر، بر دنیای اسلام حکومت کردند. خلفا یا به تعبیر بهتر پادشاهان این خاندان، اهل شُرب خمر و فساد و فحشا و خباثت و ثروتاندوزی و اشرافیگیری و هزار فسق و فجور دیگر مثل بقیه سلاطینِ عالم - بودند. آنها به مسجد میرفتند؛ برای مردم نماز میخواندند و مردم نیز به امامتشان اقتدا میکردند و آن اقتدا، کمتر از روی ناچاری و بیشتر به خاطر اعتقادات اشتباه و غلط بود؛ زیرا اعتقاد مردم را خراب کرده بودند.
آری! وقتی خواصِ طرفدارِ حق، یا اکثریت قاطعشان، در یک جامعه، چنان تغییر ماهیت میدهند که فقط دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا میکند؛ وقتی از ترس جان، از ترس تحلیل و تقلیل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر میشوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمیایستند و از حق طرفداری نمیکنند و جانشان را به خطر نمیاندازند؛ آن گاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسینبنعلی علیهالسّلام - با آن وضع - آغاز میشود. حکومت به بنیامیّه و شاخهی مروان» و بعد به بنیعبّاس و آخرش هم به سلسلهی سلاطین در دنیای اسلام، تا امروز میرسد!
امروز به دنیای اسلام و به کشورهای مختلف اسلامی و سرزمینی که خانهی خدا و مدینةالنّبی در آن قرار دارد، نگاه کنید و ببینید چه فُسّاق و فُجّاری در رأس قدرت و حکومتند! بقیهی سرزمینها را نیز با آن سرزمین قیاس کنید. لذا، شما در زیارت عاشورا میگویید: «اللهمّ العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد» در درجهی اوّل، گذارندگان خشت اوّل را لعنت میکنیم، که حق هم همین است.
اکنون که اندکی به تحلیل حادثهی عبرتانگیز عاشورا نزدیک شدیم، به سراغ تاریخ میرویم:
دورانِ لغزشِ خواصِ طرفدارِ حق، حدوداً هفت، هشت سال پس از رحلت پیغمبر شروع شد. به مسألهی خلافت، اصلاً کار ندارم. مسألهی خلافت، جدا از جریان بسیار خطرناکی است که میخواهم به آن بپردازم. قضایا، کمتر از یک دهه پس از رحلت پیغمبر شروع شد. ابتدا سابقهداران اسلام - اعم از صحابه و یاران و کسانی که در جنگهای زمان پیغمبر شرکت کرده بودند - از امتیازات برخوردار شدند، که بهرهمندی مالی بیشتر از بیتالمال، یکی از آن امتیازات بود. چنین عنوان شده بود که تساوی آنها با سایرین درست نیست و نمیتوان آنها را با دیگران یکسان دانست! این، خشتِ اوّل بود. حرکتهای منجر به انحراف، این گونه از نقطهی کمی آغاز میشود و سپس هر قدمی، قدم بعدی را سرعت بیشتری میبخشد. انحرافات، از همین نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسید. در دوران خلیفهی سوم، وضعیت به گونهای شد که برجستگان صحابهی پیغمبر، جزو بزرگترین سرمایهداران زمان خود محسوب میشدند! توجّه میکنید! یعنی همین صحابهی عالیمقام که اسمهایشان معروف است - طلحه، زبیر، سعدبنابیوقّاص و غیره - این بزرگان، که هر کدام یک کتاب قطور سابقهی افتخارات در بدر و حُنین و اُحد داشتند، در ردیف اول سرمایهداران اسلام قرار گرفتند. یکی از آنها، وقتی مُرد و طلاهای مانده از او را خواستند بین ورثه تقسیم کنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بنای شکست و خرد کردن آنها را گذاشتند. مثل هیزم، که با تبر به قطعات کوچک تقسیم کنند! طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال میکشند. ببینید چقدر طلا بوده، که آن را با تبر میشکستهاند! اینها در تاریخْ ضبط شده است و مسائلی نیست که بگوییم شیعه در کتابهای خود نوشتهاند. حقایقی است که همه در ثبت و ضبط آن کوشیدهاند. مقدار درهم و دیناری که از اینها به جا میماند، افسانهوار بود.
همین وضعیت، مسائل دوران امیرالمؤمنین علیهلصّلاة والسّلام را به وجود آورد. یعنی در دوران آن حضرت، چون عدّهای مقام برایشان اهمیت پیدا کرد، با علی در افتادند. بیست و پنج سال از رحلت پیغمبر میگذشت و خیلی از خطاها و اشتباهات شروع شده بود. نَفَس امیرلمومنین علیهالصلاة والسلام نَفَس پیغمبر بود. اگر بیست و پنج سال فاصله نیفتاده بود، امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام برای ساختن آن جامعه مشکلی نداشت. اما با جامعهای مواجه شد که: «یأخذون مال الله دولا و عبادالله خولا و دینالله دخلا بینهم» جامعهای است که در آن، ارزشها تحتالشّعاع دنیاداری قرار گرفته بود. جامعهای است که امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام، وقتی میخواهد مردم را به جهاد ببرد، آن همه مشکلات و دردسر برایش دارد! خواص دوران او - خواص طرفدار حق یعنی کسانی که حق را میشناختند - اکثرشان کسانی بودند که دنیا را بر آخرت ترجیح میدادند! نتیجه این شد که امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام بالاجبار سه جنگ به راه انداخت؛ عمر چهار سال و نه ماه حکومت خود را دائماً در این جنگها گذراند و عاقبت هم به دست یکی از آن آدمهای خبیث به شهادت رسید.
خون امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام به قدر خون امام حسین علیهالسّلام با ارزش است. شما در زیارت وارث میخوانید: «السّلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره.» یعنی خدای متعال، صاحب خونِ امام حسین علیهالسّلام و صاحب خون پدر او امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام است. این تعبیر، برای هیچ کس دیگر نیامده است. هر خونی که بر زمین ریخته میشود، صاحبی دارد. کسی که کشته میشود، پدرش صاحب خون است؛ فرزندش صاحب خون است؛ برادرش صاحب خون است. خونخواهی و مالکیّت حقِّ دم را عرب «ثار» میگوید. «ثارِ» امام حسین علیهالسّلام از آنِ خداست. یعنی حقّ خونِ امام حسین علیهالسّلام و پدر بزرگوارش، متعلّق به خودِ خداست. صاحب خونِ این دو نفر، خودِ ذات مقدّس پروردگار است.
امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام به خاطرِ وضعیّت آن روز جامعهی اسلامی به شهادت رسید. بعد نوبت امامت به امام حسن علیهالسّلام رسید و در همان وضعیت بود که آن حضرت نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد. تنهای تنهایش گذاشتند. امام حسن مجتبی علیهالسّلام میدانست که اگر با همان عدّهی معدود اصحاب و یاران خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقی زیادی که بر خواص جامعهی اسلامی حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگیهای معاویه، همه را تصرّف خواهد کرد و بعد از گذشت یکی دو سال، مردم خواهند گفت امام حسن علیهالسّلام بیهوده در مقابل معاویه قد علم کرد. لذا، با همهی سختیها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت؛ زیرا میدانست خونش هدر خواهد شد.
گاهی شهید شدن آسانتر از زنده ماندن است! حقّاً که چنین است! این نکته را اهل معنا و حکمت و دقّت، خوب درک میکنند. گاهی زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن در یک محیط، به مراتب مشکلتر از کشته شدن و شهید شدن و به لقای خدا پیوستن است. امام حسن علیهالسّلام این مشکل را انتخاب کرد.
وضع آن زمان چنین بوده است. خواص تسلیم بودند و حاضر نمیشدند حرکتی کنند. یزید که بر سرِ کار آمد، جنگیدن با او امکانپذیر شد. به تعبیری دیگر: کسی که در جنگ با یزید کشته میشد، خونش، به دلیل وضعیّت خرابی که یزید داشت، پامال نمیشد. امام حسین علیهالسّلام به همین دلیل قیام کرد. وضع دوران یزید به گونهای بود که قیام، تنها انتخابِ ممکن به نظر میرسید. این، بهخلاف دوران امام حسن علیهالسّلام بود که دو انتخابِ شهید شدن و زنده ماندن وجود داشت و زنده ماندن، ثواب و اثر و زحمتش بیش از کشته شدن بود. لذا، انتخاب سختتر را امام حسن علیهالسّلام کرد. اما در زمان امام حسین علیهالسّلام، وضع بدان گونه نبود. یک انتخاب بیشتر وجود نداشت. زنده ماندن معنی نداشت؛ قیام نکردن معنی نداشت و لذا بایستی قیام میکرد. حال اگر در اثر آن قیام به حکومت میرسید، رسیده بود. کشته هم میشد، شده بود. بایستی راه را نشان میداد و پرچم را بر سرِ راه میکوبید تا معلوم باشد وقتی که وضعیت چنان است، حرکت باید چنین باشد.
وقتی امام حسین علیهالسّلام قیام کرد - با آن عظمتی که در جامعهی اسلامی داشت - بسیاری از خواص به نزدش نیامدند و به او کمک نکردند. ببینید وضعیت در یک جامعه، تا چه اندازه به وسیلهی خواصی که حاضرند دنیای خودشان را به راحتی بر سرنوشت دنیای اسلام در قرنهای آینده ترجیح دهند، خراب میشود!
به قضایای قیام امام حسین علیهالسّلام و حرکت وی از مدینه نگاه میکردم. به این نکته برخوردم که یک شب قبل از آن شبی که آن حضرت از مدینه خارج شود، عبداللهبن زبیر بیرون آمده بود. هر دو، در واقع، یک وضعیّت داشتند؛ اما امام حسین علیهالسّلام کجا، عبداللهبن زیبر کجا! سخن گفتن امام حسین علیهالسّلام و مقابله و مخاطبهاش از چنان صلابتی برخوردار بود که ولید حاکم وقت مدینه، جرأت نمیکرد با وی به درشتی حرف بزند! مروان یک کلمه در انتقاد از آن حضرت بر زبان آورد. چون انتقادش نابجا بود حضرت چنان تشری به او زد که مجبور شد سرجایش بنشیند. آن وقت امثال همین مروان، خانهی عبداللهبن زبیر را به محاصره درآوردند. عبدالله، برادرش را با این پیام نزد آنها فرستاد که اگر اجازه بدهید، فعلاً به دارالخلافه نیایم. به او اهانت کردند و گفتند: پدرت را در میآوریم! اگر از خانهات بیرون نیایی، به قتلت میرسانیم و چهها میکنیم! چنان تهدیدی کردند که عبداللهبن زبیر به التماس افتاد و گفت: پس اجازه بدهید فعلاً برادرم را بفرستم؛ خودم فردا به دارالخلافه میآیم. آن قدر اصرار و التماس کرد که یکی واسطه شد و گفت: امشب را به او مهلت بدهید.
عبدالله بن زبیر، با اینکه شخصیتی سرشناس و با نفوذ بود، این قدر وضعیتش با امام حسین علیهالسّلام فرق داشت. کسی جرأت نمیکرد با آن حضرت به درشتی صحبت کند. از مدینه هم که بیرون آمد، چه در بین راه و چه در مکه، هر کس به او رسید و همصحبت شد، خطابش به آن حضرت «جعلت فداک» (قربانت گردم) و پدر و مادرم قربانت گردند و «عمّی و خالی فداک» (عمو و داییام قربانت گردند) بود. برخورد عمومی با امام حسین علیهالسّلام این گونه بود. شخصیّت او در جامعهی اسلامی، چنین ممتاز و برجسته بود. عبدالله بن مطیع، در مکه نزد امام حسین علیهالسّلام آمد و عرض کرد: «یابنرسولالله! ان قتلت لنسترقّن بعدک.» اگر تو قیام کنی و کشته شوی، بعد از تو، کسانی که دارای حکومتند، ما را به بردگی خواهند برد. امروز به احترام تو، از ترس تو و از هیبت توست که راهِ عادی خودشان را میروند.
عظمت مقام امام حسین علیهالسّلام در بین خواص چنین است که حتّی ابن عبّاس در مقابلش خضوع میکند؛ عبدالله بن جعفر خضوع میکند، عبداللهبن زبیر با آنکه از حضرت خوشش نمیآید خضوع میکند. بزرگان و همهی خواصِ اهل حق، در برابر عظمت مقام او، خاضعند. خاضعان به او، خواص جبههی حقّند؛ که طرف حکومت نیستند؛ طرف بنیامیّه نیستند و طرف باطل نیستند. در بین آنها، حتّی شیعیان زیادی هستند که امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام را قبول دارند و او را خلیفهی اوّل میدانند. اما همهی اینها، وقتی که با شدّت عملِ دستگاه حاکم مواجه میشوند و میبینند بناست جانشان، سلامتیشان، راحتیشان، مقامشان و پولشان به خطر بیفتد، پس میزنند! اینها که پس زدند، عوام مردم هم به آن طرف رو میکنند.
وقتی به اسامی کسانی که از کوفه برای امام حسین علیهالسّلام نامه نوشتند و او را دعوت کردند، نگاه میکنید، میبینید همه جزو طبقهی خواص و از زبدگان و برجستگان جامعهاند. تعداد نامهها زیاد است. صدها صفحه نامه و شاید چندین خورجین یا بستهی بزرگ نامه، از کوفه برای امام حسین علیهالسّلام فرستاده شد. همهی نامهها را بزرگان و اعیان و شخصیتهای برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامهها را که نگاه کنید، معلوم میشود از این خواصِ طرفدارِ حق، کدامها جزو دستهای هستند که حاضرند دینشان را قربانی دنیایشان کنند و کدامها کسانی هستند که حاضرند دنیایشان را قربانی دینشان کنند. از تفکیکِ نامهها هم میشود فهمید که عدّهی کسانی که حاضرند دینشان را قربانی دنیا کنند، بیشتر است. نتیجه در کوفه آن میشود که مسلم بن عقیل به شهادت میرسد و از همان کوفهای که هجده هزار شهروندش با مسلم بیعت کردند، بیست، سی هزار نفر یا بیشتر، برای جنگ با امام حسین علیهالسّلام به کربلا میروند! یعنی حرکت خواص، به دنبال خود، حرکت عوام را میآورد.
نمیدانم عظمت این حقیقت که برای همیشه گریبان انسانهای هوشمند را میگیرد، درست برای ما روشن میشود یا نه؟ ماجرای کوفه را لابد شنیدهاید. به امام حسین علیهالسّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلمبن عقیل را به کوفه اعزام کرد. با خود اندیشید مسلم را به آنجا میفرستم. اگر خبر داد که اوضاع مساعد است، خود نیز راهی کوفه میشوم. مسلم بن عقیل به محض ورود به کوفه، به منزل بزرگان شیعه وارد شد و نامهی حضرت را خواند. گروه گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت کردند. فرماندار کوفه، نعمانبنبشیر نام داشت که فردی ضعیف و ملایم بود. گفت: تا کسی با من سرِ جنگ نداشته باشد، جنگ نمیکنم. لذا با مسلم مقابله نکرد. مردم که جو را آرام و میدان را باز میدیدند، بیش از پیش با حضرت بیعت کردند. دو، سه تن از خواصِ جبههی باطل - طرفداران بنیامیّه - به یزید نامه نوشتند که اگر میخواهی کوفه را داشته باشی، فرد شایستهای را برای حکومت بفرست. چون نعمان بن بشیر نمیتواند در مقابل مسلمبن عقیل مقاومت کند. یزید هم عبیدالله بن زیاد، فرماندار بصره را حکم داد که علاوه بر بصره - به قول امروز با حفظ سمت - کوفه را نیز تحت حکومت خود درآور. عبیدالله بن زیاد از بصره تا کوفه یکسره تاخت. در قضیهی آمدن او به کوفه هم نقش خواص معلوم میشود، که اگر دیدم مجالی هست، بخشی از آن را برایتان نقل خواهم کرد. او هنگامی به دروازهی کوفه رسید که شب بود. مردم معمولی کوفه - از همان عوامی که قادر به تحلیل نبودند - تا دیدند فردی با اسب و تجهیزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصوّر کردند امام حسین علیهالسّلام است. جلو دویدند و فریاد السّلام علیک یا بن رسولالله در فضا طنین افکند!
ویژگی فرد عامی، چنین است. آدمی که اهل تحلیل نیست، منتظر تحقیق نمیشود. دیدند فردی با اسب و تجهیزات وارد شد. بی آنکه یک کلمه حرف با او زده باشند، تصوّر غلط کردند. تا یکی گفت او امام حسین علیهالسّلام است همه فریاد امام حسین، امام حسین برآوردند! به او سلام کردند و مقدمش را گرامی داشتند؛ بی آنکه صبر کنند تا حقیقت آشکار شود. عبیدالله هم اعتنایی به آنها نکرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرح مبارزه با مسلم بن عقیل را به اجرا گذاشت. اساس کار او عبارت از این بود که طرفداران مسلم بن عقیل را با اشدّ فشار مورد تهدید و شکنجه قرار دهد. بدین جهت، هانی بن عروه را با غدر و حیله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتی گروهی از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره کردند، با توسل به دروغ و نیرنگ، آنها را متفرق کرد.
در این مقطع هم، نقش خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق که حق را شناختند و تشخیص دادند، اما دنیایشان را بر آن مرجّح دانستند، آشکار میشود. از طرف دیگر، حضرت مسلم با جمعیت زیادی به حرکت درآمد. در تاریخ «ابن اثیر» آمده است که گویی سی هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از این عدّه فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محلّ اقامت او ایستاده بودند و شمشیر به دست، به نفع مسلم بن عقیل شعار میدادند.
این وقایع، مربوط به روز نهم ذیالحجّه است. کاری که ابن زیاد کرد این بود که عدهای از خواص را وارد دستههای مردم کرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بین مردم میگشتند و میگفتند با چه کسی سر جنگ دارید؟! چرا میجنگید؟! اگر میخواهید در امان باشید، به خانههایتان برگردید. اینها بنیامیهاند. پول و شمشیر و تازیانه دارند. چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ کس را همراه نداشت؛ هیچکس!
آن گاه ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و اعلان عمومی کرد که همه باید به مسجد بیایند و نماز عشایشان را به امامت من بخوانند!
تاریخ مینویسد: مسجد کوفه مملو از جمعیتی شد که پشت سر ابن زیاد به نماز عشا ایستاده بودند. چرا چنین شد؟ بنده که نگاه میکنم، میبینم خواصِ طرفدارِ حق مقصرند و بعضیشان در نهایت بدی عمل کردند. مثل چه کسی؟ مثل شریح قاضی. شریح قاضی که جزو بنیامیّه نبود! کسی بود که میفهمید حق با کیست. میفهمید که اوضاع از چه قرار است. وقتی هانی بن عروه را با سر و روی مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیلهی او اطراف قصر عبیدالله زیاد را به کنترل خود درآوردند.
ابن زیاد ترسید. آنها میگفتند: شما هانی را کشتهاید. ابن زیاد به شریح قاضی گفت: برو ببین اگر هانی زنده است، به مردمش خبر بده. شریح دید هانی بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانی به شریح افتاد، فریاد برآورد: ای مسلمانان! این چه وضعی است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمیآیند مرا از اینجا نجات دهند؟! مگر مردهاند؟! شریح قاضی گفت: میخواستم حرفهای هانی را به کسانی که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا حضور داشت و جرأت نکردم! جرأت نکردم یعنی چه؟ یعنی همین که ما میگوییم ترجیح دنیا بر دین! شاید اگر شریح همین یک کار را انجام میداد، تاریخ عوض میشد. اگر شریح به مردم میگفت که هانی زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبیدالله قصد دارد او را بکشد، با توجّه به اینکه عبیدالله هنوز قدرت نگرفته بود، آنها میریختند و هانی را نجات میدادند. با نجات هانی هم قدرت پیدا میکردند، روحیه مییافتند، دارالاماره را محاصره میکردند، عبیدالله را میگرفتند؛ یا میکشتند و یا میفرستادند میرفت. آن گاه کوفه از آنِ امام حسین علیهالسّلام میشد و دیگر واقعهی کربلا اتّفاق نمیافتاد! اگر واقعهی کربلا اتّفاق نمیافتاد؛ یعنی امام حسین علیهالسّلام به حکومت میرسید. حکومت حسینی، اگر شش ماه هم طول میکشید برای تاریخ، برکات زیادی داشت. گرچه، بیشتر هم ممکن بود طول بکشد.
یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات میدهد و گاهی یک حرکت نابجا که ناشی از ترس و ضعف و دنیاطلبی و حرص به زنده ماندن است، تاریخ را در ورطهی گمراهی میغلتاند. ای شریح قاضی! چرا وقتی که دیدی هانی در آن وضعیت است، شهادت حق ندادی؟! عیب و نقصِ خواصِ ترجیح دهندهی دنیا بر دین، همین است.
به داخل شهر کوفه برگردیم: وقتی که عبیدالله بن زیاد به رؤسای قبایل کوفه گفت بروید و مردم را از دور مسلم پراکنده کنید وگرنه پدرتان را در میآورم چرا امر او را اطاعت کردند؟! رؤسای قبایل که همهشان اموی نبودند و از شام نیامده بودند! بعضی از آنها جزو نویسندگان نامه به امام حسین علیهالسّلام بودند. شَبَثْ بن ربْعی یکی از آنها بود که به امام حسین علیهالسّلام نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد. همو، جزو کسانی است که وقتی عبیدالله گفت بروید مردم را از دور مسلم متفرّق کنید قدم پیش گذاشت و به تهدید و تطمیع و ترساندن اهالی کوفه پرداخت!
چرا چنین کاری کردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعی در یک لحظهی حسّاس، به جای اینکه از ابن زیاد بترسند، از خدا میترسیدند، تاریخ عوض میشد. گیرم که عوام متفرّق شدند؛ چرا خواصِ مؤمنی که دوْر مسلم بودند، از او دست کشیدند؟ بین اینها افرادی خوب و حسابی بودند که بعضیشان بعداً در کربلا شهید شدند؛ اما اینجا، اشتباه کردند.
البته آنهایی که در کربلا شهید شدند، کفّارهی اشتباهشان داده شد. دربارهی آنها بحثی نیست و اسمشان را هم نمیآوریم. اما کسانی از خواص، به کربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفیق پیدا نکردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توّابین شوند. چه فایده؟! وقتی امام حسین علیهالسّلام کشته شد؛ وقتی فرزند پیغمبر از دست رفت؛ وقتی فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتی حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگرچه فایده؟! لذاست که در تاریخ، عدّهی توّابین، چند برابر عدّهی شهدای کربلاست. شهدای کربلا همه در یک روز کشته شدند؛ توّابین نیز همه در یک روز کشته شدند. اما اثری که توّابین در تاریخ گذاشتند، یک هزارم اثری که شهدای کربلا گذاشتند، نیست! بهخاطر اینکه در وقت خود نیامدند. کار را در لحظهی خود انجام ندادند. دیر تصمیم گرفتند و دیر تشخیص دادند.
چرا مسلم بن عقیل را با اینکه میدانستید نمایندهی امام است، تنها گذاشتید؟! آمده بود و با او بیعت هم کرده بودید. قبولش هم داشتید. به عوام کاری ندارم. خواص را میگویم. چرا هنگام عصر و سرِ شب که شد، مسلم را تنها گذاشتید تا به خانهی طوعه پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نمیگذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر میرسید، آن صد نفر دور مسلم را میگرفتند. خانهی یکیشان را مقرّ فرماندهی میکردند. میایستادند و دفاع میکردند. مسلم، تنها هم که بود، وقتی خواستند دستگیرش کنند، ساعتها طول کشید. سربازان ابن زیاد، چندین بار حمله کردند؛ مسلم به تنهایی همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر میتوانستند دستگیرش کنند؟! باز مردم دورشان جمع میشدند. پس، خواص در این مرحله، کوتاهی کردند که دوْر مسلم را نگرفتند.
ببینید! از هر طرف حرکت میکنیم، به خواص میرسیم. تصمیمگیری خواص در وقت لازم, تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا در لحظهی لازم، اقدام خواص برای خدا در لحظهی لازم. اینهاست که تاریخ و ارزشها را نجات میدهد و حفظ میکند! در لحظهی لازم، باید حرکت لازم را انجام داد. اگر تأمّل کردید و وقت گذشت، دیگر فایده ندارد. در الجزایر، جبههی اسلامی آن کشور برندهی انتخابات شده بود؛ ولی با تحریک امریکا و دیگران، حکومت نظامی بر سرِ کار آمد. روز اوّلی که حکومت نظامی در آنجا شکل گرفت، از قدرتی برخوردار نبود. اگر آن روز - بنده، پیغام هم برایشان فرستاده بودم - و در آن ساعات اوّلیهی حکومت نظامی، مسؤولین جبههی اسلامی، مردم را به خیابانها کشانده بودند، قدرت نظامی کاری نمیتوانست بکند، و از بین میرفت. نتیجه اینکه امروز در الجزایر حکومت اسلامی بر سرِ کار بود. اما اقدامی نکردند. در وقت خودش بایستی تصمیم میگرفتند، نگرفتند. عدّهای ترسیدند، عدّهای ضعف پیدا کردند، عدّهای اختلال کردند، و عدّهای بر سر کسب ریاست، با هم نزاع کردند.
در عصرِ روزِ هجدهم بهمن ماه سال ۵۷، در تهران حکومت نظامی اعلام شد. امام به مردم فرمود به خیابانها بریزید. اگر امام در آن لحظه چنین تصمیمی نمیگرفت، امروز محمّدرضا در این مملکت بر سرِ کار بود. یعنی اگر با حکومت نظامی ظاهر میشدند، و مردم در خانههایشان میماندند، اوّل امام و ساکنان مدرسهی رفاه و بعد اهالی بقیهی مناطق را قتل عام و نابود میکردند. پانصدهزار نفر را در تهران میکشتند و قضیه تمام میشد. چنان که در اندونزی یک میلیون نفر را کشتند و تمام شد. امروز هم آن آقا بر سرِ کار است و شخصیت خیلی هم آبرومند و محترمی است! آب هم از آب تکان نخورد! اما امام، در لحظهی لازم تصمیم لازم را گرفت. اگر خواص امری را که تشخیص دادند به موقع و بدون فوت وقت عمل کنند، تاریخ نجات پیدا میکند و دیگر حسینبنعلیها به کربلاها کشانده نمیشوند. اگر خواص بد فهمیدند، دیر فهمیدند، فهمیدند اما با هم اختلاف کردند؛ کربلاها در تاریخ تکرار خواهد شد.
به افغانها نگاه کنید! در رأس کار، آدمهای حسابی بودند؛ اما طبقهی خواص منتشر در جامعه، جواب ندادند. یکی گفت ما امروز دیگر کار داریم. یکی گفت دیگر جنگ تمام شد. ولمان کنید، بگذارید سراغِ کارمان برویم؛ برویم کاسبی کنیم. چند سال، همه آلاف و اُلوف جمع کردند؛ ولی ما در جبههها گشتیم و از این جبهه به آن جبهه رفتیم. گاهی غرب، گاهی جنوب، گاهی شمال. بس است دیگر! خوب؛ اگر این گونه عمل کردند، همان کربلاها در تاریخ، تکرار خواهد شد!
خدای متعال وعده داده است که اگر کسی او را نصرت کند، او هم نصرتش خواهد کرد. برو برگرد ندارد! اگر کسی برای خدا تلاش و حرکت کند، پیروزی نصیبش خواهد شد. نه اینکه به هر یک نفر پیروزی میدهند! وقتی مجموعهای حرکت میکند، البته، شهادتها هست، سختیها هست، رنجها هست؛ اما پیروزی هم هست: «ولینصرنّ الله من ینصره» نمیفرماید که نصرت میدهیم؛ خون هم از دماغ کسی نمیآید. نه! «فیقتلون و یقتلون»؛ میکشند و کشته میشوند؛ اما پیروزی به دست میآورند. این، سنّت الهی است. وقتی که از ریخته شدن خونمان ترسیدیم؛ از هدر شدن پول و آبرو ترسیدیم؛ به خاطر خانواده ترسیدیم؛ به خاطر دوستان ترسیدیم؛ به خاطر منغّص شدن راحتی و عیش خودمان ترسیدیم؛ به خاطر حفظ کسب و کار و موقعیت حرکت نکردیم؛ به خاطر گسترش ضیاع و عقار حرکت نکردیم؛ معلوم است دیگر! ده تن امام حسین هم سرِ راه قرار بگیرند، همه شهید خواهند شد و از بین خواهند رفت! کمااینکه امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام شهید شد؛ کمااینکه امام حسین علیهالسّلام شهید شد.
خواص! خواص! طبقهی خواص! عزیزان من! ببینید شما جزو کدام دستهاید؟ اگر جزو خواصید - که البته هستید - پس حواستان جمع باشد. عرض ما فقط این است. البته مطلبی که دربارهی آن صحبت کردیم، خلاصهای از کل بود. در دو بخش باید روی این مطلب کار شود: یکی بخشِ تاریخی قضیه است؛ که اگر وقت داشتم خودم میکردم. متأسفانه برای پرداختن به این مقولات، وقتی برایم نمیماند. به هر صورت، علاقهمندانِ کاردان باید بگردند و نمونههایی را که در تاریخ فراوان است، بیابند و ذکر کنند که کجاها خواص بایستی عمل میکردند و نکردند؟ اسم این خواص چیست؟ چه کسانی هستند؟ البته اگر مجال بود و خودم و شما خسته نمیشدید، ممکن بود ساعتی در زمینهی همین موضوعات و اشخاصش برایتان صحبت کنم؛ چون در ذهنم هست.
بخش دیگری که باید روی آن کار شود، تطبیق با وضع هر زمان است. نه فقط زمان ما، بلکه هر زمان. باید معلوم شود که در هر زمان، طبقهی خواص، چگونه باید عمل کنند تا به وظیفهشان عمل کرده باشند. اینکه گفتیم اسیر دنیا نشوند یک کلمه است. چگونه اسیر دنیا نشوند؟ مثالها و مصداقهایش چیست؟
عزیزان من! حرکت در راه خدا، همیشه مخالفینی دارد. از همین خواصی که گفتیم، اگر یک نفرشان بخواهد کار خوبی انجام دهد - کاری را که باید انجام دهد - ممکن است چهار نفر دیگر از خودِ خواص پیدا شوند و بگویند آقا، مگر تو بیکاری؟! مگر دیوانهای؟! مگر زن و بچه نداری؟! چرا دنبال چنین کارها میروی؟! کمااینکه در دورهی مبارزه هم میگفتند.
اما آن یک نفر باید بایستد. یکی از لوازم مجاهدتِ خواصی، این است که باید در مقابل حرفها و ملامتها ایستاد. تخطئه میکنند، بد میگویند، تهمت میزنند؛ مسألهای نیست.
خدا را شکر میکنیم که ما انتخابات بسیار خوبی داشتیم. آحاد مردم شرکت کردند و الحمدلله نمایندگان خوبی انتخاب شدند. دولت، وزارت کشور، رئیس جمهور، شورای نگهبان، همه و همه الحمدلله فعالیت کردند و انتخابات به این خوبی انجام گرفت. حالا چهار نفر بسیجی در گوشه و کنار کشور - در تهران یا فلان شهر - دو کلمه حرف زدهاند، سر و صدا بلند میشود که آقا، سپاه وارد انتخابات شد! آقا، فلان شد! این حرفها چیست؟! کو؟! چه وقت؟!
خوب؛ همینطور است دیگر! تا بخواهید اقدامی کنید، حرکتی کنید، دشمن هست. دشمنهای جوراجور هستند. بعضی دوستند، دشمن هم نیستند، از جبههی خودی هستند؛ منتها نمیفهمند و تشخیص نمیدهند. لذا مورد سؤال قرار میدهند. البته همانطور که امام فرمودند، سپاه، ارتش و نیروهای مسلّح نباید در سیاست دخالت کنند. اما معنای فرمودهی امام این نیست که نیروی عظیم بسیج، حق ندارد در قضیهی عظیمی مثل انتخابات، حرکت شایسته و مناسبی انجام دهد. چرا مسائل را با هم مخلوط میکنند؟! آحاد سپاه هم مثل بقیهی مردم، در همه کار باید خردمندانه عمل کنند. البته وارد نشدن در سیاست - به همان معنایی که امام فرمودند - به قوّت خودش باقی است. این طور نیست که حالا کسی خیال کند، سیاست عوض شد. یعنی امام در زمان خود فرمودند وارد سیاست نشوید، حالا میگوییم وارد سیاست بشوید! نه! همان فرمایشِ امام است. اما مصداقش، اینها نیست. مثالش، اینها نیست. مردمان ارزشی، جوانان مؤمن و بهترین جوانان کشور، در قضیهی انتخابات حرکتی انجام بدهند، کاری بکنند، در پای صندوقها حاضر شوند، مراقبت و نظارت کنند و مانع تخطّی - خدای ناکرده - بعضی دیگر شوند. اینها کارِ خلافی نیست.
غرض این است که هر حرکتی شما انجام دهید و یا خواص در هر بخشی انجام دهند - حرکت اخیر، البته نسبت به کارهای بزرگ و عظیمی که ممکن است در آینده پیش آید، امر کوچکی است - کسانی هستند که بگویند چرا؟ و اشکال کنند. خدا را شکر میکنیم که امروز کشور ما، کشورِ مجاهدتِ فی سبیل الله است، کشورِ جهاد است، کشورِ ایثار است و کشور ارزشهاست. مسؤولین کشور، بزرگان کشور، علمای اَعلام، گویندگان، مبلغّین و حتّی در بخشهای زیادی دانشگاهها و جاهای دیگر، در خدمت اسلام، در خدمت انقلاب و در خدمت ارزشها حرکت میکنند. نیروهای مسلّح هم که معلوم است، مظهر ارزشهایند. سپاه و این سوابق روشن و چنین لشکرهایی که وضعشان معلوم است. چقدر اینها زحمت کشیدند و چقدر ارزش آفریدند! الان هم باید دنبال ارزشها باشند.
آنچه گفتیم، اجمالی بود از مسألهای که بنا شد به مناسبت ایام محرّم عرض کنیم. البته آنچه عرض کردیم خیلی مختصر بود. اگرچه، زمان، قدری زیاد شد. مرتّب به ما سفارش میکنند سخنرانیهایتان را کوتاه کنید؛ برای اینکه خسته نشوید. حقیقتش این است که بنده مصلحت میدانم خودم را خسته نکنم، تا بعد بتوانم کارهای دیگر را انجام دهم. اما وقتی انسان در جمعی مثل جمع شما مینشیند، اتّساع زبان پیدا میکند و احساس خستگی نمیکند.
امیدواریم خداوند همهی شما را موفّق بدارد. خداوند روح امام را با انبیا و اولیا، محشور فرماید. خداوند این راه روشن را که در پیش پای ملت ایران گذاشته شده است، به توفیق خود، راه همیشگی این ملت قرار دهد. خداوند ما را در خدمت انقلاب، در خدمت اسلام و در خدمت ارزشهای اسلامی زنده بدارد و در همین راه ما را بمیراند.
پروردگارا! مرگ ما را به شهادت در راه خودت قرار بده. درجات شهیدان ما را روزبهروز عالیتر فرما. جانبازان ما را از قِبَل خود، اجر وافر عنایت فرما؛ به آنها سلامتی کامل عنایت فرما.
پروردگارا! کسانی که در این راه زحمتی کشیدند، مدّتها در اسارت بودند، آزاد شدند یا هنوز آزاد نشدهاند، یا مفقود الجسد هستند، مفقودالاثر هستند، از آنها کسی خبر ندارد؛ اجر همهی آنها را در اعلا دواوین خود بنویس. به خانوادههای آنها اجر بده و صبر عنایت کن. مفقودان و اسرا را زودتر رها و آزاد فرما. امور مسلمانان را اصلاح فرما. حاجات مسلمانان را برآورده فرما. کشورهای اسلامی را از چنگال اجانب و از چنگال امریکا نجات بده. رؤسای کشورهای اسلامی را از خواب غفلت بیدار کن و از منجلاب شهوات بیرون بکش.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، امریکا و بقیهی ایادی و اقطاب استکبار را آن چنان که شایستهی اقتدار و عزّت خودِ توست، منکوب و مقهور فرما. لذّت قهر و غلبه بر آنها را به ملت ایران بچشان. همچنان که شوروی را متلاشی کردی، بقیهی اقطاب استکبار را هم متلاشی فرما.
پروردگارا! کسانی را که در این راه زندگی کردند و در این راه به لقای تو پیوستند، مشمول رحمت و برکات خودت قرار بده. کارها و تلاشهایی را که میشود، به لطف و کرمت قبول فرما.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته |
781 | 1375/03/16 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و میهمانان خارجی شرکتکننده در مراسم سالگرد ارتحال امام خم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2805 | null |
782 | 1375/03/14 | بیانات در مراسم هفتمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2804 | null |
783 | 1375/03/03 | بیانات در جمع نیروهای شرکتکننده در مانور بزرگ ولایت | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2802 | null |
784 | 1375/02/26 | بیانات در دیدار روحانیون و مبلّغان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2801 | null |
785 | 1375/02/22 | مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پس از بازدید از نمایشگاه کتاب | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19721 |
حضرتعالی غرفههای مختلف نهمین نمایشگاه بینالمللی کتاب را مورد بازدید قرار دادید. با توجّه به اینکه عنایت ویژهای نسبت به مسائل فرهنگی دارید، بفرمایید که نظرتان در مورد تلاشهای فرهنگی که در کشور صورت میگیرد، به ویژه در زمینهی کتاب و نمایشگاه کتاب چیست؟ در ضمن اگر رهنمودی برای مردم دارید، خوشحال میشویم که مستفیض فرمایید.
این ایامی را که نمایشگاه کتاب در تهران برگزار میشود، به نظر بنده باید «بهار کتاب» نامید. زیرا کتاب حقیقتاً مطرح میشود و گروههای زیادی از مردم - به ویژه جوانان - سراغ کتابفروشها میروند. یعنی کتابفروشها، فروشِ خوبی از این جهت دارند و کتاب هم واقعاً به دست مردم علاقهمند میرسد. البته سلیقه و توقّع من این است که ما در طول سیصد و شصت یا شصت و پنج روزِ سال، هر روز به قدر یک روزِ این نمایشگاه، فروش کتاب در کشور داشته باشیم. دل من این را میخواهد. اگر چنین هم بشود، زیاد نیست؛ چون کشور ما کشوری متمدّن و دارای تاریخ و فرهنگ است. کشور ما مثل برخی از ممالک دنیا نیست که گذشتهی پربار و تاریخ و فرهنگ نداشته باشد. لذا در کشور ما اگر مردم ده برابر آنچه هم آمار اعلام میکنند، کتاب بخوانند، خیلی زیاد نخواهد بود و دور از توقّع نیست. اما حالا که چنین نیست، ایام نمایشگاه را بنده خیلی مغتنم میشمارم.
امسال هم نمایشگاه بحمداللَّه خوب بود. من از دو، سه سالن بازدید کردم و چون نزدیک ظهر بود، به بازدید ادامه ندادم. نکتهای که باید عرض کنم این است که ناشران ایرانی، مثل سالهای گذشته از وضعیت کاغذ، شکایت نداشتند. در سالهای گذشته گاهی از وضع نامطلوب کاغذ و سایر موارد چاپ و نشر گله و شکایت داشتند که امسال بحمداللَّه این طور نبود. الحمدللَّه این هم خبر خوبی است.
من توقّعم این است که مردم ما کتابخوانی را جدّی بگیرند. البته جمعی از مردم جدّی میگیرند؛ اما همه این طور نیستند. من میخواهم خواهشی از مردم بکنم و آن این است: کسانی که وقتهای ضایعشوندهای دارند؛ مثلاً به اتوبوس یا تاکسی سوار میشوند، یا سوار وسیلهی نقلیهی خودشان هستند و دیگری ماشین را میراند، یا در جاهایی مثل مطبّ پزشک در حال انتظار به سر میبرند و بههرحال اوقاتی را در حال انتظار به بیکاری میگذرانند، در تمام این ساعات، کتاب بخوانند. کتاب در کیف یا جیب خود داشته باشند و در اتوبوس که نشستند، کتاب را باز کنند و بخوانند. وقتی هم به مقصد رسیدند، نشانهای لای کتاب بگذارند و باز در فرصت یا فرصتهای بعدی آن را باز کنند و از همان جا بخوانند. بنده خودم چند جلد قطور از یک عنوان کتاب را در اتوبوس خواندم! البته قضیه مربوط به قبل از انقلاب است که چند روزی برای انجام کاری از مشهد به تهران آمده بودم. بنا به دلایلی نمیخواهم اسم کتاب را بگویم. وضعیت و فضای اتوبوسهای آن روزگار برای ما خیلی آزار دهنده بود و نمیتوانستیم تحمّل کنیم. دلم میخواست سرم پایین باشد و خواندن کتاب در چنین وضعیتی بهترین کار بود. ساعتی را که به این حالت میگذراندم احساس نمیکردم ضایع میشود. آن وقتها تقریباً یک ساعت طول میکشید تا آدم با اتوبوس از جایی به جای دیگر میرفت. بعضی وقتها این جابجایی کمتر یا بیشتر هم طول میکشید. بههرحال چنین یک ساعتهایی را احساس نمیکردم که ضایع میشود؛ چون کتاب میخواندم.
همه بایستی این طور عمل کنیم. گاهی میبینید یک نفر پای تلویزیون نشسته و منتظر یک فیلم است. تلویزیون آگهی تبلیغاتی پخش میکند و گاهی پخش تبلیغات بیست دقیقه طول میکشد. یک وقت است کسی به آن تبلیغات احتیاج دارد. اما کسی که احتیاج ندارد آگهیهای تبلیغاتی را ببیند، این بیست دقیقه را چرا بیکار بنشیند؟! یک کتاب دم دستش باشد؛ بردارد و بیست دقیقه مطالعه کند. اگر مردم ما عادت کنند که از این وقتهای ضایعشونده برای مطالعهی کتاب استفاده کنند، جامعه خیلی پیش خواهد رفت و فرهنگ کشور، خیلی ترقّی خواهد کرد.
ما زمینهی فرهنگی خوب و مناسبی برای پیشرفت کشور داریم. یک مقدار همّت، تدبیر و برنامهریزی لازم است. یک مقدار خود مردم باید اشتیاق نشان دهند. انشاءاللَّه اگر چنین شود، پیش خواهیم رفت. البته این نکته هم قابل توجّه است که امسال نمایشگاه بحمداللَّه در روز عید غدیر افتتاح شد. چنین تقارن و مناسبتی برای نمایشگاه و برای مردم مایهی برکت است. ما از برادرانمان در وزارت ارشاد تشکّر میکنیم که زحمت کشیدند و این نمایشگاه را ترتیب دادند تا مردم استفاده کنند. انشاءاللَّه موفق باشید. |
786 | 1375/02/18 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2800 | null |
787 | 1375/02/13 | بیانات در دیدار مدیران و مسئولان مطبوعات کشور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2799 | null |
788 | 1375/02/12 | بیانات در دیدار جمعی از کارگران و معلمان کشور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2798 | null |
789 | 1375/01/31 | بیانات در مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پس از شرکت در پنجمین دوره انتخابات مجلس | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2794 | null |
790 | 1375/01/28 | بیانات در دیدار پرسنل و فرماندهان ارتش | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2793 | null |
791 | 1375/01/23 | بیانات در دیدار مسئولان صدا و سیما | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2792 | null |
792 | 1375/01/04 | بیانات در اجتماع زائران و مجاوران حرم رضوی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2791 | null |
793 | 1376/12/16 | گزیدهای از بیانات در دیدار رئیس جمهور روسیه سفید | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58036 |
افزایش مبادلات اقتصادی و تقویت همکاریهای دوجانبه برای دو کشور ایران و روسیهی سفید سودمند خواهد بود. ما به کشورهایی که با استقامت و صراحت، منافع صحیح و عادلانهی خود را دنبال میکنند علاقهمندیم و از افزایش همکاریها و مناسبات خود با کشور مستقلّ روسیهی سفید استقبال میکنیم.
همکاری نزدیکتر دو کشور ایران و روسیهی سفید در عرصهی بینالمللی بسیار مهم است. ایران اسلامی یکقطبی شدن جهان و تبعیّت ملّتها از یک قدرت متمرکز را هیچ گاه قبول نکرده است و ملّت ایران از کشورها و دولتهایی که چنین وضعیّتی را نپذیرند استقبال میکند.
ملّتها، در خانوادهی بینالمللی، دارای حقوقی یکسان هستند. دنیا به سمت استقلال هرچه بیشتر ملّتها و کشورها پیش میرود و همین مسئله ایجاب میکند که کشورهای معتقد به رعایت شئون انسانی ملّتها، هرچه بیشتر به یکدیگر نزدیک شوند. |
794 | 1376/12/13 | بیانات در دیدار کارگزاران حج | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2876 | null |
795 | 1376/11/28 | بیانات در دیدار مردم استان هرمزگان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2875 | null |
796 | 1376/11/14 | بیانات در دیدار اعضای مجمع جهانی اهلبیت(ع) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2872 | null |
797 | 1376/11/14 | گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2873 |
*رهبر عزیز! بسیار دوست میداریم که شما از دوران کودکی خودتان بگویید و اینکه چند برادر و خواهر هستید؛ از اوّلین روز مدرسه و اوّلین معلم و دوستان و همکلاسیها، از سرگرمیها و از علاقه خود به درس و بازی برای ما تعریف کنید.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
قبل از آنکه به سؤالات این دختر خانم عزیز جواب دهم، باید بگویم خوش به حال شما جوانان و نوجوانان امروز! به شما اهمیت داده میشود؛ به شما پرداخته میشود. این آقایان محترم(۱)، با این مایههای فکرای که من حالا مورد تأمّل قرار دادم، برای شما - بخصوص - برنامهریزی و برنامهسازی میکنند، تدارک اندیشیدن برای شما ترتیب میدهند، با شما حرف میزنند، تماس برقرار میکنند و هر نامهای از نامههای شما را جواب میدهند.
البته من سابقه آشنایی با شما عزیزان ندارم؛ اما از همین گزارش(۲) چیزهای زیادی را نسبت به استعداد و توان شما حس کردم. البته من گاهی برنامه «نیمرخ» را هم به یاد نوجوانی نگاه میکنم - هم برنامه نیمرخ را، هم گاهی برنامه کودکان را تماشا میکنم - بنابراین باید گفت: خوش به حال نسل جوان و نوجوان امروز که اینقدر برایشان امکانات فکر کردن و فهمیدن و تماس گرفتن و اظهار کردن مافیالضّمیرِ خودشان فراهم است.
حالا اگر من در پاسخ سؤالات این خانم - که البته این سؤالات، خیلی بود؛ اصلاً یادم نمیماند. باید آنها را دانه دانه مطرح کنید، تا انشاءاللَّه جواب بدهم - بخواهم حرف بزنم، خواهید دید که اصلاً زمان ما اینگونه نبود؛ به ما اینقدر اهمیت داده نمیشد، با ما اینطور صحبت نمیشد، از ما اینطور نظراتمان و حرف دلمان خواسته نمیشد - که از شما خواسته میشود - خوب؛ شما از این جهت از ما جلو هستید. انشاءاللَّه که خداوند بر شما مبارک کند و این دهه فجر هم بر شما مبارک باشد. موفّق باشید.
خوب؛ حالا ایشان(۳) گفتند که شما عزیزان من، از بچههایی هستید که با این برنامه تماس دارید و بعضی از خانوادههای معظّم شهدا از تهران و از شهرستانهایید. خیلی خوب؛ حالا پاسخ به سؤالات را یکی یکی شروع میکنیم:
ما هشت خواهر و برادر از دو مادر بودیم؛ یعنی پدرم از خانمی، سه فرزند داشت که هر سه هم دختر بودند. بعد، آن خانم فوت کرده بودند و پدرم با خانم دیگری - که مادر ما باشند - ازدواج کرده بودند. ما بچههای این خانم دوم، پنج نفر بودیم؛ چهار برادر و یک خواهر، و در این پنج نفر، من دومی بودم. البته در این بین، دو بچه هم از بین رفته بودند؛ با آن حساب، من چهارمی میشوم؛ اما چون واسطهها کم شده بودند، من بچه دوم خانواده بودم. البته خواهرهای بزرگ ما از خانم اوّل بودند؛ آنها از ما خیلی بزرگتر بودند.
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ شناس - البته حافظ شناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مأنوس بودن با دیوان حافظ - و با قرآن کاملاً آشنا بود و صدای خوشی هم داشت.
ما وقتی بچه بودیم، همه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند؛ خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان به مناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت. من خودم اوّلین بار، زندگی حضرت موسی، زندگی حضرت ابراهیم و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم - به این مناسبت - شنیدم. قرآن که میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرح دادن.
بعضی از شعرهای حافظ که هنوز - بعد از سنین نزدیکِ شصت سالگی - یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم. از جمله، این دو بیت یادم است:
سحر چون خسرو خاور عَلَم در کوهساران زد به دست مرحمت یارم در امّیدواران زد
***
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
غرض؛ خانمی بود خیلی مهربان، خیلی فهمیده و فرزندانش را هم - البته مثل همه مادران - دوست میداشت و رعایت آنها را میکرد. پدرم عالِم دینی و ملّای بزرگی بود. برخلاف مادرم که خیلی گیرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردی ساکت، آرام و کم حرف مینمود؛ که این تأثیرات دوران طولانی طلبگی و تنهایی در گوشه حجره بود. البته پدرم تُرک زبان بود - ما اصلاً تبریزی هستیم؛ یعنی پدرم اهل خامنه تبریز است - و مادرم فارس زبان. ما به این ترتیب از بچگی، هم با زبان فارسی و هم با زبان ترکی آشنا شدیم و محیط خانه محیط خوبی بود. البته محیط شلوغی بود؛ منزل ما هم منزل کوچکی بود. شرایط زندگی، شرایط باز و راحتی نبود و طبعاً اینها در وضع کار ما اثر میگذاشت.
در مورد بازی کردن پرسیدید؟ بله؛ بازی هم میکردیم. منتها در کوچه بازی میکردیم؛ چون در خانه جای بازی نداشتیم و بازیهای آن وقت بچهها فرق میکرد. یک مقدار هم بازیهای ورزشی بود؛ مثل والیبال و فوتبال و اینها که بازی میکردیم. من آن موقع در کوچه، با بچهها والیبال بازی میکردم؛ خیلی هم والیبال را دوست میداشتم. الان هم اگر گاهی بخواهیم ورزش دستجمعی بکنیم - البته با بچههای خودم - به والیبال رو میآوریم که ورزش خیلی خوبی است.
بازیهای غیر ورزشىِ آن وقت، «گرگم به هوا» و بازیهایی بود که در آنها خیلی معنا و مفهومی نبود؛ یعنی اگر فرض کنیم که بعضی از بازیها ممکن است برای بچهها آموزنده باشد و انسانِ با تفکّر آنها را انتخاب کند، این بازیهایی که الان در ذهن من هست، واقعاً این خصوصیت را نداشت؛ ولی بازی و سرگرمی بود.
چیزی که حتماً میدانم برای شما جالب است، این است که من همان وقت، معمّم بودم؛ یعنی در بین سنین ده و سیزده سالگی - که ایشان سؤال کردند - من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همینطور. از اوایلی که به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستانها با سرِ برهنه میرفتم، زمستان که میشد، مادرم عمامه به سرم میپیچید. مادرم خودش دختر روحانی بود و برادران روحانی هم داشت، لذا عمامه پیچیدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه میپیچید و به مدرسه میرفتیم. البته اسباب زحمت بود که جلوِ بچهها، یکی با قبای بلند و لباس نوع دیگر باشد. طبعاً مقداری حالت انگشتنمایی و اینها بود؛ اما ما با بازی و رفاقت و شیطنت و اینطور چیزها جبران میکردیم و نمیگذاشتیم که در این زمینهها خیلی سخت بگذرد.
بههرحال، بازی در کوچه بود. البته خاطراتی هم در این زمینه دارم که اگر مناسب شد، ممکن است در خلال صحبت بگویم. بازی ما بیشتر در کوچه بود؛ در خانه کمتر به بازی میرسیدیم.
* از روز اوّل مدرسه و اوّلین معلّم بگویید:
باید بگویم اوّلین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود - در سنین قبل از مدرسه - شاید چهار سال، یا پنج سالم بود که من و برادر بزرگتر از مرا - که از من، سه سال و نیم بزرگتر بود - با هم در مکتب دخترانه گذاشتند؛ یعنی مکتبی که معلّمش زن بود و به جز چند نفر پسر، بقیه شاگردان، دختر بودند. البته من خیلی کوچک بودم.
تجربهای که از آن زمان میتوانم به یاد بیاورم این است که بچه را در سنین چهار، پنج سالگی اصلاً نباید به مدرسه و مکتب و غیر آن گذاشت؛ برای اینکه هیچ فایدهای ندارد. من به نظرم میرسد که از آن دوره مکتب قبل از مدرسه، هیچ استفاده علمی و درسی نکردم. طبعاً ما را به مکتب فرستاده بودند تا قرآن یاد بگیریم؛ چون در مکتبها معمولاً قرآن درس میدادند. آن زمان در مدرسهها قرآن معمول نبود و درس نمیدادند.
بد نیست بدانید که من متولد سال ۱۳۱۸ هستم. این دورانی که میگویم، مربوط به سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ است - اوایل مکتب رفتن ما - بنابراین یک دوره آن است؛ که اوّلین روز مکتب اوّل را یادم نیست. پس از مدتی - یکی دو ماه - که در آن مکتب بودیم، ما را از آن مکتب برداشتند و در مکتبی گذاشتند که مردانه بود؛ یعنی معلمش مرد مسّنی بود. شاید شما در داستانهای قدیمی، «ملّا مکتبی» خوانده باشید. درست همان ملّامکتبىِ تصویر شده در داستانها و در قصّههای قدیمی به ما درس میداد.
من کوچکترین شاگرد آن مکتب بودم - شاید آنزمان، حدود پنج سالم بود - و چون هم خیلی کوچک بودم، هم سیّد و پسر عالِم بودم، آقای «ملّامکتبی»، صبحها مرا کنار دست خودش مینشاند و پول کمی، مثلاً اسکناس پنج قرانی - آن وقتها اسکناس پنج ریالی بود، اسکناس یک تومانی و دو تومانی بود. شما ندیدهاید - یا دو تومانی از جیب خود بیرون میآورد، به من میداد و میگفت: تو اینها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند! بیچاره دلش را خوش میکرد به اینکه به این ترتیب - مثلاً - پولش برکت پیدا کند؛ چون او و امثال او درآمدی نداشتند.
روز اوّلی که ما را به آن مکتب بردند، به یاد دارم که از نظر من روز بسیار تیره، تاریک، بد و ناخوشایندی بود! پدرم، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاقی کرد که به نظرم خیلی وسیع میآمد. البته شاید آن موقع به قدر نصف این اتاق، یا مقداری بیشتر از نصف این اتاق بود؛ اما به چشم کودکىِ آن روز من، جای خیلی وسیعی میآمد و چون پنجرههایش شیشه نداشت و از این کاغذهای مومی داشت، تاریک و بد بود. مدتی هم آنجا بودیم.
لیکن روز اوّلی که ما را به دبستان بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچهها بازی میکردند، ما هم بازی میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود - باز به چشم آن وقتِ کودکی من - و عدّه بچههای کلاس اوّل، زیاد بودند. حالا که فکر میکنم، شاید سی نفر، چهل نفر، بچههای کلاس اوّل بودیم. به هرحال و روز پُرشور و پُرشوقی بود و خاطره بدی از آن روز ندارم.
البته چشم من ضعیف بود، هیچکس هم نمیدانست، خودم هم نمیدانستم؛ فقط میفهمیدم که چیزهایی را درست نمیبینم. بعدها چندین سال گذشت و من خودم فهمیدم که چشمهایم ضعیف است؛ پدر و مادرم هم فهمیدند و برایم عینک تهیه کردند. آن زمان - وقتی که من عینکی شدم - گمان میکنم حدود سیزده سالم بود؛ لیکن در دوره اوّل مدرسه این نقصِ کار من بود. قیافه معلم را از دور نمیدیدم، تخته سیاه را که روی آن مینوشتند، اصلاً نمیدیدم و این، مشکلات زیادی را در کار تحصیل من به وجود میآورد.
حالا خوشبختانه بچهها در کودکی، فوراً شناسایی میشوند و اگر چشمشان ضعیف است، برایشان عینک میگیرند و رسیدگی میکنند. آن زمان اصلاً این چیزها در مدرسهای معمول نبود.
البته مدرسه ما یک مدرسه به اصطلاح غیر دولتی بود؛ بعلاوه مدرسه دینی بود که معلّمین و مدیرانش از افراد بسیار متدّین انتخاب شده بودند و با برنامههای اندکی دینیتر از معمولِ مدارسِ آن روز، اداره میشد؛ چون آن مدرسهها اصلاً برنامه دینی درستی نداشتند و کسی توجّهی و اعتنایی به آن نمیکرد.
در مورد معلّمین اوّل ما، بله یادم است که مدیر دبستان ما آقای «تدّین» بود که تا چند سال پیش هم زنده بود. من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادی با او داشتم. مشهد که میرفتم به دیدن ما میآمد. پیرمرد شده بود. یک معلّم دیگر داشتیم که اسمش آقای «روحانی» بود و الآن نمیدانم کجاست. عدّهای از معلّمین را یادم است؛ بله، تا کلاس ششم - دوره دبستان - خیلی از معلّمین را دورادور میشناختم. متأسفانه الان هیچ کدام را نمیدانم کجا هستند. اصلاً زندهاند، نیستند و چه میکنند؛ لیکن بعد از دوره مدرسه هم با بعضی از آنها ارتباط و آشنایی داشتم.
* به چه درسهایی علاقه داشتید؟
دورانهای کلاس اوّل و دوم و سوم را که اصلاً یادم نیست و الان هیچ نمیتوانم قضاوتی بکنم که به چه درسهایی علاقه داشتم؛ لیکن در اواخر دوره دبستان - یعنی کلاس پنجم و ششم - به ریاضی و جغرافیا علاقه داشتم. خیلی به تاریخ علاقه داشتم، به هندسه هم - بخصوص - علاقه داشتم. البته در درسهای دینی هم خیلی خوب بودم؛ قرآن را با صدای بلند میخواندم - قرآنخوانِ مدرسه بودم - یک کتاب دینی را آن وقت به ما درس میدادند - به نام تعلیمات دینی - برای آن وقتها کتاب خیلی خوبی بود؛ من تکّههایی از آن کتاب را که فصل، فصل بود، حفظ میکردم.
در همان دوره آخر دبستان - یعنی کلاس پنجم و ششم - تازه منبر آقای «فلسفی» را از رادیو پخش میکردند که ما از رادیو شنیده بودیم. من تقلید منبر او را - در بچگی - میکردم و به همان سبک، آن بخشهای کتاب دینی را با صدا بلندی و خیلی شمرده، پشت سر هم میخواندم. معلّمم و پدر و مادرم خیلی خوششان میآمد؛ مرا تشویق میکردند. بله؛ این درسهایی بود که آن زمان دوست میداشتم.
* ضمن تشکّر از وقتی که گذاشتید؛ حضرتعالی در نوجوانی، چه حالات و روحیّاتی داشتید و در چه سنّی به این فکر افتادید که راه آینده خود را انتخاب کنید و چه کسی به شما بیشترین کمک را در این زمینه کرد؟
خیلی ممنون، سؤال خوبی کردید. البته من اگر بخواهم به نوجوانان عزیز، در این مورد که شما مطرح کردید، سفارش کنم، سفارش من این خواهد بود که نوجوانان باید به فکر حال باشند؛ برای اینکه به فکر آینده باشند، وقت زیاد است. در دوره جوانی - دوران سنین هجده، بیست سالگی - راجع به آینده هرچه میخواهند فکر عملی بکنند؛ چون در سنین نوجوانی - یعنی سنین سیزده، چهارده و پانزده سالگی - اگر بخواهند درباره آینده فکر کنند، این فکر، خیلی تعیین کننده نیست. چون بههرحال حتماً یک طریق و مسیری را - هر آیندهای داشته باشند - باید بگذرانند؛ لذا باید به فکر حالِ خودشان باشند.
البته اگر به فکر آینده هم باشند، ما کسی را ملامت نمیکنیم. بههرحال، گاهی انسان به فکر آینده میافتد؛ اما من از اینکه چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست. اینکه در آینده زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب کنم، از اوّل برای خود من و برای خانوادهام معلوم بود. همه میدانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم میخواست و مادرم به شدّت دوست میداشت. خود من هم علاقهمند بودم؛ یعنی هیچ بیعلاقه به این مسأله نبودم.
اما اینکه لباس ما را از اوّل، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود؛ به خاطر این بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود - از جمله، اتّحاد شکل از لحاظ لباس - و دوست نمیداشت همان لباسی را که رضاخان به زور میگوید، بپوشیم. میدانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آن زمان لباس فرنگی بود و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد. ایرانیها لباس خاصی داشتند و همان لباس را میپوشیدند. او اجبار کرد که بایستی اینطور لباس بپوشید؛ این کلاه را سرتان بگذارید!
پدرم این را دوست نمیداشت، از این جهت بود که لباس ما را همان لباس معمولی خودش که لباس طلبگی بود، قرار داده بود؛ اما نیّت طلبه شدن و روحانی شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم میخواست، هم مادرم میخواست، خود من هم میخواستم. من دوست میداشتم و از کلاس پنجم دبستان، عملاً درس طلبگی را در داخل مدرسه شروع کردم.
معلّمی داشتیم که خودش طلبه بود و سالهای پنجم یا ششم دبستان - به نظرم هر دو سال - معلم کلاس ما بود. او پیشنهاد کرد که به ما درس «جامعالمقّدمات» بدهد. میدید که من و یکی، دو نفر از بچهها علاقهمندیم و استعدادمان هم خوب بود؛ فکر کرد که به ما درس بدهد، ما هم قبول کردیم.
«جامعالمقّدمات» اوّلین کتابی است که طلبهها میخواندند، - هنوز هم معمول است - و مجموعهای از جزوات، یعنی چند کتاب کوچک است. من چند تا از آن کتابهای کوچک را در دبستان خواندم؛ بعد هم که بیرون آمدم، به شدّت و با جدّیت و علاقه دنبال کردم.
من بعد از دبستان به دبیرستان نرفتم؛ یعنی دوره دبیرستان را به طور داوطلبانه و به صورت شبانه، خودم میخواندم. درس معمولی من طلبگی بود و بعد از دوره دبستان، مدرسه طلبگی رفتم - یعنی از دوازده سالگی به بعد - بنابراین از همان وقتها دیگر من به فکر آینده - به این معنا - بودم؛ یعنی معلوم بود که دیگر بناست طلبه شوم.
البته طلبگی و لباس طلبگی، بههیچوجه مانع از کارهای کودکانه آن زمان نبود؛ یعنی هم عمامه سرمان میگذاشتیم، هم وقتی میخواستیم بازی کنیم، عمامه را در خانه میگذاشتیم، به کوچه میآمدیم و با همان قبا میدویدیم و بازی میکردیم - کارهایی که بچهها میکنند - وقتی میخواستیم با پدرمان به مسجد برویم، باز عمامه را سرمان میگذاشتیم و عبا را به دوش میانداختیم و با همان وضع و حال و چهره کودکانه به مدرسه میرفتیم و میآمدیم.
* ما جوانان چه الگویی را برای خودمان در نظر بگیریم و خودمان را با آن مقایسه کنیم؟
من نمیتوانم کسی یا اشخاص معیّنی را اسم بیاورم که حتماً آنها الگوی شما باشند. بالاخره هر کسی ذوقی و سلیقهای دارد؛ منتها میشود اینطور فرض کرد الگویی را که انسان انتخاب میکند، باید الگویی باشد که شخصیت و منش او کاملاً با آرمانهای انسان، همخوان و هماهنگ باشد.
فرض بفرمایید بعضیها یک هنرپیشه را الگوی خودشان قرار دهند. خوب؛ این خیلی منطقی نیست. مثلاً یک هنرپیشه خارجی را الگوی خودشان قرار دهند. این نمیتواند منطقی باشد. محیط او محیط دیگر و زندگی او زندگی دیگری است. یک انسان مسلمان؛ یک نوجوان مسلمان و ایرانی که برایش عزّت ایران، سربلندی و آینده ایران و آینده نسل خودش، آن هم در چهارچوب معارف و احکام اسلامی مطرح است، نمیتواند خارج از این چهارچوبها الگو انتخاب کند.
بنابراین الگو را بایستی در بزرگانی که از لحاظ دید و جهتگیری و اهداف به هدفهای ما میخورند، انتخاب کرد. در بین مسلمانان صدر اسلام، اشخاصِ بسیار برجسته و خوبی هستند. در بین شخصیتهای برجسته امروز و دورههای گذشته نیز همینطور، واقعاً شخصیتهای برجستهای هستند.
به زندگی ائمّه که نگاه کنید - مثلاً زندگی امام حسن و امام حسین علیهماالسّلام - جوانیهای آنها بسیار چیزهای با ارزشی در خود دارد که هر جوان و نوجوانی را جذب میکند. هم نوع دخترانهاش هست، هم نوع پسرانهاش. همه آنها شخصیتهایی بودند که میتوانند واقعاً برای انسان جاذبه داشته باشند و برای نوجوانان و جوانان ما الگو محسوب شوند.
* علّت اینکه جاذبه آن الگوهای نامناسب، بیشتر است، چیست و چه کنیم که جوانان ما به سمت این الگوها که شما فرمودید، حرکت کنند؟
هر کس که درست معرفی شود، اگر واقعاً برجسته باشد، جاذبه پیدا میکند. اگر شما میبینید که ممکن است بعضی از چهرههای درخشان صدر اسلام برای بخشی از جوانان ما جاذبه نداشتهباشند - برای همه که نمیشود گفت جاذبه ندارند؛ ممکن است بگوییم برای بخشی جاذبه دارند و برای بخشی جاذبه ندارند - به خاطر این است که آنها از آن شخصیتها شناسایی درستی ندارند. نسبت به آنها آشنایی ندارند.
حالا ممکن است کسی بگوید: چطور ما نمیشناسیم، اما فلان خارجی میشناسد؟ بله؛ اتّفاقاً همینطور است. چون زندگی ائمّه - زندگی امام حسن و امام حسین علیهالسّلام - برای ما زیاد سطحی تکرار شده است - بدون اینکه عمقی داشته باشد - لذا خیلی چیزهای ریزی در آنها هست که راحت از زیر نگاه ما رد میشود و ما به آن دقّت نمیکنیم؛ اما همین یک نمونه، وقتی برای آدمی که با این نامها آشنایی نداشته، مطرح میشود، خیلی جلوه و اهمیت دارد.
برادرمان(۴) اشاره کردند که ما میخواهیم دریا را با پیمانه کوچک پیمانه کنیم. من میخواهم بگویم که این معرفیها هم کار همین آقایان(۵) و همین برنامههاست و اصلاً پیمانه کردن دریا با پیمانه کوچک نیست، بلکه راه درست همین است. گسترش وسعه کار رادیو و تلویزیون، خیلی زیاد است. اگر حقیقتاً برنامههای خوبی در صدا و سیما ترتیب داده شود، این برنامهها میتواند جاذبه داشته باشد. زندگی ائمّه را با زبان نو معرفی کنید. فقط هم نمیخواهم ائمّه را بگویم؛ البته ائمّه، واقعاً برترین و زیباترین هستند. بهترین شیوهها، زیباترین چهرهها و زیباترین روحها در آنهاست؛ اما غیر ائمّه هم از صدر اسلام، کسان زیادی هستند. مخصوص صدر اسلام نیست؛ از گذشته و در تاریخ خودمان، چهرههای خیلی زیادی داریم که همه میتوانند برای جوانان ما الگو باشند. اگر اینها با زبان خوب و با استفاده از ابتکار معرفی شوند، برای جوانان ما جا میافتند.
خوب؛ وقتی انسان اینها را ابتدا به جوان عرضه نکند، اگر جوان هم بخواهد مقداری سطحینگری کند، چشمش به عکسی، یا به پوستری میافتد و در یک مجلّه، خبری را میخواند و فرض بفرمایید آدمی را که از جهتی یک جنبه جاذبهای هم در زندگی او هست - از جهت ورزش، یا از جهت کار هنرپیشگی و غیره - الگوی خودش قرار میدهد؛ اما وقتی که آن چهرهها و زیباییهای حقیقی نشان داده شوند، جوانان ما به آنها رو میآورند و از آنها استقبال میکنند.
* تدیّن و تمدّن در ذهن جوانان دو مقوله جدا از هم است. شما در جوانی در این مورد، چگونه فکر میکردید؟
نمیشود من به این فکر کنم که در دوره نوجوانی - سیزده، چهارده سالگی - در این زمینهها چه فکر میکردم. واقعاً یادم نیست که بخواهم از آن زمان چیز دقیقی را ذکر کنم. من نکتهای را اینجا به شما بگویم:
این سؤالات و این تفکّراتی که امروز برای شما مطرح است، در دوره ما برای افرادی مثل شما اصلاً مطرح نبود؛ یعنی ممکن بود که یک نفر در این سنین، از حالای شما در کارهای علمی پیشتر باشد. این کاملاً قابل قبول است؛ کمااینکه من در همان سنین نوجوانی، بعد از گذشت دو سه سال که طلبگی خوانده بودم، درسم خیلی پیشرفت کرده بود، راههای طولانی را در زمان کوتاهی طی کرده بودم و سوادم خوب بود؛ اما بههیچوجه درک من از مسائل روز - از مسائل فرهنگی و عمومی - به قدر درک امروز جوانان همسنِّ آن وقتِ خودم نبود.
این بدان خاطر بود که شرایط آن روز، اصلاً شرایطی نبود که اجازه فکر کردن به کسی بدهد. عدّهای گرفتار نان بودند، عدّهای گرفتار زندگیهای خودشان بودند، یک عدّه در تلاش معاش بودند؛ اصلاً فضا، فضایی نبود که آدم بتواند نسبت به این مسائل فکر کند. نمیشود بگوییم که ما آن زمان برای وفق دادن تدیّن و تمدّن، چه کار میکردیم.
شما عزیزان بدانید این حرفی که «تمدّن و تدیّن با هم تطبیق نمیکنند» جزو آن حرفهایی است که خیلی کهنه و قدیمی است و اصلاً حرف امروز نیست. زمانی اروپاییها با دینی که داشتند - دین مسیحیتِ تحریف شده کلیسای قرون وسطی - با نشانههای تمدّن مواجه شدند؛ بدیهی است که آن تدیّن، اصلاً با آن تمدّن تطبیق نمیکرد. آن تدیّن، تدیّنی بود که اگر کسی «گالیله» میشد، حتماً باید سوزانده شود! اگر کسی یک کشف جدید میکرد، حتماً بایستی نابود و تکفیر میشد!
اصلاً بحث تدیّن و تمدّن که با هم تطبیق نمیکند، مربوط به آن دوره است، آن هم مربوط به اروپا؛ منتها همچنان که اروپاییها همه چیز خودشان را - البته چیزهای زیاد و بد، نه چیزهای خیلی خوب - عمداً به کشورهای تحت سلطه استعماری منتقل میکردند، این فکر را هم بتدریج با شیوههای خیلی موذیانه، به داخل جامعه ما منتقل کردند. در داخل جامعه هم کسانی بودند که دوست میداشتند این افکار را ترویج کنند؛ بقایای افکار آنها را ترویج کردند، که آن هم مربوط به دوره چهل، پنجاه سال قبل است و گاهی تا این زمانها در گوشه و کنار مانده است و کسانی مطرح میکنند، والّا این حرف، حرفِ امروز نیست.
تدیّن و تمدّن، چرا باید با هم منافاتی داشته باشند؟ تمدّن، یعنی زندگی توأم با نظم علمی، با تجربیات خوب زندگی، استفاده از پیشرفتهای زندگی، و تدیّن یعنی جهت درست در زندگی داشتن - جهت عدل، انصاف، صفا، صداقت و رو به طرف خدا - اینها با هم چه منافاتی دارند؟! انسان میتواند با این جهتگیری، آنطور زندگی کند؛ کمااینکه خیلی از دانشمندان و متفکّرین ما متدیّن بودند؛ خیلی از پیشروان همین تمدّن کنونی اروپا هم - البته عمدتاً در دورههای بعدی - متدیّن بودند.
تمدّن اسلامی در زمان خودش جزو تمدّنهای درخشان تاریخ بود که امروز هم نشانههایش وجود دارد. امروز هم بحمداللَّه خیلی از ملتهای مسلمان - بخصوص ملت ما - از مدنیّت روز بهرهمند میشوند، از دانش روز استفاده و در تحصیل آن کوشش میکنند. در هر جایی که کوشش کنند، پیشرفتهای بسیاری هم به دست میآورند؛ متدیّن هم هستند، منافاتی هم ندارد.
* با وجود ابهام در هدف ما جوانان و بعضاً یأس در زندگی، به نظر شما چگونه برنامهریزی کنیم و چه هدف و معیاری را انتخاب نماییم؟
البته اینکه شما گفتید ما اینطور هستیم، من نمیدانم منظورتان از ما کیست؟ حتماً نباید منظورتان نسل جوان و نوجوان باشد؛ چون خیلی از جوانان اینگونه نیستند. بعضیها اینطورند، بعضیها هم نیستند. شما هم که این را مطرح میکنید، من اطمینان ندارم خودتان هم حتماً اینگونه باشید. ممکن است شما واقعاً هیچگونه سردرگمی نداشته باشید، ولی البته چرا؛ بعضیها اینطورند.
بچههای عزیز من! ببینید؛ هدف زندگی باید چیزی فراتر از خود زندگی باشد؛ چون وقتی شما چیزی را به عنوان هدف زندگی انتخاب میکنید، یعنی زندگی، وسیله و ابزاری برای آن است. غیر از این است؟ یعنی حیات انسان، مقدّمه و وسیلهای است برای آن هدف، والّا اگر - مثلاً - این هدف را پولدارشدن قرار دهیم، آیا واقعاً میارزد که انسان، حیات و لحظات و آنات ارزشمند زندگی خود را صرف کند، برای اینکه پول به دست آورد؟! از پول میخواهد چه استفادهای بکند؟ چهار صباح دیگر با پول زندگی کند! یعنی انسان در واقع بخش عمدهای از زندگی و حیات را مایه بگذارد، تا بتواند بخش دیگری را - که آن را هم حتماً زندگی خواهد کرد - با کیفیّت بهتری به کار ببرد. این معامله خیلی مغبونانهای است! هدف زندگی باید خیلی بالاتر از این باشد.
انسان وقتی که به دنیا میآید و دورهای را میگذراند و از دنیا میرود، نفس این آمدن و رفتن، نشان دهنده این است که آفریننده و خالق انسان، از این حرکت و از این جابهجایی هدفی دارد. ما باید کاری کنیم که هدفمان در زندگی، با هدفی که خالق دارد، به هم نزدیک شود و با هم تطبیق کند. این درستترین کار است. انسان باید زندگی را طوری انتخاب کند که وقتی این زندگی تمام شد، از آنچه که به دست آورده، خشنود و خوشحال باشد. در لحظات آخر زندگی که انسان از این دنیا خارج میشود، احساس نکند که دستش خالی است.
شما هر هدف مادّای را که فرض کنید، اگر زندگی را صرف آن کردید، وقتی از دنیا میروید، دستتان خالی است - هرچه میخواهد باشد - چیزی ندارید. باید هدفی فراتر از زندگی دنیا، فراتر از خود این زندگی مادّی داشته باشید، که همان رضای خدا، آباد کردن خانه آخرت و جلب خشنودی پروردگار است. شما باید این را هدف اصلی قرار دهید، تا وقتی که زندگی تمام شد، احساس کنید کارتان را انجام دادهاید.
مثل این است که فرض کنید ما را ده روز، بیست روز به اردوگاهی میبرند، برای یک دوره تمرین، آموزش، کار، یا ورزش. طبیعی است هرچه در این اردوگاه قرار میدهند، هدفی دارد - انسان وقتی در اردوگاهی وارد میشود، بدیهی است که برای مقصود و منظوری وارد میشود - وقتی این ده روز تمام شد، آدم باید احساس کند که دستاوردی دارد و از اینجا بیرون میرود. توجّه میکنید؟ اگر دستاورد، در خود آن ده روز خلاصه شده باشد، ما خسارت کردهایم؛ یعنی ما در آخرِ کار، هیچ چیز در اختیار نداریم. البته من اردوگاه را که مثال میزنم، در واقع مثال ناقصی است؛ چون شما بعد از اردوگاه، یک دوره و زندگی دیگری در ذهنتان هست، اما وقتی که از این دنیا رفتیم، دیگر هیچ چیز نداریم؛ از این سرمایه، هیچ چیز در اختیار ما نیست. بعد از مردن، آن چیزی در اختیار ماست که آن را در اینجا برای خودمان فراهم کرده باشیم. هدف باید اینطور انتخاب شود. آن وقت چگونه این هدف انتخاب شود؟ اگر شما در زندگی برای خودتان برنامهای بریزید که در آن خدمت به مردم باشد و این هدف تأمین شود، وقتی زندگی را به پایان بردید، احساس میکنید که کار بزرگی را انجام دادهاید و با دست پُر میروید. چرا؟ چون خودتان را در راه خدمت به مردم گذاشتید.
اگر هدف، خدمت به فرهنگ باشد، همینطور است. اگر خدمت به کشور، خدمت به بشریت و هر کاری باشد که خدای متعال از آن خشنود است، وقتی زندگی شما تمام شد، آن لحظهای که میروید، دستتان پُر است. چرا؟ چون سرِ محاسبهای میروید که نظر محاسبه کننده در این دوره زندگی شما تأمین شده است؛ یعنی آن کاری را که او خواسته، شما انجام دادهاید؛ دارید میروید و محموله خود را به او هدیه میدهید.
علّت اینکه مقام شهادت، اینقدر بالا و والاست، همین است که شهید در واقع همه زندگی خودش را به او میدهد؛ برای آن هدف و مقصودی که خدای متعال، آفرینش انسان را برای آن انجام داده است؛ یعنی اقامه عدل، اقامه زندگی سعادتمندانه برای انسانها، نزدیک شدن انسانها به خدا و اقامه احکام الهی در جامعه. هدفها اینهاست دیگر؛ حیات طیّبه! کسی که در راه خدا شهید میشود، به این معناست که در این راه، مجاهدت و تلاش کرده و سرانجام در این راه، جان خودش را از دست داده است. البته چنانچه در این راه، به مرگ طبیعی هم بمیرد، آن هم خیلی ارزش دارد؛ ولی اگر در این راه کشته شود - یعنی همان شهادت - طبعاً ارزش بسیار والاتر و بیشتری دارد. لذاست که این مقامش بالاست؛ به خاطر اینکه همه زندگی را یک جا تقدیم این راه کرده است.
باید برنامهریزی را اینطور بکنید. شما نگاه کنید، اگر میخواهید در جامعه خودتان، در کشور خودتان برنامهریزی کنید، ببینید کدام یک از کارهایی که در جامعه وجود دارد، یا ممکن است در آینده باشد - یا هست، یا ممکن است باشد. ممکن است کاری الان نباشد، ولی بتوان آن را ایجاد کرد و به وجود آورد - و کدام یک از این سرگرمیها و اشتغالها میتواند جامعه و انسانها را به اهداف والای الهی و اسلامی نزدیک کند. ببینید آن کدام است، آن را انتخاب کنید. اگر آن را انتخاب کردید و البته کار کردید، میتواند همین هدف شما - یعنی این برنامهریزی - برای خود شما هم زندگی راحتی را به وجود آورد. یعنی وقتی ما میگوییم هدف خدایی انتخاب کنیم، معنایش این نیست که باید در مدت عمرمان گرسنگی بکشیم و زندگىِ بد بگذرانیم؛ نخیر، کاملاً میتواند جهتگیرىِ خدایی باشد، در عین حال تأمین کننده نیازهای زندگی انسان هم باشد. شما در جامعه، هر شغلی انتخاب کنید که به نفع مردم باشد، لابد درآمدی هم دارد، لابد زندگی مناسبی هم همراه آن هست؛ اما وقتی شما این را انتخاب کردید که به جامعه خدمت کنید، برای اینکه امر الهی و دستور دینی را عمل نمایید، خودتان را به آن هدف، نزدیک کردهاید.
* چه کتابهایی را در دوران نوجوانی مطالعه کردید و نظرتان دربارهی مطالعه اسلامی چیست؟
من در دوران جوانی زیاد مطالعه میکردم. غیر از کتابهای درسی خودمان که مطالعه میکردم و میخواندم، کتاب تاریخ، کتاب ادبیات، کتاب شعر و کتاب قصّه و رمان هم میخواندم. به کتاب قصّه خیلی علاقه داشتم و خیلی از رمانهای معروف را در دوره نوجوانی خواندم. شعر هم میخواندم. من با بسیاری از دیوانهای شعر، در دوره نوجوانی و جوانی آشنا شدم. به کتاب تاریخ علاقه داشتم و چون درس عربی میخواندم و با زبان عربی آشنا شده بودم، به حدیث هم علاقه داشتم.
الان احادیثی یادم است که آنها را در دوره نوجوانی خواندم و یادداشت کردم؛ دفتر کوچکی داشتم که یادداشت میکردم. احادیثی را که دیروز، یا همین هفته نگاه کرده باشم، یادم نمیماند، مگر اینکه یادآوری وجود داشته باشد؛ اما آنهایی را که در آن دوره خواندم، کاملاً یادم است. شما هم واقعاً باید قدر بدانید؛ هرچه امروز مطالعه میکنید، برایتان میماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمیشود. دوره نوجوانی برای مطالعه و یاد گرفتن، دوره خیلی خوبی است؛ واقعاً یک دوره طلایی است و با هیچ دوران دیگری قابل مقایسه نیست.
من خیلی کتاب نگاه میکردم؛ منزل ما هم کتاب زیاد بود. پدرم کتابخانه خوبی داشت و خیلی از کتابها هم برای من مورد استفاده بود. البته خود ما هم کتاب داشتیم، کرایه هم میکردیم. نزدیک منزل ما کتابفروشی کوچکی بود که کتاب، کرایه میداد. من رمان و اینها که میخواندم، معمولاً از آنجا کرایه میکردم.
الان یادم افتاد که به کتابخانه آستان قدس هم مراجعه میکردم. آستان قدس هم در مشهد، کتابخانه خیلی خوبی دارد. در دوره اوایل طلبگی - در همان سنین پانزده، شانزده سالگی - به آنجا مراجعه میکردم. گاهی روزها آنجا میرفتم - نزدیک آستان قدس است - و مشغول مطالعه میشدم؛ صدای اذان با بلندگو پخش میشد، به قدری غرق مطالعه بودم که صدای اذان را نمیشنیدم! خیلی نزدیک بود و صدا خیلی شدید داخل قرائتخانه میآمد و ظهر میگذشت، بعد از مدتی میفهمیدیم که ظهر شده است! با کتاب اُنس داشتم. البته الان هم که در سنین نزدیک شصت سالگی هستم - همانطور که گفتید بعضی از شما جای فرزند من هستید و بعضی مثل نوه من میمانید - از خیلی از نوجوانان بیشتر مطالعه میکنم؛ این را هم بدانید.
* درخواستِ اینکه معظمٌله چند نمونه کتاب معرفی کنند.
من نمیخواهم به بچهها خیلی کتاب و رمان معرفی کنم؛ حالا ممکن است اسم مؤلّفینش را بگویم. مثلاً یک نویسنده معروف فرانسوی هست به نام «میشل زواکو» که کتابهای زیادی دارد. من اغلب رمانهای او را در آن دوره خواندم. یا نویسنده معروف فرانسوی «ویکتور هوگو» من کتاب «بینوایان» او را اوّلین بار در همان دوره نوجوانی از کتابخانه آستان قدس گرفتم. البته همه آن را نخواندم؛ مقداریش را خواندم. یکی دو بار بعد از آن هم تمامش را خواندم.
* نظر شما راجع به ادبّیات و هنر چه هست؟
ادبّیات، طبعاً مقوله خوب و مطلوبی است؛ منتها هنر - هنری که با ادبیات، نسبت نزدیک دارد؛ مثل هنر شعر، یا بعضی هنرهای دیگر - تأثیرش بیشتر است. نظر من نسبت به شعر، نظر بسیار مثبتی است. معتقدم شعر، هنر بسیار خوبی است. قریحه شعری یک موهبت الهی است و شعر و همه هنرها، یک توان و قدرت و تعبیر رسایی از تخیّلات ظریف انسان هستند. بعضی از تصوّرات و تخیّلاتِ انسانی هست که جز با زبان هنر و با توصیف هنری، با هیچ زبانی قابل توصیف و بیان نیست. اگر هنر نبود، خیلی از ما فیالضمّیر انسان، ناگفته و توصیف نشده باقی میماند. البته شعبههای گوناگون هنر، هر کدام خصوصیتی دارد. یکی از بهترینهایش که با ادبّیات ارتباط نزدیک دارد، شعر است و شعر، هنر رسا و بلیغی است. زبان شعر، بسیار گویاتر از هنرهای دیگر است؛ یعنی زبان نقّاشی، موسیقی و بعضی هنرهای دیگر، به اندازه زبان شعر، گویا و توانا نیست. البته شعر خوب، نه هر شعری؛ شعری که حقیقتاً هنر تخیّل در آن حضور داشته باشد و لمس شود. ضمناً بعضی از هنرهای دیگر که توصیفشان به دقّت هنر شعر نیست، دایره شعورشان وسیع است؛ مثلاً وقتی شعر فارسی میگویید، فقط یک فارسیزبان از زیباییهای شعر فارسی استفاده میکند، همچنان که از زیباییهای یک شعر عربی، فقط یک عربزبان استفاده میکند. حتّی کسی که عربی را هم بلد است، زیباییهای یک شعر عربی را مثل یک عربزبان نمیفهمد. لیکن نقّاشی اینطور نیست؛ شما یک نقاشی که میکشید، دیگر زبان نمیشناسد، مرز زبان ندارد. موسیقی هم تا حدود زیادی همینطور است. بعضی هنرهای دیگر نیز همینگونه است.
پس شاید بشود اینطور گفت که هرچه توصیف هنر، دقیقتر و ریزتر و زبانش رساتر و بلیغتر است، حوزه و گستره شعورش نیز محدودتر است؛ اما هرچه که زبانش به ابهام نزدیکتر باشد، حوزهاش هم وسیعتر است. علی اىّ حال هنر، مظهر زیبایی است. بیان زیباییها و توصیف تخیّلاتی است که انسان از زیبایی در ذهن خودش دارد.
* سرگرمیهای شما در سنین جوانی چه بود؟
ما متأسّفانه سرگرمیهای خیلی کمی داشتیم؛ اینطور سرگرمیها آن وقت نبود. البته پارک بود، ولی کم و خیلی محدود. مثلاً در مشهد، فقط یک پارک در داخل شهر بود و محیطهایش، محیطهای خیلی بدی بود. ما هم عضو خانوادههایی بودیم که پدرها و مادرها مقیّد بودند؛ اصلاً نمیتوانستیم برویم. برای امثال من در دوره جوانی، امکان اینکه بتوانند از این مراکز عمومىِ تفریحی استفاده کنند، وجود نداشت؛ به خاطر اینکه این مراکز، مراکز خوبی نبود، غالباً مراکز آلودهای بود. دستگاههای آن روز هم مقداری سعی داشتند که مراکز عمومی را آلوده به شهوات و فساد کنند! این کار، تعمّداً و طبعاً با برنامهریزی انجام میشد. آن زمانها این را حدس میزدیم؛ ولی بعدها که قرائن و اطّلاعات بیشتری پیدا کردیم، معلوم شد که واقعاً همینطور بوده است؛ یعنی با برنامهریزی، محیطهای عمومی را فاسد میکردند! لذا ما نمیتوانستیم برویم. بنابراین تفریحات آن وقت ما از این قبیل نبود.
تفریح من در محیط طلبگی خودم در دوران جوانی، حضور در جمع طلبهها بود. به مدرسه خودمان - مدرسهای داشتیم به نام مدرسه نوّاب - میرفتیم؛ جوّ طلبهها برای ما جوّ شیرینی بود. طلبهها دور هم جمع میشدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطّلاعات میکردند و حرف میزدند. محیط مدرسه برای خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب میشد؛ در وقت بیکاری آنجا دور هم جمع میشدند. علاوه بر این در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلی خوبی بود. آنجا هم افراد متدیّن، طلّاب، روحانیون و علما میآمدند، مینشستند و با هم بحث علمی میکردند. بعضی هم صحبتهای دوستانه میکردند. تفریحات ما اینها بود.
البته من آن زمان ورزش میکردم؛ الان هم ورزش میکنم. متأسّفانه میبینم جوانان ما در ورزش سستی میکنند که این خیلی خطاست. آن زمان ما کوه میرفتیم و پیادهرویهای طولانی میکردیم. من با دوستان خودم، چند بار از کوههای اطراف مشهد، همینطور کوه به کوه و روستا به روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم. از اینگونه ورزشها داشتیم. البته اینها تفریحات سرگرم کنندهای بود که خارج از محیط شهر محسوب میشد.
حالا در تهران، این دامنه زیبای البرز و ارتفاعات به این قشنگی و خوب هست؛ من خودم هفتهای چند بار به این ارتفاعات میروم. متأسفانه میبینم نسبت به جمعیت تهران، تعداد کسانی که آنجا میآیند و از این محیط بسیار خوب و پاک استفاده میکنند، خیلی کم است! تأسف میخورم که چرا جوانان ما از این محیط طبیعی و زیبا استفاده نمیکنند! اگر آن زمان در مشهدِ ما چنین کوههای نزدیکی وجود داشت - چون ما آن وقت در مشهد، کوههای به این خوبی و به این نزدیکی نداشتیم - ما بیشتر هم استفاده میکردیم.
* با تشکر از عنایت معظّمٌله برای این دیدار، انتظار دارید نوجوانان در حال و آینده فرهنگ، اقتصاد و سیاست این مرز و بوم، چگونه گام بردارند؟
من البته انتظار دارم نوجوانان - همانطور که قبلاً گفتم - به جای اینکه خیلی به آینده نگاه کنند، به حال بنگرند؛ یعنی الان شما در یک دوران طلایی زندگی میکنید. این دوران - بین سنین ده، یازده سالگی، تا بیستودو سه سالگی - حقیقتاً یک دوران طلایی است؛ دوران یاد گرفتن، آمادهسازی ذهن و فکر خود برای آینده است، بخصوص که امکانات روز در کشور ما فراهم است. من میترسم اگر بچهها امروز خیلی به فکر این باشند که «فردا چهکاره خواهیم شد»، در تخیّلاتِ زیاد و غیرعملی بروند - تخیّلاتی که خیلی به عمل نزدیک نیست و بیشتر یک حالت موهومات و افسانهپردازی ذهنی را به انسان، القا میکند - و از زمان حالشان بمانند.
آن چیزی که من توصیه میکنم، این است که بچهها از استعداد و از وقت خودشان استفاده کنند؛ خوب درس بخوانند. ما بیشترین چیزی که امروز لازم داریم، این است که بچهها به طور جدّی درس بخوانند.
من میبینم با اینکه برنامههای مدارس ما برنامههای خیلی غلیظِ شدیدِ پُر و پیمانی نیست، بعضی از جوانان ما غالباً گله میکنند که درس، ما را خسته کرده است، نمیتوانیم بخوانیم. طبق اطّلاعاتی که من دارم، در بسیاری از کشورهای دیگر - کشورهایی که امروز از لحاظ علمی و صنعتی و فنآوری پیشرفتهتر از کشور ما هستند - درسهای دوره راهنمایی و دبیرستان، از درسهای مدارس ما - هم حجمش بیشتر و هم دشوارتر است؛ یعنی بر ذهن قابل کشش جوانان واقعاً تحمیلِ مطلب میکند.
ذهن جوان، خیلی قابل کشش است، توانش برای کشیدن بار معلومات، خیلی زیاد است؛ محفوظات زیادی به آنها میدهند. من میبینم با اینکه درسهای موجود، از لحاظ حجم و محتوا خیلی سنگین نیست، بعضی از جوانان ما فرصتی برای خودشان نمیبینند که بتوانند مطالعات جنبی کنند؛ در حالی که به نظر من، جوان میتواند هم درس بخواند، هم مطالعه و هم ورزش کند.
وقتتان را صرف کارهای جدّی کنید و همه اینها جدی است - ورزش و بازی هم جدّی است - برای جوان اینطور است. البته بعضی از کارها جدّی نیست. فرض کنید انسان ساعتها بنشیند - البته جمعاً ساعتها - و تبلیغات تلویزیون را تماشا کنند؛ چون مثلاً بیست دقیقه قبل از اینکه فیلمی را به ما نشان دهند، تبلیغات میکنند! این بیست دقیقهها، خودش خیلی میشود. من با اینطور وقتگذرانی خیلی موافق نیستم؛ که ممکن است جمعاً ساعتها از وقت ما را بگیرد. بعضی از کارها، کارهای زایدی است؛ اما درس خواندن، مطالعه و ورزش کردن، کارهای لازمی است. جوانان در این سنین از همه اینها میتوانند استفاده کنند و خودشان را برای آینده بسازند. شما نگاه کنید که چه استعدادی خودش را در شما نشان میدهد. اگرچه باید کسانی بنشینند و استعدادها را در افراد کشف کنند؛ اما حقیقت این است که استعداد در وجود جوان و نوجوان، به هر شکلی خودش را نشان میدهد. توجّه میکنید؟ بعید است که انسان بااستعدادی تا سنین حدود هجده، نوزده و بیست سالگی، خودش حس نکند که شوق و گرایش و علاقه و توانایی بیشتری برای کدام کار و به کدام سمت دارد. وقتی که فهمیدید استعدادتان در کدام طرف است - حالا یا خودتان کشف کردید، یا معلّم، مدرسه، یا پدر و مادر به نحوی کشف کردند - آن وقت به آن سمت بروید؛ هرچه میخواهد باشد، نگویید این کوچک است، این کم است.
کشور ما به همه چیز احتیاج دارد. کشور به رئیس جمهور احتیاج دارد، به صنعتگر احتیاج دارد، به وزیر و طبیب هم احتیاج دارد. هر کشوری به همهنوع انسانی احتیاج دارد. اینطور هم نیست که ما فرض کنیم اگر آن شغل را گرفتیم، زندگی ما بهتر خواهد شد و بعد راحتتر به اهداف زندگی خواهیم رسید؛ نخیر، اینطور هم نیست. گاهی انسان در آنجایی که خیال نمیکند، هم زندگیش خوشتر میگذرد، هم به هدفهای والای زندگی که جلب رضای الهی است، نزدیکتر میشود و میتواند محصول صحیحی از زندگی خودش به دست آورد.
بنابراین آن چیزی که من میتوانم به جوانان و نوجوانان عزیز توصیه کنم، این است که از وقت - از حال - حداکثر استفاده را بکنند. البته این هم بدون برنامهریزی نمیشود؛ باید بنشینند و با همان ذهن خودشان برنامهریزی کنند. برنامهریزی هم یک الگوی همگانی ندارد که من بگویم همه باید اینطور برنامهریزی کنند؛ نه. هر کسی بر حسب سنّش، بر حسب وضع زندگی خانوادگی و امکاناتش، بر حسب آن شهر و خانوادهای که در آن زندگی میکند، ممکن است یکطور برنامهریزی کند و یک طور امکان داشته باشد. همه باید برنامهریزی کنند و از وقتشان با برنامه، حدّاکثر استفاده را بکنند.
* به علت جلوگیری بیگانگان، ما از فنآوری غرب دوریم. جوانان ما چطور میتوانند از فنآوری غرب استفاده کنند، در حالی که اسیر آن نشوند؟
چرا اسیر و مسحور شوند؟ این یک استعداد بشری است. یک نفر فکر و ذهن خودش را به کار انداخته و توانسته است چیزی را در این عالم طبیعت - در این طبیعت بزرگ و همچنان عمدتاً ناشناخته - به دست آورد. شما خودتان هم میتوانید این کار را بکنید؛ خودتان هم میتوانید ذهنتان را به کار بیندازید و این را به دست آورید.
اگر مسحور شدن به معنای این است که انسان، چیزی را تحسین کند، این اشکالی ندارد؛ بله، باید تحسین کند، چه مانعی دارد؟! هر پدیده علمی، هر پدیده حاکی از پیشرفت و برجستگی ذهن یک انسان، در خور تحسین است. اشکالی ندارد که ما هم تحسین کنیم؛ اما اینکه مسحور شود، یعنی خودش را در مقابل آن کوچک ببیند، خودش را تحقیر کند؛ نه، بههیچوجه.
شما هم اگر همین امکان را در اختیار داشته باشید، همان و بهتر از آن را پدید میآورید؛ کمااینکه اگر شما در این چند ساله ملاحظه کنید، در همین زمینههایی که جوانان و نوجوانان ما وارد شدند - در المپیادهای ریاضی، فیزیک، رایانه و... - میبینید که بچههای ایرانی از امثال و اقران خودشان جلو افتادند؛ یعنی از بیشتر کشورهای جهان جلو افتادند دیگر. غیر از این است؟ با اینکه عمر این امتحان و آزمایششان خیلی کوتاه است!
بنابراین ما میتوانیم بفهمیم؛ یعنی یک نوجوان ایرانی راحت میتواند کشف کند، اگر ذهن و استعدادش را به کار بیندازد، اگر واقعاً درس بخواند و بخواهد، او هم میتواند کارهای بزرگی انجام دهد.
البته من بارها به اندیشمندان خودمان گفتهام - آن نکتهای که شما گفتید - «غرب از ما خیلی جلواست»؛ این حقیقتی است. ما اگر بخواهیم از همان راهی که غرب حرکت کرده، دنبالش برویم تا به آن نقطهای که امروز هست، برسیم، عمرها و قرنها طول خواهد کشید و نخواهیم توانست. ما احتیاج به راههای میانبُر داریم. آیا راه میانبُری وجود دارد؟ حتماً وجود دارد. کو؟ من نمیدانم؛ بروید تا پیدا کنید.
تمام این اکتشافات فعلی، راههای میانبُرند. ببینید؛ زمانی حرکت با نیروی بخار نبود، با استفاده از نیروهای دیگری غیر از نیروی بخار بود؛ اما یک نفر نیروی بخار را به دست آورد. یعنی چیزی در طبیعت وجود داشت، نیروی بخار از اوّلِ عالَم وجود داشته، کسی آن را کشف کرد. این یعنی یک راه میانبُر.
راههای میانبُر را کشف کنید. این نیروی الکتریسته که شما مشاهده میکنید - که در واقع امروز همه کارهای دنیا، یا قسمت مُعْظمی از آن را انجام میدهد - همیشه در طبیعت وجود داشته، اینکه به وجود نیامده است؛ یک نفر رفت، این راه میانبُر را یافت و از آن عبور کرد.
خیلی خوب؛ هنوز بسیاری از راههای میانبُر وجود دارد. دانشمندان بزرگ تصریح میکنند که ما هنوز به بیشتری از اسرار عالم طبیعت - از جمله به بیشتری از اسرار وجود انسان - پی نبردهایم؛ هنوز خیلی چیزها را کشف نکردهایم. چه کسی میتواند کشف کند؟ آن کسی که بتواند فکر کند، عالِم و دانشمند شود و از علوم روز استفاده نماید. او میتواند راههای جدید را کشف کند و به دست آورد. شما آن کس باشید. جوان ایرانی آن کس باشد؛ چرا باید خودش را در مقابل کسانی که این راه را تا به حال رفتهاند، کوچک ببیند؟!
* ما شخصیت دیگری از شما که پدر و رهبرمان هستید، با نام مستعار «امین» میشناسیم. «دلم قرار نمیگیرد از فغان بیتو اسپندوار ز کف دادهام عنان بیتو». میخواهیم جناب «امین» از نوشتهها و شعرهای حتّی عارفانهشان برای جوان امروزی بگویند. بفرمایید چه شعرهایی داشتهاید و میخواستم از «امین» برای ما بگویید.
عرض کنم حضور شما که ماجرای «امین»، ماجرای دیگر و عالَم دیگری است، عالَم شعر و احساس و اینهاست. البته مقداری راجع به شعر با شما صحبت کردهام؛ چند کلمه دیگر هم صحبت میکنم:
من در دوره جوانی شعر گفتن را شروع کردم و گاهی شعر میگفتم؛ منتها به دلایلی تا سالهای متمادی شعرم را در انجمن ادبی - که آن وقت در مشهد تشکیل میشد و من هم شرکت میکردم - نمیخواندم. حالا عیبی ندارد آن دلیلی را که گفتم به آن دلیل نمیخواندم، بگویم.
علّت این بود که من سابقه زیادی با شعر داشتم، شعر را میشناختم؛ یعنی خوب و بد شعر را میشناختم. در آن انجمن، وقتی که شعری خوانده میشد و اشخاص نامداری هم در آن انجمن بودند - که بعضی از آنها امروز هم هستند، بعضی هم فوت شدهاند - نقدی که من نسبت به شعر انجام میدادم، نقدی بود که غالباً مورد تأیید و تصدیق حضّار - از جمله خود سراینده شعر - قرار میگرفت. وقتی که شعر خودم را، با دید یک نقّاد نگاه میکردم، میدیدم این شعر، مرا را راضی نمیکند؛ لذا نمیخواستم شعرم را بخوانم.
یعنی اگر شعری بود که از شعر آن روز بهتر بود، حتماً میخواندم؛ لیکن مینشستم، فکر میکردم، شعر را میگفتم، مینوشتم و پاکنویس میکردم؛ اما در آن انجمن نمیخواندم. چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همین نقدهایی که میشد - از جمله خود من زیاد نقد میکردم - بالاتر از این شعر بود. شاید شعرهایی خوانده میشد که از سطح آن شعر بالاتر نبود؛ اما مورد نقد قرار میگرفت. بههرحال، میتوانم اینطور بگویم که آن شعر، مرا به عنوان یک ناقد، راضی نمیکرد. اتّفاق افتاده بود که در غیر از آن انجمن - انجمنهای دیگری در بعضی از شهرهای دیگر؛ یک شهر از شهرهای معروفِ شعرخیز ایران که حالا نمیخواهم اسم بیاورم - شرکت کرده بودم و آنجا دیدم سطح آن انجمن، سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد؛ از من شعر خواستند، لذا من خواندم - همان سالهای قدیم.- اینکه میگویم، مربوط به سالهای ۱۳۳۶ و ۳۷ و آن وقتهاست که در حدود سنین بیست، بیستویک ساله، یا حداکثر بیستودو ساله بودم. البته این تا سالهای ۱۳۴۲ و ۱۳۴۴ - تا آن وقتها - ادامه داشت که بعد دیگر غرق شدنِ در کارهای مبارزات، ما را از کار شعر به کلّی دور کرد؛ انجمن هم دیگر نمیرفتم.
بههرحال، آن زمان شعر میگفتم؛ بعد شعر گفتن را رها کردم و نمیگفتم، تا چند سال قبل از اینکه تصادفاً یک طوری شد که دوباره احساس کردم مایلم گاهی چیزی بر زبان، یا بر ذهن، یا روی کاغذ بیاورم؛ آنها هم در بین مردم پخش نشده است - حالا شما یک بیت را خواندید - از شعرهایی که من گفتهام، چند غزل بیشتر در دست مردم نیست؛ نمیدانم شما این را از کجا و از چه کسی شنیدهاید! این غزلی که مطلعش را خواندید، مالِ خیلی دور نیست؛ خیال میکنم مربوط به همین سه، چهار سال قبل است.
* میخواستم چون فرزندی از محضر پدر، این سؤال را بکنم که شما در دوره نوجوانی چه تصوّری از خدا داشتید؟ حالات و روحیّات شما در این دوره چگونه بود؟ شما به نوجوانان توصیه میکنید که چگونه با خدا حرف بزنند، چه چیزهایی از خدا بخواهند و رابطهشان با خدا چگونه باشد؟
عرض کنم که من در دوره نوجوانی - یعنی همان دورانی که تازه از دبستان بیرون آمده و طلبه شده بودم - به دعا و توجّه و توسّل خیلی اهتمام میورزیدم؛ اما این را که چه تصوّری از خدا داشتم، الان نمیتوانم چیزی به یاد بیاورم که دربارهی خدا چگونه فکر میکردم، کمااینکه انسان درباره ذات مقدّس پروردگار هم نباید خیلی فکر کند و راجع به ذات مقدّس پروردگار، در فکر فرو برود.
وجود خدای متعال، یک وجود بدیهی و روشن و واضحی است که همه وجود یک انسان، به او گواهی میدهد؛ یعنی اگر انسان دچار وسوسه نشود و خودش را در وسوسهها غرق نکند، ذهن انسان، دل و جان انسان به وجود خدا گواهی میدهد. واقعاً وجود خدا حتّی به برهان و استدلال، احتیاج ندارد؛ اگر چه برهان و استدلال زیادی هم در مورد وجود پروردگار هست.
آنچه که آن وقت برای من مطرح بود و عملاً وجود داشت، این بود که اهل دعا و ذکر و دعاهای مأثور و اعمالی که وارد شده بود، بودم. مثلاً یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را بجا آوردم. اعمال آن روز، طولانی هم هست - لابد آشنا هستید؛ خیلی از جوانان با آن اعمال آشنا هستند - چند ساعت طول میکشد. اعمال، از بعد از نماز ظهر و عصر شروع میشود و اگر انسان بخواهد به همه آن اعمال برسد، شاید تا نزدیک غروب - روزهای نه چندان بلند - به طول میانجامد.
آن وقت من یادم است که با مادرم - چون مادرم هم خیلی اهل دعا و توجّه و اعمال مستحبّی بود - میرفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود - منزل ما حیاط کوچکی داشت - آنجا فرش پهن میکردیم - چون مستحب است که زیر آسمان باشد - هوا گرم بود؛ آن سالهایی که الان در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه مینشستیم و ساعتهای متمادی، اعمال روز عرفه را انجام میدادیم. هم دعا داشت، هم ذکر و هم نماز. مادرم میخواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، میخواندیم. دوره جوانی و نوجوانی من اینگونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش.
البته ما آن وقت از یک امتیاز برخوردار بودیم که اگر آن امتیاز، امروز در جوانی باشد، دعا و ذکر و نماز برای او شیرین خواهد بود و مطلقاً خسته کننده نخواهد شد؛ و آن توجّه به معانی است. ببینید؛ هر کس که از نماز خسته میشود، یا معنای نماز را نمیداند، یا توجّه نمیکند، والّا اگر کسی معنای نماز را بداند و به نماز هم توجّه کند، امکان ندارد از نماز خسته شود؛ اصلاً امکان ندارد.
اگر کسی معنای دعا، مثلاً دعای ابیحمزه ثمالی، یا دعای امام حسین علیهالسّلام در روز عرفه را بفهمد و توجّه کند - که هر دو خیلی طولانی هستند و چون گاهی انسان معنا را هم میداند، اما توجّه نمیکند، ذهنش جاهای دیگر میرود - امکان ندارد از این دعای به این بلندی خسته شود. یعنی این گفتگویی که در این دعا انجام گرفته، بین آن بنده برگزیده و شایسته و بامعرفت و خدا، اینقدر پُرجاذبه و نافذ و حقیقی است - یعنی بیان کننده آن خواستهای فطری انسان است - که امکان ندارد کسی هیچ وقت از آن خسته شود. من توصیهام به جوانان این است که عبادت را با توجّه انجام دهند. من اصرار نمیکنم که زیاد عبادت کنید؛ نه. شما خواستید زیاد عبادت کنید، خواستید کم عبادت کنید؛ ولی آنچه انجام میدهید با توجّه باشد. البته همه باید عبادت واجب را انجام دهند؛ آنکه قابل اغماض و اینها نیست. هر کسی باید عبادت واجبش را انجام دهد. عبادات واجب، چیزی هم نیست، فقط هفده رکعت نماز در شبانهروز، عبادت واجب ماست که این چیز زیادی نمیشود. هفده تا یک دقیقه، یا حداکثر هفده تا دو دقیقه چیزی نمیشود. من نمیگویم جوانان عبادات مستحبّه - مثل دعا خواندن، تلاوت قرآن، یا نمازهای مستحبی - را زیاد انجام دهند؛ اما میگویم همان مقداری که انجام میدهند با توجّه باشد. اگر با توجّه انجام دادند، بهره میبرند؛ حقیقتاً از آن چیزی که میخوانند، استفاده میکنند. حالا ممکن است بعضی عربی بلد نباشند، ترجمههای خوبی شده است؛ من بعضی از ترجمههای دعاها را دیدهام، واقعاً خوب است. بد نیست شما این را بدانید. من با دید ادبی که به این دعاها نگاه میکنم، جزو زیباترین سخنان زبان عربی است. همین دعای کمیل، یا دعای امام حسین علیهالسّلام در عرفه، یا همین دعای ابیحمزه، یا آن مناجات شعبانّیه، اینها در زبان عرب، جزو زیباترین متنهای ادبی است؛ خیلی زیباست؛ البته این دعاها متنهای قدیمی است. میدانید که زبان، تحوّل پیدا میکند؛ مثلاً به صورت یک تشبیه ناقص، گلستان سعدی قدیمی است، زبان قدیمی دارد، اما کسی که آن را بخواند و اهل ادبّیات و هنر باشد، از زیبایی آن بهره میبرد. این تعبیرات، بسیار زیباست؛ هم الفاظ زیباست، هم معانی زیباست.
مفاهیم و معارفی که در صحیفه سجّادیه است، به قدری زیباست که! انسان گاهی اوقات حیرت میکند این چه ذهنی است، چه مغزی است که اینها را توانسته است کنار هم بنشاند و چنین تعبیراتی را درست کند! لذا من توصیه میکنم که ارتباطات بچهها با خدا، ارتباطاتِ با توجّه و با حالی باشد؛ بخصوص نمازها را با حال بخوانند. دعا که میخوانند، با حال و با توجّه بخوانند و بدانند با چه وجودی حرف میزنند و چه میخواهند و بدانند این خواست، پاسخ دارد. در قرآن، به ما گفته شده است: «ادعونی استجب لکم»(۶)؛ مرا بخوانید تا به شما پاسخ دهم. یک جا دارد: «واسئلوا اللَّه من فضله»(۷)؛ از فضل خدا طلب کنید و بخواهید. اینها وعدههای الهی است و وعدههای الهی، صادقترین وعدههاست و حتماً چنانچه از خدا بخواهید، خدا به شما پاسخ خواهد داد. اگر اُنس پیدا کنید، خواهید دید که خیلی از پاسخها همانی است که در همان لحظه به شما داده میشود؛ یعنی آدم نباید خیال کند که پاسخ دعا حتماً همان پولی است که از خدا خواسته است و باید برسد! گاهی اوقات پاسخ، همانی است که در آن لحظه به شما میدهند. آنچنان نورانیتّی در دل شما به وجود میآید که میبینید اصلاً پاسختان را همان ساعت گرفتهاید. آن حالتی را که انسان در دعا پیدا میکند، گاهی احساس میکند که دیگر غیر از آن، هیچ چیز نمیخواهد. وقتی یاد پروردگار در دل انسان، زنده باشد، اینگونه است.
* سؤالم را طور دیگری مطرح میکنم: شما خدا را چگونه شناختید؟
البته من به صورت ایمانی، از خانواده گرفتم و به صورت معرفتی، بعدها با فکر و با مطالعه کتابهای استدلالی، توانستم به معرفت استدلالی دست پیدا کنم. عزیزان من! میتوانم به شما بگویم که معرفت استدلالی لازم است؛ اما آن چیزی که انسان را نجات میدهد و به حرکت وا میدارد، همان معرفت ایمانی است. یعنی وقتی که ابوذر مسلمان شد، پیامبر اسلام نرفته بود برهان نظم و برهان خلف و برهان علّت اُولی را برای او بیان کند و بگوید به این دلیل خدایی هست و خدا یکی است و این بتها خدا نیستند. نخیر؛ با آن بیان پُرجاذبه خودش، ایمانی را در دل ابوذر انداخته بود. میدانید، آن بیانی که بر اثر نورانیّتِ ایمان در دل انسان به وجود میآید چقدر ارزشمند است! حالا چه آن را پدر و مادر به انسان بدهند، چه یک بزرگتر دیگر، چه یک حادثه که گاهی آن ایمان ناب را به انسان میبخشد که آن برای انسان، خیلی بیشتر به کار میآید، تا آن استدلالها. اگر چه آن استدلالها حتماً لازم است؛ زیرا در آن ایمانی که گفتم، ممکن است گاهی وسوسه بشود، بعضی بیایند و خدشه کنند. انسان برای اینکه خودش را از آن وسوسهها به جای امنی برساند، به آن استدلال احتیاج دارد. آن استدلال، مثل ستون و دیواری است که انسان به آن تکیه میدهد و خیالش آسوده است که جای وسوسه و دغدغه نیست؛ یعنی کسی نمیتواند در انسان، تردید ایجاد کند. اما آن چیزی که انسان را به کار میآید، به حرکت وادار میکند و در میدانهای زندگی کمک میکند، همان اعتقادی است که از ایمان، از محبّت، از جاذبه و از شور و عشق، حاصل میشود.
* یک نوجوان، در دعا از خدا چه بخواهد؟
هر چه بخواهد عیبی ندارد؛ یعنی نوجوان، آرزوهایی دارد دیگر. گاهی آرزوهای انسان در یک اتاق خلاصه میشود - در اتاق خودش که در خانه دارد، یا با خانوادهاش زندگی میکند - یعنی خیلی کوچک است؛ همان را هم از خدا بخواهید، مانعی ندارد. از خدا همه چیز بخواهید؛ یعنی هیچ چیز را نگویید کوچک است، یا بد است که از خدا بخواهیم همه چیز را میشود از خدا خواست.
فرق خدا و بندگان خدا این است که بندگان خدا به گونهای هستند که گاهی بد است انسان چیزهایی را از آنها بخواهد؛ اما از خدا، هیچ چیز بد نیست که شما بخواهید. خدا قدرتش زیاد است، علمش هم زیاد است، نیاز شما را هم میداند و آن چیزی که از شما میپسندد، ارتباط با اوست. این ارتباط، با درخواست حاجت است. بسیار خوب؛ حاجت بخواهید، خدا هم انشاءاللَّه عطا خواهد کرد. اگر مصلحت شما باشد، خدا آن حاجت را روا خواهد کرد. آیندهتان را بخواهید، توفیقات و پیشرفتتان را بخواهید، سلامت خودتان را بخواهید، ایمان قوی را از خدا بخواهید. میدانید، یکی از خواستههایی که در دعاهای ما خیلی روی آن تکیه شده، همان ایمان و یقین ثابت و روشن و شورانگیز است؛ این را هم از خدا بخواهید. این را هم خدا به شما میدهد. دنیا بخواهید، آخرت بخواهید، برای پدر و مادرتان و برای دوستانتان بخواهید. دعا این است.
* از چه زمانی به فعالیتهای سیاسی علاقهمند شدید و مطالعات سیاسی را آغاز کردید؟
من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم «نوّاب صفوی» به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوی برای من، خیلی جاذبه داشت و به کّلی مرا مجذوب خودش کرد. هر کسی هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نوّاب صفوی میشد؛ از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من میتوانم بگویم که آنجا به طور جدّی به مسائل مبارزاتی و به آنچه که به آن مبارزه سیاسی میگوییم، علاقهمند شدم. البته قبل از آن، چیزهایی میدانستم. زمان نوجوانىِ ما با اوقات «مصدّق» مصادف بود. من یادم است در سال ۱۳۲۹ وقتی که مصدّق تازه روی کار آمده بود و مرحوم «آیةاللَّه کاشانی» با او همکاری میکردند - مرحوم آیةاللَّه کاشانی نقش زیادی در توجّه مردم به شعارهای سیاسی دکتر مصدّق داشتند - لذا کسانی را به شهرهای مختلف میفرستادند که برای مردم سخنرانی کنند و حرف بزنند. از جمله در مشهد، سخنرانانی میآمدند. من دو نفر از آن سخنرانان و سخنرانیهایشان را کاملاً یادم است. آنجا با مسائل مصدّق آشنا شدیم و بعد، مصدّق سقوط کرد.
در سال ۱۳۳۲ که قضیه ۲۸ مرداد پیشامد کرد، من کاملاً در جریان سقوط مصدّق و حوادث آن روز بودم؛ یعنی من خوب یادم است که اوباش و اراذل، در مجامع حزبی که به دولت دکتر مصدّق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آنجاها را غارت میکردند. این مناظر، کاملاً جلوِ چشمم است!
بنابراین من مقولههای سیاسی را کاملاً میشناختم و دیده بودم؛ لیکن به مبارزه سیاسی به معنای حقیقی، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقهمند شدم. بعد از آنکه مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد. شهادت او هم غوغایی در دلهای جوانانی که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقیقت سوابق کار مبارزاتی ما به این دوران برمیگردد؛ یعنی به سالهای ۱۳۳۳ و ۳۴ به بعد.
* از نحوه زندگی در دوران پهلوی و در طول مبارزات، که چقدر در زندان و تبعید به سر بردهاید، بفرمایید.
من بارها بازداشت شدم. مرا شش مرتبه بازداشت کردند؛ یک بار هم زندان بردند، یک بار هم تبعید شدم. مجموعاً این دورانها نزدیک به سه سال طول کشیده است. دوره زندگی ما در آن زمانها، برای ایرانیها دوران بسیار بدی بود.
اوّلاً نکته خیلی مهمّی که امروز شاید شما واقعاً نتوانید آن را درست تصوّر کنید، این است که آن دوران، مسائل کشور - سیاست و دولت - مطلقاً برای مردم مطرح نبود. امروز مردم ما در کشور، وزرا را میشناسند، رئیس جمهور را میشناسند، آن وقتی که نخستوزیر بود، او را میشناختند، کارهای عمده را میدانند، در مبارزات سیاسی خیلی چیزها را خبر دارند که دولت، امروز چه اقدامی کرده و چه تصمیمی گرفته است؛ ولی آن زمان، دولتها میآمدند و میرفتند و اصلاً مردم نمیفهمیدند! یک نخستوزیر میرفت، یک نخستوزیر دیگر میآمد، کابینه عوض میشد، انتخابات میشد و اصلاً مردم خبر نمیشدند! توجّه میکنید؟! به کل نسبت به مسائل دولت، بیتفاوت بودند. دولت برای خودش کارهایی میکرد، مردم راه خودشان را میرفتند، دولت راه خودش را میرفت، فشار روی مردم، خیلی زیاد بود و آزادی اصلاً نبود.
من یادم است که دوستی از دوستان ما از پاکستان آمده بود، برای ما نقل میکرد که بله، من در داخل پارک، فلان کس را دیدم که اعلامیهای را به فلانی داد؛ من تعجّب کردم که مگر در پارک کسی میتواند به کسی اعلامیه بدهد! او از تعجّب من تعجّب کرد و گفت: چرا نشود؟! پارک است دیگر، انسان اعلامیه را درمیآورد و به آن طرف میدهد. گفتم: چنین چیزی میشود؟! این مربوط به دوران مبارزات ما بود که من دوره نوجوانی را هم گذرانده بودم؛ یعنی اختناق در ایران آنقدر زیاد بود که اصلاً تصوّر نمیکردیم ممکن است کسی بتواند به زبان صریح، روشن، روز روشن، جلوِ چشم مردم، حرف سیاسی به کسی یا به دوستی بزند، یا کاغذی را به او بدهد، یا کاغذی را از او بگیرد! از بس فشار و خفقان بود. به کوچکترین سوءظن، افراد را میگرفتند و به خانههای مردم میریختند!
بارها به منزل ما ریختند و منزل ما را گشتند - منزل پدرم، منزل خودم - کاغذها و نوشتههای مرا بارها بردند! خیلی از نوشتهها و یادداشتهای علمی و غیر علمی من از بین رفته و غارت شده است؛ بردند، جمع کردند و بعد دیگر ندادند! یا وقتی دادند، همهاش را ندادند!
زندگی از لحاظ سیاسی، زندگی سختی بود؛ یعنی زندگی سیاسی بسیار زندگی سختی بود. خفقان بود و آزادی نبود. من در دوره مبارزات، برای جوانان و دانشجویان در مشهد، مدّتها درس تفسیر میگفتم. یک وقت به بخشی از قرآن رسیدیم که راجع به قضایای «بنیاسرائیل» بود؛ قهراً راجع به بنیاسرائیل هم تفسیر قرآن میگفتیم. یک مقدار راجع به بنیاسرائیل و یهود صحبت کردم؛ بعد از مدّت کمی مرا بازداشت کردند! البته نه به آن بهانه، به جهت و به عنوان دیگری بازداشت کردند و به زندان بردند. جزو بازجوییهایی که از من میکردند، این بود که شما علیه اسرائیل و علیه یهود حرف زدهاید! توجّه میکنید؟ یعنی اگر کسی آیه قرآنی را که راجع به بنیاسرائیل حرف زده بود، تفسیر میکرد و درباره آن حرف میزد، بعد باید جواب میداد که چرا این آیه قرآن را مطرح کرده است! چرا این حرفها را زده و چرا راجع به بنیاسرائیل، بدگویی کرده است! یعنی وضع سیاسی، اینگونه وضع سخت و دشواری بود و سیاسها اینقدر ضدّ مردمی و وابسته به خواست اربابها بود!
البته با این دو سه کلمه نمیشود اوضاع و احوال دوران اختناق را بیان کرد. من این را به شما بگویم که حقّاً و انصافاً اگر ده جلد کتاب هم نوشته شود و همه آنها تشریح و توصیف آن دوران باشد، باز هم نمیشود بیان کرد! البته بعضی از حرفها هست که اصلاً نمیشود با زبانِ معمول بیان کرد؛ بعضی از تصوّرات هست که جز با زبان ادب و هنر بیان نمیشود. در شعر میشود بیان کرد، در کارهای ادبی و هنری میشود بیان کرد؛ اما خیلی از آنها را در زبان معمولی نمیشود گفت.
* خاطرهای از دوران انقلاب و به طور اخص، خاطرهای در رابطه با امام راحل بفرمایید.
البته خیلی خاطره هست؛ یعنی همه محفوظات ما به یک معنا خاطره است. یکی از خاطرات خیلی جالب من، آن شب اوّلی است که امام وارد تهران شدند؛ یعنی روز دوازدهم بهمن - شب سیزدهم - شاید اطّلاع داشته باشید و لابد شنیدهاید که امام، وقتی آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانی کردند، بعد با هلیکوپتر بلند شدند و رفتند.
تا چند ساعت کسی خبر نداشت که امام کجا هستند! علّت هم این بود که هلیکوپتر، امام را در جایی که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر میخواست جایی بنشیند که جمعیت باشد، مردم میریختند و اصلاً اجازه نمیدادند که امام، یک جا بروند و استراحت کنند. میخواستند دور امام را بگیرند.
هلیکوپتر در نقطهای در غرب تهران رفت و نشست، بعد اتومبیلی امام را سوار کرد. همین آقای «ناطق نوری» اتومبیلی داشتند، امام را سوار میکنند - مرحوم حاج احمد آقا هم بود - امام میگویند: مرا به خیابان ولیعصر ببرید؛ آنجا منزل یکی از خویشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ میروند و سراغ به سراغ، آدرس میگیرند، بالاخره پیدا میکنند - منزل یکی از خویشاوندان امام - بیخبر، امام وارد منزل آنها میشوند!
امام هنوز نماز هم نخوانده بودند - عصر بود - از صبح که ایشان آمدند - ساعت حدود نه و خردهای - و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندکی استراحت کرده بودند! آنجا میروند که نمازی بخوانند و استراحتی بکنند. دیگر تماس با کسی نمیگیرند؛ یعنی آنجا که میروند، با کسی تماس نمیگیرند. حالا کسانی که در این ستادهای عملیاتی نشسته بودند - ماها بودیم که نشسته بودیم - چقدر نگران میشوند! این دیگر بماند. چند ساعت، هیچ کس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادند که بله، امام در منزل فلانی هستند و خودشان میآیند، کسی دنبالشان نرود!
من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملیاتِ مربوط به استقبال از امام بود - همین دبستان دخترانه رفاه که در خیابان ایران است که شاید شما آشنا باشید و بدانید - آنجا در یک قسمت، کارهایی را که من عهدهدار بودم، انجام میگرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما یک روزنامه روزانه منتشر میکردیم. در همان روزهای انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر کردیم. عدّهای آنجا بودیم که کارهای مربوط به خودمان را انجام میدادیم.
آخر شب - حدود ساعت نهونیم، یا ده بود - همه خسته و کوفته، روز سختی را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقی که کار میکردم، نشسته بودم و مشغول کاری بودم؛ ناگهان دیدم مثل این که صدایی از داخل حیاط میآید - جلوِ ساختمان مدرسه رفاه، یک حیاط کوچک دارد که محلِّ رفت و آمد نیست؛ البته آن هم به کوچه در دارد، لیکن محلِّ رفت و آمد نیست - دیدم از آن حیاط، صدای گفتگویی میآید؛ مثل اینکه کسی آمد، کسی رفت. پا شدم ببینم چه خبر است. یک وقت دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان میآیند! برای من خیلی جالب و هیجانانگیز بود که بعد از سالها ایشان را میبینم - پانزده سال بود، از وقتی که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم - فوراً در ساختمان، ولوله افتاد؛ از اتاقهای متعدّد - شاید حدود بیست، سی نفر آدم، آنجا بودند - همه جمع شدند. ایشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دست ایشان را بوسیدند. بعضیها گفتند که امام را اذیّت نکنید، ایشان خستهاند.
برای ایشان در طبقه بالا اتاقی معیّن شده بود - که به نظرم تا همین سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشتهاند و ایام دوازده بهمن، گرامی میدارند - به نحوی طرف پلهها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزدیک پاگرد پله که رسیدند، برگشتند طرف ما که پای پلهها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه میکردیم. روی پلهها نشستند؛ معلوم شد که خود ایشان هم دلشان نمیآید که این بیست، سی نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! روی پلهها به قدر شاید پنج دقیقه نشستند و صحبت کردند. حالا دقیقاً یادم نیست چه گفتند. بههرحال، «خسته نباشید» گفتند و امید به آینده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند.
البته فردای آن روز که روز سیزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوىِ شماره دو منتقل شدند که برِ خیابان ایران است - نه مدرسه علوی شماره یک که همسایه رفاه است - و دیگر رفت و آمدها و کارها، همه آنجا بود. این خاطره به یادم مانده است.
من شما جوانان عزیز - پسرها و دخترها - و همه جوانان و نوجوانان ایران بزرگ و عزیزمان را به خدا میسپارم. انشاءاللَّه که همهتان موفّق و مؤیّد باشید. انشاءاللَّه زندگی جوانی را که زندگی تکامل و تعالی عملی و اخلاقی و همهجانبه است، به بهترین وجهی طی کنید و از خطراتی که سر راه انسانها قرار دارد، به سلامت عبور کنید و در آیندهای که چندان دور نیست، یعنی بیست سال دیگر - به نظر شما زمانِ خیلی طولانیای است؛ لیکن کسی که چند تا بیست سال عمر کرده است، میداند که بیست سال، زمان خیلی کوتاهی است؛ برخلاف تصوّر جوانان که خیال میکنند بیست سال، خیلی طولانی است؛ بیست سال مثل یک ساعت برای انسان میگذرد - انشاءاللَّه هر کدام از شما بتوانید برای کشورتان یک شخصیت مفید و سودمند و پیشبرنده، و برای هممیهنانتان یک الگوی مناسب و برای نوجوانان آن روز، شخصیتهایی باشید که به شما اقتدا کنند؛ از شما یاد بگیرند و از وجود شما استفاده کنند. انشاءاللَّه در دوره جوانی و در همه عمرتان بتوانید رضای خداوند را جلب کنید و انشاءاللَّه در راهی که خدای متعال برای انسان خواسته - که راه سعادت و خوشبختی همان است - به بهترین وجهی حرکت کنید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) اشاره به مسؤولان برنامه کودک و نوجوان صدا و سیما
۲) گزارش مسؤول برنامه، قبل از شروع سؤالات
۳) اشاره به مسؤول برنامه
۴) سؤال کننده
۵) مقصود گردانندگان صداوسیماست.
۶) غافر: ۶۰
۷) نساء: ۳۲ |
798 | 1376/11/11 | بیانات در دیدار اعضای بسیج دانشجویی دانشگاه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24650 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
برادرمان(۱) حرفهای بسیار خوبی را بیان کردند. از اینکه الحمدللَّه شما جوانان خوب و مؤمن، در دانشگاه هستید و حضور دارید، من خیلی خوشحالم. این کارهایی را هم که گفتید میکنید و کردهاید، همه خوب است.
عنوان «بسیج دانشجویی»، از دو بخش تشکیل شده است که هر کدام از این دو بخش، نقلها و داستانها دارد و به دنبال خودش تکالیفی بر دوش انسان میگذارد. یکی کلمهی «بسیج» است، یکی کلمهی «دانشجو»ست. وقتی میگوییم «بسیج»، معنایش این است که مجموعهای مورد نظر است که در عرصهی مجاهدتِ انقلابی حضور پیدا کرده و حضور دارد؛ غایب نیست، آماده است. بسیج شدن نیرو، معنایش این است دیگر. وقتی میگوییم نیروها را بسیج کردیم، یعنی چه؟ یعنی به اینها آمادگی لازم برای حضور در میدان کار، میدان مبارزه و مجاهدتی که مورد نظر است، دادهایم.
پس در کلمهی «بسیج»، معنای حضور و آمادگی - آن هم در حدّ فداکاری - هست. در جنگ هم وقتی میگفتیم «بسیج»، آن معنایی که به ذهن ما متبادر میشد، عبارت بود از زبده و عصارهی بهترین نیروهای کشور و جامعه. بسیج، یعنی نیرویی که این وظیفه را بر حسب حدّ و حدود و خط کشیهای رایج اداری و قشری، برعهدهاش نگذاشتهاند؛ اما داوطلبانه وارد میدان شده و ابراز آمادگی میکند و حضور خودش را اعلام مینماید که اینجا حاضرم.
عین همین معنا در بسیج دانشجویی، یا در بسیجهای قشری، قهراً وجود دارد. بنابراین کلمهی بسیج، حامل یک چنین معنای عالی و فاخر و اهتمامبرانگیز است.
کلمهی دانشجو هم باز همینطور؛ از لحاظ بارِ معنایی، از جهت دیگری حامل معنای خیلی جالب توجّه و مهمّی است. دانشجو یعنی جوانِ طالب علمی که آینده در دست اوست. این خصوصیات، در کلمهی دانشجو هست. دانشجو، یعنی جوان؛ چون دانشجویی، قهراً مربوط به دوران جوانی است. طالب علم بودن و جستجوی از دانش هم در کلمهی دانشجو هست. چون فرض این است که آیندهی کشور، به سمت ادارهی علمی کشور پیش میرود دیگر؛ یعنی به سمت ادارهی عالمانه و منطبق بر موازین دانش پیش میرود و هر کشور و هر جامعهای که علم و فهم و محاسبهی دقیق، در همهی شؤون آن دخالت داشته باشد، وضعش بهتر است.
بنابراین دانشجو یعنی کسی که ناظر به آینده و متعلّق به آینده است؛ آینده هم متعلّق به اوست. ببینید؛ این عناوین و مفاهیمی که در کلمهی دانشجو گنجانده شده، خیلی مهّم است. به همین دلیل، فوراً اینجا استفاده کنیم که اگر دانشجو از لحاظ جهتگیری فکری و سیاسی دچار انحراف باشد، مصیبت بزرگی خواهد بود. درست است؟
اگر هدف دانشجو این باشد که درس بخوانم، برای اینکه زندگی شخصی خودم را - مثلاً - آباد کنم، بقیه هرچه شد، بشود؛ خطر خیلی بزرگی است. اگر جهت زندگی دانشجو این باشد که به مسائل جامعه و آنچه که میگذرد، بیاهمیت، بیاهتمام، بیعلاقه و بیمبالات باشد، مصیبت، خیلی بزرگ است.
فرض بفرمایید به دانشجو گفته شود که بخشی از نیروهای کشور، دچار آفات عقیدتی و فکریند. او شانه بالا بیندازد و بگوید به من چه! همچنان که اگر بگویند بخشی از مردم در فلان جا دچار زلزله شدند و از بین رفتند، شانه بالا بیندازد و بگوید به من چه! بخشی از مردم از لحاظ وضع معیشتی دچار دشواری و مشکلند؛ شانه بالا بیندازد و بگوید به من چه! این حالت بیتفاوتی، مصیبت خیلی بزرگی است.
کسی که بناست فردا امور مملکت در دست او باشد، اینقدر نسبت به مسائل جامعه و سرنوشت مردم بیاعتنا شود، خیلی نگران کننده است. از این نگران کنندهتر، این است که بیتفاوت نیست - حسّاس است - منتها حسّاسیت منفی؛ یعنی درست علاقهمند به این است که بخشی از مردم جامعه - فرضاً - در یک زلزله نابود شوند! حالا زلزله، یک مثال واضح و یک نوع آفت جسمانی و مادّی است؛ از این بدتر، آفت معنوی است که کسی به آن توجّه نمیکند. مثلاً دلش بخواهد که مردم، غرق در شهوات شوند! دلش بخواهد که مردم، غرق در بیایمانی شوند؛ خودش هم اصلاً اینطور باشد و به این سمت بتازد!
ببینید مسألهی دانشجو چقدر حسّاس میشود! اگر ما معنای دانشجو و مفاهیمی را که منطوی و مندرج در عنوان دانشجوست، به دقّت مورد ملاحظه قرار دهیم، باید نسبت به سرنوشت قشر دانشجو خیلی حسّاس شویم - هر که هستیم؛ چه خودمان دانشجو باشیم، چه استاد، چه از مسؤولان آموزش عالی کشور، چه از مسؤولان کشور و چه آدمی معمولی باشیم که در خیابان راه میرویم - اگر بدانیم دانشجو یعنی چه، باید نسبت به سرنوشت دانشجو خیلی حسّاس باشیم.
خوشبختانه بنده شخصاً این حسّاسیت را از قبل از انقلاب داشتم؛ لذا بخش عمدهای از عمر من با دانشجویان گذشته است. در دورهی پیش از انقلاب هم، مسجدی که در مشهد میرفتم، مرکز دانشجویان بود. بعد از انقلاب هم در آن برههی اوّلِ انقلاب - یعنی قبل از مسألهی انقلاب فرهنگی و آن قضایا که در واقع دانشگاه، ستاد جنگهای نامنظّمِ نیروهای ضدّ انقلاب شده بود - بنده در دانشگاه، رفت و آمد دائمی داشتم.
شما در برههی اوّلِ انقلاب، در دانشگاه نبودید؛ آن وقت کوچک بودید و وقت دانشجوییتان نبوده است. من آن زمان، هر هفته به این مسجد میآمدم، نماز میخواندم، سخنرانی میکردم و پاسخ به سؤالات میدادم. حتّی روزی از روزها در همین دانشگاه تهران، دانشجویان عضو آن احزاب غیر قانونی - که الحمدللَّه اسمهای خیلی از آنها هم از یاد همه، از جمله از یاد بنده رفته است - بنا داشتند که نیروهای انقلابی را در دانشگاه، تار و مار کنند. واقعاً در این دانشگاه تهران، وحشت، تمام فضا را گرفته بود! من اتّفاقاً پیش از ظهر آن روز، کاری داشتم - چون آن وقت، سال پنجاهوهشت کارهای زیادی بر دوش من بود - آن کار را انجام دادم و ظهر که شد، طرفِ دانشگاه آمدم. دو سه نفر از بچههای سپاه که به عنوان محافظ با من بودند گفتند: به دانشگاه نروید، امروز دانشگاه خطرناک است. گفتم؛ نه، اتّفاقاً امروز هم باید به دانشگاه برویم؛ وقتش امروز است. به دانشگاه تهران آمدم؛ هیچ کس نبود - در مسجد دانشگاه، شاید چهار پنج نفر بودند. دقیقاً یادم نیست چند نفر؛ تعداد خیلی کمی بودند - آنها هم به من گفتند که آقا، زودتر از اینجا بروید، خطرناک است. اگر آن گروهها مرا میشناختند - از دور که میشناختند، میدانستند من فلانیم - واقعاً برای من خطرهای جدّی هم داشت. آنها ترسیدند و ما را از دانشگاه، بیرون بردند!
غرض؛ من از دانشگاه جدا نشدم. بعد هم در دوران ریاست جمهوری، با آن همه گرفتاری که داشتم، گاهی به دانشگاه میآمدم. آن وقتها را ممکن است بعضی از شما یادتان باشد. به دانشگاه تهران و دانشگاههای دیگر، رفت و آمد میکردم؛ سخنرانی و پاسخ به سؤالات داشتم. منبعد هم انشاءاللَّه خواهم آمد. بههرحال این چند سالی هم که فاصله شده است، من خودم هیچ وقت راضی نبودم که به دانشگاه نیایم. انشاءاللَّه برنامهریزی میکنم و باز هم به دانشگاههای مختلف - از جمله دانشگاه تهران - میآیم. یعنی من نمیتوانم رابطهام را با قشر دانشجو قطع کنم؛ به خاطر همین اهمیتی که از نظر من دارد.
بنابراین بسیج دانشجویی، یعنی دو عنوان که با هم ترکیب شده، و شما شدهاید. این، ادّعای خیلی بزرگی است! شما با همهی نجابت و خوبیای که دارید و من هم واقعاً دوستتان دارم، ادّعایتان خیلی بزرگ است: بسیج دانشجویی. یعنی این عنوانی که در کلمهی بسیج هست، خیلی مهّم است؛ عنوانی هم که در کلمهی دانشجو هست، آن هم خیلی مهّم است. البته فرقش این است که در کلمهی بسیج، حقیقتاً «بسیج شدن» خیلی مهّم است؛ ولی در کلمهی دانشجو حقیقتاً «دانشجو شدن» مهم نیست؛ چون بالاخره کسی که به دانشگاه رفت و درس خواند، دانشجو میشود. در اینجا عمل کردن به وظایف دانشجویی، کما هو حَقّه، خیلی مهّم است.
به نظر من از همینجا پاسخ بعضی از سؤالات شما روشن شد. معلوم است یک مشت جوان دانشجو که در دانشگاه، ادّعای این را دارند که بسیجند و میخواهند به وظایف دانشجویی عمل کنند، کار سیاسیشان هیچ حدّ و حدودی ندارد. البته شما نباید به عنوان یک حزب مطرح شوید. اگر شما یک حزب و یک تشکیلات در کنار تشکیلات دیگر شدید، بقیهی تشکیلات رقیب شما میشوند. در حالی که طبیعت بسیج این است که رقیب هیچ تشکیلاتی، مگر تشکیلات ضدّ انقلاب نیست؛ بلکه تشکیلات دیگر را در زیر بالهای خودش میگیرد. بسیج، اینگونه است دیگر؛ کمااینکه در دورهی دفاع مقدّس، از اوّل انقلاب، همواره بسیج آن مجموعهای بود که همهی افراد و جناحها و گروههای مختلف را زیر بالهای خود میگرفت.
شما طوری حرکت کنید که بتوانید همه را زیر بالهای خودتان بگیرید. البته چه کسی زیر بار شما خواهد آمد؟ آنکه اصول شما را قبول کند. شما نباید از اصولتان تخطّی کنید. باید اصول خودتان را با همهی دقّتهایش حفظ کنید، والّا آن وقت کلمهی بسیج، صدق نمیکند و چیز دیگری خواهد شد. اگر میخواهید بسیج به معنای حقیقی کلمه باشد، باید از آن اصول و مبانی انقلابی و دینی و ایمانی خودتان، با دقّت تمام محافظت و بر آنها پافشاری کنید.
البته درعینحال از لحاظ جهتگیری سیاسی و از لحاظ موضعگیری گروهی، هر کس با هر گرایشی که بخواهد زیر بال شما بیاید، با شما کار کند و در ثواب شما شریک شود، باید بگویید عیبی ندارد. البته نه اینکه حتماً عضو شما شود؛ چون لابد عضویت، باید شرایطی داشته باشد. قاعدتاً اینها را خودتان بهتر از من میدانید؛ چون در میدان عملِ آن کار هستید. عضویت، ممکن است شرایطی داشته باشد، ولی همکاری، نداشته باشد؛ همکاری هم ممکن است درجاتی داشته باشد؛ و هلم جرّا.
بنابراین، من محدودیتی برای یک مجموعه نمیبینم، مگر محدودیتهایی که فکر و مبانی و مواضع دینی و ایمانی و سیاسی شما برای شما ترسیم میکند. جز اینها، من محدودیتی برای کار فکری، یا سیاسی نمییابم.
ببینید عزیزان من؛ جوان، یک گرفتاری مهم دارد. جوان، مجموعهای از زیباییها، برجستگیها، درخشندگیها، خوبیها، استعدادها و امکانات است که هرچه به طرف پیری میرود، این استعدادها و امکانات - حتّی از لحاظ معنوی مرتب به سمت نازیبایی کم میشود. هرچه پیش میروید، فعلیتهایتان بیشتر میشود؛ اما استعدادها و امکاناتتان، مرتّب کاهش مییابد! استعداد، چیز خیلی مهمّی است. امکانات، چیز خیلی مهمّی است. استعداد، یعنی توان و توان خیلی مهّم است.
با همهی این چیزهای مثبت و جالب و درخشان در وجود جوان، جوان یک گرفتاری بزرگ دارد و آن، عدم ثبات است - احتمال تزلزل - که هرچه سن بالاتر میرود، این حالات، کمتر میشود. التفات میکنید؟ این گرفتاری را حواستان باشد؛ این گرفتاری را در خودتان و در دیگران علاج کنید. کاری کنید که ثبات در عقیده داشته باشید.
ببینید؛ شما در دعاها، چقدر «ثبات الیقین» میخوانید؟! در دعای سحر روز جمعه: «و هب لی ثبات الیقین و محض الاخلاص».(۲) در دعای ماه رمضان میخوانید: «اللهم انی اسألک ایماناً لا اجل له دون لقائک»؛(۳) من از تو ایمانی میخواهم که تا هنگام لقای تو، هیچ پایانی ندارد - هست، تا وقتی تو را ملاقات کنم - «احینی ما احییتنی علیه»؛ تا وقتی مرا زنده نگه میداری، این ایمان را برای من نگهدار. «و توفّنی اذا توفّیتنی علیه»؛ وقتی جان من را میگیری - «توفّی»، یعنی گرفتن جان - بر ایمان، جان مرا بگیر. «وابعثنی اذا بعثتنی علیه»؛ حتّی قیامت، وقتی مرا برمیانگیزی، با این ایمان برانگیز. این دعاست!
امام، آنچه را که از خدا میخواهد - در دعای ابوحمزه، آن هم در دعاهای پرحال و پرشور - نشان دهندهی این است که این، یک نیاز حتمی است. توجه میکنید؟
جوان، ثبات لازم دارد و این ثبات هم به خودی خود به دست نمیآید. باید آن را پیدا کرد. جوان، دائم در معرض تزلزل قرار میگیرد. البته همهی جوانان اینطور نیستند - نمیخواهم بگویم که هر جوانی اینگونه است - بههرحال، این استعدادِ تزلزل هم مثل بقیهی استعدادها، در جوان هست؛ که این به یک معنا استعداد خوبی نیست. البته به یک معنا هم خوب است؛ چون خودِ این هم یک تحوّل است. از همین هم میتوان استفاده کرد. مرتّب میشود بهتر شد و بالاتر رفت؛ اما باید مواظب باشید که این، وسیلهی لغزش، دور افتادن از راه و دور افتادن از خدا نشود و به غلتیدن در پرتگاههایی که انسان باید از آنها پرهیز کند، منتهی نگردد.
شما، جوانان دانشگاه را که با آنها کار میکنید، با این دید نگاه کنید. چگونه میشود جلوِ لغزش و تزلزل را گرفت؟ با شفّاف شدن و عمیق شدن ایمان. هرچه میتوانید، سعی کنید ایمانتان را عمیق و شفّاف کنید؛ و این، کار دشواری هم نیست، کار خیلی آسانی است؛ به یک معنا آسانترین کارهاست. چرا؟ چون آن چیزی که شما به آن ایمان پیدا کردهاید، هم از جنبهی دینی و هم از جنبهی سیاسی، قویترین، مستحکمترین، قابل اعتمادترین و درخورترین، برای عشق ورزیدن است. هم تفکّر انقلابی ما - که خوشبختانه تفکّر سیاسی ماست - اینطور است و هم تفکّر دینی اینگونه است.
تفکر دینی ما، ارتباط با خدا، ارتباط با منبع قدرت، منبع زیبایی و منبع وجود است. هرچه این ارتباط، بیشتر باشد، بهتر است. هرچه این ایمان، قویتر و این استدلالها، استدلالهای محکم باشد، بهتر است. خوشبختانه امروز اساتید بزرگی هستند. حالا به آقای «محمّدی عراقی» و بعضی از برادران دیگر اشاره کردید؛ خوشبختانه اینها فضلا و افراد برجسته هستند؛ اینها خوبند. از اینها میتوانید حداکثر استفاده را بکنید. در قم، بزرگان و اساتیدی مثل آقای «مصباح» و دیگران هستند؛ هرچه میتوانید، از آنها استفاده کنید. آنان برای شما از لحاظ فکری، خیلی منبع و منشأ خیر و برکتند.
تفکّر شما از لحاظ سیاسی هم، آن تفکّری است که تمام جهاز تبلیغاتی انقلاب، برای آن بسیج شده است؛ آنها هم در مقابل بسیج شما، در جهت باطل بسیجند! بسیج شدهاند برای اینکه این تفکّر و این جهتگیری را بکوبند، از چشم ملتها بیندازند، از ذهن ملتها پاک کنند و تا کنون با این همه تبلیغات، نتوانستهاند! صدای ما در کوههای بین تهران و مازندران، از رادیو درست پخش نمیشود؛ ولی صدای آنها در هر کوره ده ما، با صد زبان میآید - همه جا و خیلی جاهای دیگر دنیا - درعینحال شما نگاه کنید، امروز در هر نقطهای از نقاط دنیای اسلام، وقتی که نام امام آورده میشود؛ نام انقلاب و نام ملت ایران آورده میشود، با تجلیل و با عظمت به آن نگاه میکنند. این تفکّر انقلابی شما و این راه سیاسیای که شما انتخاب کردهاید - راه استقلال یک ملت، راه شرف و راه عزّت یک ملت - چیزهای خوبی است. شما نقطهی ضعفی ندارید. میتوانید این ایمان را در جوانانی که با شما هستند، مستحکم، قوی و شفّاف کنید. این کار را بکنید. اشارهی من به این نکتهای است که خوشبختانه خود شما(۴) اشاره کردید و گفتید که مجموعهی تشکیلات بسیج دانشجویی، از لحاظ کیفی پیشرفتی نداشته است. حتماً این را علاج و کار کنید.
چون دانشگاه، مرکز جوانان و جوان هم مجموعهای از استعدادهاست - که از جمله، استعداد پیش رفتن و پذیرش است - دشمن هم از همین نقطه استفاده میکند. کار شما خیلی هم دشوار نیست. اگر بتوانید همین جوانانی را که در دانشگاه، بیتفاوتند؛ خیلی هم هستند و فقط آمدهاند تا درس بخوانند - بعضی هم همراه با این درس خواندن، حتی یک مقدار انحرافات و خطاهای معمولی بشری دارند - در تیررَسِ فکری خودتان در زمینهی دین و سیاست - هر دو - قرار دهید، به نظر من شما دانشگاه را فتح خواهید کرد.
قدرت و سنگینی کفّه، متعلّق به طرفی است که شما در آن طرف قرار دارید؛ این را بدانید - البته انشاءاللَّه هم میدانید - هیچ دغدغهای نداشته باشید. اگر حضور شما در دانشگاه، حضور فعّال، خردمندانه، متکّی به استقلال و البته همراه با شرایط دانشجویی باشد - که از جملهاش درس خواندن و پیشرفت کردن در کار تحقیق و درس است - هیچ مخاطبی باقی نمیماند، مگر اینکه به جهتی که شما میخواهید و به سمتی که شما دارید، گرایش پیدا خواهد کرد؛ مگر کسانی که دچار مرض و بیماری هستند.
این اشتباهاتی که گاهی در دانشگاه مشاهده میشود - بعضی از این مجموعهها از لحاظ سیاسی، اشتباهاتی دارند - غالباً چیزهایی است که از بیرون دانشگاه به آنها تلقین شده است. این را توجّه داشته باشید. مربوط به خودِ جماعت دانشجو نیست؛ اشکالاتی است که از بیرون، بر مجموعههای گوناگون، تلقین و تحمیل کردهاند. اینها از خود فضای دانشجویی برنمیخیزد.
در آنجاها صفا و روکردن به حقیقت و معنویت وجود دارد؛ از این استفاده کنید. مسجد را گرامی بدارید. مسجد، خیلی خوب است. اجتماعاتتان را - که به وجود میآورید - با افراد خردمند و عمیق و فاضل، زینت دهید.
البته من نپرسیدم - شما هم نگفتید - که الان تعداد بسیج دانشجویی - دختر و پسر - در دانشگاه تهران چقدرند و در کلّ دانشگاهها چقدرند. آماری دارید؟(۵) چهار هزار نفر، خیلی خوب است؛ تعداد بالایی است.
حالا ببینید، این اعضا که زیادند، کسانی هستند که به صورت داوطلب آمدهاند و عضو بسیج شدهاند؛ این خیلی خوب است. پس از طرف آنها، شوق و کشش و جاذبه و علاقه هست؛ مرکزی لازم بوده است که اینها را حفظ و جذب کند، کیفیت دهد و پیش ببرد. اگر نقصی بوده، از آنجاست. پس شوق، در دانشجویان هست؛ باید این را خیلی مغتنم بشماریم. چیز بسیار خوبی است، از این استقبال کنید.
برادران دفتر نمایندگی هم همان اخلاصی را که ما به جوانان خوب و مؤمن داریم، حتماً دارند؛ شکی نداشته باشید. آنها هم قاعدتاً شما را خیلی دوست میدارند؛ همچنان که بنده شما را دوست میدارم.
انشاءاللَّه موفّق و مؤید باشید و در مسائل جاری کشور - و مسائل مربوط به امور سیاسی - همواره فکر کنید. تشخیص درست را از طرُق صحیح خودش به دست آورید و بر آن، پا بفشارید. آن چیزِ صحیح، این است. اگر انسان، دچار بعضی از کجفهمیها نشود و آنچه را که خدای متعال از انسان - طبق تشخیص آدم - خواسته است، انجام دهد، خدا هم کمک خواهد کرد؛ یعنی هیچ دغدغهای از این جهت وجود ندارد؛ خدای متعال کمک میکند.
در قرآن، چند جا وعدهی صریح داده شده است که اگر خدا را یاری کردید، خدای متعال شما را یاری میکند. «ان تنصروا اللَّه ینصرکم»(۶)، «ولینصرنّ اللَّه من ینصره».(۷) در قرآن، چیزی دیگر از این صریحتر! انسان از خدای متعال، چه میخواهد؟ صریح و با تأکید، قطعاً «لینصرنّ اللَّه»؛ یعنی دقیقاً، قطعاً خدای متعال، کسی که او را یاری کند، یاری میکند.
یاری خدا یعنی چه؟ یاری خدا یعنی اینکه انسان به دنبال این باشد که راه خدا را راه همواری کند، بر تعداد رهروان آن راه بیفزاید، و کمک کند به مردم که در این راه حرکت کنند. این، یاری خداست دیگر. خدا هم یاری خواهد کرد؛ تا حالا هم یاری کرده است.
شما خیال نکنید که چنانچه این اخلاصها و این نیتهای خوب نبود، ممکن بود وضع کشور، اینطور که هست باشد. افسوس که شما به منابع خبری دسترسی ندارید؛ وقتتان هم واقعاً ایجاب نمیکند - شاید لزومی هم ندارد که شما اینقدر در معرض اخبار گوناگون دنیا باشید؛ یعنی از کارهایتان میمانید - لیکن ما در جریان هستیم. اگر بدانید که وضع کنونی ایران برای دشمنان قدرتمند، حقیقتاً چقدر نگران کننده و ناراحت کننده است!
همین وضع سیاسی کشور، همین ثباتی که وجود داد، همین جهتگیری صحیح به سمت هدفهای الهی که امروز در این کشور وجود دارد و محسوس است، برای آنها خیلی نگرانکننده است. دیگران به صورتهای مختلف، خیلی تحلیل میکنند و تحلیل میکردند. بعد از همهی این حرفها و جار و جنجالها و دعواها و - به خیال خودشان - موفقّیتها و خوشحالیهایی که کردند و کفهایی که زدند، روز قدس ملاحظه کردید که چه اتفاقی افتاد؟! اینها خیلی مهّم است.
واقعاً اگر کسی اینها را از دور نگاه کند، عظمت و اهمیتش را احساس خواهد کرد. ما در قضایا هستیم، گاهی افراد، کمتر احساس میکنند. این خیلی مهّم است، کار خداست؛ خدای متعال به ما کمک میکند و این کمک، انشاءاللَّه حالا حالاها ادامه خواهد داشت. ارادهی الهی بر این قرار گرفته است که از این ملت و از این راه و از این هدفها، حمایت و دفاع کند؛ علّت آن هم این است که خوشبختانه در این جهتگیری و در این راه، عدّهی زیاد و قابل توجّهی هستند که با اخلاص برای خدا کار میکنند و خدا را یاری میدهند. خدای متعال هم وعده کرده است. خدای متعال «اصدق القائلین» و «اوفی العاهدین» است؛ عهد کرده است، به عهد خودش وفا میکند و به ما نصرت میدهد.
این مشکلات و نابسامانیها و گرفتاریهایی که شما میبینید - البته شما در دنیا زندگی میکنید - در هر جا از قبیل اینها و امثال اینها و بدتر از اینها، در بخشهای مختلف، هست. البته مشکلات همه جا مثل هم نیست. چون آدم، گاهی گرفتاریهای خودش را که میبیند و از دور به جاهای دیگر نگاه میکند، نمیفهمد که آنها هم گرفتاری دارند، خیال میکند که این مشکلات، مخصوص ماست؛ نه. البته مقداری هست که باید برطرف شود؛ شکی نیست. انشاءاللَّه شما روی کار بیایید و بقایای این گرفتاریها را برطرف کنید. در آیندهی نه چندان دوری شما میآیید و انشاءاللَّه امور مملکت را به عهده خواهید گرفت و اینها درست خواهد شد؛ شکی نیست.
این گرفتاریهایی که هست، چیز مهّمی نیست؛ اینها طبیعت بدعمل کردنهایی است که گوشه و کنار، ما خودمان داریم. آن چیزی که طبیعت لطف خداست، خیلی بارزتر و خیلی واضحتر است و چیزهای عجیبی مشاهده میشود. انشاءاللَّه بعد از این هم الطاف الهی خواهد بود و خدا کمک خواهد کرد.شما قرص و محکم و ایستاده و پابرجا، بدون اندک انحطاط و تنّزلی از اصول و باورهای اصلی خودتان، در دانشگاه باشید. شما جای مهّمی را انتخاب کردهاید؛ سنگر بسیار مهّمی است. هر کدام هم که از دانشگاه، بیرون میآیید، حتماً کسانی را جای خودتان تربیت کنید و نگهدارید. بخصوص، کاملاً بروید اطراف دانشجویان سال اوّل که وارد میشوند؛ آنها را توجیه و حمایت کنید، تا انشاءاللَّه این راه را ادامه دهند. خدای متعال هم به این کارها کمک خواهد کرد.
انشاءاللَّه موفق و مؤید باشید.
۱) سخنگوی دانشجویان دیدار کننده
۲) مصباح المتهجد، ص ۲۷۹
۳) الاقبال بالأعمال الحسنه، ج ۱، ص ۱۷۳
۴) خطاب به گزارشدهنده
۵) گزارشدهنده گفت: در دانشگاه تهران، چهار هزار نفر هستند.
۶) محمد: ۷
۷) حج: ۴۰ |
799 | 1376/11/09 | بیانات در خطبههای نماز عید فطر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2870 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. الحمدللَّه الّذی هدینا لهذا و ما کنّا لنهتدی لو الا ان هدینااللَّه. نحمده و نستغفره و نؤمن به و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. سیّما بقیّةاللَّه فیالارضین.
عید سعید و مبارک فطر را به همه مسلمین جهان، مخصوصاً به ملت عظیمالشّأن ایران و به شما برادران و خواهران عزیز نمازگزار تبریک عرض میکنم. امروز هم بحمداللَّه اجتماع عظیم شما مردم مؤمن در این مراسم عبادی - سیاسی و در این اجتماع عظیم، مایه مباهات و افتخار و آبروست.
روز عید فطر، روز بسیار عظیم و حائز اهمیتی است. در خطبه اوّل، یک حدیث از امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام درباره این روز برای شما برادران و خواهران عزیز عرض میکنم، تا برای خود من و برای شما انشاءاللَّه مایه موعظه باشد.
صدوق علیهالرّحمة از امام صادق علیهالصّلاةوالسّلام نقل میکند: «عن ابیه عن جّده علیهالسّلام قال: خطب امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام للنّاس یوم الفطر».(۱) یعنی امیرالمؤمنین در روز عید فطر برای مردم خطبه ایراد فرمود و در آن خطبه اینطور بیان کرد: «فقال ایها النّاس ان یومکم هذا یوم یثاب فیه المحسنون و یخسر فیه المسیئون»؛ یعنی ای مردم! این روز، روزی است که در آن نیکوکاران به ثواب خود میرسند و کسانی که در ماه رمضان کردار بد داشتهاند، زیان میکنند و محروم میمانند.
کسانی که ماه رمضان را به عبادت و به اغتنام فرصت معنوی پرداختهاند، امروز، روزی است که پاداش خود را از خداوند متعال میگیرند. پاداش روزه با اخلاص، تلاوت قرآن، قیام نیمه شب، تضرّع و دعا و صدقات و احسان و همه آنچه که شما جوانان عزیز، شما مردم مؤمن و آشنای با حقایق اسلامی در ماه مبارک رمضان انجام دادهاید، امروز در عالم معنا به شما تقدیم میشود.
«و هو اشبه یوم بیوم قیامتکم». چون روز پاداش و گرفتن ثواب برای نیکوکاران و روز خسران برای بدکاران است، شبیه روز قیامت است؛ همچنان که روز قیامت هم کسانی که زندگی دنیا را به عمل نیک گذراندهاند، ثواب خواهند یافت و دل و چشم آنان به عنایت الهی روشن خواهد شد؛ اما کسانی که دنیا را به غفلت، به بدکاری، به ستمگری، به سرکشی و نافرمانی از خدای متعال، به غرق شدن در شهوات، به خودخواهی و به خودپرستی گذراندهاند، آن روز زیان خواهند کرد.
چون امیرالمؤمنین علیهالسّلام این تشبیه را میفرماید، بر اساس این تشبیه، این استفاده زیبا را میکند. توصیه میفرماید: «فاذکروا بخروجکم من منازلکم الی مصلّاکم خروجکم من الاجداث الی ربّکم»؛ از منزل که خارج شدید تا برای نماز به مصلّی بیایید، زمانی را به یاد آورید که برای حضور در پیشگاه خداوند، از قبرهای خود بیرون خواهید آمد و به سوی عرصه قیامت خواهید شتافت. «واذکروا بوقوفکم فی مصلّاکم وقوفکم بین یدىّ ربّکم»؛ با ایستادن خود در مصلّی و به هنگام نمازگزاردن، آن روزی را به یاد آورید که در قیامت در پیشگاه خدای متعال خواهید ایستاد، تا مثل امروز که به شما پاداش اعمالتان را میدهند، پاداش اعمال خود را بگیرید. «واذکروا برجوعکم الی منازلکم رجوعکم الی منازلکم فی الجنّة او النّار»؛ هنگامی که به منازل خودتان برمیگردید، آن لحظهای را در قیامت به یاد آوردید که در پیشگاه عرض الهی، از عرصه قیامت به سوی منازل خود در بهشت، یا خدای نخواسته در جهنّم، خواهید رفت. همانطوری که امروز، روز ثواب و روز گرفتن پاداش برای نیکوکاران، و روز خسارت و زیان برای گناهکاران است، آن روز هم در پیش است.
لحظه لحظه عمر را قدر بدانید. از ساعات عمرتان برای نیکوکاری استفاده کنید. خود را به خدا نزدیک کنید. اوقات خود را به تلاش در راه خدا و مجاهدت برای او مستغرق کنید. ساعات زندگی، سالهای زندگی، به سرعت برق میگذرد؛ در عرصه قیامت این لحظات را به یاد خواهید آورد. خوشا به حال نیکوکاران و بدا به حال زیانکاران.
پروردگار! تو را به حقّ اولیایت، تو را به حقّ احکام نورانیات، تو را به حقّ قرآن و تو را به جلال و عظمتت سوگند میدهیم، یکایک این جمع حاضر و یکایک مؤمنین و مسلمین را موفّق به انجام عمل نیک و اطاعت در زندگی دنیا بفرما. پروردگارا! ما را در قیامت جزو زیانکاران قرار مده. پروردگارا! این موعظه و اندرز را برای ما درسی در زندگیمان قرار بده.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر. (۲)
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین المنتجبین. سیّما امیرالمؤمنین و صدّیقة الطّاهرة سیّدة نساءالعالمین و الحسن و الحسین و علیبنالحسین و محمّدبنعلی و جعفربنمحمّد و موسیبنجعفر و علىّبنموسی و محمّدبنعلی و علىّبنمحمّد و الحسنبنعلی والخلف القائمالمهدی. حججک علی عبادک و امنائک فی بلادک. و صلّ علی ائمّةالمسلمین و حماةالمستضعفین و هداة المؤمنین.
در خطبه دوم نیز همه برادران و خواهران عزیز را به تقوای الهی و به پرهیزکاری در همه امور زندگی توصیه و دعوت میکنم. بحمداللَّه سالی که در آن قرار داریم، برای ملت ایران، سال توفیقات بزرگ و کارهای بزرگ و اقدامهای بزرگ است. خدا را سپاس میگوییم که دلهای ملت ایران را به هم نزدیک کرد. خدا را سپاس میگوییم که عزّت ملت ایران را در چشم مردم جهان افزایش داد. خدای متعال را سپاس میگوییم که همّت این مردم را در روز قدس، یک بار دیگر در مقابل چشم جهانیان قرار داد.
در راهپیمایی عظیم روز قدس، ملت ایران مواضع خود را برای دنیا تشریح کرد. بخصوص امسال این ملت هوشیار، آگاه، آشنای به مصالح سیاسی، زمانشناس و موقعیتشناس دانست که باید از هر سال قویتر و پُرشورتر وارد صحنه شود. ملت و دولت، مسؤولان و آحاد مردم، زن و مرد و کوچک و بزرگ، اجتماعات عظیم میلیونی را در سراسر کشور به راه انداختند و شعارهای انقلاب و مواضع سیاسی حقیقی این کشور و نقاط برجسته خطّ نورانىِ ترسیمشده به وسیله امام امت را - که خط عزّت این ملت است - با صدای بلند فریاد کردند؛ خواستند تا دنیا ملت ایران را بشناسد و او را خوب درک کند.
البته ملتها، ملت ایران را میشناسند؛ اما استعمارگران هنوز هم که هنوز است، این ملت را نمیشناسند، مسؤولان را نمیشناسند، رئیس جمهور را نمیشناسند، خطّ امام را نمیشناسند، پایگاه امام را نمیدانند و هنوز نمیتوانند میزان عمق ایمان این مردم را تشخیص دهند. درود بر این ملّت. درود بر این دلهای بیدار که توانستند در موقعیت مناسب، با زبانی رسا و بلیغ، سخن خود را به دنیا بگویند و فریاد کنند. یک ملت حرف خود را چگونه میتواند بزند؟ این، بهترین روش فریاد کردن حرف دل یک ملت است که در خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ انجام شد. من از یکایک مردم تهران و شهرستانها و از مسؤولان عزیز، صمیمانه تشکّر و سپاسگزاری میکنم که نام خدا و نام انقلاب و نام امام را زنده کردند و گرامی داشتند.
مسلمانان در اکناف عالم دچار گرفتاریند. علاوه بر گرفتاری عمومی مسلمین - که تسلّط استکبار است - معالاسف آنچه که شأن و شخصیت ملتهای اسلامی اقتضا میکند و آن عزّتی که اسلام به مسلمانان میدهد، مشاهده نمیشود. کجاست آن عزّت در سطح جهان و در میان ملتهای مسلمان؟ بهجز ملت ایران که پرچم عزّت اسلام را هم به فضل الهی به دست گرفته است - که «وللَّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین» (۳) - بقیه ملتهای مسلمان تشنه عزّتند؛ اما متأسفانه عزت مناسب شأنشان به آنان ارزانی نمیشود.
وضع مسلمانان در کشورهای اسلامی دشوار است. وضع ملت عراق بد است. وضع ملت افغانستان بد است. وضع بعضی از ملتهای آسیای میانه رقّتبار است. وضع مردم الجزایر بسیار بد است. کشتارهای الجزایر، آبروی مدّعیان حکومت بر ملت بزرگ الجزایر را در دنیا برده است. مسؤولان الجزایر نمیتوانند با اِعمال پُررویی، تهمتهایی را که در طول تاریخ هرگز از آنها جدا نخواهد شد، از خودشان بزدایند. آنها مسؤولند.
من ادّعا نمیکنم که این کشتارها کار دولت الجزایر است؛ من نمیدانم. این کار هم به عهده مسؤولان جهان اسلام است. امروز اگر کشورهای مسلمان همّت کنند، کنفرانس اسلامی با ریاست جمهوری اسلامی میتواند این کار بزرگ را هم انجام دهد. دولت و رئیس جمهور ما این را به کشورهای مسلمان پیشنهاد کردند. بنابراین، آن کاری است که بعد از تحقیق باید معلوم شود. من میگویم در کشوری اگر چنین فجایعی اتّفاق بیفتد، کار هر کس که باشد، دولت مسؤول است. دولت باید از مردم خود حمایت کند. ولو کار دولت هم نباشد، باز دولت مسؤول است. مگر میتوانند با یاوهگویی و متّهم کردن این و آن، گریبان خودشان را از قضاوت تاریخ و قضاوت افکار عمومی عالم رها کنند!؟ متأسفانه در پاکستان و بسیاری از نقاط دیگر دنیای اسلام هم اختلافات فرقهای مشکلساز شدهاست. این بد است. راه علاج هم برگشتن به اسلام است.
روز عید فطر، «الّذی جعلته للمسلمین عیدا و لمحمّد صلّی اللَّه علیه و آله ذخراً و شرفاً و کرامة و مزیدا» (۴) است. چرا روز عید فطر اینگونه است؟ چون روز عید فطر، مظهر اجتماع و اتّحاد و برادری مردم با داشتن دل به سوی خداست. اگر این در دنیای اسلام تأمین شود - یعنی اتّحاد و دل به سوی خدا و در گرو احکام خدا داشتن - عزّت مردم هم تأمین خواهد شد. شما ملت عزیز ایران این را که دارید، قدر بدانید. اگرچه متأسفانه در داخل کشور ما هم کسانی یا با بیمسؤولیتی و یا با سوء نیّت سعی میکنند میان مردم دلخوری، دوگانگی و کدورت به وجود آورند؛ اما آحاد و توده مردم و قشرهای وسیع مردم و مسؤولان کشور، بحمداللَّه دلهایشان نورانی و باصفاست. ملت و دولت با هم خوبند؛ آحاد مردم هم با یکدیگر خوبند. اگر دیدید کسی مایه اختلاف مینویسد، میگوید و میپراکند، بدانید که او به مصالح ملت یا واقف نیست، یا احساس مسؤولیت نمیکند و یا بهکلّی علاقهمند نیست.
پروردگارا! همه ما را از خواب غفلت بیدار کن. پروردگارا! دلهای این ملت را با هم متّحدتر و نزدیکتر گردان. پروردگارا! روح مبارک امام عزیز و بزرگوار ما را در اعلیعلیّیّن با اولیا و صلحا محشور گردان. پروردگارا! ارواح طیّبه شهدای اسلام، مخصوصاً شهدای این ملت و شهدای جنگ تحمیلی را در اعلیعلیّیّن با شهدای کربلا محشور کن. پروردگارا! به جوانان مؤمن، به خانوادههای ایثارگر، به خانوادههای شهیدان، به جانبازان، به آزادگان، به مفقودان، به خانوادههایشان و به همه ایثارگران، اجر وافر و کامل عنایت فرما.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. قل هو اللَّه احد. اللَّه صمد. لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد. (۵)
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) امالی شیخ صدوق، ص ۸۹
۲) عصر: ۳ - ۱
۳) منافقون: ۸
۴) الاقبال باعمال الحسنة، ج ۱، ص ۴۹۵
۵) اخلاص: ۴ - ۱ |