Unnamed: 0
int64 0
2.35k
| date
stringlengths 10
10
| topic
stringlengths 21
91
| url
stringlengths 48
49
| text
stringlengths 1
107k
⌀ |
---|---|---|---|---|
800 | 1376/11/09 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2871 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
من هم این عید بزرگ را به همه مسلمین عالم و ملتهای مسلمان و به ملت بزرگ و سربلند ایران اسلامی و به شما حضّار گرامی این مجلس تبریک عرض میکنم. امیدوارم که خداوند متعال، امروز را حقیقتاً برای ملت ایران و برای امّت اسلامی، عید و وسیلهای برای شادی و موفقّیت قرار دهد و آنچه را که در ماه رمضان مردم ما در میدان عبادت حقتعالی انجام دادند، انشاءاللَّه آثارش را از امروز به بعد در نفسانیّاتشان، در عملکردشان و در برخوردشان مشاهده کنند.
خصوصیت این عید و بعضی اعیاد دیگر اسلامی این است که مخصوص به مجموعه خاصی از جامعه عظیم اسلامی نیست. حقیقتاً ما مسلمین امروز باید به دنبال آن نقاطی باشیم که همه آحاد مسلمان را در شرق و غرب دنیای اسلام، از هر ملیتی، با هر نژادی، با هر زبانی و با هر فرهنگی، گرد محور توحید و کلمه متعالی اسلامی جمع کند. عید فطر از جمله اینهاست. البته بعضی اعیاد دیگر هم این خصوصّیت را دارند. لذا در دعای قنوت عید فطر - برحسب آنچه وارد شده است، مستحب میدانیم و میخوانیم - عرض میکنیم «الذّی جعلته للمسلمین عیدا» (۱)؛ خدای متعال این روز را برای مسلمین عید قرار داده است.
عید، یعنی سالگشتی که مایه شادی و خشنودی است. چه چیزی برای امّت اسلام مایه خوشحالی است؟ نزدیک شدن به هدفهای اسلامی. اسلام برای جامعه و امّت اسلامی هم مثل فرد مسلمان اهدافی را تعریف و ترسیم کرده است. باید اعتراف کنیم که امروز دنیای اسلامی متأسّفانه از این هدفها دور است. ما مسلمین عالم، ما امّت اسلامی، با آنچه که اسلام برای امّت اسلامی میخواهد و میپسندد، فاصله زیادی داریم.
امّت اسلامی باید امروز در دنیا به برکت اسلام آنچنان باشد که مثل مشعلی راه بشریت را روشن کند؛ مثل خورشیدی بر بشریت بتابد و به آنها خیر برساند؛ آنها را گرما ببخشد، آنها را نورانیّت ببخشد، به آنها حرکت ببخشد، به آنها حیات بدهد. آن جامعه اسلامی که باید «لتکونوا شهداء علی النّاس» (۲) باشد؛ آن جامعه اسلامی که باید «یدعون الی الخیر» (۳) باشد؛ آن جامعه اسلامی که باید پیشرو بشریت در همه خیرات باشد، اینگونه است. آن جامعه اسلامی که باید پرتوی از «وللَّه العزة و لرسوله و للمؤمنین» (۴) را داشته باشد، با وضع فعلی جهان اسلام و امّت اسلامی فاصله دارد.
البته بحمداللَّه شوق این هدفهای عالی در دلهای مسلمین پیدا شده است و ملتهای اسلامی حرکتهای خوبی را شروع کردهاند و در سراسر آفاق دنیای اسلامی، امروز بحمداللَّه ارزشهای اسلامی رو به نو شدن است. برخلاف آنچه که دشمنان اسلام میخواستند که این ارزشها را از زندگی بشر بزدایند، امروز بحمداللَّه وقتی ما در شرق و غرب دنیای اسلامی نگاه میکنیم، میبینیم که آحاد مردم به سمت احکام نورانی قرآن و ارزشهای اسلامی، گرایش بیشتری پیدا کردهاند؛ لیکن باید تلاش شود.
ایران اسلامی به برکت اسلام، عزّت پیدا کرده است؛ به برکت اسلام از زیر سلطه بیگانگان خارج شده است؛ به برکت اسلام دلهای مردمش به هم نزدیک شدهاند و به برکت اسلام به خیلی از آن خیراتی که اسلام برای مسلمانان خواسته، رسیده است. از ایران اسلامی و از میان این امّت، آنچه که ما برای برادران مسلمانمان در سراسر عالم میخواهیم، این است که دولتها و ملتها به اسلام به چشم نجاتبخش نگاه کنند و آن را مایه عزّت و افتخار و کرامت خودشان بدانند. این چیزی که دشمنان اسلام خواستهاند به بسیاری از افراد در دنیای اسلام بباورانند که اسلام مایه عقبافتادگی و سرافکندگی آنهاست، یک تلقین شیطانی است. این، تلقین کسانی است که خواستهاند امّت اسلامی را از اصل خودش جدا کنند، تا بتوانند به راحتی بر او فرمان برانند.
قرآن مایه عزّت مسلمانان است. قرآن به معنای تلاوت کردن و اعتقاد داشتنِ فقط نیست؛ قرآن مجموعه نظام یک زندگی اجتماعی است؛ قرآن دستورالعمل یک حیات سعادتمندانه و زندگی توأم با عزّت است و این چیزی است که امروز برای متفکّران مسلمان مبهم و مشکل نیست.
آحاد ملتهای اسلامی هم بحمداللَّه آشنا هستند. ملتهای مسلمان، دولتهای مسلمان، روشنفکران مسلمان سیاستمداران مسلمان و جوانان کشورهای اسلامی، باید تا آنجا که میتوانند زمینه ذهنی مردم خودشان و زمینه عملی زندگی آنها را مستعد و فراهم کنند، تا ملتها به زندگی قرآنی برگردند و بتوانند در جاده عزّت و عظمت حرکت کنند.
آن پایبندی به گذشتهای که مایه سرافکندگی و جمود است، پایبندی به سنّتهای جاهلی است. پایبندی به قرآن، مایه روشنفکری و مایه آزادفکری و مایه به کار افتادن علم و عقل و ابتکار و تلاش است. اسلام مردههای اجتماعی و سیاسی را زنده کرد؛ «اذا دعاکم لما یحییکم».(۵) اسلام ملتهایی را که خاک مرگ بر روی آنها پاشیده شده بود و چیزی از حیات حقیقی و سرافرازانه مجتمع انسانی نمیدانستند، حیات و آقایی بخشید و پرچم انسانیت و دفاع از انسانها را به آنها داد. نه فقط آن روز، امروز هم بحمداللَّه همینطور است. نمونهاش کشور ماست؛ این ملتی است که قرنهای متمادی در زیر فشار استبداد سلاطین ظلم و جور، هویّت و قدرت تصمیم و قدرت عمل خودش را از دست داده بود؛ در این صد سال اخیر هم در زیر فشارهای مضاعف استعمار و استکبار و دخالت خارجی، اعتماد به نفس خود را به کلّی از دست داده بود. اسلام این ملت را به یک ملت پیشرو، مقدّم در میدان علم، در میدان عمل، در میدان سیاست، در میدان تفکّر، در میدان تعقّل و تأمّل و در ابتکارات زندگی تبدیل کرد.
این، علاج ملتهای مسلمان است. این، درست همان چیزی است که نسخهپیچان ضدّ اسلام آن را نهی میکنند و از آن میترسند. امروز هم نیست که منع میکنند و از آن باز میدارند؛ اگر تاریخچه استعمار را نگاه کنید، از وقتی استعمار در کشورهای اسلامی شروع شد، این را تکرار کردهاند و گفتهاند و خواستهاند دین و اسلام را منزوی کنند و از زندگی انسان بیرون برانند.
امیدواریم که خداوند متعال همه ما را بیدار کند. همه ملتهای مسلمان، ملت مظلوم فلسطین و ملتهای مظلومی را که در اقطار اسلامی از رنجهای بزرگی مینالند و از دردهای بزرگی رنج میبرند، انشاءاللَّه نجات بخشد و اسلام و مسلمین را مثل فرشته نجاتی به سراغ همه ملتهای دربند بفرستد و روح مطهّر امام بزرگوار ما را - که گشاینده این راه در مقابل ما بود - با اولیایش محشور فرماید و ارواح طیّبه شهدا و همه ایثارگران را مشمول رحمت خود قرار دهد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) الاقبال باعمال الحسنة، ج ۱، ص ۴۹۵
۲) بقره: ۱۴۳
۳) آل عمران: ۱۰۴
۴) منافقون: ۸
۵) انفال: ۲۴ |
801 | 1376/11/04 | بیانات در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9616 | null |
802 | 1376/10/26 | بیانات در خطبههای نمازجمعه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2869 | null |
803 | 1376/10/12 | بیانات در خطبههای نمازجمعه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2868 | null |
804 | 1376/10/03 | بیانات در دیدار جمعی از روحانیون | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2867 | null |
805 | 1376/09/25 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2865 | null |
806 | 1376/09/20 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای برهانالدین ربانی رئیس جمهور افغانستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58007 |
حضور آقای ربّانی، رئیسجمهور قانونی افغانستان، در کنفرانس سران کشورهای اسلامی در تهران دارای اهمّیّت است. اوضاع افغانستان موجب تأسّف و تألّم شدید است.
اقدام اساسی و مؤثّر دنیای اسلام برای کاهش آلام و مصائب مردم افغانستان ضروری است. مسئولیّت این کار مهم، متوجّه تمامی دولتهای مسلمان و مجموعهی بزرگی مانند کنفرانس اسلامی است؛ زیرا تکتکِ دولتها، بهتنهایی، قادر به انجام کارهایی از این دست نیستند. |
807 | 1376/09/20 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای برنارد ویهرا رئیسجمهور گینه بیسائو | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58000 | null |
808 | 1376/09/20 | گزیدهای از بیانات در دیدار ولیعهد اردن | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58041 |
دنیای اسلام نیازمند وحدت و همبستگی است. امّت اسلام با دشمنان مشترکی مواجه است و کسانی که چشم خود را بر روی دشمنان ببندند، در واقع، خود را فریب دادهاند.
جهتگیری کشورهای اسلامی بر روی مشترکات فراوان میان یکدیگر ضروری است و عامل مهمّی در تقویت جهان اسلام است.
بنده نسبت به آیندهی اسلام خوشبین هستم و اطمینان دارم که امّت اسلام با احساس مسئولیّت، بیداری و نشاط بیشتری به قرن آینده وارد خواهد شد و این درست برعکس آن چیزی است که دشمنان اسلام آرزو کردهاند و برای آن برنامهریزی میکنند.
افزایش معنویّات اسلامی در جهان و بهویژه در میان جوانان بسیار مهم است. جوانان، با میل و شوق خود به دین خدا، آیندهی دنیای اسلام را تضمین خواهند کرد و امیدواریم کشورهای اسلامی با عمل به وظایف خود، در این سلسلهی تاریخی به عنوان یک حلقهی ضعیف ظاهر نشوند. |
809 | 1376/09/20 | گزیدهای از بیانات در دیدار چند تن از شخصیتهای فرهنگی و مذهبی و علمی جهان اسلام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58034 |
وجههی فرهنگی کنفرانس اسلامی دارای اهمّیّت است. موضوع تهاجم فرهنگی به مقدّسات اسلامی، بحث در خصوص احساس حقارت برخی از کشورها در برابر سیطرهی غرب و نیز مسئلهی احساس عزّت در مسلمین، مقولات فرهنگی محسوب میشوند؛ بنابراین، کنفرانس اسلامی صرفاً ماهیّت سیاسی ندارد و مفهوم فرهنگی آن بر مفهوم سیاسی کنفرانس غلبه دارد.
ما از حضور علما و شخصیّتهای اهل فرهنگ و معرفت در کنفرانس اسلامی خوشحال هستیم. اگر هر یک از کشورهای اسلامی، مجموعهی بزرگ دنیای اسلام را در کنار خود و همراه خود ببیند، احساس عزّت و عظمت خواهد کرد و از برکات آن نیز بهرهمند خواهد شد.
ما برای برطرف شدن مشکلات و گرفتاریهای جهان اسلام دعا میکنیم. دستهای بیگانه برای تحمیل مشکلات و رنجها و سختیها بر مسلمانان و شدّت بخشیدن به این مصائب، فعّال هستند؛ امّا اگر مجموعهی روشنفکران، علما و اهل فرهنگ و ادب که با دلها و افکار ملّتهای مسلمان سروکار دارند، از خود شجاعت و وقتشناسی نشان دهند و هنر تبیین را به شکل صحیح به کار ببندند، اراده و توانمندیهای مردم، مشکلات و سختیها را مرتفع خواهد کرد.
همدلی و همسویی دولتها و ملّتهای مسلمان بسیار مهم است و نقش تعیینکنندهای برای ایستادگی و مقاومت در برابر تهدیدهای مستمرّ دشمنان اسلام و حفظ استقلال کشورهای اسلامی دارد. |
810 | 1376/09/20 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای عمر کناره رئیس جمهور مالی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58024 |
امیدواریم که کنفرانس سران کشورهای اسلامی در تهران برای دنیای اسلام و یکایک کشورهای اسلامی منشأ خیر و برکت باشد.
جهان اسلام ظرفیّت بالایی برای غلبه بر مشکلات دارد. خمودگی و یأس بزرگترین دشمن انسانها است و چنین حالتی در هر کشور اسلامی، نهتنها برای آنها بلکه برای مجموعه دنیای اسلام زیانآور خواهد بود.
دنیای اسلام مجموعهی بزرگی از نیروی انسانی کارآمد و امکانات عظیم مادّی است. گسترش روابط دوجانبهی ایران و مالی در زمینههای مختلف، اقدامی در جهت منافع دو ملّت و امّت اسلام است. |
811 | 1376/09/20 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای علی عزت بگوویچ رئیس جمهور بوسنی و هرزگوین | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58022 |
ملّت و دولت مسلمان ایران با مردم رنجدیده و درعینحال مقاوم و فداکار بوسنی و هرزگوین همبستگی دارند و ایران اسلامی به مجاهدت و ایستادگی مردم مسلمان بوسنی در مقابل جنایتکاران، احساس افتخار میکند و همواره با کمکهای خود در کنار بوسنی بوده است.
پذیرش قرارداد دیتون از سوی دولت بوسنی قابل درک است و عدم اجرای صحیح آن مورد انتقاد است. دشمنان اسلام، صهیونیستها و عوامل آنها، به هیچ حدّی از دشمنی با مسلمانان قانع نیستند و همّت خود را به کار گرفتهاند تا یک کشور مستقل و مسلمان در قلب اروپا استقرار پیدا نکند و اگر در این راه موفّق نشوند، برای تضعیف و استحالهی آن تلاش خواهند کرد.
تقویت رابطهی بوسنی و هرزگوین با دنیای اسلام و کنفرانس اسلامی یک امر ضروری و مهم است. دنیای اسلام نباید از مردم مسلمان بوسنی احساس جدایی بکند و برای این منظور، لازم است ارتباطات این کشور با سازمان کنفرانس اسلامی هرچه بیشتر تقویت شود. |
812 | 1376/09/20 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای عزالدین العراقی دبیرکل سازمان کنفرانس اسلامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58021 |
امیدواریم کنفرانس اسلامی بتواند نقش مؤثّری را در نزدیک کردن کشورهای عضو این سازمان ایفا کند. |
813 | 1376/09/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای امامعلی رحمانف رئیس جمهور تاجیکستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57995 |
همزبانی و فرهنگ مشترک ایران و تاجیکستان یکی از نعمتهای بزرگ الهی به ملّتهای دو کشور است. زبان مشترک ارث تاریخ و طبیعت و یک گنج ذیقیمت برای ملّتهای ایران و تاجیکستان است و ما اهمّیّت و ارزش فراوانی برای آن قائل هستیم.
دوستی کشور بزرگ، مستقل و عزیز ایران اسلامی برای تاجیکستان مهم است. تاجیکستان امتداد و ریشهی تاریخی ملّت ایران است و همزبانی دو کشور به معنای خویشاوندی نزدیک دو طرف است.
جدّی گرفتن مسئلهی صلح و تلاش برای حفظ آن توسّط شما مسئلهای ضروری است. تاجیکستان یکی از زادگاههای تمدّن اسلامی است و این امتیاز بسیار بزرگی برای آن کشور محسوب میشود.
جنگ برای تاجیکستان مصیبتبار و صلح و برادری یک نیاز جدّی است. توجّه به احساسات اسلامی مردم این کشور یک عامل اساسی برای در امان ماندن تاجیکستان از تهدیدهای دشمنان است. |
814 | 1376/09/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار ادریس دبی رئیس جمهور کشور آفریقایی چاد | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57990 |
ارادهی جمعی در کنفرانس اسلامی برای دفاع از امّت اسلامی و به کار گرفتن امکانات و توانمندیهای موجود و حلّ مشکلات جهان اسلام، بسیار ضروری است. امیدواریم که سازمان کنفرانس اسلامی، در سالهای آینده، بتواند برای دنیای اسلام برکات زیادی به همراه داشته باشد.
تجارت بین کشورهای اسلامی یک کار بزرگ و جدّی است و رؤسای جمهور کشورهای اسلامی باید در کنفرانس تهران، حضوری فعّال داشته باشند. |
815 | 1376/09/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار شیخ حمد بن خلیفه آلثانی امیر قطر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58039 |
تلاش هماهنگ اعضای کنفرانس اسلامی جهت نیل به اهداف مورد نظر و حلّ مشکلات جهان اسلام، مسئلهای ضروری و مورد تأکید است. دولتهای اسلامی بهخوبی احساس میکنند که نیازمند استفادهی مناسب از امکانات یکدیگر هستند و اگر نیروی متخصّص جهان اسلام مورد استفادهی صحیح کشورهای اسلامی قرار بگیرد، در بسیاری از موارد، ملّتهای مسلمان از متخصّصین خارج از دنیای اسلام بینیاز خواهند شد.
حُسننیّتها، محبّتها و تفاهمات موجود میان دو کشور ایران و قطر برای جهان اسلام بسیار مفید است و اقدام دولت قطر در فراهم آوردن زمینههای مشارکت عمومی، حرکت مثبت و ارزندهای است. |
816 | 1376/09/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقایان الیاس هراوی و رفیق حریری رئیس جمهور و نخست وزیر لبنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58032 |
همزیستی ادیان الهی یک واقعیّت زیبا در ایران و لبنان است. مقاومت در برابر متجاوزین، حقّ مردم لبنان است و تأکید رئیسجمهور مسیحی لبنان که خود را جزئی از مقاومت میداند، برای ما بسیار دلنشین و شیرین است.
دفاع از شرف لبنان و مقاومت در برابر پدیدهی اهانتآمیزی مانند اسرائیل، یک ارزش است. لبنان از خود یک شخصیّت و جوهر حقیقی به دنیا نشان داده است و بر اساس همین واقعیّت است که مردم ایران مسائل لبنان را مسائل داخلی خود تلقّی میکنند، از شادی مردم لبنان شاد و از مصیبت آنان مصیبتزده میشوند.
مسئلهی فلسطین و لبنان مربوط به مجموعهی بشریّت است و امیدواریم که کنفرانس اسلامی نسبت به مسئلهی فلسطین و لبنان، یک حرکت و ابتکار تازه را از خود نشان دهد.
جریتر شدن دولت غاصب اسرائیل نتیجهی نشان دادن نرمش در برابر روحیّهی استکباری اسرائیل است. هر کس نسبت به مقاصد اسرائیل چشمپوشی کند، در حقیقت، خود را فریب داده است. |
817 | 1376/09/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای ماهاتیر محمد نخستوزیر مالزی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58029 |
ایستادگی و مقاومت آقای ماهاتیرمحمّد و دولت متبوع وی، در برابر فشارهای گوناگون سلطهگران و قدرتهای استکباری، قابل ستایش است. همکاری دو کشور ایران و مالزی، در زمینههای مختلف، به نفع جهان اسلام و ملّتهای دو کشور است.
عقبنشینی در برابر زیادهخواهیهای آمریکا اقدامی بیثمر است و بر اساسِ تجاربِ بهدستآمده، پس از تسلیم و عقبنشینی، روند فشار باز هم ادامه خواهد یافت؛ لذا تنها راه نجات از فشارهای دشمن، ایستادگی، مقاومت و اتّخاذ مواضع شجاعانه است.
امیدواریم آقای ماهاتیرمحمّد، به عنوان یک عضو برجستهی دنیای اسلام، با حُسن تدبیر و استقامت مردم مالزی بتواند بر مشکلات فراروی کشورش غلبه کند. |
818 | 1376/09/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای عمرالبشیر رئیس جمهور سودان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58025 |
تمسّک سودان به اسلام، در مقابله با توطئههای آمریکا و اسرائیل، موجب تمایز و برجستگی این کشور در جهان اسلام شده است و ایستادگی و مقاومت، یک تجربهی موفّق و مشترک برای ایران و سودان است.
حضور صهیونیستها در مناطق جنوبی سودان و دخالت آنها در مسائل این منطقه به زیان ملّتهای همسایه و همجوار است. اگر صهیونیستها در جنوب سودان استقرار پیدا کنند، این مسئله به زیان جهان اسلام تمام خواهد شد.
پیشرفت دولت سودان در زمینهی استخراج منابع نفت این کشور، یک خبر مسرّتبخش است و توسعهی همکاریهای دو کشور ایران و سودان برای مصالح و منافع جهان اسلام دارای اهمّیّت است. |
819 | 1376/09/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای عبدودیوف رئیس جمهوری سنگال | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58020 |
استفادهی کشورهای دوست و برادر از امکانات یکدیگر ضروری است و ایران اسلامی به ایجاد یک همکاری حقیقی با سنگال تمایل دارد.
نقش فعّال آقای عبدودیوف در کنفرانس اسلامی، با توجّه به عضویّت دیرینهی سنگال در این سازمان، حائز اهمّیّت است و امیدواریم که سفر شما به ایران اسلامی مقدّمهای بر همکاریهای طولانی میان دو کشور ایران و سنگال باشد. |
820 | 1376/09/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای عبدالله نوری رئیس کمیسیون مصالحه ملی تاجیکستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58019 |
ارادهی جمهوری اسلامی ایران کمک به حفظ صلح و آرامش در تاجیکستان است و از طرفینِ صلح در این کشور میخواهیم که با حُسن تدبیر و تکیه بر فرهنگ غنیّ اسلامی، آنچه را که منافع و مصالح ملّت مسلمان تاجیکستان اقتضا میکند، محقّق سازند. |
821 | 1376/09/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای حیدر علیاف رئیس جمهوری آذربایجان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58017 |
مشترکات تاریخی، فرهنگی و مذهبی و نیز موقعیّت جغرافیایی ایران و جمهوری آذربایجان، عامل تعیینکنندهای در برقراری ارتباطات نزدیک میان این دو کشور است. تجربهی ملّت ایران، ضرورت ایستادگی در برابر زورگویی و فشار قدرتهای سلطهگر را به ملّتهای مسلمان و کشورهای دوست گوشزد میکند. مقاومت آسان نیست و دردسرهایی دارد؛ امّا اگر مقاومت نشود، در درازمدّت، دردسرهای بزرگتری پدید خواهد آمد.
صهیونیستها عناصری خطرناک و غیر قابل اعتماد هستند. هر دولت اسلامی که به صهیونیستها اعتماد کند، قطعاً ضربه خواهد خورد، زیرا مرام آنها فتنهانگیزی میان دوستان مسلمان است.
تکیه بر ایمان اسلامی مردم جمهوری آذربایجان لازمهی موفّقیّتهای بزرگ هر دولتی در این کشور است. آرزو و خواست جمهوری اسلامی ایران این است که مردم مسلمان آذربایجان بتوانند سازندگی را به بهترین وجه ممکن در کشور خود به انجام برسانند و برای این کار باید روی مردم این جمهوری که شیعیان خالصی هستند، برنامهریزی و تکیه شود.
ما از تبلیغات دروغین و خلاف واقع در برخی از رسانههای ارتباطجمعی جمهوری آذربایجان انتقاد داریم و از شما میخواهیم که از نفوذ خود برای جلوگیری از تبلیغات خصمانه علیه ایران استفاده کنید. |
822 | 1376/09/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای جابر الاحمد الصباح امیر کویت | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58011 |
امیدواریم حضور رؤسای کشورهای اسلامی در کنفرانس تهران برای مصالح و منافع امّت اسلام مفید و مؤثّر باشد و دنیای اسلام بتواند از این اجتماعِ مبارک بهرهمند شود.
تسکین آلام و رنجهای جهان اسلام مستلزم فعّال شدن کنفرانس اسلامی است. دولتهای مسلمان باید به اظهارات خصمانهی دشمن بیتوجّهی کنند و بیش از هر چیز، حلّ مشکلات ملّتهای مسلمان را در دستور کار خود قرار دهند؛ زیرا با مرتفع شدن اختلافات میان کشورهای اسلامی، این شمشیر دشمن است که قبل از هر چیز، کُند خواهد شد.
دوستی و همکاری صمیمانه میان کشورهای اسلامی موجب بیاثر شدن ترفندهای دشمنان اسلام است. آمریکا و قدرتهای استکباری قابل اعتماد نیستند و دولتهای اسلامی باید با اعتماد و اتّکاء به تواناییهای خود، آیندهی بهتری را برای دنیای اسلام تأمین و تضمین کنند. |
823 | 1376/09/18 | گزیدهای از بیانات در دیدار ولیعهد عربستان و هیأت همراه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58042 |
وحدت کلمهی کشورهای اسلامی امری ضروری و مهم است. باید برای روابط نزدیک و برادرانه میان کشورهای اسلامی تلاش مجدّانهای به عمل آید، زیرا این کار برای اسلام و مسلمانان قطعاً خیر و برکت به همراه خواهد داشت، هرچند که دشمنان اسلام از تحقّق این آثار نگرانند.
مصائب دنیای اسلام قابل ملاحظه است. چنانچه کشورهای ذینفوذ با یکدیگر تفاهم کنند و در عمل، اهتمام جدّی به خرج دهند، بسیاری از مشکلات امّت اسلام قابل حل خواهد بود.
به نظر ما، اغلب مشکلات مطرح میان کشورهای اسلامی مصنوعی و تلقینشده از سوی دشمنان است و جمهوری اسلامی ایران هیچ مشکل حقیقی و جدّیای با کشورهای اسلامی ندارد.
ظرفیّت همکاری میان جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی بسیار بیشتر از سطح کنونی است و ارادهی جدّی دو طرف برای توسعهی همکاریهای فیمابین ضروری است.
توسعهی ارتباطات و همکاری میان دو کشور ایران و عربستان سعودی برای طرفین و بهویژه برای جهان اسلام، دارای فواید فراوان است. دولت جمهوری اسلامی ایران اراده کرده است که در زمینههای مختلف، روابط خود را با عربستان سعودی توسعه دهد و اگر دولت عربستان نیز چنین ارادهای داشته باشد، با نزدیکی دو کشور به یکدیگر، اهداف کنفرانس اسلامی عملی و محقّق خواهد شد. |
824 | 1376/09/18 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای نوازشریف نخستوزیر پاکستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58031 |
ما با تأکید بر اهمّیّت روابط ایران و پاکستان که مبتنی بر علایق معنوی خاصّی است، معتقدیم که مشکلات موجود میان دو کشور قابل حل است و دستهای مرموز و خطرناکی برای برهمزدن روابط دو کشور در تلاش هستند.
تشکیل یک دولت فراگیر و قابل قبول در افغانستان، راهّحل مشکل این کشور است. ما معتقد به دخالت در مسائل افغانستان نیستیم، امّا ایران و پاکستان میتوانند بدون دخالت در مسائل این کشور، به استقرار یک دولت فراگیر و قابل قبول یا حدّاقل قابل تحمّل در افغانستان کمک کنند. متأسّفانه، گروه طالبان با تمامی گروههای افغانی درگیری دارد و بیش از هر گروه دیگری انحصارطلب است.
اقدامات تروریستی در داخل پاکستان گویای فعّال بودن دستهای خطرناک در این کشور است و امیدواریم که دولت پاکستان، بدون دغدغه و دردسر بتواند در اسرع وقت نسبت به مجازات عاملین ترور چند ایرانی در آن کشور، اقدام کند.
ما همواره از مرحوم ضیاءالحق، رئیسجمهور پیشین پاکستان، به نیکی یاد میکنیم و ارتقاء سطح روابط دو کشور ایران و پاکستان را ضروری میدانیم. |
825 | 1376/09/18 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای کوفی عنان دبیرکل سازمان ملل متحد | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58026 |
ملّت ایران یکی از ممتازترین و استثناییترین ملّتهای جهان است. حضور بانشاط و گستردهی آحاد مردم، بهویژه جوانها، در صحنههای مختلف، از جمله حماسهی هشت سال دفاع مقدّس و دوران سازندگی، از ویژگیهای بارز ملّت متعهّد ایران است و مسئولین کشور ما با اعتماد به حمایت و پشتیبانی مردم، همواره احساس کردهاند که میتوانند کارهای بزرگی را انجام دهند.
آفریقا، در دهههای اخیر، مردان بزرگی از قبیل مرحوم نکرومه، موگابه، سامورا ماشل، جولیوس نایرره و نیز نلسون ماندلا را داشته است که همگی دارای سوابق مبارزاتی هستند. ما از آن جهت که آفریقا در مقابل ظلم ایستاد، به این منطقه از جهان عمیقاً علاقهمندیم.
به دبیرکلّ سازمان ملل توصیه میکنیم که ریشههای آفریقایی خود را حفظ کند. یکی از سیاستهای استکباری در دنیا، بریدن ریشهها است؛ قدرتهای استکباری، با بدترین شکل نژادپرستی، ریشههای فرهنگی و ملّی افراد را قطع میکنند. بنابراین، هر تلاشی برای حفظ ریشههای فرهنگی یک مبارزهی ارزشی و برحق است.
|
826 | 1376/09/18 | بیانات در آغاز هشتمین اجلاس سران کشورهای اسلامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2863 | null |
827 | 1376/09/18 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای حافظ اسد رئیس جمهور سوریه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58015 |
ما حضور آقای حافظاَسد را در ایران اسلامی گرامی میداریم و امیدواریم که کنفرانس اسلامی با حضور سران و مقامات عالیرتبهی جهان اسلام بتواند به نتایج ارزندهای که متضمّن منافع امّت اسلام باشد، دست یابد.
سوریه محور مبارزات ضدّصهیونیستی و کشور خطّ مقدّم در برابر اسرائیل غاصب است. کنفرانس اسلامی در تهران، فرصتی مغتنم برای بهره گرفتن از امکانات جهان اسلام در جهت مقابله با رژیم غاصب و نامشروع اسرائیل است.
احساس نارضایتی از سیاستهای آمریکا در حمایت بیقیدوشرط و همهجانبهی این کشور از رژیم صهیونیستی، بسیاری از کشورهای اسلامی را فرا گرفته است و این امر، اکنون به یک عامل وحدتبخش میان کشورهای مسلمان تبدیل شده است که آن را باید مغتنم شمرد. |
828 | 1376/09/13 | بیانات در دیدار جمعی از پاسداران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2862 | null |
829 | 1376/09/07 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2861 | null |
830 | 1376/09/05 | بیانات در دیدار جمعی از بسیجیان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2860 | null |
831 | 1376/08/14 | بیانات در دیدار جمعی از دانشآموزان و دانشجویان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9945 | null |
832 | 1376/08/13 | بیانات در دیدار اعضای دفتر همکاری حوزه و دانشگاه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24770 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
خیلی خوشحالم از این گزارشی که جناب آقای اعرافی دادند. الحمدللَّه نشاندهندهی زنده بودن کار است. آن چیزی که برای ما مهمّ است - بیش از اینکه شما به کجا رسیدهاید - این است که شما چه نیّتی دارید و کار خودتان را چگونه ارزیابی و هدفگذاری میکنید. این برای من، مهمتر از این است که شما در این سیری که میکنید، به کجای راه رسیدهاید - قبل از صفر هستید، یا بعد از صفر، و چقدر بعد از صفر هستید - الحمدللَّه من، هم در صحبتهای شما و گزارشتان، هم در خود آقایان، نیّت پاک و درست را احساس میکنم.
برادران عزیز! شما بدانید که من برای اصلاح امور جامعهی علمی خودمان - در درجهی اوّل روحانیت و قم که به حدّاکثر اهتمام نیاز دارد تا بتواند در جای خودش قرار گیرد و تکلیف خودش را در این دنیای پیچیدهی عظیمِ پُرمسألهی پُرمشغله، و در این کار به این بزرگی ایفا کند - چشم امیدم به طبقهی شماست. نمیگویم به گروه شما؛ اما به همین طبقهی شما؛ فضلایی که درس خواندهاند، زحمت کشیدهاند، با مسائل علمی حوزه، با مسائل کشور و مسائل زمان آشنا هستند و نیروی جوانی هم در آنها هست. بحمداللَّه هنوز انگیزهی جوانی در آنها بهقدر کافی وجود دارد.
شما هم اگر بتوانید، کاری بکنید؛ حتّی برای مسائل حوزه. البته این، یکی از مسائل حوزه است که عبارت است از اهتمام به امر دانشگاه و کمک به دانشگاه و مسؤول دانستن خود در قبال ذهن و فکر و اندیشهی نسلِ جوانِ با سواد کشور. اینها بخشی از مسؤولیتهای حوزه است. البته بخش کاملاً قابل توجّه و مهمّی است؛ لیکن در کلّ مسائل حوزه هم چشم امید من به مجموعهی شما و امثال این مجموعه است که قطعاً هم اگر کسی در حوزه جستجو کند، فضلای جوان صاحب صلاحیت در این چارچوب کلّی، زیاد پیدا خواهد کرد. منتها بعضی افراد، مناسب کار دانشگاهند، بعضی مناسب کار تهیه و کتاب درسی حوزهاند، و بعضی مناسب کارِ تدریسند.
بههرحال انشاءاللَّه موفّق باشید؛ من هم کار شما را صددرصد تأیید میکنم. البته برای مسؤولیتی که ما در مقابل دانشگاه داریم، این خیلی کم است. امروز اگر حق را میخواستیم رعایت کنیم، باید اینگونه بود که در زمینهی همهی علومی که میتواند اندک ربطی با مسائل دینی داشته باشد، حوزه حرفِ به روز و برترین را داشته باشد و در دانشگاه اعمال شود - به صورت کتاب درسی، یا کتاب مرجع؛ که البته کتاب مرجع هم مهم است، لیکن مهمتر از آن، این است که یک کتاب درسی باشد - خوب؛ اینکه نیست؛ حالا بخش کمی از مسائل دانشگاه، به شکلی در اینجا انجام میگیرد!
خوشبختانه شما متقن هستید و در کارتان اهل اتقانید. این من را خوشحال میکند. با هدف درست و با انگیزهی درست هستید و میتوانید کار خودتان را درست تقویم و ارزیابی کنید. مهم این است که کار خودتان را میشناسید که چقدر اهمیت دارد. من دربارهی اهمیت کار صحبت نمیکنم؛ چون میبینم که شما خودتان بحمداللَّه آنچه باید در این زمینه بیان بشود، بیان کردهاید و من هم همهی آنها را تأیید میکنم.
البته بنده هم در باب حمایت از اینگونه حرکتها، هیچ شرطی ندارم؛ یعنی واقعاً آنچه که برای حمایت و کمک مالی، آبرویی و هر چیز دیگر، از من برآید، حرفی ندارم؛ هیچ مشکلی وجود ندارد. شما که این راه میروید و حرکت میکنید، بدانید که من در حدّ توان خودم - که توان محدودی است - در خدمت شما هستم و دعا هم میکنم. من مجموعهی شما را مرتّب دعا میکنم؛ یعنی واقعاً از بس فکر میکنم که این مجموعههای جوان، وجودشان برای حوزه ضروری و تعیینکننده است، وظیفهی خودم میدانم که به شما دعا کنم. بههرحال التجا به پروردگار است و انشاءاللَّه مؤثّر هم باشد.
علیاىّحال، در این زمینهها هیچ مشکلی نیست. عیبی ندارد به جناب آقای حجازی که با شما ارتباط هم در این زمینه دارند - چه در زمینهی خواستهایتان؛ خواستهای مالی و اعتبار و این چیزها و چه در زمینههای مسائلی که باید توصیه شود - بگویید. تا آنجایی که با چارچوبهای اینجا متناسب است، من حرفی ندارم؛ کاملاً موافقم.
عرض کنم آنچه که من فکر میکنم شما باید خیلی به آن اهتمام کنید، این است که بایستی این مجموعهی خودتان را که میخواهد وارد دریای متلاطمی شود، از همه جهت حیطهبندی کنید. البته از جهت علمی نگذارید سطح علمیاش پایین بیفتد. در همین سطح بالایی که بحمداللَّه هست، حفظش کنید.
البته من در زمینهی کارهای شما، خیلی از نزدیک اطّلاع وافی ندارم. کتابها به من داده شده، بعضی را من صاحبنظر نیستم، بعضی را هم مجال نکردهام که بخوانم، تا بتوانم درست به معرفت کاملی - از لحاظ سطح کار - برسم؛ لیکن در مجموع، از قرائن متعدّدی حس میکنم که سطح کار، سطح خوب و بالایی است. سعی کنید این را حفظ کنید؛ نگذارید که تنزّل پیدا کند.
از نظر دیگر ببینید؛ الان دانشگاه ما محیطِ فارغی نیست. در یک محیطِ فارغ - مثل مجلس آمادهای که به ما میگویند بیایید و منبر بروید - آدم بالای منبر میرود و هرچه هم دلش میخواهد، میگوید؛ دغدغهای هم ندارد. ولی یک وقت مجلسی است که چهار نفر منبری، آنجا نشستهاند و با هم گلاویزند که کدام بالای منبر بروند! مستمعین با انواع و اقسام انگیزهها - یکی چای میخواهد، یکی دیرش شده، یکی میخواهد جلوِ منبر بنشیند - حضور دارند و هیاهوست. البته هیاهوهای خوب، مثل شب عاشورا؛ نه هیاهوی بد. در مجالسی که منبر رفتهاید، همهتان دیدهاید که چه خبر است! در چنین مجلسی، انسان میخواهد منبر برود.
اینجا(۱) اینگونه نیست که آدم برود، بنشیند و با خیال راحت شروع به حرف زدن کند و چیزی را که میخواهد بگوید. غالباً آدم در اینطور جاها، از اینجا شروع میکند که به آنجا برسد؛ آخر منبر یک دفعه از آن طرف سردرمیآورد! در عوالم دیگری میرود؛ یعنی جَو، آدم را به یک طرف میکشاند!
دانشگاهی که شما به عنوان دخالت و حضور و نفوذ و عمل و فعالیت و تأثیر، واردش میشوید، چنین محیطی است. هم خودِ محیط، محیط جوان است، هم منبریهای گردنکلفتِ واردی که نشستهاند و همه میخواهند بالای منبر بپرند، هر کدام چیزی در چنته دارند که بگویند! شما میخواهید اینجا وارد شوید، و در این مجلس، منبر بروید. آنها نمیگذارند شما آسوده باشید!
شما ده نفر آدم به سنّ مرا در یک اتاق بگذارید؛ بعد ما را بیرون کنید، ده نفر به سنِّ خودتان را در اتاق بگذارید، یک میکروفن هم کنارشان باشد. ببینید که چقدر تفاوت دارد! طبعاً جوان اینطور است دیگر. تازه آنهایی که در دانشگاه هستند، از شما هم جوانترند. طبعاً جوان یک نوع تحرّک - میل به حرکت - میل به اغتشاش و اعتراض، میل به تعرّض و میل به ایرادگیری به همه چیز دارد و درعینحال یک نوع اصولگرایی خاص در مورد چیزهایی که به آن عقیده دارد، در او هست. مجموعهی این چیزهاست. این زمینهی خودِ آن مجلس است.
بنده آن زمانها که منبر میرفتم - اوایل کار طلبگی - جلساتِ اینطوری را دیدم. ما مثل یک طلبهی کمروىِ خجالتی منبر میرفتیم؛ آن پاردُم ساییدههای کذایی هم پای منبر نشسته بودند! مگر آدم جرأت میکند هرچه و هرطور میخواهد؟ اصلاً نمیگذارند!
حالا اینجا - دانشگاه - فقط هم حضور نیست، از اطراف به این فضای ذهنی، فکر و مطلب و اغوا و اضلال و هدایت و همه چیز ریخته میشود و شما میخواهید اینجا وارد شوید. اوّلین چیزی که شما باید رعایت کنید - که چون من شما را حقیقتاً در ذهن خودم، صمیمی، صالح و محبوب میدانم، این را با کمال صمیمیت عرض میکنم - این است که قدرت مقابلهی با سایش را در خودتان ایجاد کنید. سایش، شوخی ندارد؛ انسان ساییده میشود!
همان چکش یا پتکی که شما روی سر آهن میکوبید و آن را به شکلهای مختلف درمیآورید، بعد از مدتی که نگاه کنید، میبینید ته آن ساییده شده است! یعنی با این نیروی فعّاله قدرتمند، بالاخره تأثیر گرفته؛ یعنی آن، روی این اثر گذاشته است! به فکر این باشید.
مقولهای که شما در آن واردید، از مقولههای خطرناک است؛ چون روشنفکری یک مقولهی خطرناک است - این، مقولهی روشنفکری است دیگر - اگر روشنفکری، مجرّد از عمل و تحرّک خارجی شد - که الان شما مبتلای به این هستید - شما چارهای ندارید که بروید در آنجا بنشینید و بنا کنید چیز نوشتن و مطالعه و مباحثه کردن. در این فضا، نه میدان جنگی است، نه جبههای است، نه بسیجی است، نه حرکت انقلابییی است! محیط روشنفکری، جزو آن محیطهای دشوار است.
من همینقدر به شما بگویم که من سالهای سال با محیط روشنفکری کشور، دمساز و دمخور بودهام، آدمهایش را دیدهام، آدمهای خوبی را که در این محیط وارد شدند، دیدهام؛ و بعد چگونه خارج شدهاند! یعنی محیط روشنفکری محیط عجیبی است و روی این محیط خیلی سایش هست.
من میخواهم به شما عرض کنم - توجّه کنید - بکوشید تا هیچگونه تأثیر ناخواستهای روی مجموعهی شما و آنچه که بر این مجموعه مترتّب است، وارد نیاید؛ چون فقط هم که شما نیستید، بناست جماعتی از مدرّسان و معلّمان و دیگران با شما کار کنند. این نکته به نظر من، نکتهی خیلی اساسی و مهمّی است.
من حالا همینجا میخواهم روی یکی از تعبیرات شما(۲) تکیه کنم - روی مسألهی شعار که اشاره کردید - یک وقت شعار، به معنای مصاحبه کردن و حرف زدن است؛ بهکل از این اجتناب کنید. یک وقت شعار، به معنای مفاهیم شعاری است؛ نه، از آن خیلی هم اجتناب نکنید. قدری چاشنی شعار را در این مجموعهی کارتان بگنجانید، عیبی ندارد.
سالهای پنجاهویک و پنجاهودو در مشهد، برای یک مشت دانشجوهای جوان، درس تفسیر میگفتم. جلسهی خیلی شلوغی هم بود، میآمدند - الان هم خیلی از اینهایی که در کشور مسؤولند، آقایان دکتر فرهادی و فیروزآبادی و دیگران که در مشهد بودند، همه جزو بچههای آن جلسهاند - همه هم دانشجو بودند. برای آنها تفسیر میگفتم. آن جلسه، جلسهی خیلی پرتأثیر و پُرجاذبهی عجیب و غریبی بود! سعی داشتم طوری نشود که این جلسه تعطیل شود. وضع من در مشهد طوری نبود که اصلاً اجازه بدهند تا جماعتی را که اطرافم جمع میشوند،داشته باشم! ما این را چند مدّتی نگه داشته بودیم، بالاخره هم تعطیل شد! سعی داشتم که این جلسه باشد، حیفم آمد تعطیل شود.
یک روز یک نفر از دانشجوهای آن جلسه شعاری داد. من اوقاتم تلخ شد، رفتم آنجا ایستادم و گفتم: چرا شعار میدهی؟ شعار، نه عمل است و نه حتی حرف؛ چون حرف، این چیزی است که من اینجا به شما میگویم - حرف است دیگر - ما که اینجا عملی نداریم، حرف میزنم، درس تفسیر میگویم. حرف یعنی این؛ شعار، حرف هم نیست، عمل هم که نیست، چرا بیخود شعار میدهی و جلسهی ما را اینگونه با تهدید مواجه میکنی؟!
شخصی که امروز هم شخصیت معروفی است و همه او را میشناسید، آن زمان دانشجو بود و در جلسه حضور داشت. چون بحثِ باز بود، در جلسه اجازه میدادند که بروند، بایستند و صحبت کنند. رفت جلوِ تریبون ایستاد و گفت: استادمان گفتند «شعار، نه حرف است و نه عمل». من میخواهم بگویم که شعار، هم حرف است، هم عمل! شعار، عمل است، چرا که ما امروز از این عمل بهتر نداریم. شعار دادن یک عمل است. حرف هم هست؛ چون شعار، محتوا دارد. دیدم راست میگوید؛ رفتم ایستادم و گفتم: من قبول کردم، شعار، هم حرف است، هم عمل است؛ اما خواهش میکنم اینجا شعار ندهید! جلسهی ما را تعطیل نکنید.
حالا گاهی اوقات شعار، هم حرف است، هم عمل است. بگذارید در آن یک ذرّه چاشنی شعار هم باشد. بگذارید به خاطر شعار شما، بعضیها از شما اجتناب کنند. من این را میخواهم که عدّهای حریم انقلابی را حفظ کنند. الان عدّهای روی مسائل اصلی انقلاب جرأت پیدا کردهاند! مثل همان که گفت: «به بدهکار که رو بدهی، طلبکار میشود»! زمانی جرأت نمیکردند که در مسائل واضح - نظریتر از این هم - اظهارنظر کنند؛ حالا در مسائل واضح و بیّنات انقلاب، سؤال و بحث میکنند؛ بحثهای موذیانه! والّا اگر بحث درست باشد، به نفع ماست؛ ولی اینها بحثهای جهتدارِ موذیانه میکنند!
شما توجّه داشته باشید که محیط دانشگاه، چنین محیطی است؛ با حالت تهاجم وارد شوید. اصلاً این کار شما مبارزه است. این کار، کاری نیست که بشود با آن مدارا کرد. در این کار روحیهی مبارزهجویانه لازم است. اگر روحیهی مبارزه نباشد، اصلاً پیش نمیرود؛ چون این کار شما اصلاً یک کار معمولی نیست.
امروز طرفهای مقابل شما، یعنی کسانی که میآیند و این سیر افکار باطل را در محیطهای دانشجویی میبرند، با مسالمت که نمیبرند؛ اینها میجنگند! یک جنگ است؛ منتها اعلان نمیکنند که جنگ است! مثل همهی کارهای دیگری که امروز در دنیای استکباری علیه ما وجود دارد، قالبها و لعابهای دیگری دارد.
علیاىّحال، شما به آن نکات اساسی مسائل دین و پایبندی به دین و مسألهی تعبّد و بخصوص مسائلی که وابستهی به انقلاب است - مثلاً دربارهی مسائل جامعهشناسی - با دید یک مسلمان انقلابی که در محیط انقلاب رشد کرده، تحلیل کنید. هیچ وقت دید علمی نمیتواند انسان را از این انگیزهها و از این جهتگیریها مجرّد کند.
البته چیزهایی میگویند، برای اینکه از ارزشها و از آن جهتگیریها و هدفگیریهای درست لخت کنند! لیکن نخیر؛ این به نظر بنده اصلاً منطقی و صحیح نیست. با همان دید انقلابی، با همان تفکّر اسلامی محض و با تکیهی به طور کامل به منابع اسلامی، وارد شوید. هیچگونه معاملهای را بر سرِ این قضیه نپذیرد و به طور قاطع رد کنید.
ما یک روز - قبل از انقلاب - برای جذب مجموعهای از جوانان، به این بلیّه دچار شدیم - ما، یعنی مجموعهی دینی - البته بعضی بیشتر دچارش شدند، بعضی کمتر، بعضی هم اصلاً - بینی و بیناللَّه - دچار نشدند. که حالا بیاییم چیزی را برطبق آنچه او دلش میخواهد، ببینیم آن را میشود کاری کرد! آن وقت دنبال این «آن را میشود کاری کرد»، به توجیه و تأویل افتادیم - توجیههایی که خود ما هم که حالا نگاه میکنیم، قطعاً، قاطعاً رد میکنیم! این، به حرکتهای التقاطىِ بسیار بسیار خطرناک منتهی شد.
تعجّب نفرمایید اگر بگویم که حرکتهای التقاطیای که کشور و ملت ما را لرزاند و هنوز هم که هنوز است، تأثیرهای منفی خودش را میگذارد، از ما شروع شد! ما که عرض میکنم، یعنی طبقهی ما. کسانی از معمّمین، روی ملاحظهی اینکه حالا اینها بدشان نیاید، آمدند و بیّنات شرعی و اسلامی را از قرآن و حدیث، تأویل و توجیه کردند! بهخاطر اینکه با نظر و فکر آنها تطبیق کند! اینگونه بود.
خیلی خوب است که من همینجا بگویم: آن کسی که من دیدم در این زمینه، انصافاً به سر مویی انعطاف - همان «شیئاً قلیلاً» که در قرآن است، «و لولا ان ثبّتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا»(۳) - هم راضی نشد، مرحوم مطهری بود؛ یعنی هیچ! بقیه، هر کسی، کمی، زیادی، یک طور؛ بعضی که دیگر تا انتها رفتند!
مرحوم آقای حاج آقا حسین قمی به شخصی گفته بود شنیدهام تو آدم رفیقبازی هستی. من هم رفیقبازم؛ اما من تا دم جهنّم با رفیقم میروم، جلوتر نمیروم! شنیدم که تو، تا آن توتوها هم میروی! غرض؛ بعضیها برای این جهت، تا آن توتوها هم رفتند!
غرض؛ اصولگرایی به معنای حقیقی و صددرصد، لازم است؛ چون شما آن رکنی هستید که میخواهند به شما تکیه کنند و باید این رکن، مستحکم باشد. حالا که بحمداللَّه شما به عنوان رکنی در دانشگاه، میخواهید به این معنا حضور داشته باشید، انشاءاللَّه این جهت را رعایت کنید. جهات علمی و اینها هم که انشاءاللَّه به طور کامل رعایت میشود.
امیدواریم خداوند هم لحظهبهلحظه شما را کمک و هدایت کند. انشاءاللَّه خداوند هدایت خودش را از شما دریغ ندارد و بتوانید انشاءاللَّه در این راه با سربلندی و توفیق پیش بروید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) منظور، محیط دانشگاه است.
۲) خطاب به حجةالاسلام اعرافی
۳) اسراء: ۷۴ |
833 | 1376/08/06 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای رفیق حریری نخستوزیر لبنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58018 |
ملّت لبنان قهرمان دنیای عرب است. هر انسان جوانمردی در دنیا از مردم لبنان و کاری که این ملّت، اعم از مسلمان و مسیحی، در برابر رژیم متجاوز صهیونیستی انجام میدهد، تمجید و تکریم میکند و امروز ملّت لبنان به عنوان قهرمان دنیای عرب شناخته میشود.
اسرائیل محصول تجاوز، کشتار و ظلم است. ملّت لبنان، در دنیای اسلام، با گوشت و پوست خود مقاومت را درک کرده است و ایستادگی ملّت لبنان در برابر تجاوزات اسرائیل افتخار بزرگی است که در تاریخ جاودانه خواهد ماند.
برخورد مثبت دولت لبنان در تأیید و تقویت مقاومت اسلامی قابل تحسین است. جمهوری اسلامی ایران بهشدّت علاقهمند به سرنوشت فلسطین و لبنان است و از نقش دولت لبنان در تقویت مقاومت اسلامی تجلیل میکند و آن را عامل مضاعفی برای برقراری روابط صمیمی و کاری با دولت دوست خود در لبنان میداند. |
834 | 1376/07/30 | بیانات در دیدار جمعی از زنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2859 | null |
835 | 1376/07/24 | بیانات در دیدار مردم کرج | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2858 | null |
836 | 1376/07/20 | گزیدهای از بیانات در دیدار سیدحسن نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58038 |
قدرت حزبالله در مواجهه با حوادث و فشارهای گوناگون، یکی از نشانههای برکات خداوند است و زوال دولت غاصب اسرائیل، طبیعت قانون الهی است.
تلاشهای همهجانبهی قدرتهای استکباری برای به نتیجه رساندن روند سازش در خاورمیانه نافرجام ماند. همهی جنود استکبار جهانی برای تمام کردن گفتگوهای بهاصطلاح «صلح خاورمیانه» به میدان آمدند امّا با وجود این، دست قدرت الهی این حادثه را به گونهای دیگر رقم زد و قانون الهی طبق سازوکار طبیعی خود عمل کرد؛ بنابراین، آنچه در این زمینه اتّفاق افتاد، جز با دست قدرتمند الهی امکانپذیر نبود.
حزبالله نیازمند برنامهریزی جدیدی در حرکت روبهآیندهی خود است. حزبالله باید به شوق عمومی جوانان لبنانی و روشنفکران و آزادیخواهان عرب برای همکاری در امر مقاومت و جهاد عملی در راه خدا جواب بدهد و با برنامهریزی صحیح، از موقعیّت بهوجودآمده، در راه عزّت اسلام و مسلمین، بهترین استفاده را به عمل آورد.
شهادت سیّدهادی نصرالله ــ فرزند دبیرکلّ جنبش انقلابی حزبالله لبنان ــ و صبر و استقامت مادر شجاع او، برای مردم مسلمان لبنان درس بزرگی از ایستادگی و مقاومت در برابر صهیونیستهای متجاوز است. |
837 | 1376/07/16 | بیانات در دیدار نمایندگان نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24769 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
خدا را شکرگزاریم که بحمداللَّه مشاهده میشود جمعی از زبدگان و فضلا و عناصر برخوردار از دانش و معرفت دینی و بحمداللَّه غالباً دارای نیروی جوانی در دانشگاههای کشور مشغول فعّالیتند. بنده نظیر این مجموعه را - یعنی جمع علمایی که در دانشگاهها حضور دارند - در گذشته، کمتر با این کیفیّت و این ترکیب خوب مشاهده کردهام. جای شکرگزاری از خداوند متعال و تشکّر صمیمی از برادران عزیزی است که دستاندرکارند: جناب آقای جنّتی، جناب آقای صدر و بقیهی برادرانی که بحمداللَّه مسؤولیت این کار را بر عهده دارند.
به شما برادران عزیز هم - بعد از خسته نباشید - عرض میکنم که حضور در دانشگاهها خیلی مهمّ است؛ چون ما روحانیون در پی این هستیم که مخاطبی پیدا کنیم و آنچه را که از رسالت الهی بر دوشمان است، به آن مخاطب برسانیم. اگر این نباشد که روحانیت معنایی ندارد؛ بالاخره این فکر «العلماء ورثة الانبیاء»(۱)، یک فکر رایج و قطعی در همهی مفاهیم دینی است. تحریض به علم، بخش عمدهاش برای این است که انسان، آن علم را به مخاطبینی برساند که به آن احتیاج دارند. بدیهی است که در معارف اسلامی، آنجایی که روی علم تکیه شده است، مراد علم توحید و معرفت دینی است که تبلیغ آن و عمل به آن، این همه اهمیت و کسب آن، این همه شرافت دارد.
پس، اصل قضیه این است که این رسالت و این پیامبری را - در این سطح نازلی که ما برعهده داریم - تحقّق بخشیم؛ به اینکه به مخاطبین خودمان برسانیم. امّتها مختلفند، مخاطبین و شنوندگان پیام و رسالت پیغمبران مختلفند. بهترینشان کسانی هستند که جوان باشند تا این تبلیغ شما برای مدّت سی سال، چهل سال، پنجاه سال در زندگیشان اثر کند. اینگونه است دیگر. بالاخره امر دایر است بین اینکه به کسی یاد بدهیم که پنجاه سال میخواهد از آن استفاده کند، یا کسی که مدّت کوتاهی میخواهد استفاده نماید.
پس جوان بودن، برای طول مدّت استفاده یک امتیاز است. دوم اینکه همین جوان بودن، امتیاز است برای خوب فراگیری و شکلگیری ذهن، به آنچه که ما به او میدهیم. فرق میکند که کسی ذهنِ شکلگرفتهای داشته باشد، یا اینکه دارای ذهن آمادهی شکلگیری باشد. جوان، امین امتیاز دوم را هم دارد.
امتیاز سوم این است که جوان، حقپذیر است و آنچه که به او گفته شود - در وهلهی اوّل برای همهی جوانان باید اینطور فرض کرد - برای یادگرفتن و عمل کردن گوش میکند. مگر در موارد استثنایی که عواملی وجود دارد که بنای بر گوش نکردن و عمل نکردن میگذارد، والّا به طور طبیعی، جوان اینگونه است و آمادگی پذیرش و عمل کردن هم دارد.
مخاطب شما غیر از این سه امتیازی که مربوط به جوانی است، امتیاز دیگری هم دارد و آن اینکه با سواد و اهل معرفت است. او ترجیح دارد بر کسی که انسان برای فهماندنش مشکل دارد و مطلب را درست درک نمیکند. این هم امتیاز چهارم است که جوان، باسواد باشد.
امتیاز پنجم این است که آیندهی کشور در دست اوست. یعنی شما چنانچه بخواهید مخاطبین را در کلّ کشور، مرتّب به سبر و تقسیم از هم جدا و اِفراز کنید، شاید بشود گفت بهترین و اشرف مخاطبین، این مخاطبینی هستند که شما با آنان در دانشگاهها مواجهید؛ جوان، با سواد، اهل معرفت، آیندهدار و مؤثر در آیندهی کشور. ببینید چقدر مهمّ است!
این را باید دانست؛ یعنی این منبرِ تبلیغ را از دست ندهید، این را خیلی قدر بدانید. اگر دیدید این کار با کار دیگری معارضه دارد، آن کارِ دیگر را به نفع این تعطیل کنید؛ مگر اینکه کار خیلی مهمّی است که از این، اهم باشد، والّا این را خیلی باید قدر بدانید. وقت صرف کنید؛ برای رفتن در محیط کار، خود را آماده کنید. مطالعه کنید، فکر کنید.
بدیهی است که حضور روحانی در چنین محیطی ضروری است. دانشگاههای ما به حضور شما آقایان علما و حضور روحانیون احتیاج دارند؛ و روحانیای که میبایست در این دانشگاهها برود، باید حتماً خصوصیاتی را در خود به وجود آورَد. بحمداللَّه شما این خصوصیات را - بعضی کمتر، بعضی بیشتر - دارید.
یک خصوصیت، خصوصیت علم و معرفت است. باید با دست پر رفت؛ به قدری که او احتیاج دارد. تا انسان توانی در حدّ بالا نداشته باشد، نمیتواند کسی را از سطوح نازل به یک حدّی بالا بکشد: «دو صد من استخوان باید که صد من بار بردارد» - مَثَل قدیمی عامیانه، حرف کاملاً درستی است - شما هر کس را بالا بکشید، تا سینهی خودتان میتوانید بالا بکشید؛ این است دیگر.
پس بایستی انسان، سطح موجودی و تمکّن فکری و علمی را در خود بالا بگیرد، تا بتواند این را بالا بکشد. طرف را نبایستی کوچک دید - سؤال او را بیارزش، نیاز او را حقیر و خودش را کم مؤونه تصوّر کرد - هر کسی اینطور با مخاطبش برخورد کند، شکست خواهد خورد و در ارتباطگیری و اثرگذاری، موفّقیتی به دست نخواهد آورد. حقّ مخاطب را بایستی به او بدهید؛ او را مستحقّ و مستوجب التفات و توجّه و اهتمام بدانید و به آن نسبت عمل کنید.
بنابراین، شرط اوّل این است که از لحاظ معرفت، آدم با دست پُر به میان این مجموعه برود. الحمدللَّه این حاصل است - آقایان همه از فضلا هستند - دوم اینکه او روحانیت شما را باور کند - این است - روحانیت هم به لباس نیست. ای بسا صاحب لباسی که روحانی حقیقی نیست، و ای بسا غیر صاحب لباسی که حقیقتاً روحانی است! باید روحانی باشد - اهل معنا، اهل روح - و با روح و معنویت سر و کار داشته باشد.
باید سخن او باطنی داشته باشد؛ از باطنی برآید. اگر سطحی و ظاهری و زبانی و صوری بود، اثر نخواهد گذاشت. واقعاً «اذا خرج من اللّسان، لم تجاوز الآذان»(۲). اینگونه است دیگر. باید از قلب برآید؛ آن هم متوقّف است بر ایمان و توجّه و معنویت و روحانیت. این را میشود به وجود آورد و تقویت کرد. هر وقتی که کار در این زمینهها سخت و سنگین میشود، باید به ذخیرهی فیّاض تمام نشدنىِ ذکر اللَّه پناه برد - به نماز، به نافله، به توجّه به خدا، به تضرّع - اینها انسان را فیضان میبخشد.
اگر بخواهیم این باران طهوری که از سخن شما تراوش میکند و نازل میشود، حقیقتاً مطهّر باشد و ادناس و ارجاس را از دلها و ذهنها بزداید، باید آن را تصفیه کنیم. همانطور که من مکرّر از قول مولوی این مطلب را نقل کردهام؛ میگوید: «آبهای دنیا همهی پلیدیهای عالم را از بین میبرد، همهی کثافتها و دنسها و نجاستها با آب تطهیر میشود؛ اما خودِ آب، متغیّر و کثیف میشود. بعد این آب، برای اینکه دوباره طهارت خودش را به دست آورد، عروج میکند؛ به شکل بخار بالا میرود و دوباره به شکل باران - ماءً طهورا(۳) - برمیگردد!
معراجی لازم است؛ عروجی لازم است، برای اینکه انسان بتواند آن طهارت را بازیافت کند و مطهّر شود و وارد فضای ذهن و دل و فکر مخاطب گردد، تا بتواند او را تطهیر کند؛ والّا آبِ آلوده، مطهّر هم نیست.
بنابراین، پناه بردن به ذکراللَّه و توجّه به خدا و عرض نیاز و هدایت خواستن و تضرّع کردن، این را تأمین و تضمین میکند. از این جهت، انسان هیچ مشکلی ندارد و همیشه این ذخیرهی فیّاض لطف و رحمت الهی، دم دست انسان است. این دو خصوصیت.
البته خصوصیت سوم هم اخلاق و - به اصطلاح - آن عقل معاشرت است، که «و لو کنت فظّا غلیظ القلب، لانفضّوا من حولک»(۴). بایستی با مهربانی برخورد کرد؛ منتها مهربانی بدون ضعف - لین فی قوّة، در بعضی از تعبیرات هست - و نرمش قدرتمندانه. نه اینکه انسان آنقدر لیّن باشد که هر چه گفتند - حرف غلط و نادرست و ناجور - قبول کند و بپذیرد، برای اینکه میخواهد روی خوش نشان دهد و طرف خوشش بیاید!
نه؛ اینکه «لین» نیست. این، ضعف است. مقصود این است که آن برندگی را با نرمش همراه کند؛ مثل تأثیری که قطرات آب بر روی سنگی میگذارد - که با همان لین طبیعی خودش، آنقدر روی سنگ میچکد، که سنگ را تحت تأثیر قرار میدهد و گود میکند. لین به این معنا - با آنها با نرمش، با محبت و با مدارا عمل شود.
این دانشجویان مثل فرزندان شما هستند. باید برخورد با جماعت دانشجو، مثل برخورد با فرزند باشد. انسان گاهی از فرزند خودش خطایی هم میبیند، حتّی گاهی ممکن است عصبانی شود؛ اما این عصبانیت، او را به یک برخورد خشن وادار نمیکند. باید اینگونه باشد - مثل فرزندان خودتان - البته انسان برای فرزندان، مراتبی دارد؛ از یک فرزند خیلی راضی است، از یک فرزند به آن حد راضی نیست.
آنچه که شما در محیطهای دانشجویی مشاهده میکنید، آنچه که خوب و درخشان و دلنشین برای شماست، همان طبیعت کار است؛ چون طبیعت جوان در محیط اسلامی، طبیعت خوب است. الان هم در این جماعت دانشجویی - که قریب یک میلیون دانشجو در سراسر کشور داریم - باید بدانیم که اکثر قاطعشان، همان جوانان مؤمن خودمان هستند؛ بچههای مؤمن، با دلهای پاک، صاف و حقپذیر؛ بچههای خوب.
البته در بین آنها در گوشه و کنار، مواردی هم پیدا میشود که بچههایی هستند که یک خرده رضایت والدین را جلب نمیکنند. با آنها هم باید از سرِ تدبیر، برخورد کرد و بدانید که دشمن نسبت به دانشگاه، خیلی فعّال است؛ بسیار فعال است. همین خصوصیاتی که راجع به جوان و اهمیت مخاطبین به شما عرض کردم، در تحلیلهای قطعی دشمن وجود دارد.
من شک ندارم که در آیندهای نه چندان دور، در بین اسناد محرمانهی دستگاههای جاسوسی - که بالاخره این اسناد، در زمانهایی هر جا باشد، منتشر میشود - خواهید یافت و خواهید خواند که عوامل دشمن، روی دانشگاههای ما چگونه کار میکردند، روی فلان دانشگاه چگونه کار میکردند، روی فلان شخص دانشگاهی چگونه کار میکردند!
الان اینگونه است؛ که کار و فعالیت میکنند. دشمن خیلی فعّال است؛ چون اهمیت دانشگاهها را - هم برای حال و هم برای آینده - میداند. دانشگاه اینگونه است. دانشگاه، هم برای حال مؤثّر است، هم برای آینده.
گفتیم که دانشجو، آیندهساز کشور است؛ الان هم همینطور است. جوان دانشجو، روی محیط خانواده، روی محیط زندگی و روی محیط جامعه اثر میگذارد؛ خیلی تأثیردار است.
عزیزان من! دشمنان اسلام و نظام جمهوری اسلامی، امیدهایی در محیط دانشگاه دارند. از هر آنچه این کشور را با این موقعیت حسّاس؛ این ملت را با این ظرفیت عظیم فرهنگی؛ این سرزمین را با این ذخایر فوقالعاده، از تحت تصرّف و نفوذ آنها دور کند، عصبانینند.
جمهوری اسلامی آمده است تا این کشور را، این ملت را، این فرهنگ، این ذخایر، این امکان و این موقعیت مهم سوقالجیشی را از دسترس دشمنان اسلام و از دسترس امریکا، دور نگه دارد. امروز میبینند صدای قویای که در دنیا در مقابل سیاستهای استکباری، بدون هیچگونه ملاحظهای اعلام موضع میکند و جلوِ این نظامی که امریکاییها میخواهند به صورت نظام تک قطبی در دنیا درآورند، ایستاده، جمهوری اسلامی است.
امروز در این منازعات و کشمکشهایی که بین اروپا و امریکا، سرِ قضایای اقتصادی جریان دارد، شما ملاحظه میکنید، میبینید که نقش ایران چقدر مهم است! - همهی اینها که عرض میکنم، اطّلاعات ناشی از حضور در متن جریان جاری کشور و دنیاست؛ حدسیّات و شعار نیست. امروز کشورهایی که میخواهند در مقابل - مثلاً - قدرت امریکا استقلالی از خودشان نشان دهند، یکی از واضحترین راههایش ارتباط با ایران است - نفس ارتباط با ایران؛ نفس معامله با ایران - این، در پیش ملتها نشان دهندهی استقلال دولتهاست.
توجه بفرمایید؛ اگر فرض کنیم دولتی در یک کشور، از طرف عناصر دلسوز ملت خودش متّهم شود که - مثلاً - به نفوذپذیری از امریکا - یا از فلان جامعهی قدرتمند جهانی - گرایش دارد، اگر بخواهد به ملت خودش نشان دهد که اینگونه نیست، یکی از راههایش این است که به طور صریح و علنی و عریان، با جمهوری اسلامی ارتباطات دوستانه برقرار کند. امروز در دنیا اینگونه است.
من نمیخواهم اسم کشورها را بیاورم؛ حتّی کشورهای بزرگ، امروز اینگونهاند. این، موقعیت جمهوری اسلامی است. این، برای ملت ایران و برای جمهوری اسلامی افتخارآمیز است که دارای چنین موضع قوی، شجاعانه، همراه با عزّت و - آنچنان که تعبیر میشود - غرور ملی است.
مسلّماً، این برای کسانی که اینجا محلّ تاخت و تاز بیملاحظهی آنها بوده، خیلی سخت است و سعی میکنند با آن مبارزه کنند. با آن چیزی هم به مبارزه برمیخیزند که احساس میکنند مانع اصلی است. با روحانیت مبارزه میکنند، با دین مبارزه میکنند، با حضور دین در جریان کلّ کشور مبارزه میکنند! این نقاط اصلی را برمیگزینند؛ بنا میکنند به مبارزههای دقیق کردن؛ مبارزههای علمی. یکی از میدانهای مبارزه کجاست؟ دانشگاه! اینجایی که شما در آن حضور دارید.
این را از این جهت میگویم که توجّه کنید حضور هوشمندانه و خردمندانه و دقیق و محاسبه شدهی شما، چقدر نقش دارد! البته همانطور که گفتم، خوشبختانه محیط دانشگاه، مجموعاً محیط خوبی است. جوانان مؤمنند و بچههایی هستند که گرایشهای دینی و اسلامی بسیار جدّی دارند. البته بعضی مجموعهها مثل انجمنهای اسلامی - نه در همهجا - مورد توجّه دشمنان قرار گرفتهاند و حتّی در بعضی از آنها مثل اوّل انقلاب، نفوذ شده است. اوایل انقلاب هم همینطور بود. اوایل انقلاب، دشمنان که دیدند انجمنهای اسلامی خیلی فعّالند - چه در دانشگاه، چه در کارخانه، چه در اینجا و آنجا - ایادی خودشان را در انجمنهای اسلامی نفوذ دادند! ما دورانی از آن را در سالهای پنجاهوهشت و پنجاهونه گذراندیم، که انجمنهای اسلامی یک حالت نفوذپذیری پیدا کرده بودند و در آنها نفوذ کردند! بعد تودهی مردمی که انجمنْ برگزیدهی آنها بود، هوشیار و حسّاس شدند و از عناصر نفوذی قطع ید کردند.
حالا هم همانطور خواهد شد و باید بشود. انجمنهای بعضی از دانشگاهها انصافاً خوب، خالص و متناسب با نام انجمن اسلامیند؛ ولی بعضی جاها نه، انجمنهای اسلامی دیوارهی ضعیفی دارند و در آنها نفوذ شده است. خودِ تودهی دانشجو - این دیگر کار شما نیست، کار دانشجویان است - اینها را شناسایی و انجمنها را خالص خواهند کرد؛ چون بالاخره فرد و مجموعهی نفوذی، نمیتواند پردهی پوشش را برای طولانی مدت، بر روی خودش نگهدارد. آنچه شما باید به آن توجّه داشته باشید، داشتن مواضع صریح و شفّاف و عالمانه و خردمندانه و هوشیارانه است. مواضعتان - چه در مسائل دینی، چه در مسائل سیاسی که احیاناً ممکن است مطرح شود - کاملاً روشن و مستدّل و قوی باشد. این احتیاج دارد به کار کردن و ملاحظه کردن به بازیافت دائمی آنچه که در ذهن ما و انبانهی ذهنی ما وجود دارد؛ و اینها را باب دانشگاهها آماده کردن.
امیدواریم انشاءاللَّه خداوند به شما توفیق دهد و بتوانید این مجموعه را هر چه قویتر، عمیقتر، هوشمندتر و آگاهتر کنید؛ عناصر فاضل و متدیّن و آگاه و عارف به وضع را، هر چه بیشتر در این مجموعه بیاورید و صرف وقت کنید. گاهی اوقات در یک دانشگاه، یک نفر روحانی هست، یا ممکن است دو نفر یا پنج نفر باشند. مجموعههای دانشجویی را تقسیم کنید، با آنها ارتباطات خوب، دوستانه، صمیمانه، ارتباطات روحانی و آخوندی - همچنان که مردم عادت کردهاند با روحانیون ارتباط داشته باشند - برقرار نمایید.
ارتباط صمیمانه، دوستانه، نه ارتباطات شبیه پشتیبانی و کمیتهی امدادی! آنها مسائل فرعی است. بعضی خیال میکنند که پشتیبانی از آنها این است که باید گرفتاریهایشان را مطرح کنند - که آقا ما اینقدر قرض داریم، ما این قدر مشکل داریم - نه؛ اینها نیست. اینها کارهای فرعی است. مشغول شدن به این کارها، مطلقاً انحراف از آن خطّ اصلی یعنی حالت دلسوزی، مهربانی، غمگساری، همدردی و همدلی است. بعد در موضع استادی و آگاهی دادن و راهنمایی و رهبری کردن باشید. این، آن شأن روحانی است در هر جا که باشد؛ از جمله در دانشگاهها. انشاءاللَّه خداوند شما را موفّق بدارد، تأیید کند و کمکهای غیبی خودش را به مدد شما بفرستد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) بصائرالدرجات، ص ۱۰
۲) تأویل الدعائم، ج ۱، ص ۸۱
۳) فرقان: ۴۸
۴) آل عمران: ۱۵۹ |
838 | 1376/07/05 | بیانات در دیدار نیروهای حاضر در مانور ذوالفقار | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2856 | null |
839 | 1376/06/26 | گزیدهای از بیانات در دیدار رئیس مجلس لبنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58037 |
مقاومت ضدّصهیونیستی در جنوب لبنان، مایهی افتخار و مباهات جهان عرب و جهان اسلام است و ما بر لزوم وحدت و یکپارچگی در برابر دشمن صهیونیست تأکید میکنیم.
صهیونیستها و دیگر دشمنان اسلام برای ایجاد اختلاف در میان مسلمانان، از جمله مردم لبنان، در حال تلاش هستند؛ لذا هماهنگی موجود میان شیعیان لبنان پدیدهای شیرین و مطلوب است و هیچ مسئلهای نباید به خواست دشمن برای تفرقه در صفوف مسلمانان کمک کند.
علیرغم تبلیغات ظالمانهی صهیونیستها برای متّهم کردن جوانان مسلمان لبنان به اقدامات تروریستی، همهی انسانهای منصف جهان میدانند که این جوانان مؤمن، از شرف و استقلال و میهن خود دفاع میکنند.
استمرار مقاومت بر ضدّ اشغالگران، مسئلهای لازم و مهم است. اگر صهیونیستها در مقابل خود، قدرت جهاد و ایستادگی را مشاهده نکنند، خواب راحت را بر مردم لبنان حرام خواهند کرد.
ملّت مسلمان ایران با مردم لبنان احساس خویشاوندی و نزدیکی دارند. از خداوند متعال، عزّت روزافزون لبنان و مردم این کشور را مسئلت میکنیم. |
840 | 1376/06/26 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2854 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
برادران عزیز و جوانان نورانی و مسؤولان بلندپایه نهاد عزیز و مقدّس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ خیلی خوشآمدید. امیدوارم که خداوند متعال همیشه شما را مشمول هدایت و توفیق و عون و کمک خود قرار دهد و روزبهروز در راه اهداف عالیه اسلام ثابتقدمتر بدارد.
این ایام، مصادف با روزهایی است که بنا به یک روایت، ایام شهادت حضرت صدّیقه طاهره، فاطمه مرضیه سلاماللَّهعلیهاست. این مناسبتها اگر با چشم اعتبار نگاه شود، پر از درس است. اینکه گاهی ما بر روی تطبیق حوادث جاری خودمان با این مناسبتها تأکید و تکیه میکنیم - با اینکه چیز پیشبینی شدهای نیست؛ یک امر تصادفی است که حالا این اجتماع شما با این ایام مصادف میشود - به خاطر این است که تاریخ ما به برکت حوادث دویستوپنجاه ساله اوّل اسلام، پر از درس و عبرت است. اگر به چشم عبرتبین و درسگیر و درسآموز نگاه شود، برای انسانی که میخواهد در راه خدا - همان راهی که آن بزرگواران پیمودند - حرکت کند، یک خزانه تمامنشدنی از معارف و روحیه و درس است.
در قضیه حضرت صدّیقه طاهره سلاماللَّهعلیها، نکات خیلی مهمّی وجود دارد؛ لیکن یک نکته که با وضع شما جوانان مؤمن و انقلابی تطبیق میکند، این است که همه این افتخارات و کارهای بزرگ و مقامات عالىِ معنوی و دستنیافتنىِ آن انسان والا و آن زنِ بینظیر تاریخ بشر و سیّده زنان عالم، و ضمناً همه آن صبرها و ایستادگیها و موقعشناسیها و کلمات پرباری که در این زمانها از ایشان صادر شده است - همه این حوادث بزرگ - در دوران کوتاه جوانی این بزرگوار اتّفاق افتاده است. یک وقت این قضیه را به عنوان یک موضوع مرثیهسرایی مطرح میکنیم و میگوییم که این بزرگوار سنّ کمی داشتند یا جوان بودند، که این، موضوعِ مصیبتخوانی و مرثیهسرایی میشود. یک وقت این را به عنوان یک امر قابل تدبّر و حاوی درسها میدانیم و با این چشم نگاه میکنیم؛ آن وقت اهمیت ویژهای پیدا میکند.
چگونه یک انسان در دوران کوتاه زندگی، از مبدأ کودکی به بعد تا زمان شهادت - که معروف این است که آن بزرگوار هجده ساله بودند و بعضی هم تا سنّ بیستودو و بیستوچهار سال گفتهاند - این همه معارف و این همه علوّ مقامات معنوی را به دست آورَد! این، حاکی از یک تربیت فوقالعاده فوق بشری است.
آن زمان که در شعب ابیطالب همه راههای عافیت بر مسلمانان و وجود مقدّس نبىّاسلام صلّیاللَّهعلیهوآلهوسلّم بسته شده بود؛ نه امکانات زیستی، نه امکانات رفاهی، نه آسودگی خاطر؛ دائم دغدغه تهاجمِ دشمنان، دائم خبرهای بد، صدای گریه کودکان از گرسنگی بلند، انواع ناراحتیهایی که در آن درّه خشک وجود داشت و این عدّه خانواده مسلمان برای مدّت سه سال مجبور به اقامت شده بودند - و چه سختیها کشیدند و همه این سختیها هم از مبدأ یکایک این انسانها از کوچک و بزرگ حرکت میکرد و روی دوش پیامبر اسلام مینشست. چون رهبر بود؛ چون همه به او متّکی بودند، همه دردها را پیش او میآوردند، همه فشارها را او حس میکرد - در چنین وضعیت سرشار از سختی و محنت و فشار و ناراحتىِ ناشی از دعوت در راه خدا و صبر در راه او - اتفاقاً در همین ایام جناب ابیطالب هم از دنیا میرود؛ جناب خدیجه کبری هم در مدّت کوتاهی به رضوان الهی و لقاءاللَّه میپیوندد و پیامبر، تنهای تنهاست - فاطمه زهرا، این دختر چند ساله - حالا بنا به اختلاف روایات، پنج ساله، شش ساله، هفت ساله، ده ساله - تنها کسی است که پیامبرِ با این عظمت به او تکیه میکند. او مثل مادر از پدر بزرگوار خود پذیرایی میکند، که این قضیه «فاطمة امّ ابیها» مربوط به اینجاست.
این عظمت را ببینید! یک دختر بچه کمسال، در دوران سختترین محنتها، به فریاد بزرگترین انسانها میشتابد! شوخی نیست. همان عنصر است که در طول زمان، در دوران جوانی تا پانزده سالگی و شانزده سالگی و هجده سالگی - بالاخره تا آخر عمر کوتاه - این همه مقامات معنوی را تجربه میکند و این همه کار بزرگ انجام میدهد و این همه در تاریخ تشیّع و اسلام اثر میگذارد و خورشید درخشانی میشود که تا دنیا، دنیاست، خورشید درخشان اظهر زهرای اطهر خواهد درخشید. همه این آثار، از حیات و زندگی و خصوصیّات یک جوان نشأت گرفته است.
ببینید جوانی چه ظرفیتی دارد! ببینید جوانی چه شور و شوق و عظمت و گنجایشی دارد! چطور میشود در جوانی، بالاترین مقامات معنوی را طی کرد!؟ یک بار دیگر در زمان ما، در همین جبهههایی که شما آن را تجربه کردید، این اتّفاق افتاد. اینکه امام یک وقت فرمودند «این وصیتنامهها را بخوانید» به همینخاطر است. من چون خودم وصیتنامهها را میخواندم - و الان هم هر وقت به دستم بیاید، میخوانم - فهمیدهام که امام چرا این نکته را فرمودند. زیرا در این وصیتنامهها، گاهی مطالبی وجود دارد که یک دنیا عرفان حقیقی و ناب است. یعنی حتّی عرفای برخوردار از علوم دینی و علوم ظاهری، که طبعاً امکان عروج و رشدشان بیشتر است و قهراً پاکیزهترند - نه یک عارف سالکی که معرفتی از لحاظ علوم دینی ندارد - آنچه را که بعد از مثلاً چهل، پنجاه سال مجاهدت، در سن هفتاد سالگی، هشتاد سالگی احساس و درک و مشاهده میکنند، یک جوان به برکت فداکاری مخلصانه، در مدت چند ماه به دست میآورد. چیز عجیبی است! ببینید چطور نعمت الهی، بیدریغ به سمت دلهای بااخلاص روانه میشود!
عزیزان من! اخلاص چیز خیلی مهمی است؛ اخلاص را فراموش نکنید. هر کاری میکنید، بااخلاص باشد. اخلاص، یعنی هیچ انگیزه دیگری را جز انگیزه الهی و رضای پروردگار و انجام مأموریت و مسؤولیت خدایی، وارد کار نکنید. این معنایش اخلاص است. این اخلاص، برکت عجیبی دارد؛ اثر طبیعی دارد. یکی از آثارش همین است که ناگهان یک سیر طىّالارض و سمایی برای ارواح مستعد به وجود میآورد و در طول مدت کوتاهی، این جوان هجده ساله، بیست ساله سیْر میکند و حرفهایی میزند که انسان وقتی این حرفها را نگاه میکند، میفهمد که اینها حرف آدم معمولی نیست. نمیشود کسی که چیزی را نمیبیند، به این وضوح از آن حرف بزند.
در طول هشت سال یا بیشتر، در این جبهههای نبرد، چشمههای معرفت و بصیرت و نورانیّت در دلهای این جوانان باز شد؛ چیزها دیدند، چیزها فهمیدند، مقاماتی را طی کردند، عروج کردند و به چیزهایی رسیدند که اگر به هر سالکی که اهل علم و معرفت هم باشد، بگویند شما چنانچه بیست سال، سی سال عبادت کنید و مخلصانه کار کنید و زحمت بکشید، به اینجا میرسید، با شوق و ذوق خواهد رفت. اینها به برکت اخلاص فداکارانه در دوران جوانی است. این جوانی، چنین گوهر قیمتی و چنین جواهری است؛ قدرش را بدانید.
قدر این جوانی را بدانید که صفا و نورانیّت و معرفت و سلوک و عروج و خدایی شدن و همه این چیزها، در دوران جوانی آسان به دست میآید. درست مثل دستاوردهای دنیوی که در دوران جوانی آسانتر از دوران کهولت به دست میآید، مقامات معنوی نیز همینطور است. جوانی را قدر بدانید و آن را در همین راه درستی که شما در آن حرکت میکنید، مخلصانه و صادقانه به کار بیندازید.
سپاه، نهاد بسیار ارزشمندی است. من نمیخواهم بعد از این همه مطالبی که امام بزرگوار راجع به سپاه گفتند و خود ما متواضعانه عرض کردهایم، باز راجع به سپاه مطلب بگوییم. اما بدانید که سپاه خیلی حائز اهمیت است. سپاه دارای شأن معنوی و انقلابی است؛ ولید و فرزند انقلاب است؛ تربیت شده دامان انقلاب است و به گردن انقلاب هم حق دارد؛ درعینحال رابطه متقابل است. سپاه نیروی مسلّح است؛ لیکن متّکی به معنویّت، به معرفت، به احساس تکلیف و بدون راه دادن انگیزههای دنیایی و مادّی. اینها خیلی مهم است.
شما میبینید تحلیلگران سیاسی و همینهایی که در دنیا آنها را میشناسید، مینشینند و گاهی که بناست راجع به سپاه حرف بزنند، آنطور با زبان مبالغه حرف میزنند. البته مبالغه نیست؛ بینندگان و خوانندگان و گویندگانِ آنها مبالغهآمیز میپندارند. ما که از نزدیک میبینیم، میدانیم که آنچه آنها میگویند، بخشی از واقعیت است؛ یعنی در جاهایی که چشم دیدن معنویّات نیست و قادر نیستند ارزشهای معنوی را ببینند، درعینحال عظمت سپاه درک میشود و برخی از این عظمتها را مشاهده میکنند. این به خاطر آن است که درخشش این نهاد و وظایف آن و کارهایی که برعهده گرفته است، زیاد است. اینها را کوچک نشمارید و دست کم نگیرید.
حفظ این نهاد مقدّس خیلی باارزش است، و حفظ آن هم به این است که یکایک شما خودتان را در این صراط مستقیمی که در آن قرار گرفتهاید، با مراقبت و با تقوا و پرهیزکاری حفظ کنید؛ «اتّقوااللَّه» (۱). عزیزان من! «اتّقواللَّه». تقوا هم معنایش این است که به طور دائم مراقب حرکات و اعمال و رفتار و گفتار خودتان باشید و خود را رها نکنید. این مراقبت، خیلی برکات دارد. همین مراقبت است که انسان را در صراط مستقیم الهی حفظ میکند. بر اثر تقواست که همه چیز به دست میآید. این مطلب، مطلب قرآنی است؛ چیزی است که اگر تحلیلگران اهل معرفت و آشنا با این مسائل بنشینند رویش مطالعه کنند، تمام آن با استدلالات عقلانی قابل تبیین است. نه اینکه بخواهیم یک مطلب مثلاً غیبی را همینطوری عرض کنیم؛ واقعاً قابل تبیین است. اینها در جای خود گاهی تبیین هم شده است و من حالا در آن مقام نیستم که این را بیان کنم.
تقوا مایه این است که یک فرد یا یک جامعه، در هر میدانی که وارد میشود، موفّق شود. «والعاقبة للمتّقین» (۲)؛ عاقبت این سیر عظیم تاریخی و جهانی، متعلّق به متقین است. آخرت هم متعلّق به متّقین است. عاقبتِ همین دنیا هم متعلّق به متّقین است. امام اگر باتقوا نبود، در طول این مبارزه نمیتوانست آن منش و شخصیتی را از خود بروز دهد که برای چنین حرکت عظیمی محور شود و کار به اینجا منتهی گردد. تقوای او، او را به اینجا رساند. تقوای او، او را حفظ کرد.
اگر در نظامی، مسؤولانِ نظام با تقوا باشند، فساد در آن نظام راه پیدا نمیکند. اگر در یک جبهه جنگ، مسؤولان و فرماندهان باتقوا باشند - یعنی همین مراقبت دائمی از خود - موجب میشود که هیچ خسارتی وارد نشود. نه اینکه اگر نیروها نابرابر بود، دشمن احیاناً به پیشروی نائل نخواهد شد - چرا؛ خواهد شد - اما این تقوا موجب میشود که در موقع نابرابری، کاری بکنید که انسان در موقع برابری خواهد کرد. یعنی اگر غفلت نکنید، کار نابجایی سر نزند و آن کاری را که در آن هنگام باید کرد، انجام دهید، خسارت حاصل نخواهد شد.
تقوا - این عامل عظیم - در همه میدانهای زندگی مؤثّر است. شما ببینید در قرآن چقدر راجع به تقوا صحبت شده است. همهاش برای این نیست که وقتی مُردید و به آن دنیا رفتید، خدا به شما اجر خواهد داد؛ نخیر، تقوا زندگی این نشئه را اداره میکند. اداره صحیح زندگىِ این نشئه است که آن نشئه را میسازد. نداشتن تقوا موجب میشود که انسان دچار غفلت شود. غفلت، انسان را با مغز به زمین میزند.
امیرالمؤمنین(۳) تقوا را به اسب راهوارِ نجیبِ در اختیار تشبیه میکند که صاحبش بر آن مینشیند و آن را هدایت میکند و آن اسب هم بدون هیچ دغدغهای، صاحب خود را به آنجایی که باید ببرد، میبرد. آنگاه خطا را که مقابل تقواست، به اسب سرکش و نانجیب و ناهمواری تشبیه میکند که وقتی صاحبش نشست، افسار را از دست او میکَند و او را به جایی میبرد که نمیخواهد و اراده ندارد برود؛ مثلاً او را به زمین میکوبد.
تقوا در امور زندگی هم اثر میبخشد. در این دستگاه عظیم و در این سپاه مقدّس - که به تعبیر امام رضواناللَّهتعالیعلیه لشکر امام زمان و لشکر اسلام است - سعی کنید در تمام زوایا تقوا را زنده کنید؛ تقوا در عمل فردی، تقوا در عمل جمعی، تقوای کاری، تقوای سازمانی، تقوای سیاسی - آنجایی که جایش هست - تقوا در عمل فردی خود، در رابطه با خدا، در رابطه با انسانها، در رابطه با بیتالمال و در رابطه با کار. اگر این شد، از همه آنچه که به عنوان برنامه انقلاب و نظام جمهوری اسلامی از اوّل تا بهحال ترتیب داده شده است، و نیز از آنچه که امام بزرگوار ترسیم کرده است و همه ما ملت ایران آن را پذیرفتهایم، به کوری چشم دشمن، یک سر سوزن عقب و جلو نخواهد رفت و همان برنامهها عیناً انجام خواهد شد.
خیال نکنید که چون دوران حیات ظاهری امام رضواناللَّهعلیه به سرآمد، برنامهها تغییر کرد و اوضاع طور دیگری شد. بعضی آدمهای بیخبر و غیر مطّلع و یا مغرض، سعی میکنند که با تعبیرات گوناگون فاصله ایجاد کنند. یعنی اینطور وانمود کنند که یک دوره، دوره امام بود و تمام شد؛ یک دوره هم دوره جاری است! یعنی دورهها را تقسیمبندی میکنند. نخیر؛ آدمها میآیند و میروند؛ مسؤولان میآیند و میروند و عوض میشوند؛ شخصیتها دگرگون میشوند؛ اما خطّ و راه انقلاب یک راه است: خطّ مستقیم و صراط مستقیم؛ همانی که انقلاب از روز اوّل در همه قضایای مهم جهانی ترسیم کرده است.
بحمداللَّه مسؤولان و دولتمردان و کسانی که زمام امور را در دست گرفتهاند، همه مؤمن، معتقد و عاشق همین راهی هستند که به برکت رهبری امام بزرگوار پیموده شد؛ بعد از وفات ایشان هم تا امروز پیموده شده است؛ بعد از این هم انشاءاللَّه تا آخر پیموده خواهد شد. به برکت تقوا، شما در تمام اینها موفّق خواهید شد. آنچه که امروز همه عوامل فعّاله این نظام مقدّس را قدرت و اقتدار میبخشد، تقواست.
بددلی و بیماردلی دشمنان ما، تهمتهایی را متوجّه جمهوری اسلامی میکند، یا گمانهایی را میزنند. خودشان میبُرند و خودشان میدوزند: ایران دنبال سلاح اتمی است! ایران دنبال سلاح شیمیایی است! امریکاییها از این حرفها آنقدر تکرار کردهاند که دیگر از ارزش و اعتبار افتاده است! از اوّل هم اعتباری نداشت؛ اما از بس تکرار کردهاند، دیگر همه گوشها از شنیدن این حرفهای تکراری نفرت میکنند. حرف دیگری که ندارند بزنند؛ اما برای اینکه بتوانند در داخل کشور خودشان یک مقدار افکار عمومی را متوجّه تحرّکات بینالمللی خودشان بکنند و ناکامیهای گوناگونشان را در قضیه فلسطین و جاهای دیگر بپوشانند، مجبورند هر گاهی یک بار، اسم جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی را بیاورند و چیزی بگویند! آنقدر هم تکرار کردهاند که دیگر همه این حرفها از چشم افتاده و نفرتآور شده است.
آنها اتّهاماتی را وارد میکنند؛ ولی اقتدار جمهوری اسلامی به موشک بالستیک و قارّهپیما و موشکهای دوربُرد و اتمی نیست. اگر اینها مایه اقتدار حقیقی بود، باید آنهایی که سالهاست این سلاحها را دارند، امروز همه خواستههای خودشان را در دنیا تحقّق بخشیده باشند؛ چرا نمیتوانند تحقّق ببخشند؟ چرا امریکا برخلاف میل خودش، در اغلب مسائل جهانی که دخالت کرده، ناکام شده است؟ چرا در قضیه فلسطین نتوانستند آن کاری را که میخواستند - خیانت به ملت فلسطین - انجام دهند؟ چرا ناکام شدند؟ چرا نتوانستند بیداری اسلامی را که اینقدر از آن میترسند، در کشورهای اسلامی از بین ببرند و سرکوب کنند؟ چرا نتوانستند جمهوری اسلامی را از رشد الهی خود باز بدارند و آن را متوقّف کنند؟ چرا نتوانستند علیرغم این همه تبلیغاتی که دارند و این همه پولی که خرج میکنند، سُمعه(۴) جمهوری اسلامی را در دنیا خراب کنند؟ چرا همین الان اگر مسؤولان و رئیس جمهور کشور ما، به هر یک از کشورهای اسلامی مسافرت کنند، ملتها چنان استقبال و اظهار علاقهای خواهند کرد که نسبت به هیچ مسؤولی از کشور دیگری نخواهند کرد؟ چرا اینقدر ملتها، جمهوری اسلامی و مسؤولان آن را دوست میدارند و رژیم امریکا علیرغم این همه خرجی که کرده و تبلیغاتی که انجام داده، نتوانسته است این محبت را از بین ببرد؟ چرا اینها ناکام میشوند؟ اگر بمب اتم و موشک اتمی و انواع سلاحهای مدرن و فوق مدرن و هواپیماهای دورپرواز و سایر تجهیزات نظامی برای کامیابی و اقتدار حقیقی کافی بود، امروز باید امریکا همه مقاصد خودش را عملی کرده باشد. چرا نمیتواند عملی کند؟ پیداست که در عالم تکوین، در عالم طبیعت، در خلقاللَّه و در فطرتی که خدا آفریده است، عامل مؤثّر اینها نیست؛ لذا قدرتهای مادّی هر چه انجام دهند، در نهایت ناکامند؛ «فکدکیدک واسع سعیک» (۵).
ببینید زینب کبری سلاماللَّهعلیها دختر همین فاطمه زهرا سلاماللَّهعلیها، به مقتدرترین سلاطین زمان خودش، در وقتی که اسیر در دست آن سلطان ظالم و سفّاک است، میگوید: هر کاری میتوانی بکنی، بکن؛ اما نخواهی توانست ما را از صحنه تاریخ بیرون ببری و راهمان را محو و پاک کنی تا بشریّت نتواند این راه را برود. اگر اقتدار مادّی میتوانست، این کار را میکرد؛ آنها هم میکردند، اینها هم میکردند.
امروز سردمداران رژیم اشغالگر که کشور اسلامی فلسطین را اشغال کردهاند و حامیان امریکاییشان که به اعتقاد من بسیار سفاهتآمیز و بیقید و شرط از آنها حمایت میکنند - بالاخره در عالم دیپلماسی و در عالم سیاست، طرفداری دولتی از دولت یا از کسانی، نظایر دارد؛ اما دولتی مثل امریکا، اینطور در خدمت اهداف ریز و درشت دولت صهیونیستی قرار گیرد، واقعاً صحنه تماشایىِ عجیبی است! - سعیشان این است که اسم فلسطین را از تاریخ و از حافظه مردم پاک کنند، تا اصلاً چیزی به نام فلسطین در ذهن مردم باقی نماند. آیا تا بهحال توانستهاند؟ از آن سالی که فلسطین اشغالی در سال هزار و نهصد و چهل و هفت، چهل و هشت تصرّف کامل شد و دولت صهیونیستی بر سر کار آمد، تا امروز درست پنجاه سال است. آیا در این پنجاه سال توانستهاند این کار را بکنند؟ نه. تا پنجاه سال دیگر، تا صد سال دیگر هم نخواهند توانست. اینها نخواهند توانست نام فلسطین را محو کنند. خودشان از صحنه روزگار و بلکه از حافظه تاریخ محو خواهند شد؛ اما فلسطین و ملت فلسطین خواهد ماند. اینها خواب خوش دیدند؛ خیال میکنند که فلسطین و ملت فلسطین از بین خواهد رفت. نخیر؛ ملت فلسطین خواهد ماند، فلسطین هم خواهد ماند، پرچم فلسطین هم به فضل الهی و به همّت جوانان مسلمانِ فلسطین و لبنان به اهتزاز درخواهد آمد.
ببینید جوانان فلسطین چگونه مؤمنانه میجنگند؛ این جوانان لبنان چطور میجنگند؛ این حزباللَّه لبنان چطور نه فقط برای مقاومتهای اسلامی، بلکه برای دولتهای عرب افتخار میآفرینند! این، به برکت همان نیروی معنوی است. چیز دیگری وجود دارد، که منشأ قدرت جمهوری اسلامی هم آن است و آن عبارت است از تقوا، پرهیزکاری، اتّکا به خدا، راه خدا را مصرّانه و مخلصانه و بیقید و شرط طی کردن.
راه خدا، راه پُررهروی است. در طول تاریخ، خیلی از این راه رفتند. البته سختیهایی هم دارد؛ اما اینطور هم نیست که همهاش سختی باشد. راه خدا، راه افتخار و راه عزّت است. اگر این راه درست پیموده شود، راه آسایش انسانهاست. ملتها در سایه پیمودن راه خداست که به رفاه و امنیت و آرامش و آگاهی و معرفت میرسند. بدبختی مردم دنیا به خاطر پیموده نشدن راه خدا و به خاطر راه طواغیت است. در خبرها میگفتند بیست میلیون کودک بیپدر و مادر یا شبیه بیپدر و مادرِ آوارهی بدبخت و نیز صدها میلیون گرسنه در دنیا هست. طاغوتها هستند که انسانها را اینطور دچار چنین بدبختیهایی میکنند. راه خدا، راه عزّت، کرامت، آسایش زندگی و پرورش خوب نفوس طیّبه است. این، راه خداست.
البته برای اینکه این راه تثبیت شود، مردان حق و گروهی از مردم بایستی مقداری سختیها را به خودشان تحمیل کنند. شما سرداران و دلاوران سپاهی، از جمله آن گروه هستید که باید مقداری بر خودتان مشاق این راه را تحمیل کنید و با قدرت بایستید. البته خدای متعال هم کمک خواهد کرد: «و من یتّقاللَّه یجعل له مخرجاً» (۶)؛ سختی هم ادامه پیدا نمیکند. این راه وقتی که با این دقّت ادامه پیدا کرد، انشاءاللَّه خدای متعال هم درهای فَرَج را، هم بر روی ملت، هم بر روی همه ملتهای مظلوم و مستضعف و هم بر روی کسانی که در این راه مبارزه و کار میکنند، خواهد گشود.
امیدواریم انشاءاللَّه این وضعیت جدیدی هم که در سپاه پیش آمد، وضعیت مبارکی برای سپاه باشد و همه انشاءاللَّه بتوانند وظایفشان را به بهترین وجهی انجام دهند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) بقره: ۱۸۹
۲) اعراف: ۱۲۸
۳) نهجالبلاغه، خطبه ۱۶
۴) سُمعه: شهرت و آوازه
۵) نثرالدر، ج ۴، ص ۲۹
۶) طلاق: ۲ |
841 | 1376/06/19 | بیانات در دیدار جمعی از پرستاران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2852 | null |
842 | 1376/06/15 | بیانات در مراسم افتتاحیهی مانور فرهنگی ـ ورزشی جانبازان و معلولان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2851 | null |
843 | 1376/06/02 | بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت دولت | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2850 | null |
844 | 1376/05/29 | بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانوادههای شهدا | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2849 | null |
845 | 1376/05/12 | بیانات در مراسم تنفیذ حکم ریاستجمهوری | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2847 | null |
846 | 1376/05/10 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای حافظ اسد رئیس جمهور سوریه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58013 |
همکاری نزدیک و تعامل صمیمانهی دو کشور ایران و سوریه در تمامی مسائل منطقهای ضروری است و ما از توسعهی هرچه بیشتر روابط دوجانبهی ایران و سوریه در زمینههای مختلف، حمایت قاطع میکنیم.
قدرتهای استکباری و در رأس آنها آمریکا، نسبت به کشورهای منطقهی خاورمیانه دارای سوء نیّت هستند. بدون تردید، تمامی کشورهای این منطقه مورد تهدید و سوء نیّت قدرتهای استکباری هستند و ما این واقعیّت را در مورد ایران، سوریه و وضعیّت کنونی عراق، بهخوبی لمس میکنیم و مطمئن هستیم که برای نگه داشتن عراق در وضع حاضر، دستهایی دخالت دارند و نمیخواهند اجازه دهند که عراق به یک کشور ایفاکنندهی نقش در منطقه تبدیل شود.
جمهوری اسلامی ایران برای عادی کردن روابط خود با کشورهای حاشیهی خلیج فارس، تلاشهای چندینسالهای داشته است. ما در حال حاضر از روابطمان با همسایگان عرب خود در خلیج فارس شکایتی نداریم، امّا روابط ما با آنها میتواند بسیار بهتر از وضع کنونی باشد. به نظر ما اگر کشورهای عربی منطقه یک موضعگیری صریح و شجاعانه در قبال مسئلهی اسرائیل داشته باشند، میتوانند بسیاری از مشکلات خود را حل کنند و اکنون انتظار میرود که این کشورها حمایتهای خود را بر روی سوریه متمرکز کنند، زیرا اکنون سوریه مهمترین جایی است که با مواضع شجاعانهی خود در برابر اسرائیل ایستاده است.
حمایت کشورهای عربی از مواضع بحق و منطقی سوریه نسبت به بلندیهای جولان، ضروری است. ما صریحاً اعلام کردهایم که اصل دولت اسرائیل نامشروع است و معتقدیم که این فکر میتواند عملی باشد.
صلح اسرائیل با همسایگان خود غیرممکن است. طبیعت اسرائیل با صلح سازگاری ندارد و اصولاً نمیتواند با همسایگان خود صلح کند، زیرا صهیونیستها در صدد گسترش سرزمین کنونی هستند و قطعاً به این اندازه که به اشغال خود درآوردهاند قائل نیستند. |
847 | 1376/05/09 | بیانات در آخرین دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت دولت ششم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2846 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
این یک آزمایش جدیدی برای جمهوری اسلامی است که بحمداللَّه دولتی در پایان یک دوره طولانی - که متشکّل از دو دوره ریاست جمهوری است - میتواند کارنامه واضح و بیابهامی را از کارکرد خود ارائه دهد؛ و با احساس رضایت وجدانی از آنچه که انجام داده، و رضایت از حسّ خدمتگزاری نسبت به مردم، صحنه خدمت را به مجموعه دیگری تحویل دهد.
امیدواریم که انشاءاللَّه خداوند متعال، جناب آقای هاشمی و آقایان محترم - همکاران گرامی ایشان - را مشمول اجرهای وافر خودش قرار دهد. بنده هم وظیفه اخلاقی میدانم که احساس خودم را نسبت به جنابعالی - جناب آقای هاشمی - و همکارانتان عرض کنم.
این دوره هشت ساله، برای کشور، یک دوره بسیار پرکار و پر تلاش و پر عاید و حقیقتاً دوره بازسازی بود. بازسازی برای ما یک آرزو بود.
من فراموش نمیکنم، روزهای بعد از جنگ در آن جلسهای که به دستور امام تشکیل شد، چند نفری برای طرح خطوط اصلی بازسازی کشور نشستیم؛ به نظر خودمان آرزوهای بزرگی را در آن نوشتهها آوردیم، بحث کردیم و تصور نمودیم، که انشاءاللَّه در طول چندین سال انجام گیرد. آنچه در این هشت سال ریاست جمهوری شما اتفاق افتاده، از آنچه که آن روز ما آرزو داشتیم، بیشتر است و حقیقتاً کشور بازسازی شد.
کشوری که قبل از ویرانیهای جنگ هم، حقیقتاً هیچ میراث زیربنایىِ قابل توجّه و قابل قبولی از رژیم گذشته - که استقلال این ملت را نشان دهد - نداشت. بسیاری از آنچه را هم که بود و در طول سالهای متمادی به دست آمده بود، جنگ از دست ما گرفت. بعد از جنگ، ساختن و راه انداختن کشور، راه انداختن مردم و مشتعل کردن احساسِ کار و تلاش و ابتکار و نوسازی و بازسازی، همّتِ بلند و کار پرمرارتی را میطلبید، که این دولت، این وظیفه را بر عهده گرفت و با موفّقیت انجام داد.
من به شما به خاطر این زحمت هشت ساله، «خسته نباشید» عرض میکنم. همچنین به همه برادرانی که در دولت شما هستند و بودند - بعضی هم بودند و در خلال این مدّت رفتهاند - «خسته نباشید» عرض میکنم. در همه زمینهها خیلی زحمت کشیدید، خیلی کار کردید و حقیقتاً کشور را پیش آوردید.
من نمیخواهم بگویم که همه آرزوهای ما برآورده شده است. از قبیل مسائل مربوط به عدالت اجتماعی و مسائل مربوط به قشرهای گوناگون، کارهای زیادی وجود دارد که بایستی به مرور انجام گیرد و انشاءاللَّه دولتهای بعدی آنها را انجام خواهند داد؛ ولی آنچه که بر عهده این دولت بود و در طول هشت سال در زمینه بازسازی میتوانست انجام بگیرد، بحمداللَّه به بهترین وجهی انجام گرفته است. خداوند انشاءاللَّه به همه شما اجر دهد و از شما راضی باشد و به این تلاشی که کردید و به نتایج کارتان، برکت دهد، که بتواند زمینه خوبی برای کارهای بعدی باشد.
لازم میدانم - بخصوص - نظر خودم را درباره بخشی از علل موفّقیت این دولت ذکر کنم. هم اینها برای مردم نافع است، هم برای مسؤولینی که در طول زمان - در آینده - حضور خواهند داشت، بلاشک نافع است.
بخش قابل توجّهی از این، به خصوصیّات شخصِ آقای هاشمی برمیگردد؛ یعنی واقعاً برخی از خصوصیات در ایشان هست که تأثیر تام و تمامی در این موفّقیتها داشته؛ از قبیل برخورداری ایشان از روحیه کار - پرکاری - روحیه ابتکار و نوآوری و ورود در میدانهای جدید و ناپیموده، همّت بلند در امر سازندگی و نترسیدن از طرحهای بزرگ و اقدام کردن شجاعانه در مورد کارهای بزرگ، شیوه مدیریّت باز که در ایشان وجود داشت و این به همکاران ایشان امکان میداد که ابتکار و تلاش خودشان را به کار بیندازند و از آن استفاده کنند.
ایمان عمیق به توانایی خود نیز نقش زیادی داشت. همچنین هوشمندی در شناخت مسائل و مضایق و پیدا کردن راه حلها، بخشی از خصوصیاتی است که بلاشک مؤثّر بود.
یک مقدار هم به کابینه برمیگردد که آن هم کاملاً قابل توجّه است. بخشی از آن، مربوط به لیاقتهای آقایانی است که در مجموعه دولت حضور داشتند - اعم از وزرا، معاونین و مسؤولان سازمانهای مختلف و وابسته به ریاست جمهوری - که آنها در حدودِ متفاوتی است.
در ضمن، یک نکته مهم در راز موفقیّتها این بود که این کابینه، یک کابینه کاری بود، نه یک کابینه سیاسی. معنای کابینه کاری این نیست که اشخاصی که در این کابینهاند، اهل سیاست نیستند، یا در سیاست دخالت نمیکنند؛ بلکه معنایش این است که نقطه مشترک و کاری و التقاء آنها - دور آن میزی که اسمش هیأت دولت است - اهتمام به انجام کارِ کشور است. این، نقش زیادی داشت و خیلی خوب بود. خدا را شکر میکنیم.
جناب آقای هاشمی، به عنوان یک روحانی انقلابی، کارآمد، متدیّن و متعبّد، برای مردم ما مطرح هستند و این خصوصیّاتی است که در ایشان هست.
من در تمام طول مدّت هشت سال، در جریان کارهای شما آقایان قرار داشتم؛ هم به وسیلهی گزارشهای مستقیم، هم از طرقی که برای اطّلاع گیری، در دسترس من بوده است. علاوه بر این که به طور مستمر - اقلاً هفتهای یک بار - جناب آقای هاشمی با من ملاقات میکردند. در این ملاقاتها و جلسات، گزارش کارها، طرح مسائل، طرح مشکلات، نظرخواهی و مشاوره در امور گوناگون نیز بوده است. این جلسات، جلساتِ پربرکتی بود.
من هم، چه در آن مواردی که کاری را که دولت انجام میداده است، به تمام معنا قبول داشتم و به آن معتقد بودم و چه در مواردی که بخشی از مجموعه برنامه دولت را قبول هم نداشتم - اتّفاق هم افتاده است که در مجموعِ برنامه دولت، من به گوشهای از کار اعتقادی نداشتم. این جاهایی هم که اعتقاد نداشتم، گاهی به این صورت بوده است که لازم میدانستم اظهار نظر قطعی بکنم و تغییر آن را بخواهم. گاهی هم نه؛ در این حد لازم نمیدانستم، بلکه نظر پیشنهادی داشتم، مطرح میکردم و مورد توجّه قرار میگرفته، اقدام میشده یا نمیشده - در همه این احوال خودم را موظّف میدانستم که از این دولت - که یک دولت حقیقتاً خدمتگزار و با ایمان و دارای حسّ خدمتگزاری و دلسوزی نسبت به مردم بوده است - حمایت کنم. این، وظیفه ماست. مردم هم حقّاً و انصافاً از دولت شما حمایت و از شما قدردانی کردند.
حال، عمر این دولت با همین احساس خوب، به پایان رسید. همه چیز در دنیا، اوّلی و آخری دارد. به پایان رسیدن مدّتها و سرآمدنِ اَمَدها، جای تعجّب نیست، و جایی برای استنکار آن هم نیست.
آنچه مهمّ است، این است که محصول این مدّتها چیست؟ مدّت عمر ما هم تمام میشود؛ ناگزیر هم باید تمام شود. آنچه مهمّ است، این است که ما در پایان عمر، چنانچه خودمان بتوانیم محاسبهای در کار خودمان بکنیم - که «فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید(1)» چشم انسان تیز میشود و میتواند چیزهای ریزتر را که در امور زندگیش گذشته، ببیند - آیا وجداناً از آنچه که انجام دادهایم، راضی و خوشحال خواهیم بود، یا نه؟
در مسؤولیتها نیز همین طور است. انسان بایستی در حین مسؤولیت، وقتی به گذشته خود نگاه میکند، ببیند آیا کاری که خدا و وجدان خود او را راضی کند، انجام داده است یا نه؟
خوشبختانه شما آقایان خوب کار کردید؛ خوب تلاش کردید. البته این، پایان دوران مسؤولیت و کار شما هم نیست. حالا این کار تمام شد، امّا بلاشک هر انسانی در جمهوری اسلامی، وظیفه دارد تا آخرین لحظاتی که اندک تواناییای در او هست، به وظایف خودش عمل کند و در هر میدانی که میتواند، به کشور خدمت نماید.
شما همه، باید آماده باشید که در جاهای مختلف - چه در دولت آینده، چه در حواشی دولت، چه در کارهای اساسی که مربوط به امور کشور است - خودتان را آماده خدمتگزاری بدانید و قرار دهید. این، وظیفه ماست.
این مشاغل، مناصب و عنوانها، فی نفسه ارزشی ندارد. همان طوری که امیرالمؤمنین فرمود، «الاّ ان اُقیم حقّاً(2)»؛ مگر این که انسان با امکانی که در اختیار او قرار میگیرد، حقّی را بتواند اقامه کند؛ کاری را بتواند انجام دهد. همّت باید این باشد و رضایت و خشنودی نیز باید از این باشد.
بنده دائماً شما را در طول این سالهای متمادی دعا میکردم؛ شخص آقای هاشمی را به نام و حداقل در هر شبانهروزی یک مرتبه - و بیش از این - و شما را نیز همین طور، معمولاً دعا میکردم. باز هم دعا خواهم کرد. امیدوارم انشاءاللَّه خداوند به شما توفیق دهد، بتوانید کارهایی را که در آینده بر عهدهتان است، به بهترین وجهی انجام دهید و کسانی هم که خواهند آمد، بتوانند دنباله این کارها را بگیرند.
همان طور که عرض کردم، کار اداره یک کشور و به سامان رساندن مسائل یک کشور و آرزوهای بزرگ، کاری نیست که در کوتاه مدّت انجام گیرد. بخشی از کارها - که همین کار سازندگی است - به بهترین وجهی انجام گرفته است. مراحل دیگری در پیش داریم؛ کارهای بزرگ دیگری در پیش است که بایستی انجام گیرد. امیدواریم همه کسانی که در این میدان خواهند بود و مسؤولیت خواهند داشت، بتوانند این وظایف را به بهترین وجهی بر عهده گیرند.
ارزیابی من از این دوره خدمتی و کارىِ شما مثبت است و امیدوارم انشاءاللَّه رضایت مردم از شما، موجب رضایت پروردگار باشد و اگر کمبودی هم در کارها بوده است، خدای متعال به لطف و رحمت و فضل خودش آن را مورد گذشت و مرحمت قرار دهد.
چنانچه ملاحظه شده است، بعضی اوقاتْ افرادی از بعضی از مسؤولین انتقاد میکنند - نسبت به بعضی از چیزها - انتقادها نباید به معنای نفی خدمتها و کارهای انجام شده، باشد. انتقاد به جای خود محفوظ است؛ باید خدماتِ اشخاصی که خدمت و تلاش خالصانه کردهاند، مورد نظر باشد. هیچ گاه انتقاد، به معنای نادیده گرفتن خدمات و کارهای بزرگ نیست.
امیدواریم انشاءاللَّه خداوند متعال لطف خودش را همواره شامل حال شما قرار دهد، و روح مطهّر امام بزرگوار را از شما راضی و خشنود کند، و انشاءللَّه قلب مقدّس ولىّ عصر را از شما خشنود و شما را مشمول دعای آن بزرگوار گرداند.
والسلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) ق: 22
2) نهجالبلاغه: خطبه 33 |
848 | 1376/05/01 | بیانات در دیدار مهمانان کنفرانس وحدت اسلامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2845 | null |
849 | 1376/04/30 | گزیدهای از بیانات در دیدار رهبر ارامنه جهان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58035 |
حکومت آمریکا مظهر قدرت استبدادی در امپراتوری سرمایهدارهای زورگو و ظالم است. نقش ایمان ملّت مؤمن و مقتدر ایران اسلامی برای ایستادگی و مقاومت شجاعانه در برابر آمریکا حائز اهمّیّت و تعیینکننده است.
ما ارتباط صمیمانه و محبّتآمیزی با ارامنهی ایران داریم؛ ما مسیحیان را دوست داریم و نسبت به آنان احساس محبّت و صمیمیّت میکنیم.
ارامنه، در طول دوران انقلاب و جنگ تحمیلی، به هموطنان مسلمان خود کمک کردند و اینجانب از نزدیک شاهد بودم که ارامنه هنر و قدرت فنّی خود را چگونه در خدمت جنگ قرار دادند و در کنار سایر هموطنانشان از خانه و وطن خود در برابر دشمن متجاوز دفاع کردند. ارامنه و مسیحیان در جمهوری اسلامی ایران بیگانه نیستند و جزئی از ملّت بزرگ ایران محسوب میشوند و اینجانب نیز احساس خوبی از همشهریهای ارمنی دارم.
امروز، یک نظام استبدادی در سطح جهان حاکم است و در هر نقطهای از جهان که بدی، ظلم، سرکوب مبارزات بحقّ ملّتها و جنگی تحمیلشده بر مردم وجود دارد، میتوان ردّ پای آمریکا را بهوضوح مشاهده کرد و ترساندن دیگران مهمترین کاری است که در این نظام غلط جهانی و استبدادی انجام شده است؛ امّا ملّت بزرگ ایران، بر اساس یک برآورد صحیح از شرایط و موقعیّت خود و امکانات و قدرت آمریکا، از آمریکا و هر قدرت دیگر جهانی نمیهراسد و اطمینان دارد که هیچ کس و هیچ قدرتی در جهان نمیتواند بر ایمان یک ملّت مؤمن غلبه کند.
امروز، تمامی راهها به روی آمریکا برای برخورد با جمهوری اسلامی ایران بسته است. انقلاب اسلامی ایران شرایطی را به وجود آورده است که اگر آمریکا علیه ملّت مسلمان ایران دست به هر اقدامی بزند، به ضرر او تمام خواهد شد و از هر طرف وارد شود، ضربه خواهد خورد. اگر به ایران حمله کند، مردم متّحدتر و انگیزههایشان بیشتر خواهد شد و طرفداران جهانی پیدا خواهند کرد؛ اگر حمله نکند، ملّت ایران روزبهروز قویتر میشود. با محاصرهی اقتصادی ایران نیز تلاش داخلی مضاعف خواهد شد و آمریکا همپیمانان خود را از دست میدهد و عدم محاصرهی اقتصادی ایران به گستردهتر شدن میدان تجارت فراروی ملّت ایران خواهد انجامید. بنابراین، در این معادلهی عجیب، هر اقدام آمریکا علیه ایران به ضرر خود او تمام خواهد شد.
پایبندی رهبران دینی ارامنه به ارزشهای معنوی موجب خرسندی است. در این دنیای بزرگ، هر کس پرچم دفاع از ارزشهای معنوی و دینی را بلند کند، در چشم ملّت مسلمان ایران عزیز و گرامی است. |
850 | 1376/04/25 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان نیروی انتظامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2844 | null |
851 | 1376/03/14 | بیانات در مراسم هشتمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2843 | null |
852 | 1376/03/07 | بیانات در دیدار نمایندگان مجلس | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2842 | null |
853 | 1376/03/02 | مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پس از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2840 | null |
854 | 1376/02/31 | بیانات در دیدار جمعی از خانوادههای ایثارگران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2839 | null |
855 | 1376/02/17 | بیانات در دیدار جمعی از خانوادههای شهدا | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2838 | null |
856 | 1376/02/14 | مصاحبه در پایان بازدید از نمایشگاه کتاب | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2837 | null |
857 | 1376/02/13 | بیانات در دیدار جمعی از روحانیون | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2836 | null |
858 | 1376/02/10 | بیانات در دیدار جمعی از کارگران و معلمان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2835 | null |
859 | 1376/02/06 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2834 | null |
860 | 1376/02/03 | بیانات در دیدار نیروهای حاضر در مانور طریقالقدس | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2833 | null |
861 | 1376/01/27 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و کارکنان ارتش | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2832 | null |
862 | 1376/01/01 | بیانات در دیدار زائرین و مجاورین حرم مطهر رضوی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2830 | null |
863 | 1377/12/15 | بیانات در دیدار شرکتکنندگان در همایش آسیبشناسی انقلاب | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2933 | null |
864 | 1377/12/14 | بیانات پس از بازدید از مؤسسهی تحقیقات جنگلها و مراتع | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2932 | null |
865 | 1377/12/11 | گزیدهای از بیانات در دیدار جمعی از زوجهای جوان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44110 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
... از نظر اسلام، تشکیل خانواده یک فریضه است. عملی است که مرد و زن باید آن را به عنوان یک کار الهی و یک وظیفه انجام بدهند. اگر چه شرعاً در در زمرهی واجبات ذکر نشده، اما به قدری تحریص و ترغیب شده است که انسان میفهمد خدای متعال بر این امر اصرار دارد، آن هم نه به عنوان یک کار گذری، بلکه به عنوان یک حادثهی ماندگار و دارای تأثیر در زندگی و جامعه. لذا این همه بر پیوند میان زن و شوهر تحریص کرده و جدایی را مذمت نموده است.
... خیلی از زنها هستند که شوهر خودشان را بهشتی میکنند. خیلی از مردها هستند که همسر خود را حقیقتاً سعادتمند میکنند. موارد عکس این هم هست. ممکن است مردهای خوبی باشند، زنهایشان آنها را اهل جهنم کنند و زنهای خوبی باشند که مردهایشان آنها را اهل جهنم کنند. اگر چنانچه زن و مرد هر دو توجه داشته باشند، با توصیههای خوب، با همکاریهای خوب، با مطرح کردن دین و اخلاق در محیط خانه ـ آن هم بیشتر از مطرح کردن زبانی، مطرح کردن عملی ـ این طور یکدیگر را کمک میکنند. آن وقت زندگی کامل و حقیقتاً وافی و شافی خواهد شد.
... محبت در صورتی خواهد ماند که طرفین حقوق یکدیگر و حدود خود را رعایت کنند و از آن تخطی و تجاوز نکنند. یعنی در واقع هر کدام از این دو طرف که دو شریک هستند و با هم زندگی را بنا میکنند، سعی کنند که جایگاه خود را در دل و ذهن و فکر طرف مقابل، جایگاه راسخ و نافذی قرار دهند. یعنی همان نفوذ معنوی؛ همان ارتباط و پیوند قلبی زن و شوهر. حقوق اسلامی برای این است.
... مسأله محرم و نامحرم و حجاب و نگاه کردن و نگاه نکردن و معاشرتهای ناسالم و مضر،این چیزهایی که در اسلام این قدر تأکید شده و در بعضی از کشورها و جاهایی که از اسلام دورند، اینها رعایت نمیشود، اینها اگر چه یک محدودیتی برای زن و مرد به وجود میآورد، اما اینها را شارع مقدس برای حفظ خانواده، برای ماندگار شدن این بنای مهم تحکیم و تشریع کرده است که اگر در همین چیزها هر انسانی تدبیر کند و تأمل بکند، حکمتهای بسیار بزرگی را خواهد دید. |
866 | 1377/12/07 | مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پس از شرکت در انتخابات شوراها | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8611 | null |
867 | 1377/12/04 | بیانات در جلسه پرسش و پاسخ مدیران مسئول و سردبیران نشریات دانشجویی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7571 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
برادران و خواهران عزیز! خیلی خوشآمدید؛ انشاءالله موفق باشید. این دو، سه ماه -از آن دیدار تا این دیدار- خیلی زود طی شد و مثل همهی بخشهای دیگر عمر، این مدّت هم با سرعت گذشت. امشب هم بحمدالله باز توفیق پیدا کردیم که با شماها بنشینیم و گفتگو کنیم.
بهنام خداوند آگاه به درونها. به تمام مردم و حاکمان دیگر کشورها که مضمون حرفهای مرا دریافت میکنند، میگویم که بدانند در هیچ کجای این عالم خاکی مملکتی پیدا نمیشود که مردم آن به این راحتی و صمیمیت با رهبر و رئیس جمهور و مسؤولان رده بالای خود، بیواسطه بنشینند و صحبت کنند؛ بدانند که این از برکت درسهای قرآن است که در نظام جمهوری اسلامی جاری است.
بیپرده به دیباچهی سخن میپردازم که در این مجال کوتاه نمیتوانم باعث شادی و خوشحالی شما باشم؛ اما میخواهم که پدرانه با شنیدن حرفهایم، آبی بر آتش درونم باشید. سخن از کجا شروع کنم که لرزهای کافی است تا حرفها همچون گدازه از آتشفشانِ در حالِ فوران دلم بیرون بریزد؟ و حتماً میدانید که آتشفشان خرابی به همراه دارد. آخر میدانید، وقتی سنگ صبوری پیدا نشد، اوضاع از این بهتر نمیشود و حال که سنگ صبوری پیدا کردهام و مجالی برای درد دل، اجازه دهید مقدّمه کوتاه کنم و سفرهی دل باز:
از وقتی یادم میآید، مرا از دروغ نهی کردهاند و به راستی و درستی رهنمون شدهاند؛ اما وقتی کمی گذشته است، دیدهام همانهایی که مرا از دروغ نهی کردهاند، دروغگوترین آدمهای زندگیم هستند! همانهایی که مرا از نارو زدن و از پشت خنجر زدن نهی میکردند، اکنون بدون این کار، زندگیشان نمیگذرد! بدون رشوه دادن، بدون زد و بند کردن، بدون نامه نوشتن به شما! نمیدانم چرا این قدر «فرد محوری» بین مسؤولان ما، بین دانشجویان و طلّاب ما و خلاصه در جامعهمان رواج پیدا کرده است! هر گروهی مینشیند تا ببیند بر زبان فلان کس چه صحبتی جاری میشود، تا تمام برنامههایش را بر آن منطبق کند! معلوم نیست جایگاه حق در این میان کجاست. علىِ بزرگ، پایه و اساس و رکن هستی میگوید: «لا تعرف الحق و الباطل باقدار رجالها، اعرف الحق ثمّ تعرف اهله، اعرف الباطل ثمّ تعرف اهله» (۴۲۷)؛ حقّ و باطل، به مردانِ قَدَر قدرتشان شناخته نمیشوند. حق را بشناس، اهلش را خواهی شناخت؛ باطل را بشناس، اهلش را خواهی شناخت. یکی میگوید: «رئیس جمهور ما، حمایتت میکنیم»، دیگری میگوید: «حمایت از رهبری، حمایت از امام است». میگویم درک حضور امام امّت را که دیگر داشتهای. و میگوید هنر آن است که بیهیاهوهای سیاسی و خودنماییهای شیطانی، در راه خدا به جهاد برخیزید و خود را فدای هدف کنید، نه هوی و این هنر مردان خداست. آن وقت یکی میگوید: «فلانی، فلان کس، راهت ادامه دارد» و آن دیگران گناه فلان قتل را به گردن یکدیگر میاندازند. حتماً میدانید که امام خمینی این جمله را کی فرمودند؛ این پیام به مناسبت شهادت دکتر چمران بود. ای کاش چند مرد خدا -همچون چمران- اکنون باعث دلگرمىِ همچو منی بودند. ای کاش مسؤولان ما همچون شهید رجایی دستفروشی میکردند و در میان درهای اتوبوس فشرده میشدند تا معنای واقعی درد را بفهمند. راستی عاجزانه از شما میخواهم واسطه شوید تا حضور ماشینهای سواری به صورت یک روز در میان با شماره پلاکهای زوج و فرد در خیابانها اجرا نشود؛ زیرا در آن وقت هرکسی باید دو ماشین بخرد تا لابد به کارهای مردم برسد! ای کاش عدّهای متحجّر، دین را چماق بیلیاقتیهای خود نمیکردند! ای کاش مردم و مشکلاتشان از صحنهی روزگار محو میشدند تا بالاخره ببینیم یک عدّه آلت دست دیگری هم پیدا میکنند یا نه! ای کاش جوانی فقط یک دوره نبود و عدّهای جوان باقی میماندند تا ببینیم هرکسی که از راه میرسد، برای جای پا درست کردن میتواند جوان را مستمسک قرار دهد یا خیر! ای کاش همیشه شب میبود تا ناکسان در خواب میبودند و اهلان بیدار! ای کاش همیشه شب میبود که غصّههایم را در دامنش میریختم؛ و این دامن چقدر بزرگ است؛ دامنی پُر از غصّه و درد و آرزو؛ آرزوی مملکتی با فرهنگ خودی؛ آرزوی مملکتی که هرکسی غبطهی آن را بخورد.
سیّد بزرگوار! وقتی افرادی را که نسبت به شما اظهار دوستی میکنند، میبینم، دلم یکباره میریزد که وای بر پایان این داستان و نمیدانم که «سیّدعلی» از نصیحت این عدّه خسته شده است، یا فشارها باعث باز شدن باب مصلحت است. ای کاش کسی جوابگوی هدر رفتن انرژیها و هزینههای مادّی و معنوی ما که در دعواهای سیاسی صرف میشد، میبود؛ این در حالی است که همچو من بسیارند کسانی که از این مشاجرات به ستوه آمدهاند.
آری، اگر روزنامهها را ورق بزنیم، خواهیم دید حجم وسیعی از آنها به جوابگویی اموری که در دیگر مطبوعات وجود دارد، پرداختهاند و به جای اینکه به قول امام امت رحمةالله علیه که فرمودند: «مطبوعات باید مدرسهی سیّار باشند»، بالا بردن سطح فکر مردم از جهات علمی و فرهنگی و سیاسی را هدف قرار دهند، دعواهای کذایی را پیش رو قرار دادهاند. سیاسیترین افراد در شوراها -که قرار است کار سیاسی نکنند- کاندیدا شدهاند؛ با شعارهای زیبا و سبز و زندگی و جوان. و چه زیبا گفت آن دوست که «ارزش هرکس به اندازهی خواستهی اوست». و وای بر کسی که خواستهاش حتی از دیوار نفس هم بالاتر نمیرود. ای کاش تصمیمات در جامعهی ما در حدّ شعار و حرف باقی نمیماند؛ صرفهجویی اقتصادی، وجدان کاری، ازدواج جوانان و هزار حرف و حدیث دیگر. جایی بهتر از اینجا برای فریاد کردن نالههای دلم پیدا نکردم؛ ولی وقت جلسه استعداد بیش از این را ندارد. نشریه هستیم، تا مجالی باشیم برای دیگران؛ لذا چون دیگران هم میخواهند از این فرصت استفاده کنند، سخن کوتاه میکنم و از رهنمودهای جنابعالی استفاده میکنیم.
چون شما در صحبتهایتان سؤالی مطرح نکردید، قاعدتاً جوابی ندارد؛ لیکن در آن عبارتی که از امیرالمؤمنین علیهالسّلام نقل کردید -که بسیار هم عبارت خوبی است- «اقدار الرّجال» معنایش «قَدَرقدرت» نیست؛ بلکه «به اندازههای مردان» است. شخصی را شما در نظر بگیرید؛ «قدر» ی برایش فرض کنید و سخن او را حق بدانید؛ یعنی یک پیشداوری دربارهی او بکنید، بعد بگویید سخنش بهخاطر این حقّ است. شخص دیگری را در نظر بگیرید؛ در ذهن خودتان اندازهای برایش معیّن کنید و هرچه او بگوید، سخنش را باطل بدانید. معنای «اقدار الرّجال» این است. ملاک و معیار هم باید همین باشد.
اگرچه شما در مقدّمهی خود اظهار سوز و گداز کردهاید؛ اما حرفها آن قدرها سوز و گداز ندارد. دردهای عمیقتر از اینها در جامعه وجود دارد؛ منتها حالا جنابعالی لازم دانستید که این مقدار را بیان کنید و بعضیش هم البته بله، واقعاً حرفهای درستی است. من فقط نکتهای که به شما عرض میکنم، این است که در وجود شما بهعنوان یک جوان، شاید یک نقطهی قوّت و یک نقطهی ضعف هست. نقطهی ضعف این است که این حوادث را ندیدهاید. غالباً با حوادث اینچنینی، برای بار اوّل که مواجه میشوید، برایتان عجیب، باور نکردنی و احیاناً دهشتناک است و موجب سراسیمگی شما میشود؛ لیکن انشاءالله چند سالی که بر عمرتان افزوده شود و با این مسائل برخورد کنید، خواهید دید که نه، در هر جامعهای آدمهای بد و آدمهای خوب هستند. در بین مسؤولان کشور و در بین مردم عادّی، همهگونه آدمی هست. از لحاظ اخلاق، مردم یکدست نیستند؛ کسانی هم واقعاً در دور و برِ شما و با شما هستند که اینها همانطور که شما را از دروغ نهی کردند، حقیقتاً خودشان از دروغ منهیند؛ یعنی عمل نمیکنند و دروغ نمیگویند. آنها را هم باید دید، که جلوههای روشن زندگی و جامعهاند و بقیهی چیزها هم همینطور است.
بله، کسان نابابی هم هستند؛ منتها وقتی که انسان افراد ناباب را در جامعه میبیند، باید دو کار بکند که این مربوط به نقطهی قوت شماست که جوانی است. نشاط و شور و نیرو و توان هر کاری که انسان اراده بکند، اینجا جایش است. بنابراین، شما باید دو کار انجام دهید: یکی اینکه اوّل بین خودتان و خدا، صمیمانه به خودتان برگردید -نه از روی تظاهر، یا برای اینکه کس دیگری اینطور گمان کند- خودتان را یک ارزیابی بکنید و ببینید این عیب آیا در شما هست یا نیست؛ و اگر هست، جدّاً تصمیم بگیرید برطرف کنید؛ ولو یکباره هم نشود، تدریجاً سعی کنید. از بدترین و نکوهیدهترین خصوصیاتی که در دیگران دیدید و در خودتان هم سراغ کردید، یک فهرست تهیه کنید و فقط هم خودتان بدانید؛ هر چند وقت یکبار هم سعی کنید یکی از آنها را در خودتان پاک کنید. شما که جوان هستید، این کار را خیلی خوب و راحت میتوانید بکنید. من شخصیتهای خودساختهای را میشناسم که اینها واقعاً این کار را میکردند. نقاط ضعف داشتند -چه نقاط ضعف اخلاقی، چه نقاط ضعف رفتاری و شخصیتی- اینها را یادداشت میکردند. در روانشناسی میگویند آدم خجالتی اگر میخواهد خجالت خودش را برطرف کند، چه کار بکند. خصوصیات اخلاقی هم همینطور است؛ یعنی همان چیزهایی که بودنش، شما یا هر انسان سالمی را رنج میدهد.
کار دوم اینکه سعی کنید جامعه را به سمت مخالف آن پیش ببرید. خود شما واقعاً از حرف زدن چقدر گله میکنید. گفتن در جاهایی کاربرد دارد؛ انسان باید بگوید تا ذهن طرف را روشن کند و احقاق حقّی بکند، والّا هی گفتن و هی گفتن و برف انبار کردن و در گفتنها دقّت نکردن -که کدام مطلب دقیق نیست، کامل نیست، جامع و مانع نیست- کاری از پیش نمیبرد. این کار شماست؛ یعنی آن هنر جوانی شما اینجا باید نشان داده شود، که به مجرّد اینکه چیز بدی را مشاهده کردید، آن دو عمل به خودی خود انجام گیرد: اوّل سالم کردن محیط خود و دوم انشاءالله کوشش کردن برای سالم سازی محیط و اجتماع. بههرحال، شما الحمدلله قلمتان خوب است، ذوقتان هم خوب است. انشاءالله که بیشتر از اینها هم پیش خواهید رفت.
همانطور که مستحضرید، این روزها شاهد تبلیغات انتخاباتی نامزدهای انتخابات شوراها هستیم. به نظر میرسد حجم وسیع این تبلیغات، دو نگرانی در بعضی از مردم ایجاد کرده باشد: نگرانی اوّل این است که مشاهده میشود بعضی از روشهای غیرصحیح، از سوی بعضی از نامزدها انجام میشود و مردم را نسبت به نیّت این افراد دچار تردید میکند که نکند به جای نیّت خدمت به مردم، منافع و منظورهای دیگری داشته باشند. از طرف دیگر، با این حجم وسیع تبلیغات، نگرانی دوم این است که نکند در انتخابات، سرمایه و پول حرف اوّل را بزند، نه تعهّد و تخصّص؛ یعنی کسانی که امکاناتی برای تبلیغات ندارند -بهویژه جوانان یا اقشار دانشگاهی- نتوانند افکارشان را معرفی کنند و در نتیجه برگزیده نشوند. شما برای حلّ این مشکل و رفع این نگرانیها چه پیشنهادهایی دارید؟
حرفی که شما میزنید، حرف دل من است. من هم به هیچ وجه این وضعیت را نمیپسندم. البته تبلیغ کاری لازم است؛ منتها تبلیغ یک معنای صحیح و اسلامی و انسانی دارد و آن، رساندن است. بالاخره انسان بایستی حرفی را که در دل دارد به مخاطب مورد نظرش برساند. این هیچ اشکالی هم ندارد؛ یعنی از روشهای معمولی استفاده کند و برساند. یک معنای تبلیغ که امروز در دنیا رایج است، به معنای غربی تبلیغ است؛ یعنی آن چیزی که در نظام سرمایهداری غرب معمول است. تبلیغ در آنجا اصلاً به معنای این نیست که حقیقتی را از جایی به مغزی منتقل کنند؛ بلکه معنایش تحت تأثیر قرار دادن دلها و مغزها با شیوههای علمی و روانشناسی است. مثلاً فرض کنید یک جا پنجاه قطعه عکس را بغل هم میزنند؛ آدم همینطور هرچه نگاه میکند، طبعاً در ذهنش میماند. این مانع تفکّر و تعقّل میشود.
یک وقت است که شما چیزی را به من میگویید، روی ذهن من کار میکنید، به معنای اینکه ذهن مرا به حقیقتی متوجّه کنید. خیلی خوب؛ من هم فکر میکنم، اگر دیدم درست است، از شما میپذیرم؛ اگر نه، قبول نمیکنم. بسته به این است که من در چه مایهای از فکر باشم. یک وقت هم هست که شما با تکرار تصاویر و کلمات، آنچنان روی من اثر میگذارید که مغز من قدرت تجزیه و تحلیل خودش را از دست میدهد. گاهی میشود که انسان اصلاً بیاختیار تحت تأثیر چنین تبلیغی -همین پروپاگاند معروف غربی- قرار میگیرد و بدون اینکه مغزش کار کند، به آن چیزی که آن تبلیغ کننده خواسته، اقدام میکند. این قطعاً برخلاف نظر اسلام و برخلاف منطق صحیح انسانی است و ما این را نمیپسندیم. متأسّفانه در تبلیغات جمعىِ ما این کارها معمول شده است و یواش یواش این چیزها را از غربیها یاد گرفتهاند! البته به آن شدّتها نیست؛ واقعاً آن کاری که در کشورهای غربی انجام میگیرد، فوقالعاده و عجیب است. فرض بفرمایید عطری را بخواهند تبلیغ کنند و مثلاً در توصیفش بگویند عطر بیرنگ و بو! طبیعتاً خصوصیت عطر به بویش است؛ اما آن قدر این را با شکلهای گوناگون تبلیغ میکنند که انسان میرود این عطری را که اسمش عطر بیرنگ و بوست، پول میدهد و میخرد! این کار الان انجام میگیرد. من این کار را غلط میدانم.
البته در قضیهی انتخابات شوراها، برخی از کارهایی که مطبوعات ما در این زمینه مرتکب میشوند، بیتأثیر نیست. بلاشک بخشی از گناه این کار به دوش مطبوعات است؛ مطبوعاتی که حقیقتاً مسؤولیتی برای خودشان نمیشناسند، یا مسؤولیت اسلامی و مردمی برای خودشان قائل نیستند؛ هدفی را برای خودشان تعریف کردهاند و دنبال این هدف سیاسی محض هستند. طبیعی است که این هدف، آنها را تشویق میکند. این مقدار کاغذ و این مقدار امکانات هم قاعدتاً آسان بهدست نمیآید. من واقعاً متحیّرم که اینها از کجا میآورند و این همه تبلیغ میکنند! جا دارد دستگاههای ذیربط کشور بنشینند روی این مسأله فکر کنند. درعینحال این از جمله توصیههای همیشگی ما به کسانی است که با آنها ارتباطی داریم -مسؤولان یا غیرمسؤولان کشوری- و در مورد تبلیغات معمولاً به آنها سفارش میکنیم؛ ولی قاعدتاً این باید یک فرهنگ بشود. باید به مردم تفهیم کنند که این کار، کار خوبی نیست. در علن و به صورت واضح هم گفته شود. ما هم گفتیم؛ باز هم انشاءالله خواهیم گفت. باید بفهمند که این مقدار کار کردن و اینطور حرکت غلط، یک تقلید نادرست است. بههرحال این ایرادی را که در ذهن شماست، من تصدیق میکنم. در ذهن بنده هم همین ایراد هست. مقداری از عکسهای دیوارهای شهر را برداشتند برای من آوردند؛ حقیقتاً برای من چیز مطلوبی نبود و خیلی ناپسند به نظرم رسید. البته عرض کردم، تبلیغ به معنای درست اشکالی ندارد. مثلاً حرفها و هدفهایشان را در روزنامهای بنویسند و در جایی منتشر کنند. حتّی به در و دیوار هم بزنند، تا تبلیغ به معنای واقعی آن باشد؛ لیکن این روشها، روشهای غلطی است.
همهی ما میدانیم که مهمترین رسالت دانشگاه، پرداختن به مسائل علمی است. متأسفانه سوء مدیریّت دانشگاهها، عدم ارتباط صحیح جامعه و دانشگاه و مخصوصاً نظام آموزشی ضعیف، سبب شدهاند که شاهد رکود بسیار بدی در دانشگاهها باشیم. ما اگرچه استعدادهای درخشانی در کشور داریم، ولی سیستم بد آموزشی سبب شده است که متأسفانه آنها را از دست بدهیم. همچنین میدانیم که علم در اسلام یک ارزش است، ولی در ارزشگذاریهای اشخاص، بهعنوان یک پارامتر در نظر گرفته نمیشود. نظر حضرتعالی در این مورد چیست؟
نظر من این است که دانشگاه از لحاظ علمی باید تقویت شود. البته «خوب نبودن وضع علمی دانشگاهها» که شما میگویید، کاملاً منطبق بر گزارشهایی که مقامات رسمی و معمولی به من میدهند، نیست. با این حال اگر واقعاً همهی شما که دانشجو هستید، همین مطلب را تکرار کنید و بگویید «وضع علمی بد است» ممکن است که این یک فکر جدید و خبر تازهای باشد؛ لیکن دوستان ما که مسؤولان امور دانشگاههایند -امثال وزرا و دیگر مسؤولان- میآیند گزارشهایی میدهند که نتیجهاش بههرحال برروی هم، نتیجهی بدی نیست؛ نتیجهی خوبی است. بههرحال باید تلاش علمىِ خوبی بشود. من برای همین مسألهی علمی، تا به حال که دو، سه بار آقایان رؤسا و اساتید به اینجا آمدهاند توصیهای به آنها کرده و گفتهام اساتید را قدری فارغتر کنند؛ چون استادی که مثلاً در هفته سی و پنج ساعت و گاهی چهل ساعت تدریس دارد، اصلاً نفسی برایش باقی نمیماند که با دانشجو سر و کلّه بزند. ما گفتیم مثلاً با افزایش حقوق اساتید، کاری کنند که آنها این همه در بیرونِ دانشگاه دنبال درس دادن نروند. مقصود این بود که استاد وقتی در کلاس درس داد، برود در اتاق خودش بنشیند و فرصتی داشته باشد تا مسؤولین ذیربط بتوانند بروند با او حرف بزنند، مشورت و نظر بخواهند و نتیجتاً رشد علمی در دانشگاهها زیاد شود.
مدتها قبل از اینکه خدمت جنابعالی برسیم، سؤالی ذهن مرا به خود مشغول کرده بود که جویای پاسخی برای آن بودم؛ تا اینکه چند روز قبل که یک کار تحقیقاتی را -که ظاهراً پایاننامه بود- دیدم و به آمار واقعاً عجیب و غریبی برخوردم، مصمّم شدم این سؤال را امروز از حضور حضرتعالی بپرسم. در یک کار تحقیقاتی که توسط یکی از دانشجویان درخصوص اتومبیلهای گراننقیمت و مدل بالا در سطح شهر تهران انجام شده بود و کار مدوّن و حساب شدهای هم بهنظر میرسید، این طور آمده بود که متأسفانه درصد بسیار بالایی از این اتومبیلها، به فرزندان و یا خانوادههای مسؤولان بلندمرتبهی کشور جمهوری اسلامی ایران اختصاص دارد. در گذشته، اختلاف طبقاتی در این کشور وجود داشت. با روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی، بسیاری از مردم بارقهی امیدی در دلشان بهوجود آمد که این فاصلهی طبقاتی، اگر نه به طور کامل، ولی بسیار کم شود؛ اما متأسفانه امروز شاهد هستیم که این فاصله از زمین تا آسمان است. عدّهای واقعاً بدون کوچکترین درد و دغدغه و مشکلی، آنچه را که بخواهند، به هر قیمتی و به هر شکلی برایشان فراهم است، و در مقابل، کسانی را هم داریم که برای گرفتن یک کیلو گوشت و یا دیگر اقلام ضروری زندگیشان مجبورند یک شبانه روز یا بیشتر با خودشان کلنجار بروند؛ ده بار به یک مغازه بروند، بیرون بیایند، تا بههرحال چیزی دور از چشم مردم تهیه کنند. الان فقرای کشورمان کسانی نیستند که کاسهی گدایی جلوِ خودشان گذاشتهاند و سر چهارراهها یا خیابانها نشستهاند؛ بلکه کسانی هستند که واقعاً شخصیت و وجههی اجتماعی مناسبی هم دارند؛ اما متأسفانه صورت خودشان را با سیلی سرخ نگه داشتهاند. ما بر مشکلات اقتصادی کشور واقف هستیم و میدانیم که قیمت نفت پایین است و درآمدهای سالانه کاهش یافته؛ اما من فکر میکنم بعضی از مدیریّتهای ضعیفی که در برخی از قسمتهای کشور داریم، باعث میشود که به این مشکلات دامن زده شود و ما از این امکاناتی که داریم، به نحو احسن استفاده نکنیم. من میخواستم که حضرتعالی در جهت تحقّق بخشیدن به عدالت اجتماعی -که یکی از شعارهای ما بوده و انشاءالله دوست داریم که روزبهروز زمینهی آن بیشتر فراهم شود- و کاهش اختلافات طبقاتی، تدبیرتان را بفرمایید.
سؤال درست و مهمّی است. مسألهی مهمّ جامعهی ما، همین مسألهای است که شما مطرح کردید. علیرغم اینکه بعضیها سعی میکنند مسائل مربوط به عدالت اجتماعی و پیدایش طبقهی جدیدی از مرفّهین را کمرنگ کنند و در سایه قرار دهند، اما مسألهی اصلی و خطر اصلی این است. این هم مربوط به یک سال و دو سالِ اخیر نیست؛ این متأسفانه ریشه در چند سال و در برخی از روشها دارد؛ یا بگوییم ریشه در بیتوجّهیهایی دارد که نسبت به این قضیه شده است. چند سال است که من این مسأله را مکرّر مطرح میکنم؛ حال آنکه رهبری نقشش در این مورد چیست؟ شما میدانید که رهبری برای برنامههای کشور سیاستگذاری میکند؛ برنامه را دولت میریزد و دولت اجرا و بازرسی میکند. من البته در موارد زیادی که شکایتی میشود، یا از چیزی اطّلاعی پیدا میکنم، منتظر نمیمانم که کسی بازرسی کند و بیاید به من خبر بدهد. خودم برای بازرسی میفرستم و اگر ببینم ناحقّی وجود دارد، تا آن جایی که در حدود اختیارات قانونی من است، اقدام میکنم. یعنی به آن سیاستگذارىِ اوّل اکتفا نمیکنم؛ لیکن هیکل کار، سیاستگذاری است. سیاستِ همین برنامهی دومی را که الان تقریباً در حال تمام شدن است و امسال، سال آخر یا ماقبل آخر آن است، ما قبلاً ابلاغ کردیم؛ یعنی سیاست تأمین «عدالت اجتماعی»؛ همین مسألهای که شما به آن اشاره کردید؛ یعنی عدم پیدایش طبقات جدید و کاهش دادن فاصلهی طبقات. ما این سیاست را هم به دولت و هم به مجلس ابلاغ کردیم. البته وظیفهی مجلس، قانونگذاری است؛ وظیفهی دولت، اجراست.
مسألهی دنیاطلبی که من این همه رویش تأکید میکنم -و متأسّفانه هر وقت انسان راجع به آن حرف میزند، بعضیها را میگزد و ناراحت میشوند- بهخاطر همین است. دنیاطلبی یک لغزشگاه است که هیچ مرزی هم نمیشناسد الّا تقوا، یا یک نظارت قرص و محکم که کسانی ناچار باشند چیزهایی را رعایت کنند. تازه آنها هم ممکن است از طرق غیرقانونی و قاچاق، کارهای خلاف بکنند. من در پنج، شش سال قبل از این، برای یک مجموعهی دانشجویی پیام دادم؛ چون آنها دانشجویانی بودند که یواشیواش وارد تشکیلات دولتی میشدند. من به آنها گفتم مواظب باشید چرب و شیرین دنیا، شما را به خودش متوجّه نکند. یعنی یک جوان دانشجو میتواند در معرض چنین لغزشی قرار گیرد؛ کمااینکه یک مسؤول هم میتواند در معرض لغزش قرار گیرد. این مسألهی ثروتهای بادآورده که ما مطرح کردیم و دستگاه قضایی حرکتی را نسبتاً در اوّلِ کار شروع کرد و بعد همین مطبوعاتی که ملاحظه میکنید، سعی کردند فضا را غبارآلود کنند و نگذارند بهجایی برسد، ناظر به همین قضیه است.
بله؛ من اعتقادم این است که باید مردم نسبت به مسألهی عدالت اجتماعی و خواست عدالت اجتماعی، مجدّانه و منطقی، با مسؤولانشان صحبت کنند و از دولتها و از نمایندگان مجلس این را بخواهند. باید آن کسی را که شعار عدالت اجتماعی میدهد، موظّف و مسؤول کنند و از او مطالبه نمایند. باید توجه داشته باشند آن کسی که عدالت اجتماعی را در درجهی پنجم قرار میدهد و عناوین دیگری را بهجای عدالت اجتماعی میگذارد، او بیشترین نیاز یک جامعه را نادیده میگیرد و از نظر دور میکند. البته اینکه شما میفرمایید فاصله بیش از گذشته است، درست نیست. گذشتهای که شما میگویید، ممکن است مثلاً ده سال پیش باشد -این ممکن است- اما زمانهایی که ما میشناسیم و دیدیم، نخیر. آن زمانها طور دیگری بود؛ آن زمانها فاصلهها از امروز خیلی عمیقتر بود. در زمان رژیم طاغوت، اکثریتی از مردم سطح زندگیشان بهشدّت پایین بود و اقلیتی هم همین برخورداریهایی را که شما میگویید، داشتند. امروز طبقهی متوسّطی وجود دارد که به هر جهت وضعش خوب است؛ ولو اینکه حالا آن ثروتهای افسانهیی را هم ندارد؛ لیکن عدّهای هم هستند که برخورداریهای زیادی دارند.
همین قضیهی اتومبیلی که شما میگویید، من در جلسهای آقایان مسؤولان دولتی را دعوت نمودم، با آنها راجع به همین قضیه صحبت کردم و چیزهایی گفتم. البته یک مقدار هم عمل کردند و بالاخره بعضیها اتومبیلهای گرانقیمت را کنار گذاشتند؛ لیکن بتدریج باز یواش یواش این کارها را میکنند. دستگاههایی که مسؤولان این کار هستند، باید مراقبت کنند؛ مدیران و رؤسا باید مراقبت کنند؛ مردم هم باید اقدام در این زمینه را بخواهند. به نظر من، گفتن این مسائل در محیط دانشجویی و در مواجهه با مسؤولان، خودش هشدار دهنده و کمک کنندهی به این است که انشاءالله به نتیجه برسد. بههرحال شما بدانید که در جمهوری اسلامی، اساس «عدالت اجتماعی» است.
من یک موقع گفتم که ما وقتی میگوییم منتظر امام زمان هستیم، بیشترین خصوصیتی که برای امام زمان ذکر میکنیم، این است که «یملأ الله به الارض قسطاً و عدلاً» (۴۲۸)؛ نمیگوییم: «یملأ الله دیناً و صلوةً و صوماً». با اینکه آن هم هست و قسط و عدل در چارچوب دین، بهترین و بیشترین تحقّق را پیدا میکند، لیکن معلوم میشود که این عدل، یک مصرعِ بلند درخواستهای انسان است و اگر این روشی که الان بعضیها غافلانه دنبال میکنند و آن، الگو گرفتن از زندگی غربی است، رواج پیدا کند، روزبهروز این حالت بدتر خواهد شد. علاج این است که ما خودمان را از دنبالهروىِ فرهنگ غربی در زمینهی مسائل اقتصاد کاملاً خلاص کنیم و نجات ببخشیم. اینطور نیست که اگر کشوری درآمد سرانهاش رقم بالایی است، معنایش این است که این درآمد سرانه به همه میرسد. شما الان ببینید در آمارهایی که داده میشود، فرضاً میگویند در فلان کشور پیشرفتهی دنیا -مثلاً امریکا یا کانادا- درجهی حرارت به چهل و دو درجه رسید و فلان قدر آدم کشته شدند. آیا در تهران اتّفاق میافتد که در چهل و دو درجه حرارت کسی کشته شود؟ یا مثلاً گفته میشود در فلان کشور سرما به پنج درجه، ده درجه زیر صفر رسید و فلان تعداد انسان یخ زدند. اینها چه کسانی هستند که از حرارت زیاد کشته میشوند و یا در زمستان یخ میزنند؟ آنهایی که در ساختمانهایی نشستهاند که با سرما و گرمای آنچنانی اداره میشود، یخ نمیزنند؛ آنها که سرپناه دارند که یخ نمیزنند و یا از گرما نمیمیرند. این معنایش آن است که طبقاتی در آنجا وجود دارند که زندگی بر آنها سخت است. برزیل امروز هفتمین یا هشتمین قدرت اقتصادی دنیاست؛ اما در آنجا چند میلیون کودک وجود دارد که اینها نه پدر و مادر دارند، نه سرپناه دارند، نه مسکن دارند؛ شبها در کوچهها میخوابند، در کوچهها هم پرورش پیدا میکنند، در همان کوچهها هم یا کشته میشوند و یا میمیرند! ما نباید دنبال این زندگی برویم. ما نباید دنبال این اقتصاد برویم. شکوفایی اقتصاد معنایش این نیست. شکوفایی اقتصاد این است که به دولت امکان بدهد تا فقر را از میان جامعه بردارد؛ این اقتصاد خوب است. ما بایستی نه فقر یک گروه خاصی را، بلکه فقر عمومی را از بین ببریم. اقتصاد، اقتصاد اسلامی است و همین بایستی تحقّق پیدا کند.
البته نباید از حق بگذریم؛ برخی از مسؤولانی که من میدانم و آنها را میشناسم، دنبال این هستند. اوایل کارِ این دولتِ جدید به من گفته شد سعی بر این است که نظام بانکی را صددرصد اسلامی کنند -البته قانون اسلامی است، منتها روشهایی در اجرا وجود دارد که متأسفانه از آن حالت اسلامی بودن خارجش میکند- در آن طرح ساماندهی اقتصادی هم این نکته آمد؛ من هم تأیید کردم. امیدواریم انشاءالله بتوانند چنین کاری بکنند. البته دست که خالی باشد، این کارها یک خرده سختتر انجام میگیرد. همین کاهش درآمدی که شما اشاره کردید و مربوط به امسال و پارسال است، این تأثیر را دارد. باید این را دانست که اگر واقعاً دست دولت از لحاظ مالی پر باشد، خیلی از این کارها را راحتتر میتواند انجام دهد؛ اما وقتی پر نباشد، مشکلتر انجام میدهد. امیدواریم انشاءالله این ایدهها در شما عزیزان زنده بماند. شما مواظب باشید که این خواستها و این آرزوها را از دست ندهید. از حالا به یادتان نگه دارید؛ وقتی که مسؤول شدید، وقتی که یک امکانِ خوب زندگی گیرتان آمد، همین حرفها یادتان باشد.
با توجّه به اینکه بیست سال از استقرار نظام جمهوری اسلامی میگذرد و اکنون در مرحلهی تثبیت نظام هستیم و با عنایت به نزدیک بودن انتخابات شوراها که عالیترین جلوهی آن حضور فراگیرتر و نهادینهتر مردم در عرصهی تصمیمگیری و اجراست، سؤال من از محضر شما این است که مردم در اندیشهی حضرتعالی چه جایگاهی دارند و کدام مکانیزم را برای مشارکت مردم در سرنوشت خودشان کاراتر و بهتر میدانید؟
خیلی خوب؛ سؤال خوبی است. راجع به شوراها اسم آوردید؛ اوّل من یک جمله راجع به این شوراها عرض میکنم. این شوراهایی که در قانون اساسی پیشبینی شده، اگر به شکل درست و خوب تحقّق پیدا کند، بسیار فرآوردهی مفید و شیرینی برای کشور و ملت خواهد داشت. البته شرطش این است که این قانون خوب اجرا شود؛ که امیدواریم به شکل صحیحی اجرا شود. اگر مردم عادت کنند که برای ادارهی امورِ روزمرّهی شهری یا روستایی خودشان، کسانی را با شناخت انتخاب کنند، این خیلی کمک خواهد کرد؛ هم به پیشرفت امور کشور، هم به آشنا شدن مردم با وظایفی که بر عهدهی آنهاست و باید انجام گیرد و البته سودش هم به خود مردم برمیگردد.
اینکه میگوییم درست اجرا شود، دو معنای مهم در این قضیه هست: یکی اینکه مقرّرات و قوانینی که در این مورد هست، دقیقاً مورد ملاحظه قرار گیرد و از قانون تخطّی نشود؛ سلایق و امیال و جهتگیریها بر روند اجرای این کار بزرگ و سراسری تأثیر نگذارند. دوم -که این بهعهدهی مسؤولان است- این است که انتخاب مردم براساس تشخیص صحیح مصلحت انجام میگیرد؛ ببینند برای چه کاری میخواهند این شخص را انتخاب کنند و برای این کار چگونه انسانی لازم است. دنبال آدمهایی باشند که در عین کاردانی، حقیقتاً متدیّن و دلسوز و علاقهمند به مصالح مردمند؛ کسانی نباشند که این را وسیلهای قرار دهند برای اینکه خودشان به نام و نان و مقام و شهرتی برسند. اگر احساس کردند کسی این گونه است، یا این تردید در مورد او به وجود آمد، سراغش نروند؛ بروند سراغ کسی که میشناسند. ما وقتی که میخواهیم خودمان را، یا فرزندمان را، یا کسی از کسانمان را معالجه کنیم، به سراغ پزشکی میرویم که اورا میشناسیم. از یک نفر، دو نفر تحقیق میکنیم، تا اینکه پزشک خوب را پیدا بیابیم. همهی مسائلی که ما آن را به دست کسی میخواهیم بسپاریم، در حکم مراجعه به پزشک است و باید انسان سراغ کسی برود که بداند او از عهدهی این کار برمیآید، یا لااقل احتمالش در مورد یکی بیشتر از دیگران باشد. این را باید حاکم قرار دهند. معیارهای تقوا، دلسوزی، اهل خودنمایی نبودن، برای خود در این کار وارد نشدن و اقدام نکردن و کیسهای برای خود ندوختن مهمّ است. مردم بایستی دنبال افراد صالح بگردند. پس دو خصوصیت وجود دارد؛ یکی به عهدهی دولت و یکی هم به عهدهی مردم است، که اگر انجام گیرد، انتخاباتِ خوب انجام میگیرد.
و اما اینکه سؤال کردید مردم در ذهن ما کجا هستند. به نظر ما مردم اصل قضایا و همهکاره هستند. در تفکّر اسلامی و برداشت اسلامی، اندیشهی خدا محوری با اندیشهی مردم محوری هیچ منافاتی ندارد؛ اینها برروی هم قرار میگیرند. اوّلاً تا مردم متدیّن و معتقد به دینی نباشند، حکومت دینی در آن کشور اصلاً بهوجود نمیآید و جامعهی دینی شکل نمیگیرد. بنابراین، وجود حکومت دینی در یک کشور، به معنای تدیّن مردم است؛ یعنی مردم این حکومت را خواستند، تا این حکومت بیاید. وقتی که ما میگوییم حکومت دینی -که جمهوری اسلامی هم براساس احکام و تعالیم الهی است- آیا معنایش این است که مردم هیچ کارهاند؟ نه. اگر مردم با حاکمی بیعت نکنند و او را نخواهند -ولو امیرالمؤمنین علیهالسّلام باشد- او سرِ کار خواهد آمد؟ در جمهوری اسلامی که نقش مردم واضح است.
در تفکّر دینی، اساس حاکمیت دین و نفوذ دین و قدرت دین، در اعمال آن روشهای خودش برای رسیدن به اهدافش به چیست؟ تکیهی اصلی به چیست؟ به مردم است. تا مردم نخواهند، تا ایمان نداشته باشند، تا اعتقاد نداشته باشند، مگر میشود؟ پیامبر را اگر مردم مدینه نمیخواستند و در انتظار او نمینشستند و بارها سراغش نمیرفتند، مگر به مدینه میآمد و جامعهی مدنی تشکیل میشد؟ پیامبر که با شمشیر نرفت مدینه را بگیرد. کمااینکه فتوحات اسلامی تا آنجایی که درست انجام گرفته است -چون همهی فتوحات در فصول صحیحی انجام نگرفته؛ در دورانی، فتوحات همان شکل جهانگشاییهای سلاطین را پیدا کرد- رزمندگان اسلام رفتند آن مانع را که قدرت حکومت فاسد و ظالم آن محل بود، از سرِ راه برداشتند؛ مردم خودشان از رزمندگان استقبال کردند -هم در ناحیهی شرقی، هم در ناحیهی غربی- و این در تواریخ ما مشخّص و موجود است. نمونههای فراوان و مثالهای زیبا و شیرینی در این خصوص هست که جای گفتنش در اینجا نیست، لیکن در کتابها هست؛ اگر بخواهید، میتوانید مراجعه کنید. بنابراین، خواست و اراده و ایمان مردم، حتّی بالاتر از این، عواطف آنها، پایهی اصلی حکومت است. این نظر اسلام است و ما هم به همین معتقدیم. در قانون اساسی جمهوری اسلامی، همین نکته به یک شکل معقول و منطقی و قانونی گنجانده شده است. اینکه ما گفتیم، یک ایده و یک فکر است و اگر بخواهیم یک فکر را به شکل قانون قابل اجرا درآوریم، طبعاً مشکلاتی دارد؛ لیکن مشکلات به بهترین وجهی که ممکن بوده، در قانون اساسی ما حل شده است. در قانون اساسی، توزیع قدرت به نحو منطقی و صحیح وجود دارد و همهی مراکز قدرت هم، مستقیم یا غیرمستقیم با آراءِ مردم ارتباط دارند و مردم تعیین کننده و تصمیمگیرنده هستند و اگر مردم حکومتی را نخواهند، این حکومت در واقع پایهی مشروعیت خودش را از دست داده است. نظر ما دربارهی مردم این است.
من اوّل صمیمانهترین احساس درونی خود را به شما تقدیم میکنم. سؤال دردمندانهای وجود دارد که مدّتی است مرا رنج میدهد؛ گفتم شاید شما بتوانید جوابی برایش پیدا کنید. روزگاری بود که در بحث نوع حجاب، سؤال میشد که «حجابِ برتر» چیست؛ ولی الان مدّت مدیدی است که معضل نوع حجاب و بدحجابی در حال کشانده شدن به بیحجابی است و یک سری اندیشههای نویی که مخلِّ مذهب هستند، خیلی زیرکانه و آرام آرام در بین مردم رسوخ میکنند و متأسّفانه اثرات خیلی پایداری هم روی اذهان مردم برجای میگذارند. شاید من که دانشجو باشم، شرایطی برایم فراهم شده باشد که با این لفظ شعارگونهی «تهاجم فرهنگی» بیشتر آشنا باشم؛ ولی به نظر من مردم عادی نمیتوانند عمق فاجعه را درک کنند، یعنی واقعاً به آنها آگاهی داده نمیشود. بهنظر حضرتعالی با این مسأله چطور باید برخورد جدّی کرد؟ اصلاً چرا هیچ برخورد جدّی در جامعه دیده نمیشود؟ آیا باورهای سبزی را که سالها بزرگترهای ما سعی کردند به ما انتقال دهند، میشود فقط به بهانهی ایجاد تنوّع و نشاط در روحیهی جوانان زیر سؤال ببریم و همینطور خیلی راحت موجّه جلوه دهیم؟
حجابِ برتر که شما اشاره کردید -که مراد همین چادر ایرانىِ خود ماست- حقیقتاً حجاب برتر است؛ هیچ تردیدی در این نباید داشت. البته من هیچ وقت نگفتم که چادر را در جایی اجباری کنند؛ اما همیشه گفتهام که چادر یک حجاب ایرانی است و زن ایرانی این را انتخاب کرده و خوب حجابی هم هست و میتواند کاملاً حفاظ و حجاب داشته باشد. حالا بعضیها هستند که از هرچه ایرانی و خودی است، ناراحتند و دلشان را میزند؛ دلشان میخواهد سراغ چیزهایی بروند که از خودی بودن دورتر است! بههرحال اگر حجاب را حفظ کنند، باز هم خلاف شرعی انجام ندادهاند؛ منتها چیز بهتری را از دست دادهاند.
اما اینکه شما میگویید «ما چگونه برخورد کنیم؟» ببینید؛ شما با تبلیغات کار کنید. یعنی همان حربهای را که افراد مورد نظر شما برای سست کردن اعتقاد به حجاب به کار میبرند، شما هم به کار ببرید. یعنی شما دربارهی حجاب بنشینید واقعاً تحقیق کنید، فکر کنید، از لحاظ دینی هم مثلاً دربارهاش بحث کنید، یا از بحثهایی که شده استفاده کنید. از لحاظ اجتماعی هم روی همین مسألهی کیفیّت حجاب تکیه کنید؛ به ترویج دیدگاه خودتان بپردازید؛ آن چیزی که به نظرتان درست است، آن را بگویید؛ این دغدغه را هم که اینها میآیند تمایل به حجاب را در دلِ مردم از بین میبرند، نداشته باشید؛ حجاب از بین نمیرود. البته اگر قدرتی مثل قدرت رضاخانی بالای سرش باشد، یا آن طور که شنیدم در بعضی از کشورها مثل تونس کسی حق ندارد در خیابان با حجاب باشد و اصلاً حقوق بشر هم در اینجا دیگر مطرح نیست که چرا مردم را مجبور کردید بیحجاب باشند -کسانی که مسؤول این چیزها هستند، همینطور تماشا میکنند و حرفی هم نمیزنند!- بالاخره همان کشف حجاب دوران رضاخانی پیش میآید؛ اما به مجرّد آنکه این زور برداشته شود، مردم به سمت حجاب برمیگردند.
حجاب، ارزشی است منطبق با طبیعت انسان. برهنگی و حرکت به سمت اختلاطِ هرچه بیشتر دو جنس با یکدیگر و افشاء شدن اینها در مقابل یکدیگر، یک حرکت خلاف طبیعی و خلاف خواست انسانی است. شرع مقدّس اسلام هم برای این حدودی را معیّن و مشخّص کرده و کسانی که معتقد و مؤمن هستند، نمیشود که اینطوری با حجاب برخورد کنند. البته ممکن است کسانی بیخبر و بیاطّلاع باشند؛ بایستی اینها را با حجاب آشنا کرد. من در همین سالهای اوّلِ انقلاب بهوضوح دریافتم که بعضی از زنانی که محجّب هستند و خیلی قدر حجاب را نمیدانند، اینها اصلاً از حکم حجاب و فلسفهی حجاب و فواید حجاب اطّلاعی ندارند؛ یعنی با اینها کمتر صحبت شده است. البته بعضیها چیزهایی نوشتند؛ سفارش کردیم، کارهایی کردند. الان هم به نظر من همینطور است؛ بخصوص در محیط دانشگاه. الحمدلله شنیدم که محیط دانشگاه شما، محیط خوبی است. مسؤولان دانشگاه هم، مسؤولان مواظب و مقیدی هستند؛ امیدواریم که هرچه هم میگذرد، بهتر شود.
در محیط دانشگاه خودتان، در نشریات خودتان، با نشریات زن -که الان در ایران چند نشریهی مربوط به زنان وجود دارد- با دیگر نشریات رایج صحبت کنید، چیزهایی بنویسید، پخش کنید، در جامعه فکر را بپراکنید؛ منتها با استدلال، با منطق. بهترین راه تأمین حجاب هم همین است که با منطق برخورد شود. البته اگر چیزی جزو مقرّرات شد و کسی برخلاف آن مقرّرات رفتار کرد، ممکن است قوانینی وجود داشته باشد که دولت برخورد کند؛ که لابد هم میکند. درعینحال آن چیزی که در اساس لازم است و مهمتر از همه است، این است که شما ذهن این دختر جوان، یا این زن جوان را -که عمده هم خانمهای جوان هستند- با اهمیت حجاب آشنا کنید؛ یعنی به او تفهیم کنید که حجاب از لحاظ شرعی و از لحاظ منطقی این است. در ذهن او، استدلال صحیح را در مورد رعایت حجاب راسخ کنید. امیدواریم که انشاءالله روزبهروز بهتر شود. البته یکی از عواملی هم که در این زمینه تأثیرات منفی دارد، برخی از این فیلمهایی است که بعضی از زندگیهای غربی را در دسترس همه میگذارد. اینها در سُست کردن ذهنیّت مردم نسبت به مسألهی حجاب بیتأثیر نیست. البته نسبت به پخش این فیلمها هم باید تذکّراتی داده شود.
با عرض سلام و ادب و تشکّر از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید. یکی از بحثهای روز، جایگاه ولایت فقیه در جامعهی مدنی و جمهوریّت است و ما شاهدیم که کتابهای زیادی در این خصوص نوشته شده است. به نظر حضرتعالی، آیا ولایتفقیه با جامعهی مدنی و جمهوریّت در تعارض است؟ سؤال دیگر این است که جنابعالی نسبت به افراد و گروهکهایی که متناسب با اهداف سیاسی خود از جایگاه ولایتفقیه و صحبتهای شما سوءاستفاده میکنند، چه نظری دارید؟
تعریف جامعهی مدنی چیست؟ اگر جامعهی مدنی به معنای جامعهی مدینةالنّبی است، قاعدتاً ولایتفقیه در جامعهی مدینةالنّبی، در رأس همهی امور است؛ چون در مدینةالنّبی، حکومت، حکومت دین است و ولایت فقیه هم به معنای ولایت و حکومتِ یک شخص نیست؛ حکومتِ یک معیار و در واقع یک شخصیت است. معیارهایی وجود دارد که این معیارها در هر جایی تحقّق یابد، این خصوصیت را میتواند پیدا کند که در جامعه به وظایفی که برای ولی فقیه معیّن شده، رسیدگی کند. بهنظر من به این نکته باید توجّه و افتخار کرد که بر خلاف همهی مقرّرات عالم در باب حکومت -که در قوانین آنها حاکمیتها یک حالت غیرقابل خدشه دارند- در نظام اسلامی، آن کسی که بهعنوان ولیفقیه مشخص میشود، چون اساساً مسؤولیت او مبتنی بر معیارهاست، چنانچه این معیارها را از دست داد، به خودی خود ساقط میشود. وظیفهی مجلس خبرگان، تشخیص این قضیه است. اگر تشخیص دادند، میفهمند که بله؛ ولیفقیه ندارند. تا فهمیدند که این معیارها در این آقا نیست، میفهمند که ولیفقیه ندارند؛ باید بروند دنبال یک ولیفقیه دیگر. محتاج نیست عزلش کنند؛ خودش منعزل میشود. به نظر ما این نکتهی خیلی مهمّی است.
جامعهی مدنی تعبیری است که خیلی هم تعریف روشنی نشده و البته یک تعبیر غربی است. جامعهی مدنی، درست عبارت اخری و ترجمهی تحتالّلفظی عبارت فرنگی آن است و سابقهی زیادی در فرهنگ ما ندارد. البته آنها مراد دیگری دارند که ما آن را اصلاً قبول نداریم. آن جامعهی مدنی که غربیها میگویند، با معیارهای ما مطلقاً سازگار نیست و با فرهنگ ما هم سازگاری ندارد؛ لیکن جامعهی مدنی به معنای جامعهی مردمسالار، جامعهای است که در آن مقرّرات و قانون حاکم است. ولایت فقیه در چنین جامعهای همین جایگاه قانونی را که دارد، کاملاً میتواند داشته باشد؛ یعنی با رأی غیرمستقیم مردم انتخاب میشود، تا بودن معیارها باقی میماند و با زوال معیارها از موقعیت خود ساقط میشود. ولیفقیه در سیاستگذاری نقش اصلی را دارد؛ در اجرا مطلقاً دخالتی نمیکند؛ و سایر چیزهایی که در قانون اساسی ذکر شده است.
اما اینکه شما میفرمایید کسانی از حرفهای ما سوءاستفاده میکنند؛ از قرآن هم خیلیها سوءاستفاده میکنند. میگویید چهکار کنیم!؟ آیا آیاتی را که از آنها سوءاستفاده میکنند، برداریم حذف کنیم!؟ امام رضواناللهتعالی علیه هم در وصیتنامهشان میگویند امروز که من هستم، به من نسبتهایی میدهند -یعنی از همان حرفهایشان سوءاستفاده میکنند- لابد بعد از مرگ من بیشتر خواهد بود. ایشان در وصیتنامهشان به نحوی همین مطلب را بیان کردهاند. بنابراین، همهگونه آدمی هست؛ لیکن خوشبختانه آن حرفهایی که ما میخواهیم به گوش مردم برسانیم، حرفهای اصلی ماست. حرفهایی نیست که در یک چهار دیواری به افراد میزنیم؛ همانهایی است که در بلندگو میگوییم و در همه جای کشور پخش میشود. شما وقتی که این حرفها را میشنوید، مردم وقتی که میشنوند، هرکسی که میشنود، اگر کسی سوءاستفاده کرد، بگویند این سوءاستفاده است. نفس اینکه یک نفر به مجرّد اینکه معنایی را بد فهمید و آن را خواست بد بفهماند و القاء کند، مردم میفهمند، این خودش به نظر من مانع بزرگی خواهد بود. همیشه هستند افرادی که سوءاستفاده میکنند. همیشه آدمهایی هستند که از هر چیزی -از یک روایت، از یک آیه، از یک حدیث- ممکن است سوءاستفاده کنند. این خیلی نباید ما را نگران کند. البته اگر بفهمیم چه کسی سوء استفاده کرده و چگونه سوء استفاده کرده، چنانچه راه دنبالگیری قانونی داشته باشد، ولش نمیکنیم -این را هم شما بدانید- مگر خیلی زرنگ باشند و بهانهی قانونی دست ما ندهند.
ضمن تشکّر از اینکه دوباره فرصتی پیدا شد که ما خدمتتان باشیم. شانزده سال از تشکیل دانشگاه آزاد اسلامی -که حضرتعالی عضو مؤسّس و هیأت امنای آن هستید -میگذرد. با توجّه به آییننامهی تشکیل دانشگاههای غیرانتفاعی و اینکه مطابق اساسنامهی دانشگاه آزاد اسلامی، هیأت امنا و ریاست دانشگاه و همچنین شورای فرهنگی آن، نظارت فائقه دارند، برای رفع کاستیهای مدیریت اداری، مالی، آموزشی و فرهنگىِ این دانشگاه چه باید کرد؟ من توضیحاً داخل پرانتز عرض میکنم که اعمال سیاستها و ضوابط خاص ناهماهنگ با نظام یکپارچهی آموزش عالی کشور و بعضاً حتی ناقض اساسنامهی دانشگاه، از مصادیق بارز این کاستیهاست که منجر به ایجاد فضای تقریباً بستهی فکری و غیرقابل انتقاد به سایر مراکز آموزش عالی و نتیجتاً و به تبع آن، نوعی تعبیض میان دانشجویان و دانشگاهها بهویژه در جذب و اشتغالشان و تخصیص امکانات آموزشی و کمک آموزشی شده است. در واقع محور صحبت ما این فاصلهای است که بین دو بخش بزرگ آموزش عالی دولتی و غیردولتی -که غیردولتی، عمدهاش دانشگاه آزاد اسلامی است و حضرتعالی هم از مؤسّسان و بنیانگذاران آن بودهاید- بهوجود آمده است. این نکتهای که عرض کردم، مشکل شخصی نیست؛ دیگر دانشجویان هم همین عقیده را دارند. حاج آقای معزّی و دیگر آقایان هم در این جلسه حضور دارند. من خواهش میکنم روی این مسأله یک بررسی کامل صورت گیرد. الان واقعاً دود این مشکل به چشم دانشجویان میرود. متأسفانه ما با تمام تلاشی که کردیم و حرفهایی که زدیم، تقریباً نتیجهای دربر نداشته است. به نظر حضرتعالی برای بُرونرفت از این بنبست چه کار باید بکنیم؟
خلاصهی این «بنبست» ی که مطرح میکنید چیست؟
اشکالاتی هست؛ یک مقدار عدم شفّافیت هست و یک مقدار هم در واقع فضای بسته ...
مگر مقرّرات ندارد؟
بله دارد؛ من بهخاطر همین عرض میکنم.
الان رسمی است که.
رسمی بودنش که مسلّماً رسمی است؛ منتها تفاوت فضا، امکانات و شرایطی که بین دانشگاه آزاد اسلامی و سایر دانشگاهها -بهویژه دانشگاههای دولتی- وجود دارد، یک مقدار باعث شده که تبعاتی ناخواسته به همراه داشته باشد. نمونهی بارزش مثلاً نوع فعّالیتهای تشکّلها یا فعّالیتهای فرهنگی و سیاسی است که اینها در واقع خیلی منطبق بر ضوابط نیست؛ یا حتی اگر ضوابطی هم وجود داشته باشد، متأسفانه براساس آن ضوابط کاملاً رعایت نمیشود.
ببینید عزیزم! اگر دانشگاه آزاد اسلامی نبود، شما حالا باید بیکار میبودید؛ یعنی درس هم نباید میخواندید. این حقیقتی است. شمای نوعی را میگویم؛ یعنی همان صد و چند هزار نفری که در دانشگاه آزاد اسلامی هستید. دانشگاههای دولتی ظرفیت نداشتند. ما که نمیتوانستیم معجزه کنیم ناگهان ظرفیت دانشگاه دولتی را مثلاً از دویست هزار به چهارصدهزار نفر ببریم؛ اینکه نمیشود. دانشگاه آزاد اسلامی اساساً برای این تشکیل شد. البته اینکه میگویید من عضو هیأت مؤسّس و هیأت امناء هستم، نه؛ من شاید ده، دوازده سال بیشتر است که حتّی در یک جلسهی هیأت امنا هم نبودهام و الان هم هیچ اطّلاعی ندارم که چطور میگذرد. بله، از اوّل اسم ما را هم همانطور تبرّکاً در هیأت امنا گذاشتند! من اصلاً یادم نمیآید که از همان اوّل یک جلسه یا دو جلسه در هیأت امنا شرکت کردم یا نه. بنابراین، در سیاستگذارىِ آنجا من دخالتی ندارم. البته آقای دکتر جاسبی با ما ارتباط دائم داشته، الان هم ایشان اینجا گاهی رفت و آمد دارند؛ لیکن در مورد دانشگاه اگر ما به ایشان حرفی بزنیم، توصیههایی است که به ایشان میکنیم. مثلاً شکایتهایی که میشود، به وسیلهی دفتر به ایشان تذکّر میدهند. در کار دانشگاه من هیچ دخالتی ندارم.
شما توجّه داشته باشید که دانشگاه آزاد اسلامی از سرمایههای مردم بهوجود آمد. مثلاً فرض کنید در شهر دور افتادهای که اصلاً امکان نداشت که دولت بتواند یک دانشگاه در آنجا درست کند، مردمِ آنجا آمدند خودشان پولی جمع کردند و بنای کوچکی که مثلاً باب یک دبیرستان بود، در اختیار گذاشتند و یک دانشگاه درست شد. خیلی خوب؛ مسلماً این دانشگاه، معیارهای یک دانشگاه واقعی را در مورد فضای آموزشی، در مورد آزمایشگاه و سایر امکانات نداشت؛ اما به از هیچ بود. بنابراین، مسأله را بایستی اینگونه ملاحظه کرد.
من آرزو میکنم که روزی دانشگاه ما -چه دانشگاه دولتی، چه دانشگاه آزاد- به حدی برسد که دانشجو در آنجا غرق در امکانات باشد. حقیقتاً ما باید برای این تلاش کنیم. الان دانشجویان دانشگاه دولتی ما متأسّفانه امکانات زیادی ندارند. خیلی از دانشگاههای دولتی ما -مثل همین دانشگاه الزّهرا که چند روز قبل از این در اینجا صحبت این دانشگاه بود- چقدر از لحاظ امکانات، از لحاظ فضای آموزشی و چیزهای دیگر مشکل دارند. خیلی از دانشگاههای دیگر هم همینطورند و این واقعیتی است. این مشکلات باید برطرف شود و یواش یواش باید این مسائل را دنبال کرد. دانشگاه آزاد هم همینطور است؛ آن هم امکانات کمی دارد. البته اخیراً محلّی را در غرب تهران گرفتند؛ ما صبحها که برای راهپیمایی گاهی به کوه میرویم، یک وقت رفتیم آنجا را دیدیم. جای خیلی مفصّلی را درست کردهاند، که این امکانات در اختیار شماست؛ شما آقایانی که در تهران مشغول درس خواندن هستید و نمیدانم از آن محیط استفاده میکنید یا خیر. بههرحال اینگونه است که دانشگاه آزاد روزبهروز رشد و گسترش پیدا میکند.
البته از طرف آدمهای دلسوز -نه مغرض- یک مخالفت جدّی با دانشگاه آزاد وجود دارد؛ با این ادّعا که ما چون استاد کم داریم، دانشگاه آزاد استادان را جذب میکند و وقت استادان پُر میشود و به کار نمیرسند. این را چنین کسانی میگویند؛ از اوّلی هم که دانشگاه آزاد تشکیل شد، میگفتند. البته چند سالی است که ما این حرف را کمتر میشنویم؛ چون ظاهراً حالا اساتید بیشتری هستند؛ لیکن بههرحال اشکالات اینطوری دارند. آنچه که واقعیت است، این است که این دانشگاه توانسته تقریباً معادل دانشگاههای دولتی کشور، دانشجو جذب کند. این چیز خیلی خوبی است. اگر این نبود، شما مجبور بودید که در همان سطح بعد از دبیرستان بمانید و دنبال کار در آن سطح بگردید؛ اما حالا با یک تخصّصی دنبال کار میگردید. به هر تقدیر، این برای کشور مفیدتر است. البته عیوبی که دارد باید برطرف شود و من از شما الان میخواهم اگر واقعاً گزارشی مستند و دقیق و متّکی به آمار دارید، به من بدهید؛ من به دفتر خودم میدهم و میگویم با مسؤولان در میان بگذارند؛ از آنها بخواهند که یا پاسخی بدهند، یا اگر اشکالی دارد، اصلاح کنند.
دوستان سؤال خطرناکی را برای من گذاشتند و مصوّب کردند که بپرسم! سؤال دربارهی اصل انتقاد نسبت به همهی اجزای کشور و همهی مسؤولان نظام، از جمله رهبری است. البته از خود امام علی علیهالسّلام حدیث هم داریم که میفرماید: به من انتقاد کنید و من بالاتر از آن نیستم که اشتباه نکنم. بههرحال امروز بعد از گذشت بیست سال از پیروزی انقلاب، جوانانی که در همین انقلاب و در همین جمهوری اسلامی پرورش یافتهاند و رشد کردهاند، به حدّی رسیدهاند که میتوانند سؤال بپرسند؛ دوست دارند که انتقاد کنند؛ چون روحیهی جوان، یک روحیهی انقلابی است. یکی از متفکّران میگوید: اگر جوان در دوران جوانیش انقلابی نباشد، مرده است. اما به دلیل بعضی از برخوردهای حذفی و بعضی از مسائلی که پیش آمده، جوانان نسبت به سؤال کردن از جمهوری اسلامی و مسؤولان آن تردید دارند. سؤالات متعدّدی در مورد وقایع گذشته و این بیست سالی که نظام پشت سرگذاشته، وجود دارد؛ که حدودی از آن را ما دیدیم، و حدودیش را هم بزرگترها دیدند و برای ما تعریف کردند. مثلاً یکی از اصول قانون اساسی، بیست سال مسکوت گذاشته شده و هیچ عکسالعملی نسبت به آن انجام نشده است. بنیاد مستضعفان ظاهراً به هیچ کس پاسخگو نیست و هیچ وقت مردم از کارهایی که در آن قسمت انجام میشود، مطّلع نیستند. صدا و سیما اخبار را تا حدودی تحریف میکند و اخبار و اطّلاعات صحیح را به مردم نمیرساند. وزارت اطّلاعات کارش به جایی رسیده که بهجز جاسوسی و خبرچینی از این و آن، یک عدّه از افرادش آدمکشی میکنند. بحث قوّهی قضاییّه هم که جای خود دارد. طبق آمار و ارقامی که خودشان اعلام کردند و روزنامهها چاپ کردند، هر پنج نفر ایرانی، یک پرونده در قوّهی قضاییّه دارد؛ یعنی بیش از یازده میلیون پرونده در قوّهی قضاییّه داریم! یک سری قوانینی وجود دارد که دست و پا گیر شده است که نمونهاش را در جریان قتلهای اخیر دیدیم. یکی از این قوانین این است که اگر قاتلی بیاید ثابت کند که به وظیفهی شرعیاش در قتل عمل کرده، از حکم قصاص مبرّاست. آن مصوّباتی که بانک مرکزی میگذارد، آن بحث عدالت اجتماعی که دوستان کردند، آن لوایحی که وزارت امور اقتصادی و دارای به مجلس میدهد و بعد هم در آنجا تصویب میشود، آن قضیهی بودجهی امسال، آن قونینی که امسال در مجلس تصویب شد، فروختن نفت پارس به بیست و یک میلیارد دلار -چیزی شبیه همان قرارداد دارسی که به خاطرش شلوغ شد و علماء قیام کردند- همهی اینها نواقصی است که جوانان احساس میکنند در جامعه هست. امروز میبینیم که در جامعهی اسلامی، باز ما شاهد برگشتی هستیم و همان روند گذشته را ظاهراً طی میکنیم.
ما نسبت به دوران بهاصطلاح سازندگی حرف و حدیث زیاد داریم. در این دوره -همانطور که دوستمان اشاره کردند- دانشگاهها تقریباً غیرعلمی شدند، به انزوا کشیده شدند و دانشجویان غیرسیاسی شدند. از طرف دیگر، سدهایی ساخته شده که اصلاً روی اصول کارشناسی نبوده است. نیروگاههایی ساخته شده که اصلاً روی اصول کارشناسی نبوده است. امروز در دنیا سد یک فنآوری صنعتىِ از رده خارج شده برای تولید برق و حتّی آبیاری است؛ ولی در دورهی سازندگی، یکی از افتخارات سردارانش این بود که ما کلّی سد ساختیم. در انقلاب ما، زاغهنشینان، مدافعان اصلی بودند. امام میگفتند که انقلاب ما را زاغهنشینها انجام دادند؛ ولی الان نمیدانیم زاغهنشینان چه نقشی در نظام جمهوری اسلامی دارند؛ ظاهراً میدانیم که در جنوب شهر تهران و حتّی شمال شهر، در بعضی از نواحی هنوز همان زاغهها وجود دارد و افراد با فلاکت و بدبختی زندگی میکنند. همهی اینها انتقاداتی است که در ذهن من و خیلیهای دیگر موج میزند و میخواهیم که بپرسیم و میخواهیم که شخصی پاسخگو باشد و به اینها جواب بدهد که چرا اینطور شدیم؟ چرا ما هنوز بعد از بیست سال اوّلین وارد کنندهی گندم در دنیا باشیم؟ چرا بعد از بیست سال باید سی میلیارد دلار بدهی خارجی داشته باشیم؟ چرا بعد از بیست سال که نظام به مرحلهی تثبیتش رسیده، کشورهای مختلف بتوانند بهراحتی به مرزهای ما حمله کنند؛ افغانستان از شرق، عراق از غرب، امریکا از جنوب؟ این نشان میدهد که ثبات چندانی در مرزهای کشور وجود ندارد. به همین شکلی که آمدند مردم را به شهروند درجهی یک و درجهی دو تقسیم کردند، انتقادات را هم به مخرّب و سازنده تقسیم کردند و این ضربهی مهلکی به بخش عظیمی از جامعه زد و باعث شد که به نظر ما قشر خاصی در جامعه بتوانند حاکمیت و قدرت را در دست بگیرند. سؤالی که در اینجا مطرح میشود، این است که آیا به نظر شما حذف انتقادها و خصوصاً منتقدان و تقسیم سؤالات به مخرّب و سازنده، به انهدام نظام منجر نمیگردد؟ و اگر به این نوع تفکّر و مطیعپروری اعتقاد ندارید، برای بهبود فضای نقّادی و گسترش فرهنگ نقد چه کارهایی انجام دادهاید یا میدهید؟
خیلی خوب. ببینید آقاجان! انتقاد معنایش چیست؟ انتقاد اگر معنایش عیبجویی است، این نه چیز خوبی است، نه خیلی هنر زیادی میخواهد، نه خیلی اطّلاعات میخواهد؛ بلکه انسان با بیاطّلاعی، بهتر هم میتواند انتقاد کند؛ کمااینکه الان این مطالبی که شما گفتید، خیلیهایش اصلاً درست نیست؛ یعنی پیداست که شما اطّلاعاتتان ضعیف است. البته ما در این زمینه، عیب اطّلاعرسانی داریم. مثلاً راجع به نفت پارس، آن چیزی که شما گفتید، اینطوری نیست. راجع به بدهی کشور، آن چیزی که شما گفتید، اینطوری نیست. مسألهی سد، آن چیزی که شما میگویید اصلاً اینطور نیست؛ شما اطّلاعات نادرستی در ذهنتان هست. ببینید آقاجان! انتقاد به معنای عیبجویی، اصلاً هیچ لطفی ندارد. شما بنشین از بنده عیبجویی کن، من هم از شما عیبجویی کنم؛ چه فایدهای دارد؟ نقد، یعنی عیارسنجی؛ یعنی یک چیز خوب را آدم ببیند که خوب است، یک چیز بد را ببیند که بد است. اگر این شد، آن وقت نقاط خوب را که دید، با نقاط بد جمعبندی میکند، آنگاه از جمعبندی باید دید چه حاصل میشود.
اینکه گفتید کشور شما نه حکومت دارد، نه اقتصاد دارد، نه مرز دارد، نه امنیت دارد، نه وزارت دارد، نه رهبری دارد، هیچی ندارد، اینکه نیست؛ اینکه درست عکس آن چیزی است که واقعیت دارد. شما ببینید الان وضع ما از لحاظ ادارهی کشور، از لحاظ حضور جوانان، از لحاظ رواج همین چیزی که شما میگویید -یعنی انتقاد- چگونه است. الان روزنامههایی منتشر میشوند، به همه هم انتقاد میکنند؛ شما میگویید چرا به رهبری انتقاد نمیکنند! اوّلاً که عیبجویی از رهبری مگر چه حُسنی دارد؟ رهبریای که در نظام جمهوری اسلامی اشارهی انگشتش باید بتواند در یک لحظهی خطرناک و حسّاس، مردم را به جانفشانی وادار کند، آیا این مصلحت است که یک نفر به میل خودش بیاید بایستد و بدون حق و بدون موجب، نسبت به او بدگویی کند!؟ آیا این به نظر شما کار خیلی خوبی است!؟ این کار بد است؛ رواج نداشته باشد، بهتر است.
راجع به صدا و سیما و قوّهی قضاییّه و بنیاد مستضعفان هم که شما فرمودید، روزنامهها مرتّب مینویسند، این هم اشکالی ندارد، هیچ مانعی ندارد؛ چون رهبری که رئیس صدا و سیما نیست؛ رهبری رئیس صدا و سیما را معیّن میکند. آن چیزی که میشود از رهبری سؤال کرد، این است که آیا شما بهتر از این کسی را نداشتید در آنجا بگذارید؛ یا ندارید بگذارید؟ رهبری هم باید جواب بدهد. اما اینکه چرا فلان برنامه را دارد، یا چرا خبر را تحریف کرد، یا چرا فلان کرد، اینکه از رهبری سؤال نمیشود؛ یعنی طبق هیچ قانونی، هیچ مقرّراتی، هیچ منطقی، از رهبری سؤال نمیشود. البته من نمیخواهم راه سؤال شما را ببندم؛ چون من خودم آدمی هستم که سرم برای گفتگو و سؤال شنیدن و انتقاد شنیدن درد میکند؛ هیچ ناراحت هم نمیشوم. این جلسهای که شما الان اینجا پیش من دارید، من نظایر این جلسه را -البته با غیر جوانان، احیاناً هم با جوانان- مکرّر دارم. افراد میآیند اینجا حرف میزنند، سؤال میکنند، حرف خود را مطرح میکنند، اشکال میکنند، نامه مینویسند، تلفن میزنند؛ به من هم خبرش داده میشود؛ اما توجه داشته باشید که انتقاد کردن به معنای عیبجویی کردن، یک ارزش نیست که ما حالا بگوییم این در جامعهی ما نیست. البته این هست و متأسّفانه به شکل غیرمنطقیاش هم هست! انتقاد معنایش این است که هر انسانی بنشیند عیارسنجی کند، ببیند نقطهی ضعف کجاست، نقطهی قوّت کجاست؛ بعد ببیند این نقطهی ضعف -اگر میتواند علّت یابی کند- به کجا برمیگردد، سراغ آنجا برود؛ یعنی آن ریشه را پیدا کند، اصل را پیدا کند. اگر این کار انجام شد، درست است؛ این همان چیزی است که انسان از جوان توقّع دارد؛ درست همان چیزی که جناحهای سیاسی به این چیزها عقیدهای ندارند. جناحهای سیاسی، یکباره، غالبی، خطکشی شده و بدون تمحیض در مسائل کار میکنند.
من توصیهام به همهی شما این است که مواظب باشید صفای دانشجویی و صفای جوانیتان را -حالا دانشجویی در درجهی دوم، جوانی در درجهی اول- فدای این اغراض و توهّمات و خیالاتی که چهار نفر آدم دور هم جمع شدند، یک منفعت و مصلحتی برای خودشان تعریف کردند -که گاهی احیاناً هیچ ارتباطی هم به مصلحت کشور ندارد- نکنید.
الان جامعه، جامعهی آزادی است و مردم میتوانند حرف بزنند؛ حرف هم میزنند؛ راجع به ولایت فقیه -یعنی اصل و مبنا- هم حرف میزنند. شما ببینید چقدر مطلب نوشتند! اینهایی که نوشتند، همه که دفاع نکردند. آقایی برداشت کتاب نوشت، اجازه هم گرفت، چاپ هم شد و دست همه هم بود! او اصل ولایت را اصلاً منکر شد؛ اما چون جوابها دندانشکن بود، عقبنشینی کرد. نوشتند که اصلاً ولایت در حتّی معصوم هم وجود ندارد! چرا؟ چون ولایت یعنی قیمومت! قیمومت بر چه کسی است؟ بر صغیر است، بر مهجور است؛ پس مردم مهجورند! یعنی یک تحریف کاملاً حاکی از بیاطّلاعی و عدم اشراف به مسأله و ندانستن مسأله انجام شد؛ اما به شکل علمی آن را مطرح کردند. کسی هم معارضشان نشد؛ آن آقا هم در همین تهران زندگی میکند؛ کسی هم نپرسید چرا نوشتی!؟ آیا این جامعه آزاد نیست!؟ آیا این کشور آزاد نیست!؟ آیا اینجا آزادی بیان و آزادی فکر نیست!؟ مگر آزادی فکر چیست؟ باید حتماً چهار نفر آدم بیایند، بدون استناد به هیچ حجّتی، به هیچ منطقی، به سه، چهار نفر فحش بدهند تا معنایش آزادی باشد!؟ این خیلی خوب است!؟
ببینید؛ اینکه من میگویم جوانان قدرت تحلیل داشته باشند، یعنی همین. مواظب باشید به دام حرفهای برف انبار نیفتید. همینطور یک چیزی را آدم پشت سر هم در ذهن خودش بچرخاند، این خیلی حُسنی ندارد. دنبال آن نقطهی درست؛ آنی که واقعاً دل شما را راضی و ذهن شما را قانع میکند، بگردید. بله؛ ما جامعه را جامعهی آزادی میدانیم. انتقاد به معنای همان «عیار سنجی» را کار بسیار خوبی میدانیم. من با آن موافقم؛ اما با تظاهر و تصارح به بدگویىِ اشخاص، هیچ موقع موافق نیستم.
این آقایانی که امروز مسؤولان کشور هستند، همهی کارهایشان صددرصد مورد تأیید من نیست. خیلی انتقاد دارم؛ به آنها هم تذکّر میدهم؛ در جلسات خصوصی، به صورت نامه، مکتوب و یا سفارش. بنابراین، انتقادهایی در کارشان هست و به آنها هم میگوییم؛ اما اینکه صریحاً از مسؤولی انتقاد کنیم، این کار هیچ مصلحت و هیچ درست نیست.
بعضی خیال میکنند که «مصلحت» در مقابل «حقیقت» است؛ در صورتی که مصلحت هم یک حقیقت است؛ کمااینکه حقیقت هم مصلحت است. اصلاً حقیقت و مصلحت از هم جدا نیستند. مصالحِ پنداری و شخصی است که بد است. وقتی مصلحت شخصی نیست، وقتی مصلحتِ مردم و مصلحتِ کشور است، این میشود یک امر مقدّس، یک امر خوب، یک چیز عزیز؛ چرا ما باید از آن فرار کنیم؟ لذا من این را واقعاً مصلحت نمیدانم.
البته الان این کار، صریحاً و علناً انجام میشود؛ میایستند و میگویند مجلس باید منحل شود! این حرف، خلاف قانون است؛ حرف غیرصحیحی است. چرا مجلس باید منحل شود!؟ چطور شده است؟ انتخاباتش باطل و قلابی بوده؟ کسی با زور به مجلس آمده است؟ کسی دستور داده که فلان کس باید به مجلس بیاید؟ چرا مجلس باید منحل شود!؟ شما بایستی از این حرفها انتقاد کنید. انتقاد که من میگویم به معنای «عیارسنجی» است، یعنی همین. ببینید این حرف عیارش چقدر است.
قوّهی قضاییّهی الان بدتر از ده سال قبل نیست؛ بدتر از پانزده سال قبل نیست؛ در جهاتی قطعاً هم بهتر است. البته عیبهای زیادی هم دارد که شما خبر ندارید، ولی بنده خبر دارم. حرف زدن و از دور دربارهی مسائل قضاوت کردن، آسان است؛ ولی وارد میدان شدن و کمر بستن مشکل است. انسان در خیال خودش دنیا را خیلی آباد میکند، مدینهی فاضله درست میکند؛ اما وقتی کار را به دست گرفت و دید که چقدر مشکل است، آن وقت وضع فرق میکند! نفوس انسانی مثل ابزارهای برقی نیستند که جنابعالی یک تکمه را بزنید، ناگهان مثلاً ده دستگاه بنا کنند کار کردن! هر انسانی ارادهای دارد. جنابعالی مثلاً به وزیر اقتصاد، یا رئیس کلّ بانک مرکزی، یا فلان دستگاه دیگر اشاره کردید. میدانید وقتی که کار انجام میگیرد، با توجّه به سلسله مراتب این فرد مسؤول تا آن پایین، شاید ده واسطه است: سیاستگذار هست، وزیر هست، معاون هست، مدیرکل هست، رئیس اداره هست، تا میرسد به آن کسی که میخواهد به این پرونده عمل کند. هر کدام از اینها یک ارادهاند. هر ارادهای هم تابع یک تفکّر، یک جهانبینی، یک مجموعهی مصالح و مفاسد، یک امیال و یک خُلقیّاتی است. اینکه یک مدیر بتواند تمام این سلسله مراتب را زیر نظر خودش داشته باشد و خطا نکنند -که البته این کار لازم است؛ این همان چیزی است که من همیشه به اینها سفارش میکنم- کار بسیار دشواری است؛ اصلاً آسان نیست. اگر انسان وارد شد، مشکلىِ کار را دید، آن وقت خیلی از قصورها را عذر مینهد.
من که با شما حرف میزنم، تقریباً بیست سال در کار اجرایی بودهام، و اگرچه الان وظیفهی قانونی رهبرىِ من اجرایی نیست، اما بعضی از کارهای اجرایی -مثل کارهای مربوط به نیروهای مسلّح و چیزهای دیگر- به خودی خود متوجّه به من است؛ لذا تجربهی اجرایی من مستمرّ است. هشت سال هم رئیس جمهور بودم؛ قبل از آن هم در شورای انقلاب کارهای دولت و همهچیز را انجام میدادم. بنابراین، من میدانم که وقتی انسان میخواهد به یک مسؤول ایراد بگیرد که آقا چرا در حوزهی کارتان خطا اتّفاق افتاد، بایستی تمام موانعی را که در اجرای صحیح کار بر سرِ راه یک انسان معمولی وجود دارد، در نظر بگیرد و ببیند که آیا با محاسبهی اینها او کوتاهی کرده یا نه؛ اگر کوتاهی کرده، نبایستی از او صرفنظر کرد و گذشت. این اعتقاد من است. در حوزهی اختیارات مستقیم من هم همینطور عمل میشود. من اگر از کسی کوتاهی ببینم و بفهمم تقصیر داشته، اغماض نمیکنم. در مورد مسؤولان هم همیشه سفارش میکنم و میگویم که اغماض نکنید. بارها به اشخاص -آقایان وزرا و مسؤولان دولت- گفتهام که اگر شما درون خودتان را مورد نظارت و دقّت خود قرار ندهید و اشکالات را نبینید، نمیتوانید گله کنید که چرا گفتند، چرا دیدند؛ به طور طبیعی خواهند گفت.
البته حقیقتاً کار سختی است. من مطمئنم شما که حالا در این محیط راحت و آرام، درس میخوانید؛ نه مسؤولیتی برعهده دارید و نه کسی از شما کاری میخواهد که انجام دهید -کارتان فقط درس خواندن و احیاناً یک مقدار گفتن و شنیدن و یاد گرفتن و یاد دادن است- یک روز وارد این میدان خواهید شد و آن روز به صحّت این حرف خواهید رسید و اذعان خواهید کرد که اینطور نیست. خیلیها هستند که از افراد انتقاد میکنند، اما وقتی انسان خودِ اینها را مسؤول کاری میگذارد، میبیند که اینها هم کارشان انتقاد دارد. حالا اگر آن انتقاد وارد نیست، یک انتقاد دیگر وارد است. این نشاندهندهی آن است که بالاخره ضعفها زیاد است.
و اما وضع کشور ما. نخیر، اینطور که شما تصریح میکنید، به هیچ وجه اینگونه نیست. وضع کشور ما از لحاظ امنیت، به مراتب و بدون استثناء، بهتر از همهی کشورهای همسایه است. مرزهای ما، مرزهای محکمی است. شما میگویید از اطراف به ما حمله میکنند!؟ کدام حمله!؟ یک نفر بیعقل حمله کرد، که البته او هم اگر خودش بود، قطعاً حمله نمیکرد. صدّام اگر احساس میکرد تنهاست، یقیناً جرأت نمیکرد حمله کند؛ ولی به او دلگرمی دادند، پشتیبانی دادند و تشویقش کردند. شما باید این حرف را باور کنید. من نمیدانم شما میدانید یا نه؛ اما من میدانم و اطّلاعات نزدیک دارم. در طول جنگ، گزارشهای بسیار ویژهای به ما رسید که بعضی از سران کشورها با صدّام بخصوص صحبت کردند که تو این کار را بکن! البته بعضیها هم میگفتند نکن. آن کسانی هم که به او گفتند نکن و منعش کردند و گفتند این کار برایت خطر دارد -البته نه برای خاطر ما؛ برای خاطر خودش- آنها را هم ما اطّلاع داریم. عدّهای به او گفتند این کار را نکن؛ ولی عدّهای هم او را شیر کردند و به او کمک و امکانات دادند.
سالهای متمادی این کشورهای عربی -و پشت سرشان امریکا- به او تجهیزات دادند؛ نه برای اینکه ما کار خلافی کرده بودیم. شنیدم در گوشه و کنار بعضی از افراد بهانهگیر، بیخودی میگویند که چرا باید جمهوری اسلامی کاری کند که به او حمله کنند! ما واقعاً کاری نکرده بودیم. گناه کبیرهی ما(!) این بود که رژیم استبدادی سلطنت را سرنگون کرده بودیم، بعد هم نخواستیم وابسته شویم. آقایانی که اوّلِ انقلاب در رأس کار بودند، عقیدهشان این بود که باید از اقمار امریکا شد؛ چارهای هم جز این نیست! البته الان ابایی هم ندارند که این کار را بکنند؛ ولی آن زمانها از بعضی از مذاکراتشان -که خیلی هم صریح در این زمینهها حرف نمیزدند- معلوم میشد عقیدهشان این است که تا با امریکا پیوند نکنیم، کار مملکت نمیگذرد! با امریکا پیوند کردن یعنی چه؟ یعنی جای پای امریکا را باز کردن در داخل کشور و دنبال همان سلطه و همان نفوذ بودن؛ روز اوّل کم، روز دوم بیشتر و به ترتیب بیشتر؛ یعنی مملکت را مجدّداً به دست امریکاییها دادن. ما واقعاً چرا انقلاب کردیم؟ چرا این قدر آدم کشته شدند؟ بنابراین، ما گناهی نکرده بودیم که بگوییم بهخاطر گناه ما بود که عراق به ما حمله کرد؛ بلکه بهخاطر اینکه یک حکومت اسلامی بود، یک حکومت مستقل بود و موج بیداری در دنیای اسلام پیچید -در خود عراق؛ در کشورهای عربی، در کشورهای اسلامی- همهی اینها احساس کردند که وقتی بیداری اسلامی آمد، ممکن است دامن آنها را هم بگیرد؛ لذا متّحد شدند. به عبارت دیگر، بهخاطر یک نقطهی قوّت در ما بود که به ما حمله کردند، نه به خاطر یک نقطهی ضعف در آنها. بعد هم هشت سال فشار آوردند و همهی این توان عظیم را به خرج دادند، اما نتوانستند یک وجب از خاک ایران را از ما بگیرند. آنها میخواستند حداقل همهی خوزستان را ببرند. البته آنها میگفتند تا تهران میرویم؛ اما اگر فقط همان خوزستان را هم میبردند، برایشان کافی بود. آیا این چیز کمی است!؟
شما میدانید جوانان این مملکت در این هشت سال چه کردند، که حالا همینطور مینشینید و میگویید که ما امنیت نداریم!؟ اگر حملهای به این کشور بشود، من نمیدانم شما به میدان خواهید رفت یا نه؛ اما شما بدانید که این ملت و جوانان این کشور باز هم به میدان خواهند رفت؛ باز هم دفاع خواهند کرد و نخواهند گذاشت به اسلام و تمامیت ارضی کشور لطمهای وارد آید. این بهخاطر آن است که کشور از یک قوارهی خوب برخوردار است؛ یعنی ما امروز در بین مسؤولان این کشور هیچ کسی را نداریم که جزو مردم و از مردم نباشد. خودِ بنده افتخارم این است که زندگیم، زندگی مردمی است و وضع من با زمان قبل از انقلاب که در مشهد بودم و در آن اوضاع و احوال کذایی زندگی میکردم، تفاوتی نکرده است. مسؤولان کشور هم، اینهایی که هستند -حالا با کم و بیش اختلافی- از مردمند، دردهای مردم را میدانند، حرفهای مردم را میدانند. البته بعضیها پایبندترند، بعضیها هم یک خرده در زمینههایی که ایشان قبلاً اشاره کردند، بیقیدتر هستند که البته اینها عیب است و آنها را باید علاج کنیم. برای اینکه سرطان گسترش پیدا نکند، در اوّل باید جلوِ گسترش آن را گرفت؛ یا شیمی درمانی شود، یا ناگزیر جراحی شود!
در حال حاضر وضع امنیت کشور خوب است. خیال میکنید در سرویسهای امنیتی دنیا از این کارها وجود ندارد که حالا ممکن است فقط در ایران اتفاق بیفتد؟ این طور کارها همه جا هست. در کشورهایی که دم از آزادی و دمکراسی میزنند، از این مسائل پُر است. حالا دو نفر، سه نفر آدمهای نابابی پیدا شدند و حرکتی را انجام دادند، این را به حساب کلّ تشکیلات نگذارید. البته شما بدانید، من روز اوّل گفتم، الان هم تحقیقاتشان همین را نشان میدهد و انشاءالله امیدوارم بهزودی روشنتر بشود که قضیه در محدودهی وزارت اطّلاعات نمیماند؛ این حتماً سرِ بیرون دارد. آن روز اوّلی که گفتم، بعضیها استنکار میکردند؛ اما الان گزارشهایی که به ما میرسد، این فکر تقویت میشود که این کار به بیرون از دستگاه اطّلاعاتی ما و با سرویسهای خارجی بیارتباط نبوده است. دشمن است که از این کارها میکند.
در بخش MI۶ دستگاه اینتلیجنت سرویس انگلیس، یکی از بالاترین و بلندپایهترین شخصیتهایشان جاسوس شوروی بود! در همین زمینه کتابی نوشتند که به فارسی ترجمه شده و من یک وقت هم به آن اشاره کردم. یا مثلاً در امریکا همین اواخر یکی از آن مسؤولان بلندپایهشان را گرفتند که جاسوس روسیه بود! از این قبیل هم اتّفاق میافتد و پیش میآید.
بههرحال ذهنتان را نسبت به برخی از پدیدهها حتماً اصلاح کنید. نگویید وزارت اطّلاعات غیر از جاسوسی، کار دیگری ندارد. وزارت اطّلاعات مگر غیر از جاسوسی، کار دیگری در داخل مردم دارد؟ کارش همین است؛ شما چرا گله میکنید!؟ وزارت اطّلاعات سراغ شما که نمیآید؛ سراغ دوست که نمیآید؛ میگردد اگر دشمنی وجود دارد، پیدایش میکند. آیا این بد است!؟ آیا شما از این بدتان میآید که اسمش را جاسوسی میگذارید!؟ جزو عیبهای وزارت اطّلاعات این شد که خبر میآورد و خبر میبرد!؟ طبیعی است که باید خبر بیاورد و خبر ببرد. اصلاً اگر غیر از این بود، به آن اعتراض و انتقاد میکردیم. ایراد ما این است که در این زمینهها وزارت اطّلاعات یک خرده ضعیف عمل میکند؛ بایستی یک خرده قویتر عمل کند. این ایراد از آن طرف وارد است. در جامعه، گروههایی هستند، رؤسای پنهانی هستند، اشخاص بسیار خطرناکی هستند که اینها را باید وزارت اطّلاعات بشناسد و به مجازات برساند.
من از جنابعالی معذرت میخواهم. اگر اجازه بدهید یک نکته را دربارهی سؤال ایشان عرض کنم. دوستمان اوّلِ صحبتهایشان گفتند که این سؤال از طرف همه به ایشان داده شده است؛ اما باید عرض کنم که ما هیچکدام موافق طرح چنین سؤالی با این شدّت نبودیم ...
من اصلاً از ایشان گلهمند نیستم؛ مبادا چنین خیالی بکنید. اصلاً هیچ اشکالی ندارد؛ اگر تصویب هم نشده بود، بههرحال بدانید من هیچ گلهمند نیستم. من اگر تأثّری هم داشته باشم، از این است که چرا یک نفر باید در این مسأله اشتباه فکر کند.
در ابتدا من از دوستان عذر میخواهم؛ چون قرار نبود که من الان صحبت کنم؛ ولی در ادامهی بیانات حضرتعالی و مسألهای که امروز برای من پیش آمد، چیزی را که دیدم، عرض میکنم. فکر میکنم خیلی از این چیزهایی که حضرتعالی عیبجویی خواندید، بهخاطر شبهاتی است که برای ما بهوجود میآید و این به دلیل عدم اطّلاعرسانی است. بهعنوان مثال، شبههای را که امروز برای خودم ایجاد شد، ذکر میکنم.
ما به علت کمبود وقت و سؤالات زیاد، امروز از صبح نشستیم صحبت کردیم، برای اینکه محورهایی را تعیین کنیم. سؤالاتی را مشخّص کردیم، تا یک مقدار بحث منسجمتر باشد و بهتر بتوانیم استفاده کنیم. زمانی که به اینجا آمدیم، سؤالات مشخّص شده بود و افراد هم مشخّص شده بودند؛ اما هنگامی که نشسته بودیم، قبل از اینکه خدمت حضرتعالی بیاییم، برگهای را آوردند -من نام نمیبرم که چه کسی این برگه را آورد- محورهایی به عنوان سؤال روی این برگه نوشته شده بود؛ گفتند این را حتماً بهعنوان پرسشِ اول سؤال کنید؛ همان سؤال اولی بود که از جنابعالی شد.
سؤال چه بود؟
در مورد تبلیغات شورا بود.
این سؤال واقعىِ شما نبود؟
در جمع تصویب نشده بود. در اینجا داده شد و بعد هم قرار نبود آن را مطرح کنیم.
شما که از مطرح کردنش ضرری نکردید.
فکر میکنم نسبت به جمعی که در اینجا واکنشی به این عمل نشان ندادند، انتقادی هست. ما اعتقاد داریم که بههرحال در اینجا رعایت اصول بیشتر باید مورد توجّه باشد. اگر قرار باشد سؤالی را آماده و تایپ کنند و ماهم در اینجا همان را مطرح کنیم، از طرح سؤالات خودمان باز ماندهایم... م.
حالا بالاخره من از جمع شما سؤال میکنم: آیا این سؤالی که ایشان اشاره میکنند، سؤال هیچیک از شما نبوده؟ ...
پس سؤالی نبود که از اینجا کسی به شما بدهد.
صبح همهی این دوستان هم بودند. در جلسه، حاجآقا علمالهدی و دیگران هم بودند. بحث این شد که طرح سؤال از جنابعالی آزاد است و هیچ مشکلی ندارد. قرار این بود که خود دوستان محورهایی را مطرح کنند. تکتک سؤالات مطرح شد و محورها مشخّص گردید. ما محورها را یادداشت کردیم، سپس رأیگیری شد و طرح این سؤالات به تصویب خود دوستان حاضر رسید ...
ببخشید من حرفتان را قطع میکنم. من با چشمهای خودم دیدم که سؤالات روی برگهای تایپ شده بود و این سؤال قرار نبود مطرح شود. من اعتقاد خودم را مطرح کردم؛ اصلاً ایجاد شبههای نمیکنم که سؤالها از طرف دفتر داده شده است.
حالا شما به مطرح نشدنش اعتراضی دارید؟
بحث بر سرِ انتقاد است؛ ما هم انتقاد میکنیم.
خیلی خوب؛ چیز خیلی مهمّی نیست. البته بهتر این است که اگر قراری با هم گذاشتید، آن قرار عمل شود؛ این واقعاً خیلی لازم است.
این شبهه برای من هست که این سؤالی که جزو سؤالات مصوّبِ دوستان نبود، چرا مطرح شد؟ البته نه اینکه ما نخواهیم این سؤال را مطرح کنیم؛ خیر، جنابعالی جوابهای خوبی هم دادید و ما از آنها استفاده هم میکنیم؛ ولی اینکه در یک جمعِ اینطوری، با این کمبود وقت، بدون هماهنگی قبلی، این سؤال به این صورت مطرح شود؛ در حالی که دوستان تا حدود ساعت چهار بعدازظهر نشستند و بحث کردند و خیلی از محورها را به خاطر کمبود وقت حذف کردند، کار صحیحی نبود.
بسیار خوب؛ حالا که دیگر وقت بیشتر میگذرد! بگذارید از وقت استفاده کنیم؛ بخصوص که ساعت هم دارد یواشیواش -به قول شما- به آن خطهای قرمز میرسد! یک نفر دیگر از آقایان سؤال خود را مطرح کنند.
با اجازهی شما میخواهم سؤالی در مورد شوراها مطرح کنم. بحث شوراها بعد از بیست سال با آن فراز و نشیبهایش، همین چند روزه در حال اجراست. اوّلاً میخواستم بپرسم با توجّه به خصوصیات و مختصّاتی که برای نظام جمهوری اسلامی میشناسیم، «مدیریّت شورایی» چه جایگاهی در ادارهی جامعه دارد؟ بحث دیگر اینکه از طرفی دانشگاه جدای از جامعه نیست، منتها یکسری مسائل و مشکلات خاص دانشگاه و قشر دانشجوست که حل آن مشکلات منجر به بهبود اوضاع جامعه خواهد شد. دانشجویان میخواهند مشکلات و مسائلشان را خودشان حلّ و فصل کنند و به نوعی خودشان اداره کنندهی دانشگاه باشند و بخصوص در این شرایط که بحث مشارکت و از این قبیل بحثها ادامه دارد، این کار را پیگیری کنند. بحث شورای صنفی برای حلّ مشکلات دانشجویان، به نوعی در دانشگاه مطرح است و دانشجویان میخواهند در شوراهای تصمیمگیری در سطح مسؤولان دانشگاه، نمایندهی فعّال داشته باشند؛ منتها با وجود اینکه یکسری قوانین و آییننامه هم تصویب شده و مقداری هم از قبل موجود است، این بحث هنوز به صورت جدّی اجرا نشده است. موانعی مطرح است؛ از جمله اینکه بعضی از مدیران دانشگاهها حقّی برای دخالت دانشجو در مسائلی که در دانشگاه مطرح است، قائل نیستند و یک عدّهی دیگر هم به صورت ظاهر مخالفتی ندارند؛ منتها آنطور که از حرفهایشان برمیآید، شورای صنفی و شورای دانشجویی، یک چیز نمایشی و غیرواقعی خواهد بود. من واقف هستم که این بحث بهطور مستقیم شامل مسؤولیت جنابعالی نمیشود -بحث اجرایی است- منتها میخواستم نظر کلّی شما را در مورد شوراهای دانشجویی و شوراهای صنفی بدانم.
این شوراهایی که در قانون اساسی هست، اصلاً با «مدیریّت شورایی» دو مقوله است. یکسری کارهای ویژهای است که در سطح شهر و روستا انجام میگیرد و بهوسیلهی شوراها تصویب میشود؛ مثلاً اینکه شورای شهر، شهردار را معیّن میکند. کارهای شهردار را خود شهردار انجام میدهد، نه شورای شهر. البته آنها مصوّبه دارند، لیکن اجرا کننده اوست. مدیریّت، یک امر اجرایی است. ما در اوایل انقلاب، به طرف مدیریّت شورایی میرفتیم؛ حتّی این در جاهایی از قانون اساسی هم منعکس شده است؛ علتش هم این بود که در رژیم گذشته کشور حقیقتاً از مدیریّتهای فردی لطمه خورده بود و ما همه لطمه خورده بودیم. ما واقعاً به سمت مدیریّت شورایی میرفتیم؛ اما در عمل معلوم شد که مدیریّت شورایی اصلاً جواب نمیدهد و کافی نیست. مجموعه میتواند همفکری کند، قانون بگذارد، مصوّبه بگذارد، توصیه بکند، یا یک مجری را الزام کند؛ اما نمیتواند مدیریّت و اجرا کند. علّت اینکه در قضیهی ریاست جمهوری و نخستوزیری، یک پُست حذف شد، همین بود که ما در تجربه دیدیم نمیشود. یک رئیس جمهور با وظایف تعریف شدهای داریم که رئیس قوّهی مجریه است؛ یک نخستوزیر هم با وظایف تعریف شدهای داریم که رئیس هیأت دولت است و اینها کارهایشان در هم متداخل بود. واقعاً چون من خودم رئیس جمهور بودم، میدیدم چنین چیزی نمیشود و امکان ندارد؛ لذا گفتیم باید فکری کرد. مدّتها بررسی شد، کار شد، بحث شد، بالاخره به این شکل درآمد که یقیناً بهتر است. بنده هیچ اعتقادی به شورایی بودن مدیریّت اجرایی -که اساساً مدیریت هم بیشتر ناظر به مدیریّت اجرایی است- ندارم؛ تجربههای ما بهکلّی این را رد میکند. مدیریّت میتواند متّکی به یک شورای مصلحتاندیش، قانونگذار و مقرّارتگذار باشد؛ اشکالی ندارد. این شوراهای مورد نظر ما از این قبیل شوراهاست. اینها اصلاً مدیریّت اجرایی نیست.
اما در مورد دانشگاه. البته دانشجویان یقیناً خواستههایی دارند که برای منتقل کردن این خواستهها به مدیران، بایستی آنها را مطرح کنند؛ در این زمینه مشورت نمایند و خودشان تصمیم بگیرند؛ اما اینکه دانشگاه بهوسیلهی دانشجو اداره شود، نه، من هیچ اعتقادی ندارم. تا الان هم من چنین ایدهای را به صورت منطقی نشنیدهام که کسی مطرح کند که دانشجو بیاید دانشگاه را اداره کند؛ نه. دانشجو میهمان دانشگاه است؛ اصلاً مدیر دانشگاه نیست. دانشگاه یک مدیر لازم دارد؛ تشکیلاتی لازم دارد؛ طرّاحانی لازم دارد که بلاشک باید مصالح دانشجو را در نظر بگیرند؛ چون اساساً فلسفهی وجود دانشگاه، دانشجوست. اگر دانشجویی نداشتیم، دانشگاهی نمیخواستیم؛ چیز دیگری درست میکردیم. پس مصالح او، سرنوشت او، نیاز او، نیاز کشور به او، همه باید رعایت شود؛ اما اینکه دانشجو بیاید دانشگاه را اداره کند، نه. من نه چنین چیزی را بهعنوان یک ایدهی منطقی و علمی و مطرح شنیدهام و نه هم اصلاً این کار منطقی است.
یک حرف دیگری وجود دارد و آن اینکه اساتید در ادارهی دانشگاه نقش داشته باشند. این باز یک خرده منطقیتر است؛ لیکن این هم به نظر من به شکل مطلق و کلّی درست نیست. دانشگاه باید به وسیلهی مدیران خودش اداره شود و آن مدیران باید سیاستهای دستگاهی را که وابسته به آن هستند، حتماً اجرا کنند، تا مسؤولیت مشخّص شود و مسؤولیتها لوث نگردد. الان اگر دانشگاه ما وضع بدی داشته باشد، مسؤولش رئیس دانشگاه است. رئیس دانشگاه اگر این کارِ بدش معلول بدرفتاری یا ضعف خود او نباشد، بلکه معلول برنامهای باشد که وزارت به او داده، وزیر مسؤول است. وقتی وزیر مسؤول شد، میشود از وزیر سؤال کرد. اما اگر نه، گروهی آنجا باشند که اینها تحت فرمان وزیر نیستند و اصلاً از مقرّرات وزیر، برنامهی وزیر و وزارت و دولت هیچ دستوری نمیگیرند و هیچ تعهّدی در مقابل آن ندارند، طبعاً نمیشود انسان از کسی سؤال بکند. مجرمی، مسیئی، محسنی وجود نخواهد داشت.
البته دانشجویان بعد از درس خواندن، خیلی فعّالیتها در دانشگاه میتوانند بکنند. بیرودربایستی باید به شما عرض کنم که اگر شما بخواهید درس خواندنتان را فدای این کارهایی بکنید که خیال میکنید خوب است -حالا یا خوب است، یا خوب هم نیست- بنده هیچ اعتقادی به این کار ندارم. درس، اوّل است. فلسفهی حضور شما در آنجا درس خواندن است. اگر واقعاً دانشجویی درس نخواند، بلاشک بدانید که او مشغول ذمّه است؛ یعنی ذمّهاش مشغول مردم و خدا و همه است! هرکسی که سهمی در ایجاد این دانشگاه دارد، ذمّهاش مشغول به اوست و باید پیش خدای متعال جواب دهد. حالا در دنیا ممکن است کسی یقهی کسی را در اینطور چیزها نگیرد؛ اما در روز قیامت یقیناً سؤال خواهند کرد که چرا درس نخواندی!؟ پس، اوّل درس خواندن است.
بلاشک درس خواندن همهی وقت دانشجو را نمیگیرد؛ برای او وقتی باقی میماند که باید این وقت را برای مسائل فکری، برای مسائل سیاسی -البته سیاستبازی نمیگویم- استفاده کند. کار سیاسی در دانشگاه نباید حالت افراط و تفریط داشته باشد. یک وقت هست که تفریطی وجود دارد؛ اصلاً دانشگاه همینطور مثل یک مرده است! این همه جوان وجود دارند که گاهی در مسائل سیاسی، نه موضعی میگیرند و نه حرفی میزنند! بنده در موقعی گفتم خدا لعنت کند کسانی را که دانشگاه را به این طرف سوق میدهند. یک وقت هم دانشجو را در همهی مسائلی که هیچ ارتباطی با او ندارد -مسائل و مشکلات گوناگونی که مربوط به گروهها و جناحهاست- بیایند وارد کنند؛ از نیروی جوان او استفاده کنند و او را این طرف و آن طرف بکشانند؛ این هم به نظر من افراط است.
البته بعضی وقتها میگویند در دنیا چنین است، در فلان کشور چنان است؛ حالا گیرم که باشد، آیا خیلی خوب است که فرضاً دانشجویان، دانشگاههایشان را تعطیل کنند و درسشان را نخوانند؛ بیایند به سود فلان حزب و فلان جناح، حرکتی را انجام دهند که هیچ بررسی هم نکردهاند که این حرکت درست است یا درست نیست؟ مگر این چیز خوبی است که ما حالا بخواهیم از آن تقلید بکنیم!؟ بنابراین، کار سیاسی هم که میگوییم، یعنی واقعاً قدرت فهم سیاسی و درک سیاسی و تحلیل سیاسی باید در یکایک دانشجویان به وجود آید.
پناه بر خدا از آن روزی که کسانی مسؤولیتهایی را در کشور به عهده بگیرند، در حالی که فهم سیاسی ندارند و قادر به تشخیص امواج سیاسی دنیا نیستند! این کار چه موقع باید انجام گیرد؟ در طول زندگی؛ بخصوص در دورهی جوانی. محیط دانشجویی هم محیط خیلی خوبی است؛ محیط گرم و پُرشوری است؛ از این موقعیت باید استفاده شود. گمانم در آن دیدار قبلی این نکته را به شما عرض کردم -اگر هم نگفتم، الان میگویم- که شما باید کمک کنید که به وسیلهی نشریات شما، دانشجویان قدرت تحلیل پیدا کنند؛ یعنی مسائل سیاسی را بفهمند و اصلاً متوجّه شوند که این موج سیاسی چیست؛ این کسی که الان این اقدام را میکند، این حرف را میزند، این حرکت را میکند، برای چیست؛ یعنی قدرت تحلیل سیاسی پیدا کنند؛ پشت این پردهی ظاهر را مشاهده نمایند. در اوقات فراغت، دانشجویان مسائل علمی و فرهنگی را دنبال کنند. این اردوهایی که هست، بعضی از آنها خیلی خوب است؛ بخصوص شما که الحمدلله بچههای مسلمانی هستید و کم و بیش با مسائل اسلامی، گسترش دینداری، تقوا و پارسایی در دانشگاهها آشنا هستید؛ این خیلی مهمّ است.
شما هرکس که باشید، متعلّق به هر دانشگاهی که باشید، به هر جناح سیاسی و فکری که وابسته باشید، از تقوا و پارسایی بینیاز نیستید. این اساس کار است. آدم وقتی باتقوا شد؛ یعنی مراقب خود بود -تقوا معنایش این است دیگر؛ یعنی انسان مراقب اعمال و رفتار خودش باشد که کار نادرست و بیقاعده از او سر نزند- هرکس که باشد، هرطور فکری که داشته باشد، هرگونه مذاق سیاسیای که داشته باشد، خطری ایجاد نمیکند؛ ضربه به جایی نمیزند؛ ویرانی به وجود نمیآورد؛ از او صلاح میتراود. لذا به نظر من اصل این است که هرچه میتوانید، خودتان و دیگران را -رفقا، دوستان و آنهایی که نشریهی شما را میخوانند- باتقوا و متدیّن و پاکنهاد بار آورید.
انشاءالله که خیلی خسته نشده باشید. در طول ماههای گذشته، ما شاهد یکسری برخوردهای فیزیکی در نماز جمعه و مساجد بودیم که این برخوردها بعضاً توهینآمیز هم بود. میخواستم بدانم حضرتعالی علل و عاملان این قضایا را چگونه تحلیل میکنید و نحوهی برخورد با این جریان و گروهها را برای اقشار مختلف و ارگانهای رسمی چگونه تبیین میفرمایید؟
خیلی بد است؛ بنده با این برخوردهای خشن مخالفم. البته اینکه حالا باب شده و میگویند نفی اصل خشونت؛ نه. خشونت در جاهایی لازم است؛ اما در محیط زندگی جمعی مردم، برخورد خشن خیلی بد است. بخصوص اگر این برخورد خشن، به کارهای یدی -و به قول شما فیزیکی- هم بینجامد، به مراتب بدتر خواهد شد. من این را ناشی از نوعی بیتربیتی و عدم رشد کافی میدانم و در نماز عید فطر هم اشارهای کردم و گفتم که این کارهایی که میکنند، کار بدی است. من بخصوص در مورد نماز جمعه معتقدم که حتّی برخورد غیر خشنش هم بد است؛ یعنی آدم بلند شود و مثلاً به امام جمعه اعتراض کند! شما اگر به آقا اعتراض دارید، کسی که شما را مجبور نکرده به نماز بیایید؛ بلند شوید بیرون بروید! آدم به جای اینکه واقعاً کار به این خوبىِ آسان را که میتواند بیسروصدا انجام دهد، بلند شود بنا کند به اعتراض کردن، کار حرامی را مرتکب شده است؛ در حالی که استماع خطبهی نماز جمعه واجب است. اگر شما این آقا را عادل نمیدانی، چرا به اینجا آمدهای!؟ بنابراین، من با این نوع کارها اصلاً موافق نیستم و خوب نیست.
البته بعضی از ائمّهی جمعه هم -بخصوص در یکی از شهرها که این قضیه اتّفاق افتاد- قطعاً مقصر بودند؛ لذا من در خطبهی نماز عید فطر هم اشاره کردم و گفتم که آقایان ائمّهی جمعه هم مراقبت کنند؛ واقعاً تقصیر کرده بودند. مردم را بیخودی تحریک میکنند؛ یک عدّه آدمهایی را که ضبط درستی ندارند -بر خودشان تسلّط ندارند- بهانه دستشان میدهند؛ نباید اینطور بکنند. درعینحال، آن کار امام جمعه، مجوّز و مصحّح این عمل نمیشود؛ یعنی اگر او کاری کرده که این آقا را عصبانی نموده، این مجوّز نمیشود که حالا من چون عصبانی شدم، به نماز جمعه بیایم و فرضاً حرکتی انجام دهم که زشت باشد؛ نه. من این کارها را محکوم میکنم.
پرسیدید «راه مقابله با این کارها چیست؟» راه مقابلهاش همین است که مردم باید واقعاً آگاه و هوشیار شوند و به آنها گفته شود؛ کسانی که این چیزها بیشتر برایشان پیش میآید -که غالباً جوانان هستند که در این زمینهها دچار لغزش میشوند- در بین آنها این کار بد شمرده شود. یکی از عواملی که در جامعه از بدیها جلوگیری میکند، نهی از منکر و منکر ساختن منکر است. نگذاریم «منکر» «معروف» و «معروف» «منکر» شود. نهی از منکر کردن، مثل این است که بگویید آقا چرا این کار را میکنی؟ این چه حرکت بدی است که انجام میدهی؟ یک نفر بگوید، دو نفر بگویند، ده نفر بگویند؛ بالاخره طرف مجبور میشود ترک کند؛ یعنی اگر بارها گفته شد، روحاً مغلوب میگردد. من همین امر به معروف و نهی از منکر زبانی را -ولو به شکل خیلی راحت و آرام و بدون هیچ خشونت و دعوایی- واقعاً یکی از معجزات اسلام میدانم. مثلاً یک نفر کار خلافی میکند، میگویند آقا شما این کار را نباید میکردی. این مطلب را بگو و برو. میگوید او برمیگردد دو تا فحش به من میدهد. خیلی خوب؛ حالا دو تا فحش هم به شما بدهد؛ برای خاطر امر خدا تحمّل کنید. اگر نفر دوم هم بگوید آقا شما باید این کار را نمیکردی؛ بدانید اگر دعوا هم بکند، دعوایش کمتر از آنی است که با نفر اوّل کرده است. نفر سوم و نفر دهم و نفر بیستم هم همینطور. بنابراین، اگر نهی از منکر باب شد و تا نفر بیستم رسید، شما خیال میکنید آن آدم دیگر آن کار را تکرار خواهد کرد؟ نهی از منکر واقعاً معجزه میکند. فقط هم زبانی؛ یدیش در اختیار حکومت است؛ یعنی اگر جایی باید با گناهکار به صورت یدی و مجازاتی برخورد کنند، فقط دستگاههایی از حکومت هستند که مسؤول این کارند؛ مردم نباید بکنند. اما زبانی چرا؛ خیلی هم اثر دارد.
حضرتعالی در یکی از سخنرانیهای خود در سال جاری، دربارهی برخی از مطبوعات فرمودید که اینها ایمان مردم را مورد حمله قرار میدهند. به فاصلهی چند روز پس از این سخنرانی، ریاست محترم جمهوری در سازمان ملل جملهای با این مضمون گفتند که «ما نباید به بهانهی سعادت انسان، آزادی را از او سلب کنیم». با توجّه به اینکه در مکتب ما عنوان شده است که ایمان جایگاه خاصی در سعادت انسان دارد، و از طرفی ایمانی که آزادانه در وادی سؤالات و ابهامات و شبههها راه خودش را پیدا نکند و پیش نبرد، ارزشِ ایمانِ واقعی را ندارد، به عنوان شاگردی که نوعی ناهمخوانی در گفتار اساتید خودش احساس کرده، میخواستم نظر جنابعالی را در این زمینه جویا شوم.
این دو حرف کاملاً با یکدیگر قابل جمع است. ببینید؛ یک وقت است که ما برای حفظ سعادتِ تعریف شدهای، با همین بیانی که جنابعالی گفتید، حرکتی را انجام میدهیم. سعادتِ تعریف شده و مقابله با آن هم مشخّص است که چیست. هیچ کس با این مخالف نیست؛ ولو حالا محدودیت آزادی باشد. براساس قانون، افرادی که در قضیهای مجرم شناخته شدند، به زندان میروند؛ هیچ کس هم در دنیا اعتراض نمیکند که شما چرا زندان دارید؛ در حالی که زندانی کردن، مظهر واضح محدود کردن آزادی است. چرا کسی اعتراض نمیکند؟ چون یک حرکت تعریف شدهای در قانون هست که براساس آن، عدّهای به زندان میروند. در این موارد همه چیز مشخّص است و هیچ کس با این کار مخالفت ندارد. آن حرفی هم که شما از ایشان نقل میکنید، هیچ منافاتی با این ندارد؛ این تحدید آزادی را منع نمیکند. یکوقت هم هست که نه، ما میآییم برای یک مصلحتِ پنداری که قانون آن را قبول ندارد، یا مثلاً ایمان رایج کشور و مردم آن را قبول ندارد، بهانهای قرار میدهیم، برای اینکه یک محدودیت ایجاد کنیم. قاعدتاً ایشان این را نفی کردهاند؛ که درست هم هست و ماهم آن را قبول داریم.
در مورد مطبوعات هم که من گفتم، این حرف مورد تصدیق قانون اساسی و قوانین رایج ماست. واقعاً اگر کسانی ایمان مردم را تضعیف کنند -حالا میخواهد روزنامه باشد، غیرروزنامه باشد، فرقی نمیکند- باید قانون با آن برخورد کند. روزنامه که یک خطّ قرمز نیست. آیا چون روزنامه است، پس باید انسان نزدیکش نشود؟ نه، چه فرقی میکند؟ اگر واقعاً روزنامهای هست که وسیلهی گمراهی مردم را فراهم میکند -مثلاً اشاعهی اکاذیب میکند، یا ایمان مردم را سست میکند- طبیعتاً قانون باید با این روزنامه برخورد کند و میتواند برخورد کند. به نظر من، قوانین ما در این زمینه وافی و کافی است. البته ممکن است در یک مورد، مصداقی مورد تردید باشد؛ یعنی یک نفر بگوید این روزنامه ایمان مردم را تضعیف میکند؛ دیگری بگوید نه، این موجب تقویت ایمان است؛ کمااینکه الان در خیلی از موارد از این قبیل موجود است؛ یعنی بعضیها معتقدند که فرضاً این روشی که بعضی از مطبوعات در برخورد با ارزشها و مسائل ارزشی دارند، در مجموع به نفع است. اگر قبول کنند که در مجموع برخلاف جریان ایمان مردم هست، طبق قانون اساسی باید جلوش را بگیرند. در قانون اساسی، هم در باب مطبوعات، هم در اصول کلّیتر، هر آن چیزی که با ایمان دینی مردم مقابله داشته باشد، اصلاً مشروعیت ندارد. وقتی مشروعیت نداشت، دستگاهها باید با آن مقابله کنند. در این هیچ شکّی نیست.
آن چیزی که وجود دارد و ممکن است مثلاً مایهی اختلاف نظر زیدی با عمری شود، این است که آیا این مصداق آن هست یا نیست. البته این مرجعش قانون است؛ باید قانون در این زمینه بررسی کند. لذاست که من خودم الان همین روزنامههایی که وجود دارند، بعضی از آنها را صددرصد مضر میدانم -اعتقاد خودم این است- اما به بستن اینها اقدام نمیکنم؛ هرچند هم میتوانم این کار را بکنم؛ یعنی کاری است که اگر بنا بگذارم، کاملاً میشود. منتها نمیخواهم بکنم. من میگویم اگر دستگاه قانونی به این نتیجه رسید، بکند. البته گاهی به مراجع قانونی تذکر میدهیم و میگوییم آیا خبر دارید این روزنامه چه میگوید؛ آن آقا چهکار میکند؟ آنها هم گاهی خبر ندارند و میگویند بله، ما اقدام میکنیم؛ گاهی هم خبر دارند، که یا کوتاهی است، یا عقیدهشان چیز دیگر است. علیاىّ حال، مرجعِ برخورد با مطبوعات قانون است و به نظر من در این زمینه یک خرده سهلانگاری شده است. همانطور که عرض کردم، بعضی از مطبوعاتی که الان رایجند -هرچند من نمیدانم در میان مردم چقدر مشتری دارند و هیچ معلوم نیست که طرفداران پروپاقرص زیادی هم داشته باشند؛ اما بههرحال هستند- اینها از لحاظ موازین ما، شاید حائز مشروعیت نباشند و جا دارد که دستگاههای قانونی واقعاً به یک شکل صحیح و منطقی و قانونی با آنها برخورد کنند و مردم را از دست اینها خلاص نمایند.
من زندگینامهی شهید مظلوم دکتر بهشتی را مطالعه میکردم، دیدم در جایی از ایشان دربارهی احزاب پرسیده بودند و ایشان هم یک تقسیمبندی خیلی جالبی کرده بودند که آن تقسیم بندی در ذهن من سؤالی ایجاد کرد. ایشان فرموده بودند که احزاب از نظر من به دو دسته تقسیم میشوند؛ احزاب اسلامی و احزاب غیراسلامی. احزاب اسلامی آنهایی هستند که در مرامنامهشان اسم اسلام برده شده و احزاب غیراسلامی آنهایی هستند که در مرامنامهشان اسمی از اسلام برده نشده است. میفرمودند از نظر ما احزاب اسلامی آزادند که فعّالیت کنند. از طرف دیگر، احزاب غیراسلامی را به دو دسته تقسیم کرده بودند؛ احزابی که ضدّاسلامیند و احزابی که غیراسلامیند. احزاب غیراسلامی آنهایی هستند که در مشی و مرامنامهشان بحث ضدیّت با اسلام وجود ندارد، ولیدرعینحال مشی غیراسلامی را انتخاب کردهاند؛ ایشان میفرمودند که آنها هم از نظر ما آزادند. اما احزابی که ضدّ اسلامیند، باز به دو دسته تقسیم میشوند؛ از این دو دسته، یک عدّه آنهایی هستند که ضدیّت فکری و تئوریک با اسلام میکنند؛ یک عدّه هم آنهایی هستند که ضدیّت عملی با اسلام میکنند. باز ایشان فرموده بودند، آنهایی که ضدیّت تئوریک با اسلام میکنند، از نظر ما آزادند؛ اما آنهایی که ضدیّت عملی با اسلام میکنند، همان احزابی هستند که بایستی درشان بسته شود و تعطیل گردند. به نظر من، تشکیل احزاب واقعاً یکی از دستاوردهای زندگی نوین بشر در عرصهی سیاسی است. ما بعد از انقلاب هم منتظر عینیّت پیدا کردن احزاب بودیم و هستیم. توجیه عقلیاش هم این است که همهی تفکّرات موجود در جامعه، صرفنظر از صحّت و سقمشان، بتوانند برای دست یافتن به مقبولیت عمومی، از طرق مسالمتآمیز تلاش کنند، تا جامعه بری از خشونت باقی بماند؛ اما قانون فعلی احزاب در ایران متضمّن این معنا نیست. شاید به همین علّت هم باشد که بعد از سالها هنوز احزاب کار کرد اساسی خودشان را پیدا نکردهاند. اولاً نظر حضرتعالی درخصوص موضوعی که اشاره کردم، چیست؟ ثانیاً چه پیشنهادی برای خروج بحث «تحزّب در ایران» از بن بست فعلی دارید؟
اوّلاً آن فرمایش آقای بهشتی رحمةاللهعلیه، لابد قبل از نوشتن قانون احزاب بوده است. ایشان نظرشان را مطرح کردهاند؛ اما بعد که قانون نوشته شد، دیگر قانون حجّت است و نظر ایشان ممکن است به عنوان یک تئوری، در محافلی که قابل بحث است، بحث شود؛ اما آن چیزی که معتبر است قانون است. البته من الان در ذهنم قانون احزاب حاضر نیست و اگر قبلاً میدانستم، ممکن بود مراجعهای بکنم و بیشتر حاضر باشم؛ لیکن خود من در باب حزب نظری دارم که با این نظر جنابعالی صددرصد منطبق نیست؛ تفاوتهایی دارد. حالا اینکه ما با احزاب مخالف و موافق چگونه رفتار کنیم؛ آزاد باشند، نباشند؛ اینها بحثهای دیگری است که عرض کردم مرجعش قانون است.
اما راجع به خودِ تحزّب. اوّلاً بدانید من خودم قبل از پیروزی انقلاب، سالهای متمادی دنبال همین تحزّب بودم. بعد هم دو، سه سال به پیروزی انقلاب مانده بود که ما نشستیم و یک حزب را پایهریزی کردیم. البته آن وقت تشکیل حزب خیلی خطرناک بود؛ چون به ما که اجازه نمیدادند؛ باید مخفی میبود و کار مخفی هم واقعاً خطر داشت. کافی بود که یک مجموعهی مثلاً ده نفری، بیست نفری دور هم جمع شوند ولو برود؛ هرچند هنوز هیچ کار هم نکرده باشند، یا یک کار سیاسی خیلی ساده کرده باشند، که هر کدام به سالهای متمادی زندان محکوم شوند و بعضی از آنها زیر شکنجهها تلف گردند. لذا اینطور بود که ما آن وقت مصلحت نمیدانستیم که بیاییم اساسنامهی حزبی برای این تشکّل درست کنیم. البته تشکّل بود، ارتباطات بود؛ حتّی بعد از آن هم که من در سال پنجاه و شش به ایرانشهر تبعید شده بودم، ارتباط حزبی ما برقرار بود؛ یعنی مثلاً گاهی اوقات مرحوم باهنر از تهران به آنجا میآمدند و با هم تبادل نظر میکردیم. در آن زمان بعضی مواقع بحثهایی مطرح میشد و مثلاً میگفتند که این موضوعات را شما بررسی کنید؛ اما نه روی کاغذ. تا اینکه پیروزی انقلاب شد و ما همان چند روز اوّل نشستیم و آن اساسنامه را تدوین کردیم و حزب را راه انداختیم. بنابراین، من به حزب به معنای صحیحش معتقدم؛ لیکن آن چیزی که امروز در جامعهی ما میگذرد -این تشکیلات حزبیای که الان به وجود میآید- شکل غلط حزبی است؛ و این هیچ حسرت و تأسّفی ندارد که شما بگویید این کار به جایی نرسیده است؛ نرسد! اینطور تحزّب و اینگونه حزببازی، اصلاً لطفی ندارد.
من در یک تقسیمبندی، حزب را به دو نوع تقسیم میکنم -این اعتقاد من است؛ شما هم آزادید که این را قبول بکنید یا قبول نکنید؛ چون نه قانون است و نه من اصرار دارم که مردم حتماً قبول کنند؛ لیکن اعتقاد خودم این است- یک حزب این است که مجموعهای از صاحبان فکر سیاسی یا اعتقادی و یا ایمانی مینشینند و تشکّلی درست میکنند و میان خودشان و آحاد مردم کانالکشی میکنند و مردمی را با خودشان همراه میکنند، تا فکر خود را به آنها برسانند. کانونهای حزبی تشکیل میشود، هستههای حزبی تشکیل میشود، سلّولهای حزبی تشکیل میشود و اینها در این مرکز مینشینند و افکاری را که خودشان به آن اعتقاد دارند و پای آن ایستادهاند -چه فکر سیاسی، چه فکر غیرسیاسی، چه فکر دینی، چه فکر غیردینی- در این کانالها میریزند و این افکار به تکتک افراد میرسد و آن مردمی که اینها را قبول میکنند، با اینها پیوند پیدا میکنند. به نظر من، این سبک تحزّب، منطقی است. «حزب جمهوری اسلامی» بر این اساس تشکیل شده بود و همینطور بود.
البته به طور طبیعی اگر حزبی با این خصوصیات، در مرکز خودش توانست آدمهای با فکرتر و زبدهتر و خوشفکرتری داشته باشد، میتواند تعداد بیشتری را با خودش همفکر کند. نتیجه این خواهد شد که وقتی انتخاباتی پیش آمد، تا از طرف مرکزیت این حزب چیزی گفته شد، آن مردم از روی اعتقاد خودشان بر طبق آن عمل میکنند؛ یا حتّی بدون اینکه آن مرکزیت چیزی بگوید، چون معیارهایشان یکی است، با یکدیگر همفکرند. این شکل درستِ تحزّب است و البته چنین چیزی الان در کشور ما نیست. شاید به شکل خیلی ناقصش یکی، دو نمونه در گوشه و کنار پیدا شود؛ اما بعد از «حزب جمهوری اسلامی» -که ما تعطیلش کردیم- دیگر چنین چیزی را به این شکل من سراغ ندارم.
یکطور حزب هم هست که همان حزبهای رایج امروز اروپا و امریکاست؛ مثل حزب جمهوریخواه، حزب دمکرات، حزب کارگر انگلیس، حزب محافظهکار انگلیس. این احزاب مبنایشان بر این پایهای که ما گفتیم، نیست. مجموعهای از خواص، با یک منفعت مشترکی که بین خودشان تعریف میکنند -ولو در خیلی از مسائل با یکدیگر همفکر هم نیستند؛ گاهی خیلی هم با هم مخالفند!- مینشینند با همدیگر قرارداد میگذارند و یک حزب به وجود میآورند. این حزب در میان مردم معروف است؛ اما عضو مصلحتی دارد، نه عضو فکری. تفاوت اساسیش اینجاست. عضو مصلحتی یعنی چه؟ یعنی اینکه فلان سرمایهدار، فلان کاسب، فلان استاد، فلان فیلسوف، احیاناً فلان روحانی، از این حزب حمایت میکند. مثلاً فلان روحانی میگوید من به مریدهای خودم دستور میدهم که به کاندیدای شما رأی بدهند، اما در مقابلش شما باید فرضاً به مسجد یا کلیسای من این امتیاز را بدهید؛ آنها هم قبول میکنند! آن مردمی که رأی میدهند، نه آن کاندیدا را میشناسند، نه فکر حاکم بر او را میشناسند، نه مؤسّسان حزب را درست میشناسند، نه میدانند آن کاندیدا چه کار میخواهد بکند. به صرف اینکه امام جماعت مسجد گفته مثلاً به «حزب کنگره» در هند رأی بدهید، اینها هم رأی میدهند! اینکه میگویم، اتّفاقاً درست همین قضیه در هند اتفاق افتاد و برخی از مسلمانان به کاندیدای «حزب کنگره» رأی دادند! چند میلیون مسلمان به کاندیدای «حزب کنگره» رأی میدهند؛ در حالی که نه با آنها همعقیدهاند، نه همفکرند، نه ایمانشان یکی است، نه اصلاً میدانند آنها در مملکت چه کار میخواهند بکنند؛ اما چون آن آقا گفته مصلحت مسلمانان این است، این کار را میکنند! یا مثلاً فلان سرمایهدار میگوید من اینقدر پول به شما میدهم و به حزبتان کمک میکنم؛ اما مرا در فلانجا سفیر کنید! بحث سفیر معیّن کردن، بازرس فلانجا معیّن کردن، فلان شغل سیاسی را دادن، جزو شرایط حتمی حزببازی به شکل غربی است؛ چون کسی از روی ایمان کار نمیکند؛ از روی قرارداد کار میکند!
من نمیدانم شما چقدر با وضع دمکراسیهای غربی و انتخابات آنجا آشنا هستید. هرچه در این زمینه اطّلاع پیدا کنید و معلوماتتان بیشتر شود، به ناکامی دمکراسی غربی و تحزّب -که پایهی آن دمکراسىِ آنچنانی است- بیشتر پی خواهید برد. کتابی هست که بعید است شما آن را مطالعه کرده باشید -لابد کمتر وقت میکنید بخوانید- این کتاب از یک رماننویس معروف امریکایی به نام «هوارد فاست» است -ظاهراً هنوز هم زنده است و شاید ده، دوازده جلد کتاب دارد؛ بنده هم بعضی از کتابهایش را دارم و خیلی از آنها را خواندهام- او یک رماننویس بسیار خوبی است؛ قدری هم چپ میزند؛ البته چپ بهاصطلاح امریکاییها. میدانید در اصطلاح امریکاییها، چپ کسی است که یک ذرّه اسم عدالت و تأمین اجتماعی و امثال این واژهها را بر زبان بیاورد و یا در کتابی بنویسد. او کتابی دارد به نام «امریکایی» که شرح حال شخصی است که پدر و مادرش از یکی از کشورهای ظاهراً اروپای شرقی، با آن زحمات از اقیانوس اطلس عبور کردند و همراه با مهاجران اروپایی، خودشان را به امریکا رساندند و دنبال شغل و کار و نان بخور و نمیر بودند. ظاهراً در امریکا اینطور است که کسی که در آنجا متولّد شود، امریکایی است؛ یعنی شهروند آنجاست. برای آن شخص هم که اشاره کردم، شناسنامهی امریکایی گرفتند؛ با اینکه پدر و مادرش امریکایی نبودند. در این کتاب، مراحل رشد و تربیت و پیشرفت و دورهی کلاس قضایی دیدن و قاضی شدن و بالاخره وارد مبارزات انتخاباتی شدن این فرد شرح داده شده است. در مقدّمهی کتاب هم مترجم مینویسد که این رمان است، اما واقعیت دارد؛ شرح حال فلان کس معروف در فلان ایالت امریکاست. آدم وقتی این کتاب را میخواند، واقعاً میفهمد که انتخابات یعنی چه! برای انسانی که میخواهد در یک جامعهی دارای منطق زندگی کند، این معیارها مطلقاً معنی ندارد. از انتخابات شورای شهر و شهرداریها شروع میشود، تا به انتخابات ایالتی و انتخابات کنگره و انتخابات ریاست جمهوری میرسد. کسانی که در آن انتخابات هیچکارهی محضند، مردمند؛ مردمی که میآیند رأی میدهند! همان مردمی که پای صندوق حاضر میشوند و رأی میدهند، اینها هیچکارهی محضند. آن کلوبهایی که در آنها اشخاص و کاندیداها انتخاب میشوند، کلوبهایی هستند اصلاً بهکلّی جدای از مردم و هیچ ربطی به آنها ندارد؛ مثلاً کلوبِ حزب دمکرات شاخهی ایالت فلان. این آقا چگونه انتخاب میشود که از مرحلهی پایین تا مرحلهی ایالتی بالا میآید و بعد در یک مرحلهی دیگر به کنگره راه مییابد، تا مثلاً یک وقتی رئیس جمهور شود؟ این جزو چیزهای عجیب و غریبی است که انسان میبیند و با معیارهای انسانی و صحیح هیچ تطبیق نمیکند. احزاب در آنجا هم همهکارهاند؛ البته پُررویی، پشت هم اندازی، پولداری، داشتن پشتوانههای صهیونیستی، خوشقیافه و خوشتیپ و خوش صحبت بودن و احیاناً یک همسر فعّال و جذاب داشتن، اینها همه در این انتخابها و گزینشها مؤثّر است. حزب در آنجا به این معناست. این آقایانی که من میبینم الان برای تحزّب در کشور تلاش میکنند، بیشتر ذهنشان دنبال اینطور حزبی است؛ من این گونه حزب را قبول ندارم.
چندی پیش من به مناسبتی این نکته را گفتم که در تحزّب بایستی کسب قدرت مورد نظر نباشد. اگرچه کسب قدرت برای یک حزبِ موفّق یک امر قهری است -یعنی وقتی که پای انتخابات به میان آمد، شما که حزبی دارید و طرفداران زیادی دارد و مردم با شما همفکرند، بهطور طبیعی نمیتوانید بیتفاوت باشید که مثلاً این فرد رئیس جمهور شود یا آن شخص دیگر؛ لابد به یکی عقیده دارید. بهطور طبیعی این عقیدهی شما اثر میگذارد و رأی دهندگان به او زیاد خواهند شد- اما هدف حزب نباید بهدست آوردن قدرت باشد. هدف بایستی هدایت فکری مردم به سمت آن فکر درستی باشد که خود شما به آن اعتقاد دارید. این عقیدهی من دربارهی تحزّب است. شما هم آزادید قبول بفرمایید یا نفرمایید!
ضمن تشکّر از حضرتعالی که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید. با توجّه به اینکه بیست سال از عمر انقلاب میگذرد و در این بیست سال کشور ما یک نظام اسلامی داشته و تمام ارکان این نظام هم اسلامی بوده، اما یکی از معضلاتی که در دانشگاهها و در بین نسل جوان ما دیده میشود -نسلی که در این انقلاب بزرگ شدهاند- «دینگریزی» است. حضرتعالی در دیدار قبلی فرمودید که به نشریاتِ خود رنگ و بوی کاملاً دینی بدهید. این مطلبی است که خیلی هم خوب است؛ اما مشکلی که در این زمینه وجود دارد، این است که وقتی ما مطالب دینی را در نشریاتمان وارد میکنیم، مخاطبانمان را از دست میدهیم و طبق برآوردها و آمارها و نظر سنجیهایی که داریم، آن نشریاتی که مطالب دینی را مدّ نظر قرار میدهند و منعکس میکنند، تیراژ کمتر و مخاطبان کمتری دارند! میخواستم از حضرتعالی سؤال کنم که چه راه حلّی را پیشنهاد میکنید و ما به چه شکلی این را در نشریاتمان تبیین کنیم که پیوندی بین نسل جوان و دین برقرار نماییم؟
اینکه میفرمایید جوانان دین گریزند، من به این نتیجه نرسیدهام. نه اینکه فرد دینگریز در میان جوانان نیست -چرا هست- اما دینباور و دینپذیر و دینطلب هم امروز در میان جوانان خیلی داریم... م.
البته فطرت نسل جوان تشنهی دین است، ولی متأسّفانه به دلیل عملکرد بد متولّیان امر و چهرهی بدی که از دین نشان داده شده، یک مقدار گریز از دین وجود دارد؛ از آن دینی که معرّفی شده است.
خیلی خوب؛ من هم همین مطلب را از فرمایش شما فهمیدم. بله؛ البته عدّهای اینطورند و یکی از عللش همان چیزی است که شما گفتید؛ یعنی احیاناً در جایی تبلیغات دینی منطبق با روشهای درست تبلیغی نبوده؛ یا آن آقایی که از دین میگریزد، با تبلیغ درستی مواجه نبوده است. طبیعتاً تبلیغات همیشه فراگیر که نیست؛ بالاخره ما تبلیغات گونهگونه، گوشهگوشه، مسجد مسجد و کانون کانون داریم. البته این یکی از عللش است. یک علّت دیگرش هم میتواند این باشد که بعضی از آن کسانی که حالت دینگریزی دارند، تکلیفهای دینی را برای خودشان سنگین میبینند. مثلاً دین در مورد معاشرت، در مورد محرم و نامحرم، در مورد نماز خواندن تکالیفی دارد. برای عدّهای انجام اینگونه تکالیف سنگین است. اینها با دین عنادی هم ندارند؛ اینطور نیست که از دین بدشان بیاید؛ یک وقت هم یک نفر دو کلمه حرف گرمی بزند، دلشان هم نرم میشود؛ ممکن است یک نماز باحالی هم بخوانند؛ اما تکلیف برایشان سنگین است. طبیعت بشر هم این است که از هر تکلیفی میگریزد. این هم جزو طبایع انسانی است که باید با آن مبارزه کند. مثلاً آیا مردم از ورزش نمیگریزند؟ ورزش که دین نیست. میبینید خیلیها هستند که هرچه هم میگویید ورزش کنید، ورزش نمیکنند! آیا الان در میان مردم ما ورزش عمومی است؟ آیا از جمعیت ایران که میتوانند ورزش کنند، همه ورزش میکنند؟ بنابراین، گریز از تکلیف و کار سنگین، یک امر قهری است که ناشی از جسمانیت انسان است. آن صبغهی سفالی ما، قهراً انسان را از تکلیفپذیری دور میکند.
از طرف دیگر، بعضیها هستند که دیندار هم هستند، عامل هم هستند، اما از یک حرف تکرارىِ دینی دلزده میشوند. بنده خودم که فردی هستم که علیالظّاهر تدیّن به دین هم دارم و انشاءالله عامل هم هستم، گاهی اوقات که بعضی افراد را مشاهده میکنم که در رادیو، یا در تلویزیون، یا در حسینیه، یا در جاهای دیگر تبلیغ دین میکنند، میبینم که اصلاً طاقت ندارم گوش کنم؛ چون یک حرف تکراری و سطحِ پایین است! با اینکه بنده صبر و حوصلهام هم نسبتاً بد نیست، اما درعینحال این طوری است! حالا این جوان فرضاً به نشریهی شما نگاه کرده، دیده شما دربارهی یک مسألهی دینی حرفی را میزنید که دیروز از رادیو شنیده، پریروز در حسینیهی فلانجا بوده و شنیده، از پدر و مادرش شنیده، شما هم میگویید. ممکن است این باشد؛ والاّ دین صحیح و دین متین جذاب است. الان در داخل کشور، بیشترین تیراژ را کتابهای دینی دارند. البته اینها در سطوح مختلفی قرار دارند؛ بعضی از سطوحشان، سطوح عوام است؛ بعضی از سطوحشان، سطوح خواص است؛ بعضی از سطوحشان، سطوح اخصّ الخواص است. مردم و جوانان این کتابها را میخواهند.
من از شما میخواهم که نسبت به این حکم کلّی «دینگریزی» در مطبوعات حتماً تجدید نظر کنید؛ یعنی به این خیال که مخاطبتان را از دست میدهید، از دینی کردن مطالب روزنامهی خودتان صرفنظر نکنید. بله، آن را به شکل صحیح، به شکل زیبا، به شکل مطلوب درآورید. این بسته به سلیقهی شماست. اگر از من میپرسید چه کار کنیم، ممکن است من اصلاً ندانم چه کار باید بکنید؛ اما واقعاً ببینید چه کار میتوانید بکنید که نشریهتان مخاطب خودش را پیدا کند. با عبارات خوب، با موضوع گزینىِ دینىِ خوب، میتوانید به هدف خود برسید. از کارهای تکراری، از نقشهای تکراری، از شعارهای تکرارىِ دینی که هیچ مفهوم و معنایی هم برای مخاطبش ندارد، پرهیز کنید. شما میتوانید چیزهای خوبی به مردم و به جوانان بدهید. به نظر من، یکی از کارهایی که همهی شما برادران و خواهران، خوب و بجا میتوانید دنبال کنید -و شاید وظیفه است که در مطبوعات خودتان دنبال کنید- این است که جوانان را با نماز مأنوس کنید. هرطور میتوانید؛ هر کس هرگونه بلد است؛ سعیتان این باشد. نماز چیز خیلی خوبی است. هرکس میانهاش با نماز خوب باشد، بلاشک صلاح و تداوم صلاحش تضمین شده است. خوب بودن میانه با نماز این است که نماز برایش دلنشین باشد؛ و این نمیشود مگر با توجه به مفاهیم نماز و فهمیدن نماز. یکی از کارهای مهم شما باید این باشد که نماز را برای مخاطبان خودتان معنا کنید. فقط هم نمیگویم که ترجمهی نماز را از اوّل تا آخر در یک شماره بنویسید؛ نه. نکتهای را از نماز بگیرید -مثلاً رکوع، قنوت، راز و نیاز، اهدنا الصّراط المستقیم(۴۲۹)- و روی آن کار کنید. انسان وقتی که شصت ساله هم میشود، از این شصت سال، شاید مثلاً پنجاه سالش را نماز خوانده باشد؛ اما تازه میبیند که در نمازش چیزهای جدید پیدا کرده است! نماز با همین ظاهرِ کوچکِ کوتاه، دریای خیلی وسیعی است. سعی کنید به قدر توانتان، نکتهای از هزاران نکته در این باره را در نشریهی خود تبیین کنید.
من اوّل از شما بهخاطر صحبتهایی که در ابتدای این جلسه در مورد مردم و نقش آنها کردید، تشکّر میکنم. دیدی که در جامعه نسبت به نظرهای شما وجود دارد، متأسّفانه طور دیگری است. من فکر میکنم که با بیانات جنابعالی در این جلسه، این ابهامات تا حدود زیادی رفع شد ...
من که همین حرفها را همیشه در صحبتهایم میگویم.
منظورم صراحت گفتار جنابعالی بود.
همیشه من با همین صراحت صحبت میکنم. من در ملاقات با اعضای مجلس خبرگان هم در نوبت گذشته همین حرفها را مفصّل گفتم؛ در جاهای دیگر هم همینطور میگویم.
پس اشتباه از من بود. سؤالی که میخواستم مطرح کنم، در مورد قوّهی قضاییّه است. الان ممکن است درخصوص حرفهای من شائبهای برای جنابعالی پیش آمده باشد که نیّت من صادقانه نباشد؛ به همین خاطر هم از شما خواهش میکنم که اگر فکر میکنید چنین مسألهای هست، این سؤال حذف شود و من سؤال دیگری را مطرح کنم.
سؤالتان را بکنید، حرفتان را بزنید.
به نظر ما جوانان، یکسری اشکالات در سیستم قضایی وجود دارد؛ بدون اینکه قصد تخطئهی مسؤولی یا کلّ سیستم را داشته باشم. من حرفهای شما را قبول دارم که فرمودید سیستم قضایی اصلاح گردیده و از ده سال پیش بهتر شده است. من معتقدم که فردایش هم از امروزش بهتر است؛ اما بعضی اشکالات کوچک هست که هم بهانهی دست بهانهگیرهاست و هم واقعاً یک مقدار ضعف حساب میشود. مثلاً سال گذشته یکی از بلندپایهترین مقامات کشور بخشنامهای صادر کردند که براساس یکی از اصول قانون اساسی بود. من فکر نمیکنم که بعد از گذشت بیست سال از انقلاب اسلامی، شایستهی جمهوری اسلامی باشد که مجبور شود اصل فراموش شدهای را بهصورت بخشنامه اعلام کند. این بخشنامه مربوط به این بود که یک متّهم را نمیشود بیش از بیست و چهار ساعت در بازداشت نگهداشت. درعینحال، همین اصل هم در بسیاری از بازداشتگاهها متأسّفانه رعایت نمیشود؛ خصوصاً در بازداشتگاههای نیروهای اطّلاعات -که من نمیدانم نیروهای اطّلاعات جزو کدام شاخه محسوب میشوند- و بعضاً دادگاههای انقلاب، یا دادسرای ویژهی روحانیت. از طرفی، مسائلی هم درخصوص دادگاه ویژهی روحانیت مطرح میشود. در واقع دادگاه ویژهی روحانیت میراث امام است و من فکر میکنم که اکثر جوانان هم معتقدند که وجودش ضرورت دارد؛ اما ابهامی که وارد است، این است که میگویند دادگاه ویژهی روحانیت در قانون اساسی نیست. شیوههایی هم که در دادگاه ویژهی روحانیت اعمال میشود، بعضاً ایراد دارد؛ مثلاً افراد در انتخاب وکیل مشکل دارند. سیستم تجدید نظری که وجود دارد، یا بعضاً رأیهایی که دادگاه میدهد، نمیدانیم واقعاً آیا در چارچوب کار دادگاه هست، یا نه. مثلاً یادم میآید که در چندسال پیش، مطبوعات با حکم دادگاه روحانیت تعطیل میشد. آیا این کار در چارچوب دادگاه ویژهی روحانیت هست، یا نیست؟ آیا دادگاه ویژهی روحانیت در مورد افراد غیرروحانی میتواند اظهار نظر کند، یا نمیتواند؟ آیا بهتر نیست برای آنکه این نواقصِ کوچک برطرف شود، سیستم دادگاه روحانیت بهصورت مدوّن و کاملاً برنامهریزی شده در قانون اساسی یا قوانین دیگر پیشبینی شود، تا بهطور شفّاف در اختیار مردم قرار گیرد؟
خیلی خوب. البته دستگاه قضایی -همانطور که میفرمایید- اشکالاتی دارد؛ من به هیچ وجه این را منکر نمیشوم. در دستگاه قضایی -مثل دستگاههای دیگر- اشکالاتی هست و باید اصلاح شود. منتها این چند اشکالی که شما گفتید، خوشبختانه اینها نیست. مثلاً همان بازداشتی که شما میفرمایید، بازداشت بیست و چهار ساعت بدون حکم دادستان است؛ والاّ اگر دادستان حکم کند، در موارد متعدّدی خیلی بیش از بیست و چهار ساعت هم میشود نگهداشت؛ هیچ اشکالی هم ندارد. البته بازداشتگاههای موقّت در اختیار قوّهی قضاییّه نیست؛ در اختیار دولت است؛ در اختیار وزارت اطّلاعات است؛ اما ادعای آنها این است که بدون حکم دادستان این کار را نمیکنند. اگر موردی معلوم شود که کسی بدون حکم دادستان این کار را کرده، قطعاً تعقیب قضایی میشود؛ این را شما بدانید. اینطور نیست که مثلاً ما بگوییم میدانیم افراد را بیست و چهار ساعت بیشتر نگه میدارند. در همین قضایای محاکمات اخیر که جنجالی و پُرسروصدا بود و حرفهایی زده میشد و میگفتند خلاف قانون عمل شده است، بنده فرستادم تحقیق کردند، بررسی کردند، دیدم نه، اینطور نیست. مسؤولان دستگاه قضایی، حجّت قضایی دارند؛ مقرّرات دارند و مشخّص است که چه کار میکنند. آنها خوب میدانند که دادگاه انتظامی قضات با کسی رودربایستی ندارد. از هر قاضیای که به دادگاه انتظامی قضات شکایت شود و جرمش ثابت گردد، دادگاه انتظامی قضات او را منفصل میکند؛ گاهی او را زندانی و محکوم میکند. بنابراین، قضات از این دادگاه خیلی حساب میبرند.
دادگاه روحانیت هم که شما اشاره کردید، یکی از حسنات امام است و خلاف قانون نیست؛ قانون اساسی آن را نفی نکرده است. من در اینجا فلسفهی دادگاه ویژهی روحانیت را برای شما بگویم. ببینید؛ در نظامی که مسؤولان بلندپایهی کشور میتوانند روحانی باشند -مثل رئیس جمهور- یا باید روحانی باشند -مثل رئیس قوّهی قضایّیه (رئیس قوّهی قضاییّه شرایطی دارد که در غیرروحانیون نیست؛ باید مجتهد باشد)- یا نمایندگان مجلس که میتوانند روحانی باشند، میتوانند غیرروحانی باشند؛ یعنی روحانیون برای اینکه در داخل تشکیلات نظام بیایند و نفوذ قانونی پیدا کنند، میدان دارند؛ از طرف دیگر، روحانیون نفوذ مردمی دارند، مسجد دارند، محراب دارند، دست و پا دارند؛ در چنین نظامی، دادگاههای معمولی قادر نیستند روحانی را درست و بجا و کماهوحَقّه محاکمه کنند. مثلاً اگر یک روحانی سرشناس خطایی را مرتکب شود، کدام دادگاهی است که جرأت کند سراغ او برود؟ کدام مأموری است که جرأت کند سراغ او برود؟ کدام بازجویی است که بتواند از او بازجویی کند؟ البته ممکن است کسانی شجاع باشند و بگویند نخیر، ما این کار را انجام میدهیم؛ اما باید هزینهی زیادی صرفش بشود؛ در حالی که یک طلبهی جوان در یک دادگاه ویژه راحت میتواند این آقا را پای سؤال و جواب و استنطاق بنشاند. مثلاً یک طلبهی نسبتاً جوان مثل آقای ریشهری، یک مرجع تقلید مثل آقای شریعتمداری را راحت محاکمه کرد. این جز از دادگاه ویژهی روحانیت برنمیآمد؛ امام این را میدانستند.
از طرف دیگر، وقتی این تمکّن در روحانیون هست، در میان آنها کسانی هم پیدا میشوند که تخلّف کنند. امام رضواناللهتعالیعلیه در یک سخنرانی راجع به روحانیون صحبت میکردند و از آنها تعریف میکردند؛ بعد گفتند: «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»! یعنی این طور نیست که هر کس لباس روحانیت بر تنش هست، آدم مقدّسی است؛ نخیر، کسانی هم از روحانیون ممکن است تخلّف کنند. وقتی دادگاه روحانیت هست، جلوِ این تخلّفات را میگیرد؛ چون کاربرد و نفوذ و اقتدارش را نسبت به خودشان میدانند. بنابراین، دادگاه روحانیت یک ضرورت بود و هست و جزو کارهای خوب امام رضواناللهتعالیعلیه محسوب میشود. البته بنده هم در ایجاد این دادگاه بینقش نبودم. خود امام به این کار معتقد بودند و در ذهنشان بود؛ من هم یک روز خدمتشان رفتم و مطلبی را گفتم، که همانجا فهمیدم در ایشان خیلی اثر کرده است.
اما اینکه گفتید دادگاه ویژهی روحانیت قواعد و قوانین منظّمی داشته باشد، باید بگویم که همه چیزش کاملاً منظم است؛ یعنی قاعده و مصوّبات مرتّب و مدوّن دارد. البته الان در ذهنم نیست و نمیدانم که کجا تصویب شده، اما میدانم که آییننامههای کاملاً دقیقی دارد. در بعضی از کارهایش صددرصد مثل دستگاه قضایی است -بدون هیچ تفاوتی- و از همان قوانین پیروی میکند. احتمال میدهم در بعضی از تشکیلات قضاییش قوانین جداگانهای داشته باشد، والاّ محکوم به همان قوانین است.
غیر روحانی را به این دادگاه نمیآورند. در جرائمی که روحانی و غیرروحانی در آن شریک و به هم متّصل باشند، حدس من این است که آن وقت پروندهی آن غیر روحانىِ را هم به آنجا میآورند. این دادگاه به مطبوعات هم اصلاً ارتباطی ندارد. آن روحانیای که روزنامهای را اداره میکند، از جهت روحانی بودنش اگر جرم یا جرائمی را که در این دادگاه تعریف شده، مرتکب شود، او را به اینجا میآورند و به خاطر آن جهت محاکمهاش میکنند؛ والاّ از جهت مطبوعات نیست؛ جرم مطبوعاتیش باید در دادگاه دیگری بررسی شود. البته اگر در زمینهی کار مطبوعاتی، یک جرم غیرمطبوعاتىِ تعریف شده باشد که در حوزهی کار قضایىِ دادگاه ویژهی روحانیت باشد، این دادگاه میتواند رسیدگی کند؛ چون طرف روحانی است؛ اشکالی هم ندارد. به نظر من، دادگاه ویژهی روحانیت جزو مصادیقی که شما بخواهید آن را نقطهی ضعف قوّهی قضاییّه محسوب کنید، نیست. این را هم به شما عرض کنم که جناب آقای یزدی -رئیس محترم قوّهی قضایّیه- با این وضع دادگاه ویژهی روحانیت چندان موافق نیستند. ایشان معتقدند که دادگاه ویژهی روحانیت باید یکسره به مجموعهی دستگاه قضایی سپرده شود و در آن حل گردد؛ منتها بنده این را مصلحت نمیدانم. برخلاف مقررات فعلی موجود هم هست؛ این دادگاه، یادگار امام است و این مصالح بزرگ هم بر آن مترتّب است. شما در این زمینه اعتراضتان به قوّهی قضاییّه نباشد؛ چون خیلی معلوم نیست که آنها هم با این قضیه موافق باشند!
استحالهی دستاوردهای انقلاب اسلامی و اهداف حضرت امام، جزو هدفهای اصلی استکبار جهانی در بیست سال گذشته بوده است. البته به نظر ما در بعضی از جاها هم موفّق بوده؛ از جمله اینکه بعضیها که خودشان را از سردمداران و انقلابیون پروپاقرص میدانستند، امروز میبینیم که در مواضعشان یک چرخش صد و هشتاد درجهای پیدا شده است. مثلاً در زمینهی مبارزه با امریکا، در زمینهی مسائل اقتصادی، در زمینهی بحث ولایت فقیه تغییر موضع دادهاند. اینها زمانی بحث «ولایت مطلقه» را مطرح میکردند؛ اما الان در این اصول تشکیک میکنند! به نظر حضرتعالی -که به مسائل فکری و فرهنگی کشور و دانشگاه در قبل و بعد از انقلاب احاطهی لازم را دارید- این قضیه به چه نحوی خودش را نشان داده و در این زمینه ما چه نقشی میتوانیم داشته باشیم؟
اینکه کسانی از ممشا و روش قبلی خودشان برگردند، چیزی نیست که خیلی غریب و بیسابقه باشد؛ بالاخره انسان در معرض تغییرهای گوناگونی است و عواملی هم گاهی این تغییر را زمینهسازی میکنند و یا سرعت میبخشند: منافع دنیوی هست، منافع شخصی هست، حبّ و بغضها هست. این کسانی که از راه درست منحرف میشوند، اگر فرض کنیم که این افراد واقعاً از آن طریق مستقیم انقلاب و معارف انقلاب و بیّنات انقلاب انحراف پیدا کرده باشند، عواملش غالباً همین چیزهاست. البته کجفهمیها هست، مواجه شدن با برخی از نابسامانیها هست؛ همهی اینها عواملی است که تأثیر میگذارد. ما نظیر این را در خیلی از جاها هم مشاهده کردهایم؛ تعجّب هم نباید بکنیم؛ از خدای متعال هم باید برای خودمان و برای دیگران بخواهیم که ما را در صراط مستقیم باقی بدارد.
اینکه شما در هر روزی بارها -حداقل ده بار- تکرار میکنید «اهدنا الصّراط المستقیم» برای چیست؟ یک بار از خدا خواستید، بس است دیگر! اما در هر دو رکعت اوّل هر نمازی شما این را تکرار میکنید: «اهدناالصّراط المستقیم». این برای آن است که صراط مستقیم راه دشوار و پُرپیچوخمی است و کسانی که در این راه اشتباه بکنند، زیادند. برای خیلیها چنین چیزی پیش میآید؛ این است که بایستی انسان به خدا پناه ببرد. به نظر من، شما جوانان خیلی راحتتر میتوانید در صراط مستقیم الهی باقی بمانید؛ چون آن مطامع و آن اهوایی که در امثال ما و در سنین بالا پدید میآید، برای جوان کمتر است.
راه خدا، راه خوبی است. سعادت دنیا و آخرت انسان در راه خداست. این انقلاب و این نظام جمهوری اسلامی و این شعارها و این ارزشهایی که بهوسیلهی امام و بهوسیلهی انقلاب مطرح شد، چیزهایی است که سعادت این کشور و این ملت را تضمین میکند. اینها چیزهایی است که میتواند این کشور را نجات دهد. این کشور گذشتهی نزدیکِ بسیار تلخ و بسیار سختی داشته است؛ اما به برکت همین حرکت بود که توانست خودش را از جا بکند، والاّ اگر این انقلاب نبود، امروز وضع کشور ما از لحاظ مادّی و معنوی به مراتب بدتر از کشورهایی بود که شما ملاحظه میکنید. اگر این انقلاب نبود، وضع ما -هم از لحاظ مادّی، هم از لحاظ معنوی- از این کشورهایی که نزدیک ما هستند و در اختیار قدرتهای بیگانهاند، به مراتب بدتر بود.
البته دشمن هم تلاش خود را میکند. من برخلاف آنچه که بعضیها فکر میکنند ما باید همهی اشکالات را به خودمان برگردانیم و خارج از این مرزها را -دشمن را، امواج تبلیغاتی را، کارهای سیاسی را، توطئهها را- بیدخالت بدانیم، این طور فکر نمیکنم. البته من قصورها و تقصیرهای خودمان -یعنی مجموعهی داخلی- را بیتأثیر نمیدانم. یقیناً مؤثر است؛ شکّی در این نیست؛ اما آنها را هم جزو عوامل اصلی میدانم. به نظر من، دشمنْ حسابی فعّال است؛ به این هم باید توجّه شود.
همهی ما واقف هستیم که دانشجو به آموزش و تجربه نیاز دارد. در کار او، زمین خوردن و رفع اشکالات هست، تا به جایی برسد؛ ولی متأسفانه ما دانشجویان تئاتر و کلاًّ دانشجویان هنر، با یکسری مشکلات و موانع روبهرو هستیم؛ در مسیر این تجربه هم نمیتوانیم از خیلی چیزها بهرهمند بشویم. عدم آموزش صحیح، برخوردهای سلیقهای، ارزش ننهادن به کارهای دانشجویی، عدم وجود امکانات -مثل نداشتن مکان تمرین، یا متن نمایشی- خلاصهی مشکلاتی است که من فهرستوار آنها را عرض کردم. ما نیاز زیادی داریم که برای ارتقاء فرهنگی خودمان و برای اینکه بتوانیم حرفی برای گفتن داشته باشیم و نوآوری کنیم، مثل یک دانشجوی پزشکی ابزار کار برایمان فراهم شود؛ ما هم بالاخره تجربه کنیم، ما هم اشتباه کنیم، ما هم کارمان را اصلاح کنیم. خواستم ببینم نظر حضرتعالی در مورد رفع این مشکلات چیست و چه راهکارهایی را مصلحت میدانید؟
من فکرش را نکردهام که برای کمک به دانشجویان هنر چه کار میشود کرد. البته من عقیدهام این است که در زمینهی هنر -بخصوص هنرهای نمایشی- ما واقعاً خیلی نیاز داریم. از طرفی هم آدم میبیند که حقّاً و انصافاً استعدادهای بسیار خوبی هست؛ چه در زمینهی بازیگری، و چه در زمینهی کارگردانی؛ همهاش هم مربوط به دوران انقلاب است؛ مربوط به قبل از انقلاب نیست. من خیلی هم با سینما ارتباطی ندارم؛ ممکن است نمایشهایی را که از تلویزیون پخش میشود، یا چیزی ورای این را یک وقت فرصت کنم ببینم؛ اما در همان حدّی که من دیدهام، میتوانم بگویم که نسبت بازیگران سینمایىِ خوبِ بعد از انقلاب، بیشتر از نسبت اینطور افراد در قبل از انقلاب است. اگرچه از آن وقت هم بازیگران خیلی خوبی هستند، اما اینها نسبتشان بیشتر است. این، استعداد را نشان میدهد؛ نشان میدهد که این فضا میتواند این افراد را رشد دهد. همین سریال «مردان آنجلس» که تلویزیون پخش میکرد، کارگردانیش خیلی دشوار است. این کار، کار خیلی بزرگی است؛ واقعاً قابل مقایسه با فیلمهای معروف و بزرگ دنیاست و از این سریالهای معمولی که ما دیدهایم، این به مراتب بهتر است. این نکته خیلی مهم است؛ این نشان میدهد که ما این هنر را داریم. البته فیلم فقط بازیگری و کارگردانی نیست؛ مسلّماً چیزهای دیگری هم در فیلم وجود دارد؛ اما بالاخره در همین زمینهها استعدادهای خیلی خوبی هست و باید هم پرورش پیدا کند.
تا شما نسل جوان نو، با اعتقادات صحیح، با دید صحیح، با مذاق دینی، به طور کامل وارد میدان این کارها نشوید، هنر نمایش -چه سینما، چه تئاتر- آن اعتلای لازم را در کشور پیدا نخواهد کرد. تا مادامی که کارگردان ما، یا نمایشنامهنویس ما، حتّی سعی میکند ژستها و حرکات این شخصیتها -و به قول شما پرسوناژها- را به شکل فیلمهای غربی در بیاورد، ما بهجایی نمیرسیم. متأسفانه در بعضی از همین فیلمهای ما که متعلّق به همان افرادی است که خیلی با تفکّرات انقلابی و اسلامی آشنا نیستند، این تقلید دیده میشود. من به بعضی از کسانی که در این زمینهها فعّال بودهاند و بارها به اینجا آمدهاند، گفتهام که تعبیرات، کلمات، تقلیدها و گرتهبرداریهای بیمزه، مربوط به آنهاست. تا مادامی که ما مستقل نشویم و همین مذاق دینی و اسلامی و سنّت و فرهنگ ایرانی را در کار خودمان وارد نکنیم، راه به جایی نمیبریم؛ این اعتقاد من است.
من معتقدم که بایستی امکانات فراهم شود. البته احساس نیاز به هنر، عمومیتِ احساس نیاز به دانشکدهی پزشکی را ندارد؛ یعنی همه احساس نمیکنند که به هنر نیاز هست، به کارگردانِ خوب نیاز هست، به بازیگرِ خوب نیاز هست. البته این یک مشکل ماست؛ فعلاً باید مدّتی، شما که نسلهای جلوتر هستید، یک خرده صبر کنید، خون دل بخورید، تا انشاءالله بلکه بعدها یواشیواش افراد آشنا شوند و وضع دانشکدهی شما و سایر دانشکدههای هنر هم انشاءالله بهتر گردد.
یک سؤال خیلی کوچک و جدّی دارم، که هرچند تصویب هم نشده، اما میخواستم بپرسم: حال شما چطور است؟
اگر از لحاظ حال مزاجی میپرسید، الحمدلله خوبم. البته در ابتدای سال جاری در خردادماه، بعد هم دنبالهاش در تیرماه، ضعف شدیدی -که گمان میشد بیماری قلبی است- در من پیدا شد و مدّتی حسابی ما را از کار انداخت. البته در جایی بستری نشدم؛ اما سخنرانیها سخت بود. اوجش هم آن روزی بود که در سالگرد ارتحال حضرت امام برای سخنرانی به حرم ایشان آمدم. آن چند دقیقه برای من واقعاً خیلی سخت بود؛ لیکن بعد که به پزشک مراجعه کردم، گفتند که این به خاطر فشارِ کار است؛ یک خرده کار را کم کنید، بهتر میشوید. من هم تاکنون این کار را کردهام و یک مقدار از فشار کار را کم کردهام و الحمدلله حالم خوب است.
انشاءالله موفق باشید. |
868 | 1377/11/19 | بیانات در دیدار جمعی از پرسنل نیروی هوایی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2929 | null |
869 | 1377/11/13 | بیانات در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان در دومین روز از دهه فجر (روز انقلاب اسلامی و جوانان) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2927 | null |
870 | 1377/10/28 | بیانات در خطبههای نماز عید فطر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2925 | null |
871 | 1377/10/28 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2926 | null |
872 | 1377/10/24 | بیانات در دیدار تشکّلهای مختلف دانشجویی دانشگاههای تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24657 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیدنا و نبینا و حبیب قلوبنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علیآله الأطیبین الأطهرین. سیما بقیةاللَّه فی الارضین.
قال اللَّه الحکیم فی کتابه: «انّه من یتق و یصبر فأن اللَّه لا یضیع اجر المحسنین.»(۱)
گاهی با خود فکر میکنم جوان که در بهترین اوقات عمر خود بهسر میبرد، اگر بخواهد سرمایهای را به دست آورد که موفّقیتهای دنیایی و آخرتی او را تضمین کند، دنبال چه چیزی باید باشد؟ سؤال مهمّی است. اولاً مورد نظر، موفّقیتهای دنیایی و اخروی است - جسم و جان، فکر و دل - ثانیاً این سؤال، مخصوص به یک دسته از جوانان هم نیست.
پاسخی هم که به ذهن من میرسد، باز مخصوص یک دسته از جوانان نیست؛ یعنی این طور نیست که فرض کنیم این پاسخ، مخصوص جوانان کاملاً متدین و متعبّد است؛ نه. حتّی اگر جوانی را فرض کنیم که از لحاظ تعبّد و تدین، در رتبهی خیلی بالایی هم نباشد، باز این پاسخ دربارهی او صدق میکند. حتّی اگر فرض کنیم جوانی را که در برخی عقاید خود مشکلی هم داشته باشد، باز این پاسخ دربارهی او صدق میکند.
جوابی که من به آن رسیدهام، این یک کلمه است: «تقوا»! اگر جوان، در دورهی جوانی سعی کند تقوا داشته باشد - با همان تعریفی که در فرهنگ دینی و قرآنی از تقوا شده است - بزرگترین سرمایه را هم برای درس، هم برای فعّالیتهای سازندگی، هم برای عزّت دنیوی، هم برای بهدست آوردن دستاوردهای مادّی و هم برای معنویت - اگر اهل معنویت است - به دست آورده است. حتّی برای آن آفاق بسیار دور و درخشان معنویت هم که معمولاً آدمهای متوسط، قدری از آن آفاق، دور هستند - آفاق عرفانی و معنوی و همان چیزهایی که در کلمات عرفا و بزرگان و اهل عشق معنوی هم به آنها اشاره شده است - تقوا سرمایه است.
تقوا یعنی چه؟ معنای تقوا این نیست که انسان خیلی عبادت کند. ممکن است خیلی عبادت کردن، بر تقوا مترتّب شود، اما تقوا آن نیست. معنای تقوا این است که انسان در هر کار، از تصمیم و عمل خود مراقبت کند؛ با مطالعه و با توجّه بیندیشد که چه میخواهد عمل کند و پا را میخواهد کجا بگذارد. یک وقت انسان، مستانه و بیهشانه بدون توجّه به اینکه چه کار میکند، حرکت و اقدام نماید، یا تصمیم میگیرد، یا میگوید، یا انجام میدهد، یا ترک میکند؛ یک وقت همهی این کارها را با توجّه به اینکه چه کار میکند، انجام میدهد. این دومی تقواست.
در کلمات فرزانگان گذشتهی ما این مثال تکرار شده است که از کسی پرسیدند «تقوا چیست؟» - بعضیها گفتهاند روایت است، بعضی میگویند فلان بزرگ گفته است؛ بههرحال سخنِ فرزانگان است - در پاسخ گفته است: «آیا هرگز در مسیری که خار زیادی در سطح آن باشد قدم برداشتهای!؟»
یک وقت شما در جادهی اسفالته راه میروید؛ این یک طور راه رفتن است. یک وقت در راهی قدم برمیدارید که زیر پایتان - این طرف، آن طرف - در همه جا بوتههای خار است. وقتی در میان خارستانی عبور میکنید، طوری قدم برمیدارید که خار به لباس شما نگیرد و ساق پایتان را آزرده نکند. این تقواست؛ یعنی با دقّت، قدم برداشتن. لذاست که اگر آدم، با تقوا باشد، به ایمان خواهد رسید؛ اگر بیتقوا باشد، به ایمان نمیرسد. حتی یک مرحله از تقوا، قبل از ایمان است. آدم بیتقوا آن آدمی است که اگر به او بگویند بیا دربارهی مسألهی وجود، مسألهی آفرینش و هدف هستی فکر کن، میگوید: ولش کن بابا! این بیتقوایی است. آدم با تقوا آن کسی است که وقتی دربارهی مسألهی هدف هستی و مسألهی خدا و قیامت، بحث و سؤال مطرح میشود، به فکر فرو میرود و میاندیشد تا راه درست را پیدا کند. در این باب اندیشیدن، تقواست. وقتی انسان مؤمن شد، یک وقت است که به ایمانِ خود، دل خوش میکند و حرکت و رفتار خود را مراقبت نمیکند؛ این بیتقوایی است. یک وقت مراقبت میکند، این تقواست.
در قرآن، در باب تقوا خیلی صحبت شده است. مثالی که مناسب حالِ شما جوانان است، مثال حضرت یوسف علیهالسّلام است. یوسف، مظهر تقوای جوانی است. داستان یوسف، تقریباً سراسر یک سوره را در قرآن فرا گرفته و «احسنُ القَصَص» (۲)، یعنی بهترین قصّه - با «قِصص» اشتباه نشود. قِصص، جمع قصه است؛ یعنی بهترین قصّهها. «قَصَص»، اسم مصدر است؛ یعنی قصّه - بهترین داستانسرایی، بهترین داستان گویی است و از آن به بهترین داستان، تعبیر شده است. علّت این است که شما در داستان حضرت یوسف، نماد کامل یک تقوا را مشاهده میکنید. تقوای انسانی که عمری گذرانده و به تجربههایی از زندگی رسیده است، طبیعیتر به نظر میرسد تا تقوای جوانی که مست جوانی است. خودِ جوانی «مستی» دارد و همهی جوانان از نوعی سرمستی برخوردارند. البته همین سرمستی هم یک نعمت است که از این نعمت، ممکن است خوب استفاده کرد. در یک چنین حالت سرمستی، بهکار گرفتن هُشیاری و خودآگاهی که اسمش تقواست، اهمیت دارد. لذا داستان یوسف از همهی قصّههای قرآن، برجستهتر و «احسنُ القَصص» است.
ماجرای یوسف، فقط ماجرای چشم پوشیدن از یک شهوت جنسی نیست. مسأله، از این فراتر است. پسر جوانِ زیبای برازندهای در یک خانوادهی صد در صد اشرافی، مورد توجّه ویژهی بانوی آن خانه و مورد اعتماد مرد آن خانه. این را در ذهنتان فرض کنید. در خانهی عزیز مصر، نوکران، خدمتکاران و مباشرین - همه نوع انسانی - هستند. وقتی جوانی که خود از شخصیتی هم برخوردار است - عاقل است، آگاه است، نجیب و پاکیزه است و در نهایت زیبایی است - به یک صورت سوگلىِ مرد خانه و به یک صورت هم موردِ نظر زن خانه است، همهی اجزای این خانه از او فرمان میبرند و برایش احترام قائلند! ناگهان این جوان، در معرض یک امتحان قرار میگیرد؛ در آن امتحانی که همه شنیدهاید و میدانید - وسوسهی بانوی آن خانه - و این جوان، سربلند بیرون میآید. غلبه بر شهوت جنسی، بخش کوچکترِ مسأله است. ببینید؛ فرهنگ قرآنی این است. این هنوز مرحلهی پایینتر آن است. اینکه من راجع به آلودگیهای فرهنگ غرب، تکرار میکنم، بهخاطر این است که در مقام مقایسه - هر کجا مقایسه کرده باشد - در مقابل نور و ظلمت و پاکی و پلیدی قرار میگیرد.
داستانِ معروف «استاندال» - نویسندهی معروف فرانسوی که کتابش هم «سرخ و سیاه» است - از داستانهایی است که صد سال است به همهی زبانها ترجمه شده؛ سالها پیش هم به فارسی ترجمه شده است. جوانی با خصوصیات حضرت یوسف وارد خانهای میشود؛ البته خانه هم نسبتاً اشرافی است، نه مثل خانهی عزیز مصر. این جوان هم مثل یوسف نیست. عیناً همین حادثه اتفاق میافتد؛ یعنی بانوی خانه، عاشق این پسر جوان میشود. ماجراهای بین این زن و این جوان، مظهر پلیدی است؛ پلیدی جنسی، خیانت، دنائت، بدقولی، پیمان شکنی، شهوترانی و غرق شدن در هوسها! استاندال یکی از شاهکارهای قصّهنویسی فرهنگ غرب است! آقای استاندال - نویسندهی این کتاب - به خاطر همین کتاب، جزو رماننویسهای درجهی اوّل فرانسه نام برده میشود! این کتاب هم از رمانهای درجهی یک و یکی از ده رمان معروف دنیاست!
ببینید؛ اینهاست! آن هم درس است. رمان را فقط برای این نمینویسند که کسی سرگرم شود. اینها پیام دارد و نشان دهندهی فرهنگ است؛ یعنی در واقع زندگی را به نحوی به خوانندهی خودش تعلیم میدهد.
قرآن، یوسف را در چنین آزمایشی آن چنان تصویر میکند که انسان میماند در مقابل این عظمت چه بکند! در یک شرایط حسّاس، آن بانو، جوان را گیر میاندازد و جوان از دست او میگریزد و بعد بلافاصله متّهم میشود. «و الفیا سیدها لدا الباب قالت ما جزاء من اراد بأهلک سوء الا ان یسجن او عذاب الیم» (۳)؛ تا عزیز مصر را در مقابل درِ اتاق مشاهده میکنند، آن زن فوراً انگشت اتّهام را به طرف جوان دراز میکند و میگوید: این بود. بعد یوسف به خاطر معصومیت خودش نجات پیدا میکند؛ قرینه و نشانهای پیدا میشود که عزیز اشتباه کرده است. اینجا این قضیه تمام میشود.
خوب؛ این امتحان بزرگی است؛ امتحانی است که در هزاران انسان، یک نفر از آن سربلند بیرون نمیآید - حتّی در مراحل پایینترش - اینجا یوسف، مظهر پاکی و پیراستگی و پرهیزکاری شد؛ لیکن از این بالاترش بعد است. بعد که در مصر، پچپچ میافتد که زن عزیز، عاشق پیشخدمت خود شده است، زن برای اینکه تهمت را از خود برطرف نماید، زنان مصر را دعوت میکند - اینها قصّهسرایی نیست، قرآن است؛ متن واقعیت. قرآنی که دربارهی قضایای گوناگون، از نقاط غیرلازم عبور میکند، اینجا داستان را با جزئیاتش نقل کرده است - و در مقابل هر کدام، کاردی میگذارد که میوه را با آن پوست بکَنند. برای هرکدام هم تکیه گاهی قرار میدهد که بِلَمند - متکّأً - بعد میگوید: «اخرج علیهن» (۴)! جوان را در مقابل چشم آن زنان وارد مجلس میکند و میخواهد تهمت را از خودش برطرف کند. چه تهمتی را؟ تهمتِ عشق به آن جوان را؟ نه؛ تهمت هرزگی را. میخواهد بگوید من زن هرزهای نیستم؛ یوسف، این است؛ هر که میتواند از چنین جمالی صرف نظر کند، بسماللَّه! بعد که یوسف وارد مجلس میشود، آن چنان فضای مجلس، مقهور جمال یوسفی میشود که همهی آنها دستهایشان را میبُرند! «و قطّعنّ ایدیهنّ» (۵). «قطّعن» با «قطَعن» فرق دارد؛ «قَطعن» یعنی «قطع کردند» - «بریدند» - «قطّعن» یعنی بهشدّت زخمی کردند، بهشدّت بریدند. از دستپاچگی نمیفهمیدند چه کار میکنند. همینطور که دستهای خودشان را بریدند، همه خونین شدند! بعد زن عزیز مصر میگوید: این است آن جوان؛ و قسم میخورد که اگر تسلیم خواستهی من نشود: «لیسجنّن»؛ او را به زندان خواهم انداخت. یوسف هم خودش میداند که قضیه این است؛ به او گفتهاند. میگوید: «رب السّجن احبّ الی مما یدعوننی الیه» (۶)؛ پروردگارا! زندان در نزد من، محبوبتر از این گناه، این هوسرانی و این چیزی است که اینها مرا به آن دعوت میکنند!
اینجا دیگر مسأله، فقط مسألهی گذشتِ از یک هوس جنسی نیست؛ گذشتِ از همه چیز است: از آقایی، از راحتی، از زندگی در یک خانوادهی علاقهمند و فریفتهی یک جوان، که در این زندگی چقدر به او خوش میگذرد! همه احترام، همه تکریم، همه تعظیم، آیندهی درخشان، پول فراوان، امکانات فراوان، هرچه بخواهد اینجا برایش آماده است. از همه چیز، چشم میپوشد! این، آن تقواست. به زندان میافتد. زندان هم زندان یک ماه و شش ماه و یک سال نیست؛ اصلاً زمان ندارد! زندانهای آن زمان، این طور بود که وقتی کسی به زندان میرفت، دیگر میرفت! بعضی روایات دارد که هفت سال و بعضی دارد که چهارده سال در زندان ماند. بعد از زندان آزاد میشود و خدای متعال به او پاداش میدهد.
عزیزان من؛ دختران و پسران من! شما این را هم بدانید که خدای متعال از هیچ رنج شما صرفنظر نمیکند. هر رنجی که شما بکشید، اگر پای خدا حساب کنید، خدای متعال پاداش مضاعفتان خواهد داد. بله؛ بعضی وقتها انسان رنجهایی میکشد و پای خدا حساب نمیکند؛ خدا هم هیچچیز به آدم نمیدهد. شاید در بعضی از زیارتها و دعاها و در بعضی از کلمات دیده، یا شنیدهاید که «صبراً و احتساباً»؛ خطاب به امام(۷) - مثلاً به امام حسین علیهالسّلام - صبر کردی و احتساب کردی. احتساب، یعنی به حساب خدا نوشتی، پای خدا حساب کردی. یک لحظه رنج تو، یک لحظه فشاری که از لحاظ روحی و معنوی بر تو وارد میآید، یک آزار جسمی، یک گرسنگی، یک تشنگی، یک پا به سنگ خوردن و خون آمدن، یک تهمت، یک دشنام، یک بیعدالتی، یک ناحقگویی، نیم نمره کمتر در آن جایی که از روی غرضورزی به تو داده نمیشود و یک اهانت از هر کسی؛ وقتی بدانید این کار را که میکنید، از روی هوس و گناه نیست، یا برای خاطر خداست، یا زمینهای است که خدای متعال از آن ناراضی نیست، این پیش خدا اجر دارد و از بین نمیرود. خدای متعال هم «سریع الحساب» است. من در روز چهلم امام، با هلیکوپتر از مرقد به طرف منزل برمیگشتم که خیل عظیم جمعیت را دیدم. ما ایام درگذشت امام هم آنجا رفتیم و حال چهل روز گذشته بود. این گنبد و گلدستهای که از زمین روییده بود، این بنایی که تقریباً دلهای همهی مسلمانان دنیا به یاد آن میتپید، این سیل جمعیت، خیل عظیم مردم که پیاده در آن هوای گرم - تیرماه - میرفتند، یا میآمدند، بچهها، پیرمردان و پیرزنان. من گفتم: پروردگارا! چه زود جواب دادی.
اخلاص این مرد - امام - همهی کارهای زیبایی که در عمرش کرد، آن مجاهدت، آن تلاش، آن فریادها، آن ایستادگیها، آن تصمیمگیریهای دشوار و آن رنجهایی که در دوران عمر بازنشستگی - یعنی بین هشتاد سالگی و نود سالگی - دید. همهی این ماجراهای بعد از انقلاب، تقریباً از حدود هفتاد و نه سالگی، تا هشتاد و نه سالگی از امام سر زد. یک جسم بود که یک روح داشت و آن روح، عبارت از اخلاص بود. اگر آن روح نبود، همهی این کارها ارزش نداشت؛ اثر هم نمیکرد. اخلاص! اخلاص این مرد، چه زود نتیجه داد! چهل روز از وفات او گذشته، ببین چه دستگاهی! و این دستگاه، تا ابد خواهد ماند. عزیزان من! این دستگاه، از بین رفتنی نیست. خدای متعال، زود جواب داد؛ چون هفت سال و چهارده سال، وقتی که در حال گذشتن است، خیلی زیاد به نظر میآید؛ ولی وقتی که گذشت، شما میبینید یک «لحظه» بود و تمام شد! در مقابل عمر دنیا، چهارده سال چیست؟ در مقابل عمر خود ما هم چهارده سال چیست؟ گاهی انسان، شبها یا روزهایی را میگذراند و بهنظرش خیلی طولانی و دراز میآید؛ لحظهها این گونه است دیگر. البته خدای متعال، لحظهلحظه را حساب میکند؛ اما وقتی خود انسان، پشت سرش را نگاه میکند، میبیند زود گذشت...
«ان اللَّه سریع الحساب» (۸)؛ خدا سریعاً محاسبه کرد و پاداش داد؛ بعد به مقام عزیزی مصر رسید. زمینه، طوری فراهم شد که برادران بیوفا به او احتیاج پیدا کردند، سراغش آمدند و در امتحان دشواری، او را شناختند. بعد او این جمله را که اوّل صحبت خواندم، گفت: «انّه من یتق و یصبر فان اللَّه لایضیع اجر المحسنین» (۹) هرکس که تقوا پیشه و صبر کند - صبر، یعنی پای فشردن بر موضع درست، استقامت - «فان اللَّه لایضیع اجر المحسنین»؛ خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمیکند. در دعای امام سجاد هم میخوانیم: «یا ضامن جزاء المحسنین و یا مستصلح عمل المفسدین» (۱۰).
عزیزان من! پس من توصیه میکنم در همهی کارها تقوا پیشه کنید؛ فکر کنید، نظر کنید و ببینید چه میکنید، چه میخواهید، دنبال چه هستید، چرا درس میخوانید، چرا این حرف را بر زبان جاری میکنید، چرا سکوت و چرا اقدام میکنید. مستانه نباید حرکت کرد.
امیرالمؤمنین علیهالسّلام، تقوا را به اسب راهواری تشبیه میکند که سوار، زمام آن را در دست دارد و از آن استفاده میکند؛ هر جا میخواهد، میتازد و هر جا میخواهد، آن را نگه میدارد. در مقابل تقوا، غفلت و گمراهی است. در تعبیر امیرالمؤمنین، خطا در مقابل تقوا گذاشته شده است - «خطایا» - خطا رفتن اندیشه، خطا رفتن زبان، دست، پا، دل و خطا رفتن تصمیم و عمل، مثل اسبی است که راهوار نیست؛ اسب سرکش و افسار گسیختهای است که یک نفر را هم رویش انداختهاند که اختیار آن را ندارد و آن اسب، خودش او را میبرد. معلوم است که چنین کسی جان سالم به در نخواهد برد.
روزه، مقدّمهی تقواست. این بیست و شش روز را روزه گرفتهاید، چند روز هم بیشتر نمانده است. دقّت کنید؛ در کارها خوب فکر و خوب عمل کنید. هرگز در اندیشیدن به راههای درست، تنبلی نکنید. «وِلِش»، جزو بدترین کارهاست؛ جزو خطرناکترین کارها این «وِلِش» است. همه چیز را با دقّت دنبال کنید. نسل جوان باید این باشد.
من از اجتماع شما عزیزان استفاده کنم و یک نکته را به شما بگویم. امروز در سطح عالم، تلاشی علیه ایران وجود دارد. نمیخواهم به فلان اعلامیهی نابجا، فلان حرف غلط و فلان ناباب اشاره کنم؛ یعنی اینها آن قدر نیست که انسان بخواهد آنها را متّهم، یا دربارهی آنها حرف بزند. به توطئهها و تصمیمهایی که طرّاحان بزرگِ توطئههای جهانی نشستهاند و رویش فکر، همفکری و همکاری کردهاند، اشاره میکنم. هیچ تصادفی هم در آن نیست؛ همه کاملاً حساب شده است؛ به آنها اشاره میکنم.
البته نمیخواهم بگویم همهی توطئههای دنیا علیه ماست؛ نه. بندگان دیگر خدا هم غیر از ما در دنیا هستند که هدف توطئههای بدجنسها و خبیثهای عالمند. ما هم هدف توطئههایی هستیم و این توطئهها متوجّه نقاطی در کشور ماست که یکی از آنها جوانان، بخصوص جوانان دانشجو هستند. خلاصهی این توطئهها این است که کاری کنند بین جوان این مملکت - که اکثریت مملکت، جوانند و آیندهی مملکت هم دست جوانان است - و اندیشههای عمیق و مستدل و مستحکم دین و انقلاب، فاصله بیندازند. تلاش، این است. این تلاشی است که میکنند، تا این کار تحقّق پیدا کند. البته قبل از آنکه تحقّق پیدا کند - انشاءاللَّه هرگز هم تحقّق پیدا نخواهد کرد - همین حالا هم که اینگونه نیست، تبلیغ میکنند که اینگونه است. میخواهند وانمود کنند که جوان، دانشجو و دانشگاهِ این مملکت، از دین، از تفکّرات متین، محکم، منطقی و جذّاب و از تفکّرات امام، فاصله گرفته است؛ تفکّراتی که هنوز در دنیای اسلام، جوانان و غیرجوانان، روشنفکر نسل امروز و روشنفکر نسل دیروز - یعنی بیست سال پیش - سرمست از زلال حیاتبخش آنند. میخواهند بگویند که جوان ایران، در حال فاصله گرفتن از این اندیشههاست.
شما خیال میکنید وقتی که توپتان داخل دروازهی امریکا در یک میدان فوتبال جهانی میرود، چه علّتی دارد که در فلسطین اشغالی، در لبنان، شام، عراق، افریقا، مصر و در آسیای میانه، جوانان، پیران، مردان و زنان از خانه و قهوهخانه به خیابان میریزند و شادی میکنند!؟ فکر میکنید علّتش چیست؟ آیا اتّفاق افتاده است که برای پیروزی مثلاً تیم آث میلان، یا تیم ملّی فلان کشور، در هیچ کشوری غیر از کشور خودشان از این شادیها بکنند!؟ آیا چنین چیزی پیش میآید؟ واقعاً این نکته، در خور توجّه است.
عزیزان من! به این نکته دقّت و توجّه کنید؛ علّت چیست؟ علّت این است که آن شعارها، آن منش و آن چهرهی قهرمانانه که ملت ایران با نماد جوانانش در این بیست سال گذشته به خود گرفته، آنچنان درخشان است که همهی مردم دنیا - و بیشتر کشورهای مسلمان و کشورهای جهان سوم - هنوز مجذوب آنند! این برای مستکبرین عالم، دردسر بزرگی است؛ خیلی دردسر است. شما خودتان را جای آقای کلینتون(۱۱) - بلا نسبت - یا جای طرّاحان سیاسی صهیونیستها بگذارید! آنها با ایران، با جمهوری اسلامی، با رهبری آن، با رئیس جمهورش، دولتش، مردمش، جوانانش، دانشگاهش و تیم ملیاش بدند دیگر؛ در این شکّی نیست. بعد ببینند در همهی کشورهای دنیا به نفع اینها شعار میدهند! آیا تحمّل این برایشان خیلی آسان است!؟ به فکر میافتند که علاج کنند؛ لذا به ایران توجّه میکنند. الان یکی از کانونهای اصلی مورد توجّه توطئهی دشمنان، مجموعهی جوانان و مجموعهی دانشگاه این کشور است. دلشان میخواهد این مجموعه را از دین جدا کنند. البته من آدمی نیستم که با این تبلیغات، دچار اشتباه شوم. بنده دانشگاه کشورمان، جوانانمان و محیط دانشگاهی را میشناسم؛ دچار اشتباه نمیشوم. من میدانم در دانشگاه، چه خبر است. امروز در بیست سالگی تحقّق جمهوری اسلامی، هنوز اهداف و شعارهای امام، در نقطهی اوجِ جذابیت برای تودههاست. به فضل پروردگار، همچنین خواهد بود؛ البته اگر ما رسالت خودمان را فراموش نکنیم.
جوان، طبیعتش ظلم ستیزی و مقابلهی با قلدری است. جوان، طبیعتش این است که وقتی ببیند دولتی در صحنهی بینالملل، در عرصهی عالم وجود دارد که اساس موجودیتش عبارت است از ظلم - نظام و حکومت صهیونیستی؛ اساسش ظلم است دیگر - با آن مخالف خواهد بود. خوب است شما تاریخچهی فلسطین را بخوانید. این کتاب سرگذشت فلسطین و کتابهای فراوان دیگری را که در باب مسألهی فلسطین است، بخوانید. ببینید صهیونیستها این نقطهی بسیار مهمِّ خاورمیانه را با چه ترفندهایی بهدست آوردهاند! اوّل رفتند زمینهای فلسطینیها را خریدند - البته عدّهای یهودی آنجا بودند و انگلیسیها آنجا قیمومیت داشتند - هدف این بود که آنجا را بگیرند. هدف را اوّل در آن کنگرهی بزرگ صهیونیزم - در سال ۱۸۹۷ - مشخّص کردند که باید سرزمین فلسطین گرفته شود. اینجا نکتهی اساسی است. آنوقت هنوز امریکا مطرح نبود؛ برای انگلیسیها هم مهم بود که این نقطه را بگیرند. به یاد بیاورید که آن روز، هنوز کشور عثمانی بود و انگلیسیها در این منطقه، جای پایی نداشتند. بعد از جنگ بینالملل اوّل، کشور عثمانی از هم پاشیده شد. آن وقت اردن و عراق و مصر و حجاز و غیره، در واقع تحت قیمومت و حمایت انگلیسیها درآمد. لبنان و سوریه و اینها هم در اختیار فرانسه قرار گرفت - فاتحین جنگ بینالملل، تقسیم کردند - لیکن آن روزی که بحث گرفتن سرزمین فلسطین و گذاشتن یهودیها و صهیونیستها در آن مطرح شد، هنوز این خبرها نبود. برای انگلیسیها خیلی مهم بود که اینجا یک جا پا داشته باشند.
بعد از آنکه جنگ بینالملل اوّل تمام شد، تقریباً آغاز حکومت پهلوی در ایران است. آنها در این مدت، مقداری زمینهای فلسطینیها را در داخل فلسطین خریدند و تعدادی از صهیونیستها را وارد کردند. بین صهیونیستها - یعنی یهودیها - و مسلمانان اختلافاتی بهوجود میآمد. سربازان انگلیسی برای یهودیها بهطور قاچاق، اسلحه وارد کردند و جنگهای داخلی راه انداختند! نهضتهایی را که آگاهانه شروع شده بود - از طرف آنهایی که میفهمیدند اینها چه کار میکنند - سرکوب کردند! بعد هم رسماً در قسمتی از کشور فلسطین - در سال ۱۹۴۸ - یک دولت صهیونیستی درست کردند و آنجا گذاشتند! بعد هم در پی جنگهای مختلف - در سال ۱۹۵۶ و در سال ۱۹۷۴ - بخشهای گوناگون دیگر را از فلسطین گرفتند و این فلسطین کنونی را تبدیل به دولت اسرائیل کردند! یعنی دولتی که براساس زور و ظلم و بیرون کردن مسلمانان و صاحبان خانه، در درجهی اول، تحت کمک مستقیم انگلیسیها بهوجود آمد؛ بعد که امریکاییها در صحنه آمدند و فعّال شدند، در اختیار آنها و دیگر کشورهای اروپایی و شوروی آن روز قرار گرفت.
طبیعی است هرجای دنیا جوانی باشد که بخواهد با فطرت جوانی خود رفتار کند، با این مخالف خواهد بود؛ مگر اینکه آنقدر حجم تبلیغات، علیه صاحبان این خانه زیاد باشد که قضیه را بهعکس کند! مثل کجا؟ مثل مطبوعات امریکا و اروپا! الان شما ببینید در مطبوعات امریکا اینگونه است. من تعدادی از این مطبوعات امریکایی را گاهی نگاه میکنم و غالباً در جریان یک شمای کلّی از اینها قرار میگیرم. هر جا اتّفاقی بیفتد که در آن چهار نفر، یا دو نفر صهیونیست، کشته شوند، مطبوعات امریکایی برای اینکه احساس ترحّم مردم را نسبت به آنها جلب کنند؛ عکس بچههایشان، عکس زنانشان، عکس مادران پیرشان و گریه کردنشان؛ در تابوت گذاشتن و دفن کردنشان را چاپ میکنند!
در غرب شبیه این هرگز برای کشتارهای دستجمعی مسلمانان اتّفاق نیفتاده است! در «دیریاسین» در یک شب، در یک ساعت، چند صد نفر مرد، زن، بچه، بزرگ و کوچک را گلولهباران کردند و از بین بردند؛ اما انعکاسی در افکار عمومی غرب پیدا نکرد! لذا شما اگر میبینید جوان فرانسوی، یا انگلیسی، یا امریکایی، بهطور طبیعی احساس همدردی با عرب فلسطینی نمیکند، بلکه بهعکس، احساس همدردی با صهیونیست غاصب میکند، بهخاطر تبلیغات است، والّا چنانچه حقیقت قضیه را آنچنان که اتّفاق افتاده، در مقابل هر جوانی قرار دهند، نسبت به آن، احساس موضع دارد. طبیعت جوان این است. جوان با ظلم مخالف است. جوان با زورگویی، با قلدری و با ناحق طلبیهای زورگویانه مخالف است. چنانچه هیچ تبلیغاتی روی جوان کشور ما انجام نگیرد، فقط همین قدر بداند که امریکا نسبت به کشور ما، نسبت به کشورهای خاورمیانه، نسبت به انقلاب و گذشتهی ما چه کرده، با آن مخالف است؛ یعنی در محیط جوانی، موضعگیری در مقابل امریکا، در مقابل صهیونیسم و در مقابل تجاوزگر و زورگو، احتیاج به این ندارد که کسی به جوان بگوید «بکن» - جوان را وادار به این کار کند - طبیعت جوان، این است. جنبش و بیداری دانشجویی، آنجایی حقیقت است که این مواضع وجود دارد. هر جا دیدید این مواضع نیست، بدانید این جنبش دانشجویی نیست، بلکه یک امر تحمیلی است.
از اوّلِ انقلاب، کسانی در این کشور بودند که - شما جوانان یادتان نیست. ما وسط میدان بودیم و تکتک آنها را از نزدیک هم میشناختیم و میشناسیم - اعتقادشان این بود حال که حکومت پادشاهی رفت و حکومت دیگری سرِکار آمد، دیگر شعارهای انقلاب را کنار بگذاریم! نه خانی آمد، نه خانی رفت؛ وِلِش کنیم! دیگر مثل قبل بشویم؛ با امریکا و با دیگران، ارتباطات، رفتارها و مراودات، به همان شکل سابق باشد. این چیزی بود که خودِ امریکاییها آن را دنبال میکردند! آن آقایانی که در اوایل انقلاب، دنبال این قضیه بودند، به اعتقاد من خائن نبودند. بسیار سادهنگر بودند؛ ملتفت نبودند که پشت سر این چیست! خیال میکردند امریکا، یعنی قدرتی که سی سال در این کشور، این همه از لحاظ تصرّفِ مناطق حسّاس این کشور، پیشرفت کرده - قبل از آن هم انگلیسیها در حدود پنجاه، شصت سال در این مملکت تلاش کردند که این کشور را قبضه کنند و منابع مالی و منابع نظامیش را بگیرند - قدرتی که پنجاه سال حکومت پهلوی را اینجا سرِپا نگه داشت، برای اینکه ایران را در دست داشته باشد، حالا حاضر است به خاطر گُل روی انقلاب و انقلابیون، به این عدّهای که سرِکار هستند، بگوید ببخشید، ما دیگر با شما هیچ کار نداریم! حالا مثل دو نفر دوست برابر شویم؛ با روابط عادّی و معمولی!!
ساده لوحی است که کسی این را قبول کند. در همسایگی ما کشور ترکیه است، این طرف ما کشور پاکستان است؛ هیچ کدام از این دو کشور هم بهقدر ایران، تحت نفوذ امریکا نبودند. شما ببینید آیا امریکا در این دو کشور و کشورهای دیگر به یک روابط ساده و طرفینی قانع است؟ آیا جز به تسلّط و تصرّف مطلق، به چیز دیگری راضی است!؟
من یادم نمیرود در اوایل انقلاب، جلسهای به اسم جلسهی شورای عالی دفاع تشکیل شد؛ نخستوزیر وقت و چند نفر از مسؤولین، بنده و مرحوم چمران هم بهعنوان دو نمایندهی امام در آن جلسه شرکت کردیم. بعضی از مسائل نظامىِ خیلی سطحی در آنجا مطرح میشد. البته آنوقت، سپاه پاسداران تشکیل شده بود؛ منتها آن را به بازی نمیگرفتند! سپاه را جدّی فرض نمیکردند، چندان هم از بودن آن راضی نبودند و دلشان میخواست سپاه را حذف کنند! عمده، ارتش در آنجا مطرح بود. فرماندهان ارتش هم همان کسانی بودند که در گذشته بودند. البته فرماندهان نیروها فرار کرده، یا دستگیر شده، یا محاکمه شده بودند؛ اینها هم معاونین آنها بودند. مثلاً یک نفر معاون فرمانده نیروی هوایی رژیم شاه، آن روز همهکارهی نیروی هوایی شده بود! فرمانده نبود؛ اما همه کاره بود و دلش میخواست و میکوبید که فرمانده شود؛ بعید هم نبود! اگر آنها بودند، فرمانده میگذاشتند؛ کمااینکه برای فرماندهی نیروی دریایی، یکی مثل آنها را انتخاب کردند!
همان روزهای اوّل که ما در مدرسهی رفاه بودیم - در همان جوش انقلاب - دیدیم یک جناب، با یال و کوپال - ما درست هم این گونه قیافههایی را ندیده بودیم - و با آن تشکیلات و اینها آمد! گفتیم ایشان کیست؟ گفتند فرماندهی نیروی دریایی از طرف نخست وزیر است! بعد هم چند روز که گذشت و یک خرده سوابق اعمالش معلوم شد، کمیتهی انقلاب او را گرفت، محاکمه و اعدامش کردند! وضعشان این طور بود؛ اینها را به عنوان فرمانده گذاشته بودند! فرماندهان ارتش آن روز، مثل فرماندهان صالح و مؤمن و انقلابی امروز نبودند. امروز فرماندهان ارتش، واقعاً همه انقلابی و مؤمن و سالمند.
چند نفر از این ارتشیها هم در آن جلسه بودند؛ من دیدم چیزی را برای تصویب مطرح کردند که این دفاتر امریکایی نیروی هوایی، اسمش فلان باشد. آن کس که رئیس جلسه بود - حالا نمیخواهم اسم بیاورم - گفت: آقایانی که موافقند، دست بلند کنند. همه - هفت، هشت نفر بودند - دست بلند کردند! ما گفتیم چه شد؟ دفاتر امریکایی چیست؟ درست توضیح بدهید. گفتند: چیزی نیست. بعد که یک خرده بیشتر تفحّص کردیم، معلوم شد که امریکاییها در زمان رژیم گذشته در داخل ارتش، دفاتری داشتند - هم در ستاد مشترک، هم در نیروها؛ بخصوص در نیروی هوایی. اسمش ظاهراً دفتر مستشاری نظامی امریکایی بود - این دفاتر با آمدن نیروهای انقلابی و بعضی از همافران و افسران مؤمن و جوانان، بهکلّی تعطیل شده بود؛ حالا میخواستند مجدّداً آنها را تجدید کنند! تازه پنج ماه، یا شش ماه از انقلاب گذشته بود، میخواستند از شورای دفاع آن روز، اجازه بگیرند که آنها باز در ارتش بمانند!! شما ببینید چه خبر عظیمی! اینها از کنار خبر به این مهمّی، همینطور عادّی عبور میکردند! تحت چه نامی؟ میترسیدند بگویند آنها بمانند که افراد، حسّاس شوند. میگفتند معین کنید که اسم آنها چه باشد. تحت عنوانی که اسمشان چه باشد، اسمی هم برایش معین میکردند! مثلاً دفتر مشورت، یا کمیتهی مشورت - یک ذرّه نجیبانهتر از آنچه که قبلاً بود - که آنها تحت این اسم، همان کارهایی را که قبل از انقلاب میکردند، در داخل ارتش شروع کنند! همان تصرّفات، همان جاسوسیها، همان بخور بخورها، همان یارگیریها، همان جاسوس پروریها و بالاخره کودتا! همان کارها را ادامه دهند. اهداف آنها از اوّلِ انقلاب، این طور بود. کسانیکه آن روز بر سر مسؤولیتهای رسمی دولتی بودند، از این چیزها غفلت داشتند. واقعاً اگر هوشیاری و بیداری امام نبود - که مظهر کامل تقوا و متوجّه همهی جوانب بود - انقلاب، رفته بود و ارتش را قبضه میکردند.
البته تقریباً در حدود یک سال بعد، کودتای معروف شهید نوژه - که البته به آن کودتای نوژه گفته میشود و اشتباه است؛ نوژه یکی از شهدای ماست که پایگاه همدان را به اسم شهید نوژه گذاشتند - راه افتاد که البته اینجا بچههای سپاه به موقع فهمیدند و آن هم داستان عجیب و معجزهآسایی دارد.
طبیعت جوان، طبیعت دانشجو و نهضت دانشجویی، مقابله با نفوذ بیگانه، نفوذ دشمن، نفوذ قلدرها، زورگوها و دیکتاتورهای بینالمللی در داخل مسائل یک کشور است. اگر جنبش دانشجویی وجود دارد، این طبیعت جنبش و بیداری دانشجویی است. اگر یک جا یک جمع دانشجویی جمع شوند و ضدّ این شعار دهند، این شعار اصیل و شعار دانشجویی نیست؛ بلکه شعار تحمیلی و از روی غفلت است. البته غفلت، میدانی دارد؛ پشت سر این میدان، غرضورزیهاست که میدانهای دیگری دارد. طبیعت جوان، میل به معنویت و میل به صفاست. این اعتکافهایی که در مساجد دانشگاه هست، اینها آن طبیعت جوان است. حتّی آن جوانی که خیلی هم متعبّد نیست و در دل، گرایش به معنویات دارد، با آن آدمی که عمری را با گناه و تعلّقات گوناگون گذرانده، دل و جان او سیاه شده و هیچ جذبهی محبّتی در آن وجود ندارد، فرق دارد. جوان، این گونه نیست. طبیعت جوان، پاکی و میل به پاکی، محبّت و میل به محبّت، معنویت و میل به معنویت، روشنبینی و میل به روشن بینان است. طبیعت جوان، مقابله با زورگوییهاست. شما در هیچ جای دنیا سراغ ندارید که نهضتی از طرف جوانان به نفع دخالت بیگانگان درست شده باشد. همیشه در هر کجای دنیا که نهضت جوان درست شده، علیه دخالت بیگانگان بوده است. چطور ممکن است یک مشت جوان، به نفع دخالت امریکا، به نفع تسلّط، نفوذ، آقایی و سروری امریکا جمع شوند!؟ مگر جوانی تحلیل نداشته باشد و نتواند بفهمد که این نفوذ و این دستاندازی، چگونه و از چه راههایی سازماندهی میشود.
خوب؛ امشب برنامهی ما عبارت بود از برنامهی افطار با شما عزیزان؛ این هم جنبهی نمادین دارد. شما گلچینی از مجموعهی دانشجویان کشور هستید. این جلسهی ما پارسال هم بود. دو سه سال است که ما این جلسه را در ماه رمضان داریم. این نشانهی محبّت من و اهمیتی است که در قلب خودم برای قشر دانشجو، قائل هستم. قشر دانشجو برای ما، برای این کشور و برای آینده، مهم است. شما امروز جوانید، دانشجویید و در دانشگاهید. فردا مراکز تصمیمگیری و آیندهی این کشور در دست شماست؛ مدیریتهای بزرگ، مدیریتهای اقتصادی و فرهنگی در اختیار شماست. این مهمّ است که جوان امروز، جوانىِ خودش را چگونه بگذراند و با چه حال و هوا و در چه جهتی حرکت کند. جوان امروز، اگر اهل دین، اهل معنویت، معرفت، اندیشیدن و اهل تقوا به این معنا بود - یعنی با محاسبه، با دقّت، با اندیشه و با نظر فکر کردن و تصمیمگرفتن و اقدام کردن - آیندهی مملکت از آن اوست. بهعکس، اگر جوان مملکت، با ولنگاری، با بیاعتنایی به اصول و به شعارهای حقیقی دین و انقلاب، با بیخبری، با نداشتن تحلیل نسبت به مسائل گوناگون کشور و مسائل جهانی، رشد کرد؛ اگر درس هم بخواند، به نفع کشور، تمام نخواهد شد و آیندهی کشور، تضمین نخواهد گردید.
من به این جهت است که به قشر دانشجو و مجموعهی دانشجویان، اهمیت میدهم. عزیزان من! هرچه میتوانید، خودسازی کنید. برای شما خودسازی دینی و معنوی، آسانتر از کسانی است که سنّی از آنها گذشته است. تا آنجا که میتوانید، از گناه دوری کنید و هرچه میتوانید، به کار خیر، به صدق، به صفا، به معنویت، به محبّت، به خیرخواهی، به کمک، به تعاون در امور خیر، به درس خواندن و به تحقیق و مطالعه، اقبال و توجّه کنید و بپردازید - چه دختران، چه پسران - خودتان را برای آیندهی این کشور بسازید.
ایران در جای حسّاسی از دنیا قرار گرفته و از منابع عظیم و از فرهنگ بسیار اصیل و ریشهداری برخوردار است. این ملت از استعداد درخشانی برخوردار است. این کشور میتواند روزی در دنیا بهعنوان کشوری مطرح شود که هم از لحاظ مادّی، معنوی، صنعت برتر، علم برتر و فرهنگ والاتر و هم از لحاظ دین، درخشندگی داشته باشد. این به دست شماست. البته امروز ژاپن، آلمان و بعضی کشورهای اروپایی، از لحاظ پیشرفت علمی، پیشرفت تکنولوژیک و صنعت و پیشرفت بعضی از شاخههای گوناگون علوم انسانی، مدیریت و امثال آن، برجستگیهایی دارند؛ هر کس هم باید از این برجستگیها استفاده کند. ما هم به کوری چشم کسانیکه نمیخواهند ما استفاده کنیم، از همهی اینها استفاده خواهیم کرد. یک روز غرب و اروپا از دانش ما مسلمانان، از پیشرفت علمی ما، از کتاب و نوشته و از فرهنگ ما، حدّاکثر استفاده را کردند و خودشان را جلو کشیدند. ما بهخاطر حکومتهای فاسد، بهخاطر سلطنتهای پلید و حکّام خودخواه و افزونخواه، دیکتاتور و خودپرست و بیاعتنای به مردم، دویست و پنجاه سال عقب ماندیم. به فضل پروردگار، تلاش خواهیم کرد از آن دانشی که مال بشریت است، استفاده کنیم. دانش، در انحصار هیچ ملتی نیست. دانش ما هم مال بشریت بود؛ همهی دنیا در قرنهای سوم، چهارم، پنجم و ششم هجری، از دانش ما استفاده کردند. امروز هم اروپا، امریکا و دیگران، دانشی دارند؛ آن هم مال بشریت است. البته آنها پنهانکاری میکنند؛ این را شما بدانید. شاید از بعضی اساتید خودتان که خارج رفتهاند، شنیده باشید که آنها نمیگذارند. علم، طبقهبندی است؛ حتّی نمیگذارند دیگران که از نظر آنها بیگانهاند، از بخشهایی به بالا دسترسی پیدا کنند؛ مگر وقتی که باز خودشان به چیزهای بالاتری دست پیدا کرده باشند. اما بچههای ما زِبِلند، باهوش و زرنگند؛ انشاءاللَّه میروند و از آنها استفاده میکنند. الان هم استفاده میکنند؛ از دانش جهانی هم استفاده خواهند کرد. استعدادشان هم خوب است، فرهنگ ما هم فرهنگ عمیق و اصیلی است، دین هم به ما کمک خواهد کرد که با امید و با نشاط بیشتر، دنبال آن برویم.
این کشور، روزی میتواند از لحاظ مادّی، علمی و صنعتی، همان جایی قرار گیرد که امروز کشورهای دارای فنآوری و دانش برتر، در آنجا قرار دارند؛ با این تفاوت که آنها از معنویت بیگانهاند، دچار بحران روحی هستند، در درون خودشان فساد هست و طبقات گوناگون مردمشان گرفتار بحران معنویتند؛ رؤسایشان صددرصد از معنویت دورند، غرق هواهای نفسانی و غرق هوسهایند. آن روز انشاءاللَّه کشور شما از این جهت هم مثل خورشیدی خواهد درخشید - هم در معنویت و هم در مادیت - این آینده میتواند تحقّق پیدا کند و آن به دست شماست؛ به دست نسل جوان است. باید خوب درس بخوانید، خودتان را خوب تقویت کنید، خوب تقوا پیشه کنید، به مسائل کشورتان و به مسائل جهان، اهمیت دهید، نسبت به مسائل، تحلیل پیدا کنید، صداهای گوناگونی را که بلند میشود، بشنوید و دربارهی آنها تأمّل کنید؛ فکر کنید و بگزینید. این مهمّ است. امیدوارم انشاءاللَّه این آینده، خیلی دور نباشد و روزی برسد که شما جوانان عزیز، اینها را به یاد بیاورید و بگویید روزی کسی اینطور به ما میگفت و ما امروز آن را به چشم خودمان مشاهده میکنیم. انشاءاللَّه آن روز، دعای خیر و طلب رحمت و مغفرت شما عاید روح ما خواهد شد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) یوسف: ۹۰
۲) یوسف: ۳
۳) یوسف: ۲۵
۴) یوسف: ۳۱
۵) یوسف: ۳۱
۶) یوسف: ۳۳
۷) بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۶۵
۸) آل عمران: ۱۹۹
۹) یوسف: ۹۰
۱۰) صحیفهی سجادیه، دعای چهلم
۱۱) بیل کلینتون» رئیس جمهور وقت آمریکا. |
873 | 1377/10/18 | بیانات در خطبههای نمازجمعه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2923 | null |
874 | 1377/10/04 | بیانات در خطبههای نمازجمعه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2922 | null |
875 | 1377/09/30 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای دانیل آراپ موی رئیسجمهور کنیا | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57989 |
سیاست جمهوری اسلامی ایران گسترش روابط با کشورهای آفریقایی است. ارتقاء بیشازپیش روابط تهران ـ نایروبی، امری لازم و مورد تأکید است.
گسترش روابط کشورهای آسیایی و آفریقایی به سود دو طرف است. البتّه برخی سیاستها با ارتقاء روابط کشورهای آسیایی و آفریقایی مخالفند که باید به این سیاستها اعتنایی نکرد.
با عنایت به تعداد قابل توجّه مسلمانان در کشور کنیا، همکاری خوب دولت این کشور و مسلمانان کنیا موجب رضایت است. |
876 | 1377/09/25 | بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان بسیجی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24653 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
خیلی خوش آمدید. از خداوند متعال درخواست میکنم که دلهای نورانی و جانهای پاک شما را با تفضّلات معنوی و با هدایت و لطف و توفیق خود، نورانیتر کند. شاید خدای متعال در بین پدیدههای ظاهری انسانی، از لحاظ زیبایی، هیچ پدیدهای مثل جوانی نیافریده باشد. در خصوصیات مادّىِ زندگی انسان، بعد از نعمت حیات، خصوصیت جوانی، خصوصیت خیلی مهمّی است. لذا شما ببینید در روایات ما مکرّر آمده است که خدای متعال در روز قیامت نمیگذارد هیچ انسانی قدم از قدم بردارد، مگر اینکه دربارهی چهار چیز از او سؤال و مؤاخذه میکند. یکی از آن چهار چیز جوانی است؛ «جوانی را چگونه و در کجا صرف کردید؟»
خدای متعال، این منبع عظیم انرژی و توان را که در یک برهه از عمر، به همهی انسانها داده میشود - بیاستثنا همه از این دورهی زرّین زندگی عبور میکنند - جهت ذخیرهسازی و ایجاد قاعدهی مستحکمی برای زندگی سعادتمند قرار داده است. بعد که از این دوره گذشتید، همّت کارهای بزرگ در انسان تقلیل مییابد؛ توانش هم در انسان کم میشود؛ انسان نمیتواند کارهای زیربنایی را انجام دهد و شخصیتسازی و خودسازی برایش، دشوار میگردد. البته خدای متعال هیچ چیز را برای بشر - با این قدرت عظیمی که به او داده - محال نکرده است. بالاخره هر کسی تا آخر عمر میتواند انواع کارها و تلاشهای بزرگ را انجام دهد؛ اما دشوار شدن کار بعد از دورهی جوانی و روانی و آسانی آن در دوران جوانی، یک حقیقت مهمّ است. بسیاری از مردم دنیا در طول تاریخ، در این برهه دچار خسارت میشوند؛ یعنی جوانی را که سرمایهای زایل شدنی است، خرج میکنند، بدون اینکه با این خرج، سرمایهگذارىِ مهمّی برای آیندهی زندگی خودشان بکنند. بعضی به غفلت، بعضی به شهوات، بعضی به برخی از امور مفید، اما بدون رعایت صلاح معنوی و روحی خودشان، آن را صرف میکنند.
بزرگترین هنر این انقلاب که امام آن را فتحالفتوح انقلاب دانستند، این بود که توانست جوانانی را تربیت کند که در دنیای مادّىِ آلوده و از لحاظ اخلاقی، لجنزار، انسانهایی با دلهای پاک و نورانی و با تصمیمهای راسخ باشند و هوشمندانه و خردمندانه، راه بزرگان بشریت و راه سعادت بشر را انتخاب کنند. هنوز زود است؛ هنوز آن قدری زمان نگذشته است که انسان بتواند چهرههای منوّر جوانان این کشور را آن چنان که هست - با همان درخشندگی - ببیند؛ اگر چه از دور میبینند! از دور با فاصلههای مکانی، تلألؤی جوانان ما دلهایی را در دنیای اسلام منقلب کرد. در کشورهایی که اسمشان اسلامی بود، اما از گرایش و میل و عزّت اسلامی، هیچ خبری در آنها نبود، دختران و پسران بدون اینکه ایران و ایرانی و امام ایران و جوانان ایرانی را دیده باشند، با امواج نورانیای که جوانان ایرانی فرستادند، منقلب شدند.
در سالهای اواسطِ دههی شصت در سفر به یکی از کشورهای عربی که بهشدّت تحت تأثیر فرهنگ منحطّ غرب قرار داشت، من در خیابانها به چشم خود دیدم که سبک لباس پوشیدن دختران و پسران، سبک جوانهای حزباللّهی ماست؛ در حالی که آنها به ایران نیامده بودند و از تلویزیونها و از بعضی خبرها توانسته بودند جوان ایرانی را از دور ببینند و تحت تأثیر عظمت او قرار گیرند. جوان ایرانی توانست در زیر سایهی انقلاب، چیزهایی را که جزو زیباییهای حقیقی او بود، برای خود حفظ و آنها را مضاعف کند؛ مثل هوشمندی، زرنگی، فعّالیت، جلادت، شجاعت و اقدام. اینها مال جوان ایرانی است. همینطور چیزهایی را که در طول یک قرن یا بیشتر، با وسایل فکری، با وسایل گوناگون اقتصادی و سیاسی و استعماری کار کرده بودند که به او تزریق کنند تا آن زیباییها تحتالشّعاع قرار گیرد - مثل مدها و عادتهای غلط، اعتیادهای مرگبار و معاشرتهای بهشدّت مضر - توانست رها سازد و از خودش دور کند.
روزگاری یک جوان در دنیای اسلام، در حالی که نمازش در حال قضا شدن بود، خجالت میکشید در ملأ عام بایستد نماز بخواند! جوان ایرانی کاری کرد که در شلوغترین فرودگاههای دنیا و در مراکز فساد و بیبندوباری و بیاعتنایی به مذهب، گاهی سه نفر، پنج نفر جوان حزبالّلهی - به هر جهتی که آنجا بودند - اوّل وقت اذان میگفتند! نمیگفتند آخرِ وقت که به تهران برسیم، نماز میخوانیم؛ همان جا اوّل وقت در فرودگاه، به نماز میایستادند و تکریم و تعظیم دلها و احترام حقیقی را از همه سو به طرف خودشان جلب میکردند. من بعضی اینها را به چشم خودم دیدم؛ بعضیها را هم از گزارشهایی نقل میکنم که مثل این است که به چشم خودم دیده باشم! جوان مسلمان، شخصیت پیدا کرد.
دورهی اوّلِ شهدای دفاع مقدس - تا سالهای شصت و یک و شصت و دو - که خیلی جوانان دانشجو و کارگر و کاسب و طلبه به میدانهای دفاع مقدّس میرفتند و به شهادت میرسیدند، چهرههای نورانیشان در این عکسها دیده میشد. من یک وقت بر سرِ بحثی در قضیهی انقلاب فرهنگی و مسائل دانشگاهها، به دوستان آن روزِ ستاد انقلاب فرهنگی گفتم: به داخل خانههای همین چهرههای منوّر شهدای حزباللَّه بروید و بگویید آلبوم عکسهای چهار، پنج سال پیشِ آنها را بیاورند و به شما نشان دهند! بنده خودم این کار را نسبت به بعضیها کرده بودم؛ دارای چهرههای عجیب و غریب، موها و آرایشهای گوناگون! گفتم: این جوانی که امروز اسوهی دین و تقوا و معنویت است، همانی است که عکسش را در آن آلبوم میبینید! چهار، پنج سال پیش، آرایشش، نگاه کردن و مدگراییاش، مثل یک مقلّد محض نسبت به فرهنگ منحط و فاسد غربی بود و مثل یک موجود پوک، هیچ چیز از درخششهای انسانی را که آدم دوست میدارد در یک جوان ببیند، در او نبود!
گفتم: اینها همانها هستند که انقلاب مثل کیمیا، مثل اکسیر و مادهای که با زحمت به دست میآید - اما به دست میآید - مس وجودشان را تبدیل به طلا کرد. این انقلاب، آن اکسیر بود؛ مسها را طلا و فلزها و ظرفیتها را عوض نمود. جوانِ انقلاب، اینگونه بود.
درست مثل همان کاری که پیامبر در صدر اسلام کرد. وقتی «مصعببنعمیر» در جنگ اُحد شهید شد، پیامبر بالای سر او آمد و گریه کرد - طبق آنچه که در روایت و تاریخ هست - و به اصحابش گفت: این جوان در مکه - البته قبل از مسلمان شدنش - بهترین و زیباترین و فاخرترین لباسها را میپوشید و با زیباترین آرایشها میخرامید (به تعبیر من) و همهی مرد و زن مکه به او نگاه میکردند. جوانی طبق ارزشهای جاهلی و غرق در همان ارزشها که همهی همّتش در آن روز این بود که لباس زیباتر و فاخرتری بپوشد و چهرهی جذّابتری داشته باشد. اسلام، این جوان را منقلب و تبدیل به یک قهرمان و یک آدم معنادار کرد. مدتها قبل از آن هم که پیامبر از مکه به مدینه هجرت کند، برای اینکه یثربیهای آن روز، قرآن یاد بگیرند، این جوان را فرستاد. پیرمرد هم دور و برِ خود داشت، ولی این جوان را فرستاد و او معلّم قرآن اهل یثرب شد! در جنگ اُحد هم به شهادت رسید. روی خاکهای داغ بیابان افتاده بود؛ پیامبر ایستاد، به جسد مطهّر او نگریست و بنا کرد گریه کردن!
این انقلاب است؛ انقلابِ ارزشها یعنی این؛ یعنی آن چیزهایی را که برای یک جوان، مهمّ است تغییر میدهد. برای یک جوان، مهم این بود که فلان عطر را بزند، فلان نوع کفش را بپوشد، موهایش را فلان طور آرایش کند و در فلان خیابان، یک ساعت، دو ساعت راه برود! نه به فکر پیشرفت و آبادانی کشور، نه به فکر پرکردن شکم فقرا، نه به فکر اندکی سر و صورت دادن به اوضاع کشور، نه به فکر اندکی آباد کردن و نورانی کردن دل خود! غرق در همین مسائل مادّی که نقطهی اوجش - فرضاً - یک شهوترانی در امور جنسی، یا در امور خوراکی بود!
عزیزان من! جوانی اینگونه میگذشت و انقلاب آن را تبدیل کرد. مثل اینکه گوهر گرانقیمتی به دست یک مشت بچهی نادان بیفتد؛ در کوچهها و خیابانها با آن تیلهبازی کنند، بعد کسی بیاید و آن را تمیز و قیمتگذاری کند و در جای مناسب خودش مصرف نماید. این جوانی همان گوهر گرانبهایی بود که در فرهنگ و رژیم گذشته، بر اثر تبعیت کورکورانه از فرهنگ غربی، بیارزش شده بود. مصلحت سیاستمداران آن روز این نبود که جوانان فکر کنند، چیزی بفهمند و در راه حقیقی، در راه اصالتها، در راه خدا، در راه معنویت و در راه خودسازی حرکتی کنند و برایشان مایهی دردسر بود. لذا استقبال میکردند که جوانان به فساد گرایش پیدا کنند.
انقلاب آمد و آن گوهر را به جوانان شناساند. جنگ تحمیلی هم میدانی برای بروز این گوهر تابناک در وجود جوانان شد و الحمدللَّه بعد از جنگ هم ادامه پیدا کرده است. من به شما میگویم بدانید که دشمن، همین نقطه را هدف قرار داده است! اگر نورانی کردن جوانان و متوجّه کردن آنها به اهمیت مصرف کردن جوانی در راه ارزشهای والا، نقطهی فتحالفتوح انقلاب است، فتحالفتوح استکبار و ضدّ حملهی استکبار هم این است که همین نقطه را از جوانان بگیرد؛ باز جوانان را سرگرم فساد، آلودگی، بدفهمی و بحثهای پوچ و بیهودهی شبه فلسفی کند که هیچ حقیقتی پشت سرش نیست و فقط برای گفتگو کردن و سر و کلّه زدن و ساعتی وقت گذراندن - بدون اینکه هیچ فایدهای در آن باشد - و غافل کردن آنها از حقیقت، از راه زندگی، از آرمانهای انقلاب و از انتظاری که این ملت و انقلاب از جوانان دارد، به کار میرود! اگر العیاذباللَّه، استکبار بتواند - که نخواهد توانست - مطمئناً نمیگذارد دلهای پاک و فکرهای مصمّم و ارادههای نیرومندی که بحمداللَّه در کشور ما هم فراوان است، به دشمن فائق آیند. بعضی را دچار آلودگی اخلاقی، بعضی را دچار آلودگی ذهنی، بعضی را دچار دغدغه، دچار افسردگی و دچار نومیدی میکند. هر کسی را به یک نحوی مشغول میکند و سعی دارد این نسل جوان شادابی را که انقلاب به میدان آورد، از میدان پراکنده کند. شما جوانان دانشجو و مؤمن؛ شما جوانان بسیج دانشجویی، به این نکته توجّه کنید. من در آن پیام هم گفتم - بارها گفتهام - بسیج دانشجویی یعنی آن حرکت مؤمنانهی انقلابی نسل جوان دانشجو. این معنای بسیج دانشجویی است. اگر نسل جوان دانشجو بخواهد یک حرکت مؤمنانهی انقلابی انجام دهد، معنایش بسیج شدن این قشر در راه خداست. البته امروز جنگ نداریم؛ لذا این بسیج، ماهیت و هویت نظامی پیدا نمیکند.
برای تداوم راه انقلاب، برای عمق بخشیدن به فکر انقلاب و به این اندیشهی بلند و بزرگ، بسیج شوید. فلسفهی انقلاب، یک بنای فکرىِ شامخ است؛ بنایی فکری و دارای آنقدر استحکام که توانست یک نظام را که بزرگترین قدرتهای دنیا پشتیبانش بودند، منهدم و زیر و رو کند، یک نظام نو به وجود آورد و تمام کسانی را که در دنیای امروز، چیزی شبیه آن نظام منهدم شده دارند، به خود بلرزاند! آری؛ به خود لرزیدند. این است که هنوز هم که هنوز است، تا حرف میزنند، میگویند جلوِ این صدور انقلاب را بگیرید؛ ما از این صدور انقلاب، خیلی میترسیم! این یعنی چه؟ یعنی اینکه فلسفهی مستحکمِ قوىِ خوش بنیهی اسلامی و الهی و قرآنی، همهی کسانی را که وجه مشترک زیادی با آن نظام دارند - که این فلسفه، آن را منهدم کرده است - به خود میلرزاند! یک چنین چیزی است. این را به روشنی دریابید؛ اعتقاد و ایمان به آن را در دلهای خودتان و در دلهای دیگران، عمیق کنید و بدانید آیندهی این کشور و آیندهی این قرن، متعلّق به اسلام و قرآن است. دشمنان خیال نکنند که خواهند توانست سر و تهِ این انقلاب را که چند سالی است اسباب زحمتشان شده است، بهگونهای جمع کنند؛ نخیر، اینگونه نیست. این یک بنای مبارک و شجرهی طیبهای است که «اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اکلها کل حین باذن ربّها».(۱)
من شما جوانان عزیز - چه پسران و چه دختران - را دوست دارم. شما دانشجویان روی این مسائل فکر کنید. بحمداللَّه امکان هم برای شما فراهم است. همین تلاش را که دوستان کردند، با زحمات و در واقع با رهبری و تعلیم حضرت آقای مصباح(دامتبرکاته) - که وجود شریف ایشان، واقعاً از مفاخر زمان ما و از برکات خدا بر ملت و بر حوزهها و بر جوانان ماست - قدر بدانید و دنبال کنید. این فکرها را در خود تعمیق نمایید. ارتباطتان را با خدا روزبهروز قویتر و در منابع دینی تأمّل کنید. فکر کنید، کار کنید؛ خدا هم کمک خواهد کرد.
عزیزان من! انشاءاللَّه بنای آیندهی این کشور بر روی دوش شماست و آنکه تعیینکننده است، شما هستید، نه امواج فرهنگ امریکایی و استکباری و غربی و امثال اینها که مرتّب میخواهند موج بفرستند و به خیال خودشان با امواج، اینجا را آنطور که میخواهند بسازند! نخیر، همچنانی که در گذشته خطا کردند و این ملت را نشناختند و تودهنی خوردند، در این برهه و این مرحله هم این ملت را نمیشناسند؛ خطا میکنند و انشاءاللَّه باز هم از این ملت، تودهنی محکم خواهند خورد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) ابراهیم: ۲۵ - ۲۴ |
877 | 1377/09/24 | گزیدهای از بیانات در دیدار رهبر نهضت اسلامی تاجیکستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57994 |
اسلام پایه و اساس و ستون فقرات فرهنگ ملّت تاجیکستان است. تقویت فرهنگ دینی مردم این کشور از عواملی است که آیندهی درخشان ملّت تاجیکستان را در پی خواهد داشت.
وحدت جاری در تاجیکستان موجب خرسندی است. همچنین، تقویت و تحکیم وضع موجود و هوشیاری در برابر عوامل تضعیفکنندهی آن ضروری است. |
878 | 1377/09/23 | گزیدهای از بیانات در دیدار رئیس جمهور تاجیکستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57997 |
اشتراکات تاریخی، فرهنگی و دینی دو ملّت ایران و تاجیکستان زمینهساز مناسبات برادرانهی این دو کشور است. ما دولت و مردم تاجیکستان را به هوشیاری فراوان برای حفظ و تقویت وحدت کنونی توصیه میکنیم.
تکیه بر ایمان عمیق مردم تاجیکستان، حفظ و تقویت مبانی و مظاهر هویّت فرهنگی ــ از جمله زبان فارسی ــ و نیز استفادهی صحیح از منابع زیرزمینی و انسانی، زمینهساز آیندهی روشن تاجیکستان هستند. |
879 | 1377/09/23 | بیانات در دیدار جمعی از روحانیون | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2921 | null |
880 | 1377/09/17 | گزیده بیانات در دیدار خانواده و مسئولان ستاد برگزاری مراسم ارتحال استاد علّامه محمدتقی جعفر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44015 |
خصوصیّات برجستهاى در آقاى جعفرى (رحمة الله علیه) بود که به نظر من همهى اینها براى نسل جوان و پژوهنده و اهل علم و اهل تحقیق، الگو است. ایشان آن وقتى که کارهاى تحقیقى خودشان را شروع کردند خیلى جوان بودند. البتّه من شاید حدود سالهاى ۳۴، ۳۵ بوده که ایشان را شناختم؛ خب ایشان تازه از نجف آمده بودند و جوان و فاضل و فعّال و پرشور، و مورد احترام بزرگانِ ما که در مشهد با ایشان برخورد میکردند -مرحوم آقاى میلانى، بعضى از آقایان دیگر- و طلّابى که آن وقت اهل کار و تحقیق بودند در مشهد. به نظرم شاید چند ماهى ایشان مشهد ماندند؛ اخوانشان مشهد بودند؛ ایشان هم به یک مناسبتى چند ماهى یا یک سالى آمده بودند مشهد، و با ایشان ما آنجا آشنا شدیم. روح تحقیق، تفحّص، نشاط، شور علمى در ایشان بود؛ یعنى روحیهى جوانى. قاعدتاً سنّ ایشان آن وقت حدود سى سال بوده و در عین جوانى بودند؛ همهى این شور جوانى در کار علمى و فکر و بحث و نوشتن و تحقیق کردن و مطالعه کردن و مانند اینها صرف میشد. خب حافظهى فوقالعادهى ایشان و استعداد علمى و مانند اینها هم که به جاى خود محفوظ.
و این حالت تا همین آخر ادامه داشت، یعنى در عین اینکه ایشان قریب ۷۰ سال یا ۷۳ سال [داشتند]؛ چیز عجیبى است. مثلاً آخرین بار که ما ایشان را دیدیم -گمانم یک سال پیش یا هفت هشت ماه پیش بود که ایشان را ما زیارت کردیم- همان حالت و همان شور و همان تحرّک را در ایشان انسان میدید. این خیلى باارزش و قیمتى است که انسان نگذارد گذشت زمان و حوادث گوناگون، شور، تحرّک و تهیّجى را که خداى متعال در او قرار داده و میتواند آن را مثل یک صَرف(۱) گرانبها، مثل یک سرمایهى گرانبها براى پیشرفتهاى گوناگون در میدانهاى مختلف مصرف بکند از بین برود؛ ایشان نگذاشته بودند که آن از بین برود. به هر حال وجودشان حقیقتاً وجود ذیقیمتى بود، براى اسلام و مسلمین و نظام اسلامى ارزش داشتند و تا آخر هم کار کردند. یعنى واقعاً هیچ وقت آقاى جعفرى از کار افتاده و کنارنشسته و بیکاره نشد؛ دائم مشغول کار، مشغول تلاش، مشغول تحرّک بود. خداوند انشاءالله درجاتشان را عالى کند.
البتّه دیدید که مردم هم چطور برخورد کردند. من وقتى دیدم تشییع جنازهى ایشان را، این هیجان مردم را، این کارهاى گوناگون را، گفتم واقعاً این اثر اخلاص است. جوهرى از اخلاص در کار این مرد بود و اثر اخلاص همین است. وقتى کسى یک کارى را محض رضاى خدا، براى خاطر اهداف مقدّس انجام میدهد، خداى متعال نمیگذارد که بار او زمین بماند و نمیگذارد که ضایع بشود، بلافاصله پاداش آن را میدهد. و حالا ایشان در زندگى، که عزّت و توفیق داشتند و زندگى خوبى کردند، بعد از درگذشتشان هم این جور مردم [برخورد کردند]. با اینکه ایشان ارتباطات مردمىِ زیادى نداشتند، در عین حال دیدید که مردم -خواص، عوام، جوانها- آن تشییع جنازه، آن گریهها، آن نماز را -نماز میّت- [انجام دادند]؛ اینها واقعاً چیزهاى خیلى باعظمتى بود.
۱) دارایی |
881 | 1377/09/03 | گزیدهای از بیانات در دیدار سیدحسن نصرالله دبیر کل حزبالله لبنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57998 |
ما از مجموعهی مؤمن، بااراده، شجاع، متّحد و خردمند حزباللّه لبنان قدردانی میکنیم. وجود شما در لبنان، در آن نقطهی حسّاس، نعمت بسیار بزرگی برای اسلام و امّت اسلامی است و امیدواریم خدای متعال به شماها توفیق بدهد و به آنچه رضای او در آن است، کمک و هدایت کند.
همهی شواهد نشان میدهد که آینده بهتر از گذشته خواهد بود و دستگاه استکباری برای ختم قضیّهی خاورمیانه متحیّر مانده است. از جملهی دلایلی که نشاندهندهی تحیّر آمریکا است، همین قرارداد اخیر یاسرعرفات است که او را با آنهمه زحمت و فشار، بر سر این موقعیّت خاص نشاندند؛ لیکن در دنیای عرب و اسلام، همهی مجموعههایی که نسبت به مسائل خاورمیانه علقه و رابطهی قلبی دارند، این قرارداد را طرد کردند و زشت میشمرند. پشت سر قرارداد اخیر، هیچ منطق صحیحی جز منطق اسرائیلی و آمریکایی وجود ندارد؛ این را همه حس میکنند.
من همیشه شماها را دعا میکنم و معتقدم این منِ تنها نیستم؛ خیلیها هستند که برای شما دعا میکنند و موفّقیّت شما را از خدای متعال مسئلت دارند و متضرّعانه میخواهند که خداوند شما را در راهتان موفّق کند. حتماً خدای متعال اجابت میکند و شماها در کارتان موفّق خواهید شد. |
882 | 1377/09/02 | بیانات در دیدار جمعی از پاسداران و بسیجیان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2920 | null |
883 | 1377/09/01 | بیانات در مراسم اختتامیهی مسابقات قرآن | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2919 | null |
884 | 1377/08/26 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2918 | null |
885 | 1377/08/12 | بیانات در دیدار جمعی از دانشآموزان و دانشجویان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2916 | null |
886 | 1377/08/08 | بیانات در خطبههای نماز جمعه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2915 | null |
887 | 1377/07/29 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2913 | null |
888 | 1377/07/26 | بیانات در مراسم صبحگاه لشکر سیدالشهداء(ع) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2912 | null |
889 | 1377/07/26 | بیانات در جمع سپاهیان و بسیجیان لشکر ۱۰ سیدالشهداء | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7875 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیّةاللَّه فی الارضین.
در واقع اینکه من عرض کردم به برادران که صحبتی با جمع اعضای این لشکر و فرماندهان و مسؤولان و بقیهی کسانی که جزو این لشکرند، داشته باشیم، حقیقت قضیه این است که بخش مهمی بهانه است برای اینکه ما یک جلسهی صمیمی و بر کنار از تشریفات نظامی و این چیزها با شما جوانانِ عزیز و چهرههای نورانی داشته باشیم و من آنچه را که به ذهنم میرسد، با شما که مثل فرزند من هستید و حقیقتاً بنده یک علقهی عاطفی و معنوی را با امثال شما جوانان دارم، در میان بگذارم - مثل آن لشگر حضرت رسول که آنجا هم چنین جلسهیی داشتیم - فکر کردم بحثی دربارهی مسألهی نفاق مطرح کنم که یک بحث قرآنی و تاریخی با هم است.
هم این مفهوم نفاق و منافق و دیگر چیزهایی که به این مربوط میشود، در سرتاسر قرآن، در سورهی متعددی منتشر است و فهمیدن این معنا به فهم بسیاری از آیات، کمک میکند؛ این از یک طرف ، از طرف دیگر فهم مسألهی نفاق و آنچه را که منافقین دنبال میکردند و میخواستند و میکردند، اگر اینها را در پرتو آیات قرآن بفهمیم، به فهم تاریخ اسلام کمک میکند؛ یعنی انسان میتواند صدر اسلام و دورهی نبیاکرم و دورههای بعد از نبیاکرم را با بصیرت بیشتری بشناسد. این جهت دوم. جهت سوم هم این است که قضایای تاریخی از این قبیل، قضایای یک بُرههی خاص از تاریخ نیست.
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
بر خلایق میرود تا نفخ صور
جریان کفر، جریان ایمان، جریان نفاق و انسانهایی که در قرآن به «فی قلوبهم مرض» تعبیر شده است،، جریانهای ویژهیی نیستند که در صدر اسلام به وجود آمده باشند، قبل از آن نباشند و بعد از آن هم نباشد؛ اینجور نیست، همهی زمانها، از جمله در زمان ما هستند.
پس بایستی هدایت قرآنی و نور قرآن را در این مورد شناخت و از آن استفاده کرد؛ لذا به نظرم رسید بحث مهمی است. البته بحث بسیار مفصلی است و امکان ندارد که من بتوانم این بحث را در اینجا به طور مستوفا مطرح کنم. البته دیشب که قدری صرف وقت کردم تا بعضی از مطالب و آیات را جمع و جو کنم و یادداشتهایی هم فراهم کردم، دیدم گوشهی کوچکی از بحث خواهد شد. من مقداری در این زمینه صحبت میکنم، اگر فرصتی و عمری بود و مقدر بود، دنبالهی این بحث را یک جای دیگر در جمعی از قبیل شما مطرح خواهم کرد؛ و اگر مقدر نبود که من دنبال بکنم، دیگران باید دنبال بکنند، چون بحث بسیار مهمی است و آیات زیادی هم دارد.
اولاً من این نکته را عرض بکنم، ما که مسألهی نفاق را مطرح میکنیم و راجع به منافق و منافقین حرف میزنیم، منظورمان این نیست که هر کسی فوراً در ذهنش این معنا بیاید که مبادا فلانی منافق باشد، مبادا فلان کسها منافق باشند؛ مرتب با توهم نفاق، افرادی را از دایرهی مؤمنین خارج کنند. این اصلاً مراد نیست و نباید هم این کار بشود.
متوجه باشید که از هر معرفتی از معارف الهی و قرآنی استفادهی بهترین بشود. استفادهی بهترین این است که اولاً انسان، خود را مصونیت ببخشد؛ چون هر علمی و اطلاعی مصونیتی به انسان میدهد، آن هم علمی که از قرآن گرفته شده و معارف نورانی قرآنی باشد. ثانیاً جامعهیی مثل جامعهی ما که در یکی از پُرنشاطترین ادوار خود زندگی میکند. در جامعهی ما خمودگی، یأس و ترس از دشمن نیست؛ اینها امتیازات خیلی مهمی است.
خیلی از جوامع هستند که حال ایستادن برای منافع خودشان را ندارند، بعضی هم اگر حالش را داشته باشند، امید این را ندارند که به پیروزی برسند - به خاطر تجربههای گذشته مأیوسند - اگر احیاناً امیدی هم داشته باشند، از دشمنیها و دشمنها هم میترسند.
در جامعهی ما هیچ یک از این آفتها نیست؛ مردم ما از امریکا نمیترسند، از مجموع امریکا و شوروی هم که یک روز بودند، نمیترسیدند؛ از دریای دشمن نمیترسند، ناامید هم نیستند. چون این ملت در سختترین اوضاع - یعنی در دورهی پادشاهان، آن هم در بدترین دورههای پادشاهی که دورهی پنجاه سالهی قبل از انقلاب اسلامی است؛ دورهی پهلوی، دورهی سیاه، اختناق، استبداد، دورهی دروغ، فریب و وابستگی به بیگانه، دورهی نفوذ تحقیرآمیز بیگانهها - تجربه کرده است.
این ملت در چنین دورهی سیاه و ننگینی توانست حصارها را بشکند، خورشید را فروزان کند و چنین عظمتی را برای خودش به وجود بیاورد. بنابراین تجربهی ما به ما امید میبخشد. در ملتی با چنین شرایطی باید هوشیاری وجود داشته باشد - هوشیاری در مقابل دشمنهای گوناگون - و بدترین دشمنها آن دشمنی است که پوشیده و نقابدار است؛ دشمنىِ او معلوم نیست - یعنی از جمله منافق - بنابراین از این جهت هم فهم مسألهی نفاق و منافق، مهم است.
چون من در ذهنم وقت محدودی را برای این کار من گذاشتهام، برای اینکه از این وقت استفاده کنیم، نکاتی را در باب این مسأله عرض میکنم، تا اگر یک وقتی شد، آن مسأله را به شکل جمعبندی شده و کامل عرض خواهم کرد.
یک نکته راجع به مفهوم نفاق است. نفاق، آن چنان که در قرآن به روشنی در میآید - در اصطلاح قرآنی - عبارت است از اینکه کسی یا جماعتی، یک فکری، راهی و جهتگیری را داشته باشند و خلاف آن را به مؤمنین ابراز کنند؛ این نفاق است. مؤمن نباشند و وانمود کنند که مؤمنند. در راه خدا نباشند و وانمود کنند که در راه خدایند - دروغ بگویند - پنهان کردن یک ضلالت و تاریکی و نشان دادن چیزی برخلاف آن، که در آنها نیست. این معنای نفاق در قرآن است.
لذا در اول سورهی بقره که ملاحظه میکنید، مردم را سه فصل میکند؛ یک فصل، مؤمنینند که از آنها تعبیر به «متقین» شده است، یک فصل کافرینند و یک فصل، منافقینند. و عجیب این است که در اول سورهی بقره دربارهی مؤمنین چهار آیه، دربارهی کفار، دو آیه و دربارهی منافقین، بیش از ده آیه، مطلب ذکر میشود. این به خاطر آن است که پرداختن به قضیهی منافقین برای مؤمنین در آن روز، اهمیت بیشتری داشته است.
چرا؟ چون دشمن پوشیده، نقابدار و دارای شیوههای غیرقابل فهم - در این نگاه اول - بودند. وقتی که دشمن، عریان پیش شما آمد و شما فهمیدید که دشمن است، رفتار خودتان را با او تنظیم میکنید؛ اما وقتی خود را پوشیده کرد و شما نفهمیدید که او دشمن است، رفتاری بر اساس یک دشمن با او تنظیم نمیکنید، لذا او میتواند از فرصت استفاده کند و ضربه بزند.
استفاده کند و ضربه بزند.
این نقطهی مهمی است که موجب شده است در قرآن به مسألهی نفاق، پرداخته بشود. پس معنای منافق یعنی این؛ کسانی که ادعای ایمان میکند، لیکن در باطن، ایمان ندارند.
این گروهی را که ملت ایران از سال شصت، بحق اسم «منافق» گذاشت، آنها همینجور بودند. تفکری را نشان میدادند که آن را تفکر اسلامی معرفی میکردند. در افکار آنها نشانههای اسلامی از قرآن و نهجالبلاغه بود و دلایلی میآوردند که هر کس خیال میکرد آنها مؤمن باللَّه هستند؛ وقتی که دقیق میشدیم، میدیدیم نه، مطلقاً خبری از تفکر اسلامی در کار آنها نیست. ظواهر اسلامی ولی باطن، تفکر مارکسیستی بود - هم در اصول، هم در فروع، هم در شیوهها، هم در اخلاق - لذا به اینها گفته شد «منافق»؛ و درست هم بود.
در کشور در آن وقت، احزاب و گروههای کمونیستی بودند، خودشان هم اعلان میکردند؛ ولی ایدئولوژی منافقین به قول خودشان، ایدئولوژی مارکسیستی بود و اعلان نمیکردند! تظاهر میکردند که اسلامی است. شاید بعضی از عوامشان و افراد سطح پایینشان واقعاً هم خیال میکردند که اسلامی هستند، لیکن آن کسی که آگاه بود، میدید که نیستند. این تسمیه به «منافقین» برای آنها، بهترین و مناسبترین تسمیه بود که آن روز در واقع از دل مردم برخاست و روی آنها ماند تا امروز.
نکتهی بعدی این است که در قرآن، از سه گروه هم حقیقت نفاق، مشترک است؛ ولی سه نوعند. من حالا این سه نوع را برای شما عرض بکنم که این برای امروزها از آن بخشهای بسیار مهم و آموزنده است. سه نوع که میگوییم، یعنی با هم تفاوت عنصری ندارند؛ اما سه گروهند. سه دسته منافق را در قرآن ذکر میکند و از آنها یاد میکند:
یک دسته منافقین اول ورود پیامبر به مدینه هستند. که آنها کسانی بودند که یا اصلاً هیچ به اسلامی ایمان نیاورده بودند، یا بعضی از آنها ایمانی از روی احساسات - به اسلام - آورده بودند؛ اما حتی در آنهایی هم که ایمان احساساتی و سطحی آورده بودند، اعتقاد به اسلام و به پیامبر و معارف اسلامی، هیچ عمقی نداشت، با اندک تکانی در همان اوایل کار، این ایمان زایل شد و همان کفری که قبلاً" وجود داشت، مستقر شد. آنها چه افرادی بودند؟ کسانی بودند که تعبیر قرآن این است: «فی قلوبهم مرض فزادهم اللَّه مرضاً» همان منافقینی هستند که در اول سورهی بقره و در چند جای دیگر قرآن، راجع به آنها صحبت میشود.
وقتی که حرکت اسلام، از مکه آغاز شد و آن شور و نشاط اسلامی همراه با مظلومیت و استقامت مؤمنین، کار خودش را کرد اولین جایی که پرتو انداخت، مدینه بود - یثرب آن روز - چون مجاهدت پیامبر و یاران او در مکه، بشدت مجاهدت مظلومانهیی بود؛ نام خدا را میآوردند، به توحید و به تعقل دعوت میکردند و در مقابل، کتک میخوردند، کشته میشدند، شکنجه میشدند. انواع و اقسام فشارها وارد میشد، در آخر هم قضیهی شعب ابیطالب بود که جزو سختترین فشارها بر پیامبر و مسلمانان بود.
خوب، اینها پوشیده نمیماند. البته آن روز مثل امروز، امکانات تبلیغاتی نبود، لیکن مکه، مرکز رفت و آمد قبایل گوناگون عرب بود. طائف، از یثرب و از ............ در ایام خاصی به مکه میآمدند و از قضایای مکه مطلع میشدند و حقیقت، اینگونه است. سخن حق، بخصوص اگر با مظلومیت همراه باشد، کار خودش را میکند؛ بالاخره در دلهای مستعد، کارگر خواهد شد، بخصوص هنگامی که پیگیری از طرف اهل حق باشد - که بود؛ خود پیامبر، ستون مستحکمی بود در آن وسط ایستاد، بقیهی مسلمانان هم خودشان را به این ستون تکیه میدادند.
مسلمانان کتک هم میخوردند، شکنجه هم میشدند، ترس و لرز، محرومیتهای گوناگون و بیرون کردن از خانه هم بود، محروم کردن از ارث برای بچههای اعیان و کتک خوردن به دست اربابها برای غلامها و کنیزها هم بود؛ اما هر وقت روی هر کدامشان فشار میآمد، خودشان را به پیامبر تکیه میدادند و پیامبر اکرم با استقامت معنوی و با روح الهی، آنها را از آن سرچشمهی تمام نشدنی که میتوانست همهی آفرینش را نیرو بدهد، نیرو میبخشید. این چند نفر - آن عدهی مسلمانهایی که اطراف پیامبر بودند - تغذیه میشدند، لذا همه میایستادند.
این ایستادگی، کار خودش را کرد. اولین جایی که این اثر، منعکس شد، یثرب بود که منتهی شد به اینکه پیامبر را دعوت کردند؛ گفتند حالا که اهل مکه شما را قبول ندارند، به شهر ما «یثرب» بیایید. پیامبر قبول کرد.
البته با آنها عهد بست؛ گفت: من که یثرب آمدم، باید از من حمایت کنید، باید از من دفاع کنید - پیشبینی میکرد که حمله خواهد شد، جنگ خواهد شد - گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانوادهی ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یک مشت جوانها از اهل یثرب غالباً جوان بودند - ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یک عده از بزرگانشان هم - مثل «سعدبنعبادة» «سعدبنمعاذ» - تبعیت کردند؛ پیامبر را دعوت کردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض کردند و «مدینه» گذاشتند - «یثرب» بود، «مدینةالنبی» گذاشتند.
درست توجه کنید: این حالت مظلومانه و معصومانه، سخن نو، چهرههای درخشان، حادثهی جدید و اول کار، همه را تحت تأثیر قرار داد؛ همه به هیجان آمدند. حتی بعضی از یهود هم که در مدینه ساکن بودند - با اینکه یهود در دورههای بعد، از همه معاندتر بودند - اول کار تحت تأثیر قرار گرفتند؛ یعنی نفس آمدن پیامبر با آن حالت بخصوص - که هنگام آمدن هم قریش رها نکردند، به آنها ضربه زدند، تعقیبشان کردند، عدهیی را در بین راه محاصره کردند و چه کردند - بیشتر به مقبولیت ورود پیامبر به مدینه کمک میکرد.
خوب، پس اول کار، همه یک نوع ایمانی آوردند؛ گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانوادهی ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یک مشت جوانها از اهل یثرب غالباً جوان بودند ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یک عده از بزرگانشان هم - مثل «سعد بن عبادة»، «سعد بن معاذ» - تبعیت کردند؛ پیغمبر را دعوت کردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض کردند و «مدینه» گذاشتند - «یثرب» بود، «مدینةالنبی» گذاشتند.
درست توجه کنید: این حالت مظلومانه و معصومانه، سخن نو، چهرهی درخشان، حادثهی جدید و اول کار، همه را تحت تأثیر قرار داد؛ همه به هیجان آمدند. حتی بعضی از یهود هم که در مدینه ساکن بودند - با اینکه یهود در دورههای بعد، از همه معاندتر بودند - اول کار تحت تأثیر قرار گرفتند؛ یعنی نفس آمدن پیغمبر با آن حالت بخصوص - که هنگام آمدن هم قریش رها نکردند، به آنها ضربه زدند، تعقیبشان کردند، عدهیی را در بین راه محاصره کردند و چه کردند - بیشتر به مقبولیت ورود پیغمبر به مدینه کمک میکرد.
خوب، پس اول کار، همه یک نوع ایمانی آوردند؛ مگر تعداد خیلی معدودی که شاید همان اول کار هم ایمان نیاوردند. لیکن اولاً ایمان همهی آنهایی که ایمان آوردند، قوی نبود. این ایمان مثل بذری در دل توده و عامهی مردم افتاد - انسانهای سالم، انسانهای بیغل و غش، انسانهای بیطمع و بیغرض و مرض - روزبهروز بیشتر رشد کرد و مستحکمتر شد.
این بذر ایمان در انسانهایی که در قلبهایشان مرض و غرض بود - خودخواه، هواپرست و لاابالی بودند، انسانهایی بودند که به فکر هیچ چیز غیر از خودشان نبودند - پا نگرفت؛ بود، اما ضعیف بود، عمقی هم پیدا نکرد. ارتباط با دشمنان سرسخت عمیق اسلام هم که ایده باشند، نگذاشت این ایمان در آنها مستحکم بشود.
البته آنها تعداد زیادی نبودند، عدهی کمی بودند. این عدهیی که عرض میکنم، آن ایمان را در باطن از دست دادند از اول هم ایمان نیاورده بودند، ولی جرأت هم نمیکردند که این بیایمانی خودشان را ابراز کنند. فضای شور و شوق مدینه، علاقهی روزافزون مردم، آن جوانهای پرشور، آن ایمانهای بیشائبه و خالص، آن آیات روشن و منوری که هرروز از زبان مبارک پیغمبر جاری میشد - به مردم میخواند - و قضایای روزبهروز پرهیجان، آنچنان فضای مدینه را قبضه کرده و در دست گرفته بود که آنها جرأت هم نمیکردند که اظهار مخالفت بکنند، پس «منافق» شدند؛ منافقین دستهی اول، یعنی باطن بیایمان این که میگوییم بیایمان، منظور این است که یا اصلاً ایمان نیاورده بودند، یا اگر آورده بودند، ایمان خیلی ضعیفی بود؛ اما ظاهر مؤمن علت دوری آنها از اسلام هم این بود که منافعشان به خطر افتاد.
یکی مثل «عبداللَّهبن ابیبن شلول»، کسی بود که اول کار ملتفت چیزی نبود، بعد که دید این آقا(1) این جا آمده و از مردم پیمان گرفته است که باید از او دفاع بکنند و گفتند: «ما جانمان فدای جان توست، خانوادهی ما فدای تو، زندگی ما فدای تو»، او رییس آن جمعیت شد. خوب، پیغمبر آمد و حکومت تشکیل داد؛ امر و نهی میکند، قضاوت میکند، دستور میدهد، نظام جنگ و صلح را معین میکند، مرتب آیات قرآن و احکام به مردم میدهد، سهم مالی - مالیات - درست میکند و یک حکومت شده.
این آقا خودش را برای شخصی که بیاید و احترامی از او بکنند، آماده کرده بود؛ اما خودش را برای یک حاکم، آماده نکرده بود، لذا دشمن شد.
دیگری آدم عیاش، شهوتران، اهل میخوارگی و اهل کارهای خلاف بود، دید که این آقا - این پیغمبر جدید - که روز اول هم از او خوشمان آمد - به مدینه آمده، حالا بناست که با عیاشیها و هرزگیها و لاابالیگریها هم مقابله بکند - نکنید، بکنید - حتی گاهی حد و تعزیر شرعی دارد، لذا مخالف شد.
یعنی عدهیی در همان اوایل کار، ایمانها را از دست دادند؛ آن ایمان ظاهری پرید، رفت، و آن کفری که قبلاً وجود داشت، آن حالت شرکی که قبلاً وجود داشت، بر جای خود باقی ماند. نسبت به پیغمبر ما و مسلمانها و مؤمنین و مخلصین به او هم یک حالت عنادی پیدا کردند. اینها آن منافقین دستهی اولند که قرآن میفرماید: «فی قلوبهم مرض فزادهم اللَّه مرضا»؛ در دلهای آنها مرضی بود.
مرض دل، یک نوع نیست؛ خودخواهی یک مرض دل است، شهوترانی یک مرض دل است، حقناپذیری یک مرض دل است، قوم و خویش دوستی بی حد و حصر یک مرض دل است، تکبر و نخوت و این چیزها یک مرض دل است. در این یک چیزهایی بود اما به تدریج زیاد شد. انحراف همین جور است، اول از جای کوچکی شروع میشود؛ اگر علاج نکردید، زاویهی انحراف بتدریج وسیعتر خواهد شد، مرضِ روحی از جای کمی آغاز میشود، اگر علاج نشد، افزایش پیدا میکند. اینها یک دسته؛ اینها کسانی بودند که کارهای بدی که بعداً اگر فرصت شد، عرض میکنم - انجام دادند و فصل مهمی از قرآن، مربوط به اینها، دربارهی شرح حال و خباثتهای اینهاست.
دستهی دوم، کسانی هستند که جزو مؤمنین بودند و اولِ کار مطلقاً هیچ نشانهیی از نفاق در آنها وجود نداشت؛ لیکن بمرور دچار عوارضی شدند. این عوارض، کار دست آنها داد. درست مثل این است که جسم سالمی، یک زخم کوچک بهوجود میآید، بعد بیمراقبتی میکنند، این زخم کوچک - در انگشت او، در پای او، در بدن او - چرک میکند؛ بیاعتنایی میکنند، این چرک زیاد میشود؛ بیاعتنایی میکنند، تبدیل میشود به این که باید این انگشت را ببرند؛ بیاعتنایی میکنند، بتدریج بالاتر میآید، دست را میگیرد و پیش میرود. همه چیز از خراش کوچکی شروع شد. در جامعهی اسلامی زمان پیغمبر، این حادثه پیش آمد اینها ربطی به آن منافقین دستهی اول ندارند؛ آنچه در اینها پدید آمد - از لحاظ حقیقت - غیر از آن چیزی نیست که در آن منافقین صدر اول پدید آمد. آنها هم به همان بلیه دچار شدند، اینها هم به همان بلیه؛ اما آنها از اول جبههی دشمنی با اسلام گرفتند. این دستهی دوم کسانی هستند که با پیغمبر، با حرکت اسلامی و با آن انقلاب عظیم، هیچ دشمنی نداشتند، دوست هم بودند؛ احیاناً در جنگهایی هم شرکت کردند، در حوادث بزرگی هم بودند، اما یک جا خراش کوچکی پیش آمد، آن را علاج نکردند.
خدای متعال در آن آیهی شریفه به آنها گفت: صدقه بدهید، یا انفاق کنید، یا چه بکنید؛ آنها سوگند خوردند که این کار را خواهند کرد و نکردند، «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا اللَّه ما وعدوه و بما کانوا یکذبون». خلف وعدهیی که آنها با خدا کردند، دروغی که با عمل خودشان گفتند، کار آنها را به آن جا رساند که «فاعقبهم نفاقاً فی قلوبهم الی یوم یلقونه»؛ خدا در دلهای آنها نفاق را بهوجود آورد. کسی که منافق نیست، بعداً منافق میشود.
در آیهی دیگری میفرماید: «ثم کان عاقبة الذین اساء السوء ان کذبوا بایات اللَّه»؛ خلافکاری، گناه، ارتکاب محرم، عدم اعتنا و مبالات به تربیت خود، گاهی کار را به جایی میرساند که جزای کار بد آنها «سوء» است. البته این آیه را دوسه جور نقل کردهاند. این بنابر یک وجه از آن وجوهی است که معنا شده است. «سوءا» یعنی بدترین؛ علاج خرابی کار بد آنها بدترین شد. آن بدترین چیست؟ ان کذبوا بایات اللَّه». تکذیب به آیات خدا، یعنی یک مؤمن بر اثر عدم مراقبت، عدم دقت، مواظب خود نبودن - مواظب حرف خود، کار خود، رفتار خود، معاشرت خود، فکر خود - و از خود مراقبت معنوی نکردن، کارش به جایی میرسد که ایمان خود را از دست میدهد، تکذیب «آیاتاللَّه» میکند.
اسم این مراقبت، همان تقواست؛ این تقوایی که دایم گفته میشود: «تقوا، تقوا» تقوا یعنی شما مراقب خودتان باشید، در رفتار و گفتار و حرف، مواظب باشید که شیطان در شما نفوذ نکند. البته هیچ انسانی از گناه بیرون نیست؛ مگر معصومین. همه گناه میکنند، همهی ما در این جهت مثل هم هستیم؛ جز معصومین. فرق آدم با تقوا با آدم بیتقوا این است که آدم بیتقوا خودش را در مقابل گناه، رها میکند؛ مثل اینکه شما یک برگ را در روی موجی و جریان آبی بیندازید، این جریان این برگ را میبرد، هیچ مقاومتی در مقابل جریان ندارد. آدم با تقوا مثل آن کسی است که اگر هم در یک جریان تندی افتاده است، شنا میکند، نمیگذارد، خود را جمع و جور میکند، خود را اداره میکند؛ نمیگذارد که او را آب ببرد. به فرض هم که یک قدم عقب رفت، یک جا هم پایش لغزید، مراقب خودش است.
فرق است بین جسد مردهیی که روی آب افتاده است، یا بیهوشی که روی آب افتاده و آب دارد او را میبرد، با یک نفر که دارد تلاش میکند؛ بر فرض که آب، یک مقدار هم او را عقب ببرد. گناهی که برای متقی پیش میآید، اینگونه است. آن کسی که این رعایت را نکند، در معرض آن خطر است که «عاقبةالذین أسا السوءا ان کذبوا بایات اللَّه»؛ در معرض این خطر هست، و ما در صدر اسلام داشتی.
آن جریان اولی - دستهی اول از منافقین - مجموعهیی مخصوص همان صدر اول بودند، هرچه هم گذشت، بتدریج دورهی آنها تمام شد و طبعاً عدهی معدودی بودند؛ اما مجموعهی دوم - دستهی دوم - یعنی آن کسانی که ایمان آنها به خاطر عدم مراقبت، ضعیف شد - این پوسته یک جا آسیبپذیری پیدا کرد و میکروب واردش شد - جریان مستمری بود. این در دنیای اسلام بود و ادامه پیدا کرد. ادامه پیدا کرد و کرد و آن چیزی که بالاخره جریان اسلام را در صدر اول شکست داد، این بود! آن فجایع، آن فضایح و آن مشکلات، از این ناحیه پیش آمد - جریان دوم نفاق - البته آن روز، وضع سختتر از امروز بود، امروز از این جهت، وضع خیلی آسانتر است.
دستهی سوم از منافقین آن کسانی هستند که در یکی از آیات قرآن، از آنها اسم آورده شده است: «و ما لکم فیالمنافق فئتین واللَّه ارکسهم بما کسبوا اتحبون ان تهدوا من اضل اللَّه»؛ که این، آن منافقینی هستند که مدینه آمدند و ایمان آوردند. بعد دچار همان لغزشهای مؤمنانه شدند، خودشان را حفظ نکردند؛ این لغزش ادامه پیدا کرد و کارشان به آن جا رسید که به «یمامه» رفتند و با پیغمبر اعلان جنگ دادند - یعنی منافق محارب - این دستهی سوم است.
غرض این که حقیقت نفاق در همهی اینها یکسان است، حقیقت نفاق یک چیز است؛ منتها در قرآن در مورد سه دسته از منافقین اشاره شده است که اگر ما این سه دسته را نشناسیم، ممکن است خطابهای بعضی از آنها دربارهی بعضی دیگر تلقی بشود و انسان تعجب کند که این آیه شریفه دارد چه میگوید. وقتی شناختیم، معلوم خواهد شد.
آن نکتهیی که عرض کردم «وضع آن روز، از وضع امروز دشوارتر و مشکلتر بود و امروز وضع آسانتر است»، آن را مختصراً عرض بکنم، تا بعد اگر مجالی بود، حرفهای دیگری که هست - تا هر جا وقت بود - عرض بکنم.
مشکل نفاق چیست؟ مشکل نفاق عبارت است از ناشناخته بودن؛ دشمن منافق، هرچه ناشناختهتر باشد، خطر او بیشتر است. اگر به نحوی در یک جامعه وسیلهیی دست مردم آمد که توانستند با آن وسیله، منافق را بشناسند، این خیلی خوب خواهد بود. این وسیله، در صدر اسلام نبود. عدهیی منافق بودند، ولی از کجا میشد فهمید که آنها منافقند؟ البته پیغمبر اکرم به بعضیها نشان داده بود؛ بعضیها به دستور پروردگار، چهرهی منافقین را میشناختند، اما همانها هم مأمور بودند (که) به کسی نگویند.
گروه دوم، کارشان سختتر است؛ این ضعاف الایمانی که بتدریج به سمت نفاق کشانده میشوند. مگر میشود آنها را شناخت! کسی است که فرض کنید در عداد مجموعهی شما بوده است و به خاطر مشکلی ایمان خود را از داده است و در جرگهی دشمنان قرار گرفته است، اما شهامت اظهار ندارد، یا مصلحت را در عدم اظهار میبیند. از کجا میشود این را شناخت؟
در صدر اسلام، هیچ وسیلهیی برای شناسایی نبود این که شما میبینید مردم صدر اسلام در برههی خاصی از زمان، دچار انحرافهای عجیب و غریبی شدند، مقداری مربوط به این است که هیچ شاخصی وجود نداشت. البته کلمات پیغمبر شاخص بود، وجود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شاخص بود، آنچه پیغمبر در مورد امیرالمؤمنین و دربارهی اهل بیت فرموده بود، اما این گونه الفاظ و کلمات، همیشه کسانی هستند که اینگونه الفاظ و کلمات را تأویل کنند و شهدایی برایش درست کنند. حتی در مورد قرآن هم این کار را میکردند؛ در مورد آیات قرآن هم شبهه و تأویل و این حرفها بود. همیشه بوده، حالا هم هست.
امروز یک نشانه وجود دارد؛ آن نشانه چیست؟ همراهی با دشمن شناخته شده! چون امروز نظام اسلامی، دشمنهای شناخته شدهی معروفی دارد که هیچ پردهی ریا و نفاقی روی صورتشان نیست؛ که در عرف انقلاب ما از آنها به استکبار تعبیر میشود. مظهرش حالا - مثلاً - آمریکا و بعضی از کشورهای دیگر هستند. معلوم است که آنها دشمن هستند؛ دشمنی آنها هیچ پوششی ندارد، پنهان هم نمیکنند، دشمنیشان را هم میگویند.
در زمان پیغمبر، چنین چیزی وجود نداشت؛ یعنی حکومت رم آن روز، یا ایران آن روز، اصلاً در دسترس نبودند که دشمنی آنها معلوم باشد، یا ابراز دشمنی بکنند. دنیا، دنیایی بود که ارتباطات در آن بسیار کم، ضعیف و ناممکن (بود). مثل امروز نبود؛ امروز شما میدانید در دنیا کسانی که با این انقلاب دشمنند، چه کسانی هستند. حتی بسیاری از مردم، علل این دشمنی را هم میدانند.
چرا با این انقلاب دشمنند؟ معلوم است، اگر کسی به مسألهی فلسطین، به معاملات بزرگ نفتی، به زد و بندهای مسایل تجاری، به نفوذی که دشمنها در کشورهای گوناگون نفتخیز و غیرنفتخیز میکنند، نگاه کند، خواهد فهمید که چرا با ما دشمنند. دستگاههای استکباری دنیا میتوانند در همهجای دنیا نفوذ سیاسی و نفوذ اقتصادی و نفوذ فرهنگی را بدون هیچ دغدغه و مانعی انجام بدهند؛ دولتها هم کمکشان میکنند!
یک جا هم در دنیا وجود دارد که در مقابل نفوذ دشمن، در مقابل تسلط دشمن، در مقابل این که کشور، دستخوش دشمن باشد، ایستادهاند؛ خوب، پیداست که با این جا دشمن خواهند بود. روشن است که سعی میکنند این مانع را درهم بشکنند. این مانع چیست؟ نظام اسلامی! البته مبنا و اصل کار، ملتند؛ اما ملت، مجموعهیی از انسانهاست. اگر نظمی، نظامی، قائدی، فرماندهی، دولتی و تشکیلاتی این ملت را بر طبق مطلوب، به سمتی متوجه نکند، مثل همهی ملتهای مسلمان دیگری خواهند بود که مسلمانند، احیاناً همین احساسات اسلام دوستی ملت ما را هم دارند - اگر همه هم نداشته باشند، بعضی دارند - اما هیچ حرکتی انجام نمیگیرد. پس در واقع آن چیزی که باید آنها با آن دشمنی بکنند، نظام و تشکیلات حکومت است، این بنای شامخ اسلامی است که اسلام در این جا بهوجود آورده است؛ و هر بخشی از این بنای شامخ که مستحکمتر باشد، بیشتر مورد بغض آنهاست، هر بخشی راسختر و قاطعتر در ایستادگی باشد، آنها بیشتر بدشان میآید.
مثال آن، خود شما هستید - سپاه - دشمنها معمولاً از سپاه، بیشتر بدشان میآید. استکبار از سپاه، خیلی بدش میآید. چرا؟ چون سپاه، یکی از آن بخشهایی است که در مقابل موج سلطه، واضحتر و راسختر ایستاده است؛ پایبندیش به ارزشها، پایبندیش به اصول، پایبندیش به مبانی و دشمنیش با کسانی که با آنها مخالفند، واضحتر از همه است، لذا با سپاه، بیشتر دشمنند. مثالهای دیگری هم دارد.
خوب، حالا که ما یک دشمن صریح داریم، دشمن کوچکی هم نیست، دشمن پنهانی هم نیست، سراغ داخل میآییم. منافق را میشود از همراهی با دشمن شناخت. این وسیله، امروز در اختیار امروز ماست، ولی در اختیار مسلمان دوران پیغمبر نبود، هرکس که با دشمن همکاری میکند، مورد سوءظن قرار میگیرد. حالا میگویم که چرا میگوییم و مورد سوءظن، نمیگوییم «منافق».
هرکسی که برای دشمن و در جهت خواست او کار میکند، مورد سوءظن قرار میگیرد. هرکسی که دشمن، از کار او استفاده میکند، مورد سوءظن قرار میگیرد. «مورد سوءظن قرار میگیرد»، یعنی چه؟ یعنی آیا حتماً منافق است؟ نه، چون ممکن است کارهایی از روی غفلت انجام بگیرد. یک نفر کاری را انجام میدهد، بد هم هست، آن دشمن صریح هم از او استفاده میکند، اما آن کنندهی کار از روی غفلت، این کار را انجام میدهد. نمیشود گفت «منافق»، عرض کردم، اول بحث هم ما نباید معیاری در دست بگیریم و مرتب این متر و معیار را روی افراد، امتحان کنیم و مرتب بگوییم: این منافق، او منافق، او منافق! این که نمیشود.
پس «مورد سوءظن قرار میگیرد»، یعنی چه؟ یعنی این امکان بهوجود میآید که او برروی خود پوششی کشانده باشد، در واقع جزو جبههی دشمن باشد و پوشش ایمان، پوشش ظاهری باشد. این گمان پیش میآید. خوب، راه برای امتحان باز است. چنانچه دیدیم نشانهی غفلت در او هست و پیداست که غافل، یا جاهل است، حکم بکنیم به این که این از روی غفلت است؛ اما اگر دیدیم نشان عناد در او هست، میفهمیم که منافق است.
پس منافق امروز، از دوران صدر اسلام، قابل شناسایی است، آن روز این خصوصیت نبود، یا بسیار دشوار بود. برای همین است که آن قضایای صدر اسلام با همهی شگفتآوریش پیش آمد؛ قضایایی که تا حادثهی کربلا استمرار داشت و بعد هرچه پیش آمد، در مقابل حادثهی کربلا کوچک بود - چون حادثهی کربلا اوج این قضایا بود.
بعدها ائمه (علیهمالسلام) خانهنشین شدند، خیلی از مسلمانها از در خانهی آنها کنار رفتند؛ اما اینها در مقابل حادثهی کربلا، در مقابل شهادت جگرگوشهی پیغمبر، در مقابل اسیر شدن دختران پیغمبر و در مقابل آن همه وحشیگریها با اولاد پیغمبر، کوچک بود، قضایای بعدی چیزی نبود، اهمیتی نداشت. پس پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر - شصت سال بعد از هجرت - این قضایا استمرار داشت و مسلمانها به خاطر همین - به خاطر عدم امکان معرفت و شناسایی - دچار آسیبهایی بودن. عامل چه بود؟ عامل، نفاق بود.بخشی از قبیل دستهی اولِ منافقین بودند؛ یعنی کسانی که ایمانی نداشتند، برای خرابکاری، برای دشمنی و از ترس جانشان تظاهر به ایمان کردند، اظهار بیایمانی نکردند. بعضی از این قبیل بودند که اینها معمولاً در اقلیت هستند، کمند. بعضی از نوع دستهی دوم منافقین بودند، یعنی کسانی که جزو خیل عظیم مؤمنین هستند، اما بهخاطر بیاحتیاطی، یا به خاطر عدم توجه، دچار آسیب میشوند. این آسیب، بالاخره آنها را به مشکل خواهد انداخت؛ دچار دردسرهای بزرگ خواهد کرد.
مردم این زمان باید از این همراهی با دشمن که امکان شناسایی است، استفاده کنند، این معیار را بایستی به کار ببندند؛ معیار بسیار مهمی است. امام (رضواناللَّه علیه) بارها این مطلب را بیان میکردند که هر وقت دشمنان از ما بدگویی میکنند، ما خوشحال میشویم؛ میفهمیم که در رفتار خودمان - که رفتار دارای جهتگیری انقلاب و اسلام است - جوری حرکت کردهایم که آنها را عصبانی کرده است، پس درست حرکت کردهایم.
وای به آن وقتی که آنها از ما تعریف کنند! آن وقت بایستی ما دغدغه پیدا کنیم، فکر کنیم مقصودشان چیست؟ در ما چه مشکلی بهوجود آمده است که از ما تعریف میکنند؟ البته گاهی هم تعریف را از روی دغلی میکنند؛ به کسی هیچ علاقهیی هم ندارند، ولی برای ایجاد اختلاف بین مؤمنین، از یکی تعریف میکنند. این را هم ما در این دورههای زمان جنگ و بعد از جنگ، و تا امروز داشتهایم. گاهی از کسی یا جمعی تعریف میکنند، در حالی که با آنها دشمنند؛ برای این که دیگران را به آنها بین کنند، از آنها تعریف میکنند. ما این را هم داشتهایم. حیلههای دشمن حیلههای گوناگونی است.
البته من اینجا آنچه که به عنوان نکاتِ قابل ذکر، مطرح کردم، میلی طولانی است و قصدم این بود که امروز حدود یک ساعت، یک ساعت و نیم در این باره صحبت کنیم، لیکن هم وقت قدری گذشته، هم من خسته شدم. انشاءاللَّه این بحث را میگذارم به طور سر جمع شده، در فرصت مناسب دیگری مطرح میکنم؛ اما این سفارش را به همهی شما برادران عزیز میکنم که با پدیدهی نفاق، هوشمندانه برخورد کنید.
پدیدهی نفاق، از آن پدیدههای خطرناک است؛ و همیشه به یاد داشته باشید که آن چیزی که در صدر اسلام توانست کوشش مجاهدین صدر اول اسلام و سربازان دور و بر پیغمبر و خود نبی مکرم اسلام و بهترینِ مؤمنان را در نهایت معطل بگذارد - نمیگوییم ضایع و باطل کند؛ چون ضایع که نمیشود کوششهای آنها ضایع شدنی نیست، بالاخره اثر خودش را خواهد بخشید، منتها با تأثیر - نیروها و لشکرهای دشمنان قدارهکش و واضح نبود؛ بلکه حیلهها و تکرارها و قدرهای دشمنان نقابدار بود. کسانی که در باطن، مسلمان نبودند، اما ظاهراً چهرهی اسلامی به خود میگرفتند. یا از منافقین دستهی اول بودند، یا از منافقین دستهی دوم.
اگر توجه به این باشد، هوشیاری در مقابل مسألهی نفاق و منافق، در جای خود قرار خواهد گرفت؛ و من اصرار دارم که روی مسألهی منافقین در قرآن - آیات مربوط به منافقین - مطالعات خوبی انجام بگیرد کارهای اساسی بشود بنده هم اگر انشاءاللَّه یک وقتی فرصت بود و مناسبتی بود و جمعی مثل عزیزان بودند، انشاءاللَّه اگر عمری بود، یک روزی این بحثها را به طور مستوفا و مفصل خواهم کرد.
پروردگارا! به محمد و آلمحمد ریشههای نفاق را از دلهای ما بر کن.
پروردگارا! ایمان و محبت به خود را در دل ما راسخ کن.
پروردگارا! ما را از اولیای خود هرگز جدا مکن. ما را به دشمنان خودت قدمی نزدیک مفرما.
پروردگارا! ما را فریفتهی لبخندهای دشمنان خودت مگردان.
پروردگارا! ما در میدان دفاع از حق تو - حقایق عالم آفرینش - پایداری و شجاعت ببخش.
پروردگارا! به محمد و آلمحمد، قلب مقدس ولیعصر را از ما خشنود کن؛ روح مطهر امام و شهدای عزیز را از ما خشنود کن.
پروردگارا! اسلام را در هر نقطهیی از نقاط عالم که هستند نصرت عنایت بفرما؛ دشمنان اسلام را مخذول و منکوب بفرما.
و عجل فی فرج مولینا صاحب الزمان
1) منظور پیامبر است |
890 | 1377/07/19 | بیانات در دیدار جمعی از مداحان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2911 | null |
891 | 1377/07/18 | بیانات رهبر انقلاب در دیدار جمعی از بانوان اندیشمند و سخنان بانوان در این دیدار | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2910 |
خانم محتشمی (اداره کنندهی جلسه) : بسماللهالرّحمنالرّحیم. با کسب اجازه از مقام عظمای ولایت، جلسه را با تلاوت آیاتی از قرآن مجید توسّط خواهرمان خانم «طهماسبی» که حافظ کلِّ قرآن و رتبهی پنجم کنکور در رشتهی دندانپزشکی است، شروع میکنیم.
شما همهی قرآن را حفظید؟
خانم طهماسبی: فقط دوره کردن نیاز است.
خوب؛ دوره کنید. خیلی نعمت بزرگی است. ایکاش آن وقتهایی که ما به سنّ شما بودیم، انگیزههایی چنین در جامعه بود که ما هم حفظ میکردیم. متأسّفانه آن وقتها این حرفها نبود. خوش به حالتان؛ انشاءالله موفّق باشید... .
خانم فقیه، استاد دانشگاه الزهرا: بسمالله النّور، بسمالله النّور النّور، بسمالله النّورٌ علی نور:
چو نورش در بسیط ارض از عرش برین آمد
خدا را هرچه رحمت بود، نازل بر زمین آمد
ز نورش رحمت از ربّالمشارق تافت بر عالم
چو زهرا را ظهور از رحمةٌللعالمین آمد
جمالی در تجلّی آمد از پیراهن امکان
که صد خورشید و ماهش جلوهگر از آستین آمد
نزول شطّ نور از کبریای عرش بر طور فرش، نعمت و برکت و رحمت بر کویر تشنهدلان موسوی سرازیر ساخت و هر که را دیده بر آن خورشید عالمگستر منوّر شد، سعادت دنیا و عقبا نصیب گشت و بساط آن نور کوْنین در تبرّک وجود فرزندان زهرای اطهر، از حسنین (سلامالله علیهما) تا خمینی کبیر و خامنهای معظّم، به حکم «انما یریدالله لیذهب عنکم الرّجس اهلالبیت و یطهّرکم تطهیرا» (۱)، بر مشام جان کائنات معطّر و مطهّر آمد. بار دیگر بر عروس چرخ زیور بستهاند و پردهی زربفت بر ایوان اخضر آویختهاند:
... چرخ کُحلی(۲) پوش را بند قبا بگشودهاند
کوه آهن چنگ را زرّین کمر در بستهاند
اطلسِ گلریزِ این سیمابگون خرگاه را
نقش پردازان چینی نقش شُشتر بستهاند
مهد خاتون قیامت میبرند از بهر آن
دیدهبانان فلک را دیدهها بربستهاند
دانهریزان کبوتر خانهی روحانیان
نام اهلالبیت بر بال کبوتر بستهاند
منظومهی محبّت زهرای اطهر بر خاطر مؤمنان، مسطور و دعای این صحیفهی عظیم بر ناصیهی دردمندان اهل ولایت، مکتوب باد.
آفرین. این شعرها مال چه کسی بود؟
- از فؤاد کرمانی و خواجوی کرمانی
بسیار خوب. متن را هم که لابد جنابعالی نوشتهاید. خیلی خوب. خیلی متن خوبی بود. انشاءالله موفّق باشید.
خانم خالصی مادر سه شهید: بسماللهالرّحمنالرّحیم. اینجانب مادر سه شهید بسیجی، داوود، رسول و علیرضا خالقیپور، میلاد با سعادت دخت نبیاکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و زوجهی ولیالله فاتح خیبر، و امّ الائمه و مادر خود جنابعالی را و همچنین تولّد با سعادت رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام راحل عزیزمان را که با تولد خانم فاطمه (سلاماللهعلیها) مقارن شده، به ساحت مقدّس آقا امام زمان و به رهبر عزیزمان و به تمامی امّت شهیدپرور، مخصوصاً بانوان حاضر در جلسه و بانوان کشور اسلامیمان و علیالخصوص مادران، همسران و فرزندان شهدا و جانبازان و آزادگان، تبریک و تهنیت عرض میکنم. امیدوارم لطف و عنایت آن بانوی بزرگوار، در هر دو جهان شامل حال همهی ما باشد.
خانم! ما باید به شما تبریک عرض کنیم. بچهها چه زمانی شهید شدند؟
- داوود سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید. رسول و علیرضا بعد از امضای قطعنامه، در عملیات مرصاد به دست منافقین به شهادت رسیدند.
خداوند انشاءالله آنها را با پیغمبر محشور و شما را حفظ کند. ما خدمت شما نرسیدهایم؟
- هنوز ما انتظار زیارت قدوم مبارک شما را همچنان به دوش میکشیم. هنوز موفّق نشدهایم قدمهای پرمحبّتتان را روی چشممان قرار دهیم.
تعجّب است چطور خدمت شما نرسیدهایم! ما معمولاً اینطور موارد را در اولویّت قرار میدهیم. انشاءالله سفارش میکنم که یکوقتی نه چندان دور، انشاءالله خدمت شما بیاییم. انشاءالله موفّق باشید.
خانم محتشمی: بسماللهالرّحمنالرّحیم. با عرض سلام و تبریک میلاد همتای مولود کعبه و مراد و مادرتان که اوّل آمرِ به معروف در راه ولایت و مهاجر و مجاهد فیسبیلالله بود و جانباز و شهید و مفقودالاثر شد تا سادةالعباد را سیادت بخشد و ارکان البلاد را رکنی رکین از سلالةالنبیّیّن گردد. امیدواریم از مهمانی کریمانه و عارفانهی اهل بیت در جشن میلاد مادرتان، امّت نیز از دعای خیر حضرتعالی برخوردار شوند. با تشکّر از اینکه وقت گرانقدر شریفتان را به این ملاقات که احیاگر سنت نبوی در مسجدالنّبی است، اختصاص دادید تا رسالت و تکلیف خود را در این برهه از زمان بازشناسیم. جمع حاضر - مشتاقان درک حضورتان - جمعی از رهگشایان راه ظهور، از اقشار مختلف مردمی و نهادهای غیردولتی هستند که امروز به جمع صمیمی امام امّت فراخوانده شدند. ما در سفرهای روحانی به سوی کعبهی جانها معتقد بودیم که نه نوبت است و نه حتّی قسمت؛ بلکه دعوتی است الهی. امروز جمع ما این دعوت الهی، یعنی استضائه از محضر ولیالله و نایب امام زمان (عجلاللهتعالی فرجهالشریف) را با جان و دل حس میکنند و حس میکنیم. اعضای این جمع، از خانوادههای معظّم شهدا، جانبازان و ایثارگران، زنانی متعهّد و متخصّصند که با اراده و تلاش، علاوه بر افتخار حضور در عرصههای مختلف اجتماع، حُسن تبعّل و مادری و حفظ کیان خانواده را به عهده دارند و همیشه درصدد رشد علمی و معنوی و ارتقاء آگاهی و افزایش بصیرت سیاسی بوده و دائم در جهت خدمت به نظام اسلامی، دفاع از ارزشها و دفاع از نظام ولایت مشغول بودهاند. حاضرین، گروههایی از اساتید، دانشپژوهان، دانشجویان، محقّقین، پزشکان، شعرا، اصحاب مطبوعات، معلّمین، دانشآموزان، مبلّغین داخلی و خارجی، هنرمندان، کارمندان و کارگرانند، که همه در عرصههای مختلف، بازوان پرقدرت و پرتلاش برای نظام و کشور در عرصههای مختلف هستند.
اینک با کسب اجازه از حضورتان، دیدگاهها و مسائلی را عرضه میکنند و در صورت صلاحدید، حضرتعالی بذل عنایت فرموده و با رهنمودهای حکمیانهی خودتان، دیدگاه و عملکرد ما را به نور هدایت مزیّن فرمایید.
مهری سویزی، سردبیر زن روز: بسماللهالرّحمنالرّحیم. خدا را سپاسگزار و شاکریم که نعمت حضور در محضر جنابعالی را به همهی ما عطا فرمود. انشاءالله بر مسؤولیت سنگین این جلسه هم واقف باشیم و در راه فعالیتها به همهی مسؤولیتهای حاصل عمل کنیم. مطلبی را در رابطه با فرهنگ و مطبوعات به محضر جنابعالی عرض میکنم:
واقع این است که فرهنگ، مجموعهی سیّالی است که مستقیماً مربوط به انسان است. فرهنگ، برآیند عادات و اعتقادتی است که به یک جامعه اختصاص پیدا میکند. بیتردید بخشی از این عادات و اعتقادات، جوششی است که از نسل گذشته به نسل حاضر رسیده و بخشی از آن کوششی است که ثمرهی تلاش نسل حاضر است. در واقع فرهنگ، شناسنامهی دستجمعی یک ملت است. هویّت همگانی است که همگان باید برای پاسداری و حراست از آن بکوشند و دفاع کنند. این معنا را در آیات قرآن هم مییابیم؛ آنجایی که خداوند رحمان در سورهی نساء میفرماید: «ودّ الذین کفروا لو تغفلون عن اسلحتکم و امتعتکم فیمیلون علیکم میلة واحدة(۳)»؛ ای مردم! دشمنان شما دوست دارند که از دو چیز غفلت بورزید: «اسلحتکم»، نمایی از دفاع، و «امتعتکم»، آن حقیقت و مجموعهی سرمایهها. اگر از دفاع و از سرمایهها غافل شویم، آنگاه «فیمیلون علیکم میلة واحدة»، یورش ناگهانی و شبیخون دستجمعی دشمن برای شهر و دیاری که هیچ مرزی را برای پاسداری ندارد، آسان و میسور خواهد بود.
امروز ما در آغاز دههی سومِ انقلاب اسلامی هستیم و انتظار داریم که از فرهنگ اسلامیِ نظام اسلامی، با اهرمهای مهمّی چون ابلاغ دعوت، ایجاد عادت و اِعمال قدرت، حفاظت و حراست کنیم. مسلّماً حفاظت و حراست از چنین فرهنگی حفاظت از انقلاب است؛ انقلابی که حضرت امام (رحمةاللهعلیه) فرمودند: «نگذارید به دست نااهلان بیفتد». بیتردید امر امام و کلام امام، یک امر دو سویه است. از سویی همهی مسؤولان و همهی برنامهسازان جامعه را نشانه میرود تا آنها در انتخاب تدبیرها و در انتصاب مدیرها به این معنا توجّه کنند که هیچ جزئی از اجزای انقلاب، بهدست نااهلان نیفتد. امر حضرت امام از سویی دیگر هم متوجّه مردم و آحاد جامعه است. مردم جامعهی ما با حضور خود در عرصههای مختلف سیاسی - اجتماعی، با نظارت دقیق، با حمایت همه جانبه و بلکه در جهات و زمینههایی که لازم است، با دخالتها و هدایتهای بجا، باید همه را متوجّه مسؤولیتهای خود کنند. هیچ تردیدی نداریم که بین مسؤولان و مردم یک حلقهی واسطهی وسیعی بهنام رسانه بهطور عام و مطبوعات بهطور خاص وجود دارد. بیتردید مطبوعاتِ ما باید در تأمین آگاهیهای صحیح و بموقع مردم، تلاش کنند. مطبوعاتِ ما باید در تأمین ارزشها، اصالتها و آرمانهای مردم بکوشند. مطبوعات میتوانند با ایجاد حرکتهای معرفتآمیز، هم مردم را متوجّه مسؤولیت خود کنند و هم مسؤولان را متوجّه مسؤولیتهای سنگین خود نمایند؛ چنانکه اگر عکس این اتّفاق بیفتد، مطبوعات با حرکتهای جنجالبرانگیز و با ایجاد ابهام و توفان تشتّت و تفرّق میتوانند هر دو گروه - یعنی هم مردم و هم مسؤولین - را از آن وظایف اصلی خود منحرف کنند.
آنچه که امروز واقعاً به عنوان رسالت مطبوعات مطرح است - در کنار آن واژهی آزادی، بسیار دستمایهی کلامها و صحبتها شده - این معنا و مطلب است که رسالت مطبوعات مقصدی است که وسیلهای برای رفتن به آن مقصد میخواهد، که آن وسیله «آزادی» است. آزادی مطبوعات، باید وسیلهی تأمین رسالت مطبوعات گردد؛ نه آنکه رسالت مطبوعات در پای آزادی همهجانبه و بیبندوبار، قربانی شود! این همان چیزی است که برنامهریزان و کارگردانان غربی و غربزده - حتّی در آن سوی مرزها - امروز با صراحت برای تحقّقش تلاش میکنند و در واقع شمشیرها را دیگر از رو بستهاند!
در یکی از جلسات ضدّانقلابیون، با صراحت مطرح کردند که اگر ما تا سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ۱۰۰ کیلومتر فاصله داشته باشیم، بیشک باید ۹۵ کیلومتر آن را با برنامههای فرهنگی طی کنیم!
چه کسی است که امروز نداند حمّال و عُمّالِ برنامههای فرهنگیِ مدّنظر آنها، قلم بهدستان غافل و معترضی هستند که علاقهمندند در داخل زمینهسازی کنند تا نشاط و امیدواری مردم، به زمهریر یأس تبدیل شود؛ تا حفظ ارزشها و آرمانها به فراموشی گراید و پیوند وثیق امّت با رهبر، گسسته گردد!
اما خدا را شاکریم که در ورای همهی این برنامههای پلشت و پلید و پنهان و آشکار دشمن، ملت ما، مسؤولان ما و مطبوعات متعهّد ما هشیارانه بر مدار وظایف خود تلاش مینمایند و خود را مشغولِ حفظ مویرگ سلایق نمیکنند که خدای نکرده از حفظ شاهرگ اصلی انقلاب بازبمانند. اطالهی کلام کردم؛ پوزش میخواهم. در محضر جنابعالی صحبت کردن - با معنویتی که در این جلسه استشمام میشود - افتخار بزرگی است و همه به ما التماس دعا گفتند که نیابتاً از جانبشان، شما را زیارت کنیم. خداوند منّان این مجلس را ذخیرهی آخرت همهی ما بگرداند. بهخاطر وقتی که از جلسه گرفتم باز هم عذرخواهی میکنم.
خیلی خوب است؛ طیبالله انفاسکم. من یک جمله حول و حوش فرمایش ایشان عرض کنم. بیاناتِ خیلی خوب و متینی بود که خیلی هم خوب ادا شد. نکتهای در فرمایشات خانم بود که نکتهی بسیار درستی است. منتها ایشان توضیح ندادند. من اشارهای به توضیح آن بکنم:
در زمینهی گسترش فرهنگ، یا تغییر فرهنگ، یا تأمین فرهنگ، یکی از کارهای مهم «ایجاد عادت» است که ایشان در ضمن بیاناتشان گفتند: «با ایجاد عادت». این درست است. ایجاد عادت خیلی نقش دارد. مطبوعاتی که درصددند محتوای عمیق فرهنگی را - چنین چیزی فرض کنیم - تغییر دهند، یا آن را دچار جهتگیریهای نادرستی کنند، از جمله کارهایی که میتوانند انجام دهند، این است که ذائقهی ذهنی مردم را به سمت دیگری از مطالب پیش ببرند. فرض بفرمایید - مخصوص مطبوعات هم نیست - فیلمهای فارسی، یا مطبوعات فارسی سعی کنند که با مطرح کردن چهره و صورت زن در شکلهای جاذبهدار برای مردان، فیلم خودشان را مورد رغبت عدّهای قرار دهند. این بتدریج تبدیل به یک عادت میشود؛ یعنی به مرور طوری خواهد شد که چنانچه این تصویر - این عکس - در این فیلم نباشد، دیگر مطلوب واقع نخواهد شد! در حالی که اوّل، اینطور نبود و بتدریج اینگونه شد!
همین حالت اگر در مطبوعات پیش بیاید - که متأسّفانه دیده میشود بعضی از مطبوعات همینگونه کارها را شروع کردهاند و انجام میدهند - این مثالی است برای «ایجاد عادت». به نظر من خیلی مهمّ است که مطبوعاتِ خوب و سالم، روی این نکته توجّه کنند که چرا مطلبی را که در ذهن مردم جا افتاده و مستدلّ و متین و معقول است - یعنی یک شیءِ احساسی محض نیست - با تشکیک مداوم و پیدرپی، به یک مسألهی مشکوک، یا یک مسألهی مورد بحث و مورد اختلاف تبدیل میکنند!؟ در حالیکه این مسأله میتواند با همان شکلی که هست، مطرح شود.
این نقشها در مطبوعات، نقشهای غیرمستقیم و بسیار کارآمد و مؤثّر است. در جهت عکس هم همینطور است؛ یعنی وقتی بخواهند جامعه را به یک هدف صحیح، یا به یک محتوای عمیق نزدیک کنند، چنانچه آن محتوا از ذهن مردم دور هم باشد، بتدریج میشود این کار را انجام داد. به نظر من توجّه به نقش عادت - عادت دادن مردم، ذهن مردم و ذائقهی ذهنی مردم به مسائل گوناگون - در انتخاب راه و در شناختن شیوههایی که مطبوعات و وسایل فرهنگی آن را دنبال میکنند، راهگشاست.
فاطمه رجبی، نویسنده: بسماللهالرّحمنالرّحیم. الحمدلله الّذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لولا ان هدینا الله. برای توفیق حضور در این محضر مقدّس و زیارت مقام عظمای ولایت، سپاس بیکران به درگاه احدیّت دارم. مطالبی را که امروز در این محضر ارائه میدهم «تهاجم فرهنگی» یا به فرمودهی حضرتعالی «شبیخون فرهنگی» است که دشمنان از زمان ورودشان به ایران دنبال کردند و در مرحلهی حاضر به صورت شبیخون ادامه میدهند. سه محور اساسی در این تهاجم و یا شبیخون وجود دارد که عبارت است از: ۱- حمله به قوانین و احکام اسلام و ایجاد تردید و تزلزل در اعتقاد مردم. ۲- ترویج همخوانی قوانین اسلام و مبانی اسلام با غرب و تمدّن جدید آنکه التقاط اومانیسم با اسلام را به نحوی در جامعه پیاده میکند و ایمان عملی مردم را خدشهدار میسازد. ۳- نشر و رواج سکولاریسم که تجمّلگرایی، بارزهی بزرگ آن در قشر زنان است و حمله به اخلاقیّات مردم را شروع میکند و ادامه میدهد.
در هر سه مورد، زنان به گونهای خاص، مورد نظر و هدف دشمنان قرار دارند؛ چرا که زنان، پایه و مایهی حفظ و حراست کیان و استقلال کشورند. به فرمودهی امام، در دوران سیاه پهلویهای خائن، اوجگیری این مراحلِ تهاجمی، باعث کشاندن کشور و استقلال به مرز نابودی بوده است.
بهطور کلّی اخلاق، فکر، اعتقاد و عمل مردان و زنان، مورد هجمهی دشمن یا شبیخون دشمنان است که در دورهی جدید، خطر آن در پوشش اسلامی قابل لحاظ است. به معنای دیگر همهی این مراحل برای زنان، مسألهی «فمینیسم» را مطرح میکند که یک مسألهی ضدّ خدایی و برخاسته از اندیشهی بشرگرایانهی غرب است؛ ولی در مرحلهی حاضر و مقطع کنونی، متأسّفانه دشمنان، این زنگرایی یا زنسالاری را در پوشش اسلامی مطرح میکنند که به گمان ما انحراف، بیشتر از همین مرحله بر میخیزد. من فکر میکنم اگر جامعه را به سوی فضیلتسالای و فضلیتخواهی سوق دهیم - و خود ما زنان باید این کار را برعهده گیریم - مسألهی فمینیسم و مسائلی بالاتر، یا پایینتر از آن، در جامعهی ما کارآیی نخواهد داشت. این مسأله، چند راه حل را به نظر من رسانده است. یکی تبیین سیرهی اهل بیت علیهمالسّلام به صورت عملی برای مردم و نشان دادن صحنههای حضور آنها که صحنههای پرشور و جذّاب و عملی است؛ که در دوران ده سالهی اوّل - که هشت سال آن هم در دوران دفاع مقدّس بود - دنیا متوجّه این مسأله شد. الان هم دنیا باز حضور زنان ما را در صحنههای مختلف نگاه میکند.
دوم، تعریف خانه به معنای کامل است - نه خانهداری - تعریف خانه به معنای رکن رکین جامعه، که مادران و همسران در آن تبیین میشوند و مردم، ارزشهای اصیل و شخصیت زن را در خانه دنبال خواهند کرد.
سوم، نشر و ترویج کار فرهنگی برای زنان است که این کار با خود خانمهاست و من درخواست میکنم که حتّی برای ایجاد مؤسّساتی اقدام کنند که انتشار آثار خانمها را بهطور خصوصی به عهده داشته باشد. نه اینکه ما بخواهیم دو قشر زن و مرد در جامعه بهوجود آوریم؛ بلکه برای اینکه پشتوانهای باشد. چون خود من جزو قشری هستم که مینویسم و جایی برای چاپ و انتشار، کمتر مییابم. برای همین است که فکر میکنم هم تشویقی برای کار فرهنگی خانمها باشد، هم پشتوانهای که آنها را وادار به نوشتن و تفکّر و تحقیق و پژوهش بیشتر کند؛ به جای اینکه ما زنان جامعه را به حضور بیرویّه در سازمانها و مؤسّسات سوق دهد. انشاءالله در این محضر مقدّس - که من فکر میکنم هدیهای الهی و بینظیر از طرف حضرت زهرای مرضیّه به خود من بود که توفیق حضور پیدا کنم - ما تعهّد خودمان را بار دیگر پیدا کنیم که در همهی مراحل با خردمندی، ولایت را پذیرفتهایم و به اجرای اوامر مقام معظّم رهبری کمر میبندیم.
انشاءالله موفّق باشید. بسیار بیانات خوبی کردید.
سمیّه اوری، از کشور چین (دانشجوی دانشگاه تهران - ادبیات فارسی) : امروز روزی قشنگ و فراموش نشدنی است. من «سمیّه اوری» هستم و از کشور چین آمدهام. پارسال زبان فارسی را در ایران در مؤسّسهی دهخدا یاد گرفتم.
رهبرم! شما در راه اسلام هستید. نور اسلام همه جای جهان را روشن کرده و شما در راه گسترش اسلام، بسیار موفّق بودهاید. من دختر غیرمسلمان از کشور چین، بهدنبال اسلام به ایران آمدم. میخواهم با تقدیم احساسات خویش که در این مقاله است، خستگی رهبرم را از تن شریفشان بیرون کنم.
شما چون پدری مهربان و دلسوز، امکانات زیادی از قبیل کلاسهای تفسیر قرآن و تاریخ اسلام برای ما فراهم کردهاید. امکانات شما شاید در کشورهای دیگر به راحتی در اختیار دانشجویان خارجی نباشد. نمیدانم این مهر و محبّت شما را چگونه سپاس گویم و مهر و محبّت مردمی را که با وجود اینکه فقیرند و نان جو میخورند، اما برای ما - میهمانشان - جوجهکباب آماده میکنند. من در طول یک سال و نیم، زبان فارسی را یاد گرفتم. من با اسلام آشنا شدم. امروز برای من روز قشنگی است. من به عنوان یک تازه مسلمان، با دوستان عزیزم برای دیدار رهبرم در این جلسه شرکت کردم. چند ماه طول کشید تا من این مقاله را برای رهبرم نوشتم. امروز از خدا سپاسگزارم که میتوانم با دست خودم مقالهام را به رهبرم تقدیم کنم.
انشاءالله موفق باشید. ماشاءالله، خوب پیشرفت کردهاید. زبان را خوب یاد گرفتهاید؛ همه چیز را میتوانید بگویید و بیان کنید. خیلی خوب است. این نوشته، مقالهی شما است؟ اینکه خطّ شما نیست؟
- خطِّ شخص دیگری است.
بله، بسیار خوب، خطّ خیلی خوبی است. انشاءالله موفّق باشید. هرچه بیشتر اینجا بمانید و با معارف اسلام در کشور ما آشنا شوید. هرچه بیشتر با مردم ما آشنا شوید و انشاءالله زبان فارسی را هم هرچه بیشتر یاد بگیرید، تا به یک دریای عظیم و اقیانوس عظیمی از معارف که به زبان فارسی نوشته شده، متّصل شوید و از آنها انشاءالله استفاده کنید. زنده باشید.
بهارهی رنجبران، فرزند شهید - دانشجو: بسماللهالرّحمنالرّحیم. ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که هر وقت راجع به جایگاه و حقوق زنان و بهطور کلّی مسائل مربوط به زنان صحبت میکنیم، هیچوقت نیّت ما تقابل مرد و زن نیست؛ یعنی ما به این نیّت از زنان و مسائل مربوط به آنها صحبت نمیکنیم که مرد و زن را بنا به فرمایش خودتان در مقابل هم قرار دهیم - زنان را در یک طرف و احیاناً مردان را در طرف دیگر - نیّت ما از بیان این مطالب، فقط این است که هر کدام از مرد و زن، در جایگاه شرعی و واقعیِ خودشان - آنگونه که اسلام دستور داده و احکام نورانی اسلام تصریح کرده است - قرار گیرند.
در واقع ما میدانیم که تقابل بین مرد و زن، میراث شومی است که از فرهنگ غرب بهجا مانده و این را دختران جوان ما بهخوبی احساس کردهاند. تجربههای تلخی که امروز ما شاهد هستیم در غرب اتّفاق میافتد، حاصل نوع نگاهی است که غرب به زن دارد و تقابلی است که خواسته است بین زن و مرد بهوجود آورد. بهخاطر دیدنِ این تجربهها از این مسأله بیزاریم. غرب به دلیل نوع نگاهی که به زن دارد، سعی میکند به نیازهایی دامن بزند که نیازهای واقعی انسان به حساب نمیآیند. مثلاً از معنویت که نیاز واقعی و اساسی انسان است، غفلت میکند، در حالی که به نیازهای مادّی میپردازد و آنها را نیازهای اصلی جلوه میدهد که بههیچ وجه اینطور نیست. سالها غرب با معنویت و مظاهر آن جنگیده است. یکی از مظاهر معنویت که غرب هیچوقت با آن سر سازگاری نداشته و ندارد، حجاب است.
امروز در دنیای متمدّنی که خود را مدّعی دفاع از حقوق بشر میخواند، ما میبینیم که مُدام دختران دانشجوی مسلمان با مشکل مواجهند و از درس خواندن محروم میشوند. همچنین خانمهای مسلمانی که مشغول به کار هستند، به دلیل رعایت حجاب از کارشان محروم میشوند. آنها اینطور شدید با مقولهی حجاب مقابله میکنند و همیشه هم مطرح میسازند که حجاب، تکلّفآور و سخت است و نمیشود در عرصههای مختلف اجتماعی با حجاب، ظاهر شد! در حالیکه ما بههرحال دختران دانشجویی هستیم که در محیطهای مختلف - چه محیط درس و چه محیط کار - مشغولیم و میبینیم که این مسأله برای ما مشکل ساز نبوده است. اصلاً ما حجاب را لباس «مشارکت اجتماعی» زنان میدانیم و اگر نباشد، واقعاً در عرصهی اجتماع، مشکل داریم و واقعاً هیچوقت احساس نکردهایم که این برای ما سختی و مشکلی به وجود آورده است. ما با داشتن حجاب، احساس راحتی خیلی بیشتری میکنیم.
فخری الّلهیاری، فرزند شهید - دانشجو: بسماللهالرّحمنالرّحیم - من در ادامهی صحبتهای خواهرمان که در مورد مظاهر معنویت بود، میخواستم در موضوع اخلاص صحبتی بکنم. شما در توصیههای قبلی خودتان به جوانان در زمینهی خودسازی تأکید بسیاری به اخلاص داشتید. حال اگر اجازه بفرمایید، سؤالی از حضورتان دارم که آن را مطرح میکنم: لطفاً آن راهکارهایی را که منجر به تقویت اخلاص میشود، بیان کنید و بفرمایید چطور میشود اخلاص در هر فردی تقویت شود و بماند.
یک جمله دربارهی فرمایشات ایشان عرض کنم که کاملاً حرفهای متین و خوبی بود. چقدر خوب است که این نقطهنظرها از طرف شما دختران تحصیلکرده و روشنفکر و آگاه، در سطوح مناسبی منتشر شود، تا کسانی را که احتیاج دارند با آنها در این زمینه صحبت شود، پوشش دهد و از آن استفاده کنند. هرچه در این زمینهها حرف زده شود - از حنجرههای مختلف و با زبانهای مختلف - بهتر است. نباید کسی فکر کند این حرفی است که مثلاً فلانکس گفته، یا دیگری گفته، یا در سخنرانیها بیان کردهاند. هر نفس، تأثیر خودش را دارد.
بله؛ این نکتهی کاملاً درستی است. دیدگاه غربیها نسبت به روابط زن و مرد - چون بحثی که الان شما مطرح کردید، عمدتاً ناظر به روابط و علاقات و نوع معاشرت زن و مرد است - با آن دید اسلامی که از جهانبینی اسلام سرچشمه میگیرد، متفاوت است. جهانبینی آنها از مسائل انسان سرچشمه میگیرد. البته چیزی روبنایی است، لیکن به چیزهای اصلی منتهی میشود. دید اسلامی در زمینهی مسائل حجاب، بسیار دید خوب و روشنی است. چه تعبیر خوبی شما دارید! میگویید: «ما با این حجاب، احساس آسایش میکنیم و این لباسِ مشارکت ماست»! بله؛ کاملاً تعبیر درست و خوبی است. این، دیدگاهِ کاملاً صحیحی است. این را هرچه بیشتر بیان کنید و بگویید، بهتر است.
و اما در مورد اخلاص که شما میفرمایید. میدانید که اخلاص، نوعی گذشت است. هرچه انسان بتواند از انگیزههای شخصی عبور کند و به انگیزههای والا برسد، به اخلاص نزدیکتر است. اخلاص، یعنی خالص کردن و ناب کردن نیّت. به دنبال ناب کردن نیّت هم خالص کردن و ناب شدن عمل میآید. نقطهی مقابلِ اخلاص چیست؟ این است که انسان برای انگیزههای شخصی - خودگرایی - یا انگیزههای مادّی، یا انگیزههای معنویِ بیارزش کار کند.
بعضی از انگیزهها، صرفاً مادّی - به معنای مصطلح - و ملموس نیستند؛ اما کمارزشند. مثلاً پیداکردن وجاهت در چشم مردم، مادّی به معنای خاص نیست؛ لیکن یک چیز کمارزشی است که بعضی بهخاطر این انگیزهها کاری را انجام میدهند که با انگیزهی الهی، با راه درست و صراط مستقیم، منطبق نیست. این طبعاً نقطهی مقابل اخلاص است. بنابراین هرچه که انسان انگیزههای خودش را از حالت خودپرستی و خودخواهی دورتر و والاتر کند، این میشود «اخلاص». چگونه میشود به این رسید؟ خوب؛ یک مقدار با گذشت. مثل همهی کارهای دیگری که مجاهدت انسان در آن شرط است و مجاهدت لازم دارد، این هم از همان قبیل است. باید انسان یک مقدار گذشت کند. گاهی شما میبینید در یک فضا انسان احساس میکند که اگر من این کلمه را بگویم، ممکن است برای من وجهه ایجاد کند، در حالی که معتقد به آن کلمه نیست. خوب؛ آدمی که اهل اخلاص نباشد، آن کلمه را خواهد گفت. آدمی که اهل اخلاص است، یعنی میخواهد کارهایش خالص برای اهداف والا - یعنی در نهایت برای ذات مقدّس پروردگار - باشد، این را نخواهد گفت. یعنی در واقع، یک نوع گذشت. صرف نظر از یک چیزهای کماهیمت، این کار مثل همهی چیزهای دیگر، تمرین میخواهد. برای شما خیلی آسان است؛ چون جوانید، نورانی هستید و به فطرت الهی قریبالعهدید. برای هر جوانی کارهای دشوار، آسانتر از افرادی است که پا به سن گذاشتهاند و به مرحلهی پیری رسیدهاند. میتوانید این کارها را بکنید. انشاءالله موفّق باشید.
دانشجوی دیگر: در ادامهی صحبتهای دوستم که اشاره کردند «واقعاً سعی ما بر این بوده که معنویت را به همراه تواناییهای علمی یا عملی مختلف کسب کنیم»، من فکر میکنم شاید یکی از بهترین راههای بهدست آوردن این معنویت، کسب فیض از قرآن و تفکّر و تدبّر در آن است که بسیار هم سفارش شده است؛ منتها سؤالی که من از محضرتان دارم، این است که این تفکّر و تدبّری که تأکید زیادی هم روی آن شده، چگونه باید باشد که منجر به «تفسیر به رأی» نشود؟
اصلاً تدبّر برای تفسیر کردن نیست؛ برای فهمیدن مراد است. انسان هر سخن حکیمانهای را دو گونه میتواند تلقّی کند: یکی سرسری و با سهلانگاری؛ یکی با دقّت و کنجکاوانه. این اصلاً به مرحلهی تفسیر کردن و تعبیر کردن نمیرسد. تدبّری که در قرآن لازم است، پرهیز کردن از سرسری نگریستن در قرآن است؛ یعنی شما هر آیهی قرآنی را که میخوانید، با تأمّل و ژرفنگری باشد و دنبال فهمیدن باشید. این همان تدبّر است و بدون اینکه نیازی به این باشد که انسان، سلایق خودش را به قرآن تحمیل کند - که همان تفسیر به رأی است - خواهید دید که بابهایی را از معرفت، به حسب محتوای آیه - هرچه که محتوای آیه است - باز میکند.
اشکال عمده در کار قرآن خوانیهای بیتأمّل، این است که اصلاً روی جملات درنگ نمیکنند. خوب؛ شما وقتی سخن حکیمی، یا سخنِ حکمتآمیزی را میشنوید، باید به آن دل بدهید؛ بدون دل دادن که اصلاً انسان مُراد را نمیفهمد. هر کتاب عادّی - بخصوص اگر کتاب پُرمغزی باشد، بخصوص اگر حکیم فرزانهی بزرگی آن را نوشته باشد - همین حالت را دارد. اگر سرسری بخوانید و رد شوید، از آن چیزی نمیفهمید. قرآن میگوید: «مرا سرسری نخوانید» قرآن از عالیترین مقام است؛ از قلّهی معرفت عالم وجود است. این است که انسان باید تأمّل کند و چون عمق این آیات و این مفاهیم، خیلی زیاد است، هرکسی تأمّل کند، از آن استفاده خواهد کرد - حتّی خود پیغمبر - خودِ پیغمبر هم اگر تأمّل کنند - که البته پیامبر و ائمّه (علیهمالسّلام) همیشه قرآن را با تأمّل و تدبیر میخواندند - از قرآن استفاده میکنند.
البته ما هم استفاده میکنیم. مثل سطوح مختلف دریاست که هرکس در هر سطحی برود، بهرهای از آن خواهد بُرد - حالا این تشبیه نارسایی است، لیکن برای تقریب به ذهن است - البته هرچیزی را که انسان نفهمید، هر معنایی را که درست، سر در نیاورد و ترکیب یا عبارتِ مشکلی بود، به تفسیر مراجعه میکند. منظورم این است که تدبّر، اصلاً به عالم «تفسیر به رأی» نزدیک نمیشود.
- همان دانشجو: من دو مرتبه میخواهم مطالبی را خدمتتان عرض کنم. ما دختران جوانی که بههرحال در سطح دانشگاهها مشغول به تحصیل هستیم، یکی از وظایفی که همیشه بردوش خودمان احساس میکنیم، این است که در سطح جامعه هم باید فعّالیتهایی داشته باشیم - یعنی در واقع یک سری مسؤولیتهای اجتماعی - و البته آنچه که مهمترین چیز در این مسأله است، حفظ حدود، حفظ تقوا و حفظ احکام نورانی اسلام است که باید در این مسیر به آن توجّه داشته باشیم. ما در این مسیر توقّع داریم که از جهات مختلف یاری شویم - بههرحال، هم محیطها، هم خانوادهها، هم عواملی که میتوانند دختران جوان را در فعّالیتهای اجتماعی یاری کنند - ما توقّع داریم که با تشویق خانوادهها مواجه شویم. راه را برای ما با راهنماییهایشان بگشایند و ما را در این مسیر کمک کنند. من خواهشم این است که اگر در این مورد رهنمود خاصّی هست، ما سراپاگوش هستیم.
بعد مطلب دیگری میخواهم بپرسم - که البته ربطی به این بحث ندارد - سؤالی است که وقتی آدم به کسی علاقهمند میشود، دوست دارد که از جوانب مختلف زندگی او خبردار باشد. ما به دلیل اینکه با جوانان سروکارمان بیشتر است، مسألهی ازدواج برایمان مسألهی خیلی مهمّی است. چیزی که ما همیشه با آن مواجه بودهایم، این مسأله بوده که معیارهایی که برای ازدواج وجود دارد چیست؟ البته هرکسی معیارهایی برای خودش دارد؛ منتها ما امروز که بحمدالله خدمت شما رسیدیم و این توفیق را داریم که از بیاناتتان مستقیماً استفاده کنیم، میخواهم این را مستقلاًّ بپرسم که اصلاً شما چه معیارهایی را برای ازدواج جوانان پیشنهاد میفرمایید و اگر صلاح میدانید، مقداری دربارهی مسائل شخصی - مثلاً فرزندانتان که ازدواج کردند، یا انشاءالله ازدواج خواهند کرد - بفرمایید که چه معیارهایی را در چنین مسائلی در نظر میگیرید که ما انشاءالله استفاده کنیم.
بله؛ معیارهایی که در ذهن من هست، خیلی خارج از آنچه که در ذهن عرفِ متشرّعهی ماست، نیست. من اصرار دارم بر نفی بعضی از معیارها؛ یعنی چیزی که من بیشتر روی آن تأکید میکنم، ارائهی یک چارچوب معیاری نیست. چون میدانید اسلام، میدان را باز گذاشته، ضمن اینکه ارزشهایی را در درجهی اوّل قرار داده است؛ اما مردم را در آن چارچوب، صددرصد محدود نکرده است - که حالا ممکن است مثالی عرض بکنم - بنابراین من در تعیین معیارها خیلی اصراری ندارم، بلکه در نفی بعضی از معیارها اصرار دارم.
یکی از معیارهایی که من بهشدّت مایل به نفی آن هستم، مسألهی ثروت است. وقتی جوانی میخواهد ازدواج کند - چه پسر و چه دختر - اصلاً نباید ثروت همسر و نامزد ازدواجش را مورد توجّه قرار دهد. بهنظر من این یک جاذبهی گمراه کننده است نه یک جاذبهی حقیقی. پس این نباید مورد نظر باشد؛ کمااینکه در مورد خود ما هم همینطور بوده است. در موارد معدودی که بوده - دو تن از فرزندان من ازدواج کردهاند - بهکلّی این معنا مورد نظر نبوده است.
جنبهی دیگری که اصلاً نباید مورد نظر باشد، عبارت است از «تشخّص اجتماعی». این هم اصلاً نباید مورد نظر باشد. من شنیدهام - به گوشم خورده - بعضی افراد که میگردند تا پسری را برای دخترشان، یا دختری را برای پسرشان انتخاب کنند - خوشبختانه در خودِ دخترها و پسرها کمتر هست؛ مربوط به پدرها و مادرهاست - میگردند تا عروسی، یا دامادی را انتخاب کنند که حتماً وابسته به بیت و شخصیت شهیر، یا سِمت معروفی باشد. این هم بهنظر من معیار غلطی است و نبایستی مورد نظر باشد. بعضی از جاذبههایی هم که به شکل صوری جوانان را جذب میکند، بهنظر من برای ازدواج نباید به شکل معیار به آنها نگاه کرد. مثلاً پسرها یا دخترها بگردند، هرجا چشمشان را گرفت، آن را معیاری قرار دهند! هر موردی که چشمشان را گرفت و جذب کرد، آن را کافی بدانند! این هم بهشدّت مورد برحذر داشتن و پرهیز دادن ماست؛ که ما میخواهیم دخترها و پسرها در این دامها گرفتار نشوند.
از اینها که بگذریم، ممکن است دختری یا پسری مایل باشد که حتماً همسرش تحصیلات عالی کرده باشد؛ یکی دیگر نه، به این اهمیت نمیدهد. من این مثال را میزنم، برای اینکه معلوم شود معیارهای مثبت و قابل قبول، محدود نیست. التفات میکنید؟ یا فرض کنید کسی اهل منطقهای از کشور است، دوست میدارد که همسرش حتماً وابسته به آن منطقه باشد؛ یعنی راه باز است. بعضیها حتماً دلشان میخواهد که همسرشان جزو کسانی باشد که در راه خدا حرکتی کرده باشد، تلاشی کرده باشد، جانباز، خانوادهی شهید و از این قبیل باشد. بعضی این را جزو معیارهای خودشان نمیدانند. من میخواهم از این جهت، معیار مثبتی گفته نشود، تا اینکه به معنای محدود کردن باشد. فقط میخواهم آن مرزهای منفی را ملاحظه کنم. ما البته در مورد فرزندان خودمان، بیشتر به این چیزها نظر داشتیم.
البته من لازم میدانم که سلیقه و خواستِ دختر و پسر رعایت شود. من حقیقتاً این را شرط میدانم. اگر چه رضای دختر و رضای پسر، شرط صحّتِ عقد است؛ اما آن رضای در عالم مباحث حقوقی، غیر از آن چیزی است که من در شرط تحقّق ازدواجِ دو نفر، دنبالش هستم. من دلم میخواهد شرایط بهنحوی باشد که حتماً محبّتی بهوجود بیاید؛ یعنی اصلاً بدون محبّت انجام نشود. نه اینکه بگویم بایستی قبل از ازدواج، محبّت باشد؛ نه، این را نمیگویم. اما در مجموع، پسندی وجود داشته باشد - هم دختر، آن پسر را بپسندد و هم پسر، آن دختر را - که این پسند، زمینهی ایجاد محبّت ماندگاری باشد.
البته محبّت، قابل زوال است؛ اما قابل عمق دادن هم هست. این، دست خودِ آدم است. از جمله کارهایی که خداوند متعال با وجود پیچیدهی بشر انجام داده، این است که تا حدود زیادی اختیار محبّت را به او داده است. حال بگذریم از بعضی از محبّتهای تند که گفته میشود اختیاری نیست و شعرا هم دربارهاش حرفهای زیادی زدهاند - آنها به اصطلاح، استثناهای وجود بشر است - اما قاعده این است که دو نفری که مایهای از محبّت، بینشان باشد، راحت میتوانند این محبّت را آبیاری و بالنده کنند و آن را زیاد نمایند. بههرحال این هم چیزی است که لازم است.
عاطفه میوهچی، دانشجوی رشتهی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران: بسماللهالرّحمنالرّحیم. در زمینهی فعّالیتهای اجتماعی که خواهرمان صحبت کردند؛ فعّالیتهای سیاسی هم یکی از شاخههای فعّالیتهای اجتماعی خانمهاست و نظر خود شما هم این است که دانشجو باید سیاسی باشد؛ اما ما گاهی میبینیم که لازمهی وارد شدن در کارهای سیاسی این است که وارد سیاسیکاری هم بشویم. یعنی گاهی اوقات این دو مسأله، خیلی با هم خَلط شدهاند که تشخیص اینکه باید اقدام کرد، یا نکرد، خیلی مشکل است. این سؤال را از این جهت میکنم که شما ملاک و معیاری را برای تشخیص اینکه ما از آفات سیاسیکاری برحذر باشیم، بفرمایید، تادرعینحال بتوانیم دانشجوی سیاسی هم باشیم.
خیلی خوب. البته من دوست میداشتم که در این جلسه، بیشتر شما خانمها صحبت کنید و من مستمع باشم. دلم میخواهد که این حرفهای خوب، از زبان شما خانمهای زبده و برگزیده خارج شود و من کمتر صحبت کنم. درعینحال این جمله را عرض میکنم. ببینید؛ من که گفتم دانشجویان سیاسی باشند، معنایش این است که یک نفر وقتی در جامعهای زندگی میکند، مسائلی در این جامعه وجود دارد که به سرنوشت جامعه مربوط است؛ این دخترها، این پسرها، این دانشجویان خودشان را از آنها برکنار ندانند.
فرض بفرمایید مسألهی انتخاب رئیس جمهور مطرح است. نمیشود که ما بگوییم حادثهی به این مهمّی در کشوری انجام بگیرد و جوانان بگویند «مردم انتخاب میکنند، به ما چه»! و هیچ نظری نداشته باشند. یا فرض بفرمایید مسائل جاری ایران با قدرتهای استکباری مطرح میشود - مثلاً مسألهی ایران و آمریکا - جوانان نسبت به این قضیه، بیتفاوت شوند! حالا استکباری وجود دارد؟ علیه انقلاب تلاشی دارد؟ ندارد؟ این تلاش از چه راههایی است؟ قصدشان چیست؟ اصلاً نسبت به این قضیه، هیچ اهتمامی نداشته باشند! من این را برای جامعهی خودمان - بخصوص برای دانشگاه - خطر میدانم که به این چیزها نیندیشند. منظور من از کار سیاسی، این است.
البته وقتی کسی بخواهد در این زمینهها به فکر صحیح برسد و قدرت تحلیل پیدا کند، باید مقداری بخواند، مقداری بحث کند، مقداری تبادل نظر کند و احیاناً در موردی اعلام وجود کند. من بارها به دانشجویان گوناگونی گفتهام که مثلاً در قضایای مربوط به فلسطین، قضایای مربوط به بوسنی و قضایایی که در اروپا این چند ساله اتّفاق افتاده - بعضی از قضایای جاریِ جهانی - چه عیبی دارد که مجموعههای دانشجویی ما موضعگیری کنند؟ یعنی از اعماق این ملت، ناگهان قشر عظیمی موضع خودشان را دربارهی مثلاً برخوردی که در فلسطین اشغالی با جوانان شد، یا برخوردی که با مسألهی حجاب در اروپا شد، یا برخوردی که در اروپا با بوسنی شد - برخوردی که در دنیا با قضایای گوناگون میشود - اعلام کنند که طبعاً مستلزم نشست و برخاستها و تشکّلهاست.
سیاسیکاری که چیزِ بدی است، معنایش این است آن کسی که دربارهی مسائل سیاسی فکر میکند، هدفش دنبال کردن و کشف و بیان حقیقت نباشد؛ اهداف دیگری را دنبال کند! این را سیاسیکاری میگویند. مثل بعضی از کارهایی که ما میبینیم چه در محیط دانشجویی و چه در غیر محیط دانشجویی انجام میگیرد. گاهی هدف، فقط این است که یک نفر این حرف را بزند و از قول او پخش شود، یا یک نفر مطرح گردد، یا یک نفر مورد تهاجم قرار گیرد، یا گاهی طرف - حریف - از میدان بیرون رود. هدف که اینها شد، انسان را به سمت کارِ ناسالم سیاسی میکشاند که ما تعبیر به سیاسیکاری میکنیم. همچنان که انسان در همهی مقولههای زندگی میتواند بین کار سالم و ناسالم، با تأمّل و ملاحظه، مرز روشنی را پیدا کند - لااقل در کارهای شخص خودش میتواند آن را پیدا کند - در این قضیه هم میشود مرزی پیدا کرد.
حکیمه دبیران - استاد دانشگاه تربیت معلم: بسماللهالرّحمنالرّحیم. الحمدلله علی ما انعم و له الشّکر علی ما الهم. با عرض تبریک به مناسبت ولادت با سعادت حضرت زهرا (سلامالله علیها) و تقارن ولادت فرزند بزرگوار و مجاهدش حضرت امام (رحمةالله علیه) با چنین روز مقدّسی، نکاتی را دربارهی آموزش عرض میکنم. یکی از برکات انقلاب اسلامی، تعیین «روز زن» در چنین روز مقدّسی است. اختصاص دادن روز ولادت حضرت زهرا (سلامالله علیها) به روز زن، یعنی جامعهی اسلامی ایران و تمامی مسلمانان جهان که این امر مقدّس را پذیرفتهاند به همهی جهانیان اعلام میکنند که اسوهی ما حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) است. برای شناخت اسوه، مطمئناً علم و آگاهی لازم است که همهی ابعاد وجودی آن اسوه را بشناسیم. چون میخواهم چند بیت شعر هم با توجه به بُعد معنوی و علمی آن حضرت تقدیم کنم، صحبت دربارهی دانشگاه را به صورت خیلی خلاصه عرض میکنم که مصدّع وقت حضرتعالی نشده باشیم و بیشتر از بیانات شما استفاده کنیم.
خوشبختانه همانطور که توصیه فرمودید، خانوادهها توجّه به تحصیل دختر را مدّ نظر قرار دادهاند. آماری که امسال ارائه کردند، نشانگر این مسأله است که رشد کمّی در توجّه به تحصیل دختران در خانوادهها وجود داشته است. جای شکر دارد از نظام و دستگاهها و مسؤولان محترم که امکاناتی را هم برای تحقّق چنین امری فراهم کردهاند. انشاءالله رشد کیفی هم همراه باشد و بُعد معنوی را همهی محصّلان عزیزمان و دانشگاهیان و معلّمان مدّ نظر قرار دهند و حتماً با دو بال علم و تقوا پیش بروند که «انما یخشی الله من عباده العلماء» (۳). منتها همانطور که باز در فرمایشات حضرتعالی بوده، محیط امن برای دختران، مسألهی قابل توجّهی است. اهتمام بر این است که محیطهای مناسب و وضعیت متناسب با دستورات شرع فراهم شود؛ ولی تکرار توصیهها انشاءالله بتواند این امر را بیشتر محقّق سازد و انشاءالله جوامع آموزشی در آموزش و پرورش و در آموزش عالی به این نکته بیش از پیش اهمیت دهند و انشاءالله جایگاه خانمها و دختران عزیز متعهّد و متدیّن ما، در مراحل بالای تحصیلات - در دورههای تحصیلات تکمیلی و در فوقتخصصّها - که معمولاً سهم کمتری را تاکنون داشتهاند - بیش از پیش رشد و تعالی داشته باشد.
در زمینهی اصلاح کتب، الحمدلله بعد از توصیههای مکرّر حضرتعالی، نهادهایی مشغول این کار هستند که در بخشی از آن هم در زمینهی ادبیات فارسی توفیق خدمت داریم و شاهد این هستیم که برای اینکه کتابها تطابق با مبانی و مبادی اسلام داشته باشد، تلاشها و کوششها میشود و با نظر محقّقان، بعضی از مواردی که قابل اصلاح است، الحمدلله در دست اقدام و توصیه به نویسندگان است.
بعضی از این دانشگاههای موجود، اختصاص به خواهران دارد که من خودم توفیق خدمت در آنها را چند سالی داشتم و شاهد خواست و تأکید همهی خانوادهها بودم برای اینکه چنین محیطهای مناسبی در تمام کشور گسترده شود. اگر توسعهی دانشگاههای دختران ولو بهصورت کوچک - بهصورت دانشکدهها با اختصاص دادن به چند رشته - در حد امکاناتی که مسؤولان هر ناحیه و خود مردم دارند، صورت گیرد، انشاءالله میتواند در رشد کمّی و کیفی و تحقّق تحصیل خواهران و پیشبرد اهداف جامعه کمک کند. اگر در این زمینه، هم خود مردم که این خواست قلبیشان است و هم مسؤولان محترم اقدام کنند، انشاءالله نتیجهی خیری برای تمام جوامع اسلامی خواهد داشت. من امیدوارم که با تأسّی به تمامی ابعاد وجودی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) ما بتوانیم به بُعد معنوی و علمی آن حضرت هم بیش از پیش آگاه شویم. چند بیتی را هم به این مناسبت، برای عرض ارادت تقدیم میکنم:
بسماللهالرّحمنالرّحیم. یا فاطمة اشفعی لنا عندالله
یا علی گو قد برافراز و برآور پرچمی
خطبهای شیوا بخوان، شورآفرین در عالمی
بیم بدعت میرود در دین، بزن سیف سخن
با سکوتی حال دلها را دگرگون کن دمی
با شکوه مصطفایی، سوگ او آور به یاد
وای اگر بر گونهای ننشسته باشد شبنمی
ایهاالنّاس اعلمو برگو و انّی فاطمه
غیرحق هرگز نگویی در سخن بیش و کمی
یک به یک احکام را تفسیر مستوفی نما
تا بداند اهل مجلس نیز جز تو اعلمی
مدّعی را تا شود حجّت تمام این نکته پُرس
کیست داناتر به قرآن مِن ابی و بن عمی
با علی گو سربرآور از چَهِ راز و نیاز
بر نیاید دفع ظلم و فتنه از هر رستمی
از مدار خود برون افتاده چرخ معدلت
میرسد بر «قدس» و «افغان» هردمی، نو ماتمی
«بوسنی» و «لبنان» گرفتار گروه اشقیا
گوییا از هر طرف روییده ابنملجمی
کیست نشناسد تو را ای تابش شمس و ضُحی
جز کسی کو را بود قلب سیاه و مظلمی
داستان آفتاب و شب پره اینجا نکوست
دست غیبی میزند بر سینهی نامحرمی
اُنس تو با عالم بالا نه امروزی بود
نکتهی «هم فاطمه» نبود بیان مبهمی
فاش گو امابیها از چه رو گفتت پدر
حلقهی هستی کجا دارد به از تو خاتمی
بوسه بر دستت بود مُهری ز مِهر مصطفی
بضعة منّی تو را گفته است و لحمی و دمی
لیلةالقدر از فروغ روی تو روشن شود
اینت رمز آنکه نبود جز علیات همدمی
اشتقاق اکبر آیا فاطمه از فاطر است
معنی نامت بجویم در کدامین معجمی؟
چشم امید حکیمه چشم اسرارت بود
آنچه گفتم از مدیحت، قطرهای دان از یمی
لمحهای عین عنایت سوی مشتاقان خود
بهر دلهای شکسته دست لطفت مرهمی
برای حُسن ختام بیتی از مرحوم پدرم را عرض میکنم که:
ما را به عرض مدحت تو امر کردهاند
ور نه کجا رسیم به حدّ ثنای تو
طیبالله انفاسکم خیلی خوب. انشاءالله موفق باشید. خانم، شما شعر زیاد دارید؟
- در مقام حضرتعالی که شاعر بزرگواری هستید، اگر اصلاً اظهار شاعر بودن کنیم، خطاست. چند موردی هست انشاءالله خدمت حضرتعالی میفرستم. شعری بود در مورد حج خونین، که به این صورت آغاز میشد:
مرحبا ای زائران، ای جاننثاران مرحبا
گوهر جان بر سر بازار حق دارد بها
بسیار خوب. انشاءالله موفّق باشید. خیلی خوب.
زهره سادات لاجوردی: بسماللهالرّحمنالرّحیم. زهره سادات لاجوردی هستم؛ دختر سیّدِ مظلوم، «اسدالله لاجوردی». من در این مجمع بهعنوان یک دانشجو در مورد آموزش عرضی داشتم که سعی میکنم خیلی کوتاه بیان کنم. نکتهای که ذهن مرا از ابتدایِ راهیابیام به دانشگاه مشغول کرده، این است که در تبلیغات، آنقدر که روی جنبهی کمیّت تعداد دانشجو تأکید میشود، روی کیفیّت چندان کاری صورت نمیگیرد و این به گونهای شده است که بالاخص دختران جوان ما احساس میکنند تنها راه رشد، راهیابی به دانشگاه است و وقتی وارد دانشگاه میشوند، بعد از گذشت سالها و تحمّل زحماتی، احساس میکنند آنطور که باید و شاید بار علمی پیدا نکردهاند. دوست داشتم که مسؤولین ما بهگونهای روی کیفیّت تأکید بیشتری داشته باشند، تا دانشجویان ما وقتی از دانشگاه بیرون میآیند، از بار علمی بیشتری برخوردار باشند. خیلی متشکّرم.
بله؛ درست است. اوّلاً عرض ارادتی بکنیم به شهید عزیزمان آقای لاجوردی، پدر بزرگوار شما. ایشان حقّاً و انصافاً شخص خیلی برگزیده و انسان والا و پاکیزهای بودند. اخلاصی را که قبلاً یکی از خانمها صحبت میکردند، مظهرش مرحوم شهید لاجوردی بود.
بله؛ کیفیّت خیلی مهمّ است، شما راست میگویید. من هم اعتقادم همین است که دانشجویان ما در دورهی دانشگاه، حقیقتاً باید کار کنند و بدون کار کردن و بدون زحمت کشیدن - هم درس بخوانند، هم مطالعه کنند و هم استاد را سؤال پیچ کنند - مقصود حاصل نمیشود. از این همه هزینهای که برای دانشگاه کشور میشود، مقصودِ کامل حاصل نمیگردد و یک مشت نیمه سواد - چه دختر، چه پسر - بهوجود میآیند. درعینحال که این حقیقتی است، اما راه یافتن جوانان - و در زمان ما بخصوص راه یافتن دخترها - به دانشگاه فینفسه چیز خوبی است. علّت این است که بالاخره جای درس خواندن و مطالعه کردن و روشنفکر و آگاه شدن، عمدتاً دانشگاه است. درست است که بیرون دانشگاه هم ممکن است کسی کتاب بخواند و فاضل و آگاه شود؛ لیکن این کم اتّفاق میافتد. طبعاً خانمها در محیط دانشگاه - بیشتر خانمها اینطورند - یک شکفتگی و شکوفایی و جرأتِ پرداختن به مطالب علمی پیدا میکنند و ذهنشان باز میشود. البته پسرها هم همینطورند؛ نمیشود گفت مخصوص دخترهاست. لذا رفتن به دانشگاه مطرح بوده، و این کمیّت را مدّتی دنبالش بودند و خوب هم شده است. الان تعداد دانشجو در کشور ما نسبتاً تعداد قابل توجّهی است و این چیز مثبتی است. یعنی حالا اینطور نباشد که ما اگر مدّتی به کمیّت پرداختیم - به قول شما بدون پرداختن به کیفیّت؛ شاید هم همینطور باشد - مدتی هم شعار کیفیّت را مطرح کنیم و بهکلّ کمیّت فراموش شود. نه؛ من این را خیلی موافق نیستم. دلم میخواهد که باز هم این دانشگاهها ظرفیّتهای بیشتری پیدا کنند و تا آنجایی که جواب میدهد - البته تا آنجایی که استاد و فضای آموزشی و آزمایشگاه و اینها وجود دارد - هرچه بروند، بهتر است.
خانم سلیمی (مشاور امور زنان در صدا و سیما) : بسماللهالرّحمنالرّحیم. لله الحمد و به نستعین. با سلام به پیشگاه مقدّس ولیّ عصر و عرض ارادت خالصانه به مقام عظمای ولایت. اگر اجازه بدهید، نکتهای را در خصوص مسألهی هنر عرض کنم و چند سؤال را که مشتاق هستیم بهطور کامل برای ما حل شود، مطرح نمایم. اگر در خصوص توسعهی هنر صحبت کنیم و ابزارهای آن را نام ببریم، یکی از ابزارهای آن در واقع، دید تیزبین و ظریفنگر به عالم خلقت است و دیگری داشتن یک احساس مقدس و سوّم، عشق به زیباییها؛ که میبینم هر سهی این زمینهها در زنان، بالفطره فراهمتر است. ولی در جوامع مادّی، برنامهریزان امور هنری به این مطلب کمتر توجّه نمودند. با توجّه به هدف آنها که توسعهی مادیّات است، از زن برای جذب بینندهی بیشتر و رسیدن به مقاصد خودشان در آن، در جهات مادّی استفاده میکنند. در واقع دو ظلم عمده به زن کردهاند: یکی اینکه چهرهی زن را به غلط معرفی میکنند؛ به گونهای که زن را وجودی سست عنصر، بدون داشتن هدف متعالی مطرح مینمایند. دوم اینکه محیط هنری را مخدوش کردهاند؛ به گونهای که اگر زنی هم دارای هدف صحیحی باشد و وارد این عرصه شود، کمتر میشود که آن متانت و وقار خودش را حفظ کند.
البته نظام جمهوری اسلامی ما، در تمامی عرصهها سعی کرده است که نگرش صحیحی به زن داشته باشد و در واقع درصدد آن برآمده که افکار انحرافی را بزداید؛ ولی متأسفانه برای رسیدن به حدّ مطلوب، فاصله داریم. هرچند امیدوار هستیم که با وارد شدن افراد متعهّد در این عرصه، ما بتوانیم این فاصله را هرچه کوتاهتر کنیم. منتها مشکلی که الان احساس میکنیم بهطور کامل در این زمینه حل نشده است، عدم درک صحیح عوامل هنری از این مسائل است. ما متأسفانه با افراطها و تفریطها مواجهیم؛ به گونهای که جامعهی ما در لابهلای این مسأله، حقیقت را گم کرده و نتوانسته به حدّ مطلوب دست پیدا کند. مسألهی دوم اینکه یک عطش فکری در نسل جوان ما ایجاد شده است که در واقع لازم داریم در زمینهی هنر با برنامهی صحیح بتوانیم به این عطش فکری پاسخ مثبت دهیم؛ به این گونه که هنر بهعنوان ابزاری برای درک حقایق والاتر و بالاتر باشد و استفاده شود.
خانم آیتاللّهی از حوزهی علمیهی قم: بسماللهالرّحمنالرّحیم. خدا را شکر میکنیم که در چنین روزی خداوند این توفیق را به ما عطا کرد که در خدمت جناب عالی باشیم. به عنوان یک طلبه، این نکته را میخواستم خدمتتان عرض کنم که در واقع با تشکیل مرکز مدیریّت حوزههای علمیهی خواهران، حدود ۱۶۰ حوزه در سراسر ایران شناسایی شده که عمدتاً توسط خود خواهران اداره میشود. الان بیش از بیست هزار طلبهی مشغول به تحصیل داریم و غیر از حوزهی علمیهی قم - جامعةالزّهرا - که بخشهای مختلفی در زمینههای تمام وقت و نیمهوقت و پارهوقت و غیر حضوری و حتّی غیر ایرانی دارد - که در بخش غیر ایرانی، خواهران از چهل کشور در آنجا مشغول به تحصیل هستند - فعّالیتهایی باز خود خواهران محترم در زمینههای مختلف، اعم از تدریس در حوزه و دانشگاه، بخشهای مدیریّت و تبلیغ در داخل و خارج کشور - حتی در مدیریّت حوزههایی در خارج کشور - دارند.
اما نکتهی مهمّی که شاید بهعنوان یک نکتهی اساسی برای خواهران مطرح باشد، این است که حوزههای علمیهی ما با وجود اینکه تقاضاهای متعدّد زیادی هست که میخواهند وارد حوزه شوند، شاید بتوانم بگویم که به هفت درصد از تقاضاها میتوانند پاسخ دهند و عمدتاً خواهران با جواب منفی مواجه میشوند. از جهت کیفیّتی هم در سطوح مقدّماتی - سطح یک و دو - شاید تحصیل خواهران مقداری راحت باشد؛ اما در سطوح عالی که خود جنابعالی هم عنایت دارید و در مسؤولین هم مطرح شده است، برای خواهران، زمینه فراهم نیست.
لذا تقاضایی که خواهران دارند این است که اگر امکان داشته باشد، در برنامهی توسعهی سوم، جایگاه خواهران حوزهی علمیه در سراسر ایران روشن شود؛ البته با هماهنگیهای لازمی که ما میتوانیم برای فارغالتّحصیلان خود داشته باشیم. بحمدالله خود مسؤولین هم واقف هستند که اکثراً خواهران در مراکز حوزه، موفّق بودهاند. انشاءالله این زمینه فراهم شود و خواهران بتوانند از امکانات معنوی و تحصیلی بیشتری بهرهمند شوند. الان در قسمت ویژهی «جامعةالزّهرا» تقریباً خیلی کم پذیرش هست و با شرایطی که گذاشته شد - که حتماً باید اسکان در قم باشد - مجموعاً حدود ۱۵۰ نفر از طلبهها را میتوانند تأمین کنند که این ۱۵۰ نفر در سطوح عالی هستند - البته در پنج رشتهی فقه و اصول، فلسفه و کلام، تبلیغ، تاریخ اسلام و تفسیر - خواهران در قسمت درسهای خارج، با مشکلات زیادی مواجه هستند و کمتر توفیق دارند که از وجود اساتید مجرّب و آیات عظام بهرهمند شوند؛ با وجودی که در خود قم هستند. در حوزههای شهرستانها هم در سطح درس کفایه و پایان مکاسب هم داریم؛ اما باز با کمبود استاد و امکانات مواجه هستند.
تعداد ۱۵۰ نفر در سطوح عالی خیلی خوب است؛ چرا خواهران به درس آقایان نمیروند؟
- درس آقایان عمدتاً در حوزههای برادران تشکیل میشود که مشکلاتی برای حضور خواهران در آنجاها هست. فقط درس تفسیر آیةالله جوادیآملی که در مسجد اعظم بود، توسط خود ایشان هماهنگی شد که خواهران بتوانند استفاده کنند. دروس دیگر را هم بعضی از آقایان اجازه میدهند؛ اما مشکلات مختلفی سرراه است که هنوز امکانش فراهم نشده و عمدتاً از طریق ویدئو از درس اساتید مجرّب استفاده میشود.
اینها قابل رفع است؛ اینها چیزهای مشکلی نیست. انشاءالله بتدریج رفع خواهد شد. امیدواریم رفع شود.
خواهر دیگری از حوزهی علمیه: بسماللهالرّحمنالرّحیم. من یکی از طلبههای حوزهی قم هستم. گفتند بخشی از کاری را که کرده بودم، مختصراً خدمتتان بگوییم. ما میبینیم در آیات و روایات، عنایات خاصی نسبت به زن هست؛ حالا از آن تکوینی که خداوند خلقت زنان را بهگونهای قرار داده است که در پرورش نسل بشر نقش حسّاسی دارند. بعضی از تاریخسازانِ بیهایوهوی جهان، زنان هستند. یکی از صفات کمال خدا رحمت اوست که با آن به شکل عاطفهی شدید در زنان مواجهیم.
اسلام، عنایت خیلی خاصی نسبت به زنان دارد که زنان رشد پیدا کنند و استعدادهایشان شکوفا شود. اینها را در شیوههای مختلف بزرگان دین میبینیم. این را میبینم که پیامبر (صلواتاللهعلیه) در عصر زنده بهگور کردن دختران، میگویند دختر، گل خوشبوست. ما در عمل نگاه میکنیم، میبینیم سفارشهای خاص هست، مثل اینکه: ایمان مرد وقتی زیاد میشود که محبّتش به زن زیاد میشود و یا علمآموزی برای زن و مرد واجب است. در عالم سیاست میبینیم که هرجا صحنهای برای بیعت بوده، همیشه زنان حضور داشتهاند. در هجرت از سرزمین کفر به سرزمین ایمان، زنان کنار مردان حضور داشتند. در مرتبهی حمایت از ولایت، خیلی وقتها این زنان هستند که در جریانهای انحرافی، روشنگر اذهان جامعه میشوند.
ما میبینیم که اوّلین شهید مسلمان، یک زن است. ما زیاد میبینیم آن عنایتهایی را که دین نسبت به زن دارد. در کانون خانواده که بعضی وقتها مشکلات زنان بحرانی میشود، ما میبینیم دین در قرآن تزی را مطرح میکند - با زبانهای مختلف، بهصورت تکراری - که «فامساک بمعروف او تسریح باحسان» (۴). با الفاظ دیگر هم بیان میشود که زندگی خانوادگی باید به این شیوه باشد و چیزی غیر از این را هم دین نمیپذیرد. یا زندگی کردن با نیکی و سعادت و خوشی، یا جدایی که همین جدایی هم باز به احسان است. ما از طرفی این عنایتِ دین را به مسائل زنان میدیدیم، از طرفی هم نگاه به جامعه میکردیم، میدیدیم فاصله خیلی زیاد است. فیالواقع آن دین، هنوز خیلی زمان میبرد تا احکامش در جامعه پیاده شود. از یک طرف ما میبینیم در مدّت زمان کوتاهی بعد از رحلت پیامبر (صلواتاللهعلیه)، همین قدر که مردم جهان - شرق و غرب - اندکی از اجرای احکام را در عمل میبینند، فوج فوج رو به اسلام میآورند. یقیناً در عصر امروز که از جهاتی باید بگوییم عصر «تحیّر بشر» است، در مسائل زنان که دائماً آزمون و خطا دارند و هنوز سرگشتهاند، اگر بتوانیم دین را در ارتباط با مسائل زنان، آنچنان که طرح شده، در عمل و اجرا پیاده و عرضه کنیم، مطمئنّاً ما تأثیرات معجزهآسایی میبینیم. به همین جهت ما فکر کردیم که باید زنان بیشتر همّت کنند و در این مسأله کار کنند؛ چون خانمها با مسائل و مشکلات زنان بیشتر آشنا هستند. لذا سعی کردیم در یک بخش، شروع به کار کنیم - تعدادی از خواهران حوزوی و تعدادی هم از خواهران دانشگاهیمان - معیار کلّی که مطرح بود، همان چیزی است که خداوند فرمود: «و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف» (۵).
آن چیزی که مطرح میشود، مسألهی عدالت است که در آن هم حقوق مطرح میشود و هم وظایف. ما در این بخش دیدیم چند مشکل در جامعه وجود دارد: یک مشکل، مشکل فرهنگی است. مشکل فرهنگی در دو بخش بود؛ یکی اینکه زنان متأسفانه گاهی اوقات توان خودشان را درست باور نداشتند. بخش دیگرش این بود که مردان گاهی اوقات ظاهراً خوب نمیپذیرفتند که باید برای زنان هم امکان رشد و ترقّی فراهم باشد و آنها هم میتوانند تا اوج ملکوت پرواز کنند. در این بخش باید کار میشد. بحمدالله از اوّلِ انقلاب تا به حال هم در این زمینه خوب کار شده است؛ ولی هنوز هم جای کار زیاد دارد.
مسألهی دیگر، مسألهی قوانینی بود که در جامعه وجود داشت. یکی مشکل طرح قوانین و دیگری مشکل در اجرای قوانین بود. در موضوع طرح قوانین، کاری که ما با خواهران متخصّصمان داشتیم - هم خواهران حوزوی بودند، هم خواهران دانشگاهی - این بود که چند کار را عملاً انجام دادیم. همکاری با همدیگر هم الحمدلله برکات زیادی داشت. بخشی از برکاتش هم این بود که در این همکاری، موضوعشناسی توسّط خواهران متخصّص ما خیلی دقیق صورت میگرفت - مصادیق موضوعات خوب تعیین میشد - و ما میتوانستیم مقداری کمک کنیم تا حدود و ثغوری که دین در ارتباط با مسائل زنان مطرح میکند، روشن شود. خواهران متخصّصمان کمک میکردند که ما بتوانیم قوانینی را که مبنایشان بر دین و متناسب با جامعهی امروزند و کارایی لازم را در جامعهی امروز دارند، طرح کنیم.
همانگونه که عرض کردم، این همکاری ما برکتی داشت که من دیدم مقداری در همکاریهای حوزه و دانشگاه مغفول واقع شده است و آن این بود که گاهی اوقات به بعضی از احکام برخورد میکردیم که در این هیاهوی سیاسیِ بعضی از جوامع، ما میدیدیم گاهی اوقات مسألهای پیشنهاد میشود که معضل زنان در این مسأله، اینطوری حل میشود. ما وقتی نگاه به متون میکردیم، میدیدیم اصلاً نمیشود چنین حرفی را مطرح کرد؛ واقعاً این بحث در مسائل دینی جایگاهی ندارد.
در همکاری با خواهران دانشگاهیمان - چون خواهرانی که با ما همکاری میکردند، معمولاً از خواهرانی بودند که یک حرّیت علمی خوبی در این مسائل داشتند - ما دیدیم خیلی وقتها آن چیزهایی را که ما با تعبّد میپذیریم - و شاید هم گاهی اوقات قابل پذیرش برای برخی نباشد - وقتی خوب در کُنه قضیه میرویم، تازه خواهران دانشگاهی ما روشن میکنند که اصلاً حکمت خیلی از احکام دین چیست؛ حکمتهایی که قبلاً برای ما روشن نبوده است و این یکی از برکاتی بود که برای ما در این کار حاصل شد.
موضوعات مختلفی را در مسائل حقوقی زنان نشستیم کار کردیم: بحثهای مربوط به ازدواج - اصل ازدواج، تعدّد زوجات، ازدواج موقّت و فسخ نکاح - بحث دیه، قصاص و مباحث مختلف دیگر. ما میدیدیم که فقهمان همین امروز به مسائل مختلف جواب داده، ما باید مباحث فقهی را وارد قانون کنیم. هرچند ما در مرتبهی قانون، حرف خوب زیاد داریم، ولی خلأهایی هنوز وجود دارد.
گاهی اوقات هم میدیدیم بعضی از مسائل هست که در متون دینی ما وجود دارد؛ ولی در فقه وارد نشده است، که بهنظر میرسد عمدهترین علّتش این است که شاید این سؤال، اصلاً در گذشته وجود نداشته است که فقیه به خاطر آن سراغ متون دینی برود و شاید ما زنان، امروز این سؤال را میبینیم و سراغ متون دینی میرویم و بالاخره جواب را پیدا میکنیم. منتها ما در کارمان یکی دو مشکل داشتیم. حالا من خواستم این را خدمتتان بگویم که مشکل بزرگی که ما در این قضیه داریم این است که متأسفانه گاهی اوقات با تفکّراتی برخورد میکنیم که در مقابل قوانینی که در ارتباط با مسائل زنان توسّط غرب مطرح میشود، خود باختهاند! گاهی اوقات این خودباختگی واقعاً برای ما مشکل ایجاد میکرد.
مسألهی دیگر این بود که متأسفانه گاهی اوقات از جانب برخی فقهایمان کم عنایتی میدیدیم. مثلاً به شکل روشن و واضح، مسائل زنان را از دیدگاه دینی تبیین نمیکردند. این بخش متأسفانه یک جاهایی هم به باورهای دینی مردم ما - در ارتباط با مسائل زنان - ضربه میزند. خواهرمان هم مقداری مسائل اجرایی را که در ارتباط با مسائل حقوق زنان مطرح میشود، خدمتتان میگویند. در نهایت اگر شما لطف کنید و برای ادامهی راه ما، هم دعای خیری داشته باشید و هم رهنمودی، ممنون میشویم.
خیلی خوب، بسیار خوب.
خانم خسروشاهی، قاضی تحقیق دادگستری: بسماللهالرّحمنالرّحیم. با توجه به مشکلات حقوقی و قضایی زنان در محاکم دادگستری و دادگاهها و تبلیغات سوئی که علیه نظام قضایی و قوانین شرعی و فقهی ما از طرف بعضی از بیگانگان نا آشنا با قوانین اسلامی و یا مغرضان خارجی صورت میگیرد، لازم است عرض کنم که پیرامون صحبتی که خواهرمان داشتند و تحقیقاتی که در زمینهی شناخت مشکلات بانوان در محاکم صورت گرفت و نیز حضور ملموس و عینی بانوان محقق در دادگاهها و همینطور از جانب خودم، به این نتیجه رسیدیم که علّت اساسی مشکلات خانوادهها و خانمها در احقاق حقّشان، این است که اوّلاً ضعف فرهنگ جامعه در عنایت به رشد و تعالی زن در تمامی زمینهها، خصوصاً در مسائل حقوقی مربوط به خانمهاست.
مسألهی دوم که عمیقتر و اساسیتر است، عدم آگاهی بانوان نسبت به آشنایی با حقوق و تکالیف قانونی و شرعی خودشان و نیز نحوهی استیفای حق در محاکم است که باعث بروز مشکلاتی برای آنها میشود. علیرغم دیدگاههای فمینیستی که علت و مسأله را روی نقص قوانین شرعی و فقهی ما میبرند، ما میبینیم که در اصل ۱۰ قانون اساسی که برآمده از اسلام و قانون شرع ماست، خانواده بهعنوان یک واحد بنیادی و اساسی جامعه به رسمیت شناخته شده و علاوه بر آن در اصل ۲۱ قانون اساسی، وظایف دولت در قبال احقاق حق و زمینههای آگاهی خانمها ذکر شده است.
زن مسلمان در قانون شرع اسلام، زنی است که حقّ انتخاب دارد و کسی است که علقهی زوجیّت را ایجاد میکند؛ یعنی رکن اساسی و اصلی عقد نکاح، بهدست زن ایجاد میشود - که همان ایجاب عقد است - ولیکن بر هم زدن علقهی زوجیّت، به دست مرد سپرده شده است. البته این هم در همهی موارد نیست؛ یعنی چند مورد در قانون مدنی هست که در آنجا دیگر برای برهم زدن علقهی زوجیّت، اذن همسر ساقط و به حاکم شرع سپرده میشود. ولیکن خانمها میتوانند در راستای احقاق حقّشان و استفاده از آن شرایط مشروع خودشان در زندگی آتی، علاوه بر مادّهی ۱۱۳۰ قانون مدنی - که موارد عُسر و حرج بانوان را پیشبینی کرده است - از راه آسانتری استفاده کنند و آن، استفاده از شروط ضمن عقد نکاح است که بعد از انقلاب به پیشنهاد حضرت امام و با حمایت آیةالله شهید بهشتی و تصویب شورایعالی قضایی وقت، شروط چهاردهگانهای در سند نکاحیّه ثبت و ضبط شد و هم اکنون مزدوجینی که به دفاتر مراجعه میکنند، با این شروط آشنا میشوند. خانمها میتوانند علاوه بر شروطی که آنجا ذکر شده، از شروط دیگری که جایز است و ممانعت شرعی ندارد و خلاف مقتضای عقد نکاح هم نیست - که تعدادی از آنها در مادهی ۱۱۱۹ قانون مدنی ذکر شده است - مثل شرط اشتغال، شرط مسکن، شرط تحصیل، ازدواج مجدّد زوج و ...، به نفع خودشان با آگاهی از شروط ضمن عقد استفاده کنند.
در راستای استفاده از همین شروط و آگاهی خانوادهها و خانمها به حقوق حَقّهی خودشان، جزواتی تنظیم و تهیه شده که به دفترخانهها داده شود - تا مفادش در هنگام مراجعهی طرفین، به آنها تفهیم گردد - البته در زمینهی بیان مشکلات اجرایی، این یک مورد است که هنوز عملی نشده است. یعنی علیرغم اینکه این تصمیم گرفته شده و متن جزوات توسّط کارشناسان تهیه و تنظیم گردیده، هنوز بهصورت عملی مورد استفاده قرار نگرفته است.
مسألهی دیگر، استفاده از رسانهها و دبیرستانهاست؛ بدین معنا که موضوعات مورد اشاره در این خصوص، در ضمن کتب درسی باشد. البته حقوق خانواده و تکالیف طرفین ازدواج بهصورت واحدهای درسی در مراکز آموزش عالی و نیز مراکز مشاورهی محلّی، همه پیشبینی و شروع شده است؛ ولیکن احتیاج به حمایت و وسعت فعّالیت بیشتری احساس میشود.
مسألهی دیگر، ضعف تشکیلاتی در اجرای قوانینی است که سالها قبل در جهت حفظ و حمایت از حقوق بانوان تصویب شده است. مانند تأسیس واحد ارشاد و امداد در دادگاههای خانواده - مصوّب سال ۱۳۷۰ - که به جهت مشکلات اجرایی و بعضاً مشکلات اقتصادی، هنوز راهاندازی نشده است؛ ولی ضرورتش واقعاً در دادگاههای خانواده احساس میشود.
مسألهی دیگر مشکلات قانونی است. با توجّه به مسائلی که خانم آیتالّلهی گفتند، با همکاری خواهرانی که در طرح بازنگری قانون مدنی که مورد عنایت حضرتعالی بود، دستاندرکار بودند - محقّقین و متخصّصین، نمایندگان مجلس، قضات زن، جامعهشناسان و روانشناسان - از سالها قبل تحقیق در شناسایی مواد قانون مدنی و اشکالاتی که وجود دارد، آغاز شد و به این نتیجه رسیدیم که اشکال اساسی و ریشهای در مواد قانون مدنی وجود ندارد؛ ولی بعضی از مواد، نیازمند به بررسی، اصلاح، تتمیم، رفع نقص و یا رفع ابهام است. مثلاً مادّهای داریم که به حُسن معاشرت زن و مرد در نظام خانواده اشاره میکند؛ ولی واقعاً مفهوم حُسن معاشرت، یا تبیین و ذکر مصادیق سوء معاشرت، هنوز از نظر قانونی روشن نشده است و لذا مشکلاتی را ایجاد میکند.
مسائلی که الان احتیاج به بازنگری و توجّه نظر دارد، حضانت، ملاقات اطفال، طلاق و موارد دیگری است که انشاءالله خواهران با کار کارشناسیشان این طرح را به اتمام میرسانند و خدمت حضرتعالی تقدیم میکنند.
به امید خدا؛ خیلی خوب، خیلی خوب.
هاجر حسینی از امریکا: بسماللهالرّحمنالرّحیم. السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوة. سلام بر نایب امام زمان و رهبر و پدر عزیزمان. میلاد حضرت فاطمةالزّهرا مبارک باد. امروز، همچنین سالروز تولّد فرزند کوثر، حضرت امام روحالله خمینی است. من هاجر حسینی از کشور آمریکا، طلبه و خبرنگار هستم. من پیرو حضرت عیسای روحالله بودم و هنوز هستم. بعد ایشان - حضرت عیسی - بود که دست ما را گرفت و به حضرت روحالله این زمان سپرد. الحمدلله امروز فرزندانمان از ما جلوترند. من آنها را با یک گروه جوانان آمریکایی «بنیاد هجرت» به جمهوری اسلامی آوردم. خدا به این ملت، نعمتها و برکاتِ فراوانی داده است؛ نعمتها و برکاتی که در آمریکا دیده نمیشود. در آمریکا، زن و مرد پشت یک پردهی تاریک زندگی میکنند - تحت بدترین ظلم و بدترین بیعدالتی - حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) زمان خودشان را فهمیده بودند؛ جوانان هم باید زمان خودشان را بفهمند. هر عملی که جوانان در جمهوری اسلامی انجام میدهند، یک اثری در دنیا دارد. امید دارم که انشاءالله پرچم توحید در تمام دنیا به اهتزاز درآید. در انتظار آن روز هستیم. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
و علیکم السّلام و رحمةالله. خیلی خوب. خانمها فرمایشی ندارند؟ چون وقت نماز است، من یک کلمه عرض بکنم و بلند شویم انشاءالله نماز بخوانیم.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
قصد ما این بود که از روز زن به این صورت تجلیل شود. الحمدلله به بهترین وجهی تجلیل شد؛ زیرا که بهترین تجلیل، تجلیل عملی است. با حضور شما خانمهای آگاه، عالم و فرزانه در بخشهای مختلف، روشن شد که بحمدالله زن ایرانی در یک سطح راقی قرار دارد. این مهمّ است. ما ممکن است شعارهای زیادی بدهیم که چنین میخواهیم بکنیم، یا چنین کردیم، یا چنین باید بکنیم؛ اما هیچکدام از این شعارها که گفتار است، قدر این را ندارد که ما نشان بدهیم امروز زن ایرانی، در این سطحی است که ما در این جلسه ملاحظه میکنیم.
البته اگر از همهی خواهران بیاناتی صادر میشد که حتماً در بین آنها مطالب برجسته و باارزشی وجود داشت، این مقصود، بیشتر تحقّق پیدا میکرد؛ ولی مجال کم بود. ما تقریباً نزدیک به دو ساعت است که اینجا نشستهایم. فرصت بیش از این نبود؛ لیکن بیانات دختران جوان ما، خانمهای دانشگاهی ما، خانمهای طلبهی ما و خانمهایی که مسؤولیتهای گوناگونی را بر عهده گرفتهاند و در بخشهای مختلف فرهنگی کشور حضور دارند، نشان داد که ما امروز از لحاظ رقاء سطح فکریِ زن در کشور، بحمدالله برخوردار از یک پیشرفت محسوس - نسبت به همیشه و نسبت به گذشته - هستیم. این خیلی با ارزش است.
البته من نظراتی در مورد تلاش برای مسألهی زن دارم و این نظرات را بارها هم گفتهام؛ یعنی چیزی که پوشیده و پنهان باشد، نیست و در صحبتهای گوناگون تکرار شده است. آن چیزی که الان میخواهم به شما خانمها عرض کنم، این است که در زمینهی پیشرفت زن به معنای بروز استعدادهای فراوانی که خدا در وجود او قرار داده - چه استعدادهای مشترک زن با مرد که اینها بیشترین است؛ چه استعدادهای ویژهای که در زن هست، در مقابل استعدادهای ویژهای که خدا در مرد قرار داده است - میدان بسیار وسیعی وجود دارد.
پیشرفت زن در این میدان، آن نکتهی اوّل مورد نظر است؛ چه برای این، چه برای تنظیم روابط زن و شوهر در درون خانواده که این بهنظر من امروز معیوبترین بخش مسألهی زن در کشور ماست؛ یعنی اگر کسی بخواهد در زمینهی مسائل زنان، زبان به انتقاد باز کند، بیشترین نقطه نظر در این بخش خواهد بود. یعنی به نظر من روابط زن و شوهر در درون خانواده، آن روابطی که مورد نظر اسلام و قرآن است، نیست! این البته معلول عوامل فراوانی است و مخصوص ایران هم نیست. تقریباً در همه جای دنیا چنین چیزهایی وجود دارد؛ منتها با تفاوتهایی.
چه برای پیشرفت در این زمینه - یعنی کار کردن و اصلاح در این زمینه - و چه از لحاظ روشن کردنِ دیدگاه اسلام در مورد زن و ارزشگذاری برروی زن - که چه چیزهایی زن را به کمال مطلوب میرساند و ارزش میدهد - که این شد سه ناحیه: ناحیهی پیشرفت فرهنگی و بروز استعدادها، ناحیهی اصلاح روابط خانوادگی، ناحیهی اعلام و تبیین نظر اسلام در زمینهی مسائل زنان از جهات حقوقی، از جهات اجتماعی و غیره. اگر بخواهد در این سه زمینه کاری انجام گیرد، باید بهوسیلهی شما انجام گیرد. من حرفم این است. شما خانمها هستید که باید در این سه زمینه کار کنید. ما فصلی در کشورمان خواهیم داشت که این فصل شروع شده است؛ فصل میانِ دورانی که در هر زمینه از مسائل زنان، ما مشکلاتی داشتیم و آن دورانی که انشاءالله این مشکلات، هیچ وجود نداشته باشد. فصلی است که در این فصل، یک تلاش لازم است. البته این تلاش را همه باید بکنند؛ لیکن شما خانمها باید بیش از دیگران در این زمینه تلاش کنید؛ تلاش فکری، تلاش کاری و از قبیل همین کارهایی که حالا این خانمها گفتند، یا کارهای گوناگون دیگری که بحمدالله هست و در این جلسه هم محسوس شد.
خانمها باید در این زمینه پیشقدم باشند و کار کنند. از گفتن و تحقیق کردن و تماس گرفتن و حضور و بقیهی کارهایی که باید در مسائل گوناگون اجتماعی و معضلات انجام گیرد، تا مجاهدتی بشود که آن مجاهدت، آن نتایج را به دنبال بیاورد. از این کارها هیچ نباید شما دریغ کنید. انشاءالله امیدواریم خدای متعال هم کمکتان کند و این زحماتتان مورد رضای پروردگار و مرضی خاطر حضرت ولیعصر باشد و برکاتش آیندهی کشور را تأمین کند؛ چون اگر در کشوری زنان آن کشور بتوانند به آن صفا و معنویت و رقاء و تعالی فکری برسند، هیچ مشکلی در آن مملکت باقی نمیماند. یعنی زن بهطور محسوسی در مرد تأثیر دارد. هم برروی شوهرش و هم برروی فرزندانش تأثیرات تعیین کنندهای میتواند بگذارد. لذا در واقع، اصلاح جامعه با اصلاح زنان است که آن هم با همین مسائلی که گفته شد، حاصل خواهد شد. انشاءالله موفّق باشید.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) احزاب: ۳۳
۲) کُحلی پوش: سرمهای پوش.
۳) نساء: ۱۰۲
۳) فاطر: ۲۸
۴) بقره: ۲۲۹
۵) بقره: ۲۲۸ |
892 | 1377/07/15 | بیانات در دیدار جمعی از مسئولان جهاد سازندگی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2909 | null |
893 | 1377/07/14 | بیانات در دیدار خانواده شهید لاجوردى | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=37451 |
یکم شهریور ماه مصادف است با سالروز ترور مجاهد فی سبیل الله شهید سید اسدالله لاجوردی، مبارز انقلابی و دادستان پیشین انقلاب اسلامی و رئیس سابق سازمان زندانها که در محل کار خود در بازار تهران و به دست عوامل سازمان تروریستی مجاهدین خلق (منافقین) در سال ۱۳۷۷ به شهادت رسید. حدود ۴۰ روز بعد از ترور ایشان، جمعی متشکل از خانوادههای این شهید والامقام و دو شهید دیگر حادثهی ترور (شهیدان رئیساسماعیلی و مسعودی) و همچنین شهدای جمعیت مؤتلفهی اسلامی، سهشنبه شب (۱۳۷۷/۷/۱۴) با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت سالروز شهادت این شهیدان عزیز، بیانات رهبر انقلاب در آن دیدار را برای نخستینبار منتشر میکند.
بسم الله الرّحمن الرّحیم (۱)
این سرنوشت افتخارآمیزى که آقاى لاجوردى پیدا کردند،(۲) سرنوشتى است که مایهى حسرت و غبطهى همهى کسانى است که در این راه بودهاند. خب، بنده خیلى متأثّر شدم از شهادت آقاى لاجوردى -از دست دادن ایشان و فقدان ایشان، خیلى براى ما سنگین بود؛ یک عنصر مؤمن، کارآمد، صادق و ریشهدارِ در این زمینهى انقلابى و مبارزات؛ امثال ایشان واقعاً عناصر بسیار کمیاب و مغتنمى هستند و از دست دادنشان سخت است- ولیکن درعینحال به نظرم رسید که حیف بود آقاى لاجوردى جور دیگرى از دنیا میرفت. آن آدم، آن عنصر مستحکم، پولادین، آن نیّت صادق، با آن سابقهى مبارزات، واقعاً حقّش بود و شایستهى این مقام والاى شهادت بود. و شما خانمشان و فرزندانشان بدانید -که البتّه میدانید هم؛ میدانم برای شماها این معارف، روشن و واضح است- ماها غبطه میخوریم به حال ایشان و حقیقتاً اگر هرکدام از ماها -خود بنده و میدانم همفکرانِ ما هم یقیناً همه همینجور هستند- بدانند که میتوانند با یک عملى، با یک حرکتى، با یک هزینهاى -هر جور هزینهاى- آنها هم یک چنین سرنوشتى را به دست بیاورند، لحظهاى را دریغ نخواهند کرد و تأمّل نخواهند کرد که آن هزینه را بکنند تا اینکه آنچنان سرنوشتى براى آنها هم رقم بخورد. شهادت خیلى مقام بالایى است و بسیار ارزشمند است؛ و خلاصه، خاصّان درگاه الهى به مقام شهادت میرسند. یعنى من میخواهم این را عرض کنم، علاوه بر اینکه خود شهادت، وسیلهى قرب به پروردگار است، یک مایهى والایى از قرب الهى لازم است تا انسان به شهادت برسد؛ بدون این مقدّمه، کسى [به آن] دست نخواهد یافت.
البتّه زحمات ایشان را هیچ نمیشود توصیف کرد. خود من از وقتى که به یاد مىآورم آشنایى با مرحوم شهید لاجوردى را -که خیال میکنم از نزدیک و بهصورت مشخّص از سالهاى اواسط دههى ۴۰ بوده، حالا دقیقاً یادم نیست چه سالى بود امّا از هر وقتى که یادم مىآید- ایشان را در حال مبارزهى صادقانه به یاد مىآورم. من یادم هست که آنوقتها یک جریانى اتّفاق افتاده بود و مرحوم لاجوردى و اینها به یک جایى حمله کرده بودند؛ قبلش ایشان زندان بودند، بعدش هم باز براى مدّت کوتاهى دستگیر شدند؛ در جمع دوستانِ ما گفته میشد این مرد، مرد پولادین است؛ این مرد، آدم خستهنشو است؛ تصویرى که از آقاى لاجوردى در ذهن ما بود، همین تصویر یک انسان خستهنشوی صادقِ با استقامت [بود]. البتّه دوستان ما در آن زمان خیلى بودند و آدمهاى صادقِ مؤمنِ ثابتقدم در میان آنها کم نبود؛ [امّا] مرحوم لاجوردى چهرهى برجستهاى بود.
بعد از انقلاب هم همینجور بود. ایشان از اوّلِ انقلاب تا همین شهادتشان همیشه در راه مستقیم، در صراط مستقیم حرکت کردند و ذرّهاى انحراف پیدا نکردند از طریق مستقیم و خطّ صحیح. کار را ایشان براى خدا میکرد، اهل تظاهر، اهل نشان دادن نبود؛ براى خدا کار را قبول میکرد، براى خدا کار را انجام میداد؛ براى همین هم بود که هیچ ملاحظهاى نمیکرد. بعضىها در کار، ممکن است ملاحظهى وجهه را بکنند، ملاحظهى شأن و آبرو را بکنند، [امّا] بعضىها هستند که نه، این ملاحظه را نمیکنند و شهید عزیزِ ما، شهید لاجوردى، ازاینقبیل بود؛ آدمى نبود که ملاحظهى گفتن این و آن، وجاهت پیش این و آن را بکند، محض «خدمت» براى ایشان مطرح بود. حقیقتاً اخلاصى که ایشان داشتند، خیلى اخلاص بالایى بود.
من از همسر ایشان -خانم محترم ایشان- هم باید تشکّر کنم که در همهى این مراحل، همراه لاجوردى بودند. من کاملاً میدانم که اگر همسرى همفکر و همراه نباشد، آنجور باقى ماندنِ در خطّ درست، کار آسانى نیست. سختىها را با هم تحمّل کردید، رنجها را با هم بردید؛ حالا یک رنج اضافى هم شما و بقیّهى اعضاى خانواده دارید میبرید؛ یعنى شهید وقتىکه شهید شد، مسئلهاش تمام شد -یعنى مبارزهاش در هنگام شهادت دیگر تمام میشود- لکن مبارزهی وابستگان به شهید ادامه دارد و این مبارزه را باید با همان صداقت، با همان اخلاص پیش ببرند؛ امتحان بزرگ الهى است؛ این را، هم براى شما عرض میکنم، هم براى خانم شهید اسماعیلى و فرزندان ایشان و خانوادهى ایشان عرض میکنم، هم براى خانوادهى شهید مسعودى عرض میکنم. بعد از شهادت شهید که او رفت به آن نشئهى دیگر، حالا نوبت شما است که ادامه بدهید، اگرچه قبلاً هم شما در داخل رنجهاى مبارزه بودید. امیدواریم که انشاءالله خداوند به شما کمک کند.
امروز هم روز مبارزه است. یعنى واقعاً هیچوقت این انقلاب، بىنیاز نیست از مردانى و زنانى و افراد صادقى که در راه خدا تلاش کنند. هر تلاشى را هم نمیگویند مبارزه؛ مبارزه عبارت است از آن تلاشى که در مقابلش دشمنى وجود دارد، مانعى وجود دارد، تلاشى [است] که به زحمت و تحمّل برخى مشکلات متوقّف است؛ به این میگویند مبارزه. معناى جهاد در زبان عربى، در اصطلاح قرآن و حدیث، درست همان چیزى است که ما در فارسى به آن مبارزه میگوییم. البتّه یک نوع جهاد، جهاد مسلّحانه است که در میدانهاى جنگ پیش مىآید، لکن انواع دیگر جهاد هم وجود دارد که معادلش در فارسى، همین مبارزه است. امروز روز مبارزه است؛ کمااینکه همیشهى این دوران بیستساله، دوران مبارزه بوده؛ علّت هم این است که دشمن در مقابل ما حىّوحاضر ایستاده، دشمن هرگز از صحنه غایب نشده؛ غایب هم نخواهد شد. پیدا است که انسان هیچوقت در راه صحیح، در راه حق، در راه خدا، صحنه را خالى از دشمن مشاهده نمیکند. خب تاریخ بشر و فلسفهى وجود بشر و اصلاً فلسفهى ادیان، این را به ما املاء میکند. و دشمن در صحنه و فعّال است. از سالهاى اوّلِ انقلاب برنامهریزى کردند؛ برنامهریزىهاى بلندمدّت؛ با گذشت قضایاى گوناگون انقلاب هم بیدار بودند، هوشیار بودند، مبارزه کردند و برنامهریزى کردند و زمینهسازى کردند براى اینکه بتوانند از آن استفاده کنند. الان هم باز دارند براى فردا برنامهریزى میکنند؛ اینجور هم نیست که صحنهى رویارویى با دشمن، [فقط] امروز باشد.
هدف دشمن هم عبارت است از همان حقیقت درخشانى که امام بزرگوار ما و این ملّت بزرگ با آنهمه مجاهدات توانستند آن حقیقت را در خارج، تجسُّد(۳) ببخشند و تحقّق ببخشند؛ یعنى همان اسلام ناب، اسلام بیدار و زنده، اسلام حقیقى، اسلامِ مسلمین صدر اسلام؛ نه اسلامِ چُرتى و خُمود(۴) و تنبل و سازشکار؛ هدف آنها [مبارزه با] این است؛ و تا این در داخل کشور ما هست، معارض دارد. البتّه روى دیگر سکّه هم این است که تا این اسلام در بین ما هست، قوّت و استقامت و نشاط و حیات در بین ما روزافزون خواهد بود؛ این هم هست. یعنى درست همان چیزى که دشمن براى ما مىآفریند، همان چیزى است که نیرو براى ما مىآفریند. اینجور نیست که ما فکر کنیم خب حالا این اسلامى که اینقدر براى ما دشمن میتراشد، کنار بگذاریم، زندگیمان را بکنیم؛ نه، این اسلام وقتىکه نیست، دشمن مىآید مسلّط میشود بر ما؛ مثل دورهى پیش از انقلاب. خب آنوقت هم همین دشمن بود منتها دشمنِ فاتح -دشمنى که آمده خانه را، سرزمین را گرفته، راحت نشسته دارد زندگى خودش را میکند- وَالّا دشمن که از صحنه خارج نمیشود، چون دشمن طمع دارد، زمینههاى استفاده و سوءاستفادهى خودش را در نظر میگیرد و میخواهد آن را تأمین بکند؛ [امّا] این نیروى اسلامى، این قوّت اسلامى آمده دست دشمن را کوتاه کرده؛ دشمن دارد تلاش میکند بلکه بتواند آن وضعیّت را برگردانَد. آن چیزى که مانع از تسلّط دشمن شده، همین روح اسلام است، همین روح اسلامیّت است، همین ایمان است. بنابراین اگر ما مىبینیم دشمن متوجّه به آن نقطهى اساسى و اصلى ما است، به آن ستون اصلى خیمهى انقلاب یعنى ایمان متوجّه است، این بهخاطر این است که بیشتر از همهى حوادث و پدیدهها و عناصر تشکیلدهندهى موجودیّت این ملّت، از این بخش -از ایمان مردم- صدمه میخورَد؛ [یعنی] متوجّه ایمان مردمند. لذا بایستى براى حفظ این ایمان، براى حفظ این اساسى که بر پایهى این ایمان بر پا شده، همه تلاش کنند.
امروز هم ما بهتر از سى سال پیش میتوانیم مبارزه کنیم. سى سال پیش با غربت مبارزه میکردیم، [امّا] امروز با قدرت میتوانیم مبارزه کنیم. بنابراین امکان پیروزى، احتمال پیروزى، امروز هزار برابر آن دوران است. الحمدلله داریم مبارزه هم میکنیم، پیروزى هم داریم، مشکلى هم نیست. البتّه بایستى متوجّه حیلههاى دشمن بود؛ دشمن میخواهد ایمان ما را سست کند؛ دشمن میخواهد امید ما را از دست ما بگیرد؛ دشمن میخواهد ما را به آینده بدبین کند؛ دشمن میخواهد ما را مأیوس کند، ما را دلشکسته کند؛ دشمن میخواهد ما را دچار سوءظنِّ به یکدیگر کند؛ دشمن میخواهد بین ما اختلاف و تفرقه بیندازد. این تفرقهاى که بعضى بین جناحهاى مختلف مدام دامن میزنند، به سود دشمن است، به نفع دشمن است، این به نفع ما نیست. دو برادر هم ممکن است در یک خانه خب سر یک قضیّهاى باهم اختلاف داشته باشند، مانعى ندارد؛ دو رفیقِ صمیمىِ نزدیک هم، سرِ پسندیدن و نپسندیدن یک غذا یا یک دکور یا غیره ممکن است با هم اختلاف داشته باشند، اینها اشکالى ندارد، لکن هر دو اهل این خانهاند. اگرچنانچه کسى آمد به این خانه حمله کرد، این نمیگوید که من دیشب فرض بفرمایید که سرِ فلان قضیّه با تو اختلاف داشتم؛ نه، اهل این خانهاند، [لذا] باید دفاع کنند؛ در یک سنگرند. امروز باید نیروهاى انقلاب در داخل کشور، احساس کنند که همه در یک سنگر قرار دارند، این را باید همه حس کنند. اگرچنانچه رفیق ما حس نمیکند و برخلاف این مقتضیٰ رفتار میکند، این موجب نباید بشود که ما هم برخلاف این مقتضیٰ این رفتار کنیم؛ حالا او اشتباه میکند، او یک غلطى میکند، ما که نباید تکرار کنیم کار او را. حفظ ایمان، حفظ وحدت و همدلى، حفظ آن امید [لازم است]؛ امیدى که بیجا هم نیست، امید بىریشهاى نیست، امیدى است که کاملاً جا دارد.
ما دورانهاى سختى را گذراندهایم، از این دورانهاى سخت الحمدلله سربلند و پیروز بیرون آمدهایم؛ حالا هم همین[طور] است. حالا هم از همهى این امتحانها و ابتلائاتى که مؤمنین براى خودشان فکر میکنند وجود دارد و حس میکنند وجود آن را، با قوّت انشاءالله بیرون خواهند آمد و خواهید دید که باز هم این انقلاب، سالهاى متمادى با فتح مناطق جدیدى از فضاى جهانى و فضاى فکرى، پیش خواهد رفت. البتّه ما دنبال فتح مناطق جغرافیایى نیستیم امّا دنبال فتح مناطق فکرى هستیم. فضاى جهانى را بایستى فتح کرد، دلها را باید فتح کرد، در دلهاى مؤمنینِ به انقلاب باید عمق این افکار را بیشتر کرد. و اینها همه انشاءالله پیش خواهد آمد، چون هنوز مؤمنینِ زیادى هستند و خواهند بود و روزبهروز انشاءالله این نسل جدید، این نسل جوان [عمیقتر میشود]. یک عدّهاى مدام سعى میکنند انقلاب را از نسل جوان بترسانند، درحالىکه خود این نسل جوان انشاءالله پشتوانههاى انقلابند، اینها لشکرهاى انقلابند، اینها کسانى هستند که بایستى پایههاى انقلاب را مستحکم کنند و این خونهاى پاک -امثال خون شهید لاجوردى- عمق میبخشد؛ اینها نشان میدهد صدق این راه را، نشان میدهد اصالت این راه را.
بههرحال حرفِ تشکّرآمیز از شهداى عزیز و خانوادههایشان خیلى زیاد است که اگر بخواهیم همه را بگوییم، بایستى خیلى چیزها بگوییم. امیدواریم خداوند انشاءالله درجات ایشان را عالى کند و با اجداد طاهرینش محشورش کند؛ یقیناً هم محشور است، من شک ندارم که الان ایشان در اَطائب(۵) بارگاههاى قدس، با بهترین بندگان شایستهى خدا و فرشتگان خدا مسلّماً محشور است و روحش متنعّم است. و خوشا به حالش! آقاى لاجوردى واقعاً مزد خودش را گرفت و امروز روح ایشان در عالم ملکوت، شاکر و سپاسگزار خداوند است که او را چنین توفیقى داد و چنین موهبت بزرگى را بخشید؛ همچنین این شهداى عزیز دیگرى که با ایشان به شهادت رسیدند -هم شهید اسماعیلى که با ایشان هم من دورادور آشنایىهایى دارم، اگرچه از نزدیک [ارتباط نداشتم]، البتّه بارها پیش من آمده بودند ظاهراً با جمعهایى، لکن من دقیقاً و مشخّصاً چهرهى ایشان به یادم نیست لکن میشناسم ایشان را، در انجمن اسلامى و دادگسترى و در خدماتى که داشتند و تلاشى که ایشان براى سالمسازى محیط دادگسترى داشتند، اتّفاقاً همین اواخر هم یک نامهاى جماعتشان براى من نوشته بودند که ایشان امضا کرده بودند، شاید حدود سه ماه قبل بود؛ و همچنین آن شهید عزیز دیگر، آقاى مسعودى- همهی اینها متنعّمند به نِعَم الهى و خانوادههایشان بایستى خدا را شاکر باشند که این نعمت را به عزیزانشان بخشید. البتّه براى شماها سخت است، شکّى نیست؛ خب فقدان این عزیزان دشوار است منتها خودتان را تسلّا بدهید به الطاف الهى دربارهى این عزیزان. انشاءالله امیدواریم که خداوند همهی شما را موفّق و مؤیّد بدارد. اینجا ما شهید زنده هم خیلى داریم؛ اغلب همین آقایانى که اینجا هستند، شهداى زندهاند.
تصدیق میکنم که این خانوادهها -که با بعضىشان ما از نزدیک هم آشنا بودهایم و هستید- خیلى حق دارند به گردن همهى ما و واقعاً چراغ شهدا را و چراغ شهادت را اینها روشن نگه داشتهاند؛ انشاءالله که موفّق و مؤید باشید.
۱) در این دیدار خانوادههای شهیدان سید اسدالله لاجوردی، اصغر رئیساسماعیلی، زینالعابدین مسعودی و همچنین جمعی از خانوادههای شهدای جمعیت مؤتلفهی اسلامی حضور داشتند.
۲) سیّداسدالله لاجوردی (دادستان سابق انقلاب اسلامی و رئیس سابق سازمان زندانهای کشور و از اعضای جمعیّت مؤتلفهی اسلامی) در ۱۳۷۷/۶/۱ در محلّ کار خود در بازار تهران از سوی سازمان مجاهدین خلق ترور شد و به شهادت رسید.
۳) به صورت جسم و جسد درآوردن، مجازاً یعنی زنده و ملموس کردن
۴) سست، خاموش
۵) برگزیدهترین و بهترینهای چیزی |
894 | 1377/07/05 | بیانات در دیدار جمعی از خانوادههای شهدا | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2906 | null |
895 | 1377/06/24 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2904 | null |
896 | 1377/06/12 | بیانات در دانشگاه تربیت مدرّس | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2900 | null |
897 | 1377/06/12 | بیانات در جلسه پرسش و پاسخ دانشگاه تربیت مدرس | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2901 |
با تشکّر و سُرور فراوان از تشریففرمایی حضرتعالی به این دانشگاه. جنابعالی مستحضرید که دانشگاه در عین سازندگىِ کالبدی، به تربیت مدرّس و استاد میپردازد. من به عنوان یک فارغالتّحصیل مقطع کارشناسی ارشد و دانشجوی دوره دکترای همین دانشگاه، از شما تقاضا میکنم به منظور تیمّن و تبرّک، هزینه سالن ورزشی این دانشگاه را تقبّل بفرمایید.
حقیقتش این است که من خودم پولی ندارم که بتوانم به دانشگاه بدهم؛ اعتبارات دولتی مطرح است. ممکن است من سفارشی بکنم. حرفی ندارم که اگر ممکن باشد، سفارشی بکنم که کمکی بشود.
همانطور که مستحضرید، اصلاح جامعه، به اصلاح و تقویت قوه قضاییّه آن است. عملکرد منفی چند سال گذشته مسؤولان این قوّه در ردههای مختلف و حمایتهای جنابعالی از آنها، موجب یأس و ناامیدی دانشآموختگان رشته حقوق از اصلاح قوه قضاییّه شده است. بنده به عنوان یک شهروند و درعینحال مطّلعِ نسبی از مسائل حقوقی و آثار منفی عملکرد قوّه قضائیّه در جدا شدن مردم از اعتقاد نسبت به نظام، انتظار دارم در این مورد تجدید نظر اساسی بشود.
البته من نمیتوانم ضعفهای قوّه قضاییّه را نفی کنم؛ اما اینطور هم که این خواهر یا برادر عزیزمان نوشتهاند و یکسره منفی تلقّی کردهاند، نه؛ من اینگونه عقیده ندارم. کارهای خوب، کارهای برجسته و قضات شریف، انصافاً در قوّه قضاییّه خیلی هستند؛ البته نقصهایی هم هست. این را شما بدانید که من همیشه از سه قوّه حمایت کردهام و خواهم کرد. این وظیفه من است. رؤسای این سه قوّه هر کدامشان تا وقتی که در رأس این سه قوّهاند، از حمایت من برخوردارند. این به آن معنا نیست که من همه کارهای این سه قوّه را قبول دارم؛ نه. در قوه مجریّه و مقننّه هم ممکن است چیزهایی بگذرد که من بعضی از آنها را قبول نداشته باشم؛ اما این موجب نمیشود که من حمایتم را سلب کنم. قوّه قضاییّه هم همینطور است. شما از من گله نکنید که چرا حمایت میکنم؛ من باید از مسؤولان قوا حمایت کنم. البته این حمایت، در منظر عام است. در دیدارها، در دستورها و در پینوشتها، انتقاد هست، اعتراض هست، دستور برخی چیزها هست. بله؛ البته در مواردی اگر اصلاحی لازم باشد و من بتوانم آن را انجام دهم و دخالت در کار قوّه نباشد که نظام آن را به هم بزند، آن دخالت را هم میکنم. گاهی ما به بعضیها در جلسات خصوصی تشر هم میزنیم؛ اما حمایت معنوی عمومی را از هر سه قوّه لازم میدانم؛ باز هم انشاءالله حمایت خواهم کرد.
متن بیانات رهبر انقلاب در دانشگاه تربیت مدرس
با سلام و آرزوی پیروزی و سرافرازی برای اسلام و اسلامیان عزیز و بالاخص حضرتعالی و سایر خادمان اسلام مبین. در یک جامعه اسلامی، قاعدتاً باید شایستهترین و لایقترین مؤمنان در سمتها و مسؤولیتها باشند. با این مقدّمه، چرا افرادی که از طرف حضرتعالی به سمتها و مسؤولیتها گمارده میشوند، نه دارای سلامت نفس، نه توانایی مدیریّت و نه شیفته خدمت هستند؟! خواهشمندم برای تقویت اسلام عزیز و جبهه ولایت، افراد بیطرف و مستقل و توانا را منصوب فرمایید.
البته شما بدانید، من نیّتم این است که بهترین آدمها را در رأس مسؤولیتها ببینم و بگمارم؛ در این شکّی نداشته باشید. در این زمینههایی هم که حالا مواردی را ذکر کردید و من نام و مسؤولیت آنها را نخواندم، سعی کردهام بهترینها را انتخاب کنم. البته گزینش سخت است. آدمْ کنار که نشسته، عیبها را میبیند. احیاناً بعضی انگیزهها ممکن است دخالت کند و آدم عیبی را بزرگتر از آنچه که هست، ببیند؛ محسّنات را نبیند و مقایسه بین آدمهای مختلف برایش میسّر نباشد. این کار خیلی سختی است. ما سعیمان این است که از آدمهای خوب و توانا استفاده کنیم. البته بعضیها را در جاهایی میگماریم، اما بعد از مدّتی احساس میکنیم که مناسب آنجاها نیستند؛ طبیعتاً آنها را برمیداریم؛ از این کارها هم بلدیم. اینطور نیست که همیشه نصب باشد؛ گاهی هم عزل است. منتها عزل هم دوگونه است: گاهی از روی خشم و ناراحتی است؛ گاهی نه، از روی مصلحتاندیشی است. اینها هم وجود دارد.
بهعنوان رهبر انقلاب، خواهشمندم تدابیری اتّخاذ فرمایید تا در گرداب افغانستان وارد نشویم.
اگر مرادتان گرداب جنگ افغانستان است، انشاءالله چنین چیزی پیش نخواهد آمد و من در این قضیه بخصوص، مراقبت ویژهای داشتهام و انشاءالله خواهم داشت.
خواهشمندم نیروهای انقلاب را برای حلّ مشکلات جامعه با هم متّحد فرمایید، تا از افتراق بپرهیزند؛ زیرا نظام ما باید در دو بُعد فکر و عمل، به همه پاسخ گوید.
بله، شما راست میگویید. من سعیم این است که جناحهای مخالف را تا آنجایی که ممکن است، در عمل به هم نزدیک کنم. سعی نمیکنم جناحها را در هم ادغام کنم. این را نه لازم میدانم، نه ممکن و شاید هم نه مفید؛ اما سعی و میل دارم که اینها را در عمل به هم نزدیک کنم. منتها بدانید که کار آسانی هم نیست. انگیزههای فراوانی وجود دارد. اگر انگیزهها در همه جا واقعاً خالص و الهی باشد، کارها خیلی آسان خواهد شد. وقتی که انگیزهها خالص نبود - لااقل در یک جا و یک گوشه انگیزهها خالص نبود - آن وقت خیلی سخت خواهد شد. شما دعا کنید که ما هم بتوانیم توفیق پیدا کنیم؛ خودمان هم انشاءالله تلاش میکنیم.
با عرض سلام و آرزوی توفیق و سلامتی برای جنابعالی. در نظام دانشگاهی، برای جابجایی اعضای هیأت علمی دانشگاهِ ما قانونی وجود ندارد. این امر باعث میشود مثلاً سالیانی دراز، فردی در شهری غریب و غیر دلخواه خود، مجبور به سکونت گردد که این امر در کاهش انگیزههایش تأثیر فراوانی دارد. در صورت امکان، تدبیری اتّخاذ گردد تا عواملی مانند سابقه کار فرد یا امتیازات دیگر، در نقل و انتقالات افراد دخیل باشد.
این موضوع، قابل توجّه آقایان مسؤولان دولتی است. آن را کنار میگذارم، تا انشاءالله بعداً آقایان ببینند و رویش تدبیری بیندیشند.
چرا هیچ اولویّتی برای استخدام فارغالتّحصیلان دانشگاه تربیت مدرّس در نظر گرفته نمیشود؟ بعضی از دانشگاهها با استخدام فارغالتّحصیلان این دانشگاه، مغرضانه برخورد میکنند. سؤال دیگر این است که هیأتهای علمی در طرح سربازىِ وزارت فرهنگ و آموزش عالی، وضع معیشتی نامطلوبی دارند. چرا برای بهبود وضعیت آنها اقدامی نمیشود؟
البته من از موضوع سؤال اوّلِ شما خبر نداشتم و این اوّلین باری است که میشنوم با فارغالتّحصیل این دانشگاه در دانشگاههای دیگر، برخورد مغرضانه میشود. اگر چنین باشد، حقیقتاً مایه تأسّف خواهد بود؛ لیکن من این سؤال و سؤال دوم شما را هم کنار میگذارم تا در اختیار آقای دکتر «معین» قرار گیرد و انشاءالله ایشان آن را دنبال کنند و ببینند علّتش چیست و چه تدبیری میشود اندیشید.
از آنجا که دولتِ محترم آقای خاتمی، انتخابشده مردم و مورد تأیید جنابعالی است، چرا شما به عنوان رهبر انقلاب، مانع سنگاندازی گروههای فشار در جهت حرکتهای متعالی این دولت نمیشوید و جلوِ آنها را نمیگیرید؟
من اگر ببینم و بدانم که کسی حقیقتاً در کار این دولت سنگاندازی میکند، بدانید که قاطعاً جلوش را خواهم گرفت؛ ملاحظه هم نمیکنم. اعتقادم این است که امروز همه باید به این دولت کمک کنند و اگر همه کمک نکنند، توفیق پیدا نخواهد شد. مسائل کشور، مسائل بسیار حسّاسی است و سفارش من همیشه به همه این بوده و هست. هر حمایت و کمکی هم چه آقای رئیس جمهور و چه اعضای دولت از من خواستهاند و برایم میسور بوده، بیدریغ کردهام، باز هم خواهم کرد. اگر واقعاً کسانی بخواهند اذیت کنند، من جلوشان را میگیرم. البته بعضی از کارها ممکن است مخالفخوانی باشد؛ اما مانع به حساب نمیآید. مخالفان دولتها همیشه هستند. اگر یک نفر در مسألهای مخالف هم باشد و انتقادی هم بکند، مادامی که به سنگاندازی نینجامیده باشد، اشکالی ندارد؛ اما اگر به آنجا برسد، قطعاً جلوش گرفته خواهد شد.
با عرض سلام و تشکّر از تشریففرمایی جنابعالی. علیرغم طىّ مراحل گزینش اخلاقی و علمی و داشتن تعهّد و تخصّص فارغالتّحصیلان، متأسفانه هنوز برای جذب و بکارگیری این عزیزان و نیز طىّ مراحل استخدامی در دانشگاهها، با مشکلاتی مواجه هستیم. خواهشمند است رهنمودهایی در جت تسهیل این امر ارائه فرمایید.
البته من در ساز و کار مسائل اداری وارد نمیشوم و اگر رهنمودی داشته باشم، آن رهنمود همین است که دانشآموختگان این دانشگاه، حداقل بتوانند در سراسر کشور مورد استفاده قرار گیرند. حدّاکثرش هم این است که برای اینها امتیاز قائل شوند؛ چون - همانطور که گفته شد - این دانشگاه با یک امیدی به وجود آمده و اگر به فارغالتّحصیلان این دانشگاه امتیازی هم داده شود، بجاست؛ لیکن حداقلش هم این است که برای اینها مانعتراشی نشود؛ من این حرف کلّی را دارم. البته حالا که این تذکّرات، مکرّر میشود من تصوّر میکنم که انشاءالله برادرانمان در این زمینه باید بیشتر فکر کنند.
شهادت آقای «لاجوردی» دردناک بود؛ زیرا ایشان خدمات زیادی به انقلاب کردند. ایشان بعد از کنارهگیری از سمت خود، در یک روسری فروشی به دست دژخیمان شهید شدند. آیا حکومت اسلامی نباید از افرادی که سابقاً خدمتگزار به نظام مقدّس بودهاند، حمایت و حفاظت معقول نماید؟ آیا سرنوشت آقای «خلخالی» هم همین خواهد بود؟
کاش این خط را به تروریستها نمیدادید! البته من اطّلاعی ندارم که ایشان محافظی داشتند یا نه. اخیراً در روزنامه خواندم که خود ایشان علاقهمند نبودند محافظ داشته باشند. واقعش هم همین است که اگر آدم بخواهد برود یک شغل آزاد در بازار بگیرد، داشتن محافظ و اینکه انسان با خودش محافظ ببرد و بیاورد، خیلی آسان نیست. حالا من نمیدانم دستگاه چهکار باید میکرد. مثلاً مانع میشد که ایشان بروند شغل آزاد بگیرند، یا شغل دیگری باید به ایشان میدادند؟ واقعاً در این زمینه، فکرش را نکردهام. شاید این حرف منطقی باشد که ما بگوییم کسانی که در معرض چنین حوادثی هستند، مثلاً وقتی که از این شغل رسمی کنارهگیری میکنند، در جایی به نحوی اشتغال داشته باشند که لااقل اینگونه خطرات، آسان به سراغشان نیاید. بههرحال، ایشان شخصیت برجستهای بودند. من از قبل از انقلاب - دهه چهل - ایشان را میشناختم. در آن دوره، ایشان در چشم خود من و بیشتر کسانی که در خطّ مبارزه بودند، فردی پولادین به حساب میآمدند. همانطور که من در اطّلاعیه شهادت ایشان هم نوشتم، واقعاً آدمی بودند که در میدانهای سخت همیشه حاضر بودند و هیچ ابایی از ورود در کارهای دشوار نداشتند. خداوند انشاءالله جایگاه ایشان را عالی کند. البته سرنوشت ایشان مورد غبطه ماست؛ خوشا به حالشان. وقتی خبر شهادت «لاجوردی» را به من دادند، گفتم حیف بود که ایشان با آن سوابق بمیرند؛ باید شهید میشدند. خوشا به حالشان.
مستحضرید که انتخابات مجلس خبرگان با همه اهمیتش در پیش است و متأسّفانه فضای تشکیک و تردید در نحوه بررسی صلاحیت داوطلبان توسّط شورای محترم نگهبان، به هر دلیلی واقعیتی انکارناپذیر است. آیا صلاح نمیدانید همچنان که از حضرت امام شاهد بودیم، در این امر مداخله نمایید؟ بههرحال، بررسی صلاحیت کاندیداها توسّط شورای نگهبان، کم و بیش مشکلات دوْرِ مورد اشاره منتقدان را دارد. آیا بهتر نیست با توصیه حضرتعالی، شورای نگهبان این امر را به مراجعِ معرفی شده از سوی جامعه مدرّسین ارجاع دهد تا این شائبه رفع گردد؟
شورای نگهبان، خودش امتحان نمیکند؛ ممتحن کس دیگری است. اداره کار، دست شورای نگهبان است، والّا شورای نگهبان وقتش را ندارد که بخواهد بنشیند و امتحان کند؛ البته صلاحیتش را انصافاً دارد. این آقایانی که امروز در این شورا هستند - به استثنای یک نفر که در زمان بنده منصوب شدند - کسانی هستند که حضرت امام اینها را منصوب کردند؛ یعنی به اجتهاد و عدالت اینها امام شهادت دادند. بنابراین جای شبهه نیست. این بزرگواران، خودشان امتحان نمیکنند. از مدرّسین قم، افراد شایسته و بیطرف را میآورند و امتحان میگیرند. امتحان هم - آن طور که اعلام کردهاند - کتبی است؛ بدون نام و بدون سربرگ. بنابراین، هیچ شائبهای وجود ندارد.
این شبهه دوْری هم که گفتهاند، حرف غلطی است؛ به خاطر اینکه این شورای نگهبان را رهبرىِ فعلی که معین نکرده؛ رهبرىِ قبل معیّن کردهاند. این خبرگانی هم که میآیند، نمیخواهند که رهبرىِ فعلی را انتخاب کنند؛ رهبری بعد را انتخاب خواهند کرد. این چه دوْری است؟ اگر این رهبری فوت کند، یا به هر دلیل دیگری کنار برود، آن وقت رهبرىِ بعد را آنها انتخاب خواهند کرد، والّا رهبر فعلی را که نمیخواهند انتخاب کنند. بنابراین هیچ دوْری نیست.
شما که بحمدالله دانشآموخته و فاضل هستید، باید روی مسائل دقیق شوید و فکر کنید. بالاخره هر کاری و هر امتحانی، یک مرجع دارد؛ یک عدّه هم ممکن است قبول نداشته باشند. مهم این است که ما بدانیم این صلاحیت در آنجا هست. هم ممتحنین آدمهای حسابی هستند و هم کسانی که مدیرانِ امتحان خواهند بود و رشته کار در دست آنهاست، مردمان شایستهای هستند. انشاءالله مشکلی پیش نخواهد آمد.
چون صحبت انتخابات خبرگان شد، من هم عرض کنم که این انتخابات واقعاً مهمّ است؛ انتخابات ممتازی است. شرکت عمومی در آن، بسیار خوب و از جهات مختلفی لازم است. حدّاقلش یک مانور ملی در مقابل دشمنان خارجی است. لذا شما که شخصیتهای علمی و جوانان فعّالی هستید، تلاش کنید و مردم را وادار نمایید که در اصل انتخابات شرکت کنند. البته مردم خودشان شرکت میکنند و نامزد باصلاحیت را انشاءالله در هر شهر و هر استانی برمیگزینند. این انتخابات باید انشاءالله انتخابات وسیع و خوبی باشد.
ضمن تقدیر از اینکه به این دانشگاه تشریف آوردهاید، خواهشمند است بفرمایید که با توجّه به اهمیت مجلس خبرگان رهبری و سکوت غیر قابل انتظاری که هماکنون در آستانه این انتخابات در جامعه مشهود است، آیا حضرتعالی صلاح نمیدانید که در مورد مشارکت عامّه مردم و ایجاد شور و شوق در جامعه، تذکّرات لازم را خصوصاً به شورای نگهبان برای آمادهسازی این مهم بفرمایید؟
چرا؛ مقتضی میدانم. حالا همین حرفی که من در اینجا زدم، انشاءالله پخش و منتشر شود؛ بعد هم انشاءالله در هر موقعیتی که لازم بشود، سفارش میکنم. هم شورای نگهبان باید زمینه را فراهم کند، هم صدا و سیما باید فراهم کند، هم - همانطور که عرض کردم - شما جوانان نقش دارید. در این زمینه تلاش کنید، تا انشاءالله چیز خوبی از آب دربیاید.
با اهداء سلام و عرض تسلیت به مناسبت ایام فاطمیّه. بدون آنکه اظهار نظری کرده باشم، خواهشمندم برای حفظ حرمت دفتر نمایندگی حضرتعالی در دانشگاه ... دستور فرمایید گروه تحقیقی را به آن دانشگاه اعزام کنند.
عیبی ندارد. من این کاغذ را در جیبم میگذارم تا انشاءالله به دنبالش اقدامی وجود داشته باشد.
از حضرتعالی تقاضا میشود یک بررسی جدّی و همه جانبه در مورد ضرورت دفترهای نمایندگی در دانشگاهها صورت گیرد. با اعزام تعدادی طلبه و کسانی که در همان مسائل دینی در حداقل سطح قرار دارند، آیا فکر نمیکنید تصویری که در ذهن دانشگاهیان نقش میبندد، سطح پایین علمی حوزههای علمیّه باشد؟ آیا فکر نمیکنید که این دفاتر چون نمیتوانند در مقابل دانشگاهیان استدلال قوی ابراز نمایند، از وجود حضرتعالی بیش از اندازه خرج میکنند؟
البته من تصوّرم درباره این برادرانی که در دانشگاهها هستند، این نیست که نوشته شده «اینها در حداقل سطح علمی هستند.» بعضی از برادرانی که من در دانشگاهها میشناسم، خیلی خوبند. البته من همه را نمیشناسم؛ چون من که این برادران را منصوب نمیکنم. من آن هیأت مرکزی را در چند سال پیش منصوب کردم و به آنها هم اعتماد دارم؛ اشخاص برجستهای هستند. اما این اشخاصی که در دانشگاهها هستند، بعضیشان را که من میشناسم، خیلی خوبند. البته در چند سال قبل از این، قدری گله وجود داشت؛ اما در این شکل جدید که پیش آمد و سه، چهار سالی است وجود دارد، جوانان فاضل و خوب در دانشگاهها هستند. بعضیشان هم دانشجویند، هم طلبهاند؛ بعضیشان طلّاب فاضلند و بعضیشان مدرّسین برجستهای هستند. اینطور نیست که این برادر یا خواهرمان نوشتهاند «اینها در حداقل سطح قرار دارند.» حالا اگر باز این برادر یا خواهری که این نکته را نوشتهاند، به طور مشخّص در یک نامه دیگر به من بگویند که کجاست که در حداقلِّ سطحند، من حتماً به وسیله مطمئنّی تحقیق خواهم کرد و اگر اینطور باشد به برادران مسؤول این کار تذکّر میدهم؛ لیکن گمان من این نیست.
در مورد اصل لزوم این دفتر نمایندگی هم، آن وقتی که ما به این کار اقدام کردیم، همه معتقد بودند که لازم است و درخواست زیادی بود؛ همین حالایش هم همینطور است. البته بعضیها هم به بنده مراجعه کردند و گفتند که این دفاتر لازم نیست. اگر در محیط دانشگاهها، آن هدف اصلی از ایجاد این دفاتر - یعنی پرورش دینی و وجود یک مرکز مطمئن برای مراجعه دینی - وجود میداشت، من این اقدام را نمیکردم و کارِ لازم نبود؛ لیکن چون نیست، وجود این برادران لازم است. این برادران در دانشگاهها میتوانند منشأ برکات بسیاری باشند. جوانان، سؤالات و نیازهای دینی دارند. چنانچه روحانی فاضل و جوانی مثل خودشان در کنار دستشان باشد، چیز خیلی باارزشی است. من اینطور تصوّر میکنم.
در تحلیلی کلّی، انتخاب جناب آقای خاتمی، رأی به اصلاح بود و فرصتی طلایی برای تقویت نظام فراهم آورد و انقلاب اسلامی را برای سالها بیمه کرد. در این شرایط: ۱- علّت اینکه منصوبین جنابعالی در ... از جناح مخالف این روند انتخاب میشوند، چیست؟ ۲- آیا شما نیز یادآوری وظیفه خبرگان رهبری در مورد نظارت بر ولىّفقیه را توهینآمیز و تضعیف کننده میدانید؟
آن جملهای که این برادر یا خواهرمان در مورد «رأی به اصلاح» نوشتند، تحلیل ایشان است؛ تحلیل من از قضیه این نیست. بالاخره بیست میلیون نفر، با انگیزههایی به رئیس جمهور رأی دادند. شما از کجا میدانید که همه این بیست میلیون نفر، رأی به اصلاح دادند؟ انگیزههای گوناگونی داشتند؛ به این انگیزههای گوناگون، رأی دادند. آنچه که مسلّم است، این است که این رئیس جمهور، منتخب بیست میلیون جمعیت است؛ این چیز باارزشی است. اما اینکه شما از این بیست میلیون نفر رفراندم کرده باشید و به شما گفته باشند ما رأی به اصلاح دادیم، نه؛ من نمیتوانم این را باور کنم و بپذیرم.
البته همه اصلاح را میخواهند؛ هیچ کس نیست که اصلاح را نخواهد؛ هیچکس هم نیست که معتقد باشد در دوره قبل از این دولت، همه چیز در حدّ اعلای صلاح بود. نخیر؛ مسلّماً اشکالات زیادی بوده است. وقتی شما یک رئیس جمهور را انتخاب میکنید، انتخاب میکنید تا آن اشکالات را برطرف کند. در این هم شکّی نیست؛ همه همینطور فکر میکنند و مایلند. اگر در دورهی آینده هم انتخاباتی صورت بگیرد، مسلّم باز همین خواهد بود؛ یک عدّه هستند که چیزهایی را قبول دارند، یک عدّه هم چیزهایی را قبول ندراند.
اینکه منصوبین من در آن دستگاههای گوناگون، مخالف این روند هستند، نه؛ من این را قبول ندارم. نخیر؛ آنها هم طرفدار اصلاحند. همانهایی که اینجا اسم آوردند - و من البته اسم نمیآورم - افرادی هستند که اصلاح را دوست دارند؛ بسیار از آنها دولت را دوست دارند؛ خود آقای خاتمی را دوست دارند و با ایشان همکاری میکنند. به نظر من، اینطور قضاوتها، قدری رجمِ به غیب است و صلاح نیست.
در مورد اینکه «آیا یادآوری وظیفه خبرگان رهبری در مورد نظارت بر ولىّ فقیه را توهینآمیز میدانید» باید بگویم که نه، چه توهینی؟ مجلس خبرگان، کمیسیونی به نام « کمیسیون تحقیق» دارد؛ تحقیقش هم طبق خود اصل قانون اساسی است. تحقیق در این است که آیا این رهبری که خبرگان یک روز تشخیص دادند که او حائز شرایط است، باز هم حائز شرایط هست یا نه؟ اصلاً کارشان این است؛ الان هم هستند و کار هم میکنند. آنها باید تشخیص دهند که این رهبر، آیا علمش که آن روز تشخیص دادند مجتهد است، باقی است یا نه؛ چون ممکن است انسان دچار نسیان شود و طبیعتاً از صلاحیت میافتد. آن روز تشخیص دادند که این شخص عادل است؛ آیا به عدالت باقی است یا نه؟ اگر خدای نکرده گناهی از او سر بزند، از عدالت ساقط میشود. آن روز تشخیص دادند که این شخص مدیر و مدبّر است و توانایی دارد؛ اما حالا باید ببینند که آیا تواناییش باقی مانده است؟ آیا آن روز اشتباه نکردند؟ یا اگر آن روز توانا بوده، از توانایی نیفتاده است؟ نخیر؛ بنده نه هیچ احساس تضعیف میکنم و نه توهین؛ این جزو قانون اساسی است. خود من هم زمان امام، جزو همین مجلس خبرگان بودم. ما زمان امام هم «کمیسیون تحقیق» داشتیم؛ هیچ اشکالی ندارد. این نه اهانت به رهبری است، نه تضعیف رهبری است. اگر این آقایان، این کمیسیون و این هیأت را تشکیل ندهند، باید از آنها سؤال شود که چرا تشکیل ندادید.
اگر سه رسالت مهمِّ آموزشی، پژوهشی و تربیتی را برای دانشگاه قائل باشیم، نقش «تربیتی» که مقدّم بر سایر نقشها نیز هست، در ارتباط تنگاتنگ با نهاد نمایندگی مقام معظّم رهبری در دانشگاه و شوراهای فرهنگی است. متأسّفانه افرادی در چنین نهاد و شوراهایی عضویت دارند که گاهی بهندرت تحمّل شنیدن حرف مخالف را دارند و حتّی از جناح خاصی هستند و در مواردی در برخی از دانشگاهها تقریباً ترکیب تمامی اعضای شوراهای تحقیق از قبیل آموزشی، پژوهشی و فرهنگی، یکسان است و فیالواقع افراد غیر را راه نمیدهند. تکلیف و وظیفه قانونی و شرعی ما را معیّن فرمایید.
اینکه حالا تحمّل شنیدن حرف مخالف را ندارند، خدا به آنها صبر بدهد که بتوانند حرف مخالف را بشنوند! البته سخت است. این را به شما بگویم که من خودم هشت سال رئیس جمهور بودم؛ هشت، نُه سال هم هست که مشغول وظایف فعلی هستم. برخلاف تصوّر عمومی که خیال میکنند هر کس پیش ما میآید، مدیحهسرایی میکند و از ما تعریف میکند، نخیر؛ اینطور نیست. غالب اشخاصی که پیش ما میآیند، اشکالات را میگویند. یا اشکالات شخص ما را میگویند، یا اشکالات منصوبین ما را میگویند - مثل همین که شما الان اینجا مینویسید - یا اشکالات دولت را میگویند که آن هم از نظر آنها اشکالات من محسوب میشود، یا اشکالات وضع موجود را میگویند که آن هم اشکالات من محسوب میشود: آقا فلانجا فقر است، فلانجا ضعف است، فلانجا ناآبادانی است. بنده مرتّب از این چیزها میشنوم و میدانم هم که خیلی سخت است؛ این را شما بدانید. شما از دور نگاه میکنید و نمیدانید که چقدر دشوار است. حرف مخالف شنیدن و تحمّل حرف مخالف، کار آسانی نیست.
البته کسی که مسؤولیتی میپذیرد، باید تحمّل هم داشته باشد. آن برادری که در دانشگاه دفتر نمایندگی را اداره میکند، باید حتماً این تحمّل را در خودش به وجود آورد. البته توقّع ندارم که به قدر من این تحمّل را داشته باشد؛ اما به قدر آن مسؤولیت باید داشته باشد؛ در این شکّی نیست.
این هم که حالا میگویید جناح خاصی هستند، من نمیدانم. متأسفانه حرف جناح و خطّ و خطوط، بیش از اندازه همهگیر شده است. البته یک مقدارش بد نیست؛ نمکی است در مجموعه نظام! به قول خودشان، جناح راست، جناح چپ؛ افتخار هم میکنند. بنده از این اسمها - راست و چپ و امثال اینها - هیچ خوشم نمیآید. وقتی خیلی همه شؤون زندگی را بگیرد، حقیقتاً دیگر کسل کننده و زننده میشود. نبایستی روی این جناح و اینطور چیزها خیلی تکیه کرد.
بعد از انتخاب جناب آقای خاتمی، فضای علمی و سیاسی دانشگاهها در جهت اسلامی شدن، رو به بهبود نهاده است و بارقههای امید، بیشتر درخشیدن گرفته است؛ اما هنوز تا رسیدن به اهداف عالی اسلامی در دانشگاهها، فاصله زیادی داریم. انتظار میرود حمایتهای بیشتری فراتر از آنچه که هست، در همه جهات علمی و پژوهشی، از دانشگاهها، اعضای هیأت علمی، دانشجویان، تکمیل تحصیلات و موارد دیگر بشود؛ اما امکانات محدود وزارتخانهها این امکان را کاملاً فراهم نمیکند. حضرتعالی چه رهنمود و هدایتی در این جهت میفرمایید؟
من اوّلاً از اینکه شما به عنوان عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی نوشتهاید که بعد از انتخاب جناب آقای خاتمی، این اتفاقاتِ خوب در دانشگاهها افتاده، از شما متشکّرم و خیلی خوشحالم. اینطور حرفهای خوشحال کننده هم به ما کم زده میشود! وقتی کسی به ما میگوید که این اتّفاقِ خوب افتاده، حقیقتاً یک ثواب میکند؛ چون ما را از ته دل خوشحال میکند؛ الحمدلله. امیدواریم که این شکوفایی، روزبهروز هرچه بهتر و بیشتر شود. و اما اینکه نقصها و امکانات محدودی هست، پاسخش همانی است که برای یک یادداشت دیگر هم دادم؛ این در اختیار دستگاههای دولتی است. البته من سفارش لازم را خواهم کرد. این نامه را هم کنار میگذارم که به جناب آقای دکتر «فرهادی» بدهم.
چرا از توانمندیهای علمی داخل، به نحو مطلوب در حلّ مشکلات استفاده نمیشود ؟ چرا به جای اتّکاء به مغزهای مؤمن و متخصّص داخل، دنبال خارج و خارجی (کفّار) و سرمایههای خارجی هستیم؟ مگر در پیروزی انقلاب و جنگ، در اعتماد به نیروهای داخل، چه ضرری متوجّه انقلاب شد که در سازندگی بشود؟ بر فرض که به اتّکای اجانب، سازندگی نیز صورت بگیرد؛ چه افتخاری برای ما دارد؟ فردا آنها مدّعی میشوند که ما کمک کردیم. مگر انقلاب ما به کمک شعار «نه شرقی، نه غربی» پیروز نشد؟
من نمیدانم که مقصود این برادر یا خواهرمان از «اتّکاءِ به خارجی» چیست. ما هیچ نخواستهایم که اتّکاءِ به خارج داشته باشیم. الان در زمینه سازندگی، در زمینه معماری، در زمینه کارهای زیربنایی - سدها، جادهها، راهآهنها، کارخانههای بزرگ، نیروگاهها - در داخل کشور به دست عناصر خودی کارهایی انجام میگیرد که در گذشته فکرش را هم نمیشد کرد.
اوایل انقلاب در زمان ریاست جمهوری بنده، صحبت شد که چطور است این سدها را بدهیم مهندسان خودمان بسازند. بعضیها فریاد برآوردند که آقا مگر میشود؟! بعد اتّفاقاً من برای کاری به خوزستان رفته بودم؛ برادران جهاد سازندگی مرا بردند و یک سیلوی عظیم چهل، پنجاه هزار تنی را به من نشان دادند، که خودشان ساخته بودند. سیلو - آنطور که من شنیدهام - جزو کارهای نسبتاً پیچیده در زمینههای معماری است. در گذشته هم سیلوهای ایران را روسها میساختند. رژیم، گندم را از امریکاییها میگرفت؛ سیلوهایش را روسها میساختند! اصلاً مهندس ایرانی به خودش اجازه نمیداد که وارد اینگونه کارها شود. من دیدم که بچههای جهاد سازندگی و جوانان بینام و نشان - که عنوان خیلی بلندبالایی برای خودشان درست نکرده بودند - چنین چیز باعظمتی را ساختهاند. واقعاً دل من محکم شد و آمدیم دنبال کردیم. الان هم در کشور، سدها، راهها، کارهای زیربنایی عظیم، کارخانهها و نیروگاهها، ساخته شده و میشود و ما به این معنا هیچ اتّکایی به خارج نداریم.
اگر مراد سرمایهگذاری خارجی است، که در قانون تصویب شده و دولت هم در صدد آن است؛ به نظر ما هم با آن شرایطی که معیّن شده، ایرادی ندارد. این چیزی است که به خیر کشور است. این سرمایهگذاری خارجی، در حدّی که با قوانین تعارضی نداشته باشد، چیز بدی نیست و با استقلال منافاتی ندارد؛ حتّی گاهی هم ضرورتهایی، انجام آن را ایجاب میکند. البته ما هنوز چندان توفیق زیادی هم در این زمینه نداشتهایم؛ این را هم بدانید. دولت در این زمینه تلاشش زیاد است که بتواند سرمایههایی را جذب کند؛ اما هنوز آنچنان که باید هم، تحقّق پیدا نکرده است. بههرحال، این چیز بدی نیست. نه؛ من فکر نمیکنم از این جهت جای نگرانی باشد. ما با افتخار، دنبال مغزهای مؤمن و متخصّص داخلی هستیم.
حجم زیادی از سؤالهای خواهران و برادران باقی مانده است؛ ولی فرصت تمام شد و من حقیقتاً خسته شدهام. من این سؤالها را با خودم میبرم؛ اما اینکه بخواهم به تکتک آنها جواب بدهم، تقریباً غیر ممکن است؛ چون وقتش را ندارم و چنین امکانی برای من نیست. درعینحال امیدوارم بتوانم انشاءالله از چند نفر از برادران خواهش کنم و آنها را مسؤول کنم تا اینها را نگاه کنند. آنها نظرات مرا میدانند؛ شاید انشاءالله بتوانند سؤالات را جواب دهند و برای دانشگاه بفرستند. چون این سؤالات امضاء ندارد، من نمیدانم چگونه باید اینها را پخش کرد و به دست سؤالکنندهاش رساند؟ بالاخره باید فکری برایش بکنیم.
دیدار امروزمان، دیدار خوبی بود. من هم اگر خسته نشده بودم، باز ادامه میدادم؛ لیکن تصدیق کنید که الان یک ساعت و چهلوپنج دقیقه است که من با شما حرف میزنم. انشاءالله که خدای متعال قبول کند و با چشم رضا به این دیدار ما و شما بنگرد و آنچه که گفتیم و شنیدیم و آنچه که نیّتهای ماست، آن را برای خودش و در راه خودش قرار دهد و به کرم و فضلش قبول کند.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته |
898 | 1377/06/02 | بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت دولت | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2899 | null |
899 | 1377/05/27 | بیانات در دیدار جمعی از آزادگان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2897 | null |