Unnamed: 0
int64
0
2.35k
date
stringlengths
10
10
topic
stringlengths
21
91
url
stringlengths
48
49
text
stringlengths
1
107k
500
1370/01/26
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2442
null
501
1370/01/22
بیانات در دیدار جمعی از قاریان قرآن
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2440
null
502
1370/01/21
بیانات در جلسه سوم تفسیر سوره حمد
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=40898
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم در بیان سوره مبارکه حمد رسیدیم به آیه مبارکه «مَالِکِ یَوْمِ الدِّین»، دو قرائت در اینجا معروف است یکی «مالک یوم الدین» و دیگری «ملک یوم الدین». یک اشاره مختصری به اختلاف قرائات بکنم. در قرآن کریم غالباً مواردی که قرّاء هفت‌گانه معروف در متن قرآن اختلاف کردند (که موارد هم چندان زیاد نیست) اختلاف بر سر چگونگی خواندن یک کلمه است. در رسم الخط قدیمی عربی که امروز هم در غالب قرآن‌های کشورهای اسلامی رعایت می‌شود الف را در بعضی از کلمات الف وسط کلمه را نمی‌نویسند و با یک نیمه الفی بر روی حرف قبل از (الف) او را نشان می‌دهند مثلا «مالک» را می‌نویسند به «ملک» یک الف کوچکی روی حرف میم می‌گذارند که معلوم شود مراد «مالک» است نه «ملک»، این نیمه حرف را حالاها می‌گذارند و در بسیاری از کلمات قرآنی این جور است، یک ضابطه خیلی دقیقی هم این رسم الخط ندارد، در کتب مخصوصی رسم الخط که مسلمین نوشتند کتا‌ب‌هائی و فصولی نوشته شده مخصوص بیان رسم الخط قرآن، چون مسلمان‌ها به همه جوانب قرآن رسیدگی کردند از جمله رسم الخط، مثلاً در «الاتقان سیوطی» یک فصلی درباره رسم الخط قرآن است، آنجا ذکر کردند که الف بعد از کدام حرف‌ها در نوشتن ساقط می‌شود و در تلاوت خوانده می‌شود. به نظر می‌رسد که اختلاف نظر در باب این که در سوره حمد مالک است یا ملک ناشی می‌شود از همین قضیه، هردو قرائت طبق فتوای علما صحیح است. در معنا هم تفاوت زیادی نخواهد کرد و در موارد اختلاف قرائت غالباً از این قبیل است، خیلی کم اتفاق می‌افتد که حروف آن کلمه مورد اختلاف تغییر پیدا کند حتی اگر حروف هم یک جا تغییر کند باز معنا یکی است معنا تغییر پیدا نمی‌کند مثلاً «إن جاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا»، که «فتبینوا» قرائت معروف است یک قرائت هم هست «فتثبتوا» که این دو حروفش تغییر پیدا کرده ولی چون نقطه‌ها شبیه هم هست در هر دو، لذا دو قرائت شده ولی هردو به یک معناست یعنی «تحقیق کنید». بنابراین موارد اختلاف قرائت در قرآن این جوری است مواردی که حروف تغییر کند نادر است در همان‌جا هم معنا یکی است غالب جاهای اختلاف قرائت لهجه‌ها است در اینجا دو قرائت است، «مالک یوم الدین»، «ملک یوم الدین» اگر گفتیم «مالک»، از ریشه «ملک» - بکسر میم - خواهد بود یعنی صاحب و دارنده «ملک» اگر گفتیم، از ریشه «ملک» - بضم میم -  خواهد بود یعنی سلطان، پادشاه، حاکم، تفاوتی نمی‌کند چه بگوئیم خداوند و صاحب و صاحب‌اختیار و دارنده روز دین است یعنی همه چیز روز دین و قیامت در اختیار اوست چه بگوئیم خداوند ملک و سلطان و پادشاه روز دین است یعنی باز همه چیز روز قیامت تحت قدرت اوست، البته قرائت «مالک» شاید معروف‌تر است و از جهتی هم ممکن است ترجیح دهیم قرائت «مالک» را بر «ملک».  «مالک یوم الدین» یعنی صاحب اختیار و دارنده روز جزا. مراد روز قیامت است بدیهی است روز در اینجا به معنای فاصله بین طلوع و غروب نیست که در دنیا و در منظومه شمسی معنای روز این است. روز قیامت این نیست که یک فاصله‌ای بین طلوع و غروب خورشید است آنجا «یوم تبدل الأرض غیر الارض» زمین و آسمان وضع دیگری پیدا می‌کند مقررات حاکم بر آفرینش شکل دیگری پیدا خواهد کرد، اوضاع، اوضاع مأنوس کنونی ما در دنیا نیست، روز یعنی دوران، دوره که ما درباره دنیا هم می‌گوئیم روز «الیوم عمل ولا حساب و غدا حساب ولا عمل» امروز کار هست و حساب و کتاب نیست، فردا حساب و کتاب است و کار نیست. آنچه امروز در دنیا انجام می‌دهید کار شما است و هیچ حساب و کتابی بر روی کار شما در معیار و با حدود و ثغور دیدگاه الهی نیست حساب و کتاب‌ها محدود است، کارهای فردی شما و درونی شما خطورات ذهنیتان، تفکراتتان، تصمیم‌هاتان که بعضی‌اش مستوجب عقاب است و بعضی‌اش مستوجب ثواب است و بعضی‌اش موجب تکامل شما است حتی فکر شما مستوجب این می‌شود که روحتان تعالی پیدا کند و گاهی نفس تفکر موجب تنزل و انحطاط است بزرگانی را ما شنیدیم و دانستیم که اینها از واردات ذهنی نابه‌جا در ذهن خودشان جلوگیری می‌کردند پس اندیشه‌های انسانی می‌توانند کمال‌بخش و می‌توانند انحطاط آفرین باشند، خوب اینها حساب و کتاب دارد «یعلم خائنة الأعین و ماتخفی الصدور» تمام نگاه‌ها و چشم‌های خیانت‌گر از دید پروردگار روشن است و آشکار، تمام این کارهایی که در دنیا رویش حساب نیست در آخرت رویش حساب هست حتی حساب‌هائی هم که در دنیا هست غلط و نارسا و ناقص، تمام اینها حساب و کتابش در روز قیامت هست در آن روز عمل نیست فقط حساب و کتاب است. «الیوم عمل و لا حساب و غدا حساب ولا عمل» هر روز قیامت مثل روز دنیا است. مثل روز دنیای شما 60 سال یکسال است روز قیامت هم یعنی همین یک برهه‌ای و یک قطعه‌ای از زندگی انسان عبارتست از یوم الدین «دین» یعنی «جزا». شاید بشود گفت این روز جزا مخصوص قیامت هم نیست ممکن است آن بخشی و قطعه‌ای که نتیجه آن حساب‌ها و کتاب‌ها در آنجا معلوم می‌شود یعنی قطعه بهشت و قطعه دوزخ هم روز جزا به حساب بیایند آنجا هم مالک خدا است «مالک یوم الدین» یعنی صاحب اختیار آن قطعه از زندگانی شما که عمل ندارید آنجا و صرفاً یک پارچه جزا است مالک و صاحب اختیار آن قطعه خدا است. ما در دنیا چیزی به نام مالکیت داریم که این حقیقی نیست مجازی و قراردادی است حتی مالک جسم خودمان نیستیم چطور مالک جسم هستیم که تحولاتش بر خلاف نظر و خواسته ما است خانه ما از قدرت ما است این جسم درد می‌گیرد نابود می‌شود، فاسد می‌شود، ما هیچگونه تسلطی حتی بر این جسم خودمان هم نداریم و در مقابل چشم حسرت زده ما این جسم ذوب می‌شود آب می‌شود و... ما هیچگونه اراده‌ای و قدرتی روی این جسم نداریم این چه جور مالکیتی است ما ضعیفیم «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً»، در مقابل مالکیت الهی ما ضعیفیم بلی یک قدرت ویژه‌ای از طرف پروردگار به انسان داده شده در مقابل حوادث زندگی خودش البته قدرتی است محدود که خدا داده که انسان از او باید استفاده کند و آن قدرت علم و اراده انسانی است اما همین قدرت علم و اراده در قبال حقایق عالم و قدرت و علم الهی هیچ است خود این قدرت، محکوم قدرت و اراده الهی است «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أنْ یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» خوب ما غافلیم در دنیا - در قیامت همین مالکیت ضعیف هم دیگر نیست - در قیامت اعضاء و جوارح شما حرف می‌زنند اعضا و جوارح انسان ستمگر علیه او سخن می‌گویند همه حوادث در آنجا از اختیار انسان خارج است، آنجا روز فعلیت همه بالقوه‌‌های ما است، آن استعدادهائی را که در درون ما بوده هرجور از او استفاده کردیم فعلیت آن استعدادها در قیامت به خودمان برگردانده می‌شود در مقابل او قرار می‌‌‌گیریم که در این باره زیاد صحبت کردند. ای دریده پوستین یوسفان گرگ برخیز، از این خواب گران آن کسانی که در دنیا گرگی می‌کنند آنجا گرگند. صحنه عجیبی است قیامت، اگر انسان قیامت را بتواند درست تصور کند، اگر بتواند این باور اساسی را بر وجود و عمل خودش مسلط کند، همه چیز در عالم انتظام صحیحی پیدا خواهد کرد. آن روز آدم بد کار به خدا عرض می‌‌کند: یک فرصت دیگر به من بده. یعنی مجال عمل به من بده، شاید یک کاری کنم که تو را راضی کنم آیه می‌فرماید: «أوَلَم نُعَمِّرکُم ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَن تَذَکَّرَ» آیا ما به تو فرصت ندادیم - فرصت‌ها را باید مغتنم شمرد. به هر حال «مَالِکِ یَوْمِ الدِّین» یک بخش عظیمی از معرفت اسلامی است، کمتر سوره‌ای از سوره‌های قرآن است که راجع به روز قیامت و یوم الدین سخن هشداری و معرفتی در آن نباشد. آن خدائی که ستایش او را می‌کنید او مالک روز جزا است همه چیز در اختیار اوست. اگر کسی با توجه به این «مَالِکِ یَوْمِ الدِّین» تکلم و تلفظ بکند، تأثیرات روانی مهمی برای خود او دارد، چون ما همه کارها را می‌کنیم برای عاقبتش می‌کنیم. خوب، یک جایی هست که همه هیچ کاره‌اند و هیچ کس کاره‌‌ای نیست جز خدای متعال و کار را باید برای خدا کرد تا انسان از او نتیجه بگیرد. این هم راجع به جمله «مَالِکِ یَوْمِ الدِّین». بعد می‌رسیم به «إیَّاکَ نَعْبُدُ وإیَّاکَ نَسْتَعِین». دو جمله بسیار عظیمی هستند «إیَّاکَ نَعْبُد» تو را بندگی می‌‌کنیم و «إیَّاکَ نَسْتَعِین» و از تو کمک می‌طلبیم. عبادت یعنی بندگی، عبد یعنی بنده، شاید این جور استفاده شود که عبادت از آن مصدرهائی است که از عبد گرفته شده و بندگی از بنده گرفته شده است کما اینکه ترکیب بندگی هم شاید ابتدا نشان دهد بنده یعنی آن موجودی که در بند یک کسی یا یک چیزی است و بندگی یعنی در بند کسی و چیزی بودن در اختیار کسی یا چیزی بودن؛ انسان بندگی‌‌هائی دارد که بعضی خوب است و بعضی بد. بندگی بر خصلت خوبی خوب است. بنده علم بنده صفا، طهارت، نور، بندگی انسان در مقابل خدا، یعنی تسلیم خدا بودن. تعبیر رابطه بین خدا و انسان در بسیاری از ادیان آسمانی و در اسلام همین تعبیر بندگی است بنده خدا، بنده خدا یعنی تسلیم خدا و خدا منشاء همه خیرات است. بنده خدا بودن یعنی بنده کمال و خیر و نور مطلق بودن، این خیلی چیز خوبی است، بنده انسان‌ها بودن این چیز خیلی بدی است چون انسان‌ها ناقص و محدودند، بنده انسان‌ها بودن ذلت برای انسان است. بنده قدرت‌های ظالم بودن ذلت برای انسان است. بنده خواهش‌ها و هوس‌‌های نفسانی بودن ذلت برای انسان است پس بندگی از آن جمله چیزهایی نیست که همه جا بد و یا همه جا خوب باشد. بنده خدا بودن یک مفهوم بسیار متعالی‌یی است. این رابطه بین انسان و خدا را در بعضی ادیان مثل مسیحیت به جای بندگی، رابطه پدر و فرزندی معرفی کردند، انسان‌ها همه فرزند خدا هستند. یعنی چه فرزند خدا بودن؟ «لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ» برای این است که هنوز در دنیا تفکری وجود دارد که همین تفکر مسیحیت است که رابطه انسان و خدا را رابطه پدر و فرزندی می‌داند و زاییده تفکرات شرک مردم و یونان قدیم است که آنها خدایان را پدرها و مادرها می‌دانستند این مسیحیت فعلی تغذیه شده از پستان آن شرک دوران تمدن یونان و رم باستان است، فرزند خدا بودن حرف و تعبیر غلطی است. اگر خدا (معاذ الله) محدود شد، جسم شد و تولید کرد، مثل بقیه اجسام این دیگر خدا نیست آن را آن مفهوم خدائی که انسان در مقابل او باید خاضع باشد باید مفهوم بی‌نهایتی باشد که مصداق آن مفهوم که ذات مقدس پروردگار عالم است بایستی به کلی خارج و خالی از حدود عدمی و نقص‌آور باشد و الا اگر موجودی است که نقصی و حدی دارد او قابل پرستش نیست، انسان در مقابل موجودی پرستش می‌کند و او را تقدیس می‌کند که او از همه مرزها و حدودی که بشر می‌شناسد فراتر و بالاتر باشد. بنابراین اگر چنانچه خدا حقیقتاً زاینده انسان است به هر شکلی این نقیصه بزرگی است برای خدا و نمی‌تواند چنین چیزی وجود داشته باشد و اگر چنانچه یک تعبیر کفائی است که من گمان نمی‌کنم منظورشان تعبیر کفائی باشد اگر تعبیر کفائی است باز هم تعبیر رسائی نیست. پدر و فرزندی هیچ چیزی را اثبات نمی‌‌‌‌‌کنند پس راه کمال بشر چیست؟ یعنی تسلیم شدن در مقابل او، تسلیم همراه با تقدیس و محبت و عشق، این است که انسان را به تکامل می‌رساند، و این راهی است که انسان می‌تواند پیمودن آن راه را هدف از آفرینش خودش به حساب بیاورد. و عملاً این جوری شد که آن کسانی که خود را فرزند خدا می‌دانستند در عمل بنده همه چیز غیر از خدا شدند بنده هوای نفس در درجه اول که می‌‌دانید دنیای مسیحیت فسق و فجور و آلودگی همیشه بر زندگی مسیحیت به صورت غالب حکم فرما بوده است مصلحینی که در میان مسیحیت بوجود آمدند مواجه بودند با شهوت‌‌رانی‌های مردم و بنده شهوت بودن. سرگذشت این فرزندان خدا به‌زعم خودشان از بندگانش شروع شده تا بندگی قدرت‌های گوناگون و بندگی انواع و اقسام نظام‌های مختلف. بندگی خدا وجود نداشته که آنها را منع کند از این بندگی‌ها درحالی‌که ما وقتی انسان را بنده خدا می‌دانیم معنایش این است که بنده هیچ کس دیگر نمی‌توانیم بشویم. پس نکته‌ای که در بندگی خدا است نفی بندگی هر موجود و قدرت دیگر است که یکی از دو پایه اصلی توحید عبارتست از نفی عبودیت غیر خدا، نفی بندگی نفس در درجه اول، و انسانیت اساساً از اوج سقوط نمی‌کند مگر به تبعیت و بندگی هوس، و بندگی خدا این بندگی را نفی می‌کند. نفی بندگی خود تا نفی بندگی قدرت‌ها. این آیه می‌گوید « إیَّاکَ نَعْبُد» تو را عبادت می‌کنیم البته این غیر از نعبدک هست نعبدک یعنی تو را عبادت می‌کنیم همین اگر به جای این ضمیر متصل خطاب آمدیم ضمیر منفصل آوردیم و قبل از نعبد آوردیم و گفتیم «إیَّاکَ نَعْبُد» معنا یک تفاوت عمده پیدا می‌کند انحصار را می‌فهماند «إیَّاکَ نَعْبُد» یعنی فقط تو را عبادت می‌کنیم و هیچ موجود دیگری را جز تو عبادت نمی‌کنیم. پس در «إیَّاکَ نَعْبُد» یک بحث داریم در اصل بندگی خدا که می‌گوئیم بندگی خدا یعنی بنده فضیلت و خیر و کمال و بندگی فضیلت یعنی در جهت فضیلت حرکت کردن این غیر از بندگی انسانها است که مایه ننگ و ذلت است انسان، همان انسانی که حاضر نیست بگوید من بنده کسی هستم، نوکر کسی هستم، به راحتی می‌گوید من بنده احسان کسی هستم، این را انسان به راحتی قبول می‌کند این برای انسان افتخارآفرین و شرف‌‌آفرین است بندگی که انسان را به کمال برساند. یک بحث دیگر این است که این بندگی کردن بندگی کردن انحصاری است فقط خدا را ما عبادت می‌کنیم و نه غیر خدا را و در قرآن یکی از اصول اساسی، عبادت نکردن غیر خدا است. ان‌شاءالله در بحث‌های قرآن ملاحظه خواهید کرد که یکی از چیزهایی که مکرر در قرآن ذکر می‌شود همین مسئله اجتناب از بندگی غیر خدا است مثلاً درباره خدا گرفتن و معبود گرفتن هوای نفس «أفَرَأیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ» این مضمون در قرآن مکرر ذکر شده است.
503
1370/01/16
بیانات در خطبه‌های نمازجمعه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2438
null
504
1371/12/27
مصاحبه در آستانه‌ی روز جهانی قدس
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2658
null
505
1371/12/17
بیانات در دیدار جمعی از قاریان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17202
null
506
1371/12/07
بیانات در خطبه‌های نمازجمعه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=12549
null
507
1371/12/04
بیانات در اوّلین روز ماه مبارک رمضان‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2656
null
508
1371/12/02
بیانات در بازدید از نمایشگاه آثار جانبازان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29654
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم چیزی که ما این‌جا دیدیم، خیلی خوب بود. از برادران و مسؤولان عزیزی که به جانبازان به صورت یک مسأله‌ی جدی از مسائل کشور و جامعه نگریستند، متشکریم. ما به دلایل متعدد وظیفه داریم هر چه ممکن است، به جانبازان خدمت کنیم. دلیل انسانی ایجاب می‌کند ما از این عزیزان سپاسگزاری و به آنها خدمت کنیم. ممکن است جانبازی در برخورد با ما عصبانی شود یا دارای برخوردی باشد که ما را آزرده کند؛ ولی با توجه به این‌که او و همه‌ی کسانی که در راه جهاد گذشت کردند و به جانبازی رسیدند، ما باید از همه‌ی آن برخوردها صرف نظر کنیم و تکلیف انسانی خود را انجام دهیم. دلیل دوم برای خدمت به این عزیزان، تکلیف دینی و وظیفه‌ی الهی است. اینها مجاهدان فی سبیل‌الله‌اند؛ بنابراین ما وظیفه داریم به دلیل نیازشان و به خاطر شکرگزاری از زحماتشان، به اینها خدمت کنیم. از اینها گذشته، اگر کسی نتواند به ندای وجدانی یا تکلیف دینی پاسخ دهد، این برای یک کشور مهم است که آسیب‌دیدگان از جهاد مورد حمایت قرار بگیرند؛ این تضمین کننده‌ی جهاد است. من همیشه در خصوص مسائلی شبیه این موضوع، به مسؤولان دستگاه‌های گوناگون دولتی سفارش کرده‌ام؛ مثلاً گفته‌ام به وضعیت بازنشسته‌ها برسید. اگر می‌خواهید در دستگاه شما افراد خوب کار کنند، راهش این است که به بازنشسته‌یی که الان هیچ کاری برای شما نمی‌کند، خوب برسید. شاید بشود درباره‌ی این موضوع، یک کتاب نوشت. به همین جهت عرض می‌کنیم، کسانی که احساس می‌کنند جامعه در برابر حوادث، همیشه محتاج به جهاد است، باید به کسانی که در راه جهاد حرکتی کرده‌اند - بخصوص آنهایی که آسیب دیده‌اند - برسند؛ این یک دید سیاسی است، منهای آن دو جهتی که قبلاً گفتیم؛ نگرش اخلاقی و نگرش دینی. نظام اگر فکر می‌کند به نیروی کسانی که الان سالمند و در کوچه و بازار دارند راه می‌روند، برای مجاهدت نیاز دارد، باید به کسانی که دیروز نیروی خود را با همه‌ی وجود صرف کردند، برسد. امروز این حرکت سیاسی در دنیا انجام می‌گیرد. در بعضی از کشورها کسانی که آسیب دیدگان جنگند، از مزایایی برخوردارند. در کوچه و خیابان هم وقتی راه می‌روند، مردم به اینها احترام می‌کنند. دستگاه‌ها این را به صورت یک عرف درآورده‌اند. مردم معمولی تحت‌تأثیر تبلیغات دستگاه‌ها قرار می‌گیرند. چرا آن دستگاه‌ها این کار را کرده‌اند؟ آیا آنها اهل خدا و وجدان و ایمانند؟ کسانی که سردمدار کشورهای غربی‌اند، به عقیده‌ی ما اینها واقعاً خدا و دین و این‌طور چیزها سرشان نمی‌شود - ما این را امتحان کرده‌ایم - به خاطر همین جهت سوم (جهت سیاسی) به این قضیه اهمیت می‌دهند. ما باید این را به صورت یک عرف در بیاوریم. شما که در خدمت جانبازان هستید - چه جناب آقای رفیقدوست و چه بقیه‌ی برادران - بنشینید درباره‌ی این قضیه فکر و طراحی کنید؛ بخصوص بخش فرهنگی در این زمینه مسؤولیت دارد. بتدریج در طول دو سال، سه سال، پنج سال، برنامه‌ریزی کنید تا این کار عرف جامعه‌ی ما شود؛ یعنی مردم هر جا جانبازی را دیدند، به او احترام کنند؛ مثل این‌که در محیطهای متدین ما هر جا مردم یک روحانی ببینند، قهراً به او احترام می‌کنند؛ این یک عرف شده است. یا در خیلی از بخشهای جامعه‌ی ما مثلاً به پیرمردها و پیرزن‌ها احترام می‌کنند. یا در اتوبوس و مجامع عمومی، زن را رعایت می‌کنند. البته مسأله‌ی رعایت، برای کل معلولان است و مردم باید رعایت حال آنها را بکنند؛ اما تکیه‌ی من روی «احترام» است؛ باید کاری کنیم مردم به جانباز - کسی که در جهاد به این آسیب و بلیه و ضایعه دچار شده - احترام بگذارند؛ به او سلام کنند و جلوی پایش بلند شوند؛ اگر از خدمتی خواست استفاده کند، با کمال علاقه و خوشرویی، آن خدمت را در اختیارش بگذارند. یکی از چیزهایی که می‌تواند به این قضیه کمک کند، این است که پیشرفتهای اینها را نشان دهیم؛ همین کارهای هنری و فنی و علمی که جانبازها کرده‌اند. خوب است کار اینها را در تلویزیون به شکل بسیار گویایی نشان دهید؛ کمااین‌که وقتی تابلوهای آن جانباز نابینا را نشان می‌دادند، برای همه جالب و اعجاب‌انگیز بود. من خیال می‌کنم هر چه از این کارها نشان بدهید - فرشهای نفیسی که بافته شده، یا آن کارهای نفیس مربوط به اصفهان و خراسان و تبریز و جاهای دیگر، یا کارهای علمی مربوط به جانبازان - اینها برانگیزاننده‌ی حس احترام مردم به جانبازها می‌شود تا خیال نکنند جانباز یک عضو زاید یا خدمت‌گیر و خدمت‌نده است؛ کمااین‌که مسابقاتی که جانبازها رفتند پیروز شدند و مدالهای طلا آوردند و بهتر از قهرمانهای غیرجانباز ما در همان مسابقات درخشیدند، برای جلب احترام مردم خیلی مؤثر است. برادران در بخش فرهنگی و غیرفرهنگی بنشینند فکر کنند و از صاحب‌نظرهای تبلیغاتی هم استفاده کنند تا ببینند چه کار می‌شود کرد که در طول دو سال، سه سال، ده سال، عرف جامعه‌ی ما بتدریج این بشود که همه به جانباز احترام کنند؛ نظام به این احتیاج دارد؛ علاوه بر این‌که حق جانباز هم بر گردن ما این را ایجاب می‌کند. اگر کسی حقی هم برای جانباز قائل نیست و خودش را خیلی مدیون جانباز نمی‌داند، بداند این نیاز نظام است. ما نباید منتی بر سر کسی داشته باشیم. اگر کاری کردیم که همه به جانبازها احترام کردند، تازه نیاز نظام و کشور و ملت را برآورده کرده‌ایم؛ نباید منتی سر جانباز داشته باشیم. ان‌شاءالله موفق باشید و خداوند کمکتان کند تا هر چه بیشتر به جانبازها کمک کنید. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
509
1371/11/29
بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17200
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم برای بنده هم فرصت بسیار شیرین و مغتنمی است که مجموعه‌ی آقایان محترم و علمای اعلام و نمایندگان مردم در مجلس خبرگان را، در این فرصتها - سالی یکی دو مرتبه - زیارت می‌کنم. امیدواریم خداوند همه‌ی شما آقایان را موفق بدارد و کمک کند که این مسؤولیت بسیار سنگین را که حقیقتاً یک امانت و مسؤولیت الهی بردوش شماست، به انجام رسانید. شاید به لحاظی بشود گفت: این، مهمترین کاری است که یک مجموعه‌ی منتخب مردم می‌تواند انجام دهد. ان‌شاءالله که این کار را با روانی، با سهولت و با بصیرت کامل در همه‌ی احیان و ازمان انجام دهید. ما هم به آقایان ارادت داریم و آقایان را دوست می‌داریم و زیارت حضرات برایمان مغتنم است. من هم استقبال می‌کنم از این معنایی که جناب آقای مشکینی فرمودند. البته خدمت آقایان هم می‌رسیم. اگرنه به صورت جمعی؛ لکن کمتر کسی از مجموعه‌ی حاضر در این جلسه حضور دارد که در سال، دفعاتی خدمتشان نرسیم و از نظراتشان استفاده نکنیم و از مطالبی که راجع به مسائل کشور یا مسائل گوناگون دارند، مطلع نشویم. البته این هم حرف درستی است که بعضی از مجموعه‌ها، از جمله همین مجموعه‌ی تحقیق را بسیار مهم می‌دانم و گمان می‌کنم یک وقت با بعضی از آقایان عضو تحقیق هم، در این زمینه صحبتی شد. گمان می‌کنم به آقایان عرض کرده باشم که ما آماده‌ایم هر طوری شما بخواهید، عمل کنید. با بنده جلسه بگذارند یا صحبت کنند، من آماده هستم؛ چون مسأله را مسأله‌ی واقعاً مهمی می‌دانم. منتها گاهی می‌شود که آقایان وقت نمی‌کنند. همه‌تان گرفتار هستید؛ بعضی به تدریس، بعضی به امامت جمعه و بعضی به کارهای دیگر. لذا، جمع کردن این همه جمعیت مشکل است. نکته‌ای که در این مجموعه‌ی علمایی - که همه منهای جنبه‌ی خبرگان، بحمدالله اجزای یک مجموعه‌ی عظیم هستید - مناسب می‌دانم عرض کنم، این است که با شرایط کنونی جهانی و هم نیازی که به فهم مفاهیم اسلامی و نشرش در دنیا هست و هم خطری که از ناحیه‌ی دشمنان احساس می‌شود، بنده گمان می‌کنم جامعه‌ی علمی و روحانی ما باید تلاش مضاعفی را در برنامه خودش قرار دهد .البته، این حرف مکرری است و بارها همه آن را گفته‌اند: ما گفته‌ایم، آقایان علمای بزرگ گفته‌اند و در جلسات ائمه‌ی جمعه و جاهای دیگر، تکرار شده است. یک بحث، بحث حوزه است که حوزه‌ها فعالیتشان را بیشتر یا سریعتر یا مؤثرتر کنند، که بحمدالله در قم این کار شروع شده و آقایان در آن‌جا یک شورای عالی تشکیل داده‌اند و مدیریتی به وجود آمده است. انسان همین‌طور که نگاه می‌کند، همه‌ی آنچه که از علامات و نشانه‌ها در این زمینه می‌بیند امیدبخش است. اگر این کار حوزه ادامه پیدا کند و این مدیریت، ان‌شاءالله پیش برود - امید زیادی هم هست که چنین بشود و ان‌شاءالله خواهد شد - گمان می‌کنیم که در فاصله‌ای نه چندان زیاد، ظرفیتهای بی‌پایان حوزه آشکار خواهد شد و همه خواهند فهمید که این حوزه‌ی علمیه، چه امکاناتی را برای نشر اسلام و گسترش افکار اسلامی و تولید محصولات دینی، کتابها و مباحث علمی و مباحث تبلیغی، در خود دارد. لکن موضوع به حوزه‌ی علمیه منحصر نمی‌شود و در هر یک از شهرستانها یا در خود مرکز که آقایان تشریف دارید، حرکت علمایی و روحانی برای تبلیغ دین و رساندن معارف اسلامی، باید وضع جدیدی به خود بگیرد. زمان، بیش از این را می‌طلبد! درست است که امروز صدا و سیما و مطبوعات و دستگاه تبلیغی کشور در خدمت دین است. - این، واقعیتی است که وجود دارد. البته این، منافات ندارد با این‌که بعضی از برنامه‌های رسانه‌های جمعی، غیرمرضی یا غلط است که باید اصلاح شود. لکن منهای بعضی از برنامه‌ها، صدا و سیما و مطبوعات، روال دینی دارد و انسان این را در مقایسه با وضعیت پیش از انقلاب و وضعیتی که در سایر کشورهای دنیا هست، به روشنی و وضوح می‌فهمد. - درست است که علمای متعددی، بحمدالله چه در مرکز و چه در شهرستانها، با عناوین مختلف - به اقتضای نماز جمعه یا مناسبتهای دیگر - بیاناتشان از رادیو و تلویزیون پخش می‌شود؛ لکن هیچ کدام از این کارها، جای اقدام رودرروی روحانی با مردم را نمی‌گیرد. حرکت رودررو و چهره‌به‌چهره با مردم، رسم ما روحانیان بوده است و گروههای مردم نیز، همان گروههایی هستند که در محله‌های مختلف شهرها و روستاها پراکنده‌اند. لذا، یک روحانی باید در حد کافی و لازمی، بالمواجهه با مردم حرف بزند و نیازهای دینی و عقده‌های ذهنی آنها را درباره‌ی مسائل دینی، برطرف کند. هیچ روشی جای این را نمی‌گیرد؛ اگرچه، اقدامات دیگر هم لازم است. حتی کتاب هم جای این کار بخصوص را نمی‌گیرد. و این، آن خصوصیتی است که ما در جامعه‌ی دینی خودمان - در ایران - داشته‌ایم. در کشورهای دیگر، کمتر چنین روشی هست. حتی در کشور عراق هم، به این شکل نبوده که حالا بگوییم: «این، جزو خصوصیات جامعه‌ی شیعی است.» در جامعه‌ی ما، روحانیون در شهرها، در روستاها، بین عشایر و در همه‌ی سطوح، در کویها و محله‌های مختلف، با مردم روبه‌رو و مواجهند. با مردم حرف می‌زنند؛ با مردم حساب و کتاب دارند؛ سروکار امور مردم با آنهاست و خلاصه، مرجع درد دلها و بیان شبهه‌های ذهنی و مشکلات روحی مردم و غمگسار مردمند. این ارتباط، مخصوص کشور ماست که همیشه هم بوده است. ما باید آنچه را که در گذشته در زمینه‌ی روحانی، یا به تعبیر رساتر، زمینه‌های ملایی و آخوندی داشتیم، تقویت کنیم. آنچه را که قبلاً بوده، نباید بگذاریم از دست برود؛ بلکه باید آن را بیشتر کنیم. در این زمینه، مشکلات فراوان است. اولاً باید روحانیون در همه‌جا حضور داشته باشند: در همه‌ی محله‌ها، در همه‌ی شهرهای کوچک و در همه‌ی روستاها. این، وظیفه‌ی علمای محترم شهرستانهاست که بروند از حوزه‌ها کسانی را ببرند؛ و چه‌بسا که در حوزه‌ها، کسانی برای این کار آماده باشند. فرض کنید در مرکز فلان استان، ملّای فعّالی هست. او مطّلع است که در این استان، شهری وجود دارد که ملّایی که عقد مردم را بخواند، مراسم عزا و جشن مردم را راه بیندازد، مشکلات مردم را حل کند و اولیات مردم را برای آنها بیان کند، ندارد. ما این‌جا در مرکز، خبر نداریم. در حوزه هم که مرکز علمی است، ممکن است کسی خبر نداشته باشد. اما آن آقا، در آن‌جا، می‌داند. این روحانیان باید بلند شوند، بیایند به مراکز حوزه‌ها - قم یا حتی مشهد و جاهای دیگر - و به هر زحمتی هست؛ به هر وسیله‌ای که هست؛ با هر کیفیتی هست، مدیریت حوزه را ببینند، کسانی را ببینند و افرادی را جمع کنند و ببرند. این، جزو کارهای واجب و لازم است. اگر شما این کار را نکنید، چه کسی انجامش می‌دهد؟ این، حضور کمی است. یعنی به اصطلاح، فراوانی روحانیون در جاهای مختلف، و نبودن خلأ،از این لحاظ. بعد نوبت می‌رسد به کیفیتها: کیفیت در گفتار - چه در نماز جمعه‌ها و چه در گفتگو با مردم - که باید متکی به افکار جدید باشد. طوری نباشد که دیگران بیایند به ما که روحانی و گویندگان دینی هستیم، بگویند: «شما محصولات دینی جدیدی برای افکار عرضه نمی‌کنید.» باید در این فکر باشیم. افکار جامعه را که نمی‌شود محدود کرد؛ چون دائم در معرض سؤالات و استفهامهاست. در وضع کنونی جهان، غیر از این ممکن نیست و شاید جایز هم نیست. افراد می‌آیند، سخن می‌گویند حرفهای جدید می‌زنند و ممکن است در حرفهای جدیدی که می‌زنند، یکی درست باشد، نه تا غلط. ما با این نظریه‌ی غلط، چه باید بکنیم؟ ابداع می‌شود، مطرح می‌شود، گفته می‌شود. نمی‌شود گفت: «نگویید.» اگر هم بگوییم، مگر می‌شود عمل کرد!؟ مگر می‌شود جلو نظرات افراد را بست!؟ می‌گویند، حرف می‌زنند، به ذهنها خطور می‌کند، بیان می‌کنند. در بین مستمعین این حرفها، جوانانی هستند که آینده‌ی مملکت در دست آنهاست؛ اداره‌ی کشور در آینده به عهده‌ی آنهاست. حتی طلاب جوانی هستند که آینده‌ی حوزه‌ها در دست آنهاست. پس، کسانی باید بیایند و وارد میدان شوند؛ همان‌طور که مرحوم مطهری وارد میدان شد. ما، در گذشته مرحوم مطهری را داشتیم، و امروز هم کسانی باید بنشینند و واقعاً فکر کنند. ما بحمدالله، از این لحاظ، کمبود نداریم. من حقیقتاً عقیده‌ام این است. من هیچ معتقد نیستم که امروز نسبت به گذشته کمبود داریم. شاید قبل از پیروزی انقلاب، فضلایی بودند که چون با مسائل سیاسی و مبارزات آشنایی چندانی نداشتند، نمی‌توانستند تولیدات مفیدی داشته باشند. امروز، آن‌طور نیست. امروز مباحث سیاسی، مسائل جهانی و مسائل انقلاب، همه‌جا پخش است و کسانی که مایه‌های علمی دارند، واقعاً می‌توانند در این زمینه‌ها مفید واقع شوند. اینها باید بنشینند و درباره‌ی مباحث قرآنی، درباره‌ی مباحث حدیث، درباره‌ی مباحث فلسفی و مباحث جدیدی که در کلام وجود دارد، فکر کنند. نمی‌شود بگوییم: «جای همه‌ی اینها در حوزه است.» البته این کارها در حوزه‌ها باید انجام گیرد؛ اما این‌طور نیست که همه‌اش در حوزه باشد؛ آن هم به عده‌ی خاصی در حوزه مربوط شود؛ نه. هرکس اهل علم است، اهل فضل است، در هر جا هست - چه در حوزه و چه در خارج حوزه - می‌تواند مخاطب این سخن ما باشد. واقعاً این، باید جزو هموم ما باشد؛ جزو هموم عمده‌ی ما، که تفکر دینی را پیشرفت دهیم و در این زمینه، محصولات جدید ارائه کنیم. موضوع دیگر، محتوا و کیفیت، در حوزه‌ی کار کسانی است که بحث دینی می‌کنند. باید اینها را ارشاد کنیم. در گذشته، گاهی اهل علم محترم، پای منبر یک منبری یا سخنرانی یک سخنران می‌نشستند. او هم حرفی می‌زد که مرضی اینها نبود و به نظرشان غلط می‌رسید؛ اما چیزی نمی گفتند و تمام می‌شد و می‌رفت. خوب؛ البته ملاحظاتی بود. من حالا سؤالم این است که واقعاً این ملاحظات باید ادامه داشته باشد یا نه، فکری باید کرد؟ یک نفر حرفی می‌زند و عده‌ای می‌شنوند. ما باید بلافاصله اعلام موضع کنیم؛ چون حرف اشتباهی زده شده، موضوع بی‌ربطی بیان شده، غلطی گفته شده؛ آن هم غلط بد! حالا فرض کنید یک وقت کسی روضه‌ی ضعیفی می‌خواند. این، خیلی مهم نیست. اماگاهی اوقات کسی درباره‌ی مباحث اسلامی، دینی و فقهی حرفی می‌زند؛ ما هم پای منبر نشسته‌ایم. یا همان‌جا باید عکس‌العمل نشان دهیم، یا بعدش باید برویم با او حرف بزنیم. غرض؛ امروز روزی نیست که روحانیون بتوانند نسبت به حرکت عمومی ذهن مردم، خودشان را بر کنار بدارند؛ نه. امروز روزی است که پرچم اسلام در این مملکت برافراشته است؛ هدایت و اداره‌ی مادی و معنوی این کشور هم دست کسانی است که منتسب به روحانیتند و روحانیت با اینها ارتباط نزدیک دارد. از طرفی، وضع روحانیت امروز با وضع روحانیت گذشته، از زمین تا آسمان متفاوت است. چه وقت روحانیون چنین امکانی را که امروز در اختیار اهل علم است، داشتند؟ یعنی مراجع امروز، با مراجع گذشته، قابل مقایسه نیستند. بزرگترین مرجع قوی زمان گذشته، نصف، بلکه ثلث و یا خیلی کمتر از آنچه که امروز مراجع و بزرگان و علما بر وضع جامعه اثر می‌گذارند، تأثیر داشتند. سخنی می‌گفتند؛ آیا به گوش کسی می‌رسید یا نمی‌رسید و آیا اعتنایی به آن می‌شد یا نمی‌شد! امروز، این‌گونه نیست. امروز روال کلی جامعه، در دست علما و فقاهت اسلام است. پس نمی‌شود بی‌اعتنا بود. در چنین شرایطی، اگر عالمی ببیند که حرف غلطی در یک‌جا زده می‌شود، بالاخره باید مقابله کند. منتها، این مقابله باید مناسب با مصلحت و حکمت باشد. در گذشته اگر کسی حرفی می‌زد، کاری نمی‌توانستیم بکنیم! یا فریاد می‌کشیدیم و از او اعلام برائت می‌کردیم، یا اگر در حد کفر بود، تکفیر، و اگر در حد فسق بود، تفسیق می‌کردیم. اما امروز این‌گونه نیست. امروز احتیاجی به این امور نیست و نباید این کارها انجام گیرد. امروز این کارها برای جامعه‌ی اسلام، مضر است. کسی که حرفی زده و به نظر یکی کفر بوده، نباید تکفیر شود. اگر هم بناست کسی تکفیر شود، تکفیر حدی دارد، میزانی دارد و مربوط به مبادی و مراتب خاصی است. این‌طور نباشد که یک نفر منبری به خودش حق بدهد برود منبر و نفری را که به نظر او کافر است، تکفیر کند. بالاخره جامعه، جامعه‌ی اسلامی است. اگر کسی کافر است یا مسلم است، باید معلوم باشد. این، به عهده‌ی هر کسی نیست. علاوه بر این‌که اصلاً صحیح و مؤثر هم نیست. امروز باید با بیان - البته با شجاعت و صراحت - و با قوت علمی وارد میدان شد. اگر کسی حرف بدی زده، بلافاصله باید ده تا، پنجاه تا و صد تا حرف صحیح در مقابل او مطرح شود. از حوزه علمیه و از جاهای دیگر، نوشته شود، گفته شود و پخش شود. غرض؛ نکته‌ای که می‌خواهم عرض کنم این است که باید تحرک جدیدی در عالم روحانیت به‌وجود آید. البته ما، در این زمینه قاعدتاً وظایفی داریم. یعنی من خودم را فقط به تذکر این معنا موظف نمی‌دانم. اما آن وظیفه تا چه حد و چگونه است؟ شاید واقعاً ما وظیفه داشته باشیم؛ دولت وظیفه داشته باشد؛ رئیس جمهور عزیز و محترممان که خود از علما و از صاحبان فکر و اندیشه‌ی اسلامی است، شاید وظایفی داشته باشد؛ بزرگان حوزه قطعاً وظایفی دارند. باید روی اینها بحث و فکر شود و برایشان چاره‌جویی کنیم. بحمدالله امروز شرایط هم آماده است. کشور در تحرک بسیار خوب و مثبتی است. این را نباید کسی غمض عین کند. حرکت بسیار خوبی در کشور احساس می‌شود. کشور به پیش می‌رود؛ سازندگی با حرکت سریعی انجام می‌گیرد؛ مسؤولین واقعاً زحمت می‌کشند و تلاش خوبی می‌شود. از این موقعیتها و فرصتها باید استفاده کرد تا بتوانیم وظایف معنوی و الهی خودمان را انجام دهیم. قدری زیادتر از آن مقداری که می‌خواستیم، مزاحم آقایان شدیم. خداوند به ما و شما توفیق دهد، تا بتوانیم وظایفمان را انجام دهیم. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
510
1371/11/25
بیانات در دیدار جمعی از روحانیون
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2655
null
511
1371/11/19
بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2654
null
512
1371/11/18
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس‌جمهور زیمبابوه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57959
دو کشور ایران و زیمبابوه مواضع مشترکی در خصوص مسائل مهمّ بین‌المللی دارند. جمهوری اسلامی ایران برای همکاری با زیمبابوه در زمینه‌ی مسائل اقتصادی آمادگی دارد. امیدواریم که سفر آقای موگابه به تهران سرآغازی در توسعه‌ی روابط دو کشور باشد. کشورهای بزرگ از عملی شدن همکاری‌های حقیقی بین کشورهای در حال توسعه ممانعت می‌کنند. احیای جنبش غیرمتعهّد از طریق همکاری‌های نزدیک کشورهای کوچک جهان، مسئله‌ای ضروری و مورد تأکید است.
513
1371/11/18
بیانات در دیدار مهمانان خارجی شرکت‌کننده در مراسم بزرگداشت دهه فجر
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2653
null
514
1371/11/06
بیانات در دیدار جمعی از پاسداران
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2651
null
515
1371/11/05
بیانات در دیدار اعضاى «ستاد برگزارى دهه فجر»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29658
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خیلی خوشحالیم از این‌که بحمدالله آقایان، با شوق و ذوق، این کار بزرگ را دنبال می‌کنند. موضوع، مهم است. مبادا کسی تصور کند که امر دهه‌ی فجر فقط یک امر صوری و ظاهری است! این‌طور نیست. دهه‌ی فجر برای ملت ایران، بلکه برای ملتهای مسلمان و در همه جا - و شاید برای دنیا به یک معنا - یک مبدأ عظیم تاریخی است. این حادثه، حادثه‌ی بزرگ و ذوابعادی است. واقعاً چه کسی تا به حال توانسته آن قضیه‌ای را که در دهه‌ی فجر اتفاق افتاد، از دیدگاههای جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی، درست تشریح کند؟ کداممان این کار را کرده‌ایم؟ دشمن قلم در دست گرفته و خواسته که این قضیه را با تحریف و دروغ و آرایش‌های بی‌معنی، منعکس کند. دشمن روی آن کار کرده؛ اما دوستان، عظمت آن را کجا توانسته‌اند بیان کنند؟! واقعاً حادثه، خیلی عظیم است؛ بنابراین، معرفی این حادثه، به هر شکل که بشود، یک حسنه و بلکه یک فریضه است. یکی از وسایل معرفی، این است که یاد این ایام در ذهنها زنده بماند. وقتی که این ایام می‌رسد، باید این فراز را بفهمند و همه به یاد بیاورند. امیدواریم خداوند به شما توفیق دهد. من یک وقت عرض کرده بودم عمده‌ی کار شما برادران، به نظر بنده این است که باید به گونه‌ای مشی کنید تا مردم همان‌طور که در نیمه‌ی شعبان چراغانی می‌کنند؛ همان‌طور که در سوم شعبان چراغانی می‌کنند، وارد میدان تلاش و کار شوند. چون این استعداد در مردم هست؛ این علاقه در مردم هست و مردم «دهه‌ی فجر» را دوست می‌دارند. مردم بیست‌ودوم بهمن را از صمیم دل دوست می‌دارند. مردم این ایام را خیلی دوست می‌دارند. دیده‌اید و می‌بینید که مردم چه می‌کنند. به نظر من، ظرافتی در عمل لازم است که مردم به این جریان وصل شوند. ان‌شاءالله خداوند توفیق دهد که این کار بزرگ را به بهترین وجه به انجام برسانید. ما هم به سهم خود از شما آقایان متشکریم. از جناب آقای جنتی هم که وقت می‌گذارند و به این موضوع می‌رسند، حقیقتاً متشکریم. دعا می‌کنیم خداوند به شما توفیق عنایت کند که هرچه بهتر، این کار انجام گیرد. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
516
1371/11/05
بیانات در جلسه اختتامیه مسابقات قرائت قرآن
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19549
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خدای متعال را شکرگزاریم که یک سال دیگر و یک بار دیگر این توفیق را به ما داد که جوانانمان و فرزندان انقلاب را مشاهده کنیم که با قرآن انس پیدا کرده‌اند و بیشتر به قرآن آشنا و نزدیک شده‌اند. هدف این است که ملت ما به معنای حقیقی کلمه، قرآنی شوند. مگر می‌شود ملتی خود را مسلمان بداند، اما قرآنی نباشد؟ قرآنی شدن هم فقط به ظواهر و تلاوت آیات و مواردی که بیشتر چشم را می‌نوازد و در مقابل چشم می‌آید، نیست. قرآنی شدن به این است که ملت با قرآن آمیخته شود، به قرآن عمل کند و معرفت قرآنی را به‌طور کامل به دست آورد. ما امروز در دنیای اسلام، این ویژگی را کم داریم. اسم اسلام همه‌جا هست؛ تفاخر به اسلام همه‌جا هست؛ ادعای مسلمانی همه‌جا هست؛ اما آنچه ما به آن نیاز داریم، آمیخته شدن با معارف قرآن و عمل به قرآن است. این، مسلمانی واقعی است. ما می‌خواهیم ملتمان قرآن را بتواند درک کند و از آن استفاده نماید. این هدف، از همه‌ی این تشریفات و این مسابقه‌ها و این وقت‌گذاریها و این تشویقها واین زحمتهایی که آقایان می‌کشند، مهمتر است. هدف این است که ملت ما، با قرآن آشنا شود. ما از قرآن دوریم. اگر ملتی با معرفت قرآنی آشنا شود، بسیاری از کارها برای او آسان خواهد شد و حرکت برای او آسان خواهد بود. شما ملاحظه کنید؛ به همین مقداری که ملت ما، درهای قرآن را به روی خود باز کرد - که این به برکت انقلاب ممکن شد - چه تحولی در او به وجود آمد! ببینید ملت ما چه عظمت و عزتی پیدا کرد! اگر حرکت به سمت قرآن، به شکل کاملی انجام گیرد، آن وقت این ملت همان خواهد شد که قرآن کریم خبر داده است: «لتکونوا شهداء علی الناس (۱)»؛ «کنتم خیرامة اخرجت للناس (۲)». تاریخ را مسلمانان به برکت قرآن عوض کردند؛ اما امروز، متأسفانه از قرآن دورند. نگاه کنید به کشورهای اسلامی، ببینید چطور در این کشورها - چه کشورهای عربی و چه کشورهای غیر عربی - اسلام، غریب و مهجور است! ببینید در کشورهای اسلامی، چطور قوانینی که بر مردم حکومت می‌کند - چه قوانین اقتصادی، چه قوانین اجتماعی، چه قوانین سیاسی و چه قوانین خانوادگی - تقریباً هیچ کدام، از اسلام سرچشمه نگرفته است! علت، همین است که شما ملاحظه می‌کنید. مسلمین این‌قدر در ضعف و ذلتند و دولتهای اسلامی، این‌طور در مقابل کفار حالت انکسار و ضعف و انهزام دارند. علت، همین دوری از قرآن است. ملت ما که یک قدم با قرآن آشنا شده است، در مقابل قدرتهای استکباری، سر برافراشته، دلش قرص و قوی است و در او، خوفی از آن قدرتها نیست. اینها به برکت همین انس مختصر با قرآن و آشنایی و نزدیکی با قرآن است. همین احکامی هم که بحمدالله در کشور ما و در مجلس شورای اسلامی ما جاری است، از قرآن ناشی شده است. این است تأثیر قرآن! ما می‌خواهیم همین معنا در کشور ما کامل شود. شروعش نیز همین کاری است که الان به آن مشغول هستید: جوانان بیایند قرآن بیاموزند و قرآن‌خوانی رواج پیدا کند. قدم بعد، فهمیدن قرآن است. شما که این‌جا نشسته‌اید و کسانی که در مجالس قرآن می‌نشینند، باید معنای آن چیزی را که قاری تلاوت می‌کند، درست بفهمند. متأسفانه زبان ما زبان قرآن نیست. البته کسی که زبانش زبان قرآن هم هست تا تدبر نکند، نمی‌فهمد. قرآن را با تدبر باید فهمید. با تدبر می‌شود قرآن را فهمید؛ اما برای برداشتن حجاب ناهمزبانی، مقدمه‌ای لازم است. برادران مسؤول در جلساتی که قاریها می‌خوانند، ترتیبی بدهند که مردم بتوانند ترجمه‌ی آیاتی را که تلاوت می‌شود، در همان حین تلاوت بفهمند. این، خیلی اثر می‌کند. در روایات می‌فرماید: «مؤمنین وقتی که آیات عذاب را مرور می‌کنند، اشک خوف می‌ریزند و وقتی آیات بهشت را مرور می‌کنند، اشک شوق می‌ریزند.» این، بدون فهمیدن که امکان ندارد. قرآنهای ترجمه‌دار، یا دستگاههایی درست کنند که وقتی قاری آیه را می‌خواند، همزمان، ترجمه‌ی آن آیه بر صفحه‌ای نوشته شود و همه آن را ببینند و بتوانند بفهمند؛ یعنی ضمن این‌که از صوت زیبای قاری لذت می‌برند، از معانی آیات کریمه‌ی قرآن هم لذت معنوی ببرند. بنده تأسف می‌خورم که شما برادران و خواهران که عاشق قرآن هستید غالباً از مفاهیم قرآن بهره‌ی‌زیادی نمی‌برید. حتی خود قراء هم این‌گونه‌اند! این، برای ما خیلی مایه‌ی غصه و تأسف است. من عرض کرده‌ام؛ الان هم مجدداً تکرار می‌کنم: برادران قاری، هر آیه و هر قسمت از سوره‌ای را که می‌خواهند بخوانند، حتماً سعی کنند معنا و ترجمه‌ی آن قسمت را یاد بگیرند. این، در تلاوت تأثیر می‌گذارد. وقتی شما معنا را می‌دانید یک‌طور حرف می‌زنید و وقتی نمی‌دانید طور دیگری حرف می‌زنید. بفهمید که چه موضوعی را به مخاطبینتان می‌گویید. طوری بشود که: «اذا ذکر الله و جلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً (۳).» باید این‌طور شود که ذکر خدا، در تلاوتها و فهم آیات خدا، دلها را منقلب کند. این، از هر موعظه‌ای بهتر است. کلام خدا، از هر موعظه‌ای بالاتر است. وقتی که ما احتیاج به موعظه داریم، کدام زبان رساتر و بلیغ‌تر و گویاتر از زبان کلام الهی است؟ قاری بخواند، ما هم بشنویم و بفهمیم و از موعظه لذت ببریم. «احی بالموعظة قلبک»؛ دل را با شنیدن موعظه زنده کنید. هم قاری و هم مستمع باید بفهمند که چه خوانده می‌شود. برادران، برای این مهم، فکری بکنند. بنده آن سالهایی که در غربت و زیر فشارهای فراوان دوران اختناق رژیم فاسد گذشته، با قرآن سروکار داشتم، در همان محدوده‌های کوچکی که در مشهد دنبال می‌کردم، در پی این بودم که کاری بکنیم که مستمع تلاوت قرآن، قرآن را بفهمد. گاهی می‌شد که جلو مستمعین می‌ایستادم و نیم ساعت، سه ربع ساعت، آیاتی را ترجمه می‌کردم. بعد یک قاری می‌آوردیم که در عرض پنج دقیقه، همان آیات را می‌خواند. سه ربع ساعت تلاش می‌کردیم، برای این‌که مستمع، در پنج دقیقه، معنای آیه‌های قرآن را بفهمد. امروز بحمدالله امکانات هست. آن روز، ما امکاناتی نداشتیم. تنها و غریب و زیر فشار بودیم. امروز که بحمدالله امکانات در اختیار ماست، کاری کنید که مستمع قرآن، معنای قرآن را بفهمد. شرط کنید برقاری قرآن که معنای آنچه را می‌خواند، بفهمد. به برادران نوجوانی که قرآن را می‌خوانند یا حفظ می‌کنند - با این استعدادهای خوبی که بحمدالله دارند - تأکید کنید که باید معنا و ترجمه‌ی آن قسمت از قرآن را که می‌خوانند و یا حفظ می‌کنند، بفهمند. این، یک فصل جدید است. بحمدالله فصل حفظ قرآن در حال اشباع است. می‌بینم که بحمدالله حفظ قرآن که این‌قدر روی آن تأکید داشتیم، امروز خوب شده است. خیلیها حافظند؛ حافظ همه‌ی قرآن، یا حافظ بخشی از آن. این، فضل الهی است. بحمدالله این لطف الهی است. فصل بعدی که باید با جدیت دنبال کنیم، فصل فهمیدن معانی و کلمات و معارف قرآنی است. اگر ان‌شاءالله روی اینها کار شود، بدانید که قرآن، خودش را به شما خواهد داد و آن ملتی که قرآن را با خود و در وجود خود داشته باشد، هیچ مشکلی نمی‌تواند او را به زانو درآورد. مردم مسلمان صدراسلام، یک عده از اقوام ضعیف ذلیل تو سری خور از همه چیز محروم بودند؛ اما قرآن آنها را به‌جایی رساند که سازنده‌ی تاریخ بشر شدند. بزرگترین تمدنها را مسلمین، به برکت قرآن به وجود آوردند و به برکت قرآن، علم، فلسفه، اخلاق و تقریباً همه‌ی دانشهای بشری را پیش بردند. امروز هم اگر با قرآن آشنا باشید، می‌توانید همان ماجرا را دنبال و تجدید کنید. مسلمانان اگر با قرآن انس بگیرند، سیادت دنیا را در دست خواهند گرفت و دیگر این غاصبها، این قدرتهای استکباری، این حیوانات کراوات بسته‌ی به ظاهر انسان و در باطن وحوش، نمی‌آیند ادعای هدایت بشر و رهبری عالم را بکنند. ادعا می‌کنند که ما رهبر دنیاییم! یک عده حیوان وحشی، می‌خواهند رهبر چند میلیارد بشر شوند! معلوم است سرنوشت این بشر به کجا خواهد انجامید. «اذا کان الغراب دلیل قوم (۴).» اینها وضعشان این‌گونه است! نگذارید کسانی که از انسانیت بویی نبرده‌اند، بر اریکه‌های قدرت - آن هم قدرت جهانی - بنشینند و ادعای رهبری بشری را بکنند. بشر در سایه‌ی قرآن، رهبری خواهد شد. دیگر خیلی وقت شما را نگیریم. ان‌شاءالله موفق باشید. والسّلام علیکم و رحمةالله. ۱) بقره: ۱۴۳. ۲) آل عمران: ۱۱۰ ۳) انفال: ۲. ۴) «وقتی کلاغ رهبر قومی بود» معادل ضرب‌المثل فارسی «حاکم شهری که مرغابی بود ...».  
517
1371/11/04
بیانات در دیدار با اعضاى حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29655
بسم الله الرّحمن الرّحیم خیلی خوش آمدید؛ برادران و خواهران عزیز. ان‌شاءالله خداوند به شما کمک کند که بتوانید این بارهای سنگین را - که توصیف کوتاهی از آن در گزارش قرائت شده منعکس بود - بردوش بگیرید و ان‌شاءالله افتخار آن را ببرید؛ چون همواره افتخارات از آن بارهای سنگین است. حالا یک وقت کسی می‌گوید «من افتخارات می‌خواهم چه کار کنم؟» این هم حرفی از یک نوع آدم است. لکن یک وقت است که انسان با معیارهای صحیح و عقلانی و معنوی، مسائل و ارزشها را توزین می‌کند. به صحنه‌ی بشری که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم مرفهین و برخورداران، هزاران هزار بوده‌اند؛ پولداران و تجار و ثروتمندان و میلیونرها و خانهای گوناگون، در عرصه‌های بشری فراوان بودند. لکن بشریت، تداوم خودش را بسته به وجود آنها نمی‌داند. در سرتاسر دنیا، کسانی را که به نظر ما و شما، سازندگان تاریخ دورانهای اخیر هستند - حالا مبارزین و مجاهدین و شهدایشان را به کناری بگذاریم و مستثنی کنیم، که حساب دیگری دارند. اما ادبایشان، شعرایشان، نویسندگانشان، مورخینشان، دانشمندانشان و مکتشفینشان را - در دایره‌ی ملاحظه بگذارید و ببینید، آیا اینها هیچ‌کدامشان جزو فئودالها و ثروتمندان و برخورداران و پولداران و لقمه‌ی چرب و شیرین در دست گرفته‌ها بوده‌اند؟ حالا اگر تصادفاً یک وقت یکی از اینها به غلط روزگار برخورداری‌ای داشته، در قبالش هزاران فیلسوف و دانشمند و مکتشف و مخترع و شاعر و ادیب و موسیقیدان و آدمهای حسابی دنیا، با فقر و فلاکت زندگی می‌کرده‌اند. اما نه شما و نه هیچ انسان با شعوری نمی‌آید در توزین انسانی خود، یک نفر از این گدا گرسنه‌های درمانده و به نان شب محتاج را، در مقابل صدها و هزاران از آن برخورداران و لذت‌بران بگذارد. چرا؟ چون اینهایند که تاریخ ملتها را رقم زده‌اند؛ ملتها را پیش برده‌اند و برای ملتها آبرو درست کرده‌اند. البته این‌که ما می‌گوییم، در مقیاسهای بالاست. یعنی این‌طور نیست که هر نویسنده یا هنرمندی، آن کسی باشد که در پیشرفت کشور خودش و در تاریخ بشریت مؤثر است؛ نه. خیلیها هم هستند و به این دلخوشند که از ریزه‌خواران خوان و کاسه‌لیسان همان ثروتمندان و تجار و از این قبیل باشند. آنها را هم داریم، که در محاسبه‌ی ما باید وارد شوند. مقصودم از این بیان این بود که هرچه بار سنگینتر، هرچه غم و غصه و دغدغه‌ی کار بیشتر، ارزش معنوی کار بالاتر، و شاید تأثیر آن در روند عمومی تاریخ و تمدن و معرفت بشری و خصوصیاتی که در تقدیر صحیح عقلانی مورد احترام قرار می‌گیرد، والاتر و بالاتر. از این‌که بگذریم، البته ثواب الهی در جای خود محفوظ است که آن فراتر از همه‌ی اینهاست. یعنی شمایی که با تحمل زحمت خدمتی را انجام می‌دهید، با آن کسی‌که بدون آن تحمل زحمت همان خدمت را انجام می‌دهد، مساوی نیستید. ما اعتقاد داریم که ثواب خدا، هم بهتر، هم ماندگارتر و هم با ارزشتر است. این فاصله‌ی مابین ولادت و گورستانی که ما طی می‌کنیم، اساساً برای این است که بتوانیم زندگی بعد را بسازیم؛ بتوانیم به آن تکامل بشری و انسانی برسیم؛ آن بشویم که خدای متعال از ما خواسته است؛ تا بتوانیم به «ثواب‌الله» برسیم. این، مبنای اعتقاد ادیان است و هیچ دینی هم نیست که این را نداشته باشد. حالا اگر ما بیاییم در همین روال زندگی؛ در عالم شعر، ادبیات، موسیقی، نقاشی، گرافیک، داستان‌نویسی و هنر و ادبیات، کاری پیدا کنیم که هم دل غمگین ما را شاد کند، هم احساس انجام وظیفه به ما بدهد، هم در سرنوشت کشور و ملت و ادب و تاریخمان اثر بگذارد، هم یک عده گمراه بیچاره را نجات بدهد و هم رضای الهی را کسب کند، چه چیزی را با این می‌توانید برابر کنید؟ چیزی را دارید که با این مقابله کند؟ این، والاترین است. این، بهترین است. چیزی است که اگر کسی به آن دست پیدا کرد، باید هر لحظه هزاران بار خدای متعال را شکر بگزارد؛ و البته نخواهد توانست؛ زیرا زبان از شکرگزاری قاصر است. آن انسانی که توانسته کاری پیدا کند که هم می‌بیند در مقابل چشم خودش گمراهانی، لغزندگانی، بی‌دست و پاها و سرگشتگانی به وسیله‌ی کار او هدایت می‌شوند و راه پیدا می‌کنند و می‌توانند به سعادت برسند؛ هم این کار مورد علاقه‌ی اوست و بر او تحمیل نیست - چون آدم هنری و انسان اهل ذوق و هنر و ادب، باید آن کاری که می‌خواهد انجام دهد از درون خودش بجوشد - و هم کرام‌الکاتبین و کروبیان ملأ اعلی و شهدایی که خدای متعال ناظر بر اعمال ریز و درشت ما گذاشته - «و انت الرقیب علی من ورائهم(۱)» - از این کار راضی و خشنودند و صد احسنت و مرحبا می‌گویند که آقا، شما یک سطر این قصه را نوشتید؛ یا پنج دقیقه از این فیلم را ساختید؛ یا دو بیت از این شعر را گفتید؛ یا فلان خط را در فلان‌جا نوشتید و فلان نقاشی را کشیدید؛ یعنی خدای متعال هم تفاخر می‌کند به این فرزند خاک، که با افلاکیان در مجاهدتش برابری می‌کند؛ این اگر نصیب کسی شده باشد، چیز کمی است؟ البته چنین اخلاص و چنین توجهی، به این آسانی نصیب همه نمی‌شود. اما اگر نصیب کسی شد، باید آن را روی چشم بگذارد و از همه‌ی تنخواههای عالم، ارزشمندترش بداند. همان‌طور که اشاره شد، تقریباً از اولی که حوزه‌ی هنری به‌وجود آمد، چشم بنده را گرفت و جذب کرد. این تعبیر درستی است. یعنی احساس کردم جزو آن صوابهایی که بنده در طول تاریخ کار و تلاش فکری و عملی خودم سراغ دارم - در همان تعداد معدودی که هست - یکی همین است. از همان اول فهمیدم که این یکی، آن چیزی است که «اصلهاثابت وفرعهافی السماء(۲)». باید باشد و یک کلمه‌ی طیبه است. حوزه را از اول این‌طور احساس کردم و علتش هم این بود که من قبل از انقلاب، با جامعه‌ی هنری و ادبی، کم و بیش مرتبط و آشنا بودم. نه از دور و از لحاظ آثارشان؛ بلکه آدمهایشان را می‌شناختم. با خیلی از این چهره‌های نام و نشان‌دار ادب و هنر کشور از نزدیک نشسته‌ام، برخاسته‌ام، حرف زده‌ام، ذهنیتها و عقلیتهایشان را که گاهی از دور، لابه‌لای صدتا کاغذ زرورق پوشانده می‌شود تابه دست ما می‌رسد، از نزدیک دیده‌ام. آدم این زرورقها را که کنار بزند، می‌بیند مقواست و آن نقش و نگارها را هم ندارد! اینها را من دیدم. در محیط انقلاب فهمیدم که با همه‌ی نیاز شدید و مبرم و عطش‌گونه‌ای که انقلاب نسبت به یک حرکت هنری دارد - که اعتقاد و باور قلبی من این است که بدون این، تفکر انقلاب نمی‌تواند به آن‌جایی که ممکن است برود - فضا، گرفته است. در یک برهه از زمان، در آن اوایل پیروزی انقلاب، همه چیز در این کشور در جهت حزب توده بود. یعنی در داخل جمهوری اسلامی؛ زیر حکومت جمهوری اسلامی؛ زیر قدرت ظاهری پاسدار و کمیته و سپاه و جبهه‌ی جنگ و رزمندگان و هیاهوی سیاسی و دیپلماسی و از این حرفها - که همه‌ی ظواهر متعلق به اسلام بود - زیر جوی آب را که نگاه می‌کردیم، می‌دیدیم حرکت و جریانی، علی‌رغم جریان ظاهر، به یک سمت دیگر می‌رود! - اروند رود ما همین‌طور است. اروندرود در بسیاری از اوقات یک جریان ظاهری دارد و جریانی هم در آن زیر دارد. گاهی قطر این جریان ظاهری شش، هفت متر است. لکن آن جریان واقعی، یک چیز دیگر است؛ یعنی از یک طرف به یک طرف دیگر می‌رود! آن از طرف دریا می‌آید، این به طرف دریا می‌رود! - چنین حالتی را در آن زمان حس کردم، و هرکس، در اوایل انقلاب چنین چیزی را حس می‌کرد. توده‌ایها و جریان چپ، بر همه‌ی کارها، تقریباً مسلط بودند و حرکت انقلاب را به سمت مورد نظر خودشان می‌بردند. آن اوایل کار، در آن بلبشوی همه طرفه‌ای که خیلیها هم ملتفت نبودند مسائل هنری حضور، وجود و نقش دارد، ناگهان دیدیم یک گیاه سرسبز خوش‌چهره‌ی شاداب صحیح‌العمل، در جایی روییده است! ممکن هم بود صد مورد نظیر آن را یا در حد بالقوه یا بالفعل ضعیف، در تهران یا در سراسر کشور داشته باشیم، لکن ما چشممان این یکی را تصادفاً دید و بنده به این امید بستم. البته نباید من و هیچ کس دیگر ادعا کند که کسی غیر از خود آن تشکیلات و نیروهای درونی‌اش، در رشد آن مؤثر بوده است. ارتباط ما با این تشکیلات، فقط در حد آشنایی بود. این را من در مورد خودم باید عرض کنم. ما فقط فهمیدیم و خوشحال شدیم. گرفتاریها بیش از آن بود که کسی مثل بنده را، در آن حد و در آن سطح اشتغال، رها کند تا بتوانم به رعایت این گیاه تازه روییده برسم. اگرچه قلباً دوست می‌داشتم؛ ولی نمی‌شد. حالا این گیاه بحمدالله روزبه‌روز رشد کرده و آن مزاج سالمش توانسته است عناصر مستعد را بگیرد و توسعه و رشد پیدا کند و کارهای زیادی انجام دهد. آنچه که در کار حوزه‌ی هنری مهم است - و البته همه‌ی برادران و خواهران به این نکته متوجهند، و آقای زم هم الان در بیاناتشان اشاره کردند و گفتند و درست هم هست - این است که مرزبندیها در حوزه حفظ شود. یعنی باید ببینید شما برای چه این حوزه را تشکیل داده‌اید؟ برای چه آن‌جا جهاد و مبارزه و تلاش می‌کنید و با کمبودهایی که اشاره شد می‌سازید؟ در آن‌جا برادرانی هستند که با نهایت دشواری - که در آثارشان هم منعکس می‌شود و آدم می‌فهمد - کار سختی را با دلخوشی انجام می‌دهند. شما چرا آن‌جا هستید؟ چرا این مجموعه تشکیل شده است؟ جز این است که شما مرزبانی می‌کنید؟ شما مرزی به وجود آوردید و این مرز را می‌خواهید حفظ کنید. می‌خواهید نگذارید که هنر، وابسته به جناح زر و زور استکبار و آلوده به انواع ابتلائات بشری و حیوانی، بر ذهنیت مردم جامعه‌ی شما مسلط شود. آن هدفهایی را که امروز در بسیاری از جاها دنبال می‌شود، نمی‌خواهید دنبال کنید. این را می‌خواهید دیگر! «هنر اسلامی» که ما می‌گوییم یعنی چه؟ یعنی این‌که هنری با محتوا، با هدفها و غایات و آرمانهای اسلامی به وجود آید تا در مقابل هنری که انسانها را گمراه می‌کند؛ جوانان را گمراه می‌کند؛ بشر را سرگرم به امور غیر واقعی و دروغ می‌کند؛ انسان را از آن آرمانها و کمال مطلوبهای خودش - که باید به آن سمت حرکت کند - باز می‌دارد؛ در صحنه‌ی عملی، کمک به ظلمه‌ی عالم می‌کند؛ از مظلومین عالم هرگز دفاعی نمی‌کند و در خدمت زر و زور استکبار است، بایستد و نگذارد که آن هنر بر ذهنیت مردم تسلط پیدا کند. ما که جز این هدف دیگری نداریم. پس، در مرز، همه چیز باید مستحکم باشد. حرف ما با حوزه این است: شما مرزبانید. ما ممکن است در داخل خیابانهای شهر تهران و در رفت و آمدها، برخی مراقبتها را اصلاً نه خودمان بکنیم و نه از مردمی که در کنارمان رفت و آمد می‌کنند توقع داشته باشیم؛ اما وقتی که در مرزهای کشور باشیم، بخصوص مرزهایی که از آن‌جا مورد تهاجم قرار می‌گیریم - فرض بفرمایید مرز عراق - آن‌جا دیگر نمی‌توانیم راحت و بی‌خیال و بی‌هوا راه برویم. ای بساکه در این‌جا شما حتی چکمه هم پایتان نکنید؛ اما آن‌جا ناگزیرید اسلحه هم داشته باشید. چنانچه اگر روزی آن‌جا خبر از جنگ نبود و روزی ان‌شاءالله مرزها امن و دشمن دور شد و قدرت تهاجم پیدا نکرد، همان جا را هم مزرعه درست می‌کنیم؛ لب مرزها را باغ درست می‌کنیم؛ قالیچه‌ای پهن می‌کنیم و می‌نشینیم گل می‌گوییم و می‌شنویم. اما الان چه؟ الان آن‌جا مرز حساس ماست. آن‌جا وقتی که راه می‌رویم، اگر شعری هم بنا شد برایمان بخوانند، باید شعر جنگی باشد تا دائماً دشمن را به یادمان بیاورد؛ ما را دائم تذکر دهد که «آقا، اسلحه‌ات ربوده نشود»! طبیعت مرز این است. طبیعت مرز، غیر از داخل محدوده‌ی زندگی عادی است. در زمینه‌ی هنر، اگر گروه مرزبانمان آن دقت وسواس‌گونه را در حفظ و رعایت معیارها از دست بدهد، آن وقت مرزهایمان آسیب‌پذیر خواهد شد. این، آن نکته‌ای است که در ضمن صحبتها هم بود و من هم صددرصد تأیید می‌کنم. مبادا بگذارید دشمن، که حالا به هر دلیل از امکاناتی برخوردار است - یا خودی بد عمل کرده یا دشمن سرمایه گذاری زیادتری در این مقوله می‌کند؛ والّا آن چرب و چیلی که شما در سفره‌ی آنها می‌بینید، از کجاست؟ چگونه ممکن است تأمین شود؟ لابد جناحی، روی آن سرمایه‌گذاری می‌کند. حالا هرکه هست، این خودش نشان‌دهنده‌ی اهمیت بیشتر قضیه است - فضا را طوری برای ما بسازد که ما هم احساس کنیم گویا ناچاریم دنبال او حرکت کنیم! یک وقت شما آقایان به من گفتید: در فیلمهایی که بعضی می‌سازند - چون امروز در جمهوری اسلامی، زن بی‌حجاب قهراً در فیلمها نمی‌تواند وارد شود - برای آن‌که بالاخره آن مسأله‌ی جاذبه‌ی جنسی را - که حسابش در جای خودش معین شده و درباره‌اش بحث شده است - به گونه‌ای در فیلمها وارد کنند، همان زن چارقد بسته را به‌گونه‌ای وارد فیلم می‌کنند که آن مقصود را تأمین کند! زن، بالاخره در چادر هم زن است. اگر کسی بخواهد زن را با جاذبه‌ی جنسی ارائه دهد، در چادر هم می‌تواند؛ چه رسد با روسری! آنها در فیلم خودشان، برطبق همان نسخه و سرمشق شناخته شده‌ی قدیمی که همواره در اروپا و فضای هنر غربی وجود داشته که «زن بایستی به شکل متهتر وجود داشته باشد و جاذبه‌ی جنسی بایستی در فیلمها به شکل غالب باشد» عمل می‌کنند. حتی در بسیاری از آثار دیگر هنری هم، این کار انجام می‌شود. باری؛ به این طریق زن را به صورت رندانه‌ای وارد فیلم می‌کنند که اگر کسی به ظاهرش نگاه کند نمی‌تواند بگوید آقا این چادر ندارد و یا مثلاً روسری ندارد! دارد؛ اما دلبری و عیاری لازم برای این فیلم را هم به‌گونه‌ای، در آن داخل می‌کنند و به این طریق فیلم را از «محدوده‌ی مجاز» وارد «محدوده‌ی ممنوع» می‌سازند؛ منتها با پوشش مجاز! این را شما برادران، یک وقت به من گفتید. حال چنانچه دشمن آمد و این کار را کرد و اتفاقاً وزارت ارشاد هم غفلت کرد و این‌گونه فیلمها پشت سر هم ارائه شدند و مشتری بیشتر، درآمد بیشتر و پول بیشتری کسب کردند، باید چه کار کنیم؟ آیا صحیح است بگوییم دشمنان ما آدمهای ناجور و ناباب دارند و این‌گونه فیلمها را با همین ترفندها می‌سازند و این همه مشتری برایش درست می‌کنند، ولی فیلم ما که اکران می‌شود این‌قدر تماشاگر ندارد، چون فاقد جاذبه‌های آن چنانی است»! این درست است؟ این منطق، به نظر شما منطق صحیحی است که بگوییم خوب؛ حالا ما هم گوشه‌ای از آن جاذبه‌های کذایی را نشان بدهیم تا فیلممان خشک خشک نباشد!؟ آیا از این طریق می‌شود آن مرزی را که شما می‌خواهید حفظ کنید، حفظ کرد؟ البته که نمی‌شود. پایبندی به اصول، آن چیزی است که در یک جهاد حقیقی، شرط لازم است. اول تا آخر، بایستی پایبند بود. امام رضوان‌الله‌تعالی‌علیه، حکیم واقعی بود. ما، در معنای حکمت و تفسیر حکمت، چه در آثار فلسفی و چه در آثار اسلامی، مطلبها دیده‌ایم. لکن تجسم این حکمت را، در امام دیدیم. حکیم کسی است که حرف آخر را، که ما با مقدماتی باید به آن برسیم، در همان اول، با یک جمله‌ی خیلی کوتاه بیان می‌کند و یک قاعده‌ی کلی به دست انسان می‌دهد. ایشان بارها و بارها، در جاهای مختلف گفتند - همه‌ی شما هم قاعدتاً شنیدید - که «ما برای تکلیفمان کار می‌کنیم. ما برای وظیفه‌مان کار می‌کنیم. ما حتی برای نتیجه هم کار نمی‌کنیم.» ببینید این حرف، چقدر حکمت‌آمیز است! ...خیلی خوب؛ حالا ما دلمان می‌خواست فیلممان پرفروش شود که جوانان استفاده کنند. فیلم با این ترفند، پرفروش‌تر خواهد شد و بیشتر به نتیجه خواهیم رسید، که گوشه‌ای از آن جاذبه‌ی جنسی را ما هم به شکل نجیبانه‌تری، وسط بیاوریم. نتیجه، بیشتر مطلوب می‌شود. اما آیا این، تکلیف است؟ تکلیف این است؟ نه؛ تکلیف این نیست. تکلیف این است که ما اصلی را که به آن اعتقاد پیدا کردیم، پای آن را امضا کردیم - با خون هم امضا کردیم - رها نکنیم. هشت سال جنگ بود. شوخی که نیست! ما برای چه این همه در مقابل دشمن مقاومت کردیم؟ دشمن از ما چه می‌خواهد که این‌طور فشار وارد می‌کند؟ این‌که دیگر جای ابهامی ندارد. پای این فکر و پای این «بلی» را گفت: گفتی این بلی روز الست - با خرید هزاران «بلا» امضا کردند و خودتان بیشتر از همه باید پای این اصول بایستید. باید مقاومت کرد. البته من قبول دارم که مقاومت سخت است و عده‌ی کمتری آن را برمی‌تابند. اما این عده‌ی کمتر، همان کسانی هستند که «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله(۳)». و شما، آنهایید. در این، شک نداشته باشید. در این، هیچ تردید نداشته باشید. این‌گونه است که این «فئه‌ی قلیله» از «فئه‌ی کثیره»، که دارای این ویژگی، این خصوصیت و این پایداری نباشد، جلوتر خواهد رفت و بیشتر غلبه خواهد کرد. من آثار شما را که می‌بینم - بخصوص این نوشته‌های «دفتر مقاومت» را - دعا می‌کنم. واقعاً شاید کمتر باری است که یکی از این آثار را بخوانم و به نویسنده و ناشر و مجموعه‌ی عوامل، از ته دل دعا نکنم. من شما برادران حوزه‌ی هنری را به‌طور خاص دعا می‌کنم. اگرچه دعای بنده ارزش ذکر ندارد، اما برای این عرض می‌کنم که شما بدانید چقدر به شماها و کارتان دل بسته‌ام، و به‌طور ویژه، با اسم، شما را دعا می‌کنم. مجموعه‌ی شما را دعا می‌کنم و از خدای متعال درخواست می‌کنم که کمکتان کند، هدایتتان کند و امیدها و توفیقات خودش را به شما بدهد. کار، زیاد دارید می‌کنید و خودتان هم خوب می‌دانید آنچه را که من عرض می‌کنم مورد قبولتان است. از باب تأکید و تأیید اینها را عرض می‌کنم؛ نه این است که شما این‌طور نیستید. به‌هرحال، باید راه را به طور مستقیم دنبال کرد و در صراط مستقیم ماند. «ابوحاتم رازی» کتابی دارد که در رد بر نظریات الحادآمیز «محمدبن زکریای رازی» نوشته است. این دو دانشمند در یک زمان می‌زیستند، هر دو هم اهل ری بودند و با هم درگیری داشتند. ظاهراً زکریا، با این‌که مسلمان و مؤمن بوده، اندکی حرفهای الحادآمیز به زبان آورده و ابوحاتم بنای رد کردن آن حرفها را گذاشته است. ابوحاتم نوشته‌هایی بسیار قوی و متین و زبده دارد. می‌گوید راه مستقیم جاده‌ای است که در قدم‌به‌قدم آن، پنجره‌ها و درها از دو طرف باز است، و انسان را همین‌طور تشویق می‌کنند به این‌که از این طرف برویم، از آن طرف برویم. اما در مقابل این درها و پنجره‌ها، حجاب و پرده‌ی حرمات الله قرار داده شده؛ که می‌گوید این حرمات الهی را ندرید و نروید، والّا از صراط مستقیم دور خواهید شد. البته اگر پرده را پس زدید و به آن طرف رفتید، رفته‌اید؛ امّا به هدف نخواهید رسید. هدف، فقط از این جاده‌ی مستقیم پیموده خواهد شد، و لاغیر. آن هدفی که بشریت به خاطر آن انسان است، این است که اشرف خلایق به سمت یک هدف بسیار والا، که حتی تصورش هم برای عقل و مزاج عقلانی و مادی ما کاملاً ممکن نیست، باید حرکت کند. این جاده هم، منحصراً صراط مستقیم است. این‌که شما می‌بینید در قرآن کریم این‌قدر روی «صراط مستقیم» تکیه شده و پیغمبر را رهرو صراط مستقیم می‌داند - «یس والقرآن الحکیم انک لمن المرسلین علی صراط مستقیم(۴)» -، یا «اهدنا الصراط المستقیم(۵)» در سوره‌ی حمد هر روز بارها تکرار می‌شود، و آیات متعدد دیگر صراط مستقیم - برای این است که اهمیت صراط مستقیم را به ما نشان دهد. صراط مستقیم، همین صراطی است که از بین حرمات الله عبور می‌کند، که انسان دائم در حوزه‌ی وسوسه و جاذبه‌ی آنهاست. هدایت صراط مستقیم امر لازمی است. اما این هر روز گفتن و هر دقیقه گفتن و آن هم اصرار بر این‌که باید با حضور قلب بگویید - که اگر با حضور قلب نگفتید، فایده ندارد - برای چیست؟ در هر قدم از راه ما، حقیقتاً یک انشعاب وجود دارد؛ یک سه‌راهی، یک چهار راهی، یک چند راهی. این صراط مستقیم، گاهی اوقات ممکن است حقیقتاً گم شود. در جاده‌ها گاهی برای انسان پیش می‌آید: انسان همین‌طور که می‌رود، راهی که علی‌الظاهر مستقیم است، راه یک کوره ده است و به یک کوره ده می‌رسد. راه اصلی واقعی، انحنایی دارد و آدمی ملتفت نیست که این، راه اصلی است؛ بلکه خیال می‌کند راه اصلی و مستقیم، همان راهی است که به کوره ده ختم می‌شود! شناختن راه مستقیم، کار بسیار مشکلی است و برای تشخیص آن، انسان از خدای متعال باید کمک بخواهد. باری؛ کارهایی که در حوزه انجام شده، خیلی خوب و واقعاً مایه‌ی خوشحالی است. من هر روز که در جلسه‌ی درس عصر می‌نشینم، تا می‌رسم نگاه می‌کنم ببینم کتاب جدیدی را این‌جا گذاشته‌اند، یا نه. به این امر عادت کرده‌ام. به نظرم تقریباً هر روز، یا هر دو روز، یکی دو جلد کتاب جدید این‌جا می‌گذارند و من هم برمی‌دارم و فوراً آنها را تورقی می‌کنم. گاهی هم، فوراً می‌خوانم. از همین کتابهایی که اخیراً دادند، بعضی را فوراً خوانده‌ام. یعنی بسته به این است که وقت چقدر باشد و آن کتاب، چه خصوصیاتی داشته باشد. به‌هرحال خوشحالیم که الحمدلله، خدای متعال به شما توفیق داده، کمکتان کرده و شما را بهترینهایی قرار داده که این بار سنگین را بردوش بگیرید. ان‌شاءالله خداوند باز هم بیشتر به شما کمک کند تا هرچه بیشتر بتوانید این راه را ادامه دهید. آن نشریه‌ای هم که برای داستان‌نویسی و ادبیات داستانی منتشر می‌کنید، نگاه کردم. بسیار خوب بود و جایش هم خالی. لازم بود چنین نشریاتی به بازار فرهنگ بیاید. از این قبیل کارها، هرچه بتوانید بکنید، خوب است. نکته‌ای را فراموش نکنم و به برادران و به همه -بخصوص به آقای زم- عرض کنم؛ که در زمینه‌ی کار سازمانی و تشکیلاتی، از کاغذبازی و اداره‌بازی پرهیز کنید. این توصیه را جدی بگیرید و هرچه می‌توانید مورد توجه قرار دهید که بسیار مهم است. دیگر این‌که، تشکیلات را حجیم نکنید. در نظر داشته باشید که پر حجم کردن تشکیلات، وقتی که انسان نتواند به کارها برسد، مثل بدنهای خیلی بزرگی است که قلبهای ضعیفی دارند. صاحبان بدنهای بزرگ، غالباً سرانگشتان پاهایشان یخ کرده است و دچار نارسایی خون به قلب می‌شوند. آدمی از این، نگران است. حالا اگر مثلاً خون به آپاندیس نرسد، چندان جای نگرانی نیست؛ چون آپاندیس تقریباً یک عضو زاید است. یا مثلاً به کیسه‌ی صفرا اگر یک وقت خون نرسد، انسان چندان نگران نمی‌شود. اما یک وقت است که خون به چشم نمی‌رسد. این، واقعاً غصه دارد. وقتی حجم کار زیاد شد گسترده شد، و روزبه‌روز هم گسترده ترش کردیم، همین مشکلات به‌وجود می‌آید. «قلیل یدوم، خیر من کثیر یزول(۶)» آن کمی که استمرار داشته باشد، بهتر از آن زیادی است که گاه هست و گاه نیست. این، در روایات هست. ان‌شاءالله موفق باشید. ما حالا چشممان که به آقای معلم افتاد، یادمان آمد که خیلی وقت است از ایشان شعر نشنیده‌ایم. در انجمن ادبی مشهد که با دوستان بودیم، هرکس از شعرا می‌آمد، اول که می‌گفتیم آقا شعر بخوان، مکثی می‌کرد و می‌گفت: «ندارم، و دفتر شعرم همراهم نیست.» چنین شاعرانی، آن‌جا معروف شده بودند به «ناز الشعرا!» گاهی به بعضی می‌گفتند که «آقا، بعد از نازالشعرا بخوان!» حالا نمی‌دانم شعری دارید که بخوانید؟ معلوم بود که چیزی از این قبیل در چنته‌تان هست ... خیلی خوب ... هر وقت که خواستید، عیبی ندارد. ان‌شاءالله موفق و مؤید باشید. ۱) مفاتیح‌الجنان: دعای کمیل. ۲) ابراهیم: ۲۴ ۳) بقره: ۲۴۹ ۴) یس: آیات ۱ تا ۴. ۵) حمد: ۶. ۶) قال علی علیه‌السّلام: «قلیل مدوم علیه خیر من کثیرٍ مملولٍ منهُ» / نهج‌البلاغه / کلمات قصار.
518
1371/11/01
بیانات در دیدار کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2650
null
519
1371/10/30
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس جمهوری گرجستان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57954
‌همکاری دو کشور در توسعه‌ی روابط دوجانبه و حلّ مسائل جهانی، به دور از طیف قدرت‌های استکباری، مسئله‌ای ضروری و مورد تأکید است. ما از گسترش روابط دو کشور استقبال می‌کنیم. آشنایی شما با مسائل جمهوری اسلامی ایران و نیز ملاقاتی که به عنوان فرستاده‌ی ویژه‌ی رهبر شوروی سابق با حضرت امام خمینی (رضوان اللّه تعالی علیه)، رهبر کبیر انقلاب اسلامی، انجام دادید، همراه با سوابق تاریخی روابط دو کشور، زمینه‌های مناسبی را برای توسعه‌ی روابط و همکاری‌های جمهوری اسلامی ایران و گرجستان فراهم آورده‌ است. بر اساس تحوّلات چند سال اخیر در جغرافیای سیاسی جهان، ایران و گرجستان در چهارچوب یک همکاری سیاسی می‌توانند به مناسبات دوجانبه و نیز انجام وظایف خود در قبال مسائل جهانی شکل مطلوبی بدهند و مواضع مشترک و نزدیکی داشته باشند. همچنین، وجود صمیمیّت و دوستی میان دو کشور به گسترش دامنه‌ی همکاری‌ها و تأمین منافع متقابل کمک خواهد کرد. روابط خوب دو کشور باید از گزند آسیب‌های خارجی مصون نگه داشته شود. با توجّه به تجربه‌ی سیاسی آقای شوارنادزه، نقش ایشان در آینده‌ی گرجستان حائز اهمّیّت است. ما از گزارش‌های مربوط به کمک‌های تسلیحاتی روس‌ها به جنایت‌کاران صرب نگران هستیم و این مسئله احساسات ما و مسلمانان را جریحه‌دار کرده است. مردم مسلمان بوسنی، امروز، هدف اقدامات گسترده‌ی ضدّحقوق‌بشر واقع شده‌اند و انسان و طبیعت در آن منطقه در حال نابودی است؛ لذا هر کس در انجام این جنایات به صرب‌ها کمک کند، بدون تردید، در تاریخ محکوم خواهد شد. کشور گرجستان می‌تواند در جلوگیری از این جنایات، نقش مفیدی را ایفا کند.
520
1371/10/30
گزیده‌ای از بیانات در دیدار آقای نبیه‌بری رئیس مجلس ملی لبنان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57946
اقدام آمریکا و همدستانش در ارتکاب جنایت علیه مردم و کشور عراق شرم‌آور است. ما صدّام و رژیم بعثی را مردود می‌دانیم، امّا نمی‌توانیم در برابر سرنوشت مردم مسلمان عراق بی‌تفاوت باشیم. آمریکا و همدستانش علیه مردم عراق مرتکب جنایت شده‌اند و دست مسئولین این کشورها آغشته به خون مردم عراق شده است. آن‌ها تا این حد بی‌شرم هستند که به بهانه‌ای موهوم، وارد یک کشور شده‌اند و آن را تحت فشار شدید قرار داده‌اند. غرب به دلیل به کار نگرفتن زور علیه صرب‌ها و رژیم صهیونیستی باید مورد سؤال قرار بگیرد. آمریکا، در منطقه‌ی خلیج فارس، مطامع شیطانی خود را دنبال می‌کند و تردیدی نیست که پایش در گل فرو خواهد رفت و قطعاً مکافات گناهی را که مرتکب شده است پس خواهد داد. لبنان خطّ مقدّم جبهه‌ی اسلامی در مقابل صهیونیست‌ها است و ما بر لزوم حمایت کشورهای اسلامی از مردم لبنان تأکید می‌کنیم. ملّت‌های مسلمان نمی‌توانند اشغال روستاها و خاک لبنان و تعرّض مستمرّ رژیم صهیونیستی به فضای این کشور اسلامی را نادیده بگیرند. در شرایطی که صهیونیست‌ها از حمایت بدون قیدوشرط استکبار جهانی برخوردار هستند، ما نمی‌توانیم در برابر بیرون رانده شدن فلسطینی‌های مظلوم از خانه و مرزهای زادگاه خود بی‌تفاوت بمانیم. استمرار فشار بر مردم مظلوم فلسطین در سرزمین‌های اشغالی جزئی از جرایم آمریکا است و جهان عرب و کشورهای اسلامی به سبب بی‌تفاوتی در برابر جنایت صهیونیست‌ها علیه مردم مظلوم و مسلمان فلسطین و نیز اخراج فلسطینی‌ها از سرزمین اشغال‌شده‌ی آنان مورد انتقاد و سرزنش هستند. ما بر حفظ یکپارچگی و وحدت ملّی لبنان در سایه‌ی همبستگی و محبّت و دوستی میان آحاد مردم این کشور، و نیز بر تأمین عدالت واقعی در زندگی و سازمان سیاسی لبنان تأکید داریم.
521
1371/10/29
بیانات در دیدار گروه نمایش صدا
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29660
بسم الله الرّحمن الرّحیم  خیلی خوش آمدید؛ آقایان و خانمها. من خوشحالم از این‌که شما برادران و خواهران عزیز را در این جلسه‌ی خودمانی، از نزدیک زیارت می‌کنم. شاید بشود گفت که من تا حدودی جزو مستمعین شما محسوب می‌شوم. بعضی از کارهای نمایشی شما را شبها یا بعضی اوقات دیگر، از رادیو شنیده‌ام. از جمله «قصه‌ی شب» را؛ اگرچه همیشه نه، اما گهگاه گوش کرده‌ام. همچنین، بعضی از کارهایی را که در تلویزیون هست و قاعدتاً عده‌ای از شما در آن کارها حضور دارید، دیده و استفاده کرده‌ام. حالا هم شما را از نزدیک زیارت می‌کنیم و با شما آشنا می‌شویم؛ هر چند این آشنایی هم، آشنایی درست و حسابی و کاملی نیست؛ زیرا یک معرفی اجمالی است، بدون این‌که انسان بتواند در خاطره و یادش درست ضبط کند و بدون این‌که از شما چیزی بشنویم. ای کاش فرصتی بود و قدری از مسائلتان می‌گفتید؛ از آن امیدها و آرزوهایی که در زمینه‌ی کار برای شما مطرح است و انگیزه‌هایی که برای شما محترم و عزیز شمرده می‌شود. ای کاش چنین فرصتی بود. الان که نمی‌شود و ظاهراً وقت کم است و وضع جلسه مقتضی نیست. شاید ان‌شاءالله در یک وقت و موقعیت دیگر - اگر خدای متعال توفیق دهد - بتوانیم قدری بیشتر با شما آقایان و خانمها، در این زمینه‌ها صحبت کنیم.  نمایش و قصه، اساساً بسیار مهم است. شاید اگر من بخواهم مطالبی را که در ذهنم هست خلاصه کنم، باید همان دو جمله‌ای را بگویم که آقا (۱) گفتند «دغدغه‌های ماست». اساس آنچه که برای ما اهمیت دارد، همین دو نکته‌ای است که ایشان بیان کردند؛ یعنی محتوای خوب، ارزشی و مفید برای مردم، در یک قالب هنری و فنی و والا. آن دو نکته‌ای که من قاعدتاً سفارش خواهم کرد و از شما درخواست خواهم کرد، همین است که ایشان - خوشبختانه - آن را خلاصه کردند.  اعتقاد من این است که ما از لحاظ بازیگری و کارگردانی - چه برای نمایشهای رادیویی و چه تلویزیونی - کمبودی نداریم. خوشبختانه بازیگران خوبی داریم که خیلی خوب ایفای نقش می‌کنند و انسان احساس می‌کند هنر در این زمینه، بین هم میهنان، در حد مطلوبی وجود دارد. نه این‌که بخواهم مبالغه کنم؛ نه. اما در مقایسه با آن بخش دوم - که خواهم گفت چیست - مسأله را مثبت می‌بینم.  اما بخش دوم قضیه، فیلمنامه‌ها و مایه‌های نمایشی است که ارائه می‌شود. در این زمینه‌ها انصافاً خیلی کمبود و نقص داریم. شما هم در گزارشتان همین را نوشته‌اید؛ من هم تصدیق می‌کنم. زمینه‌های داستانی در کشور و تاریخ ما - البته در بخشها و رشته‌هایی خاص - زیاد است؛ اما در زمینه‌ی تئاتر و نمایش، نه. تئاتر اروپاییها و یونانیها و رومیها کجا و تئاتر ما کجا! آنها از دو هزار و سیصد، چهار صدسال پیش، نمایش حی و حاضر زنده دارند که همین حالا هم که انسان نمایشنامه‌شان را می‌خواند، متوجه قوت کارشان می‌شود. شک نیست که آنها در این زمینه‌ها خیلی از ما جلوترند؛ کمااین‌که در زمینه‌ی نثر و قصه‌ها و رمانهای بلند هم، دست ما خالی است و چیزی نداریم. ما هیچ رمان بلندی که قابل عرضه و قابل مقایسه با رمانهای بلندی که در دویست سال اخیر - بخصوص در قرن نوزدهم - در دنیا نوشته شده است، نداریم. شما ببینید چقدر رمان در قرن نوزدهم نوشته‌اند! واقعاً من تعجب می‌کنم از این‌که فرانسویها و روسها در قرن نوزدهم شاید دهها رمان درجه‌ی یک تولید کردند! البته تعجب دیگر هم این است که همانها، در قرن بیستم دیگر چنان رمانهایی تولید نکردند! مثلاً ما نظیر «بینوایان» را در آثار قرن بیستم نداریم. یا مثل «جنگ و صلح» تولستوی را دیگر نداریم. آثاری همچون آثار نویسندگان فرانسوی در قرن نوزدهم، انصافاً همه در حد اعلاست. روسها نیز همین‌طور. انگلیسیها هم تا حدودی. اما ما ایرانیها، اثری که بتواند پهلو بزند به رمانهای با عظمت که آنها چه در قرن نوزدهم و چه در قرن بیستم نوشتند، نداریم و دستمان خالی است. البته در سالهای آخر قبل از انقلاب و کمی هم بعد از انقلاب، چند عنوان به اصطلاح رمان بلند نوشته شد؛ اما اینها کجا و آنها کجا! رمانهایی که در این اواخر، یعنی در این ده، پانزده سال اخیر نوشته شده و به بازار آمده، واقعاً به نظر من مثل یک نوع جنس پلاستیکی است که بخواهیم آن را با نیکل براق درجه‌ی یک مقایسه کنیم! این کارها غالباً تقلید از آثار خارجی است؛ آن هم تقلید ناشیانه، غلط و حاوی دروغ. من این را مکرر گفته‌ام و باز هم باید بگویم: رمانهایی که در این چند ساله - رمانهای بلند و نه همه‌ی رمانها - در اختیار مردم قرار گرفته، خلاف واقع و دروغ است. یعنی این آثار حاکی از تاریخ کشور ما نیست. آن روستایی که اینها ترسیم می‌کنند، روستای ایران نیست. آن شهری که اینها ترسیم می‌کنند و رابطه‌ی بین مردم و حکومتی که اینها ترسیم می‌کنند، مسائلی نیست که در ایران وجود داشته باشد. حتی زندان دوران طاغوت که اینها ترسیم می‌کنند و آن برخوردهای انقلابی، مسائلی نیست که ما دیده‌ایم. همچنان که امروز، شهر و ده و بیابان را مشاهده می‌کنیم، مسائلی را هم که آنها می‌گویند، دیده‌ایم. ما دوره‌ی مبارزه را دیده‌ایم، زندانها را دیده‌ایم، ساواک را دیده‌ایم؛ اما مسائلی که اینها می‌نویسند، مسائلی نیست که خودمان دیده‌ایم و از صدها نفر دیگر مثل خودمان شنیده‌ایم! این‌طور نیست که فقط دیده‌های من نویسنده‌ی نوعی، ملاک باشد. اینها دروغ است. انقلاب را، دوران انقلاب را و ایام انقلاب را که ما با چشم خودمان مشاهده کردیم، همانی نیست که در این رمانها ترسیم و نوشته می‌شود. اینها اصلاً از مرحله پرتند!  در یکی از همین برنامه‌های شما - قصه‌های آخر شب، ساعت ده - یکی از داستانهای بلند ایرانی - «سووشون (۲)» - را شنیدم که چیز خوبی بود. از این نوع داستانها داریم؛ اما اینها با آن داستانهایی که اروپاییها یا روسها یا بعضی از امریکاییها نوشته‌اند، قابل مقایسه نیست. در موضوعاتی چون تئاتر و رمان بلند، دستمان خالی است و چیزی نداریم. لکن درعین‌حال، ایران مایه‌های داستانی خیلی خوبی دارد. نمونه‌اش، همینهایی که شما برشمردید. مثل «خمسه‌ی» نظامی (۳)؛ که چهار قسمتش قصه است. به جز «مخزن الاسرار» مابقی آثار نظامی همچون «لیلی و مجنون»، «خسرو و شیرین»، «اسکندر نامه» و «هفت پیکر»، قصه و داستان است.  یا مثلاً شاهنامه، از اول تا آخر مجموعه‌ای از داستانهای بسیار زیباست. در شاهنامه داستانهای بلند می‌شود پیدا کرد. مثلاً همین داستان «رستم و اسفندیار» که شما درنظر گرفته‌اید، داستان بسیار مهمی است. نمی‌دانم راجع به داستان رستم و اسفندیار چه کار کرده‌اید؟ ان‌شاءالله که چیز خوبی از آب درآمده باشد. داستان رستم و اسفندیار، داستانی است که جنبه‌های ارزشی در آن زیاد است. اسفندیار در شاهنامه، چهره‌ی بسیار زیبایی است که حتی از رستم زیباتر است. در همین داستان رستم و اسفندیار که شما نگاه کنید، می‌بینید اسفندیار جنبه‌ی ارزشی و دینی دارد و یک متعصب دینی است. اسفندیار، یک آدم متدین مذهبی خیلی فعال است که در دنیا راه افتاده برای این‌که آیین یکتاپرستی را گسترش دهد. در داستان رستم و اسفندیار، بالاخره رستم تقلب و بدجنسی‌ای کرده؛ اما اسفندیار، نه! رو راست به میدان آمده و برطبق عقیده‌ی خودش می‌جنگد؛ چون به او گفته‌اند که ایشان - رستم - مخالف دستگاه سلطنت است. تقصیری هم ندارد. دیگران تقصیر دارند که او را فرستاده‌اند. اما رستم - با همه‌ی عظمتش - در این قضیه، با تقلب وارد ماجرا می‌شود. این داستان را نگاه کنید: یک داستان بلند است. یعنی اگر ما نویسنده‌ی زبردستی داشتیم، می‌توانست رمانی مثل رمانهای تاریخی - مثل همین نمایشنامه‌های شکسپیری - بر اساس آن بنویسد. نمایشنامه‌های شکسپیر(۴)، داستانهایی تاریخی است که او آنها را به این شکل زیبا درآورده و غالباً هم از دیدگاه خود آنها، «ارزشی» است. نمایشنامه‌های شکسپیر، همین «تاجر ونیزی» یا آن یکی «اتللو»، همه‌اش آثار ارزشی است؛ منتها ارزش غربی. مثلاً «رام کردن زن سرکش»، یکی از همان نمایشنامه‌های ارزشی است. در این نمایشنامه، از دیدگاه شکسپیر، همه‌ی ارزش و اهمیت زن به این است که مطیع و برده‌ی مرد باشد. خانمها خوب است تعدادی از نمایشنامه‌های شکسپیر را اگر نخوانده‌اند، بخوانند تا ببینند که زن در چشم غربیها چیست!؟ از دیدگاه آنها، مرد سرور زن است! در همین نمایشنامه‌ی اتللو، اتللو کیست؟ اتللو یک سیاهپوست بی‌اصل و نسب است و طرف مقابلش یک خانم اشرافی است به نام دزدمونا. زن، خانمی اشرافی و زیبا و مرد، یک سیاه گردن‌کلفت که در جنگ مهارت به خرج می‌دهد و سرباز خوبی است. به مجردی که اتللوی سیاهپوست، شوهر دزدمونای اشرافی می‌شود، دیگر زن باید به او بگوید «سرور من». بعد هم مرد، این‌قدر حق دارد که زن را به دست خودش خفه کند؛ برای این‌که سوءظنی به او پیدا کرده است. توجه می‌کنید؟ حالا اینها را مقایسه کنید با اسلام. در اسلام این مسائل و این خبرها نیست. بله؛ در اسلام هم ازدواج یک دختر اشرافی زیبای با اصل و نسب را با یک پسر زشت بی‌اصل و نسب که همان داستان معروف «جویبر» است، داریم. اما این دختر، وقتی که به همسری جویبر در می‌آید، شوهر «سرور او» نمی‌شود. در «اتللو» به مجردی که زن اشرافی به همسری سیاهپوست در می‌آید، مرد «سرور» زن محسوب می‌شود. این نگرش به زن را ملاحظه کنید! در آن دیدگاه، زن، همه‌ی ارزشش به این است که مرید و برده و مخلص و مطیع دربست شوهر باشد. اینها نشان دهنده‌ی نگرش غربیها نسبت به زن است و چقدر هم نگرش بدی است!  ما می‌گوییم در معاشرت زن با مرد، باید حدودی رعایت شود. اما درعین‌حال که این حدود باید رعایت شود، زن آزاد است. با پدرش که برخورد کند، آزاد است. با شوهر، آزاد است. با برادر، آزاد است. یعنی هیچ مردی رابطه‌ی برتری، به معنای قوه‌ی قاهره، نسبت به زن ندارد. نه شوهر، نه پدر، نه برادر. درعین‌حال، در معاشرتها، بین زن و مرد مرزی باید وجود داشته باشد. اما در آن فرهنگ، درست به عکس است. زن در معاشرتها، بی‌قید و شرط، آزاد است. یعنی با نامحرم می‌تواند در اتاق خلوتی میگساری کند. این، از لحاظ عرف فرهنگ غربی اشکالی ندارد. اما همین زن، برده‌ی شوهرش است و اگر شوهر اجازه ندهد که او با پدرش حتی، سلام و علیک کند، مجبور است تسلیم او باشد. ببینید! این، درست نقطه‌ی مقابل نظر اسلام است.  می‌خواهم عرض کنم که مزاج ذهن ایرانی، یک مزاج داستان پرداز است. نمونه‌اش همین شاهنامه است که اگر از اول تا آخر آن را نگاه کنید، می‌بینید واقعاً سرشار از داستان است. البته همه‌ی داستانهایش به نظر ما لزومی ندارد که مطرح و گفته شود. چه لزومی دارد؟ برخی داستانهایش بی‌خود است و چون جنبه‌ی آموزشی ندارد، گفتن ندارد.  ما از داستان‌گویی چه قصدی داریم؟ چرا گفته می‌شود «برای فرزندانتان داستان بگویید»؟ چرا داستان این‌قدر مورد توجه‌ی همه‌ی حکمای دوران تاریخ و از جمله اسلام است؟ چون داستان، در چهره‌ی قهرمانهایش، درس زندگی می‌آموزد. در داستان، هر انسانی می‌تواند کمال مطلوبها و راههای زندگی خودش را پیدا کند. لذا چنانچه بنا شود راه غلط به ما نشان بدهد، از آن فلسفه‌ی خودش دور افتاده است و دیگر ارزش ندارد. بنابراین، باید روی این نقطه تکیه کرد که بعضی از داستانها ارزش ندارد. و اما، در همین «مثنوی» - که دیدم باز مواردی را شما ذکر کردید - یا در «منطق الطیر» شیخ عطار(۵)، داستانهای زیادی وجود دارد. در همین «هزارویک شب» معروف که دنیا را پر کرده و گمان می‌کنم هر جایی که پای فرهنگ بشری رفته، اسم هزارویک شب هم وارد شده است، داستانهای بسیاری، از جمله «علاءالدین و چراغ جادو» و از این قبیل وجود دارد.  واقعاً هزار و یک شب مجموعه‌ی عجیبی است و پر است از داستانهای خوب. یا همین «چهل طوطی»؛ که البته روایتهای مختلفی دارد و بعضی از روایتهایش، خیلی شیرین‌تر و منطقی‌تر و متین‌تر است و می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد.  ما از اینها می‌توانیم استفاده کنیم و داستانهایش را به زبان مناسبی در آوریم. چرا باید با وجود این مایه، از لحاظ فیلمنامه‌نویسی و به اصطلاح زمینه‌های داستانی، وضعمان خوب نباشد؟  پس، این یک نکته که باید آن ظرفیت موجود داستانی این کشور و این فرهنگ غنی و عمیق را که بحمدالله امروز در اختیار ما ایرانیهاست، در خدمت داستان سرایی و داستان‌پردازی - چه به شکل داستان و چه به شکل نمایشنامه - در آوریم. این کار، البته تلاش می‌خواهد. افراد با ذوق، توانا و داستان‌پرداز را جمع کنید و از آنها استفاده کنید.  نکته‌ی دوم این است که انقلاب ما، علیه ظلم و فساد و بدی بود؛ علیه اشخاص نبود. علیه چیزهایی بود که این ملت را بدبخت کرده بود و همین‌طور به سمت بدبختی بیشتری می‌کشاند؛ مثل وابستگی و ضعف ملی. وابستگی یعنی این‌که یک ملت را با همه توانهایش، به صورت انگل و طفیلی در آورند. این کار، می‌شد؛ شده بود و بیشتر هم می‌شد. مشکلات گوناگون اقتصادی، انسانی، اخلاقی و فرهنگی، ایران را تهی کرده بود. این انقلاب، علیه آن بدیها و آن زشتیها و آن پرچمهای گمراه کننده‌ای که برافراشته شده بود، به پا خاست.  جامعه‌ی ما جامعه‌ی نوی است و راه نوی را شروع کرده است. اما امریکا، به عنوان دولتی که به بیرون از محیط خودش کار دارد، مخالف ماست. امریکا ممکن است برای خود و برای مردم خود، دولت خیلی خوبی باشد. این، به ما ربطی ندارد. بنده در سابق، همیشه می‌گفتم «چرچیل(۶) که برای ایران و ایرانی یک چهره‌ی منفور بود، یکی از قهرمانهای انگلیس است. چرچیل از دیدگاه ما و برای ما بد است؛ اما برای مردم انگلیس یک نجات دهنده است. در چند بحران بزرگ تاریخی، چرچیل انگلیس را نجات داد.» ولی ما که مردم انگلیس نیستیم! من که نباید از دید مردم انگلیس به مسائل کشور خودم نگاه کنم. من باید از دید یک ایرانی به ایران نگاه کنم. اگر کسی، به خاطر بلند کردن عمارت خودش، عمارت مرا کوبید و از بین برد، او، برای من بد است. برای خودش می‌خواهد خوب باشد، باشد؛ من چه کار دارم؟  البته معیارهایی هم داریم که آن معیارها، مطلق است و نسبی هم نیست. یعنی هر کاری ظلم بود، بد است. ولو این ظلم موجب شود که کشوری آباد گردد؛ اما بالاخره از آن ظلم آباد شده است. این معیارها، به‌هیچ‌وجه نسبی نیست. این معیارها، مطلق است. معیارهای انسانی، تمام نشدنی است، تغییر نیافتنی است. از اول دنیا تا کنون، ظلم بد بوده است. البته ظلم، هر وقتی به شکلی ممکن است بروز کند. آن دنیای ظالم؛ دنیای امریکای ظالم استکبار، ولو برای خودش خوب است، برای ما بد است. لذا، مثل جمهوری اسلامی را نمی‌پذیرد و نمی‌خواهد. چرا؟ به این دلیل که جمهوری اسلامی مایل نیست وابسته شود؛ مایل نیست طفیلی شود؛ مایل نیست هضم شود. ما دلمان نمی‌خواهد فرهنگمان، اقتصادمان، سیاستمان و خطمشی زندگی‌مان دنباله‌رو یک قدرت دیگر شود. ما ملتی هستیم که از ملت امریکا، بسیار ریشه‌دارتریم. آنها ملت بی‌ریشه‌ای هستند و ما ملت با ریشه‌ای هستیم. ما تمدنی داریم، ما فرهنگی داریم، مازمینه‌های پیشرفت دانش داریم. البته آنها امروز، بلاشک، دانش بیشتری پیدا کرده‌اند. در این، تردیدی نیست. ما هم دانش را احترام می‌گذاریم؛ اما سوء استفاده‌ی از دانش را احترام نمی‌گذاریم. ما در این راه پرخطر و دشوار که قدرتها با آن بدند، قدم گذاشته‌ایم و این جاده‌ی سخت پر پیچ و خم سنگلاخ کوهستانی را با اراده طی می‌کنیم تا ان‌شاءالله به قله برسیم. قله کجاست؟ جایی که ایرانی، پس از رسیدن به آن بتواند از همه جهت روی پای خودش بایستد؛ مردم از لحاظ اقتصادی تأمین شوند؛ از لحاظ اخلاقی به سلامت و صلاح برسند و مشکلی در داخل کشورما نباشد. واقعاً بهشت باشد. «بهشت آن‌جاست کازاری نباشد.» می‌خواهیم به آن برسیم.  جاده‌ی پر سنگلاخ است؛ لذا در این مسیر، همه‌ی عوامل باید به این حرکت کمک کنند. عرض من این است که می‌گویم: قصه‌ی شما هم باید به این راه کمک کند. کسانی که سریال نمایشی می‌سازند، فراموش نکنند که کارشان باید حرکت و سیری را که ملت ایران شروع کرده، تسریع و تسهیل کند. نباید حرکت را کند کند؛ نباید مانع ایجاد کند؛ نباید مشکل تراشی کند و از همه بالاتر، نباید ناامید کننده باشد. ما آن وقتی خواهیم توانست این راه را برویم که امید داشته باشیم. اگر بدانیم که می‌توانیم و امیدوار باشیم که می‌توانیم، حرکت خواهیم کرد. اما اگر آمدند و به هزار و یک دلیل ثابت کردند که فایده‌ای ندارد و گفتند «بی‌خود زحمت می‌کشید»، امید در انسان خواهد مرد. وقتی هم که انسان امید نداشته باشد، قدم از قدم نمی‌تواند بردارد. در نمایشها ناامیدی نباید داشته باشیم. در قصه‌ها ناامیدی نباید باشد. باید همه‌اش امید بدرخشد. بعضی افراد از داستانهایی که همیشه پایانشان خوب تمام می‌شود، خوششان نمی‌آید! می‌گویند: «چرا باید مثل قصه‌ی حسین کرد و از این قبیل، همه این طور تمام شود که: آنها به مراد خود رسیدند؛ شما هم به مراد برسید!» من می‌گویم: «چه مانعی دارد که داستان، امیدوارانه تمام شود؟» هنر این نیست که داستان را بد تمام کنیم. هنر این است که داستان را خوب شروع کنیم و خوب به پایان برسانیم. این، هنر است. اگر پایان داستان، خوب باشد که اشکالی ندارد! چه اشکالی دارد؟ شما ببینید چقدر از این داستانهای بزرگ و معروف، پایانهای خوب دارد. غالباً این‌طور است. بنده از این رمانها زیاد خوانده‌ام. رمانها و نمایشنامه‌های گوناگونی خوانده‌ام که واقعاً اگر بخواهم عناوین آنها را بنویسم، شاید فهرست آنها یک کتاب قطور بشود. واقعاً بهترین رمانها آن رمانهایی نیست که پایانشان تلخ است. این‌طور نیست. البته رمانهایی هم هست که آخرشان تلخ است. اما بهترین رمانها آنهایی است که آخرشان شیرین است. بعضی از رمان‌نویسها، بعد از آن‌که داستان را تمام می‌کنند، تازه یاد بعضی از شخصیتهای داستان می‌افتند که در وسط داستان رها شده‌اند! شخصیتهایی می‌آیند و می‌روند و این‌طور نیست که از اول تا آخر داستان، همه شخصیتها حضور داشته باشند. بعضی از شخصیتها می‌آیند، مدتی در صحنه‌اند و بعد می‌روند. آن وقت رمان‌نویس در پایان می‌نویسد سرنوشت فلان شخصیت هم به این‌جا رسید. یعنی یک ماجرای پایانی هم برای آن شخصیت ذکر می‌کند تا دل خواننده را خوش کند. اشکالی دارد؟ چه مانعی دارد که دل خواننده را خوش کنیم و امیدوارانه داستان را به پایان برسانیم؟ لذاست که من می‌گویم در داستانهای فردوسی، زنهار، داستان رستم و سهراب را پخش نکنید. رستم و سهراب هیچ چیز خوبی ندارد. البته از لحاظ هنری، فوق‌العاده است. اما هر کس اهل هنر است، برود شاهنامه را باز کند و آن قسمت را بخواند. چه لزومی دارد که ما کشته شدن یک جوان را به دست پدرش، آن هم با آن وضع حزن‌انگیز، در مقابلمان ببینیم؟ خدا می‌داند تا به حال بارها این داستان را در شاهنامه نگاه کرده‌ام، ولی نتوانسته‌ام آن را تا آخر بخوانم! باور می‌کنید؟ داستان رستم و سهراب به شکلهای مختلف تحریر شده؛ به صورت نثر هم نوشته شده. اما من نثرش را هم نتوانستم بخوانم. خلاصه، نمی‌توانم تا آخرش را بخوانم. ما چه داعی داریم که بی‌خودی یک جوان خوب را به دست پدرش کشته ببینیم!؟ چه لزومی دارد!؟ پس چه بهتر که آخر داستانها خوب تمام شود؛ یعنی با امید تمام شود. این هم نکته‌ی دوم.  نکته‌ی سوم این‌که، در داخل کارهای نمایشی، مواردی می‌بینیم که اعصاب مردم را آشفته می‌کند. دو، سه هفته پیش از این، از درس آمده بودم. (درسی دارم عصرها. تا قبل از غروب، فرصت کوتاهی دارم که استراحتی بکنم.) تلویزیون را باز کردم تا طی چند دقیقه که چای می‌خورم و بعد وقت نماز می‌شود، استراحتی بکنم. ناگهان صدای گریه‌ی سوزناکی شنیدم! (تلویزیون ما این‌طوری است که صدایش زودتر از تصویرش می‌آید!) چیزی هم بر صفحه‌ی تلویزیون دیده نمی‌شد. خیلی دلم سوخت. حالا برنامه چه بود؟ برنامه‌ی خردسالان؛ یعنی از کودکان هم کوچکتر. البته بنده، مشتری همه‌ی این برنامه‌ها هستم. دیدم بچه‌ای به طرز واقعاً جگر سوزی گریه می‌کند. (اگر باور نمی‌کنید، توصیه می‌کنم بروید همین نوار را بگیرید و گوش کنید.) خلاصه، صفحه‌ی تلویزیون که روشن شد، دیدیم چند تا از این برسها با هم حرف می‌زنند و یکی از آنها، این طور سوزناک گریه می‌کند! البته در این فیلم، گفتگوهای زیادی - به اصطلاح شما «دیالوگ» - بود. لکن این گریه، تقریباً مثل موزیک متن، از اول تا آخر ادامه داشت! حالا قضیه چه بود؟ (شما ببینید واقعاً انسان چقدر متأثر می‌شود!) قضیه این بود که مردی را نشان می‌داد با موهای ژولیده و خراب و این برس پیش دوستانش - یعنی برسهای دیگر - به عنوان شکایت، گریه می‌کرد که این آقا سر خودش را با من برس نمی‌زند! واقعاً، این احتیاج به آن‌قدر گریه دارد!؟  این، برنامه‌ی خردسالان است. گریه‌ی دلسوز یک بچه، ولو در یک فیلم غیرتراژدی، دل آدم را می‌سوزاند و روی انسان اثر می‌گذارد. اگر زیر پنجره‌ی اتاقی که شما در آن استراحت می‌کنید، دو نفر با همدیگر دعوا کنند، به هم فحش بدهند، بدگویی کنند، این بگوید «تو دروغ می‌گویی»، آن بگوید «نخیر، تو خلاف می‌گویی»، شما خوشتان می‌آید!؟ ظاهراً به شما هم ربطی پیدا نمی‌کند. نه توی خانه شماست، نه برادر شماست و نه دوست شماست. دو رهگذرند. اما دعوا، ذهن انسان را آشفته می‌کند. صدای گریه، اعصاب انسان را خراب می‌کند. چه داعی است که این قدر در این نمایشنامه‌ها، بی‌جهت و بدون این‌که هیچ موجبی وجود داشته باشد، این‌طور چیزها پخش شود!؟ من کتاب «سووشون» را شاید در سالهای اول دهه‌ی پنجاه، یا آخر دهه‌ی چهل خریدم و شروع کردم خواندن. دیدم داستان، داستانی است که آمیخته با ناکامی است. یعنی انگلیسیها آمدند شیراز، پدر همه را درآوردند و همه کار کردند و بالاخره هم قهرمان داستان را کشتند و مرده‌اش را دادند دست زن و بچه‌اش که ببرند دفن کنند. من، هر کتابی را که می‌خوانم، پشتش دو، سه جمله می‌نویسم. الان اگر آن کتاب را بیاورند، خواهید دید این جمله پشت آن نوشته شده که: «این کتاب را طاقت نیاوردم بخوانم.» یعنی دیدم خواندنش، با این زندگی پر از غصه و دائم در حال مبارزه، جور در نمی‌آید. زندگی ما این‌طور بود. در آن پانزده سال مبارزه، شبی را نخوابیدم که بدانم صبح از خانه‌ام بیرون می‌روم و اصلاً بیدار می‌شوم یانه؟ احتمال بود که هرآن ما را ببرند. هیچ روزی هم بیرون نیامدم که بدانم شب به خانه برمی‌گردم یا نه؟ با آن وضع و آن مشکلات، حالا سووشون را هم بخوانم که چه!؟ رمان دیگری می‌خوانم که این مشکل را نداشته باشد. این بود که بعد از انقلاب، سووشون را خواندم.  انسانها، همه همین‌طورند. از یک داستان غم‌انگیز گریه‌آور پر از فاجعه، ناراحت می‌شوند. حالا یک وقت می‌خواهد تاریخی را بداند، چاره‌ای نیست. رمانی است که حامل برهه‌های تاریخی است؛ می‌خواند. اما آن‌جا، دو تا برس با هم حرف می‌زدند. این یکی می‌توانست با شوخی و خنده بگوید: «این آقا را نگاه کنید! این صاحب من است. این بی‌عقل، سر خودش را شانه نمی‌زند!» چه داعی داشت این‌طور گریه کند!؟ این است که عرض می‌کنم شما در داستانها، موضوعات گریه‌آور بی‌خودی یا خشمگین کننده و خرد کننده اعصاب را تا آن‌جا که می‌توانید نیاورید. به آقایان و خانمها هم توصیه می‌کنم تا آن‌جا که می‌توانید، نقشهای نمایشنامه‌هایی چنین را ایفا نکنید.  البته هنرمندان ما واقعاً زحمت می‌کشند. متأسفانه الان در مقطعی هستیم که جامعه‌ی هنری ما و نازک‌اندیشان و نازکدلان جامعه، برخورداریهای کمی دارند. سختیها هم بیشتر متوجه اینهاست.  امیدواریم خداوند شما را توفیق دهد و کمکتان کند. کار سختی است؛ کار دشواری است؛ کار بسیار حساسی است. ان‌شاءالله موفق و مؤید باشید. خداوند شما را توفیق دهد و کمک کند تا بتوانید وظایف سنگینی را که بردوش همه‌ی ماست، شما به نوبه‌ی خودتان، به انجام برسانید. ۱) یکی از مسؤولین گروه نمایش صدا. ۲) اثری از خانم «سیمین دانشور» متولد ۱۳۰۲ شمسی. ۳) حکیم «جمال‌الدین ابومحمد الیاس‌بن‌یوسف» معروف به نظامی گنجوی (۶۱۴ه. ق - ۵۳۰ ه. ق) ۴) ویلیام شکسپیر «پدر نمایشنامه‌نویسی دنیا» - (۱۶۱۶م - ۱۵۶۴م) ۵) فریدالدین‌بن‌ابوحامد عطار کدکنی نیشابوری (۶۱۸ ه.ق - ۵۳۷ ه.ق) ۶) سر وینستون چرچیل» سیاستمدار نامی انگلیسی، برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل در سال ۱۹۵۳ میلادی (۱۹۶۵م - ۱۸۷۴م)
522
1371/10/23
بیانات در دیدار مسئولان دستگاه قضایی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2649
null
523
1371/10/19
بیانات در دیدار مردم قم‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2648
null
524
1371/10/17
بیانات در دیدار کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2647
null
525
1371/10/17
بیانات در مراسم عقد ازدواج
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19547
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم الحمدلله اقرارا بنعمته و لااله‌الّاالله اخلاصا لوحدانیّته. والصّلاة والسّلام علی اشرف بریّته و علی‌الاصفیاء من عترته. و بعد ... فقد کان من فضل‌الله علی‌الانام ان اغناهم بالحلال عن‌الحرام. فقال: «وانکحوا الایامی‌منکم والصّالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله، والله واسع علیم.» و قال رسول الله صلّی‌الله‌علیه‌وآله: «من‌تزوّج، احرز نصف دینه. فلیتّق الله فی‌النّصف الاخر.» و قال، صلّی‌الله‌علیه‌وآله: «النّکاح سنتی. فمن رغب عن سنتی، فلیس منی.» چند جمله نصیحت به دختران و پسرانی که می‌خواهند ازدواج کنند و همچنین دختران و پسرانی که ان‌شاءالله امروز مزدوج خواهند شد می‌کنیم. خلاصه‌ی عرض ما به همه این است که: اولاً قدر این پیوند ازدواج را بدانید و مواظب باشید این پیوند، سست نشود. علت هم این است که این پیوند ازدواج، می‌تواند وسیله‌ی اصلاح جامعه باشد. می‌تواند خوشبختی دنیا و آخرت را برای افراد فراهم کند. این پیوند ازدواج، یک ارزش معنوی و انسانی است. آن را، نباید با مسائل مادی، محاسبه و مخلوط کرد. البته، پدران و مادران و بزرگترها باید جوانان را هدایت و راهنمایی کنند. اما مواظب باشند دخالتی که پیوندهای ازدواج را سست کند، به وجود نیاید. این، نکته‌ی اول که پیوند ازدواج را محترم بشمارید و نگذارید به هر بهانه و با مسأله چیز کوچک، متزلزل شود. نکته‌ی دوم این است که زن و شوهر، مثل دو همسنگر و مثل دو شریکند. باید با هم همکاری کنند و بدانند که از نظر اسلام، زن و مرد هردو پیش خدای متعال حقوقی دارند. خداوند مرد را برای کاری آفریده، زن را هم برای کاری. از نظر تقوا و معنویت، نه مرد بر زن ترجیح دارد، نه زن بر مرد. هرکدام تقوایشان بیشتر بود، پیش خدا عزیزتر است. این‌گونه نباشد که مثل بعضی از محیطهای جاهلی، مرد به زن زور بگوید و او را به کلی از حوزه‌ی زندگی و تصمیم‌گیری خارج کند؛ یا مثل بعضی از دستگاههای جاهلی دیگر، که از اروپا یاد گرفته‌اند، زنها مرد را تحقیر و ذلیل کنند و بر او سوار شوند. این طور هم نباید باشد؛ بلکه باید، مثل دو رفیق، دو همسنگر، دو شریک و دو همکار باشند. منتها، هرکدام - همان‌طور که خدای متعال قرار داده - برای یک کار مناسبند. هر کدام مخصوص یک کار هستند. نه کار این از عهده‌ی او برمی‌آید، نه کار او از عهده‌ی این برمی‌آید. نکته‌ی سوم این است که سعی کنید از اول، زندگی را ساده و بی‌تشریفات شروع کنید. طوری نباشد که از اول کار، تشریفات و زیاده‌خواهیها را وارد زندگی کنید. بدانید که ترجیح و ارزش پیش خدا، با پول و تشریفات و مهمانی اسراف‌آمیز و جشن گرفتن در هتلهای گرانقیمت نیست. اینها هیچ ارزشی پیش خدا ندارد. ارزش، در ایمان، در تقوا و در جهاد است. الان یک پسر جانباز، جزو دامادهای ما و یک دختر جانباز، جزو عروسهای ما هستند. این جانبازان پیش خدای متعال، خیلی قیمت دارند. البته به شرطی که در راه خدا و در جهت تقوا باقی بمانند؛ و الّا، اگر خدای ناکرده کسی در راه تقوا نماند، هرچه باشد - چه جانباز باشد و چه سالم - خدای متعال به او، در دنیا و آخرت اعتنایی نخواهد کرد. «الذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذین احسنوا منهم و اتقوا اجر عظیم. (۱)» کسانی که در میدان جنگ زخمی شدند، یا مثل آن خانمهایی که در میدان جنگ نبودند، اما در خانه یا مدرسه بودند و دشمن آمد آنها را مجروح کرد، پیش خدای متعال بسیار با ارزشند؛ به شرط این‌که تقوا پیشه کنند. وقتی تقوا پیشه کردند، آن وقت آن زن جانباز، از لحاظ تقوا، ترجیح پیدا می‌کند؛ پیش خدا ارزش بیشتری پیدا می‌کند. یا آن مرد جانباز، ارزش بیشتری پیدا می‌کند. این، خلاف معیارهای مادی است. مثلاً می‌بینید ارزش یک فقیر از یک ثروتمند، بیشتر می‌شود. اینها وسیله‌ی ارزش نیست. وسیله‌ی ارزش، تقواست. اگر ان‌شاءالله، رعایت تقوا و حدود الهی را بکنید، این همان چیزی خواهد بود که خدا می‌خواهد. بحمدالله، همه‌ی شما از ظواهر - و آنهایی را که می‌شناسیم از بواطن - همین‌گونه‌اید. الحمدلله که در راه تقوا هستید. ان‌شاءالله در همین راه هم بمانید. ۱) آل عمران: ۱۷۲  
526
1371/10/14
بیانات در دیدار مسؤولین «مرکز تحقیقات رایانه‌اى علوم اسلامى حوزه‌ى علمیه‌ى قم»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19546
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم من به نوبه‌ی خودم از آقایان هیأت امنا تشکر می‌کنم، به خاطر این‌که به این مسأله اهمیت دادید و وقت گذاشتید و همتها و استعدادها و تواناییهای خود را در خدمت این کاری که متواضعانه شروع شده - اما ان‌شاءالله آینده‌ی خوبی خواهد داشت - قرار دادید. امروز هم لطف کردید و به این‌جا تشریف آوردید، و حقیقتاً عید ما را مبارکتر کردید. خدای بزرگ را هم سپاسگزاریم که به این کار برکت داد. آن روزهای اول که بعضی از برادران تشریف آوردند، کار خیلی کار کوچکی بود؛ اما همت و دل گرم و شوق این آقایان، آن را به نقطه‌ای رساند که بحمدالله توانست شخصیتهای حوزه و اساتید و مدرسین و بزرگانی را جذب کند. امروز این کار بر دوش استوار مردانی قرار دارد که انسان می‌داند با اتکای به آنان، به فضل الهی، ان‌شاءالله این کار پیش خواهد رفت. بنده وقتی در زمینه‌ی این نوع کارهای ابتدایی که انجام می‌دهیم فکر می‌کنم، ضمن این‌که قلبم را خوشحالی فرا می‌گیرد، غمی هم عمیقاً بر جانم سایه می‌اندازد. زیرا می‌بینم که امروز در دنیا رسانه‌ی رایانه و کاربردهای آن به کجا رسیده، چه استفاده‌هایی از آن می‌شود، مسائل مربوط به این علوم دقیق و ریز به چه مراحلی می‌رسد و چگونه زندگی مردم و مراکز علمی را بر بالهای خودش، در آفاقی که از چشمهای ما دور است، سیر می‌دهد؛ اما ما هنوز در ابتدای کاریم. واقعاً از این‌که چرا ما این‌قدر دیر فهمیدیم و دیر جنبیدیم، دل انسان غمگین می‌شود. هنوز هم ما در دست و بال خودمان کتابهایی داریم که حتی شماره‌ی صفحه ندارند. این مربوط به قدیم نیست. شاید یک روز اینها ان‌شاءالله افسانه شود؛ اما امروز متأسفانه افسانه نیست و واقعیتی است که وجود دارد. بنده یک کتاب «مسالک» (۱) دارم؛ هر وقت به آن نگاه می‌کنم و می‌خواهم نشانی‌ای بدهم، نمی‌دانم چه کار کنم؛ چون شماره‌ی صفحه ندارد. «مسالک» کتابی دو جلدی است که شاید حدود هزار صفحه یا بیشتر، ورق دارد؛ ولی شماره‌ی صفحه ندارد! یا «جواهر» (۲)، که حقیقتاً یک مخزن جواهر است. چهل و اندی جلد کتاب، اما فهرستی دارد که انسان وقتی به آن نگاه می‌کند - این فهرستی که فعلاً در اختیار ماست - یک دهم آنچه که در جواهر مطلب هست و از یک فهرست انتظار می‌رود، از آن استفاده نمی‌شود. انسان باید این کتاب را همین‌طور بگردد؛ چقدر وقت و چقدر ساعات بی‌بازگشت و عزیز صرف شود، برای این‌که ببیند آیا صاحب جواهر به فلان مطلب اشاره یا تصریحی دارد یا ندارد؟ ببینید واقعاً چقدر دل انسان غمگین می‌شود! حالا چه کسانی این وقتها را صرف می‌کنند؟ آن انسانهای دانشمند و فاضل و با ارزشی که نباید وقتهایشان صرف این امور شود. اصلاً نمی‌خواهند بنویسند؛ بلکه به یک اشاره می‌خواهند محتویات ذهنشان جایی جمع و جایی ارائه گردد و باید اطلاعات مورد نیازشان در چند ثانیه در اختیارشان قرار گیرد. فضلا و علمای ما امروز دیگر نباید بلند شوند و در کتابخانه‌ها، یکی یکی کتابها را ببینید که فلان کتاب هست یا نیست، یا این مطلب در آن هست یا نیست؟ امروز ما از این جهات، متأسفانه خیلی عقبیم. حالا این کار، یک شروع است. بنده تصورم این است که این دانش جدید که بحمدالله بشریت به برکت تعالیم دین و تعالیم انبیا به دست آورده است، در جاهای حساسی کاربرد دارد و با استفاده از آن، کارهای بزرگی در همه‌ی زمینه‌ها انجام می‌گیرد. پس ما نمی‌توانیم بگذاریم میراث باارزش علمی خودمان از این دانش بیگانه بماند. شاید یکی از دو مقصود و امید عمده‌ی من از این کاری که امروز انجام می‌گیرد، این است که از این طریق وارد شویم و حوزه را با علوم جدید و کاربردهای آنها و استفاده از آنها برای پیشبرد کارهای خودمان، آشنا کنیم. نمی‌توان جلو این دانش جدید و فناوری نو را بست و یا آن را نفی کرد. ما چطور وقتی که از «خاک‌فرج» یا نمی‌دانم «جوب‌شور» - حالا گرچه اینها محلات خیلی دور نیست، اما ظاهراً آن وقتها محلات دور قم، اینها بود - بخواهیم مثلاً به مدرسه‌ی فیضیه برسیم، تاکسی سوار می‌شویم! آیا می‌شود گفت: «این علم، علم جدید است، این فناوری جدید است و به درد ما نمی‌خورد؛ پیاده برویم»! مگر می‌شود چنین حرفی زد!؟ همین‌طور از هر رشته‌ای، شاخه‌ای و جرقه‌ای از هر دانش جدید، باید استفاده کرد. باید بر بالهای علوم جدید سوار شد و خود را به آن‌جا رساند که انسان می‌خواهد. بنابراین، کار، کار مبارکی است. یعنی این را مقدمه قرار دهیم برای آن‌که بتوانیم ان‌شاءالله قم و حوزه را با کاربردها و پیشرفتهای جدید علمی و استفاده از آنها آشنا کنیم. آنچه مهم است این است که انسان باید به استفاده از علوم و تبعات آن عادت کند. چندی پیش آقایان رایانه‌ی کوچکی برای ما آوردند. یک چند وقت خواستیم استفاده کنیم، دیدیم سخت است، کنار گذاشتیم. مثلاً می‌خواهیم به «نجاشی» (۳) مراجعه کنیم برای ما هنوز راحت‌تر آن است که کتاب را برداریم و ورق بزنیم و ببینیم که آن‌جا نجاشی چه گفته است! البته بخشی از مشکل در کار کردن با یک دستگاه مدرن، بر اثر نقص آن به اصطلاح مرکز و معدن است. وقتی اطلاعات کامل شود و انسان ببیند که نیازش برآورده می‌شود، بیشتر رغبت می‌کند. یکی از کارها به نظرم باید این باشد که به افراد یاد بدهیم که اول رغبت کنند و بعد مراجعه. یعنی خود آقایان، حقیقتاً باید استفاده کنید. مثلاً فرض کنید جناب آقای محقق، تصمیم بگیرند جز از طریق رایانه استفاده نکنند. اصلاً کتابخانه را رایانه‌ای کنند. امروز اطلاعات یک کتابخانه‌ی عظیم، در حجم بسیار کوچکی جا می‌گیرد. گفته‌اند ابوالفرج اصفهانی، کتابهایش را چهل شتر بار می‌کرد و با خودش از این‌جا به آن‌جا می‌برد. کجایی؟ از خواب بیدار شو ابوالفرج! ببین چهل هزار کتاب - بلکه بیشتر: چهارصد هزار کتاب - را می‌شود روی یک صفحه، با یک دستگاه کوچک به همراه داشت و هر مطلبی را که خواست از آن بیرون آورد! امروز دنیا این‌گونه است و باید از دستاوردهای جدید استفاده کرد و بهره برد. ما متأسفانه هنوز یادنگرفته‌ایم؛ هنوز عادت نکرده‌ایم و دستمان روان نیست. بیشتر دلمان می‌خواهد همین‌طور این کتابها را ورق ورق بگردیم. مرحوم والد ما، آن اوایل، کتابهایی را که چاپ حروفی داشت و کوچک بود، رغبت نمی‌کرد بردارد نگاه کند؛ خوشش نمی‌آمد. از همان کتابهای بزرگ خط کلیشه‌ای چاپ سنگی خوشش می‌آمد. مثلاً «مکاسب» چاپ شده بود و در خانه داشتیم؛ اما خوشش نمی‌آمد استفاده کند. ایشان همان «مکاسب» قدیمی چاپ سنگی را دلش می‌خواست ورق بزند! ببینید این انس، چه چیز عجیبی است و آدم را چطور می‌کشاند! ما امروز تقریباً همان حالت را داریم! ما خیلی حاضر نیستیم از این وسایل جدید استفاده کنیم. باید یاد بدهید و یاد بگیرند. باید عادت کنند و دستشان روان شود. وقتی که دست روان شد، آن‌وقت از آن وسیله، بهره‌های فراوانی گرفته خواهد شد. امروز در سرتاسر کشور، در مراکز گوناگون، استفاده از رایانه شروع شده است. غالباً این‌طور به ذهن انسان می‌رسد و این وسوسه و این نگرانی ذهن را مشغول می‌کند که کارهای موازی انجام نگیرد. الان در تهران مراکزی داریم و برادرانی مشغول به کارهای رایانه‌ای برای علوم اسلامی هستند. در قم هم مرکز شما هست. مراکز دیگری هم، کم‌وبیش با شکلهای متفاوتی، الان در مشهد هست. شاید در اصفهان هم باشد، یا جدیداً راه افتاده باشد. غرض این‌که، اگر ما بتوانیم برای این مسائل، یک شورای عالی انفورماتیک درست کنیم؛ یعنی یک شورای عالی باشد که اینها مسائلشان را با هم هماهنگ کنند و کار تکراری و حاشیه‌ای انجام نگیرد، فکر می‌کنیم چیز خوبی باشد. البته این مطلب، پیشنهاد شده، و برادران رسیدگی اولیه را هم کرده‌اند و به نظر کار مثبتی آمده است. بنده هم می‌پسندم. در ضمن، چنین نیتی نیست که بگوییم این تشکیلات باشد و همه حذف شوند، و اگر کاری داشتند به شورا مراجعه کنند؛ نه. این، معنی ندارد. تازه معلوم هم نیست اگر قابل شدن باشد، کار مفیدی شود. اما می‌شود هماهنگی کرد. یعنی یک شورای عالی درست شود و جمعی از آقایانی که این‌جا تشریف دارید، در این شورای عالی باشید. افرادی هم که در مراکز دیگر هستند، در این شورا مجتمع شوند و کارهایشان را با هم هماهنگ کنند و از آیین‌نامه‌ی صحیحی در استفاده‌ی از رایانه تبعیت شود. اگر آقایان تأیید کردید و موافق و علاقه‌مند بودید، این را ان‌شاءالله دنبال کنید. به‌هرحال بنده خوشحالم. هم از جهت این‌که این کار انجام می‌گیرد و هم از این جهت که بحمدالله مورد قبول و تأیید و همکاری و کمک و اعانت شخصیتهای محترم و برجسته‌ی حوزه قرار گرفته است. یک عده از جوانان شاداب و پرنشاط که انسان واقعاً حظ می‌کند وقتی می‌بیند این انرژیهای جوشان در خدمت چنین کارهایی هستند، بحمدالله این‌جا حضور دارند. بعضی از آقایان هم مثل آقای مفتح، که در این زمینه‌ها درس خوانده‌اند، تخصص پیدا کرده‌اند و فراگیری داشته‌اند، بحمدالله آماده‌ی کمک‌رسانی علمی هستند و می‌توانند کار را پیش ببرند. بنده هم لازم می‌دانم از هر کسی که خدمتی کرده، تشکر کنم. واقعاً خدمات با ارزش آنها فراموش نخواهد شد و تأثیرات خودش را در این کار خواهد گذاشت. امیدواریم خداوند شما را موفق بدارد. ما را هم موفق بدارد، که بتوانیم به شما کمک کنیم، ان‌شاءالله این کار پیش برود و به بهترین وجه انجام گیرد. والسّلام علیکم و رحمةالله ۱) مسالک‌الافهام» اثر: شهید ثانی. ۲) جواهرالکلام» اثر: شیخ محمّد حسن نجفی ۳) اشاره معظم‌له به کتاب «رجال نجاشی» است.  
527
1371/10/07
بیانات در دیدار مسؤولان «نهضت سوادآموزى»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19544
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خدا را شکرگزاریم که توفیق خدمت در نهضت سواد آموزی را به شما داد. و باز شکرگزاریم که توانستید به این وظیفه، به شکل خوب و مطلوبی عمل کنید. نهضت سوادآموزی دو امتیاز دارد: یکی این است که شما بی‌سوادها را باسواد می‌کنید. این، یک کار از مجموع کارهایی است که نهضت‌سوادآموزی انجام می‌دهد. دوم این است که شما تعلیم و تعلم را تا اقصی نقاط کشور می‌برید. و این، یک فضیلت و حسنه‌ی دیگر است. این، غیر از سوادآموزی است. فرض کنیم اگر می‌شد شما از سیما، برنامه‌ای را پخش کنید که همه با سواد شوند، این خوب بود؛ اما روح فراگیری، روح تعلیم و تعلم و انگیزه‌دادن به افراد که از خانه بیرون بیایند و سرکلاس بنشینند و چیزی یاد بگیرند امر دیگری است. این یک حسنه‌ی دیگر است و نهضت سوادآموزی از آن برخوردار است. می‌روند در خانه‌های مردم را می‌زنند و از آنها درخواست می‌کنند - حتی گاهی التماس می‌کنند - که بیایید درس بخوانید؛ بعد با چه زحماتی، کلاس تشکیل می‌دهند؛ بدون این‌که جنبه‌ی قهر و غلبه داشته باشند. کشور ما در برهه‌ای از زمان، سپاه دانش را به خود دیده است. سپاه دانش اگرچه تشکیل دهندگانش بیگانگان بودند، اما افرادش همین جوانان خود ما بودند و در مواردی، خیلی خوب کار کردند. لکن یک عیب بزرگ در مجموع آن تشکیلات وجود داشت؛ و آن این‌که، جنبه‌ی قهر و غلبه داشت؛ جنبه‌ی رئیس بودن و حکم راندن داشت. لذا آن رژیم خبیث، سیاستهای پلید خودش را به‌وسیله‌ی جوانان سپاه دانش اجرا و اعلام می‌کرد. اما شما حالت رفق دارید؛ حالت مدارا دارید؛ حالت تبلیغ دارید و اینها امتیازات شماست. اگر هیچ چیز نباشد جز این‌که شما الفبا را به مردم بی‌سواد تعلیم می‌دهید، این خود حسنه‌ی بسیار بزرگی است. حقیقتاً نهضت سوادآموزی در کشور ما بر بخش عظیمی از مردم حقِ حیات دارد؛ برای خاطر این‌که به آنها سواد، کلید تفکر و فراگیری بخشیده است و این نعمت بسیار بزرگی است. بنده درباره‌ی موضوع سواد و درس‌خواندن، خیلی صحبت کرده‌ام. درعین‌حال، هر وقت به این قضیه در کشورمان نگاه می‌کنم، خودمان را مقصر می‌بینم. به‌هرحال، ما پرچم اسلام را برافراشته‌ایم. بنده دیده‌ام کشورهایی در طول چند سال، بی‌سوادی را به صفر رسانده‌اند؛ آن هم کشورهایی که از لحاظ مالی تمکنی نداشته و فقیر و کمک‌بگیر بوده‌اند. اما همت کرده و این کار را به سامان رسانده‌اند. نمی‌گویم باید مثل آنها باشیم؛ اشتباه نشود. من نسبت به ملت خودمان احساس حقارت ندارم. آنها از روشهایی استفاده کردند که ما از آن روشها استفاده نمی‌کنیم. آنها چگونگی معلم فرستادنشان به شکلی بود که با موازین اسلامی ما سازگار نیست. ما با احتفاظ بر عفت، عصمت و حجاب این کار را کردیم. همان‌طور که اشاره کردند(۱)، دخترهایی که می‌روند و درس می‌دهند، حجاب کامل دارند. لذا، با این وضعیت نمی‌توان آن‌طور حرکت کرد. درعین‌حال، با این‌که فکر نمی‌کنیم باید آن روشها را به کار می‌بردیم، تصورم این است که ما در این قضیه - سوادآموزی - مقداری عقبیم. من احساس تقصیر می‌کنم و البته این تقصیر، در عوامل و عناصر فعال و اجرایی مثل شما نیست. شما یا مسؤولین سوادآموزی، همه‌ی تلاشتان را کرده‌اید؛ لکن برنامه‌ریزهای کشور - آنهایی که بودجه و پول دستشان است و آنهایی که برنامه‌ها را سبک و سنگین می‌کنند - باعث اسقاط این برنامه می‌شوند. مثلاً آن را حذف می‌کنند، این را تقویت می‌کنند؛ به آن پول می‌دهند، به این نمی‌دهند؛ درصدی از این کم می‌کنند، به آن اضافه می‌کنند، و توجه نکرده‌اند که رشد و توسعه در یک کشور، با داشتن بازوهای اجرایی با سواد، به مراتب سریعتر و آسانتر از رشد و توسعه به وسیله‌ی گروهی است که بخش عظیمی از آنها بی‌سواد باشند. شما در همین روستاها که ملاحظه کنید؛ اگر روستاییان سواددار باشند؛ اگر توصیه‌های کشاورزی را بتوانند ببینند؛ اگر توصیه‌های بهداشتی را بتوانند بخوانند و اگر میل به معلومات و سواد پیدا کنند، در همین کارهایی که به عهده‌ی خود آنهاست مستقیماً اثر می‌گذارد. استعدادهای برجسته‌ای در مناطق کوچک وجود دارد. ما در این روستاها افرادی را سراغ داریم که صاحب استعدادهای درخشانند. اما اینها، تا باسواد نباشند، چگونه استعدادهایشان آشکار خواهد شد؟ استعداد اینها زیر خروارها خاک بی‌سوادی پوشانده شده است. وقتی اینها را با سواد می‌کنید، تازه نشان می‌دهد که استعدادشان قابل تقویت و رشد است. آن‌وقت است که می‌توانید این نگینها را بتراشید و به قیمتهای گزافی خرج کنید. اینها همه‌اش به برکت سواد به‌وجود می‌آید. لذا آقایانی که به برنامه‌های نهضت بی‌توجهی می‌کنند، باید متوجه باشند. خوشبختانه مسؤولین طراز اول کشور، به این کار علاقه‌مندند؛ هم آقای رئیس جمهور و هم بقیه‌ی آقایانی که مسؤول هستند. شما هم دنبال‌گیری کنید و ان‌شاءالله، این کار را ادامه دهید. اما بحث تعطیل کردن نهضت را، به نظر من، اصلاً مطرح نکنید. مگر بیست‌وپنج درصد رقم کمی است؟ مگر شوخی است؟ شما چهارده، پانزده سال تلاش کردید و بیست‌وپنج درصد از بی‌سوادی را کاستید، اما نصف دیگرش مانده است. مگر نصف، کم است که صحبت از این بشود «حالا چه کار کنیم؟ تعطیل کنیم یا تعطیل نکنیم؟» این جریان، با همین شکل باید ادامه پیدا کند. البته از مهمترین رازهای پیشرفت این است که یک سازمان، کم واسطه بخورد. نباید پیوسته امضا پشت امضا و کاغذبازی و بروبرگرد داشته باشد. نهضت سوادآموزی باید پرسنل اداری و ستادی در حداقل نیاز داشته باشد. پرسنل را به قول معروف ببرید وارد میدان کنید. کار میدانی را هرچه می‌توانید توسعه دهید، و کار ستادی را هرچه می‌توانید محدود و کم کنید، تا پول زودتر به آن مراکز برسد. دستور زودتر برسد و نتیجه‌اش زود برگردد و درباره‌ی آن زود بشود عکس‌العمل نشان داد. وقتی در یک اداره، لایه‌ها زیاد می‌شود، حالت جسمهای پیه و چربی‌دار را پیدا می‌کند. به جسمهایی که پیه و چربی دارند یک تلنگر بزنید، نمی‌فهمند. اما مثلاً به بنده که آدم لاغری هستم، یک تلنگر بزنید، فوری می‌فهمم؛ یعنی اثرش فوراً به عصب می‌رسد. غرض؛ سعی کنید این سازمان، گرفتار لایه‌های اداری نشود. برای چه، یک کار را بین پنج، شش نفر تقسیم کنند؟ اینها کارهای خوبی نیست و نباید این‌طور انجام شود. شما الحمدلله از این جهت سبکید؛ سبک و فرز. ان‌شاءالله خداوند کمک می‌کند. خداوند آقای قرائتی عزیز ما را، که حقیقتاً جزو آن موجودهای با برکت جمهوری اسلامی هستند، حفظ کند. در قرآن، از قول حضرت عیسی(ع) است: «وجعلنی مبارکاً این ما کنت ...(۲)» واقعاً ایشان مصداق آیه‌اند و هر جا هستند، مایه‌ی برکتند. خداوند ایشان را برای ما، برای شما و برای این کارها و هدفها حفظ کند. شما الحمدلله کار را خوب پیش بردید؛ بعد از این هم، همین گونه باشد. ان‌شاءالله موفق باشید ۱) مقصود، آقای قرائتی است که پیش از بیانات معظم‌له به ایراد سخنرانی پرداخت و گزارشی ارائه داد. ۲) مریم: ۳۱  
528
1371/10/01
بیانات در دیدار گروه «ورزش و سرگرمى» صدا
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29664
بسم الله الرّحمن الرّحیم خیلی خوش آمدید؛ برادران و خواهران عزیز. اگر چه معرفی اجمالی‌ای که آقایان مدیران برنامه‌ها کردند خیلی نتوانست مرا با چهره‌های شما آشنا کند -مگر آقای نوذری(۱)، که با چهره‌شان آشنا هستم و بعضی دیگر از برادران- ولیکن اسم مکرر شنیده‌ی شما را تکرار کردند و من با اغلب شما -با صدایتان، با کارتان؛ چه در گروه «ورزش» و چه در گروه «سرگرمی»- آشنایی دارم. ان‌شاءالله که موفق باشید. اجمالاً باید عرض کنم که کار شما یکی از جدی‌ترین و مؤثرترین کارهاست. اگر ورزش در زمینه‌ی جسم و روح فضای جدیدی در زندگی انسان باز می‌کند و توانایی و تندرستی و اراده‌ی قوی به کسانی که مخاطب شما هستند می‌بخشد؛ تفریحات نیز تأثیراتی عمیق، مثبت و سازنده برای جامعه دارد. چرخ عظیم حرکت اجتماعی، جز با کمک و مدد همین عناصر معنوی نمی‌تواند به یک حرکت سالم ادامه دهد. این امور، در حکم روغن کاری ماشینهاست؛ که بدون آن، اصطکاک زیاد می‌شود و منجر به از بین رفتن سریع دستگاه می‌گردد. در باب ورزش، مطلب زیادی نیست که عرض کنم. برنامه‌های شما، از جمله برنامه‌ی صبح زود و توصیه‌های ورزشی را شنیده‌ام که خیلی خوب اجرا و تنظیم می‌شود. البته در این ایام موفق نمی‌شوم که بشنوم؛ چون ساعت پنج و نیم صبح اذان است و طبعاً حول و حوش اذان فرصت نمی‌کنیم به رادیو گوش بدهیم. اما در تابستان که در آن ساعت خودم هم مشغول ورزشم، آن توصیه‌ها را می‌شنوم. آن ساعت، وقتی است که معمولاً به ارتفاعات اطراف تهران می‌روم. به‌هرحال، برنامه‌ی بامدادی‌تان خیلی خوب است. برنامه‌ی ورزش آقای «شیر خدا» و بقیه‌ی آقایان ورزش باستانی هم خیلی خوب است. البته کوتاه و نامنظم است و آنهایی که داخل گود رفته‌اند و ورزش کرده‌اند، این ایراد به ذهنشان می‌آید. اما بالاخره، برای اجرا در رادیو، خوب است. می‌دانم که با آن ضرب آقای شیر خدا، کسی در خانه‌اش ورزش نمی‌کند. نمی‌شود، هم ورزش کرد و هم به بقیه‌ی کارها رسید. ولی بالاخره، برنامه‌ی خوبی است؛ بخصوص که ورزش ایرانی است و زنده نگه‌داشتن آن خیلی خوب است. منتها هر چه برنامه را بهتر و زیباتر اجرا کنید، به نظر من، به مقصود نزدیکتر خواهد شد. چهره‌ی اغلب آقایان برایم آشنا نیست؛ چون از صدا، آنها را می‌شناسم. بعضی آقایان شعرهای خوبی می‌خوانند. شعرهای حکمت آموز فردوسی یا سعدی را خیلی از اوقات می‌خوانند که خوب است. به‌هرحال، این کار، کار زیبا و جالبی است. برنامه‌های «عصر جمعه» را، متأسفانه کمتر فرصت می‌کنم گوش بدهم. آنچه را که از برنامه‌های عصر جمعه اطلاع دارم، صدی هشتاد، نود از طریق گزارشهاست و فرق می‌کند با برنامه‌هایی که خودم، بالمباشره، مستمر در جریانم و مخاطب آن برنامه، خودم هستم. راجع به موضوع تفریحات، چیزی که می‌توانم بگویم این است که موضوعی بسیار مهم و اساسی است. اگر چه در جامعه، خیلیها هستند که ممکن است آن را جدی نگیرند و فکر کنند که یک زندگی جامد و خشک و بی‌انعطاف و بی‌لبخند، می‌تواند زندگی موفقی باشد. اما چنین نیست. اگر در زندگی تفریح سالم نباشد؛ اگر آن لبخند طبیعی که ناشی از نشاط است بر لب انسان ننشیند، زندگی برخود انسان و بر معاشران او، جهنم خواهد شد. مادیات، مقدمه‌ی زندگی خوبند؛ و تفریح، عنصر اساسی زندگی خوب است. فرض کنیم کسی در آمدهای مالی بسیار کلانی داشته باشد، اما در زندگی دل خوشی نداشته باشد. این، زندگی نیست که دارد! تفریح، از باب تفعیل است؛ یعنی فرح آوردن؛ یعنی ایجاد فرح. اگر فرح و شادمانی در انسانی نباشد، ولو خیلی هم در آمد داشته باشد؛ مقام بسیار عالی داشته باشد یا نفوذ اجتماعی داشته باشد، این اصلاً برای او زندگی نیست و حتی نمی‌شود با او زندگی کرد. شما همتتان این است که آن فرح و شادمانی را به انسانها ببخشید و مردم را - از بالاترین مقام اجتماعی تا مردم عادی کوچه و بازار؛ از فقیر و غنی و قشرهای مختلف - شادمان کنید. این امر بسیار مهمی است. زندگی باید شادمانه باشد و شادمانه بگذرد. آن کسی که مخاطب نمایش طنزگونه یا به‌هرحال کار تفریحی است، خودش هم احساس نمی‌کند این کاری جدی است. شاید مجری هم در مواقعی احساس نکند. البته مجریها فرق می‌کنند. کسی که طرحی را اجرا می‌کند، گاهی انسان فرزانه و هوشمندی مثل آقای نوذری است. یک انسان فرزانه و هوشمند، می‌فهمد که چه کاری را انجام می‌دهد. یعنی چون با درک، کار را انجام می‌دهد، خوب می‌فهمد که این کار چقدر عظمت دارد. تفریح، یک کار اسلامی است. من قبول ندارم کسی چهره‌ی اسلام را یک چهره‌ی خشمگین و اخمو و بد اخلاق تصور کند. به‌هیچ‌وجه، اسلام این نیست. چهره‌ی اسلام، چهره‌ی یک انسان جدی است؛ یک انسان متین. یک چهره‌ی جدی و متین را شما تصور کنید! این، چهره‌ی اسلام است. یک چهره‌ی جدی، در هر جای زندگی، آن کار بایسته را انجام می‌دهد. یک جا باید شادمانی کرد؛ یک جا باید تلخی نشان داد؛ یک جا انسان با دشمن روبه‌روست؛ یک جا با غریبه روبه‌روست؛ یک جا با خودی روبه روست و یک جا با یک مشتاق و دوست رو به روست. اینها با هم فرق می‌کند. یک انسان متین، چهره‌اش همه جا یکسان نیست. آن‌جا که با یک دشمن روبه‌روست، طبیعی است که چهره‌ی دیگری خواهد داشت. آن‌جا که با یک انسان غریبه رو به روست - که دشمن هم نیست، اما غریبه است - یک‌طور روبه‌رو می‌شود، و با یک دوست و محبوب و عزیز و نزدیک و دلسوز، یک طور دیگر روبه رو می‌شود. اسلام این‌گونه است و هر جایی یک برخورد دارد. در چهره‌ی اسلام، تفریح و ادخال سرور - دیگران را مسرور کردن، خشنود کردن، خوشحال کردن، شاد کردن و امیدوار کردن - جای بسیار حساسی دارد. بنابر این، شما همین‌طور که یک کار تفریحی را انجام می‌دهید، یک نمایش اجرا می‌کنید، یک ماجرای طنزآمیز را بیان می‌کنید، یک شعر اجرا می‌کنید و می‌خوانید یا یک مسابقه اجرا می‌کنید، در همان حال احساس کنید که یک عبادت انجام می‌دهید. مثلاً وقتی آقای شیشه گران مطلبی می‌نویسند، باید احساس کنند که یک عبادت انجام می‌دهند. حقیقتاً همین است. این یک واقعیت است. احساس کنید که بخشی از آن مجموعه‌ای را که زندگی اسلامی برای انسانها در نظر گرفته، متعهد می‌شوید و انجام می‌دهید. البته نکاتی را باید در نظر بگیرید و رعایت کنید. من دو، سه نکته را یادداشت کرده‌ام، که تا یادم نرفته به شما عرض کنم: یک نکته، آن جنبه‌های ارزشی است که باید در کار تفریح دخالت داشته باشد. من برنامه‌ی «صبح جمعه با شما» را گوش می‌کنم و این برنامه، حقیقتاً یکی از برنامه‌های بسیار هنرمندانه است. لازم می‌دانم از باب این‌که این هم از نعمتهای خدا بر ماست، آن را به زبان بیاورم. در آیه‌ی شریفه‌ی قرآن است که «و أما بنعمة ربک فحدث(۲)؛» یعنی انسان، نعمت خدا را باید به زبان بیاورد و بگوید. و این از نعم خداست. یکی از نعمتهای خدا، برنامه‌ی «صبح جمعه با شما» است که خیلی خوب و خیلی هنرمندانه و هوشمندانه تهیه و تنظیم می‌شود و بر خاسته از یک مغز فرزانه و عالم است. تا یادم نرفته این را بگویم، از جمله مواردی که باعث شد از این برنامه‌ی شما خیلی خوشم بیاید - شاید به گمانم یک وقت هم به آقای زورق عرض کرده باشم - این عبارت «کار مشترک» است که مرتب تکرار می‌کنید. یعنی کار مشترک آقای شیشه‌گران و آقای توکل که کار بسیار خوبی است. می‌شد شما بگویید این کار، کار شیشه گران است، این کار، کار توکل است. عوامل مادی دنیا، در هر جای دنیا که نگاه می‌کنید، دم از فردیت و انفراد می‌زنند. اما در جمهوری اسلامی، در یک برنامه‌ی رادیویی، این کار زیبا انجام می‌گیرد و مرتب تکرار می‌شود: «کار مشترکی» از فلانی و فلانی. این، خیلی خوب است. من از اوایل، یعنی از چند سال پیش، برنامه‌ی شما را گاهی توانسته‌ام گوش کنم. الان هم اگر وقت داشته باشم و خواب نباشم، گوش می‌کنم؛ چون جبران کم‌خوابیهای هفته، گاهی در روز جمعه انجام می‌گیرد. غرض این‌که، وقتی این کار مشترک را گوش می‌کنم، شاد می‌شوم که چقدر کار خوبی است! این کار مشترک را ادامه دهید. البته یکی از نکات قوت برنامه، تنظیم آن و یکی هم اجرای آقای نوذری است. آقای نوذری یکی از آن هنرمندان مبتکر، خلاق و واقعی هستند. ایشان هنرمند بسیار با ارزشی هستند که من وجودشان را از نعمتهای خدا بر خودمان می‌دانم. من برنامه‌های مختلف ایشان را گاهی گوش می‌کنم یا می‌بینم. ایشان بسیار هنرمندند. هنر یک ودیعه‌ی الهی و یک نعمت بزرگ خداست و هنرمند هم یک نعمت است. ببینید! این‌جا دو نفر مسؤولند: یکی ما هستیم، که خدا آن هنرمند را به ما داده و ما مورد موهبت خدا قرار گرفته‌ایم؛ یکی هم خود آن هنرمند است، که خدا آن هنر را به او داده و او هم مورد موهبت خدا قرار گرفته است. البته من بقیه‌ی آقایان و خانمهایی را هم که این‌جا تشریف دارند و صداها و اسمهایشان را می‌شناسم - حالا قیافه هایشان را هم تا حدودی شناختم - تحسین می‌کنم. لذا اگر یک یک اسم نمی‌آورم، نباید حمل بر این شود که هنر آنها را ارج نمی‌گذارم. منتها اگر بخواهیم اسم بیاوریم، باید همان کاری را که آقای شیشه گران کردند، انجام دهیم، و یکی یکی اسم بیاوریم که میسور نیست. و اما نکته‌ی دیگر برنامه‌ی شما، اجرای آن خانم مجری است که بسیار متین و خوب عمل می‌کنند. من حقیقتاً به حضور زنها در این برنامه‌ها، همواره با یک چشم نگران نگاه می‌کنم. البته نقش برنامه‌های زنانه‌ی شما، نقش خوبی است، و خانمها خوب عمل می‌کنند. لکن این خانم مجری که در برنامه‌ی شما هستند، بسیار بسیار متین و تحسین برانگیز عمل می‌کنند. حالا جنبه‌های هنری کار و توانایی کار به جای خود محفوظ؛ اما بخصوص آن متانت و وقاری که انسان از یک زن مسلمان انتظار دارد، در این برنامه به خوبی حفظ می‌شود و این، کار بسیار مهم و خوبی است. جنبه‌های ارزشی‌ای را که گفتیم، باید در تفریح سالم و هنر، وارد شود. شما البته خودتان به این مهم توجه دارید. از جمله، آن تیپهای مختلف اجتماعی را که پیدا می‌کنید و بر جسته می‌کنید، از هنرهای فاخری است که مورد استفاده قرار می‌گیرد. مثل آقای ملون و دیگران که اینها کار بسیار جالبی است. من روزی که قطعه‌ی طنز آقای ملون را اول بار - یا بارهای اولی که پخش می‌شد - شنیدم، دیدم این تیپ را کاملاً می‌شناسم. این تیپ، تیپ آن آدم خودخواه بی‌اعتنا به ارزشها و از آن سنخ آدمهایی است که اگر زورشان به کسی رسید، پدر طرف را در می‌آورند و اگر کسی زورش به آنها رسید، در مقابل او بی دست و پا هستند. یعنی هر جا بتوانند زور می‌گویند و فقط مسائل خودشان برایشان مطرح است. این تیپ مغرور آنچنانی را، از نزدیک دیده بودم و تعجب این است که صدایی که آقای نوذری روی این شخص گذاشته، درست مثل آن صدایی است که من از آن تیپ مورد نظر شنیده‌ام! واقعاً اتفاق عجیبی است! من وقتی بار اول صدای آقای ملون را شنیدم و گوش کردم، یادم به آدمی با همین خصوصیات اخلاقی و با همین صدا افتاد! یک لحظه فکر کردم شاید آن آقایی که این صدا را برای این مقصود انتخاب کرده، همان شخصی است که من دیده‌ام! لکن بعد از بررسی جهات جغرافیایی، بعید دانستم این، همان شخص باشد. این نشان می‌دهد که این تیپ، درست انتخاب شده است. یعنی شما در ارائه‌ی این تیپ اجتماعی، اشتباه نکرده‌اید. حالا در همین قضیه‌ی ملون، من مطلبی را به شما عرض کنم تا ببینید که اگر بخواهید در زمینه‌ی ارزشها کار کنید، چقدر دستتان باز است. در ماجرای ملون، همسر ملون که یکی از هنر پیشه‌های بسیار خوب در نمایشنامه‌های رادیویی شماست و خیلی خوب اجرا می‌کند، بر ملون مسلط است. یعنی ملونی که همه‌ی دنیا از دست او عاجزند، همسرش، یک نوع تسلط روحی بر او دارد و به او تشر می‌زند. این‌جا شما بیایید یک حقیقت قابل توجهی را بگنجانید؛ و این‌که او گاهی بتواند ملون را هدایت کند. چون زن، آن‌جا که بر شوهرش مسلط می‌شود، می‌تواند او را به سمت صحیحی هم هدایت کند. این یک امر واقعی است. در تیپ ملون شما، هم مرد مرد ناباب و خرابی است، هم زن زنی است که بر او تسلط روحی دارد و می‌تواند او را هدایت کند. شما این‌جا حاشیه‌ای بزنید و آن این‌که، زن و مرد، هر دو، حافظ یکدیگر هستند و زن، چنانچه یک وقت بخواهد، می‌تواند شوهرش را به راه صحیحی هدایت کند. این، موضوعی است که به نظرم می‌آید شما می‌توانید در همین تیپ سازیها - در تیپهای مختلف اجتماعی - جستجو کنید و بسازید. شما روی چند تیپ تأکید کرده‌اید و آنها را به میدان آورده‌اید؛ مثل همین ملون و دست و دل باز و آمیرزا. اما تیپهای دیگری هم وجود دارند که در جامعه‌ی ما هستند. مثلاً فرض بفرمایید انسانهای ناامیدی که از هر حرکت اجتماعی که پیش بیاید، مأیوسند. می‌گوییم: «آقا، بیایید این کار را بکنیم. بیایید مدرسه بسازیم، بیایید فلان کار فرهنگی را بکنیم.» می‌گویند: «آقا، فایده‌ای ندارد. مگر می‌شود!؟ ...» آیا در جامعه‌ی ما، چنین تیپی وجود دارد یا نه؟ در دوران مبارزات - در زمان رژیم گذشته - این تیپ افراد، از بزرگترین مشکلهای ما بودند. اینها از دشمن، برای ما دشمنتر بودند! برای خاطر این‌که با زبان دلسوزی «نمی‌شود»، افراد را متفرق می‌کردند و نمی‌گذاشتند ما کار کنیم. جوانان را با هزار زحمت جایی جمع می‌کردیم؛ اینها می‌آمدند و با آن نفس سردشان، آنها را متفرق می‌کردند. اتفاقاً این تیپ در یکی از کارهای تلویزیون هم هست. همان نمایش سفرنامه‌ی(۳) گالیور که من کتابش را هم خوانده‌ام. در سفرهای گالیور، یکی از آن چهار تا بچه هست، که هر کاری می‌گویند، می‌گوید «آقا، نمی‌شود.» انصافاً صدای خوبی هم برایش انتخاب شده است! هر چه گفته می‌شود، می‌گوید: «آقا، فایده ندارد. نمی‌شود. من می‌دانم!» این، یک تیپ اجتماعی است. غرض این‌که، شما این را هم می‌توانید نشان دهید که یک تیپ مضر اجتماعی است و همیشه مأیوس است. یا فرض بفرمایید شما در مورد سوء استفاده‌های مالی، سراغ آمیرزای بیچاره رفته‌اید! در حالی که آمیرزا، یک نقش امروزی نیست؛ نقش قدیمی است. امروز، بیشترین استفاده‌ها را - بخصوص بعد از انقلاب - تاجرهای کاباره‌ای دارند. چند سال قبل از این، گزارشهای گوناگونی برای من آمد و دیدم طبقه‌ی جدیدی در جمهوری اسلامی به وجود آمده و از غفلت مسؤولین نظام که در مراکز خاصی هستند، سوء استفاده‌های مالی می‌کنند و مسؤولین هم متوجه ابتکاراتی که در باب سوء استفاده انجام می‌شود، نیستند. اینها در کاباره‌های دنیا و در ارتباط با کاباره‌چیها و با زنهای کاباره‌ای، در هتلهای جمهوری اسلامی می‌نشینند و ارتباطات تجاری درست می‌کنند! ناگهان می‌بینید معامله‌ای انجام می‌دهند و به عنوان دلالی، میلیونها تومان در می‌آورند. آمیرزای بدبخت، اگر از اول صبح تا آخر شب هم کار کند و همه‌ی نیرویش را هم به کار بگیرد، نمی‌تواند آن همه سود ببرد! به‌هرحال، اینها تیپهایی اجتماعی است. باید اینها را مطرح و به مردم معرفی کنید. از این قبیل، زیاد هستند. من موارد دیگری را هم نوشته‌ام، اما نمی‌خواهم بگویم. بحمدالله ذهنتان، ذهن بسیار بازی است و خوب متوجه جهات گوناگون می‌شوید. نکته‌ی مهمی که هست، شما باید به جنبه‌های ارزشی اهمیت بدهید. یعنی ارزشهای انسانی و اسلامی را در لابه‌لای نمایشهای مختلف بگنجانید و آنها را معرفی کنید. گاهی من در بعضی از این نمایشها می‌بینم یک کار ظریف کوچک - مثلاً یک حرکت دست، یک حرکت چشم یا یک اخم - معنایی خاص پیدا می‌کند. این، خاصیت آدمهایی است که جلو چشم عده‌ی زیادی قرار گرفته‌اند. یک آدم معمولی ممکن است صد بار سرش را تکان بدهد، دستش را تکان بدهد، اما آن کسی که پشت تریبونی رفته و یک میلیون آدم نگاهش می‌کنند، اشاره‌ی چشمش یا اشاره‌ی دستش، معنایی دیگر پیدا می‌کند. من یک وقت از آقای نوذری - به وسیله یکی از مدیران سیما - برای خاطر حرکت خیلی زیبایی که ایشان کردند، تشکر کردم. ایشان چند نفر را که در مسابقه، خوب جواب داده بودند، تشویق خیلی خوبی کردند و من، واقعاً دلم آرام گرفت. تشویق، یک کلمه حرف است و در حالت عادی، این قدر اهمیت ندارد. اما آن‌جا می‌بینید چقدر اهمیت پیدا می‌کند! گویی سیلابهای تشویق از تلویزیون به هر خانه‌ای، به سمت انسانهای مستعد و توانا سرازیر می‌شود؛ آن هم به خاطر یک کلمه تشویق. ببینید این یک کلمه، چقدر قیمت پیدا می‌کند! ما باید مواظب کلمه‌هایمان باشیم. اگر همین کلمه را، بد به کار ببریم، یا به جای آن، کلمه‌ی بدی به کار ببریم، همان اندازه اثر کوبنده و شکننده خواهد داشت. این، مسؤولیتها را خیلی زیاد می‌کند. این نکته‌ی بسیار مهمی است که اصلاً از تفریح مقصودمان چیست؟ شما انسانهای برگزیده‌ای هستید. آن‌جا ننشسته‌اید که فقط مردم را بخندانید. فقط خنده که نیست. مقصود این است که این خنده، آسایش به روح بدهد و آرامشی ببخشد. همان‌طور که گفتیم، جامعه مثل کارخانه‌ی عظیمی که از فولاد درست شده و یک میلیون قطعه فولاد را حرکت می‌دهد؛ سایش دارد، استهلاک دارد، لذا گاهی مقداری روغن لطیف و خوشرنگ، تمام سایشها را از بین می‌برد و کار، تندتر، روانتر و بهتر انجام می‌گیرد. تفریح، چنین نقشی دارد و باید به حرکت کلی جامعه کمک کند. شما باید با برنامه‌های تفریحی‌تان، امید ببخشید. اگر مجموعه‌ی کار شما، از اول تا آخر ناامید کننده باشد، از ارزش ساقط خواهد شد؛ یعنی همه‌ی آن چه که انجام شده، هیچ می‌شود. مثل این‌که شما با بهترین ابزارهای نقاشی، یک تابلو بد بکشید. ما باید کاری کنیم که در دل مردم، نور امید بدرخشد. انتقاد و طنز، همه‌اش خوب است؛ تا این حد اثر دارد و شما می‌توانید کار را به این شکل هدایت کنید. باید امید ایجاد شود و نور امید در دلها بدرخشد. کسی که روز جمعه پای صحبت و برنامه‌ی شما نشست، وقتی بلند، شد نباید خسته و ناامید و کسل باشد. ما اگر در گل ولای حرکت می‌کنیم؛ اگر در زمین سنگلاخ حرکت می‌کنیم؛ اگر حتی در تاریکی حرکت می‌کنیم؛ باید یک نقطه‌ی روشن و جا پای محکم و مطمئن و قابل تحرک برای حرکت تند را در مقابل چشممان داشته باشیم تا بتوانیم حرکت در دشواری را با آسانی انجام دهیم. بدون امید که نمی‌شود! باید با امید حرکت کرد. این امید را مواظبت کنید. من چند مرتبه، از برنامه‌ی شما، بالواسطه، انتقاد کردم و فقط روی این نقطه تکیه داشتم که نباید نمایشنامه‌هایی پخش کنید که فضای زندگی را تلخ می‌کند. ایجاد نگرانی، اضطراب و دلهره، لزومی ندارد. تعجب می‌کنم که چرا در صدا و سیمای ما، این قدر دلهره و اضطراب وجود دارد!؟ نمی‌دانم علتش چیست؟ یک وقت است که در یک سینما فیلم دلهره‌دار اکران می‌شود. خیلی خوب! جوانی هم که دنبال ماجرا می‌گردد و اصلاً دلش دلهره می‌خواهد، می‌رود بلیط می‌خرد و می‌نشیند تماشا می‌کند. اما این، غیر از سیمای مملکت است. همین دیروز عصر، نزدیک غروب که از درس برگشتم (ما بین درس و غروب که می‌خواهم نماز بخوانم، ده دقیقه‌ای، یک ربعی وقت هست که می‌روم یک استکان چای می‌خورم و آماده می‌شوم برای نماز) خسته بودم و حالم هم چندان خوش نبود. گفتم تلویزیون را باز کنم ببینم چه برنامه‌ای دارد؟ تلویزیون را که روشن کردم، دیدم صدای گریه‌ی جانسوز بچه‌ای به گوش می‌آید! وقتی صفحه‌ی تلویزیون روشن شد، دیدم نه، در صفحه‌ی تلویزیون هم چیزی نیست؛ اما صدای گریه، هنوز می‌آید! من از صدای گریه‌ی بچه، خیلی متأذی می‌شوم. یعنی خیلی حساسم و حتی صدای گریه‌ی بچه، از تلویزیون هم که به گوش برسد، ناراحت می‌شوم. حالا مثلاً چند دقیقه‌ای بنده آمدم استراحتی بکنم؛ یک استکان چای بخورم و بروم سراغ نماز و کارهای بعد از نماز ...! صفحه‌ی تلویزیون که واضح شد، دیدم چند تا از این برسهای مخصوص شانه کردن سر، بر صفحه دیده می‌شود! بعد که چند لحظه‌ای تأمل کردم، قضیه برایم معلوم شد. قضیه این بود که می‌خواست مرتب کردن موی سر را با این برس تبلیغ کند و بگوید چقدر بد است که موی انسان آشفته باشد. منظره هم این بود که چند تا برس با هم حرف می‌زدند. همراه این برسی هم که گریه می‌کرد، چهره‌ای نشان می‌دادند و برس گریان می‌گفت «نگاه کنید! این، موی سرش را با من شانه نمی‌کند!» برای نشان دادن این مفهوم، آن گریه‌ی جانسوز را گذاشته بودند؛ که به نظر من هر بچه یا خردسالی که آن را می‌شنید، دلش کباب می‌شد! این مطلب را می‌توانست با شوخی و مسخرگی بگوید. بگوید «نگاه کنید! این آقا یا این خانم که موی سرش را شانه نمی‌کند، چقدر زشت است!» آنها هم غش غش بخندند و بگویند «بله. ببین چقدر زشت است!» یک گریه‌ی جانسوز را برای یک مضمون خیلی ابتدایی گذاشته بودند! ما متأسفانه در صدا و سیما - بخصوص بیشتر سیما - از این چیزها زیاد داریم. تلویزیون را باز می‌کنیم، می‌بینیم دعوای خانوادگی است و دو نفر دعوا می‌کنند. شما در خانه‌تان هم که نشسته باشید، اگر از خانه‌ی همسایه‌تان صدای دعوا بیاید، ناراحت نمی‌شوید؟ مگر آدم دعوا را خودش باید راه بیندازد یا جلوی چشم خود انسان باشد تا ناراحت شود؟ فیلم، طبیعتش این است که انسان را در فضای حادثه ببرد؛ والّا فیلم نیست. وقتی انسان می‌رود در آن فضا، می‌بیند این فضا، فضای دعواست؛ فضای جنگ و جدل است و زن و شوهر با هم دعوا می‌کنند. این را چرا منتقل می‌کنید؟ روز جمعه‌ی مردم، شب شنبه‌ی مردم، شب فیلم مردم، ساعت استراحت مردم، همه‌اش جنگ و دعوا!؟ این، یک نکته‌ی اساسی است. این را شما توجه کنید. در برنامه‌ی صبح جمعه با شما، از هر چیزی که مأیوس کننده است، باید به کلی پرهیز شود. برنامه‌ها باید شاد باشد. شادی را، فرح را و سرور را، اصل قرار دهید. هر پیامی هم که می‌خواهید بدهید، در لابه‌لای این شادی بیاید. چرا پیامها در لابه لای موضوعی ناامید کننده باشد؟ یک نکته هم، موضوع متانت است. یک برنامه‌ی شوخی و تفریح سبک، با یک شوخی و تفریح متین و سنگین فرق می‌کند. هر دو هم می‌تواند شوخی یا تفریح باشد. هر دو می‌تواند در درجات مختلفی از شوخی و تفریح و مزاح باشد. این‌طور نیست که یک تیپ متین، حتماً مایه‌ی تفریحی و شوخی کمتری داشته باشد، یا یک تیپ سبک، حتماً مایه‌ی تفریحی و شوخی بیشتری داشته باشد؛ نه. مواظب باشید در این برنامه‌ی شما، یا کلاًّ برنامه‌های تفریحی، کارهای سبک، انجام نگیرد. از قهقهه‌های مستانه و صداهای مستانه در همخوانیهای جمعی، به کلّی جلوگیری کنید. گاهی اتفاق می‌افتد که با هم شعری را می‌خوانند و حرکت مستانه‌ای انجام می‌دهند که سبک است و لزومی ندارد. بحمدالله می‌بینم آقایان و خانمهای هنرمند، حقیقتاً تیپهای بسیار سنگین و متینی هستند، که دو نمونه اش را اسم آوردم. هم جناب آقای نوذری و هم خانم بهروان؛ آن خانم مجری که خیلی خیلی خوب و متین و سنگین هستند. البته این حفظ متانت، با به‌عهده گرفتن هیچ نقشی منافات ندارد. به نظر من - که یک آدم هنرمند و هنر شناس هم نیستم؛ اما مستمع خوبی هستم - این حفظ متانت در همه‌ی نقشها می‌تواند باشد. کسی که یک کار هنری انجام می‌دهد، من به آن کار دل می‌دهم و استماع حقیقی می‌کنم. تشخیصم این است که هیچ کار هنری، در هر رتبه‌ای از هنر که باشد، با متانت هیچ منافاتی ندارد و نقشهای مختلف می‌تواند با متانت همراه باشد، که بسیار مهم است. نکته‌ای را که امروز صبح، فکر می‌کردم وقتی شما می‌آیید عرض کنم - غیر از بیان این سرور ظاهری. این است که من به بعضی از شما حضرات یک محبت، یا معرفت محبت‌آمیز دارم. دلم می‌خواهد این نکته را عرض کنم که در این مورد، یک سرور معنوی وجود دارد. آن دعایی که در سجده‌ی نماز شب خوانده می‌شود و امام هم یک بار در سخنرانی شان گفتند، این است: «اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابة الی دار السرور.» این، معتنی به سرور است؛ یعنی از خدا می‌خواهد که دل او، متمایل به دار سرور شود. راستی، این، چه سروری است؟ «دار سرور» یعنی دار عقبی، دنیای آخرت؛ دنیایی که در آن، بهشت است. این «دار سرور» است؛ سرور مؤمنین است. این سرور را که نمی‌شود انسان در مدت عمر پنجاه ساله، شصت ساله، هشتاد ساله حس نکند. این‌که معنی ندارد. باید انسان این سرور را حس کند. این سرور، سروری است که با آن، غم نیست. این سرورهای ظاهری که ما پیدا می‌کنیم، غالباً با غم همراه است. غالباً محبتهای شدید، با غم همراه است. با این‌که محبت، عامل شادی‌آوری است و به انسان نشاط می‌بخشد، اما به همین نسبتی که نشاط دارد، غم هم دارد. محبت در هر مرحله‌ای، با نشاط خودش غمی آمیخته دارد. گفت: محنت قرب ز بعد افزون است جگر از محنت قربم خون است نمی‌دانم این بیت از کیست. سالها پیش، یک وقت این را یاد داشت کردم. می‌گوید حتی در حالت وصل هم، باز محنت دارد: «نیست در بعد جز امید وصال / هست در قرب، همه بیم زوال.» حداقلش این است. دغدغه دارد که این حالت خوش، این قرب، این وصال، زایل خواهد شد. همه‌ی امکانات مادی این‌گونه است؛ جز محبت معنوی، جز قرب معنوی، جز سرور معنوی، که اصلاً تمام شدن ندارد. یعنی کسی که واقعاً به خدای متعال محبت پیدا می‌کند، بیم زوال دارد!؟ در وصل خدا، یعنی آن وصل عرفانی و معنوی، بیم زوالی هست!؟ نه. من سرور را در نماز می‌بینم. این را که می‌گویم، حقیقتاً احساس من است. گاهی اوقات انسان از حادثه‌ای، از خبری، از پیشامدی، از ناتوانی‌ای در صحنه‌ای و در میدانی غمگین است و به چیزی می‌خواهد پناه ببرد که این غم را بزداید. گاهی انسان به تفریح و دوستی، به رفاقت و به بگو بخند، پناه می‌برد. کسانی می‌توانند، کسانی هم گیرشان نمی‌آید و نمی‌توانند. اما من به تجربه دریافته‌ام: آن عاملی که همواره در چنین حالاتی به انسان مسرت می‌بخشد، نماز است. یعنی انسان وقتی به طرف نماز می‌رود، دلش باز می‌شود و آن مسرت معنوی در او به وجود می‌آید. چرا؟ چون نماز، آن مرحله‌ای است که انسان با خدا، بدون هیچ‌گونه واسطه و هیچ پرده‌ای حرف می‌زند. آن، مسرت حقیقی است. از این مسرت، نباید غافل شد. نکته‌ای را که می‌خواهم بگویم، اول بار در «کشکول شیخ بهایی» یا در «خزائن نراقی» دیدم و آن این است: وقتی نزدیک وقت اذان می‌شد، پیغمبر صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه خطاب به بلال، که مؤذن بود، می‌گفت: «ابرد، ابرد یا بلال.» بعد خود آن بزرگ - حالا شیخ بهایی است یا مرحوم نراقی - در ذیلش می‌نویسد که این «ابرد»، دو معنا ممکن است داشته باشد: ممکن است از معنای برید باشد. برید، یعنی سرعت. «ابرد»، یعنی زودباش، زودباش. مثل کسی که سراسیمه است. می‌گوید زودتر اذان را بگو. ممکن هم هست از «برد» باشد؛ یعنی «خنکا». «ابرد» یعنی مرا آرامش ببخش، خنک کن؛ آن خنکای وصل الهی را به من بده. نماز، چنین عالمی دارد. شما که اهل سرور هستید و سرور در دل مردم می‌افشانید و مردم را با مسرت آشنا می‌کنید - و این یکی از بزرگترین خدماتی است که می‌شود انجام داد - می‌توانید این مسرت را، هم برای خودتان و هم برای مردم تدارک ببینید. این مسرت، از آن مسرتهایی است که انسان اگر خودش را توانست با آن آشنا کند، مردم را هم به تدریج آشنا می‌کند؛ یعنی هر کس به او نزدیکتر است، آشنا می‌شود. این مسرت معنوی را در دل خودتان ایجاد کنید. کسانی که مردم را با مسرت آشنا می‌کنند، همیشه دل خودشان پر از مسرت نیست و گاهی دلشان پر از غم نیز هست. خیلی از اوقات دیده‌ایم افرادی را که اهل طنزند، دلهای پر از غمی دارند. شاید این، خاصیت کار باشد و نمی‌دانم چه خصوصیتی است. شاید یک خصوصیت روانی‌ای وجود دارد، که غمگینند و در دل، افسرده‌اند. آن افسردگی را نمی‌شود با یک شوخی و با یک کار هنرمندانه از بین برد. این، با ارتباط با خدا، با اتصال با خدا، با توجه به خدا عملی است. من به بعضی چهره‌ها که نگاه می‌کنم، واقعاً نورانیتی احساس می‌کنم و یک توجه و صفایی می‌بینم. این صفاها می‌تواند ان‌شاءالله مقدمه‌ای باشد برای این‌که آن مسرت حقیقی را در دلهای خودشان به وجود آورند. ... اذان را هم گفتند. برویم نمازی هم دستجمعی بخوانیم. ۱) منوچهر نوذری» مجری، گوینده، هنرپیشه و کارگردان قدیمی رادیو و تلویزیون. ۲) الضّحی: ۱۱. ۳) نویسنده: «جاناتان سویفت» ایرلندی (۱۷۴۵م - ۱۶۶۷م)
529
1371/09/25
بیانات در دیدار جمعی از زنان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2645
null
530
1371/09/24
بیانات در دیدار مداحان اهل بیت(ع)، در سالروز ولادت با سعادت حضرت زهرا(س)
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17190
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خداوند شما آقایان محترم و برادران عزیز را در دنیا و آخرت جزو یاران و دوستداران و شیعیان فاطمه‌ی اطهر و صدیقه‌ی کبری سلام‌الله‌علیها قرار دهد. خیلی متشکریم از این‌که امسال هم تشریف آوردید و این مجلسی را که مزین به نام آن مبارکه‌ی مطهره است، به ذکر آن بزرگوار، یاد ایشان و شرحی از فضایل و مناقب آن مخدره‌ی دو عالم، مزین کردید. چیزی که بعد از این مراحل محبت و مجذوبیت نسبت به این بزرگوار باید متوجه باشیم، این است که هرچه به این منبع نور و معدن فضیلت، محبت بورزیم، زیاد نیست و کم است. باید ببینیم حال وظیفه‌مان در قبال این ارتباط عاطفی و قلبی چیست؟ والّا، اگر این را ملاحظه و دنبال نکنیم، ممکن است خدای نکرده، این محبت، آن نتیجه‌ای را که انتظار داریم به ما ندهد. چون فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها یک موجود معمولی نیست. او یکی از برترینها در همه‌ی تاریخ بشر است. امام صادق علیه‌السّلام فرمود: «یا سیدة نساء العالمین.» بعد راوی پرسید: «هی سیدة نساء عالمها؟» «آیا مادر شما، سرور زنان زمان خودش بود؟» فرمود: «ذاک مریم.» «او مریم بود که سرور زنان زمان خودش بود.» «هی سیدة نساء الاولین و الاخرین فی الدنیا و الاخرة(۱)»؛ «او سرور زنان اولین و آخرین است و منحصر به زمان خودش نیست.» یعنی اگر شما در همه‌ی خلقت عالم، بین همه‌ی این میلیاردها انسان که در طول زمان آفریده شده‌اند، یک تعداد انگشت شمار - برترینها را - بخواهید پیدا کنید، یکی همین مطهره‌ی منوره است که اسم و یاد او، ارزانی ما شده است و خدای متعال تفضل کرده است که بخشی از عمرمان را به یاد او بگذرانیم و از او بگوییم و از او بشنویم. خیلی از مردم دنیا از او غافلند. این هم لطف خداست بر ما. یعنی مقام آن بزرگوار به‌گونه‌ای است که علمای بزرگ مسلمین و صاحبان فکر و نظر، بحث می‌کردند که «آیا زهرای اطهر سلام‌الله‌علیها بالاتر است یا علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السّلام؟» این، کم مقامی است که بزرگان اسلام بنشینند، یکی بگوید «زهرا بالاتر است» و یکی بگوید «علی بالاتر است»!؟ این، خیلی مقام است! این محبت و علقه‌ای که وجود دارد، وظیفه‌ای را بر دوش ما می‌گذارد. وظیفه این است که ما باید به روش آن بزرگوار عمل کنیم؛ هم در عمل شخصی و هم در عمل اجتماعی و عمومی. راه، همین راهی است که امروز به فضل الهی، انقلاب جلو پای مردم ما گذاشته است. این، همان راه حضرت فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیهاست: خودسازی و جهان‌سازی. خودسازی به معنای پرداختن به عمران و آبادی جانی که جسم ما محترم به اوست. فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها «کانت تقوم فی محراب عبادتها حتی تورمت قدماها.»(۲) این دختر جوان، این بانویی که به هنگام شهادت هجده سال داشت، آن قدر عبادت می‌کرد و به نماز می‌ایستاد که ساقهای پاهای مبارکش ورم می‌کرد! این خانم، با این منزلت، با این مقام، کار منزل را هم خودش می‌کرد. پذیرایی از شوهر و فرزندان هم برعهده‌ی خود او بود. روایاتی که درباره‌ی «دستاس» فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیهاست، فراوان و متعدد است. این بزرگوار، یک زن خانه‌دار بود. شوهردار بود. یک مادر تربیت‌کننده‌ی فرزندان بود. این مخدره‌ی بزرگوار، در میدانهای سختی که داشتند، مایه‌ی دلگرمی شوهر و پدرش بود. این بزرگوار، در سال پنجم بعثت متولد شده است. یعنی در اوج و شدت دعوت پیغمبر؛ عین شدت و سختی و فشار. این‌که شنیده‌اید در ولادت آن بزرگوار، زنها نیامدند، خیلی معنی دارد! یعنی پیغمبر در حال مبارزه بود؛ آن‌چنان مبارزه‌ای که مردم مکه او را بایکوت کرده بودند. به کل، رابطه‌هاشان را بریده بودند، برای این‌که او را زیر فشار قرار دهند. و آن زن فداکار - خدیجه‌ی کبری سلام‌الله‌علیها - استقامت کرد و به پیغمبر دلگرمی داد. بعد هم این دختر رسید. این دختر، در حالی که بزرگ می‌شد و به پنج، شش سالگی می‌رسید، ماجرای شعب‌ابی‌طالب پیش آمد. در آن گرسنگیها، سختیها، فشارها، غربتها؛ در آن روزهای داغ از آفتاب و شبهای سرد از هوای آن منطقه. در حالی که بچه‌ها با شکمهای گرسنه و لبهای تشنه، جلو چشمشان پرپر می‌زدند. سه سال پیغمبر، در بیابانهای اطراف مکه این‌طور زندگی می‌کرد و این دختر، در این دوران سخت، فرشته‌ی نجات پیغمبر بود. در همین دوران بود که خدیجه از دنیا رفت. در همین دوران بود که ابوطالب از دنیا رفت و پیغمبر، تک و تنها ماند. در این حال، این دختر بود که نوازشش می‌کرد، از او پذیرایی می‌کرد، دلداری‌اش می‌داد و غبارغم و کدورت را از چهره‌ی او می‌زدود. این کارها آن‌قدر تکرار شد، که پیغمبر به این دختر بچه‌ی هفت، هشت ساله گفت: «مادر.» مثل مادر از پدرش مراقبت می‌کرد. پدری که همه‌ی مشکلات عالم وجود و مشکل هدایت همه‌ی بشریت بر دوش او بود؛ پیغمبری که خدا او را به خاطر سختیها، به خاطر غصه‌ها و به خاطر مشقتهایی که می‌کشید، تسلی می‌داد: «طه. ما انزلنا علیک القران لتشقی. (۳)» چرا این‌قدر به خودت سختی می‌دهی؟ چرا این‌قدر رنج می‌کشی؟ چرا این‌قدر فشار بر آن روح ملکوتی وارد می‌کنی؟ خدا تسلّا می‌دهد. فشار روانی پیغمبر در آن دوران، این‌قدر سطحش بالاست و این فرشته‌ی کوچک، این دختر ملکوتی و معنوی - دختر پیغمبر - مثل نوری است که در آن شبهای تاریک زندگی پیغمبر و مسلمانان می‌درخشد. برای امیرالمؤمنین علیه‌السّلام نیز همین‌طور بود. روایت دارد: «سمیت فاطمة، زهراء ...(۴)» «فاطمه را زهرا نامیدند، چون روزی سه بار در چشم علی علیه‌السّلام می‌درخشید.» زن اگر در هر میدانی پشتیبان مرد باشد، نیروی مرد به چندین برابر می‌رسد. این زن حکیم؛ این زن عالم؛ این زن محدث؛ این زنی که با عوالم غیب ارتباط داشت؛ این زنی که فرشتگان با او حرف می‌زدند؛ این زنی که قلب او همچون قلب علی و پیغمبر، روشن به عوالم ملک و ملکوت بود؛ با همه‌ی این ظرفیت؛ با همه‌ی این مقام شامخ، در همه‌ی مراحل زندگی و تا زمانی که زنده بود، پشت سر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام مثل کوه ایستاد. دفاعش از علی و از ولایت و آن خطبه‌ی غرا، که علامه‌ی مجلسی رضوان الله علیه می‌گوید «بزرگان فصحا و بلغا، از فصاحت و علو کلمات و معانی و ظاهر و باطن آن، انگشت تعجب به دندان گزیده‌اند» ...! علامه‌ی مجلسی که آن همه روایت از این دست از ائمه علیهم‌السّلام گرفته و نقل کرده و در اختیار ما گذاشته، در مقابل این خطبه، خودش را می‌بازد. این خطبه، خطبه‌ی عجیبی است! مثل زیباترین و بلندترین خطبه‌های نهج‌البلاغه است. خطبه‌ای که با آن حال غم و اندوه، در مسجد، خطاب به مسلمانان، ارتجالاً و بدون این‌که قبلاً آن را درست کرده باشد و درباره‌ی آن فکر کرده باشد، بر زبان جاری کرده است! آن بیان، آن حکمت، آن ارتباط با غیب، آن ظرفیت والا و بالا، آن نورانیت قلب، آن نورانیت بیان و زبان، همه‌ی اینها را یکسره در راه خدا خرج کرده است. و حال، سرمایه‌ی ما چه ارزشی دارد، اگر بخواهیم همه‌اش را در راه خدا خرج کنیم!؟ سرمایه‌های ما چه قابلی دارد!؟ سرمایه‌ی ما در مقایسه با آن سرمایه‌ی عظیمی که زهرای اطهر و شوهر و پدر و فرزندان او در راه خدا خرج کردند، قابل مقایسه است!؟ این مختصر علمی که من و شما داریم؛ مختصر زبانی که داریم؛ مختصر پولی که داریم؛ مختصر نفوذی که داریم؛ مختصر طبع شعری که داریم؛ مختصر معرفتی که داریم، در جنب آن اندوخته‌ی عظیم بی‌نظیری که خدای متعال در آن وجود ملکوتی گرد آورده و مجتمع کرده، چه اهمیتی دارد!؟ ما چه داریم، تا در راه خدا بخل کنیم!؟ امروز راه علی و فاطمه و ائمه، همان راه امام خمینی است. اگر کسی این را نداند و نفهمیده باشد، باید در بصیرت خودش تجدید نظر کند. هرچه داریم باید در راه اینها خرج کنیم. این، آن چیزی است که این علقه را معنا می‌بخشد. امیدواریم خدای متعال از شما قبول کند. بحمدالله شما در راه او هستید. در این شعرهایی که در محافل و مجالس می‌خوانید و محبت فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها را با این بیانات و گفته‌ها و شعرها و سرودها در دلها می‌گنجانید، یک چند بیت از دستورات آن بزرگوار را هم، حتماً چاشنی کارتان کنید. این احادیثی را که از آن بزرگوار درباره‌ی نماز و مسائل گوناگون دینی نقل شده، در زبان شعر بگنجانید. اگر شعر هم ندارید، با همان زبان نثر، دو کلمه بگویید، تا آن محبتی که فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها در دلها دارد، با بیان شما مشتعل شود. به نظرم یک وقت این بیت صائب را برای شما خواندم که: عشاق را به تیغ زبان گرم می‌کنیم چون شمع، تازیانه‌ی پروانه‌ایم ما این بیت، وصف حال شماست. از محبتی که در دلها برمی‌انگیزانید، برای فرا گرفتن دو کلمه از معارف فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها و دستورات عملی آن بزرگوار استفاده کنید. پروردگارا! ما را در دنیا و آخرت، با این بزرگواران بدار. یک لحظه ما را از فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها جدا مکن. پروردگارا! توفیق معرفت این بزرگوار و فرزندانش و شوهر و پدرش را به ما عنایت کن. اللهم انی اسئلک بفاطمة و ابیها. و بعلها و بنیها. و سر المستودع فیها. اغفر لنا و لوالدینا. و انصر الاسلام و المسلمین. و اخذل الکفار و المنافقین. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. ۱) بحارالانوار: ج ۴۳، ص ۲۶. ۲) بحارالانوار: ج ۴۳، ص ۷۶. ۳) طه: ۱ و ۲. ۴) بحارالانوار: ج ۴۳، ص ۱۶.  
531
1371/09/19
بیانات در دیدار اعضاى «شوراى عالى انقلاب فرهنگى»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17189
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم اولاً به آقایان و برادران عزیز خوشامد عرض می‌کنم. همان‌طور که جناب آقای هاشمی فرمودند، چند سالی است که با آقایان در این جلسه مأنوسیم و هر سال که این دیدار رأس موعد سال انجام می‌گیرد، تجدید عهد و انسی با این جلسه و اعضای محترم آن است. وقتی انسان فکر می‌کند، می‌بیند شورای عالی انقلاب فرهنگی یکی از صدقات جاریه‌ی امام رضوان اللَّه تعالی علیه است و نعمت بزرگی برای امور فرهنگی کشور است. همان‌طور که جناب آقای هاشمی اشاره کردند، اگر امور فرهنگی، یک متولی و مجمع دلسوز و پیگیر و علاقه‌مند نداشته باشد، احتمال این هست که برنامه‌های فرهنگی، در محاسبات دولتی، جای خودش را پیدا نکند. مجموعه‌ی دولت، طبعاً به مسائل کلی کشور می‌رسند و بدیهی است که بعضی از مسائل، به هر دلیل، خودش را بر مجموعه‌ی دولت تحمیل می‌کند و چاره‌ای نیست که راجع به آنها تصمیم‌گیری شود. لذا در این بین، مسائل فرهنگی به مرکزی احتیاج دارند که در آن، دلسوزانه و پیگیر در مورد آنها مطالعه شود. آن مرکز، همین مجمع است. شاید در ابتدای امر، عده‌ای خیال می‌کردند که برای یک مجموعه‌ی فرهنگی، یک شورای فرهنگی دیگر ضرورت ندارد. اما امام تأکید کردند که «شورای عالی انقلاب فرهنگی باید باشد» و شورا، به این شکل جدید تشکیل شد و خود جناب آقای هاشمی هم یکی از پیگیرها و دلسوزهای این قضیه بودند. شاید نظر حضرت امام به همین معنا بود که واقعاً مسائل فرهنگی کشور - چه آنچه که مربوط به ارگانهای فرهنگی است؛ مانند دانشگاهها و آموزش و پرورش و وزارت ارشاد؛ و چه آنچه مربوط به مسائل فرهنگی جامعه به طور عام است - یک متولی و مباشر داشته باشد. الحمدللَّه که این جلسه باقی ماند و نسبت به آن اهتمام می‌شود و آقایان مسؤولین رسمی و موظفین دولتی فرهنگ و صاحب‌نظران فرهنگی در آن شرکت دارند و کار پیش می‌رود. دو نکته در باب مسائل فرهنگی به ذهنم می‌رسد که عرض می‌کنم: نکته‌ی اول، مربوط به دانشگاههاست. وضع دانشگاهها، از جهات گوناگون الحمدللَّه رو به پیشرفت و حسن است. از جهت کمی، دانشگاهها توسعه پیدا کردند، دانشجویان زیاد شدند؛ و امروز شهرهایی وجود دارد که پیش از انقلاب، هرگز گمان هم نمی‌رفت در آنها بتوان یک مرکز عالی علوم دایر کرد، لکن امروز وجود دارد و بلکه در بعضی از شهرهای کوچک، چندین دانشگاه است. دولت چه در دانشگاههای دولتی و چه در دانشگاههای غیر دولتی، واقعاً سرمایه‌گذاری زیادی کرده است. از جهت کیفی هم انسان می‌تواند حدس بزند و نشانه‌هایش هم دیده می‌شود، که بحمداللَّه کار زیاد شده و از طرف مسؤولین تلاش دلسوزانه انجام می‌گیرد. من تعجب کردم وقتی در روزنامه‌ای دیدم گویا به شایعه‌ای دامن زده می‌شود مبنی بر این‌که «قرار است دانشگاههای دولتی را به بخش خصوصی واگذار کنند!» چنین موردی را قبلاً نشنیده بودم و معلوم شد که بناست شایعه‌پراکنی انجام گیرد. دولت نسبت به این قضیه، با علاقه‌مندی، با احساس مسؤولیت و اهتمام به مسائل فرهنگی و دانشگاهی پیش می‌رود و اینها جهات مثبت است. اما نکته‌ای که باید به آن توجه شود، این است که ما هر چه از مبدأ انقلاب فاصله می‌گیریم و سالهای عمر انقلاب و جمهوری اسلامی بیشتر می‌شود، قاعدتاً باید معارف بخشهای مختلف کشور به معارف انقلاب نزدیکتر، به آنها آمیخته‌تر و از آنها متأثرتر شود، و این امری طبیعی است. فرض بفرمایید اگر ما در سالهای اول انقلاب برای بعضی از علوم انسانی - که تفکر اسلامی نسبت به این علوم و چگونگی محتواها و اهداف و آموزشهای آنها نظرهایی دارد - کتابهای کمی داشتیم، اکنون باید کتابهای بیشتری داشته باشیم. اگر اساتید کمی داشتیم، اکنون باید اساتید بیشتری داشته باشیم. اگر جهت بعضی از علوم، اسلامی نبود یا کمتر اسلامی بود، اکنون این خصیصه باید بیشتر شده باشد. اگر محیط دانشگاهها فرضاً با مفاهیم اسلامی و عمل اسلامی کمتر آمیخته بود، امروز قهراً باید آمیخته‌تر باشد. یعنی نتیجه‌ی قهری سیر در مسیر انقلاب، این گونه باید باشد. ما با دور شدن از مبدأ انقلاب، از اهداف انقلاب که نباید فاصله بگیریم؛ بلکه باید به این اهداف نزدیک شویم. ما، چون با هدایت انقلاب و با حرکت انقلاب حرکت می‌کنیم، قاعدتاً باید روزبه‌روز به اهداف انقلاب نزدیکتر شویم. و این مهم، باید در دانشگاهها، در کتابهای دانشگاهی و در اساتید و فضای دانشگاه، خودش را نشان دهد. بعضی از علوم انسانی دچار وضع نامطلوبی است که آقایان مسؤولین دانشگاهها باید به این قضیه برسند. از برخی بخشهای علوم انسانی دانشگاهها گزارشهایی می‌رسد مبنی بر این‌که مثلاً در دانشکده‌ای، دروسی که زیر بناها و قاعده‌های اسلامی دارند، به وسیله‌ی بعضی تدریجاً؛ کنار زده می‌شوند و آن دروسی که پایه‌ها و زیربناهای غربی دارند بیشتر تشویق و ترویج می‌شوند. یا مثلاً گفته می‌شود «اساتیدی که نسبت به علوم انسانی با مبانی اسلامی، انس و اعتقاد دارند، به شکلی، کنار زده می‌شوند. یا واحدهای درسی‌ای که با این‌گونه علوم انسانی سر و کار دارند، حذف می‌شوند، یا برای حذف آنها تلاش می‌شود. یا دانشجویانی که تزهایی می‌نویسند که مایه‌های اسلامی دارند، تزهایشان مورد بی‌مهری و بی‌اعتنایی قرار می‌گیرد.» اگر چنین مواردی درباره‌ی دانشکده‌ای یا بخشی از یک دانشکده شنیده شود، به نظر من باید با حساسیت برخورد گردد. ممکن است گزارشی برسد که دقیق هم نباشد؛ اما مهم است و باید به قضیه رسیدگی شود. نباید گذاشت میدانی باز شود برای این‌که علوم برخوردار از تفکر اسلامی و مهتدی به هدایت اسلامی، منزوی شوند و کنار بمانند. این، یک نکته است. به طور کلی، در باب علوم انسانی، آن کاری که ما باید در مجموعه‌ی دانشگاهها مشاهده کنیم، مشاهده نمی‌شود. البته تلاشهایی می‌شود و بنده هم مطلعم. مثلاً از تلاشهایی که در زمینه‌ی نوشتن کتاب انجام می‌گیرد با خبرم؛ چه از طرف مجموعه‌ای که با قم همکاری داشت و بعضی از آقایان در ارتباط بودند و هستند، و چه تلاشی که در خارج از آن مجموعه برای تهیه و تولید کتاب می‌شود. لکن ما باید بعد از گذشت سیزده، چهارده سال از پیروزی انقلاب، یک کار اساسی در این زمینه کرده باشیم. مسائل علوم انسانی، غیر از مسائل سایر دانشها و علوم صرف و از این قبیل چیزهاست. اینها مسائلی است که موضوعاتشان در - به اصطلاح - آمیختگی با دین یا ناآمیختگی با دین، نتایج دوگانه‌ای دارد. نمی‌شود جامعه، حکومت و نظام، اسلامی باشد؛ اما در بخشی از این نظام، استاد یا مدیر و یا مجموعه‌ای باشد که به مسائل اسلامی بی‌اعتنا باشد، یا در جهت عکس آن حرکت کند و یا جهت عکس آن را ترویج نماید. نسبت به این قضیه، باید خیلی حساس بود. این، آن توصیه‌ای است که می‌خواهم عرض کنم. باید تلاش کرد برای این‌که علوم انسانی را بر پایه‌های اسلامی، با دید اسلامی، با تفکر اسلامی، و مبتنی بر جهان بینی اسلامی تدوین کنیم. اگر پولی لازم دارد، صرف شود و اگر تربیت افرادی لازم است، این کار را انجام دهیم. زمانی را که ما از اول انقلاب تاکنون گذرانده‌ایم، زمان کمی نیست و قاعده‌اش این است که در چنین مدتی توانسته باشیم بخش عمده‌ای از کار را پیش ببریم. هر چه هم دیرتر بشود، بدتر خواهد بود. لذا، هیچ فوت وقت را نباید اجازه دهیم. نکته‌ی دوم، مربوط به مقوله‌ی «تهاجم فرهنگی» است که مکرراً از همه‌ی مسؤولین فرهنگی و غیرفرهنگی، نسبت به این قضیه اظهار نظرها و مطالبی شنیده و گفته شده است. بنده می‌خواهم عرض کنم که مقوله‌ی تهاجم فرهنگی را باید یک مقوله‌ی حقیقی و جدی به حساب آوریم. یعنی نباید آن را چیز کمی محسوب کنیم. باید بر اساس این‌که حرکت و مبارزه‌ی فرهنگی‌ای علیه جمهوری اسلامی، در ساحتها و عرصه‌های مختلف وجود دارد، برنامه‌ریزی کنیم و این برنامه‌ریزی باید در سطوح مختلف انجام شود. یکی از سطوح، «شورای عالی انقلاب فرهنگی» است. یکی از سطوح، وزارتخانه‌های مربوط به این امور است. یکی از سطوح، مطبوعاتی است که منتشر می‌شود. این تهاجم و مبارزه‌ای که در میدان فرهنگی با تفکر اسلامی و جمهوری اسلامی می‌شود، دارای شاخه‌ها و شعبه‌های متعددی است که اگر واقعاً انسان بخواهد آنها را بررسی و احصا کند، خواهد دید که عرصه‌ی بسیار وسیع و عظیمی است. فرض بفرمایید دیده می‌شود که تفکر سیاسی اسلام، در مطبوعات، در کتابهای مختلف، در ترجمه‌ها و حتی در تاریخ نویسی، زیر سؤال می‌رود! بالاخره این انقلاب بر مبنای یک تفکر سیاسی اسلامی بنا شده است. اگر اسلام یک تفکر سیاسی نداشت، که یک انقلاب بر مبنای اسلام شکل نمی‌گرفت و یک نظام براساس آن به وجود نمی‌آمد! این نظام با همان تفکر سیاسی اسلام شکل گرفته و بناست حرکت کند. تفکر سیاسی اسلام، تفکری بلامعارض نیست و در مقابل آن، مکاتب، آرا و نظرات سیاسی گوناگونی در دنیا صف کشیده‌اند. امروز، چه در مقالات، چه در کتابها، چه - همان‌طور که عرض کردم - حتی در تاریخ و زندگینامه‌نویسی - مثلاً یک شخصیت ایرانی یا تاریخی را که می‌خواهند معرفی کنند - چگونگی بیان مطلب طوری است که تفکر سیاسی‌ای که جمهوری اسلامی مبتنی بر آن است - یعنی همین تفکر حکومت اسلامی، با همین شکلی که ما و مسلمانان به آن معتقدیم - مورد تردید واقع می‌شود! این، وجود دارد و امروز هست. یک وقت هست که یک نفر آدم با یک مبنا، مخالف فکری است؛ می‌نشیند برای خودش مقاله‌ای یا کتابی می‌نویسد. ما هم انتظار نداریم چنین چیزی نباشد. یا کسانی که مخالف با طرز فکری هستند، می‌نشینند کتاب می‌نویسند. این، امر نامنتظری نیست و اگر وجود داشته باشد، عکس‌العمل خیلی مهمی را هم نباید در انسان ایجاد کند. علیه توحید هم ممکن است کسی کتاب بنویسد. این‌که اشکالی ندارد. علیه توحید کتاب می‌نویسند، ماهم له توحید کتاب می‌نویسیم. لکن یک وقت انسان مشاهده می‌کند از ملاحظه‌ی مجموع کارهایی که انجام می‌گیرد، و قرار دادن آنها در کنار هم، یک نقشه‌ی کلی به دست می‌آید. احساس می‌شود که این نقشه، نقشه‌ای تصادفی نیست و حاکی از وجود یک نقشه در پشت آن است. این را امروز، انسان احساس می‌کند. این، یک بخش از کار سیاسی است که تفکر سیاسی اسلام را در خلال مطبوعات، یا عقاید بنیانی اسلامی را به شکل ظریفی در داخل کتابها - حتی کتابها و جزوه‌های درسی - کلاسهای درس، قیافه گرفتن‌های معلم در برخورد با شاگرد در مسائل مختلف، یا در جامعه، در مجلات و روزنامه‌ها، زیر سؤال ببرند و رد کنند. به نظر من، یکی از بخشهای اساسی تهاجم فرهنگی، کشاندن نسل جوان جامعه به ابتذال و فساد اخلاقی است، که در مقوله‌ی فساد فرهنگی می‌گنجد. متأسفانه وقتی که راجع به تهاجم فرهنگی و کشاندن مردم به صحنه‌ی مقابله با آن و نهی از منکر و مقولاتی چنین صحبت می‌کنیم، غالباً به خاطر سوابق ذهنی یا هر چیز دیگر، ذهن عده‌ای به سمت مصداقهای کوچک می‌رود. این، در دو نقطه، دو نتیجه‌ی بد دارد: یک عده انسانهای سطحی، قضیه را در همان حد منحصر می‌بینند و نیرویشان را در جهت همان مثالهای سطحی و کوچک که چندان اهمیتی ندارد بسیج می‌کنند. هوشمندان و متفکرین جامعه هم، وقتی می‌بینند مسأله در این حد خلاصه می‌شود، اهمیت آن، در نظرشان کاسته می‌شود. این، مایه نگرانی است. البته مثال کوچکی هم ممکن است مثلاً در خیابانهای تهران، به صورت تهاجم فرهنگی در چهره و پوشش چند نفر زن وجود داشته باشد. اما قضیه به این‌جا منحصر نمی‌شود. قضیه این است که حقیقتاً جبهه‌ی وسیعی از جبهه‌های دشمن، با ابزارهای مؤثر و خطرناک و کارآمد، و با استفاده از علم و فنآوری به وجود آمده، برای این‌که جمهوری اسلامی را با یک تهاجم فرهنگی مواجه کنند و آن را مورد یک حمله و مبارزه‌ی فرهنگی قرار دهند. چنین مبارزه‌ای، اگر در مقابلش حرکتی انجام نگیرد، بلاشک پیروز خواهد بود. این مبارزه، مثل مقابله‌های سیاسی و نظامی نیست و چنانچه در مقابلش مبارزه‌ای همان‌طور هوشمندانه و با استفاده از همان روشها، یا روشهایی که جایگزین آنها باشد، صورت نگیرد، از آن مبارزه‌های بسیار خطرناک و تهاجمهای بسیار نابودگر و پوک کننده و از بین برنده خواهد بود. به نظر من، باید به این قضیه رسید. در این زمینه، از اعمال سلیقه هم باید جلوگیری کرد. حال یک نفر سلیقه‌اش این است؛ فلان مسؤول فلان بخش فرهنگی ما، سلیقه‌ای دیگر نسبت به قضیه‌ای دارد. نباید به این سلیقه‌ها تکیه کرد. باید قضیه را و خطر را، با همان اهمیتی که هست، دید. باید قضیه را با همان اهمیتی که هست، در شورای انقلاب فرهنگی، که یک مرکز اساسی است، مطرح کرد. در دوران جنگ راجع به بسیج و بسیج دانشجویی در همین شورا صحبت می‌کردیم. باید درباره‌ی بسیج نیروها در این زمینه صحبت کرد و درباره‌ی این قضیه جدی اندیشید. یکی از برادران یادآوری کردند - در ذهن من نیز همین معنا بود - که الان مسأله‌ی ویدئو در شورا مطرح شده است. قضیه‌ی ویدئو از برنامه‌هایی بوده که مطرح شده و قابل توجه نیز هست. شاید به نظر برسد که مگر ویدئو چقدر اهمیت دارد که در شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح شود!؟ اما این، اهمیت دارد. برای این‌که فیلمهای ویدئو یکی از ابزارهای ترویج ابتذال است. ما بایستی با یک ابزار مواجهه‌ی صحیح پیدا کنیم و ببینیم این مواجهه‌ی صحیح چه باید باشد. سلیقه و اعتقاد من این است که باید با یک دید همه جانبه و به اصطلاح دوراندیش با این قضیه برخورد شود. اگر ما به تصور این‌که دشمن با ماهواره به سراغمان می‌آید - حرفی است که امروز زیاد رایج است - یا این‌که رادیوها و تلویزیونهایشان تا چند صباح دیگر فضای زندگی و جامعه‌ی ما را پوشش خواهد داد، بگوییم «پس بیاییم عقب نیفتیم و خودمان برای ایجاد جاذبه در مردم، فیلمهای ویدئویی یا سینمایی و یا تلویزیونی را - به آن شکلی که برای مردم جاذبه دارد - تولید کنیم.» این به نظر حرف درستی است؟ می‌بینیم چنین فکری در بعضی از ذهنها، واقعاً هست. اما این‌طور که نمی‌شود با قضیه و با مشکل برخورد کرد. ما باید مصونیت بدهیم. وقتی که احساس می‌کنیم خطر، عمومی است، یا خطر، در حال وسعت گرفتن است، باید کاری کنیم و مصونیت ببخشیم. در همین قضیه‌ی ویدئو، اساسی‌ترین کار این نیست که بیاییم ویدئو را به عنوان ابزاری که نمی‌شود جلوش را گرفت، جلوش را رها کنیم. بلکه اساسی‌ترین کار این است که اول ببینیم چگونه می‌توان دستگاههایی درست کرد که مردم را از لحاظ استفاده‌ی از ویدئو به طریق صحیح هدایت کند. فیلمهایی که امروز در اختیار قرار می‌دهند، فیلمهای مضر و مفسدی است. کمترین زیان این فیلمها، ضررهای اخلاقی است. اگر هم نگوییم ضررهای اخلاقی، مسلماً ضررهای رفتاری دارد. رفتار بچه‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ رفتار جوانان را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ ولو تأثیر اخلاقی چندان عمیقی هم در آنها نداشته باشد. این، کمترینش است. ضررهای بزرگتر از این هم دارد. نباید اجازه بدهیم که این ضرر، به جامعه‌ی ما بخورد. باید اولین کاری که می‌توانیم بکنیم این باشد که مراکزی برای تولید و فراهم کردن آنچه که به درد مردم می‌خورد و مفید است درست کنیم. علی ای حال، این قضیه، یعنی مساله‌ی تهاجم فرهنگی دشمن، باید جدی گرفته شود. گاهی اوقات یک حرف، چون تکرار می‌شود و مورد توجه عمیق قرار نمی‌گیرد، یا عکس‌العملی نسبت به آن صورت نمی‌گیرد و با یک برخورد سطحی از آن عبور می‌شود، تکرار ممل نسبت به آن به وجود می‌آید. یعنی انسان احساس می‌کند که دیگر تکرارش، واقعاً ملال آور است. می‌گوییم این جمله و این تعبیر را، از بس تکرار کردیم، دیگر نباید تکرار کنیم. اما این قضیه، به نظر من، از آن قضایا نیست. نمی‌شود از این قضیه، به آسانی گذشت. بنده، با این‌که وقتم کم است، مجلات را غالباً ورقی می‌زنم؛ به کتابهایی که چاپ می‌شود - بخصوص کتابهای ادبی و فرهنگی و از این قبیل، که برایم می‌آید - نگاهی می‌کنم و آنها را ورقی می‌زنم. کتابهای خوبی نوشته می‌شود. مطالب و مقالات خوبی نوشته می‌شود. اما آنچه که نوشته می‌شود، کمتر متوجه این مبارزه‌ی فرهنگی است. می‌خواهم عرض کنم: جبهه‌ای وجود دارد، که به شکل نظم یافته و سازمان یافته‌ای حمله می‌کند. این طرف هم، اگر چه کار زیادی انجام می‌گیرد، اما حرکت شکل و نظم یافته‌ای برای دفاع وجود ندارد. این است که انسان احساس خطر می‌کند. لذا انتظار است که به این قضایا، واقعاً به طور جدی، رسیدگی شود. البته در این قضیه، هم وزارت ارشاد - به عنوان متولی اصلی از لحاظ اجرایی - و هم وزارت آموزش عالی - به عنوان دستیار و کمک کار - می‌توانند سهیم باشند. امیدواریم خداوند به شما آقایان کمک کند که این بار سنگین و این کار بزرگ را، همان‌طور که خود شما می‌خواهید و می‌دانم که مورد اعتقاد و ایمانتان است و برای آن دل می‌سوزانید، پیش ببرید وان‌شاءاللَّه، بتدریج به هدفهای این شورای مهم و مؤثر، برسیم. والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته  
532
1371/09/11
بیانات در دیدار اعضای کنگره بزرگداشت استاد شهریار
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=10145
null
533
1371/09/04
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس جمهور ازبکستان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57949
ارتباط میان دو کشور مسلمان ایران و ازبکستان یک ارتباط معنوی، عمیق و قدیمی است و با توجّه به آثار بزرگ علمای ازبکستان در معارف اسلامی، ما جمهوری ازبکستان را یکی از مراکز بزرگ معارف اسلامی می‌دانیم و از گرایش مجدّد این کشور به فرهنگ اصیل اسلامی خود، پس از استقلال جمهوری‌های شوروی سابق، بسیار خرسندیم و از ارتباط برادرانه و صمیمانه میان دو کشور ایران و ازبکستان نیز استقبال می‌کنیم. ما معتقدیم کشورهایی که با یکدیگر وجوه مشترک فرهنگی و تاریخی دارند، باید همکاری داشته باشند و از تکیه کردن به قدرت‌های بزرگ استکباری پرهیز کنند. در میان کشورهای اسلامی، همسایه و یا کشورهایی که وجوه مشترک میان آن‌ها وجود دارد، راه درست زندگی همکاری‌های منطقه‌ای است. قدرت‌های بزرگ از اینکه میان چنین کشورهایی اتّحاد، همکاری و همدلی وجود داشته باشد نگرانند و نمی‌خواهند چنین اتّحادی صورت پذیرد، ولی ما باید به فکر مصالح خود باشیم و ملاحظه‌ی خواست قدرت‌های استکباری را نکنیم. امیدواریم شما در عزم راسخی که بر ایجاد ارتباطات برادرانه و اسلامی با کشورهای مسلمان و همسایه دارید،‌ روز‌به‌روز توفیق بیشتری به دست آورید.
534
1371/08/27
بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان بسیج
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2643
null
535
1371/08/24
بیانات در مراسم عمامه‌گذارى گروهى از طلاب، در سالروز ولادت فرخنده‌ى حضرت زهرا(س)
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29678
null
536
1371/08/19
بیانات در دیدار مسؤولان وزارت فرهنگ و آموزش عالى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17184
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم اولاً خیلی خوش‌آمدید برادران عزیز. خوشحالیم از این‌که شما مسؤولان متصدی سمتهای حساس نظام جمهوری اسلامی را مجموعاً و مجتمعاً در این‌جا زیارت می‌کنیم. همان‌طور که آقای دکتر معین اشاره کردند، میل و احساس قلبی من این است که بیشتر شما را ببینیم، با شما حرف بزنیم، از شما بشنویم و مطالبی هم به شما عرض کنیم. منتها هم شما گرفتارید و هم ما گرفتاریم و این فرصت پیش نمی‌آید. لذا از این فرصت استفاده می‌کنیم و امیدواریم که ان‌شاءالله آنچه را که می‌گوییم و می‌جشنویم، برای خدا و در راه او و در خدمت دین خدا و بندگان او باشد. درباره‌ی چند مسأله، هرچه سخن بگوییم تکراری است. اهمیت آموزش عالی، امری است که همه از اول انقلاب تا به حال، مکرر و به زبانهای مختلف درباره‌ی آن حرف زده‌ایم و چیزی نداریم که بر آنچه امام راحل ما رضوان‌الله تعالی علیه دراین‌باره فرمودند و همه گفتند، بیفزاییم. معلوم است که این بخش، بخش بسیار بسیار حساس جامعه‌ی ماست، که باید از استعداد موجود جوانان و همچنین اساتیدمان، حداکثر استفاده را بکنیم و تحقیقات و علوم را افزایش دهیم. در این خصوص هم هرچه بگوییم، تکراری است و شما خودتان می‌دانید که استعداد جوانان ما در دنیا، جزو استعدادهای بالاتر از متوسط است و تحقیقات این را ثابت کرده است. طبعاً اساتید ما نیز همین‌گونه‌اند، و ما باید به تحقیق و تعمق و غور در تعلم، بها و اهمیت دهیم. مطالب دیگری هم که ما عرض کنیم، غالباً نکاتی است که شما می‌دانید. اما بعضی نکات است که تذکر آنها لازم است و هرچه هم بیشتر تذکر داده شود، بهتر و مفیدتر است. یکی از آن نکات این است که ما اگر بخواهیم نسلی تربیت کنیم که در ده، پانزده سال آینده بتواند جامعه‌ی اسلامی و انقلابی را حفظ کند، امروز تعهدات و التزامات ویژه‌ای برای این نسل قائل شویم. توضیحاً عرض کنیم که مثلاً پانزده سال بعد، ما پانزده سال دیگر از مبدأ انقلاب فاصله خواهیم گرفت و آن شور انقلابی که مثل همه‌ی چیزهای دیگر در آغاز بیشتر و گرمتر است، به همین نسبت فرو خواهد نشست. اگر ما، قبل از آن‌که این شعله فرو بنشیند، توانسته باشیم هیزم مناسب و آتشهای ماندگار و دیرپایی فراهم کنیم، جامعه از گرمای انقلاب در بیست و پنج یا بیست سال بعد از پیروزی، بهره خواهد برد. اما اگر از این شعله، برای پدید آوردن آتش دیرپا - و نه آتش زودمیر و تمام شدنی - استفاده نکرده باشیم، در پانزده سال بعد، یعنی زمانی که این جوان به بازار کار وارد می‌شود و در محیط جامعه مشغول بهره‌دهی می‌گردد، دیگر بعید است بتوانیم از او انتظار داشته باشیم که به توقعات انقلابی و اسلامی در اداره‌ی جامعه پاسخ دهد. این، یک امر روشن و طبیعی است. حالا شما امروز برای تربیت آن نسل چه کار باید بکنید؟ این، غیر از درس خواندن و تحقیق است. این، یک امر دیگر است. امروز دانشگاههای ما باید به گونه‌ای باشند که متخرج آنها، عنصری پایبند به انقلاب و اسلام باشد. برای ارزشهای این انقلاب، که در رأس آنها ارزش استقلال ملی و آزادی کشور و رهایی از قید و بند سلطه‌گران جهانی و پایبندی متعهدانه و متعبدانه به اسلام است، باید فکری کرده باشیم. یعنی این دانشجوی امروز ما، باید طوری تربیت شود که برای این شعارها ارزش قائل باشد. این مهم، التزامات ویژه‌ای را ایجاب می‌کند و تعهد خاصی را در دانشگاه می‌طلبد. برای این، چه کار می‌خواهید بکنید؟ بنده وقتی به وضعیت عمومی دانشگاهها خوب نگاه می‌کنم، می‌بینم بحمدالله وزیر ما آقای دکتر معین است که برادری عزیز و مسلمانی انقلابی است و من چقدر ایشان را دوست می‌دارم و چه اعتقادی دارم به دیانت و روحیه‌ی انقلابی ایشان. رؤسای دانشگاهها هم که شما هستید؛ همه از برادران مؤمن و خوبید. اما وقتی محصول این مدیریت را در داخل دانشگاهها نگاه می‌کنیم، می‌بینیم آن‌طور که انتظار هست، نیست. علتش چیست؟ این را باید شما دنبال گیری کنید. باید به این، رسیدگی کنید. کسی گمان نکند که امروز دیگر لزومی ندارد درباره‌ی مثلاً تدین‌اساتید یا کسانی که مسؤولیتهایی در بخشهای مختلف دانشگاهها دارند، حساسیت داشته باشیم؛ و فقط باید بپردازیم به این‌که کمیت دانشجو را زیاد کنیم یا کیفیت آموزش را بالا ببریم. نه؛ گیرم که شما دو برابر این مقداری که امروز دانشجو تربیت می‌کنید، تربیت کردید. فرض کنیم کیفیت هم بالا رفت - که بعید می‌دانم بدون توجه به تعهدات انقلابی و اسلامی، بشود کیفیت را بالا برد - اما وقتی متخرج این دانشگاه برای این کشور و برای این آرزوهای بزرگ ملی، ارزشی قائل نباشد؛ دلی نسوزاند و کاری نکند، چیزی نصیب کشور نشده و سرمایه‌گذاری شما پاسخی نداده است. بنابراین اصل قضیه آن است که ما برویم سراغ این‌که در این دانشگاه می‌خواهیم چگونه آدمی بسازیم؟ اگر پاسخ این است که می‌خواهیم یک متخصص مؤمن به مبانی‌انقلاب و معتقد به انقلاب و تلاشگر در راه هدفهای انقلاب بسازیم - که از نظر ما همین است و غیر از این نیست - آن وقت باید برای او برنامه‌ریزی کرد. باید فکری در دانشگاه کرد تا بشود چنین کسی را تربیت نمود. الان، بینی و بین‌الله این‌طور نیست. این، درحالی است که مادیگر بهتر از ایشان، چه کسی را می‌توانیم در رأس آموزش عالی بگذاریم؟ یک برادر مؤمن، انقلابی، مسلمان و خوب. اما درعین‌حال می‌بینیم که این مقصود، برآورده نیست. عیب کار کجاست؟ در گزینش استاد است؟ در عدم نظارت بر کار اساتید است؟ در اداره‌ی نادرست دانشگاههاست؟ در پرورش ندادن روحیه‌ی دینی در دانشگاههاست؟ در کمبود کار فرهنگی و دینی است؟ در تعارض جناحهای دینی در داخل دانشگاهها به بهانه‌ها و اسمهای بی‌ربط و بی‌معنی با یکدیگر است؟ بالاخره علتی دارد و علت‌یابی به‌عهده‌ی شماست. این، مسؤولیت شماست. امروز شما باید انقلاب را در کار خودتان خلاصه کنید. بالاخره یک نانوا هم، وقتی که پشت جبهه نان می‌پزد، اگر نان او بد یا خمیر باشد و یا دیر به خط مقدم جبهه برسد، ضرر خواهد زد. این مسأله هم به همین اندازه، در سرنوشت انقلاب مؤثر است. آن‌که در مثل یک نانواست، یک شاغل و یک کاسب معمولی است؛ حال شما ببینید در سطح دانشگاه که پرورش‌دهنده‌ی عالی‌ترین مشاغل در یک نظام فرهنگی و دینی و مشاغل علمی است - آن هم علمی که با چنین نسلی مواجه است - مسأله چقدر اهمیت دارد! مفهوم انقلاب برای شما این است. مفهوم انقلاب برای شما آقایان این نیست که به فکر سیاست بین‌المللی باشید، یا به فکر جنگ باشید، یا به فکر چه. مفهوم انقلاب برای شما این است که دانشگاهها را آنچنان بسازید که به آن چیزی که توقع انقلاب از آن است جواب دهد. این، بر عهده‌ی شماست. باید برای رؤسا و فعالین دانشگاهها جلسات و سمینارهایی تشکیل شود و حقیقتاً بیندیشند و راه علاج پیدا کنند. نکته‌ی دوم این است که ما اعتقاد داریم دانشگاهها نمی‌توانند از مشی کلی اداره‌ی کشور جدا باشند. چنین چیزی، ممکن نیست. مدیریت در دستگاه دانشگاه، باید در آن بخشی که محل وصل دانشگاه به دولت است، تمرکز پیدا کند و آن، عبارت است از وزارتخانه. یعنی همین وزارت آموزش عالی و یا وزارت آموزش پزشکی، در آن بخش دیگر. این مبنای اصولی ماست. اگر فرض کنیم در برنامه‌ها این‌طور پیش‌بینی شود که دانشگاهها به کل بتوانند جدای از سیاست عمومی کشور که سیاست انقلاب است حرکت کنند، این مورد قبول ما نیست. ما این را فساد دستگاه آموزش عالی می‌دانیم. اگر آنچنان که بعضاً به گوش می‌رسد، در برنامه‌ی پنجساله‌ی دوم، زمزمه‌ی این حرفها باشد، آقایان باید توجه کنند که این زمزمه، زمزمه‌ی مخالف مصلحت و صلاح نظام است. دانشگاهها بایستی مثل همه‌ی دستگاههای کشور، در محدوده‌ی کلی نظام اسلامی ملاحظه و دیده شوند و باید سیاست واحدی بر اینها حاکم باشد. این‌طور نباشد که اگر دشمن خواست در گوشه‌ای از گوشه‌های این کشور سرمایه‌گذاری‌ای کند - حالا گیرم دانشگاه هم نه؛ فرض بفرمایید در فلان منطقه‌ی آزاد تجاری - و بتواند حرکت ضد اهداف نظام به وجود آورد، چنین امکانی را به او بدهیم. در دانشگاه که دیگر مسأله خیلی از این بالاتر است. فرض بفرمایید که دشمنان حرکت اسلامی و انقلابی کشور، بیایند در دانشگاهها سرمایه‌گذاری کنند و کاری کنند که بتوانند دانشگاهها را به سمت متضاد با سیاستهای جمهوری اسلامی بکشانند. آیا چنین پیشامدی برای نظام انقلابی و مردم مسلمان ما قابل قبول است؟ هرگز چنین چیزی مورد قبول نیست. من همین جا می‌خواهم عرض کنم - هم به آقای دکتر معین که در دولت حضور دارند و هم به برادران دیگری که احیانا در ارتباط با مسائل برنامه‌ی دوم هستند - در برنامه‌ی پنجساله‌ی دوم جا دارد نسبت به مسائل فرهنگی، اهتمام مضاعفی شود. اگرچه مسائل اقتصادی و مسائل صنعتی و کشاورزی و غیره، بسیار حائز اهمیت است؛ لکن همه‌ی اینها بدون اهتمام به مسائل فرهنگی، گمان زیاد است که ناکام خواهد شد. یا به مسائل فرهنگی اهتمام خواهیم ورزید که آن وقت برنامه‌های ما برنامه‌های صحیحی است؛ یعنی حرکت درستی خواهد بود، یا این‌که خدای نکرده، اهتمام نخواهیم ورزید، که آن وقت تلاشهای ما برای کار اقتصادی و سازندگی اقتصادی و صنعتی و چه و چه هم به گمان زیاد، اثر عکس خواهد داد، یا لااقل اثر مطلوب نخواهد داد. لذا، ان‌شاءالله باید در برنامه‌ی دوم، در هیأت دولت هم این را مطرح کنند. در جلسات تصمیم‌گیری برنامه دوم هم این را مطرح کنند. هم ایشان و هم بقیه‌ی آقایانی که مسؤولین ذی‌ربط این امورند. یعنی آنچنان که مصلحت است، با کیفیت و حجم بالا، مسائل فرهنگی را در برنامه‌ریزی پنج‌ساله‌ی دوم دخالت دهند. نکته‌ی دیگری هم در باب دانشگاهها هست که بنده مکرراً درباره‌ی آن فکر کرده‌ام و با جناب آقای رئیس جمهور هم آن را در میان گذاشته‌ام و از ایشان هم خواسته‌ام که این موضوع را دنبال کنند - که لابد دنبال می‌کنند؛ و شما هم بدانید و از این طرف، ان‌شاءالله، این کار را انجام دهید - و آن عبارت است از وصل دستگاه دولت به دانشگاه. ما الان در زمینه‌های گوناگون، استعداد و ظرفیت وافری در دانشگاهها برای بررسی و حداقل ارائه‌ی نظر کارشناسی داریم. فرض بفرمایید در زمینه‌ی مسائل اقتصادی. در دانشگاهها عناصر زیادی داریم که می‌توانند در باب سیاستهای اقتصادی کشور، یا در نگاه کلان به مسائل اقتصادی و یا به‌طور خاص در مسأله‌ای، اظهارنظر کنند و مطالب مفیدی را در اختیار دولت بگذارند. متأسفانه بدنه‌ی کارشناسی ما، از دستگاه دانشگاهی منقطع است. آن‌گونه که شنیده‌ام، در دنیا این‌طور نیست؛ یعنی در مراکز علمی پیشرفته‌ی دنیا، طرحهای سفارشی دولت را در مسائل گوناگون مورد توجه قرار می‌دهند و کار می‌کنند. فرض بفرمایید حالا ما می‌خواهیم مثلاً در زمینه‌ی مسائل رایانه یا مسائل انفورماتیک، بحث و کار کنیم. دولت یک دستگاه اجرایی است. یک عده افراد در این‌جا هستند که در زمینه‌های سیاستگذاری، سازماندهی، تجهیزات و کیفیت و چگونگی بهره‌گیری، صاحب‌نظرند. اینها از دانشگاه می‌خواهند که روی این مسأله برای ما کار کنید. آنها هم کار می‌کنند؛ هم برای خودشان عامل پیشرفت است و هم دولت میان عده‌ی معدودی از کارشناسان دستگاههای اداری یا سازمان برنامه و غیره، منحصر نمی‌ماند. ما به این احتیاج داریم. همان‌طور که عرض شد، این برنامه در جاهای دیگر دنیا هم هست؛ ولی در این‌جا متأسفانه نیست. من جداً به این معنا معتقدم که خیلی خوب خواهد بود اگر بتوانیم دانشگاهها را به دستگاه اجرایی، آن‌هم به رأس دستگاه اجرایی، وصل کنیم. وزارتخانه‌ها، دستگاههای مورد اعتماد ما هستند. این نیست که ما به وزارتخانه‌ها و مسؤولینمان کم اعتماد باشیم؛ ابداً! ما به آنها اعتماد داریم. آنها مورد اعتماد ما و مجلس و مردم هستند و کار می‌کنند. منتها هرچه بشود برای عمل، فکر را پخته‌تر کرد و از جاهای مختلف نظر خواست، بهتر و به توفیق هم نزدیکتر است. مثلاً در زمینه‌ی مسائل اقتصادی؛ فرضاً در زمینه‌ی مسائل کشاورزی. بعضی از مسؤولین کشاورزی را مشاهده کردیم که کارهای دانشگاهی می‌کردند و منشأ نظر و فکر و آرای جدیدی هم بودند که مجریان، آن وقت ملتفت به آن آرا نبودند. امروز هم، عین همان مسائل هست و دستگاههای صنعتی و دستگاه معدن و زمین‌شناسی ما هم با مسائلی مواجهند. در دانشگاههای ما عناصر بسیاری هستند که در مسائل زمین‌شناسی و معدن شناسی واردند؛ متخصصند؛ تحصیل کرده‌اند. اما یک گوشه نشسته‌اند و حداکثر در یک کلاس درس می‌دهند. ما کجا این همه نیرو در زمینه‌ی معدن در وزارتخانه‌ی مربوطه داریم؟ اگر از این استاد و عده‌ای از دانشجویان او که استعدادهای جوان پرنشاطی هستند، استفاده کنیم، بهره‌های زیادی خواهیم برد. به‌نظر من، آقایان برای این کار باید طرحی درست کنند که ان‌شاءالله، دستگاه اجرایی به دنبال آن برود. این هم یک نکته از نکاتی که به نظرم قابل اهتمام آمد. نکته‌ی دیگر - اگرچه در همان حرفی که اول گفتم منعکس بود، اما حالا یک کلمه‌ی دیگر هم عرض کنم - این است که در سالهای اول انقلاب - یعنی در سالهای اول ریاست جمهوری بنده - گاهی اوقات اساتید یا رؤسای دانشگاهها، تنها یا چند نفری می‌آمدند یا واسطه می‌فرستادند و از من می‌خواستند که شما سفارش ما را به دانشجوها بکنید؛ چون دانشجویان حرمت استاد را در کلاس نگه نمی‌دارند. این جریان، مربوط به آن وقتی بود که دانشجویان گاهی که یک استاد در کلاس حرفی می‌زد، اشاره‌ای می‌کرد و مثلاً اهانتی خواسته ناخواسته از دهانش بیرون می‌آمد، یا مثلاً زی‌اش یا لباسش یا سابقه‌اش طور خاصی بود، به طرفش برمی‌گشتند. اینها مکرر می‌آمدند پیش ما که سفارشی به این دانشجویان انقلابی بکنید. ما هم، حقاً و انصافاً، این سفارشها را کردیم. چند بار در تهران، در شیراز، در تبریز و جاهای دیگر سخنرانی کردم و به دانشجویان گفتم «چرا شما قدر علم را نگه نمی‌دارید؟» دانشجویان هم - خدا پدرشان را بیامرزد - گوش کردند و آنچه را که ما می‌خواستیم عمل کردند. حالا وضع طوری شده است که خیال می‌کنم باید سفارش دانشجویانمان را به اساتید بکنیم! البته دانشجویان، به ما شکایتی نکرده‌اند؛ و خدا نکند که شکایت کنند. چون می‌دانید که شکایت دانشجو، چندان آسان نیست. مثل شکایت اساتید نیست که سه نفر چهار نفر بیایند پیش ما یا واسطه‌ای بفرستند. من می‌شنوم که در بعضی از جاها، استاد نسبت به دانشجوی انقلابی و مسلمان، برخورد خشن دارد. اگر این طور باشد که کلاس یا محیط امتحان، برای دانشجوی مسلمان ما محیط ناامنی باشد، ما مجبوریم طور دیگری عمل کنیم. من خواهش می‌کنم آقایان رؤسای دانشگاهها، به این مهم توجه فرمایند. چنین چیزی امکان ندارد که یک پسر دانشجوی ما به‌خاطر ظاهر مذهبی‌اش مورد بی‌مهری قرار گیرد، یا یک دختر دانشجوی ما به خاطر حجابش مورد بی‌مهری یا خدای نکرده اهانت قرار گیرد. البته گزارشهایی که تاکنون به من رسیده، قطعی نشده است. اما چندی پیش، یکی دو مورد در حد نزدیک به یقین بود که بنده هم عکس‌العملی نشان دادم. این‌طور نباشد استادی که نسبت به مسائل انقلابی، چندان اهمیت نمی‌دهد و ما هم شفاعت کردیم و چندی پیش به دانشجویان گفتیم «عیبی ندارد، بگذارید چنین استادی بیاید درسش را بدهد و برود»، حالا در کلاس، یا در موقع امتحان، به گونه‌ای برخورد کند که دانشجوی مسلمان و انقلابی احساس ناامنی کند. این، اصلاً قابل قبول نیست. این را آقایان توجه فرمایند. اگر با چنین استادی برخورد کردید یا پیدا کردید، باید برخورد خشن بکنید. مسأله‌ی پایبندی به ضدیت با مباحث و مسائل انقلابی، تا این حد که موجب شود یک استاد که شاگردش را مثل فرزند خودش باید دوست بدارد، برای خاطر چادر با او برخورد کند!؟ معلوم می‌شود این استاد نسبت به دین و مسائل اسلامی و انقلابی، خیلی در دل عناد دارد. اگر چنین کسی هست و چنین عنادی وجود دارد، چه لزومی دارد از چنین استادی استفاده کنید!؟ این، آن نکته‌ای بود که خواستم عرض کنم. نکات دیگری هم این‌جا یادداشت کرده‌ام که دیگر وقت نیست. اذان هم ظاهراً تمام شده و وقت نماز است. نکته دیگری هم که خوشبختانه در سخنان آقای دکتر معین به آن اشاره‌ای شد و من نمی‌دانم چقدر روی آن کار شده، این است که دانشجویان را بایستی به سمت رشته‌های مورد علاقه‌شان سوق داد، تا ابتکار و نبوغشان ظاهر شود. گاهی که در تلویزیون با دانشجویی مصاحبه می‌کنند و می‌پرسند «آقا، شما با میل خودتان به این رشته رفتید؟» می‌گوید «نه!» شیوه‌ی کنکور ما این‌طوری است! شیوه‌ی مسابقات ورودی دانشگاهها، این‌طوری است! هرچه ممکن باشد از این ضعف کناره بگیریم، بهتر است. ببینید آقایان؛ اگر ما استعداد کسی را مورد توجه قرار دادیم و او را در همان جایی که استعداد و میل او هست به کار گماشتیم، امروز هم پیدا شدن ابوعلی‌سیناها و محمد بن زکریای رازی‌ها و امثال آنها بعید نیست. نباید تصور کرد که چون امروز دنیا در علم خیلی پیشرفت کرده و ما از لحاظ علمی عقب هستیم، پس شکوفایی نبوغها و استعدادها ممکن نیست. نه؛ این‌طور نیست که شکوفایی نبوغها و استعدادها، صرفاً در زمانهای رواج پیشرفتهای علمی پیش آمده باشد. البته رواج پیشرفت علمی، برای آموختن، چیز خوبی است. برای دانشجوی متوسط امر خوبی است؛ اما برای دانشجوی ممتاز، شرایط گوناگون، حقیقتاً می‌تواند سرچشمه‌ی استعداد او را باز کند. باید گشت و این دانشجویان را پیدا کرد. و این نخواهد شد، مگر آن‌که هرکس، در رشته‌ی دلخواه خودش کار کند - در جایی که دوست می‌دارد، در آن‌جایی که استعدادش را دارد و در حقیقت برای آن آفریده شده - تا نبوغ و استعداد او ظاهر شود. والّا اگر در جایی برخلاف میل و رغبت و استعداد گماشته شود، اگر استعدادی هم در باطنش باشد، ظهور نخواهد کرد. یکی از راههایش نیز همین موضوع «دانشجوی بومی» است. بحمدالله مراکز دانشگاهی، امروز تقریباً در همه جا هست. در بیرجند، در زاهدان، در مشهد، در اصفهان، در شیراز. اینها باید بتوانند دانشجوی خودشان را جذب کنند؛ مگر افرادی که وضع استثنایی داشته باشند و باید منتقل و یا جابه‌جا شوند. این هم یک برنامه‌ریزی لازم دارد که ان‌شاءالله آقایان دنبال این کار هم باید باشند. خدای متعال به شما توفیق دهد و این مدیریتی را که امروز بر عهده دارید، حقیقتاً مهم به حساب آورید که کار بسیار اساسی و مهمی است. البته ممکن است ضعفها و مشکلات مالی در کار دانشگاهی و علمی باشد؛ اما باید با اینها ساخت؛ باید فداکاری کرد. البته این موجب نمی‌شود که ما به مسؤولین کشور تذکر ندهیم که به دانشگاهها برسند؛ که مثلاً بودجه‌ی مناسبتر و بیشتری در اختیار دانشگاهها بگذارند. این به جای خود محفوظ. باید سفارش هم بشود و می‌شود. امیدواریم ان‌شاءالله بتوانند این کار را بکنند. لکن انصافاً کار علمی و میدان علم، میدان جهاد است و سنگر بزرگی است. این را، هم به اساتید باید سفارش بفرمایید، هم به محققین؛ که کار تحقیقی را با پول مقایسه و موازنه نکنند، تا بلکه ان‌شاءالله کشور و این مردم عزیز ما و این استعدادهایی که وجود دارند، بتوانند به جایگاه حقیقی خود برسند. ان‌شاءالله بتوانیم در این دوران، در میدان علم، حرکت حقیقی‌ای انجام دهیم. خداوند ان‌شاءالله شما را موفق و مؤید بدارد. والسّلام علیکم و رحمةالله.  
537
1371/08/13
بیانات در دیدار دانش‌آموزان، دانشجویان، معلمان و پرستاران
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2641
null
538
1371/08/11
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس جمهور قزاقستان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57951
مسئله‌ی استقلال قزّاقستان و کشورهای آسیای میانه بسیار حائز اهمّیّت است. امکانات فراوان و وسعت خاک قزّاقستان زمینه‌ی مناسبی را فراروی دولت آن کشور قرار داده است تا بتواند نقش قابل توجّهی را در منطقه ایفا کند. همچنین، کشورهای این منطقه می‌توانند در سایه‌ی روحیّه‌ی برادریِ موجود میان آن‌ها، همکاری صمیمانه‌ای با یکدیگر داشته باشند و جمهوری اسلامی ایران ایده‌ی «اتّحاد کشورهای آسیایی» را نیز مورد تأیید و حمایت قرار می‌دهد. امکانات دو کشور بسیار زیاد است. موقعیّت قزّاقستان و ایران، به لحاظ تاریخی، همواره حاکی از دوستی و صمیمیّت بوده است؛ لذا دو کشور می‌توانند همکاری بسیار گسترده‌ای را میان یکدیگر بنا نهند.
539
1371/08/03
بیانات در دیداراعضاى شوراى نگهبان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19539
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم آقایان اعضای محترم شورای نگهبان؛ خیلی خوش آمدید. خیلی متشکرم که بدین وسیله برای بنده این فرصت را به وجود آوردید که از نزدیک خدمت برسیم و با چند جمله‌ای هم که شده، سپاس و تشکر خودمان را از زحمات آقایان در این شغل بسیار مهم و حساس و پردردسر، عرض کنیم. اولاً شورای نگهبان در مجموعه‌ی سازمان قانونی کشور، به یک معنا حساسترین دستگاه قانونی جمهوری اسلامی است؛ زیرا هدایت صحیح جامعه و حفظ مسیر کلی اجرا و جلوگیری از انحراف، در این‌جا به وسیله‌ی جمعی انجام می‌گیرد و اساس هم، در هر جامعه‌ای همین است. چون جهتگیریهای ابتدایی در خیلی جاها خوب و صحیح است. اشکال غالب جوامعی که منحرف شده‌اند، در استدامه و استمرار حرکت آنهاست. دستگاهی را که در یک نظام، به شکل قانونی مانع از پدید آمدن انحراف می‌شود، باید واقعاً دستگاه بسیار مهم و حساسی شمرد، و شورای نگهبان چنین است. وقتی که اهمیت این دستگاه را بیان می‌کنیم، صرفاً برای این نیست که بر علم و اطلاع مستمعین این حرف - هرکه هستند - چیزی افزوده شود. در حالی که شاید آحاد مردم ما و خود اعضای شورای نگهبان، این اهمیت را به خوبی می‌دانند و ما هم نمی‌خواهیم فقط یک ستایش خشک و خالی شده باشد و تعریفی کرده باشیم. بلکه مقصود این است که وقتی فهمیدیم باری که بر دوش ماست چقدر عزیز است و چقدر اهمیت دارد، آن وقت خستگیهای ناشی از این بار را، راحت‌تر تحمل می‌کنیم و اگر تهدید و مانع و رادعی بر سر راه رسیدن این بار به مقصود بود، با آن قویتر برخورد می‌نماییم. یک وقت هست که بار، بی‌ارزش است و انسان می‌گوید خیلی نمی‌طلبد که ما این دردسر را تحمل کنیم. اما یک وقت هست که بار، خیلی باارزش است. بنابراین، هرگونه زحمت و مشکلی را برای رساندن این بار به منزل، بایستی تحمل کرد. البته ما خوشبختانه از ناحیه‌ی داخل، برای رساندن این بار سنگین به سر منزل، مشکلی نداریم. دستگاههای جمهوری اسلامی، همه تسلیم حق و حقیقتند. گروههایی هم که در داخل کشور اسلامی ما مشغول فعالیتند، علی‌رغم اختلاف مذاقها و سلائقشان، همه مذعن به اینند که شورای نگهبان، دستگاه والا و مهمی است و از لحاظ افراد و اشخاص، برگزیده است و در مورد آن، مشکلی ندارند. ما بایستی بدانیم که امواج سنگین تبلیغاتی دشمن و آنچه که از بیرون بر ما تحمیل می‌شود، سنگینتر و تحمل آن دشوارتر است. گاهی است که انسان گرسنگی را تحمل می‌کند؛ حتی تهدید به مرگ را هم تحمل می‌کند، اما تاب فشار تبلیغاتی را نمی‌آورد. امروز در دنیا برای این‌که جمهوری اسلامی را از طریق اسلامی و عمل به شریعت اسلامی (اسلامی که می‌گوییم، یعنی عمل به شریعت اسلامی. به این تفسیر از حرکت و مشی اسلامی مقیدیم) منصرف کنند، به فشارهای تبلیغاتی رو آورده‌اند. لذا، این فشارهای تبلیغاتی، ممکن است روی ضعاف‌النفوس اثر بگذارد. فرض بفرمایید ما در باب جزا، قانونی داریم، یا در باب مسائل مدنی، قوانینی داریم. این قوانین، هم متقن‌ترین قوانین هستند - چون الهی‌اند - و هم از لحاظ کارایی - تا آن‌جا که ما تجربه و عمل کرده‌ایم - کارایی‌شان بسیار بالا و مهم است. طبیعی است که دشمنان اسلام نمی‌خواهند که این قوانین و مقررات اسلامی، در جایی تحقق پیدا کند. اگر دیدند تحقق پیدا می‌کند، برای خاطر همان مقاصدی که دارند، عاملین تحقق را هو می‌کنند، جنجال به راه می‌اندازند، آنها را متهم می‌کنند و می‌کوشند از میدان خارجشان کنند. ما امروز در جمهوری اسلامی، باید بدانیم که دشمن این کارها را با نقشه و به صورت حساب شده انجام می‌دهد. بنابراین، چرا باید از این‌که ما را متهم کنند واهمه کنیم؟ آن هم از سوی فلان عنوانی که دنیا آن را برای خودش درست کرده، یا غاصبانه در اختیار گرفته است! ما باید طبق همان قوانین اسلامی که برای آن مبارزه و انقلاب کردیم و براساس آن این نظام را تشکیل دادیم و مهمتر از همه این‌که می‌دانیم سعادت بشر و استقلال ما و آزادی کشور و عزتی که امروز بحمدالله مسلمین دارند، در گرو همین قوانین است، عمل کنیم و اینها را محکم نگه داریم. این بار، عزیزتر و ارزشمندتر از این است که انسان به خاطر فشارها آن را زمین بگذارد. آقایان شورای نگهبان، بدیهی است که محکمتر از آن هستند که این‌گونه تحلیلات یا تبلیغات دشمن اثری در آنها بگذارد. در حقیقت، همه باید این‌گونه باشند. همه‌ی افراد جامعه، وهمه‌ی مسؤولین جامعه باید این استقرار و آرامش روحی را داشته باشند. نکته‌ی دوم، در مورد قانون اساسی است. قانون اساسی در حقیقت تبلور و تجسم انقلاب است و اهمیت بسیار زیادی دارد. قانون اساسی ما، جزو مترقی‌ترین قوانین اساسی دنیاست. ما البته منطبق بودن بر معیارهای جهانی را دلیل صدق و اتقان نمی‌دانیم. بسیاری از معیارهای جهانی، حقیقتاً ساخته و پرداخته‌ی ذهنها و نیتهای استعماری است. بنابراین، انطباق با معیارهای جهانی، ملاک نیست. لکن امروز، بر طبق معیارهای رایج جهانی هم، قانون اساسی ما یک قانون اساسی بسیار قوی و تأمین کننده‌ی حقوق اساسی انسانها در جامعه است و هر امری که تخلف از قانون اساسی محسوب شود، تخلف از روال صحیح حرکت انقلابی جامعه‌ی ماست. نباید تصور کرد که انقلاب، یک چیز است و قانون اساسی یک چیز دیگر است. قانون اساسی، همان تجسد و تجسم انقلاب است. البته ما در احکام شرع هم مواردی داریم که به خاطر ضرورت، از حکم شرعی و اولای شرعی تخلف می‌کنیم. نمی‌خواهیم بحث موارد ضرورت را این‌جا مطرح کنیم. لکن روال عادی کشور، باید روال عمل به قانون اساسی باشد. باید دستگاهها خودشان را موظف بدانند که به قانون اساسی عمل کنند و اصول آن را رعایت نمایند. در زمانی که بنده مسؤولیت ریاست جمهوری را بر دوش داشتم، یکی از کارهایی که می‌کردیم این بود که از مراکزی که خبر می‌رسید در آن مراکز برطبق قانون اساسی عمل نمی‌کنند، گزارش می‌گرفتیم و من به آنها اخطار قانون اساسی می‌دادم. نامه‌هایی به عنوان «اخطار قانون اساسی» می‌نوشتیم و آنها هم، البته ملاحظاتی داشتند. حالا یادم نیست که آیا این، ضامن اجرایی هم داشت یا نه؟ یعنی اگر اخطار، جدی گرفته نمی‌شد، مجازاتی، چیزی دنبالش بود یا نه؟ الان یادم نیست که چگونه عمل می‌شد. لکن می‌خواهم عرض کنم که شورای نگهبان گلوگاه مهمی برای حفظ قانون اساسی در قوانین کشور و مقررات کشوری است. فکری باید بشود که ما همه‌ی مقررات جاری کشور را - نه فقط مصوبات را، بلکه کل مقررات جمهوری اسلامی را - با شرع و قانون اساسی منطبق کنیم. الان مقرراتی هست که از گذشته باقی مانده و اصول قانون اساسی که از جمله‌ی آنها رعایت شرع مقدس است، در آنها ملاحظه نشده است. باید برای آنها فکری کرد و کاری بشود که ان‌شاءالله همه‌ی مقررات جاری کشور که به وسیله‌ی دستگاههای گوناگون وضع شده، با قانون اساسی و شرع، منطبق گردد. دوم این‌که، فکری برای اجرا بشود؛ یعنی دستگاههای مختلف کشور، نتوانند برخلاف قانون اساسی عمل کنند. به‌هرحال، این قضیه بسیار مهم است. ما از ابتدای تشکیل شورای نگهبان، احساس می‌کردیم که این‌جا یک نقطه و مرکز حیاتی است. هرچه هم که می‌گذرد، این احساس بیشتر به وجود می‌آید. فکر می‌کنم هر کس که ناظر به اوضاع کشور باشد، همین را احساس می‌کند که شورای نگهبان یک مرکز اساسی و حیاتی برای اداره‌ی کشور و جهتگیری صحیح است. امیدواریم که خدای متعال، آقایان را در همه‌ی مراحل حیات و کار و تحمل مشاق و مشکلات، کمک و هدایت کند. خداوند به همه‌ی ما توان دهد که بتوانیم در این راه دشوار، هر مشکلی را تحمل کنیم و ان‌شاءالله توفیقات خودش را بر آقایان مبذول دارد. خیلی خوشحالم از این‌که بحمدالله این مجموعه، با نشاط و علاقه‌ی فراوان مشغول این کار اساسی و بزرگ است. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
540
1371/07/29
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8811
null
541
1371/07/23
گزیده‌ای از بیانات در دیدار آقای حیدر علی‌اف رئیس جمهور نخجوان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57933
روابط صمیمانه‌ی جمهوری اسلامی ایران با جمهوری آذربایجان در جهت منافع و مصالح منطقه است. سوابق تاریخی، وضعیّت جغرافیایی و مشترکات دینی و فرهنگی دو کشور زمینه‌های مناسبی برای نزدیکی و صمیمیّت هرچه بیشتر دو ملّت مسلمان ایران و جمهوری آذربایجان است. امروز، جمعیّت مسلمانان در سراسر جهان از مرز یک میلیارد نفر تجاوز کرده است و جمهوری آذربایجان با رسمیّت دادن به دین مبین اسلام در آن کشور، در حقیقت، خود را به یک دنیای باعظمت پیوند زده است و ما نیز از الحاق جمهوری آذربایجان به پیکر امّت اسلامی بسیار خرسندیم. امروز، تلاش‌های تبلیغاتی و فشارهای مختلفی از سوی دشمنان اسلام برای ممانعت از ایجاد صمیمیّت در روابط جمهوری آذربایجان با ایران اسلامی وجود دارد؛ بنابر‌این، ایستادگی در برابر فشارهای بیگانگان ضروری است.
542
1371/07/23
بیانات در دیدار اعضای مجمع علمای اهل تسنن و تشیع افغانستان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=11167
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم آقایان محترم و برادران عزیز و علماى ملت مسلمان و غیور افغانستان، خیلى خوش آمدید. خدا را سپاسگزاریم که وعده‌ى خودش را جامه‌ى عمل پوشاند و نصرت را به شما ارزانى داشت. با این‌که چشمهاى ظاهربین و مادى، این را بسیار دور مى‌دانستند که روزى این ملت، با تنهایى‌اش، با عظمت ظاهرى دشمنش، با غربتش و در خانه‌ى خودش - که بیگانگان بر آن مسلط بودند - بتواند پیروزى را به‌دست آورد، اما خداى متعال به ملت افغانستان، به خاطر ایمانش نصرت عطا فرمود و دشمن را على‌رغم ظاهر قدرتمند مادى‌اش شکست داد و شما را در زمین خودتان متمکن کرد. اولین وظیفه‌ى یک ملت بعد از پیروزى، عبارت است از شکر خدا بر این نعمت: «لئن شکرتم لازیدنکم(۱)». باید به ملتها و امتهاى دیگر نگاه کنیم که بر اثر ناسپاسى، به قهر الهى دچار شدند. شکر خدا در این است که احکام خدا در افغانستان پیاده شود. «الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصّلاة و اتوا الزکوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و للَّه عاقبة الامور. (۲)» این، تکلیف اول است. نباید در زیر فشار تبلیغات دنیاى مادى، تحت تأثیر قرار گیریم، که ما را به‌خاطر نمازمان، به‌خاطر زکاتمان، به‌خاطر امر به معروفمان و به‌خاطر نهى از منکرمان، مرتجع به حساب آورند. تبلیغات، نباید در ما اثر کند. رعایت حدود دین الهى، بدون هیچ ملاحظه‌اى توکل به خدا لازم دارد. «ولولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلاً(۳).» این را خدا به پیغمبر مى‌فرماید. باید به خدا توکل کرد، از او کمک خواست و از غیر او نترسید و از او ترسید. همه چیز ما متعلق به اوست. اگر امروز مسلمین قدرت و استقلالى دارند، فقط موهبت الهى است. ما ایرانیها و شما افغانها، زیر بار منت هیچ‌کس دیگر نیستیم و نیستید و نباشید. هیچ‌کس نمى‌تواند به ما ملتهاى مسلمان بگوید ما به شما کمک کردیم که پیروز شدید. دشمنان اسلام به بندگان خدا کمک نکرده‌اند و نخواهند کرد. اگر بتوانند، ضربه هم مى‌زنند. خدا ما را پیروز کرد. خدا شما را پیروز کرد. تمسک به دین، ما و شما را پیروز کرد. علت به‌وجود آورنده‌ى پیروزى، توکل به خدا و عمل به دین او بود. علت بقاى پیروزى هم، توکل به خدا و عمل به دین اوست. براى همین است که نقش علما در کشورهاى ما اهمیت پیدا مى‌کند. دین از سیاست جدا نیست. اسلام؛ حکومت، امارت، خلافت، بیعت، جهاد، جنگ، صلح، سیاست، مالیات، تدبیر امور مردم و آموزش و پرورش را - که اینها همه از شؤون حکومت است - از دین دانسته است. کتابهاى فقهى ما - چه کتب فقهى شیعه، چه کتب فقهى اهل سنت - را باز کنید و ببینید که همه‌ى ابواب امور زندگى در این کتب هست. اینها همه سیاست است و دین، متکفل همه‌ى اینهاست. نگویند که علما بروند در مساجد خودشان و مسأله‌شان را بگویند؛ سیاستمداران هم مى‌دانند کشور را چگونه اداره کنند! خیر؛ سیاستمداران اگر خودشان علماى باللَّه و علماى دینند، حکم خدا را در باب سیاست مى‌دانند. اما اگر نیستند، باید از علماى دین ارشاد بخواهند و حکم خدا را سؤال کنند و به آنچه که آنها گفتند عمل نمایند. دین باید بر کشورهایى که به برکت دین در آنها انقلاب شده و مسلمانان به پیروزى رسیده‌اند، حکومت کند. علما اگر بخواهند در امور کشور دخالت داشته باشند، باید خودشان را آماده کنند. خیال نکنیم که اداره‌ى کشور مثل اداره‌ى یک مسجد در فلان شهر یا روستاست؛ خیر. اداره‌ى کشور، سخت است. هوشیارى لازم دارد؛ قوت اراده لازم دارد؛ فریب نخوردن لازم دارد؛ شناختن دشمن و شناختن دوست لازم دارد. دشمن، در لباس دوست ظاهر مى‌شود و حرفهاى فریبنده مى‌زند. دشمن، انسان را تهدید و تطمیع مى‌کند و مى‌ترساند. انسان، اوضاع دنیا را باید بداند تا بتواند درست تصمیم بگیرد. علما به سرعت باید خودشان را با اوضاع جدید جامعه تطبیق دهند و از اوضاع جهان باخبر شوند. در حدیث است که «العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس(۴)». اگر عالم به زمان نبودید، اشتباه خواهید کرد و راه را غلط تشخیص خواهید داد. باید عالم به زمان بود. پس، تکلیف علما، اولاً حفظ جهت دینى و راه مستقیم قرآن و سنت، و ثانیاً تطبیق خود با زمان و فهم معارف عصر است. باید بدانیم در دنیا چه مى‌گذرد. اگر نشناسیم؛ اگر ندانیم دور و برمان چه خبر است؛ اگر مطامع استعمارى و اهداف استکبارى و این استبداد جهانى را که امروز بر دنیا حاکم است، نشناسیم و ندانیم که قدرتهاى جهانى، استبداد به خرج مى‌دهند و نسبت به ملتهاى ضعیف و کوچک، دیکتاتورى مى‌کنند؛ نخواهیم توانست به تکلیف خودمان عمل کنیم. تکلیف سوم علما، هدایت مردم است. مردم، عیال اللهند. بر عهده‌ى علماست که آنها را ارشاد و هدایت کنند، در صحنه نگه دارند و تشویق به ادامه‌ى جهاد نمایند. مردم افغانستان خیال نکنند که پیروزى رسید و از فردا باب خیرات و برکات باز خواهد شد؛ خیر. زحمت دارد؛ سازندگى و تلاش و راندن دشمن لازم دارد؛ حفظ دوست و تشکیل قدرت و از همه بالاتر، وحدت لازم دارد. این‌جا مى‌رسیم به دومین نکته‌اى که مورد نظر من است و آن، موضوع وحدت است. امروز دشمنان اسلام درصددند که وسیله‌ى اختلاف پیدا کنند؛ چه اختلاف قومى و چه اختلاف مذهبى. عین همان حوادثى را که مى‌خواستند در اول انقلاب در ایران به‌وجود آورند، در افغانستان تعقیب مى‌کنند. البته در این‌جا وجود یک رهبر نافذالکلمه‌ى قوىِ متوکل على‌اللَّه و با استقامت در راه خدا، مثل امام رضوان‌اللَّه تعالى‌علیه، مانع از پیشرفت نقشه‌هاى آنها شد. این‌جا هم سعى کردند ملیتها و قومیتها را در مقابل هم قرار دهند. در کشور ما، فارس هست، ترک هست، عرب هست، بلوچ هست، ترکمن هست، لر هست، کرد هست. سعى کردند اینها را در مقابل هم قرار دهند و از یادشان ببرند که همه ایرانى‌اند. ملت ایران به هوش بود. براى یک مدت کوتاه در بین مردم جنجالى درست کردند، لکن نتوانستند موفق شوند. در اوایل انقلاب، خرمنها را آتش مى‌زدند. در نقاطى که سنى و شیعه بودند - مثل بعضى از قسمتهاى شمالى و بعضى از قسمتهاى جنوبى و غربى کشور - خرمنها را آتش مى‌زدند؛ براى این‌که هر گروه به گروه دیگر بدبین شود. شیعه بگوید «سنى بود»، سنى بگوید «شیعه بود». جنایتها مى‌کردند! خیلى سعى کردند از این کارها در ایران انجام دهند: در کردستان یک‌طور، در بلوچستان یک‌طور و در ترکمن صحرا طور دیگر. الان، همان کارها و همان نقشه‌ها را در افغانستان دنبال مى‌کنند. این یکى بلوچ است، این یکى پشتوست، این یکى تاجیک است، این یکى ازبک است، این یکى هراتى است، این یکى شیعه است، این یکى سنى است. اینها را تلقین مى‌کنند. در همان اوایل انقلاب، یکى از علماى اهل سنت در کردستان مصاحبه‌اى کرد که مصاحبه‌ى بسیار خوبى بود. من از آن وقت به این شخص خیلى علاقه‌مند شدم. کردهاى ما، غالباً سنى شافعى هستند. گفت: «مى‌آیند به ما مى‌گویند شما سنى هستید، آنها شیعه. ولى من مى‌دانم آنها نه على را قبول دارند، نه عمر را. نه سنى را قبول دارند، نه شیعه را. آنها با اصل قضیه مخالفند.» او خوب فهمیده بود قضیه این است. تحریکات مى‌کنند، پول مى‌دهند، دلار خرج مى‌کنند. دشمن که مستقیم نمى‌آید با ریش تراشیده و پاپیون به زیر گلو، به من و شما بگوید که «آقا، بیا علیه برادر مسلمانت کارى بکن»؛ نه. ده‌تا واسطه درست مى‌کند. در لباس دیگرى، در جلد دیگرى، با وسائل و وسائط، خودش را مى‌رساند به من که شیعه هستم یا سنى هستم و شروع مى‌کند به وسوسه کردن: «این‌طور گفتند»، «این‌طور کردند»، «چرا جواب نمى‌دهید؟» «چرا دفاع نمى‌کنید؟» «چرا قیام نمى‌کنید!؟» هدف چیست؟ این‌که یک کشور دیگر، که بحمداللَّه پرچم لااله الااللَّه و محمدرسول اللَّه، صلى‌اللَّه‌علیه‌وآله، در آن‌جا برپا شده است، نباشد. اینها سرشار از بغضند. «ولن ترضى عنک الیهود و لاالنصارى حتى‌تتبع‌ملتهم. قل ان هدى اللَّه هوالهدى. (۵)» اینها که دست‌بردار نیستند. ما امروز بحمداللَّه در کنار خودمان وجود برادران را، بعد از آنى که غریب بودیم احساس مى‌کنیم. یک طرفمان حکومت افغانستان بود، کمونیست! یک طرفمان، حکومت شوروى بود، کمونیست! یک طرفمان حکومت بعثى بود، بدتر از کمونیست. این وسط، تنها و غریب مانده بودیم. امروز بحمداللَّه این طرفمان که کمونیست بود، مسلمان شده. آن طرف که کمونیست بود، مسلمان شده. آن طرف که بعثى بود، ضعیف شده. ما مى‌فهمیم اینها از کجاست. اینها کمک خداست. در شناختن مسبب‌الاسباب و آن دست قدرتمندى که دارد کارها را درست مى‌کند، اشتباه نمى‌کنیم. خداى متعال به فضل و رحمت خود ما را از تنهایى درآورد و بحمداللَّه یک حکومت اسلامى در شرق کشور ما - حکومت افغانستان - تشکیل شد. امیدواریم که ان‌شاءاللَّه کشورهاى دیگر هم بتدریج به اسلام گرایش پیدا کنند و قدر اسلام را بدانند. شما مراقبت کنید از وسوسه‌هاى دشمن ضربه نخورید. اصل قضیه، حضور علما در صحنه‌هاى مختلف جهادى، سیاسى، سازندگى و هدایت مردم است، و سپس موضوع وحدت، اتحاد ملى و اتحاد اسلامى. نگذارید دشمن، منفذى پیدا کند. خداوند شما را موفق بدارد؛ عید پیروزى مسلمانان افغانستان را براى همه‌ى مسلمین، مبارک گرداند و روزهاى خوشى را براى شما مردم افغانستان مقدر فرماید. والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته ۱) ابراهیم: ۷. ۲) حج: ۴۱. ۳) بنى اسرائیل: ۷۴. ۴) بحارالانوار: ج ۷۸ ص ۲۶۹. ۵) بقره: ۱۲۰.  
543
1371/07/18
بیانات در بازدید از پایگاه هوایی شهید بابایی اصفهان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2639
null
544
1371/07/17
مصاحبه در پایان سفر به استان چهارمحال و بختیاری
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2638
null
545
1371/07/17
بیانات در روستای عشایرنشین لبد بازفت
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=11164
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم برادران عزیز عشایر! ما به دیدن شما آمده‌ایم. اگرچه بنده از وضع عشایر زیاد شنیده‌ام، اما لازم می‌دانستم که از نزدیک، شما را در خانه و محل زندگی‌تان ببینم. الحمدلله خداوند توفیق داد و توانستیم امروز به این‌جا بیاییم و شما را از نزدیک ملاقات کنیم. البته در جاهای دیگر هم - چه در لرستان، چه در فارس، چه در کهگیلویه و بویراحمد - من به دیدن برادران عشایر رفته‌ام. ما به عشایر بسیار علاقه داریم؛ زیرا عشایر مردمی بسیار پاک، با صفا و شجاع هستند؛ در حقیقت کسانی هستند که برای کشور خود، مثل پاسدار عمل کرده‌اند؛ لیکن متأسفانه زندگی عشایر، زندگی سختی است؛ وضع شما و همچنین بقیه‌ی عشایر، وضع بدی است. این وضع را چه کسانی به وجود آوردند؟ اولاً خوانین. در همین منطقه، خوانین ظالم مردم را اسیر و بنده خودشان کردند. پیرمردها از خوانین قدیمی که بسیار ظالم و ستمگر بودند، یادشان هست. همه‌ی شما هم از خوانین قبل از انقلاب یادتان هست؛ منتها با این تفاوت که در این اواخر، خوانین کمتر در بین عشایر زندگی می‌کردند؛ در اروپا در حال گردش و تفریح و عیاشی بودند، اما مردم عشایر در این‌جا با زحمت زندگی می‌کردند. خوانین را پادشاهان پهلوی و قبل از آنها مسلط کرده بودند. امروز بحمدالله هم بساط شوم سلطنت و هم خان و خان‌بازی از بین رفته است و نظام اسلامی در کشور حاکم است؛ لذا مسؤولان بسیار علاقه دارند برای عشایر کار کنند و زحمت بکشند. میل مسؤولان این است که برای عشایر دلسوزی و خدمت کنند و ان‌شاءالله این کار را خواهند کرد. ما می‌بینیم آنها در حال طرح و برنامه‌ریزی هستند تا بتوانند ان‌شاءالله بتدریج در سطح کشور زندگی عشایر را به سطح مطلوبی برسانند؛ چه عشایری که در یک جا ساکن هستند - مثل شما - و چه عشایر کوچ‌رو که با آن زحمت، همراه خانواده‌شان ییلاق و قشلاق می‌کنند. آنچه لازم است شماها درنظر داشته باشید، این است که همیشه پشت سر مسؤولان و پشتیبان آنها باشید. مسؤولان کشور به شما علاقه‌مندند و خدمتگزار شما هستند؛ البته وظیفه‌شان هم هست و باید برای مردم خدمت کنند. برنامه‌هایی که آنها دارند، اجرا خواهند کرد و شماباید ان‌شاءالله در همان جهتی که آنها معین می‌کنند، عمل کنید تا آینده‌ی خوبی برای عشایر به‌وجود بیاید. این وضع زندگی، اسلامی نیست؛ در اسلام مردم باید از حداقل رفاه در زندگی برخوردار باشند. نه خانه‌یی، نه محل سکونتی، نه تغذیه‌ی خوبی، نه راهی؛ این‌که اسلامی نیست. این‌جا، هم مسؤولان عشایری کشور، هم وزیر محترم جهادسازندگی و هم سایر مسؤولان دولتی همراه ما هستند؛ آمده‌اند تا وضع شما را از نزدیک ببینند و ان‌شاءالله به شما خدمت کنند. چیزی که من به شما سفارش می‌کنم، این است که سوادآموزی را فراموش نکنید. یکی از کارهایی که ان‌شاءالله در این‌جا انجام خواهند داد، ساختن مدرسه و راه است. به‌هرحال در سفر ما به شهرکرد و استان چهارمحال و بختیاری تصمیم‌های خوبی برای عشایر و بقیه‌ی بخشهای این استان گرفته شده، که اجرا خواهد شد. آنچه مهم است، این است که بچه‌های شما ان‌شاءالله به مدرسه بروند و بزرگها هم تا آن‌جا که می‌توانند، سواد آموزی را جدی بگیرند. بحمدالله استعدادهای شما خوب است؛ بنابراین باید برای شما امکانات فراهم شود و از این استعدادهای خوب بهره‌برداری گردد؛ یعنی استعدادتان را به کار بیندازید و به کمک فکر خودتان این سرزمین را آباد کنید. انگلیس و امریکا و خوانین و دستگاه‌های سلطنت - که لعنت خدا بر همه‌ی آنها باد - می‌خواستند مردم عقب بمانند؛ تصمیم آنها این بود که مردم را بی‌سواد نگه دارند؛ اما جمهوری اسلامی بعکس تصمیم دارد ان‌شاءالله بی‌سوادی را ریشه کن کند؛ باید شما هم کمک کنید. ما خیلی خوشحالیم که آمدیم و از نزدیک شما را دیدیم. ان‌شاءالله چند کار مهم در این‌جا انجام خواهد شد؛ یکی مدرسه‌سازی است و یکی هم ایجاد مرکز سوخت‌رسانی است؛ و از همه مهمتر جاده‌سازی است و شما هم تا آن‌جا که در توانتان هست، همکاری و کمک کنید تا ان‌شاءالله کارها به پایان برسد. بعد از آن‌که این طرحها تمام شود، باز هم باید طرحهای جدیدی را برای شما فراهم کنند؛ از جمله طرحهای بهداشتی. ان‌شاءالله خدای متعال ارواح طیبه‌ی شهدا را با پیغمبر محشور کند و به خانواده‌ها و پدر و مادرهای آنها صبر عنایت کند. ان‌شاءالله به کمک مسؤولان دلسوز و علاقه‌مند، هر چه زودتر و روزبه‌روز مشکلات شما یکی پس از دیگری حل شود.  
546
1371/07/16
بیانات در دیدار مسئولان چهارمحال و بختیاری
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=26553
null
547
1371/07/15
بیانات در دیدار مردم استان چهارمحال و بختیاری
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2637
null
548
1371/07/15
بیانات در جمع علما و روحانیون استان چهارمحال و بختیارى در شهرکرد
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=11160
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین. خیلی خوشحالیم از این‌که شما برادران عزیز روحانی، طلاب و علمای دین را در این استان زیارت کردیم. اجتماع ما معممین، هرجا که اتفاق می‌افتد، باید به‌عنوان فرصتی مورد استفاده قرار گیرد تا یک بازنگری در وظایف خودمان داشته باشیم. بیش از هزار سال است که جامعه‌ی علمی و روحانیت شیعه، به‌طور رسمی در دنیای اسلام مشغول کار است. یعنی از دوران آغاز فقاهت تا امروز، حدود یازده قرن، علما و فقهای ما و شاگردان آنها و مبلغین دین، در مراتب و درجات مختلف تلاش و کار کرده و زحمت کشیده‌اند و محصول زحمات آنها، هزاران جلد کتاب راجع به فقه و تفسیر و حدیث و معارف و فلسفه است که در اختیار ماست. نتیجه‌ی مهمتر کار آنها، میلیونها مسلمان معتقد به اهل بیت و مکتب اهل بیت است که در طول این سنین متمادیه، زندگی کرده‌اند، عبادت خدا کرده‌اند، کار و تلاش کرده‌اند و رفته‌اند. امروز، ما قطعه‌ی دیگری از همین نوار تاریخی هستیم که اگر خیلی همت و هنر کنیم، در زمینه‌ی کار با اخلاص دینی که آن بزرگان کرده‌اند، شاید بعضی از ما بتوانیم شبیه آن کارها، یا در آن حال و هوا، کارهایی انجام دهیم. از شیخ طوسی(۱) و شیخ مفید(۲) بگیرید تا همین علمای متأخر زمان و بزرگان و مراجع، ما قطعه‌ی کوچکی از این سلسله‌ی باعظمت تاریخی هستیم. منتها از نگاهی دیگر، شاید این‌طور به نظر برسد که اگر در این برهه از زمان، علی وجهه و کما هو حقه، کار کنیم، احتمالاً بتوانیم ادعا کنیم که نتیجه‌ی کار امروز جامعه‌ی علمی و دینی شیعه، به یک حساب می‌تواند با همه‌ی کاری که توسط روحانیت شیعه در طول تاریخ انجام شده، معادل شود. البته به شرط اصلی‌ای که عرض شد. یعنی این کار را کما هو حقه و علی وجهه الصحیح انجام دهیم. برای این‌که شما آقایان تعجب نکنید، یک نمونه می‌آورم و آن، امام راحل است که کار او حقاً و انصافاً، قابل مقایسه با کار بقیه‌ی فقهای شیعه نیست. آنها همه نوشتند و گفتند، تا آحاد تربیت شوند. اما این امید که بتوانند حکومتی بر اساس این مکتب تشکیل دهند، اکثراً حتی در دلهایشان هم نبود. شما به «کتاب‌الجهاد» در کتب فقهیه‌ی ما نگاه کنید. متأخرین، غالباً «کتاب الجهاد» را مختصر بحث کرده‌اند و حتی بعضی تصریح کرده‌اند که «ما چرا درباره‌ی جهاد بحث کنیم!؟ خود آقا امام زمان می‌آید؛ جهاد مال زمان ایشان است! خود ایشان هم که مسأله را بهتر از ما می‌داند!» یعنی تصور این را هم نمی‌کردند که یک‌وقت ممکن است دولت حقی بر اساس این مکتب تشکیل شود. (قاعدتاً اگر دولت حقی تشکیل شد، دشمن دارد و جنگ دارد. مگر می‌شود دولت بی‌جنگ تصور کرد!؟ اداره‌ی حکومت، بدون مبارزه، مگر ممکن است؟ در کجای دنیا بوده؟ چه وقت بوده، که حالا بشود؟) حتی فرضش را هم نمی‌کردند. در بین علمای گذشته‌ی خودمان، شاید یکی، یا دو، سه نفری را انسان بتواند پیدا کند که در ذهنشان بوده است، شاید بشود حاکمیت مکتب اهل بیت در عالم خارج تحقق پیدا کند. یکی از آنها مثلاً مرحوم سیدبن‌طاووس(۳) رضوان‌الله تعالی علیه است که حکومت اسلامی بر مبنای تشیع را فرض می‌کند و این‌طور به ذهن شریفش می‌رسد که وجود شریف ایشان به این حاکمیت، در زمان خودش، اولی و احق از دیگران است. یا سید رضی(۴) رضوان‌الله تعالی علیه، شاید از بعضی اشعار و کلماتش، چنین نکاتی استفاده شود. اما بقیه، اصلاً به ذهنشان هم نمی‌آمد. امام، این رؤیای بی‌تعبیر را، در عالم خارج و واقعیت، محقق کرد. یعنی آنها نوشتند تا افراد در زندگی فردی و شخصی و خصوصی خودشان مسلمان شوند؛ اما ایشان کاری کرد تا انسانها در همه‌ی ابعاد وجودیشان، در یک محیط اسلامی زندگی کنند. آنها استنباط کردند تا یک فرد بتواند خود را مسلمان نگه‌دارد؛ اما امام استنباط کرد تا یک جامعه بتواند با نظام اسلامی زندگی کند. ببینید فرقش چقدر است! آنها همت گماشتند که همین اقلیت شیعه را حفظ کنند؛ اما امام همت گماشت که پیام اسلام و حق را به آفاق عالم بگستراند؛ و تا حدود زیادی هم توانست. هرچه بعد از این هم بشود، از برکات حرکت آن بزرگواراست. حالا شما خودتان را جوانی در معادل سنین جوانی امام رضوان‌الله علیه فرض کنید. در بین طلاب و فضلای جوان و درسخوان ما، استعدادهایی هست که اگر همت کنند، درس بخوانند، خودسازی کنند، خود را رها نکنند، پاکدامن، پاکدل، پاک عمل، پاک چشم و پاک دست باقی بمانند، مثل امام، یا در همان حدود خواهند شد. شما فکر می‌کنید از این افراد کم هستند؟ البته در عمل، کم به دست خواهد آمد. نه از باب این‌که استعداد نیست؛ از باب این‌که ما همت نمی‌کنیم که خودمان را بسازیم تا انسان برجسته‌ای شویم. این کارها، گذشت لازم دارد. گذشت از راحتی، گذشت از شهوات، گذشت از وسوسه‌های گوناگون، آشنا کردن دل با انوار و الطاف الهی و مستعد کردن دل برای افاضه‌ی انوار الهی. امام، بلاشک مشمول هدایت خدا بود و خدا او را هدایت می‌کرد. خود ایشان هم این معنا را ملتفت بود و بنده از خود ایشان شنیدم که می‌فرمود: انسان احساس می‌کند که گویا یک دست غیبی یا یک دست هدایتی است که ما را پیش می‌برد.» این، همان هدایت الهی است. این، همان حکمتی است که «یقذفه الله فی قلب من یشاء» (۵)؛ نوری است که خدا در دل هرکس بخواهد، می‌اندازد. این چیزها با چه به دست می‌آید؟ این چیزها که استعداد مادرزادی ندارد. تلاش و مجاهدت دارد. این، بخش دیگر قضیه است. یک بخش قضیه، هشیاری است. ما باید بدانیم امروز وظیفه‌ی ما چیست؟ با چه دنیایی طرفیم؟ نگویید من یک مسجد کوچک را اداره می‌کنم. امروز هر روحانی، ولو با یک نفر طرف باشد و یک مخاطب داشته باشد، باید مسائل اسلامی را با توجه به اوضاع عالم و با تلقی درست از مسائل اسلامی، به آن یک نفر بگوید؛ چون آن یک نفر هم جزو این جامعه‌ی انقلابی و مبارز است. چنین نیست که گمان کنیم فقط آن روحانی‌ای که با توده‌های میلیونی مردم روبه‌روست بایستی افکار روشن اسلامی و مسائل صحیح سیاسی و مفاهیم دنیای روز را بداند و به مردم بگوید، و آن کسی که با چهار نفر آدم روبه‌روست یا امام جمعه‌ی یک شهر کوچک یا روحانی یک مسجد است، لازم نیست این چیزها را بداند! خیر؛ چنین نیست. امروز هر یک نفر از ما که برای دین زبان باز می‌کند، باید چند نکته را رعایت کند: اولاً رعایت اتقان، و سخن سست نگفتن. امروز حرف ما و سخنمان، زیر ذره‌بین دشمنان است. مخاطبین ما از لحاظ فکری و ذهنی مورد تهاجم دشمنان هستند. باید خیلی مواظب باشیم که مطلب را درست بگوییم، مطلب قوی بگوییم، مطلب مستند بگوییم؛ حتی وقتی که با کودکان حرف می‌زنیم. فرق است بین این‌که انسان مطلب ساده بگوید یا مطلب غلط بگوید. ساده‌گویی، چیزی است که برای مخاطبین ساده ذهن، مثل کودکان و عوام‌الناس که دور از مفاهیم هستند، مطلوب است. ساده‌گویی برای اینها لازم است؛ اما غلطگویی نه. این غلط است که خیال کنیم «حالا که می‌خواهم برای این عده مردم صحبت کنم، چه لزومی دارد دنبال یک کتاب معتبر بگردم؟ همین کتابها کافی است؛ ولو غیر معتبر!» نخیر؛ ما به دانش‌آموز سال اول هم که جمع و تفریق درس می‌دهیم، وقتی دو را با دو جمع می‌کنیم، چهار در می‌آید. این را به او یاد می‌دهیم. ده سال بعد هم که او در ریاضیات پیش رفت و یاد گرفت، یا بعدها که در رشته‌ی ریاضیات عالی پیشرفت پیدا کرد، باز هم این دو را که با دو جمع کنند چهار در می‌آید. چیزی که از اول به او درس دادیم با آن چیزی که در آخر یاد خواهد گرفت یکی است. نباید این‌طور باشد که ما چیزی به کسی بگوییم و بعد که سواد و معلومات و سطح فکرش بالاتر رفت و بهتر شد، نگاه کند ببیند آن حرفی که به او داده بودیم، سست از آب درآمده است. ثانیاً، توجه داشتن به جوانب مسأله است. ما امروز اسلامی را تبلیغ می‌کنیم که قدرت مادی و تسلیحاتی و تکنولوژیکی و علمی استکبار جهانی با آن سینه به سینه و روبه‌روست. این قدرتهای بی‌مهار عالم، امروز با اسلام دشمنند. نمی‌گویم فقط با اسلام دشمنند، که کسی بگوید «شما چه می‌گویید!؟ همه تلاش می‌کنند که بیایند با اسلام بجنگند!؟» نه! با خیلی چیزها دشمنند. با اسلام بسیار دشمنند. هرجا که اسلام باشد اینها با آن دشمنند. مختص امروز هم نیست. تجربه‌ی استکبار جهانی این است که «با اسلام - هرجا جدی شد - باید جنگید.» از آن روز که غربیها برای استعمار وارد کشورهای مسلمان شدند - از قرن هفدهم، هجدهم که استعمار شروع شد - از آن روز که سوار کشتیها شدند و از اروپا راه افتادند و به اسم کمپانی و کلیسا و این چیزها به این کشورها آمدند و کم‌کم در این کشورها جا خوش کردند، فهمیدند که جامعه‌ی اسلامی و دین اسلام، با اهداف استعماری آنها در تقابل است. قراین زیادی هم برایشان وجود داشت. هند، یکی از استانهای کشور انگلیس شده بود. البته نه هند فعلی، بلکه هند و پاکستان و بنگلادش فعلی؛ یعنی شبه قاره‌ی هند! این مجموعه، یکی از استانهای کشور انگلیس بود! پررویی را ببینید! از یک وجب جا، از آن طرف دنیا آمدند و یک شبه‌قاره را، یک کشور عظیم را با آن همه منابع ثروت، تصرف کردند. ذره ذره هم تصرف کردند - داستان بسیار غم‌انگیزی دارد - تا این‌که توانستند آن‌جا را رسماً به امپراتوری انگلیس ملحق کنند و خلاصه، جزو انگلیس شد! سالهای متمادی، جهت اداره‌ی هند، نایب‌السلطنه می‌فرستادند. یعنی حاکم هند کسی بود که ملکه‌ی انگلیس، او را به عنوان «نایب‌السلطنه» به هند می‌فرستاد! یکی از نایب‌السلطنه‌های هند در صد و پنجاه سال قبل - که هنوز مبارزات ضد استعمار انگلیس در هند شروع نشده بود - گفته بود: «اولین هدف ما در این‌جا باید سرکوب مسلمانان باشد؛ چون مسلمانان به طبیعت حال، با ما دشمنند؛ اما هندوها این‌طور نیستند.» این، تجربه‌ی استعمار است. تعجب نکنید اگر ما گاهی می‌گوییم «استکبار جهانی برای کوبیدن ایران اسلامی لشکرکشی و اردوکشی کرده است.» بعضی می‌گویند «شما مبالغه می‌کنید. چرا همه‌اش می‌گویید استکبار!؟ چرا همه‌ی مشکلات را گردن استکبار می‌اندازید!؟» برای این‌که همین‌طور است! برای این‌که استکبار، با تمام ابزار و امکاناتش، امروز برای محو جمهوری اسلامی نقشه‌کشی می‌کند، و این مبالغه نیست. این، هدف نهایی‌شان است. البته آنها سیاستمدارند و کار را، به نظر و به خیال خودشان، پله پله طی می‌کنند. قدم اول این است که جمهوری اسلامی را از آرمانهایش جدا کنند. قدم دیگر این است که از نیروهای صمیمی، خودی، گرم، پرجوش و متعصبش جدا کنند. قدم دیگر این است که بین این هیأت حاکمه‌ای که هست، بین این دولت و این مسؤولین و قشرهای مردم، فاصله بیندازند. قدم بعدی هم این است که الواطی را بیاورند، دادی بکشد، بین عده‌ای از الواط و چاقوکشها پولی خرج کند، حرکتی انجام دهد، مردم هم به کمک دولت نیایند! تمام شود و برود! اگر ما غافل باشیم، اگر ما سست باشیم و اگر ما بی‌توجه باشیم، این چهار قدم، در ظرف مدت کوتاهی برداشته می‌شود. اما اگر هوشیار باشیم، اگر توجه داشته باشیم و اگر غافل نشویم، قدم اولش هم حتی در طول صد سال قابل برداشته شدن نیست. این‌گونه است. ندیدید امام در این دوران ده سال - از اولی که وارد ایران شد؛ از آغاز پیروزی انقلاب تا ایامی قبل از وفاتش - برای ما چقدر حرف زد و در تمام این حرفها همیشه ما را از دشمن برحذر می‌داشت! مرتب به گوش ملت و به گوش همه‌ی مسؤولین می‌خواند که «دشمن در کمین شماست؛ مواظب باشید.» من در مورد زندگی و این روش امام، به یاد یک مشابه تاریخی افتادم. مقتدای امام نیز همان مشابه تاریخی است. و آن، دوره‌ی صدر اسلام و زمان نزول وحی است. از اول نزول قرآن تا وفات پیغمبر علیه و علی آله الصّلاة و السّلام - در طول این سالهای متمادی - در اختلاف شرایط و احوال و اوضاع گوناگون، توجه به کفار و شیطان و مبارزه‌ی با اینها هرگز از آیات قرآنی حذف نشده است. عین همین روش در زندگی امام و فرمایش امام نیز هست. برای چه؟ برای این‌که ما هوشیار باشیم. پس، می‌بینید! دنیا امروز نسبت به اسلام این‌گونه است. هدف دنیای استکباری این است که اسلام را از سرراه بردارد. «دنیا» که می‌گوییم، منظورمان توده‌های مردم آن نیست. توده‌های مردم در حقیقت بی‌اعتنا هستند. توده‌های مردم سراسر عالم بی‌طرفند. اگر حق را برایشان روشن کردیم، طرف ما می‌شوند؛ اگر نکردیم، طرف یکی دیگر می‌شوند. منظور ما از دنیای استکباری، دستگاه قدرت جهانی است. یعنی قدرت سیاسی جهانی؛ یعنی این حکومتها و دولتها. یکی از مهمترین اهداف و مقاصد این قدرتها در دنیا، همین است که اسلام را از سر راه بردارند. چه قدرتهای بزرگ، که اسلام با منافع آنها مقابله می‌کند و چه قدرتهای کوچک وابسته‌ی به آنها، که اسلام با استبدادشان مخالفت می‌ورزد. شما می‌بینید که در بعضی از همین کشورهای عربی و به اصطلاح اسلامی امروز، دولتهایشان با همه نوع احزاب موافقت می‌کنند مگر با احزاب دینی! صریحاً می‌گویند «ما نمی‌گذاریم احزاب اسلامی و دینی رشد کنند.» با همه نوع آداب و عادات موافقت می‌شود، مگر آداب و عادات اسلامی. مثلاً همین حجاب. دیدید در یکی از همین کشورهای همسایه‌ی ما، با حجاب چه مبارزه‌ای کردند! البته علی‌رغم میل آنها، مردم روزبه‌روز به طرف اسلام می‌روند. این است آن اسلامی که شما می‌خواهید از آن دفاع کنید و آن را تبلیغ نمایید. پس، شرط دوم تبلیغ ما، توجه به اوضاع و احوال سیاسی و اوضاع کلی جهان است. حتی مسأله‌ی وضو و غسل را هم که می‌گویید، بدانید که این، مال آن اسلام است. یعنی مسلمان مخاطب خودتان را با تعالیم آن اسلامی آشنا می‌کنید که اگر جامعه‌ای این اسلام را داشته باشد، همه‌ی حمله‌ی جهانی در مقابلش بی‌اثر است. این، آن چیزی است که بین روحانی امروز و روحانی صد سال پیش و دویست سال پیش و پانصد سال پیش فرق می‌گذارد. اگرچه بنده اعتقادم این است در همین صد سال و دویست سال پیش هم، اگر بعضی از علمای ما به این نکات توجه داشتند، وضع بهتر از این می‌شد. من بین دو نفر از علمای معاصر هم در زمان فتحعلی‌شاه، مقایسه‌ای کردم. یکی از این دو بزرگوار، یک عالم قوی و فقیه نام‌آور بزرگی است که از لحاظ علمی و تقوایی، هیچ‌کس درباره‌ی او حرفی ندارد. این بزرگوار در اول کتاب خودش، با تعریف‌فتحعلی‌شاه شروع می‌کند. در اواسط کتاب هم به مناسبتهای مختلف، اسم فتحعلی‌شاه را می‌آورد. یک‌جا هم در کتاب جهاد، به فتحعلی‌شاه وکالت می‌دهد. مثل این‌که ما می‌گوییم: آقا در فلان شهر، از طرف ما نماینده هستند که وجوهات را بگیرند و چه بکنند و چه نکنند، ایشان در کتاب فقهی‌شان، فتحعلی‌شاه را نماینده خود معرفی می‌کند؛ که چون این سلطان شریف کذا و کذاست و با روسها می‌جنگد، من ایشان را از طرف خودم وکیل کردم و بر همه‌ی مردم واجب است که از او اطاعت کنند! من و شما که امروز به تاریخ نگاه می‌کنیم، می‌فهمیم فتحعلی‌شاه چه موجود پلید و انسان نجسی بوده است. آن زندگی شخصی‌اش، آن شهوترانیهایش، آن قساوت قلبش، آن بی‌عرضگی‌اش، آن از دست دادن هفده شهر قفقاز در زمان خودش، آن عهدنامه‌ی ننگین ترکمانچای در زمان او ... این، آقای فتحعلی‌شاه است! همان‌طور که عرض کردم، در علم و تقوای این عالم بزرگ، احدی حرف ندارد. بزرگان ما، در مقابل اسم او خاضعند، و کتاب او از معروفترین کتب فقهی صد و پنجاه، دویست سال اخیر است. اما ایشان اوضاع و احوال را نمی‌دانسته است؛ یعنی به حقیقت حال توجه نداشته است. العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس(۶) نبوده است. ایشان عالم به زمان نبوده است. آن وقت، همزمان با همین عالم، یک ملای دیگر داریم که او محقق قمی(۷) است؛ میرزای قمی، صاحب «قوانین(۸)» و صاحب «جامع‌الشتات». در کتاب جهاد جامع‌الشتات، سؤالهایی از او می‌شود، که اگر کسی نگاه کند می‌فهمد که این سؤالها را از دربار فتحعلی‌شاه از او پرسیده‌اند. مثلاً: «آقا! اجازه می‌فرمایید کسی از طرف شما نایب جنگ باشد - چون شما نایب امام زمان هستید - و این جنگ را اداره کند؟» و از این قبیل سؤالها، مکرر در مکرر. این مرد هوشیارزمان‌شناس و آگاه به تمام اوضاع و احوال، مگر یک ذره و یک لحظه فریب می‌خورد؟ جوابهای رندانه‌ی او، به‌نظر من، از نشانه‌های هوشیاری یک عالم دین و یک فقیه بزرگوار است. تهیه‌کننده‌ی این سؤال، پیداست که اهل علم است. یعنی دولتیهای بی‌سواد اطراف فتحعلی‌شاه، عقلشان نمی‌رسد که از این حیله استفاده کنند و بخواهند برای فتحعلی‌شاه از میرزای قمی وکالت بگیرند! می‌گوید: «خوب؛ حالا یکی طلب شما باشد.» این شوخی هم قرض شما باشد. بعد بنا می‌کند جواب دادن. و از زیر بار این‌که به او وکالت بدهد، خارج می‌شود و حکم شرعی را بیان می‌کند. داستان علاقه‌ی فتحعلی‌شاه به این‌که پسر میرزای قمی، دامادش بشود هم معروف است ... من می‌گویم اگر همه‌ی علمای ما، در زمانهای خودشان مثل میرزای قمی بودند - لااقل در این دویست سال اخیر - شاید امروز وضع ما بهتر بود. به‌هرحال، آن زمانها گذشته است. «قدخلت من قبلها امم(۹).» ما به وضع آنها کاری نداریم؛ امروز، به وضع خودمان باید برسیم. ... آقایان بایستی توجه کنند و زمان را بشناسند. امروز، دین را، به درستی و آن چنان که تلقی جهانی از آن است ترویج کنید. اسلام را همان‌گونه که به عنوان یک مکتب حیاتبخش بشریت مطرح است، تبلیغ کنید و به این مردم مؤمن عشایر و این ذهنهای پاک بفهمانید. بفهمانید که تسلیم شدن در مقابل دشمن، ضد دین است. بفهمانید که همبستگی و همکاری و محبت و الفت بین خود، از دین است. بفهمانید که دعواهای عشایری که به خونریزی منتهی می‌شود، برخلاف دین است. بفهمانید که بعضی از رسوم غلط عشایری در ازدواج و امثال اینها، برخلاف دین است. بفهمانید که کار کردن عشایر در هرجایی که هستند، چه در روستا، چه در دامداری، چه در مرتع، چه در شهر - مشغول هر کاری که هستند - وقتی به سازندگی کشور منتهی شود، یک عبادت است. بفهمانید که پیروی راه ائمه علیهم‌السّلام، امروز این است که همه تلاش کنند تا اسلام و مکتب اهل بیت را زنده کنند. اینها همان چیزهایی است که افراد یک ملت را مثل پولاد آبدیده می‌کند و دشمن نمی‌تواند در آنها نفوذ کند. ایمانشان را قوی کنید. آنها را به اعمال شرعی وادار کنید. نماز، زکات، خمس و سایر عبادات را به آنها یاد بدهید. این، وظیفه‌ی ماست. نباید بگوییم که «فلان کس رفته درس‌خوانده، فاضل شده، مکاسب خوانده، کفایه خوانده؛ حالا بیاید برود بین عشایر کوچ‌رو!؟ پس خواندن این کفایه و مکاسب و این همه زحمتی که کشیده به چه درد می‌خورد!؟» همه‌ی آنها مقدمه‌ی همین است. همه‌ی آنها مقدمه‌ی مسلمان کردن و متدین کردن یک انسان است. «لان یهدی الله بک رجلا خیر مما طلعت علیه الشمس.» اگر یک انسان را خدا به‌دست تو هدایت کند، این بهتر از همه‌ی آن چیزی است که خورشید بر آن تابیده است. یعنی همه‌ی طلاهای عالم، ارزش این را ندارد. زن روستایی، زن عشایری، زن شهری، مردشان، جوانشان، پیرشان، همه را تشویق کنید باسواد شوند. امروز اینها وظیفه‌ی ماست. ما نباید خیال کنیم روحانی همان است که می‌رود در مسجد، یک حدیث و چند مسأله می‌گوید و بدون این‌که به خیر و شرِ کارها کاری داشته باشد، بیرون می‌آید؛ نه. این، مختصِ یک روزگار دیگر بود. امروز این نیست. امروز مسؤولینِ کشور هم روحانی هستند. امام بزرگوار، که در رأس همه‌ی امور و شخص اول این کشور بود، یک روحانی بود و به آن افتخار می‌کرد. امروز مسؤولین کشور همین‌گونه‌اند. بنده‌ی حقیر، خودم را یک طلبه می‌دانم و به روحانی بودن و انجام وظایف خود در این لباس افتخار می‌کنم. یعنی این کاری را که انجام می‌دهیم جزو وظایف روحانی خودمان می‌دانیم. وظایف امروز ما اینهاست: آگاه‌شدن از حقایق دین، آگاه‌شدن از اوضاع عالم و گذشت برای تبلیغ دین. شما ببینید کسانی را که از شهرهای آباد و زندگی راحت در اروپا بلند می‌شدند و هزاران کیلومتر آن طرفتر، در امریکای لاتین یا در آفریقا، در جنگلهای آمازون و در جنگلهای کنیا می‌رفتند؛ سالها می‌ماندند و مسیحیت را تبلیغ می‌کردند! من برای آقایان اهل علم، این را تکرار کردم و گفتم: ما کشیشهایی را می‌شناسیم که رفتند در آن‌جاها ماندند. در دوران استعمار، جاهایی رفتند که پای استعمارگران به آن‌جاها نرسیده بود! رفتند آن‌جاها و با خودشان صلیب بردند و همان عقاید خرافی را به آن بیچاره‌های بومی دادند! بعضی مسلمان بودند و بعضی غیرمسلمان؛ آنها را مسیحی کردند. آنها در راه باطلشان این‌گونه‌اند؛ ما چرا نباید در راه حقمان تلاش کنیم!؟ شما بدانید: بنده خودم، آمادگی این کار را همیشه داشته‌ام که بروم در گوشه‌ای بنشینم و تبلیغ کنم؛ ولو برای عده‌ی کمی. امروز وضع ما به‌گونه‌ای است که نمی‌توانیم آن کارها را انجام دهیم. این نیست که من این توقع را فقط از شما داشته باشم؛ نه. این توقعی است که از همه‌ی روحانیان هست. هرکس بتواند، در هرجایی که بتواند، این، کار مهمی است. حالا بحمدالله خداوند به شما توفیق داده است و در این استان محروم مظلوم که در طول سالیان متمادی ستمشاهی، مظلوم واقع شده، مشغول خدمت هستید. مطلبی که آقای ناصری(۱۰) فرمودند مطلب مهمی است. این را قبلاً هم شنیده بودم. آن روزها خانها و مسؤولین وقت نمی‌گذاشتند که حتی یک روضه‌خوان از این گردنه عبور کند و بیاید این طرف؛ مبادا بیایند این‌جا و ایمان مذهبی مردم را در راهی بیندازند که با منافع آن خان بی‌وجدان و ظالم، منافات داشته باشد! خان، همه‌ی زندگی‌اش، زندگی ابوجهلی بود و اگر یک روحانی می‌آمد، بایستی با او مبارزه می‌کرد. این، امری قهری بود. نمی‌گذاشتند. لذا مردم از این معارف دور ماندند. اما با این‌که دور ماندند، این قدر خوبند. این مردم، با وجود این‌که روحانی و دین و تبلیغ و کتاب و مکتب نداشتند؛ آن جنگشان بود، آن پشت جبهه‌شان بود، آن هم امروزشان است. می‌بینید با چه اخلاص و چه شوری حرکت می‌کنند! پس مردم بسیار خوبی هستند. خداوند به همه‌ی ما توفیق دهد که وظایفمان را در جمع این مردم خوب، انجام دهیم. شما وظیفه‌ای دارید، ما هم وظیفه‌ای داریم. باید ان‌شاءالله وظایفمان را انجام دهیم. از خدا هم بخواهیم کمک کند تا بفهمیم و بدانیم که تکلیف و وظیفه‌ی ما چیست و ان‌شاءالله آن را با صمیمیت انجام دهیم. خیلی خوشحالیم از این‌که این توفیق دست داد و آقایان را زیارت کردیم. ان‌شاءالله خداوند آنچه را که گفتیم، برای خود و در راه خودش قرار دهد و قبول فرماید و ما را توفیق دهد که به آنچه گفتیم، عمل کنیم. ان‌شاءالله تأثیری در این حرفها باشد، که بتواند گامهای ما را در راه خودش استوار کند. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) ابوجعفر محمّد بن حسن بن علی طوسی (۴۶۰ ه. ق - ۳۸۵ ه. ق) ۲) محمدبن محمدبن نعمان شیخ مفید (۴۱۳ ه. ق - ۳۳۶ ه. ق) ۳) سید رضی الدّین علی بن موسی بن طاووس (۶۶۴ ه. ق - ۵۸۹ ه. ق) ۴) علامه شریف سیّدرضی (وفات ۴۰۶ ه. ق) ۵) العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» / بحارالانوار: ج ۱ ص ۲۲۵ ۶) بحار الانوار: ج ۷۸ ص ۲۶۹. ۷) ابوالقاسم بن حسن گیلانی میرزای قمی (۱۲۳۱ ه. ق - ۱۱۵۱ ه. ق) ۸) قوانین الاصول ۹) الرّعد: ۳۰. ۱۰) امام جمعه‌ی شهر کرد و نماینده‌ی ولی فقیه در استان چهارمحال و بختیاری.  
549
1371/07/13
گزیده‌ای از بیانات در دیدار اعضای شورای رهبری حماس
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57931
مسئله‌ی فلسطین در دیدگاه جمهوری اسلامی ایران، به عنوان یک مسئله‌ی اسلامی، از حسّاسیّت بالایی برخوردار است. قدرت‌های استکباری در تلاش هستند تا مسئله‌ی فلسطین را برای افکار عمومی جهان، تمام‌شده و رژیم صهیونیستی را یک دولت قانونی و غیر قابل تغییر وانمود کنند؛ امّا به اعتقاد ما، با اراده و خواست مسلمانان و فلسطینی‌ها، مسئله‌ی فلسطین همچنان زنده و پابرجا خواهد بود و ما، با فعّالیّت‌های تبلیغاتی و کارهای عملی، می‌توانیم مسلمانان را به آینده‌ای که در آن یک دولت مسلمان جایگزین رژیم غاصب صهیونیستی خواهد شد، امیدوار کنیم. جمهوری اسلامی ایران بر لزوم از بین رفتن دولت صهیونیستی تأکید دارد. تحقّق وعده‌ی الهی و تجربه‌ی تاریخ، تأثیر مبارزه و امکان محو یک دولت به‌ظاهر نیرومند و استقراریافته را ثابت کرده است؛ لذا مردم مظلوم و محروم فلسطین در سرزمین‌های اشغالی باید با تکیه بر ایمان اسلامی، حاکمیّت و اداره‌ی کشور خود را به دست بگیرند و بیگانه‌هایی را که از اروپا، آمریکا، استرالیا و دیگر نقاط جهان در آنجا حکومت تشکیل داده‌اند اخراج کنند. تمسّک به اسلام و عمل به احکام اسلامی نقطه‌ی مقابل خواست غرب استعمارگر است. تشکیل نظام اسلامی در ایران ضربه‌ی محکمی بود بر دهان یاوه‌گویانی که دین را امری زایل‌شده و زمان‌به‌سرآمده وانمود می‌کردند و به رغم خواست استکبار ــ که همواره در تلاش تبلیغاتی خود، نظام اسلامی را با عناوینی چون «مرتجع»، «متحجّر»، واپس‌گرا» و «عقب‌افتاده» مورد حمله قرارداده است ــ جمهوری اسلامی ایران روزبه‌روز قوی‌تر و ریشه‌دارتر شده و حُسن نام خود را، بیش از پیش، در سطح جهان منتشر کرده است. شما رهبران قیام اسلامی فلسطینی باید به برنامه‌ریزی و اقدام هوشمندانه، توأم با وحدت کلمه در برخورد با رژیم صهیونیستی اهتمام داشته باشید. ما، به عنوان مسلمان، مسئله‌ی فلسطین را متعلّق به خود و دنیای اسلام می‌دانیم و هیچ فرصتی را برای حمایت از قیام اسلامی مردم فلسطین از دست نخواهیم داد.
550
1371/07/13
گزیده‌ای از بیانات در دیدار دبیرکل حزب‌الله لبنان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57947
پیروزی بزرگ حزب‌الله لبنان در انتخابات اخیر این کشور را به کادر رهبری این جنبش انقلابی تبریک می‌گویم. علاقه‌مندی مردم لبنان به اسلام و جهادگران در راه خدا عامل مهمّی در جلب آراء آنان به نامزدهای انتخاباتی حزب‌الله بود. توأم کردن عمل جهادی با فعّالیّت‌های سیاسی امری لازم و مورد تأکید است. ما و مردم لبنان حزب‌الله را در جهاد خونین شناخته‌ایم. لبنان یک منطقه‌ی سیاسی است که در آن نیروهای جهادی تبدیل به عناصر سیاسی شده‌اند، امّا حزب‌الله کشور لبنان را به میدان جهاد تبدیل کرد و توکّل به خدا و عمل به تکلیف الهی ضامن تداوم این راه خواهد بود. جمهوری اسلامی ایران از حزب‌الله لبنان حمایت می‌کند. توجّه بیش‌از‌پیش نیروهای این جنبش انقلابی به ذکر و نیایش در برابر عظمت پروردگار متعال، موجب استمرار برخورداری از کمک‌های خداوند است.
551
1371/07/07
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس جمهور افغانستان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57950
استقرار حکومت اسلامی در افغانستان حاصل مقاومت و مجاهدت ملّت مسلمان و باایمان این کشور است. جمهوری اسلامی ایران از دولت اسلامی افغانستان حمایت می‌کند. دو ملّت مسلمان ایران و افغانستان مشترکات دینی و فرهنگی زیادی با هم دارند. ملّت سربلند ایران، مردم پُرتلاش و مقاوم افغانستان را برادر خود می‌داند و بر این اساس، به عنوان یک تکلیف شرعی، پیوسته از مبارزات بحقّ مردم مسلمان افغانستان حمایت کرده است و ما اطمینان داریم که دولت اسلامی آن کشور، با تکیه بر ایمان اسلامی مردم، قادر به حلّ مشکلات فراروی خود خواهد بود. تشکیل نظام اسلامی و برافراشته شدن پرچم اسلام در هر نقطه از جهان، برای استکبار جهانی گزنده و تهدیدکننده است. در دنیای ظلم و استکبار مادّیگری امروز، هجوم مشکلات به کشوری که بر اساس اسلام مبارزه کرده است، مسئله‌ی دور‌از‌انتظاری نیست، امّا حلّ این مشکلات مستلزم اتّکال به قدرت الهی و مقاومت در برابر قدرت‌های جهانی و ایادی آن‌ها است. ملّت مسلمان افغانستان باید با پرهیز از اختلافات قومی و مذهبی، وحدت و یکپارچگی خود را حفظ کند و با شناساییِ دشمنانِ به‌کمین‌نشسته، دست آنان را قطع و توطئه‌ها را بی‌اثر سازد. هوشیاری مقامات دولت اسلامی افغانستان و رهبران مجاهدین در برابر فتنه‌انگیزی‌های دشمنان اسلام، امری ضروری و مورد تأکید است. موفّقیّت دولت اسلامی افغانستان در انجام مسئولیّت سنگین اداره‌ی یک کشور مسلمان، در سایه‌ی دعا و نیایش به درگاه حق‌تعالی و بهره گرفتن از رحمت و مدد الهی ممکن است.
552
1371/06/31
بیانات در دیدار اعضای سمینار «ائمه‌ی جمعه»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19535
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خدا را شکرگزاریم که توفیق داد بعد از دو روز که در جلسات به بحث و تبادل نظر مشغول بودید، در این جلسه‌ی خوب و صمیمی، خدمت آقایان محترم ائمه‌ی جمعه‌ی گرامی سراسر کشور برسم. این اجتماع، اگرچه کماً ممکن است اجتماع کوچکی به نظر بیاید، اما کیفاً یکی از بزرگترین اجتماعات کشور و جامعه‌ی ماست. چون هر یک از آقایان در هر نقطه که مشغول انجام خدمات خود هستند، محور دلها و فکرها و توجهات و حرکت دینی و انقلابی عده‌ی کثیری از مردم نیز هستند. از خدای متعال متضرعانه مسألت می‌کنیم که این مجمع محترم را موفق بدارد و تصمیماتی که در این‌جا گرفته شده است یا گرفته خواهد شد، برای امت اسلامی ما و ملت عزیز ایران و اسلام و قرآن، که هدف اعلی و اسنی هم جز این چیزی نیست، راهگشا باشد. خدا کند که حرکات، سکنات، گفتار، حیات و ممات ما در راه قرآن و اسلام و اهل بیت علیهم‌السّلام باشد. مطلبی که بنده به نظرم رسید عرض کنم، اجمالاً دو قسمت است: یک قسمت مربوط به وضع عمومی عالم و جریاناتی است که به‌طور محسوس و نامحسوس در مورد اسلام راه‌اندازی شده و تعقیب می‌شود؛ یک مطلب هم که مرتبط با همین موضوع نماز جمعه و امامت جمعه و خطبه‌های جمعه و این چیزهایی است که مخاطب آن، هم مردمند - که قدر نماز جمعه را بدانند - هم آقایان محترم هستند - که به عنوان مرکز نماز جمعه، مطالبی را مورد توجه قرار دهند - و هم برادران عزیز در دبیرخانه‌ی ائمه‌ی جمعه‌ی سراسر کشور. اما مطلب اول: علی‌الاجمال، آنچه که بنده حس می‌کنم، این است که یک حرکت منظم و تدبیر شده، علیه اسلام وجود دارد. نه این‌که بخواهیم عرض کنیم تا کنون، یعنی تا قبل از این حرکت، در دنیا از سوی قدرتمندان و مستکبران حرکتی علیه اسلام نبوده است؛ چرا. همه می‌دانیم که اسلام مورد بغض و عناد دشمنان زیادی در سرتاسر جهان مادی بوده است. چه آنچه مظهرش جنگهای صلیبی است که دویست سال عالم مسیحیت را به سمت مرکز اسلام کشاندند، و در آن، چه جنایتها و آدم‌کشیها شد؛ و چه آن آثار و تبعات جنگهای صلیبی در طول این چند قرن گذشته، و آنچه که در دوران پیدایش استعمار پیش آمد و کشورهای اسلامی، که کشورهای ثروتمندی بودند و در مراکز حساسی از عالم قرار داشتند، به استعمار کشورهای دیگر در آمدند؛ و بقیه‌ی قضایا، که تفصیل اینها به نظر این‌جانب، امروز برای ملت مسلمان، بخصوص علمای دین و اعلام مذهب لازم است که روشن باشد. باید در اطراف این کارها مطالعه شود تا ببینیم این دشمنیها هدفش چه بود؟ آنچه که امروز مطرح است، شکل جدیدی از دشمنی است؛ با توجه به این‌که امروز دشمن از وسایل زیادی برخوردار است و بخصوص با توجه به این‌که اسلام امروز یک داعیه‌دار است. اسلام در مسلمین بیداری ایجاد کرده است. هرجا اسلام هست، در آن‌جا منافع قدرتهای زورگو و ظالم، تهدید می‌شود. احساس کرده‌اند که اسلام بنا دارد که با همه‌ی وجود، با تحقق اصول و مبانی اساسی خود، در مقابل دنیای زر و زور ظاهر شود و قد علم کند. این را فهمیده‌اند؛ لذاست که امروز در مقابله با اسلام، یک حرکت عظیم و عمومی به راه انداخته‌اند. این را ما در دنیا احساس می‌کنیم. البته امروز، تبلیغات، پیچیده است و روشهای سیاسی، بسیار موذیانه است. امروز مثل دوران جنگهای صلیبی نیست که از اطراف اروپا، دولتهای مسیحی، هرکدام پرچمی به دست گرفتند و سربازان و مردم خودشان را به سمت مرکز دنیای اسلام کشاندند. کار را با دقت، با پیچیدگی، با حفظ ظواهر و حتی‌المقدور با حفظ ظاهر شعارهایی که امروز می‌دهند، پی می‌گیرند. نمی‌خواهند وانمود شود که اینها با اسلام دشمنند. می‌خواهند پرده‌پوشی کنند و ضربه بزنند. این است که کار مشکل شده است. برای بسیاری از مردم در سطح عالم، فهم این هدف خبیث، دشوار شده است؛ لکن جاهایی ظاهر می‌شود. مثلاً در همین بوسنی هرزگوین، که یک کشور مسلمان اروپایی است، این موضوع آشکار شد. این ملت، ملتی با اصلیت اروپایی‌اند، و مهاجر نیستند. اینها از همان اسلاوهایی هستند که در آن منطقه زندگی کرده‌اند. میلیونها، بلکه شاید بشود گفت صدها میلیون اسلاو، امروز در اطراف و اکناف اروپا، از جمله در روسیه و در بعضی از کشورهای دیگر زندگی می‌کنند. نژاد اسلاو، یک نژاد اروپایی است. چنین نیست که تصور شود اینها مسلمانانی بودند که زمانی به آن‌جا مهاجرت، و زاد و ولد کرده‌اند؛ نه. مسلمان بومی منطقه‌اند؛ اروپایی‌اند. این قوم، یک قوم بومی است. آن‌جا خانه‌ی اوست، سرزمین اوست. اشغالگر نیست، بیگانه نیست، از خانه‌ی خود دفاع می‌کند و می‌خواهد در کشور خود، خودش حکومت کند و اقوام دیگر بر او حکومت نکنند. به‌خاطر این داعیه‌ی حق، مورد ظلم و فشار و کشتار و قساوت و جلادی قرار گرفته و همه‌ی دنیای قدرتمند هم که می‌توانند و نفوذ دارند و دستشان می‌رسد، نشسته‌اند و همین‌طور تماشا می‌کنند! این، هیچ عاملی ندارد جز این‌که اینها مسلمانند! شبیه همین قضیه، در همین کشور یوگسلاوی سابق - تقریباً در حدود یک‌سال پیش، یا کمتر - بین همین صربستان و بخشهای دیگری از این جمهوری وصله پینه شده پیش آمد؛ که تکه‌های آن می‌خواستند خود را مستقل کنند. همین حالتی را که امروز می‌بینید صربها با مسلمانان بوسنی هرزگوین دارند، با آن بخشهای دیگری که درصدد تجزیه هستند، داشتند. دولتهای اروپایی، به‌طور جدی وارد شدند و تهدید کردند. تهدید جدی و اقدام حقیقی، از اقدام مصنوعی متفاوت است. طرف هم می‌فهمد. آن‌جا معلوم بود که آنها جداً درصدد بودند که اگر صربها از حد خودشان تجاوز کردند، جلوشان را بگیرند. معلوم بود. تهدید کردند و اعلام کردند؛ اینها هم سرجای خود نشستند. حال که نوبت اینهاست، عده‌ای تصریح می‌کنند به این‌که، ما به این قضیه کاری نداریم! عده‌ای در انجام اقدامات، حتی در مقام گفتن هم کوتاهی می‌کنند؛ چه رسد به این‌که تقبیح یا محکوم کنند. عده‌ای هم به محکوم کردن زبانی اکتفا می‌کنند. در مقابل چشم دنیا - همین دنیایی که می‌بینید اگر دو نفر در گوشه‌ای از آن، به وسیله‌ی دولتی یا حکومتی، چهار صباح به زندان بیفتند، چطور اینها فریادشان بلند می‌شود؛ بدون این‌که توجه کنند که این فرد مجرم بوده، خیانت کرده، یا چه کرده - حقوق بشر نقض شد و انسانها چنین شدند. هزاران نفر را - ما نمی‌دانیم دقیقاً چقدر؟ در آمارهایی رسماً اعلام می‌شود: نود هزار، هفتاد هزار - از بچه‌ی کوچک و پیرزنان و پیرمردان - غالباً یا عموماً غیرنظامی - در ظرف چند ماه با بمب، توپخانه، تفنگ، خنجر و یا در اردوگاه و زندان، با گرسنگی دادن کشتند. اما هیچ اقدامی از طرف دنیا نشان داده نمی‌شود. چرا؟ چون قربانیان مسلمانند. علت، فقط همین است: چون مسلمانند. معنای این کار و این حرف چیست؟ مسلمانان دنیا از این، چه باید بفهمند؟ مبادا کسی خیال کند که اینها از اسلامی که بالفعل یک حکومت اسلامی به قول آنها «بنیادگرا» باشد، می‌ترسند؛ نه. معلوم است که در آن‌جا حکومت بنیادگرا به‌وجود نمی‌آید. من آن مردم را دیده‌ام. بنده در شهر سارایوو، پیاده در خیابانها حرکت کردم. همین مردم بیچاره‌ای که امروز کشته می‌شوند؛ همین زنان و مردان که شنیده بودند از جمهوری اسلامی کسی آمده، اطراف این خیابانها اجتماع و ازدحام کرده بودند که ما را تماشا کنند و ببینند. به کتابخانه‌ی «غازی» هم رفتم، که یکی از کتابخانه‌های قدیمی است و هزاران جلد کتاب خطی فارسی و عربی در آن است. کتابخانه‌ی مذکور از یادگارها و مواریث اسلامی است. یکی از مهمترین آنها این بود که بعضی از نسخ آن نسخ نفیسی است. ساعتی در آن کتابخانه گردش کردم. حالا شنیده‌ام همان کتابخانه آتش گرفته؛ آن‌جا را با بمب زده‌اند و نابود کرده‌اند! مدرسه‌ی قدیمی و مسجد قدیمی آن‌جا را رفتیم و از نزدیک دیدیم. بعد هم پیاده در خیابانها، با گروهی که همراه ما بودند حرکت کردیم. این جمعیت هم اظهار علاقه می‌کرد. زنان بی‌حجاب بودند و ظواهراسلامی از لحاظ پوشاک و رفتار صفر بود؛ اما دلهایشان مالامال از اسلام و احساس مسلمانی بود. در مسجدشان که وارد شدیم، چند نفر از خانمهای حزب اللهی در هیأت ما بودند و با چادر و آن وضعیت و آن زی، وارد مسجد شدند. زنان مسلمانی که برای نماز به آن مسجد آمده بودند، خانمهای چادری را محاصره کرده و، آنها را می‌بوسیدند و به آنها دست می‌کشیدند. این، احساسات اسلامی آن مردم است. از ظواهراسلامی هم چیزی نیست جز همین نماز. فقط نماز آن‌جا هست. اما احساس مسلمان بودن، فراوان. عشق به امت اسلامی، احساس هویت اسلامی، بسیار عالی و در حد اعلی. آن‌جا کشوری است که سی، چهل سال، نظام مارکسیستی ضد خدایی بر آن حکومت کرده و درعین‌حال مردم همچنان مسلمانند. در آن‌جا نماز خواندیم، مردم هم نماز خواندند. همین تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را که همه‌ی شیعه و سنی نقل کرده‌اند و مستحب است، به شکل دیگری - اول سبحان الله، بعدالحمدلله، بعد الله‌اکبر - امام جماعتشان به صدای بلند خواند و همه آن را خواندند. خلاصه، ظواهر، از لحاظ شکل مسجد و آداب عبادت، ظواهر اسلامی است. بعد به ساختمانی رفتیم که بنا بود آن‌جا ناهار بخوریم. رئیس جمهور آن‌جا، میزبان ما بود. وقتی رفتیم، دیدم مردم در مقابل عمارت جمع شده‌اند. رفتیم آن‌جا و یکی دو ساعت بودیم. موقع برگشت، دیدم تمام آن جمعیت، همان‌طور ایستاده بود. ما با آنها ملاقاتی نداشتیم. من که با آنها حرفی نمی‌توانستم بزنم. فقط یک نگاه. به‌مجرد این‌که چشمشان به ما و این هیأت افتاد، بنا کردند به ابراز احساسات: دست تکان دادن، دستمال تکان دادن. ما عبور کردیم و آمدیم. اینها همان مردمند. اگر احساسات اسلامی در اینها مرده بود، دشمنان با اینها کاری نداشتند. اگراحساس هویت اسلامی در اینها نبود، غرب، امریکا، انگلیس؛ این کشورهای ضد اسلام و معاند با اسلام، به اینها کمک می‌کردند. این، یک نمونه است. نمونه‌ی دیگر، کشمیر است، که دیدید با کشمیر چه کردند! سربازان هندو را با آن وحشیگری برای سرکوب مسلمانان به کشمیر فرستادند. این ماجرا هنوز هم به شکلی دنباله دارد و در دنیا هم اصلاً منعکس نمی‌شود. این، وضع افغانستان است که مسلمانان با هم مبارزه می‌کنند و می‌جنگند. قدرتها و دولتها که در چنین مواقعی، به شکلی اعلام وجود می‌کنند و حرفی می‌زنند، این‌جا حرفی نمی‌زنند. البته هرچه اینها - قدرتها و دولتها - نزدیک نیایند و به محیط اسلامی نزدیک نشوند بهتر است و ما خوشحالیم؛ چون آمدن آنها بیشتر مایه‌ی دردسر و مشکل است. غرض؛ اینها از تماشای درگیری مسلمانان خوشحالند! از این‌که مسلمانان مفلوک باشند، سرکوب شوند، گرسنه بمانند و در زندگی اجتماعی و سیاسی خودشان پیشرفت نکنند، خوشحالند! این، وضع اسلام در دنیاست. اما در این مجموعه، آن‌جایی که مرکز توجه خصمانه‌ی دشمن است، جمهوری اسلامی است. می‌دانند که این احساس مسلمانی، چگونه در مسلمانان عالم زنده شد. در همین کشورهایی که پنجاه، شصت سال و بعضاً هفتاد سال در زیر سیطره‌ی کمونیسم بودند، نسیم آزادی راه پیدا کرد. آنچه که اول مورد توجه مردم قرار گرفت - مثل مردم کشورهای منطقه‌ی قفقازیا آسیای میانه - اسلام بود. قومیت و ملیت‌گرایی نبود. چه چیز اسلام را در اینها زنده نگه داشت؟ چه‌چیز احساس هویت اسلامی را در اینها تر و تازه نگه داشت؟ این عزت و شوکت اسلام بود که به برکت جمهوری اسلامی به‌وجود آمد. عظمت اسلام بود که جمهوری اسلامی آن را نشان داد. تبلیغ شده بود که اسلام یک دین مرده است؛ بسیاری از مسلمانان دنیا هم آن را باور کرده بودند. چنین وانمود شده بود که اسلام دینی بود که در برهه‌ای از زمان آمد، و رفت و چیز متعصبانه‌ی غیر واقعی غیر مبتلاً به مسائل زندگی امروز است. اصلاً اسلام یعنی چه!؟ نمونه‌اش را شما در کشور خود دیده بودید. جوان مسلمان ما خجالت می‌کشید در محیط دانشگاه نماز بخواند! در فرودگاه مهرآباد تهران، در آن زمان، بنده دیده بودم کسی که نمازش می‌رفت تا قضا شود، خجالت می‌کشید جلو چشم مردم نماز بخواند! این‌جا ایران بود. بقیه‌ی کشورها نیز همین‌طور بود. کم و بیش، اوضاع در دنیا شبیه هم بود. احساس مسلمانی وجود نداشت. سعی می‌کردند تا مسلمانی را به کلی از ذهنها خارج کنند. آن‌جایی هم که مانده بود، فقط به صورت یک تشریفات بود. انقلاب اسلامی آمد و نشان داد که اسلام زنده است؛ اسلام، تشکیل حکومت می‌دهد؛ اسلام، کشور اداره می‌کند؛ اسلام، نظامهای اجتماعی را به مسابقه می‌طلبد؛ اسلام، برای حل مشکلات مادی و معنوی انسان، راه‌حل ارائه می‌دهد؛ در زمینه‌های گوناگون، اسلام برای انسان متحیر این زمان، فسحت و فرصتی ایجاد می‌کند. این، مسلمانهای دنیا را زنده کرد. آنها می‌دانند که پرچم اسلام در جمهوری اسلامی ایران و به دست امام بزرگوار ما رضوان‌الله‌تعالی‌علیه و اعلی‌الله درجته، بالا رفت و برافراشته شد. اینها را می‌دانند؛ لذا دشمنی اصلی با این‌جاست. و این است که تحریکات می‌کنند. امروز امریکا و انگلیس و کشورهای دارای طمع در منافع کشورهای این منطقه، هر کاری که بتوانند، با جمهوری اسلامی می‌کنند. هر ضربه‌ای که بتوانند می‌زنند. اگر کاری نمی‌شود، به‌خاطر این است که نمی‌توانند بکنند. آنها وانمود می‌کنند که قدرتشان نامحدود است؛ اما چنین نیست. قدرتهایشان محدود، امکاناتشان بسیار محدود، مشکلاتشان زیاد و تناقضات داخلی‌شان فراوان است. ابرقدرتها، شگرد کارشان این است و این‌گونه وانمود می‌کنند که با یک اشاره‌ی ما، هر کاری که بخواهیم، در دنیا انجام می‌گیرد: یکی حذف می‌شود، یکی می‌آید و یکی می‌رود. این حرفها، با واقعیت خیلی فاصله دارد و نمی‌توانند. اینها وقتی با یک کشور زنده و قوی روبه‌رو شوند که آن کشور حکومتش به دست یک مجموعه‌ی خشک و خالی در بالا نیست، بلکه متکی به مردم است، در می‌مانند. جمهوری اسلامی، چنین است. این‌جا چنین نیست که حکومت به‌دست مجموعه‌ای منقطع از مردم باشد که برای خودشان ببرند و بدوزند و فرمانروایی کنند. این‌جا حکومت، با مردم یکی است. روحانیت در دل مردم جا داشته، امروز هم جا دارد. دین در این‌جا حاکم است و بر اعماق دلها حکومت می‌کند. مردم از روی اعتقاد دینی حرکت می‌کنند. اکثریت قاطع مردم، یا اکثریت نزدیک به همه‌ی مردم، متدینند. ممکن است یک‌وقت گروهی از مردم از مسؤولی گله‌ای داشته باشند؛ اما نظام را از اعماق دل، دوست می‌دارند؛ اسلام را با همه‌ی وجود دوست می‌دارند. البته تا وقتی که نظام، تابع اسلام باشد. این را همه‌ی مسؤولین بدانند: تا وقتی که ما، در خدمت اسلامیم، مردم ما را دوست می‌دارند. اگر خدای ناکرده روزی پیش بیاید که نظام، نسبت به اسلام بی‌تفاوتی احساس کند، یا بی‌تفاوت عمل کند (فلان حکم اسلامی شد شد، نشد نشد. فلان حرکت و اخلاق اسلامی شد شد، نشد نشد.) اگر رفتارها، خدای ناکرده، بر خلاف رفتار اسلامی شود - که البته چنین چیزی ان‌شاءالله هرگز پیش نخواهد آمد - این پشتیبانیها نخواهد بود. مردم چون اسلام را حاکم می‌بینند و می‌فهمند که حرکت نظام، مرضی الهی است، در خدمت این نظامند. به‌هرحال، چنین نظامی که مؤید به تأییدات، عواطف، احساسات و افکار مردم است، مشکل بزرگی برای دشمن است. لذا، همه‌ی نیرویشان را صرف می‌کنند و هر کاری که بتوانند، برای به شکست کشاندن آن می‌کنند. این قضیه‌ی جزایر خلیج‌فارس(۱) یکی از کارهای کوچکی است که آنها می‌خواهند انجام دهند. تا مثلاً ناخنشان به جایی بند می‌شود، آن‌جا را محکم می‌چسبند که شاید بتوانند فشاری وارد کنند. بزرگترین قلمی که اینها علیه ما راه انداختند، جنگ تحمیلی هشت ساله بود که در آن ناکام شدند. آنها خیلی روی این جنگ تحمیلی حساب کرده بودند. فکر نمی‌کردند این جنگ، هشت سال طول بکشد و آخرش هم با ناکامی متجاوز تمام شود. لذا کمکش کردند، تشویقش کردند، پول دادند، سلاح دادند، همه چیز به دشمن دادند تا شاید بتواند کاری از پیش ببرد؛ که بحمدالله نتوانست. از این قبیل کارها داشتند و خواهند داشت. این آن مطلب اول؛ یعنی حمله به اسلام در سرتاسر عالم، که این هوشیاری، وحدت، اتحاد و اتفاق امت اسلامی و از بین بردن اختلافات میان اعضای امت اسلامی را می‌طلبد. قومیتها و مذاهب را بر اسلام و قرآن ترجیح ندادن: «فمن یکفربالطاغوت ویؤمن بالله فقداستمسک بالعروة الوثقی(۲)». این عروه‌ی وثقی را محکم چسبیدن و کفر به طاغوت و ایمان به الله داشتن. طاغوت، همان طغیانگری است که انسانها را از راه خدا منحرف می‌کند. امروز مظهر عینی و ملموس این طغیانگری در دنیا، همین قدرتهای سوء مثل استکبار امریکایی و امثال آن هستند. مظهر درونی آن هم، نفس ما و هوای ماست که از آن باید به خدا پناه ببریم. اگر کفر به طاغوت ورزیدیم و ایمان به خدا؛ فقد استمسک بالعروة الوثقی. خدا وقتی گفت عروه و ریسمانی وثقاست؛ یعنی از همه محکمتر است، دیگر ما چه دغدغه و چه نگرانی‌ای داریم؟ عروه‌ی وثقاست دیگر: فقد استمسک بالعروة الوثقی. باید ملت و امت اسلامی، به همین عروه‌ی وثقی تمسک کنند؛ اختلافات را کنار بگذارند؛ اختلافات را دامن نزنند. همه‌ی ما باید مواظب باشیم. حرف‌زدنهایمان، تعبیراتمان، کلماتمان، منشمان، نگاهمان، دوستی و دشمنی‌مان باید به اتحاد کمک کند. مردم را از اختلاف باید دور کنیم و خودمان هم دور شویم. این امر، برای امت اسلامی، پرهیز از اختلاف و برای ملت ایران، هوشیاری و آگاهی را ایجاب می‌کند. هر چه مجتمع‌ترشدن را؛ اتحاد درون ملت را؛ محکم کردن ارتباط میان مسؤولین و مردم را؛ همکاری با نظام اسلامی را و مقابله‌ی با هر آن چیزی که این نظام را تضعیف کند. در تزاحم بین واجبات، واجب اهم از همه چیز، حفظ نظام است. یکی از وسایل بسیار مهم برای این‌که این وحدت، این حرکت و این تجمع صورت گیرد، همین نماز جمعه‌ای است که شما آقایان، متصدی و مباشر آن هستید. این نماز جمعه، حقیقتاً نعمت بزرگ الهی است. من تصور می‌کنم در این واجب مهم، پنج، شش خاصیت و اثر اساسی هست، که گمان می‌کنم نمازهای جمعه، وقتی کماهوحقه انجام گیرد، این آثار را در جامعه خواهد داشت؛ و اینها ارزشهای مهمی است که جامعه‌ی ما نیازمندشان است: یکی معرفت دینی است و انباشتن ذهن و فکر از معارف زلال و صاف و پاک دینی و فهم دینی و عمق اعتقاد دینی و نزدیک کردن دل به یاد خدای متعال، و خلاصه، جنبه‌ی دینی انسان را تأمین کردن. شبهاتی در ذهنها پیش می‌آید. ذهنها در یک جامعه‌ی آزاد، جوال است. ما باید به ذهنهای گوناگون میدان بدهیم که درباره‌ی مسائل فکر کنند. اگر شبهه‌ای به ذهنشان رسید، باید اعلام دین، آن شبهه‌ها را برطرف کنند. همه‌اش هم روی شبهه حساب نکنیم. تفهیم و تعمیق معارف اسلامی بسیار مهم است. توحید اسلامی، یک اقیانوس است که امثال ما به اعماق آن ممکن نیست برسیم. مقداری از این ظاهر باید پایین‌تر برویم و آنها را برای مردم تبیین کنیم. مسائل مربوط به معاد، مسائل مربوط به نبوت و امامت، مسائل اعتقادی گوناگون. اینها چیزهایی است که مردم باید بدانند. قانع نباشیم به این‌که حالا این مردم اعتقاد سالم و خالصی دارند. همین را دست نزده نگه نداریم. شما می‌خواهید دست نزده نگهش دارید، دشمن که نمی‌خواهد! دشمن می‌آید این ایمان را، بخصوص در جوانان، تضعیف می‌کند. این ایمان را باید تعمیق کرد. این، با کار دینی انجام می‌گیرد و جاهای مختلفی دارد که یکی از آنها نماز جمعه است. عرض نمی‌کنم که نماز جمعه را به بحثهای اعتقادی پیچیده مخصوص کنیم؛ نه. اگر یک جمله‌ی معرفت اعتقادی در نماز جمعه باشد، مردم استفاده‌ی زیادی می‌کنند. یکی از فواید نماز جمعه این است. البته نماز جمعه، فقط به فکر کار ندارد. به دل هم کار دارد. نماز جمعه حال است؛ ذکر است. «فاسعوا الی ذکر الله. (۳)» نماز جمعه ذکر است؛ توجه به خداست. یک هفته تلاش و کار برای مادیات، برای زندگی و یک روز در یک مجمع عظیم، دل را به خدا دادن؛ خود را در معرض انوار معرفت الهی و الطاف او قرار دادن. شستشو دادن و تطهیر کردن دل، امر لذتبخشی است. شنیدن آیات قرآن و کلمات الهی از زبان امام جمعه در خطبه، برای هر مسلمانی لذتبخش است. دوم، معرفت سیاسی است. جامعه‌ی ما برخلاف بسیاری از جوامع دیگر، یک جامعه‌ی سیاسی است. شما اگر به کشورهای دیگر رفته و با مردم معمولی حرف زده باشید، می‌بینید حتی در این کشورهای پیشرفته‌ی دنیا که از لحاظ مادی و ترقیات و فناوری خیلی جلو هستند، مردم از سیاست چیزی نمی‌فهمند. این دولت چرا آمد، این دولت چرا رفت؟ فلان مسأله‌ی جهانی چیست؟ علت دشمنی دولتشان مثلاً با فلان کشور چیست؟ حتی علت لشکرکشیها را نمی‌دانند! متوجه نیستند فلان لشکرکشی برای چه بود؟ فلان راهپیمایی که راه انداختند برای چه بود؟ این سر و صدا برای چه بود؟ مردم معمولی به فکر همان یک لقمه نانند: چند ساعت کار کنند و زندگی خودشان را بگذرانند. البته زندگیهایشان مختلف است. بعضی جاها سطحش بالا و بعضی جاها پایین است. اما غالباً مسائل سیاسی را درک نمی‌کنند. جامعه‌ی ما این‌گونه نیست. درون هر خانه‌ای بروید، به هر کوره‌دهی بروید، در هر مجمع و محفلی بروید، مسائل سیاسی را می‌فهمند؛ مگر آن اقلِ قلیلی که درِ انقلاب را روی خودشان بسته‌اند و خودشان را زندانی جهالتها کرده‌اند. کسانی که سینه را به روی نسیمهای معنوی انقلاب گشودند، شرح صدر پیدا کردند. امروز، پیرزنان ما، گوشه نشینان ما و افرادی که هرگز داخل مسائل سیاسی نبودند، از مسائل عالم چیزها می‌دانند. برای مثال، همین واژه‌ی استکبار و استعمار را که ما این‌طور راحت استعمال می‌کنیم و همه معنایش را می‌فهمند. زنان ما می‌دانند استکبار یعنی چه، پیرزنان می‌دانند، نوجوانان می‌دانند. اینها امریکا و سلطه‌طلبی را زشت می‌شمارند و راجع به این قضایا اطلاعات دارند. اینها جزو مسائل سیاسی و مخصوص طبقات روشنفکر است که مثلاً صهیونیسم چرا به‌وجود آمد؟ صهیونیسم چه کار می‌کند؟ اعراب در مقابل صهیونیسم چه موضعی دارند؟ علت مبارزه با اسرائیل چیست؟ اینها مسائلی است که امروز در بین مردم ما روشن است و مردم اینها را می‌دانند. مردم سیاسی‌اند. پس، به این مردم باید آگاهی سیاسی داد؛ چون یکی از مطالبات و خواسته‌های آنهاست. علاوه بر این، باید به مردم تحلیل سیاسی داد. معرفت سیاسی کافی نیست؛ قوت تحلیل سیاسی لازم است. من در تاریخ اسلام که نگاه می‌کنم، هرجا ایرادی و اشکالی در حرکت تاریخ مشاهده می‌کنم، وقتی دقت می‌کنم، می‌بینم به‌خاطر این بوده است که مردم قدرت تحلیل سیاسی نداشته‌اند. اگر قدرت تحلیل سیاسی می‌داشتند، در هر مقطعی از مقاطع می‌توانستند راه صحیح را پیدا کنند و اگر مشکلی وجود داشت آن را از میان بردارند. در داخل کشور خود ما نیز همین‌طور است. اگر مردم تحلیل سیاسی نداشته باشند، دشمن، راحت کارش را انجام می‌دهد. در این مقاطع گوناگون، ما این را متأسفانه مشاهده کردیم. در صدر مشروطیت، کسانی که عامل و پیشقراولان مشروطه بودند، منزوی شدند و همان نوکران انگلیس و تربیت شده‌گان انگلیس بر سر کار آمدند و امور را قبضه کردند. علت این بود که مردم، تحلیل سیاسی نداشتند. با این‌که مردم سیاسی بودند؛ کار مشروطه را خود مردم کرده بودند؛ اما قدرت تحلیل نداشتند که در پیچ و خمها بتوانند تشخیص دهند که چه شد؟ این قدرت تحلیل را در نماز جمعه باید به آنها داد. سوم، آرامش و سکینه‌ی روحی است. ببینید امروز علیه نظام جمهوری اسلامی، چقدر تبلیغات در دنیا وجود دارد! رادیوهای گوناگون، روزنامه‌ها و مطبوعات گوناگون، خبرگزاریهای دشمن - همین خبرگزاریهای معروف دنیا که غالباً هم در مشت صهیونیستهاست - اینها هر چه خبر می‌دهند تقریباً یکسان است؛ مگر جاهایی که استثناست. والّا روال طبیعی این است. در دوران جنگ هم این‌طور بود - آن زمان می‌گفتیم لابد مال جنگ است - الان نیز همین‌طور است. در همه‌ی دورانها، هر چه خبرگزاریها خبر می‌دهند، منحرف‌کننده‌ی افکار نسبت به جمهوری اسلامی است! این خبرها هم، بالاخره در گوشه و کنار جامعه منتشر می‌گردد، باعث ناراحتی ذهن مردم می‌شود، دلها را آشفته می‌سازد و نگرانی و دغدغه ایجاد می‌کند. این ملت چه گناهی کرده است، جز این‌که در راه اسلام و برای استقلال کشور حرکت می‌کند و می‌خواهد زیر پرچم امریکا نباشد؟ چرا دائم در دغدغه و نگرانی و اضطراب و خبرهای بد و دروغ و نگرانی به سر ببرد!؟ چرا دائم در ذهن مردم اعتراض به‌وجود بیاورند؟ هر حادثه‌ای که به‌وجود می‌آید این خبرگزاریها باید این‌طور به ذهن مردم خط بدهند که گویا در این مورد، از داخل و از خودیها خطایی سرزده است! آن‌گاه مردم ناراحت و نگران بشوند و غصه بخورند که چرا این‌طور شد؟ خوب؛ این دغدغه‌ها و ناراحتیها، نقطه‌ی آرامشی لازم دارد. این نقطه‌ی آرامش، نماز جمعه است. امام جمعه و خطیب جمعه، باید با بیان خود، با سخن حکیمانه و سنجیده و معرفت صحیح خود، دلها را آرامش بخشد. به مردم تفهیم کند که اینها تبلیغات دشمن است و بسیاری از حرفهای آنها خلاف واقع است. واقعیات رابیان کند. اینها را آرام و متکی به لطف خدا کند. متوکل علی‌الله کند؛ و متوکل به قدرت ذاتی و درونی خودشان. بفهماند که دشمن ضعیف است و کید دشمن «فی تضلیل(۴)» است. اینها را برای مردم روشن کند. این هم یکی از آثار نماز جمعه. من در آن سالهای اول انقلاب و روزهایی که تشنج و جنگ روانی دشمن علیه ما در حد اعلی بود، بالعیان مشاهده می‌کردم یکی از عواملی که دلهای مردم را در مقابل آن جنگ روانی عجیبی که دشمن به‌وسیله‌ی گروهکها و غیرذلک راه انداخته بود آرامش می‌داد، همین نمازهای جمعه بود؛ نقش ائمه‌ی جمعه بود. لذا، دشمن ائمه‌ی جمعه رانشان گرفت؛ چون می‌دید اینها چقدر نقش دارند. البته امروز بحمدالله دشمن دیگر آن دست و پا را ندارد. آن روز خیلی قویتر بود. به‌هرحال، این نقش سوم نماز جمعه است. چهارم، احساس برادری و صمیمیت و خبرگیری مسلمانان و برادران در یک شهر از یکدیگر، در یک مجمع عام است. این چه چیز خوبی است که در یک مجمع عمومی، برادران و خواهران مسلمان هفته‌ای یک‌بار همدیگر را ببینند؛ آشناها به سراغ هم بروند، احوال هم را بپرسند، صمیمیت را زیاد کنند؛ صله‌ی اخوان و ارحام انجام گیرد. یکی از فواید نماز جماعت - آن چنان که ذکر شده است - همین است که مردم از حال هم مطلع شوند. در یک مجمع عظیم عمومی، این معنابه‌شکل بهتری انجام خواهد گرفت. مردم به همدیگر برسند، به هم نگاه کنند و از هم احوال بپرسند. این، فایده‌ی بزرگی است. پنجم، حل بعضی از مشکلات اجتماعی در شهرهاست. در شهرها گاهی اوقات مبلغی پول برای انجام کاری باید جمع شود؛ خانواده‌هایی باید کمک شوند؛ مشکلی باید برطرف گردد و اختلافی باید حل شود. بهترین جا برای این کارها، نماز جمعه است. افرادی که همیشه در مساجد بوده‌اند، می‌دانند که افرادی از مؤمنین، اهل خیرند؛ خیرند؛ کار راه‌اندازند. در مساجد جمع می‌شدند و گاهی کارهایی را در مسجد محله یا مسجد جامع شهر انجام می‌دادند. امروز هم در نماز جمعه می‌توانند این کار را انجام دهند. بسیاری از مشکلات شهری، به این وسیله قابل حل شدن است. ششم، نماز جمعه مظهر عزم سیاسی ملت است. وقتی که مردم بر یک کاری تصمیم سیاسی دارند - راهپیمایی می‌خواهند بکنند، اجتماع بزرگی می‌خواهند انجام دهند، علیه یک سیاست خباثت‌آمیز می‌خواهند شعاری بدهند، «آری» یا «نه» ای نسبت به یکی از مسائل جهانی می‌خواهند بیان کنند - بهترین جا و مظهر عزم ملی مردم، همین نمازهای جمعه است. البته نماز جمعه فواید زیادی دارد که من رؤوس مطالب را یادداشت و عرض کردم. ذهنهای جوال آقایان، البته چیزهای بیشتری هم در این زمینه می‌توانند بیان کنند. این، نماز جمعه است. پس، مردم باید آن را قدر بدانند و به نمازهای جمعه اقبال کنند. نگذارند دشمن از این‌که مردم به نماز جمعه اقبال ندارند خوشحال شود. اقبال مردم به نماز جمعه در هر نقطه از کشور، دشمن را ناکام و ناراحت می‌کند؛ چون با نماز جمعه، نقشه‌های دشمن به هم می‌ریزد و به پیشرفت اهداف جمهوری اسلامی کمک می‌شود. آقایان ائمه‌ی جمعه هم، با توجه به این جهات، خطبه‌های نماز جمعه را به شکلی تنظیم فرمایند که تأمین کننده‌ی این مقاصد باشد. من چند جمله هم به‌عنوان توصیه‌ی برادرانه برای بعضی از آقایان دارم. البته بحمدالله بسیاری از آقایان، فوق موضوعی را که ما می‌خواهیم بگوییم، خودشان درنظر دارند و شاید در عمل هم، آنها رعایت می‌شود. اما به عنوان تذکر برای بعضی که ممکن است توجه نداشته باشند، چند مطلب را عرض می‌کنم: در خطبه‌ها، اولاً محتوا را باید در نظر داشت؛ با همان کیفیتی که عرض شد. محتوای خطبه‌ها طوری باشد که هرکس پای آنها نشست، وقتی بلند شد احساس کند چیزی نصیبش شده است. یا یک مطلب علمی، یا یک مطلب اعتقادی، یا یک فهم سیاسی، یا آن آرامشی که عرض شد، یا توجه و تذکر به خدا، یا این‌که قطره‌ی اشکی از چشم او جاری شود و احساس کند چیزی به دستش آمده است. این، احتیاج به کار و تلاش دارد. من بعضی از آقایان ائمه‌ی جمعه را می‌شناسم که کارهای علمی و مطالعات علمی می‌کنند. عیبی ندارد گاهی از بعضی اسم بیاوریم. مثلاً امام جمعه‌ی محترم سمنان. من مسأله‌ای را لازم داشتم - مسأله‌ی علمی راجع به نماز جمعه بود که لازم بود مراجعه کنم - ایشان گفت من کار کرده‌ام، می‌آیم به شما می‌دهم. جزوه‌ی منقح بسیار خوبی را آوردند که کار ما را بسیار آسان کرد. غرض؛ بعضی از آقایان بحمدالله موفقند و کار می‌کنند. چه عیبی دارد که این‌گونه کارها در همین زمینه‌های علمی، اجتماعی، فکری و مباحث اسلامی - که بسیار مفید است - انجام گیرد؟ فواید این کارها، در خطبه‌ها هم خودش را نشان خواهد داد. مطلب دوم، زمان است. یک‌بار دیگر هم این را - شاید در خطبه‌ی نماز جمعه‌ی تهران - عرض کردم: خطبه‌ها را هرچه بتوانیم کوتاهتر کنیم، بهتر است. البته در حد لازم. مثلاً فرض بفرمایید اگر خطبه‌ها از حدود بیست دقیقه به اذان ظهر شروع بشود تا بیست دقیقه بعد از اذان - یعنی حدود چهل دقیقه - فکر می‌کنم خیلی خوب باشد و کافی هم هست. در چهل دقیقه هم خیلی چیزها می‌شود گفت. وقتی که مطالعه کرده باشیم و حرف، آماده و دسته‌بندی شده باشد، راحت‌تر و زودتر مطلب را تمام می‌کنیم. وقتی خطبه را طول می‌دهیم، خیلی از اوقات ناشی از این است که مطلب در ذهنمان منظم و مرتب نیست. خطبه‌ها را باید مرتب و منظم کنیم. طول خطبه‌ها را به حساب این‌که مطلب زیاد است نگذاریم. البته در دوران جنگ، وضع فرق می‌کرد. دوران جنگ، گاهی آن‌قدر مطلب سیاسی برای خطبه‌های دوم بود که خطبه واقعاً بیش از اندازه‌ی لازم می‌شد. در تهران، خطبه‌های خود بنده گاهی بیش از اندازه می‌شد و انسان در وقت نماز جمعه، شبهه‌ی شرعی می‌کرد. آن وضع استثنایی بود؛ اما در آن موارد هم، البته کار غلطی بود. بنا نیست کاری را که خودمان انجام دادیم، تصحیح نماییم و تخطئه را متوجه دیگران کنیم؛ نه. خطبه باید کوتاه باشد تا مردم احساس نکنند که با آمد و رفت نماز جمعه، روز جمعه‌شان تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد و همه‌اش صرف نماز جمعه می‌شود. مردم باید بتوانند بیایند، خطبه را گوش کنند، در نماز شرکت کنند، بعد هم بروند به کارهای جمعه و بعد از ظهرشان برسند. زمان را رعایت فرمایید. یک نکته‌ی دیگر هم در ارتباط با مردم است. من اطلاع دارم در بعضی از شهرها، آقایان ائمه‌ی جمعه، ارتباطات خوبی با مردم دارند. مثلاً جلسات دارند. این‌جا هم عیبی ندارد اسم بیاورم: من به بوشهر که رفتم، دیدم امام جمعه‌ی محترم آن‌جا، جلسات متعددی برای مردم دارند. در شبهای متعددی از هفته، برای گروههای مختلف، جلسه‌ی تفسیر قرآن، جلسه‌ی اعتقادات و جلسه‌ی اخلاق دارند. حداقل یک وعده نماز جماعت در شبانه‌روز، برای این‌که مردم در نماز شرکت کنند، چیز بسیار خوبی است. این‌گونه ارتباطات با مردم، بسیار لازم است و انس مردم را به امام جمعه و نماز جمعه زیاد می‌کند. همچنین، تصدی کارهای روحانی، یا سر زدن به روستاها، ارتباط با مدارس و دبیرستانها و دبستانها، از جمله کارهایی است که من می‌دانم بعضی از آقایان ائمه‌ی جمعه، بحمدالله به آن مشغول هستند. به‌هرحال باید تلاش کنیم که نماز جمعه همان جایگاه و محور و مرکزی را که اسلام برای آن خواسته است پیدا کند. نه این‌که ما در جمهوری اسلامی آن را بخواهیم ابداع کنیم. این‌که در روز جمعه، نماز مخصوصی باشد و آیه‌ای، بلکه سوره‌ای از قرآن به اسم سوره‌ی جمعه نازل شود و آیاتی درباره‌ی نماز جمعه بیاید، حاکی از این است که اهتمام خاصی به این قضیه وجود داشته است. هرچه آقایان بتوانند این مقصود را، ان‌شاءالله، بیشتر برآورده کنند، راه سیر در جهت اهداف اسلامی، بیشتر خواهد بود. به‌هرحال، امیدواریم که خدای متعال به همه‌ی شما آقایان محترم کمک کند که این مسؤولیت بزرگ و مهم، به بهترین وجه انجام گیرد و خداوند متعال، اسلام و مسلمین را علیه این سلطه‌گریهای دشمنانی که امروز توجه صریحی به اسلام دارند، مجهزکند. در چشم بنده، آینده روشن است. می‌بینم و احساس می‌کنم که ان‌شاءالله مسلمین پیش خواهند رفت. البته راه دشوار است؛ اما آینده بسیار روشن است. آنان که در نهایت این خط و این حرکت مغلوب خواهند شد، دشمنان اسلام و شیاطینند. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) اشاره مقام معظم رهبری به جزایر ایرانی تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی است. ۲) بقره؛ ۲۵۶. ۳) جمعه: ۹. ۴) الم یجعل کیدهم فی تضلیل / فیل:۲  
553
1371/06/29
بیانات در آغاز دوره‌ى جدید درس خارج فقه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19534
null
554
1371/06/26
بیانات در دیدار ورزشکاران جانباز شرکت‌کننده در مسابقات برون مرزى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29681
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خیلی خوش آمدید. ان‌شاءالله خسته نباشید و همیشه موفق و سربلند باشید. این صحنه‌ی سفر شما، از اول تابه آخر، صحنه‌ی بسیار زیبا و با شکوهی بود. تا آن‌جا که من مطلع شدم و بعضی صحنه‌ها را هم در تلویزیون دیدم و تماشا کردم، همه جایش بحمدالله مایه‌ی عزت اسلام و مسلمین بود. بالأخره جوان مسلمان جمهوری اسلامی، در میدانهای مختلف باید خودش را نشان دهد؛ و شما هم در میدان ورزش، خودتان را نشان دادید؛ نه فقط از لحاظ خوب عمل کردن و قهرمانی - که آن هم، البته جای تحسین و تمجید و مرحبا دارد و از آن بابت هم از همه‌ی شما متشکریم - بلکه در کنار و به موازات آن، از جهت اخلاق، منش، رفتار مسلمانی و تبلیغ عملی اسلام. من آن روز اول که صحنه‌ی ورود شما و این خواهران را به میدان، از تلویزیون نگاه کردم، در دلم از همه‌تان متشکر شدم. صحنه‌ی بسیار خوبی بود. آقای مهرآیین را هم از دور در تلویزیون تماشا کردیم. صحنه‌ی بسیار زیبایی بود؛ صحنه‌ی مسلمانی و صحنه‌ی اتکای به نفس. بعضی کسان، اگر همپا با فساد جهانی نشوند، خجالت می‌کشند! این، ضعف نفس است. دنیا باید خجالت بکشد که در کجی و انحراف و فساد حرکت می‌کند. من این خواهران را که در آن میدان، با آن حجاب بسیار زیبا دیدم، که با شکوه حرکت می‌کردند، در دلم گفتم: «آفرین به شما دختران مسلمان!» بعضی افراد گفتند «دختران، مدال نیاوردند.» من می‌گویم دختران، با این حرکت و با این رفتار سنگین و بزرگوارانه‌شان، بالاترین مدال را به گردن زن مسلمان آویختند. این، عزتی است که انسان در حرکت آنها احساس می‌کند. همچنین است احساس همگی ما، در قبال شما بچه‌های ورزشکار و خوب؛ چه آنها که مدال طلا گرفتند، چه آنها که نقره گرفتند، چه آنها که برنز گرفتند و چه آنها که مدال نیاوردند. البته بعضی دو تحسین دارند: هم از جهت معنوی و هم از جهت بازی. بعضی یک تحسین دارند؛ بعضی تحسین مضاعف دارند. اما رفتار همه‌تان، عالی بود. من از صحنه‌های والیبال شما لذت بردم. بعضی را خودم دیدم. با این‌که من، کم وقت دارم که به ورزش نگاه کنم، اما ورزش شما را نگاه کردم. یکی دو تا از این صحنه‌های والیبال را که گزارش می‌کردند، تماشا کردم و از بازی شما، لذت هم بردم. من در نوجوانی، والیبال بازی می‌کردم؛ البته، با همین قبای دراز! در دوازده، سیزده سالگی هم که قبا تنمان بود و عمامه سرمان، توی کوچه، با قبا والیبال بازی می‌کردیم. دیدم که شما چه خوب بازی می‌کردید. ان‌شاءالله موفق و مؤید باشید. برادران عزیز! خواهران عزیز! اسلام، مسلمان را عزیز می‌کند. آن کس که از مسلمانی احساس عزت نمی‌کند، یک گوشه‌ی مسلمانی‌اش می‌لنگد. نمی‌گوییم مسلمان نیست؛ اما باید مسلمانی‌اش را کامل کند. قرآن می‌گوید: «ولله العزة ولرسوله و للمؤمنین. (۱)» این احساس عزت به مسلمانی و به ایمان، روحیه‌ی باارزشی است. این را باید حفظ کنید و روزبه‌روز آن را افزایش دهید. رفتار شما باید به ورزشکاران دیگرمان - البته به بعضی از آنها - درس بیاموزد. ورزشکار در میدان ورزش هم باید احساس کند که در حال تبلیغ است: تبلیغ کشورش؛ تبلیغ ملتش؛ تبلیغ شجاعت این ملت بزرگ. اگر ما رفتیم و مثل بقیه‌ی ورزشکاران در همان چیزهایی که آنها غرق می‌شوند غرق شدیم، این افتخاری ندارد. افتخار این است که انسان بتواند بر نفس خودش غلبه پیدا کند. امام یک‌وقت به قهرمانها و پهلوانهای ما که با ایشان ملاقات کرده بودند، فرمودند «پهلوان واقعی کسی است که بتواند بر نفس خودش هم غلبه پیدا کند.» مضمون حدیث است که خیلیها بر نفس خودشان نمی‌توانند غلبه کنند. در رقابت و رویارویی با هر حریفی، برنده می‌شوند؛ اما در رویارویی با شهوات و هوسهای خودشان می‌بازند. خوب؛ شما بحمدالله مظهر اراده‌اید؛ چه آنهایی که جانباز هستند و در میدان جنگ بودند و آن تجربه‌ی عظیم را گذراندند؛ چه آن برادران و خواهرانی که جانباز نیستند، اما معلولند. با رنج زندگی را گذراندن، به انسان قدرت اراده و استحکام روحیه می‌دهد. این، چیز بسیار باارزشی است. این را باید حفظ کنید. ان‌شاءالله بروید در میدانهای مبارزه و رفتارتان هم تبلیغ باشد؛ ورزشتان هم تبلیغ باشد؛ بازی‌تان تبلیغ باشد؛ بردتان تبلیغ باشد؛ مدال گرفتنتان هم تبلیغ باشد. آن سرود جمهوری اسلامی که من آن روز تماشا می‌کردم - همین دو، سه روز پیش - و آن منظره‌ی با شکوه و زیبا، که پرچم جمهوری اسلامی بالا می‌رفت و سرود نواخته می‌شد، همه‌اش تبلیغ دین است؛ تبلیغ ایران عزیز و این ملت بزرگ است. ما برایتان دعا می‌کنیم. ان‌شاءالله موفق و مؤید باشید و باز هم بتوانید در این میدانهای با افتخار شرکت کنید و افتخاراتی کسب کنید؛ هم برای خودتان و هم برای این ملت عزیزی که این‌قدر در دنیا مظلوم است. ملت ما خیلی مظلوم است؛ و هر جا بشود از این مظلومیت، اندکی کاست، باید این کار را کرد. ان‌شاءالله خداوند به شما توفیق هم خواهد داد. خوب؛ ما خوشحالیم از این‌که زیارتتان کردیم. دیدار بسیار خوبی بود. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) منافقون: ۸  
555
1371/06/24
بیانات در دیدار کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2636
null
556
1371/06/11
بیانات در دیدار دانش‌آموزان و دانشجوبان نمونه شاهد
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19528
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم از زیارت شما فرزندان عزیز شهدای عالیقدر، و یادگارهای ارزنده‌ی بهترین جوانان و مردان این کشور، بسیار خوشحالم. جلسه‌ی ما معطر است به عطر شهادت و عطر فداکاری در راه خدا؛ که جان انسان، از چنین شمیمی، معطر و بهره‌مند می‌شود. یک مطلب با شما جوانان عزیز است - چه پسران و چه دختران - یک مطلب هم با برادران زحمتکش و مسؤول بنیاد شهید. آن مطلبی که به شما عرض می‌کنم، این است که شما با جوانان معمولی کشور، فرق دارید. کشور ما جوانان و نوجوانان و دختران و پسران زیادی - در حد میلیونها - دارد. در بین آنها، جوانان بسیار خوب، بسیار مؤمن، واقعاً فداکار، حقیقتاً انقلابی و آماده، زیادند و اساساً خصلت جوانی در همه‌جا، خصلت درخشان و برجسته‌ای است؛ بخصوص در ایران اسلامی. بحمدالله جوانان ما، دختران و پسران ما، در هر جای کشور که هستند، به طور قهری و طبیعی و خصلتی، خوبند. لکن شما جوانان عزیز شاهد و فرزندان شهدا، یک امتیاز بر همه دارید و آن این است که پیوند خونینی با اسلام، قرآن و انقلاب، بین شما به وجود آمده است. یعنی دشمن اسلام، استکبار جهانی و قدرتمندان عالم، عزیزترین کس شما را، که در راه اسلام مبارزه می‌کرده است، از شما و ما گرفته‌اند. این، چیز کمی نیست. شهید ما؛ آن کسی‌که در جبهه‌های جنگ مبارزه می‌کند، اولاً در راه اسلام مبارزه می‌کند؛ ثانیاً با خبیثترین قدرتهای مستکبر عالم مبارزه می‌کند. شهید ما، در جبهه‌های جنگ، برای استقرار عدالت در عالم مبارزه می‌کند؛ برای ریشه‌کن کردن زورگویی مبارزه می‌کند؛ برای جلوگیری از تجاوز مبارزه می‌کند. برای این‌که همه‌ی دنیا - همه‌ی مستکبرین دنیا - دست‌به‌دست هم داده بودند تا این نظام را، تا جمهوری اسلامی را، ریشه‌کن کنند. شهید ما - پدر شما - به میدان جنگ رفت و مبارزه کرد تا شهید شد. این مبارزه، مقدسترین مبارزه‌های عالم است. و این، یک یادگار در خانواده‌ی شماست. شهید، برای ملت، کشور، خانواده و برای فرزندان و همسر و پدر و مادر خود، یک نوع یادگار و نشانه‌ی عظمت و افتخار است. همه‌ی این شهدا، شهدای ملت ایرانند و بلکه اگر درست دقت کنید، شهدای امت اسلامی هستند. کسانی که یا در جبهه‌ی جنگ تحمیلی علیه ما، به شهادت رسیدند - مثل پدران شما - یا منافقین آنان را در کوچه و خیابان به شهادت رساندند، در آزادی دنیا از دست کمونیستها تأثیر داشتند. درحقیقت، همه این کشورهایی که از زیر بار سلطه‌ی تحمیلی کمونیستها و نظام الحادی آنها خارج شدند، مرهون منت شهدای ما هستند. این، چیزی است که با استدلال - استدلال تاریخی و علمی - می‌توان آن را ثابت کرد. فقط شعار نیست. امروز که شما می‌بینید در شمال آفریقا نسیم بیداری اسلامی وزیده و پایه‌های حکومتهای وابسته در آن منطقه، در حال لرزیدن است، این متأثر از خون پاک همین شهدای ماست. پس، اینها شهدای امت اسلامی‌اند. یا فرض بفرمایید همین مسأله‌ی فلسطین که به غربت افتاده بود. خیلی از جوانان، شاید یادشان نیست که در فلسطین، عده‌ای، چند صباحی تفنگی به دست گرفتند و بعد هم به چرب و شیرین امریکا و دولتهای پولدار عربی دل باختند و تفنگ را زمین گذاشتند! علتش این بود که با اسلام و دین، هیچ ارتباطی نداشتند. خیلی هم خودشان را پرشور و پرحماسه نشان می‌دادند؛ لکن چون دین در کار نبود، اساسی هم نداشت. همیشه همین‌طور است! جوانان یادشان باشد که اگر حماسه و شور، با اعتقاد دینی و ایمان به خدا همراه نباشد، چیز نامطمئن و ناپایداری خواهد بود. بعد که آن عده تفنگها را زمین گذاشتند، همه فکر کردند که قضیه‌ی فلسطین تمام شده و دیگر کسی از حق آن مردم دفاع نخواهد کرد. اما ناگهان جوانانی مؤمن و مسلمان و فداکار و انقلابی، در قلب فلسطین اشغالی و بیت المقدس اشغالی - نه بیرون و در کشورهای اروپایی و آسیایی و در کنفرانسها - پیدا شدند؛ شعار دادند و با دست خالی، مبارزه‌ی سختی را شروع کردند که هنوز هم ادامه دارد و ان‌شاءالله تا پیروزی ادامه خواهد داشت. این مبارزه‌ی زنده‌ی ایمانی، از کجا پیدا شد؟ از خون شهدای ما. پس، شهدای عزیز ما، نه تنها شهدای ملت ایران، بلکه شهدای همه‌ی امت اسلامی هستند. فقط مربوط به خانواده‌های خود نیستند. به همین خاطر، شما جوانان، به خاطر پیوند با این خون پاکی که در راه خدا بر زمین ریخته است، یک امتیاز دارید. این را باید مهم بشمارید. خودتان را سربازان حقیقی و همیشگی اسلام و انقلاب و نظام جمهوری اسلامی بدانید؛ چون پدران شما، در این راه به شهادت رسیدند و در این راه عمرشان را صرف کردند. شما ذخیره‌های این انقلاب و این کشورید. شما کسانی هستید و باید باشید، که دشمنان اسلام، در مقابله با اسلام و قرآن، از شما می‌ترسند. شما عناصر اصلی انقلاب هستید و باید باشید. خودتان را مجهز و آماده کنید؛ هم از لحاظ علمی و درسی، هم از لحاظ روحی. یعنی قلبتان و دلتان را با خدا مرتبط و آشنا کنید. دلهای شما پاک است و آماده‌ی ارتباط با خداست. با اندک توجه و مجاهدتی که در راه خدا و پرهیزی که از گناه بکنید، دلهایتان نورانی خواهد شد. این، خاصیت جوانی و خاصیت وضع خانوادگی شما و برکات شهید است. شاید راهی که جوانان معمولی در مسیر معنویت، با زحمت زیاد باید طی کنند، شما به برکت خون شهید و عنایتی که خدای متعال به شهدا دارد و به برکت دعای پدرانتان که پیش خدای متعال زنده هستند، خیلی زودتر طی کنید و قلب شما نورانی شود. به دنبال نورانیت قلبتان و جانتان باشید. خودسازی فکری و علمی، همچنین خودسازی روحی و قلبی، برای شما لازم است تا ان‌شاءالله در آینده، از عناصر صددرصد کارآمد برای انقلاب باشید. شما متعلق به انقلابید و انقلاب متعلق به شماست. شما صاحبان انقلابید و انقلاب و نظام اسلامی هم، همه چیز شماست؛ چون شما عزیزترین فردتان را در راه خدا داده‌اید. و اما، راجع به کیفیت برخورد با مسائل خانواده‌ها و فرزندان شهدا، یک جمله به مسؤولین محترم بنیاد شهید باید عرض کنم. بنیاد شهید، یکی از ظریفترین مسؤولیتها را بر عهده گرفته است که البته، یکی از سنگینترین مسؤولیتها هم هست؛ یکی از متبرکترین مسؤولیتها هم هست. یعنی سنگینی بار مسؤولیت و مأجور بودن عندالله و درخشندگی مسؤولیت در خلال مسؤولیتهای مختلف، همراه با ظرافت؛ همه با هم توأم است. اولاً مسؤولین محترم، باید این مسؤولیت را قدر بدانند. مسؤولیت بنیاد شهید و خدمتگزاری در بنیاد شهید، چیزی نیست که کسی نسبت به آن بتواند با استغناء برخورد کند. همه باید مشتاقانه دنبال خدمت در بنیاد شهید باشند. مشتاقانه دنبال خدمت به خانواده‌ی شهدا باشند. این، برای هرکس که برای بنیاد شهید و خانواده‌ی شهدا خدمت کند، افتخار است. اگر چنین فرصتی‌گیر کسی افتاد که خدمت کند، آن را باید مغتنم بشمارد. این را موهبت الهی بداند و خود را آماده کند که جواب این مسؤولیت الهی را با تلاش، کار و زحمت خود بدهد. امیدواریم اکنون که جناب آقای رحیمیان این مسؤولیت سنگین را بر عهده گرفته‌اند، با تجربه و اطلاع و آمادگی‌ای که از پیش - آن وقتی که مسؤول نبودند - بحمدالله دارند، بتوانند همین روش را ادامه دهند. افراد زیادی از خانواده‌های شهدا، تلفنی و یا با نامه از خدمات ایشان تشکر می‌کردند. ان‌شاءالله بتوانند این وظیفه‌ی سنگین و با ارزش را که موهبتی از سوی پروردگار است، به بهترین وجه انجام دهند. آنچه که برای این مسؤولین محترم از همه چیز مهمتر است، توجه به معنویات خانواده‌های شهداست. نه این‌که توجه به مادیات نشود؛ چرا، در حدی که لازم و میسور است، وظیفه‌ای است که باید انجام شود. اما مهمتر از آن، این است که روحیه‌ی این جوانان، روحیه‌ی شادی باشد. این جوانان نباید دچار مسائل روانی و عقده‌های روحی باشند. این جوانان نباید دچار ابهام باشند. باید بدانند که پدران عزیز آنها، برای چه در راه خدا، این‌گونه فداکارانه حرکت کردند و به شهادت رسیدند. این موضوع اساسی است. در نظام ما، کسی به خاطر مسائل مادی راه نیفتاد و حرکت نکرد؛ بلکه برای معنویت رفتند. همین شهدای عزیز ما، از همه چیزشان گذشتند و رفتند در جبهه‌ها به شهادت رسیدند. کسی دنبال مادیات نبود. شهدای عزیز ما، مادیات را در راه خدا صرف کردند. برای معنویات، برای روح و برای عقیده و ایمان رفتند. چیزی که انسان را در حرکت او به سمت هدفها و آرمانها کمک می‌کند، مادیات نیست. عقیده است؛ ایمان روشن است؛ این است که بداند برای چه، حرکت می‌کند و برای چه، راه می‌رود. این است که به انسان کمک می‌کند. این‌که شما می‌بینید عده‌ای در راه خدا از هیچ مشکلی روگردان نیستند و هرچه مشکل در راهشان بیشتر باشد، دلشان روشنتر است و درهم نمی‌شکنند، به خاطر این است که ایمانشان قوی‌است. نمونه‌ی اعلای آن، امام بزرگوار ماست. شما دیدید که امام عزیز ما، در طول این سالهای مبارزه و همچنین بعد از پیروزی مبارزه و پیروزی انقلاب، با سخت‌ترین مشکلات مواجه بود. یک انسان معمولی، نمی‌تواند این مشکلات را تحمل کند؛ اما آن بزرگوار، تحمل کرد. چرا؟ چون توکلش به خدا زیاد بود. چون ایمانش به خدا در حد اعلی بود. چون حسن‌ظنش به خدا و انسش با خدا زیاد بود. ما، این را باید در خودمان تقویت کنیم. البته خانواده‌های شهدای عزیزمان، حقوق زیادی برگردن همه دارند و متکفل ادای این حقوق مادی هم، بنیاد شهید است که باید به مشکلات مادی اینها برسد. اما تکیه‌ی اصلی، باید بر روی معنویات باشد؛ بر روی توضیح و توجیه و هدایت و روشن کردن دل و روشن کردن آن شمع ایمان در درون افراد. این، باید باشد و این چیزی است ممکن. من در سالهای گذشته، به آقایان عرض کردم. متأسفانه، آن وقت، به این حرف ترتیب اثر داده نشد. ما گفتیم: «پنجاه درصد کار بنیاد شهید را برای جنبه‌ی فرهنگی بگذارید.» اگر فرض کنیم که جسم و روح، در یک تقسیم، پنجاه پنجاه قرار می‌گیرند، پنجاه درصد تلاش و کار و فعالیت و پول و امکان و وقت در بنیاد شهید، صرف مسائل معنوی و مسائل فرهنگی شود. این جوانان پاکیزه، این جوانان مؤمن، این پسران و دختران خالص و ناب و اینهایی را که از اساس با شهادت رشد کرده‌اند، با نام شهادت بزرگ شده‌اند، قلبشان منور به نور شهادت است؛ که با خودمان نباید مقایسه کنیم. این جوانان، پاک و روشن و منورند. اینها بهترین عناصر این انقلاب هستند و می‌توانند باشند. برای اینها باید کار فرهنگی انجام گیرد. دشمن باید از خانواده‌های شهدا مأیوس شود. من دیده بودم پسر شهید و فرزندان شهیدی را که از لحاظ روحی و معنوی بهترین افراد محیط اجتماعی خودشان بودند و انسان به گرد اینها نمی‌رسید. به بعضی هم برخورد کرده‌ایم، یا دیده و شنیده‌ایم که متأسفانه، چنین نبوده‌اند؛ با این‌که خانواده‌ی شهید بوده‌اند. این چیزی است که فقط با کار فرهنگی تدارک می‌شود. امیدواریم ان‌شاءالله این کار بشود و شما جوانان - من عرض آخرم به دختران و پسران، نوجوانان و جوانان است که بحمدالله بزرگ هم شده‌اند و هر کدام جوانی، مردی، زنی هستند و کاری در جامعه برعهده‌ی آنهاست - آن نور شهادت را فراموش نکنید. آن روحیه شهادت را، آن روحیه‌ی پدران و گذشتگانتان و فداکاریهای آنان را همیشه به یاد داشته باشید. بدانید که استکبار، آنها را کشت. دشمن اسلام آنها را شهید کرد. پدر شما با همان دست مرموزی که امروز هم با اسلام روبه‌روست، به جنگ برخاست. این دشمن غدار، هنوز هم هست و ما باید با او مبارزه کنیم و ما آماده هستیم. ما همه‌مان آماده هستیم. مسؤولین هم آماده‌اند؛ ملت هم برای مبارزه‌ی با دشمنان خونخوار و غدار جهانی آماده‌اند و آرزوی ما این است که در این راه، همان سرنوشتی را داشته باشیم که پدران شما و شهدا داشتند. این، آرزوی ماست. بزرگترین افتخار برای کسی که در راه خدا قدم برمی‌دارد این است که مرگ او هم در راه خدا و کشته شدن در راه خدا باشد. این افتخاری است که شهدای ما به آن رسیدند. ما هم منتظر هستیم و آرزومندیم که ان‌شاءالله به این افتخار نائل شویم. خداوند همه‌ی شما را موفق و مؤید بدارد و ان‌شاءالله، این سفرها و دیدارهای جمعی و این اردوها، برایتان از همه جهت مفید باشد و ان‌شاءالله برگردید سرکار و درس و مشاغل مهم خودتان و با روحیه‌ای خوب، خودتان را برای پیشرفتها آماده کنید. ان‌شاءالله قلب مقدس ولیّ‌عصر ارواحنافداه از همه‌ی شما راضی و خشنود باشد. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
557
1371/06/04
بیانات در دیدار جمعی از اعضای انجمن‌های اسلامی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2632
null
558
1371/05/31
بیانات در دیدار رئیس جمهور و هیأت دولت
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17096
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خیلی مشرف فرمودید آقایان. با خیلی از آقایان، برای من دیدار تازه شد. مدتها بود زیارتتان نکرده بودیم. فرصت خوبی است که به مناسبت هفته‌ی دولت، هم از خدمتگزاران گذشته و شهید عزیزمان یاد و از آنها تجلیل کنیم و هم بخصوص یاد شهید عزیز، مرحوم شهید رجایی و شهید عزیز، مرحوم دکتر باهنر را گرامی بداریم. همچنین از خدمتگزاران کنونی کشور، تشکر کنیم و خدا قوتی به شما برادران عزیز عرض بگوییم. ان‌شاءالله این تلاشهای با ارزشی که شما مسؤولین بخشها مشغول انجام آن هستید و تا آن‌جا که بنده می‌شناسم، نیتتان خالص و قصدتان خدمت به اسلام و به مردم و به کشور است، خداوند از شما قبول کند و توفیق دهد که بتوانید هر چه بیشتر، به مردم و به کشور خدمت کنید. حقیقتاً یکی از نعم بزرگ الهی، همین فضای کار صمیمانه و صادقانه است. نعمتهای الهی را باید شکرگزاری کرد؛ که فرمود: «لئن شکرتم لأزیدنکم(۱).» شکر نعمت، موجب این است که خداوند نعمت را بر انسان زیاد کند، و لذا، وجوب شکر نعمت، وجوب عقلی است و عقل حاکم بر این است که ما باید هر نعمتی را که می‌شناسیم، صمیمانه آن را شکرگزاری کنیم و نگذاریم در عمل ما چیزی آشکار شود که حاکی از کفران نعمت الهی باشد. بزرگترین نعمتی که امروز به همه‌ی ما ملت ایران و بخصوص به مسؤولینی که خدمتگزار هستند داده شده، همین نعمت نظام اسلامی و قرار داشتن در زیر سایه‌ی نام اسلام و نام و پرچم توحید، و تلاش برای پیاده کردن احکام الهی در جامعه است. این، بزرگترین نعمت است. روزی در همین کشور، همه چیز بر خلاف مسیر احکام خدا حرکت می‌کرد. لذا، نتیجه‌ی این حرکت کفر آمیز و دوری از خدا، این بود که این کشور و این ملت، عزت و استقلالش را از دست داده بود. بیگانگان و سیاستهای خصمانه بر این کشور حکومت داشتند. منافع مردم، مورد توجه قرار نمی‌گرفت. منافع یک عده خواص مورد توجه بود و ایران، حقیقتاً در محدوده‌ی سیاسی عالم، از هیچ جهت عزت و عظمت و اهمیتی در چشمها نداشت. نه از جهت علمی و پیشرفتهای علمی؛ نه از جهت اداره‌ی جامعه؛ نه به خاطر نظم اجتماعی و حضور و وجود عدالت در جامعه و نه به خاطر تأثیر در مسائل جهانی، اصلاً به حساب نمی‌آمد. امروز به برکت اسلام و حاکمیت اسلامی و نام اسلام - که ما مفتخر هستیم به این‌که این اسم روی نظام ما و ما هست - بحمدالله همه چیز در جهت صحیح قرار دارد. استعدادها پرورش پیدا می‌کند و به منافع ملی، به فرهنگ ملی، به اقتصاد مستقل ملی، به عزت جامعه و به تأثیر گذاری در مسائل جهانی، اهمیت داده می‌شود. ما امروز فقط یک تماشاگر مسائل جهانی نیستیم؛ بلکه اثر می‌گذاریم. این، امر واضح و مشهودی است و باید این را شکر گزاری کرد. شکرش هم به این است که همه‌ی ما - همه‌ی مسؤولینی که هستیم - دائماً به یاد داشته باشیم که هدف اصلی، پست و مقام و امکانات و اقتدار و عنوان و اینها نیست؛ هدف اصلی، خدمت است؛ خدمت به اسلام، خدمت به مردم و خدمت به کشور. بر خلاف مسؤولین کشورهای دیگر، ما مسؤولین این کشور را کسانی نمی‌بینیم که به دنبال یک مبارزه‌ی قدرت، بر سر کار آمده باشند. شما ببینید وزرای کشورهای دیگر چگونه هستند؟ کسانی که در رأس مسائل سیاسی و اداری کشورهایند، چگونه افرادی هستند؟ اینها به دنبال مبارزات طولانی برای کسب قدرت، و سیاسی کاریها به مسندی رسیده‌اند. لذا، وقتی به این مقام می‌رسند، می‌خواهند حداکثر استفاده‌ی مادی را از موقعیتی که در اختیارشان قرار گرفته است، بکنند. چون هدف، مادی است. تلاش، تلاش مادی است. در این‌جا، این‌طور نیست. در این‌جا، هیچ یک از مسؤولین کشور به دنبال مقام و پست ندوید و برای مقام، مبارزه نکرد. کسانی هستند که سوابق مبارزه در راه خدا دارند. در دوران طاغوت، زندانها و سختیها و شکنجه‌ها را برای خدا و دین خدا تحمل کردند. این، یک امتیاز است که امروز مسؤولین کشور ما و شما برادران هیأت دولت، از این امتیاز برخوردارید. از اول برای خدا وارد شدید؛ برای خدمت به مردم وارد شدید؛ روی صلاحیتها انتخاب شدید. به نظر من، یکی از نعمی که امروز خدای متعال به ما مردم تفضل کرده، نعمت وجود شماست. یک مجموعه‌ی مؤمن، صالح، بی‌توقع و خوش سابقه، اداره‌ی امور کشور را بر عهده دارند. از شخص رئیس جمهور محترم و عزیزمان که چهره‌ی درخشانی هستند و ملت ایران به ایشان محبت دارند و عشق می‌ورزند؛ با آن سوابق روشن و تلاش ایشان برای خدا و جهاد فی سبیل الله و تحمل آن سختیها، تا بقیه‌ی مسؤولینی که با ایشان کار می‌کنند، بحمدالله همه از چهره‌های مؤمن و نورانی‌اند. مردم هم اینها را می‌دانند. مردم امروز، به مسؤولین کشور، حقیقتاً اعتماد دارند. البته، دشمنان خیلی تلاش می‌کنند؛ خیلی زحمت می‌کشند؛ خیلی سمپاشی و خیلی کوشش می‌کنند؛ بلکه بتوانند یک روحیه‌ی بی‌اعتمادی بین مردم و دولت به وجود آورند؛ از بزرگ کردن مشکلات گرفته تا نکته گیری کردن بعضی از ضعفها. افراد در حرف زدنهایشان، در تعابیرشان و در عملکردهایشان، ممکن است ضعفهایی داشته باشند، که دشمن اینها را درشت می‌کند. این هم، البته، تکلیف شما را سنگین می‌کند. باید مواظب باشید کاری نشود که دشمن بتواند از چهره‌های منور شما مسؤولین، چهره‌هایی بر خلاف واقع، در نظر مردم درست کند. من امروز می‌بینم در تبلیغاتی که از طرف دشمنان ما وجود دارد و از خارج کشور هدایت می‌شود؛ یا به کلی از خارج کشور القا می‌شود، عمده چیزی که مورد نظر دشمنان است، این است که یک احساس بی‌صداقتی را القا کنند. یعنی به مردم این‌گونه القا کنند که مسؤولین در برخورد با مسائل کشور، صداقت لازم را ندارند. دشمنان شگردهای تبلیغاتی بسیار قوی‌ای دارند. کسی، ابتدائاً نمی‌فهمد که مقصود آنها چیست؟ اما حقیقت قضیه این است. بنده این تبلیغات را تعقیب می‌کنم که بفهمم هدفهایشان چیست؟ در این برهه از زمان، چندی است دنبال اینند که به مردم القا کنند مسؤولین کشور و مأمورین اجرایی - اینهایی که دوششان زیر بارهای سنگین اجرایی است - در مواجهه با مسائل کشور، با صداقت برخورد نمی‌کنند. این، درست صد و هشتاد درجه خلاف واقع است. صداقتی که در مسؤولین کشور هست، انصافاً صداقت کم نظیری است. لازم است شما هم با مردم، بیشتر صحبت کنید. این هفته‌ی دولت، فرصت مناسبی است که البته نباید به وعده و وعید بگذرد؛ نه. باید گزارش کارها به مردم داده شود؛ آن هم با یک بیان صمیمانه. غالباً آنچه که مردم انتظار دارند، فهم حقایق از زبان مسؤولین است. هیچ لازم نیست استدلالی هم برای آنها آورده شود. وقتی حقیقت را بیان کردید، مردم از شما می‌پذیرند. با لحن صادقانه و صمیمانه و با همان صداقتی که در شما هست، آنچه را که انجام شده؛ آنچه را که مشکلات شما و تنگناهای تحمیلی بر نظام و کشور است، با مردم در میان بگذارید و بیان کنید. مردم، لشکر انقلاب و لشکر اسلامند و هیچ عاملی در میان مردم ما - امروز و همیشه - از عامل اسلام، مؤثرتر و قویتر نیست. اسلام را مردم دوست می‌دارند. مردم حتی سختیهای زیاد را هم برای خاطر اسلام تحمل می‌کنند. البته ممکن است چهار نفر هم پیدا شوند که اسلام برایشان اهمیتی نداشته باشد و به رفاه شخصی، بیشتر اهمیت دهند. اما اینها، در اقلیتند. آنچه که در جامعه‌ی ما حقیقت قضیه است، آن را باید دریافت و آن، عبارت از این است که این مردم، اگر بفهمند مسؤولین دارند برای خدا، به قصد الهی و در راه خدمت به آنها حرکت می‌کنند، خوشحال خواهند شد و سختیها را هم تحمل خواهند کرد؛ کمااین‌که تحمل کرده‌اند. چیزی که من به عنوان توصیه - به مناسبت هفته‌ی دولت و از آن جهت که برادران عزیز، جمع هستید - عرض می‌کنم، همان چیزی است که در سالهای قبل هم عرض کرده‌ام و آن، توجه به قشرهای محروم است. این شاخصها و آمارهایی که وجود دارند، چیزهای خوبی را نشان می‌دهند و حقیقت هم هستند. این شاخصها خلاف واقع نیست و همه‌اش درست است. اما آنچه که محصول این شاخصهاست، این نیست که در جامعه‌ی ما عدالت اجتماعی هم هست و در آمدها به شکل صحیح تقسیم می‌شود؛ اینها نیست. شما وقتی در آمد ناخالص یک کشور را حساب می‌کنید، این، محاسبه‌ی ثروتمندی یا فقر کشورهاست؛ اما به این معنا نیست که اگر کشوری ستون درآمدهایش تا بی‌نهایت رسید، در این جامعه، فقیر نیست؛ نه. ممکن است خیلی هم فقیر زیاد باشد. وقتی شما آمار تولید خاصی را در رشته‌ای می‌دهید، معنایش این نیست که آنچه تولید می‌شود به همه می‌رسد، یا به نیازمند می‌رسد. خیر! همین یارانه‌هایی که ما می‌دهیم، اینها را چه کسی مصرف می‌کند؟ اصلاً یکی از ارکان سیاست تعدیل شما همین است که یارانه در جهت رفاه نیازمند باشد؛ اما غالباً، کسانی آن را مصرف می‌کنند که محتاج آن نیستند! حالا ما یارانه می‌دهیم؛ به قول ایشان(۲) یارانه‌ی نان. اما از این یارانه، چه کسانی استفاده می‌کنند؟ چه کسانی بیشتر استفاده می‌کنند؟ این‌که هدف ما نیست. البته ایجاد رونق اقتصادی و رفاه اجتماعی در جامعه، یک اصل اساسی همه‌ی ادیان است. یعنی ادیان، از جمله‌ی چیزهایی که می‌خواهند به وجود آورند، این است که جامعه، جامعه‌ی مرفهی باشد. جامعه‌ی فقیر که نمی‌خواهند! اما در این جامعه‌ی مرفه، کسی که هدف رفاه ماست، شخصی نیست که خودش رفاه دارد. کسی که هدف رفاه ماست، فردی است که رفاه ندارد. به این باید توجه کنید. یعنی شما باید در همه‌ی برنامه‌ریزیها در دولت، طوری عمل کنید که محصول کار، مستقیم به دست کسانی برسد که در جامعه دچار فقر و کمبود اقتصادی‌اند، و جزو محرومین هستند. محرومین را هم باید شناخت. این‌طور نیست که ما خیال کنیم محرومین، همه در روستاهایند؛ نه. در شهرها هم محرومین زیادی هستند. یا خیال کنیم محرومین، فقط حقوق بگیرانند. حقوق بگیران، بخشی از محرومین‌اند. ما اگر در حواشی شهرها، در نقاط فقیرنشین و در جاهای مختلف کشور - در شهرها - راه برویم و در خانه‌های مردم سر بکشیم، می‌بینیم که محرومیتها کجاهاست. این محرومیتها وجود دارد. البته از جمله کارهایی که باید کرد، مبارزه با گرانی است. در بخشهای اقتصادی - بخصوص - باید بنشینند و برای این مسأله، برنامه‌ریزی کنند. قبلاً جناب آقای هاشمی(۳) به من گفتند که درصدد حل مسأله‌ی توسعه‌ی تأمین اجتماعی و بیمه‌های گوناگون هستند؛ که خیلی هم خوب است و کار لازمی است. در کشور ما، متأسفانه، در گذشته هم هیچ‌وقت به شکل صحیحی نبوده، هنوز هم نیست و باید به شکل درستش توسعه پیدا کند. منتها توجه داشته باشید که شما این را فعلاً در برنامه‌ی دوم می‌خواهید بگنجانید. بعد باید به شکل آیین‌نامه‌ها به بخشهای مختلف برود. بعد بخشهای مختلف شروع کنند به عمل کردن. عملاً کی دست می‌دهد!؟ ما گاهی اوقات به راههای کوتاه مدت احتیاج داریم. لازم است راههای کوتاه مدت را بپیماییم. راهها و برنامه‌های بلند مدت، هیچ‌وقت به طور مطلق خوب نیست؛ ولو خود برنامه، ارکانش درست باشد. من به برادران بخش اقتصادی، گاهی گفته‌ام: «شما برنامه‌هایی می‌ریزید که در بلند مدت، فواید زیادی دارد. اما اگر تمام ارکان این برنامه هم خوب باشد، کافی نیست؛ مگر وقتی که در خلال این چهار، پنج، ده سالی که برد برنامه‌ی بلند مدت شماست، فکری هم برای این ریزشها کرده باشید. اگر کردید، آن برنامه درست است. والّا، درست نیست.» الان هم وضع ما این‌گونه است. باید فکر عاجل بشود. فکر عاجل هم تلاش عاجل دولت را می‌طلبد. یعنی بخشهای اقتصادی - بخصوص - مثل بازرگانی، مثل اقتصاد، مثل بانک، مثل کشاورزی، مثل صنایع و دیگر جاها، باید بنشینند و فکری بکنند. مثلاً در مجموعه‌ی شورای اقتصاد - یا جدای از آن - طراحی کنند و برای اهداف کوتاه مدت هم، برنامه‌ای بریزند. ملاحظه کنید: یک بخش گرانی ناشی از تورم است. اما نباید خیال کنیم همه‌ی گرانی، ناشی از تورم است؛ نه. بخشی از آن مربوط به تورم است، که این را شما باید معین کنید که چقدر از گرانی مربوط به تورم است؟ ممکن است ناشی از اجحافها و عدم کنترلها و نظارتها باشد. این را شما چه کار می‌خواهید بکنید؟ فرض کنید شما آمدید و تورم را پنج درصد، ده درصد پایین آوردید. مگر پایین آوردن تورم، اجناس را ارزان می‌کند؟ شما ببینید قیمت خدمات، در جامعه‌ی ما به چه سرعتی بالا می‌رود! اینها کنترل لازم دارد. این‌طور نباید خیال کرد که اگر کسی، قیمتی روی یک جنس یا خدمت گذاشت، این قیمت، مثل وحی منزلی است که ناشی از ارتباطات اقتصادی و مکانیزم اقتصادی‌ای است که ما در برنامه داریم. قضیه این‌طور نیست. خیلی از اینها قابل اجتناب است. پس، این بخش از تورم باید معین شود. من احتمال می‌دهم که بخشی از گرانی در این وضع موجود ما - شاید حدود چهل درصدش - ناشی از عوامل غیر تورمی باشد که یکی از آنها، همین عوامل اخلاقی، یعنی سوء استفاده‌گرها هستند که واقعاً مردم را اذیت می‌کنند! این گرانی در بخشهای مختلف اقتصادی، گاهی حتی دامنه‌اش به کارهای دولتی هم کشیده می‌شود، که باید به شدت از آن پرهیز کرد. گرانفروشی روحیه‌ی بدی است که باید با آن مبارزه کرد. مبارزه‌ی با آن هم این نیست که ما بیاییم سیستم اقتصاد و کار و حرکت اقتصادی را طوری کنیم که تورم کاهش پیدا کند؛ اگر چه ممکن است بخشی از این گرانی، مربوط به آن تورم باشد. یکی دیگر، مسأله‌ی ریخت و پاشهاست. من مکرر این را عرض کرده‌ام: ریخت و پاشها و اسرافها، در بخشهایی که پول در آن‌جاها مصرف می‌شود، تأثیر زیادی در گرانی دارد، که به قشرهای آسیب‌پذیر - به قول شما - و قشرهای محروم و ضعیف، فشار می‌آورد. این‌که در اختیار ماست و باید کمش کنیم. بنابراین، ایجاد نظارت و سختگیری بر گرانفروش، لازم است. مبادا خیال کنید این‌که می‌گویند «نظارت، فرهنگ آزادی را در اقتصاد به هم می‌زند»، حرف درستی است! خیر. اصلاً اقتصاد آزاد، حرفی است که غربیها می‌زنند. ما که دنبال روش غربیها نیستیم! ما دنبال روش صحیح اسلامی هستیم. ما با آن روش - که بحمدالله امروز در دنیا منسوخ است - مخالفیم. با آن روش مقابلش هم مخالفیم. آن هم در دنیا روبه منسوخ شدن است. ما باید ببینیم جامعه و نظام ما، چه اقتضا می‌کند؟ بنابر این، آقایان باید دنبال این باشند تا بتوانیم بار را از دوش مردم برداریم. بعضی، بدون هیچ‌گونه کنترلی، قیمتها را گران می‌کنند؛ مردم را اذیت می‌کنند و کمبود مصنوعی به‌وجود می‌آورند. با اینها باید مبارزه کرد. یعنی اقتدار دولت، در این بخشها باید خودش را نشان دهد. و این، با برنامه‌ها هم منافات ندارد. برنامه‌ی بلند مدت شما کار خودش را بکند. علاوه بر این‌که در جاهایی، باید همین کالابرگها را مرتب داد. آنچه را که دولت تصمیم گرفته است، باید بدهد. این، نباید وسطش لنگی ایجاد شود، یا مشکل به وجود آید. این هم یک نکته بود که عرض کردم. اینها همه جزو آن شکر نعمتی است که قبلاً عرض شد. یعنی واقعاً اگر بخواهید شکر نعمت خدا را بکنید، یکی از روشها همین است که از این مردم خوب و مؤمن، یعنی از کسانی که حقیقتاً پشت سر دولت ایستاده‌اند و از دولت حمایت می‌کنند و بعد از این هم حمایت خواهند کرد، باید حمایت واقعی انجام گیرد. بحمدالله همین‌طور که ایشان(۴) گفتند، نظام به سمت خوب و درستی در حرکت است. دشمنان سعی می‌کنند مردم را بترسانند و توی دل مردم را خالی کنند، که آینده چنین است و امریکا چنان است! سعی می‌کنند خصومتهای جهانی را بزرگ کنند و بعضی از افراد ضعیف را بترسانند و مردم را مرعوب کنند. این‌طور نیست که ما خیال کنیم قدرتهای جهانی، چون قدرت مسلط هستند، پس، معنایش این است که هر کاری بخواهند می‌توانند انجام دهند! نه، این‌طور نیست. خیلی از کارها را، قدرتهای جهانی می‌خواهند انجام دهند؛ مصر هم هستند؛ اما نمی‌توانند. مثلاً - فرض بفرمایید - امریکا، به خاطر اهمیت خلیج فارس نسبت به حضور جمهوری اسلامی در این نقطه‌ی حساس، حساسیت به خرج می‌داد، حالا بعد از تشکیل چندین کشور بزرگ و کوچک جدید در همسایگی ایران، بعد از انفکاک شوروی و افزایش اهمیت موضوع، بگویند: «چون ایران اسلامی در این منطقه‌ی حساس حضور دارد، پس امریکا عصبانی و ناراحت است.» خوب؛ عصبانی باشد! از خیلی چیزها عصبانی هستند و هیچ کاری هم نمی‌توانند بکنند. بلاشک، آن‌که در نزاع اسلام و قدرتهای استکباری، در آخر سر فرو خواهد غلتید و به زانو در خواهد آمد، استکبار است، نه اسلام. اسلام، متکی به فطرت انسانهاست. امروز ما باید قبول کنیم که مشکلاتی در جامعه هست: نابسامانیهایی را بر ما تحمیل کرده‌اند؛ چیزهایی هم از گذشته برای ما به ارث مانده است. ما هیچ‌وقت نمی‌گوییم که مسؤولین اجرایی، صددرصد، کارهایشان دقیق و صحیح بوده است و مثل ساعت کار کرده‌اند؛ نه. بالاخره کمبود و کسریهایی هست. اما با وجود همه‌ی اینها، می‌بینید ملت به انقلابشان علاقه‌مندند. ایستاده‌اند و با فطرتشان، به اسلام و نظام اسلامی و حکومت اسلامی پاسخ می‌دهند. این، آن عزت واقعی است: «ان الله عزیز حکیم(۵)». عزیز یعنی این! یعنی «الغالب الذی لا یغلب.» حقیقتاً جامعه‌ی اسلامی این‌طوری است. آن غالبی است که مغلوب نمی‌شود. البته مادام که به اسلام متمسک باشد. مادام که ما به اسلام متمسک باشیم و مادام که دنبال خط اسلام حرکت کنیم، امریکا و بالاتر از امریکا هم نمی‌توانند به ما لطمه‌ای بزنند. لذا، در همین جو ناشی از شور و احساس و ایمان مردم، ان‌شاءالله این نظام به پیش خواهد رفت و کار خودش را انجام خواهد داد. اما شرط اولش این است که ما وظیفه شناس باشیم. نکته‌ی دیگری هم که در ذهنم بود به آقایان عرض کنم، این است که مجموعه‌ی هیأت دولت، یک مجموعه‌ی متضامن است. اینها مسؤولیتهای متقابل دارند. این، هیچ‌وقت فراموشتان نشود. من گاهی در بعضی از گزارشها، می‌بینم مسؤولی، مثلاً راجع به بخش خودش صحبت می‌کند. اگر مورد سؤال قرار گیرد که «چرا [مثلاً] چنین شد؟»، تقصیر را به گردن بخش دیگر می‌اندازد که فلان جا با ما همکاری نکردند؛ والّا ما این را تمام می‌کردیم. این، به نظر من منطق و روش درستی نیست. در هیأت دولت، همه در کار هم مسؤولند. هیأت دولت، مسؤولیت مشترک دارد و کارها باید آن‌جا هماهنگ شود. همه‌ی دستگاهها باید با هم، آن‌جا کار کنند. یکی از گله‌های بنده که در گذشته هم همیشه داشتم - البته در هیأتهای دولتهای سابق - این بود که چرا در چهار راه هیأت دولت، کارها تنظیم نمی‌شود!؟ حالا بحمدالله وضع خیلی بهتر است. در هیئت دولت، باید همه‌ی کارها تنظیم شود و تعارضها و تنازعها بین بخشهای مختلف - بین منافع بخشهای مختلف و مصالحشان - در این‌جا برطرف گردد. باید آنچه که به مردم تقدیم می‌شود، یک کار سالم تمام بی‌اشکال باشد. این‌طور نباشد که بخشهای مختلف، هر کدام چیزی بگویند. این بگوید اگر فلان بخش با ما همکاری کرده بود، ما بهتر از این می‌توانستیم کار کنیم؛ نه. این روش درستی نیست. نباید در ذهن مردم ایجاد تناقض کرد؛ چون دشمن هم دارد آن‌جا تحریک می‌کند و از تحریک دشمن نباید غافل ماند. لذا، هرگونه چیزی که نشانه‌ای از این تعارض و تناقض باشد، مورد سوء استفاده‌ی دشمن قرار خواهد گرفت. خداوند به شما کمک کند. واقعاً بار سنگینی را بر دوش دارید و خدا باید به شما کمک کند تا بتوانید این بار را به خوبی حمل کنید و به سر منزل برسانید و متمسک به اسلام بمانید. از نیروهای مؤمن استفاده کنید. حالا که جناب آقای هاشمی اشاره کردند، من به یادم آمد که در بخشهای کارشناسی، حتماً باید از کارشناسان دانشگاهی استفاده شود. این روش، متأسفانه در کشور ما - در گذشته - هیچ وقت معمول نبوده است؛ الان هم درست معمول نیست. من یک وقت به ایشان - آقای هاشمی رفسنجانی - پیشنهاد کردم در ریاست جمهوری، بخشی را برای ارتباط با دانشگاهها ایجاد کنند. اگر چنین کاری بشود، خیلی مهم است. همه‌ی بخشها کارهای کارشناسی‌تان را به دانشگاهها بدهید. در ضمن، این، باعث می‌شود که جوانان ما رشد می‌کنند. عناصر خوبی در دانشگاهها هستند. معلوم نیست کارشناسان متحجر شده‌ی فعلی دستگاهها، خیلی بتوانند جواب بدهند، یا آن صداقت لازم در همه‌ی آنها وجود داشته باشد. البته در بعضی، مسلماً هست؛ اما از دانشگاهها هم باید استفاده شود. از همه‌ی نیروهای کشور، ان‌شاءالله استفاده شود و روزبه‌روز بتوانید بیشتر خدمت کنید. اگر خدای متعال عمری داد و سال دیگر باز شما را زیارت کردیم، ان‌شاءالله ببینیم که محصول این حرفها و بحثهایی که این‌جا شده، در گزارشهای آینده و در آنچه که در خلال سال می‌توان دید، نمود داشته باشد. و السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) ابراهیم: ۷. ۲) یکی از مسؤولین حاضر در جلسه‌ی دیدار. ۳) آیةالله هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور وقت. ۴) از مسؤولین حاضر در جلسه دیدار. ۵) بقره: ۲۲۰  
559
1371/05/26
بیانات در دیدار جمعی از آزادگان‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2631
null
560
1371/05/21
بیانات در دیدار جمعی از کارگزاران فرهنگی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2630
null
561
1371/05/19
بیانات در جمع مسؤولان وزارت امور خارجه و سفرا و کارداران جمهورى اسلامى ایران
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19525
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم خیلى خوش آمدید؛ برادران عزیز. خیلى خوشوقتم که بعد از مدتها، مجدداً این فرصت را پیدا کردیم که در یک جلسه‌ى صمیمى و خودمانى، با شما برادران عزیز که کارگزاران انقلاب و اسلام ناب در این دنیاى عنود و مادى و آلوده هستید و در حقیقت پرچمدارانى براى نور و معنویت و اسلام ناب به شمار مى‌آیید، صحبتى از سر صمیمیت داشته باشیم. البته در گذشته، جلسات ما با شما آقایان عزیز وزارت خارجه، جلسات طولانى‌تر و بهترى بود؛ ولى متأسفانه در این ایام، براى آن‌طور جلسات، کمتر فرصت پیدا مى‌کنم. همین‌طور که نگاه مى‌کنم، مى‌بینم که در میان شما، چهره‌هاى جدیدى هم هست. بعضى از این چهره‌ها را، همیشه به نیکى و به طهارت و انقلابیگرى شناخته‌ایم. ان‌شاءاللَّه وجودشان مایه‌ى خیر و برکت است. آقاى دکتر ولایتى - برادر عزیزمان - الحمدللَّه در انتخاب همکاران، خوش سلیقه‌اند و در به چنگ آوردن عناصر خوب از جاهاى مختلف، خیلى زرنگند. مى‌بینم که الحمدللَّه مجموعه‌ى خوبى را فراهم کرده‌اند. در باب مسائلى که فکر مى‌کنم با شما برادران عزیز مى‌شود، یا باید در میان گذاشت، بعضى مربوط به شخص شماست. توصیه‌هاى من به عنوان برادر شما، براى بهبود کیفیت کارتان - حالا یا کیفیت کارتان در مقوله‌ى شخصى، عمل خودتان و خانواده‌تان است که در محیط غریبى زندگى مى‌کنید، یا عمل شما در مورد شغلتان و مأموریتى که بر عهده‌تان است؛ برخوردتان با مسائل سیاسى و به عنوان یک دیپلمات - اینهایى است که عرض مى‌کنم. اما قبل از آنها یکى دو نکته را عرض مى‌کنم. این پدیده‌ى عظیمى که در این دو، سه سال اخیر در دنیا اتفاق افتاد؛ یعنى تغییر کلى در توازن سیاسى عالم و فرو ریختن ناگهانى یکى از این دو ابرقدرت بزرگ، از جهات مختلفى قابل بررسى است، که شما هم بررسى کرده‌اید و خواهید کرد. یکى از این جهات که من مایلم بر آن تکیه کنم - و شاید در مذاکرات، کمتر مورد توجه است - این است که ما از این حادثه بفهمیم که این وضع و محاذات سیاسى در عالم، در هر دوره از دورانها، هرگز رنگ ابدیت ندارد. این براى ما یک درس بود که آن را بفهمیم. تا چشم باز کرده بودیم، دو قطب را در مقابل هم دیده بودیم، که یکى از این دو قطب، ثابت بود و یکى متغیر. قطب متغیر، جهان سرمایه‌دارى بود. یک روز اروپا پیش بود، یک روز امریکا پیش بود، یک روز سر و کله‌ى ژاپنیها پیدا شد؛ ثبات نداشت. قطب دیگر، همان‌طور که گفتم ثابت بود. از وقتى که بنده چشم باز کردم و اسم "استالین" را در محفوظات ذهنى خود شنیدم، تا این آخر سر که آقاى "گورباچف" آمد و به قول امام رحمةاللَّه‌علیه، چوب حراج را به همه چیز زد، این قطب، ثابت بود. یعنى اگر فرض مى‌شد که قطب غرب، قابل دگرگونى است، فرض نمى‌شد که قطب شرق، قابل دگرگونى باشد. و آن‌که با حذفش به کلى دنیا عوض شد، همین قطب شرق بود که کسى این گمان را درباره‌اش نداشت. این، درس مهمى است، که در صحنه‌ى سیاست عالم، ما وقتى مى‌خواهیم وضع خود و محاذات خودمان را با قدرتها و دولتها در نظر بگیریم، هرگز این را فرض نکنیم که این، یک شکل ابدى دارد. صرفه و صلاح قدرتهاى بزرگ این است که وانمود کنند این قدرت، ابدى است؛ تغییر ناپذیر است؛ چاره‌اى ندارید و باید با این وضع بسازید. چه کار مى‌توانید بکنید!؟ اتم دارد، فنآورى دارد، علم دارد، دانشمند دارد؛ حال شما تلاش کنید، مثلاً چه کار مى‌توانید بکنید!؟ صرفه‌ى آنها در این است که این را به ما وانمود کنند. اما واقعیت قضیه، این نیست. اتم داشت، علم داشت، فنآورى داشت، اول فاتح فضا بود، آخرش هم چنین شد؛ ساقط شد. پس هیچ شکلى از اشکال دنیا - از جمله شکل فعلى، که یک قدرت یکه‌تاز یک‌طرف ایستاده و سعى‌اش این است به همه تفهیم کند که سرنوشت و تقدیر جهان، لااقل در زمان کنونى، تا مثلاً دهها سال این است ولاغیر و من باید در رأس باشم و دنیا باید خودش را با این وضع تطبیق کند - ابدى و لایزال نیست. چه وقت تمام خواهد شد؟ شاید امسال، شاید سال دیگر! شما چه تحلیلى دارید که این‌طور نخواهد شد!؟ من تحلیلم این است که در وضع کنونى، اقتدار امریکا دیرى نخواهد پایید. یعنى شرایط جهان، شرایط اقتصادى عالم، وضع کشورها، وضع اروپا و از جمله بیدارى اسلامى به ما اجازه نمى‌دهد که تصور کنیم امریکا تا ده سال دیگر، با همین اقتدار خواهد ماند. احتمال قوى است که دگرگون شود. ممکن است سال دیگر بشود. ممکن است در همین انتخابات - انتخاباتى که در پیش دارند - جناحى روى کار بیاید و آن جناح، در کشمکش رقابتهاى درون‌ملى خودشان مجبور شود دست به عملیاتى بزند که از لحاظ اشتباه بودن، دست اشتباهات بوش را از پشت ببندد و به انزواى امریکا منتهى گردد. ممکن است! هیچ وضعى ابدى و دائمى نیست. نگاه به گذشته نیز همین را تأیید مى‌کند. منهاى موضوع بلوک کمونیزم که تقریباً از اوایل قرن جارى میلادى به وجود آمدنش را شروع کرد - از دهه‌ى سوم، تقریباً شکل بلوک‌بندى کمونیستى به راه افتاد - بقیه‌ى جهات را که نگاه کنید همین است. اروپا را نگاه کنید! طى این پنجاه، شصت سال اخیر، چند امپراتورى در همین یک وجب جاى اروپا زایل شدند و از بین رفتند!؟ امپراتورى مجارستان کو؟ امپراتورى اتریش کو؟ امپراتورى آلمان کو؟ اینها هر کدام، امپراتورى بودند! امروز از اینها به جز آلمان، کشورهاى کوچکى باقى هستند. این، یک نکته است که باید به آن توجه شود و در محاسبات بیاید. هرگز تصور نشود آنچه که امروز بر اثر دهها عامل که به هم پیوسته‌اند پیش آمده، رنگ ابدیت دارد؛ نه. یکى از این عوامل اگر ساقط شد، زایل مى‌شود و همه چیز عوض خواهد شد. الان هم، وضع دنیا وضع بى‌ثباتى است. هیچ معلوم نیست که وضع این کشورهاى متحد، چگونه خواهد شد؟ وضع روسیه چگونه خواهد شد؟ وضع اروپا چگونه خواهد شد؟ وضع جنگهاى نژادى، چگونه خواهد شد؟ اروپا، مرکز تعصبات نژادى است. در این چند قرن گذشته که نگاه مى‌کنیم، هیچ وقت اروپا از جنگ خالى نبوده است. جنگها هم عموماً جنگهاى نژادى و ناسیونالیستى و نژادى است. مى‌بینید که چه نژادهاى به کلى از هم جدا و مختلفى در این قاره هستند. در نژادهاى واحد هم، گاهى اوقات دعواهاى شدیدى هست. مثل همین جنگ سارایوو که طرفهاى درگیر آن از نژاد اسلاوند. البته صربها جدایند؛ اما به‌هرحال، این دعواها وجود دارد. ناپایدار دیدن حوادث و اوضاع جهانى یک مسأله است که به آن باید توجه شود. نکته‌ى دوم این است که امروز تبلیغات جهانى به سمت این معنا پیش مى‌رود که نشان دهند دوران حرکات مکتبى و اصولى، از جمله اسلام و حرکتهاى اسلامى و نهضتهاى اسلامى تمام شده است. مى‌خواهند وانمود کنند که دیگر روزگار حرکت اسلامى و تلاش براى رسیدن به آرمانهاى ناشى از یک دین، سپرى شده، و حادثه‌ى فروپاشى بلوک کمونیسم را هم به این معنا حمل مى‌کنند. در حالى که آن‌جا قضیه این نبود. آنچه که آن‌جا از بین رفت، پایبندى و اصولگرایى نبود؛ چیزهاى دیگرى بود. عوامل متعددى دست به هم داد و نتیجه‌اش آن شد. این تبلیغات، تبلیغات غلط و موذیانه‌اى است. به عکس، امروز گرایش اسلامى در دنیا رو به رشد است و هر جا که نگاه کنید - هر جا که رد پایى از مسلمانان هست - مى‌بینید حرکتى وجود دارد. حال یک وقت این حرکت در سطح فرهنگى است؛ یک وقت در سطوح کار سیاسى و ملایم است؛ یک وقت هم در سطوح تند و به طور خودجوش. از شرق، گرایش مسلمانان را به سمت اسلام ملاحظه کنید: در اندونزى و در مالزى و بعد در شبه‌قاره و کشمیر و بعد در همین کشور ترکیه‌اى که در آن این همه با مذهب مبارزه شده، یا موضوع اسلام در افریقا و شمال افریقا را ببینید و گرایشها و احساسات اسلامى را در آن‌جاها که مسلمانان در اقلیت هستند؛ مثل اروپا. در همه‌ى اینها یک حرکت اسلامى وجود دارد. این حرکت اسلامى، ناشى از چیست؟ البته بررسى مفصلترى لازم دارد تا انسان بتواند بیان کند که این حرکتها و بیدارى اسلامى دقیقاً ناشى از چیست؟ این، مربوط به زمان ما هم نیست. ریشه‌هایش عمیقتر است. از صد، صدوپنجاه سال پیش، این حرکت شروع شده است. قبل از این، به این شکل نبوده است. نوآورى اسلامى و بیدارى اسلامى، حرکتى است که در دنیا ریشه‌دار است. ما هم که توفیق پیدا کردیم تا این حرکت را به یک مرحله‌ى استثنایى و بى‌سابقه‌اى برسانیم و دولت تشکیل دهیم، متأثر از آن جو جهانى بودیم. بدون شک، سالها نهضت سید جمال‌الدین و بعد از سید جمال‌الدین، شاگردان و افکار او در شرق، هند، مصر و ایران، در ایجاد این ذهنیت مؤثر بوده‌اند. البته در ایران، شرایط ویژه‌اى هم وجود داشت. موضوع ارتباط روحانیت و مردم و شرایط خاص اعتقادى و حادثه‌ى عاشورا، همه جزو عناصر اصلى است. از جمله همین موضوع عاشورا و شهادت طلبى و جوشان بودن عواطف دینى در بین مردم ما، و بعد آن قدرت رهبرى عجیب و بى‌نظیر که در امام بزرگوار بود! ایران از همه‌ى اینها توانست استحصال کند و این حادثه به وجود آید. اگر آن رهبرى نمى‌بود، مسأله‌ى ما هم امروز مثل مسائلى بود که کم و بیش در جاهاى دیگر جریان دارد؛ یا حتى مقدارى کمتر. پس، این حرکت اسلامى، یک مسأله‌ى ریشه‌دار است. چیزى نیست که بشود آن را با یک ارعاب و با یک سرکوب از بین برد، یا مثلاً با تبلیغات رویش را پوشاند. این تبلیغات ضداسلامى که در کشورهاى منطقه‌ى آسیاى میانه؛ یعنى همین جمهوریهاى مستقلِ جدا شده از شوروى سابق، انجام گرفت، در این‌جاها بى‌نظیر بوده است. در طول تاریخ، هرگز این‌قدر تبلیغات نظام‌مندِ حساب شده‌ى برخوردار از انواع روشها و شیوه‌هاى نو و پیشرفته، علیه اسلام نداشتیم. مى‌دانید کمونیستها چگونه با اسلام مبارزه مى‌کردند؟ این نسلى که امروز در تاجیکستان یا در آذربایجان و یا در جاهاى دیگر دم از اسلام مى‌زنند، از اول بلوغشان تا امروز، در محیطى زندگى کرده‌اند که در آن محیط، اسلام قاچاق و جرم بود! دین جرم بود! نه یک عالم دینى داشتند، نه یک کتاب دینى درست داشتند، نه اجازه داده بودند میراث خودشان را بشناسند، نه از فرهنگ و هنرشان مطلع شوند و نه امواج جهانى اسلام به اینها برسد. این‌طور نیست که بشود با تبلیغات و ارعاب و با پول خرج کردن و خریدن چهار نفر در فلان کشور و کودتا در الجزایر و سازماندهى کردن ضد اسلامیها در مصر و روى کار آوردن آن بابا در ترکیه و این حرفها، بشود موج اسلام‌خواهى و نوگرایى اسلامى را سرکوب کرد. این‌طور نیست! مسأله از این حرفها بسیار فراتر است. منتها یک حقیقت وجود دارد و آن این است که جزء اخیر علت تامه - به قول ما طلبه‌ها - براى پیدایش این حالت، عبارت بود از پیدایش جمهورى اسلامى. یعنى با همه‌ى آن پرونده‌ى تاریخى و با همه‌ى آن سوابق، اگر پرچم اسلام به شکل حکومت - حکومت اسلامى و جمهورى اسلامى - در این گوشه‌ى دنیا بلند نمى‌شد، تحرکات اسلامى در دنیاى اسلام، به این فعلیت نمى‌رسید. البته زمینه بود؛ اما یک حرکت بسیار ملایم. حرکتى بسیار بطى‌ء، با تظاهراتى کم و بسیار کم‌ارزش. آنچه که این حادثه را در دنیاى اسلام به وجود آورد، تشکیل جمهورى اسلامى بود. چرا؟ چون به مسلمانان امید داد. آن باورى را که در ذهن روشنفکران و مصلحین به وجود آورده بودند که «آقا؛ امروز دیگر روزى نیست که ما دنبال اسلام برویم! بى‌خود خودتان را خسته مى‌کنید!» - حرفهاى متفکرین، غالباً در کتابها و اظهاراتشان، مأیوسانه بود - به کلى و صد و هشتاد درجه، جهتش را عوض کرد. یعنى، همه چیز امیدوارانه شد و امید پیدا کردند. نقش امید هم دیگر معلوم است که چقدر در این حرکات اجتماعى زیاد است. حال در این‌جا، به طور قهرى، سیاستى براى ضد اسلامهاى دنیا مطرح مى‌شود که اگر بتوانند این نقطه‌ى امید را کور کنند، در اوضاع جهانى حرکت اسلامى یک تغییر عمده به وجود خواهد آمد. نه این‌که از بین خواهد رفت. عرض کردم که از بین رفتنى نیست. در همین مصرى که شما ملاحظه مى‌کنید، حکومت اسلامى، قطعاً روزى بر سر کار مى‌آید. شک نداشته باشید. در الجزایر، بلاشک این حرکت اسلامى، قدرت را به دست خواهد گرفت. حالا کمى زودتر یا کمى دیرتر؛ کمااین‌که در سودان، دیدید اسلام قدرت را به دست گرفت و مسلمانان بر سرکارند. در تونس، عین همین قضیه، تکرار خواهد شد. در مغرب، عین همین مطلب، تحقق پیدا خواهد کرد. شک نداشته باشید که اینها خواهد شد. البته دیر و زود دارد، اما از بین رفتنى نیست. اگر این نقطه‌ى امید - جمهورى اسلامى ایران - خداى ناکرده کور شود، یک تغییر عمده پیش خواهد آمد. یعنى این حرکت، بسیارى از نیروهایش را از دست خواهد داد و بار روى دوش یک عده‌ى محدود و مخصوص فشار خواهد آورد؛ کمااین‌که روزى در همین مصر، مثلاً سید قطب بود و محمد قطب و چهار نفر از اخوان المسلمین که کارهایى مى‌کردند. اما بقیه‌ى مردم، در این فکرها نبودند. نمازشان را مى‌خواندند و سراغ کارشان مى‌رفتند. امروز شما در دانشگاههاى مصر، مى‌بینید وضع طور دیگرى است. باز هم همان‌طور خواهد شد. پس، براى امریکا، سیاست کور کردن نقطه‌ى امید جمهورى اسلامى، یک سیاست بسیار جدى است. براى اروپا، براى صهیونیسم، براى شبکه‌هاى ناشناخته‌ى اختاپوسى استکبار جهانى، براى همان پیرمردهاى جاافتاده‌ى گروه سیاست خارجى امریکا که مى‌نشینند مباحث سیاست خارجى را تحلیل مى‌کنند و به دست کارشناسان مى‌دهند تا به تصویب و به مرحله‌ى اجرا برسد؛ یا همین‌طور براى انگلیس، این سیاست، یک سیاست اصلى است. کدام سیاست؟ نقش اسلامى را از پیشانى جمهورى اسلامى زدودن! ما در مقابل این، بایستى با تمام قوا مبارزه کنیم. اسلام و نظام اسلامى و حاکمیت اسلامى، آن هم به صورت قرآنى‌اش؛ یعنى به همان صورت «و لن یجعل اللَّه للکافرین على المؤمنین سبیلا(۱).» این‌گونه؛ متعرضانه؛ یعنى به صورت «الاسلام یعلوا و لایعلى علیه(۲)». اسلام این است. آن اسلامى که تا چشمش به قدرتى بیفتد رنگش بپرد و دست به سینه ببرد و متواضع شود و «بنده قابل نیستم» بگوید و خودش را کنار بکشد، اسلام نیست. اسلام قرآنى! همان اسلامى که وقتى آمد، انقلاب شد و جمهورى اسلامى به پاشد. ما باید این را نگه داریم. جمهورى اسلامى، حالت تعرض خودش را باید نگه دارد. نمى‌گویم لشکر کشى کنیم؛ اما باید متعرض بمانیم. هر متعرضى که لشکر کشى نمى‌کند! مى‌گویند: «شما که متعرضید، چرا اعلام جهاد نمى‌کنید؟» مى‌گویم: «چون مصلحت نمى‌دانیم.» «با امریکا دشمنید؟» «بله»! «پس چرا جنگ نمى‌کنید؟ چرا منافع امریکا را در دنیا نمى‌زنید؟» مى‌گوییم: «براى این‌که دنبال حکمت و مصلحت خودمان هستم. معترض هم هستیم؛ جنگ هم نمى‌کنیم؛ لشکرکشى هم نمى‌کنیم. هر وقت هم لازم بدانیم، لشکرکشى مى‌کنیم؛ یک وقت در همه‌ى جبهه، یک وقت در بخشى از جبهه.» عمده این است که آن حالت تعرض، تعارف زبانى نباشد. این‌طور نیست که هر که با کسى دشمن است، لازمه‌ى دشمنى این باشد که همین روز اول، اعلان جنگ بدهد؛ نه. نگاه مى‌کند به نیروى خودش، به خزانه‌ى خودش، به امکانات خودش، به همسایه‌هاى خودش و به وضع دشمن. اگر مقتضى بود اعلان جنگ مى‌دهد؛ والّا نمى‌دهد. اگر ما اعلان جنگ نمى‌دهیم و کشتیهاى فلان دولت را در دریا غرق نمى‌کنیم، معنایش این نیست که با آن دشمنى نداریم. این حالت تعرض دشمنانه، لازمه‌ى بقاى حرکت اسلامى در دنیاست. یادتان باشد! از خودمان فقط مایه نمى‌گذاریم. اگر ما خداى ناکرده، از این حالت صرف نظر کردیم، به این معناست که مایه مى‌گذاریم و از کیسه‌ى خلیفه مى‌بخشیم. قضیه این است! این، در دیپلماسى و سیاست خارجى ما، باید ملحوظ باشد. حالا ما با عراق جنگ نداریم، یعنى با عراق صمیمى هستیم!؟ کسى این را باور مى‌کند!؟ اگر قسم هم بخورید، از شما باور نمى‌کنند؛ کمااین‌که صدام حسین هم اگر قسم بخورد، کسى از او باور نمى‌کند. صمیمى نیستیم؛ اما الان مصلحت جنگ نداریم. اگر او به ما حمله نمى‌کرد، باز هم ما جنگ نمى‌کردیم؛ اما با او مخالف بودیم. با صدام کسى نمى‌تواند دوست باشد. صدام عنصرى است که انسان بتواند با او دوست باشد!؟ کسى که به هیچ مبنایى پایبند نیست! اما دوست بودن یا نبودن، غیر از دشمنى کردن یا نکردن است. اینها دو مقوله است. عین همین مسأله، در باب وضع ما با استکبار جهانى، بخصوص با امریکا، صادق است. بعضى، تا مى‌گوییم که «دشمنى ما با امریکا محفوظ است»، مى‌گویند: «خیلى خوب؛ پس چرا نمى‌روید با امریکا بجنگید؟» این شد جواب!؟ چرا نمى‌رویم بجنگیم!؟ چون مصلحت نمى‌دانیم بجنگیم. مصلحت نمى‌دانیم جبهه‌ى جنگ را این‌طورى باز کنیم. طور دیگر، خودمان بلدیم بجنگیم. به گونه‌اى مى‌جنگیم که او نتواند علاج کند. اگر حرکت اسلامى در دنیا باید بماند؛ اگر پرچم اسلام باید بماند - که باید بماند - این، آن نقش اصلى حکومت ماست. ما که نیامدیم فقط در دنیا چهار صباحى زندگى کنیم و بخوریم و برویم! نه! ما مى‌خواهیم اسلام را ترویج کنیم. ما مى‌خواهیم تا آن حدى که مقدور ماست دنیا را مؤمن به خدا کنیم. ما مى‌خواهیم دین خدا را یارى کنیم. ما مى‌خواهیم در راه دین خدا سیلى بخوریم. ما شکنجه شدن در راه دین خدا را افتخار مى‌دانیم؛ مایه‌ى اعتلا مى‌دانیم؛ آن را جواب خدا در شب اول قبر مى‌دانیم؛ آن را جواب خدا در قیامت مى‌دانیم. شوخى‌مان که نمى‌آید! مبارزه براى دین خداست؛ براى اعتلاى کلمه‌ى حق است؛ براى پیش بردن اهداف الهى و اسلامى در مقابل این دنیاى استکبارى است. مگر مى‌شود ما با اینها دشمن نباشیم و از در دوستى درآییم!؟ من یک وقت عرض کردم: «عزت، حکمت، مصلحت.» عزت یعنى اقتدار الهى؛ احساس اقتدار کردن و اعتزاز به خود. کسى حق ندارد احساس ذلت کند. اگر کسى احساس ذلت کند، از ما نیست. «و للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنین(۳).» در همه‌ى برخوردها، باید احساس عزت کنیم. احساس عزت، البته غیر از احساس تکبر و نخوت است. باید عزیزانه برخورد کنیم. خوشبختانه دیپلماسى ما در طول چند سالى که بنده با آن سروکار و ارتباط دارم، همین‌طور بوده و غیر از این نبوده است. ما هرگز در دیپلماسى خودمان با هیچ‌کس - نه در سطح وزارت خارجه، نه در سطوح رؤساى کشور و رؤساى نظام - هرگز برخورد ذلیلانه و غیر عزیزانه در دنیا نداشتیم. با دوستانمان هم دوست و خنده‌رو و مهربان بودیم. اما عزیز بودیم. بعد، حکمت. یعنى با حسابگرى و حکیمانه کار کردن. شما خداى متعال را توصیف مى‌کنید به «عزیز حکیم». «الغالب الذى لا یغلب». این، عزیز است. یعنى نشان دهنده‌ى آن جنبه‌ى اقتدار الهى. اسمش «عزت» است. غلبه‌ى الهى اسمش عزت است. اما حکمت، آن جنبه‌ى با استحکام کار کردن؛ بر روى پایه‌هاى محکم بنا کردن؛ بر روى زمین محکم گام برداشتن و محکم کارى است. حکمت؛ حکیمانه حرکت کردن؛ یعنى با هوشمندى، با دقت، با بلدى و دور از هر گونه ندانم‌کارى و جهل و غرور حرکت کردن است. و مصلحت! مصلحت معنایش این است که اگر در راهى مى‌رویم، به صخره‌اى رسیدیم و دیدیم صخره را نمى‌شود حرکت و تکان داد، حرکتمان را متوقف نمى‌کنیم. مى‌رویم آن طرف، از بغل صخره یک راه باز مى‌کنیم و مى‌رویم. این، معناى مصلحت است. یعنى علاج‌جویانه با مسائل برخورد کردن، که این با حکمت فرق دارد. همیشه سعى در حل مشکلات کردن و گره‌ها را با زرنگى باز کردن! این سه پایه، در سیاست خارجى و برخورد ما با دنیا، باید محفوظ باشد، تا آن نقش امید، از چهره‌ى جمهورى اسلامى زدوده نشود و این ستاره افول نکند و حرکات اسلامى و ملتهاى اسلامى در ظلمت قرار نگیرند. نکته‌ى دیگرى هم که خواستم عرض کنم، اسلامى بودن پایه‌ى کار ماست. اساس کار ما، اسلامى بودن است. تصور من این است که تظاهرات اسلامى نمایندگان ما باید خیلى زیاد باشد. - در بحث بعدى به این مطلب خواهم پرداخت - عرض کردم: در باره‌ى کار شما، توصیه‌هاى من، یک توصیه‌ى شخصى و یک توصیه‌ى شغلى است. یکى براى شما به عنوان برادر مسلمانى که در خارج از کشور هستید، و یکى براى شما به عنوان دیپلماتى که بارى را به دوش گرفتید و به خارج از کشور رفته‌اید، تا آن را به سرمنزل برسانید. اما توصیه‌ى اول براى شما، به عنوان یک برادر مسلمان. من بارها این مثال را براى شما زده‌ام؛ براى جمع نمایندگان در خارج از کشور نیز، همیشه این را مکرر گفته‌ام و شاید خیلى از شما، این مثال را مکرر شنیده باشید. من مى‌گویم شما مثل کسى هستید که از جو زمین خارج شده و به فضا رفته‌اید. آن‌جا هوا نیست و شما هم محتاج تنفسید. باید یک ذخیره‌ى هوایى با خودتان ببرید، تا بتوانید تنفس کنید. همین هم که حس کردید ذخیره‌ى هوا در حال ته کشیدن است، بلافاصله برگردید، خودتان را از لحاظ هوا تجهیز کنید و باز بروید. نه این‌که به شما بخواهم بگویم که من آن‌گونه نیستم. نخیر؛ بنده هم در این جهت، یا مثل شما هستم، یا مقدارى از شما هنوز عقبتر و پایین‌تر. ما هیچ کدام نباید به دیندارى و استقامت خودمان در این راه مغرور شویم و اطمینان پیدا کنیم و بگوییم: «من دیگر در این شرایط نمى‌لغزم.» خیر؛ اگر شما چنین بودید، نمى‌گفتند روزى پنج نوبت بگویید: «اهدنا الصراط المستقیم.» یک بار دعا مى‌کردید و تمام مى‌شد و مى‌رفت. این‌که به شما مى‌گویند هر روز ده مرتبه - پنج نوبت و هر نوبت دوبار - حداقل، باید بگویید «اهدنا الصراط المستقیم»، به خاطر این است که همه‌ى ما احتیاج داریم دائم متذکر باشیم که راه راستى وجود دارد - که البته همان راه عبودیت الهى، راه بندگى خدا و جدا شدن از بندگى نفس و بندگى هر که غیر خداست - و ممکن است ما از آن راه منحرف شویم و از خدا متضرعانه مى‌خواهیم که «خدایا! ما را در این راه نگه‌دار. ما را به این راه هدایت کن. این راه را به ما نشان بده.» دائم بر سر دوراهى هستیم؛ دائم. حرف مى‌زنیم، جلومان دوراهى است. سکوت مى‌کنیم، جلومان دو راهى است. مرخصى مى‌آییم، دوراهیها همین‌طور پى‌درپى، جلو ما هستند. در محیط کار هستیم، همین‌طور. سختى پیش مى‌آید، همین‌طور. روابط سرد مى‌شود، همین‌طور. روابط خیلى گرم و پرجوش مى‌شود، همین‌طور. دائم بر سر دو راهى هستیم. در این دوراهیها، باید از طرف خداى متعال هدایت شویم؛ زیرا ممکن است بلغزیم. این امکان لغزش را، هرگز فراموش نکنید و براى آن‌که این امکان را هر چه ضعیفتر کنید، خودتان را تجهیز نمایید. از لغزشگاهها اجتناب کنید. جاهایى هست که انسان پایش مى‌لغزد: «چوگل بسیار شد، پیلان بلغزند»؛ آدمها که جاى خود دارند. جاهایى لغزشگاه است. به آن‌جاها نزدیک نشوید. لغزشگاهها انواعى دارد. هر کس نقطه ضعفى دارد. یکى نقطه ضعفش پول است؛ یکى نقطه ضعفش رودربایستى و رفاقت است؛ یکى نقطه ضعفش احترام کردن است؛ یکى نقطه‌ى ضعفش زن است؛ یکى نقطه ضعفش سورچرانى و شکم‌چرانى است. هر کس نقطه ضعفى دارد. آدم خودش نقطه ضعف خودش را خوب مى‌فهمد. به آن نزدیک نشوید. اگر نزدیک شدید، براى خودتان خطر درست کرده‌اید. علاوه‌بر نزدیک نشدن به نقطه ضعفها، باید در تقویت معنوى خودتان کوشا باشید. اول قدمش این است که همین نمازى را که در شبانه روز پنج نوبت مى‌خوانید، با توجه بخوانید. اگر ترجمه‌ى نماز را بلدید، سعى کنید در حال نماز تمرکز پیدا کنید. این تمرکز، امر بسیار مهمى است؛ تا آنچه را برزبان جارى مى‌کنید «حتى تعلموا ماتقولون»؛ بفهمید چه مى‌گویید. آیه‌ى قرآن است دیگر. مى‌گوید که مست مشغول نماز نشوید - «لاتقربوا الصّلاة وانتم سکارى حتى تعلموا ما تقولون. (۴)» - تا بفهمید چه مى‌گویید. مشغول حرف زدن با خدایید؛ این، تمرکز مى‌خواهد. حواس ما پرت مى‌شود. غالباً در حال نماز، ذهنمان به جاهاى دیگر مى‌رود. باید در حال نماز، تمرکزى در خودمان ایجاد کنیم. اگر این تمرکز پیدا شد، قدم بعدش حضور قلب است. من عرض کنم به شما؛ پاداشى که خدا براى حفظ تمرکز و توجه به شما مى‌دهد، حضور قلب است. اگر شما توانستید کلمات و عبارات نماز را با توجه به معانى‌اش بیان کنید، خدا پاداشى چنین نقد در دستتان مى‌گذارد و آن پاداش این است که بعد از لحظاتى، در شما حضور قلب پیدا خواهد شد. به خدا توجه پیدا مى‌کنید و دلتان رقیق مى‌شود. گاهى اشکتان جارى مى‌شود. حالت نیاز در شما پیدا مى‌شود، و این، پاداش آن مجاهدتى است که مى‌کنید، و مهار ذهن را محکم مى‌چسبید که این طرف و آن طرف نرود. این، آن بار عام است. دست همه هست. در اختیار همه هست. مجبور هم هستیم نماز را بخوانیم. نماز سرمایه‌ى بسیار خوبى است. واقعاً باید متوجه باشیم و از خداى متعال، مکرر تشکر کنیم که این نماز را براى ما قرار داد. اگر این نماز را قرار نمى‌داد و واجب نمى‌کرد، چه مى‌شد؟ دور مى‌افتادیم. بى‌نمازها دور مى‌افتند؛ بسیار دور مى‌افتند؛ بسیار پرت مى‌افتند؛ بسیار غافل مى‌شوند و دلهایشان بسیار سخت مى‌شود. بعد هم دعاست؛ همین دعاى کمیل. البته دعاى کمیل، فقط این زمزمه کردن و صدا به صدا انداختن نیست که انسان تباکى کند و اگر کسى با صداى خوش خواند، انسان دلش تکانى هم بخورد و گریه‌اش هم بیاید. این‌که دعاى کمیل نیست. نه این‌که بخواهم بگویم این هیچ فایده‌اى ندارد؛ چرا، بالاخره این هم توجهى است. مرحله‌اى است از توجه است. منتها، قضیه این نیست. قضیه این است که انسان والایى، در حد اعلاى رقت و نورانیت، در مقام مناجات با پروردگار، کلماتى را بر زبان آورده. این آقا - کمیل(۵) - هم که این کلمات را بر زبان آورده، جزو هنرمندترین انسانها در پیدا کردن کلمات زیباست. در حرف زدن معمولى‌اش نیز همین‌طور است. حالا شما ببینید گاهى ما مى‌خواهیم با خدا حرف بزنیم؛ آن جمله‌اش - حتى فارسى‌اش - هم درست به زبانمان نمى‌آید. حالا مفاهیمش که به ذهنمان نمى‌رسد، بماند! این بزرگوار، در آن حد اعلاى نورانیت و رقت و توجه و حضور، از بهترین و زیباترین کلمات، براى رساندن عالیترین مفاهیم دعا و تضرع، استفاده کرده است. خوب؛ اگر بخواهیم از این دعا استفاده کنیم، باید حداقل معناى این کلمات را بفهمیم. بهترین ترجمه‌ها ترجمه‌ى مرحوم طیبى شبسترى است. او مفاتیح را ترجمه کرده است. البته ترجمه‌هاى دیگر هم شده؛ اما بى‌رودربایستى، این از بهترین ترجمه‌هایى است که من تا کنون دیده‌ام. آن ترجمه را پیدا کنید؛ دعاى کمیلش را جدا کنید، یا همه‌اش را با دقت نگاه کنید. اگر نشد همه‌اش را بخوانید، دو صفحه‌اش را بخوانید؛ یک صفحه‌اش را بخوانید؛ هر مقدارش را توانستید. دو صفحه را اگر خواندید و دیدید حالتان نمى‌آید، دو صفحه‌ى دیگرش را نخوانید ... خلاصه، اجتناب از لغزشگاهها و ازدیاد آن ویتامینهاى روحى و معنوى؛ یعنى توجه، تضرع، خداجویى و خداگرایى. اگر بتوانید، نوافل را بخوانید. به خودتان هم اکتفا نکنید. خانمتان هم همین کار را بکند. او از شما محتاجتر است. بچه‌هایتان هم اگر بزرگند، همین کار را بکنند. البته شما اگر محیط خانه را در خارج از کشور، چنین محیطى قرار دادید، دیگر لازم نیست خیلى نگران دختر و پسرتان هم باشید. آنها نیز همین‌گونه حرکت مى‌کنند. من دیدم بعضى افراد نگرانند که «دخترمان بزرگ شده.» شما اگر محیط را این‌طور فراهم کردید، آنها به طور قهرى، دنبال شما مى‌آیند. محیط خوبى درست کنید. البته اگر روحانى خوبى، گوینده‌ى خوبى، معلم خوبى هم بود، چه بهتر! نبود هم، خودتان مى‌توانید. ما در مسائل دینى و تضرع به خدا، هر کداممان به تنهایى خودکفا هستیم. یعنى خدا، این‌گونه قرار داده است. ما مثل بعضى از ادیان دیگر نیستیم. البته در ادیان دیگر هم به طور مطلق این‌طور نیست. آنها هم تضرعها و توجهات شخصى دارند. یعنى همه‌ى ادیان این‌گونه‌اند. دین یعنى رابطه‌ى انسان با خدا. منتها در اسلام، این معنا بسیار واضحتر است. این، در مورد عمل شخصى. اما در برخوردهایتان با دیگران، رعایت اسلام را بکنید. رعایت هیچ چیز دیگر را مقدم بر این نکنید. اگر رعایت چیزهاى دیگر با اسلام منافات نداشت، عیب ندارد؛ رعایت کنید. هر چه دیدید منافات دارد - ولو روابط - رعایت اسلام را بکنید. دیگر بالاتر از این نیست که «اگر من این جلسه را که در آن مشروب «سرو» مى‌شود نروم، روابط به هم خواهد خورد»! عیب ندارد. من عرض مى‌کنم: روابط به هم بخورد؛ نروید. بگویید: «آقا! در این مجلس مشروب داده مى‌شود؛ من نمى‌آیم.» یا «اگر با این خانم که نخست وزیر است، دست ندهم، بر روابط اثر مى‌گذارد.» عیب ندارد. من عرض مى‌کنم: دست ندهید؛ بگذارید بر روابط اثر بگذارد. البته به عنوان کسى که تجربه‌ى ده - دوازده ساله در این کار دارم، عرض مى‌کنم: بر روابط، اثر خوب خواهد گذاشت. جنبش غیر متعهدها در سال ۵۹ در دهلى‌نو، اجلاس داشت. ظاهراً ویژه‌ى نخست‌وزیران بود، یا سران؛ یادم نیست. از کشور ما، مرحوم رجایى یکى دو نفر از برادران را به آن‌جا فرستاده بود. خانم گاندى(۶) مهمانى داده بود؛ از شخصیتها دعوت کرده بود و عبور مى‌کرد و به همه‌شان دست مى‌داد. من هم البته در دهلى بودم؛ اما شرکت نکردم. یک نفر دیگر را براى شرکت در اجلاس از ایران فرستاده بودند. خانم گاندى به این برادر مسلمان رسیده و دستش را هم دراز کرده بود. (خانم گاندى با بسیارى از سیاستمداران فرق داشت و براى خودش شخصیتى بود.) آن برادرمان دستش را بسته بود و گفته بود: «ببخشید!» به زبان فارسى هم گفته بود «خیلى ببخشید!» خانم گاندى فهمیده بود این‌جا یک اشکال فنى وجود دارد؛ و تمام شد! بعد، من با آن خانم ملاقات کردم - وقت ملاقاتى برایم گذاشته بودند و به دیدنش رفتم - وارد اتاقش که شدم، دیدم قبل از ورود من آمده دم در اتاق ایستاده و دستهایش را هم تأدباً به هم چسبانده؛ منتظر است که من داخل شوم. آن آقا هم البته با من آمد و در آن ملاقات حضور داشت. این‌گونه است. ما هم خوشمان مى‌آید که کسى رعایت اصول خودش را پیش ما بکند. رعایت کردن اصول غیر از بداخلاقى است؛ غیر از ناسازگارى است. «نه آقا؛ من اصولم است. من دینم است.» به همه‌ى دانشجویان هم که آن‌جا هستند، همین را بگویید. بعضى از دانشجویان سؤال مى‌کنند: «آقا! در دانشگاه جلساتى درست مى‌کنند که در وضع دانشگاهى‌مان بى‌اثر نیست. البته مشروب هم هست. اجازه مى‌دهید برویم؟» من مى‌گویم: «نه آقا؛ نروید.» اثر کدام است!؟ اینها توهمات است! اگر به این توهمات راه دادید، تا بى‌نهایت، شما را مى‌برد. براى خود بنده هم - البته در دوران ریاست جمهورى - تجاربى از این قبیل پیش آمده بود. پس، در عمل شخصى‌تان، رعایت موازین اسلامى، به صورت دقیق باید انجام گیرد. حجاب اسلامى؛ محرم و نامحرم اسلامى؛ طهارت و نجاست اسلامى؛ نماز اسلامى؛ روزه‌ى اسلامى؛ شرکت در نماز جمعه، و اگر بشود ارتباطات اسلامى؛ ارتباطات با مسلمانان. یادتان باشد، خود و خانواده. یعنى زنتان هم مثل خودتان؛ بچه‌هایتان هم مثل خودتان. اگر همراهى دارید - برادرى، برادر زنى - او هم مثل خودتان است. نمى‌شود گفت که «من خودم رعایت مى‌کنم؛ اما این جوان آمده این‌جا تحصیل مى‌کند؛ برادر من است؛ او رعایت نمى‌کند.» نه دیگر؛ نشد! او هم باید رعایت کند. بالاخره برادر سفیر است دیگر. برادر سفیر هم، این محدودیت را دارد. مى‌خواست برادر سفیر نشود! ... و اما در مورد عمل دیپلماسى؛ یعنى عمل شما در محیط کار به عنوان یک دیپلمات، چیزى که مى‌خواهم عرض کنم این است: اصولى را که جمهورى اسلامى با آنها معروف شده، با سربلندى نگه دارید، نه با خجالت. با سربلندى! و این است که کوبنده است. ببینید! امام، سلمان رشدى را مهدورالدم کردند. در دنیا غوغا شد. یادتان هست؟ اروپاییها یکسره سفیرهایشان را از تهران خواستند. بنده، همان وقتها سفرى به یکى دو کشور اروپایى داشتم؛ به همین یوگسلاوى و رومانى و اینها. خبرنگارها ریختند سر ما که «آقا؛ این قضیه‌ى سلمان رشدى چیست؟» گفتیم: «بله؛ این قضیه‌ى بسیار مهمى است که امام فرمودند. این کار هم خواهد شد.» بنا کردند از اطراف خدشه کردن: «چطور شما چنین حکمى کردید!؟ چطور شما دخالت مى‌کنید!؟» قرص و محکم ایستادم و گفتم: «امام تیرى شلیک کرده‌اند و این تیر همین‌طور مى‌رود. خوب هم هدف‌گیرى کرده‌اند و تا به هدف نخورد، نمى‌افتد.» الان هم همین را مى‌گویم. معتقدم این تیر، روزى به هدف خواهد خورد. شاید بعضى، آن روز خیال مى‌کردند که «حالا شدت و به این وضوح هم لازم نیست.»نه آقا! الحمدللَّه، چند صباحى بیشتر نگذشت که همانهایى که با اخم، سفیرها را برده بودند، یکى یکى به در خانه‌ى آقاى دکتر ولایتى آمدند و گفتند «آقا، ببخشید! اشتباه شده است.» آن وقت یکى یکى، سفیرها را برگرداندند. ایشان هم بحمداللَّه، با عزت، یکى‌یکى اینها را قبول کرد و آمدند سرجایشان. قضیه چنین است. اصول ما اینهاست. اصول را با سربلندى حفظ کنید: «آقا! شما طرفدار اصولگرایى اسلامى هستید؟» جواب: «بله! اصولگرایى را شما چه معنا مى‌کنید؟ پایبندى به اصول، مگر بد است!؟ خوب؛ اصول انسانیت، اصول حقوق بشر؛ اینها همه‌اش اصول است دیگر. اصول اسلام هم یک نوع اصول است.» از اصولگرایى فرار نکنید. اینها آمدند اسمى درست کردند: بنیادگرایى؛ اصولگرایى! این را اول بمباردمانش کردند. حالا به پیشانى هر کس مى‌زنند، او باید فرار کند که «نه آقا، من اصولگرا نیستم.» مثل این ساده لوحهاى الجزایر. پرسیدند: «شما اصولگرا هستید؟» گفتند: «نه، نه، نه!» آخرش هم، این‌طورى شد. اصولگرا نبودن، همین است دیگر! باید گفت: «بله؛ من مسلمانم. من اسلامى هستم.» تا او بترسد. او مى‌داند، کسى که اسلامى بود، جهادش هم اسلامى است؛ شهادت‌طلبى‌اش هم اسلامى است. و آن وقت مى‌ترسد. امروز واللَّه، امریکا از ما مى‌ترسد. من قسم‌جلاله خوردم که باور کنید. باید هم بترسد! آنچه که در دنیا امروز تهدید کننده است، بمب اتم و موشک اتمى نیست. آن، حامل یک سخن درست بودن است. آن، ما هستیم که حامل یک سخن درستیم. اگر ما درست عمل کنیم؛ مؤمنانه برخورد کنیم؛ شجاعت اسلامى لازم را براى خودمان حفظ کنیم؛ از اسلام مایه نگذاریم و از کیسه‌ى خلیفه خرج نکنیم، مطمئناً دشمن در مقابل چنین موضعى، آسیب پذیرى دارد. وقتى امریکا و امثال امریکا از ما راضى مى‌شوند که ما از این اسلام صرف‌نظر کنیم. کسى حاضر است از اسلام صرف‌نظر کند؟ اگر مى‌خواهیم از اسلام صرف‌نظر کنیم، خوب؛ چرا ما باشیم!؟ چرا من باشم!؟ یک دستگاه دیگر بیاید حکومت کند. چه لزومى دارد!؟ مردم ما را مى‌خواهند چه کنند!؟ براى خاطر اسلام است. مردم، من و شما را براى خاطر اسلام مى‌خواهند؛ چون نوکر اسلامیم؛ چون اعلام کردیم که ما حرکتمان براى اسلام است. اگر از اسلام صرف‌نظر نکنیم، «و لن ترضى عنک الیهود و لاالنصارى(۷).» من گفتم این، یکى از معجزات قرآن است. الانش هم همین‌طور است. سابق، یک وقتهایى خیال مى‌کردیم که این، مال آن زمان بوده است. گفتیم: این، در زمانى این‌گونه بوده. بله، «لن». اما امروز چه اهمیت مى‌دهند که یکى مسلمان باشد. حالا با مسلمانى مخالفند؛ با همه‌ى مراحلش مخالفند؛ با بعضى مراحلش به شدت مخالفند (مثل مرحله‌اى که ما در آن هستیم). با مرحله‌ى مسلمانى سارایوو مخالفند؛ همان مرحله‌ى ضعیفى که شما دیدید و دیگران هم دیدند و من هم دیدم. یک مسلمانى‌رقیقى دارند؛ اما این را هم حاضر نیستند تحمل کنند. پس فردا هم نوبت آلبانى است. اگر بتوانند، پدر مسلمانان اروپا را مى‌خواهند درآورند! البته ان‌شاءاللَّه نمى‌توانند. حفظ اسلام، ترجیح اصول‌انقلاب و اسلام بر همه چیز دیگر است. خبرنگار مى‌پرسد، رهگذر مى‌پرسد، کارمند جزء وزارت خارجه مى‌پرسد: «آیا شما در بعضى از اصول زمان امام تجدید نظر کردید؟» باید قرص و محکم جواب بدهید: «ابداً!» این‌گونه جواب بدهید. نگویید: «این‌که حالا خبر را به بالاها نمى‌برد!» چرا؛ خبر را به بالاها مى‌برند. به علاوه، شما چنین چیزى را نباید بگویید؛ چون خلاف واقع است. مى‌بینید در دنیا چه جنجالى بود! هنوز هم هست. البته بحمداللَّه به آن شدت اول نیست. مى‌گفتند: «دوران جدیدى آغاز شده و اینها از اصول دوران امام صرفنظر کرده‌اند.» این، براى چیست؟ این حرفها چه فایده‌اى براى آنها دارد؟ این، براى آن است که امیدهایى را که اول اشاره کردم، خاموش کنند و در دلها از بین ببرند. این هم توصیه‌ى من در یک جمله ... چون دیگر وقت نماز هم نزدیک شده است، بیشتر از این ادامه ندهم. توصیه در مورد شما، به عنوان یک دیپلمات است. البته توصیه‌هایى در زمینه‌ى کارى وجود دارد که شما بحمداللَّه واردید. در وزارت خارجه هم، همه‌ى این مسائل، تذکر داده مى‌شود. حضور در کشور میزبان؛ ارتباط با مسائل آن کشور به طور دقیق؛ شناسایى مسائل آن کشور؛ دانستن حقایق امور در آن کشور (نه مثل تحلیلهایى که بیگانه‌ها از ما مى‌کردند و مى‌کنند، و مى‌دیدیم تحلیلهایى ابلهانه است. تحلیل صحیح؛ تا دیپلماسى ما، یک دیپلماسى کامل و مرتبط با حقایق امور و تصمیم گیرنده به روز و به وقت شود.) ان‌شاءاللَّه خداوند هم کمکتان خواهد کرد. بحمداللَّه وزارت خارجه‌ى ما، از دستگاههاى خوب ماست. این خوبى و این طهارت را، هر چه مى‌توانید افزایش دهید. این را که هست، حفظ کنید و نگذارید به آن خدشه‌اى وارد شود. نگذارید که دنیاطلبى، جاى آرمان‌طلبى را بگیرد. این تکلیف، چند صباحى بر عهده‌ى ماست. شما هم که تا آخر عمرتان سفیر نیستید. این چند صباح سفارت را، با حداکثر دقت، پارسایى، رعایت و شجاعت، ان‌شاءاللَّه پیش ببرید، تا خداى متعال هم در همه‌ى امور به ما کمک کند. والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته ۱) نساء: ۱۴۱. ۲) جواهر الکلام / ج ۳۸ / ص ۱۹۴ ۳) منافقون: ۸. ۴) نساء: ۴۳. ۵) کمیل بن زیاد بن فهیک النّخعى. ۶) ایندیرا گاندى: ۷) بقره: ۱۲۰.  
562
1371/05/14
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس جمهور گامبیا
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57953
ارتباط و همکاری با ملّت‌های مسلمان در کشورهای مظلوم و محروم آفریقا، یکی از اهداف سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است و تحکیم ارتباطات و پیوندهای میان کشورهای اسلامی مسئله‌ای لازم و مورد تأکید است. قارّه‌ی آفریقا مظلوم است. در طول سالیان متمادی، استعمارگران و قدرت‌های بزرگ، ثروت‌های عظیم خدادادی در قارّه‌ی آفریقا را به غارت برده‌اند. مردم این قارّه شایسته‌ی برخورداری از زندگی مطلوب انسانی هستند و برای این منظور، ضرورت اتّحاد، همکاری و نزدیکی ملّت‌های مسلمان اهمّیّت بیشتری پیدا کرده است. توانایی‌های فنّی ایران در زمینه‌ی اکتشاف نفت، امکان مناسبی برای کمک به کشور گامبیا است. امیدواریم که در سایه‌ی نتایج این همکاری‌ها، بسیاری از مشکلات ملّت مسلمان گامبیا حل شود.
563
1371/05/07
بیانات در دیدار جمعی از روحانیون
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2628
null
564
1371/05/05
بیانات در دیدار اعضاى «کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29683
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم اولاً، خوش آمدید و خسته نباشید. تشکر از برادران و خواهران، حرف اول ماست. گزارشی که آقای چینی فروشان لطف کردند، خیلی خوب است. یعنی همه یا بسیاری از آن چیزهایی که ما می‌خواهیم سفارش کنیم، بحمدالله مورد نظرتان هست و این ما را خوشحال می‌کند. من هم اگر بخواهم به شما به عنوان کانون - مجموعه‌ی این مؤسسه‌ی فرهنگی - سفارشی بکنم، همینهاست: تولید کنید و در تولید، محتوا و تکنیک را، رعایت کنید. مخاطبین خودتان را بیابید و حقیقتاً آنها را مخاطب قرار دهید. تلاشتان را توسعه، عمق و کیفیت دهید. به مسائل بیرون کار، از جمله جناح‌بندیهای باندی و خطی و سیاسی، آلوده نشوید. اینهاست که هر کسی را که بخواهد کار درستی بکند گرفتار می‌کند. دامن از آنها برچینید و رها کنید و یا نگذارید آلوده شوید. اینها همان نکاتی است که قاعدتاً توصیه‌های کلی من به جناب عالی و بقیه برادران و خواهران مسؤولی است که در این‌جا هستند. البته اگر شما به‌طور دقیق در گزارش بیاورید که مثلاً ما در این زمینه این کارها را کرده‌ایم، طبعاً برای من روشنتر و گویاتر خواهد بود. اگر شما احساس می‌کنید که من به کانون شما و به کار شما و به سرنوشت این کار علاقه دارم، آن گونه گزارشها قاعدتاً بیشتر بنده را خوشحال خواهد کرد. در مورد این سؤالها هم که اشاره کردید، بعضی جوابش به عهده‌ی من نیست. این‌که شما فرض بفرمایید از لحاظ مالی به فکر باشید، کتابخانه‌ها را همه جا ببرید و به اصطلاح، سطحش را توسعه دهید یا کیفیتش را بالا ببرید، این مربوط به خودتان است. شما مدیرید. نگاه کنید ببینید اقتضای کارتان چیست و چگونه باید عمل کنید. من بیرون از محیط کار شما، چگونه می‌توانم در این زمینه‌ها نظر بدهم؟ البته درباره‌ی بعضی از این مسائل، می‌توانم نظرم را بدهم. مثلاً این‌که ترجمه کتابهای خارجی، خوب است یا نه؟ من اعتقاد دارم که ما نباید از ترجمه که باب بسیار وسیعی در فرهنگ است، خودمان را محروم کنیم. آثار خیلی خوب در نوشته‌های خارجی هست که می‌توانید از آنها استفاده کنید. هیچ ملتی از ترجمه بی‌نیاز نیست؛ بخصوص ملت ما. زیرا ما در بسیاری از عرصه‌های زندگی، از جمله در عرصه‌ی کار فرهنگی و دستاوردهای فرهنگی و محصولات فرهنگی حقیقتاً عقب هستیم. یعنی در این چندین ده سال گذشته - قبلش را کاری ندارم - که جلو چشم ماست، خیلی کم‌کاری داریم. ملت، روشنفکرها و دست اندرکاران فرهنگی ما، واقعاً آن کاری را که باید، نکرده‌اند. من یادم هست که زمانی مرحوم آل احمد، در صحبتهایی در سال ۴۷ در مشهد - که یک سال قبل از فوتش بود - ادعا می‌کرد و می‌گفت: «ما در تمام طول دوران ورود فرهنگ نو به کشورمان، دوتا یا یکی بیشتر، ترجمه‌ی خوب نداریم.» ادعای او این بود. یعنی می‌گفت: «ترجمه‌های خوب، صورت نگرفته است.» الان هم من می‌بینم گاهی بعضی از این آثاری که ترجمه می‌شود - چه آثار فرهنگی محض، چه بعضی محصولات فرهنگی از قبیل رمانها - خوب است. البته بعضی از کارهای علمی هم که ترجمه می‌شود، انصافاً خوب، و از میان آنها تعدادی به درد بخور است. در مقوله‌ی داستان و رمان که اشاره کردم - و شما اطلاع دارید که قدری با این مقوله مرتبطم - دستمان واقعاً خالی است. ما در داخل کشور، هیچ کار بزرگی نداریم. ما اصلاً مشابه کارهای بزرگی را که در کشورها و ملتهای دیگر در این زمینه وجود دارد، نداریم. نه مشابه فرانسویها، نه مشابه روسها و نه بعضی از ملتهای دیگر. اینها خلأهایی است که باید پر شود. لکن مادامی که پر نشده، ما از ترجمه‌های خوب می‌توانیم استفاده کنیم؛ از جمله آثار کودکان و نوجوانان، که کار شماست. منتها مثل همه‌ی کالاهایی که شما وقتی می‌خواهید به خانه‌ی خودتان ببرید و به فرزندانتان بدهید، سعی می‌کنید که سلامت آن را مورد تأکید قرار دهید و از آن خاطرجمع شوید، این کالای فرهنگی را هم باید از سلامتش خاطرجمع باشید. در مورد تصویرگری دختران زیر نه سال، باید بگویم که تصویر هیچ حکم شرعی ندارد. اگر بخواهید فقط تصویر را از باب حکم شرعی ملاحظه کنید، شما برای سن نه سال هم که تصویر بی‌حجاب بکشید، نه کشیدنش حرام است، نه نگاه کردنش حرام است. منتها این‌جا قضیه، قضیه‌ی حکم شرعی شخصی نیست؛ قضیه‌ی انتقال یک فکر و انعکاس یک منش است. اگر این است، دیگر فرقی نمی‌کند بین دختر هشت سال و نیمه و نه سال و نیمه؛ که شما بگویید: «حالا سر تمام شدن نه سالگی، قضیه فرق کند.» نه. چه تفاوتی می‌کند؟ در حالی که از لحاظ حکم شخصی، فرق می‌کند. فرق است بین دختری که مثلاً آمده جلو ما و اگر نه سال تمام باشد، نگاه کردن به او حرام است. اگر کمتر باشد، نه. این، حکم شرعی فردی است. اما وقتی که از دیدگاه بازتری به مسأله نگاه می‌کنید، تصویر شما، فیلم شما و آن نقاشیهایی که در کتابها استفاده می‌کنید - تصویرگری کتابهای کودکان - اینها هیچ کدامش از جنبه‌ی شخصی و شرعی، نباید مورد مداقه قرار گیرد؛ والّا همان‌طوری که عرض کردم، نه زیر نه سال، نه روی نه سال، هیچ حرمتی ندارد. اما وقتی که می‌خواهید مخاطب شما که یک دختر بچه است، از آن استفاده‌ی خوب ببرد، طبعاً هر چه برای شما «ارزش» است، در آن باید منعکس شود. از جمله حجاب که باید منعکس شود. همان‌طور که شما وقتی شرح حال یک دختر را می‌نویسید، حتماً خواندن نماز صبح را در آن می‌گنجانید، این را هم باید بگنجانید. از این دیدگاه باید به مسأله نگاه کنید. خرافه و افسانه نیز، همین‌طور است. افسانه، با داستانی که منطبق بر واقعیات است، تفاوتش همین است که مبالغه‌هایی در افسانه هست. ممکن است چیزهای خیلی بدی باشد، ممکن است خیلی هم بد نباشد. وقتی شما وقایع را مبالغه‌آمیز کردید و رنگ و روغنهای غلیظ به آن زدید و به ابعاد آن با واقعیت، یک مقدار فاصله دادید، می‌شود افسانه. وقتی آن را برگرداندید به ابعاد حقیقی خودش و صحنه را منعکس کردید، می‌شود داستان. همه جا می‌توانید این کار را بکنید. بنابراین، افسانه، چه عیبی دارد؟ من البته نمی‌دانم چه نوع افسانه‌ای مورد نظر شماست و راجع به چه چیز می‌خواهید بحث کنید؟ یک وقت هست که وقایع و حقایق دینی و داستانهای مذهبی را به عنوان افسانه ذکر می‌کنند. این، به اصطلاح یک ترفند است. ما گاهی اوقات می‌بینیم ماجراهای پیغمبران، به‌عنوان «افسانه‌ی پیغمبران» نقل می‌شود. یا ماجرای آفرینش، که در قرآن به آن تصریح شده، به عنوان «افسانه‌ی آفرینش» منعکس می‌شود. این البته غلط است. اما چیزی که واقعاً افسانه است، این چه مانعی دارد؟ مسأله‌ی موسیقی - همان‌طور که گفتید - مقوله‌ی پر ریبه‌ای است؛ یعنی صاف نیست. به نظر من می‌رسد که کانون، خودش را اسیر این قضیه نکند. این‌که در گذشته، در کانون موسیقی یاد می‌داده‌اند، مقوله‌ای دیگر است و معنا و جهتی دیگر دارد. شما امروز در این فضایی که وجود دارد و در این محیطی که هنوز هم قضیه‌ی موسیقی به صورت درست در ذهنها باز نشده، خودتان و این دستگاهی را که این همه احتیاج به فراغت بال و سبکباری برای حرکت دارد، چرا بی‌خود دچار زحمت کنید!؟ بگویید این بخش از کار ما، فعلاً تعطیل است تا بعداً ببینیم چه می‌شود. مطلبی که من فراتر از این مطالب می‌خواهم به شما برادران و خواهران عزیز عرض کنم، این است که مقوله‌ی فرهنگ - همچنانی که اهالی درد و سوز می‌دانند - در کشور ما مقوله‌ی مظلومی است. انقلاب ما انقلابی مبتنی بر یک منش و نگرش فرهنگی بود و هر حرکت ارزشی، این خصوصیت را دارد. ما باید بیش و پیش از تلاشهای دیگر، به تلاش فرهنگی اسلامی می‌پرداختیم؛ یعنی روشن کردن و تبیین فرهنگ اسلام، با همان وسعتی که مفهوم و معنای فرهنگ دارد. دور از انحراف، دور از خرافه‌گرایی، دور از تنگ‌نظری و جمود، دور از ملاحظه‌کاری و ترس از این و آن؛ که «حالا مثلاً در دنیا این‌طور است.» فرهنگ و محیط غرب، محیطی است که علی‌رغم این‌که سعی دارد خودش را به آزاداندیشی معروف کند، به شدت متعصب است. شاید در مقولات دیگر هم باشد؛ اما در مقوله‌ی فرهنگ، به شدت متعصب و سختگیر است. یعنی هر فرهنگی غیر از فرهنگ اروپایی، به شدت مورد تحقیر، اهانت و فشار قرار می‌گیرد. اروپای مدعی تسامح و سهل‌نگری و آزاد اندیشی و بلندنظری و دوری از تحجر و جمود، در مقوله‌ی فرهنگ به شدت سختگیر و متعصب است. هر آنچه که غیر از فرهنگ اروپایی است، نامهای مختلفی پیدا می‌کند. از «وحشیگری» و «بربریت» بگیرید تا «ارتجاع» و «عقب افتادگی»؛ تا «غیر قابل اعتنا» بودن. یعنی همان احساس قدیمی و باستانی اروپا، که هر چه ماورای یونان بود «بربر» بود و «بربرستان»، همچنان در عمق جان شهروند اروپایی که در فضای فرهنگی اروپا و غرب زندگی می‌کند، وجود دارد. البته این تعصب، در اقمار فرهنگی اروپا، یعنی امریکا و استرالیا هم عیناً وجود دارد. در آن‌جا همین امروز هم روحیه‌ی یونانیان و تحقیر بربرها وجود دارد. لذا شما می‌بینید مثلاً با حجاب، به شدت مبارزه می‌کنند. نه به این دلیل که حجاب، تحمیلی بر زن است؛ نه. انواع تحمیلهای گوناگون را بر زن روامی‌دارند و هیچ مسأله‌ای برایشان نیست. از جمله، تحمیل کار سخت، تحمیل اهانت، تحمیل ریختن آبرو و حیثیت زن به عنوان عنصر و یکی از دو جنس اصلی آفرینش. اینها تحمل می‌شود. اما این یکی تحمل نمی‌شود. چرا؟ چون این، مخالف فرهنگ اروپاست. شما دیدید که در همین چند سال اخیر، در اروپا - در فرانسه و در چند جای دیگر، از جمله آلمان - با حجاب مبارزه شد. چند نفر خودشان می‌خواستند با روسری به مدرسه بروند. گفتند: «اصلاً نمی‌شود!» و با آن مبارزه کردند! از آن طرف، می‌بینید که همه جا دم از استانداردهای جهانی می‌زنند. وقتی می‌خواهند بگویند که فرضاً جمهوری اسلامی، این تکالیف را باید انجام دهد، چیزی که بیش از همه رویش تکیه می‌شود این است که «ایران خودش را باید با استانداردهای جهانی تطبیق دهد.» استانداردها، یعنی همین چیزها! یعنی چیزهایی که منطبق با الگوی فرهنگ غربی است. پس، این سختگیری و فشار، از طرف غربیها، همواره وجود دارد. هر وقت که یک فرهنگ غیرغربی، بخصوص فرهنگ اسلامی که فرهنگی است مهاجم و برای خودش مکانتی قائل است و حالت هجومی و ضعف و انکسار و هزیمت ندارد، بخواهد جایی خودنمایی کند، به شدت مورد تحقیر و فشار قرار می‌گیرد. با توجه به این مسائل و آنچه در طول این چند ده سال اخیر بر ما گذشت - بخصوص در این صد و پنجاه، دویست سال اخیر که فرهنگ غربی در داخل کشور ما راه باز کرده - بایستی در این زمینه‌ها خیلی تلاش می‌کردیم. باید خیلی کار می‌کردیم. بایستی این حقایق فرهنگی اسلام را تبیین می‌کردیم. این کارها متأسفانه نشده است. هر وقت هم کسانی خواستند در گوشه‌ای سربلند کنند و حرکتی در این زمینه انجام دهند، انواع و اقسام فشارها و هو و جنجالها روی سرشان ریخته و از این‌که بتوانند کارشان را انجام دهند، مانع شده است. الان هم بچه مسلمانها در داخل جامعه‌ی ما، واقعاً غریبند! در جامعه فرهنگی ما، بچه مسلمانها غریبند. کسی را که می‌خواهد با معیارها و ارزشهای اسلامی فیلم بسازد؛ کسی را که می‌خواهد با معیارها و ارزشهای اسلامی کتاب بنویسد، حاضر نیستند در محدوده‌ی روشنفکری جامعه راه دهند. اصلاً حاضر نیستند قبول کنند که این هم یک روشنفکر است. حاضر نیستند و تحمل نمی‌کنند. این، همان فشار فرهنگ مسلط غربی است که متأسفانه در کشور ما هم هنوز هست؛ در جامعه‌ی ما هنوز فعال و سرپاست و حتی جنبه‌ی تهاجمی هم دارد. ملاحظه بفرمایید! ما از اول انقلاب تاکنون، یک کتاب درست و حسابی، یک فیلم درست و حسابی و هنری در مورد انقلاب نداریم. ببینید کارهایی که در تلویزیون در زمینه‌ی مسائل انقلاب می‌شود، چقدر ابتدایی است و کم و کسری دارد! این به آن خاطر است که طی این سیزده سال، روی این زمینه، هیچ کار نشده است. یعنی ما به عنوان افرادی که برای انقلاب، به اصطلاح، می‌خواهیم دل بسوزانیم، این کار را نکردیم که یک عده آدم درست و حسابی را بنشانیم دور هم و بگوییم شما بیایید یک فیلم بسازید و سرگذشت انقلاب را برای ما بیان کنید. اکثر کارها، تکه پاره و کوچک و ناقص و غالباً دچار کمبودها و کج‌فهمی‌هاست. اینها را گوشه و کنار، در دست و بال این مراکز رسمی، می‌توان دید. یک وقت جوانهایی هم در گوشه‌ای پیدا می‌شوند و همین کارهای هنری و به اصطلاح سینمایی انجام می‌دهند که غالباً مورد تهاجم سردمداران امور که مسؤولین رسمی فرهنگ کشور هستند، قرار می‌گیرد! بچه مسلمانهای ما بسیار با استعدادند. من واقعاً وقتی به اینها نگاه می‌کنم، می‌بینم حقیقتاً روحیه‌ی انقلابی، آن چنان توان رشد به این بچه‌ها داده که از خیلی از هنرمندهای قدیمی ما با هنرتر شده‌اند. من می‌بینم فیلم‌سازان کشور، می‌نشینند، زحمت می‌کشند، فیلم می‌سازند؛ با یک فیلمنامه‌ی بی‌معنی بی‌محتوای بدون جهتگیری صحیح. اصلاً هیچ جهتگیری ندارد. معلوم نیست این فیلم چه می‌خواهد بگوید!؟ هیچ چیزش درست نیست. با این‌که در بین هنرپیشه‌ها و بازیگران ما، آدمهای قوی و خوبی هستند، اما هرگز چیز درست و حسابی ارائه نمی‌دهند. اما بچه مسلمانهای ما وقتی وارد مقوله‌ای می‌شوند، به همان اندازه که تشویق می‌شوند، به همان اندازه که برایشان جایی باز هست، می‌بینیم آثار خوب ارائه می‌دهند. معلوم می‌شود استعداد در اینها خیلی خوب است. متأسفانه فرهنگ رسمی ما، به این چیزها نپرداخته است؛ مراکز رسمی فرهنگی، به این چیزها نپرداخته‌اند و اینها مظلوم واقع شده‌اند. شما باید این خلأ را پر کنید. خلاصه‌ی حرفم این است: شما گوشه‌ای از محدوده‌ی رسمی فرهنگید. آن تولیت فرهنگی جامعه، یک بخشش مربوط به کانون است که شما باشید: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. تا آن‌جا که می‌توانید در این زمینه کار کنید و از هو و جنجالها نترسید. از این‌که به شما بگویند مرتجعید، اصلاً نترسید. از این‌که بگویند متحجرید و نمی‌فهمید، اصلاً ملاحظه نکنید. خودشان متحجرند. آنهایی که به شما می‌گویند متحجر، خودشان ملتفت نیستند که حرف چه کسی را می‌گویند و از دهان چه کسی حرف می‌زنند! این حرف از زبان متولیان فرهنگ مسلط جهان است؛ یعنی فرهنگ غرب. آنها خودشان متحجرند. غربیها متحجرند. برایشان هر چیز که مخالف حرف خودشان باشد، غیر قابل تحمل است. ما که همه‌ی آنچه را که از پدیده‌های فرهنگی وجود دارد با سعه‌ی صدر تحمل می‌کنیم. بیش از اندازه‌ی لازم تحمل می‌کنیم. آنها هستند که تحمل نمی‌کنند و حاضر نیستند فرهنگی غیر فرهنگ خودشان را تحمل کنند. بنابراین، از این تهمتها و اهانتها نترسید. شما روشنفکرید؛ شما روشن بینید؛ شما دلسوزید؛ شما آن به اصطلاح بنای نو هستید. نهال نوی که امید به آن هست، شمایید. بروید ان‌شاءالله دنبال کار فرهنگی صحیح و انقلابی و درست و آن را در محیط کار خودتان تأمین کنید. توقع بیشتری هم نداریم. در همان محدوده‌ی کار خودتان و آن مقداری که مسؤولیت شماست. البته کم هم نیست. کوچک هم نیست. محدوده‌ی بسیار مهمی است؛ چون مخاطبش کودکانند. کار کنید تا ببینیم خدای متعال چه خواهد کرد. ان‌شاءالله به کار شما، برکت خواهد داد و تأثیر آن را بیش از تأثیر کار کسانی خواهد کرد که به ظلم و زور. فرهنگی را که مورد علاقه و عقیده‌شان است، بر مردم تحمیل می‌کنند. این، عرض ما خدمت شما برادران و خواهران بود. ان‌شاءالله موفق باشید. البته اشاره به ضعفها و مشکلات مالی کردید. اینها هم هست؛ اما اینها را باید تا حدود زیادی تحمل کرد. وقتی که انسان می‌بیند مشکل زیاد است، باید تلاشش را زیاد کند. وقتی می‌رسیم به جایی که سخت است و نمی‌شود آن‌جا را کند، باید ضربه را قویتر وارد کنیم و قوت را بیشتر کنیم تا خداوند هم کمک کند. والسّلام علیکم و رحمةالله.  
565
1371/04/31
گزیده‌ای از بیانات در دیدار نلسون ماندلا
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57961
مقاومت آقای ماندلا، رهبر کنگره‌ی ملّی آفریقا، در مبارزه علیه رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی قابل ستایش است. ملّت ایران به حقّانیّت مبارزات مردم این کشور ایمان و اعتقاد دارد. حضور و نقش مردم آفریقای جنوبی در صحنه‌های مختلف مبارزه با رژیم نژادپرست حاکم بر این کشور، بسیار مهم است. در شرایطی که اقلّیّت سفیدپوست حاکم بر سرنوشت ملّت آفریقای جنوبی امکانات سیاسی و اقصادی خود را همراه با فشارهای اجتماعی و تلاش عظیم دیپلماسی و خشونت علیه مبارزات بحقّ مردم آن کشور به کار گرفته است و برای ایجاد اختلاف و تفرقه بین گروه‌های قومی و سیاه‌پوستان برنامه‌ریزی و تلاش می‌کند، رهبران مبارزات ضدّنژادپرستی باید از تمامیِ ظرفیّت‌های خود برای به زانو درآوردن رژیم آپارتاید استفاده کنند؛ در این زمینه، حضور مردم در صحنه بهترین و مؤثّرترین سلاح خواهد بود. غرب، به‌ویژه آمریکا، در اغلب جنایات بزرگ جهانی دخالت داشته است. آمریکا و دولت‌های بزرگ اروپایی هیچ گونه انگیزه‌ی واقعی برای مبارزه با نژادپرستی ندارند و ادامه‌ی حیات رژیم مفتضح آفریقای جنوبی تنها تحت حمایت‌های همه‌جانبه‌ی اروپا و آمریکا ممکن شده است؛ امّا ملّت و دولت مسلمان ایران، با امید به فرا رسیدن روزی که آفریقای جنوبی آزاد، مستقل و برخوردار از حاکمیّت مردم آن کشور باشد، به حمایت‌های سیاسی و معنوی بدون قیدوشرط خود از مبارزات عدالت‌خواهانه‌ی مردم این کشور ادامه خواهند داد.
566
1371/04/22
بیانات در دیدار فرماندهان گردان‌های عاشورا
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2627
null
567
1371/04/22
بیانات در دیدار اعضاى «دفتر ادبیات و هنر مقاومت» حوزه‌ى هنرى سازمان تبلیغات اسلامى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29858
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم برادران و خواهران عزیز؛ خیلی خوش‌آمدید. ما از کتابهای آقایان تقریباً همه‌اش را خوانده‌ایم و استفاده کرده‌ایم. انصافاً کارهای بسیار برجسته و جالبی است. بعضی از لحاظ هنری، خوب و از لحاظ کار نویسندگی بسیار خوب است. در بعضی آثار، آن نفس بسیجی، خیلی خیلی نمایان است. این کتابها هر کدام بخشی از حقیقتی را که ما امروز لازم داریم، تأمین کرده است. از آقایان بسیار متشکریم. خداوند کمک و تأییدتان کند. من پشت جلد هر یک از این کتابها، چند کلمه‌ای هم یادداشت کرده‌ام. تقریظ گونه‌ای؛ اظهار علاقه و ارادتی، یا احیاناً اظهارنظری ... بعضی کتابها جنبه‌ی نقد هم دارد. البته بعضی از آنها نکته‌هایی هم داشت که مثلاً ایجاب می‌کرد نسبت به آن کار، توجه بیشتری پیدا شود. لکن آنچه که در قلب و روح و احساس من نسبت به این کارها هست، ستایش و احترام و تجلیل است. انصافاً بسیار بسیار خوب بود. در کتاب آقای بایرامی - هفت روز آخر - که مشغول خواندن آنم، حادثه، انصافاً حادثه‌ی بسیار تلخی است. حادثه‌ی همان چند روزی است که فرار ارتشیها و حمله نیروهای عراقی پیش آمد. آن چیزی که آدم از روز حادثه می‌داند، با آن چیزی که وجود داشته، خیلی فرق می‌کند. از دور می‌گویند که نیروهای ارتش فرار کردند و اسلحه‌هایشان را انداختند و چه کردند؛ ولی وقتی انسان خاطره را می‌خواند، می‌بیند شنیده‌ها با آنچه در واقع وجود داشته، بسیار متفاوت است. شما ببینید اگر این قلم نباشد و این حقایق را ننویسند، چقدر از حقیقت، مکتوم خواهد ماند! حقایق دانستنی که باید دانسته شود، ندانسته می‌ماند. غالب این کتابها در مورد بسیج بود. یکی دو کتاب هم در مورد ارتشیهاست. فضای قصه‌ای که ایشان نوشته‌اند، فضای بسیجی است. من وقتی خواندم، دیدم که این فضا، فضای اصلی نیست؛ یعنی چیزهایی آن‌جا وجود دارد که مربوط به بسیج نیست. لکن کتاب، از لحاظ کار نویسندگی و کار هنری، بسیار خوب است. بعد که کتابهای دیگر ایشان را خواندم، فهمیدم که برداشتهای ارتشی، در محیط بسیجی، در حقیقت بازسازی شده و مجموعه‌ی اینها، یک داستان شده است. به‌هرحال، کتابها، کتابهای خوبی است. بعضی از اینها حتماً باید به زبانهای بیگانه ترجمه شود. واقعاً ترجمه‌ی بعضی از اینها، واجب است. البته همه‌اش این‌طور نیست. بعضی از اینها فقط مصرف داخلی دارد که باید خودمان بخوانیم و استفاده کنیم؛ لکن بعضی از آنها هست که اگر در بیرون منعکس شود و مردم بدانند که چه گذشته، به نظر من حقیقت انقلاب، در خارج از ایران منعکس خواهد شد. کتابهایی که این برادران بسیجی نوشته‌اند، در همان مایه‌های بسیجی و از همین قبیل است. حالا شما مطلبی را که می‌خواستید بفرمایید ...(۱) بسیار خوب. من حالا چند جمله‌ای عرض کنم؛ باز اگر برادران مطلبی خواستید بفرمایید، من هم مایلم که بشنوم. در مورد این کار، عقیده‌ام این است که در هنر انقلاب و در این بخش - یعنی بخش داستان و خاطره و این چیزها - باید دنبال یک «جست» نو باشیم. (وقتی از گوشه درخت کهنه‌ای یک شاخه‌ی جدید بیرون می‌زند، به تعبیر مشهدیها، می‌گوییم: جست.) باید عرض کنم که هنر نویسندگی و داستان‌نویسی در انقلاب، بدون این‌که ما خواسته باشیم سرمایه‌گذاری کنیم، امروز خودش را نشان داده است. این، از همان جوششهای طبیعی است؛ چون صادقترین جوششها آن است که بدون درخواست و تقاضا، خود را نشان دهد: «پری‌رو تاب مستوری ندارد / چو در بندی، سر از روزن برآرد.» بله؛ درها همه بسته است - همین که ایشان(۲) می‌گویند. امکانات نیست. همین است. درها بسته است؛ اما سر از روزن بیرون می‌آورد و ناگهان می‌بیند که این همه نوشته‌های خوب، خودش را نشان می‌دهد. اگر توجه کنیم، داستان‌نویسی در ایران - لااقل در این پنجاه، شصت سالی که ما می‌دانیم - هیچ وقت رشته‌ی برجسته و درخشانی نبوده است. داستان‌نویسی در ایران، نسبت به داستان‌نویسی در کشورهای دیگری از دنیا، واقعاً صفر است. تقریباً باید گفت: صفر است! اگر به این نکته، یعنی زمینه‌ی خالی داستان‌نویسی در ایران توجه کنیم، آن وقت می‌فهمیم که این کارها، چه کارهای باارزشی است. یک بسیجی به جبهه رفته؛ بدون این‌که سابقه‌ی نویسندگی داشته باشد. یک سال، دو سال، سه سال، جبهه بوده و حالا آمده، قلم را برمی‌دارد و شروع می‌کند به نوشتن مطالب زیبا و دلنشین؛ همراه با طنزهای خیلی خوب. واقعاً این از چیزهای خیلی عجیب است! مثلاً همین نوشته‌ی آقای مطلق. (آقای مطلق کدامیک از آقایان بودند؟ ... شما هستید؟) بله؛ این، یک طنز بسیار شیرین بود. همچنین، بعضی دیگر از این نوشته‌ها. پیداست خیلی اصیل است. خیلی باید به اینها امیدوار بود. بعضی از نوشته‌های برادرهای دیگر، همین‌طور. حالا من از بعضی به عنوان نمونه اسم می‌آورم. اگر از کتابی اسم نمی‌آورم، دلیل نیست که نظرم راجع به آن منفی است. به طور اتفاقی می‌گویم. همین آقای بایرامی، نویسنده‌ی واقعاً خوبی است. ایشان خیلی قشنگ می‌نویسند. یا آن آقای مخدومی، در تصویر صحنه‌ها و ارائه‌ی آن واقعیتها، خیلی خوب، خیلی زیبا و خیلی هنرمندانه می‌نویسند. بعضی از برادرهای دیگر هم همین‌طور. پیداست که ما یک مایه‌ی بسیار عزیر و پر داریم، که در اختیار ماست و این را باید قدر دانست. یعنی باید هرچه ممکن است، سرمایه‌گذاری کنیم تا این رشد کند. اصلاً داستان ایران ممکن است از میان اینها درآید. در همه‌ی آثار داستانی گذشته‌ی ما، یک اثر مثل «بینوایان» ویکتورهوگو، یا مثل «جنگ و صلح» تولستوی پیدا نمی‌کنید. این آثار، مثل کاخهای بسیار پرشکوه و باعظمتی است که نظیرشان وجود ندارد. قرن نوزدهم، خیلی نویسنده دارد. شما ببینید روسیه چقدر نویسنده دارد؛ فرانسه چقدر نویسنده دارد! باید گشت و عواملش را پیدا کرد که علت چیست که قرن نوزدهم، از لحاظ داستان‌نویسی، یک قرن فوق‌العاده است؟ و یا در قرن بیستم، شما به همین آثاری که کمونیستهای شوروی منتشر کردند، نگاه کنید! من مکرر گفته‌ام این «دن آرام» از کارهای شولوخف، چقدر محکم و قوی است! یا آن اثر دیگری که مال آن تولستوی دیگر است، «گذر از رنجها». (چنین اسمی دارد. شماها نخوانده‌اید؟ اسم آن کتاب یادتان نیست؟ بله؛ همین است: الکسی تولستوی. بله، الکسی تولستوی کتابی دارد به نام «گذر از رنجها». گمانم اسمش همین است. من آن را خوانده‌ام.) کتاب، گزارشی از انقلاب اکتبر است. یک اثر ماندنی، گویا و بسیار زیباست. ما مثل اینها، اصلاً نداریم. نه این‌که بعد از انقلاب نداریم. طبیعی است که یک انقلاب مبتنی بر دین و ایمان و ارزشهای دینی، طبعاً نمی‌تواند آن نویسنده‌های پرورش‌یافته در نظام طاغوت را جذب کند. این، یک امر قهری است. آن چیزهایی هم که نوشتند، مبارزین نوشتند. در شوروی هم نویسنده‌های قدیمی‌شان اگر چیزی نوشتند، ضد و عکس نوشتند! التفات می‌کنید؟ توی کارهای روسها، کتابی است به نام «دل سگ». (به نظرم در جمع دوستان دیگری هم این را گفتم.) رمان کوچکی است، که آن را یک ضد انقلاب شوروی، حدوداً در سالهای ۲۲ - ۱۹۲۱ نوشته؛ که کتاب بسیار زیبا و جذابی است. به‌هرحال، سطح رمان‌نویسی آنها، بالاست. اما به رمانهای خودمان که نگاه می‌کنیم - از همین اول قرن شمسی جاری؛ یعنی از همین شصت، هفتاد سال گذشته؛ از زمان حجازی(۳) و دشتی(۴) و اینها - می‌بینیم که واقعاً اینها بی‌هنرند. یعنی مایه‌هایی دارند؛ اما به‌هیچ‌وجه، قابل مقایسه‌ی با آنها که گفتیم، نیستند. بعد، البته نوبت به امثال آل‌احمد و اینها که می‌رسد، آن واقعیتها و آن سوز دل و آن انگیزه و ایمان، وضع را بهتر می‌کند. انصافاً، رمان آل‌احمد(۵)، سرآمد رمانهای فارسی ماست. تا آن‌جایی که بنده می‌شناسم، رمان آل‌احمد، رمان سرآمدی است؛ یعنی برتر از همه‌ی آنهاست و از اینهای دیگر بهتر است. والّا دیگران که نوشتند، چیزی ننوشتند. من می‌گویم در این زمینه، شما اگر این نهال جدید را، این جهت نو را، پیگیری کنید، همان چیزی خواهد شد که ما امروز احتیاج داریم؛ یعنی رمان ایران و داستان‌نویسی ایران را به آن رشد و تعالی خواهد رساند. لذا، معتقدم که این کار و ترویج آن، باید دنبال شود. این‌که شما گفتید «برای ترویجش خواننده پیدا کنیم»، کار بسیار آسانی است. از فرصتها می‌شود استفاده کرد. همین امروز، قبل از آمدن شما - یکی دو ساعت پیش - پنج، شش هزار بسیجی با من ملاقات داشتند. از این قبیل ملاقاتها زیاد است. اگر در این ملاقاتها یک یادآوری بشود؛ مثلاً اشاره‌ای بکنم و کتابها در اختیارشان قرار گیرد، می‌خرند. یعنی یک تیراژ پنج، شش هزار نسخه‌ای، تأمین می‌شود. یا در همین دیدارهایی که سران سپاه و ارتش برای بازدید مثلاً منطقه شیراز یا خراسان می‌روند، عده‌ی زیادی بسیجی هستند. شما در آن‌جا می‌توانید آن کتاب را به زبان آن گوینده بیاورید. مثلاً فرض بفرمایید الان نزدیک فصل فلان عملیات - مثلاً «کربلای یک» - است. چند عنوان از این کتابهای خیلی خوب درباره‌ی کربلای یک، در آن‌جا اسم آورده شود و کتاب توصیه شود. بعد هم کتاب آماده باشد و بفروشند. چندین هزار کتاب، فروش خواهد رفت. یعنی می‌توانید از این طریق، این کار را انجام دهید. البته این کار، در شهرهای مختلف، کار بسیار لازمی است. من نگاه کردم، دیدم که بیشتر این کارها مال لشکر حضرت رسول صلوات‌الله علیه است. اصلاً از لشکرهای دیگری که در جنگ این همه نقش داشتند، خبری نیست! تهرانیها پا شدند رفتند در جبهه؛ در لشکر خودشان. بعد هم برگشتند و خاطراتشان را نوشتند. اما لشکر نجف، لشکر امام حسین علیه‌السّلام، لشکر نصر مشهد، لشکر امام رضا علیه‌السّلام، لشکر ثارالله، لشکر فجر و لشکرهای گوناگون دیگری هم هست که در همه‌شان، یک عالم حماسه است. به چه دلیل آنها نتوانند بنویسند!؟ آنها را پیدا کنید تا بیایند و بنویسند. اشکالی که این نوع کیفیت کار ایجاد می‌کند این است که همه‌ی مناظر، یکسان است. مثلاً من قضیه‌ای را در این «حنابندان» آقای قدمی - که انصافاً عجب کتاب خوبی هم هست - دیدم و بعد در یک کتاب دیگر هم عین همان داستان را از زبان دیگری خواندم! یعنی یک منظره، تکرار شده بود. حالا اگر بیگانه‌ای اینها را بخواند، خیال می‌کند از هم رونویسی کرده‌اند؛ در حالی که واقعیت قضیه، این نیست. البته جلدش جلد قشنگی نیست. این را هم عمداً می‌گویم، که به این نکته‌ها توجه کنید. پشت جلد، پشت جلد جالبی نیست و بنده را جذب نکرده بودکه بروم کتاب را بخوانم؛ اما چون ایشان کتاب را دادند، رفتم خواندم. دیدم واقعاً کتابی عالی است و چقدر خوب نوشته شده است! حالا اگر لشکر دیگر و گردان دیگری باشد، حادثه‌ی دیگری، بیان خواهد شد. مثلاً فرض بفرمایید حوادث منطقه‌ی حاج عمران - که لشکر والفجر در آن‌جا بود - یا یکی دیگر از مناطق جنگی شمال غرب، که این لشکر در آن‌جا بود و سه روز بچه‌ها با تشنگی و گرسنگی در محاصره مانده بودند و یک حماسه درست کرده بودند. (من، بعداً فرمانده‌ی تیپ آنها را، در همان سالهای ۶۳ یا ۶۴ خواستمشان و ایشان را به من معرفی کردند. راستی که کار بسیار عظیمی کرده بودند!) در بعضی از این کتابها، حوادث، بسیار هنرمندانه مطرح شده است. یعنی مثلاً حوادث یک ساعت را تشریح کرده‌اند. خصوصیات یک ساعت و احساساتی که در آن یک ساعت بوده، تشریح شده است. آن فضای احساسی و عاطفی و هر چه در آن فضا بوده، همه و همه جمع شده و این، بسیار با اهمیت و باعظمت است. این هم یک نکته بود، راجع به گسترش این گونه نوشته‌ها. من بخشی از این کتابها را، همین چند ماه پیش اتفاقاً خواندم. مضمونهایش به هم نزدیک بود؛ اما برای من خیلی جالب و مفید می‌نمود. حقیقتاً استفاده کردم؛ یعنی بدون هیچ‌گونه مبالغه و اغراقی، از این کتابها استفاده‌ی معنوی کردم. اتفاقاً اوقاتی بود که قضایای الجزایر مطرح بود. انصافاً به آن جوش و شور مردم الجزایر پاسخ داده نشد؛ یعنی ظرفیت رهبرانشان به قدر حرکت مردم نبود. آن حرکت به آن عظمت، کسی مثل امام را می‌خواست که بتواند آن را هدایت کند و به سرمنزل مقصود برساند. متأسفانه، رهبرها کوچکتر از نهضت بودند. نهضت، عظیمتر از رهبران خودش بود. خودجوش هم بود؛ معلوم بود که خودجوش بوده است. اما دیدید به کجا رسید و اینها چه کردند! البته الجزایر با ایران فرق دارد. الجزایر تا فرانسه، یک ساعت راه است. همان جا، پای تلویزیون که می‌نشینند، تلویزیون فرانسه را، مستقیم می‌گیرند؛ تلویزیونهای اروپا را می‌گیرند. من در سال ۶۳ یا ۶۴ بود، به الجزایر رفتم. آن‌جا زنانی را دیدم که حجاب ایرانی داشتند؛ یعنی کاملاً پیدا بود که این حجاب، سوغات ایران بود. هیچ بروبرگرد نداشت! زنان جوانی در خیابانها راه می‌رفتند که حجاب ایرانی داشتند؛ اما در کنار این حجاب، فجیعترین شکل هیپی‌گری غربی هم در آن‌جا دیده می‌شد. مثلاً یک پسر جوان، از کمر به پایینش یک شلوار جین بود، از کمر به بالا هم لخت! نصف سبیلش را هم تراشیده و نصفش باقی مانده بود. جایی از صورتش را رنگ کرده و گل انداخته بود. یعنی همین چیزهای چرندی که نشان‌دهنده‌ی ابتذال زندگی غربی است. آن‌جا، این‌طوری است. ما این چیزها را، الحمدلله هیچ وقت در ایران نداشته‌ایم. در چنان فضایی، شما دیدید که چه حرکتی انجام گرفت! پیدا بود که جوش و خروش، خیلی قوی است. حالا در آن فضا که مردم احتیاج به یک راهنما دارند، فرض کنید یکی از همین کتابهای شما برود آن‌جا. مثلاً همین «فرمانده‌ی من» که واقعاً چقدر این کتاب عالی است و چقدر مرا متأثر و منقلب کرد! یا بعضی از این داستانهای کوتاه ... آن داستان «نجیب»، که یکی از آقایان نوشتند و یا کتابهایی که دیگر آقایان نوشتند: کتاب «زنده باد کمیل». خلاصه، همین کتابهایی که شرح حال جبهه است. این‌که شما تشریح می‌کنید «وقتی ما از این‌جا حرکت می‌کردیم، مردم چطور از ما بدرقه می‌کردند» نشان‌دهنده‌ی بدرقه‌ی مردم از قضیه‌ی جنگ است. نشان می‌دهد که مردم نسبت به جنگ، چگونه برخوردی داشتند. من می‌گویم اگر این کتاب به آن‌جا برود و مردم آن را بخوانند، یک عالم درس‌دهنده است، یک عالم روحیه‌دهنده است. اصلاً می‌فهمند که چه کار باید بکنند. می‌فهمند در کشور و جامعه‌شان چه مراکزی هست که باید به آن مراکز امید ببندند و پناه ببرند. یا مثلاً نقش مسجد و گروههای بسیجی، روشن می‌شود. به‌هرحال، ترجمه‌ی این آثار، کار بسیار مهمی است. منتها هوشمندانه باید انجام گیرد. من حتی وقتی این کتابها را می‌خواندم، به نظرم می‌آمد که مثلاً اگر ما بخواهیم ترتیبی قائل شویم، باید اول یک کتاب کوچک به آن‌جا ببریم؛ با نشانه‌ای نه چندان ایرانی؛ با بیان و قلمی که حقیقتاً خوب باشد، و خوب نوشته شده باشد. برود آن‌جا و پخش شود و بخوانند. بعد که این سابقه در ذهنها پیدا شد، یک کتاب دیگر برده شود. هر کتابی، کتاب دیگری را به سمت خودش خواهد برد؛ یعنی راه را برای کتاب بعدی باز خواهد کرد، تا برسد به کتابهای مفصلتر و خاطره‌های طولانی‌تر. به نظر من، این کار، یک هیأت و آدمهای هوشمند می‌خواهد که به جنبه‌های فرهنگی توجه داشته باشند. به نظر می‌رسد کارهای نکرده‌ای هست که شما باید آنها را شروع کنید. در همین جمع آقایان، بعضی انصافاً نویسنده‌اند. یعنی وقتی انسان کتاب را می‌خواند، می‌بیند این قلم، اگر هم تازه‌کار باشد، یک استعداد ذاتی است. مثل کسی که شعر اولش، شعر پخته و کاملی نیست، اما پیداست این آدم شاعر - شاعر بالذات - است و فرق می‌کند با آن پیرمرد هفتاد ساله که شصت سال است شعر می‌گوید، اما پیداست که شعرش شعر نیست. همین‌طور می‌نشیند و چیزی می‌سازد. بعضی این‌طورند. بعضی از این قلمها، نشان‌دهنده‌ی آن است که طرف واقعاً یک نویسنده است. بعضی دیگر هم که این خصوصیت در آنها نیست، بر اثر روانی ذهن و فکر و زیبایی حادثه، توانسته‌اند اثر جالبی به وجود آورند. باید از این امکانات، برای پر کردن خلأهای موجود استفاده کنید. من چند سال پیش، به یکی از دوستان این را گفته بودم که یکی از خلأهای موجود، در مورد جانبازهاست؛ همین جانبازهایی که در آسایشگاه زندگی می‌کنند. شما خودتان را بگذارید جای آنها! البته این هم ممکن نیست که آدم خودش را جای آنها بگذارد؛ اما اگر مقداری زندگی آنها را فرض کنید، تا حدودی می‌توانید درکشان کنید. این جانباز، جوانی بوده مثل بقیه‌ی مردم. راه می‌رفته؛ بازی می‌کرده؛ رانندگی می‌کرده؛ کتاب می‌خوانده؛ درس می‌خوانده. و حالا تبدیل شده به موجود ناتوانی که در آسایشگاه افتاده است؛ اما احساسات او باقی است؛ ذهن او باقی است؛ توقعات او باقی است. واقعیتها این است. ایمان او، تنها چیزی است که می‌تواند زندگی را برای او شیرین کند. اگر واقعاً ایمانی داشته باشد، این ایمان به او امید می‌دهد و زندگی بر او شیرین خواهد شد؛ والّا زندگی بر او تلخ خواهد شد، جهنّم خواهد شد. این ایمان را شما چگونه می‌خواهید حفظ کنید؟ چگونه ما باید این ایمان را حفظ کنیم؟ این، نکته‌ی مهمی است! او دائم با واقعیتهای تلخ روبه‌روست. ما باید کاری کنیم که این ایمان، در او زنده بماند. باید برای جانبازها کتاب نوشته شود. البته معنایش این نیست که این کتابها را فقط جانبازها می‌خوانند؛ نه. ما هم می‌خوانیم. اما مخاطب اصلی این کتاب، در واقع باید جانباز باشد و به او امید بدهد. هدف اصلی کتاب، باید این باشد. هدف باید این باشد که به او امید بدهد؛ به او ایمان بدهد و واقعیتهای تلخی را که پیرامون او هست، قدری به او تفهیم کند و بتواند از او یک موجود مفید برای خودش، انقلاب و ادامه‌ی راه بسازد. این جانباز، امتحان خودش را داده است. البته نمی‌خواهم بگویم همه جانبازها چنینند. یکی هم، تصادفاً ممکن است جانباز شده باشد. اما اغلب جانبازان، آنانند که برای دادن جان به جبهه رفته‌اند. حالا یکی، اتفاقاً نخاعش قطع شده و برگشته است. پس، امتحانش را داده است. برای اینها کتاب باید نوشته شود و از این کتابها، ما نداریم. روسها کتابی نوشته‌اند به نام «داستان یک انسان واقعی» و همان جا هم آن را چاپ کرده‌اند. بنده این کتاب را در سال ۶۰ - ۶۱ که یک نفر برایم آورده بود، خواندم. کتاب بسیار خوبی است. این کتاب، ماجرای خلبانی است که هواپیمایش در جنگ هدف قرار می‌گیرد و سقوط می‌کند. بعد، مسافت زیادی از راه را با زانو طی می‌کند و همین منجر به این می‌شود که بالاخره، وقتی نجات پیدا می‌کند، پاهایش قطع می‌شود. بدون داشتن بنیه‌ی قوی و پای قوی که نمی‌تواند خلبانی کند! خلاصه، می‌افتد توی بیمارستان. اما بتدریج شروع می‌کند به تمرین کردن؛ پای مصنوعی می‌گذارد. داستان به آن‌جا ختم می‌شود که همین خلبان، سوار هواپیمای جنگی می‌شود و پرواز می‌کند. شما ببینید این ماجرا، چقدر برای جانبازی که پایش را از دست داده، درس‌آموز است! منتها این، با فرهنگ روسی شوروی نوشته شده است. این، مال ما نیست. خیلی از چیزهایش بیگانه است. یعنی اگر آن را بدهیم به جانباز خودمان، هیچ معلوم نیست به درد او بخورد و او را در خط انقلاب و در خط هدف خودش امیدوار کند. بلکه او را به، دلایلی که قابل فهم است، شاید ناامیدتر هم بکند. خوب؛ ما چرا نباید چنین کتابهایی داشته باشیم!؟ من چند سال پیش، به یکی از برادرانی که می‌شناسید - از همین برادران اهل قلم - گفتم شما برو به یکی از این آسایشگاهها، دو ماه، سه ماه، لباس پرستاری بپوش. اصلاً بمان آن‌جا. زن و بچه را ول کن؛ خیال کن جبهه است. برو آن‌جا، میان جانبازان. آنها هم نفهمند که شما چه کسی هستی. همه خیال کنند شما یک پرستاری. لباس پرستاری بپوش و همان جا بمان، تا خوب بفهمی که زندگی جانباز، یعنی چه. بعد زندگی او را، رنجهای او را، غمهای او را، تألمات او را، توقعات او را، کسریهای او را، بیاور در یک کتاب بنویس تا علاج درد او باشد. مرهمی باشد بر زخمهای دل او. الان هم به شما عرض می‌کنم: هر کدامتان که می‌خواهید این کار را بکنید، یا علی مدد! بروید توی محیط جانبازی. باید به میان آنها بروید؛ از دور نمی‌شود. نمی‌دانم کدامیک از شما هستید که کتاب «امدادگران» را نوشته‌اید. من دیدم که این کتاب واقعاً چقدر لازم بود. معلوم بود این آدم، خودش امدادگر بوده است. بدون این‌که آدم امدادگر باشد، نمی‌تواند چنین کتابی بنویسد. یا آن آقایی که کتاب «آتش به اختیار» را نوشته است. پیدا بود این آقا، دیده‌بانی را قاعدتاً باید لمس کرده باشد. آدم تا دیده‌بان نبوده و جوانب کار را لمس نکرده باشد، نمی‌تواند در این زمینه بنویسد. باید بروید آن زندگی را ببینید؛ آن زندگی را قشنگ لمس کنید. ان‌شاءالله که هیچ وقت به آن زحمت دچار نشوید؛ اما می‌شود رفت مدتی در آن زندگی ماند و فهمید که اینها چه مشکلی دارند و آن وقت ماجراهایشان را نوشت. این، یک کار است که به نظر بنده بسیار لازم است. از این قبیل خلأها فراوان است که شما باید آنها را پیدا کنید و راه علاجشان را بیابید درباره‌شان بنویسید. البته در این نوشته‌ها، به کم نباید قانع شد. یک هیأت بررسی داشته باشید. کتاب سست را در این میدان راه ندهید؛ چون اگر کتاب، سست باشد، جواب نخواهد داد و چیزی را که شما از آن توقع دارید، برآورده نخواهد کرد ... از این انتظارات و از این قبیل کارها، باز هم هست. من دو، سه تا از این موارد - به اصطلاح شما از این پروژه‌ها - برای کسانی که آمادگی داشته باشند، در نظرم هست ... از برادر عراقی‌مان هم باید تشکر کنیم. کتاب ایشان را هم خواندم. آن هم کتاب خوبی بود. البته دو کتاب بود که نویسندگان هر دو کتاب هم، پزشک بودند. یکی کتاب ایشان بود؛ یکی هم یک کتاب دیگر بود. «عبور از آخرین خاکریز» و «هنگ سوم» را خوانده بودم. مترجم این کتابها نیستند؟ ... داستانهای جنگ خیابانی را، که نمی‌دانم کدامیک از آقایان نوشته بودند. ایشان نوشته بودند؟ ... بله؛ کتاب، هم تلخ است، هم شیرین است. از جهت این‌که حرکتی است، خیلی شیرین است. اما آن ناکامی مردم در آن قضایا، واقعاً کام انسان را تلخ می‌کند و انسان واقعاً غصه می‌خورد. شما خودتان عرب هستید؟ (۶) بچه‌ی هویزه هستید؟ عجب! پس شما هویزه‌ای هستید؟ هویزه‌ایها عربند. بله، بله؛ گمان می‌کنم همین کتاب ایشان بود که خاطرات اول هویزه است. اتفاقاً خودم هم خاطراتی داشتم و در پشت این کتاب، شروع به نوشتن کردم. با خواندن این کتاب، آن خاطرات به ذهنم آمد؛ اما چون فرصت نبود، گفتم: حالا باشد برای بعد. چند روز قبل از این، اتفاقاً داشتم کتابها را نگاه می‌کردم، چشمم افتاد به همان کتاب. دیدم همان یک سطر یا دو سطر را نوشته‌ام ... بله؛ من چهارده یا پانزده دی سال ۵۹ که آن حادثه در هویزه اتفاق افتاد، رفتم آن‌جا، و در آن منطقه بودم. منطقه‌ی عملیات، همان حول و حوش هویزه بود. رفتیم به منطقه‌ی عملیاتی و چند روستای آن‌جا را دیدیم. از آن روزها، بنده، خاطره‌های بسیار تلخی دارم. بله؛ مطالبی که می‌فرمایید، همه‌اش درست است؛ «جانا سخن از زبان ما می‌گویی.» بنده عقیده‌ام همین است. عیناً عقیده‌ی شما را دارم. بنده هر کاری بتوانم بکنم، خواهم کرد. این را شما بدانید: هر پشتیبانی که بنده بتوانم بکنم و مقدور باشد، خواهم کرد ... ببینید! این، دو مقوله است: یک مقوله این است که فرمودید. ما این خاطرات را احیا کنیم؛ یعنی تاریخ جنگ را با دستهای امینی بنویسیم. این، همین کاری است که الان انجام می‌گیرد. آنچه که تا به حال شده، خیلی خوب بوده است و در آینده هم، ان‌شاءالله باید ادامه پیدا کند. بگردید آدمهای جدید را پیدا کنید. اما مقوله‌ی دوم، که اهمیتش کمتر از اولی نیست، این است که از این دستمایه‌ای که جنگ برای ما درست کرده و برکات زیادی هم داشته، بیاییم هنر داستان‌نویسی را در ایران بازسازی کنیم. من، این دومی را هم رویش تکیه دارم و حرفهای اخیرم ناظر به این بخش دوم قضیه است. بالاخره جنگ موجب شد که آقایی، برای این‌که خاطراتش را بنویسد - به قول شما - برود چند تا رمان بخواند تا بفهمد «واقعه‌نویسی» چگونه است. اگر جنگ برای او مطرح نبود، شاید اصلاً به فکر نوشتن نمی‌افتاد. حالا این استعدادها توی راه آمده‌اند و ما باید از این استعدادها استفاده کنیم؛ استعدادهای جوشانی، که حادثه‌ی جنگ را به این خوبی می‌سرایند و ترسیم می‌کنند. در نوشته‌های آقایان، من گاهی می‌بینم بعضی چیزها چقدر زیبا ترسیم می‌شود! مثلاً در یک جمله، منظره‌ی بیابان و منظره‌ی جاده، آن‌قدر خوب بیان می‌شود، که انسان حظ می‌کند! این، نشان‌دهنده‌ی آن است که استعدادی این‌جا می‌جوشد. ما باید این استعداد را بگیریم و در خدمت داستان‌نویسی جامعه‌مان درآوریم. این کشور، احتیاج به داستان‌نویسی دارد. مگر یک جامعه، می‌تواند بدون داستان‌نویسی باشد!؟ همین‌طور که تاریخ جنگ را اگر شما ننویسید، دیگری می‌آید و دروغ می‌نویسد، داستان خودتان را هم اگر شما ننویسید، دیگری می‌آید دروغ می‌نویسد. همان‌طور که الان دروغ می‌نویسند. من می‌بینم آن آقا برداشته داستانی نوشته. (من خودم خراسانی‌ام و روستاهای خراسان را می‌شناسم.) همین آقایی(۷) که «جای خالی سلوچ» یا «کلیدر» را نوشته! این، دروغ است. یعنی تصویری که او از روستای ایران ارائه کرده، این نیست! آمده کتابهای «امیل زولا(۸)»ی فرانسوی را خوانده. مال صد سال قبل است امیل زولا. امیل زولا که مال حالا نیست؛ صد سال قبل، آن هم روستاهای فرانسه. این برمی‌دارد آن را بر روستای سبزوار ایران، منطبق می‌کند! خوب؛ این دروغ نیست؟ این گزارش غلط نیست؟ کدام روستا را سراغ دارید که در آن، فاحشه خانه هست و مسجد نیست!؟ چنین روستایی شما سراغ دارید؟ جایی را سراغ دارید که مردم آن‌جا به همه چیز توجه دارند، اما به نماز و روضه امام حسین و شبیه‌خوانی توجه ندارند!؟ چنین روستایی شما دارید!؟ آن هم سی سال پیش!؟ دروغ نیست این!؟ داستان که فقط سرگرمی نیست! صادقترین تاریخها، داستان است. صادقترین تاریخها و گزارشهای تاریخی، همان داستانی است که نوشته می‌شود. تاریخ و حقایق تاریخی را، آدمی در قصه‌ها باید ببیند. آیا تحریف تاریخ کشور، بدترین نوع تحریف نیست؟ همین داستانهایی نیست که این روشنفکرهای ناسازگار با اسلام می‌نویسند؟ یعنی فقط با اسلام ناسازگارند؛ والّا نمی‌شود گفت یک روز با دستگاه سلطنت ناسازگار بوده‌اند، یا با کمونیزم ناسازگارند؛ نه. یک روز کمونیست است، یک روز سلطنت‌طلب است، یک روز طرفدار لیبرالهاست، یک روز طرفدار فلان خطّ سیاسی ورشکسته است ... یعنی هیچ مبنایی ندارد. آنچه در همه‌ی این احوال و اطوار مختلف او وجود دارد و مشترک است، ضدیت با دین و اسلام است. این آقایان حالا شده‌اند پرچمدار داستان‌نویسی کشور! این، تأسف‌آور نیست؟ داستان ایران، این است که اینها می‌نویسند؟ داستان ایران این است که اول این قرن، محمد حجازی نوشته است؟ دیده‌اید کتاب «زیبا» ی حجازی را؟ این «زیبا» ی حجازی را اگر می‌خواهید بفهمید چیست، به خاطرات فردوست مراجعه کنید. جلد دوم خاطرات فردوست، یک، به اصطلاح، بساطی را مشخص می‌کند. من «زیبا» ی حجازی را سالها پیش خوانده بودم و همین برداشت را داشتم. بعد که این کتاب - خاطرات فرودست - را خواندم، دیدم بله! این، چند جبهه است، که جبهه‌ی فرهنگی‌اش، همین محمد حجازیها و اینها هستند. دیدم قشنگ همان خط را تعقیب می‌کنند. سیاستی در ایران هست و می‌خواهد حکومت کند. پشتش انگلیس است، فراماسونری است، کمپانیها هستند و جلوش رضاخان است! خوب؛ این یک علم و دستک و تنبک فرهنگی می‌خواهد. او کیست؟ او علی دشتی است؛ او محمد حجازی است. همیشه در کشور ما این کارها شده، الان هم می‌شود. الان هم در امریکا، پول سی. آی. ای. را می‌گیرند؛ یا پول عراق - پول صدام - را می‌گیرند و علیه جمهوری اسلامی فعالیت می‌کنند! این، یک دستک و تنبک و پرده‌ی شبیه‌خوانی فرهنگی هم لازم دارد. که این‌جا فلان مجله و فلان کتاب رمان است. اینها این کارها را می‌کنند. یعنی به شکل یک کار فرهنگی، جاده صاف‌کن آنها هستند. اگر کسی به این کارها فقط به شکل کار فرهنگی محض نگاه کند، اشتباه کرده است! البته اگر به این کارها به شکل کار فرهنگی محض هم نگاه کنیم، باید رجالی در مقابلش بسیج شوند؛ مؤمنینی باید بسیج شوند. چون مشغول تخریب کردنند و تخریب فرهنگی می‌کنند. اما فقط فرهنگی هم نیست. هم فرهنگی است، هم سیاسی است و هم به یک معنا، اقتصادی است. پشتش همان کمپانیها هستند؛ پشتش همان دستگاه استکبار و استثمار است. وقتی که از عقب جبهه به جلو می‌رسد، به این شکل در می‌آید. خاصیت خط جلو مواجهه با مردم، همین است دیگر! با مردم که نمی‌شود با تانک و توپ و تفنگ برخورد کرد! با کتاب و مجله و قلم برخورد می‌کنند. این‌طور برخورد می‌کنند. این است که به نظر من، از این حرکت فرهنگی که امروز بحمدالله به وجود آمده و نویسندگان واقعاً خوبی پا به میدان گذاشته‌اند، باید سود جست. البته همه‌تان خوبید. این‌که می‌گویم، تعارف هم نیست؛ این حقیقت قضیه است. همه چشمه‌ی جوشانی را نشان می‌دهند. البته بعضی پخته‌تر، کارآمدتر و با استعدادترند؛ بعضی هم به آن برجستگی نیستند. برای بنای نویسندگی اسلامی، الان از این قاعده باید استفاده کرد. آن «جستی» که من گفتم، همین است. یعنی آن درخت، درخت کهنه است؛ پوسیده و کرم خورده است و ساقط شدنی است. این «جست» جدید که بر بدنه‌ی نهال فرهنگی کشور می‌زند، همین است که شما مشغول به وجود آوردنش هستید. این را باید دنبال کرد. البته خوراک اول - یعنی دستمایه‌ی اول - جنگ است؛ اما به جنگ منحصر نمی‌شود. مسائل مهم دیگر هم داریم. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) در این‌جا معظم‌له سکوت کرده‌اند و یکی از حضّار صحبتهایی کرده است. ۲) یکی از نویسندگان حاضر در جلسه. ۳) محمّد حجازی (مطیع‌الدوله) ۴) علی دشتی. ۵) جلال آل احمد ۶) مقام معظم رهبری، از نویسندگان حاضر در جلسه، سؤالاتی فرموده‌اند. ۷) محمود دولت‌آبادی. ۸) امیل زولا (۱۹۰۲ م - ۱۸۴۰ م) از پایه‌گذاران مکتب ناتورالیسم در ادبیات.  
568
1371/04/10
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2626
null
569
1371/03/30
بیانات در دیدار کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2625
null
570
1371/03/20
بیانات در دیدار نمایندگان مجلس
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2624
null
571
1371/03/14
بیانات در مراسم سومین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمه‌الله)
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2623
null
572
1371/03/13
بیانات در دیدار میهمانان خارجی شرکت‌کننده در مراسم سالگرد ارتحال امام خمینی(ره)
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2622
null
573
1371/03/06
بیانات در جلسه بیست و هشتم تفسیر سوره بقره
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17182
null
574
1371/02/30
بیانات در جلسه بیست و هفتم تفسیر سوره بقره
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17181
null
575
1371/02/23
بیانات در دیدار اعضای ستاد نظارت بر انتخابات
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2617
null
576
1371/02/23
بیانات در جلسه بیست و ششم تفسیر سوره بقره
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17180
null
577
1371/02/22
بیانات در دیدار «گروه اقتصاد» صداى جمهورى اسلامى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29762
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم گزارشی‌ که دادید، خیلی‌ خوب بود. البته قبلاً هم تفصیل برنامه‌هایتان را در گزارش کتبی‌‌ای‌ که از رادیو برای‌ ما فرستاده بودند، خوانده بودم. از دفتر جناب آقای‌ دعاگو هم، گزارشی‌ داده بودند. برنامه هایی‌ که دارید، الحمدلله برنامه‌های‌ مفید و خوبی‌ است. این چند برنامه‌ای‌ هم که پیشنهاد می‌‌کنید، خوب است. البته من نمی‌‌دانم که تحقیقات اقتصادی، به طور مستقل تا چه حد به رادیو می‌‌تواند متصل باشد و ارتباط پیدا کند. قاعدتاً باید دستگاههای‌ علمی، مشترکاً در این زمینه‌ها کار کنند. خیلی‌ از مباحث اقتصادی‌ است که ریشه‌های‌ معرفتی‌ آن، در آثار شرعی‌ و مدارک دینی، موجود است؛ منتها هنوز واقعاً استحصال نشده، یا بعضی‌ از ابهامها در آن هست، که کسانی‌ باید بنشینند و روی‌ آن کار کنند. من در مورد یک مسأله‌ی‌ خاص، همین تازگیها سفارشی‌ کردم که مجمعی‌ از صاحبنظران جمع شوند و فکری‌ کنند. شما هم می‌‌توانید در این قضایای‌ اقتصادی‌ شرکت کنید. البته شاید این کار تحقیق، مستقلاً به رادیو ربطی‌ پیدا نکند، لکن شما می‌‌توانید گزیده‌هایی‌ از مباحث و معارف اقتصادی‌ اسلام را که به وسیله‌ی‌ صاحبنظران مورد اعتماد نوشته شده است، طی‌ برنامه‌هایی‌ پخش کنید. مثلاً در همین "اقتصادنا"ی‌ مرحوم صدر(۱)، یا کتاب مرحوم شهید مطهری‌(۲)، یا بعضی‌ از نوشته‌های‌ دیگران در باب اقتصاد اسلامی، حرفهای‌ بسیار خوب و قوی‌ و قابل اعتمادی‌ نوشته شده، که می‌‌شود درباره‌اش فکر کنید، گزینش کنید، و شکل قابل ارائه‌ای‌ از اینها را از رادیو پخش کنید. برنامه‌ی‌ «گشت و گذار در ایران(۳)» هم برنامه‌ی‌ خوبی‌ است. بسیار خوب است که مردم، اطلاعاتی‌ را از این امکانات اقتصادی‌ بدانند. اسمی‌ که شما روی‌ این برنامه گذاشته‌اید - برنامه اقتصادی‌ - اسم بسیار عامی‌ است که مثلاً بیانگر شناسایی‌ یا کار روی‌ قشرهای‌ اقتصادی، مثل کارگر، کشاورز، عشایر و کوچنده‌هاست. اما یک بخش دیگر، تبیین مفاهیم اقتصادی‌ در آن برنامه‌هاست که مثلاً باید «تورم» را معنا کنند، «بانک جهانی» را معنا کنند، و به این به اصطلاح واژه‌های‌ اقتصادی‌ رایج دنیا بپردازند، که در این برنامه جا می‌‌گیرد. آن برنامه‌ی‌ آینده‌تان هم که نگاهی‌ به مسائل آینده‌ی‌ اقتصادی‌ کشور دارید باز مقوله‌ی‌ دیگری‌ است. بنابراین، وقتی‌ اسم «اقتصادی» را روی‌ این برنامه گذاشتید، باید هر چیزی‌ را که اندک ارتباطی‌ با مفاهیم اقتصادی‌ و مسائل اقتصادی‌ دارد و به کار مردم می‌‌آید، با مردم در میان بگذارید. اما آن چیزهایی‌ که به کار مردم نمی‌‌آید، نه. در این جهت، آنچه را که من توصیه‌ی‌ مؤکد می‌‌کنم، این است که نگذارید رادیو، پایگاهی‌ برای‌ ایرادگیری‌ به برنامه‌های‌ به اصطلاح تدوین و تصویب شده‌ی‌ دولت شود؛ کمااین‌که یک زمان، برنامه‌های‌ اقتصادی‌ سیما چنین بود. چند سال قبل از این - شش، هفت سال قبل - برنامه‌هایی‌ درست می‌‌کردند کانه اصلاً درست شده بود برای‌ این‌که به برنامه‌های‌ اقتصادی‌ دولت ایراد بگیرند. من هر وقت به این برنامه‌ها نگاه می‌‌کردم، اعصابم ناراحت می‌‌شد. در همان ایام، یک بار رفتم خدمت امام و راجع به این برنامه‌ها صحبت شد. دیدم ایشان با ناراحتی‌ به همین برنامه‌ها اشاره می‌‌کنند. معلوم شد اوقات ایشان را هم به شدت تلخ می‌‌کرده است؛ یعنی‌ برنامه، کانه درست شده بود برای‌ این‌که مسخره کنند! طنز، مقوله‌ی‌ بسیار خوبی‌ است؛ اما طنز، با مسخره کردن و به ابتذال کشیدن و سبک کردن و موهون کردن، فرق دارد. بیایند برنامه‌های‌ دولت را به مسخره بکشند و موهون کنند!؟ مواظب باشید رادیو - که حالا برنامه‌های‌ معقول و متین خوبی‌ در زمینه‌های‌ اقتصادی‌ دارد - پایگاهی‌ برای‌ نشر نظریات مخالف‌سیاستهای‌ تصویب و تدوین شده و قطعی‌ دولت، که اعتبار قانونی‌ دارد، نشود. البته رسانه‌ای‌ به این عظمت، همیشه باید این میدان را برای‌ خودش باز بداند که افکار خوب و صحیح را مطرح کند. اگر چیزی‌ به نظر درست می‌‌آید - ولو دولتمردان به آن امر درست توجه نداشته باشند - آن را بیان کنند و بگویند تا آنها بفهمند؛ تا در مجموعه‌ی‌ افکار عمومی‌ وارد شود و در نهایت، کار خودش را بکند. یک فکر درست، از طریق افکار عمومی، بهترین تأثیر و محصول را می‌‌تواند داشته باشد. این، عیبی‌ ندارد. منتها نباید به آن شکل اول درآید. نکته‌ی‌ دیگری‌ هم که در ذهنم بود تا به شما آقایان و خانمها عرض کنم، این است که در این برنامه‌ها، چیز جدیدی‌ نیست. همان حرفی‌ است که جناب‌عالی‌ هم گفتید(۴): مسأله‌ی‌ ارزش دادن به کار. یعنی‌ در کشور ما، کار باید تبدیل شود به یک ارزش. الان، حقیقتاً این طور نیست. کار، امروز وسیله‌ای‌ است برای‌ نان در آوردن که در یک حدش ایرادی‌ هم ندارد. اما اگر کسی‌ احساس کرد که از بیکاری، بیشتر نان در می‌‌آورد، به کار هیچ نگاهی‌ نخواهد کرد! امروز کار، به عنوان یک عبادت و یک عمل خوب، اصلاً مطرح نیست. فرض کنید به یک آدم اهل علم بگویند: «شما اگر روزها مطالعه کنید، مثلاً ده تومان بهتان می‌‌دهیم. اما اگر مطالعه نکنید، پانزده تومان می‌‌دهیم!» فرضاً اگر چنین قرار دادی‌ را با عالمی‌ بگذارند و بگویند شرط این است که به شما پنج تومان بیشتر بدهیم که مطالعه نکنید، به نظر شما، او حاضر است این پنج تومان را بگیرد و مطالعه نکند!؟ چنین چیزی‌ تصور می‌‌شود!؟ خیلی‌ بعید است! مگر این‌که عالم شکمی‌ بیچاره‌ای‌ باشد؛ و الّا خیلی‌ بعید است اهل علمی‌ که با معلومات و معارف سروکار دارد، حاضر باشد پنج تومان بگیرد که مطالعه نکند. می‌‌گوید: «نه آقا. از همان ده تومان، اگر می‌‌خواهید چیزی‌ هم بردارید؛ اما من بتوانم مطالعه کنم.» این برای‌ چیست؟ برای‌ این است که یک پیوند و یک جوش خوردگی‌ بین دل انسان اهل معرفت، با علم و معلومات به وجود آمده است. ما این پیوند را در خیلی‌ از جاهای‌ دیگر هم باید به وجود بیاوریم. یکی‌ همین مسأله‌ی‌ کار. یعنی‌ واقعاً انسان باید ولو به این کار نیاز مادی‌ هم ندارد، ولو ضرورت هم برایش نیست؛ اما احساس کند که باید کار کند. یعنی‌ انسان از بیکاری، باید خجالت بکشد. اگر هیچ‌کس هم نفهمید، پیش خودش، وجداناً آزرده باشد. کسی‌ که به خدا معتقد است - که بحمدالله مردم ما چنینند - باید احساس مؤاخذه‌ی‌ خدایی‌ کند. این را باید شما جا بیندازید. چه کسی‌ باید این کار را بکند؟ خوب؛ من می‌‌توانم یک بار در سخنرانی‌ بگویم: «آقایان! کار ارزش است؛ عبادت است.» اما این شما هستید که باید همین حرف و حرفهای‌ بهتر از این را که در کلمات بزرگان و در روایتها هست، آن چنان بزرگ کنید که در ذهن مردم جا بگیرد. کاری‌ که شما در این زمینه انجام می‌‌دهید، به نظر من ارزشش از آن برنامه‌ای‌ که معلومات اقتصادی‌ به مردم می‌‌دهد - اگر چه آن هم مهم است - خیلی‌ بیشتر است. این، یک نکته در باب کار. یک نکته هم در باب «کیفیت» کار است. ما باید این روحیه و عادت را در کننده‌ی‌ کار بالا ببریم. - حالا، کار که می‌‌گوییم شامل کار کشاورز هم می‌‌شود. شامل بنا هم می‌‌شود ... اعتراض کرده بودند که اینها در برنامه‌ی‌ کار و کارگر، سندان و چکش را «آرم» قرار داده‌اند! مگر کارگر فقط این است!؟ کارگر، انواع دیگر هم دارد ... جوابی‌ که در ذهن خودم به حرف آن آقایان پیدا کردم، این بود که گفتم: خوب؛ حالا این را نگذارند، چه چیز بگذارند؟ حالا فرض کنید بخواهند کارگر بنا را مجسم کنند. آرمش چه می‌‌تواند باشد؟ صدای‌ به هم خوردن آجر و شکستن آجر را بگذارند!؟ بالاخره باید صدایی‌ به عنوان «آرم» باشد. پس، چاره‌ای‌ نیست. بنابراین، آن اعتراض را قبول نکردم. اما به‌هرحال، کارگر، دایره‌ی‌ وسیعی‌ دارد. خوب؛ کشاورز هم کارگر است. کارگر آزمایشگاه هم کارگر است. - پس شما باید کاری‌ کنید که این کارگر، کیفیت کارش بالا برود. یعنی‌ این وجدان به اصطلاح «کار کیفی‌ کردن» را در او بیدار کنید. ما دو گونه آدم داریم ... بنده یادم می‌‌آید، بچه که بودیم، در بازار مشهد، کفاشیهای‌ زیادی‌ بود. دور و بر مسجد پدر ما هم، مرکز کفاشیها بود. کفاشی‌ بود معروف به این‌که هر کس از او کفش بخرد، چرم کفشش سوراخ می‌‌شود. اما نخهایش باز نمی‌‌شود؛ از بس که محکم می‌‌دوزد. یک کفاش دیگر هم بود و معروف بود که کفشش را از این دست بگیری‌ و پاکنی، سه ماه دیگر خراب می‌‌شود. البته کفش آن اولی‌ گرانتر هم بود. درعین‌حال مردم می‌‌گفتند: «صرفه به این است که آن گرانتر را بخریم. در گران خریدن، رعایت صرفه جویی‌ است.» حالا علتش چیست؟ علتش این است که در ذهن و وجدان آن کفاش، حالتی‌ هست که این حالت، سر ریز می‌‌شود به شاگردانش. والّا نمی‌‌شود گفت: تصادفاً همه‌ی‌ ده نفر شاگردی‌ که در این مغازه‌اند، «محکم کار» در آمدند، و همه‌ی‌ ده نفر شاگردی‌ که در آن مغازه‌اند، «شل کار» در آمدند! چنین چیزی‌ معقول نیست. لابد نکته‌ی‌ خاصی‌ هست. آن نکته کجاست؟ آن مدیر، وجدان کار را دارد؛ لذا روی‌ کارگر تأثیر می‌‌گذارد. هی‌ می‌‌گوید، هی‌ می‌‌خواهد، هی‌ مطالبه می‌‌کند. ما باید این وجدان کار را در مدیران - در درجه‌ی‌ اول - و در عامه‌ی‌ مردم به وجود بیاوریم. من این حدیث از پیغمبر اکرم را، از بس خوشم می‌‌آید، مکرر نقل می‌‌کنم که «رحم الله امرء عمل عملاً فأتقنه. (۵)» این را باید شما در برنامه‌هایتان جا بیندازید. یعنی‌ اینها به نظر من اساسی‌ ترین کار شماست. کشور، به کار وابسته است. شما در میدان کار اقتصادی، کدام معرفت را با ارزشتر از معرفت محکم کاری‌ می‌‌خواهید القا کنید؟ حالا گیرم که همه‌ی‌ معارف و واژه‌های‌ اقتصادی‌ را مردم فهمیدند - خوب؛ این البته چیز خوب و مثبتی‌ است - اما این چقدر در واقعیت زندگی‌ تأثیر دارد؟ در حالی‌ که اگر مردم به کار علاقه مند شدند، بسیار تأثیر دارد. از همین باب است، مسأله‌ی‌ کارگرایی‌ و نه مدرک گرایی. این، چیزی‌ است که در نمایشنامه‌ها و در داستانها می‌‌توانید بیاورید؛ این حقیقت را که «آن کس که زودتر وارد میدان سازندگی‌ کشور شود، با ارزشتر است.» اگر شما یک تکنیسین بشوید، مدرک فوق دیپلم بگیرید و بیایید در بازار کار و با آن مهارت و ذوق و استعداد، یک عالم کار انجام دهید بهتر است یا مثلاً کارشناسی‌ ارشد بگیرید و هیچ فایده‌ای‌ به حال زندگی‌ مردم نداشته باشید؛ جز این‌که بشوید عضو فلان اداره، با عنوان کارشناسی‌ ارشد یا کارشناسی‌ یا دکترا. پشت میزی‌ بنشینید و چهار تا کاغذ بنویسید، بدون این‌که تأثیری‌ داشته باشد! نظام اداری‌ ما این طور است. من نمی‌‌خواهم کار اداری‌ را تحقیر کنم؛ اما نظام اداری‌ ما غیر از این است!؟ واقعاً این‌طوری‌ است دیگر! چقدر مدرک کارشناسی‌ ارشد و کارشناسی‌ و دکتری، الان در این باتلاق به شکل اداری‌ و بوروکراسی‌ حاکم بر دستگاه اداری‌ هرز می‌‌رود! اگر آن دکتر یا آن فوق لیسانسی‌ که آن‌جا نشسته و فقط کارش این است که کاغذی‌ را جابه‌جا کند، یک آهنگر خوب بود و می‌‌رفت در فلان کارگاه، اتاق ماشینها را صاف می‌‌کرد، برای‌ مملکت فایده‌اش بیشتر نبود؟ ما باید معلومات را برای‌ تأثیر خارجی‌‌اش بخواهیم. البته نباید از آن طرف هم افراط شود، و معلومات در نظر مردم بی‌‌ارزش جلوه کند. نه؛ واقعاً علم، چیز با ارزشی‌ است. از حرف من آن طور استنباط نشود؛ آن را نمی‌‌خواهیم بگوییم. اما به‌هرحال، علم باید به جهت تأثیر خارجی‌‌اش باشد. اثر مثبتی‌ که این علم خواهد بخشید، مهم است. علم باید برای‌ عمل باشد. اگر ان‌شاءالله بتوانید این را در برنامه‌هایتان دنبال کنید، خیلی‌ خوب است. به‌هرحال، برنامه‌ی‌ شما برنامه‌ی‌ قابل توجهی‌ است. مطالبی‌ هم که شما در برنامه‌ها گفته‌اید بعضی‌ را من فرصت کرده‌ام و شنیده‌ام. مثلاً همین برنامه‌ی‌ کارگرتان را که ظهرها پخش می‌‌شود، گاهی‌ روزها توفیق پیدا می‌‌کنم که بشنوم. یا یکی‌ از برنامه‌های‌ شب و برنامه‌ی‌ روستا را هم گاهی‌ شنیده‌ام. چیزهای‌ خوبی‌ در آن است. جا انداختن بعضی‌ کارها و حرفها به شکل نمایشنامه و گاهی‌ داستان، چیزهای‌ خوب است و در ذهن جا می‌‌افتد و ان‌شاءالله تأثیر می‌‌گذارد. خداوند توفیقتان دهد. آخرین مطلبی‌ که عرض می‌‌کنم این است که سعی‌ کنید کارتان روزبه‌روز پیشرفت کند. در ارزیابیهایی‌ که به ما دادند - من فرصت این را ندارم که بخواهم واقعاً ارزیابی‌ کنم - می‌‌گفتند که تطور دارد. یعنی‌ همین‌طور نوع به نوع، پیشرفت دارد. ولی‌ بعضی‌ از برنامه‌هایتان، توقف و رکود دارد. اگر بخواهید بدانید کدامها، ممکن است بگویم بعداً از دفتر، به شما بگویند. به‌هرحال، سعی‌ کنید برنامه‌ها هیچ توقف نداشته باشد؛ یعنی‌ واقعاً هر روز یک گام نو بردارید؛ هر روز مرحله‌ی‌ جدیدی‌ را - ان‌شاءالله - بپیمایید، تا روزبه‌روز بهتر شود. رادیوی‌ ما الان تقریباً بهترین رسانه و بهترین وسیله‌ی‌ ارتباط همگانی‌ ماست. درعین‌حال، هنوز در آن حد مطلوب مورد علاقه‌ی‌ ما نیست و باید تلاش کنیم تا به آن حد برسد. اگر درست نگاه کنیم، باید بگوییم که به هر حدی‌ برسیم، باز باید تلاش کنیم؛ والا برگشت می‌‌کنیم. ان‌شاءالله موفق باشید. خیلی‌ ممنونیم از این‌که تشریف آوردید ... مراقبت باید بکنیم دیگر! حالا اگر همین دکتر لطیف(۶)، با همین خصوصیت مراقبت نکنند، می‌‌توانند قول بدهند که همین‌طوری‌ خواهد بود!؟ بالاخره مراقبت، امر لازمی‌ است دیگر. شما هم باید مراقبت کنید؛ آقای‌ زورق هم باید مراقبت کنند؛ بنده هم باید مراقبت کنم. همه باید مراقب باشیم. مراقبه، یک امر و وظیفه‌ی‌ عمومی‌ است. ان‌شاءالله موفق باشید ۱) اشاره به کتاب «اقتصادنا» اثر ارزنده‌ی‌ آیةالله محمدباقر صدر است که با عنوان «اقتصاد ما» توسط محمد کاظم موسوی‌ بجنوردی‌ به فارسی‌ ترجمه شده است. ۲) نظری‌ به نظام اقتصادی‌ اسلام. ۳) از برنامه‌های‌ وقت «صدا»، در مورد مسائل اقتصادی‌ کشور. ۴) اشاره به سخنان مقام مسئولی‌ است که قبل از بیانات مقام معظم رهبری، درخصوص برنامه‌های‌ اقتصادی‌ صدا و سیما، توضیحاتی‌ ارائه کرده بود. ۵) بحارالانوار: ج ۲۲، ص ۱۵۷. ۶) از مسئولین وقت برنامه‌های‌ صدا و سیما، که در جلسه‌ی‌ دیدار، حضور داشتند.
578
1371/02/21
بیانات در پایان ورزش باستانی جانبازان و معلولان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=22204
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم   دست و پنجه‌ی آقای رئیس درد نکند. خداوند شما عزیزان را که در میدانهای مختلف، قابلیتهای خودتان را اثبات کردید، از بندگان صالحش قرار دهد. خداوند جسم‌های مطهر و پاکیزه‌ی شما را مشمول لطف و رحمت خود قرار دهد و به شما شفای کامل عنایت کند. خداوند زحمات همه‌ی مجاهدان فی سبیل‌الله - بخصوص شما عزیزان - را مقبول درگاه خود قرار دهد. خداوند اهداف این انقلاب و اهداف شما مجاهدان فی سبیل‌الله را برای این ملت آسان کند و ما را به آن هدفها برساند. خداوند شر دشمنان را از سر ملت ایران کوتاه کند؛ به اسلام و قرآن حاکمیت کامل بخشد؛ ما را از بندگان صالح خودش قرار دهد؛ از ما راضی باشد؛ ما را در راه خود زنده بدارد و در راه خود بمیراند. خداوند روح پر فتوح امام بزرگ و عزیزمان را از ما شاد بدارد و آن روح مطهر و نورانی را مشمول عنایات و تفضلات خود قرار دهد. خداوند ملت ما را سرافراز و سر بلند بدارد. خداوند همه‌ی خستگیهای شما را در راه انقلاب، با رؤیت آقا امام زمان - عجل‌الله‌فرجه - بر طرف کند و همه‌ی ما را مشمول لطف و رحمت و عنایت آن بزرگوار و از یاران ایشان قرار دهد و قلب مقدس آن بزرگوار را از ما شاد و خشنود گرداند.   رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصّلوات
579
1371/02/21
بیانات در دیدار وزراى مطبوعات و گروهى از مقامات جمهوریهاى تاجیکستان، قزاقستان، قرقیزستان و
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29761
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم امروز برای‌ من روز بسیار شیرینی‌ است. با جمع اهل فرهنگ و معرفت، از کشورهای‌ همجوار و دوست، در جلسه‌ای‌ صمیمی‌ و خودمانی‌ و بی‌‌ریا نشسته‌ایم. امیدواریم که این ارتباط و دوستی‌ روزافزون، پیوسته عمیقتر شود. بین ما، علاوه بر جهات تاریخی‌ و جغرافیایی‌ - که مشترکات بسیاری‌ از این جهات داریم - یک چیز مشترک دیگر هست و آن یک ایمان و اعتقاد مشترک به نام «اسلام» است. من می‌‌خواهم از شما برادران و خواهران روشنفکر و اهل علم و معرفت خواهش کنم که روی‌ این نقطه‌ی‌ مشترک، تکیه‌ی‌ ویژه‌ای‌ بکنیم. تجربه‌های‌ امروز - که تجربه‌های‌ بسیار استثنایی‌ و عجیبی‌ است - نشان داد که مشترکات جغرافیایی‌ و تاریخی‌، قابل گسستن است. اگر شما نقشه‌ی‌ امروز دنیا را با نقشه‌ی‌ صد یا دویست سال قبل آن مقایسه کنید، خواهید دید تغییرات اساسی‌ بسیاری‌ کرده است. همین منطقه‌ای‌ که شما در آن زندگی‌ می‌‌کنید - یعنی‌ آسیای‌ میانه - یا در همین خاورمیانه و منطقه‌ی‌ حول و حوش خلیج فارس و دریای‌ عمان، در طول این یکی‌ دو قرن، چه تفاوتهای‌ اساسی‌ پیدا کرده! اما پیوند دینی‌ و اعتقادی‌ بین ملتها و این نقطه‌ی‌ مشترک میان آنها، چیزی‌ است که قابل تغییر نیست. تجربه‌ی‌ امروز کشورهای‌ شما، مؤید این مطلب است. سالهای‌ متمادی‌ سعی‌ کردند که در مناطقشان اسلام‌زدایی‌ شود؛ و از پیشرفته‌ترین وسایل تبلیغاتی‌ - که دولت شوروی‌ و حزب کمونیست از آن برخوردار بود - برای‌ این مقصود استفاده شد. ولی‌ امروز شما ملاحظه می‌‌کنید که ملتهایتان آن چنان شوقی‌ به اسلام دارند که گویی‌ این تلاش هفتاد ساله‌ی‌ کمونیستها، تأثیر عکس بخشیده است. اسلام جزو اصیل و غیر قابل تغییر فرهنگ ملتهای‌ شماست و فرهنگ ملتها را نمی‌‌شود به آسانی‌ عوض کرد. اگر چه در این مورد، کسانی‌ که با ملیتها و دین شما مخالف بودند، تلاشهای‌ بسیار زیادی‌ انجام دادند. حقیقتاً در این دوران طولانی‌، ظلم بزرگی‌ به بشریت شده است. شاید اگر این فشار دولت مرکزی‌ شوروی‌ و کمونیستها بر روی‌ ملت و فرهنگ شما نبود، امروز در سرزمینهایتان، می‌‌توانستیم محصولات فرهنگی‌ با ارزشی‌ برای‌ بشریت داشته باشیم. سالها تبلیغ کردند که «دین افیون ملتهاست». در حالی‌‌که تجربه‌ی‌ امروز دنیای‌ اسلام نشان می‌‌دهد که دین افیون ملتها نیست، بلکه دین صحیح، وسیله‌ی‌ حرکت و تلاش انسانهاست؛ وسیله‌ی‌ پیشرفت انسانهاست؛ وسیله‌ی‌ تبدیل انسانها به مبارزینی‌ در راه ارزشهای‌ عالی‌ است. امروز پرچم مبارزه با ظلم و استکبار امریکایی‌ و این سلطه‌ی‌ ناحق استکبار، به دست کیست؟ به دست مسلمانهایی‌ است که این روحیه را از اسلام درس گرفتند. البته دشمن - همان‌طور که برادران گفتند - یک ملت مبارز را متهم می‌‌کند. متهم می‌‌کند به بنیادگرایی‌ و ارتجاع. دشمنی‌ آنها با ملت ما به خاطر مبارزه‌ی‌ این ملت با ظلم و بی‌‌عدالتی‌ و سلطه‌ی‌ استکباری‌ است. بعضی‌ از احکام اسلامی‌، امروز در کشورهای‌ دیگر مسلمان هم اجرا می‌‌شود؛ اما امریکا و وسایل تبلیغاتش، آنها را متهم به بنیاد گرایی‌ و ارتجاع نمی‌‌کنند؛ زیرا در آن کشورها دولتهایی‌ بر سر کارند و نظامهایی‌ مستقرند که تسلیم قدرت امریکا هستند. بحمدالله امروز، ملت ما ملت زنده‌ای‌ شده است. کل این ملت در حال حرکت و تلاش برای‌ ساختن ایران، برای‌ استقرار عدالت و برای‌ جبران ویرانیهای‌ دوران طولانی‌ استعمار در این کشورند. این حرکت و تلاش را اسلام به این ملت داده و این ایمان عمیق، بین مسلمانهای‌ این منطقه، پیوند ناگسستنی‌‌ای‌ به وجود آورده است. من پیش‌بینی‌ می‌‌کنم که در سایه‌ی‌ این استقلالی‌ که شما امروز به دست آورده‌اید و در سایه‌ی‌ بازگشت مردم به دین و فرهنگشان، بلاشک فرهنگ کشور شما شکفتگی‌ و شکوفایی‌ پیدا خواهد کرد. ما متأسفانه با آثار فکری‌ و فرهنگی‌ شما در طول این دهها سال اخیر، هیچ آشنایی‌ نداریم. هیچ کتابی‌ و شعری‌ از شما، در این مناطق، منتشر و منعکس نشده است. در حالی‌‌که آثار روسی‌ بسیاری‌، به فارسی‌ ترجمه شده. در حقیقت، از شوروی‌ سابق، گویا فقط آثار روسها منتقل می‌‌شد؛ آثار جمهوریهای‌ شما، منتقل نمی‌‌شد. من این رمان «دن آرام» را که قضایایش مربوط به قزاقستان است، خوانده بودم؛ خیال می‌‌کردم «شولوخف» قزاق است! یک روز در نمایشگاه کتاب پرسیدم. گفتند: «نخیر؛ روس است!» یعنی‌ می‌‌شود فرض کرد که در آذربایجان، در تاجیکستان، در قزاقستان، در قرقیزستان - در این جمهوریها - هیچ مظهر و محصول فرهنگی‌‌ای‌ که بشود ترجمه کرد و ارائه نمود وجود نداشته باشد!؟ ما یقین داریم که زمینه‌های‌ فرهنگی‌ در این کشورها بسیار خوب بوده است. بسیاری‌ از شخصیتهای‌ بزرگ ایرانی‌ ما متعلق به همین مناطق «ترکستان شرقی‌» هستند. همین رودکی‌ که ایشان اسم آوردند، متعلق به آن مناطق است. و از این قبیل؛ نظامی‌ گنجوی‌ و دیگران و دیگران. این همه آثار بلند فارسی‌ در آن مناطق تولید شده و به‌وجود آمده؛ پس نمی‌‌شود باور کرد که مناطق مذکور در این قرنهای‌ اخیر به کلی‌ خشکیده و استعداد خودش را از دست داده است! مجبوریم این حقیقت تلخ را قبول کنیم که سلطه‌ی‌ بیگانگان بر این کشورها، نگذاشته که این فرهنگها رشد کند. به‌هرحال، ما از آنچه که در این دوران هفتاد، هشتاد ساله پیش آمده بسیار متأسفیم و از وضعیت امروز بسیار شادمانیم و در انتظار و امید این هستیم که ان‌شاءالله روزبه‌روز، این پیوندها مستحکم‌تر شود و ملتهای‌ شما به سمت هدفهای‌ درست، حرکت شتابنده‌ای‌ داشته باشند. تکیه بر اسلام و ایمان اسلامی‌، عامل بسیار مهم و مؤثری‌ است و تأکید روی‌ پیوندهای‌ منطقه‌ای‌ بین همسایگان، بسیار حائز اهمیت است. ان‌شاءالله این رفت و آمدها مکرر انجام گیرد. من به شما آقایان و خانمها، مجدداً خوشامد عرض می‌‌کنم؛ هم به جهت آمدنتان به ایران و هم به این جلسه‌ی‌ صمیمی‌ و برادرانه‌ی‌ ما. می‌‌بینیم که بعضی‌ از شما از نشستن روی‌ زمین، پاهایتان خسته شده و ناراحتید. شاید لازم باشد که از این جهت، از شما عذرخواهی‌ هم بکنیم. ان‌شاءالله موفق باشید.  
580
1371/02/18
بیانات پس از شرکت در دومین مرحله انتخابات مجلس
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2615
null
581
1371/02/17
مصاحبه در پایان بازدید از نمایشگاه کتاب
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2614
null
582
1371/02/16
بیانات در دیدار کارگزاران حج
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2613
null
583
1371/02/16
بیانات در جلسه بیست و پنجم تفسیر سوره بقره
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17179
null
584
1371/02/14
گزیده‌ای از بیانات در دیدار اعضای شورای حزب‌الله لبنان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57928
نشاط، تحرّک، امید و آینده‌نگری برادران مبارز حزب‌الله لبنان موجب خرسندی است. این روزگار، روزگار قدرت‌نمایی خدای متعال است و حضور جمهوری اسلامی ایران در این منطقه از جهان، مبدأیی برای حوادث باور‌نکردنی در سراسر عالم می‌باشد و حتّی نفْس حضور شما برادران مبارز در لبنان که با کمال قدرت ایستاده‌اید، از حوادث باور‌نکردنی است. شما مطمئن باشید که اگر در قدرت و توان استکبار جهانی این ظرفیّت وجود داشت که شما را از صحنه خارج کند، تابه‌حال این کار را میکرد؛ ولی وجود و حضور شما در لبنان اثبات می‌کند که همه‌ی توان و ظرفیّت استکبار جهانی کوچک‌تر از آن است که بتواند جمع مؤمن و مبارز شما را از صحنه‌ی لبنان حذف کند، همان‌گونه که حضور جمهوری اسلامی ایران نیز حاکی از ضعف قدرت‌هایی است که می‌دانیم سرسختانه با اسلام و حاکمیّت اسلام مخالفند. همه‌ی این مسائل از الطاف الهی است. ما، علی‌رغم همه‌ی تبلیغات دشمنان، آینده را روشن می‌بینیم و حقیقتاً امروز احساس می‌کنیم که وعده‌های الهی در حال تحقّق یافتن است؛ از این رو، ما باید خود را آماده نگه داریم و عزم جدّی خود را در صحنه‌های گوناگون حفظ کنیم. خوشبختانه، امروز نگرانی‌ها و درگیری‌های زیادی برای استکبار جهانی، به‌ویژه آمریکا، در اقصیٰ‌نقاط جهان و به‌خصوص در داخل آن کشور وجود دارد و این یک فرصت الهی است. وجود رژیم غاصب و صهیونیستی اسرائیل یک حادثه‌ی تلخ در عالم است که بایستی این حادثه‌ی تلخ را به نفع مستضعفین و مظلومین عالم از بین برده و علاج کنیم؛ لذا شما برادران مؤمن و مبارز، به عنوان پیشروان خطّ مقدّم مبارزه با اسرائیل، باید از همه‌ی امکانات موجود برای جهاد مقدّستان با این رژیم غاصب استفاده نمایید.
585
1371/02/09
بیانات در دیدار جمعی از معلّمان و کارگران‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2611
null
586
1371/02/07
بیانات در دیدار مدیر و برنامه‌سازان گروه تلویزیونى شاهد
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29759
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خیلی‌ خوشحالیم که شما عزیزان را از نزدیک زیارت می‌‌کنیم. کار شما از چند جهت هیجان انگیز است. اولاً از لحاظ مضمون و محتوا. ثانیاً از جهت این‌که انسان مشاهده می‌‌کند فیلمهای‌ خوبی‌ در تلویزیون پخش می‌‌شود. در طول این چند سال، متأسفانه همواره احساس یک خسارت عظیم را در تلویزیون داشتیم. چنین احساسی‌، امروز هم وجود دارد و چنین نیست که نباشد. وقتی‌ انسان می‌‌بیند آدمهای‌ غریبه که با انقلاب و با اسلام هیچ سرو کار ندارند، فیلم می‌‌سازند، مضمون درست می‌‌کنند و در دست و بال مردم می‌‌اندازند، یا سریالهای‌ بی‌‌مزه، بی‌‌معنی‌، بی‌‌هدف، بی‌‌پیام و احیاناً دارای‌ پیامهای‌ بیگانه و مغایر با اهداف صحیح، تولید می‌‌کنند و بعد ناگهان انسان می‌‌بیند که در مقابل آنها، بچه‌های‌ خوب ما آثار خوبی‌ درست کرده‌اند که از سیما پخش می‌‌شود، برای‌ من جالب است. جهت سوم، که به نظر من از هر دوی‌ اینها مهمتر است، این است که احساس می‌‌کنم در زمینه‌های‌ هنری، نسل انقلاب، قصد آمدن به میدان را دارد. بنده وقتی‌ یک آهنگ خوب را که بچه‌های‌ انقلابی‌ ساخته‌اند می‌‌شنوم - مثلاً آهنگهایی‌ که گاهی‌ حوزه هنری‌ می‌‌سازد یا فیلم خوبی‌ را می‌‌بینم که بچه‌های‌ خوب ساخته‌اند، یا شعر خوبی‌ می‌‌بینم که بچه‌های‌ خودی‌ سروده‌اند، یا نقد خوبی‌ را می‌‌بینم که همین بچه‌ها چاپ کرده‌اند، برای‌ من واقعاً یک عید است. من این مطلب را مکرر به برادران در حوزه‌ی‌ هنری‌ که گاهی‌ آنان را دیده‌ام، گفته‌ام که یک وقت یک نقد ادبی‌ را مطالعه می‌‌کردم. بعد از ظهر بود و می‌‌خواستم بخوابم؛ کتابی‌ را دستم گرفتم که نقد ادبی‌ - نوشته‌ی‌ یکی‌ از همین بچه‌های‌ انقلاب - بود. به قدری‌ تحت تأثیر قرار گرفتم که خواب از سرم پرید و از خوشحالی‌ نشستم به گریه کردن؛ که الحمدلله بچه‌های‌ انقلاب، این‌طور پا به میدان گذاشته‌اند و کارهای‌ جسورانه می‌‌کنند. کارهای‌ جسورانه، یعنی‌ همان که امام همیشه می‌‌گفتند «ما باید باور کنیم که می‌‌توانیم!» در هر جایی‌ که انسان این باور را احساس کند؛ بخصوص که با استعداد، کارایی‌ و درخششی‌ همراه باشد، خیلی‌ خوب است. سریال «گل پامچال» را که شما گفتید، متأسفانه جزو مشتریهای‌ دائمی‌‌اش نبودم. فرصت نمی‌‌شد و نمی‌‌توانستم ببینم. نمی‌‌دانم چه شبهایی‌ پخش می‌‌شد که با وضع من تطبیق نمی‌‌کرد. گهگاه از وسط و اول و آخر، آن را دیدم. لکن این‌که گفتند «مربوط به بنیاد شهید است و از طرف گروه شاهد تلویزیون ساخته شده است» و این‌که بچه‌های‌ انقلاب جرأت می‌‌کنند و یک سریال ده، دوازده قسمتی‌ می‌‌سازند، خودش کار مهمی‌ است. این جسارت نشانه‌ی‌ باور نفس است. این هم جهت سوم که این فیلمها و این کارهای‌ هنری‌، بنده را تحت تأثیر قرار می‌‌دهد و به هیجان می‌‌آورد. شما خودتان اهل هنرید؛ واقعیتهای‌ هنری‌ جامعه را می‌‌بینید و غصه‌ی‌ هر آدمی‌ را که اندکی‌ با این مسائل ارتباط داشته باشد - از وضع موجود جامعه‌ی‌ ما و از لحاظ کار فرهنگی‌ و هنری‌ - یقیناً درک می‌‌کنید. ما این حقیقت را باید باور کنیم که عمق یافتن و گسترش پیدا کردن انقلاب، هم در داخل و هم در خارج از مرزها، فقط و فقط با هنر امکانپذیر است. مثلاً فرض بفرمایید که بنده به عنوان رئیس جمهور آن وقتی‌ که متصدی‌ این عنوان بودم و در آن ساختمان بودیم - بنشینم و مدتی‌ مثلاً بیست روز کار کنم تا یک نطق فراهم شود. از مشاوران کمک بگیرم؛ از همفکریها کمک بگیرم؛ از اطلاعات گوناگون کمک بگیرم و نطقی‌ یک ساعته در سازمان ملل ایراد کنم. دیگر از این بالاتر چیست!؟ برای‌ یک کار رسمی‌، برای‌ یک نطق، کدام منبر از منبر سازمان ملل بلندتر و عمومی‌‌تر و کدام گوینده از یک رئیس جمهور رسمی‌‌تر و کدام حرف از آن حرفها جدی‌‌تر!؟ من سخنرانیهایی‌ را که داشتم، خدمت امام می‌‌بردم و ایشان هم غالباً تصحیح و حک و اصلاح می‌‌کردند؛ نظر می‌‌دادند و تأیید می‌‌فرمودند؛ چنان که همان سخنرانی‌ را ایشان تأیید کردند. خوب؛ یک سخنرانی‌ جانانه در چنان جایی‌ توسط یک رئیس جمهور، آن هم با جرأتی‌ که بنده آن‌جا به خرج دادم، خوانده شد و در دنیا هم پخش گردید. شما فکر می‌‌کنید این سخنرانی‌ چقدر در افکار و دلهای‌ مخاطبین خود اثر گذاشت؟ اگر محاسبه کنیم، به نسبت آنچه که یک پیام نیاز دارد، خیلی‌ کم بود! آن، پیام ما بود دیگر! به دوستانم گفتم که من در نطق سازمان ملل می‌‌خواهم «پیامبرانه» سخن بگویم نه «سیاستمدارانه!» همین‌طور هم بود. با دعا شروع کردم: «بارالها ...!» این‌طور شروع کردم. این پیام پیام انقلاب بود. توقع است که خیلی‌ گسترش و نفوذ پیدا کند و خیلی‌ در دلها تأثیر بگذارد و در گوشه و کنار دنیا، اگر کسانی‌ شنیده باشند، بگویند: «عجب! چه حرفهایی‌!» اصلاً طبیعت پیامهای‌ معنوی‌، آن طبیعتی‌ نیست که بشود با حرف زدن معمولی‌ بیان کرد؛ بخصوص از موضع یک حالت رسمی‌. این پیامها را جز از طریق هنر نمی‌‌شود بیان کرد. شما امروز نگاه کنید، ببینید که برداشت مردم دنیا، فرضاً راجع به یهودیان آلمان چیست؟ حالا بگذرید از ما مسلمانها که با یهودیان میانه‌ی‌ خوبی‌ نداریم و در آن قضیه هم ذی‌‌نفع نیستیم. اما افکار عمومی‌ عالم، نسبت به یهودیان به اصطلاح قربانی‌ نازیسم، امر عجیبی‌ است. به جز هنر، کدام کتاب توانسته آنچه را که اتفاق افتاده است بیان کند؛ چه رسد که آنچه را اتفاق افتاده، آرایش دهد و چند برابر ارائه کند!؟ چقدر اینها فیلم ساختند! چقدر اینها در همه جای‌ دنیا فیلمهایشان را پخش کردند؟ در ایران هم فیلمهایشان گاهی‌ پخش می‌‌شود. توجه می‌‌کنید؟ امکان ندارد این پیامها را، جز از طریق هنر، از راه دیگری‌ بشود پخش کرد. حالا ما در نمایشنامه عقبیم؛ یعنی‌ کلاًّ جامعه‌ی‌ ما در کار نمایش و تئاتر عقب است. البته مردم ما با آن آشنا هستند و آن را دوست دارند. اما بعضی‌ از کشورهای‌ خارجی‌، نمایش را جزو سنن معمولی‌ و ملی‌‌شان می‌‌دانند. همه به تئاتر می‌‌روند و نمایش تماشا می‌‌کنند. اما در کشور ما، از اول، به خاطر دلایل خاصی‌ که داشته، این نوع هنرها معمول نبوده است. لکن فیلم رواج دارد. مردم، هم زیاد به سینما می‌‌روند و یا پای‌ تلویزیون می‌‌نشینند. ما از اینها چقدر می‌‌توانیم استفاده کنیم! امروز فیلم در سینما در اختیار کسانی‌ است که یا نسبت به اهداف و پیام انقلاب بی‌‌اعتقادند، یا حتی‌ اعتقاد ضد دارند. اینها یک دسته‌اند. یک دسته هم کسانی‌ هستند که بی‌‌اعتقاد نیستند - به آن معنا که بگوییم ضدیت دارند - اما خبری‌ ندارند و چیزی‌ از پیام انقلاب و اسلام نمی‌‌دانند و در فیلمی‌ هم که گاهی‌ می‌‌خواهند دراین‌باره بسازند، ناموفقند. گاهی‌ تلاشهایی‌ می‌‌شود؛ گاهی‌ در تلویزیون، فیلمهایی‌ پخش می‌‌کنند که پیداست می‌‌خواهند مثلاً راجع به انقلاب و این گونه مسائل کار کنند؛ اما انسان می‌‌بیند اصلاً انقلاب را نمی‌‌فهمند! مثلاً فرض کنید فیلمی‌، راجع به مبارزات قبل از انقلاب و زندان و از این قبیل می‌‌خواهد بگوید؛ اما پیداست، آدمی‌ که آن را تنظیم کرده، حتی‌ یک شب هم در زندان به سر نبرده است! اصلاً نمی‌‌داند زندان و شکنجه، یعنی‌ چه؟ توجه ندارد که بازجویی‌ چطوری‌ بوده، یا آن زمان، مبارزات پشت پرده و زیرزمینی‌، چگونه انجام می‌‌شده است؟ اینها را نمی‌‌دانند. آدمهای‌ بی‌‌اطلاعی‌‌اند که کار را ناشیانه در می‌‌آورند. کسانی‌ هم هستند که بی‌‌علاقه نیستند؛ منتها ذهنیتشان آلوده است. یعنی‌ آمیخته به همان باورهای‌ رایج فرهنگ گذشته است. امروز شما ملاحظه کنید: کسانی‌ که می‌‌خواهند یک فیلم مورد توجه بسازند، خودشان را مجبور می‌‌بینند که به همان جاذبه‌های‌ معمولی‌ پناه ببرند. مثلاً زنی‌، را به گونه‌ای‌، در جایی‌ از فیلم بگنجانند! متأسفانه بعضی‌ خودشان را مجبور می‌‌دانند که چنین جلوه‌هایی‌ را در کارهای‌ هنری‌ بگنجانند. یعنی‌ در حقیقت یک نوع تسلیم در مقابل آن فضای‌ مسیطر و مسلط فرهنگ تحمیلی‌ گذشته. حالا در این کشمکش، وقتی‌ در گوشه‌ای‌، عده‌ای‌ پیدا شوند که درست فکر می‌‌کنند، دلشان می‌‌سوزد، علاقه دارند، هنری‌ هم دارند و این هنر را به کار گرفته‌اند؛ این، ویژگی‌ برجسته و جالبی‌ است. بحمدالله شما جزو این عده‌اید. این مسائلی‌ را که می‌‌گویم، نه برای‌ این است که شما خوشتان بیاید یا خدای‌ ناکرده مغرور شوید. بلکه برای‌ این است که توجه کنید کارتان چقدر مهم است. حقیقتاً اگر شما مسؤولیت خود را درست و پیگیر انجام دهید و ان‌شاءالله استعدادهای‌ جوان، روزبه‌روز شکوفایی‌ پیدا کنند، شما از این بنده‌ی‌ حقیر، برای‌ اسلام و مسلمین و انقلاب مفیدتر خواهید شد. این، چیز کمی‌ نیست. یعنی‌ واقعاً شما می‌‌توانید از بنده که سالهای‌ متمادی‌ عمرم به تبلیغ گذشته و فوت و فن کار تبلیغ دینی‌ را بلدم و این قدر مسأله در ذهنم گذشته، برای‌ انقلاب، برای‌ اسلام، برای‌ شیرین کردن اهداف و آرمانهای‌ اسلام و انقلاب در چشم مستمعین و عمق بخشیدن به این تفکر، بیشتر مفید واقع شوید. تفکر بی‌‌عمق فایده‌ای‌ ندارد. کارتان کار بسیار مهمی‌ است. البته در کارهای‌ سینمایی‌ و تلویزیونی‌ که آقایان دارید، به خوبی‌ روی‌ موضوع جنگ تحمیلی‌ و دیگر موارد، متمرکز شده‌اید. این رویکرد، بسیار هم خوب است. اما من معتقدم که موضوع جنگ، تمام شدنی‌ نیست؛ یعنی‌ ذخیره و گنجینه‌ی‌ عظیمی‌ است که تمام نمی‌‌شود و همیشه می‌‌شود از آن استفاده کرد. من حتی‌ به آقایانی‌ که برنامه‌ی‌ «روایت فتح» را ساختند، گفتم: واقعاً بنشینید و این کار را دنبال کنید: یک عمر می‌‌توان سخن از زلف یار گفت در بند آن مباش که مضمون نمانده است یعنی‌ از جنگ تحمیلی‌، واقعاً یک عمر و بلکه عمرها می‌‌شود حرف زد. شما ببینید دیگران از یک حادثه‌ی‌ معمولی‌ چقدر برنامه می‌‌سازند؛ چقدر فیلم تولید می‌‌کنند و چقدر استفاده می‌‌کنند! ما جنگی‌ هشت ساله داشتیم. همین کتابهایی‌ که حالا معمول شده بچه‌های‌ بسیجی‌ می‌‌نویسند و حوزه‌ی‌ هنری‌ چاپ می‌‌کند، واقعاً هر یک سند ذی‌‌قیمتی‌ است که خیلی‌ مسائل با ارزش در آنها وجود دارد. یعنی‌ به نظر من، هر یک از این جزوه‌های‌ صد، صدوبیست صفحه‌ای‌، موضوع با ارزش و عظیمی‌ است که عظمت آن را ما هنوز درست درک نمی‌‌کنیم. در آینده بیشتر معلوم می‌‌شود که اینها چقدر مهم است. ما هنوز گرمیم و ملتفت نیستیم که چه اتفاقی‌ افتاده و چه اتفاق می‌‌افتد. یا همین مطالبی‌ که گاهی‌ آزادگان از خاطراتشان می‌‌نویسند، کارهای‌ عظیمی‌ است. منظور این است که موضوعات جنگ، تمام شدنی‌ نیست. فقط موضوعات جنگ هم نیست؛ همین موضوع شهدا، که شما خانواده‌ی‌ شهدا دنبال می‌‌کنید و من هم گزارشهای‌ آنها را گاهی‌ می‌‌بینم که مثلاً می‌‌روند با خانواده‌ی‌ شهیدی‌ می‌‌نشینند و صحبت می‌‌کنند، اینها کارهای‌ بسیار با ارزش و خوبی‌ است. از این آثار، می‌‌شود باز هم ساخت. از اینها، کارهای‌ هنری‌ و برنامه‌های‌ گوناگون دیگر می‌‌شود تولید کرد. یک مقوله هم مقوله‌ی‌ جانبازان است. نمی‌‌دانم این کار، مربوط به شماست یا کار آقایانی‌ است که در بنیاد جانبازان هستند. به‌هرحال، فرقی‌ نمی‌‌کند؛ باید به آن پرداخت. کمونیستهای‌ روسی‌ - به اصطلاح، شورویها - در پرداختن به مقوله‌ی‌ مجروحین جنگی‌ از دیدگاه هنر، انصافاً و بلاشک، دست بالا داشتند. یعنی‌ من نظیر آنها را سراغ ندارم و گمان نمی‌‌کنم کسی‌ بتواند با این تبحر و تأثیرگذاری‌ کار کند. آنها در مقوله‌ی‌ مجروحین جنگی‌، کار هنری‌ بزرگی‌ کردند. خوب است ما هم ببینیم آنها چه کار کردند. البته من فیلمهای‌ روسی‌ را ندیده‌ام؛ چون در عالم فیلم و سینما و از این قبیل نبوده‌ام. اما کتابهایی‌ را که اینها نوشته‌اند، خوانده‌ام. مثلاً فرض کنید «دن آرام» اثر شولوخف(۱) یا «گذر از رنجها» یی‌ که تولستوی‌ نوشته - تولستوی‌ دومی‌: آلکسی‌ تولستوی‌(۲) که از اقوام تولستوی‌(۳) بزرگ است - آثار بسیار مهمی‌ است. کتابی‌ با عنوان «داستان یک انسان واقعی‌» می‌‌خواندم که براساس آن، فیلم سینمایی‌ هم ساخته‌اند و ظاهراً از تلویزیون خودمان هم پخش شده است. زندگی‌ خلبانی‌ را روایت می‌‌کند که در جنگ پایش مجروح می‌‌شود و هواپیمایش آتش می‌‌گیرد و با چه زحمتی‌ خودش را از درون جنگلها به جایی‌ می‌‌رساند. بعد پایش را قطع می‌‌کنند و پای‌ چوبی‌ می‌‌گذارد و دوباره با همان پای‌ چوبی‌ پرواز می‌‌کند! «داستان یک انسان واقعی‌!» یعنی‌ او را به عنوان یک انسان واقعی‌ البته با معیارهای‌ مارکسیسم مطرح می‌‌کند. واقعاً یک انسان واقعی‌ نیز همین است دیگر! تلاش کند، کوشش کند، تا بالاخره خودش را به خانه‌ی‌ اول، یعنی‌ کار و تلاش و مبارزه برساند. این کتاب شیرین، زیبا و کم هزینه یعنی‌ با قیمت کم - را در شوروی‌ چاپ کرده‌اند که من چاپ شوروی‌‌اش را دارم. یعنی‌ تبلیغاتچیهای‌ کمونیست نشسته‌اند و درباره‌ی‌ هر موضوعی‌ کتاب نوشته‌اند: رمان، کار هنری‌ و نه گزارش؛ چون گزارش که ارزشی‌ ندارد. امثال ما اگر بنشینیم گزارش فرض کنید اقدام شورویها در زمینه‌ی‌ جمع کردن بچه‌های‌ ولگرد از خیابانها و آوردنشان به خانه‌ها را بخوانیم، مگر باور می‌‌کنیم؟ اما آنها در این خصوص کتاب می‌‌نویسند به نام «آموختن برای‌ زیستن». کتابی‌ است دو جلدی‌ که اخیراً آن را برای‌ من آوردند و خواندم. از اول تا آخر این رمان، یک داستان و یک قصه است. نویسنده‌اش یکی‌ از آن کهنه کمونیستهای‌ متحجر دوران استالین است که عکسش بر جلد کتاب هست. از اول تا آخر این کتاب می‌‌خواهد بگوید «کانون اول ماه مه» کانونی‌ بود که بچه‌های‌ ولگرد را جمع می‌‌کرد؛ و این‌که آنها در آن‌جا چگونه زندگی‌ می‌‌کردند و چطور از ولگردهای‌ دزد، تبدیل به انسانهای‌ واقعی‌ شدند. در طراز مارکسیستی‌، این یک «رمان» است. البته دروغ هم به هم بافته است؛ یعنی‌ آدم وقتی‌ می‌‌خواند، می‌‌فهمد که این مطلب دروغ است و جز آرایش و زیاد کردن یک موضوع کوچک نیست. متأسفانه ما در این زمینه‌ها هیچ کاری‌ نکرده‌ایم. انسان دلش برای‌ انقلاب اسلامی‌ می‌‌سوزد. انقلاب اسلامی‌ به دلایلی‌ که بر آدمهای‌ هوشمند پوشیده نیست، مورد تهاجم روشنفکران قرار گرفت؛ یعنی‌ هنرمند، فیلمساز، شاعر و غیره در مقابل انقلاب اسلامی‌ قرار گرفتند. خیلی‌ از اینها کسانی‌ بودند که طبیعتشان با یک تحول اجتماعی‌ سازگار بود؛ اما نه آن وقتی‌ که این تحول، با هویت و جوهر دین باشد. این را دوست نمی‌‌داشتند و لذا همه در آن طرف قرار گرفتند. شما نگاه کنید به مجلّات و نوشته‌های‌ دشمنان و مخالفین انقلاب اسلامی‌! پر است از ظرفیّتهای‌ هنری‌ جامعه در دوران گذشته؛ البته ظرفیتهای‌ بالفعل، نه بالقوّه. همه یا اکثرش هم در مقابل انقلاب قرار گرفته است. انقلاب، غریب شده است. خوب؛ جوانها باید به میدان بیایند. جوانها باید هر چه می‌‌توانند این خلأ را سریع پر کنند و استعدادها را بجوشانند. من نگاه می‌‌کنم به این آقای‌ کارگردان. خوب؛ ایشان هنوز بیست سال دیگر برای‌ کامل شدن وقت دارد. آدم در سنینی‌ تکاملش تمام می‌‌شود؛ مگر آدمهای‌ استثنایی‌ که تا آخر عمرشان مرتب کامل می‌‌شوند. مثل امام، که هر روز از روز قبلشان کاملتر می‌‌شدند. معمولاً تا سنین چهل چهل و پنج سالگی‌، وقت پرواز و حرکت آدم است و بعد، معمولاً متوقف می‌‌شود. خوب؛ حالا ایشان تا آن سنین، هنوز خیلی‌ وقت دارد. یا بقیه‌ی‌ برادران، که جوان هستند و اول کارشان است و می‌‌توانند تا آن زمان، هنرمندان برجسته‌ای‌ شوند. اما شرطش این است که این استعداد، امروز به کار گرفته شود؛ شکفته گردد و از آن کار کشیده شود. یعنی‌ آن خط مستقیم، به‌هیچ‌وجه گم نشود. ما امروز اهدنا الصراط المستقیمی‌ را که این قدر تکرار می‌‌کنیم - و هیچ دعایی‌ را این قدر در شبانه روز تکرار نمی‌‌کنیم - پیدا کرده‌ایم. صراط، مستقیم است دیگر. کدام صراط از صراط انقلاب اسلامی‌ مستقیمتر؟ درعین‌حال، مکرر می‌‌گوییم: اهدانا الصراط المستقیم. این برای‌ چیست؟ برای‌ این است که این صراط، هزاران هزار انشعاب دارد. دو راهی‌ و سه راهی‌ و چهار راهی‌ دارد. انسان در هر قدم و در هر لحظه، دائم احتیاج به هدایت الهی‌ دارد تا که این صراط، مستقیم بماند؛ صراط را مستقیم نگه داشتن و ان‌شاءالله پیش رفتن و کار ارائه دادن. من خواهش می‌‌کنم که آقایان اصلاً مرعوب نشوند. یعنی‌ عنصری‌ که واقعاً فکر می‌‌کنم لازم است، مرعوب نشدن است. نباید مرعوب شد. همین‌طور که انسان نگاه می‌‌کند، استعداد شما، اگر نگوییم از همه که شاید مبالغه‌آمیز باشد از اغلب کسانی‌ که در دوران گذشته هنر به خرج دادند و هنرمند بودند، بیشتر است. من امروز به فیلمهایی‌ که این آقایان درست می‌‌کنند و تلویزیون ما هم بی‌‌دریغ - همین‌طور اورت - اینها را از دهن خودش جلو چشم مردم بیرون می‌‌ریزد، نگاه می‌‌کنم و می‌‌بینم اینها واقعاً چقدر بی‌‌هنرند! جز چند هنر پیشه‌ی‌ خوب، که از هنرپیشه‌های‌ معروفند و انصافاً هنرپیشه‌اند و خوب بازی‌ می‌‌کنند، بازیگر و فیلمنامه نویس درست و حسابی‌ نداریم. فیلمنامه‌هایی‌ چرند، بی‌‌معنا، بی‌‌مضمون، با بازیهای‌ بد، بازیهای‌ غلط ... بعد از سی‌ سال که کار کرده‌اند، تازه این از آب درآمده است! آن وقت شما «تا مرز دیدار(۴)» یا فیلمی‌ را که یک آقای‌ دیگری‌ ساخته بود، وقتی‌ می‌‌بینید واقعاً حظ می‌‌کنید. بازی‌ خوب، فیلمنامه خوب، کارگردانی‌ بسیار خوب. پیداست شما هنرتان خیلی‌ بالاتر از این هنرهاست. بنابراین من به آینده‌ی‌ کار شما جوانها امیدوار هستم. من جزو گروههایی‌ که به‌طور خاص دعایشان می‌‌کنم - غیر از «اللهم ارحم المؤمنین» یا «اغفر المؤمنین» - و اسم می‌‌آورم، همین گروههای‌ هنری‌ جوانند. تقریباً هر شبانه‌روز لااقل یک بار دعایشان می‌‌کنم. کمتر شب و روزی‌ می‌‌گذرد که من گروههایی‌ را به‌طور خاص دعا نکنم. من به درگاه پروردگار برای‌ حفظ و هدایت اینها تضرع می‌‌کنم؛ و یکی‌ از اینها، همین گروههای‌ هنری‌ جوان هستند که به‌طور ویژه از اینها اسم می‌‌برم. امیدوارم خداوند کمکتان کند و بتوانید پیش بروید. ان‌شاءالله کارها را هر چه بهتر انجام دهید و خلاصه خلأ را پر کنید. چون ما عقب هستیم و دیر شده است، ان‌شاءالله زودتر برسید که همه‌ی‌ کارها به خوبی‌ انجام گیرد. خوب؛ حالا درخواستهای‌ شما چه بود؟ در همین نامه هاست دیگر ...! من نگاه می‌‌کنم ان‌شاءالله؛ هرکدام که عملی‌ باشد، چشم ... اینها را ان‌شاءالله فکری‌ برایشان می‌‌کنم. خیلی‌ لطف کردید. ان‌شاءالله که موفق و مؤید باشید. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) میخائیل الکساندرویچ شوخولوف (۱۹۸۴ م - ۱۹۰۵ م) ۲) آلکسی‌ نیکولایوویچ تولستوی‌ (۱۹۴۵ م - ۱۸۸۲ م) ۳) کنت لئونیکو لایوویچ تولستوی‌ (۱۹۱۰م - ۱۸۲۸م) ۴) فیلم سینمایی‌ به کارگردانی‌ قاسمی جامی و بازیگری مجید مجیدی تولید سال ۱۳۶۸  
587
1371/02/02
بیانات در جلسه بیست و سوم تفسیر سوره بقره
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17178
null
588
1371/01/26
بیانات در جلسه بیست و دوم تفسیر سوره بقره
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17177
null
589
1371/01/25
بیانات در دیدار با خانواده‌هاى شهداى مشهد
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29758
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم رحمت الهی‌ با مردن انسان تمام نمی‌‌شود. رحمتی‌ است که همین‌طور مستمراً در دنیا هست تا دوران برزخ و شب اول قبر و قیامت و غوغای‌ عجیب قیامت و تا ان‌شاءالله در بهشت. همین رحمت رحیمی‌ الهی‌ هم به طور یکسان بین مؤمنین تقسیم نمی‌‌شود. در این مورد خاص، خدای‌ متعال تساوی‌ قائل نیست؛ چنان که رحمت او به بعضی‌ کمتر و به بعضی‌ بیشتر می‌‌رسد. من خیال می‌‌کنم از جمله کسانی‌ که این رحمت در حد وافری‌ به آنها می‌‌رسد - غیر از خود شهدا - پدران و مادران شهدای‌ این روزگارند؛ زیرا پدران و مادران شهدا نقشی‌ ایفا کردند که با نقش خود شهدا قابل مقایسه است. هیچ وقت نمی‌‌شود کسی‌ را که در جبهه حضور دارد و جانش را می‌‌دهد، با کسی‌ که در جبهه نیست مقایسه کرد. او کجا و این کجا! اما نقش پدران و مادران شهدای‌ ما در این زمان، با آنها قابل مقایسه است. حتی‌ اگر حمل بر مبالغه نشود، معتقدم که در مواردی‌ - نه همه‌ی‌ موارد - نقش پدر و مادر شهید از نقش جوان شهید برجسته‌تر و بزرگتر است. پدر و مادری‌ که دو پسر داشتند و هر دو را در راه خدا دادند، چیز کمی‌ نیست! یا پدر و مادری‌ که یک پسر داشتند و او را در راه خدا دادند، چیز کوچکی نیست! یا کسی‌ که دو تا سه فرزندش را در راه خدا داده، چیز اندکی‌ نیست! یک وقت به خانه‌ی‌ شهیدی‌ رفته بودم. مادر شهید در خانه بود اما پدرش حضور نداشت. برخی‌ از همسایه‌ها هم آمده بودند و آن‌جا حضور داشتند. پرسیدم بقیه‌ی‌ اعضای‌ خانواده کجایند؟ مادر شهید گفت: «ما کس دیگری‌ نداریم. دو فرزند پسر داشتم، که هر دو شهید شدند.» بعد افزود: «همسرم تاب نمی‌‌آورد در خانه بماند؛ به کوچه و خیابان می‌‌رود و من در خانه تنها می‌‌مانم!» نمی‌‌شود گفت که شأن چنین مادری‌ از دو شهیدش کمتر است. واقعاً خیلی‌ عظمت دارد! عرض من این است که پدر و مادر و خانواده‌ی‌ شهدای‌ زمان ما، نقش بزرگی‌ ایفا کردند. آنها کاری‌ کردند تا مبارزه ادامه پیدا کند. اگر پدران و مادران شهدای‌ ما در آن وهله‌ی‌ اول - مثلاً سال اول یا دو سال اول جنگ - اظهار بی‌‌صبری‌ می‌‌کردند و این بی‌‌صبری‌ در جامعه منعکس می‌‌شد و به والدین دیگر می‌‌رسید، شما خیال می‌‌کنید بچه‌های‌ دیگران، به این آسانی‌ عازم جبهه می‌‌شدند؟ مادران این‌طور رضایت می‌‌دادند و پدران چنین استقبال می‌‌کردند؟ پدر شهیدی‌ نقل می‌‌کرد: «به فرزندم گفتم یا من به جبهه می‌‌روم یا شما برو. فرزندم اصرار کرد و گفت پدر جان! از شما سن و سالی‌ گذشته است. اجازه بدهید من اعزام شوم. نپذیرفتم و گفتم شما صبر کن، اول من اعزام بشوم، بعد که برگشتم، شما راهی‌ شوید.» سبقت جویی‌ پدر و پسر، برای‌ رفتن به جبهه! ببینید، این چه روحیه‌ای‌ است! این چه روحیه‌ی‌ عجیبی‌ است! همین روحیه‌ها بود که جهاد را مستمر کرد. این جهاد، بدون این روحیه‌ها استمرار پیدا نمی‌‌کرد. جهاد ما جهاد سختی‌ بود. اکنون نیز سخت است. اگرچه امروز جبهه‌ی‌ رویاروی‌ واضحی‌ چون جبهه‌ی‌ جنگ نداریم، اما از دشواری‌ جهادمان کاسته نشده است. اکنون نیز خیلی‌ سخت است؛ چون همه‌ی‌ دنیا با ما طرفند، و فقط اظهارات، مختلف است. لحظاتی‌ پیش، گروهی‌ از مسؤولین و کارکنان رادیو این‌جا بودند. به آنها گفتم: هر یک از مخالفان و دشمنان ما، از مبدائی‌ حرکت می‌‌کند؛ اما همه‌شان قصد رسیدن به یک نقطه و یک هدف را دارند. هدف همه‌ی‌ آنها، ضربه زدن به نظام جمهوری‌ اسلامی‌ است. می‌‌خواهند این نباشد. این بساط، بساطی‌ است که در این دنیا بیگانه است. دنیایی‌ که توانسته روال حرکت سیاسی‌ عالم و روال حرکت بشری‌ را بر ضد ارزشهای‌ خدایی‌ سازماندهی‌ و تنظیم کند، تاکنون مانعی‌ در مقابل خودش نداشته است؛ اما امروز و از این‌جا، مانعی‌ بزرگ وسط راهش روییده و نمی‌‌گذارد چنان حرکتی‌، پیشروی‌ کند. می‌‌خواهند این مانع را به هر نحو که امکان دارد و هر طور که بتوانند از سر راه بردارند. خوب؛ چه کسی‌ این جهاد را استمرار می‌‌بخشد و دنبال می‌‌کند؟ مسلماً آن‌که ایمان بالایی‌ دارد. آن روز، جبهه‌ی‌ جنگ مشخص بود؛ جهاد دشواری‌ هم بود. از همه طرف مشکلات مختلف بر سر ملت می‌‌ریخت و مظهرش هم جبهه‌ی‌ جنگ بود. اگر پدران و مادران، این شجاعت، این فداکاری‌، این استغناء و این گذشت واقعاً عظیم را به خرج نمی‌‌دادند، مگر جهاد ادامه پیدا می‌‌کرد!؟ هیچ نفسی‌ جز نفس امام، که گرمترین نفس بعد از معصومین است، نتوانست خیل جوانان و رزمندگان را به جبهه بکشاند. واقعاً هیچ کس بعد از معصومین نتوانست! حتماً خوانده‌اید که امیرالمؤمنین یا خود پیغمبر در مراحل اعزام نیرو به جبهه‌ها، چه کشیدند! قرآن می‌‌گوید: «یقولون ان بیوتنا عورة و ماهی‌ بعورة ان یریدون الّا فرارا (۱)»؛ به آنان می‌‌گویی‌ عازم جبهه‌ی‌ نبرد شوید، امّا هر کدامشان بهانه‌ای‌ می‌‌آورند. می‌‌گویند: «خانه‌مان خراب است. گرفتاری‌ داریم. فصل تابستان است و هنگام چیدن خرما و برداشت محصول. کار و کسبمان کساد می‌‌شود.» نفس پیغمبر بود، اما نمی‌‌توانست آنان را به جبهه بکشاند! بعد از جریان قطعنامه که مجدداً عراق حمله کرد و حضرت امام پیام دادند و بنده هم چیزی‌ نوشتم، به منطقه رفتم. در آن فصل از سال دیدم سراسر کوه و دشت و بیابان، پوشیده از مردم است. آیا اینها کار نداشتند؟ کشاورزی‌ نداشتند؟ بیوتشان «عوره» نبود؟ عجیب است! این چه حرکت و چه قدرتی‌ بود؟ البته جز قدرت خدا هیچ چیز دیگر نبود و عاملش هم امثال شما بودید. می‌‌خواهم این را عرض کنم که پدران و مادران شهدا، از مهمترین ابزارهای‌ الهی‌ بودند برای‌ این‌که جهاد استمرار پیدا کند؛ برای‌ این‌که ملت شکست نخورد؛ برای‌ این‌که انقلاب در قمار جهانی‌ نبازد و در این مقابله‌ی‌ جهانی‌ نتوانند آن را از میدان خارج کنند. شما بزرگترین ابزار بودید. نفس امام در شما، در ملت و در جوانان اثر کرد. مسلماً اگر این همه فداکاری‌، این همه گذشت و این همه عزیمتهای‌ الهی‌ نبود، نفس معصوم هم اثر نمی‌‌کرد. این است که من معتقدم آن «کفلین من رحمته» - که در دعاها می‌‌خوانید: «و کفلین من رحمتک (۲)» - ان‌شاءالله از آن شماهاست و البته باید حفظش کنید. همه‌ی‌ دستاوردهای‌ الهی‌، مثل دستاوردهای‌ دنیوی‌، نگه داشتن می‌‌خواهد. فرضاً شما پول کلانی‌ به دست می‌‌آورید. اگر آن را در جایی‌ ثبت و ضبط و نگهداری‌ نکنید و یا در معامله با آن پول، جانب احتیاط را رها کنید، از دست می‌‌رود. ثواب الهی‌ نیز همین‌طور است. اگر انسان ثواب الهی‌ را رعایت و مراقبت نکند و برای‌ خود حفظش ننماید، از دست می‌‌رود. ما، در روایات خود، مسأله‌ای‌ به نام «حبط» داریم. در قرآن هم می‌‌فرماید: «فاحبط الله اعمالهم (۳)» خدا نکند که اعمال ما «حبط» گردد. باید مراقب بود. همه باید مراقب باشند. خداوند در قرآن می‌‌فرماید: «الذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذین احسنوا منهم و التقوا اجر عظیم (۴)»؛ کسانی‌ که در میدان جنگ مجروح شدند؛ یعنی‌ به آنها ضربه وارد آمد - مثل جانبازان ما - باید کار نیکو انجام دهند و تقوا پیشه کنند تا خدا به آنان «اجر عظیم» بدهد. صرف این‌که مثلاً بنده در میدان جنگ مجروح شدم، کافی‌ نیست. شماها بحمدالله این سرمایه‌ی‌ عظیم را جمع کرده‌اید. البته آسان هم جمع نکرده‌اید. دو فرزند، سه فرزند و یا یک فرزند در این راه داده‌اید. واقعاً اینها مثل افسانه است. بسیار شکوهمند و با عظمت است. و خدا به شما صبر داد؛ بخصوص به مادران صبر داد. البته من نمی‌‌توانم به شما چیزی‌ عرض کنم؛ چون شما، پدران و مادران، این‌جا نشسته‌اید و آدم با رودربایستی‌ مواجه است. اما من غالباً مادران را بهتر از پدران دیده‌ام. بنده، به خانه‌ی‌ شهدا زیاد می‌‌روم. شاید صدی‌ هشتاد و بلکه بیشتر، خانمی‌ که مادر شهید است، قرصتر و محکمتر و قویتر و روشنتر از آقایی‌ است که پدر شهید است! غرض این‌که خداوند، ذخیره‌ی‌ ارجمند و ارزشمندی‌ را به شما داد و آسان هم نداد. با آن سرمایه گذاری‌ واقعاً سنگین، این ذخیره را باید حفظ کنید. حفظ این ذخیره هم، با تقوا، با حفظ زبان، با حفظ عمل و با استمرار در این خط مقدس و مبارک، میسور است. ذخیره‌ی‌ خود را اگر چنین حفظ کنید، خداوند ان‌شاءالله بهترین و بیشترین اجر را به شما خواهد داد: «الذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذین احسنوا منهم و اتقوا اجر عظیم.» خوش اقبالی‌ شهدا از این جهت است که در همان لحظه‌ی‌ اوج، کارشان تمام می‌‌شود؛ یعنی‌ پرونده‌شان مهر می‌‌خورد و برگشت ندارد. در آن اوج، پرونده‌شان بسته می‌‌شود و چه خوب است که در آن اوج، پرونده بسته شود! اما شما آقایانی‌ که تجربه‌های‌ دیگر دارید، بعد از آن اوج، باز پرونده‌تان مفتوح است و ادامه دارد. لذا، سخت است. خیلی‌ هم سخت است! ۱) احزاب: ۱۳. ۲) مفاتیح الجنان: دعای‌ ابوحمزه‌ی‌ ثمالی‌ ۳) احزاب: ۱۹. ۴) آل عمران: ۱۷۲.
590
1371/01/15
بیانات در دیدار زائرین و مجاورین حرم مطهر رضوی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2609
null
591
1371/01/07
بیانات در خطبه‌های نمازجمعه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2608
null
592
1372/12/22
بیانات در خطبه‌های نماز عید فطر
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2706
خطبه‌ی اوّل بسم الله الرّحمن الرّحیم‌   الحمد لله ربّ العالمین. الحمد لله خالق الخلق، باسط الرّزق، فالق الاصباح، دیان الدّین، ربّ العالمین. احمده و استعینه، و استغفره و اتوکّل علیه. و اصلّی و اسلّم علی حبیبه و نجیبه، سیدنا و نبینا، ابی القاسم محمّد، و علی آله الأطیبین الأطهرین المعصومین المنتجبین، سیما بقیة الله فی الارضین، و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. اوصیکم عباد الله بتقوی الله. عید سعید فطر را به همه‌ی شما عزیزان نمازگزار و به همه‌ی ملت بزرگ ایران و به همه‌ی مسلمین عالم، تبریک عرض می‌کنم. روزی بزرگ، پس از روزها و شبهایی بسیار باعظمت است. امیر المؤمنین، علیه الصّلاة و السّلام در یکی از خطبه‌های روز عید فطر چنین فرمود: «ایها النّاس! ان یومکم، هذا یوم مثاب فیه المحسنون»؛ ای مردم! امروز روزی است که در آن نیکوکاران پاداش و اجر خود را از خدای متعال می‌گیرند؛ اجر روزه، اجر عبادات ماه رمضان، اجر امساکها و جلوگیریها از هوای نفس. «و یخسر فیه المبطلون»؛ و کسانی که حرکت و عمل نادرست داشته‌اند، در چنین روزی، خسارت بدکارگی خود را خواهند یافت. امروز، روز جزاست. «و هو اشبه یوم بیوم قیامکم»؛ امروز، شبیه روز قیامت است. «فاذکروا بخروجکم من منازلکم الی مصلّاکم، خروجکم من الاجداث الی ربکم»؛ از خانه که به طرف مصلّای نماز عید فطر خارج می‌شوید، به یاد بیاورید هنگامی را که از قبرهای خود در روز قیامت خارج می‌شوید تا به طرف میدان عظیم قیامت و محلّ ثواب و عقاب الهی روانه گردید. «و اذکروا بوقوفکم فی مصلّاکم وقوفکم، بین یدی ربّکم»؛ در مصلّی که برای نماز می‌ایستید، به یاد بیاورید هنگامی را که در قیامت، در پیشگاه پروردگار ایستاده‌اید و برای حساب و کتاب آماده می‌شوید. «و اذکروا برجوعکم الی منازلکم، رجوعکم الی منازلکم فی الجنّة»؛ از مصلّی که به خانه‌های خود برمی‌گردید، به یاد بیاورید وقتی را که از عرصه‌ی قیامت به سوی منازل بهشتی خود روانه می‌شوید تا در آن‌ها سکنا گزینید. بعد فرمود: ای بندگان خدا! «انّ ادنی ما للصائمین و الصائمات»؛ کمترین پاداشی که خدای متعال برای مردان و زنان روزه‌دار در مثل امروز یا در مثل روز آخر ماه رمضان عطا خواهد کرد، این است که «ان ینادیهم ملک فی آخر یوم من شهر رمضان»؛ فرشته‌ای در آخرین روز ماه رمضان، آن‌ها را مخاطب قرار دهد و گوید: «ابشروا عباد الله»؛ بشارت بر شما باد ای بندگان خدا! «فقد غفر لکم ما سلف من ذنوبکم»؛ گناهان شما آمرزیده شد. این، پاداش ماه رمضان است. به یک روزه‌ی درست، یک عمل پرمغز و یک عبادت خالصانه و مخلصانه، در آخرین دقایق ماه رمضان و آخرین ساعات آن ماه عزیز، این‌گونه پاداش داده می‌شود: «فقد غفر لکم ما سلف من ذنوبکم.» آمرزش گناهان گذشته، پاداش کمی نیست! «فانظروا کیف تکونون فی ما تستأنفون»؛ ببینید از امروز که می‌خواهید روزی نو را شروع کنید، چگونه شروع خواهید کرد. مبادا خیال کنید و با خود بگویید که «ما گناه کنیم، تا در ماه رمضان دیگر، آمرزیده شویم!» هیچ‌کس نمی‌داند که تا ماه رمضان دیگر زنده خواهد ماند یا نه. سال گذشته، در همین نماز عید و در همین مصلّی، کسانی حضور داشتند که امسال نیستند. سال آینده هم معلوم نیست کدام از ما باشیم و کدام نباشیم. به علاوه، گناهی که از روی تجرّی و تعمّد انجام گیرد، دل انسان را سیاه و تاریک می‌کند. از چنین انسانی، دیگر عبادت خالصانه، به آسانی سر نمی‌زند؛ تا گناه وی به خاطر آن عبادت آمرزیده شود. سعی کنید و سعی کنیم که از گناهان اجتناب نماییم و عمل صالح انجام دهیم. این است خصوصیتی که یک انسان را سعادتمند می‌کند. امروز، به مناسبت عید فطر و پس از این کلمات نورانی که از خطبه‌ی امیر‌المؤمنین علیه‌الصّلاة‌و‌السّلام نقل شد، یک نکته‌ی اخلاقی کوتاه را می‌خواهم عرض کنم. آن نکته این است که در یکی از دعاهای صحیفه‌ی سجّادیه صحیفه‌ی ثالثه‌ی سجّادیه در آخر دعایی که ما بین نافله و فریضه‌ی صبح خوانده می‌شود، از امام سجّاد علیه‌السّلام چنین نقل شده است: «اللهم ارزقنی عقلًا کاملًا و عزماً ثاقبا و لبّاً راجحاً و قلباً زکیاً و علماً کثیراً و ادباً بارعا.» آن حضرت، شش چیز از خدای متعال خواسته است. می‌فرماید: خدایا! عقل کامل، اراده‌ی نیرومند، لبّ راجح که من روی این خواسته‌ی سوم می‌خواهم تکیه کنم دل پاکیزه، دانش بسیار، و ادبی برجسته و درخشانْ به من عنایت کن! نکته‌ی و خواسته‌ی سوم، «لبّ راجح» است. معنایش این است که «باطن و مغزِ کار من، از ظاهر و شکل کار من، بیشتر باشد.» ببینید امام سجّاد، علیه‌السّلام از خدا چه خواسته است! من می‌خواهم برای شما مردم مؤمن، برای ملت بزرگ ایران، برای دلهایی که به نور ایمان روشن شد و با سخن و عمل خودْ دنیایی را روشن کرد، این نکته را تکرار کنم: «لبّاً راجحاً.» ما، دو نوع آدم داریم: یک نوع، آدمی است که هرچه هست، در ظاهر اوست. ظاهرش جذّاب و چشمگیر و احیاناً خاشع‌کننده و خاضع‌کننده است. اما باطنش پوک و پوچ است؛ چیزی در او نیست. این، بدترین نوع آدمی است که می‌خواهد منشأ آثار بزرگ باشد. پناه‌برخدا! اما یک نوع دیگر، آدمی است که باطن او بر ظاهرش ترجیح دارد. ظاهرش هرچه هست، باطن او بهتر و بیشتر از ظاهر، جذّابیت دارد. امام سجّاد علیه‌السّلام به ما درس می‌دهد که از خدا بخواهیم آدمی از نوع دوم باشیم. می‌دانیم که دعاها، فقط خواستن از خدا نیست؛ بلکه درس برای خود ما نیز هست. ریاکاری، مالِ آدمِ نوعِ اوّل است. سمعه، از آنِ آدمِ نوع اوّل است. پوکی و بی‌مغزی، ویژه‌ی آدمِ نوعِ اوّل است. چنین آدمی، نه در جنگ به درد می‌خورد، نه در شدّت به کار می‌آید و نه بارهای سنگین را می‌تواند بر دوش بگذارد. هرچه دارد، فقط ظاهر است! اما تربیت اسلامی، غیر از این است. تربیت اسلامی بر این مبناست که ظاهرت را باید حفظ کنی، اما باطنت باید از ظاهرت بهتر باشد. کسانی نگویند «ظاهر هرطور بود، بود. اصل، باطن است.» بله، اصل باطن است. اما ظاهر باید نمودار باطن باشد: «الظاهر عنوان الباطن(۱)» ظاهر را هم باید درست کرد. هیچ‌کس نباید تظاهر به کار خلاف کند. اگر از عمل و سیمای کسی آثار عبادت خدا دیده و شناخته شود، تأثیر بسیار خوبی می‌گذارد. اما در همان حال، باید باطن از ظاهر، بهتر و سنگین‌تر باشد. پروردگارا! تو را به محبوب بزرگ عالم امکان، امام زمان، تو را به آن قطب همه‌ی فضایل هستی سوگند می‌دهیم، باطن ما را از ظاهرمان بهتر کن. پروردگارا! دعای ولی‌عصر، أرواحنا فداه را شامل حال ما بگردان. پروردگارا! روح مطهّر امام بزرگوار و ارواح مقدّسه‌ی شهدا و گذشتگان ما را، در امروز از این مجمع و از حسناتِ اعمال ما، بهره‌مند بگردان. پروردگارا! اعمال ماه رمضان را از همه‌ی ما قبول فرما و توفیق عمل صالح به همه‌ی ما عنایت کن. بسم الله الرّحمن الرّحیم قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ. اللهُ الصَّمَدُ. لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ وَ لَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ. خطبه دوم: بسم الله الرّحمن الرّحیم‌   الحمد لله ربّ العالمین. و الصّلاة و السّلام علی سیدنا و نبینا، ابی القاسم محمّد، و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین، سیما علی، امیر المؤمنین، و الصّدیقة الطّاهرة، و سبطی الرّحمة، و امام الهدی، الحسن و الحسین، و علی بن الحسین، و محمّد بن علی باقر علم النبیین، و جعفر بن محمّد الصادق، و موسی بن جعفر الکاظم، و علی بن موسی الرضا، و محمّد بن علی الجواد، و علی بن محمّد الهادی، و الحسن بن علی العسکری، و الحجّة بن الحسن القائم المهدی. حججک علی عبادک، و امنائک فی بلادک. و صلّ علی ائمّة المسلمین، و حماة المستضعفین، و هداة المؤمنین. اوصیکم عباد الله بتقوی الله. امروز، در صحنه‌ی سیاست بین‌المللی دولتها و قدرتهای جهانی از یک طرف و ملتها و جمعیتهای انبوه مردمی از طرف دیگر هم خصوصیات زیبا وجود دارد و هم خصوصیات زشت. خصوصیات زیبا، بیداری ملّتها، اسلام‌گرایی ملتهای مسلمان و تحمّل‌ناپذیری مظلومان است، و خصوصیات زشت، ستمگری ستمگران، زورگویی قلدران و توطئه‌ی بددلان و بدخواهان ملتهاست. در بین نقاط نامطلوب و زشت در صحنه‌ی جهانی، یک نقطه به نظر من زشت‌تر از همه است. امروز می‌خواهم آن نقطه را مورد تکیه قرار دهم، تا نظر ملت ایران، برای همه کسانی که نظاره‌گرند معلوم شود. آن نقطه این است که ما از قلدرها و گردن کلفتهای عالم، انتظار خوب بودن و ظلم نکردن نداریم؛ اما از مجامع جهانی عالم، انتظار انصاف و استقلال داریم! سازمان ملل، اسمش سازمان ملل است. یعنی جایی که از آنِ ملتهاست. این سازمان جهانی، در تیول دولتها هم نیست، چه رسد به اینکه مال چند دولتِ قلدرِ زورگوی افزون‌خواهِ دنیا باشد. متأسفانه، امروز، واقعیت چیز دیگری است و این، همان نقطه‌ی بسیار زشت است. ما البته کارهای شورای امنیت را که دستگاه اصلی تصمیم‌گیرنده در سازمان ملل و قلب این سازمان است، از قبل دیده بودیم. فهمیده بودیم که چقدر این سازمان، در مواقع حسّاس، در مشت ابرقدرت‌ها قرار می‌گیرد و برای آن‌ها و نه برای ملتها می‌شود. شاهد مثالِ آن، قضیه‌ی جنگ تحمیلی بود. وقتی جنگ تحمیلی پیش آمد و عراق مرزهای ما را شکست و وارد چند استان کشور ما شد، ما طبق معمول به سازمان ملل شکایت کردیم. طبق مقرّرات سازمان ملل، می‌بایست شورای امنیت در ظرف چند ساعت، قطعنامه‌ای صادر می‌کرد که عراق را به عنوان متجاوز محکوم کند. این کار را نکردند؛ و تا چندین روز، هیچ عکس‌العملی نشان ندادند. وقتی‌که قشون عراق، با استفاده از اوضاع نابسامان آن روز ما، در خاک کشور عزیزمان، خوب جاگیر شد و چند هزار کیلومتر را اشغال کرد، تازه شورای امنیت سر بلند کرد که یک‌کلمه حرف بزند. مثلًا، قطعنامه صادر کرد! قطعنامه چه بود؟ آیا قطعنامه این بود که «متجاوز، از خاک ایران، بیرون برود»؟ ابداً! قطعنامه صادر کردند که «ایران و عراق، آتش‌بس اعلام کنند»! یعنی چه؟ یعنی قشون عراق وارد خاک ایران شده است و حال که نوبت دفاع جانانه‌ی ملت ایران است، دستها بسته شود و کسی دفاع نکند و متجاوزین را بیرون نریزند! این، قطعنامه‌ی شورای امنیت بود! می‌دانید که چند سال، این‌ها بی‌آنکه متجاوز را محکوم کنند، همین حرف را زدند! البته رزمندگان ما، در مدت نه‌چندان زیادی تقریباً در ظرف یک سال و نیم اکثر زمینها را خودشان پس گرفتند. این سابقه را، در قضیه‌ی جنگ تحمیلی از شورای امنیت سازمان ملل داشتیم. بعد از چند سال، حمله‌ی عراق به کویت اتّفاق افتاد. وقتی‌که عراق به کویت حمله کرد، دیگر مسئله، مسأله‌ی یک ملت مظلوم نبود. مسئله، مسأله‌ی منافع امریکا و ابرقدرت‌ها بود و همه دیدید که در ظرف چند ساعت، قطعنامه‌ی اوّل صادر شد که «عراق باید از کویت بیرون برود.» یعنی همان موردی که ما چند سال به شورای امنیت می‌گفتیم باید چنین قطعنامه‌ای را در جنگ تحمیلی که علیه ما آغاز کرده‌اند، صادر کند و نمی‌کرد. باری؛ در ظرف چند ساعت قطعنامه‌ی اوّل صادر شد و بعد هم، بلافاصله، پی‌درپی، شورای امنیت قطعنامه‌های گوناگونی صادر کرد و به آمریکاییها اجازه داد که وارد خلیج فارس شوند. اجازه داد عراق را ویران کنند و هر کاری که دلشان می‌خواست بکنند. تا امروز هم، اجرای قطعنامه‌ه‌ای شورای امنیت نسبت به قضیه‌ی جنگ کویت، در جریان است و هنوز هم اجرا می‌شود. این مسائل را ما دیده بودیم. در این ماههای اخیر هم، یک‌بار در قضیه‌ی بوسنی، که شورای امنیت بایستی حرکت عادلانه‌ای انجام می‌داد، دیدیم انجام نداد. چنان‌که در قضیه‌ی حرم شریف ابراهیمی در فلسطین اشغالی، اقدامی به عمل نیاورد. ملتهای مسلمان اعلام آمادگی کردند تا نیروهایی را به عنوان سربازان سازمان ملل اعزام کنند که میان صربها و مسلمانان بوسنی حایل شوند. شورای امنیت گفت که «مسلمانان نمی‌توانند بروند؛ چون ممکن است از طرف مسلمان درگیر در مناقشه، حمایت کنند». البته، این حرف غلطی بود. چون مسلمانان برای وساطت می‌رفتند و می‌خواستند بین طرفینِ نزاع حایل شوند؛ نه اینکه بجنگند. شورای امنیت، چنین ادّعایی را مطرح کرد. اما در همین حال اجازه دادند که سربازان روسی که معلوم بود با صربها روابط دوستانه و صمیمی دارند، به عنوان سربازان سازمان ملل، به آن منطقه بروند و به عنوان حایل در آنجا حضور داشته باشند. پس چرا اینجا ملاحظه نکردند که سربازان روسی، از لحاظ مذهبی و از جهات پیوندهای گوناگون، با صربها ارتباط دارند؟! دنیا تصویر تانکهای سربازان روسی را که حامل آرم سازمان ملل بود، منتشر کردند. در آن تصاویر، نشان داده می‌شد که روسها وارد منطقه می‌شدند و صربها برایشان شعار می‌دادند، کف می‌زدند و هورا می‌کشیدند! هنوز هم مسلمانان بوسنی قربانی می‌شوند و سازمان ملل ککش نمی‌گزد! شورای امنیت هم به وظیفه‌ی خود عمل نمی‌کند. قضیه‌ی دوم، فاجعه‌ی خونین حرم ابراهیمی است. در این ماجرا اسرائیل می‌بایست شدیداً محکوم می‌شد. بایستی محاکمه می‌گردید و مجبور می‌شد مجازاتهایی را تحمّل کند. این کارها را بایستی سازمان ملل می‌کرد و نکرد. شورای امنیت هم در این قضیه به وظیفه‌ی خود به‌هیچ‌وجه عمل نکرده است. علّت را در چه می‌بینیم؟ در نفوذ قدرتهای بزرگ، و در رأس آن‌ها نفوذ امریکا بر شورای امنیت و بر شخص دبیرکل! این، نظر نظام جمهوری اسلامی و نظر ملت ایران است. ما با کسی دشمنی خاصی نداریم. ما به مقامات جهانی، برحسب شأن و موقعیتشان، احترام می‌گذاریم. دبیرکلّ قبلی سازمان ملل(۲)، مکرّر به ایران آمد. در آن زمان، رئیس‌جمهور، رئیس مجلس و مسئولین وزارت خارجه، از او احترام و تکریم کردند. اگر دبیرکل به وظایف خود عمل کند، ما او را احترام می‌کنیم. اما به نظر ما و به نظر ملت ایران، دبیر کلّ فعلی سازمان ملل به وظیفه‌ی خود عمل نکرده است. این حرکت زشت اخیر که کمیسیون به اصطلاح حقوق بشر سازمان ملل انجام داد و در اقدامی مفتضحانه، جمهوری اسلامی را متّهم کرد، از همین قبیل است. جلو چشمشان، اسرائیلیها صدها نفر مسلمان نمازگزار را به خاک و خون می‌کشند و بیش از هفتاد نفر را می‌کشند، اما آن‌ها را محکوم نمی‌کنند! در این منطقه، کدام دولت و ملت را سراغ دارید که مثل دولت و ملت ایران، مردمی باشد، آزاد باشد و حکومتش در اختیار آرا و افکار مردم باشد؟! چنین مجلس و چنین آزادی‌ای که دولتمردان، از مردم، در میان مردم و با مردم باشند، کجا سراغ دارید؟ ملت ایران، برای خاطر خدا، برای حفظ استقلال و آزادی خود، برای خاطر ظلم‌ستیزی خود، برای اینکه روی پای خود بایستد، برای اینکه تحت نفوذ امریکا نباشد و برای اینکه گذشته‌ی ننگین دوران سلطنت را با رفتار شجاعانه و بزرگوارانه‌ی خود به کلّی بشوید و از بین ببرد، در مقابل همه‌ی قدرتهای قلدر ایستاده است و بازهم خواهد ایستاد. آینده‌ی این ملت، روشن است. روز به روز قدرت این ملت بیشتر و ریشه‌هایش عمیق‌تر می‌شود. روز به روز سخن این ملت در جهان، خریدار بیشتری پیدا می‌کند و می‌بینید که امروز همین‌گونه است. ما امروز از ده سالِ گذشته، قوی‌تر و در دنیا آبرومندتریم. ملت، به برکت اسلام و به برکت قرآن، مستقیم‌تر و شجاعتر و آماده‌ی پیگیری راه بزرگ و هدف عالی خود است. یک نکته‌ی دیگر هم در پایان این صحبت عرض کنم: متأسفانه، مسأله‌ی حج، هنوز آن‌گونه که باید و شاید، در جریان عادّی خود قرار نگرفته است. دولت سعودی سنگ‌اندازی می‌کند و نمی‌دانم چرا؟! وزارت خارجه، سازمان حج، دستگاه نمایندگی رهبری و «بعثه‌ی» رهبری، تلاشهای زیادی کرده‌اند و باید بسیاری از کارهای حج در این روزها بعد از ماه رمضان تمام شده باشد. امّا مشکل می‌آفرینند. نمی‌دانم چرا این کار را می‌کنند؟! البته ما، حمل بر صحّت می‌کنیم. ما امیدواریم که مسئولین سعودی، خدای ناخواسته حرکتی نکنند که ملت ایران از آن‌ها خشمگین شود. کاری نکنند که مسلمانان جهان چنین احساس کنند که حج نیز وسیله‌ای در دست امریکا و قدرتهای بزرگ است. نباید چنین شود و امیدواریم که نشود. بنده اعلام می‌کنم که حج، حقّ مسلمانان، و خانه‌ی خدا از آنِ مسلمانان است. «إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ(۳)». خانه‌ی خدا مالِ کسی نیست. اگر کسی افتخار این را پیدا کرد که مدیریت خانه‌ی خدا در دست او باشد، باید خدا را شکر کند و وسیله‌ی رفاه ملتها را برای رفتن به مکّه فراهم سازد؛ نه اینکه سنگ‌اندازی کند. این ملت بزرگ و مؤمن، با آن علاقه و شوقی که به زیارت خانه‌ی خدا و زیارت قبر مطهّر نبی اکرم و قبور ائمّه‌ی بقیع علیهم‌السّلام دارد، شایسته است که برای زیارت حج و طواف خانه‌ی خدا، مقدّم بر سایر ملتها قرار گیرد. ما از خدا می‌خواهیم مناسک حج که مناسکی اسلامی است، اسلامی باقی بماند و قربانی سیاستهای بین‌المللی استکبار نشود. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ملتهای مسلمان را بیدار کن. پروردگارا! ستمگران عالم را به دست مظلومان مجازات کن. پروردگارا! ملت سرافراز و بزرگِ ایرانِ عزیزِ اسلامی را آن‌چنان که شایسته‌ی بزرگواری او و شایسته‌ی کرامت توست، عطا و پاداش عنایت کن. پروردگارا! ارواح مطهّره‌ی شهدا و روح مقدس امام را از ما خشنود کن. بسم الله الرّحمن الرّحیم‌ و العصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصّبر. و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته‌ ۱) بحارالانوار؛ ج ۶۶؛ ص ۳۶۵. ۲) خاویر پرزوکوئیار ۳) آل‌عمران: ۹۶
593
1372/12/22
بیانات در دیدار کارگزاران نظام در روز عید فطر
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=22064
بسم‌‌‌اللَّه‌‌‌الرّحمن‌‌‌الرّحیم   بنده هم متقابلاً این روز بزرگ و این عید اسلامی بیبدیل را به همه‌‌‌ی امّت اسلامی و دوستداران اسلام و مسلمین عالم در همه جا، بخصوص به ملت بزرگ و مؤمن و سربلند ایران اسلامی و به شما حضّار محترم تبریک عرض میکنم. نکته‌‌‌ای که در روز عید فطر و عید اضحی نهفته است، این است که این دو روز از نظر اسلام، بهانه و فرصتی است برای تجدید مبانی اسلامی در ذهنها و مرور کردن آنها، چه در قالب نماز عید فطر و چه در قالب خطبه‌‌‌ها و اجتماعاتی که در آنها گفتگویی در باب اسلام است. از این‌‌‌روست که در ادعیه‌‌‌ی قنوت امروز، مؤمنین به پروردگار عرض میکنند: «الّذی جعلته للمسلمین عیداً و لمحمّدٍ ذخراً و شرفاً و کرامتاً و مزیدا». امروز، ذخیره و مایه‌‌‌ی شرف و سربلندی پیغمبر خاتم است و افزایش در معنا و محتوای ادامه‌‌‌ی رسالت آن بزرگوار، در اذهان مردم مزید است.   یکی از موضوعاتی که به مناسبت امروز باید مورد توجّه قرار گیرد، عظمت اسلام در قالب امّت اسلامی است. درخواست ما از دولتهای اسلامی این است که نسبت به این مسأله، توجّه و عنایت مخصوصی مبذول کنند. بحمداللَّه ملتها در سالهای اخیر به مسأله‌‌‌ی کلیّت اسلام و امّت اسلامی توجّه پیدا کرده‌‌‌اند. نمیگوییم آحاد ملتها، لکن در همه‌‌‌ی ملتها در بین مسلمین یگانگی و وحدت و جماعت، محسوس است و نغمه‌‌‌ی آن شنیده میشود. این امید و آرزو در دل آحاد مسلمین در اقصی نقاط عالم به وجود آمده است. مهم این است که حکومتها و دولتها هم به آن توجّه کنند. این مسأله‌‌‌ای است که هر حکومت اسلامی؛ یعنی هر حکومتِ حاکم بر سرزمینی که در آن مسلمانها هستند، از آن سود می‌برد. یک وقت است که در ملتهای مسلمان، جنبه‌‌‌های قومی و ناسیونالیستی و زبان و خون و امثال آن، تقویت میشود. بدیهی است که این حالت، نشانگر آغاز جدا شدن بخشهای امّت اسلامی از یکدیگر است. دیدیم که مساله‌‌‌ی فارسیگری و ایرانیگرىِ افراطی و برگشت به تصوّرات و افسانه‌‌‌های غلطِ مربوط به نژاد و نسب و خون، چطور در دوران رژیم گذشته در این کشور عمده شد. برای چه؟ این چه فایده‌‌‌ای برای ملت ایران داشت؟ جز ضرر هیچ اثر دیگری نداشت. مهمترین ضرر، این بود که به ملت ایران در قبال دیگر ملل اسلامی، منش جداییطلبانه‌‌‌ای داد و بین این ملت و سایر ملتها، حالت نقار و طلبکاری ایجاد کرد. عین این مطلب را با ملتهای عرب هم انجام دادند. عین این مطلب را با بعضی از قومیّتهای دیگر این منطقه هم انجام داده‌‌‌اند و میدهند. ما مخالفتی نداریم که هر قومی، خصوصیّات و اختصاصات کشور و ملت خود را، تحت عنوان ملیّت برای خودش حفظ کند. اما تا حدّی که یکپارچگی امت اسلامی خدشه‌‌‌دار نشود. این مقدّم است؛ این مهم است؛ این در دنیا منشأ اثر است. مع‌‌‌الاسف در دنیا قضایایی علیه مسلمین انجام میگیرد و در مجامع جهانی، نسبت به آنها بیاعتنایی میشود. مثل قضیه‌‌‌ی بسیار مهم و فاجعه‌‌‌آمیز اخیر که در فلسطین اشغالی رخ داد؛ یا ماجرای حرم شریف ابراهیمی، یا قضایای بوسنی و هرزگوین، یا قضایای کشمیر، یا بقیه قضایایی که نسبت به ملتهای مسلمان یا جمعیتهای مسلمان در بعضی از کشورها انجام میگیرد. اگر امت اسلامی از یگانگی نسبیای برخوردار بود و در مقابل این قضایا موضع میگرفت، مسلّماً این حوادث اتّفاق نمیافتاد. شما ببینید فاجعه‌‌‌ای به عظمت آنچه که در حرم شریف ابراهیمی اتفاق افتاد، اگر در هر نقطه‌‌‌ای از دنیا که اندکی با منافع ابرقدرتها ربط داشت اتفاق میافتاد، چه عکس‌‌‌العملهایی بر آن مترتّب میشد! اگر در پناه حکومت جائرانه‌‌‌ی یک دولت، برای مردم ولو مردمی که در آن کشور بیگانه محسوب میشوند چنین اتّفاقی بیفتد، میشود آن دولت را مقصّر ندانست و مورد سرزنش قرار نداد؟ بگذریم از این‌‌‌که فلسطینیها در آن‌‌‌جا صاحبخانه‌‌‌اند؛ صاحبخانه‌‌‌هایی که متأسّفانه اقلیت قلمداد میشوند! اگر صاحبخانه هم نبودند و این حادثه اتّفاق میافتاد، جا داشت که دولت غاصب صهیونیستی از طرف مجامع بین‌‌‌المللی و از طرف هر کس که در دنیا و در مسائل جهانی دارای اثر است، مورد مؤاخذه و تعقیب و مجازات قرار میگرفت. اما آب از آب تکان نخورد. البته مقاله مینویسند، حرف میزنند و حتی اشخاص، محکوم هم میکنند؛ اما دولتهایی حتّی حاضر نشدند فاجعه‌‌‌ای به این عظمت را محکوم کنند.   شما ملاحظه کنید، این چه نظم ناعادلانه‌‌‌ای است که امروز بر روابط بین‌‌‌المللی و بر سیاست استکباری در جهان حاکم است. علاج چیست؟ البته همین کاری که امروز انجام میگیرد و ملتها انجام میدهند، بلاشک مؤثّر است. مبادا کسی خیال کند که این اجتماع و شعاردادن در خیابانهای تهران و اصفهان و تبریز و مشهد و شیراز و بقیه شهرها، کم‌‌‌اثر است. نخیر؛ هر کدام از اینها، یک مشت محکم و یک پتک کوبنده بر سر رژیم غاصب است. بنده لازم میدانم از آحاد این ملت بزرگ و باعظمت که این‌‌‌طور موقع شناسند و به وقت، آنچه را که باید انجام دهند، انجام میدهند، تشکّر کنم. ملت ما، هم در راهپیمایی ۲۲ بهمن و هم در حرکت عظیم جمعه‌‌‌ی آخر ماه رمضان روز قدس کار عظیمی کردند. البته نمیتوانیم بعضی از ملتهای مسلمان را مورد ملامت قرار دهیم. فرق است بین ملتی که برای راهپیمایی روز قدس، از طرف مسؤولین کشور و دولت، تشویق میشود که به خیابانها بیاید و بر سر اسرائیل و امریکا فریاد بکشد؛ و آن ملتی که بابتِ همین کار مشروع بایستی در خیابانها کتک بخورد. فرق است بین اینها. نمیشود گفت که چرا فلان ملت مسلمان در فلان کشور، مثل ملت ایران حرکت نکرد. آن‌‌‌جا هم اگر دولتها با مردم همکاری میکردند؛ آنها را تشویق میکردند و به راه میانداختند، یا لااقل مانعشان نمیشدند، مردم همین‌‌‌طور حرکت میکردند. احساسات مردم و درکشان نسبت به این قضیه، بسیار درک و احساس بالایی است. لکن اینها وظایفی است که ملتها انجام میدهند. این کارها در صورتی برای آن دستگاهِ غاصب شکننده خواهد بود که امّت اسلامی، یک حرکت متّحد انجام دهد. متّحداً محکوم کنند، متّحداً مؤاخذه کنند، متّحداً قضایا را نسبت به مساله‌‌‌ی فلسطین تعقیب کنند و متّحداً امنیّت صاحبان فلسطین را در خانه خودشان تأمین و تضمین کنند. چنانچه این کار از طرف مسلمانها انجام نگیرد، خود آن مردم مظلوم، انجام خواهند داد. اگر دولتهای اسلامی نتوانند از آن ملت مظلوم که در خانه‌‌‌ی خودش غریب است، دفاع جهانی کنند، تا آنها بتوانند لااقل در خانه خودشان امنیّت داشته باشند، خود فلسطینیها کاری خواهند کرد که در خانه‌‌‌ی خودشان امنیّت به وجود آورند. این کار را خواهند کرد و این به برکت اسلام، عملی است. امیدواریم که خداوند متعال همه‌‌‌ی ملتها را بیدار کند؛ همه دولتها را با وظایف خودشان آشنا گرداند و ملت بزرگ و عزیز ایران را در این راه، موفّق و مؤیّد و منصور بدارد. بنده از همه‌‌‌ی آقایانِ محترم که تشریف آوردید و از مهمانان خارجی که در این‌‌‌جا هستند، تشکّر میکنم و امیدوارم که مشمول فضل و لطف الهی باشید.   والسّلام علیکم و رحمةاللَّه
594
1372/12/13
بیانات در خطبه‌های نمازجمعه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2705
null
595
1372/11/29
بیانات در خطبه‌های نمازجمعه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2703
null
596
1372/11/17
بیانات در دیدار جمعی از روحانیون
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2702
null
597
1372/11/17
گزیده‌ای از بیانات در دیدار آقای‌ حسن‌‌البولکیا سلطان‌ برونئی‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57975
ارتباط با کشورهای‌ اسلامی‌، به‌ عنوان‌ یک‌ اصل‌ در سیاست‌ خارجی‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران، برای ما دارای اهمّیّت است. امروز، کشور قدرتمند و بزرگ‌ ایران‌ برای‌ افکار اسلامی‌ مأمن‌ و پایگاه‌ مهمّی محسوب‌ می‌شود و بر همین‌ اساس‌، ما به‌ برادری‌ میان‌ ملّت‌های‌ مسلمان‌ اهمّیّت‌ می‌دهیم‌ و آن‌ را به‌ مصلحت‌ کشورهای‌ اسلامی‌ می‌دانیم‌.
598
1372/11/08
بیانات در دیدار اعضای‌ مجمع‌ عمومی‌ کنفرانس‌ جهانی‌ اهل‌‌بیت‌‌ (علیهم‌‌السّلام) در روز نیمه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=45306
... مسئله‌ى انتظار ظهور صاحب‌الزّمان (علیه الصّلاة و السّلام) یکى از آن مسائل پُرمغز و پُرمعنا و داراى مضامین عالى در مجموعه‌ى تفکّرات شیعه است و بخصوص امروز در دنیا این مسئله معناى خاصّى پیدا میکند. همه‌ى مسلمین مسئله‌ى مهدى (علیه الصّلاة و السّلام) را نقل کرده‌اند و به آن معتقدند. اینکه دست با اقتدارِ بازمانده‌ى خاندان نبىّ اکرم (صلّى اللّه‌ علیه و آله و سلّم) و بقیّه‌ى اولیاءاللّه‌ در زمین، بشریّت را از ظلم و جورى که بر آن حاکم است باید نجات بدهد، مورد اتّفاق است لکن تفاوت شیعه با غیر شیعه در این است که دیگران میدانند که از خاندان پیغمبر کسى خواهد آمد؛ ولى او را نمى‌شناسند؛ شیعه او را مى‌شناسد؛ او را به نامش، به نام پدرش، به نام مادرش، به تاریخ دقیق ولادتش، به اوامر و دستوراتش و به نشانه‌هاى حضورش در میان جوامع بشرى مى‌شناسد؛ و این امتیاز بزرگى است. دلهاى شیعه با آن مرکز ملکوتى و الهى در حال ارتباط و پیوند است. محبّت آن وجود مقدّس در دلهاى شیعیان موج میزند، با او سخن میگویند، از او میخواهند، به او اظهار ارادت و توسّل میکنند؛ اینها چیز کمى نیست. این امیدى که در دل یک انسان به‌ وجود مى‌آید، به برکت ایمان و اعتقاد و یقین به وجود منجى و به حضور منجى، این امید خیلى داراى ارزش و قیمت است. یقیناً مایه‌ى حرکتهاى بزرگ در جوامع اسلامى و در جوامع شیعى و مایه‌ى اصلى حرکت عظیم انقلاب اسلامى، همین عقیده و همین انتظار فرج است. آن ملّتى که از پدید آمدن فرج ناامید است، آن ملّتى که برقى در دلش نمیدرخشد که او را نسبت به آینده امیدوار کند، آن ملّت وضع موجود عالم را و سلطه‌ى ظالمانه‌ى قدرتها را میپذیرد؛ مجبور میشود وضع موجود را تحمّل کند، بپذیرد، تسلیم بشود و خود را با آن تطبیق بدهد. امّا آن ملّتى که على‌رغم ظواهرِ قدرت‌آمیزِ قدرتهاى جهانى و سلطه‌هاى جهانى، و على‌رغم عظمت ظاهرى باطل در همه‌ى جلوه‌هایش، میداند که این عظمت ماندنى نیست؛ این قدرت و سلطه داراى مغز و داراى ریشه نیست؛ میداند که پشت سر این تظاهرات سلطه‌آمیزِ ظالمانه و جَوَلان باطل، حاکمیّت حق است، این چنین ملّتى در دلش جوانه‌هاى امید سبز میشود؛ امیدوار میماند و همین امید است که به او جرئت میبخشد؛ به او اقدام را تعلیم میدهد؛ حرکت کردن را و قدرت حرکت را به او میبخشد. این را باید قدر دانست. و این نکته‌ى بسیار مهمّى است. شیعه یاد گرفته است که با فضیلت‌ترین اعمال، انتظار فرج است. معناى این جمله آن است که در هر شرایطى ــ ولو سخت‌ترین شرایط باشد ــ شیعه حق ندارد مأیوس بشود و ناامید بشود؛ [چون] منتظر است، منتظر فرج، منتظر گشایش، منتظر بازشدن افق و نَفْس این انتظار به او نیرو میدهد و او را قدرتمند میکند و به او نشاط میدهد؛ و نیرو و نشاط و امید هر جا بود، زندگى به طرف سامان پیش میرود؛ به‌ طرف اصلاح حرکت میکند. این یک ابزار عمده‌اى است در دست شیعه که از متن اعتقادات تشیّع سرچشمه میگیرد و این بسیار چیز باارزشى است. ما البتّه براى مسئله‌ى مهدویّت، مبانى فکرى بسیار عمیق و استوارى را مى‌شناسیم. مبادا کسى خیال کند که مسئله‌ى مهدویّت، یک مسئله‌ى صرفاً عاطفى است؛ نخیر، مبانى فکرى مهدویّت یک مبانى بسیار مستحکم و استوارى است. همه‌ى شبهاتى که مخالفین و معاندین این فکر در اذهان منتشر کرده‌اند، داراى جوابهاى مستحکمى است. منتها آن چیزى که من میخواهم حالا عرض بکنم، این است که با وجود اینکه بُعد منطقى و فکرى و استدلالى این فکر، بُعد بسیار بارزى است، در عین حال جنبه‌ى عاطفى و معنوى و ایمانى این عقیده‌ى شیعى هم بسیار جنبه‌ى مهمّى است. مسئله‌ى اعتقاد به مهدى یک جنبه‌ى فردى دارد و آن جنبه‌ این است که هر کسى باید سعى کند یک رابطه‌ى شخصى میان خود و ولىّ‌اللّه‌الاعظم (ارواحنا فداه) به وجود بیاورد. همه باید میان قلب خود و روح خود و آن وجود مقدّسى که مظهر اسماء و صفات الهى است، مظهر قدرت و علم الهى است، وعاء(۱)  کامل معرفت‌اللّه‌ است، یک ارتباطى به‌ وجود بیاورند؛ با توجّه، با توسّل، با سخن  گفتن، با اظهار ارادت کردن و خود را آماده نگه دارند؛ همه باید خودشان را آماده نگه دارند. هیچ‌ کس نمیتواند بگوید که ظهور مهدى (علیه الصّلاة و السّلام) در آینده‌ى نزدیکى نیست؛ ما نمیدانیم، شاید در آینده‌ى نزدیکى بود؛ شاید در زمان حیات ما بود؛ شاید این توفیق براى مردم این نسل وجود داشت. مگر میشود با آلودگى، با ضعف نَفْس، با عدم اصلاح نَفْس در دوران دولت حق و حکومت الهى او با آن بزرگوار رابطه برقرار کرد؟ باید خود را آماده کنیم؛ هر کسى باید احساس کند که وظیفه دارد خود را آماده بکند؛ این آمادگى معنوى است، روحى است، آمادگى ایمانى است. هر کسى باید از امید و ایمان و نورانیّت، سرمایه‌ى عظیمى در خود ایجاد بکند تا شایسته‌ى این بشود که از نزدیکان آن حضرت، از خواصّ آن حضرت، از یاران آن بزرگوار، از همکاران او در حرکت عظیم جهانى‌اش قرار بگیرد. باید خودمان را آماده بکنیم. اگر از نزدیکان او نشدیم، اگر از پیروان او نشدیم، آن‌ وقت شقاوتى بالاتر از این نیست... . ۱) ظرف
599
1372/10/30
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس‌‌جمهور ترکمنستان‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57981
استقلال‌ ترکمنستان‌ و تشکیل‌ حکومت‌ مستقل‌ در این‌ کشور یک‌ نعمت‌ الهی‌ برای‌ ملّت‌ ترکمنستان‌ است. امیدواریم که‌ پایه‌های‌ این‌ استقلال‌ استحکام‌ روزافزون‌ یابد. وجود منابع‌ غنی‌ طبیعی‌ در ترکمنستان‌ و حاصلخیز بودن‌ ده‌ میلیون‌ هکتار زمین‌ در این‌ کشور فرصت‌ بسیار مناسبی‌ برای‌ پیشرفت‌ و توسعه‌ی ترکمنستان‌ است. ما پیشرفت‌ روزافزون‌ ملّت‌ مسلمان‌ و همسایه‌ی ترکمنستان‌ را آرزو می‌کنیم‌ و معتقدیم‌ توسعه‌ی همکاری‌های‌ دو کشور در زمینه‌های‌ مختلف، می‌تواند در جهت‌ تأمین‌ منافع‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ و جمهوری ترکمنستان باشد. قدرت‌های‌ استعمارگر با توسعه‌ی همکاری‌های‌ منطقه‌ای‌ بین کشورها مخالف هستند؛ لذا حفظ و تحکیم‌ روابط دوستانه‌ میان‌ دو کشور ایران و ترکمنستان لازم و مورد تأکید است. دو ملّت‌ مسلمان‌ ایران‌ و ترکمنستان‌ روابط فرهنگی‌ خوبی‌ با یکدیگر دارند و به‌ لحاظ اعتقادی‌ و دینی‌ و نیز آداب‌ و رسوم‌، مناسبات‌ نزدیکی‌ میان‌ دو ملّت‌ برقرار است‌.