Unnamed: 0
int64
0
2.35k
date
stringlengths
10
10
topic
stringlengths
21
91
url
stringlengths
48
49
text
stringlengths
1
107k
600
1372/10/26
بیانات در دیدار جمعی از پاسداران
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2699
null
601
1372/10/20
بیانات در دیدار کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2698
null
602
1372/10/19
بیانات در دیدار مردم قم
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=31877
به مناسبت سالروز قیام نوزدهم دی‌ بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم  به شما برادران و خواهران عزیز خوشامد عرض می‌کنم؛ و از این‌که در این روز تاریخی و خاطره‌ی ماندگار ملّت ایران، ما را به زیارت خودتان مفتخر کرده‌اید متشکّرم. همچنین، لازم می‌دانم که مبعث باشکوه و باعظمت حضرت ختمی مرتبت صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم را به شما و به ملّت ایران و همه‌ی مسلمین جهان تبریک عرض کنم.  مسأله مهمّ این است که حوادث در تاریخ ملّتها زیاد است؛ امّا سزاوار است روی آن حادثه‌ای که مسیر حرکت یک ملّت را عوض می‌کند، تعمّق و دقّت صورت گیرد. حادثه‌ی نوزدهم دی، از این قبیل است.  شانزده سال از این حادثه می‌گذرد. جوانان حزب‌الّلهی قم که آن روز حماسه‌ای را در این خیابانهای پرشورِ شهرِ شهادت و قیام به وجود آوردند، امروز مردان بزرگی هستند. نوجوانان ما آن حادثه را اصلاً به یاد ندارند. ولی این حادثه، به قدری باعظمت بود که مبدأ یک تحوّل در کشور ایران شد. کسی باور نمی‌کرد که اختناق دستگاه وابسته و فاسد پهلوی، در دل مردم چنین جرأتی را باقی گذاشته باشد؛ امّا مردم قم ثابت کردند که با ایمان و عشق و اخلاص به دین و روحانیت، همان احساساتی را دارند که مسلمین صدر اسلام در حوادث خونین و دشوار نشان دادند.  عوامل دستگاه جبّار پهلوی، می‌خواستند محبّتی را که ملّت ایران به امام بزرگوارشان که آن روز در تبعید بودند داشتند و روزبه‌روز آن را بیشتر ابراز می‌کردند، زایل کنند و از بین ببرند. چگونه؟ با ترور شخصیت؛ با کوبیدن شخصیت آن بزرگوار و با متهم کردن او! امام را در معرض تهمتهایی قرار دادند و به آن بزرگوار اهانت کردند. صریحاً این مطالب را در مطبوعات کشور که دربست در اختیار دستگاه جبّار و فاسد پهلوی بود، نوشتند و نشر کردند.  این، یک مقطع مهم بود. می‌شد ملّت ایران سکوت کند و از سر این اهانت بگذرد. امّا نتیجه چه می‌شد؟ نتیجه این می‌شد که آن اهانت کنندگانْ جری‌تر می‌شدند و این رشته ادامه پیدا می‌کرد و جبهه‌ی اسلام و دین و انقلاب، به کلّی تضعیف می‌شد. یا این‌که می‌شد در مقابل این حرکت خصمانه‌ی دشمن، با وجود خطراتی که داشت، قیام کند. مردم قم، راه دوم را انتخاب کردند و قیام کردند، که البتّه خطرناک بود.  امروز جوانان و مردم ما، درست نمی‌دانند که خفقان دوران پهلوی چگونه بود؟ کسانی که آن روز را درک کردند و در میدان مبارزه بودند، می‌دانند که چه خبر بود. به اندک چیزی، جمعیتی را تار و مار می‌کردند. گاهی بعضی با یک حرف، با یک اعلامیه، خطر مرگ را برای خودشان می‌خریدند. مگر شوخی بود؟! در چنین اوضاع و احوالی بود که مردم قم از خطر نترسیدند؛ سلطه‌ی دستگاه پهلوی را ملاحظه نکردند و به خاطر دفاع از حقیقت، در یک اجتماع عظیم شرکت کردند. دستگاه هم از روی خامی و نشناختن مردم، فکر کرد آنها را بترساند که همین منجر به درگیری شد. در این حادثه، اگرچه مردم شهید دادند؛ امّا شکست را دستگاه طاغوت خورد. چرا؟ چون مردم در میدان، هیچ مشکلی را ملاحظه نکردند و نترسیدند. هدف برای آنها، از جانشان و خطراتی که آنها را تهدید می‌کرد، بزرگتر بود. نتیجه این شد که حادثه‌ی قم، ایران را تکان داد و دیوار ترس را در دلهای آحاد مردم شکست. در دنباله‌ی این حادثه، در تبریز و در دنباله‌ی آن، در شهرهای دیگر اتّفاقاتی روی داد. رهبری هوشمندانه‌ی امام هم از بیرون همه چیز را هدایت می‌کرد. روحانیون فعّال و مبارز و آگاه هم همه جای صحنه را پر کردند و نتیجه این شد که از این حادثه، آن چنان انقلاب عظیمی پدید آمد که نه فقط رژیم سلطنت را در ایران، بلکه امریکا را در منطقه و استکبار را در دنیا و همه‌ی رژیمهای مرتجع را در کشورهای خودشان به لرزه درآورد و همه را وادار کرد که یک قدم عقب نشستند و حکومت اسلامی به‌وجود آمد. این، یک درس است.  ما نمی‌خواهیم حماسه سرایی کنیم. ما نمی‌خواهیم افتخارات بزرگ ملّتمان را، فقط به صورت لقلقه‌ی لسان درآوریم. ما هنوز در وسط میدانیم و مبارزه تمام نشده است. لذا وقتی حوادث گذشته را بیان می‌کنیم، برای این است که در مسائل کنونی، در جریان فعلی کشور، در ادامه‌ی این مبارزه بزرگ و پربرکت برای مستضعفین و محرومین عالم، بدانیم که چه کار کرده‌ایم و چه کار باید بکنیم. امروز هم همان‌طور است. با این تفاوت که امروز بحمدالله ملّت ایران یکپارچه است، آگاه است؛ مسلح است؛ یک دنیا افتخارات در کوله‌بار و پشت سر خود دارد و دنیا را متوجّه خودش کرده است. آن روز، این خبرها نبود. امروز ملّت ایران از خودش حکومتی دارد متعلّق به خودش. آن روز در مقابل ملّت ایران، دستگاه فاسد و وابسته‌ی یکی از عمّال استکبار، یعنی دستگاه سلطنت پهلوی بود که سرانش حاضر بودند مملکت را به مفت، به اربابان خودشان بدهند و به فکر ملّت ایران نباشند و در مقابل، چند صباح بیشتر سلطنت کنند و همین! امروز در مقابل ملّت ایران، دیگر آن دستگاه ظالم و فاسد نیست. از بین رفته است. این مانع، برداشته شده است. ملّت ایران یک سنگر جلو آمده است؛ امّا پشتیبانان آن نظام جبّار و فاسد، امروز روبه‌روی ملّت ایرانند.  البتّه وضع ملّت ایران، امروز بهتر از آن روز است. امروز ملّت، هوشیار است. امروز ملّت، آزاد است. امروز جوانان ما، احساس و فکرشان با ابتکار همراه است. امروز ملّت ایران نوکر کسی نیست. گوش به فرمان کسی نیست. تجربه‌ی جنگ و پانزده سال حیات جمهوری اسلامی را با خود دارد. امروز شما قویتر از آن روز هستید. دشمن هم آن‌گونه که آن روز می‌توانست با شما مقابله کند، امروز نمی‌تواند. آن روز دشمن در خیابانهای تهران و قم و مشهد و تبریز و شیراز و بقیه‌ی شهرها تانک می‌آورد و ملّت را با تانکی که از پول خودش تهیه شده بود، به آتش می‌بست و نابود می‌کرد.  در همه‌ی شهرهای بزرگ ایران، چنین حادثه‌ای رخ داده است. در بسیاری از شهرهای کوچک و درجه‌ی دو و سه هم از این حوادثی که در طول سالهای ۵۶ و ۵۷ و قبل از آن در سال ۴۲ اتّفاق افتاده بود، رخ داد. امروز دشمن با ملّت ایران از این غلطها نمی‌تواند بکند. امروز ملّت ایران، مشتش آهنین است. مگر جرأت می‌کنند با ملّت ایران صریحاً دشمنی یا اعلام جنگ کنند! یک بی‌عقل را پیدا کردند و هفت، هشت سال با ملّت ایران به جنگ انداختند. از همه جای دنیا هم کمکش کردند. آخر هم دیدند هیچ غلطی نتوانست بکند. امروز، ملّت ایران ملّتی نیست که یک قدرت یا دولتی به خودش جرأت بدهد که به میدان جنگ نظامی او بیاید. جرأت نمی‌کنند بیایند؛ امّا درعین‌حال، کار شما تا مدّتی ادامه دارد. چرا؟ چون دشمن اگرچه جنگ نظامی نمی‌تواند بکند، ولی از راههای دیگر وارد می‌شود. در داخل، لانه می‌کند. سعی می‌کند بین صفوف ملّت، اختلاف ایجاد کند. سعی می‌کند دلهای مردم را نسبت به مسؤولین کشور و جمهوری اسلامی، دچار شکّ و تردید کند.  اینها کارهای دشمن است. هر چه که شما مشاهده کنید: هر سخنی، هر نوشته‌ای و هر حرکتی که ملّت ایران را نسبت به گذشته‌ی پانزده ساله‌ی باافتخار خود و دوران امام و عملکرد مسؤولین و حرکت و جهتگیری انقلاب دچار تردید کند، مالِ دشمن است.  گاهی دشمن از زبانِ دوستِ نادان حرف می‌زند. از قلم دوستِ غافل حرف می‌زند. از این کارها می‌کنند. برادران و خواهران من! هوشیاری لازم است که بحمدالله ملّت ایران دارد. بحمدالله، مردم ما، جوانان ما، خانواده‌های ما، بعضی بیشتر، بعضی روشنتر، بعضی آگاهانه‌تر که از جمله‌ی بهترین آنها، به فضل الهی، شما مردم قم هستید نسبت به قضایا تحلیل دارند و می‌فهمند که دشمن چه می‌کند. می‌فهمند که امریکاییها رفتند با دولتهای اروپایی صحبت کردند که «با ایران وارد معاملاتی که دولت ایران به آنها احتیاج دارد نشوید. آن چیزهایی را که ملّت ایران برای سازندگی کشور احتیاج دارد، به او نفروشید.» رفتند پیش دولتهای اروپایی التماس کردند. البتّه آنها جواب رد دادند. بعضی از دولتهای اروپایی ممکن است از روی غفلت و از روی تحلیل غلط، یک وقت تحت تأثیر وسوسه‌ی سردمدار استکبار یعنی امریکا قرار گیرند؛ امّا دولتهای بزرگ، دولتهای باشعور، دولتهایی که اهمیت ایران و جمهوری اسلامی را می‌دانند، معلوم است که به وسوسه‌ی امریکا جواب رد می‌دهند و به سینه‌اش دست رد می‌زنند؛ امّا آنها کارشان را می‌کنند. درست همان‌طور که بعد از شورش و جوشش اولیّه‌ی مسلمانان صدر اسلام، یک عدّه آمدند تا شاید بتوانند در دلهای مردم نفوذ کنند. امروز هم همین‌طور است: با خودشان می‌گویند «آن شور و جوش و حرکتِ انقلابیِ ملّتِ ایران فروکش کرده است. پس وقت آن است که برویم و در دلها و ذهنهای مردم وسوسه کنیم.» من عرض می‌کنم که ایمان ملّت ایران فروکش نمی‌کند. احساسات صادقانه‌ی ملّت ایران فروکش نمی‌کند. ملّت ایران پیوند خود را با انقلاب قطع نمی‌کند. ملّت ایران، یک ملّت انقلابی است و این انقلاب، به فضل پروردگار خواهد توانست دنیا و آخرت این ملّت را آن چنان آباد کند که ملّتهای دیگر، از ایران الگو بگیرند. منتها، تلاش لازم دارد. صبر لازم دارد. همکاری و همدلی لازم دارد. دلسوزی لازم دارد. دشمن‌شناسی لازم دارد؛ که دشمن را بشناسند و حرف دشمن را و دشمنی او را بفهمند. بنده عرض می‌کنم: به لطف الهی، آنچه که از آغاز انقلاب تا امروز پیش آمده و برای هر تحلیلگری حیرت‌انگیز است جز با کمک پروردگار ممکن نبود پیش بیاید. ملّت ایران پاداش ایمانش به خدا را می‌گیرد و آن، کمک پروردگار است؛ کمک الهی است.  مشکلات در همه‌ی کشورها هست. امروز اغلب کشورهای دنیا دچار مشکلات اقتصادی و مالی و تورّمند. دشمن در داخل کشور ما، برای تبلیغات علیه انقلاب، مشکلات را بزرگنمایی می‌کند. وقتی ملّتی سررشته‌ی کار در دست خودش بود؛ وقتی خودش توانست آینده خودش را رقم بزند و تعیین کند؛ وقتی گوشش به دهان امریکا و شرق و غرب نبود و باور کرد که می‌تواند زندگی خود را به کمک الهی درست کند، دیگر عقب‌ماندگی نخواهد داشت. آن ملّت پیش خواهد رفت.  امروز بحمدالله ملّت ما به این باور رسیده است. آنچه که امروز برای مردم عزیزمان لازم است، این است که تکیه و توکّل خود به خدا را از دست ندهند. نگذارند دلشان از امید خالی شود. دشمن می‌خواهد مردم ما را ناامید کند. مردم باید وحدت خود را از دست ندهند. یکپارچگی بین همه‌ی قشرهای مردم، علاج اساسی کار است. مردم باید وحدت کلمه‌ی خودشان را حفظ کنند. همه‌ی قشرها وظایف خودشان را به خوبی انجام دهند. روحانیت وظایفی دارد، صنعتگران کشور وظایفی دارند، کشاورزان کشور وظایفی دارند، محصّلین و جوانان کشور وظایفی دارند، اداره‌کنندگان کشور وظایفی دارند، پیشه‌وران کشور وظایفی دارند. هر کس در هر جا که هست، از روی اخلاص و برای خدا حرکت و کار کند. این، وظیفه‌ی بزرگِ امروزِ همه‌ی ماست. به فضل پروردگار، ملّت ایران با پیمودن راه اسلام و دنباله‌روی از اسلام ناب، خواهد توانست چنان توی دهان دشمنان یاوه‌گو بکوبد، که دل ملّتها را خنک کند. شهدای امروز هم جزو شهدای پیشرو ملّت ما هستند. امیدواریم خداوند متعال، مقام و مرتبه‌ی شهدای عزیز نوزدهم دی را عالی کند و آنها را با اولیایشان و با شهدای کربلا محشور فرماید و به خانواده‌های آنها و بقیه‌ی شهدای ما صبر عنایت کند و شما مردم عزیز قم را مشمول عنایات و تفضّلات دائمی خودش قرار دهد. والسّلام علیکم و رحمةالله برکاته
603
1372/10/06
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7226
null
604
1372/10/06
گزیده‌ای از بیانات در دیدار جمعی از زوج‌های جوان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44109
بسم الله الرّحمن الرّحیم
605
1372/09/24
بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان و طلاب
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2695
null
606
1372/09/18
گزیده‌ای از بیانات در دیدار نخست‌‌وزیر پاکستان‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57984
روابط خوب‌ و صمیمانه میان‌ دو ملّت‌ و دولت‌ مسلمان‌ و همسایه‌ی ایران‌ و پاکستان‌ برخوردار از یک‌ پشتوانه‌ی ملّی‌ است. با استناد به‌ مشترکات‌ حقیقی‌ میان‌ دو کشور ایران و پاکستان در زمینه‌ی مسائل‌ دوجانبه‌، منطقه‌ای‌ و بین‌المللی‌، توسعه‌ی همکاری‌های‌ عملی‌ بین‌ دو کشور بسیار ضروری است. ما از دوستی‌ پایدار بین‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ و پاکستان‌ اطمینان خاطر داریم. دوستی‌ ملّت‌ مسلمان‌ ایران‌ با پاکستان‌ مصلحتی‌ و موسمی‌ نیست، بلکه‌ یک‌ دوستی‌ ریشه‌دار و عمیق‌ است‌ و این‌ مهم‌، ضرورت‌ انجام‌ هماهنگی‌های‌ جدّی‌ دو کشور را در زمینه‌ی مسائل‌ دوجانبه‌، منطقه‌ای‌ و بین‌المللی‌، اجتناب‌ناپذیر می‌سازد. نقش‌ زبان‌ فارسی‌ در شبه‌قارّه، به‌ویژه‌ در پاکستان، حائز اهمّیّت‌ بسیار است. توسعه‌ی هرچه‌ بیشتر ارتباطات‌ فرهنگی‌ ایران‌ و پاکستان‌ با گسترش‌ زبان‌ فارسی‌ در پاکستان‌، به‌ نزدیکی‌ هرچه‌ بیشتر دو ملّت‌ کمک‌ خواهد کرد و به‌ اعتقاد ما همکاری‌های‌ جدّی‌، واقعی‌ و دنباله‌دار در زمینه‌ی زبان‌ فارسی، به‌ سود دو کشور خواهد بود. ملّت‌ مسلمان‌ پاکستان‌ از احساسات‌ عمیق‌ اسلامی‌ برخوردار است. گذشته‌ی تاریخی‌ پاکستان‌ گویای‌ این‌ واقعیّت‌ است‌ که‌ ملّت‌ پاکستان، به‌ معنای‌ حقیقی‌ کلمه، یک‌ ملّت‌ مسلمان‌ و دارای‌ احساسات‌ عمیق‌ اسلامی‌ است. هر دولتی‌ در این‌ کشور به‌ جنبه‌ی مذهبی‌ مردم‌ بیشتر اهتمام‌ کند، از نفوذ معنوی‌ بیشتری‌ در میان‌ ملّت‌ پاکستان‌ بهره‌مند خواهد شد و لذا توجّه‌ دولت‌ کنونی‌ پاکستان‌ به‌ این‌ مهم، قابل‌ تقدیر است‌. انسان‌ به‌ معنویّت‌ و برقراری‌ ارتباط حقیقی‌ و عمیق‌ با خداوند ‌متعال‌ نیازمند است و‌ برقراری‌ چنین‌ ارتباطی‌ در دوران‌ جوانی‌ سهل‌تر است. برقراری‌ چنین‌ ارتباط نیرومندی‌، توفیق‌ در اداره‌ی هرچه‌ بهتر کشور را برای شما در پی خواهد داشت‌ و اینجانب‌ برای‌ موفّقیّت‌ دولت‌ پاکستان‌ در پیشبرد اهداف‌ اسلامی‌ در آن‌ کشور دعا می‌کنم‌.
607
1372/09/08
بیانات در دیدار جمعى از خواهران متخصّص رشته‌ى پزشکى و مامایى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4216
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خیلی خوشحالم که شما خواهران عزیز و دانشمند و متخصّص را، در مثل این روزها که نزدیک به ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیهاست، این‌جا زیارت می‌کنم. خیلی خوش آمدید و ان‌شاءالله که همیشه موفّق باشید. من همواره در جستجوی این فرصت بوده‌ام و هستم که خرسندی خودم را از این‌که بحمدالله امروز جمع معتنابهی از خواهران ما از دختران مؤمن این جامعه در کسوت تخصّص و استادی و دانشهای مورد نیاز مردم قرار گرفته‌اند، ابراز کنم و این را یکی از افتخارات نظام جمهوری اسلامی می‌دانم. امروز هم از این فرصت، برای بیان دو نکته استفاده می‌کنم: یک نکته این است که زنان جامعه‌ی اسلامی، در سایه‌ی تربیت اسلامی می‌توانند به بالاترین درجات علمی و معنوی نائل شوند. این‌که می‌گوییم «در سایه‌ی تربیت اسلامی»، به خاطر این است که در نظامهای غیراسلامی و در نظامهای طاغوتی نظامهایی که امروز متمثّل در تقلید کورکورانه از فرهنگ غربند برخی از زنان، بلاشک، مثل همه‌جا و مثل همه‌ی قشرها، به مقاماتی از لحاظ معنوی می‌رسند. بلاشک این طور است. لکن روند عمومی حرکتِ زنان این نیست. علّت چیست؟ علّت این است که یکی از مشخّصه‌های فرهنگ غربی، مشغول و سرگرم کردن زن و مرد به خصوصیّات مربوط به زنان است. این از خصوصیّات فرهنگ غربی است. و اما این فرهنگ از کجا آمده است؟ آیا ناشی از تعالیم مسیحیّت انحرافی است؟ آیا ناشی از عادتها و روشهای اروپایی است که انسان در تاریخ و در داستانها و در جریانات غرب آن را مشاهده می‌کند؟ آیا ناشی از دستِ هدایت کننده‌ی بدخواهی است که اصلاً فرهنگ غرب را به این سمت پیش برده است؟ همه‌ی اینها قابل تحلیل است. من در آن مقام و در آن صدد نیستم که این را تحلیل کنم. واقعیت این است. امروز شما فرهنگ غربی را ملاحظه بفرمایید: بخش عمده‌ای از وقت زنان و مردان، مجموعاً برای جلب توجّه همگان به مسائل مربوط به زنان، مسأله زیبایی، مسأله آرایش، مسأله‌ی مد، مسأله‌ی جلوه‌گریهای زنانه و مسائل شهوت‌انگیز بین زن و مرد می‌گذرد. این، وقت عمده‌ای از اوقات مردم را می‌گیرد. این، عمدی است. این، حساب شده است. بدیهی است یک زن در نظامی که آن طور هدایت غلط و خباثت‌آمیز و خطرناک دارد، نمی‌تواند همه‌ی استعدادهای خودش را بروز دهد. در آن‌جا، محیط عمومی جامعه، محیطی است که یک عدّه از زنان را به انزوا می‌کشاند. کمااین‌که در زمان طاغوت آنهایی که سنّشان اجازه می‌دهد، یادشان است بسیاری از خانواده‌ها، بسیاری از دخترها، بسیاری از زنان خوب و با استعداد، در گوشه‌ی خانه‌ها ماندند و از ترقیّات محروم شدند؛ به خاطر این‌که فضای جامعه برایشان ناامن بود. اگر قرار بود دانشگاه بروند، حاضر نبودند. اگر قرار بود به محیطهای هنری بروند، دلشان نمی‌خواست بروند. چون احساس ناامنی می‌کردند. حتی اگر در محیطهای علمیِ غیر دانشگاهی می‌خواستند بروند مثل مجامع و کنفرانسهای علمی همین‌طور بود. محیط جامعه، محیط ناامنی بود. به محیطهای تربیتی، ورزشی و تربیت بدنی می‌خواستند بروند، همین‌طور. یعنی بخش مهمی از زنان جامعه‌ی ما، در زمان طاغوت از حضور در مجامع پرهیز می‌کردند. شما ببینید از دخترانی که بی‌سواد مُردند و خانمهایی که مسن شدند سالیانی را گذراندند و بدون سواد و معلومات کافی، یا بدون برجستگیهای گوناگون علمی و هنری از دنیا رفتند چقدر بودند کسانی که استعدادهای علمی داشتند، استعدادهای هنری داشتند، استعداد نویسندگی داشتند، استعداد سخنوری داشتند، استعداد تحقیقات داشتند، استعدادهای گوناگون پزشکی داشتند. امّا می‌دیدند محیط جامعه، محیطِ ناامنی است. اینها یک گروه بودند. دسته‌ی دیگری هم بودند که جرأت می‌کردند و وارد دانشگاه می‌شدند. حال یا برایشان آن فضای فاسد، اهمیت نداشت، یا نه؛ یک نوع گستاخی داشتند. می‌گفتند: «محیط فاسد است، باشد. ما وارد می‌شویم و نمی‌گذاریم فساد به ما سرایت کند». تعداد معدودی از این دختران داشتیم که در آن زمان، با چادر و با حجاب، در دانشگاهها مشغول آموزشهای گوناگون علمی، پزشکی و غیره بودند. البته خیلی معدود بودند. اما غالبِ کسانی که وارد محیطهای علمی می‌شدند و این جرأت را می‌کردند که وارد شوند، وقت زیادی از اوقاتشان برای این‌طور چیزها صرف می‌شد: برای رسیدگی به مُد، برای مسائل مربوط به چیزهایی که در یک محیط غیراسلامی، برای زنان حتماً وجود دارد (ارتباطات نامشروع و خطرناک، گفتگوها و مذاکراتی که بین خود زنان و دختران هست). اینها چیزهایی است که وقت را می‌گیرد. البته وقت، مهمترین سرمایه‌ی انسان است. هیچ سرمایه‌ای در دنیا، عزیزتر از وقت نیست. اما بیش از وقت، همّت آنها را می‌گیرد. دختری که همّتش به مسأله‌ی لباس و مُد و رفیق پسر و چگونه در فلان میهمانی ظاهر شدن و چطور به فلان مجمع راه پیدا کردن و چگونه راه رفتن، تا دیگران از او خوششان بیاید، باشد و به این چیزها بیندیشد، چقدر می‌تواند وقت خودش را در تحقیق صرف کند؟ چقدر می‌تواند خودش را در معلومات غرق کند؟ فقط عدّه‌ی معدودی توانستند به آن‌جاها برسند. محیط در نظام غیراسلامی، محیط رشد لااقل برای زنان نیست. مردان هم همین‌طورند. منتها در مورد مردان، وضعِ جوامع بشری، کمی فرق دارد. البته این موضوع، مخصوص جامعه‌ی ما نیست. مردان یک امکانات بیشتری دارند؛ آسایشها و آسودگیهای بیشتری دارند، که اینها هم البته جزو تربیتهای دهها قرنی است که متأسفانه وجود داشته؛ که نسبت به مرد، نظر دیگری است تا نسبت به زن. زن از لحاظ اخلاقی، از لحاظ آبرویی و مانند اینها، آسیب‌پذیرتر است. در محیط اسلامی و نظام اسلامی، خوشبختانه اینها نیست. من نمی‌گویم در محیط اسلامی فساد ریشه‌کن شده است. متأسّفانه نشده است. نمی‌گویم پیروی از مُد ریشه کن شده است. نه؛ متأسفانه نشده است. نمی‌گویم خودنمایی و خودآرایی و جلوه‌گریهای غلط و احیاناً مضر، ریشه‌کن شده است. نه؛ نشده است. اما بسیار کم شده است. این را نمی‌شود منکر شد که بسیار کم شده است. به همان میزانی که کم شده؛ به همان میزانی که به استعدادهای زنان بها داده شده و به آنان میدان داده شده است و بالاتر از همه، به همان میزانی که محیطِ دانشگاه محیطِ امنی شده است، استعدادها امکان بیشتری یافته‌اند که وارد میدان شوند و رشد کنند و به مراتب بالای علمی برسند. امروز محیط دانشگاه، محیطی نیست که یک دختر مسلمان جوان از آن بترسد. امروز در محیطهای هنری، زنانی هستند مسلمان، متدیّن، متّقی؛ که هنرپیشگی می‌کنند، کارهای هنری می‌کنند، مسائل مربوط به هنر را پیگیری می‌کنند و ما برخی را می‌شناسیم که افراد بسیار مؤمن و بسیار با تقوایی هستند. البته طور دیگرشان هم هست. اما این طور هم، خوشبختانه داریم. یعنی محیط، تا حدود زیادی یک محیط امن و امان برای زنان و دخترانی شده است که می‌خواهند در محیطهای علمی حرکت کنند. پس میدان، میدان رشد و ترقّی است. البته این را عدّه‌ای باور نمی‌کنند. عدّه‌ای منفی بافند. همواره عادت دارند بگویند: «نه؛ نمی‌شود.» یا روی نقطه‌ی ضعفی انگشت بگذارند و نقاط قوّت را نبینند. اما وجود شما خوشبختانه یک حجّت الهی است. شما واقعاً حجّت خدا هستید. حجّت اسلام هستید. این‌که می‌بینید علما را «حجّةالاسلام» می‌گویند به خاطر این است که وجودشان، بیانشان و روششان، حجّتی برای اسلام است. استدلال محکمی برای اسلام است. به این معنا، شما حجّت خدا و حجّت اسلام و حجّت دین هستید؛ برای این‌که به زنان جامعه‌ی خودمان و زنان دیگر و صاحب‌نظران و آنهایی که همه چیز را می‌گویند «نمی‌شود»، نشان بدهید تا ببینند: نخیر؛ می‌شود. ما امروز بهترین متخصّصان را در زمینه‌ی جرّاحی و بیماریهای زنان داریم. من این را در گزارش خانمها خواندم. این را قبلها، در سالهای متمادی، شنیده بودم که پزشکان مرد می‌گفتند: «کارهایی در جرّاحی زنان هست، که زن نمی‌تواند انجام بدهد.» من، هفت، هشت، ده سال پیش از این، نسبت به مسأله‌ی جرّاحی زنان و به اصطلاح دانش بیماریهای زنان، حسّاس شده بودم و کمی آن را دنبال می‌کردم. از بعضی پزشکان متدیّن پرسیدم: «چقدر این حرف راست است که می‌گویند کارهایی در جراحی زنان هست که زنها قادر نیستند انجام دهند؟» گفتند: «نه؛ هیچ اصلی ندارد. حرف بی‌خود و بی‌ربطی است. خانمها همه‌ی کارهایی را که یک مرد می‌تواند در باب دانش جرّاحی و عمل جرّاحی انجام دهد، می‌توانند انجام دهند و حتّی گاهی بهتر از آن را.» این در زمینه‌ی یک کارِ عملی است. آن کارهایی که صرفاً فکری یا صرفاً مغزی است که جای خود را دارد و کاملاً روشن است. شما بحمدالله این سد را شکستید و این میدان را فتح کردید و جلو رفتید. شما حقیقتاً حجّت هستید. من اصرار دارم و بارها هم به مسؤولینمان گفته‌ام مسؤولین تبلیغاتی، مثل صدا و سیما که با امثال شما مصاحبه کنند. شما هم حرف بزنید و حضور خودتان را اعلام کنید. (این بحث، مقداری مربوط به نکته‌ی دومی می‌شود که می‌خواهم عرض کنم.) خلاصه، این حرکت، بحمدالله انجام گرفته است. من فکر می‌کنم در همه‌ی رشته‌های علمی، در جامعه‌ی ما تحوّلی باید انجام گیرد و زنان با استعداد ما، در هر رشته‌ای که استعداد دارند، وارد شوند. البته رشته‌هایی هست که با ساختمان زن متناسب نیست. همان‌طور که ما به مردان می‌گوییم: شما با زایمان زنان چه کار دارید؟ این مربوط به شما نیست؛ مربوط به خودِ خانمهاست. شما در طول تاریخ نگاه کنید همه جای دنیا آیا هیچ وقت مامای مرد دیده شده است؟! ماماها، همیشه زن بودند؛ ماماهای تجربی قدیمی. این، یک کار زنانه است. کاری است که مربوط به زنان است و زنان باید آن را انجام بدهند. این یک امر طبیعی است. مردان در این خصوص برای چه وارد می‌شوند؟ بیایند چه کنند؟ بودنِ آنها چه لزومی دارد؟ حضور در میدانی است که کوچکترین نیازی به آنها نیست. به‌علاوه، ضررهایی هم دارد. عین همین قضیه، در مورد خانمها نیز وجود دارد. میدانهایی هست که به زن ارتباطی ندارد. من باب مثال عرض می‌کنم نمی‌خواهم بخصوص روی مورد خاصّی تأکید کنم فرض کنیم مهندسی معدن. مثلاً یک خانم مهندس معدن شد. این چه حسنی دارد؟ یا مهندس راه و ساختمان شد؛ مثلاً چه اهمیتی دارد؟ چه حُسنی دارد؟ نمی‌گوییم: نمی‌تواند. چرا! او هم می‌تواند مثل بقیه باشد؛ اما این میدانی نیست که زن به خاطر استعدادهای خودش، به خاطر آن عشقها و شوقها و عواطف و خواستهای خودش، به آن تمایلی داشته باشد. میدانهایی هست که نباید زن به آنها وارد شود البته مواردی را که اسم آوردم، نمی‌خواهم بخصوص رویشان تکیه کنم. لکن به‌هرحال چیزهایی وجود دارد اما در آن میدانهایی که این محدودیت طبیعی و فطری برای زن و مرد وجود ندارد و همه می‌توانند وارد شوند، زنان باید وارد شوند، تحقیقات را گسترده و میدان را پر کنند. نیمی از استعداد یک کشور، مربوط به زنان است. ببینید اسلام با خلق فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها و با نشان دادن آن حضرت که در حدّ پیغمبر و علی است یعنی آثار و روایات ما نشان می‌دهد که فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها، فقط مسؤولیت نبوّت و امامت نداشته، و اِلّا از لحاظ معنوی، تفاوتی با پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهماالصّلاةوالسّلام ندارد نشان‌دهنده‌ی جهان‌بینی اسلام در مورد زن است. یک زن می‌تواند به این حد برسد؛ آن هم در سنین جوانی. این طور نیست که حتماً یک خانم باید شصت سالش بشود تا بتواند به این مقامات برسد؛ نه. یک خانم هجده ساله، در سنین فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها که حدّاکثر سن ایشان بوده است به آن مقامات عالی معنوی و عرفانی و آن حکمت و آن گویندگی و آن تحلیل مسائل سیاسی و اجتماعی و آن آینده‌نگری و آن قدرت برخورد با عظیمترین مسائل زمان خود رسیده است و همه‌ی اینها را دارد. این‌که به اسلام، یا به هر مکتبی نسبت داده شود که زن اساساً به طور طبیعی دارای یک نقص است، غلط است. خودِ وجودِ فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها، این را نشان می‌دهد. چیزی که تصوّر می‌شود نقص است، نقص نیست. این‌که جسم زن از لحاظ قواره‌ی متوسّط، از جسم مرد ظریفتر و کوچکتر است، نقص نیست. بزرگ بودن و هیکل‌مند بودن هم کمال نیست. این برای فطرتِ مرد، طبیعت مرد و ساختمان مرد لازم است. همچنانی که برای فطرت زن، آن ساختمانِ ظریف لازم است. و از این قبیل مسائل. یا این‌که گفته می‌شود وجود زن برای کار در خانه لازم است، معنایش این نیست که در میدانهای علمی و عملی و فعّالیتها، توانایی ندارد. یا از لحاظ معنویّت که بالاتر از همه‌ی اینهاست و در مورد فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها، همه‌ی اینها را مشاهده می‌کنیم. هرچند البته، طبیعی‌ترین و فطری‌ترین و مطلوبترین کار برای زنان، کار در خانه است. یعنی مسأله‌ی اداره کردن همسر و فرزندان، طبیعی‌ترین کار است، و من خیال نمی‌کنم زنی طبیعی باشد و به این کار عشق و علاقه نداشته باشد. به طور قهری، همه‌ی زنان به این کار عشق و علاقه دارند. این، آن نکته‌ی اوّل؛ که این میدان بحمدالله باز است. نکته‌ی دوم که از آن گذرا عبور می‌کنم، این است که همه وظیفه داریم این میدان را گسترده‌تر کنیم. یعنی اگر امروز باز هم عدّه‌ای در گوشه و کنار پیدا شوند و موذیانه بخواهند خانمها را کنار بگذارند و بگویند «خانمها به دانشگاهها آمدند و رشته‌ی زنان را انحصاری خودشان کردند و حالا نگذاریم در هیچ یک از میدانهای تصمیم‌گیری ورود داشته باشند» این به نظر من یک فکر بسیار منفی، بسیار بد و درست عکس مصلحت است. من تا قبل از این‌که این گزارش را بخوانم، نمی‌دانستم که خانمها در گروههای تخصّصی زنان، برای رشته‌ها و دوره‌های بالا، حضور ندارند، یا حضور مؤثّر ندارند. بنده این را اطّلاع نداشتم. این امر تعجّب‌آوری است! نخیر؛ خانمها باید در این رشته‌ها، گروههای تخصّصی را پر کنند. بلکه باید اصلاً و صرفاً از آنها تشکیل شود. وزارت بهداشت و درمان، باید تمام تلاش خودش را در این راه مصروف کند. حال که ما بحمدالله، جمع قابل توجّهی از خانمها را داریم که متخصّصند و می‌توانند در صحنه‌های علمی خودشان را نشان دهند، و می‌شود از پیشرفتهای علمی‌شان استفاده کرد، این میدان را بازتر و گسترده‌تر کنند. همچنین، در بقیه‌ی رشته‌های دانشگاهی. البته برای ما فوریتر و ضروریتَرش، همین رشته‌ی پزشکی است. در رشته‌ی پزشکی، بنده بارها گفته‌ام: به همان تعدادی که پزشک مرد داریم، پزشک زن لازم داریم. حالا مسأله فقط مسأله‌ی زایمان و بیماریهای زنان که نیست! زنان هم به انواع و اقسام بیمارهایی که مردان می‌گیرند، مبتلا می‌شوند. برخی بیماریها ویژه‌ی زنان است، برخی بیماریها ویژه‌ی مردان است؛ اما این طور نباشد که اگر زن بیماری قلب گرفت، بیماری ریه گرفت، بیماری چشم گرفت، دندانش درد گرفت، مجبور باشد که حتماً به پزشک مرد مراجعه کند. چه لزومی دارد؟! ما باید به قدری پزشک زن در جامعه داشته باشیم که هر زن، برای مراجعه‌ی به پزشک، هیچ احتیاجی به مرد نداشته باشد. البته اجباری نیست. اگر زنی دلش می‌خواهد برای معالجه نزد پزشک مرد برود، ما مانع او نمی‌شویم. اما باید شرعاً و عرفاً، هیچ اجباری وجود نداشته باشد. وقتی الزام شرعی نبود، آن‌وقت البته، مراجعه کردن خانمها به پزشک مرد، اشکال شرعی هم پیدا می‌کند. یعنی وقتی زنان می‌توانند به پزشک مرد مراجعه کنند که امکانِ این نباشد که به پزشک زن مراجعه کنند. وقتی امکان هست که به پزشک زن مراجعه کنند، در مراحلی که معاینات وسیع یا تماسهای یدی نیاز دارد، آن‌جا دیگر مشروع هم نخواهد بود که به پزشک مرد مراجعه کنند. ما باید تا این حد، پزشک زن در جامعه داشته باشیم. یعنی سطح جامعه را از پزشکان زن پر کنیم؛ هر تعدادی که لازم باشد. یعنی اگر فرض بفرمایید مثلاً سی‌هزار پزشک مرد داریم، باید سی‌هزار پزشک زن هم داشته باشیم. ما تا این حد باید پیش برویم. و این نمی‌شود، مگر وقتی که نظام پزشکی و نظام بهداشت و درمان، برای این پزشکان زنی که امروز داریم ارزش قائل شود. به اینها امکان بدهند در مراکز تصمیم‌گیری حضور داشته باشند. به این، حتماً باید توجّه شود. البته دوستان ما باید به مسؤولین بگویند که این کار را بکنند و در مجامع و هیأتهای تصمیم‌گیرنده برای انتخاب دانشجوی به اصطلاح دوره‌های تخصّصی، حتماً خانمها حضور داشته باشند، تا این خودش باعث پیشرفتی برای حرفه‌ی پزشکی در میان خانمها باشد. خود شما هم، به نظر من باید این کار را یک حسنه‌ی غیرقابل مقایسه با هیچ حسنه‌ی دیگر به حساب آورید. این‌که شما بتوانید به بیماران زن برسید و آنها را از این‌که به پزشک مرد مراجعه کنند بی‌نیاز کنید، به نظر من حسنه‌ی بزرگی است. امیدواریم که خدای متعال به شما اجر و توفیق دهد. خودِ این هم که خانمهای دانشمند و فاضل ما، به اسلام و حجاب و موازین اسلامی پایبند هستند، ارزش دیگری است که می‌تواند درس و تعلیمی عملی برای زنان و دختران جامعه‌ی ما باشد. ان‌شاءالله موفّق و مؤیّد باشید. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
608
1372/09/03
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس‌‌جمهور‌ اندونزی‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57980
همکاری‌ کشورهای‌ اسلامی‌ در زمینه‌های‌ مختلف، مسئله‌ای بسیار مهم است. ما اعتقاد راسخ‌ داریم که‌ تقویت جنبه‌ی اسلامیّت‌ در روابط میان‌ کشورهای‌ اسلامی‌، موجب‌ نزدیکی‌ هرچه‌ بیشتر میان‌ بیش‌ از یک‌ میلیارد مسلمان‌ جهان‌ و از بین‌ رفتن موارد اختلاف‌ و دوگانگی‌ میان‌ این‌ کشورها خواهد شد. نزدیکی‌ کشورهای‌ اسلامی‌ در سازندگی‌ و پیشرفت‌ این‌ کشورها و نیز اقتدار بین‌المللی‌ آن‌ها حائز اهمّیّت‌ بسیار است. همکاری‌ صمیمانه‌ی کشورهای‌ مسلمان‌ تأثیرات‌ مثبت‌ عظیمی‌ را در وضعیّت تمامی‌ این‌ کشورها و ملّت‌های‌ مسلمان‌ در پی‌ خواهد داشت‌، زیرا بسیاری‌ از کشورهای‌ اسلامی‌ با امکانات‌ منحصر‌به‌فردی که‌ در اختیار دارند می‌توانند مکمّل‌ یکدیگر باشند. جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ به‌ همکاری‌ جدّی‌ کشورهای‌ مسلمان علاقه‌مند‌ است. اندونزی‌ یک‌ کشور مهمّ اسلامی‌ است‌ و ما به‌ این‌ مجموعه‌ی بزرگ‌ مسلمان‌ اهمّیّت‌ می‌دهیم‌. دو ملّت‌ مسلمان‌ و مقتدر ایران‌ و اندونزی‌ دارای‌ امکانات‌ فراوانی‌ هستند و مشترکات موجود نیز ضرورت‌ آشنایی‌ و ارتباط هرچه‌ بیشتر میان‌ دو کشور را ایجاب‌ می‌کند. امیدواریم سفر رئیس‌‌جمهور اندونزی‌ به‌ ایران‌ منافع‌ بزرگی‌ را برای‌ هر دو کشور مسلمان‌ به‌ همراه‌ داشته‌ باشد و همکاری‌های‌ دوجانبه‌ را بیش‌از‌پیش‌ تحکیم‌ بخشد.
609
1372/08/30
بیانات در دیدار جمعی از بسیجیان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2693
null
610
1372/08/24
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس‌ مجلس‌ سودان‌ و هیأت‌ همراه‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57979
نقش‌ مردم‌ سودان‌ در حمایت‌ از دولت‌ آن‌ کشور برای‌ مقاومت‌ در برابر دشمنان‌ خود، حائز اهمّیّت‌ است. کشور سودان‌ به‌ لحاظ موقعیّت جغرافیای سیاسی وضع حسّاسی دارد، زیرا می‌تواند با منطقه‌ی عربی که‌ بخش‌ عظیمی‌ از دنیا است‌، به‌راحتی‌ ارتباط برقرار کند و این‌ مهم‌، در کنار عوامل دیگر، سبب‌ شده‌ است‌ که استکبار جهانی‌ حسّاسیّت‌های‌ زیادی‌ را از خود نشان‌ دهد؛ امّا دولت‌ سودان‌ که‌ در داخل‌ ملّت‌ مسلمان‌ خود ریشه‌ دارد و به‌ مردم‌ متّکی‌ است‌، به‌ رغم‌ مواجهه‌ با دشمنان‌ متعدّد، محکم‌، پابرجا و مقاوم‌، در مسیر اهداف‌ اسلامی‌، به‌ حرکت‌ خود ادامه‌ می‌دهد. تمسّک‌ به‌ دین‌ اسلام‌ لازمه‌ی بقای‌ دولت‌ انقلابی‌ سودان‌ است. تمسّک‌ به‌ اسلام، در ذات‌ و بطن‌ خود، نصرت‌ و پیروزی‌ بر همه‌ی موانع‌ را به‌ همراه‌ دارد و تجربه‌ی تاریخ‌ اسلام‌ نشان‌ می‌دهد که‌ جهاد در راه‌ ایمان‌ و اعتقاد، همواره‌ با پیروزی‌ توأم‌ بوده‌ است. فشارهای‌ نظامی‌، اقتصادی‌، فرهنگی‌ و سیاسی، ابزار قدرت‌های‌ استکباری‌ در مواجهه‌ با ملّت‌ها و دولت‌های‌ مستقل‌ است. دشمنان‌ انقلاب‌ اسلامی، از جمله‌ آمریکا، ابزارهای‌ مختلف‌ خود را علیه‌ ملّت‌ ایران‌ به کار گرفتند و امروز نیز یک‌ محاصره‌ی شدید را که شدّت آن رو به فزونی است، علیه ایران به اجرا گذاشته‌اند و با روش‌های بسیار زیرکانه، جنگ فرهنگی را با شدّت هرچه‌ تمام‌تر ادامه‌ می‌دهند؛ امّا به رغم تمام این توطئه‌ها، ملّت ایران امروز از ده سال پیش قوی‌تر است‌، امید و اعتماد بیشتری به قدرت خود دارد و حیله‌های‌ دشمن نیز اکنون در مقابل‌ ما افشا شده است. ایجاد ناامیدی در مسئولین‌ و مردم‌ بزرگ‌ترین‌ حربه‌ی دشمن است. تجربه‌های‌ ما، همانند انقلاب‌ اسلامی، متعلّق‌ به‌ ملّت‌های‌ مسلمان‌ است‌ و مسئولین‌ دولت‌ سودان‌ باید به‌ آینده‌ای‌ روشن و توأم‌ با پیروزی‌ امیدوار باشند، زیرا پایداری‌ حکومت سودان دلیل‌ واضحی‌ بر ضعف‌ و ناتوانی‌ دشمنان‌ ملّت‌ مسلمان‌ این‌ کشور است‌ و تجربه‌ی انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ نیز همین‌ واقعیّت را اثبات می‌کند. دولت‌ سودان‌ باید به‌ شیوه‌ها و ترفندهای‌ مختلف‌ استکبار جهانی‌ در برخورد با کشورهای‌ مستقل‌ توجّه داشته باشد. امیدواریم نهضت‌ اسلامی در سودان‌ استمرار قدرتمندانه داشته باشد.‌
611
1372/08/12
بیانات در دیدار جمعی از دانش‌آموزان و دانشجویان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2691
null
612
1372/07/28
بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی زمینی ارتش
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2690
null
613
1372/07/15
گزیده‌ای از بیانات در دیدار دکتر فتحی شقاقی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57977
قضیّه‌ی فلسطین‌ تمام نشده‌ است‌. تجربه‌ی تاریخ ثابت کرده است که قراردادهایی مانند طرح‌ سازش‌ غزّه ـ اریحا همیشه به نفع طرّاحان آن نبوده است و با استمرار مبارزه‌ی جدّی، این حادثه به ضرر دشمن صهیونیستی تمام خواهد شد.
614
1372/07/12
بیانات در دیدار اعضاى «گروه ادبیات مقاومت» حوزه‌ى هنرى سازمان تبلیغات اسلامى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4170
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم اگر چه در چنین جلساتی بنده دوست دارم از فرمایشات آقایان و نظرات شما که به این مسائل دلبسته هستید بیشتر استفاده کنم، لکن مثل این‌که آقای «زم» برنامه‌ای نگذاشته‌اند که ما از شما استفاده کنیم. هرچند می‌شود برنامه را تغییر داد و اگر خواستید، مطالبتان را بفرمایید. لکن حالا چند جمله‌ای عرض می‌کنیم: بنده اوّلاً خیلی خوشحالم از این‌که بحمدالله یک جمع فرزانه و علاقه‌مند به مسائل فرهنگی و ادبی و هنری، در مجموعه‌ی حوزه‌ی هنری مشغول کار هستند. این، امر بسیار خوبی است. ما از آقای زم، همیشه تشکّر قلبی داریم. چه به زبان بیاوریم، چه نیاوریم. به خاطر این‌که می‌بینم بحمدالله فضایی را فراهم کرده‌اند که هنرمندان و صاحبان فکر و اندیشه و فرهنگ، می‌توانند آن‌جا بنشینند و در زمینه‌هایی که مورد علاقه‌ی یک ملت است، کار کنند. این کارها، طبعاً کارهایی است که ما در آنها، حقّاً و انصافاً، عقب افتادگی داریم. و خیلی جای تأسف است که ملتی مثل ملت ما، با آن سوابق کهن و پرافتخارِ تمدّن و فرهنگ و معرفت، که یک بخش از این سابقه؛ یعنی هزاروسیصد سال بعد از اسلامش واقعاً سرشار از برجستگیها و درخشندگیهاست، دچار این عقب‌افتادگی باشد. البته راجع به قبل از این دوران، اطّلاع زیادی نداریم. اگر چه می‌شود فهمید که یک ملت بزرگ، با آن خصوصیات، قاعدتاً فرهنگ بالغی داشته است. این را اجمالاً می‌شود فهمید. هرچند از جزئیّاتش جز بعضی از آثار خبر نداریم. لکن در دوره‌ی اسلام، که آنچه شده به برکت اسلام اتّفاق افتاده است، ملت ایران واقعاً خیلی توانایی و نبوغ نشان داد، و خیلی حق و منت بر همه‌ی دنیا نه فقط دنیای اسلام دارد که اینها در سطر سطرِ تاریخ دنیا، مسطور و مضبوط است. اگر خود ما که امروز غافلیم، به این تاریخ مراجعه کنیم، آنها را خواهیم دید. این ملت، امروز از لحاظ فرهنگی، آن پختگی و بلوغ کافی را انصافاً ندارد. ما در بخشی از رشته‌های فرهنگی و هنری که امروز در دنیا مطرح است، در درجه‌ی دوم و سوم قرار داریم. یعنی در معیار تاریخ، کسانی که تازه کارند، از ما جلو افتاده‌اند و پیش هستند. لکن ما آن زمینه را داریم. آن چشمه هست. اگر چه گل‌اندود است و جوشان نیست؛ اما یقیناً منبع عظیم فرهنگ و فکر و رشد و ذوق و نبوغ، در سینه‌ی این ملت همچنان موج می‌زند و باید از آن استفاده کرد و بهره برد. باید ببینیم عیب عمده‌ی کارهای فرهنگی و هنری، در دوران قبل از انقلاب چه بوده است؟ رجال فرهنگی ما -همانهایی که امروز هستند دیروز هم بودند. همین مردم و از همین ملت بودند. درس خوانده بودند، فرزانه بودند. پس آن عیب اساسی که ما در دوران پهلوی و دوران قاجار بخصوص اواخر قاجار دچار آن شدیم و این‌طور خشک و پوک و بی‌بروز شدیم، چه بود؟ این عیب اساسی را واقعاً باید پیدا کرد. به نظر می‌آید دلیلش همین است که ما مکرّر به زبان می‌آوریم. یعنی مسأله‌ی تهاجم فرهنگی. ما شبیخون زده شدیم. یعنی از غفلت ما و غفلت سردمداران و فرمانروایان این کشور استفاده شد و عدّه‌ای با یک فرهنگ تازه و با نیروی جدیدی که بر اثر رنسانس، دنیا را به‌جوش آورده بودند و خودشان در آن جوش و خروش بودند، بر سرِ ما ریختند و ما خواب بودیم. «اوّلین دشمنی که بر ایشان تاخت، خواب بود.» خواب بر سر ما تاخته بود. از خواب ما استفاده کردند، آمدند، وارد شدند، بساط ما را به هم ریختند، اصالتهای ما را مخفی نمودند و خیلی از چیزها را گِل‌اندود کردند. مثل این بود که یک عدّه آدمِ نادانِ ناشی، وارد یک ساختمان هنری شوند، در و دیوارها را بکَنند، پرده‌ها را خراب کنند، عکسها را مشوّه کنند و مجسمه‌ها را مخدوش کنند. چنین کاری انجام دادند و این یک ترتیب جدید و نو بود. اما ترتیب آنها بود؛ ترتیب ما نبود. ما می‌دانیم که وقتی یک عدّه فاتح وارد یک کشور می‌شوند، ترتیب خودشان را در آن‌جا برقرار می‌کنند؛ اما ظرافت قضیه این‌جاست که ترتیب خود را برای یک عدّه از شهروندان درجه‌ی دو می‌توانند برقرار کنند، نه آن‌چنان که برای خودشان در کشور خودشان برقرار می‌کنند. این اتّفاق در ایران هم افتاد. اروپاییها آمدند، ترتیبات اروپایی را وارد این کشور کردند و کسانی که فریفته‌ی آنها بودند همچون آن روشنفکران نسل اوّلِ این کشور، مثل ملکم خانها و امثال اینها، که روشنفکری را از آنها فرا گرفته بودند با آنها همدست شدند. در داخل هم که غفلت بود و فرمانروایان غرق در فساد و تباهی. این‌گونه وارد این کشور شدند، همه چیز را به هم ریختند و ایران را مانند یک کشور خالی‌الکف، مثل این‌که هیچ نداشته باشد، نسبت به گذشته‌اش بدبین کردند. آن را نسبت به تاریخش غافل کردند و ترتیبات خودشان را منتها ترتیبی که برای شهروندان درجه‌ی دو گذاشته می‌شد در این‌جا برقرار کردند. این یک امر بدیهی است. مثل اربابی که خانه‌ی نوکرش را منطبق با سبک آرایش خانه‌ی خودش بیاراید! راحتِ نوکر را که در نظر نمی‌گیرد؛ راحتِ خودش را آن‌جا در نظر می‌گیرد. این یک امر بدیهی و طبیعی است. لذا، واقعاً ضایعه‌ای ایجاد شد و ادامه پیدا کرد. اگر چه در دوران پهلوی و بخصوص این سی، چهل سال اخیر، وضعیت کذایی دوران قاجار، به آن وضوح وجود نداشت؛ اما خطر از آن زمان بیشتر بود. به خاطر این‌که اینها به معنای واقعی کلمه نسبت به گذشته‌ی ایران بی‌اعتقاد شدند. بخصوص آن بخش برجسته‌ی این گذشته؛ یعنی همان تاریخ هزار و سیصد سال بعد از اسلام. لذاست که شما ملاحظه می‌کنید ناگهان پا را به قبل از اسلام می‌گذارند؛ یعنی این فاصله‌ی زمانی را ندیده می‌گیرند و به سراغ قبل از اسلام می‌روند. و دلشان می‌خواهد آن به اصطلاح تمدّن را احیا کنند. غافل از این‌که گذشته‌ی مورد نظرشان نسبت به تمدن اسلامی، یک تمدّن بَدَوی بود. شما ایران را در قرون چهارم و پنجم و ششم و هفتم بعد از هجرت نگاه و چنین دورانهایی را با ایران مثلاً دوران ساسانی یا دورانی دیگر مقایسه نمایید. اصلاً اینها با هم قابل مقایسه است!؟ این علم، این معرفت، این تمدّن، این اکتشافات، این ابن سیناها، این فارابی‌ها و... کجا می‌شود در دوران قبل از اسلام نشانی از آنها پیدا کرد!؟ ما را ضایع کردند. من آن عامل اصلی و آن میکروب اساسیِ انحطاط و ضیاع فرهنگی خودمان را در آن می‌بینم که اوّلاً گذشته‌ی ما را که عمده‌اش منبعث از اسلام و جوشیده‌ی از اسلام و تعالیم اسلام است، به فراموشی دادند و از یاد بردند. دوم این‌که، ترتیبات و شیوه‌ی غرب را که با فرهنگ بومی و فرهنگ بَدَوی و دوران کاملاً وحشیگری‌شان آمیخته بود، به این‌جا آوردند. یعنی همین فرهنگِ مدرنِ کراوات بسته‌ی اروپایی را که با این ظاهر لوکس و قشنگ، در داخل خود عناصر واضحی دارد که مربوط به دوران بدویّت است. یعنی اصلاً ربطی به شهرنشینی و تمدّن ندارد؛ و این در خورد و خوراکشان، در کیفیّت خوردنشان و در کیفیّت معاشرتشان منعکس است. اینها را عیناً به این‌جا آوردند برای این‌که تزریق کنند. البته معلوم بود که نمی‌شود! لذا، یک چیز مخلوطِ عوضیِ بدی از آب درآمد. اگر اوّلِ انقلاب، این امر مُحالی که حالا می‌خواهم عرض کنم، تحقّق پیدا می‌کرد، امروز وضع ما بعد از پانزده سال، یقیناً وضع بسیار خوبی بود. آن مُحال این است که در آغاز یک انقلاب، کسانی که دست‌اندرکار اداره‌ی کشورند، آمادگی لازم و برنامه‌ریزی کافی و پیش بینیِ به اندازه را ندارند. چنین چیزی، در انقلاب امکان ندارد و امکان نداشت و نشد. لکن اگر ما آن‌وقت این را داشتیم، اوّل کاری که می‌کردیم این بود باید این کار را می‌کردیم که می‌آمدیم از آن جوش و شور انقلابی استفاده می‌کردیم. معارف اسلامی را در یک فضای صحیح، به صورت ترجمه‌ی معنوی نه ترجمه‌ی زبانی ارائه می‌کردیم؛ آن‌چنان که یک انسان متنفّس در این فضا، بتواند آن را تنفّس و استنشاق کند. آن‌وقت هنرمند، هنرش از اسلام می‌جوشید. دیگر لازم نبود شما بگویید «این را بساز، این را بگو، یا آن‌جایش را حذف کن.» و فضا فضای اسلامی می‌شد. امّا این نشد. اوایل انقلاب، از هنرمندان تربیت شده‌ی آن دستگاه، یک عدّه قهر کردند؛ یک عدّه رفتند؛ یک عدّه، از ترس مخفی شدند و بعد هم کم‌کم با ظواهری از حال و هوای هنری و ادبیاتی برگشتند. لذاست که الان وقتی شما به فضای فرهنگی کشور نگاه می‌کنید، چیزی که بتوان آن را یک جریان اصیل اسلامی در زمینه‌ی ادبیات و هنر دانست، پیدا نمی‌کنید. البته در گوشه و کنار، چیزهایی هست. شما از حوزه‌ی هنری، «دفتر ادبیات و هنر مقاومت» را دارید. حوزه‌ی هنری یک بخش از این جریان، می‌تواند باشد. اما حوزه‌ی هنری که در همه‌ی جامعه نیست! اگر همه‌ی دستگاههای هنری هم بودند، باز، همه‌ی جامعه، این‌گونه که شما هستید نبودند. چون می‌دانید که صحنه و قلمرو فرهنگ، خیلی وسیع است. لذا، امروز کاری که بر دوش و پیش روی شماست، به نظر من کار بسیار سنگینی است. اگر این کار را پانزده سال پیش می‌کردیم، از این آسانتر بود. امروز زمان گذشته و کار، قدری مشکلتر است. لکن باید تلاش کنیم. آن کاری که به نظر بنده باید بشود، این است که مفاهیم و ارزشهای اسلامی، درست شناخته و دانسته شود تا از سرچشمه‌های گوناگون هنری، به خودیِ خود بجوشد و بروز کند. حالا شما می‌گویید که دانشکده تشکیل داده‌اید و این برای من خبر خوبی است. من واقعاً از این کار خوشحال می‌شوم. منتها شما در این دانشکده، چه‌کار می‌خواهید بکنید؟ این مهم است. فضای دانشکده باید یک فضای صد در صد اسلامی باشد. از این خجالت نکشیم که آنچه را که اسلامی نیست، غیراسلامی اعلان کنیم و نپسندیم. ما ایرانی هستیم. ایرانی، هزار و سیصد سال است که همه چیزش با اسلام جوشیده و اوج ترقّی خودش را از اسلام به دست آورده است. تاریخ ما تاریخ مدوّنی است؛ تاریخ پنهانی نیست. ببینید آنچه که هست مال کیست؟ آنهایی که در فضای اسلامی تربیت شدند، همانها بودند که توانستند شعر را، تحقیقات را، رشته‌های گوناگون فرهنگ و معرفت را که در جامعه‌ی ما وجود داشت، در اختیار دنیا و کشور بگذارند. این، به برکات اسلام است. لذاست که کار ادبی و به‌طور اعم، کار فرهنگی، باید در سایه و پرتو تعالیم اسلام و فکر و احساسات و ارزشهای اسلامی انجام گیرد. یعنی آن محقّق، آن هنرمند و آن نویسنده، در فضای اسلامی بیندیشد. به نظر من، برای این کار، قرآن را در مجموعه‌ی خودتان رایج کنید. یعنی آقایان یا خواهرانی که مشغول کار هستند با قرآن اُنس پیدا کنند. قرآن کتاب عجیبی است! افسوس که انسان با کلمات نمی‌تواند آن احساس را بیان کند! به نظر من، قرآن را که کتاب عجیبی است با زبان خودش باید فهمید. ترجمه‌ی قرآن، نمی‌تواند قرآن باشد؛ اگر چه، چیزی را نشان می‌دهد. اما به نظر من، چاره‌ی کار، با قرآن اُنس گرفتن است. خصوصیت قرآن این است که اگر کسی عربی هم نداند اگرچه در محیط فارسی زبان ما، فعلاً اصطلاحات و فرهنگ و کلماتمان با عربی آمیخته است وقتی قرآن را چند بار با دقّت بخواند، بتدریج یک برداشت و فهمی از آن پیدا می‌کند. البته مراجعه به تفاسیر، خوب است. مراجعه به کلمات بزرگان، خوب است. ولی اُنس با قرآن و نهج‌البلاغه، چیز عجیبی است! واقعاً نهج‌البلاغه، تالی قرآن است. یعنی انسان وقتی با نهج‌البلاغه اُنس پیدا می‌کند، می‌بینید چقدر پُر است! و بعد، انس با صحیفه‌ی سجّادیه. ببینید چه چیزهای نابی از اسلام در اختیار ماست، و همه چیز اسلام هم درون اینهاست. اینها فوق‌العاده است! البته نگاه سر سری، اصلاً به آدم جواب نمی‌دهد. اگر شما جذّابترین آیات قرآن را که یک انسان عارف از خواندنش بی‌خود می‌شود جلو آدمی معمولی بگذارید، ولو معنایش را هم بفهمد، همین‌طور به آن نگاه کند و چیزی دستگیرش نمی‌شود. قرآن تدبّر می‌خواهد؛ مثل هر کلامِ عمیق دیگر. مگر سخن سعدی تدبّر نمی‌خواهد؟ شما شعری از سعدی را پیش دو نفر که اوّلی آدمی است مأنوس و آشنا با فکر سعدی و دومی آدمی است معمولی، بخوانید: ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی عمر برف است و آفتاب تموز اندکی مانده؛ خواجه غرّه هنوز اینها را همین‌طوری مگر می‌شود فهمید! ترجمه‌ای را که انسان می‌فهمد، حکمتش را نمی‌نوشد؛ مگر این‌که در آن فضا قرار گیرد، اُنس پیدا کند و تدبّر نماید. اینها برای کسانی که امروز می‌خواهند ادبیات و هنر اسلامی و ایرانی را بدانند لازم است. البته هنر ایرانی، از اوّل تا آخر، اسلامی است و غیر از اسلامی چیزی ندارد. عدّه‌ای در این ادبیات و هنر، هر چه هم تلاش می‌کنند و از هر طرف هم که می‌روند، باز به اسلام و به قرآن می‌رسند. این، آن چیزی است‌که در مورد کارهای مجموعه‌های تحقیقی و هنری شما به نظرم می‌رسد. البته کار مهمّی که شما انجام داده‌اید این است که توانسته‌اید عناصر واقعاً شایسته را دور هم جمع کنید. این کار بسیار جالبی است. از این مجموعه، من آقایانی را می‌شناسم و به ایشان اخلاص دارم. بعضی را هم دورادور، می‌شناسم. ان‌شاءالله که موفّق باشید. حال که به نام اسلام دور هم جمع شده‌ایم، نباید باز همین‌طور طبق عادت به سمت ارزشهایی برویم که برایمان بیگانه است و اساساً با اسلام کاری ندارد و همان است که در دوران غفلت و خواب، آنها را به ما تحمیل کردند. البته امکان ندارد که انسان از فرهنگ دیگران استفاده نکند. استفاده کردن از فرهنگ دیگران، انسان را تکمیل می‌کند. اما فرق است بین این‌که انسان یک دارو یا غذای مقوّی را با معرفت و بیداری و هشیاری، از میان صد نوع دارو و صد گونه غذا برای خودش مناسب بداند و انتخاب کند، با این‌که چیزی را به او بخورانند. فرض کنید شما ویتامین ث لازم دارید. می‌روید ویتامین ث را انتخاب می‌کنید و به آن اندازه و مقداری که لازم است نوش جان می‌کنید؛ آب هم روی آن می‌نوشید. خیلی هم خوب است! این‌که چیز بدی نیست. بیگانه هم هست؛ اما می‌رود جزو جان شما می‌شود. چون مال شماست؛ چون به آن احتیاج دارید. اما یک وقت است که اصلاً بحثِ انتخاب نیست. بیهوش افتاده‌ایم؛ یکی هم می‌آید آستین ما را بالا می‌زند و آمپولی را که نمی‌دانیم چیست، به ما تزریق می‌کند. حال آیا این لازم بود؟ لازم نبود؟ به اندازه بود؟ کم بود؟ زیاد بود؟ مضر بود؟ مخدّر بود؟ مسموم بود؟... اینها را انسان باید توجّه کند. آن زمان، هرچه به ما تزریق کردند مسموم و مخدّر و نامناسب بود. تا اواخر دوران پهلوی، همین‌طور چیزهایی را به این ملت تزریق کردند. این فایده‌ای ندارد. این نوع اخذ فرهنگِ بیگانه که تکمیل فرهنگ نیست! این غرق شدن و معمول و مفعول فرهنگ بیگانه قرار گرفتن است. این ارزشی ندارد. اگر انسان برود با اختیار خودش انتخاب کند، بحثِ دیگری است. امروز در فرهنگ غرب، انصافاً عناصری وجود دارد که برای ما حیاتی است. ما باید آنها را یاد بگیریم. چیزهای خوب، زیاد دارند. اگر این چیزهای خوب نبود، غرب با این همه فسادی که دارد به این‌جا نمی‌رسید! غرب با این فسادهایی که دارد، باید اصلاً مضمحل می‌شد و مثل دود به هوا می‌رفت. امّا علت این‌که دود نشدند و به هوا نرفتند چیست؟ چند عنصرِ واقعاً حسابی در کار اینها بوده است: از جمله این‌که، آدمهای منظّمی هستند؛ آدمهای پر کاری هستند و در تلاشهایشان خستگی ناپذیرند. اینها عناصر مثبت و مطلوب فرهنگ آنهاست. اینها را البته باید گرفت و استفاده کرد. مطالبی که ما عرض کردیم، توضیح واضحات است. خداوند شما را موفّق و تأیید کند. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
615
1372/07/07
بیانات در مراسم‌ صبحگاه‌ مشترک یگان‌های‌ زمینی، هوایی‌ و دریایی‌ سپاه‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2688
null
616
1372/06/31
گزیده‌ای از بیانات در دیدار نخست‌وزیر هند
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57985
میان‌ دو کشور هند و ایران‌، روابط تاریخی‌ و طبیعی‌ وجود دارد. کشور هند دوست‌ طبیعی‌ و تاریخی‌ ما است‌ و جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ همواره‌ به‌ سرنوشت‌ این‌ کشور علاقه‌مند بوده‌ است‌؛ لذا با توجّه به‌ امکانات‌، شرایط و ظرفیّت‌های‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ دو کشور، ایران و هند می‌توانند روابط و مناسبات‌ گسترده‌ای‌ را در زمینه‌های‌ مختلف‌ برقرار کنند. حفظ حقوق‌ مسلمانان‌ هند بسیار مهم است. اقدام‌ هندوهای‌ افراطی‌ در تخریب‌ مسجد بابری‌ موجب تأسّف‌ شد و‌ بازسازی‌ این‌ مسجد برای‌ مسلمانان مسئله‌ای مهم است.‌ خانم‌ ایندیرا گاندی‌، نخست‌‌وزیر اسبق‌ هند، نسبت‌ به‌ حفظ حقوق‌ مسلمانان‌ در کشور هند و مهار کردن‌ احساسات‌ خصمانه‌ی هندوهای‌ تندرو اهتمام‌ داشتند؛ بدین خاطر، ما از ایشان به‌ نیکی‌ یاد می‌کنیم. ویران شدن‌ مسجد بابری چند سال‌ پس‌ از مرگ‌ خانم‌ گاندی‌، گویای‌ نقش‌ بااهمّیّتی است‌ که‌ ایشان ایفا می‌کرد. در ماجرای‌ تخریب‌ مسجد بابری، احساسات‌ مسلمانان‌ جریحه‌دار شد. مسلمانان‌ هند جزئی‌ از ملّت‌ این‌ کشور هستند و سرنوشت‌ آنان‌ سرنوشت‌ ملّت‌ هند است؛ امّا به‌ لحاظ مشترک‌ بودن‌ احساسات‌ و مقدّسات‌ اسلام‌ در دنیای‌ اسلامی‌، اقدام‌ هندوهای‌ افراطی‌ در تخریب‌ مسجد بابری‌ احساسات‌ مسلمانان‌ ایران‌ و دیگر مسلمانان‌ جهان‌ را هم عمیقاً جریحه‌دار کرد. تخریب‌ اماکن‌ مذهبی‌ به‌ بهانه‌های‌ واهی‌، غیر قابل‌ فهم‌ و مردود است. توقّع‌ جهان‌ اسلام‌ از جنابعالی تجدید بنای‌ مسجد بابری‌ است. مسجد بابری‌ نشانه‌ای‌ از قدمت‌ و سابقه‌ی حضور اسلام‌ در هند است. من نگرانی‌ قلبی‌ خود را از فشار نظامیان‌ بر مسلمانان‌ کشمیر به‌ شما یادآوری می‌کنم. موقعیّت‌ و شرایط کنونی‌ مسلمانان‌ کشمیر برای‌ هند، به‌ عنوان‌ یک‌ کشور برجسته‌ و یک‌ دوست‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌، مسئله‌ای‌ نامناسب‌ محسوب‌ می‌شود و انتظار می‌رود این‌ مسئله‌ به‌ بهترین‌ وجهی حل‌ شود. نقش‌ آقای‌ رائو، به‌ عنوان‌ یک‌ سیاستمدار مجرّب‌ و سابقه‌دار، در حفظ وحدت‌ و همبستگی‌ ملّت‌ هند بااهمّیّت‌ است. مهار احساسات‌ متعصّبانه‌ و افراطی‌ در این‌ کشور، وظیفه‌ی سنگین‌ دولت‌ هند برای‌ جلوگیری‌ از ضایعات‌ بیشتر است.
617
1372/06/29
بیانات در دیدار مسؤولان برگزارکننده «هفته‌ى دفاع مقدس»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4160
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خیلی خوش آمدید. امیدواریم که خداوند به شما توفیق دهد، و بتوانید این هدف بزرگ و این مقصود پاک و پاکیزه را به بهترین وجه به سامان و ترتیبِ لازمِ خودش برسانید. بنده هم با جناب آقای مهندس چمران در این‌که دوران جنگ، اوج افتخارات ملت ماست، همعقیده‌ام. حقیقتاً این‌طور است. من وقتی نگاه می‌کنم، می‌بینم با این‌که انصافاً برای جنگ خیلی تلاش و کار و قدردانی می‌شود، اما از ته دل معتقدم که مردم ما و خود ما، هنوز قدرشناسیِ لازم را از دوران هشت ساله‌ی دفاع مقدّس نکرده‌ایم و نمی‌کنیم. من این را به رأی العین می‌بینم. شما ملاحظه بفرمایید که در دنیا، با جنگهایی که جنبه‌ی ملی و میهنی دارند، چه می‌کنند! در این جنگهای دوران اخیر منهای جنگ روسیه و ژاپن که جنگی طولانی بود جنگ طولانیِ هشت ساله‌ای سراغ نداریم. هشت سال با ملتی بجنگند، آن هم در آن ابعاد و با آن وسعت! یعنی در حقیقت، یک جنگ بین‌المللی علیه یک کشور! واقعاً این‌طور بود. حتّی نیرو هم آوردند. از مصر نیرو نیاوردند؟! از کشورهای مختلف عربی نیرو نیاوردند؟! از روسیه شوروی سابق فرماندهان و استراتژیستها را به آن‌جا نبردند و برایشان کار درست نکردند؟! به اعتقاد من، از سرداران بزرگ غربی هم کسانی را بردند و از آنها استفاده کردند. وقتی قضیه‌ی «فاو» اتّفاق افتاد یعنی آنها فاو را از ما گرفتند شکل کار نشان می‌داد که این کار، کار عراق و کمک کارهای معمولی‌اش نبود. چون روسها که همیشه آن‌جا بودند. روسها از سال 60 حضورشان محسوس شد. در ادامه‌ی عملیات بیت المقدّس در جنگ رمضان وقتی به آن پنج ضلعیها برخورد کردیم، همه گفتند که این کار عراق نیست؛ کار روسهاست. معلوم بود کار خودشان نبود. کار بیگانه‌ها و کار روسها بود. روسها از سال 60 آن‌جا بودند. قضیه‌ی فاو در سال 64 پیش آمد. این چند ساله، اینها کجا بودند که ما فاو را گرفتیم؛ همان پنج ضلعیها را گرفتیم. پیدا بود که آن، یک فکر و یک نفس جدید بود. معلوم بود آمده بودند منطقه؛ نقشه‌ی منطقه و کالکهای عملیاتی را نگاه کرده و گفته بودند: «چرا از این‌جا حمله نمی‌کنید؟» یعنی پیدا بود، یک دید تازه در قضیه بود و درست هم فهمیده بودند. حرکت کردند و آمدند؛ ما را در شمال مشغول کردند؛ خودشان آمدند جنوب و کار را تمام کردند. یعنی این کار، کار صدّام و صدّامیها نبود. غرض این‌که، از همه‌ی کشورهای ذی‌نفع و ذی‌دخل، به نحوی، در این جنگ دخالتهایی صورت گرفت. بعضی با نیرو، بعضی با فکر، بعضی با ماهواره، بعضی با سلاح، بعضی با پول و با تبلیغات. این، یک جنگ بین المللی علیه ما بود. ما هم واقعاً هشت سال مقاومت کردیم؛ به طوری که دشمن یک قدم نتوانست جلو بیاید. مگر این شوخی است؟! شما به مرزهای بین المللی نگاه کنید! می‌بیند مرزهای بین المللی، همانی است که بوده. این، کم چیزی است مگر؟! آن‌وقت یک کشور، برای این جنگ ارتش جدیدی هم تشکیل بدهد. یعنی ما غیر از یک ارتش مرتّب، منظّم و مجهّز، یک ارتش جدید تشکیل دادیم که عبارت بود از «سپاه» و وارد این میدان شد. و بعد، نیروهای مردمی به تعداد بی‌شمار آمدند و قدم به میدان جنگ گذاشتند و بعضاً به سرداران برجسته‌ای تبدیل شدند. اینها چیز کمی نیست! وقتی به اطراف این قضیه نگاه می‌کنیم، می‌بینیم واقعاً یک چیز فوق‌العاده است. ما قدردانیِ درستی نمی‌کنیم. من نگاه می‌کنم، می‌بینم «سرود مارسیزِ» معروف فرانسویها به گمانم یادگار جنگ فرانسه با ایتالیاست؛ چون مال «مارسی» در جنوب فرانسه است. همین «بناپارت» هم که بعدها امپراتور فرانسه شد، یک افسر است. البته، این مندرج در تاریخ نیست. من «دزیره» داستان معروف فرانسوی را که خواندم، دیدم این معنا در آن‌جا هست و قاعدتاً درست هم هست. وقتی که سربازان فرانسوی در جنگ پیروز شده بودند و بر می‌گشتند، در مارسی این سرود را می‌خواندند. این سرود، به عنوان سرود آزادیخواهی در سراسر دنیا، سرود ملی فرانسه شد و ظاهراً هنوز هم سرود ملی فرانسه «مارسیز» است. در تبریز، در سالهای 1337، 38 و 39 قمری؛ یعنی سالهای قیام «شیخ محمّد خیابانی» این را «کسروی» می‌نویسد که در مرکز انجمن آن‌جایی که مرکز آنها بود؛ ظاهراً عمارت روزنامه‌ی تجدّد جمع می‌شدند: «روزها سرود پخش می‌کردند؛ از جمله سرود مارسیز را.» یعنی در تبریز ما به عنوان نشانه‌ی آزادیخواهی، آن سرود را پخش می‌کردند! حالا این سرود چیست؟ مثل همان سرود خودمان، که بچه‌ها می‌خواندند: «ما مسلّح به الله اکبریم.» سرود «مارسیز» به دلیل برخوردار بودن از آهنگ و مضمون خوب، به سرود ملی فرانسه تبدیل شده است. این، مسأله‌ی بسیار مهمّی است. این قدردانی از جنگ است. آن‌طور که شنیده‌ایم، همه جای دنیا که شما می‌روید بخصوص کشورهای اروپایی وقتی شخصی عبور می‌کند و مثلاً دستش را بسته و معلوم است جزو مجروحین جنگ و به قول ما «جانباز جنگ» است، کلاهشان را برایش برمی‌دارند و احترامش می‌کنند. یعنی از او قدر دانی می‌شود. حقیقتاً اگر راستش را بخواهید، ما این قدردانی را نکرده‌ایم. در حالی که جنگ آلمان و فرانسه و جنگ ایتالیا و فرانسه کجا، جنگ عراق و ایران کجا! اصلاً دو مقوله است. دو حقیقت است. این‌جا مسأله این نبود که یک کشور می‌خواهد به کشوری دیگر حمله کند و چهارتا شهر او را بگیرد. قضیه، قضیه‌ی برخورد با آرمانهای یک ملت بود. یک ملت که به خاطر یک حقیقت، مورد تهاجم قرار گرفت. یک حقیقت را قبول کردیم و مورد تهاجمِ دنیا قرار گرفتیم. یک بی‌عقل راهم پیش انداختند که «بیا، این‌جا را به‌هم بزن!» ملت ما، از یک آرمان و از یک حقیقت مقدّس دفاع کرد. دلیلش هم این است که کسی که در رأس این دفاع بود، از همه‌ی مردم کشور ما معنوی‌تر و الهی‌تر و خدایی‌تر و محبوبتر بود. این طور نبود که فرمانده، یک آدم معمولی یا یک نظامی باشد؛ نه. عارفترین فرد کشور ما، فرمانده‌ی این جنگ بود و فرماندهی هم می‌کرد. شما در این کشور چه کسی را سراغ دارید که بیشتر از امام، با مقامات عالی معنوی، عرفانی آشنا باشد؟ به نظر من، حقیقتش این است که قدردانیِ درست نشده است. باید بگوییم: «ما قدر الجهاد حق قدره.» واقعاً از این جنگ، قدردانی نمی‌شود. لذا شما هر کار که در این زمینه بکنید، بجا کرده‌اید. نکته‌ی دیگراین است که در گزارش جنگ جنگهای ملی و میهنی و عمومی مثل جنگ ما، غیر از اهداف کوچک و ریز و خصوصی، دو هدف باید مورد نظر باشد: یک هدف، گزارش است؛ گزارش تاریخ. جنگها چون شرایط مخصوصی دارند، غالباً خوب گزارش نمی‌شوند. جنگها اگر خوب گزارش شوند، یکی از گویاترین بخشهای تاریخ هر ملتند؛ که حقایق آن ملت را نشان می‌دهند. ما تاریخ را برای چه گزارش می‌کنیم؟ غیر از این است که می‌خواهیم سیرت و مفهوم و حقیقت آن ملتی که تاریخش را گزارش می‌کنیم بشناسیم و بشناسانیم؟ تاریخ برای این است. والّا تاریخ که قصّه گویی نیست! در فواصل مربوط به عملیات نظامی، این معنا بیش از همه فهمیده می‌شود. توان یک ملت، در جنگ آشکار می‌شود. ضعفهای ملی و خصلتی، در جنگ آشکار می‌شود. ضعفها و سستیهای تشکیلاتی دولتی، در جنگها بیشتر آشکار می‌شود؛ که این دولت و حکومت، نقطه ضعفهای اساسی‌اش کجاست. در زندگی عادّی، خیلی معلوم نمی‌شود. در امتحانهای بزرگ، مثل جنگ، آشکار می‌شود. فرصتهایی که برای جهش یک ملت در داخل یک کشور وجود دارد، در جنگ معلوم می‌شود. مثلاً ما در جنگ فهمیدیم که ملت ما یک فرصت فوق‌العاده دارد؛ یک فرصت ملی و آن این است که مردم احساس مسؤولیت دارند. مردم ایران این‌گونه‌اند. شاید همه‌ی مردم دنیا این‌طور نباشند. بعد از قضیه‌ی قبول قطعنامه، که دشمن فرصت طلبی می‌کرد و می‌خواست از موقعیت سوء استفاده کند، ناگهان شما دیدید آن‌چنان جبهه‌ها پر شد که در طول جنگ، کمتر سابقه داشت، یا هیچ سابقه نداشت. بعد از قطعنامه، این‌گونه شد. قطعنامه را که قبول کردیم، عراق حمله کرد. مردم دیدند دشمن نارو می‌زند و فرصت طلبی می‌کند. ناگهان، همه احساس مسؤولیت کردند. نگفتند: «دیگر کار از کار گذشته است. می‌خواستند قبول نکنند! چرا امام قبول کرد؟!» می‌توانستند این‌گونه بگویند؛ امّا نگفتند. این، یک خصوصیت ملی است و ما این را در جنگ می‌فهمیم؛ کمااین‌که در انقلاب می‌فهمیم و در دیگر قضایای بزرگ می‌فهمیم. هیچ صحنه‌ای مثل صحنه‌ی جنگ، برای گزارش خصوصیات یک ملت و همه‌ی چیزهایی که در گزاره‌ی تاریخی مورد نظر است، مناسب نیست. شما هر هدفی از گزارش تاریخ دارید، آن هدف را در گزارش میدان جنگ، بهتر می‌توانید به دست آورید. از سوی دیگر، چون آدمهای میدان جنگ، غالباً یا کشته می‌شوند، یا خیلیها سرگرمند، یا خیلیها آدمهای معمولی و سربازهای معمولی‌اند، لذا توانایی چنین گزارشی هم نیست. اما اگر یک آدم در یک میدان جنگ پیدا شود که بتواند با آن چشم هنرمندانه، حقایق و ریزه‌کاریها را ببینید، و با قلم هنرمندانه، یا ابزار هنرمندانه، آن را گزارش کند، یک چیز فوق‌العاده از کار درمی‌آید. بنده اهل کتاب و رمان و قصّه و همه نوع گزاره خواندن هستم. اغلب گزارشهایی را که بچه‌های جنگی در «حوزه‌ی هنری» نوشته‌اند، خوانده‌ام و لذّت برده‌ام. ما رمان کم داریم و اینها از یک جهت، تقریباً بهترین نوشته‌های ماست؛ به خاطر این‌که یک چیز فوق‌العاده است. اگر بتوانید خوب گزارش کنید، صحنه یک صحنه‌ی فوق‌العاده است. «امیل زولا» داستانی دارد الان متأسفانه اسم این داستان یادم نیست. اگر کسی آن را خوانده باشد، می‌فهمد من کدام داستان را می‌گویم که این داستان، گزارش یکی از جنگهای فرانسه و آلمان است. همان جنگی که پادشاه فرانسه، در جنگ بود و فرانسویها از آلمانیها شکست سختی خوردند. آلمانیها تا پاریس آمدند و پاریس را تقریباً اشغال کردند و آتش سوزی معروف پاریس اتّفاق افتاد. بعد، آن حکومت به اصطلاح کمونیستی پاریس به اصطلاح، «کمون پاریس» اتّفاق افتاد. تاریخ این جنگ، گمانم همان حدود سالهای 1840، 45 است. امیل زولا، آن‌چنان این جنگ را تصویر کرده، که گویا خودش در آن جنگ بوده است. فرانسویها خیلی رمان نوشته‌اند. فرانسویها در داستان‌نویسی، بسیار چیره دستند، و خیلی نوشته‌اند. اما شاید کمتر رمانی را پیدا کنید که روحیات فرانسویها و واقعیتهای ملت فرانسه را، به قدر این رمان بتواند نشان دهد. این، یکی از دو جهتی است که گزارش جنگ اهمیت دارد. یک جهت دیگر که در گزارش جنگ باید مورد نظر باشد، این است که چون جنگْ یک حادثه‌ی پر جاذبه است، در گزارش آن باید برای بیان حرفهایی که یک ملت دارد استفاده شود. یک نویسنده، یا یک ملت، حرفهایی دارد. از گزارش جنگ، برای بیان این حرفها باید استفاده کرد. من فیلمی از آقای «شمقدری» به نام «بر بال فرشتگان» دیدم. چند نکته‌ی خوب در این فیلم بود. مثلاً این نکته، نکته‌ی خیلی خوبی بود که بچه‌های ساده‌ای که هیچ نمی‌دانستند تیر و تفنگ چیست، وارد جنگ شدند و سرداران برجسته‌ای از آن بیرون آمدند. این چیز خیلی مهمی است. جنگ، به عنوان یک پرورشگاه سرداران بزرگ، آن هم نه از میان سربازان و نظامیان، بلکه از میان مردم عادّی یعنی رشد استعدادها. این را در جنگ می‌شود نشان داد. یا مثلاً، در این گزارشهایی که از جنگ نوشته شده، آن روح فداکاری، روح تضرّع در ملت ما تضرّع پیش خدا روح مناعت در مقابل دیگران، روح شجاعت کامل که از خصوصیات ملی ماست دیده می‌شود. اینها حرفهایی است که ما داریم. اینها حرفهای اسلامی است و اینها را در گزارش جنگی می‌شود زد. یادم افتاد که «ویکتورهوگو» در «بینوایان» اگر خوانده باشید شرح جنگهای «ناپلئون» را می‌دهد. یعنی بخشی از جنگهای ناپلئول را شرح می‌دهد. به اعتقاد من، ویکتورهوگو بهترین صحنه‌ها را در بیان حرفهای خودش تصویر کرده است. ویکتورهوگو یک حکیم است. ویکتور هوگو یک نویسنده‌ی معمولی نیست. واقعاً به همان معنایی که ما مسلمانان «حکیم» را استعمال می‌کنیم و به‌کار می‌بریم، یک حکیم است و بهترین حرفهایش را در «بینوایان» زده است. «بینوایان» هم یک کتاب حکمت است و به اعتقاد من، همه باید «بینوایان» را بخوانند. حالا شما ببینید در زبان فارسی، چند رمان بلند برای جنگ نوشته شده است؟ بله؛ نوشته شده؛ امّا ضدّ جنگ! رمان بلند ضدّ جنگ نوشته‌اند. کسانی، همین کتاب امیل زولا را در بحبوحه‌ی جنگ ترجمه کردند، برای این‌که چهره‌ی خسته‌ی یک سپاه شکست خورده را نشان دهند! (آن زمان حدسم این بود. شاید سوءظن بوده و ان‌شاءالله واقعیت نداشته است.) برای شکستن روحیه‌ی مردم ما در جنگ، مخالفین جنگ، علیه جنگ رمانِ بلند نوشتند! کسی گفت: «پدران ما، در جنگهای صدر اسلام شرکت داشتند؟» گفت: «بله؛ شرکت داشتند؛ از آن طرف!» حالا از «آن طرف» متأسفانه چیزهایی نوشته‌اند. ولی ما، نه. لذا، شما برای بزرگداشت هفته‌ی دفاع مقدّس، هر چه کار کنید خوب است. منتها من شما را از کارهای تکراری، ظاهری و روکاری بر حذر می‌دارم. باید کارهای حقیقی کرد. کار باید کرد! این‌که یک پوستر چاپ کنیم، یک گرد همایی مکرّر درست کنیم؛ اینها کاری نیست. نمی‌گویم «نکنید». یک وقت اگر لازم دانستید، ایرادی ندارد؛ لکن کار، اساسی نیست. کارِ اساسی این است که در هفته‌ی جنگ، صد عنوان کتاب در باب جنگ منتشر شود. از امسال تا سال آینده کار کنید، صد عنوان کتاب و ده تا فیلم جالب تولید کنید. امّا نه فیلمِ آبکی بی‌ربط. در هفته‌ی جنگ، این‌طور کارها باید انجام گیرد. هفته‌ی جنگ، سینماها پر شوداز فیلمهای پر مشتری که مثلاً در جشنواره‌ها جایزه برده باشند و معروف شده باشند. این‌طور کارها، واقعاً کارِ اساسی و حسابی است. یا یک آمارِ خیلی خوبِ روشنِ همه کس فهم، از چیزهای خوب. آمار کشته‌ها و زخمیها را هزار بار داده‌اند و چیز خیلی دلنشینی هم نیست. آمار عملیات، آمار پیروزیها، آمار ضربه‌هایی که به دشمن خورده، آمار حرفهای خلافی که علیه ما گفته شده و بعد دروغش ثابت شده است. چیزهایی که مردم را خوشحال کند. امیدواریم خداوند به شما توفیق دهد؛ و کمک کند بتوانید این کار بسیار بزرگ را انجام دهید. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
618
1372/06/28
بیانات در نهمین گردهمایى سراسرى «ائمّه جمعه»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4127
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم الحمدلله رب العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا، أبی‌القاسم محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. سیما بقیةالله فی الأرضین. اوّلاً به همه‌ی آقایان محترم که زحمت کشیده‌اید و از راههای دور و نزدیک تشریف آورده‌اید و این اجتماع با ارزش و مهم را تشکیل داده‌اید، خوشامد عرض می‌کنم و امیدوارم که این جلسه و این دیدار و گفتارها، مضمونی به نفع اسلام و مسلمین، در خود داشته باشد. مطلب امروز بنده، یک کلمه در باب نماز جمعه است و اهمیت این حادثه‌ی عظیمی که اسلام برای پیروان خود معیّن فرمود و به مرور از مسیر خود منحرف گردید؛ تا آن‌جا که وسیله‌ای در دست قدرتمندانِ بی‌قید نسبت به دین و اخلاق و تقوا شد؛ در حالی که پایه و ستون فقرات این نماز عظیم‌الشّأن، عبارت است از توصیه به تقوا و تأدّب به آداب شرع. در بعضی از ادوار تاریخ و بعضی از کشورها هم، اگرچه به این فساد و ابتذال کشیده نشد، لیکن بی‌خاصیت شد و مثل یک نماز جماعتِ معمولی، با آن رفتار کردند. در حالی که این نماز، نماز جمعه است؛ نماز اجتماع است؛ نماز روشنگری و آگاه‌سازی آحاد مردم است؛ نماز اخبار از آفاق عالم، به مؤمنین و آحاد مردم است. بحمدالله، به برکت انقلاب اسلامی، ما مردم ایران که بخصوص در مناطق شیعه‌نشین، از این نعمت بزرگ و عبادت عظمی، محروم بودیم، یک بار دیگر از این نماز برخوردار شدیم. از آغاز کار هم اسمِ این نماز در کشور و جامعه‌ی ما «نماز عبادی سیاسی» شد. یعنی هم به جنبه‌ی معنوی و تربیت و تهذیب نفوس و آدم‌سازی و گسترش روح تقوا در جامعه که از این نماز متوقّع بود دقّت شد و هم به جنبه‌ی سیاسی آن. چرا که نظام اسلامی، یک نظام مبتنی بر آگاهی مردم است و اگر مردمْ آگاه و مؤمن نباشند، نظام اسلامی، در حقیقت، روح خود را از دست خواهد داد. این جنبه هم در نماز جمعه‌ی ما ملحوظ شد و مورد اعتنای کامل قرار گرفت و جمع کردن مردم بر کلمه‌ی «تقوا» و کلمه‌ی «دین» و کلمه‌ی «جهاد» و «اتّفاق کلمه» در همه‌ی امور، جزو ویژگیهایی شد که در این نماز ملحوظ گردید. لذا گفته شد: عبادی سیاسی. البته از اوّلِ تشکیل نظام اسلامی، گرگهای عالم از یک طرف و نادانها از طرفِ دیگر، به جان این نظام الهی و اسلامی افتادند. همچنان که در اوّلِ اسلام هم مشابه این امر بود و برای ما تعجّب‌آور نیست. شما ملاحظه کنید در صدر اسلام، دو قدرت بزرگِ موجود، به‌طور دائم، با یکدیگر در حال جنگ و دشمنی بودند: نظام ایران باستانی، و نظام روم. در بین این دو نظام هم جزیرةالعرب بود، با اهوای مختلفه و آرای متشتّته و دشمنی و کینه‌ورزی دائم. با این‌که دو قدرت بزرگ بالای سرشان بود و هر دو قدرت می‌خواستند از اینها سود ببرند و آنها را زیر فشار قرار می‌دادند، در جزیرةالعرب، وحدت کلمه نبود. عدّه‌ای مشرک بودند، عدّه‌ای یهودی بودند، عدّه‌ای نصرانی بودند و همه‌ی اینها در حال اختلاف و نزاع: یهودی‌شان با مشرکشان؛ مشرکشان با یهودی‌شان؛ همه با نصرانی‌شان. و باز در میان خود مشرکین هم، اختلافات فراوان قبیله‌ای و حتّی کوچکتر از قبیله‌ای، دائم برقرار بود. یعنی، احزاب مختلف و گروههای گوناگون، به‌طور دائم در حال جنگ و جدل بودند. پس، دنیای اطراف جزیرةالعرب و مَهبط وحی را وقتی شما نگاه کنید، می‌بینید که قبل از پیروزی اسلام و پدید آمدن حکومت اسلامی در زمان نبیّ‌اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم، در همه طرف جنگ و خونریزی و اختلاف بود؛ تا این‌که اسلام پدید آمد. البته، اسلام توانست در آغاز کار، به نور خود دلهای عدّه‌ای را منوّر کند و بتدریج، این دایره گسترش پیدا کرد. لکن نکته‌ی عرض من این‌جاست که وقتی اسلام به‌وجود آمد، آن گروههایی که همه به طور دائم، با هم در حال جنگ و جدال و خونریزی بودند، در یک چیز متّفق شدند و آن، حمله کردن به اسلام بود! این، پدیده‌ی عجیبی نیست؟ این پدیده، برای ما آشنا نیست؟ این پدیده برای ما عبرت‌آموز نیست؟ ایران با اسلام جنگید، روم با اسلام جنگید، یهودیان با اسلام جنگیدند، نصارا با اسلام جنگیدند، قریشیان با اسلام جنگیدند، ثقیف با اسلام جنگیدند. همه‌ی گروههایی که می‌توانستند از خودشان وجودی نشان دهند، شمشیر به دست گرفتند و علیه اسلام شروع به جنگیدن کردند. یکی از مظاهر آن، همین جنگ احزاب بود که به «جنگ احزاب» هم نامیده شده است. زیرا احزاب مختلف با یکدیگر همدست شدند و فرقه‌ها و گروهها و گروهکها و تشکیلات مختلف بر سر «مدینةالاسلام»، مرکز قدرت نبوی ریختند. این را ما در تاریخ دیده بودیم. بنابراین، مؤمنین تعجّب نکردند وقتی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، امریکا با ایران جنگید، اسراییل با ایران جنگید، شورویِ آن روز با ایران جنگید، مرتجعین با ایران جنگیدند، گروههایی که در طول زمان با هم دعوا داشتند، موقّتاً اختلافها را کنار گذاشتند و با ایران جنگیدند و اگر هم اختلافاتشان محفوظ بود، این هم یک نقطه‌ی مشترک بین همه‌شان شد! این، چیزی بود که آن را احساس کردیم. اینها با همه‌ی پدیده‌هایی که در ایرانِ اسلامی بود مبارزه کردند. از جمله‌ی آن چیزها، یکی نماز جمعه بود. با نماز جمعه هم مبارزه کردند؛ البته مبارزه‌ی تبلیغاتی. مبارزه‌ی غیر تبلیغاتی هم کردند که قابل اهتمام و توجّه نبود. اما از اوّلی که نماز جمعه به‌وجود آمد و این نماز در همه‌ی شهرستانهای کشور و بخصوص در تهران مردم را در مسائل گوناگون متّحد کرد و دشمنان دیدند که تا مسأله‌ای در کشور به‌وجود آید، همه منتظر روز جمعه‌اند که ببینند در منبر نماز جمعه، درباره‌ی این مسأله، چه موضعگیری‌ای می‌شود و بعد، همان موضعگیری فضای عمومی کشور می‌شود، بنای مبارزه با آن را گذاشتند. من به دقّت مبارزات شدید تبلیغاتی و حرفهایی را که در همان سال‌های ۵۸، ۵۹ و ۶۰ درباره‌ی نماز جمعه می‌گفتند که ما هم آنها را در نماز جمعه، گاهی ذکر می‌کردیم و رشته‌های آنها را پنبه می‌کردیم و تمام می‌شد به یاد دارم. امروز هم، همچنان ادامه دارد. اگر کسی گمان کند که نماز جمعه، به عنوان یک کانون اجتماع اجتماع در فکر، اجتماع در ممشای سیاسی، اجتماع در اهواء، در عواطف و محبتها، و اجتماع در حرکتهای عمومی از نظر دشمنان این نظام مغفولٌ‌عنه است، اشتباه کرده است. باز هم به نماز جمعه توجّه دارند. هر چه که بتوانند، علیه نماز جمعه کار می‌کنند. البته کار کردن طرق مختلف دارد: طرق تبلیغاتی دارد، طرق غیرتبلیغاتی دارد، وسوسه‌انگیزی و وسوسه‌آفرینی دارد، بدگوییهای گوناگون به وسیله آدمهای غافل دارد؛ کتاب نوشتن هم دارد. بنده کتابی دیدم که در یکی از دانشگاههای کشور که مرکز اجتماع مسلمین است و متأسفانه توی مشت دشمنان اسلام و مسلمین است نوشته شده است. یک نفر در دانشگاه این کشورِ کتابی به اسم «استاد» نوشته و در آن چیزهایی را از جمهوری اسلامی مطرح کرده است که یکی از آن چیزها «نماز جمعه» است. اتّفاقاً روی همین مسأله‌ی عبادی سیاسی تکیه می‌کند و می‌گوید: «ایرانیها عبادی سیاسی را از خودشان درآورده‌اند.» ببینید از کجا ناراحتند! ببینید روی چه چیز حسّاسند! روی هر دویش حسّاسند؛ از هر دویش ناراحتند. نه فقط از سیاسی‌اش که از عبادی‌اش هم! اگر نماز جمعه می‌تواند ملتی را به تربیت اسلام تربیت کند تربیت اسلام یعنی آن تربیتی که توانست یک تمدّن را به وجود آورد و بر همه‌ی تمدّنها و فرهنگهایی که پیش از او در منطقه‌ی عظیمی از دنیا وجود داشتند، قلم نسخ بکشد و نماز جمعه وسیله‌ی تربیت اسلامی است، چرا نباید با آن دشمن باشند؟ چرا نباید علیه آن کتاب بنویسند!؟ چرا نباید دلارهای نفتی، صرف تبلیغات علیه چنین نماز جمعه‌ای شود!؟ این است نماز جمعه، آقایان محترم! خیال نکنید امامتِ نماز جمعه، یک پیشنمازی است بالاخره پیشنمازی را همه‌مان، با جمعیت کم یا زیاد، داشته‌ایم نخیر! این‌جا محور است. این، مثل رشته‌ی تسبیح است؛ مثل کانونی است که به سطح جامعه، نور و گرما می‌بخشد. شما به دوران فتنه‌ی بزرگِ بعد از انقلاب یعنی دوران سال ۶۰ نگاه کنید که چه فتنه‌ی عظیمی بود! کشور از چه ورطه‌ای عبور کرد! چه پیچ خطرناکی بر سر راه این سیّاره‌ی سریع‌السیر بود! ببینید آن روز، نمازهای جمعه چه نقشی ایفا کردند و هر کلمه‌شان، هر خطبه‌شان، چه مرهم شفابخشی بر دلهای مردم متدیّن و مؤمن بود! همیشه به این احتیاج است. لااقل تا سالهای متمادی، به چنین نقشی برای نماز جمعه، نیاز مبرم است. این نقش را که باید ایفا کند؟ فعلاً به من و شما سپرده‌اند. این گونه نیست که «حالا برویم چیزی بگوییم و این هفته را هم بگذرانیم!» نه! قضیه بالاتر از این حرفهاست. باید نکاتی رعایت شود. بنده برای این‌که بخواهم به بزرگان، به علما، به شما آقایان، به معلّمین اخلاق، به کسانی که در این میدان تجربه‌های فراوانی را از سر گذرانده‌اند و امتحانها داده‌اند، عرضی بکنم، فرد حقیری هستم. لکن موظّفم آنچه را که به ذهنم می‌رسد بگویم. ان‌شاءالله که تأمین شده است. اما اگر خدای ناکرده بخشی از آن تأمین نشده باشد، باید جدّاً به فکر فرو برویم. امام جمعه باید چهار بُعد را رعایت کند: اوّل، بُعد شخصی: «قوا انفسکم و اهلیکم ناراً وقودها النّاس و الحجارة. (۱)» این اوّلش است: «و انذر عشیرتک الاقربین. (۲)» ما اگر باشخاصنا نتوانیم خود را در خطِّ صحیح الهی و اسلامی قرار دهیم، تأثیراتمان ضعیف و کم، و حتّی صفر خواهد بود. داستانی را مولوی بیان می‌کند که برای ما بسیار مهمّ است. او مَثَلی می‌زند و می‌گوید: این آبی هم که مطهِّر از همه‌ی اقذار و نجاسات و کثافات است، و هر کس کثیف و نجس می‌شود، یا هر چیز آلوده و پلید می‌شود، به آن مراجعه می‌کند و در اطراف دنیا، هر روز، هزاران هزار نفر از مردم با این آبْ سر و کار دارند و آلودگیهای خودشان را با آن پاک می‌کنند، بالاخره یک موجود است. چگونه می‌شود خودِ این آب را، از این‌که به یک شی‌ء قذر و پلید تبدیل شود نجات داد؟ البته، این مَثَل است. در مَثَل مناقشه نباید کرد. این مَثَل، از جهت انطباق با موازین عقلی یا علمی یا طبیعی و برای تفهیم یک مطلب است. او می‌گوید خدای متعال، گردش عالم را این‌طور قرار داده است که این آب تبخیر شود و عروج کند؛ آن‌جا «ماء مطهّراً» دوباره به صورت برف و باران به زمین برگردد. یعنی ای کسانی که مرجع مردمید در ابتلائاتشان، در قذارات نفسانی و روحی‌شان، در گله‌گزاریهایشان، در شبهه‌افکنیهاشان و ذهنها و دلها و روحهای آنها را پاک می‌کنید؛ مواظب خودتان هم باشید. شما عروجی هم لازم دارید. شما هم باید عروج کنید. خودتان را تطهیر کنید. بعد، از آن‌جا، پاک و مطهّر، دوباره جمع و آماده برای تطهیر شوید. خدای متعال، وسیله‌ی عروج را در اختیار ما قرار داده است. «الصَّلوة معراج المؤمن.» نماز، معراج مؤمن و دعا، سلاح مؤمن است. تضرّع به پروردگار و توبه و انابه‌ی الی الله و توجّه به خدا و ذکر خدا، وسیله‌هایی است که به وفور در اختیار آحاد بشر قرار داده‌اند تا انسان بتواند خودش را با آنها تطهیر و تکمیل کند. ما، البته قاصریم و ناقصیم. ما از این نعمتی که خدای متعال در اختیارمان قرار داده است امثال خودم را عرض می‌کنم نتوانسته‌ایم درست استفاده کنیم و درست استفاده نمی‌کنیم. اما باید استفاده کنیم. وقتی مسؤولیت به‌وجود می‌آید، انسان بیشتر وظیفه پیدا می‌کند که به آن وسیله‌ای که از عیوب و ذنوب و اقذار و کثافات و نجاسات مطهّر است، رجوع کند. این، مسأله‌ی اوّل است: تربیت و تهذیب نفس و مواظبت. تقوایی را که به آن توصیه می‌کنیم، اوّل خودمان را توصیه کنیم. به معنای حقیقی کلمه. نه این‌که لفظاً بگوییم: «اوصیکم و نفسی بتقوی الله.» وقتی که «من نصب نفسه للنّاس اماماً، فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره.» ما خودمان را امام و پیشوای مردم، در هر محدوده‌ای قرار داده‌ایم. این، مسأله‌ی اوّل است. البته، اهل انسان مثل خودِ انسان است. بعضی می‌گویند اهل ما به ما مربوط نیست. نه! این‌طور نیست. اهل ما، به ما مربوط است. اهل ما، منتسب به ماست. بنابراین یکی از این دو کار را باید انجام دهیم: یا درباره‌ی اهل خودمان، با دقّت و شدّت مراقبت کنیم؛ یا اگر نتوانستیم و عاجز ماندیم، برای مردم روشن کنیم. بگوییم که «این از اهل ما نیست»؛ «انّه عمل غیر صالح(۳).» والّا مردم به پسر ما، به کسان ما، به نزدیکان ما، به خویشاوندان ما و حتی به کسانی که از نام ما ممکن است خدای ناخواسته برای بعضی از مقاصد، سوء استفاده کنند، نگاه می‌کنند. این، آن نکته‌ی اوّل است که به عنوان امام جمعه باید جزو برنامه‌های قطعی قرارش داد. مسأله‌ی دوم، مسأله‌ی کیفیّت بخشیدن به نماز جمعه است. این نکته‌ی اصلی و وظیفه‌ی اصلی است. باید کاری کرد که نماز جمعه مثل مشعل هدایتی باشد. مشعل هدایت خصوصیّاتی دارد. اوّلاً باید سرشار از مطلب هدایت کننده باشد. هم هدایت کننده‌ی دینی، هم هدایت‌کننده‌ی سیاسی. در نتیجه، همه‌مان به مطالعه احتیاج داریم. بنده خودم هنگامی که بیشتر به نماز جمعه می‌رفتم، برای یک نماز جمعه، حدّاقل سه، چهار ساعت مطالعه و فکر می‌کردم. البته شاید فکر، بیشتر می‌کردم. سه، چهار ساعت مطالعه و جمع کردن مطلب، شاید هنوز هم کم باشد. نماز جمعه یک منبر معمولی نیست که برویم از محفوظاتمان استفاده کنیم. مطلب باید نقد، حاضر، متین، قوی، مفید و مورد سؤال و احتیاج باشد. ای بسا مطلب علمیِ خیلی قوی‌ای هم هست، اما مورد نیازِ مردم نیست. مثلاً کسی برود شبهه‌ی آکل و مأکول را در نماز جمعه مطرح کند، یا یک مسأله‌ی فقهی یا حقوقی را که مورد نیاز مردم نیست. این فایده‌ای ندارد. هنر بزرگ امام جمعه این است که مطلب مورد نیاز مردم را بشناسد و استفهامهای مردم را بداند. میدان بدهید مردم سؤال کنند و به ستاد نماز جمعه نامه بنویسند و نظراتشان را بگویند. من نمی‌دانم ستادهای نماز جمعه این کار را می‌کنند یا نه؟ ستاد نماز جمعه‌ی تهران این کار را می‌کرد. لابد حالا هم می‌کند. نظرات مردم را به امام جمعه منعکس می‌کرد. بعضی از این نظرات، راجع به مطلب است. مردم را عادت بدهید که اگر درباره‌ی مطلبی که امروز شما بیان کرده‌اید، یا درباره‌ی تبیین یک حدیث، تفسیر یک آیه، بیان یک مطلب فقهی، سؤال و اشکالی دارند، بنویسند و به دفتر امام جمعه یا به ستاد نماز جمعه بفرستند. آنها هم فهرست کنند و به شما بدهند. و شما هم بروید خوب مطالعه کنید. اگر شبهه‌ی واردی است، بیان کنید. اگر به‌هرحال، مطلبْ احتیاج به تبیینی دارد، تبیین کنید. استفهام مردم را باید به دست آورد. از این سؤالات باید فهمید که مردم دنبال چه هستند؟ آنچه که امروز بر ذهن مردم حاکم است، چیست؟ یک وقت شما می‌بینید در آن شهری که شما مشغول وظیفه‌ی بزرگِ اقامه‌ی نماز جمعه هستید، در دانشگاهها، شبهه‌ای درباره‌ی اسلام، درباره‌ی قرآن، درباره‌ی اصل نبوّت، درباره‌ی مسائل اساسی و زیربنایی و فکریِ نظام به وجود آمده است و دست به دست، در این‌جا و آن‌جا، پخش می‌شود. شما هم به نماز جمعه می‌روید و یک چیزی می‌گویید کالحجر فی جنب الانسان که اصلاً هیچ ربطی ندارد. پیداست که آن جوان، نمی‌آید پای نماز ما بنشیند و خطبه‌ی ما را گوش کند. چون سؤال او در این‌جا مطرح نمی‌شود. اگر سؤال او را مطرح کنید، البته که می‌آید. نسل جوان، از لحاظ گرایش به دین، بهترین نسلهاست. بعضی که خیال می‌کنند «جوانان به طبیعت، از دین دورترند» اشتباه می‌کنند. جوانان به دین نزدیکترند. این اطماع و اهوایی که معمولاً مخالف دین است، در آنها ضعیفتر است؛ حتی شهوات نفسانی، در کسانی که از جوانی گذشته‌اند، متأسفانه عمیقتر و کارسازتر از جوانان است. جوانان گاهی روزهای شگفت‌آور و ریاضت‌آمیزی دارند که انسان حیرت می‌کند. میدان جنگ را ندیده‌اید؟ جوان، اگر بداند که این‌جا مشکل دینی او حل می‌شود، با شوق به نماز جمعه خواهد آمد. در دانشگاه است؛ مدرّس آمده و حرفی را مطرح کرده؛ یا کس دیگری آمده و سؤالی مطرح کرده است یا شبهه‌ای را دست به دست گردانده‌اند. حالا این جوان، مضطرب است. تا وقتی که این شبهه در دلش کارگر شود و او را معتقد کند، خیلی فاصله دارد. این‌طور نیست که تا چیزی گفتند، باور کند. او، منتظر شماست؛ ببیند چه می‌گویید؟ منتظر روحانی است. منتظر مدّعیِ تعلیمِ دین است. می‌خواهد ببیند او چه می‌گوید؟ به نماز جمعه می‌آید؛ می‌بیند ما سراغ یک مطلب خیلی بیگانه از این حرف رفته‌ایم. ولو مطلب قوی‌ای هم باشد؛ پاسخگوی او نیست. پس، مطلب باید قوی، مستند، منطقی، قانع‌کننده و متناسب با سؤال و استفهام و استفسار روحی و فکری او باشد. یعنی متناسب با نیاز. این می‌شود آن مطلبِ درست و قوی. این، یک بُعد نماز جمعه است. بُعدِ دیگرش هم این است که نماز جمعه باید به طور طبیعی شیرین باشد. من و شما هم اگر دیدیم کسی شیرین حرف نمی‌زند، پای صحبتش نمی‌نشینیم. شیرین حرف زدن را، باید آموخت. بعضی طبیعتاً این‌گونه‌اند. بعضی که این‌گونه نیستند، باید برای یاد گرفتن این قضیه، سعی کنند. یکی از راههای شیرین واقع شدن نماز جمعه، کوتاه بودن خطابه‌هاست. ما یک وقت این را توصیه کردیم. اما از اطراف کشور خبر می‌رسد که متأسفانه به این توصیه، خیلیها عمل نکرده‌اند. ما گفتیم: «دو خطبه‌ی نماز جمعه، روی هم چهل دقیقه بیشتر نشود.» اگر روزی، بحث دینی‌تان مبحثی بود که اجباراً نیم ساعت شد، دومی را بکنید ده دقیقه. اگر یک روز، مطلبی در باب مسائل سیاسی است که ناچارید توضیح بدهید، خطبه‌ی اوّل را بکنید ده دقیقه. سعی کنید چهل دقیقه بیشتر نشود. ما این را بارها گفته‌ایم؛ الان هم عرض می‌کنیم. این، نه از باب این است که می‌خواهیم یک بخشنامه صادر کنیم که الّا و لابدّ! نه! قضیه این است که این، تدبیری است برای این‌که خطبه، شیرین واقع شود. یک پیرمردِ منبریِ قدیمی را در کاشمر دیدیم خدا رحمتش کند مرحومِ سیبویه بود می‌گفت: «هر وقت منبر رفتید، کوتاه صحبت کنید [حالا می‌ترسم بنده امروز خودم به خلاف این توصیه، عمل کنم!] اگر خوب صحبت کردید، می‌گویند: حیف شد؛ کم صحبت کرد! اگر بد صحبت کردید، می‌گویند: خدا پدرش را بیامرزد؛ کوتاه صحبت کرد!» پس، نکته‌ی دوم، رعایت نماز جمعه است. حتّی‌المقدور در نمازها سوره‌های «جمعه» و «منافقون» را بخوانید. نماز را با توجّه بخوانید. در یک حدیث (یادم نیست حدیث بود یا سخنی از یکی از بزرگان، در مقام طعن به کسانی از بنی‌عبّاس یا بنی‌امیّه) آمده بود که «اینها خطبه‌ها را طولانی می‌کنند؛ نمازها را کوتاه.» این‌گونه نشویم. نماز را با حال، با توجّه و با حضور باید اقامه کرد. مردم این را می‌خواهند. خیال نکنیم که «حالا مردم آمده‌اند برای خطبه؛ نمازی هم می‌خوانیم!» خیر! نماز باید با توجّه خوانده شود. این نماز شما درس است. البته، نماز خفیف را ما مخالفتی نداریم. ما معتقدیم اگر نماز خفیف به جماعت خوانده شود، بهتر از این است که طولانی خوانده شود. اما باید با توجّه خوانده شود. بنابراین، نکته‌ی دوم رعایت مسأله‌ی نماز جمعه بود. نکته‌ی سوم، مردمداری است. مردمداری یکی از وظایف امام جمعه است. نباید بگوییم: «آقا؛ ما بالاخره در این شهر یا در این استان، امام جمعه‌ایم و مردم باید به سراغمان بیایند!» نه آقا! شما مثل فردی عمل کنید که ابتدائاً، بدون شهر آشنایی، وارد شهری شده است تا در آن شهر بماند و تبلیغ دین کند. در سابق که ما از حوزه‌ها به شهرها می‌رفتیم، چگونه بود؟ می‌رفتیم در یک شهر می‌ماندیم؛ با این و آن آشنایی ایجاد می‌کردیم، رابطه برقرار می‌کردیم، احوال مردم را می‌پرسیدیم، با ضعفا بیشتر گرم می‌گرفتیم. مردمداری در درجه‌ی اوّل با علما، با افراد برجسته‌ی فکری، با جوانان، با ضعفا، با کسانی که به ما نیاز دارند. بدترین کارها برای امام جمعه این است که مردم، هر کار کنند، دستشان به او نرسد. این، بدترین چیزهاست. بهترین چیزها برای امام جمعه این است که بتواند دل مردم را به خود جذب و عواطف آنها را به خود متوجّه کند. البته شما محدودیتهایی دارید. بنده هم آن را می‌دانم. بلاشک، حدّ آن محدودیتها، باید رعایت شود. بعضی البته محدودیتهایشان بیشتر است. اشخاصی هستند، مورد توجّه دشمنند؛ مورد طمع دشمنند، و دشمن می‌خواهد به اینها ضربه بزند. اینها بیشتر باید مراقبت و مواظبت کنند. یکی از کارهای دشمن این بوده است که اشخاص برجسته، نافع، مفید و مؤثّر در حرکت عمومی را آسیب بزند، تهدید کند و برای آنها خطر ایجاد کند. کمااین‌که ما شهدای بزرگواری از ائمّه‌ی جمعه داشتیم. علاوه بر آن شهدا، کسانی مورد طعن و سوء نیّت و سوء قصد دشمن قرار گرفتند. اینها را البته باید رعایت کرد؛ اما به اندازه. نه بیشتر از مقدار ضرورت. «و الضّرورات تقدّر بقدرها.» بیشتر از اندازه‌ی ضرورت، نه. این هم نکته‌ی سوم است. نکته‌ی چهارم، حفظ جنبه‌ی تشکیلاتی امامت جمعه در سرتاسر کشور، یعنی ارتباط با مرکز است. این را مهم بدانید. این‌که گفته‌اند: «در اسلام، امام المسلمین، امام جمعه را معیّن می‌کند در حالی که برای امامت جمعه، تدریس، تعلیم، حتی افتاء و چنین چیزهایی را نگفته‌اند به خاطر آن است که طبیعت نماز جمعه با این قضیه، یک طبیعت مرتبط است و طبعاً ارتباط با مرکز، آشنایی با حوادثی که در کشور می‌گذرد و کسب مسؤولیت و وظیفه در مسائل مهمّی که در کشور وجود دارد، هماهنگی به وجود می‌آورد. این‌طور نباشد که امام جمعه‌ی یک شهر راجع به مسأله‌ای، حرفی بزند و امام جمعه‌ی شهر مجاور، حرف مخالف او را بزند. یا نه؛ نسبت به آن مسأله، سکوت کند و بی‌اعتنا باشد. این معنی ندارد. سلسله‌ی امامت جمعه، یک سلسله است. این، آن چهار نکته‌ای است که لازم است در وظیفه‌ی امامت جمعه مورد توجّه باشد. البته بعضی از آقایان محترم، در شهرهایی که تشریف دارند مشغول کارهای علمی هستند و تدریس می‌کنند. بسیار خوب است. اما این‌طور نباشد که یکی از وظایف خودمان را این بدانیم که تا به جایی رفتیم، اوّل یک مدرسه درست کنیم. حالا هم رسم شده است اسم «مدرسه» را «حوزه‌ی علمیه» می‌گذارند! حوزه‌ی علمیه، در هر شهر، یکی است. یک شهر که ده تا حوزه‌ی علمیه ندارد! در هر شهر یک مجموعه‌ی علمی وجود دارد. حوزه‌ی علمیّه، چند عالم، چند مدرسه، عدّه‌ای مدرّس و عده‌ی بیشتری شاگرد دارد. شما هم برو به آن حوزه‌ی علمیه‌ای که هست ملحق شو. این‌که حتماً باید یک مدرسه‌ی جدید در آن شهر درست کرد ولو احتیاج نباشد به نظر من روش درستی نیست. بعضی اصرار دارند حتماً یک مدرسه، از اوّل انشا کنند. نه آقا! در این مدارسی که هست، اگر شخص برجسته‌ای در آن شهر هست، بروید از او استفاده کنید. اگر طلّابی هستند، آنها را جمع کنید؛ با آنها حرف بزنید. البته، چنانچه نیاز و ضرورت باشد، آن بحث دیگری است. بعضی از آقایان ائمّه‌ی جمعه در شهرستانها، به کارهای روحانی، اهمیت چندانی نمی‌دهند. به عکس، بعضی دیگر را اطّلاع داریم، هم ظهر نماز می‌روند، هم شب نماز می‌روند، و هم صبح. و چقدر خوب است! بهترین کارها برای ارتباط با مردم، همین است. ما روحانی هستیم. بنده در تمام طول ریاست جمهوری در این چندین سال پیشنمازی را ترک نکردم. البته پیشنمازیِ ما این‌طور نبود که بتوانیم بیاییم در یکی از مساجد تهران مشغول نماز شویم. اما بالاخره، به شکلی این پیشنمازی جزو کارهای ماست؛ جزو وظایف ماست؛ جزو افتخارات ماست. «و اجعلنا للمتّقین اماما. (۴)» این هم یک نوع امامت برای متّقین است که متقین به انسان اطمینان و اعتماد پیدا کنند. ثواب امام جماعت، نسبت به ثواب مأمومین، در باب نماز جماعت مضاعف است. ثوابهایی به این بزرگی را حیف است انسان از دست بدهد. این حاصل عرایض ما در باب نماز جمعه است. آنچه که احساس من است این است که نظام اسلامی، به فضل پروردگار، در درون خود از عناصر حفظ کننده و ادامه‌دهنده برخوردار است. این از خصوصیات نظام اسلامی است. جامعه‌شناسان، در درون نظامهای مختلف می‌گردند تا عوامل تناقض و امحا و تضعیف و زوال را بیابند و سعی می‌کنند اینها را علاج کنند. حقیقت این است که نظامهای مادّی، در درون خودشان عوامل نابود کننده را دارند. امروز به این نظامهای بزرگ دنیا نگاه کنید! همه‌شان همین‌گونه‌اند. بدون این‌که خودشان بخواهند و راضی باشند، در درون آن کشورها و آن نظامها، عواملی است که تیشه به ریشه‌ی آن نظامها می‌زند تا آنها را از بین ببرد. نظام اسلامی، درست به عکس است. همین است که ما باید به نظام اسلامی پایبند باشیم و آن را پیاده کنیم. اگر نظام اسلامی، آن‌چنان که قرآن فرموده است باشد، عوامل بقا و حفظ و توسعه، در خود آن وجود دارد و یکی از آنها همین نماز جمعه است. یکی از آنها امر به معروف و نهی از منکر است. یکی از آنها تعاون و برادری اسلامی است. یکی از آنها ستر و پوشاندن عیوب مردم است. یکی از آنها زدودن رذایل اخلاقی، مثل حرص و کینه و حسد و از این چیزهاست. یکی از آنها این است که مؤمنینی باشند و مردم را جمع کنند. این هم از وظایف ائمّه‌ی جمعه است. اختلافات محلی را دامن نزنند؛ سعی در رفع آن اختلافات کنند. فرقه‌های گوناگون و گروههای گوناگون را جمع کنند. نماز جمعه، به خودی خود یکی از عوامل حفظ کننده و باقی دارنده و ضدّ زوال در درون نظام اسلامی است. تا وقتی این نماز هست و تا وقتی ائمّه‌ی محترم جمعه و مردم، قدر نماز جمعه را می‌دانند و تا وقتی نماز جمعه، کما هی حقّها انجام می‌گیرد، بلاشک در جامعه‌ی اسلامی، خوف و تزلزل وجود ندارد. قرآن صریحاً نهی کرده است که ما از دشمنان بترسیم: «فلا تخشوا النّاس واخشون(۵).» مردمی را خدای متعال معیّن می‌کند که وقتی به آنها می‌گویند «انّ الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم(۶)»؛ به جای این‌که بترسند، «فزادتهم ایماناً و قالوا حسبناالله و نعم الوکیل». اگر آمدند به شما گفتند «امریکا و اروپا و قطبهای اقتصادی و قطبهای سیاسی و مجرمین قضایای فاجعه‌آمیز عالم، از جمله مسأله‌ی فلسطین، همه علیه شما دست به یکی کرده‌اند، به جای این‌که بترسید، بگویید: «حسبنا الله و نعم الوکیل.» بگویید: «ما از اینها نمی‌ترسیم. از خدا می‌ترسیم.» بگویید که خدای متعال، به ما، وسیله‌ی باقی ماندن و حفظ شدن و مقتدر شدن را بخشیده است و آن، وسیله‌ی ارتباط با خداست: «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی(۷).» «عروه‌ی وثقی» یعنی چه؟ یعنی اگر شما چنگ به آن زدید و متمسّک به آن شدید، نمی‌لغزید، نمی‌افتید، سقوط نمی‌کنید، از بین نمی‌روید. هر چه می‌توانیم، کفر به طاغوت و ایمان به خدا را باید تقویت کنیم. هر چه می‌توانیم باید عوامل بقا را تقویت کنیم؛ ارتباط با خدا را باید بیشتر کنیم. یکی از آنها نماز جمعه است. هر چه می‌توانیم باید اجتماع و وحدت کلمه‌ی مردم را تقویت کنیم. از مهمترین ابزارهایش نماز جمعه است. هر چه می‌توانیم باید دلهای مردم را به خدا نزدیکتر و آشناتر کنیم. وسیله‌اش هم نماز جمعه است. نماز جمعه، نعمت بزرگی است که در اختیار ماست. اگر این نعمت را قدر دانستیم «لئن شکرتم» فرموده است که «لازیدنّکم». «لازیدنّ»، با دو ادات تأکید که جای شبهه‌ای برای آدمهای دیرباور هم باقی نمانَد. شکر نماز جمعه را بکنید، تا خدا برکات نماز جمعه را زیاد کند. امیدواریم خداوند متعال به ما توفیق دهد، و بتوانیم به آنچه که می‌گوییم و آنچه که از حق می‌شنویم، عمل کنیم. خداوند متعال، روح مطهّر امام بزرگوار را که او این نور را در داخل جامعه‌ی ما پدید آورد و این سلسله‌ی جلیله را بنیانگذاری کرد و این برکت را به ما برگرداند، غریق نور و رحمت و فضل و لطف خود قرار دهد و ما را قدردان این نعمت بزرگ الهی کند و قلب مقدّس ولیّ‌عصر، ارواحنافداه را از ما راضی فرماید، و ما را مشمول ادعیه‌ی زاکیّه‌ی آن بزرگوار قرار دهد و روح دوستان ما را که در خدمت این نظام مقدّس اسلامی و یا در خدمت سلسله‌ی جلیله‌ی امامت جمعه بوده‌اند و به رحمت خدا رفته‌اند، شاد و درجاتشان را عالی کند. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) تحریم: ۶ ۲) شعرا: ۲۱۴ ۳) هود: ۴۶ ۴) فرقان: ۷۴ ۵) مائده: ۴۴ ۶) آل عمران: ۱۷۳ ۷) بقره: ۲۵۶  
619
1372/06/25
بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2686
null
620
1372/06/21
بیانات در روز اوّل شروع درس «خارج فقه»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4106
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم الحمدلله رب‌العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیدنا و نبیّنا، محمّد و آله الطّاهرین. و لعنةالله علی اعدائهم اجمعین. اول یک روایت از کتاب شریف «ارشاد القلوب» دیلمی بخوانیم تا ان‌شاءالله ذهنمان به مضمون حدیث متبرّک شود؛ بعد چند جمله‌ای عرض کنیم: «و قال موسی‌بن‌جعفر علیه‌السّلام: اهین الدنیا.» دنیا را پست و خوار بشمارید. «فانّه اهنأ مایکون لکم اهون مایکون علیکم.» زیرا هر چه دنیا درنظر شما پست‌تر و بی‌اهمیت‌تر باشد، به همان نسبت برای شما گواراتر و دلنشین‌تر است. «دنیا» که می‌گوییم، یک چیز خیالی نیست. دنیا همین متاع زندگی ماست. همین لذّتهای ماست. همین خواسته‌های ماست. پول طلبی است. قدرت‌طلبی است. تجمّل‌طلبی است. زیاده‌طلبی است. دنیا اینهاست. لذّات گوناگون است؛ اعم از حلال و حرامش. اینها همه دنیاست. استفاده‌ی از اینها، شرعاً و عقلاً و از نظر دین، ایرادی ندارد و ممدوح است و مال انسان است. البته به شکل صحیح و قانونی و حلالش. اما بزرگ شمردن آنها، اهمیت دادن به آنها، دعوا کردن بر سرِ آنها، خودکُشان کردن بر سرِ آنها، نکوهیده و مذموم است. اگر می‌خواهید دنیا برای شما لذّتبخش و گوارا باشد و از آن بهره ببرید، راهش این است که طبق این گفته‌ی حکمت‌آمیز موسی‌بن جعفر علیه‌الصّلاةوالسّلام، به دنیا اهمیت ندهید. اگر اهمیت دادید، به قدری که باید بر سرِ آن دعوا کنید و زندگی را بر خود تلخ کنید تا چیزی را به دست آورید، دنیا گوارا نخواهد بود. این، مضمون حدیث شریف و کلام بسیار حکمت‌آمیزی است که قرائت شد. «فانّه اهنأ مایکون لکم» گواراترین برای شما آن است که «اهون مایکون علیکم.» برای شما سبک باشد. «فانّه ما اهان قومٌ الدنیا الّا هنأهم الله العیش و ما اعزَّها قومٌ الا ذلّو و تعبوا و کانت عاقبتهم النّدامة.» بعد از این تعطیل طولانی که نمی‌دانیم تا کی چنین تعطیلهای طولانی، گریبان حوزه‌ها را باید بگیرد امروز ما بحثمان را شروع می‌کنیم. ظاهراً در حوزه‌های بزرگ هم، امروز و دیروزِ همین هفته، درسها شروع شده است. چند جمله‌ای را به مناسبت شروع حوزه به برادران عزیزی که این‌جا حضور دارند یا کسانی که ممکن است بعداً این حرفها را بشنوند، عرض می‌کنیم: وقتی جامعه‌ی اسلامی متعهّد شده است که حیات و نظام زندگی را براساس هدایت دین اداره کند و بنابراین گذاشته است که حکمت، معرفت و هدایت الهی را بر حکمت و هدایت ناقص بشری و دیدآلوده و غیرپاکیزه‌ی بشری ترجیح دهد، هنگامی می‌تواند درست حرکت کند که هدایت و حکمت الهی و گره‌گشایی دین خدا در امور زندگی مردم به وسیله‌ی یک عدّه انسانِ وارد و عالم و بی‌غرض و بی‌طمع، روشن و آشکار شود. این، فلسفه‌ی حوزه‌های علمیه است. حوزه‌ی علمیه، اساساً برای این است که هدایتهای الهی و فقه الهی را که فقه به معنای عام در این‌جا مورد نظر است، نه فقه به معنای احکام شریعت، که اصطلاح خاص است برای مردم تبیین کند. اوّل آن را به دست بیاورد و بعد تبیین کند. اخذ و اعطا. از اوّل که این حوزه‌ها در زمان ائمّه‌ی هدی علیهم‌السّلام به وجود آمد و بعد تطّور و گسترش و عمق پیدا کرد تا رسید به امروز، این، تکلیف حوزه‌های علمیه است. منتهای مراتب، حوزه‌های علمیه، دو دوران را تجربه کرده‌اند. یکی دوران انزوا و یکی دوران حضور. دوران انزوا عبارت است از دورانی که حوزه‌های علمیه، در متن زندگی مردم هیچ تأثیری نداشتند. یعنی کار حوزه‌ی علمیه، به روال زندگی مردم هیچ ربطی نداشت. حکومتهایی می‌آمدند، کشورهایی را اداره می‌کردند، شهرهایی را آباد یا خراب می‌کردند، جامعه را با قدرت سیاست خودشان به سمتی سوق می‌دادند و حوزه‌های علمیه و علمای دین هم، در خلال آن حرکت کلّی، یک نقش جزئی و فرعی را ایفا می‌کردند. گاهی علمایی بودند که دارای اقتدار فکری و علمی و روحی بودند، یا زمانه مناسب بود و می‌توانستند تأثیر بیشتری بگذارند. مثل این‌که فرض بفرمایید محققّ کرکی رضوان‌الله‌تعالی‌علیه، به شاه طهماسب صفوی و جانشینان شاه طهماسب یاد می‌داد که «این‌طور مجرمین را تعقیب کنید؛ این‌طور مجازات کنید»، بعضی از امور دین را به آنها تعلیم می‌داد. یا مثلاً شیخ بهایی یا میرداماد رضوان‌الله‌علیهما، یا فرض بفرمایید محققّ سبزاوری یا مجلسی رحمت‌الله‌علیهما و علیهم جمیعا، اینها تأثیر بیشتری در دوران صفویه گذاشتند. یا مثلاً میرزای قمی به یک شکل دیگر، یا شیخ جعفر کاشف الغطاء و از این قبیل. لکن به‌هرحال این‌طور نبود که نظام جامعه از حوزه و از کاری که در حوزه انجام می‌دهد، یک تغذیه و هدایتِ حقیقی بشود. کسانی که در رأس کار بودند، نمی‌خواستند برمبنای شریعت اسلام و فکرِ دینی، جامعه را اداره کنند، تا ما بگوییم که حوزه بیاید آن فکرِ دین را تبیین کند. قضیه این‌طور نبود. بر اساس اهوا بود. بر اساس احساسات شخصی بود. براساس مطامع بود. سلاطینْ مستبد بودند. خوبهایشان هم بد بودند. خوبهایشان هم ظالم بودند. علما هم در کناری، مردم را از لحاظ روحی یا عملِ فردی هدایت می‌کردند. بعد از آن‌که نظام جامعه در قرن اخیر یک شکل تشکیلاتی گرفت و تقریباً قانونی برایش به وجود آمد و دستگاههایی نظم پیدا کردند؛ یک انضباط سیاسی و اجتماعی به تبع دموکراسی غرب، در ایران به وجود آمد و آن‌وقت علما بیشتر کنار ماندند. به خاطر این‌که بحثِ قانون بود و علمای دین، در تعیین قانون نقشی نداشتند. بحثِ علما را نداریم. اشخاص و علما در این بحث مورد نظر نیستند. فکر دینی، فقه دینی، حکمت دینی و هدایت الهی نقشی نداشت. قانون دانشگاهها، قانون نظام وظیفه، قانون جنگ و صلح، قانون سیاست خارجی، قانون پول و بانک و مسائل مالی، قانون اقتصادیّات کشور و قوانین گوناگون، وضع و جعل می‌شد، بدون این‌که با دین ارتباطی داشته باشد. البته یک بخش از قانون که قانون مدنی است، با دین ارتباط داشت؛ بدون آن‌که تفکّرات حوزه‌ای در آن دخالت داشته باشد. کسانی که قانون مدنیِ سابق را تنظیم کردند، از روی کتب فقها تنظیم کردند و با دین ارتباط داشتند. این قانون مدنی تصویب شده بود و در مقام عمل و اجرا، بایستی پیاده می‌شد. علمای بزرگ، فقها و محققّین در حوزه‌های علمیه، در آن مسائل صدگونه تحقیق می‌کردند؛ امّا در این قانون، هیچ تأثیری نداشت. قانونی بود و تصویب شده بود؛ ولو اصلش از دین گرفته شده بود. درست توجّه کنید! حوزه حتی در قانون مدنیِ نظام گذشته که از دین و فقه اسلام گرفته شده بود، هیچ دخالتی نداشت! یک عالم دینی، یا علمایی، مواد مربوط به این قانون را در کتب فقهی تدوین کرده بودند. یک وقت هم یک عالم دینی یا یک شخص نزدیک به علمای دین، آمد آن را تدوین کرد. بعد هم به تصویب رساندند و شد قانون مدنی. تمام شد، رفت! حالا علما در حوزه‌ها، درباره‌ی ارث، درباره‌ی عقد نکاح، درباره‌ی‌طلاق، درباره‌ی حضانت و درباره‌ی خیلی چیزها، تحقیقات هم می‌کردند. اما آیا این قانون، هیچ تغییری پیدا می‌کرد؟ هیچ تکانی می‌خورد؟ آیا از حوزه می‌پرسیدند که «آقا، شما نظر جدیدی در باب حضانت دارید که بفرمایید؟» ابداً! حوزه کنار بود و قانون هم کار خودش را می‌کرد. پس، در طول این قرنهای متمادی، دوران انزوای حوزه بوده است. البته علما در دورانی در کارهای سیاسی دخالت می‌کردند؛ در حکومتها، با حکومتها می‌جنگیدند. انواع و اقسام این‌طور فعّالیتها از علما دیده شده است؛ امّا نه همیشه که بعضی از اوقات. فرض بفرمایید یکی از علما، حد جاری می‌کرد. یکی از علما بر سر فلان حاکم، آدم می‌فرستاد. یکی از علما، عدّه‌ای را از شهر بیرون می‌کرد. حاکمی را می‌آوردند، حاکمی را می‌بردند. از این کارها می‌کردند؛ اما اینها مسائل شخصی بود. یک آقا نجفی اصفهانی‌ای مثلاً، یک حجةالاسلام شفتی‌ای مثلاً، در اصفهان؛ یک مرحوم میرزا مهدی شهیدی در مشهد یا بزرگانی در جاهای دیگر بودند و کارهایی انجام می‌دادند. امّا حوزه‌ها، هیچ‌گونه دخالتی در امور جاری کشور و در امور زندگی مردم نداشتند. این را «دوران انزوا» می‌گوییم. یک دوران هم «دوران حضور» است که دوران ماست. همین چند سالِ بعد از انقلاب. دوران حضور یعنی چه؟ آیا به این معنی است که الان حوزه‌ها در همه‌ی امور کشور حضور دارند؟ نه؛ متأسفانه چنین چیزی نیست. دوران، دورانِ حضور است؛ اما آیا حضور هست، یا نیست؟ این به عهده‌ی حوزه‌هاست که به خود برگردند و فکر کنند ببینند هست یا نیست؟ اما دوران، دورانِ حضور است. یعنی چه؟ کشور جمهوری اسلامی، کشوری است پهناور و بزرگ، با جمعیت زیاد و با ثروت بسیار. ما یک کشور افریقاییِ دورافتاده‌ی فراموش شده نیستیم. ما کشوری بزرگ هستیم. همین امروز هم، با این‌که همه‌ی گردن‌کلفتها و سرِگردنه‌بگیرهای دنیا با ما بدند و علیه ما حرف می‌زنند و از ما ناراحتند، به کوری چشم آنها، در دنیا جایگاهی داریم، عنوانی داریم، تأثیری داریم، نفوذی داریم و جمهوری اسلامی، در سطح جهان صدها کار انجام می‌دهد. کشوری با این عظمت و با این قدرت، الان این‌گونه است که اگر مسأله‌ی جدیدی و معضله‌ای در آن به وجود بیاید، یا یک سؤال قانونی پیدا شود فرض بفرمایید در مسائل مربوط به قضاوت؛ در مسائل مربوط به تحصیل علم؛ در مسائل مربوط به جهاد و جنگ و صلح؛ در مسائل مربوط به سیاست خارجی اولین پرسشی که در ذهن مسؤولین مطرح می‌شود این است که «حکم خدا در این باره چیست؟ حکم اسلام در این باره چیست؟» حکم اسلام را چه کسی باید بیان کند؟ هرکس آمد گفت «من اسلام‌شناسم» و چهار تا لفّاظی هم کرد، این حکم اسلام را می‌تواند بیان کند؟ نه. پیداست که حکم اسلام، مرکزش حوزه‌های علمیه است؛ علمای دینند؛ فقهای عظامند. پس، حوزه در معرض حضور است. یعنی دورانِ حضورِ حوزه است؛ دوران استفسار از حوزه است؛ دوران استفهام از حوزه است؛ دوران استعلام از حوزه است. حالا آیا حوزه حضور دارد یا نه؟ این موضوع بحث دیگری است که اتّفاقاً مورد نظر من هم تا حدودی هست و عرض خواهم کرد. پس، این دو دوران از همدیگر متمایز است. این دو دوران را با هم نباید اشتباه کرد. حوزه‌ی علمیه‌ی دورانِ جمهوری اسلامی، طبیعت و نسبتش با زندگی جامعه، با حوزه‌ی علمیه در دوران ستمشاهی و دورانهای طولانی گذشته؛ حتّی در آن دورانی که سلاطین می‌آمدند دست علما را می‌بوسیدند، متفاوت است. در آن روز، سلاطین دست علما را می‌بوسیدند، برای این‌که علما یک کلمه بگویند که آنها از آن استفاده کنند. شما اگر به کتاب کاشف الغطای مرحوم شیخ جعفر کبیر رضوان‌الله‌تعالی‌علیه نگاه کنید، خواهید دید در همین بحث جهادش که مورد ابتلای ماست، مکرّر در مکرّر پیداست که حکومتِ وقت، از آن بزرگوار چیزهایی می‌خواسته است که ایشان به مناسبت آنها فتوا داده است. البته عین همانها را حکومت وقت از میرزای قمی هم می‌خواسته است. منتها میرزای قمی رضوان‌الله‌علیه، رندتر و زرنگتر بوده و جواب چندان درستی نداده است. مرحوم شیخ جعفر، ساکن ایران نبوده و از دور مسائل را می‌دیده و خیلی وضع دربار قاجار را نمی‌دانسته است. لذا ایشان آنچه را که آنها از فتوا و اجازه و حکم و این چیزها می‌خواسته‌اند، تا حدود زیادی در اختیارشان گذاشته است. یعنی دربار فتحعلی‌شاه، شیخ جعفر کبیر یا میرزای قمی را احترام می‌کرد. اما برای چه؟ برای حکم جهاد با روسها؛ برای گرفتن اجازه‌ی اخذ وجوه از مردم و برای این طور چیزها. آنها هم مثل میرزای قمی غالباً آدمهای زرنگی بودند. شما نگاه کنید به «جامع‌الشتات». انسان حظ می‌کند از این مرد ملّا، به این زیرکی و به این هوشیاری! انسان واقعاً لذّت می‌برد از آن زرنگی و هوشیاری میرزای قمی! پس، حتی در آن دورانها هم، حوزه در معرض حضور نبود؛ مورد استفتای واقعی نبود؛ از آن، به‌طور واقع نمی‌خواستند که «شما چه می‌گویی تا ما عمل کنیم؟» امروز به‌طور واقع از حوزه می‌خواهند که «شما چه می‌گویید تا ما عمل کنیم؟» البته روشن است که وقتی ما می‌گوییم «از حوزه می‌خواهند»، معنایش این نیست که در همه‌ی امور جزئی کشور می‌روند سراغ هر کس از اشخاص حوزه یا هر یک از آحاد حوزه و از او اجازه‌ی کار می‌خواهند. نه؛ این‌طور چیزی نیست. دستگاهْ نظام دارد، تشکیلات دارد، رئیس و مرؤوس دارد، سلسله مراتب دارد؛ همه کارهای خودشان را انجام می‌دهند. اما هر مسأله‌ی اساسی و جدید که در جامعه مطرح شود و حکم الهی در آن روشن نباشد، اوّل سؤالی که به ذهن مسؤولان می‌آید، این است که «حکم خدا در این باره چیست؟» یا اگر از آن طرف، از طرف مراکز علمی حوزه، حرف جدیدی درباره‌ی مسأله‌ای که تاکنون حکمی داشته یک مجرا و جریان خاص داشته است مطرح شود، دستگاه اداره‌ی کشور، آن را با روی باز و با استقبال می‌پذیرد و مغتنم می‌شمارد. این، دوره‌ی حضور است. حالا می‌رسیم به حرف اصلی! ما، در دوران انزوا، در طول قرنهای متمادی، یک حوزه‌ی علمیه‌ی بزرگِ کهنِ ریشه‌دارِ اصیل داشتیم و حالا شده است دوران حضور. ما باید با این حوزه چه‌کار کنیم؟ یک جواب این است که «آن حوزه، دیگر به درد این دوران نمی‌خورد.» این جواب، البته جواب غلطی است. این، بنای مرتفعی است که سالیان متمادی به دست معمارهای بسیار حسابی، خشت‌خشت چیده شده و با زیبایی بالا آمده و اتّفاقاً حالا وقت استفاده از آن است. پس، این حرف غلطی است. جوابِ دیگر این است که «ره چنان رو که رهروان رفتند.» هزار سال حوزه این‌گونه اداره شده است. حالا شما می‌گویی چگونه باید اداره شود!؟» این هم غلط است. به خاطر این‌که حتّی در دوران انزوا هم که شما نگاه کنید، وضع حوزه طبق تحوّلات گوناگون و درخواستهایِ مختلفِ زمانه، تغییر پیدا می‌کرده است. روزگاری، به خاطر این‌که ارتباطاتْ ارتباطاتِ ضعیفی بود، رفت و آمدها کم بود و در هر شهری یک مرجع تقلید بود. شما کاشان می‌رفتید، یک مرجع تقلید داشت. قم می‌رفتید، یک مرجع تقلید داشت. تبریز می‌رفتید، یک مرجع تقلید داشت. اصفهان می‌رفتید، یک مرجع تقلید داشت. بلکه به بعضی از دهات هم که می‌رفتید، یک مرجع تقلید نشسته بود. این‌گونه بود دیگر! شاگردان مرحوم آقای بهبهانی(۱) رضوان‌الله‌تعالی‌علیه؛ مرحوم بحرالعلوم و شیخ جعفر و صاحب ریاض(۲) و دیگران در نجف نشسته بودند. در کرمانشاهِ آن روز، مرحوم آقا محمّدعلی(۳) با آن دستگاه عظیمش، نشسته بود و مرجع تقلید بود. در قمِ آن روز، مرحوم میرزای قمی نشسته بود، با آن عظمت. در کاشان آن روز، مرحوم میرزا مهدی نراقی و بعدش ملّا احمد نراقی، پسرش، نشسته بودند، با آن عظمت. در مشهد که می‌رفتیم، میرزا مهدی شهید نشسته بود، با آن عظمت. در اصفهان که می‌رفتید، مرحوم حجةالاسلام نشسته بود که شاگردان ایشان هر کدام یک مرجع تقلید بودند که دنیایی را می‌توانستند سیراب کنند. نمی‌شود گفت که در آن زمان، نمی‌شد یک نفر باشد؟ چرا! این‌طور نبود که نشود یک نفر مرجع تقلید باشد. اما اقتضای زمانه آن‌گونه بود. ارتباطات آسان نبود و هر جا مرجعی بود. می‌خواهیم بگوییم: اینها ضرورت نیست؛ اقتضای زمانه است. شما زمان شیخ مفید را نگاه کنید: «اجوبة المسائل الساقانیّة.» از «ساقان» که نمی‌دانیم در کجای خراسان است، نامه می‌نوشتند و جواب سؤال می‌خواستند. وقتی اینْ در زمان شیخ مفید ممکن است، در زمان سید مهدی بحرالعلوم که بیشتر ممکن است از نجف بپرسند. اما چنین کاری نشده بود. علما در هر جایی و در هر شهری، مرجع تقلید بودند. یک روز هم نوبت به «شیخ انصاری» و «میرزای شیرازی» رسید و همه نشستند در خانه‌هایشان و گفتند: «مرجع یکی است.» پس، اقتضای زمانه‌ی آن‌وقت، این بود. یعنی اقتضائات زمانه در حوزه‌ها تأثیر داشته است. این‌طور نبوده است که حوزه‌ها، از اوّل تا آخر بر یک قرار بماند. امروز اقتضای حوزه‌ها چیست؟ امروز توقّع از حوزه‌ها چیست؟ چه کسی باید روی این مسأله فکر کند؟ چه کسی باید از روی دلسوزی و صمیمیّت بنشیند و از روی طرح، آنچه را که باید عوض کرد و آنچه را که باید ایجاد نمود، عوض کند و ایجاد نماید؟ آیا مناسب است که حوزه‌های علمیه، به معنای بزرگانشان، علمایشان، مدرّسینشان، محقّقینشان و عناصر اصلی‌شان، بگویند: «حالا می‌نشینیم؛ بالاخره هر تغییری که زمانه لازم دانست، خودش ایجاد خواهد کرد؟» این درست است؟ انفعال بهتر است یا فعل؟ مثبت بودن و ایجاد کردن و آفریدن بهتر است یا تسلیم قضا و قدر شدن؟ آن هم نه قضا و قدر الهی؛ بلکه تسلیم قضا و قدر انسانی و شیطانی و بشری شدن، که دستهای گوناگون، هر طور می‌خواهند، خودشان بیایند درست کنند. یا طبق سهل‌انگاریهای ما، هر چه می‌خواهد، پیش بیاید! کدام بهتر است؟ دستگاهی به عظمت حوزه‌ی علمیه، شوخی نیست! بنده به تحقیق عرض می‌کنم که غالب مردم ما که غالباً هم به حوزه‌ی علمیه ارادت دارند، حوزه‌ی علمیه را نمی‌شناسند و اهمیتش را نمی‌دانند. یکی از کوتاهیها در خودِ حوزه این است که حوزه خود را درست معرفی نکرده است. مردم نمی‌دانند در حوزه‌های علمیه، چقدر تلاش علمیِ نفیس و با ارزش می‌شود. نمی‌دانند در حوزه‌ی علمیه، در چه رشته‌های مهمّی، چه کارهای بسیار ارزشمندی، با چه بهای ارزانی از لحاظ مادّی و مالی انجام می‌گیرد. بسیاری از کارها هست که در حوزه با یک مبلغِ مادّیِ کم و با یک خرجِ مختصر انجام می‌گیرد؛ در حالی که همین کار اگر بخواهد در دستگاههای معمولی اداره‌ها، دانشگاهها، وزارتخانه‌ها و جاهای مختلف انجام گیرد، شاید پنج برابر، ده برابرِ آن خرج برمی‌دارد. طبیعت حوزه، طبیعتِ قناعت است؛ طبیعتِ بی‌اهتمامی به ظواهرِ خرج تراشِ بیهوده و بی‌فایده است. اغلب اینها را مردم نمی‌دانند. چقدر طلّاب عزیزالنّفس و منیع‌الطّبع در حوزه‌ها کار می‌کنند، درس می‌خوانند، تحقیق می‌کنند، به مطالعه می‌پردازند. همان‌گونه که محقّقین و دانشمندان بزرگ دنیا در یک گوشه‌ی خلوت، در یک اتاق تاریک می‌نشستند و با چه زحماتی یک چیز جدید خلق می‌کردند؛ اینها نیز همان‌طور و با همان شرایطِ سختِ زندگی، افکار نوِ عرفانی و فلسفی و فقهی و اصولی و رجالی و حدیثی و تفسیری و غیره را خلق می‌کنند و به وجود می‌آورند. بدون میز، بدون کولر، بدون تشکیلات، بدون منشی، بدون تلفن و بدون چه و چه، این کارها را می‌کنند. آیا در این حوزه‌ی با عظمت و به این اهمیت نباید کسانی بنشیند و فکر کنند که زمانه تغییر کرده و توقّعات طور دیگر است؟ این توقّعات، هم کیفاً فرق می‌کند، هم کمّاً بسیار تفاوت می‌کند. جوانان توقّع دارند؛ دانشگاهها توقّع دارند؛ قشرهای گوناگون مردم توقّع دارند؛ در اقصی نقاط کشور روستاها و شهرها توقّع دارند؛ کارگران در کارخانه‌ها توقّع دارند؛ کارمندان در ادارات توقّع دارند. همه، برای این‌که خوب کار کنند، احتیاج به هدایت معنوی دارند؛ احتیاج به نیروی فکری دارند؛ احتیاج به نصیحت‌گر دارند. هر کدامِ اینها، روحانیون مناسب این کار را می‌طلبد. علاوه‌ی بر اینها، در سطح جهان، دانشمندانِ دنیا استفسار می‌کنند؛ سیاسیّون دنیا، سؤال می‌کنند؛ جوانان دنیا، با احساسات گوناگون مسلمانشان یک طور، غیرمسلمانشان یک طور سؤال می‌کنند. بعضی سؤالها امتحانی است، بعضی سؤالها استرشادی است، بعضی سؤالها برای تفاهم است، بعضی حیله است. هر کدام، یک جواب لازم دارد. هر کدام، مردی لازم دارد؛ مردانی لازم دارد. اینها را چه کسی باید تربیت کند؟ چه کسی باید خلق کند؟ چگونه اینها را درست کنیم. اینها تغییراتی است که اگر کسانی بخواهند فکر کنند، باید درباره‌ی اینها فکر کنند. پس، حوزه‌ی دوران حضور، اقتضائاتی دارد که لزوماً و صددرصد با اقتضائات حوزه‌ی دوران انزوا منطبق نیست. این اقتضائات را چه کسی باید درک کند و چه کسی باید پاسخ دهد؟ این چیزی است که فضلا، متفکّرین، بزرگان، طلّاب جوان، فضلای جوان با احساسات پرشور و حکما و عقلای قوم، هر کدام به نحوی باید سهم خودشان را در ارتباط با آن پیدا کنند و به آن پاسخ دهند. البته من در این خصوص، بارها صحبت کرده‌ام و آرزوهای خودم را به زبانهای مختلف عرض کرده‌ام. این آرزوها، مخصوص بنده هم نیست. من یک طلبه و یک عنصر حوزه بوده‌ام. خودِ حوزه است که این فکرها را به عناصر خودش می‌دهد. ما هم از حوزه اینها را یاد گرفتیم. خودِ حوزه، کانون پیدایش این تفکّرات و آگاهیها و پیشنهادهاست. الان هم در خودِ حوزه، در سطوح مختلف، افراد صاحب‌نظر و بصیر و کارآمد، فراوانند. در سطوح اعلای حوزه، مردان روشنفکر، علمای بزرگِ آگاه که ما آنها را می‌شناسیم و سوابق کارهاشان را می‌دانیم و از نوآوریهایشان اطّلاع داریم فراوانند. منتها باید این کارها دنبال شود. البته از انصاف نگذریم، در این یکی دو سال اخیر، کارهای بسیار خوبی شده است. مدیریت و آن مجمع عالی اداره‌ی حوزه، کارهای بسیار باارزشی انجام داده‌اند. اینها برای شروع خوب است؛ اما این روند باید تند و تسریع شود. بنده تصوّرم این است که ما باید ببینیم چه از بیرون لازم داریم، و بعد ببینیم چگونه و با چه برنامه‌ای می‌شود آن را در حوزه به وجود آورد. ما اوّلاً در زمینه‌ی علوم، فقط به علم فقه و اصول احتیاج نداریم. اگرچه فقه و اصول اساسی‌ترین کاری است که حوزه انجام می‌دهد. چرا؟ برای این‌که اداره‌ی جامعه با شریعت اسلامی است و شریعت اسلامی با فقه به دست می‌آید و اصول هم مقدّمه‌ی آن است. لکن فقه، با همه‌ی مقدّماتش از اصول و ادبیات و هر چه که لازم است مورد نیاز است. حدیث هم لازم است. ما حکمت الهی را از خلال قرآن و حدیث باید به دست آوریم. پس، حدیث یک رکن اساسی است و بسیار هم گسترده است و مفسّر قرآن است و لازم است. تفسیر لازم است. علوم قرآن لازم است. فهم قرآن و آشنایی با قرآن و حکمت و کلام لازم است. حکمت و کلام هم به مثابه‌ی تأمین کننده‌ی شالوده‌ی اساسیِ نظام فکری و نظام عملی و نظام سیاسیِ امروز است. مبادا تصوّر شود که ما یک عدّه فقیه عالی‌مقام تربیت کنیم و حکمت و کلام را کنار بیندازیم. ابداً! این اشتباه بزرگی است. البته مذاقهای افراد در زمینه‌ی حکمت الهی متفاوت است. بعضی معتقد به شیوه‌ای در کار فهم فلسفه‌ی اسلامی‌اند؛ برخی معتقد به شیوه‌ی دیگری هستند. ما نمی‌خواهیم وارد آن مباحث شویم؛ اما به‌هرحال، فلسفه‌ی اسلامی و کلام اسلامی که به گفته‌ی بعضی از صاحبنظران، کلام اسلامی در دوره‌های متوسّط و اخیر، در حقیقت همان فلسفه است که لباس کلام پوشیده است؛ که حرف بیراهی هم نیست را باید در حوزه‌ها تقویت کنیم. البته در مباحث حکمی و کلامی، نباید لزوماً سراغ همان مباحث سنّتی برویم که همیشه در کتب کلامی ما وجود داشته است. بلکه باید در کنار مباحث اساسی و اصلی، به مباحثی بپردازیم که پیشرفت علم و فلسفه در دنیا پیش آورده است. فلسفه‌ی غرب، تحوّلات و تطوّراتی داشته است. تفکّر غربی، راههای ناپیموده را در طول صدسال اخیر پیموده است. حرفهای جدیدی پیدا شده است. مارکسیسم، یک مقطع مهم در تفکّر و فلسفه‌ی غربی بود. بعد از مارکسیسم، تفکّرات جدید دیگری به وجود آمده است که بعضی در جهت عکس آن هستند. بعضی در جهت مخالف آن هستند؛ ولو تماماً عکس نیستند. اینها همه‌اش تأثیر می‌گذارد. یک دانشمند، یک متفکّر، بی‌خبر از فلسفه‌ی اسلامی، می‌رود آن‌جا، حرفهای فلان متفکّر یا فلان فیلسوف غربی را یاد می‌گیرد و می‌آید در هر مکتبی هم بالاخره چهار کلمه حرف حساب و بیشتر از آن حرف حساب‌نما؛ ولو واقعاً ناحساب وجود دارد اینها را می‌آورد در جامعه‌ی فکری ما پخش می‌کند و ذهن بی‌دفاع و غیرمسلّح جوان ما، این را صددرصد می‌پذیرد. چطور ممکن است از یک فکر مادّی و بی‌اعتقاد به خدا، یک نظام خدایی و الهی و مبتنی بر فقه درست کرد!؟ اگر بخواهید زندگی اسلامی داشته باشید، ناگزیر باید فکر الهی داشته باشید. فلسفه‌ی ما این‌جاست که باید به میدان بیاید؛ ذهنها را مسلّح و مجهّز کند؛ سؤالها را پاسخ گوید و بلکه سؤال مطرح کند. متفکّرین فلسفه‌دان ما؛ دانشجویان حوزه‌ی علمیه‌ی ما که طلّاب رشته‌ی فلسفه و کلامند، باید حرفهای متفکّرین فلاسفه‌ی غربی را بشناسند و بدانند اینها چه می‌گویند و حرفشان چیست. تازه‌های آنها را بدانند. سفرهای علمی و کارهای فراوانی در حوزه لازم است. بنابراین، فقه است و حدیث است و تفسیر است و حکمت. البته علوم دیگر در حواشی اینها زیاد است که از آنها استفاده می‌شود. دانشهای جنبی‌ای هم وجود دارد؛ مثل همین دانشهایی که امروز در بعضی از مدارس از زبانهای بیگانه، از بعضی مباحث، مثل علوم انسانی، روانشناسی و جامعه‌شناسی و غیره، یا حتّی علوم محض، مثل ریاضی و از این قبیل، معمول است و می‌خوانند. نجوم می‌خوانند، هیأت می‌خوانند، ریاضی می‌خوانند. این چیزها عیبی ندارد. اینها فضلی است که بودنش مفید است. اما آن چهار رشته، فنّان و متخصّص و متبحّر لازم دارد، که در این کار متبّحر و متخصّص و اوحدی و پیشرفته باشد. اینها را ما لازم داریم. به نظر ما، کسانی که فرآورده‌های حوزه‌اند، در درجه‌ی اوّل فقهای بزرگ هستند. حوزه باید خیز بردارد برای به وجود آوردن فقهای بزرگ که در بین اینها، مراجع تقلید به وجود آید. در بین اینها، علمای بزرگِ شهرستانها به وجود آید. علمای بزرگ تهران به وجود آید. شخصیّتهایی به وجود آیند که در هر شهری که می‌نشینند، از علم و معرفت آنها، خلقی بتواند استفاده کند. اوّل باید دامن همّت به کمر بندند برای ساخت و خلق این گونه افراد. در درجه‌ی دوم که آن هم از نظر اهمیت، کمتر از این نیست محقّقین و اساتید پیش برنده‌ی علمند؛ که در داخل حوزه‌ها می‌مانند؛ برای این‌که علم را پیش ببرند و تحقیقات جدید بکنند. ای بسا کسی که مرجع تقلید یا عالم بزرگ یک شهر است، کارهای جنبی دارد، کارهای مردمی دارد، کارهای سیاسی دارد؛ اما لزوماً همه‌ی آنچه که او در ذهن و عمل دارد، برابر نیست با آن محققّی که فقط برای پیشبرد علم در حوزه نشسته است، تا اگر ما یک مشکل علمی پیدا کنیم، بدهیم به او تا تحقیق کند و فرآورده‌ی خودش را در اختیار حوزه‌ی علمیه بگذارد. این دو، البته در جهاتی وجوه مشترک و در جهاتی هم وجوه افتراق دارند. یک نوع هم مبلغّین هستند، که مبلّغ، غیر از فقط منبری است. منبری یک نوع مبلّغ است. مبلّغ یعنی گوینده، نویسنده و هنرمند! تعجّب نشود که ما از حوزه توقّع داریم هنرمند هم تربیت کند. چه مانعی دارد؟ حوزه‌های علمیه وقتی خوب حرکت کنند، در خلال کارهای رشته‌ی تبلیغ، بخشی را هم برای رشد ذوقها و سلایق هنری می‌گذارند. در میان بزرگان فقهای ما، کسانی بوده‌اند که شعر می‌سروده‌اند؛ نویسندگان خوبی بوده‌اند. نویسندگان چیره‌دست و شعرای خوب. خیال نشود که علما و فقها، شعرای درجه‌ی دو و درجه‌ی سه‌اند. نخیر! در بین علما و فقهای بزرگ ما، شعرایی هستند که اینها را می‌شود در شمار درجه‌ی یکها به حساب آورد. بنابراین، گروه سوم، مبلّغینند که شامل گوینده است به انواع آن: گوینده در محافل عمومی، گوینده در مجامع خارجی و آشنا به زبانهای گوناگون، گوینده در کشورهای گوناگون با بیگانه‌ها، با خودیها، نویسنده‌ی کتاب، نویسنده‌ی جزوه، نویسنده‌ی کتابهای هنری. یک نوع چهارم هم هست که البته آن نوع چهارم، دیگر به‌طور قهری در یک چنین نظام تولید انسانهای برجسته به وجود می‌آید. آنها علمایی هستند که برای محیطهای مختلف مناسبند. برای این‌که در یک محل بمانند. علمای درجه دو که در حقیقت حظّی از علم دارند، حظّی از بیان دارند، حظّی از معرفت دارند، حظّی از مردمداری و این چیزها دارند، و در هر نقطه‌ای، مثل شمعی مردم را اداره می‌کنند. حوزه باید برای تولید چنین شخصیتهایی برنامه‌ریزی کند. شما آقایانی که در تهران هستید و همه‌ی کسانی که در خارج از حوزه‌های بزرگ هستید و معمولاً به یک کار جنبی هم اشتغال دارید یا در یک دستگاه یا ارگان، در بخشی از نظام جمهوری اسلامی وظیفه‌ای را بر عهده گرفته‌اید؛ این بسیار خوب و یک ارزش است. مبادا کسانی این را ضدّ ارزش به حساب آورند. ما امیدواریم از امثال شما که در دستگاهها مسؤولیتهایی را بر عهده گرفته‌اند، باز هم افراد تازه نفسی از حوزه باشند و مسؤولیتهایی را بر عهده گیرند. شما آقایان کار علمی‌تان را تمام شده ندانید. شما اگر هر کدام مجتهد هم بودید، باز بایستی کار می‌کردید. آقایان علما، که در بخشهای مختلف دستگاه اجرایی کشور «اجرایی» به معنای عام: چه دستگاههای قضایی، چه دستگاههای تبلیغی، چه دستگاههای مطبوعاتی و فرهنگی، چه در داخل دانشگاهها، چه هر جای دیگر، چه در سطح مردم، چه در مساجد و منابر مشغول انجام وظیفه هستند، کار و پیشرفت علمی را یکی از وظایف خودشان به حساب آورند، و دنباله‌ی کار را رها نکنند. امیدواریم خداوند متعال، همه را موفّق بدارد و قلب مقدّس ولیّ عصر ارواحنافداه را نسبت به ما مهربان فرماید و ما را مشمول دعاهای آن بزرگوار قرار دهد، و ما را از معنویّت، حظّ و بهره‌ی وافری عنایت کند، که حرکت در این راه، بدون دستمایه‌ی معنویّت، امکان‌پذیر نیست. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) علّامه وحید بهبهانی. ۲) سید علی طباطبایی، صاحبِ «ریاض المسائل». ۳) فرزندِ «علّامه وحید بهبهانی».  
621
1372/06/14
بیانات در دیدار کارگزاران نظام و میهمانان‌ کنفرانس‌ بین‌المللی‌ وحدت‌ اسلامی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2683
null
622
1372/06/11
مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=6219
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم محل استقرار ما در این هشت، نه ماهی که در منطقه‌ی عملیات بودم، «اهواز» بود، نه «آبادان». یعنی اواسط مهر ماه به منطقه رفتم (مهرماه ۵۹ تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد ۶۰). یک ماه بعدش حادثه‌ی مجروح شدن من پیش آمد که دیگر نتوانستم بروم. یعنی حدود هشت، نه ماه، بودن من در منطقه‌ی جنگی، طول کشید. حدود پانزده روز بعد از شروعِ عملیات بود که ما به منطقه رفتیم. اوّل میخواستم بروم «دزفول». یعنی از این‌جا نیّت داشتم. بعد روشن شد که اهواز، از جهتی، بیشتر احتیاج دارد. لذا رفتم خدمت امام و برای رفتن به اهواز اجازه گرفتم، که آن هم برای خودش داستانی دارد. تا آخر آن سال را کلاً در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد ۶۰ رفتم منطقه‌ی غرب و یک بررسی وسیع در کلّ منطقه کردم، برای اطّلاعات و چیزهایی که لازم بود؛ تا بعد بیاییم و باز مشغول کارهای خودمان شویم. که حوادث «تهران» پیش آمد و مانع از رفتن من به آن‌جا شد. این مدت، غالباً در اهواز بودم. از روزهای اوّل قصد داشتم بروم «خرمشهر» و آبادان؛ لکن نمیشد. علت هم این بود که در اهواز، از بس کار زیاد بود، اصلاً از آن محلّی که بودیم، تکان نمیتوانستم بخورم. زیرا کسانی هم که در خرمشهر میجنگیدند، بایستی از اهواز پشتیبانیشان میکردیم. چون واقعاً از هیچ جا پشتیبانی نمیشدند. در آن‌جا، به‌طور کلّی، دو نوع کار وجود داشت. در آن ستادی که ما بودیم، مرحوم دکتر «چمران» فرمانده‌ی آن تشکیلات بود و من نیز همان‌جا مشغول کارهایی بودم. یک نوع کار، کارهای خودِ اهواز بود. از جمله عملیات و کارهای چریکی و تنظیم گروههای کوچک برای کار در صحنه‌ی عملیات. البته در این‌جاها هم، بنده در همان حدِّ توان، مشغول بوده‌ام... مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در یک هواپیما، با هم وارد اهواز شدیم. یک مقدار لباس آورده بودند توی همان پادگان لشکر ۹۲، برای همراهان مرحوم چمران. من همراهی نداشتم. محافظینی را هم که داشتم همه را مرخّص کردم. گفتم من دیگر به منطقه‌ی خطر میروم؛ شما میخواهید حفاظت جانِ مرا بکنید!؟ دیگر حفاظت معنی ندارد! البته، چند نفرشان، به اصرار زیاد گفتند: «ما هم میخواهیم به عنوان بسیجی در آن‌جا بجنگیم.» گفتیم: «عیبی ندارد.» لذا بودند و میرفتند کارهای خودشان را میکردند و به من کاری نداشتند. مرحوم چمران، همراهان زیادی با خودش داشت. شاید حدود پنجاه، شصت نفر با ایشان بودند. تعدادی لباس سربازی آوردند که اینها بپوشند، تا از همان شبِ اوّل شروع کنیم. یعنی دوستانی که آن‌جا در استانداری و لشکر بودند، گفتند: «الان میدان برای شکار تانک و کارهای چریکی هست.» ایشان گفت: «از همین حالا شروع میکنیم.» خلاصه، برای آنها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم: «چطور است من هم لباس بپوشم بیایم؟» گفت: «خوب است. بد نیست.» گفتم: «پس یک دست لباس هم به من بدهید.» یکدست لباس سربازی آوردند، پوشیدم که البته لباس خیلی گشادی بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن‌وقت لاغرتر هم بودم. خیلی به تن من نمیخورد. چند روزی که گذشت، یکدست لباس درجه داری برایم آوردند که اتّفاقاً علامت رسته‌ی زرهی هم روی آن بود. رسته‌های دیگر، بعد از این‌که چند ماه آن‌جا ماندم و با من مأنوس شده بودند، گله میکردند که چرا لباس شما رسته‌ی توپخانه نیست؟ چرا رسته‌ی پیاده نیست؟ زرهی چه خصوصیتی دارد؟ لذا آن علامت رسته‌ی زرهی را کندم که این امتیازی برای آنها نباشد. به‌هرحال، لباس پوشیدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا یادم نیست تفنگ خودم را برده بودم یا نه. همین تفنگی که این‌جا توی فیلم دیدید روی دوش من است، کلاشینکف خودم است. الان هم آن را دارم. یعنی شخصی است و ارتباطی به دستگاه دولتی ندارد. کسی یک وقت به من هدیه کرده بود. کلاشینفک مخصوصی است که بر خلاف کلاشینکفهای دیگر، یک خشاب پنجاه تایی دارد. غرض؛ حالا یادم نیست کلاشینکفِ خودم همراهم بود، یا آن‌جا، گرفتم. همان شبِ اوّل رفتیم به عملیات. شاید دو، سه ساعت طول کشید و این در حالی بود که من جنگیدن بلد نبودم. فقط بلد بودم تیراندازی کنم. عملیات جنگی اصلاً بلد نبودم. غرض؛ این، یک کار ما بود که در اهواز بود و عبارت بود از تشکیل گروههایی که به اصطلاحِ آن روزها، برای شکار تانک میرفتند. تانکهای دشمن تا «دبّ حردان» آمده بودند و حدود هفده، هیجده یا پانزده، شانزده کیلومتر تا اهواز فاصله داشتند و خمپاره‌هایشان تا اهواز میآمد. خمپاره‌ی ۱۲۰ یا کمتر از ۱۲۰ هم تا اهواز میآمد. به‌هرحال، این تربیت و آموزشهای جنگ را مرحوم چمران درست کرد. جاهایی را معیّن کرد برای تمرین. خود ایشان، انصافاً به کارهای چریکی وارد بود. در قضایای قبل از انقلاب، در فلسطین و مصر تمرین دیده بود. به‌خلاف ما که هیچ سابقه نداشتیم، ایشان سابقه‌ی نظامىِ حسابی داشت و از لحاظ جسمانی هم، از من قویتر و کار کشته‌تر و زبده‌تر بود. لذا، وقتی صحبت شد که «کی فرمانده‌ی این عملیات باشد؟» بیتردید، همه نظر دادیم که مرحوم چمران، فرمانده‌ی این تشکیلات شود. ما هم جزو ابواب جمع آن تشکیلات شدیم. نوع دوم کار، کارهای مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرمشهر و آبادان و بعد، عملیات شکستن حصر آبادان بود که از «محمدیّه» نزدیکِ «دارخُوِین» شروع شد. همین آقای «رحیم صفوی» سردار صفوی امروزمان که ان‌شاءاللَّه خدا این جوانان را برای این انقلاب حفظ کند جزو اوّلین کسانی بود که عملیات شکستن حصر را از چندین ماه قبل شروع کرده بودند که بعد به عملیات «ثامن‌الائمّه» منجر شد. غرض این‌که، کار دوم، کمک به اینها و رساندن خمپاره بود. بایستی از ارتش، به زور میگرفتیم. البته خودِ ارتشیها، هیچ حرفی نداشتند و با کمال میل میدادند. منتها آن روز بالای سر ارتش، فرماندهی وجود داشت که به‌شدّت مانع از این بود که چیزی جا به جا شود و ما با مشکلات زیاد، گاهی چیزی برای برادران سپاهی میگرفتیم. البته برای ستادِ خودِ ما، جرأت نمیکردند ندهند؛ چون من آن‌جا بودم و آقای چمران هم آن‌جا بود. من نماینده‌ی امام بودم. چند روز بعد از این‌که رفتیم آن‌جا، (شاید بعد از دو، سه هفته) نامه‌ی امام در رادیو خوانده شد که فلانی و آقای چمران، در کلّ امور جنگ و چه و چه نماینده‌ی من هستند. اینها توی همین آثار حضرت امام رضوان‌اللَّه‌علیه هست. لذا، ما هر چه میخواستیم، راحت تهیه میکردیم. لکن بچه‌های سپاه؛ بخصوص آنهایی که میخواستند به منطقه بروند، در عُسرت بودند و یکی از کارهای ما، پشتیبانی اینها بود. من دلم میخواست بروم آبادان؛ امّا نمیشد. تا این‌که یکوقت گفتم: «هر طور شده من باید بروم آبادان.» و این‌وقتی بود که حصر آبادان شروع شده بود. یعنی دشمن از رودخانه کارون عبور کرده و رفته بود به سمت غرب و یک پل را در آن‌جا گرفته بود و یواش یواش سر پل را توسعه داده بود. طوری شد که جاده‌ی اهواز و آبادان بسته شد. تا وقتی خرمشهر را گرفته بودند، جاده‌ی خرمشهر اهواز بسته بود؛ اما جاده‌ی آبادان باز بود و در آن رفت و آمد میشد. وقتی دشمن آمد این‌طرف و سرپل را گرفت و کم کم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. ماند جاده‌ی ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزیره‌ی آبادان وصل میشود، نه به خود آبادان، آن هم زیر آتش قرار گرفت. یعنی سرپل توسط دشمن توسعه پیدا کرد و جاده‌ی سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند. یکی راه آب بود که البته آن هم خطرناک بود. یکی راه هوایی بود و مشکلش این بود که آقایانی که در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلیکوپتر به کسی نمیدادند. یک راه خاکی هم در پشت جاده‌ی ماهشهر بود که بچه‌ها با هزار زحمت درست کرده بودند و با عسرت از آن‌جا عبور میکردند. البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود که تلفات بسیاری در آن‌جا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاکریزها عبور میکرد. این غیر از جاده‌ی اصلی ماهشهر بود. البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده؛ یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا، با هلیکوپتر، از ماهشهر به جزیره‌ی آبادان رفتم. آن‌وقت، از سپاه، مرحوم شهید «جهان آرا» که بود، فرمانده‌ی همین عملیات بود. از ارتش هم مرحوم شهید «اقارب‌پرست»، از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود. از افسران زرهی بود که رفت آن‌جا ماند. یکی هم سرگرد «هاشمی» بود. من عکسی از همین سفر داشتم که عکس بسیار خوبی بود. نمیدانم آن عکس را کی برای من آورده بود. حالا اگر این پخش شد، کسی که این عکس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجدداً آن عکس را تهیه کند؛ چون عکسِ یادگاری بسیار خوبی بود. ماجرایش این بود که در مرکزی که متعلّق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازیها بودند و تهرانیها؛ و سخنرانی اوّلِ ورودم به آبادان بود. قبلاً هیچ‌کس نمیدانست من به آن‌جا آمده‌ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همین‌طور گفتیم: «برویم تا بچه‌ها را پیدا کنیم.» از طرف جزیره‌ی آبادان که وارد شهر آبادان میشدیم، رفتیم خرمشهر. آن قسمت اشغال نشده‌ی خرمشهر، محلّی بود که جوانان آن‌جا بودند. رفتم برای بسیجیها سخنرانی کردم. در حال آن سخنرانی، عکسی از ماها برداشتند که یادگاری خیلی خوبی بود. یکی از رهبران تاجیک که مدتی پیش آمد این‌جا، این عکس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عکس منحصر به فردی بود که آن را دست کسی ندیدم. این عکس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمیدانم سرگرد هاشمی شهید شده یانه؛ علی اىّ‌ حال، یادم هست چند نفر از بچه‌های سپاه و چند نفر از ارتشیها و بقیّه از بسیجیها بودند. در جزیره‌ی آبادان، رفتیم یگان ژاندارمری سابق را سرکشی کردیم. بعد هم رفتیم از محلّ سپاه که حالا شما میگویید هتل بازدیدی کردیم. من نمیدانم آن‌جا هتل بوده یا نه. آن‌جایی که ما را بردند و ما دیدیم، یک ساختمان بود، که من خیال میکردم مثلاً انبار است. خلاصه، یکی دو روز بیشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آن‌جا آبادان را قابل توجّه یافتم. یعنی دیدم در عین غربتی که بر همه‌ی نیروهای رزمنده‌ی ما در آن‌جا حاکم بود، شرایط رزمندگان از لحاظ امکانات هم شرایط نامساعدی بود. حقیقتاً وضعی بود که انسان غربت جمهوری اسلامی را در آن‌جا حس میکرد؛ چون نیروهای خیلی کمی در آن‌جا بودند و تهدید و فشار دشمن، بسیار زیاد و خیلی شدید بود. ما فقط شش تانک آن‌جا داشتیم که همین آقای اقارب‌پرست رفته بود از این‌جا و آن‌جا جمع کرده بود، تعمیر کرده بود و با چه زحمتی یک گروهان تانک در حقیقت یک گروهان ناقص تشکیل داده بود. بچه‌های سپاه، با کلاشینکف و نارنجک و خمپاره و با این چیزها میجنگیدند و اصلاً چیزی نداشتند. این، شرایط واقعی ما بود؛ اما روحیه‌ها، در حدّ اعلی. واقعاً چیز شگفت‌آوری بود! دیدن این مناظر، برای من خیلی جالب بود. یکی دو روز آن‌جا بودم و بازدیدی کردم و هدفم این بود که هم گزارش دقیقی از آن‌جا به اصطلاح برای کار خودمان داشته باشم (وضع منطقه را از نزدیک ببینم و بدانم چه کار باید بکنم) و هم این‌که به رزمندگانی که آن‌جا بودند، خدا قوّتی بگوییم. رفتم به یکایک آنها، خدا قوّتی گفتم. همه جا سخنرانیهایی کردم و حرفی زدم. با بچه‌هایی که جمع میشدند بچه‌های بسیجی عکسهای یادگاری گرفتم و برگشتم آمدم. این، خلاصه‌ی حضور من در آبادان بود. بنابراین، حضور من در آبادان در تمام دوران جنگ، همین مدّت کوتاه دو روز یا سه روز الان دقیقاً یادم نیست بیشتر نبود و محلّ استقرار ما، در اهواز بود. یک جا را شما توی فیلم دیدید که ما از خانه‌ها عبور میکردیم. این، برای خاطر این بود که منطقه تماماً زیر دید مستقیم دشمن بود و بچه‌های سپاه برای این‌که بتوانند خودشان را به نزدیکترین خطوط به دشمن که شاید حدود صد متر، یا کمتر، یا بیشتر بود برسانند، خانه‌های خالی مردمِ فرار کرده و هجرت کرده از آبادان و قسمت خالی خرمشهر را به هم وصل کرده بودند. الان یادم نیست که اینها در آبادان بود یا خرمشهر؟ به احتمال قوی، خرمشهر بود... بله؛ «کوت‌شیخ» بود. این خانه‌ها را به هم وصل کرده و دیوارها را برداشته بودند. وقتی انسان وارد این خانه‌ها میشد، مناظر رقّت انگیزی میدید. دهها خانه را عبور میکردیم تا برسیم به نقطه‌ای که تک تیرانداز ما، با تیر مستقیم، دشمن و گشتیهایش را هدف میگرفت. من بچه‌های خودمان را میدیدم که تک تیرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهایی که درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرّد این‌که اینها یکی را میانداختند، آن‌جا را با آتشِ شدید میکوبید. این‌طور بود. اما اینها کار خودشان را میکردند. این یک قسمت از خانه‌ها بود که ما رفتیم دیدیم. خانه‌های خالی و اثاثیه‌های درست جمع نشده که نشانه‌ی نهایتِ آوارگی و بیچارگىِ مردمی بود که اسبابهایشان را همین‌طور ریخته بودند و رفته بودند. خیلی تأثّرانگیز بود! جوانانی که با قدرت تمام جلو میرفتند، مدام به من میگفتند: «این‌جا خطرناک است.» میگفتم: «نه. تا هر جا که کسی هست، باید برویم ببینیم!» آخرین جایی که رفتیم، زیر پل بود. پل شکسته شده بود. پل آبادان خرمشهر، یکجا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زیر پل، تا محلّ آن شکستگی، بچه‌های ما راه باز کرده بودند و میرفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان میکنم و چنین به ذهنم هست که در آن نقطه‌ی آخری که رفتیم، یک نماز جماعت هم خواندیم. من همه جا حماسه و مقاومت دیدم. این، خلاصه‌ی حضور چندین ساعته‌ی ما در آبادان و آن منطقه‌ی اشغال نشده‌ی خرمشهر به اصطلاح کوت‌شیخ بود. *** البته بین فرمایش امام و عملیات «ثامن‌الائمّه»، چند ماه فاصله افتاد و بلافاصله این کار انجام نگرفت. منتها امام، مسأله را درست تشخیص دادند. وقتی انسان جمع‌بندی میکند، دو نقطه برای دشمن خیلی مهم بود: یکی همین انتهای محلّ اتصال ایران به عراق در جنوب که عبارت بود از آبادان و خرمشهر و کلاًّ جزیره‌ی آبادان. یک نقطه هم دزفول بود. دزفول از این جهت اهمیت داشت که اگر از پل روی «کرخه» عبور میکردند و دزفول را تهدید میکردند و جاده‌ی دزفول را میبستند، کلّ خوزستان در محاصره قرار میگرفت و راههای ما بسته میشد. بنابراین، دزفول برای دشمن اهمیت استراتژیک داشت. لذا شما میبینید، دشمن جلوِ دزفول، پنج، شش لشکر خوابانده بود. تمام «دشت‌عبّاس» را پر کرده بود. (آن‌جا را هم بنده از نزدیک دیده بودم.) یک نقطه هم، نقطه‌ی اصلی بود. چون دشمن، دزفول را که نمیخواست نگهدارد. به فرض هم، اگر کاری میکرد، دزفول برایش ماندنی نبود. جایی که برای او مهم بود، اصل جزیره‌ی آبادان بود. جزیره‌ی آبادان را میخواست. به‌طور مطلق، دو طرف اروند را میخواست داشته باشد. بنابراین، محلّی که برایش مطلوب نهایی و قطعی بود و برو برگرد نداشت، جزیره‌ی آبادان بود که شامل آبادان و خرمشهر میشد. لذا، این دو نقطه، دو نقطه‌ی حسّاس بود. خرمشهر را همان روزهای اوّل با وجود آن حماسه‌ی مقاومت عجیب گرفتند. یعنی طوری بود که قابل دفاع نبود و گرفته شد. امّا آبادان را نتوانستند بگیرند. هدف این بود که حالا که از آن طرف نمیتوانند بیایند، دور بزنند و از جزیره وارد شوند. یک کار بسیار حساب شده بود که دشمن میکرد و قدم قدم هم پیش میآمد و موفّق هم شده بود. همان‌طور که گفتم، جزیره‌ی آبادان، در حقیقت محاصره شده بود. امام روی نقطه‌ای اساسی انگشت گذاشتند. گفتند: «این حصر باید شکسته شود.» یعنی در حقیقت یکی از آن دو نقشه و دو نقطه‌ی اصلی جنگ و حمله‌ی دشمن را که عبارت بود از تصرّف نهایی و قطعی این بخش از کشور ایران، با این دستور خودشان خنثی کردند. معلوم بود که وقتی امام دستوری بدهند، جوانان میروند و آن را عمل میکنند. بنابراین، دستور، دستورِ حکیمانه و حساب شده‌ی دقیقی بود. از همان وقتی که امام فرمودند (ظاهراً در همان اوقات بود و حالا تاریخش دقیقاً یادم نیست) یک عدّه از جوانان سپاه رفتند و نقطه‌ای را در نزدیکی منطقه‌ی عبور دشمن، از رودخانه‌ی کارون که تقریباً حدود «مارد» بود انتخاب کردند. آن‌طور که به ذهنم می‌آید، اسمش «محمّدیه» بود. آن‌جا زمین را گود کردند و نزدیک دشمن، وارد سنگرها شدند؛ بدون این‌که امکاناتی داشته باشند. فرمانده‌ی آن گروه، همین آقای «رحیم صفوی» بود که مرتباً به اهواز میآمد و از ما امکانات میخواست. من، گزارش کارشان را که میپرسیدم، میدیدم اینها قدم به قدم، جلو میروند. یعنی مثلاً اوّل در فاصله‌ی چند کیلومترىِ دشمن بودند و همین‌طور نزدیک شده بودند. یک بار ایشان میگفت: «ما شبانه از سنگرهای خودمان، دشمن را میزنیم.» یعنی دشمن خبر نداشت که اینها این‌جا هستند، و اینها را کشف نکرده بود. این مقدّمه‌ی عملیات ثامن‌الائمّه شد. بین فرمان امام تا شکسته شدن حصر، چند ماهی فاصله شد. یعنی شکسته شدن حصر آبادان، بعد از قضایای هفت تیر و این قضایای سال شصت بود و امام این را قبلاً فرموده بودند. یعنی در آن اوایلِ حصر بود که فرموده بودند «حصر آبادان باید شکسته شود.» ولی گمان میکنم شش، هفت ماهی یا هفت، هشت ماهی فاصله افتاد. من آن صحنه‌ی وداعِ به این زیادی را نمیپسندم و فکر هم نمیکنم چیز چندان مطلوبی باشد. آن حالت خاص در آن سالن و آن جوانان، اصلاً به بیننده منعکس نمیشود تا معنای این منظره را بفهمد. دو، سه نمونه بگذارید، کافی است. امّا حالت نماز و سجده را، هر چه بیشتر بگذارید بهتر است. یا آن اظهاراتی که غیر نظامیها نسبت به بچه‌های بسیج میکنند و شعار میدهند، خوب است. اینها خیلی خوب است؛ و همین‌طور بقیه‌ی حوادث. غیر از آن حادثه‌ی وداع که به نظر من افراط شده است. کار بسیار جالب و هنرمندانه‌ای است. اگر، ان‌شاءاللَّه بتوانید فیلمنامه‌های قوی داشته باشید، سریال سازی خوب است. البته ما از لحاظ هنرمند و بازیگر، خیلی مشکل نداریم. هنرپیشه‌های خیلی قوىِ خوبی داریم. بخصوص در کار جنگ که عدّه‌ای حسابی وارد شده‌اند و به میدان آمده‌اند. لکن فیلمنامه‌ها غالباً ضعیف است. امّا آن‌طور که ایشان به آن سریال که نمیدانم کجایی بود مثال زدند، فیلمنامه، خیلی قوی بود. فیلمنامه‌ها به قدری قوی، به قدری هنرمندانه و دقیق تنظیم شده که انسان واقعاً حیرت میکند که چقدر اینها را در ذهنشان خوب تنظیم کرده‌اند. این کار، کار ذهنی و کار فکری است. بعد از آن، نوبت میرسد به نقش کارگردان و هنرپیشه که باید قدری روی آنها فکر کنید تا بتوانید چیزی در بیاورید که وقتی یک نفر نیم ساعت، چهل دقیقه نشست پای این فیلم، یک سر و تهی داشته باشد و چیزی گیرش بیاید. یک مشت حوادث متتابع را سر هم نکنند ارائه دهند. یعنی باید یک مضمون داشته باشد؛ و لو مضمونِ داستانىِ قوی. خیلی هم دنبال مضامین اخلاقی برای هر قسمت، نباید بود. برای خاطر این‌که نفس این قضیه یک مضمون بزرگ دارد و همان کافی است. یعنی مضمون فداکاری و انقلاب و جنگ و اینها. لکن، بالاخره یک مضمونِ داستانىِ قابل قبول باید داشته باشد. قصّه‌ای باید باشد که شما را به خودش جذب کند. بعد از آن، نوبت میرسد به کار بازیگری که آن هم باید خیلی قوی باشد و امروز ظرفیتش در کشور هست. باید بگردید پیدا کنید. همین آقایی که اسم آوردید، کارگردان خوبی است. ان‌شاءاللَّه، ایشان میتواند از هنرپیشه‌های خوب هم استفاده کند. لکن آن قسمت مستند سازی که من اصرار داشتم باقی بماند، به خاطر نقش ویژه‌ی آن در حفظ فضای جنگ در کشور است. نه این‌که بخواهیم القای حالت جنگی بکنیم. الان که عملاً جنگ نیست. لکن ما میخواهیم نگذاریم آن احساسات و حالتی که در دوران جنگ بود، از حافظه‌ها زدوده شود. باید ببینید در هر زمان چه چیز مناسب است و آن را تهیه کنید. اگر بتوانید مستندسازی را ادامه دهید، به نظر من کار مهم و خوبی است. البته در مستندسازی، نقش کلام همان کاری که خود مرحوم شهید آوینی میکرد خیلی مهم است. هم نوشتار و هم بیان آن نوشتار، بسیار بسیار مهم است. اگر نکته گوییهای او نبود، خیلی از منظره‌ها اصلاً معنی نداشت. من تا مدّتها که روایت فتح پخش میشد، اصلاً شهید آوینی را نمیشناختم؛ ولی از مشتریهای همیشگی روایت فتح بودم. یعنی هر شب جمعه، حتماً مینشستم و این برنامه را نگاه میکردم. روی من تأثیر زیادی میگذاشت و میدیدم که این کلام چقدر اثر دارد. یک وقت همان جوانان آمدند پیش من (به نظرم مال جهاد بودند) من در همان جلسه گفتم: «این صدای نجیبی که اینها را بیان میکند، چیز خیلی جالبی است؛ این را نگهدارید.» خودش هم قاعدتاً در آن جلسه بود. کسی هم به من نگفت که «این آقاست.» اما بعدها خودِ ایشان به من نوشت: «آن کسی که اینها را تهیه میکند، من هستم.» کسی که میخواهد چنین برنامه‌هایی بسازد، باید آن نجابت و معصومیت و استحکام و اطمینان به سخن را داشته باشد. گاهی حرفی را کسی میزند و حرف بزرگی است؛ اما پیداست که خودش اعتقادی به این حرف ندارد. امّا این صدا، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت. مثلاً میگفت: «این جوانان ما، به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین.» این را چنان میگفت که گویا راههای آسمان را خودش رفته، دیده و میداند که اینها آشناتر هستند! ما خیال میکنیم صدای جنگی باید صدای کلفت و نخراشیده‌ای باشد. امّا ایشان آن‌طور صدایی نداشت. صدایی بود معصوم و نجیب و درعین‌حال استحکامی ویژه داشت؛ در قالب نوشتاری قوی و هنرمندانه. این نوشته‌ها، نوشته‌های قوی و خوبی بود. خودِ ایشان مینوشت و خودش هم اجرا میکرد. اگر بتوانید روی اینها کار کنید و چیز خوبی تهیه کنید ولو نتوانید نیم ساعت برنامه بدهید عیبی ندارد. یکربع برنامه هم بدهید، خوب است. مقدّمه‌اش را کم کنید. مقدّمه‌ی طولانی، خوب نیست. مقدّمه، هر چه خوب باشد، باید کوتاه باشد. چرا؟ چون تکراری است. من مقدّمه‌ی برنامه‌ی اوّل را با لذّت گوش میکنم. در برنامه‌ی دوم، این لذّت کم میشود. برنامه‌ی چهارم و پنجم، دیگر یک چیز تکراری است. لذا، مقدّمه هر چه کوتاهتر باشد بهتر است و آن رنج و ملالتِ تکرار را کم میکند. اما اصل برنامه را اگر نمیتوانید زیاد کنید، یک ربع، ده دقیقه قرار دهید. اگر چه خود شهید آوینی هم نمیتوانست. همان چند برنامه‌ای که ایشان بعد از جنگ تهیه کرد، خیلی ممنون شدم. واقعاً هم عالی بود. اما با چیزی که در زمان جنگ بود، فرق داشت. فراهم کردن اینها در این فضا، خیلی سخت است. وقتی اینها را تولید میکنید، باید فضاسازی کنید. باید خودتان در آن فضا قرار گیرید، تا بتوانید یک چیز خوب تولید کنید. بنابراین، کار دشواری است. اما من عقیده دارم که این ممکن است. این کتابهایی که بچه‌های جنگ از خاطراتشان نوشته‌اند و چاپ شده، بنده خیلیهایش را خوانده‌ام و احساس میکنم که میتوان آن حالت را دوباره در دلِ فرد فردِ انسانها به وجود آورد؛ ولو از راه نوشته؛ ولو از این راهها. اگر چه سخت است، اما میشود. خلاصه این شد که: این مستندسازی را اگر بتوانید ادامه‌اش بدهید، چیز جالبی است که البته، آن کارِ داستانی جای آن را نخواهد گرفت. ان‌شاءاللَّه موفّق باشید. والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
623
1372/06/10
بیانات در بازدید از نمایشگاه مینیاتور و نگارگرى، در حسینیه‌ى امام خمینى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4022
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم من امروز دو فیض بردم: اول این‌که این نقشهای زیبا را تماشا کردم. البته من از هنر نقاشی و تصویر و نگارگری و امثال اینها هیچ سررشته‌یی ندارم و مثل یک مستمعِ بی‌اطلاع با قضایا برخورد می‌کنم؛ منتها انسان از زیبایی لذت می‌برد. خصوصیت انسان سلیم‌الطبع این است که از زیبایی لذت می‌برد؛ گاهی هم نمی‌فهمد چرا لذت می‌برد. مثلاً فرض بفرمایید انسان از یک صدای خوش، از یک آهنگ خوب، از یک خط خوب، از یک بازی خوب در سینما یا تئاتر، از یک نقاشی خوب با طراز درست و نظم طبیعی و حقیقی لذت می‌برد و تحت تأثیر قرار می‌گیرد و چیزهایی می‌فهمد؛ اما اگر بگویند شرح بده، نمی‌تواند شرح بدهد این حال من است منتها وقتی خود شما صاحبان کار این‌جا هستید و دو کلمه می‌گویید، انسان وارد عالم جدیدی می‌شود و استفاده می‌کند. فیض دوم این است که شما آقایان و خانمها را زیارت کردیم. اسم بعضی از شماها را شنیده‌ام، یا در جایی خوانده‌ام، یا کارهایتان را دیده‌ام؛ لذا از دور شما را می‌شناختم؛ بعضی‌ها را هم نه، چون بر این چیزها احاطه‌یی ندارم. به‌هرحال همین که امروز شما را زیارت کردم، این را کاملاً مغتنم می‌شمارم. اهل هنر، چیزی اضافه‌ی بر انسانهای معمولی دارند و اگر چگونگی استفاده‌ی از آن بایسته باشد، بسیار باارزش است. هنر، چیز خیلی فوق‌العاده‌یی است. هنر را درست نمی‌شود تعریف کرد. البته هنر را خیلی تعریف کرده‌اند؛ بنده هم این‌جا و آن‌جا دیده‌ام و خوانده‌ام؛ اما هنر یک کیفیت معنوی است؛ خواص و آثارش را می‌شود تعریف کرد، ولی خود هنر را نمی‌شود تعریف کرد. هنر مثل روح انسان است؛ اگر بخواهیم روح را تعریف کنیم، چه می‌گوییم؟ روح قابل تعریف نیست؛ انسان فقط می‌تواند خواص و آثار آن را تعریف کند؛ هنر هم چنین چیزی است. هنرها ریشه و وجه مشترکی دارند. یکی از آقایان رابطه‌ی بین موسیقی و نقاشی را بیان می‌کردند؛ این حرف درستی است. همه‌ی هنرها ریشه‌ی مشترکی دارند، منتها شاخه‌های گوناگونی هستند؛ در حقیقت شاید بشود گفت انواعی هستند برای یک جنس؛ یا حتّی اصنافی هستند در یک نوع؛ شاید تا این حد انسان بتواند اینها را نزدیک و خویشاوند با هم بداند. البته من با بعضی از هنرها مثل شعر سروکار دارم، اما با این هنر آشنایی ندارم. به‌هرحال شما را زیارت کردیم و از صفای شما خیلی استفاده بردیم و این نمایشگاه برای من بسیار جالب بود. کار خوبی است که وزارت ارشاد با هنرمندان این رشته و رشته‌های دیگر، تفاهم به وجود بیاورد. تفاهم غیر از قرارداد است؛ یعنی فهم متقابل؛ هم آنها بفهمند که شما می‌خواهید به کار آنها خدمت کنید، و هم شما بفهمید که آنها چه متاعی دارند و آن مایه‌ی هنر چیست. درباره‌ی این کار، اگر بشود اسمش را نصیحت یا اظهارنظر گذاشت، یک کلمه عرض کنم. هنر یک ابزار است. هیچ شکی نیست که هنرمند به هنر خودش مبتهج است؛ یعنی هنرمند، زنده به هنر است. ظاهراً این شعر از مسعود سعد است: گردون ز رنج و درد مرا کشته بود اگر پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای شاعر، سالهای متمادی شاید نوزده سال در دو نوبت در زندان به سر می‌برده، اما به همین هنر زنده بوده است. درعین‌حال که هنرمند به هنر خودش مبتهج است و آن را دوست می‌دارد و جزو جان اوست، اما یک وسیله است؛ مثل بیان. بیان در انسان از هنر کمتر نیست «علّمه البیان» و شما ببینید انسان بی‌بیان چه می‌شد. بیان، خود بزرگترین خاصیت انسان است. به انسان می‌گویند «حیوان ناطق»؛ اما خود این بیان یک وسیله است. من می‌خواهم اشاره کنم به بحثی که در زمان رژیم گذشته بود در محافل ماها هم بود که هنر را برای چه می‌خواهیم. هنر را برای هنر می‌خواهیم؟ یا هنر را برای هدف هنر می‌خواهیم؟ بعضی‌ها بودند برای این‌که هنر را منحط کنند و در حقیقت ریشه‌ی آن را بخشکانند، می‌گفتند: هنر برای هنر است. این حرف معنی ندارد. من در جلسات گوناگون با بعضی از افرادی که اهل این چیزها هستند، مکرر صحبت کرده‌ام و ثابت کرده‌ام که این حرف اصلاً مفاد و محصل درستی ندارد. هنر برای هدف است و البته آن هدف در وجود انسان است. من می‌خواهم بپرسم این هنر را که یک وسیله است و شما بحمدالله نوع فاخر و برجسته و در مواردی سرآمدش را در اختیار دارید باید وسیله‌ی چه قرار بدهید؟ خوشبختانه من می‌بینم این‌جا به اصالتها، اندیشه‌های اسلامی، احساسات اسلامی و فکرهای اصیل بومی ما توجه شده است. امروز مسائل بومی ما اصلاً از مسائل اسلامی جدا نیست؛ کاملاً آمیخته است. هر جا می‌گوییم تفکر ایرانی، هیچ وقت منفک از تفکر اسلامی نیست. نمی‌دانم شما آقایان چقدر با شاهنامه مأنوسید. من با شاهنامه مأنوسم. حکمت شاهنامه‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی، حکمت اوستایی نیست؛ حکمت قرآنی است. اگر کسی به شاهنامه دقت کند، خواهد دید فرودسی ایران را سروده، اما با دید یک مسلمان؛ آن هم یک مسلمان شیعه. بیان زندگی قهرمانها و پهلوانها و شخصیتهای مثبت مثل رستم و اسفندیار در شاهنامه، در اندیشه‌های اسلامی ریشه و ظهور و بروز دارد. عکس آن، شخصیتهای منفی مثل تورانی‌ها یا بعضی از سلاطین، مثل کیکاووس شخصیتهایی هستند که در تفکر اسلامی بوضوح کوبیده شده‌اند. اما تفکر اوستایی چیست و چیزی که می‌تواند حکمت اوستایی را به ما نشان دهد، کجاست؟ زمان فردوسی هم بیش از الان نبوده. این‌طور نیست که ما خیال کنیم زمان فردوسی تفکر اوستایی آشکارتر بوده؛ خیر، آن‌وقت هم بیش از آنچه الان ما در اختیار داریم، نبوده است. لذا حکمت قرآنی، همان حکمت ملی بومی و ایرانی ماست. این مفاهیم می‌تواند در این نقشها و تابلوها بیاید و وسیله‌یی بشود برای گسترش عالی‌ترین و زیباترین و سازنده‌ترین و مفیدترین و پُربهره‌ترین مفاهیم. البته نمی‌خواهم بگویم یک هنرمند خود را محبوس کند. هنرمند گاهی دوست می‌دارد مثلاً چیزی را بکشد که هیچ ارتباطی به ایده‌های اسلامی یا ایرانی ندارد، یا اصلاً فلسفه‌یی ندارد؛ فقط لبّ احساس خود اوست. هنرمند باید از این کارها بکند؛ هیچ هنرمندی نیست که این را نداشته باشد. بنده به عنوان عقیده‌ی شخصی، او را منع نمی‌کنم. این احساس از هنرمند غیرقابل تفکیک است که لبّ احساسات خود را با زبان ویژه‌ی هنرِ خودش بیان کند. این احساس گاهی نه ارتباطی به فکر دارد، نه ارتباطی به فرهنگ دارد، نه ارتباطی به سنتها دارد، نه ارتباطی به عقیده دارد؛ هنرمند احساسی دارد که می‌خواهد آن را بیان کند؛ این هیچ مانعی ندارد و هیچ مخالفتی با این نیست؛ لیکن آن‌جایی که می‌خواهیم ایده‌یی را بیان کنیم، به نظر من هنر یکی از بهترین چیزهایی است که می‌شود تفکرات اسلامی را با آن بیان کرد. چند تا کار شهید و رزمنده را هم من این‌جا دیدم که واقعاً بسیار باارزش است. همین کارهای مربوط به عاشورا، صبح عاشورا و عصر عاشورا واقعاً بسیار باارزش است. من هر وقت تابلوی آقای فرشچیان را که خود ایشان چند سال قبل به من داده نگاه کرده‌ام، گریه کرده‌ام؛ با این‌که من سینه‌ام پُر است از روضه‌های صبح عاشورا و عصر عاشورا. چه کسی بیشتر از ماها می‌داند که در این‌باره چه نوشته‌اند و چه خوانده‌اند و چه گفته‌اند؟ می‌گویند آدمهایی که اهل این چیزها هستند، خودشان گریه نمی‌کنند؛ ولی ما درعین‌حال که این همه روضه بلدیم، آقای فرشچیان دارد روضه‌یی می‌خواند که ماها را می‌گریاند. این چه هنر پُرفایده و پُرمغز و پُرمعنایی است که یک‌نفر هنرمند می‌تواند این حالت را به وجود بیاورد؟ بعضی از تابلوهایی که امروز دیدم، واقعاً من را منقلب کرد؛ بسیار جالب و زیبا بود. الحمدلله بعضی از شما آقایان در زمینه‌ی شاگردپروری هم موفق هستید؛ این را هم من بسیار مبارک می‌دانم؛ خیلی خوب است. هرچه می‌توانید، در پرورش شاگردهای خوب کار و تلاش کنید تا کشور بتواند از این سرمایه‌ی عظیم استفاده کند. در این‌جا از خانمها هم کارهای خیلی جالب و خوبی دیدم. خیلی متشکرم. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
624
1372/06/03
بیانات در دیدار رئیس‌جمهور و اعضای هیأت دولت
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2682
null
625
1372/05/21
گزیده‌ای از بیانات در دیدار دبیر کل‌ جنبش‌ حزب‌الله‌ لبنان‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57976
ایثارگری‌های‌ نیروهای‌ مقاومت‌ اسلامی‌ که‌ نشأت‌گرفته‌ از روحیّات‌ معنوی‌ و اعتقادات‌ صحیح دینی‌ بوده است، قابل تمجید و ستایش است.‌ این‌ روحیّه، با جنجال‌‌آفرینی تبلیغاتی و غوغاسالاری که‌ معمولاً از سیاست‌ها و روش‌های‌ رژیم‌ صهیونیستی‌ است‌، قابل‌ شکستن‌ و تضعیف‌ نیست‌. مقاومت و پایداری هفت‌روزه‌ی رزمندگان حزب‌اللّه صفحه‌ی جدیدی در تاریخ سیاسی منطقه باز کرده و تحسین جهانیان را برانگیخته است‌. قاطبه‌ی مردم‌ و دولت‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ نسبت‌ به‌ مقاومت مردم‌ لبنان‌ در برابر رژیم‌ صهیونیستی حسّاسیّت همه‌جانبه‌ای دارند. اهتمام‌ به‌ بازسازی‌ مناطق‌ مسکونی‌ آسیب‌دیده‌ی مردم‌ می‌بایست در رأس‌ اولویّت‌های حزب‌اللّه قرار گیرد تا بدین وسیله، روحیّه‌ی مقاومت، ایستادگی، یکپارچگی و وحدت مردم در مقابل تجاوزات وحشیانه‌ی رژیم‌ صهیونیستی‌ حفظ و تقویت گردد.
626
1372/05/12
بیانات در مراسم تنفیذ حکم ریاست‌جمهوری
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2678
null
627
1372/05/09
مصاحبه در پایان سفر به استان آذربایجان شرقی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2677
null
628
1372/05/08
بیانات در جمع بزرگ بسیجیان تبریز
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29449
    بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌  الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم المصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین المکرّمین المظلومین و المجاهدین فی‌سبیل‌الله و الشّهداء باموالهم و انفسهم.  برای بنده بسیار موجب مسرّت است که امروز با جمع بسیجیان عزیز آذربایجان، این دیدار باصفا و صمیمیّت را داشته باشم. حقیقتاً نقطه‌ی روشن عشق و محبّت ما عبارت است از عنصر عزیز و بی‌همتای بسیج. و بنده در فکر این بودم که در یک جمعی از بسیجیان شرکت بکنم و علاقه‌ی خودم و امید خودم به بسیج را یک بار دیگر روبه‌رو با آنها در میان بگذارم. الحمدلله که آنچه میخواستیم، در تبریز پیش آمد. تبریزی که مرکز شور و عشق ومجاهدت فداکارانه است و بسیج تبریز همان عنصر باارزشی است که در قالب لشکر عاشورا به‌طور عمده و شاید بعضاً در غیر آن، در میدان نبرد در طول سالهای جنگ تحمیلی آن کارهای درخشان را انجام دادند. بسیاری از سرداران لشکر عاشورا هم بسیجی بودند. سپاهیان برجسته‌ی ما هم، همه در درجه‌ی اوّل بسیجی هستند؛ بسیج عظیم مردمی افتخارآفرین جمهوری اسلامی، آن هم در بخش تبریز و با آن سابقه‌ها و خاطرات پرشکوه. این است که بنده از این دیدار بسیار خرسندم.  آقایان و خواهران، بسیجیان عزیز! یک نکته‌ی اساسی این است که انقلاب اسلامی از آغاز شروع نهضت اسلامی یک انقلاب مردمی بود. نهضت اسلامی هم نهضت مردمی بود. انقلاب هم که شروع شد، انقلاب مردمی بود. جنگ را هم که بر ما تحمیل کردند، دفاع ما دفاع مردمی بود. امروز هم هرگاه برای نظام اسلامی خدای نخواسته مشکلی پیش بیاید، باز حلّ آن مشکل، حلّ مردمی است. کلّ نظام جمهوری اسلامی هم که بر دوش آحاد مردم قرار دارد. خب، پس نظامِ مردمی، انقلابِ مردمی، دولتِ مردمی، دفاعِ مردمی؛ این عنصر مردمی در نظام جمهوری اسلامی یک عنصر اصلی است. وقتی این مطلب را قبول کردیم و درست دانستیم، آن‌وقت معلوم میشود که آن نیروی دفاع کننده و رزمنده‌ای که از دل مردم برمیخیزد، چقدر برای جمهوری اسلامی دارای ارزش و دارای اهمّیّت است. همه چیز مردمی است. بعضی‌ها میخواهند برای بسیج یک تعریف نظامی ذکر بکنند. البتّه بسیج یک عنصر نظامی است و یک بخشی از مجموعه‌ی نظامی کشور و نیروهای مسلّح کشور است؛ بخصوص که با تشکیل نیروی مقاومت مردمی -- که یکی از پنج نیروی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است -- این معنا روشن‌تر و واضح‌تر هم هست؛ ولی من میخواهم این‌را عرض بکنم که خصوصیّت بسیج این است که متّکی به آحاد مردم کشور است؛ بسیج یعنی این. بسیجی یعنی آن فردی از افراد ملّت که در هنگام بروز حادثه در صف جلو قرار دارد؛ این معنای بسیجی است. همیشه در میان یک ملّت باارزش‌ترین افراد آن ملّت، آن کسانی هستند که در هنگام خطر و بخصوص خطرهای بزرگ، حضورشان محسوس‌تر است، ملموس‌تر است. آنهایی که بر سر سفره غذای رنگین، جمع میشوند و می‌نشینند، امّا وقتی خطری متوجّه بشود، گمند، آنها انسانهای بی‌ارزشی هستند. آن کسانی که در [ طول‌] هشت سال که این ملّت در خون و آتش گذرانید، ده‌ها شهر کشور مورد تهاجم هوایی و بمباران دشمن قرار گرفت و میلیونها نفر از آحاد این مردم بمرور در این هشت سال در قالب نیروهای بسیجی به این میدانهای جنگ رفتند و برگشتند و چقدر شهید شدند، دامنشان هم به دریای جنگ و خطر تر نشد، آدمهای سست‌عنصری هستند. البتّه بعضی‌ها نمیتوانند، قادر نیستند، آن بحث دیگری است. نظام جمهوری اسلامی بعضی‌ها را نمی‌گذارد به میدان جنگ بروند؛ آنها را نگه میدارند. بودند کسانی که ما در هنگام جنگ به آنها می‌گفتیم به میدان جنگ نروید، چون با شما در پشت جبهه کار دیگری داریم. امّا آن کسی که عذری ندارد، مشکلی ندارد، و در سرنوشت دشوار ملّت خود، خود را سهیم نمیکند، او آدم سست‌عنصری است. در نقطه‌ی مقابل، آن کسانی‌که در طول این هشت سال به میدان نبرد رفتند یا عزیزان خود را فرستادند - مثل همین مادران رزمندگان و همسران رزمندگان و بعضی پدران رزمندگان که اینها خودشان نمیتوانستند به جبهه بروند، امّا عزیزانشان را به میدان جنگ فرستادند - در معیارهای الهی و حتّی در معیارهای انسانی باارزش و پیشرفته هم، از ارزش والایی برخوردارند. شما بروید در مقابل هر یک از آدمهای باانصافی که در هر جای دنیا زندگی میکنند، بگویید یک ملّتی دچار یک آزمایش بسیار دشوار هشت ساله شده است و این آقا از اوّل آمادگی خودش را اعلام کرده است و بعضی ده ماه، بعضی بیست ماه، بعضی پنجاه ماه، بعضی صد ماه رفتند در این جبهه ایستادند، جنگیدند یا عزیزانشان را فرستادند، قضاوت تو نسبت به این شخص چیست؟ آن کسی که میخواهد قضاوت کند، لازم نیست مسلمان باشد، لازم نیست با ما دوست باشد. همین قدر که باانصاف باشد، خواهد گفت این یک انسان باارزشی است که برای کشور خود و ملّت خود و ارزشهای خود و ناموس خود و شرف خود و دفاع مشروع به میدان جنگ میرود و جان خود را در معرض خطر قرار میدهد. این را همه آدمهای باانصاف عالم، تصدیق میکنند.  امّا امروز یک توطئه‌ی تبلیغاتی بسیار رذالت‌آمیزی احساس میشود در رسانه‌های صهیونیستی و استکباری عالم که میخواهند عناصر بسیجی و عناصر حزب‌الله در کشور ما را با تعریفهای غلط و دروغین معرفی کنند. اینها - گردانندگان این رسانه‌ها - حتّی از کمترین شرف و انصاف هم برخوردار نیستند. بسیجی بودن افتخار است؛ حزب‌الّلهی بودن افتخار است؛ حزب‌الّلهی یعنی آن عنصری که در مقابل مشکلات سینه سپر میکند و احساس مسئولیّت میکند؛ این بهتراست یا آن کسی که هیچ مسئولیّتی در مقابل مسائل کشور خودش و جامعه‌ی خودش قائل نیست و تنها همین [ را] بلد است که به شکم خود و لذائذ خود و جیب خود برسد و بپردازد.  تبلیغات مسموم جهانی میخواهد این‌جور وانمود بکند که بسیج، یک جمع کوچکی از جامعه‌ی ما است؛ و این خلاف است، زیرا که نیروی بسیجی، یک جمع عظیمی است در کشور سرافراز و سربلند ایران. ما بحمدالله از همه‌ی قشرهای کشورمان - از کارمندان دولتی و اداری، و خواهران و زنان - بسیجی و نیروی حزب‌الّلهی داریم؛ دکتر حزب‌الّلهی، دانشجوی حزب‌الّلهی، روحانی حزب‌الّلهی، کارگران حزب‌الّلهی، روستاییان و کشاورزان حزب‌الّلهی، عناصر پیشه‌ور و کسبه‌ی حزب‌الّلهی و بسیجی. ما شخصیّتهای برجسته‌ای از لحاظ علمی و از لحاظ تشخّص در بین ملّت ایران که افتخار میکنند که بسیجی‌اند و حزب‌الّلهی‌اند، هم داریم؛ ما استاد دانشگاه داریم، حزب‌الّلهی و بسیجی؛ آن هم نه کم، تعداد قابل‌توجّهی. زنانی متخصّص در رشته‌های گوناگون دانش داریم، حزب‌الّلهی و بسیجی؛ و مردانی با معلومات، آگاه، بامعرفت، هوشمند، دارای فهم و بینش سیاسی و برخودار از فرهنگ بالا و بسیجی و حزب‌الّلهی داریم . حزب‌الّلهی بودن و بسیجی بودن یعنی همان روح بیداری و هوشیاری و آمادگی.  من میخواهم به شما بسیجی‌های تبریز و آذربایجان و همه بسیجی‌های کشور عرض بکنم که روحیه‌ی بسیج را و لباس بسیج را و سلک بسیج را از دست ندهید؛ و نظام جمهوری اسلامی در قضایای گوناگون متّکی به نیروی بسیجی شما است. بسیجی‌ها، آموزشهایشان را باید تقویت کنند. گردانهای عاشورا و گردانهای مقاومت بایستی سازماندهی را تقویت کنند، سازماندهی صحیح و مستحکم پیدا کنند؛ و این یک ارزش است برای هر یک فردی از افراد که در یک چنین مجموعه‌هایی عضو باشند. ما امروز بحمدالله در شرایطی هستیم که دشمنان ما از اینکه جنگی را بر ما تحمیل کنند، میترسند. این کار را هم شما کردید؛ شما بسیجی‌ها، شما نیروهای مسلّح؛ سپاه و ارتش و بسیج و عشایر و رزمندگان ما و بقیّه‌ی نیروهایی که همیشه در میدان جنگ بودند و کاری کردند که همه‌ی قدرتمندان دنیا میدانند که جمهوری اسلامی خودش پیشقدم برای جنگ نمیشود؛ ما طرف‌دار صلحیم، ما پیام‌آور صلحیم، چون که اسلام پیام‌آور صلح است. ما طرف‌دار شروع جنگ نیستیم؛ امّا همه این را هم دانسته‌اند که جمهوری اسلامی و ملّت سرافراز و بسیجیان شجاع آن هیچ تحمیلی را، هیچ زورگویی و گردن کلفتی را از هیچ قدرتی در دنیا تحمّل نمیکنند. خوب است سردمداران بعضی کشورهای استکباری که دوست دارند مرتّب جمهوری اسلامی را و ملّت ایران را تهدید کنند، این درس را از ملّت ایران و از بسیجیان ما خوب یاد بگیرند و بدانند ایران و نظام جمهوری اسلامی و این ملّت سرافراز تهدیدپذیر نیست. در میدان اقتصادی هم تا آنجایی که میتوانید، شما باید پیشقدم باشید؛ در میدان فرهنگ هم باید پیشقدم باشید؛ امر به معروف و نهی از منکر یک واجب عمومی است؛ امّا در این میدان هم شما باید پیشقدم باشید و [ این‌] وظیفه‌ی بزرگ را بر دوش بگیرید؛ وَ لتَکُن مِنکُم اُمَّةٌ یَدعونَ اِلَی الخَیرِ وَ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَ یَنهَونَ عَنِ المُنکَر.(۱) آن امّت در میان جامعه‌ی اسلامی شما هستید. بسیج یک ذخیره‌ی تمام نشدنی برای انقلاب اسلامی است و این ذخیره را باید روزبه‌روز بیشتر کنید. من البتّه توصیه‌ی مؤکّد دیگری هم دارم و آن، رسیدگی به فکر و اندیشه و معلومات است. در هر سطحی که هستید، با کتاب و با معلومات و مانند اینها به‌طور دائم باید انس داشته باشید. این، بسیجی نمونه و کامل است.  امروز جمهوری اسلامی در صحنه‌ی سیاست جهانی یک خصوصیّات مخصوص به خود دارد که همه‌ی دنیا هم آن را با این خصوصیّات میشناسند. مهم‌ترین این خصوصیّات عبارت است از استقلال و اتّکا به خود. جمهوری اسلامی تابع هیچ کس نمیشود. در قضیّه‌ی فلسطین آمریکا با زور و تهدید و تطمیع و مانند اینها توانست بسیاری از کشورها را وادار به سازش کند؛ امّا جمهوری اسلامی همان موضع قدرتمندانه و همیشگی خود را که امام بارها اعلام کردند، حفظ کرده است: نابودی اسرائیل؛ و ما از این موضع کوتاه نخواهیم آمد. ما از مبارزان فلسطین و مبارزان مسلمان لبنان و همه‌ی مسلمانانی که از حقّ خود و حقّ مشروع خود دفاع میکنند، پشتیبانی میکنیم، آنها را به‌حق میدانیم. متأسّفانه دست ما آن قدری باز نیست که بتوانیم پشتیبانی مادّی و مالی بکنیم، امکانش برای ما نیست؛ امّا پشتیبانی معنوی و سیاسی خود را از همه‌ی مسلمانان در هر نقطه‌ی دنیا که هستند، قطع نمیکنیم. مسلمانها نیروی عظیمی هستند و متأسفانه در بسیاری از بخشهای دنیا مورد تهاجم و ستمند. و من آینده را بسیار روشن میبینم؛ بنده امیدوار هستم که به فضل الهی در آینده‌ای که شاید ان‌شاءالله چندان دور هم نباشد، ملّت مسلمان و قهرمان ایران بتوانند باز هم عزّت جهانی خود و عزّت مسلمین را بیش از پیش بکنند.  خیلی خوشحالم از اینکه امروز این توفیق را پیدا کردیم که شما عزیزان بسیجی را در اینجا ملاقات کنیم. به خانواده‌های عزیز شهدای شما و به جانبازان عزیزی که در مجموعه‌ی حاضر تشریف دارند، و بخصوص به آزادگان سلام میفرستم و برای همه‌ی شما عزیزان آرزوی توفیق میکنم و امیدوارم که وجود مقدّس ولیّ‌عصر (ارواحنافداه) شما را مشمول ادعیه‌ی زاکیه‌ی خودشان قرار بدهند و روح مقدّس امام از شما شاد باشد.     والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته‌   ۱) سوره‌ی آل‌عمران، بخشی از آیه‌ی ۱۰۴
629
1372/05/08
بیانات در جمع ادبا، شعرا و هنرمندان استان آذربایجان شرقى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4040
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خیلی خوشحالم از این‌که این فرصت، در آخرین ساعات اقامت دلنشین ما در تبریز به ما ارزانی شد که با شما برادران و خواهران عزیز، ادبا و فرهنگیان و شعرا و هنرمندان و دانشگاهیان این شهر بزرگ، این دیدار را داشته باشیم. البته بنده در مناقب شهر و مردم تبریز و آذربایجان هم در این سفر و هم در غیر این سفر مطالب فراوانی گفته‌ام و چند برابر آنچه که گفته‌ام در ذهن و سینه‌ام هست. آنچه که راجع به این شهر کهن و با فرهنگ و با ایمان و شجاع و غیور و برجسته از جهات گوناگون، انسان می‌تواند مشاهده کند و بگوید، خود، یک کتاب مفصّل است. وقتی درباره‌ی جنگ و جهاد بحث شود، شما در صفوف مقدّمید. وقتی در باره‌ی دانش و فرهنگ سخنی گفته شود، شما در شمار برجسته‌ترینهایند. وقتی از غیرت و ایمان و اتّکا به نفس و آمادگی برای ابراز وجود در مقابل دشمنان در صحنه‌های مختلف بحث شود، شما در صفوف اوّلید. بحمدالله، تبریز همچنان که در گذشته نیز همین‌طور بوده است امروز جایگاه و موقعیت خود را در صحنه‌های مختلف، حفظ کرده است. شعر شما، نثر شما، فرهنگ شما، دانشگاه کهن و ریشه‌دار شما، شخصیّتهای شما، ایمان شما، همه قلمهای برجسته‌ای است و من مناسب می‌بینم که برای اظهار ارادت به این همه، از یک مصراع «شهریارِ» بزرگ سخن و زبان گویای خود شما وام بگیرم و به شما مردم تبریز و آذربایجان عرض کنم: «سلام اولسون شوکتیزه، ایلیزه.» ان‌شاءالله که از همه جهتْ مشمولِ رحمت و فضل الهی باشید و توفیقات الهی، شامل حال شما در همه‌ی میدانها باشد. از این شعرهایی هم که شاعر عزیزمان، این‌جا انشا کردند، باید تشکّر کنم. شعرها بسیار خوب بود. مخصوصاً آن قصیده‌ی فارسی، بسیار برجسته و سطح بالا و پرمضمون و از لحاظ لفظ و معنا، خیلی خوب بود. البته آن غزل ترکی هم، همین‌طور. منتها قصیده‌ی فارسی، سطحش بالاتر و برجسته‌تر بود و من خیلی دوست می‌دارم که شعر خوب را تحسین و آن را مزمزه کنم و از آن لذّت ببرم. ولی افسوس که این شعر را ایشان کاری کردند که بنده خیلی نمی‌توانم تحسین کنم. عیب شعر نیز همین است که درباره‌ی بنده است، و الّا جا داشت که بنده خیلی بیش از این، این شعر را تحسین کنم. بنده از این فرصت استفاده کرده و نکته‌ای را عرض کنم: کشور ما، نه فقط در گذشته‌ی هزار و چند صد ساله، بلکه در گذشته‌های نزدیک هم، از لحاظ فرهنگی یک کشور برجسته بوده است. فرق است بین علم و فنآوری و تبعات آن، و فرهنگ. این دو، دو مقوله است. اگر چه خود علم هم جزو شاخه‌های فرهنگ است؛ اما فرهنگ به معنای خاص که عبارت باشد از ذهنیّات و اندیشه‌ها و ایمانها و باورها و سنّتها و آداب و ذخیره‌های فکری و ذهنی یک ملت، اینها را می‌توانیم به عنوان «فرهنگ به معنای خاص» نامگذاری کنیم. از این جهات،ما نه فقط از دنیای پیشرفته در علم و فنآوری عقب نیستیم، بلکه در بسیاری از جهات از آنها جلوتر هم هستیم. البته نمی‌خواهیم مبالغه و اغراق و مطلق گویی کنیم؛ نه. در چیزهایی البته از همین شاخه‌های فرهنگ خارجیها عمدتاً اروپاییها از ما جلو هستند. فرض بفرمایید در رشته‌های مختلف داستان‌نویسی و نثر نویسی، آنها در این یکی دو قرن گذشته، برجستگیهایی داشته‌اند که ما در آن حد نداشته‌ایم. این را باید اعتراف کنیم. لیکن در مقوله‌های ادبیات و شعر و هنرهایی که ریشه در خود میهن و آب و خاک ما دارند نه هنرهای وارداتی مثل سینما که آن هم وابسته به فنآوری بوده ما انصافاً و حقّاً از بسیاری از بخشهای دیگرِ دنیا جلو هستیم. در کشور ما قوّه‌ی تخیّلِ شعری، بسیار بالاست؛ زبان گویای شعری، بسیار پیشرفته است؛ فنون گوناگون ادبی، بسیار برجسته است؛ بازیگری در زمینه‌ی هنر، همراه با مهارت و خبرگیِ بسیار است و پیشرفت و تطوّر زبان فارسی، در حدّ بسیار خوبی است. اینها آن جهات فرهنگی ماست. البته در کشور ما نیز، همه جا یکسان نیست. بعضی شهرها، از لحاظ سوابق فرهنگی، برجستگیهایی دارند؛ اما بعضی دیگر در آن حد نیستند. تبریز از لحاظ سابقه‌ی فرهنگی و داشتن ادبا و فضلا و شعرا و متفکّرین و روشنفکران، جزو شهرهای پیشرو و پیشقدم است. حتّی در بعضی از جهات، از همه‌ی شهرهای ایران پیشروتر است. عرض نمی‌کنم در همه جهت؛ اما در پاره‌ای از جهات، این‌طور است. امروز زندگی ما با یک حادثه‌ی بزرگ همراه شده است. آن حادثه‌ی بزرگ هم عبارت است از همین انقلاب اسلامی و ادّعای استقلال و حاکمیت ملی و رجوع به ارزشهای بومی و ملی خودمان، که ارزشهای دینی هم جزو ارزشهای ملی ماست. در دورانهای گذشته، در این کشور، متأسفانه برای استقلال و حاکمیت ملی دل سوزانده نمی‌شد. به چه دلیل؟ برای این‌که همه‌ی کسانی که دوران اخیرِ رژیم طاغوت یعنی دوران پهلوی را به یاد دارند، می‌دانند که دوران پهلوی، دوران خود فراموشی ملت ایران شده بود. دوران متروک ماندن عناصر خودی و ملیِ فرهنگ ما بود. همه چیز را از بیرون این مرزها وام گرفتند و چنان به محصولات خودی بی‌اعتنایی کردند و آن را تحقیر نمودند، که کمتر کسی جرأت کرد حتی گرایش به آن را نشان دهد. این، متأسفانه ویژگی دوران پهلوی است و هرچه از اوّل به طرف آخر دوران پهلوی پیش می‌رویم، ابتذال این حرکت بیشتر می‌شود. ملاحظه بفرمایید در اواخر دوران پهلوی، کارِ همین هنرهای متوسّط جامعه به کجا رسیده بود! فرض کنید همین موسیقی. موسیقی این کشور را با موسیقی غربی مخلوط، و بلکه در موسیقیهای غربی، حل کردند. چرا؟ چه لزومی داشت؟ یا همین‌طور، فرض بفرمایید در زمینه‌های آداب و عادات ملی. ما ملتی هستیم که سابقه‌ی بسیار کهنی داریم. ما برای خودمان یک نوع سلام و علیک داریم؛ یک نوع معاشرت داریم؛ یک نوع نشست و برخاست داریم؛ یک نوع غذا داریم؛ یک نوع پوشش داریم. اینها مال ماست. چرا باید سلام علیک ما مطرود شود و سلام علیک فرنگی جای آن را بگیرد؟! خورد و خوراک خود ما مطرود شود و خورد و خوراک فرنگی جای آن را بگیرد؟! لباسِ بومی ما مطرود شود و لباس فرنگی جای آن را بگیرد؟! بنده، چند سال قبل از این به «شورای عالی انقلاب فرهنگی» گفتم یک کمیته تشکیل دهند و یک مقدار راجع به لباس بومی ملت ایران بحث کنند. بحثِ اجبار و الزام نیست؛ بحثِ تحمیل نیست. لباس، آزاد است. هر کس هر چه می‌خواهد می‌پوشد. مثل همین حالا که آزاد است. شما هر لباسی بپوشید کسی نمی‌گوید «آقا؛ چرا این لباس را پوشیدید؟» بنا نیست و معنی ندارد بگویند «شما چرا پیراهن پوشیدی؟ چرا کت پوشیدی؟ چرا قبا پوشیدی؟» لیکن بالاخره معلوم شود که قوم ایرانی، با این سابقه، آیا لباس مخصوصی برای خودش ندارد؟ ما گفتیم بنشینند این را بررسی کنند. اما آن کمیته، کار قوی و شُسته رُفته‌ای انجام نداد. البته مشغولند؛ هنوز هم مشغولند. لیکن کاری که آن‌وقت مطلوب بنده بود، خیلی دنبال نشد. اخیراً اطّلاع پیدا کرده‌ام بعضی از شخصیتهای علمی و فکری ایرانی که ساکن کشورهای خارجی هستند و کاری هم به کار ما ندارند جزو جمهوری اسلامی یا جزو علاقمندان به جمهوری اسلامی نیستند؛ اما به کشورشان ایران علاقه دارند از آن‌جا تماس می‌گیرند و اصرار می‌کنند: «حال که یک نظام و دولت ملی بر سرکار است و به مسائل خودی اهمیت می‌دهد، بررسی کنند ببینند لباس ملی ما چیست؟ در کشورهای اروپایی و امریکایی، مهاجرین و اتباع عرب، هندی، چینی و اقوام و ملتهای آفریقایی که در این اواخر علی‌رغم گذشته‌هایشان هیچ تمدّن برجسته‌ای هم نداشته‌اند، لباسهای مشخّص خودشان را در میهمانیها و در محافل عمومی می‌پوشند و شرکت می‌کنند.» البته لباس رایج امروز دنیا، همان لباس فرنگیهاست. آن را هم هر کس بخواهد می‌پوشد. اما بالاخره یک جا عربی می‌خواهد بگوید «آقا، من عربم.» لباسی دارد که اگر آن را بپوشد، همه می‌فهمند که این آقا، عرب است. یک هندی،اگر مسلمان باشد یا هندو، لباسی دارد که مشخّص کند هندی است؛ آن هم هندیِ فرض کنید تابع فلان مذهب! مسلمانان یک نوع لباس دارند، هندوها یک نوع لباس دارند. گروههای دیگر، بعضی لباسهای جور واجور دارند. یک آفریقاییِ اهل «زنگبار» یک جزیره‌ی دور افتاده در شرق آفریقا بالاخره لباسی دارد که اگر توانست جایی، در مجمعی حضور پیدا کند، با آن می‌تواند نشان دهد که من مال این کشورم. همه هم او را می‌شناسند. ایرانی چه؟ اصلاً ما می‌دانیم لباسمان چیست؟ یک وقت است که معلوم است لباس ملی ما چیست؛ لباس بومی ما چیست. خوب؛ نمی‌خواهیم بپوشیم. یکی می‌خواهد، یکی نمی‌خواهد. ولی ما حتّی نمی‌دانیم! بزرگترین بلا برای یک ملت این است که بخشهایی از فرهنگ و تمدّن خودش، به مرور زمان از حافظه‌ی او پاک شود و اصلاً به یادش نیاید. این بلای بسیار بزرگی است. این کار را با ما انجام داده‌اند. شیوه حرف زدن و شیوه‌ی نگارش ما را عوض کردند. افعال به‌کار رونده به معنای افعال کمکی در زبانهای خارجی را آوردند با معناهای بسیار نامناسب، در زبان ما وارد کردند. ما یک زبان داریم. زبان فارسی مگر زبان کوچکی است؟! زبان فارسی با این عظمت و با این وسعت، خصوصیتی دارد که کمتر زبانی در دنیا این خصوصیت را داراست و آن، ترکیب پذیری است. به کمک ذوق سلیم و آگاهی از زبان، میلیونها لغت می‌شود برای مفاهیم جدید به وجود آورد. این به خاطر خاصیت ترکیب‌پذیری زبان فارسی است. کمتر زبانی است که این خصوصیت را داشته باشد؛ حتّی زبانهای وسیع دنیا، مثل عربی. شما می‌بینید این زبان زبان فارسی با این همه وسعت، با این افعال کمکی خارجی، این‌گونه شده است که وقتی پزشک می‌خواهد به مریضش بگوید «دارویت را خوردی؟» می‌گوید: «دارویت را گرفتی؟» «ایشان دوایش را گرفته؟» «ایشان چقدر از این آمپول گرفتند؟» مگر آدم دوا را می‌گیرد؟! می‌خواهد برود حمام؛ می‌گوید: «من بروم حمامی بگیرم.» مگر حمام را می‌گیرند؟! اینها همه‌اش همان دردِ خود فراموشی است. اینها کارهایی است که پیش از این با زبان شد، با لباس شد و با آداب و عادات و سنن ارزشمند ملی، بیش از اینها شد. ملت ما ملتی است که به بزرگان معمّرینش، احترام می‌گذارد. این، سنّت ما از قدیم است و جزو اصول اسلامی هم هست که «وقروا کبارکم.» در خانه، پدربزرگ یا مادر بزرگ مثل شمعی است که همه پروانه‌وار دورش را می‌گیرند. غربیها، چندان اعتنایی به پدربزرگ و مادربزرگ ندارند. نسلی را که به قول آنها «به گذشته نگاه می‌کند»، داخل آدم نمی‌دانند. ولو مختصر احترام و مراعاتی هم بکنند؛ اما او را به حساب نمی‌آورند. در حالی‌که ما، به حساب می‌آوریم. بتدریج، با یک فرهنگِ تحمیلیِ زورکی، این کارها را کردند؛ منتها زورکی از نوع جدید! یک وقت است که اسلحه بالای سر یکی می‌گیرند و می‌گویند: «آقا؛ این کار را بکن.» یک وقت است که نه؛ چنان با وسایل ارتباط جمعی در سطح جامعه، یک تعبیر، یا یک مفهوم را تکرار می‌کنند که این مفهوم در ذهنهای انسانها جا می‌گیرد و آنها چه بخواهند و چه نخواهند، در ذهن و زبان و عملشان منعکس می‌شود. در طول این پنجاه سال، این کار را با ما کردند. آن اوّلی(1) که سوادی نداشت، در کی نداشت، معرفتی نداشت. نه قدر شعر را می‌دانست، نه قدر هنر را می‌دانست، نه قدر خطّ خوش را می‌دانست، نه قدر سنّتها را می‌دانست. یک سربازِ هیچ نفهم بود. فقط قلدری‌اش خوب بود. آدم قلدری بود. برای آن‌جاهایی که قلدری لازم بود، خوب بود. همین! منتها آن قلدری را با دشمن که به کار نمی‌برد؛ با خودیها به‌کار می‌برد؛ با داخل به‌کار می‌برد! به‌عکس آنچه که در قرآن هست که «با دشمن اشدّاء باشید و با خویش رحماء»، او با خویش اشدّاء بود و با دشمن رحماء! با «مصطفی کمال» خوب بود، رفیق بود، ارادتمند بود! آن همه در ایران شخصیتهای با شعور، با فرهنگ، عالم، دانشمند و متفکّر وجود داشت. کی به آنها اعتنا داشت؟! در رژیم گذشته با طبقه‌ی ادبا و اهل فرهنگ ما کاری کرده بودند؛ به قدری آنها را کوچک کرده بودند که یکی از ادبا و اساتید معروف و نام‌آور این کشور که اگر الان از او اسم بیاورم، شاید ده نفر از این جمعیت نباشند که او را نشناسند در مراسمی که شاه از مقابلش عبور می‌کرده؛ به پای شاه افتاده بود و کفش شاه را بوسیده بود! بعداً شاگردانش گفته بودند: «استاد! آخر شما با این عظمت، با این مقام، می‌اُفتی به پای یک آدمِ بی‌سوادِ نادان؟ مگر شاه کیست؟!» عالِم کسی است که برای علم خودش احترام قائل است. ممکن است خیلی از کسانی که چیزهایی را در دنیا دارند برای آن داشته‌ی خودشان، احترامی قائل نباشند؛ اما خاصیت انسان عالِم و با معرفت این است که برای علم و معرفت خودش احترام قائل است. به آن‌جا می‌رود که به علم او، به دانش او و به معرفت او احترام بگذارند و قدرش را بشناسند. به آن آقا گفتند: «آقا؛ شما با این علمت، با این معرفتت، افتادی روی پای این مردک که چی؟!» در جواب گفته بود: «هیبت سلطانی مرا گرفت!» خیلی هم با لفظ قلم و الفاظ حرف می‌زد. ببینید برای یک جامعه چقدر بد است که عالمش را این‌طور ذلیل کنند! این، ذلّتِ علم است. این، ذلّتِ معرفت است! این، ذلّتِ معارف است. ذلّت فرهنگ است که در ذلّت اهل فرهنگ تجلّی پیدا می‌کند. اینها با ما این‌طور کردند. یعنی پنجاه سال با ما، در این کشور این کار را کردند. علم ما را، فرهنگ ما را، ادبیات ما را، هنر ما را، شعر ما را، موسیقی ما را، نقاشی ما را، معماری ما را نابود کردند، تحقیر کردند، ذلیل کردند و به جای آن، در مقابل هر پدیده‌ی خارجی از همین قبیل که گفته شد، سرِ تعظیم فرود آوردند؛ بدون این‌که حتّی آن را بشناسند. حالا یکی هست که نقّاشی فلان نقّاش ایتالیایی را مثلاً می‌شناسد، احترام می‌کند؛ ما حرفی نداریم. نوشته‌ی شکسپیر هم، برای آدمی که اهل ادبیات است، به قدر نوشته‌ی «سعدی» احترام و لذّت ایجاد می‌کند. بنده خودم شاید اکثر نوشته‌های شکسپیر را خوانده‌ام و احساس التذاذ و تعظیم و تکریم کرده‌ام. شاید در حدود بیست سال پیش یا کمتر حالا دقیقاً یادم نیست «بینوایان» ویکتورهوگو را برای اولین بار خواندم البته بعد از آن، چند بارِ دیگر هم این رمان را خواندم و یک تعبیری کردم که همه تعجّب کردند. (حالا آن تعبیر را نمی‌خواهم تکرار کنم.) انسان وقتی این شخصیت را می‌بیند که این‌قدر با عظمت سخن گفته، برای او عظمت قائل است. ما نمی‌خواهیم بگوییم که علم و دانش و فرهنگ، مرز دارد؛ خیر. اگر کسی معرفت را جایی دید و در مقابل آن تعظیم کرد، به عظمت تعظیم کرده است، به معرفت تعظیم کرده است: «مادح خورشید، مدّاح خود است.» این را ایراد نمی‌گیریم. اما آنهایی که در این مملکت در طول سالیان متمادی دریچه را به روی فرهنگ بیگانه باز کردند، حتّی همان فرهنگ وارداتی را هم نمی‌شناختند و نمی‌فهمیدند. این‌طور نبود که فرهنگی را بپسندند، بگویند: «حالا ما این را وارد ایران کنیم.» خیر! فقط و فقط این بود که چون بیگانه بود، اینها هم بیگانه‌پرست بودند، بیگانه را دوست می‌داشتند. از خودی بیزار بودند. مثل بچه‌ی نادانی که ارزشهای پدر خودش را مثلاً نمی‌بیند، اما به آدمی که آن طرف است، علاقه‌مند می‌شود؛ با این‌که آن آدم کمتر از پدر خودش است. این به دلیل ندانستن و جهالت است. نیم قرن این‌گونه گذشت. دوره‌ی قاجار، به نظر من جزو تاریکترین دوره‌های تاریخ ایران است. بنده بارها گفته‌ام: «خدا لعنت کند پادشاهان قاجار را که در دوران پیشرفت و علم آن‌وقتی که وقت علم و فرهنگ بود کاری را که باید بکنند، نکردند و ایران را به این روز انداختند.» من به آنها یک سر سوزن اعتقاد وارادت ندارم. اما یک نکته وجود دارد و آن این‌که، آنها مردمان ضعیف و بی‌عرضه و شکم‌پرست و زنباره و اهل دنیا و به فکر عیش و عشرت خودشان بودند. کار به خیر و شرِّ قضایا نداشتند. نمی‌فهمیدند. ناصرالدین شاه می‌خواست پادشاهی کند، سلطنت کند، لذّت ببرد. کاری نداشت که بر سر ملت چه می‌آید و چه نمی‌آید. ضعیف بود. بی‌اعتنا بود که البته، این از بزرگترین گناهان برای یک رهبر و مسؤول یک کشور است اما خاندان پهلوی کاری کردند که به مراتب از آنچه که در دوران قاجار وجود داشت، بدتر بود. زیرا اینها پایه‌های فرهنگ خودی را متزلزل و آن را ویران کردند و فرهنگ وارداتی را جایگزین نمودند. اصلاً فرهنگ وارداتی را در اغلب شؤون ما راه دادند. حتّی چند فرهنگستان هم در دوران سلطنت پنجاه ساله‌ی آن دو مرد نااهل به وجود آمد؛ اما هیچ کدام از آنها پا نگرفت. کسانی که اهل این مسائل هستند، می‌دانند. آدمهای فرهنگی و ادبای بزرگی هم در هر دو فرهنگستان عضو بودند؛ امّا به‌جایی نرسید. به این خاطر که، مسأله‌ی فرهنگ بومی و فرهنگ مستقل و استقلال ایران برایشان جدّی نبود. امروز وضع دگرگون است. امروز همه چیزِ ایران براساس بازگشت به خویشتن است. براساس تکریم ارزشهای خودی است که والاترین ارزشهای خودی، همان ایمانِ پرشورِ اسلامیِ ما مردم است. ما اسلام را از اعراب گرفتیم؛ اما به اعتراف دوست و دشمنِ اهل فن و حتّی آنهایی که حاضر نیستند اسم ایران را بر زبان بیاورند از بس متعصّب و ضدّ ایرانی هستند گُلی که ایرانی بر سر فرهنگ و معارف اسلامی زده، هیچ ملت دیگری نزده است. فلسفه‌ی اسلامی مالِ ایران است. عربها غیر از «ابن رشد» و یکی دو نفر دیگر، کسی را ندارند. تازه ابن رشد هم عرب نیست؛ اندلسی است. فلسفه مالِ ایران است، ادبیات عرب مالِ ایران است. شما نگاه کنید؛ این ادبای بزرگ مثل «زمخشری»، «تفتازانی» و امثال اینها، همه ایرانی‌اند. بزرگترین و برجسته‌ترین کتب ادبیات عرب را ایرانیها نوشته‌اند. «قاموس» مالِ یک ایرانی است. بزرگترین کتاب لغت عرب، «قاموس» است. «قاموس» مالِ «فیروزآبادی» است که ایرانی است. لغت عرب را، ادبیات عرب را؛ حتّی دستور زبان عرب را اینها نوشتند. نوبت به فقه و اصول و حدیث که می‌رسد، دیگر غوغاست. اینها ایرانی هستند. این، مخصوص شیعه هم نیست. بعضی از بی‌عقلهای دنیا که نه تاریخ می‌دانند، نه جغرافیا را می‌شناسند و نه اسلام را می‌فهمند، وقتی می‌خواهند راجع به ایران حرف بزنند، فکر می‌کنند که ایرانیها از اوّل تا به حال، شیعه بوده‌اند؛ نه! البته، همیشه دوستدار اهل بیت بوده‌اند؛ اما شیعه نبوده‌اند. از زمان صفویه، ملت ما شیعه شد و البته، آذربایجان و اینها، مقدّم و جلوتر بودند. بعد هم بقیه‌ی بلاد ایرانْ شیعه شدند. مگر بعضی از بلاد، مثل «قم» و بعضی شهرهای دیگر که از قدیم شیعه بودند. در فقه و حدیث سنّی هم، ایرانیها جلوترند. همین «صحّاح ستّه»ای که عامه دارند، از جمله «صحیح بخاری»، مال بخاراست. «صحیح مسلم نیشابوری»، مال نیشابور است. «صحیح تَرمذی»، مال تَرمذ است؛ در شمال شرقی ایران. و از این قبیل... پس، اصیلترین و والاترین فرهنگ بومیِ ما اسلام است و البته، آداب و عادات و خطّ و زبان و بقیه‌ی چیزهایی که مربوط به این ملت کهن و کشور بزرگ است، همه‌اش به حال خود باقی است. امروز، بنابر اهمیت دادن به فرهنگِ خودی است. من می‌خواهم از شما برادران و خواهران تبریزی شما که اهل فرهنگ و اهل فکر هستید درخواست کنم نقش اوّل خودتان را که در طول تاریخِ گذشته نسبت به فرهنگ این کشور داشتید، امروز بازیابی و آن را برای خودتان حفظ کنید. این یک مقام ممتاز برای شماست. این مسأله‌ی «تهاجم فرهنگی» که بنده بارها از آن اسم می‌آورم و حقیقتاً و قلباً و روحاً، نسبت به آن حسّاس هستم، دو شاخه‌ی اساسی و مهم دارد که هر دویش برای شما قابل توجّه است. یکی عبارت است از جایگزین کردن فرهنگ بیگانه به جای فرهنگ بومی، که این ادامه‌ی همان کاری است که در دوران پهلوی به صورت آزاد و نرخ شاه عبّاسی انجام می‌گرفته و در دوران اسلامی قطع شد. اینها فشار می‌آورند که همان کار باید انجام گیرد. این، یک شاخه. شاخه‌ی دوم عبارت است از حمله به جمهوری اسلامی، حمله به ارزشهای جمهوری اسلامی و ارزشهای ملت ایران، از طرق فرهنگی. با نوشتن، با تهیه‌ی فیلمها، یا نمایشنامه‌ها، یا تنظیم کتابها یا فصلنامه‌ها. این کار هم، الان در کشور ما با هدایت بیگانه انجام می‌گیرد. نه این است که ما ندانیم؛ خیر! ما می‌دانیم. بنده خودم با همه‌ی اشتغالاتی که دارم، اغلب مجلّات این کشور بخصوص مجلّات ادبی‌را می‌بینم و لااقل تورّقی می‌کنم. البته مقالات را معمولاً برای من جدا می‌کنند؛ جزوه درست می‌کنند؛ بولتن تهیه می‌کنند و مرتّب پیش من می‌آورند. اما من علاوه بر آنها، خودِ آن مجلّات را هم نگاه و تورّق می‌کنم. بعضی از مقالات و بعضی از شعرها را می‌خوانم و می‌بینم که چه کارها انجام می‌گیرد. دستگاههای کشور هم کاملاً می‌دانند. خطاست اگر کسی خیال کند که مسؤولین کشور، سرشان کلاه رفته و مثلاً فلان جریان یا حرکت فرهنگی، در فلان گوشه کار خودش را انجام می‌دهد و کسی هم ملتفت نیست! نه؛ این‌گونه نیست. خیلی هم خوب ملتفت هستیم. منتها مقوله‌ی فرهنگ، مقوله‌ی چوب و چماق نیست. مقوله‌ی فرهنگ، با مقوله‌ی میدان جنگ فرق دارد. هر میدانی، ابزار و سلاح خودش را دارد. ما از این‌که حتّی مخالفین جمهوری اسلامی، با شیوه‌های ظریف و روشهای فرهنگی و استفاده از ابزار فرهنگی، علیه جمهوری اسلامی سخن بگویند و افکار مخالف را پخش کنند، نگران نمی‌شویم. بنده حتّی علاوه بر این‌که نگران نمی‌شوم، گاهی اوقات احساس خشنودی هم می‌کنم. برای این‌که نفْسِ مطرح شدن این فکر مخالف و تحرّکی که در اثر آن در جامعه به وجود می‌آید، برای ما مغتنم است و چیز خوبی است. ما از آن بدمان نمی‌آید. ما استقبال می‌کنیم. منتها، آنچه که هست، یک بسیج عمومی در میان ادبا، روشنفکران، نویسندگان، شعرا، هنرمندان، سینماگران، دانشمندان و اساتید برای مقابله با آنچه که دشمن هدایت می‌کند، لازم است. این بسیج عمومی باید انجام گیرد. شما هم باید این کار را بکنید. تهران، خراسان، اصفهان و فارس هم باید این کار را بکنند. همه جوانان، مسنها و پیرمردان هم باید این کار را بکنند. مسأله، مسأله‌ی یک قشر خاص نیست. مسأله، مسأله‌ی ایران است؛ مسأله‌ی اسلام است؛ مسأله‌ی عزیزترین اندوخته‌های یک ملت است. مگر شوخی است؟! دشمن می‌خواهد با این شوخی کند. دشمن می‌خواهد این را به بازی بگیرد. باید جبهه‌ی فرهنگی به وجود آید. سنگرهای فرهنگی باید به وجود آید. همه باید کار کنند و امروز روزِ کار است. امروز روزی است که همه همه‌ی آنهایی که دارای استعدادند می‌توانند در زمینه‌ی فرهنگی کار کنند. کارِ نکرده هم زیاد است که باید انجام گیرد. این آن چیزی است که من امروز برای خطاب به همه‌ی اهل فکر و فرهنگ و هنر و ادب و دانش و معلومات و معارف عرض می‌کنم و آن را یک چیزِ لازم می‌دانم. البته شما جایگاه خودتان را دارید. شما تبریزی هستید. شما جزو پیشروان هستید و ان‌شاءالله در این میدان هم جزو پیشروان باشید. هر وقت در یک جمع و در جلسه‌ای مثل جلسه‌ی شما، بنده مشغول صحبت شده‌ام، اگر بنا داشته‌ام یک ربع صحبت کنم، شده نیم ساعت. اگر بنا داشته‌ام نیم ساعت صحبت کنم، شده نزدیک یک ساعت. به خاطر این‌که دیدار با شما لذّتبخش است و جلسه‌ای که شما با فکر و فهم و استعداد و قبول و گیرندگی کامل در آن حضور پیدا می‌کنید، برای هر کسی مشوّق است. امیدوارم که خداوند شما را موفّق و مؤیّد بدارد؛ شما را حفظ کند و جوانان ما، مردان ما، زنان ما، اهل فکر و ادب و فرهنگ و هنر ما را به ضرورت و نیازهای این زمان، بیش از پیش آشنا کند و آنها را برای سدّ این فراقها و پرکردن این خلأها، توفیق دهد و تأیید کند. والسّلام و علیکم و رحمةالله و برکاته 1) مراد «رضا شاه» است.  
630
1372/05/07
بیانات در جمع مردم هشترود
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29450
    بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌  الحمدلله‌ ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم المصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین.  خداوند متعال را شکرگزاریم که این توفیق را به ما داد که با شما مردم عزیز هشترود در این میدان و در این جمع باصفا و بااخلاص و پرشور ملاقات کنیم.  امروز یکی از نعم پروردگار به ملّت ایران همین ایمان آگاهانه و این شور و هیجانی است که نسبت به قرآن و اسلام و آرمانهای اسلامی در دلهای آنها موج میزند. امروز من از تبریز که خارج شدم، برای آمدن به هَشْتَرود -- که تقریباً این راه را ما در مدّت دو ساعت و نیم طی کردیم -- در بین راه هر جایی که جمعی از مردم ایستاده بودند و به ما اظهار محبّت میکردند، نشانه‌ی یک شیفتگی شدید نسبت به انقلاب و نسبت به اسلام در وجنات آنها و در اظهارات آنها مشاهده میکردم. اینجا هم هشترود است، شهری که مردم آن از لحاظ ایمان و شور و حال انقلابی و اسلامی کاملاً معلوم است که ممتازند.  من وقتی نگاه میکنم به عکسهای این سمت میدان و چهره‌ی نورانی این جوانان شهید را مشاهده میکنم، احساس میکنم که یک عشق معنوی بر فضای زندگی شما مردم پرتو افکنده است. در میان شما عدّه‌ای هم جانبازند، بعضی هم آزاده هستند، حتّی در روستاهای هشترود؛ ساعتی قبل ما به یکی از روستاهای هشترود قبل رفتیم، آنجا هم چند خانواده شهید و چند جانباز با روحیّه‌ی قوی زیارت کردیم. امروز هر جای این کشور که یک انسان باانصاف قدم بگذارد، ایمان همراه با عشق را در مردم خواهد دید. البتّه بعضی جاها عشقشان پرشورتر است، ایمانشان همراه با احساسات و عواطف گرم‌تر و فاخرتری است که شما مردم آذربایجان از این قبیل هستید. همه جای این کشور عشق است و ایمان است و آگاهی است و علاقه به آرمانهای اسلامی است.  من همین جا این یک جمله را بگویم: ای برادران و خواهران اهل هشترود و ای مردم آذربایجان و ای ملّت بزرگ ایران! مردم هر کشوری که از چنین احساسات و ایمانی برخوردار باشند، بزرگ‌ترین قدرتهای دنیا هم نمیتواند بر آنها سلطه پیدا کند. از اینجا میشود فهمید آن کسانی که ملّت ایران را تهدید میکنند، چقدر در اشتباهند. آن کسانی که جمهوری اسلامی ایران را به خیال خود میخواهند مورد آسیب قرار بدهند، چقدر در اشتباهند. من گمان میکنم سیاستمداران بزرگ دنیا، امروز هم مثل گذشته، بیشترین ضربه را از اشتباهات خودشان میخورند، بیشترین لگد را خودشان با کج‌فهمی‌های خودشان به سیاستها و نقشه‌های خود میزنند. چرا سیاستمدارهای دنیا هنوز هم نمیخواهند انقلاب اسلامی را و جمهوری اسلامی را و ملّت ایران را درست بشناسند؟ چرا؟ چرا نمیخواهند بفهمند که این ملّت، یک ملّت شکست‌ناپذیر است و آن حکومتی و دولتی و نظامی که بر دوش چنین مردم آگاه و باایمانی قرار داشته باشد، آن حکومت و آن نظام و آن دولت هم آسیب‌ناپذیر است.  امّا یک نکته تأسّف‌انگیزی هم اینجا وجود دارد. قبلاً و سه سال قبل از این اعلام شده است که سفرهای من به نقاط محروم کشور خواهد بود؛ من که به آذربایجان آمدم، بعضی ممکن است سؤال بکنند : آقا! آذربایجان با این جمعیّت زیاد، این سرزمین حاصلخیز، این آب و هوای خوب، این سرسبزی، مگر جزو استانهای محروم است؟ جواب این است که در آذربایجان نقاطی وجود دارد که جزو نقاط محروم است؛ ازجمله‌ی آنها همین منطقه‌ی هشترود است. منطقه‌ی محروم چند چیز را به ما میفهماند:  نکته‌ی اوّل اینکه قبل از انقلاب به این منطقه، از طرف سردمداران رژیم طاغوتی هیچ رسیدگی نشده است. من نمیدانم آنها چه عنادی با اکثریّت ملّت ایران -- که آن روز اکثریّت ملّت، محروم بودند -- داشتند که ثروت مملکت را جوری برنامه‌ریزی میکردند که به نقاط محروم چیزی نمیرسید. بخصوص آذربایجان ازجمله جاهایی بود که بی‌اعتنایی میکردند. به تبریز هم اعتنایی نمیکردند؛ چه برسد به شهرهای کوچک استان مثل هشترود و اهر و کدیور و بقیه‌ی جاها. از اوّل انقلاب تا امروز، مسئولین جمهوری اسلامی بارها به آذربایجان سفر کردند و حتّی به مناطق محروم این استان قدم گذاشتند. بنده خودم در زمان ریاست جمهوری چند مرتبه به آذربایجان آمدم و به مناطق محروم این استان رفتم؛ رئیس‌جمهور محترم و عزیز فعلی ما هم به آذربایجان سفر کرد و به نقاط محروم آذربایجان رفت. در دوران طاغوت، مسئولین کشور، کِی حاضر بودند که به شهرهای آذربایجان - چه برسد به نقاط محروم یا روستاها - بروند؟ در طول دوران حاکمیّت پنجاه ساله ننگین پهلوی - قبل از آن هم بدتر از آن، کمترین توجّه به این استان و به این مناطق شده است. الان شما شنیدید از آقای فرماندار اینجا که در طول سالهای قبل از انقلاب، [در] خود شهر هشترود هم، یک ژنراتور کم‌قدرتی، برق مختصری به اینجا میداده است! یعنی حتّی وظیفه‌ی خودشان هم نمیدانستند که به شهری درحد هشترود برق بیاورند. امروز روستاهای هشترود، همه یا نزدیک به همه، و همین بیابانهای محروم هم برق دارند. پس نکته‌ی اوّل این است که همه‌ی اهالی این منطقه، مردها، زنها، بخصوص جوانها، جوانهایی که دوران طاغوت را ندیدند؛ زمان ستم‌شاهی را ندیدند؛ رنجهای دوران حاکمیّت خاندان ننگین پهلوی را بحمدالله‌ آنها نچشیدند، آنها باید بخصوص بدانند که وقتی میگوییم منطقه‌ی محروم، معنای آن این است که در دوران طاغوت این منطقه در محرومیّت فرورفته بود، در محرومیّت غرق شده بود. در گذشته‌های دور، مردم اینجا غلّه‌ی خودشان را داشتند و به دیگران هم غلّه میدادند. سیاستهای حکومت طاغوت و حکومت پهلوی کار را به جایی میرساند که همین مردم محروم میشوند.  نکته‌ی دوّم این است که آن مقدار محرومیّتی که شما حالا مشاهده میکنید، این خیلی فرق دارد با محرومیّتی که سال اوّل، دوّم انقلاب اینجاها داشته است. جمهوری اسلامی به کمک الطاف الهی و به همّت شما مردم توانسته است در مناطق محروم، ازجمله در همین منطقه‌ی محروم هشترود، آب لوله‌کشی بیاورد، برق بیاورد، مدرسه بیاورد، بهداشت و درمان بیاورد، جاده آسفالته بیاورد. کِی در زمانهای گذشته یک چنین جادّه‌ی کوهستانی پیچیده‌ای، آن هم در یک چنین منطقه‌ای آسفالت بود؟ اینها خدمات جمهوری اسلامی است. اگر حاکمیّت حکومت طاغوت بر کشور ما ادامه پیدا میکرد، حالا حالاها برای مناطق محروم این خبرها نبود. این کار جمهوری اسلامی بود. چرا؟ چون جمهوری اسلامی مال خود مردم است. بنده که مورد محبّت و لطف شما مردم هستم، برای خاطر این است که من یک طلبه‌ای هستم، یک روحانی‌ای هستم از خود شما مردم. این را مردم میفهمند؛ مردم ما این چیزها را درک میکنند و فرق میگذارند بین آن مسئولی که از خود آنها است، از میان خود آنها برخاسته، مثل خود آنها زندگی کرده، الان هم مثل خود آنها زندگی میکند. خدا را شکر میکنیم که امروز هم کسانی که مسئولیّتهای بالا را در جمهوری اسلامی دارند، مثل رؤسای جمهور کشورهای دیگر زندگی نمیکنند، مثل پادشاهان زندگی نمیکنند، زندگی اسراف‌آمیز ندارند. مسئولین جمهوری اسلامی همان‌جوری که قبل از انقلاب زندگی میکردند، حالا هم همان‌جور زندگی میکنند. اینها را مردم میفهمند. این محبّتهای مردم بی‌دلیل نیست؛ این محبّتهای مردم برای خاطر ارتباط شخصی نیست، برای خاطر این چیزها است. اینها را من میگویم تا آن کسانی که این حرفها ممکن است به گوششان برسد، آن کسانی که جمهوری اسلامی را نمیتوانند ببینند و نمیتوانند بفهمند، بفهمند که علّت این محبّتها چیست؛ علّت این شور و هیجان چیست. منِ طلبه که خدمتگزار مردم هستم، مگر خویشاوندی نزدیک با مردم دارم؟ مگر ارتباط شخصی دارم که این‌قدر مردم اظهار شور و محبّت و عشق و لطف میکنند؟ آنها بفهمند که این برای این است که نظام جمهوری اسلامی، نظام مردمی است. خب، در نظام مردمی، هم [مسئولان‌] به مردم محبّت میکنند و خدمت میکنند، هم مردم به آنها کمک میکنند که بتوانند این خدمات را انجام بدهند. این جهاد سازندگی که این همه کارها را در روستاها انجام داد، اینها چه کسی بودند؟ همین جوانهای خود روستاها و شهرها و بقیّه‌ی قشرهای دیگر، جهاد سازندگی شدند و در این مناطق روستایی به کمک [مردم رفتند]. آنچه از اوّل انقلاب تا حالا به‌وسیله‌ی دولت جمهوری اسلامی و عوامل انقلاب و پشتیبانی مردم انجام گرفته، چندین برابر آن چیزی است که یک دولت مسئول میتوانست انجام بدهد. یعنی جمهوری اسلامی با پشتیبانی مردم، حقیقتاً در مناطق محروم خوب کار کرده است؛ همچنان که در هشترود می‌بینید؛ هشترود آب نداشت، برق نداشت، مدرسه کافی نداشت، بهداشت و درمان نداشت، راه نداشت، همه‌ی اینها را امروز به برکت جمهوری اسلامی و به برکت همکاری متقابل شما مردم و شما مرد و زن با مسئولین جمهوری اسلامی، دارد.  نکته‌ی سوّم این است که آنچه کار شده است، همه‌ی آنچه باید بشود، نیست. تا وقتی در یک گوشه‌ی این مملکت، یک خانواده‌ی فقیر هست، تا وقتی محرومیّت هست، تا وقتی غم و نگرانیِ اوّلیّات زندگی را شهروندی از شهروندان ایرانی ما در هر نقطه‌ی این کشور دارد، بار مسئولیّت بر دوش مسئولین جمهوری اسلامی سنگینی میکند. من خودم در درجه‌ی اوّل خود را در مقابل پروردگار متعال مسئول میدانم که باید تلاش کنم؛ هر چه میتوانم و مسئولین جمهوری اسلامی این مسئولیّت را بر دوش دارند تا بکلّی ریشه‌ی محرومیّت از این کشور عزیز، از میان این مردم عالی‌قدر و دوست داشتنی کنده بشود. مسئولی نباید بگوید که خب ما این کارها را کردیم دیگر، بس است؛ نه، بس نیست؛ مسئولین باید تلاش ممکن خودشان را، هرچه ممکن است، هرچه میتوانند -- آنچه نمیتوانند، آن را ما توقع نداریم -- انجام دهند تا محرومیّت برطرف بشود.  اینجا بحمدالله‌ آن‌طور که احساس کردم، مرکز آموزش عالی هم دارد، امّا [باید] بیش از این داشته باشد. من همین‌طور که دارم نگاه میکنم، هرچه نگاه میکنم، چهره‌ی جوان جلوی چشم من است. چقدر جوان در این جمعیّت هست؛ این جوانها با استعدادند، این جوانها در بخشهای مختلف، دارای استعدادند. در میان این جوانها ممکن است دانشمندان بزرگ، علمای بزرگ، فقهای بزرگ، صنعتگران بزرگ، هنرمندان بزرگ، نویسندگان بزرگ، شعرای بزرگ، سرداران بزرگ بسیار باشند. در میان همین خواهرانی که اینجا هستند، در بین این جوانها و دخترهای جوان ممکن است دانشمندان بزرگ، پزشکان بزرگ، نویسندگان بزرگ، متفکّرین بزرگ، محقّقین بزرگ به وجود بیایند. خدا میداند در بیست سال دیگر چقدر از این جوانهای ما که در همین‌جا نشسته‌اند، اگر تحصیل کنند و دنبال بگیرند، جزو مدیران این مملکت خواهند شد. اینها هست، باید وسایل تأمین بشود. ان‌شاءالله‌ مدرسه به قدر کافی، مرکز آموزش عالی به قدر ممکن، وسائل درس و بحث و مانند اینها [ باشد.] و شماها هم همّت کنید، نگذارید بچّه‌هایتان بی‌سواد بمانند، نگذارید شوق علم در دل بچّه‌ها بمیرد؛ [ شما ]بچّه‌های بااستعدادی دارید. من همین‌جا از این گروه سرود، تشکّر کنم. هم این گروه سرود پسران که سرود خوب و زیبایی را خواندند، هم این دخترخانمها که سرود جمهوری اسلامی را خواندند؛ اینها همه استعداد است و تازه اینها نمودارهای جلوی چشم است.  و نکته‌ی آخر: عزیزان من! اگر بخواهید این منطقه آباد بشود، خود شما باید در این آبادی، در بیرون آوردن منطقه از محرومیّت نقش ایفا کنید. باید کار کنید؛ هیچ‌کس نباید به خود اجازه دهد که در دوران جمهوری اسلامی نسبت به کار بی‌تفاوت باشد، یا خدای ناکرده تنبلی کند. من در این بیابان هر جا آمدم، دیدم منطقه و زمین، سرسبز است. البتّه بسیاری جاها کاشته [ شده‌] نیست. زمین، حاصلخیز، هوای مناسب؛ شاید آب موجود، نیروی انسانی فراوان، تراکم جمعیّت در آذربایجان، از بسیاری از جاهای کشور بیشتر، امّا در عین‌حال منطقه محروم! خب چرا؟ البتّه یک مقدار کارها را دولت باید بکند؛ امّا همه‌ی کار را دولت نباید بکند. بسیاری از کارها را خود [ مردم‌] محل باید بکنند. آن که پول دارد، آن که امکان دارد، آن که دستی در کار دارد، هر که هرچه میتواند؛ باید این زمین را بشکافد و بشر روزی خود را و مایه‌ی حیات خود را و مایه‌ی آبادی زندگی خود را از دل این زمین باید بیرون بکشد؛ میتوانید، میتوانیم. من جاهای دیگر هم گفتم، اینجا هم میگویم: استعداد جوانان ایرانی در بین جوانان سایر کشورهای دنیا، بسیار بالا و بسیار برجسته است. همین است که شما توانستید جمهوری اسلامی را تشکیل بدهید و آن را در مقابل این همه دشمنی حفظ کنید. همین است که توانستید توی دهان آمریکا بزنید.  افسوس، افسوس! بسیاری از این دولتهای این منطقه قدر مردم خودشان را نشناختند؛ وَالّا مجبور نمیشدند در مقابل اسرائیل قسیّ‌القلبِ غاصبِ‌خون‌ریز کوتاه بیایند که این‌جور به مسلمانها و به جنوب لبنان حمله کند. ملّت ایران بحمدالله‌ سرافراز است، سربلند است. ملّت ایران از ته دل مؤمن به اسلام است؛ اکثریّت این ملّت بحمدالله‌، یا شاید بتوانیم بگوییم قریب به همه‌ی این ملّت، محب و دوستدار اهل بیت (علیهم‌السّلام) هستند. این ملّت، ملّت منتظر ولیّ‌عصر (ارواحنافداه) است و امیدواریم از این میدان که سلامی عرض شد خدمت ولیّ‌عصر (ارواحنافداه)، صفا و خلوص شما مردم، توجّهات آن بزرگوار را به شما و به همه‌ی ما جلب کند. و من چند دعا هم بکنم که دعا در کنار عمل و تلاش - هم عمل و اراده و تلاش، هم دعا و تضرّع - یک وظیفه‌ی بزرگ است.  پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، این ملّت را بر دشمنانشان پیروز کن. پروردگارا! دست پلید دشمنان اسلام را از این کشور و این ملّت کوتاه کن. پروردگارا! لذّت پیروزی کامل را به این مردم مؤمن و عزیز بچشان. پروردگارا! پاداش مجاهدتهای آنها را عنایت کن. پروردگارا! شهدای عزیز ما را در اعلی درجات علّیّین با پیغمبر محشور کن. پروردگارا! خانواده‌های عزیز شهدا، آن پدرها و آن مادرها و آن همسران شهدا و آن فرزندان شهدا را مشمول لطف و فضل خودت قرار بده. پروردگارا! جانبازان عزیز ما را شفا عنایت کن؛ آنها را مشمول لطف خود قرار بده. پروردگارا! از مفقودین ما خبر خوشی به دلهای خانواده‌های چشم‌انتظارشان برسان. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد روح مقدّس امام را از ما راضی کن؛ ما را تا آخر عمر در خدمت اسلام و انقلاب و امام بزرگوار قرار ده.  خیلی از شما متشکّرم که در اینجا اجتماع کردید و از محبّتهای شما و عواطفی که ابراز داشتید و لطفی که کردید، صمیمانه تشکّر میکنم. امیدوارم که این سفر و این دیدار و این گفت و شنید و آنچه ان‌شاءالله‌ در دنباله‌های آن خواهد بود، برای همه‌ی ما و برای این منطقه موجب خیر و صلاح باشد.     والسّلام‌علیکم و رحمةالله‌ و برکاته‌
631
1372/05/07
بیانات در دیدار مسؤولان «آذربایجان شرقى»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4012
null
632
1372/05/06
بیانات در مراسم صبحگاه مشترک پادگان‌ لشکر ۲۱ حمزه‌ آذربایجان‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2676
null
633
1372/05/05
بیانات در جمع مردم تبریز در استادیوم ورزشی تبریز
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29451
    بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌  الحمدلله ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّناابی‌القاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداةالمهدیّین سیّمابقیةالله فی‌الارضین.  از خدای متعال بسیار سپاسگزارم که این توفیق را به بنده عنایت فرمود که یک بار دیگر، به شهر قهرمان‌پرور تبریز، شهر شهیدان، شهر مردان بزرگ، شهر مجاهدتهای تاریخی و به یاد ماندنی بیایم و شما مردم عزیز را، چه مردم شهر تبریز و چه برادران و خواهرانی که از بعض شهرها یا روستاهای نزدیک به تبریز تشریف آورده‌اید، ملاقات کنم. برای من، این شهر و این فضای با عظمت یادآور خاطرات تاریخی باارزشی است. حقیقت این است که شهر تبریز، در میان همه‌ی شهرهای ایران، دارای یک خصوصیاتی است که اگر کسی آن خصوصیات را نداند، درباره‌ی‌مردم مؤمن و فداکار این شهر و این استان نمی‌تواند قضاوت صحیحی داشته باشد.  آذربایجان در واقع خط مقدم جبهه ملت ایران در مقابل متجاوزین و متجاسرین در طول تاریخ چند قرن گذشته تا امروز بوده است، و چه قدر بجاست که جوانان آذربایجانی، بخصوص جوانان و نوجوانان تبریزی با این تاریخ پرشکوه و باعظمت هر چه بیشتر آشنا بشوند. در گذشته‌ی دور در آن وقتی که کشور عزیز ما، مورد تهاجم همسایه شمالی آن روز ما، یعنی کشور روسیه قرار گرفت و به خاطر ضعف پادشاهان قاجار و بی‌لیاقتی رجال نظامی و سیاسی، گرجستان و هفده شهر قفقاز از ایران عزیز جدا شد، آن نیرویی که توانست لشکر روس را که سرمست از پیروزیها به جلو می‌آمد، بر سر جای خود متوقف کند، تبریز بود. تبریزیها جلوی لشکر مهاجم را توانستند بگیرند و یک بار این منطقه‌ی از ایران عزیز را نجات بدهند. در دوره بعد یعنی در دوران مشروطیت، چه در قضایای مشروطیت - اول و چه در دوران استبداد صغیر که دوباره مشروطیت در ایران جان گرفت - آن نیروی اصلی و محرّک از تبریز، مرکز آذربایجان، رها شد و آزادی را برای ایران بزرگ به بارآورد. این شهر پر از خاطرات مجاهدت و فداکاری است. و من از گذشتگان خود قضایایی را درباره‌ی‌حوادث تبریز شنیده‌ام که آنها خود شاهد آن قضایا بوده‌اند، چه در قضایای دوران استبداد صغیر که مرحوم شیخ محمّد خیابانی، مرد مبارز و روحانی آزاده این‌جا قیام کرد، و چه در دوران قبل از آن، که آغاز مشروطیت بود که همین محله‌های گوناگون تبریز، از جمله محله «خیابان»، منزل عالم بزرگ ساکن محله‌ی خیابان و کوچه‌ی «قره باغیها»، منزل (خیابان محله سی و قره باغ لار کوچه سی). عالم بزرگ آن روز تبریز، که جدّ ماست، پدربزرگ من، مرحوم حاج سیدحسین خامنه‌یی که می‌رفتند مردم، به خانه این عالم و درباره‌ی‌قضایای مشروطیت از او سؤال می‌کردند و او مردم را تشویق می‌کرد و در سال ۱۳۵۲ که من آمدم تبریز مین اوشیوز التی ایکیده، من اٌزوم گتیم إله او محلیه و او کوچیه، محله‌ی خیابان و قره باغلار کوچه سی. گدی آفتاری آتابابانون الی نین دافی .... و زیارت المیشم. این بخشی از گذشته‌ی تبریز است، (خواهش می‌کنم، خواهش می‌کنم توجه بفرمایید). بعد در دوران مشروطیت، سردار ملی و سالار ملی که باز سالار ملی یعنی باقرخان مال همان محله خیابان و کوچه قره‌باغی‌هاست، که الآن هم همان کوچه و همان محله و همان مسجد که در آن‌جا مردم اجتماع می‌کردند، به حال خود باقی است و موجود است. دوران سالهای بعد از دیکتاتوری رضاخانی که پیشه‌وری به کمک شوروی سابق، بر این منطقه تسلط پیدا کردند، آن نیرویی که توانست تبریز را و آذربایجان را نجات بدهد، آن نیرو، نیروی تبریزی است. هیچ نیروی دیگری نمی‌توانست اگر تبریزیها نبودند، تبریز را و آذربایجان را نجات بدهد. در دوران انقلاب، حرکت گردونه‌ی مبارزه ملت ایران، از چهلمی شروع شد که تبریزیها برای مردم قم گرفتند. فرزندان اسلام، فرزندان قرآن، فرزندان امام در این شهر توانستند پرچم مبارزه اسلام را بلند کنند و یکسره، آذربایجان و تبریز در خدمت انقلاب قرار گرفت. دانشجویش،روحانیش، کاسب بازاریش، زنانش، مردانش، اهل شهرش، اهل روستایش، کارگرانش، کشاورزانش حتی زبان گویایش مرحوم شهریار (رحمةالله‌علیه) در خدمت انقلاب، در خدمت قرآن و اسلام قرار گرفت. و دوران انقلاب وقتی ما نگاه می‌کنیم، عملکرد شما مردم، عملکرد یک جماعت مؤمن و مخلص و نمونه است، این را من از نزدیک دیده‌ام، دو شهید محراب این شهر، تقدیم انقلاب کرد، شیراز هم شهید محراب داشت، یزد هم شهید محراب داشت اما یک شهید محراب، تبریز دو شهید محراب در راه اسلام و قرآن قربانی داد. فتنه خلق مسلمان را خود تبریزها، همین جوانان حزب‌اللهی مؤمن توانستند در نطفه خفه کنند. آن وقتی که جنگ پیش آمد، جوانان لشکر عاشورا و سرداران شجاع تبریزی و آذربایجانی، شهید آقامهدی باکری، و شهید حمید باکری، و شهدای متعدد دیگر، از سرداران بزرگ لشکر اسلام از این سرزمین برخاستند، در میدانهای نبرد جان‌شان را قربان اسلام و قرآن کردند. این آذربایجان است.  و من در آن سفر قبلی که آمدم تبریز، هر جای این استان که قدم گذاشتم، دیدم مردم شعار واحدی را می‌دهند. همه می‌گویند: آذربایجان ایاخدی، اینقلابا دایاخدی. وقتی رفتم تهران از آن سفر خدمت امام راحل بزرگوارمان و استاد و مرشد عظیم‌الشأن‌مان، عرض کردم که آذربایجان، با همه‌ی وجود صدا می‌زند که : آذربایجان جانباز، خمینی لن آیریلماز درباره‌ی‌تبریز و آذربایجان اگر ساعتها هم من حرف بزنم، آن خاطرات عظیم، آن دیده‌ها و شنیده‌ها و دانسته‌ها و لمس شده‌ها تمام نخواهد شد، بهتر است که بحث را ببرم بر روی یک مسأله کلّی‌تری. من می‌خواهم عرض بکنم، اگر ما آذربایجان را و تبریز را یک صحنه آزمایشی بدانیم برای شناسایی انقلاب، برای شناسایی انقلاب اسلامی، نتایجی که به دست خواهد، نتایج بسیار با ارزشی است. البته تحلیل‌گران جهانی و مغزهای سیاسی استکبار نه امروز و نه دیروز، انقلاب را و ملت ایران را نشناختند، برای همین هم هست که وقتی با انقلاب روبه‌رو می‌شوند، سیاستهایشان غلط است و سیاست غلط، به دنبال خود شکست می‌آورد. تحلیل درست از انقلاب اسلامی را این جور می‌شود کرد. این‌که آذربایجان است؛ سر ایران، مرکزی از مراکز حساس کشور، و این مردم مبارز و فداکار، بخشی از ملت بزرگ ایران، این‌جا را به عنوان یک صحنه آزمایش برای کل انقلاب اسلامی در نظر بگیریم - که همین جور هم هست - آن وقت ببینیم نتایج چه می‌شودچند نکته حساس به دست می‌آید.  نکته اول، در انقلاب اسلامی ایران، همه‌ی انگیزه‌ها و عوامل، تحت‌الشعاع ایمان دینی قرار می‌گیرد و قرار گرفته است. زبان، قومیّت، انگیزه‌های وابستگی به بخش معینی از خاک، هر کسی مال هر شهری است، آن شهر را دوست دارد، اما همه‌ی ملت ایران، از هر قومی، چه ترک، چه فارس، چه عرب، چه کرد، چه بلوچ، چه ترکمن، چه لر و چه هر یک ا ز اقوام دیگر ایرانی، در درجه اول مسلمان است و در درجه دوم بقیه انگیزه‌ها است. اشتباه کرده‌اند کسانی که خواستند انگیزه‌های قومی را در ایران روبروی انقلاب و اسلام قرار بدهند. در چند سال قبل از این، بعد از سفر به بخشی از آذربایجان، من به یکی از شهرهای کردنشین کشورمان سفر کردم، جمعیت عظیم مردم در آن میدان اجتماع کردند و برای انقلاب و برای دولت جمهوری اسلامی و برای امام و برای مسؤولین ابراز احساسات کردند، آن‌جا من گفتم، آن کسانی که به نام کردها در دنیا حرف می‌زنند، اگر می‌خواهند بدانند قوم کرد کجاست، بیایند این‌جا را نگاه کنند، این قوم کرد. اشاره کردم به آن مردم. همه جای کشور، این درس بزرگ را از اسلام گرفته‌اند که برادری ایمانی و انقلابی بر همه‌ی عوامل و انگیزه‌های دیگر ترجیح دارد و بر همه‌ی آنها مقدم است، این نکته‌ی اوّل. این را آذربایجان در قضایای فتنه‌ی خلق مسلمان و در قضایای گوناگون دیگر به دنیا اثبات کرد. این صحنه‌ی آزمایش انقلاب است.  نکته‌ی دوم، همه‌ی مردم ایران در هر نقطه‌ای از ایران که هستند، برای آنها تمامیّت ایران اسلامی، ایران بزرگ یکی از مقدّس‌ترین آرزوها است. این را مردم تبریز و آذربایجان آن وقتی اثبات کردند که در مقابل مهاجمین به ایران، در دورانهای مختلف و بعد از انقلاب با کمال قدرت ایستادند و جوانهای بسیجی و سپاهی و ارتشی و انواع نیروهای مسلح آذربایجانی در جبهه‌های مختلف جنگ تحمیلی، خونهای پاک‌شان بر زمین ریخت و تنهای مقدس‌شان بر روی خاک‌های گرم خوزستان و مناطق مرزی دیگر افتاد. خود را قربانی تمامیت ارضی کشور ایران اسلامی کردند. این هم نکته‌ی دوّم. نکته سوم، که باز آذربایجان و تبریز، یک صحنه‌ی روشن و نمودار واضحی از آن است، این است که در هیچ شرایطی مردم از انقلاب و اسلام خودشان را جدا ندانسته‌اند و نمی‌دانند. ملت، در درجه‌ی اوّل اسلام و قرآن و نظام اسلامی را می‌خواهد. عدالت اجتماعی را، نظام اسلامی می‌تواند و باید تأمین کند. شخصیتهای آذربایجانی در تمام دوران انقلاب و در گذشته‌ی تاریخ توانسته‌اند نقش بارزی را نشان بدهند در حفظ آرمانها و آرزوهای این ملت و امروز بزرگترین این آرمانها و آرزوها، همان آرمان انقلاب اسلامی است، که همه چیز این ملت را می‌تواند تأمین کند و تأمین خواهد کرد. من به شما جوانان عزیز تبریزی و همه‌ی جوانان آذربایجان و همه جوانان کشور بزرگ و پهناور و عزیزمان عرض می‌کنم، امروز آن روزی است که باید همه‌ی نیروها به کار بیفتد تا بتواند ملت ایران در مقابل دشمنان خود سرافراز بشود. رئیس جمهور امریکا، صریحاً می‌گوید ما تلاش می‌کنیم تا ملت ایران را به مشکلات اقتصادی دچار کنیم، من می‌گویم شما قبل از این هم این سعی‌ها را کرده‌اید، شما سعی زیادی کردید که در طول این چهارده سال هر وقت توانسته‌اید، سعی کرده‌اید که ایران را در محاصره اقتصادی بگذارید، شما اگر می‌توانستید در سرنوشت ملت ایران تأثیر منفی بگذارید، این کار را می‌کردید، شما در مقابل شجاعت این ملت، در مقابل هوشیاری این ملت، در مقابل وحدت، کلمه‌ی این ملت نمی‌توانید به این ملت کوچکترین صدمه و آسیبی وارد کنید. اگر ملت ایران، همین اتحادی را که امروز دارد، حفظ کند و من صمیمانه از شما عزیزان می‌خواهم وحدت کلمه خودتان را همچنانی که تا امروز حفظ کرده‌اید، همیشه حفظ کنید. تفرقه، اختلاف، جدایی بین برادران، همان چیزی است که دشمن ما آن را آرزو می‌کند و می‌خواهد.  ملت ایران بحمدالله از اول انقلاب تا امروز با اتحاد و وحدت کلمه، کار خود را پیش برده است. باز هم باید همین وحدت کلمه وجود داشته باشد، تلاش برای سازندگی باید وجود داشته باشد، دانشگاههای کشور باید کار کنند، تلاش کنند، تا مدیران متخصّص را تربیت کنند. آموزش و پرورش کشور باید تلاش کند تا جوانان و نوجوان و کودکان این ملت بزرگ و مبارز و فداکار را شایسته دوران سازندگی تربیت کند. برادران و خواهران عزیز، دهها سال در دوران پادشاهان پهلوی و قاجار، ملت ایران از استعدادهای خود، از توانایی‌های خود، محروم مانده بود، دهها سال. دهها سال ما را از حرکت علمی و صنعتی دنیا عقب نگه داشتند. امروز در دوران آزادی، دوران انقلاب، دوران اسلام ما باید این فاصله را طی کنیم، با سرعت طی کنیم، عقب‌ماندگی‌ها را جبران بکنیم. و مسلمانها می‌توانند. ملت ما می‌تواند. ملت بزرگ ما قادر است فاصله‌یی را که میان او و کشورهای پیشرفته ایجاد کرده‌اند، پر کند. تلاش لازم است. هر صنعت‌گری که امروز، کار صنعتی خود را با دقت انجام می‌دهد، هر کشاورزی که امروز محصولات مورد نیاز مردم را با دقت و امانت تولید می‌کند، هر معلمی که امروز حرفی و علمی را به دانش‌آموزی می‌آموزد، هر انسانی که امروز به نحوی، در راه پیشرفت اقتصادی یا فرهنگی یا علمی این کشور تلاش می‌کند، در راه خدا مشغول جهاد است. این، یک جهاد است. مسلمانان سراسر عالم از امکانات خود غفلت کردند. امروز ببینید شما با مسلمانها چه می‌کنند.  بر اثر ضعف مسلمانها است. چون مسلمانها، از امکانات خود استفاده نکردند. امروز در بوسنی و هرزگوین به مسلمانها ستم می‌کنند، در تاجیکستان به مسلمانها ستم می‌کنند، در منطقه قره‌باغ، دولت ارمنستان و ارامنه‌ی آن منطقه به مسلمانان ستم می‌کنند. ما این حرکاتی را که اخیراً ارامنه در منطقه‌ی قره‌باغ، به پشتیبانی دولت ارمنستان انجام می‌دهند، این حرکات را ما محکوم می‌کنیم. البته این ربطی به ارامنه‌ی داخل کشور ما ندارد. ارامنه‌ی داخل کشورما هم، ما توقعمان این است که رفتار ارامنه را در آن منطقه که با تجاوز همراه است، محکوم بکنند. اینها شهروندان ما هستند، ما از آن کسانی که آن ظلم‌ها را می‌کنند، صحبت می‌کنیم. در همه جای دنیا هر جایی که دشمنان اسلام دست‌شان رسیده است به پشتیبانی استکبار جهانی، به مسلمانها ظلم کردند و مظهر این ظلم امروز، غیر از این مواردی که گفته شد، فلسطین خونین و لبنان مظلوم است. در این دو سه روزه رژیم صهیونیستی، مردم لبنان را «روستاها را»، «خانه‌ها را» مسجدها را بمباران کرده است. چرا مردمی را که سخن حق بر زبان جاری می‌کنند، این جور مورد ستم قرار می‌دهند و دنیای استکباری از آنها پشتیبانی می‌کند!  دولت امریکا، اگر ادعای طرفداری از حقوق بشر بکند، کار بی‌شرمانه‌یی کرده است. دولت اگر ادعا کند که برای حقوق بشر ارزش قائل است، وقاحت به خرج داده است. مگر بشر لبنان، مردم مظلوم فلسطین، بشر نیستند و حقوق ندارند، که دولت صهیونیستی غاصب این ظلم‌ها را می‌کند و آنها سکوت می‌کنند، و کمک می‌کنند و حمایت می‌کنند، و پول و سلاح می‌دهند و از آنها پشتیبانی می‌کنند. دستگاه امپراطوری تبلیغی‌شان هم در خدمت صهیونیستهاست. من می‌خواهم از مجموع این حرف‌ها یک نتیجه بگیرم و آن این‌که مسلمانها باید خودشان، روی پای خودشان بایستند. به خودشان باید تکیه کنند و از خدای خود کمک بخواهند و چشم امید به هیچ کس نداشته باشند و شما بدانید امروز در میان ملتهای مسلمان، آن ملتی که توانسته است به معنای واقعی کلمه، روی پای خود بایستد، شما ملت بزرگ ایران هستند. و شما تبریزیها و آذربایجانیها و جوانان خونگرم و شجاع و فداکار و علاقه‌مند، باید این میدان را همچنان گرم، حفظ کنید و در راه استقلال و آزادگی ملّتتان هر چه می‌توانید تلاش کنید.  و من به همه‌ی شهدای عزیز این دیار درود می‌فرستم و به پدران و مادرانی که آن شهدا را تربیت کردند و به همسران شهدا که صبر کردند و این مصائب را تحمل کردند و امروز، روز ولادت با سعادت موسی‌بن‌جعفر (علیه‌الصّلاةوالسّلام) است. و روز عید است و امید است که پرورگار عالم به برکت این بزرگوار و به برکت ائمه اطهار، شما مردم عزیز و فداکار را مشمول دعاهای ولی‌عصر (اروحنافداه) قرار دهد.  من چند دعا می‌کنم و شما را به خدای بزرگ می‌سپارم.  پروردگارا، به محمّد و آل محمّد، ما را تا آخرین نفس زندگیمان، سرباز اسلام و قرآن قرار ده. پروردگارا، این ملت بزرگ را، بر دشمنانشان پیروز کن. پروردگارا، دستهایی که به حیثیت این ملت و حریم امنیت این ملت دراز می‌شود، با قدرت خود قطع کن. پروردگارا، سایه‌ی ولی عصر (ارواحنافداه) را براین کشور، که زیر سایه‌ی آن بزرگوار است، همواره مستدام بدار. ما را از سربازان آن بزرگوار قرار ده. قلب مقدس آن بزرگوار را از ما شاد کن. پروردگارا برادران مسلمان ما، در هر نقطه‌یی که از نقاط عالم هستند، مخصوصاً برادرانی که به ما نزدیکتر هستند از جهات مختلف، آنها را هم مشمول الطاف خود قرار بده، مشمول برکات اسلام قرار بده. پروردگارا، روح مقدس امام عزیز را سربلند و شاد بفرما. پروردگارا ما را همواره در این راه درست، ثابت قدم بدار.     والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته‌
634
1372/05/05
بیانات در جمع خانواده‌هاى شهدا و جانبازان در «مصلاّى تبریز»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4011
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خدای بزرگ را سپاسگزارم که این توفیق را به بنده داد که در اوّلین ساعات ورود به شهرِ قهرمان‌پرور و دلاور تبریز، با شما ایثارگران و خانواده‌های محترم شهدای عزیزمان و همچنین جانبازان و آزادگان عزیز، این دیدار را داشته باشیم. در همه‌ی کشورها و میان همه‌ی ملتها، وقتی یک آرمان بزرگ مطرح می‌شود، کسانی پیدا می‌شوند که به عنوان پیشقراولان و فداکاران، جان خودشان را در راه آن آرمان، هدیه می‌کنند. همه‌ی ملتها، یاد کسانی را که سینه سپر کردند و در راه آرمانهای بزرگ آن ملت، خودشان را فدا کردند، گرامی می‌دارند و آنها را «شهید» به حساب می‌آورند. شما اگر به تاریخ کشورهای دیگر مراجعه کنید، حتّی کسانی که از ایمان و دین درستی هم برخوردار نیستند، جمعی را به عنوان شهدا و پیشمرگان خودشان معرفی می‌کنند. اما یک مسأله‌ی مهم در این‌جا وجود دارد و آن این است که شهدای انقلاب اسلامی، با همه‌ی شهدا در کشورهای دیگر تفاوت دارند و بازماندگان شهدا هم با بازماندگان کشته‌شدگان ملتهای دیگر، تفاوت اساسی دارند. جنگ تمام شد، اما دنباله‌های آن در گوشه و کنار، هنوز وجود دارد. هنوز هم سرانگشتان استکبار، هر وقت بتوانند و هر جا بتوانند کوچک یا بزرگ درگیری و جنگ درست می‌کنند. در طول این جنگ هشت ساله و دنباله‌های جنگ، کسانی که قضایا را از نزدیک دنبال کرده‌اند، می‌دانند که شهدای ما، با شهادت، مثل عاشقی که به معشوق برسد، روبه‌رو شدند. مسأله، مسأله‌ی رسیدن به یک هدف والا و یک مطلوب عزیز بود. قضیه این نبود که کسی جایی گیر کند و تسلیم مرگ شود. در موارد متعدّد، این جوانان فداکار ما؛ این دلهای عاشق و این انسانهای سراز پا نشناخته، به سوی شهادت پرواز می‌کردند. کسانی را که خدای متعال در معرض این امتحان الهی قرار داد، قبل از شهادت، نور خود را در وجودشان تابانید. من خودم دیدم کسانی را که قبل از شهادت، وقتی انسان به چهره‌شان نگاه می‌کرد، آشکارا می‌دید چهره‌ی آنها می‌درخشد. آنهایی که در میدانِ این امتحان، درست وارد شدند، این را دیدند. خدای متعال، پاداش می‌دهد. وقتی کسی در راه خدا آماده شد که عزیزترین سرمایه‌ی خود، یعنی جان را تسلیم کند؛ وقتی آماده شد این فداکاری بزرگ را انجام دهد، خدای متعال به مجرّد همین آمادگی، به او اجر و پاداش می‌دهد. این پاداش، همان است که دل او را روشن می‌کند. تا آن‌جا که حتّی این روشنایی، در چهره‌ی او نمایان می‌شود. از جوانان درون جبهه شنیده‌اید که می‌گفتند فلانی نزدیکِ پرواز است؛ چون صورتش می‌درخشد. این، دروغ نیست. این، گزاف نیست. این، حقیقت است. این، آن مفهومِ والایِ شهادت است. حتّی کسانی که نزدیک رفتند ولی به فیض شهادت نرسیدند، همین‌طورند. لذاست که من جانبازانِ عزیز را در حکم شهدا می‌شناسم. کسی که رفته، خود را به آغوش خطر انداخته و خود را تقدیم کرده است؛ این گلوله یا ترکش خمپاره‌ای که به پای این جوان یا به چشم یا به دست او خورده و جانبازش کرده، می‌توانست به قلب او بخورد. به میدان رفت و داد آنچه را که باید بدهد. لذا، او هم در معنا، در معرض شهادت قرار گرفته و در حکم شهید است. رزمندگان نیز همین‌طور. آنهایی هم که در دلِ خطرهای بزرگ رفتند، اما سالم برگشتند، در حکم شهیدند. این خصوصیتِ رزمندگان و شهدای ماست که شهادت را با آغوشِ باز استقبال کردند. مثل شهدای صدر اسلام. مثل شهدای کربلا. که درباره‌ی آنها گفته‌اند: لَبِسُو القلوبَ عَلی الدُّروع وَ اقبلوا یَتَهافَتوُنَ علی ذهاب الْاَنْفُس. (۱) دلهایشان را در معرض تیرهای دشمن گذاشتند. (من بعداً راجع به جانبازان جمله‌ای عرض خواهم کرد، که خوب است توجّه کنند.) در نظام و انقلاب اسلامی، خانواده‌های شهدا هم با خانواده‌های کشته شدگان ملتهای دیگر و کشورهای دیگر یک فرق اساسی دارند: این خانواده‌ها، این مصیبت را، با خدای متعال حساب کردند. آن را مثل نعمتی از خدای متعال دریافت کردند و پای این مصیبت صبر کردند. این خیلی مهم است. خدای متعال به بنده توفیق داده است که با خانواده‌های شهدا، مراوده و نشست و برخاست داشته باشم. به خانه‌ی آنها و روی فرش آنها و زیر سقف آنها بروم. هر جا من مصیبت را بزرگتر یافتم، صبر آن خانواده را هم عظیمتر و باشکوهتر دیدم. آن خانواده‌ای که یک پسر داشته و همان یکی شهید شده است؛ آن خانواده‌ای که فقط دو پسر داشته است و همان دو پسر در راه خدا به شهادت رسیده‌اند؛ آن خانواده‌ای که سه شهید یا چهار شهید در راه خدا داده است، من می‌بینم صبرشان هم از خانواده‌های دیگر بیشتر است. این، به معنای چیست عزیزانِ من؟ در بسیاری از موارد، مادران از پدران صبرشان بیشتر است. این برای چیست؟ این آن جلوه‌ی محبّت الهی است که خدا در دل مؤمنین می‌اندازد؛ آنها را به خودشان جلب می‌کند؛ آنها را با حکمت آشنا می‌کند و به آنها صبر می‌دهد. در کشور ما یک ماجرای عظیم واقع شد و آن، همین انقلابِ بزرگ بود. این جنگ و این حوادث و تهاجم دشمن و ایستادگی جانانه‌ی ملتِ دلاور ما و تقدیم این همه شهید و جانباز و دادن دهها هزار اسیر و مفقود، یک حادثه بزرگ و بی‌سابقه در تاریخ اسلام بود. بنده وقتی مطالعه و مقایسه می‌کنم، می‌بینم که غیر از شهدای کربلا شهدای کربلا، حساب دیگری دارند. ماجرای آنها یک ماجرای مخصوص به خودشان است؛ و هیچ‌کس شبیه آنها نیست همه‌ی شهدای صدر اسلام در جنگهای گوناگون پیغمبر و امیرالمؤمنین و امام مجتبی علیهم‌الصّلاةوالسّلام، کمّاً و کیفاً از شهدای دوران ما و انقلاب اسلامی پایین‌ترند و شهدای ما از آنها جلوترند. خانواده‌ها نیز همان‌طور. این، یک حادثه‌ی عظیم بود. حال آنچه که من به شما عرض می‌کنم، این است که محصول این فداکاری بزرگ، باید قدر دانسته شود. درست است که همه باید به خانواده‌های شهدا احترام کنند؛ همه باید به جانبازان احترام کنند. درست است که ما در مقابل شما خانواده‌های فداکار؛ شما جانبازان؛ شما که جوانتان را دادید؛ شما که سلامتی‌تان را دادید؛ شما که چندین سال جوانی‌تان را در زندانهای دشمن گذراندید، یا فرزندانتان مفقود شدند، باید سر تعظیم خم کنیم و باید شما را مثل چشممان عزیز بداریم. این یک مطلب مسلّم است. لکن آنچه که از این مهمتر است این است که این شهادتها، این جانبازیها، این ایثارگریها، آن لحظه‌لحظه‌ی رنج و محنت در زندانهای دشمن، برای چه بود؟ برای چیست؟ در راه چیست؟ آن را ما باید گرامی تر بداریم. همه اینها برای این بود که نظام اسلامی بر سرِ پا بماند. همه‌ی اینها برای این است که حکومت الهی و حاکمیت قرآن بر جامعه‌ی بشری استقرار پیدا کند. همه‌ی اینها برای این بود که ظلم و کفر و استکبار، از زندگی بشر بیرون برود. همه‌ی اینها برای این بود که نظام جمهوری اسلامی که یک تنه در مقابل دنیای کفر و استکبار ایستاده است، استحکام پیدا کند. همه‌ی اینها برای این بود که ایران عزیز، ایران اسلامی و ملت عزیز ایران، بتوانند در مقابل دشمنان خبیث و پلید، مقاومت کنند؛ حرمت این ملت حفظ شود و عظمت اسلام در ایران برقرار بماند. همه‌ی این فداکاریها، برای این بود. این هدفِ مقدّس، آن قدر بزرگ است که جان حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام هم در راه آن قربانی می‌شود. پیغمبر هم خود را سرباز قرآن و اسلام می‌داند. امیرالمؤمنین هم خود را در معرض شهادت قرار می‌دهد تا حکومت قرآن و اسلام زنده بماند. مسلمانان غیور و رهبران بزرگ و ائمّه‌ی معصومین، چهارده قرن مبارزه کردند تا چنین حکومتی سرِپا شود. علمای بزرگ، چهارده قرن، گفتند و نوشتند و تدریس و تعلیم کردند تا شاید قرآن حکومت پیدا کند. این توفیق را، هیچ بزرگی نیافت؛ مگر آن بزرگِ باعظمت، آن امامِ بی‌نظیر، آن انسانِ والای زمان ما، امام بزرگوار و راحل ما، امام خمینی رضوان‌الله‌علیه؛ و هیچ ملتی نیافت، جز ملت ایران. مسلمانان باوجدان، در همه جای دنیا، تلاش می‌کنند. امروز ببینید در دنیای اسلام چه خبر است! این‌که می‌بینید امریکا عصبانی است؛ این‌که می‌بینید سردمداران استکبار، از خشم و غضب زنجیر می‌جوند، بیخود نیست. می‌بینند که حرکت شما ملت در دنیا چه اثری گذاشته است! رهبران کشورهای مختلف اسلامی می‌آیند پیش ما و می‌گویند که برای ملت ایران، چه احترامی قائلند. این ملت فداکاری کرده و شایسته‌ی احترام شده است. من عرضم این است که همه باید سعی کنیم این احترام و عزّت را حفظ کنیم. درباره‌ی جانبازان، در قرآن کریم می‌فرماید: «الّذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للّذین احسنوا منهم واتقوا اجر عظیم. (۲)» کسانی که در میدان نبردْ این افتخار را پیدا می‌کنند که آسیب دیده‌ی جنگ شوند که شما جانبازان مصداق آن هستید شرط اجر بزرگ برایشان، همین است. باید همان روحیه را، همان ایمان را، همان تلاش را، همان عشق و ایمان را حفظ کنند. در این صورت است که عزیزان ما، جزو برجسته‌ترین انسانها به حساب می‌آیند. ملت ایران باید روح شهادت را حفظ کنند. امروز دنیای استکباری پول دارد، اسلحه‌ی مدرن دارد، امکانات تبلیغاتی بی‌نظیر دارد، اتّحاد نامبارکی با یکدیگر دارند؛ اما درعین‌حال، از حرکت اسلامی و انقلاب اسلامی و روحیه‌ی شهادت‌طلبیِ شما مردم، با همه‌ی وجود می‌ترسند. این به خاطر آن است که این روحیه، قدرتش از همه‌ی آنچه که آنها دارند بیشتر است. قدرت این روحیه‌ی ایمان، از همه‌ی آنچه که آنها دارند بیشتر و بالاتر است. باید این را حفظ کنیم. ما باید این کشور را از عقب‌ماندگیهای علمی و صنعتی نجات دهیم. ما باید این کشور را از فشاری که در دوران ستمشاهی بر آن آمده است نجات دهیم. ما باید به فضل الهی، امکاناتی را که خدا به این کشور داده است، در معرض استفاده‌ی این ملت بزرگ قرار دهیم. این وظیفه‌ی دولت و ملت است که این کارها را انجام دهند و این، با ایمان شما، با روحیه‌ی شما، با احترامی که ملت ما برای شهادت‌طلبی قائل است عملی خواهد شد. به فضل پروردگار، جمهوری اسلامی بر همه‌ی این دشمنان پلید و قسیّ‌القلب و خشن پیروز خواهد شد. پروردگارا! به خاطر مجاهدتی که این شهدای عزیز و جانبازان و مفقودین و آزادگان ما و خانواده‌های آنها انجام دادند، و این مجاهدتها موجب عزّت اسلام و مسلمین شد، اجر دنیا و آخرت به آنها عنایت کن. پروردگارا! شهدای عزیز ما را با شهدای صدر اسلام و پیغمبر محشور کن. پروردگارا! قلب مقدّس ولیّ‌عصر ارواحنافداه را از همه‌ی این جمع و از همه خانواده‌های عزیز ایثارگرانِ ما راضی و خشنود کن. پروردگارا! روزبه‌روز این اتّحاد و یگانگی و وحدت کلمه را در میان ملت ما قویتر کن. پروردگارا! لذّت پیروزی بر دشمنان جهانی را به این ملت بزرگوار بچشان. پروردگارا! روح مقدّس امام را از ما شاد کن و ما را قدردان روح شهادت قرار بده. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) قَوْمٌ اِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمّةٍ وَ اْلخَیْلُ بَیْنَ مُدَعِّسٍ و مُکَرْدَسِ لَبِسُوا القلوبَ عَلی الدُّروع کَانّهم یَتَهافَتُونَ عَلی ذَهابِ الْاَنفُسِ ۲) آل عمران: ۱۷۲  
635
1372/05/05
بیانات در جمع علما و روحانیون «تبریز»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4010
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. سیّما بقیّةالله فی الارضین. قال الله الحکیم فی کتابه: «تلک امّة قد خلت لها ماکسبت و لکم ماکسبتم. (۱)» بحمدالله این توفیق را پیدا کردیم که ساعتی در خدمت شما آقایانِ علما و وعّاظ و فضلا و طلّاب شهر تبریز و بعضی دیگر از شهرهای آذربایجان باشیم. قبلاً هم در سفر گذشته این توفیق دست داد و ساعتی با شما به سخن نشستیم. حرف بین ما و شما، در واقع تمام شدنی نیست. ما همیشه با هم حرف و سخنی داریم که بشود گفت و شنید. بنده امروز، و بخصوص امشب، که به محوطه‌ی «طالبیّه» قدم گذاشتم، خاطرات گذشته در ذهنم بیدار شد. نه آن خاطراتی که خود من شاهد آن بودم؛ بلکه آنچه را که از گذشتگان و پدران و بزرگتران شنیده‌ام. به یاد آوردم سالهای ۱۳۱۵ و ۱۶ قمری، یعنی تقریباً صد سال پیش را که مرحوم جدّ ما از نجف به تبریز آمد. در همین مسجد جامع، یکی از علمای معروف تبریز، از خانواده‌ی «مجتهد» ظاهراً پسر مرحوم «حاج میرزا جواد» نماز جماعت می‌خواندند. به مجرّد ورود «مرحوم حاج سیّد حسین خامنه‌ای» که از نجف آمده بود و طلبه‌ها و فضلای تبریزی در طول اقامت او در نجف، پیش او درس خوانده بودند و او حقّ استادی بر گردن آنها داشت از جمله پدر همین آقازاده‌ای که در این مسجد نماز می‌خواند به اصرار، ایشان را آوردند و در این مسجد جامع امام جماعت شد. شنیده‌اید و در کتابها هم نوشته‌اند که مرحوم «شیخ محمّد خیابانی» قبل از این‌که وارد مبارزات مشروطیت شود، گاهی نایبِ پدرزن خود می‌شد پدر زن او مرحوم حاج سیّد حسین بود که جدّ ماست و در همین شبستان مسجد جامع، به جای ابوالزّوجه‌ی خود نماز می‌خواند و از همین جا، شهرت خودش را بتدریج به دست آورد. چه قضایا و چه حوادثی بود، و چه بزرگانی آن روز در تبریز بودند! مرحوم آقا «میرزا ابوالحسن انگجی»، مرحوم آقا «میرزا حسن مجتهد»، مرحوم آقا «میرزا صادق آقای‌تبریزی»، مرحوم آقا «میرزا محسن آقای تبریزی» که علم اینها، تقوای اینها، قضایای اینها در حوزه‌های درس، عبادتها و بقیه مسائلشان داستانها و ماجراهایی دارد؛ و بعد هم مسائل سیاسی‌شان در این شهر بزرگ. علمای تبریز، یک عدّه در طرف مشروطه و یک عدّه در طرف ضدّ مشروطه بودند. هر دو دسته، از علما و هر دو دسته دارای مریدان و دوستان و علاقه‌مندان؛ و همه عالم و مجتهد و فقیه. شهرِ باعظمتِ تبریز، با آن جمعیت زیاد و آن فضای وسیع که شاید در ایران آن زمان اوّلین شهر بوده و از تهران هم شاید بزرگتر بوده است محل قضایای گوناگون و اختلافات فراوان در قضایای مشروطیت بود. بخش مهمی از این قضایا به سبب اختلافات همین علمای بزرگ و همین شخصیتهای معروف بود. یک طرف امام جمعه و «شیخ سلیم» و «شیخ‌الاسلام» و «ثقةالاسلام» و دیگران؛ یک طرف هم آقامیرزا حسن مجتهد و بقیه‌ی علما. قبل از آنها یک طور، بعد از آنها یک طور. البته به نظر این بنده‌ی حقیر، همه‌ی آنها سعی‌شان مشکور است؛ زیرا فقیه بودند و به وظایف خودشان عمل می‌کردند. احساس وظیفه می‌کردند و دنبال می‌کردند. ملاهای تبریز هم، در این جهت به شدّت مواظب و مقیّد بودند. روزگار بر آن مردم، آن طور گذشت. اگر عالم بود، اگر پیشنماز بود، اگر آقازاده و ملّاک بودند مثل بعضی از آقایانی که ملّاکین بزرگ بودند و عالم هم بودند اگر مردمی بودند و علاقه مندانی از توده‌ی مردم داشتند؛ هر کدام کاری و حرکتی کردند و آن دوران سپری شد. محدوده‌ی کار عالِمِ طراز اوّلِ تبریز، عبارت بود از یک مسجد. همین پدربزرگ ما که ملّای معروفی هم بوده و فاضل بوده است محدوده‌ی کارش عبارت بود از همین مسجد جامع، ظهرها؛ شبها هم «مسجد کوچه‌ی قره‌باغیها». چند نفر بازاری و کسبه در این‌جا؛ چند نفر هم آن‌جا، به این آقا علاقه‌مند بودند. یا مرحوم «آقامیرزا صادق» یک طور دیگر؛ یا مرحوم آقای «انگجی» و دیگران... که زیاد هم بودند. امروز چه؟ این است آنچه که ما باید از آن درس بگیریم! گذشتگان را خدای متعال برای آیندگان عبرت قرار داده است. امروز دامنه‌ی نفوذ و شعاع وجود روحانیت، فراتر از این چیزهاست. کاری به آحاد روحانی نداریم؛ مجموعه‌ی دستگاه روحانیت، امروز داستان دیگری است. امروز به پایمردی و همّت یک مرجع تقلید و عالم بزرگ، در طول چند سال البته با کمک دیگران؛ لکن با محوریّت آن یک نفر یک نظام اسلامی به وجود آمده است. من گاهی این شک در ذهنم به وجود می‌آید که نکند بعضی از ما معمّمین، درست عمق و عظمت این مسأله را متوجّه نشده باشیم! تشکیل یک حکومت براساس اسلام، یعنی حکومت قرآن و احکام اسلامی، حکومت فقه آل محمّد علیهم‌افضل‌صلوات‌الله، چیز بسیار عظیمی است. انسان وقتی در عمق ماجرایی قرار دارد، عظمت آن را احساس و درک نمی‌کند. شما ملاحظه بفرمایید که بعد از سال ۴۱ هجری، یعنی سال صلح امام مجتبی علیه‌الصّلاةوالسّلام تا دوران تشکیل نظام جمهوری اسلامی، یک روز حکومتی بر پایه‌ی قرآن، در حالی که یک شخص عادل هم در رأس آن حکومت باشد، تشکیل نشده بود. این شوخی است!؟ یعنی امام باقر، امام صادق، امام موسی‌بن جعفر و ائمّه‌ی بعد از حادثه‌ی عاشورا، علیهم‌سلام‌الله، بر طبق آنچه که انسان از مجموع حالات آنان به دست می‌آورد، همتشان این بوده است که یک نظام اسلامی به وجود آورند. براساس روایاتی که در این زمینه داریم، بعضی بالمباشره و بعضی بالتسبیب، برای دورانهای نزدیک به زمان خودشان. روایتی از امام صادق علیه‌الصّلاةوالسّلام است که خدای متعال، این امر امر خلافت و ولایت الهی را برای سال ۷۰ معیّن کرده بود. «فلمّا قتل الحسین اشتدَّ غضب الله علی اهل الارض.» این، عبارت حدیث است. بعد خدا در این تأخیر انداخت تا سال ۱۶۰؛ و ما به شما گفتیم و شما آن را افشا کردید و خدای متعال آن را به تأخیر انداخت. سال ۱۶۰، اگر بر همین روالی که عمر مبارک ائمّه علیهم‌السّلام طی شده، طی گردد، می‌شود دوران امام موسی‌بن‌جعفر علیه‌الصّلاةوالسّلام. امام صادق علیه‌السّلام در سال ۱۴۸ رحلت فرمود. این گونه کار می‌کردند. برای این، کار می‌کردند. حرکت برای تشکیل نظامی بود که براساس قرآن به وجود آید. از ائمّه علیهم‌السّلام که بگذرید، امامزاده‌ها، جناب زیدبن‌علی، جناب حسین‌بن‌علی «شهید فخّ»، جناب محمّدبن‌عبدالله «صاحب نفس زکیّه»، ابراهیم‌بن‌عبدالله و دیگران و دیگران، بزرگانی بودند که برای تشکیل یک حکومت عدل حکومت علوی تلاش می‌کردند. بعد از دوران آنها نیز همین‌طور. حالا به مبارزات توأم با خودپرستی و سیاست‌بازی و هوای نفس کار ندارم. خلفای فاطمی، خلفای عبّاسی، سلاطین سلسله‌های مختلف در ایران و عراق و شامات و بقیه جاها، را نمی‌گویم. اینها دنبال دنیای خودشان بودند؛ ولو در دنیای اسلام زندگی می‌کردند. اما نهضتهای صحیحی که به وجود آمد، برای این به وجود می‌آمد که بلکه بتوانند حکومتی تشکیل دهند که بر پایه‌ی قرآن باشد. برپایه‌ی قرآن، یعنی چه؟ یعنی قوانین و مقرّرات و عمل نظام عمومی و جمعی در آن جامعه، براساس حکم دینی باشد. این یک. کسی هم که در رأس حکومت قرار می‌گیرد، با معیارهای دینی برای حکومت منطبق باشد. این دو. این، معنای حکومت اسلامی و قرآنی است. البته مراتب دارد. یک وقت کسی که در رأس حکومت قرار می‌گیرد، شخصیتی در حدّ معصوم یا دون معصوم است. یک وقت هم نوبت به روسیاهانی امثال بنده می‌رسد. به‌هرحال، نظام و ترکیب و قواره‌ی کلّی، همان است. اشخاص، البته کم و زیاد دارند، کوچک و بزرگ دارند. اما برای این تلاش می‌کردند. بنده در حالات بعضی از علمای بزرگ دیده‌ام که آرزو و امیدِ تشکیل حکومت در آنها هم بوده است. ازجمله مرحوم سیدرضی(۲) رضوان‌الله‌تعالی‌علیه است که از بعضی از اشعار منافسات او با خلیفه‌ی عباسی، این معنی به دست می‌آید که با خلیفه عباسیِ زمان، منافسه می‌کرده است. معلوم می‌شود که آن بزرگوار، آرزوی حکومت و خلافت داشته است که البته در جوانی به سال ۴۰۶ از دنیا می‌رود. یعنی تقریباً سی سال قبل از برادر بزرگش «عَلَم‌الهدی(۳)». همچنین «ابن طاووس»، که من در یکی از کتابهای او دیدم (الان بعید العهدم. احتمال می‌دهم «کشف المحجة، لثمرة المهجة» باشد که از کتابهای نفیس ابن‌طاووس است و برای پسرش نوشته است. به گمانم در آن کتاب دیدم. الان درست یادم نیست.) می‌گوید: «من از اخبار اهل بیت فهمیده‌ام که کسی از این بیت و از این خاندان خاندان بنی‌هاشم در این دورانِ غیبتْ به قدرت می‌رسد و تشکیل حکومت می‌دهد. من امیدوار بودم آن‌کس من باشم.» گویا آن بزرگوار، شرایطش را در خود جمع می‌دیده که طبعاً در کسی مثل ابن طاووس هم لابد جمع بوده است. ببینید علمای بزرگی که مشروطیت را امضا کردند (مثل مرحوم «آخوند خراسانی»، مرحوم «آقاشیخ عبدالله مازندرانی»، مرحوم آقا «سید اسماعیل صدر» و دیگران) حرفشان این بود که می‌گفتند «ما یک قدم، به آنچه که به حکومت اسلامی نزدیک است، نزدیکتر می‌شویم.» یعنی برای خاطر یک قدم، یک حکم اسلامی را، یک اصل را، در متمّم قانونِ اساسیِ دوران مشروطه گذاشتند. این چیزی بود که مرحوم «شیخ فضل الله نوری» و دیگران به نظرشان می‌رسید و واقعاً کار بسیار بزرگی کردند. حال شما این آرزوهای هزار ساله و امیدهای انباشته را، با آنچه که در یک برهه‌ی زمانی و در یک فرصت رحمانی و یک نفحه از نفحات ربوبی، به وسیله‌ی یک مردِ الهی به دست آمد، مقایسه کنید. اگر خدای متعال امام را برای زمان ما ذخیره نکرده بود، همه‌ی این شرایط باز هم منتهی به این قضیه نمی‌شد. ما از نزدیک، قضایا را شاهد بودیم. بنده به این معنا شهادت می‌دهم. خیلیها بودند: علما بودند، فضلا بودند، بزرگان بودند. ولی اگر شخص امام و آن استقامت، آن توکّل، آن امید به خدا، آن امید به مردم و خوشبینی به آحاد ملت که در شخص ایشان بود و در احدی غیر از امام ندیدیم نمی‌بود، این معنا حاصل نمی‌شد. بنده عمرم با علما و بزرگان و قشرهای مختلف روحانی گذشته است؛ امّا احدی را ندیده‌ام که این قدر به مردم خوشبین باشد و در مردم مایه‌ها و جوهر رشد سراغ داشته باشد. آن ایمانش به خدا بود و آن ایمانش به مردم یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین(۴)؛ آن توکّلش و آن شجاعت و نترسیدنش از مرگ و آن بی‌علاقگی‌اش به زخارف دنیا. اوّلِ پیروزی انقلاب، وقتی که آقازاده‌ی یکی از علمایِ معروفِ مبارز، چند صباح بازداشت شده بود و آن آقا خیلی متأثّر و ناراحت بود، در قم خدمت امام رفتیم. ایشان گفت: «اگر این احمد را بگیرند و بکشند [حالا اینش یادم نیست] من در باطن قلبم هم متأثّر نمی‌شوم!» امام چنین شخصیتی بود؛ در حالی که به فرزند خود بسیار علاقه داشت. اگر آن توکّل، آن بی‌اعتنایی به دنیا و آن شجاعت و قاطعیت نبود، اگر همه‌ی ما و همه‌ی کسانی که در این راه بودند جمع می‌شدند، این قضیه اتّفاق نمی‌افتاد، و ممکن بود چیز دیگری بشود. یعنی این نمی‌شد که شد. این یک فرصت الهی بود و خدای متعال اسباب را جمع آورد و حتّی کسی مثل امام را برای این کار انتخاب کرد. «و انَّ الله اذا اراد شیئاً هیَّئا اسبابة.» این، خواست خدا بود. من و شما، حالا در مقابل چنین وضعی قرار داریم. این شوخی است!؟ این درست است که تا در یک گوشه، مختصر نابسامانی‌ای به عقیده و سلیقه کسی پیدا شود، ریش بجنباند و بنا کند اعتراض و اشکال کردن!؟ تا یک مشکل در اداره‌ای برایش پیدا شد، یا یک مأمور دولتی، چپ نگاهش کرد، یاوه بسراید که: حالا هم مثل زمان فلان است!؟ این ناشی از نفهمیدن آنچه که واقع شده است نیست!؟ این، ناشی از عدم معرفتِ نعمتِ خدا نیست!؟ یا خدای ناکرده، ناشی از انکار نعمت خداست؟ «یعرفون نعمت‌الله ثم ینکرونها. (۵)» این جفا نیست به این حرکتِ به این عظمت!؟ مگر وقتی حکومت درست شد، صحیح شد، موازین حکومت موازین کاملی شد؛ در سراسر این حکومت همه‌ی کارها درست خواهد بود!؟ از کجا چنین چیزی ثابت شده است!؟ در زمان امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام که مثال عدل و تقواست دیگر شما از امیرالمؤمنین که کسی را عادلتر و با تقواتر سراغ ندارید مگر حُکّامی که بر ولایات مسلّط بودند و خودِ امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام فرستاده بود، همه «ابوذر» و «سلمان» بودند!؟ خیر! چهار نفر مثل ابوذر و سلمان و عمار و فلان داشت. مابقی، آدمهای عوضی بودند. تاریخ را بردارید نگاه کنید! این، تاریخ است. یکی از استانداران امیرالمؤمنین «زیادابن ابیه» بر منطقه‌ی وسیعی حاکم بود. بسیاری از این قبیل، در اطراف و اکناف بلاد اسلامی بودند. امام حسن مجتبی علیه‌الصّلاةوالسّلام، سردار بزرگ جنگش «عبیدالله بن عباس» بود که می‌دانید چه کار کرد. شبانه رفت با «معاویه» که آن طرف بود، مذاکره کرد. پول گرفت، لشکرگاه خودش را ترک کرد و به دشمن پناهنده شد! امروز اگر یک سرباز شما به دشمن پناهنده می‌شود، چگونه درباره‌اش قضاوت می‌کنید؟ شب خوابیدند، صبح بلند شدند دیدند فرمانده‌ی کلّ نیروهای امام حسن علیه‌الصّلاةوالسّلام، از خیمه بیرون نمی‌آید. یک ساعت، دو ساعت... بعد رفتند داخل خیمه، دیدند نیست! دقّت کردند، دیدند آن طرف خیمه، شکافته است. بعد، قضیه روشن شد. در رأس کار چه کسی بود؟ امام حسن مجتبی علیه‌الصّلاةوالسّلام. این چه توقّع بی‌جایی است که اگر یک رئیس، یک مرؤوس، یک قاضی، یا مسؤول بخش خاصی از کشور، از تشکیلات حکومت اسلامی، پایش را کج بگذارد، آن آقایی که با او مواجه می‌شود، فوراً شروع می‌کند به اصل نظام اسلامی، اصل جمهوری اسلامی، اصل حکومت اسلامی اهانت کردن! البته به فضل الهی، مثل همیشه، از اوّل انقلاب تا به حال، اکثر مردم خوبند. اغلب علما و روحانیون، خوبند. اکثر با انصافند. اکثر متوجّه حقایقند. اما در گوشه و کنار، کسانی هم پیدا می‌شوند که این گونه‌اند. این ناشی از چیست؟ ناشی از نشناختن قدر جمهوری اسلامی است. امروز هر کس با جمهوری اسلامی سرسنگین باشد، کافر به نعمت الله است. البته کافر به نعمت الله، به معنای کافر بالله نیست. کافر نعمت است و کفر نعمت در مقابل ذات مقدّس باری‌تعالی، یکی از گناهان بزرگ است. خدا کند که ما دچار چنین گناهی نشویم. این، یک طرف قضیه است. آن طرف قضیه، حالا ما هستیم که جمهوری اسلامی را قبول داریم و به آن علاقه‌مندیم. اما سؤال این است که «آیا می‌دانیم امروز چه وظایفی بر عهده‌ی ما معمّمین است یا نه؟» این مسأله‌ی بسیار مهمّی است. با این شعاع وسیع، با این اهمیتی که امروز این کسوت و این زیّ در دنیا پیدا کرده است، وظیفه‌ی ما چیست؟ همان سه وظیفه‌ی معروفی که برای اهل علم ذکر شده است: اوّل، وظیفه‌ی علمی. عالم شدن، عن علمٍ حرف زدن؛ چون این لباس، لباس علم است. دوم، وظیفه‌ی تقوایی. یعنی حقیقتاً در جاده‌ی تقوا قدم نهادن و بنایِ قطعی و واقعی بر صحّتِ عمل داشتن. سوم، هوشیاری سیاسی. زیرا اشتباه من و شما، اشتباه یک نفر نیست؛ اشتباه جمعی است که به ما نگاه می‌کنند. امروز نیروهای مسلّح، چشمشان به روحانی است. اداراتِ دولتی، چشمشان به روحانی است. کارخانه‌های ما، چشمشان به روحانی است. آحادِ مردم، چشمشان به روحانی است. روحانی، در هر جا که باشد، مردم می‌خواهند از او بیاموزند. و این وظیفه‌ی ما را خیلی سنگین می‌کند. ما باید خدا را شکر کنیم که در یک برهه‌ی حساس، خدا روحانیتِ شیعه را از یک امتحانِ سخت، سربلند بیرون آورد؛ بسیار سربلند! آن امتحان سخت، همین امتحانِ نهضتِ ملتِ ایران بود. خیلیها توی این نهضت رفوزه شدند. خیلیها بودند که مدّعی بودند برای مردم حرف می‌زنند یا قلم می‌زنند یا فکر می‌کنند؛ اما از راهِ مردم کناره گرفتند. در تاریخ ما، در تاریخ انقلاب و در آینده نیز همین‌گونه است. قضاوتِ خوبی درباره‌شان نخواهد شد. روحانیت، به فضل الهی، از روز اوّل با دل و جان واردِ این میدان شد. همین شهرِ تبریزِ شما، شاهد قضایای بسیاری بوده است: چه در اوّل انقلاب؛ چه در قضایای ۱۵ خرداد؛ چه در طول این چندین سال و چه در قضایای قبل از پیروزی انقلاب که از آن چهلم پرشکوه و پرسطوت که تبریزیها برای شهدای قم گرفتند شروع شد در همه‌ی این مراحل، روحانیت، به فضل الهی دارای قدم صدق بود و این چیزِ بسیار باارزشی است. البته، بحمدالله، آن کسانی از مسؤولین کشور که از جمله‌ی روحانیون هستند هم، خوب امتحان دادند. روحانیت، البته وظیفه‌اش قبول مسؤولیتِ اداره‌ی کشور نیست. روحانیت، وظیفه‌ی مشخّصی دارد. اما اگر شغلی از مشاغل و مسؤولیتی بزرگ و کوچک از مسؤولیتها متوجّه به روحانی شد و او خود را اهل دید، وظیفه‌ی اوست که قبول کند. آنهایی که قبول کردند، بحمدالله امتحان خوبی دادند و خوب عمل کردند. دشمن، البته تبلیغات می‌کند. دشمن سعی می‌کند همه‌ی کمبودها و کسریها را به گردن روحانیون بشکند و بگوید «اینها موجب هستند.» بالاخره وقتی کسی کاری به این عظمت را می‌خواهد انجام دهد، این چیزها هم در آن هست. ما که نباید تعجّب کنیم! یادمان بیاید که شخصیتی مثل امیرالمؤمنین، در زمان خودش متّهم شد به این‌که نماز نمی‌خواند! ما چه توقّعی داریم!؟ البته زمان ما، از زمان امیرالمؤمنین خیلی بهتر است. ایمان مردمِ ما، از ایمانِ سربازان امیرالمؤمنین به مراتب بالاتر است. مردم ما، امیرالمؤمنین را ندیدند و صدای او را نشنیدند؛ اما به ندای او پاسخ دادند. آنها علی را از نزدیک می‌دیدند، درعین‌حال آن‌طور او را آزار می‌کردند. امیدوارم که خداوند متعال به ما توفیق دهد. من آنچه که می‌خواهم در پایان سخن عرض کنم، راجع به حوزه‌ی علمیه‌ی تبریز، و آن طور که جناب آقای «ملکوتی» ذکر کردند، تعداد مدارس و طلّاب و فضلا در سرتاسر آذربایجان و آن دو استان دیگر است. آنچه که مهم است، این است که هر کدام از آقایان معمّمین حفظهم‌الله و اعلی‌الله‌ذکرهم، هر جا که هستند، آن کار را در آن‌جا خوب و درست انجام دهند. کسی که طلبه است، دُرست درس بخواند، سعی کند باسواد و ملّا شود. کسی که مدرّس است، سعی کند با دل و جان تدریس کند. کسی که شغلی از مشاغل روحانی دارد، سعی کند بی‌غرضی و بی‌نظری و بی‌اعتنایی خود به زخارف دنیا را عملاً نشان دهد. همه سعی کنند وحدت کلمه را حفظ کنند. اختلاف و دودستگی و در پوستین یکدیگر افتادن و این چیزها، مناسب شأن اهل علم نیست و مسؤولیتها را سنگین می‌کند. زیرا در روحیه‌ی مردم، اثر می‌گذارد. البته، متأسفانه، در گذشته هم، من در تبریز از این چیزها دیده بودم. امروز، بحمدالله به هیچ‌وجه آن طور نیست. من در سالهای پیش دیده بودم در تبریز، بعضی از آقایان علمای محترم و خوب و بزرگ از دو، سه جهت با یکدیگر برخوردهای خشن داشتند. امروز، بحمدالله آن طور نیست. امروز خیلی خوب است؛ ولی باید سعی و تلاش کرد. باید شأن و اهمیت موضعِ روحانیت را هر لحظه مدّنظر قرار داد. ما بنای تطویل صحبت نداشتیم؛ اما سخن، قدری به درازا کشید. امیدواریم که خداوند، وجود شریف آقایان را موفّق و مؤیّد بدارد و همه‌ی ما را توفیق دهد که بتوانیم به وظایفمان دقیقاً عمل کنیم. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) بقره: آیه‌ی ۱۳۴ ۲) سیّدِ رضی» گردآورنده‌ی نهج‌البلاغه و مؤلّف «خصائص الائمّه» ۳) سیّدِ مرتضی» برادر «سیّدِ رضی» (۴۳۶ ه ق ۳۵۵ ه ق) ۴) توبه: ۶۱ ۵) نحل: ۸۳  
636
1372/04/29
بیانات در دیدار ورزشکاران جانباز
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=4009
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم اوّلاً از زیارت شما برادران عزیز، خیلی خوشحالم و به وجودتان افتخار می‌کنم. اگرچه همه‌ی کسانی که در میدانهای ورزشی، افتخاری را به‌وجود می‌آورند، برای ملت و مسؤولین کشور، عزیزند، لکن شما چند برابر ارزش ایجاد می‌کنید و چند برابر عزیزید. این‌که در قلب دنیای گمراه غرب و مردم سرگشته‌ی آن کشورها، یک عدّه جوان مؤمن، در میدان نبرد ورزشی، ایمان و تقوا و صلاح خودشان را عملاً نشان می‌دهند، برای اسلام و جمهوری اسلامی، یک عزّت بی‌بدیل است. حقیقتاً هیچ چیز را با این نمی‌شود مقایسه کرد. یک وقت، امام در یکی از پیامهایشان فرمودند «فتح الفتوح انقلاب اسلامی، عبارت است از تربیت جوانانی که این‌طور در راه خدا، مخلصانه به آب و آتش می‌زنند.» حقیقتاً هم انسان سازی، تربیت انسانهای صالح، ایجاد آدمهای اسوه که انسان بتواند به آنها افتخار کند از هر فتحی بالاتر و از هر بُردی با ارزشتر است. حال شما به دلایل متعدّد، جزو آن جوانان هستید. من نمی‌خواهم در ستایش شما عزیزان، در این‌جا صحبت کنم. می‌خواهم ارزش کارتان را اجمالاً بیان کنم: کسانی که به میدانهای جنگ رفتند و سلامتی و بخشی از بدن خودشان را در راه خدا و برای کسب رضای او دادند و بعد از آن، با قوّت اراده توانستند آن کمبود جسمانی را به بهترین وجه ترمیم و جبران کنند، حادثه‌ی عظیمی را آفریدند. قهرمانان کسانی هستند که با اراده‌شان کار می‌کنند. یک قهرمان، فقط آن کسی نیست که از جسمِ نیرومند برخوردار است؛ بلکه بیش از جسم، روح و اراده‌ی قوی اوست که در قهرمان شدن تأثیر دارد. اگر کسی اراده‌ی قوی نداشته باشد، اصلاً این قدرت جسمانی را پیدا نمی‌کند. ورزشها و تمرینهای سخت، با بودن اراده است که برای انسان حاصل می‌شود. حال بعد از آن‌که انسان قوّت و قدرت جسمانی پیدا کرد که البته این را هم از راه اراده‌ی قوی به‌دست آورده می‌خواهد این را در یک میدان به نمایش بگذارد و در یک رقابت پیروز شود. این‌جا هم نقش مهم و درجه‌ی یک، متعلّق به اراده است. شما بحمدالله با این اراده‌ی قوی خودتان و با این پیروزیهای میدان نبرد ورزشی که در حقیقت یک نوع هماوردی معنوی و فکری است جمهوری اسلامی را به عزّت رساندید. بنده شخصاً از شما متشکّرم و ملت ایران از شما متشکّر است. ان‌شاءالله کار ورزش و تمرین و قهرمان شدن در میدانهای نبرد را ادامه دهید. من در سابق، در باب ورزش، مطالبی گفته‌ام و نمی‌دانم ورزشکاران و جوانان ما شنیده‌اند و یادشان هست یانه؟ اعتقاد من این است که ورزش، در اصل، یک حرفه نیست. ورزش شأنی از شؤون زندگی است؛ مثل غذا خوردن. هرکس غذا می‌خورد، ورزش هم باید بکند. اصلاً خدای متعال این جسم را طوری آفریده که اگر شما ورزش نکردید، مثل این است که نخوابیده‌اید؛ مثل این است که غذا نخورده‌اید. یعنی خلاف مقتضای جسم عمل کرده‌اید. اگر خدای متعال می‌خواست این بدن تحرّک نداشته باشد، آن را عضلانی نمی‌آفرید؛ آن را با این مفاصل نمی‌آفرید. این مفاصل برای این است که باید تحرّک ایجاد کند. انسانی که راه نرود، خم و راست نشود، تکان نخورد، در میدانهای سخت، بدن خودش را به کار نیندازد، جسم را معطّل گذاشته است. بنابراین، ورزش یکی از شؤون زندگی است. این، دیدِ عمومیِ بنده نسبت به ورزش است. یعنی نگاه اصلی و عمومی من به ورزش این است که همه باید ورزش کنند؛ بزرگ و کوچک، زن و مرد، پیر و جوان. امام بزرگوار ما وقتی که از دنیا رفتند، نزدیک نود سال سنّشان بود. بیماری قلبی هم داشتند. شما همه‌تان می‌دانید که ایشان تا قبل از همین ناخوشی‌شان که در بیمارستان خوابیدند، ورزش می‌کردند. البته ورزش امام، پیاده‌روی بود. پیرمردی در آن حد که نمی‌رود هالتر بزند. پیاده‌روی می‌کند. انسانی که بدن را درست می‌شناسد و طبیعت جسم و ورزش را می‌شناسد وبا اراده هم هست، مثل آن بزرگوار است که هر روز در سه نوبت، یک ساعت و نیم، راه می‌رفتند. یعنی سه تا نیم ساعت. البته این اواخر شاید یک سال آخر سه تا نیم ساعت، بتدریج تبدیل شده بود به سه تا یک ربع یا سه تا ده دقیقه. ایشان بیشتر از این قدرت نداشتند؛ اما ورزش می‌کردند. لذا، دید اصلی و کلی این است که همه باید ورزش کنند و هیچ‌کس نباید باشد که به خودش اجازه دهد ورزش نکند. مثل این است که کسی به خودش اجازه دهد غذا نخورد، یا ویتامین به بدنش نرساند، یا نخوابد. این، در آن حدّ است. ورزش، مال همه است. اما جسم جوان است که قابل ترقّی کردن و رشد کردن و قویتر شدن است؛ چرا که بعد ازاین، می‌خواهد سالیان درازی زندگی کند. اگر بخواهیم جوانان ورزش کنند، در جامعه‌ی ورزشی، به قهرمان احتیاج داریم. این‌جاست که ورزشِ حرفه‌ای وسط می‌آید. لذا، من به‌خلاف بعضی که از اوّل انقلاب گفتند «انقلاب با قهرمان ورزشی مخالف است» گفتم: «نه. بنده با قهرمان ورزش موافقم؛ و معتقدم که دنیای ورزش باید قهرمان داشته باشد.» ما اگر بخواهیم حرکتی عمومی بشود، باید یک قلّه برایش داشته باشیم؛ یک الگوی درجه‌ی بالا برایش داشته باشیم. اگر نداشته باشیم، در سطح پایین و در دامنه وسعت پیدا نمی‌کند. شما، آن قهرمانان هستید. ان‌شاءالله زنده باشید و ان‌شاءالله کارِ ورزش را دنبال کنید. ان‌شاءالله نشان دهید که کمبود جسمانی و نداشتن دست، نداشتن پا، نداشتن چشم و بقیه‌ی کمبودهایی که غالباً جانبازان ما یا معلولین غیرجانباز از آن رنج می‌برند، مانع از تحرّک ورزشی و به‌کار انداختن اراده نیست. این را باید شما که بحمدالله همه‌تان جانباز و مجاهد فی‌سبیل‌الله هستید روشن کنید. حال شما مدالهایتان را هم در راه خدا ایثار می‌کنید. من البته به آقای «راشد» عرض کردم که شما از بوسنیاییها قهرمانترید. شما اسوه‌ی آنهایید. جوانان ما، از همه‌ی این جوانانی که در دنیا مبارزه می‌کنند، جلوترند. بنده مبارزات دنیا را می‌شناسم. بعضی را از نزدیک دیده‌ام و می‌دانم در دنیا چه‌کار انجام می‌گیرد. بچه‌های خوب ما از همه‌ی آنها بالاتر و از همه‌ی آنها جلوترند؛ از همه‌ی آنها پردل‌تر و شجاعترند. من در دنیا و در جامعه‌ی انسانهای مبارز البته آنها که بخور و بخواب و تن‌پرور و نوکر صفت هستند که هیچ که برای خود و انسانیتشان ارزش قائلند، هیچ کس را مثل جوانان برجسته و مثل انسانهای ناب خودمان، نمی‌شناسم. الحمدلله، شما در این میدانها، هم امتحان اراده دادید و هم امتحان دین و تقوا. من وقتی از جناب آقای راشد شنیدم که شما در آن‌جا تقوایتان، عبادتتان، تضرّعتان و دعایتان را رها نکرده‌اید، خیلی خوشحال شدم. بدانید که اصل هم، همینهاست. اصل، آن رابطه‌ی انسان با خداست. همه‌ی امور زندگی، فرع آن است. همه‌ی پیشرفتها، دنباله‌ی آن است. اصل این است که انسان بین خودش و خدا را درست کند. همه‌ی کمالها، مقدّمه‌ی این کمال است و این، بالاترین کمالهاست. این را هیچ‌جا نباید فراموش کرد. قهرمانترین و پهلوانترین انسانها هم، به این احتیاج دارند. الحمدلله، شما در این میدان هم جلو بودید. ان‌شاءالله موفّق و مؤیّد باشید. از مسؤولین ورزشی هم تشکّر می‌کنیم. معلوم می‌شود برای شما امکاناتی فراهم کرده‌اند که توانسته‌اید الحمدلله این طور بدرخشید و پیش بروید. امیدواریم روزبه‌روز وضع ورزش کشور ما، بخصوص ورزش جانبازان عزیزمان، بهتر شود. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
637
1372/04/26
بیانات در دانشگاه علوم انتظامی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2675
null
638
1372/04/23
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2674
null
639
1372/04/21
بیانات در دیدار اعضاى «کنگره‌ى اخلاق پزشکى»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9438
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم خیلی خوش آمدید؛ آقایان. خیلی متشکّرم از این‌که همّت کردید و این کار شایسته را که حقیقتاً تعقیب آن در جمهوری اسلامی لازم بود، متقبّل شدید. ان‌شاءالله به‌خوبی هم آن را انجام خواهید داد. وقتی شنیدم چنین مجموعه و نشستی بناست باشد؛ چیزی که در درجه‌ی اوّل برای بنده باعث خرسندی شد، این بود که بالاخره در عالم پزشکی که یک ساحه و عرصه‌ی عظیم است و با بخش مهمی از زندگی افراد جامعه ارتباط نزدیک و ضروری پیدا می‌کند، بناست به قضیه‌ی اخلاق برسیم. این، آن چیزی است که در درجه‌ی اوّل، بنده را خوشحال می‌کند؛ یعنی نفسِ پرداختن به «اخلاق». از اوّلی که علم از دین جدا گردید یعنی در رشد جدید علم در این دو قرن اخیر این‌گونه وانمود شد که دنیای علم از دنیای دین و اخلاق و معنویّت، جداست! علم و دین را در دو منطقه و صحنه‌ی جداگانه وارد کردند. این طور تلقّی شد که ممکن است یک فرد عالم، متدیّن هم باشد؛ اما دینِ او ربطی به علمش ندارد! علمش برای کار و برای حلّ یک مشکل است؛ دین او برای حلّ مشکل دیگری است و اینها با هم ارتباطی ندارد! بدیهی است که وقتی این طور برداشت و تلقّی‌ای از علم و دین و نسبت و رابطه‌ی این دو با هم وجود داشته باشد، بتدریج دین در منطقه‌ی علم، حضور ضعیفی خواهد داشت و در نهایت، مفقود خواهد شد. کمااین‌که دیدیم در بسیاری از جاهای دنیا، مفقود شد. در حالی‌که این تلقّی از رابطه‌ی علم و دین، اصلاً غلط است. دین، یک زمینه است؛ یک فضاست. اخلاق دینی یک محیط تنفّس است که اگر این محیط تنفّس وجود داشته باشد، هر موجود و پدیده‌ای، برحسب گنجایش، ظرفیتِ وجودی و اقتضای خودش، معنایِ درستِ خودش را خواهد داد. اگر این محیطِ تنفّس وجود نداشته باشد، نه علم، نه سیاست، نه کسب و کار، نه هیچ چیزی از پدیده‌های جمعی زندگی بشر، معنای خودش را نخواهد داد. این طور نیست که علم، قسیمِ دین باشد؛ دو چیز باشند در کنار یکدیگر که یا این باشد یا آن باشد. بلکه اصلاً نسبتِ اینها با وجود انسان، نسبتهای متفاوتی است. دین عبارت است از فضای مطلوب زندگی بشری که اگر بشر بخواهد زندگی مطلوب داشته باشد، باید در این فضا قرار گیرد. ساختن این فضا، طبعاً قوانین و مقرّراتی دارد که باید با رعایت آنها، آن فضابه وجود آید و ساخته شود. وقتی این فضا ساخته شد، در درون این فضا، عالِم به هر علم خاصی، سیاستمداری، پیشه‌وری، جاهلی، هرکسی، طوری زندگی خواهد کرد. لذاست که اینها کاملاً می‌توانند برهم منطبق شوند. یعنی یک متدیّنِ کامل و یک دانشمند کامل که دین او مؤثّر در علم او باشد و علم او متأثّر از دین او باشد، پدید آید. این، آن شکل درست است. و امروز شما ترتیبِ مقدّمات فراهم می‌کنید. لذاست که این، قدم مبارکی است و بنده بسیار خرسندم که در جمهوری اسلامی، در این‌باره فکر می‌شود. بلاشک در جاهای دیگری از دنیا هم فکر شده است. همین که گفته شد قرار است یک نمایشگاه برگزار گردد تا کتابهایی که در باب اخلاق پزشکی نوشته شده است، ارائه شود، خود حاکی از این معناست. نه این‌که آنچه در باب اخلاق نوشته شده، لزوماً اخلاق دینی است. لکن احتمالاً در این زمینه، چیزهایی وجود خواهد داشت و متفکّرینی هستند که توجّه به این کرده‌اند که دین و اخلاق دینی، روح دانش و از جمله روح دانش پزشکی است. بنابراین، قدم خوبی است. این را باید جدّی گرفت. می‌بینم که الحمدلله آقای دکتر «ملک‌زاده»، همه‌ی عناصر خوب و به‌دردبخور را هم تقریباً تا آن‌جا که من می‌شناسم جمع کرده‌اند و همه از آدمهای خوشفکر و با علاقه و مؤمن و خوب در این زمینه‌اند. همچنین، استفاده از آقایان علما، کار بسیار درست و بجایی است. می‌بینم که جناب آقای «عبدخدایی» هم این‌جا هستند. لازم است که آقایان علما، در متن کار علمی این قضیه باشند تا بتوانند به‌درستی، دیدگاههای دین و دیدگاههای اسلامی را روشن کنند. ما این را باید قبول کنیم که در بخشی از مسائل، دیدگاههای اسلامی، برای یک متنفّذ اسلامی هم روشن نیست. چرا؟ زیرا آنها هم در طول زمان، چوبِ جدایی دین از زندگی را خورده‌اند. بسیاری از مسائل در باب امور دینی، جدا از این‌که دین ناظر به متن زندگی است مطرح شده است. از این‌رو هنگامی که راجع به مسائل فقهی یا مسائل اخلاقی دین مطالعه و تحقیق می‌کردیم، از خیلی مسائل زندگی بی‌خبر بودیم. حال که اینها به هم نزدیک شده، فرصت مغتنم و بی‌سابقه و بی‌نظیری به وجود آمده که متفقّهین و فنّانین دین، در زمینه‌ی مسائل دینی، آن دیدگاه درست را پیدا کنند. بنابراین برای حوزه‌ی علمیه هم این یک فرصت مغتنم است. نکته‌ی دیگراین است که ان‌شاءالله این اجتماع و این سمینار شما، سمیناری است که در آن، مسائل بررسی می‌شود. اما اکنون باید برویم سراغ تحقّق دادن اینها در جامعه‌ی پزشکی ایران. یعنی امروز آن روزگاری نیست که ما چیزی را در مقام نظر بدانیم و در عمل از آن بیگانه باشیم. دیگر چنین چیزی معنی ندارد. اگر ما به چیزی رسیدیم و آن را فهمیدیم، باید بلافاصله سراغ عمل برویم. البته عمل در زمینه اخلاقیّات، با توصیه نیست. درست است که انبیا، مبشّرین و منذرینند؛ یعنی مهمترین کار انبیا این است که بشارت دهند و انذار کنند؛ اما بشارت و انذار، فقط به زبان نیست. بشارت و انذار با مجموعه‌ی دین است. با مجموعه‌ی تلاش پیغمبر است که در آن، هم نصیحت هست، هم انشای مقرّرات هست، هم اجرای مقرّرات هست و برای اجرای مقرّرات، پشتوانه و قدرت و ضرب قانون هست. ما امروز در این وضع هستیم و باید بدانیم که در داخل کشور، یک زمینه‌ی سوءاخلاقی، از مدّتها پیش باقی است و این رسوبی نیست که به این آسانی بشود برطرفش کرد. همه‌مان هم تحت تأثیریم. ما هم تحت تأثیر همان رسوب اخلاقی دیرین هستیم. یعنی هر کس در آن فضا زندگی کرده و نفس کشیده و در خانواده‌هایی که متنفّس در آن فضا بودند بار آمده است، بلاشک از آثار سوء دوران حکومت استبداد جاهلانه‌ی سلطنتیِ طولانی بخصوص در این پنجاه، شصت سال اخیر که با ترفندهای استعماری نیز همیشه همراه بوده متأثّر است. پزشکی هم متأثّر است؛ بقیه‌ی شکلها و گونه‌های زندگی هم متأثّر است. نه این‌که بخواهیم فقط پزشکان را بگوییم. نخیر! حقوقدان ما هم متأثّر است؛ روحانی ما هم متأثّر است. من به خودم که نگاه می‌کنم با این‌که انسان خودش را دوست می‌دارد و عیوب خود را نمی‌بیند آثار تأثّر از اخلاق بلندمدّت طاغوتی را در درون خودم مشاهده می‌کنم. در رفتارهای خصوصی، عمومی، شخصی و نوعی، می‌بینم که از آنها متأثّرم. بنابراین، همه این‌طور هستیم؛ مگر جوانان نورس امروز که پرداخته و ساخته‌ی دست انقلاب باشند. بخصوص آنهایی که در کوره‌های انقلاب بوده‌اند، نسبتاً سالم باقی مانده‌اند. والّا بقیه‌ی ما غالباً گرفتار هستیم. حال می‌خواهیم در این فضای تحجّریافته‌ی شکل گرفته به آن صورت، اخلاقِ پزشکیِ اسلامی و الهی را اجرا کنیم. این کارِ بسیار دشواری است. در وزارتخانه باید برای این برنامه‌ریزی کرد. در مجلس باید برنامه‌ریزی کرد. در نظام پزشکی باید برنامه‌ریزی کرد. در برخورد معلّمان و اساتیدی که در محیطهای آموزشی، پزشک تربیت می‌کنند، باید این مورد توجّه قرار گیرد و پیاده شود. در اجتماعات و باشگاههایی که عناصر را جمع می‌کنند که این، جزو جاهای مهمّ است «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»، چیز بسیار مهمّی است. در آن‌جا که چشممان به چشم همدیگر می‌افتد، باید یکدیگر را به چیزهای خوب توصیه کنیم، و این در این‌جا باید دنبال شود. یعنی اگر ان‌شاءالله این مجموعه‌ی شما و این نشست و اجلاس شما به نتیجه‌ی مشخّصی رسید، دستگاههای اداری و آموزشی و انتظامی و انسانی و اخلاقی شما، باید یکسره به‌کار بیفتد تا آن اخلاق پزشکی آنچه که شما آن را به عنوان اخلاق پزشکی قبول کرده‌اید تحقّق پیدا کند. زمینه‌هایی که در محتوای این اجلاس ذکر کردند، البته زمینه‌های مهمّی است. البته بنده از دور به قضیه نگاه می‌کنم و مثل شما، نزدیک و مباشر نیستم تا بتوانم همه‌ی صحنه را ببینم. من از دور، به نظرم می‌رسد که یک پزشک باید در دو ناحیه، به مسأله‌ی اخلاق، خیلی اهمیت بدهد: یکی در ناحیه‌ی گرفتن و دیگری در ناحیه‌ی باز پس دادن. آن‌جا که می‌آموزد، یک اخلاق اسلامی داریم. یعنی یک زمینه و صحنه‌ی اخلاق اسلامی در آموزش: چگونگی آموزش، محتوای آموزش، از که آموختن، برای چه آموختن؛ اینها همه در مرحله‌ی آموزش است. «رحم الله أمرء عمل عملاً فاتقنه(۱)» در آموزش هم هست. یعنی خوب یادگرفتن و همیشه بهترینها را به دست آوردن و داشتن، یک مرحله از اعمال اخلاق است. مرحله‌ی بعد، مرحله باز پس دادنِ آموخته‌هاست. یعنی آن‌جا که شما با مریض یا با شاگرد در دانشگاه مواجه می‌شوید. این هم مرحله‌ی دیگری است؛ این‌جا هم جای اعمال اخلاق است. وصیتنامه‌ی «بقراط(۲)» را، سابق در مطبها دیده بودم؛ و نمی‌دانم حالا هم آویزان است یا نه؟ خیلی خوشم می‌آمد. هر جا هم می‌رفتم، نگاه می‌کردم و هر طور بود، می‌خواندم. آن را هم ظاهراً برای مراجعین زده بودند؛ برای خودشان نزده بودند! چون در اتاق انتظار بود و در اتاق خودشان نبود. نکات بسیار جالب و برجسته‌ای در آن هست. اما غالباً در رابطه با بیمار است. در رابطه با برخورد با مرض است که این، یکی از آن دو بخشِ این زمینه‌ی اخلاقی است. امیدواریم خداوند به شما توفیق دهد، تا بتوانید این کار برجسته و شایسته را تمام کنید و پیش ببرید. ما هم ان‌شاءالله عمرمان باقی باشد تا آثار این کارهای شما را در آینده‌ی نزدیک ببینیم. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) بحارالانوار: ج ۲۲ ص ۱۵۷ ۲) بقراط» پزشک شهیر یونانی و پدر علم طب (۴۶۰ ق م ۳۷۷ ق م)  
640
1372/04/13
بیانات در دیدار مسئولان سازمان بهزیستى کشور
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9432
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم کارى که شما مشغول آن هستید، بلاشک یک حسنه است. کار بسیار با ارزشى است؛ چه از جنبه‌ى انسانى و چه از جنبه‌ى دینى. چون معلولین، جزو اضعف مردمند. ما که روى مستضعفان و محرومین این همه تکیه داریم، دیگر از این معلولین، ضعیفتر و بی‌دست‌وپاتر واقعاً نمی‌شود پیدا کرد و لازم است به اینها با رعایت بیشترى رسیدگى کنیم. صائب می‌گوید: مرد بی‌برگ و نوا را سبک از جاى مگیر کوزه بی‌دسته چو بینى، به دو دستت بردار. اینها را با دو دست و با رعایتِ بیشترى باید مراقبت کرد. البته آن طور که من شنیده‌ام، امکاناتمان متأسفانه خیلى کم است. این معلولین ذهنى که در خانه‌ها و در همه‌جا هستند؛ در کشورهایى که امکانات و پول دارند و راههاى کار را بلدند، بسیاری‌شان به افراد کارآمدى تبدیل می‌شوند که می‌توانند کار انجام دهند. معلولى که دست و پا ندارد و کارى انجام می‌دهد، چندان مشکل نیست. به نظر من، جسم بشر، چیز عجیب و غریبى است. ما تا کنون خیال می‌کردیم روح بشر، بی‌پایان و بی‌نهایت است؛ اما بنده کم‌کم به این نتیجه رسیده‌ام که همین جسم محدودى هم که یک متر و هشتاد و چند سانت است، واقعاً یک چیز نامحدود و فوق‌العاده است. منتها ما از این دریاى قوّت و قدرت و توان و قابلیّتِ کشش و انعطاف، به یک مقدارِ زندگىِ روزمرّه، دل‌خوش کرده‌ایم. فرض بفرمایید اگر بگویند با این دستتان یک ضربه وارد کنید؛ اگر لازم باشد یا بخواهیم کسى را بزنیم؛ بخواهیم چیزى را بشکنیم، این دست را بلند می‌کنیم و محکم می‌آوریم پایین. علمِ ما از این قوّت بازو و قدرتى که در جسم ما و در این مشت است، همین اندازه است. حال شما ببینید در این ورزشهاى رزمى که ژاپنیها درست کرده‌اند، با همین دست، چندین برابر آن کارى که شما با این مشتِ زورمند می‌کنید، کار انجام می‌دهند! پیداست که این بی‌منتهاست و ما این را کشف نکرده‌ایم. ورزشهاى رزمى واقعاً عجیب است و خیلى از رشته‌هایش هنرهاى بزرگى است. شما ببینید اینها با جسم چه می‌کنند! چقدر حرکت، چقدر نیرو و چقدر انعطاف و کشش با این جسمِ محدود انجام می‌دهند! حال که این‌طور است، پس کسى که مثلاً دست ندارد، پا ندارد؛ فقط دندان دارد، وسیله‌اى براى گرفتن دارد، این هیچ اشکالى ندارد که بتواند ساعت تعمیر کند، یا نقّاشى کند. این، یک امر خیلى معمولى است. منتها ما چون خیلى خودمان را در باب جسم محدود کرده‌ایم، این را نمی‌دانیم. باید همین‌طور تشویق کنیم تا ان‌شاءالله اینهایى که ناتوانیهاى جسمى دارند، بتوانند هرچه بیشتر، از آن نیرویى که در وجودشان است، استفاده کنند. لکن اینها هم کافى نیست. براى معلولین ذهنى و عقب‌افتاده‌هایى هم که در خانه‌ها هستند، باید فکرى کرد. در تلویزیون، عصرهاى روزى از روزهاى هفته، روى این قضیه کار می‌کنند. خیلى خوب است. من البته فرصت نکردم درست تماشا کنم. چند دقیقه‌اى، چند برنامه را نگاه کردم. و کار بسیار مفیدى به نظرم آمد که اینها را با مردم در میان بگذارند، تا بدانند که با این بچه‌ها چه‌کار باید کرد. روى این قضیه، هرچه شما بتوانید کار کنید، خیلى خوب است. این کارهایى هم که گفتید، همه‌اش خوب است. از نیروهاى مردم، کمکهاى مردم، پول مردم، پول اوقاف، پول مجهول‌المالک، هرچه که گیرتان آمد، عیبى ندارد؛ استفاده کنید. منتها صرف کارى براى پیش بردن علمىِ این قضیه کنید. این قضیه، علم دارد. ما این علم را باید یاد بگیریم و تا یاد نگرفته‌ایم، کارمان مثل کار آدم کور است که دور خودش می‌گردد. باید سعى کنیم از لحاظ علمى، آنچه را که امروز در دنیا درباره‌ى این قضیه کشف شده، به‌دست آوریم و بلکه بیش از آنها جلو برویم و ان‌شاءالله، با استعدادهاى خوبى که در ایرانیان است، بتوانیم این قضیه را پیش ببریم. ان‌شاءالله موفّق باشید. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
641
1372/03/31
بیانات در دیدار اعضاى «ستاد احیاى امر به معروف و نهى از منکر»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=5636
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم اوّلاً همان‌طور که فرمودید (۱)، واقعاً زمره‌ی خوبی جمع شده‌اند و بنده در صحبتی با یکی از آقایان گفتم: «من بهتر از این عدّه‌ای که برای این کار در این محیط آخوندی جمع شده‌اند، سراغ ندارم.» حالا به این‌گونه هم نگوییم که خیلی نافی غیر نباشد؛ اما الحمدلله، بهترینها آن‌جا جمعند. من چند نکته را عرض می‌کنم. یکی این‌که شما طبق همین حُسن ظنّی که هست عمل کنید. یعنی واقعاً بهترین را عمل کنید. مبادا اشتباه کنید. این نکته‌ی مهمّی است. کار، کارِ ظریفی است. این هم که آقای جنّتی می‌فرمایند هر یک ماه با بنده جلسه داشته باشید، این نه ممکن است و نه اگر ممکن هم بود، این کار را می‌کردم. من که نمی‌خواهم این کار را بکنم؛ شما می‌خواهید بکنید! این‌که حتماً راجع به کاری که یک عدّه از برجستگان ما جمع شده‌اند و می‌خواهند آن را انجام دهند، بنده هم بنشینم و بگویم «این کار را بکنید، این کار را نکنید» که نمی‌شود! خودتان باید بنشینید و کار را درست کنید. یک وقت مسأله‌ی مهمِ اساسی‌ای هست؛ این همه دستگاههای مملکتی هم هستند و از ما چیزی سؤال می‌کنند، شما هم چیزی سؤال کنید. شما دسترسی‌تان به ما، بیشتر از دیگران است. نخواهید که رئیس این قضیه من باشم. چون اگر من ماهی یک بار با شما ملاقات کنم، من مسؤول این قضیه می‌شوم. من با مجموعه‌های زیر فرمان خودم هم، ماهی یک بار ملاقات نمی‌کنم! شما خودتان باید این کار را بکنید. این نکته‌ی اوّل. سعی کنید این کار را به بهترین وجه و هوشمندانه‌ترین شکل انجام دهید. یعنی واقعاً هوشمندیها و تجربه‌هایتان را به‌کار بگیرید. کار را اساسی تلقّی کنید. صِرفِ وفاداری و اخلاصی که فرمودند و واقعاً هم در شما هست کافی نیست. علاوه بر این، باید هوشمندی و تدبیر و عقل را که بحمدالله در شما هست در این کار رعایت کنید. نکته‌ی دوم این‌که، شما نباید «ستاد امر به معروف و نهی از منکر» باشید. باید «ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر» باشید. «ستاد امر به معروف»، یعنی این‌که امر به معروف در مملکت، یک جا، کار ستادی رویش می‌شود! مگر می‌شود شما چنین کاری بکنید؟! امر به معروف، مالِ همه‌ی مردم است. مگر می‌شود یک ستاد ده نفره بنشینند و سازماندهیِ ستادیِ امر به معروف در سطح کشور را بکنند؟! این‌که اصلاً امکان ندارد. شما باید یک کار دیگر را به عهده بگیرید. نخواهید مباشرتاً، امر به معروف و نهی از منکر کنید. شما باید امر به معروف را در جامعه، احیا کنید. این، آن چیزی است که من خواسته‌ام. بارها و مکرّراً گفته‌ام و متأسفانه، این حرف به گوش افراد هم نمی‌رود. من می‌گویم: «مردم باید این روحیه را پیدا کنند. مردم، همان‌طور که نماز را واجب می‌دانند، باید امر به معروف را هم واجب بدانند.» باید این به مردم حالی شود که «لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنکر او لیسلطنّ الله علیکم شرارکم.» همان‌طور که در جنگ متوجّه شدند که جنگ برایشان لازم است. شما، این کار را باید بکنید. اساس کار شما، احیای امر به معروف و نهی از منکر است؛ نه مباشرتاً سازماندهی امر به معروف و نهی از منکر. نکته‌ی سوم این است که در شرع مقدّس اسلام، امر به معروف همان‌طور که می‌دانید سه مرحله دارد. یک مرحله، مرحله‌ی قلبی است. این را بد نیست این‌جا بگوییم که، بعضی می‌گویند «امر قلبی که امر و نهی نیست.» این، اشکالِ رایج و واضحی است و به نظر ما، اشکال ناواردی است. وقتی که شما گناه را می‌بینید، در مرحله‌ی امر قلبی و نهی قلبی، از شما می‌خواهند که در قلبتان دائماً حدیث نفس کنید که «لاتفعل! لاتفعل!» منتها شرایط اجازه نمی‌دهد که این «لاتفعل» از قلب شما به زبانتان برسد. این را می‌خواهند. یعنی می‌خواهند همان حالت علوّ و استعلایی که در آمر و ناهی وجود دارد، در قلب انسان هم باشد. وقتی که شما می‌بینید کسی معروفی را انجام نمی‌دهد، باید به او بگویید «اِفعَل! اِفعَل! اِفعَل!» در قلب هم، باید دائم این باشد و بجوشد. منتها وقتی این در انسان می‌جوشد؛ امّا شرایط نیست و نمی‌تواند بگوید، نمی‌گوید. اما این جوشش و تحوّل درونی و این امر و نهیِ درونی، باید باشد. بنابر این، صدقِ امر و نهی بر همان امر و نهی قلبی هم، صدق واقعی و حقیقی است؛ صدق مجازی نیست. منتها، امری است که به تحقّق خارجی نمی‌پیوندد. چون امر زبانی هم، اوّل از قلب شروع می‌شود. وقتی شما می‌گویید «اِفعَل»، اوّل قلبتان می‌گوید. منتها زبان، آلتِ بیانِ اراده است. آن اراده، منهای زبان، در قلب وجود دارد. این مرحله‌ی اوّل که از محل کلام خارج است و شما باید کاری کنید که همه‌ی مردم، لااقل این امر و نهیِ قلبی را داشته باشند. بعد می‌رسیم به مرحله‌ی زبانی. مسؤولیت شما، مسأله‌ی زبانی است. یعنی شما باید کاری کنید که امر و نهی زبانی که اگر تحقّق پیدا کند مهمترین عامل است و تأثیرش حتّی از جهادی که توپ و تفنگ و بمب اتم دارد، بیشتر است انجام گیرد. منتها مردم امتحان نمی‌کنند. باید یک بار امتحان کنند، تا ببینند. من عرض می‌کنم: دیگراز امریکا بالاتر، قدرتمندتر، مستکبرتر، طاغی‌تر؟! اگر همه‌ی مسلمانان عالم تصمیم بگیرند که ماهی یک بار به امریکا بگویند «نکن!»، همین، امریکا را می‌شکند. یعنی کاری که با بمب اتم نمی‌شود، با این اقدام می‌شود. کار زبانی، کار یدی هم نمی‌خواهد. همه‌ی مردم مسلمان، در تمام دنیای اسلام، مکلّفند. شما حالا این را بیاورید توی گناهانِ داخل جامعه: یک آقا حرکت خلافی انجام می‌دهد. کسی از پهلویش رد شود و همین قدر بگوید «آقا؛ این کار شما خلاف است. نکنید.» و رد شود برود. (عصبانیت هم لازم نیست. تهدید به عمل هم لازم نیست. جوانان ما دلشان می‌خواهد وقتی که ما گفتیم «امر به معروف کنید»، یک خنجر هم بدهیم دستشان؛ یک پارابلوم هم بدهیم. بگوییم: «آقا؛ اگر نشد، بزن!» در حالی که این زدن، یک کارِ دیگر است.) اگر همین کار انجام گیرد (یعنی شما بتوانید به مردم تفهیم کنید که اگر کار خلافی دیدند، بگویند «آقا نکن» و بروند)، کار بزرگی است. اگر ده نفر بگویند «نکن» و بروند، مگر کسی جرأت پیدا می‌کند که باز آن کارِ خلاف را بکند؟! این‌که می‌بینید وقتی شما دو بار، سه بار گفتید «نکن»، او عصبانی می‌شود، می‌آید یقه‌ی شما را می‌گیرد، پیداست که این ضربه، شکننده است. والّا اگر شکننده نبود، عصبانیت نداشت! می‌گفتی «نکن»؛ او هم نگاهی می‌کرد و محل نمی‌گذاشت. وقتی چند بار تکرار شد «نکن» او ناگهان می‌خواهد منفجر شود. خدای متعال، در زبان و در امر و نهی، این اثر را قرار داده است. ما چرا این حکمت الهی را درک نمی‌کنیم و حاضر نیستیم از این ابزار عظیم خدایی استفاده کنیم؟! باید استفاده کنند تا ببینند که می‌شود، یا نمی‌شود. خدای متعال که آن آیات امر به معروف را خلاف نفرموده است! همین گونه است روایتی که از نهج‌البلاغه خواندیم. واقعاً اگر عمل کنید، تمام قوام عدل و حق در عالم، برقرار می‌شود. اما مرحله‌ی سوم، همان است که ایشان اشاره کردند، و من دیروز آیین‌نامه‌اش را تصویب کردم و ابلاغ شد. آن آیین‌نامه، آیین‌نامه‌ی خوبی است. منتها، این کارِ شما نیست. کار بسیج است؛ که اگر در آیه‌ی «ولتکن منکم امّة» مِنْ را «مِنِ تبعیضیه» بگیریم، همان بعضند، که باید در همه‌ی مراحلش امر به معروف کنند؛ حتی در مرحله‌ی سومش، که مرحله‌ی ید است. آنها مرحله‌ی یدند. منتها در آیین‌نامه اضافه کردم: گروهی که مرحله‌ی سوم را انجام می‌دهند، موظّفند پشتیبانِ مرحله‌ی دومیها هم باشند. یعنی اگر کسی آمر و ناهی بود، سر و کارش به کلانتری نیفتد که به او اهانت کنند. یعنی این بسیجی برود با آن قوّه‌ی ضبط قضایی یا ضابطیّت قضایی که قانون به او داده است، از آن شخص حمایت کند. بنابراین، سه مرحله‌ای را که وجود دارد، شما باید احیا کنید و عمده هم مرحله‌ی دوم است. اساس قضیه، مرحله‌ی دوم است. از همه مؤثّرتر، مرحله دوم است که می‌تواند همه‌ی اوضاع و احوال را به کل منقلب کند. برای نکته‌ی آخری که می‌خواهم عرض کنم، وقت نیست. شما هم طوری هستید که وقتی آدم چشمش به جمالتان می‌افتد، دلش می‌خواهد صحبت کند. واقعاً شوق آفرینید. قضیه‌ی امر به معروف هم که خودش فی نفسه شوق‌آفرین است، یک جهت دارد. اشاره به قسمتی از فرمایشات آقای «جنّتی» که فرمودند کجاها امر به معروف بکنیم، کجاها نکنیم. همین که خواندم؛ می‌فرماید «لتأمرنّ بالمعروف او لتنهّن عن المنکر او لیسلطن الله علیکم شرارکم.» یعنی چه؟ یعنی امر به معروف و نهی از منکر، جهتش، جهت ضدّ سلطه‌ی اشرار است. معنایش این است. این دو عِدل همند. یعنی اگر کردید، سلطه‌ی اشرار واقع نخواهد شد. اگر نکردید، سلطه‌ی اشرار واقع خواهد شد. پس، معنایش چیست؟ معنایش این است که این امر و نهی، باید در مقابل سلطه‌ی اشرار باشد. حالا شما نگاه کنید، ببینید سلطه‌ی اشرار کجاست؟ شما بگویید به جوراب نازک! نه آقا! شما به جوراب نازک چه‌کار دارید؟ جوراب نازک را بپوشد؛ این‌قدر اهمیت ندارد. اما اگر دیدید روی جوراب عکس «مایکل جکسون» را زده، باید او را دنبال کنید. آن یک چیز است، این چیز دیگر است. زلفش بیرون است، باشد. هزار گونه خطا می‌کنند، این هم یک گناه صغیره است. موی سر بیرون بودن، گناه کبیره که نیست! از غیبت و دروغ که بالاتر نیست! از رشوه گرفتن و خوردن که بالاتر نیست! اما چنانچه دیدید یک نفر با همین حالت به اداره می‌آید و جلو آخوند اداره هم سرش را بالا می‌گیرد و راه می‌رود؛ این می‌شود گناه کبیره. یعنی این، در جهت تسلّط اشرار است. غرض؛ به مردم؛ به آن کسانی که می‌خواهید امر و نهی کنند، تفهیم کنید که ما از آنها چه می‌خواهیم. این جوان به خیابان می‌رود؛ اما نمی‌داند باید چه کار کند. مثلاً فرض کنید در خانه‌ی مردم عروسی است؛ می‌زنند و می‌رقصند. شما حق ندارید داخل خانه‌ی او بشوید؛ مگر با اجازه‌ی دادستان. اما یک وقت هست که می‌خواند، به قصد این‌که صدایش در بیرون منتشر شود. مثل آن قاضی معمّمی، که روز بیست‌ویکم ماه رمضان، در فلان جا، رفته لب دریا به عیش و عشرت! او را باید گرفت و به تعبیر مبالغه‌آمیز کلّه‌اش را کَند. توجّه کردید؟ حالا قضات نترسند! بحثِ «سَر کَندن» نیست! غرضم این است که ما باید ببینیم چه هست که در جهت مقابل سلطه‌ی اشرار است و آن امر به معروف و نهی از منکر، برای ما لازم است. مصداقش را شما باید پیدا کنید. مواردش را شما باید پیدا کنید. در این قضیّه، بینش سیاسی لازم است. گرچه من معتقدم در همه‌ی کارها، اگر انسان سیاسی نباشد، درست نمی‌تواند حقایق را بفهمد. سیاست یک عطر و بوی خاصّی است. مثل این است که شما گلی را می‌برید پیش کسی که شامّه ندارد. همه چیز را از این گل می‌فهمد، اما یک چیز را نمی‌فهمد. شما نمی‌توانید بفهمید که او این را نمی‌فهمد، او هم نمی‌تواند بفهمد که شما چیزی اضافه بر او دارید و می‌فهمید. او، غیرقابل توجیه است. چشمش هم کور نیست که بداند نمی‌بیند؛ نه. آدمهایی که شامّه ندارند، بعضی‌شان تا آخر عمر نمی‌فهمند که شامّه ندارند. یک چیزی ببینند، می‌گویند «بوی خوبی دارد»، اما درک درستی از این قضیه ندارند. سیاست، چنین چیزی است. یک حقیقت است که در یک پدیده به وجود می‌آید و آن را آدمی که بینش سیاسی دارد می‌بیند. اصلاً نمی‌شود آن را به کسی که بینش سیاسی ندارد، نشان داد. ما سرِ یک قضیه‌ای با آقایی که مرد محترمی هم بود، بحث می‌کردیم. من دیدم واضحترین امور را به او می‌گویم و او ملتفت نیست. او تعجّب می‌کرد که من چرا این حرفها را می‌زنم؛ من هم تعجّب می‌کردم که او چرا نمی‌فهمد! غرض؛ شما در این قضیه، آن درک سیاسی را به کار بگیرید. چشم را نبندید و فقط همان یک شعارِ نهی از منکر را بدهید. این هم منکر است. «هذا منکر و کل منکر یجب نهی عنه، فهذا یجب نهی عنه.» قضیّه این‌گونه نیست. باید نگاه کنید ببینید کدام منکر باید نهی شود؛ کدام منکر حالا باید نهی شود و کدام منکر واقعاً منکر خطرناکی برای ماست؟ کار، کارِ بسیار بابرکتی است. شما هم خودتان را به خوب جایی متّصل کرده‌اید. جناب آقای جنّتی، واقعاً همان جای خوب و محور خوب برای اجتماع و حرکت و کار و تلاش است. ملاحظه کردید بیاناتشان و حساسیّتشان را و همان مطالبی را که فرموده بودند. غرض؛ جای خوبی است. آقای «قرائتی» را هم که انصافاً خدای متعال مثل بولدوزر آفریده است. سرِ قضیه‌ی زکات، یکی گفت: «زکات را شما دنبال کن.» گفتم: «اگر می‌خواهید زکات زنده شود، بروید سراغ آقای قرائتی، تا مثل نماز، زکات را هم عَلَم کند.» واقعاً خوبند. شما هم که واقعاً هر کدام تا آن‌جا که من می‌شناسم نوری هستید، که نمی‌خواهیم جلو خودتان خیلی تعریف کنیم. خیلی خوبید. و خدا را شکر می‌کنیم که شما در این نظام و در این مجموعه هستید. بروید این کار را دنبال کنید؛ جدّی هم دنبال کنید. به ظواهر و به کمّ و همّ دل خوش نکنید. به عناوین و های و هوی هم اهمیت ندهید. البته این هفته، هفته‌ی خوبی است. اگر مایلید که خبرش پخش شود، پخش کنید. اما به نظر من، کار را منحصر به تبلیغات نکنید. منظور این است که یک وقت انسان دکانی دارد که عرض آن، همان عرضِ درِ دکان است. یعنی در که باز شد، همه چیزِ دکانْ دیده می‌شود. این، یک نوعش است. یک نوع هم هست که آدم می‌داند این مقداری که از این‌جا دیده می‌شود، پنج، شش برابرش این طرف و آن طرف است. توجه کردید؟ این‌گونه باشید. هر مقدار که تبلیغ می‌کنید، همه‌ی آن چیزی که توی دستگاهتان است، نباشد. مقیّد باشید به این معنا که یک چیزهایی را که فقط خودتان می‌دانید، نگویید. خداوند توفیقتان بدهد. ۱) پیش‌ از بیانات‌ رهبر انقلاب‌ اسلامی‌ آیت‌الله جنتی‌ رئیس‌ ستاد احیای‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر گزارشی‌ از فعالیتهای‌ این‌ ستاد را به‌ استحضار مقام‌ معظم‌ رهبری‌ رساند و طی‌ آن‌ اهداف‌ و برنامه‌های‌ این‌ ستاد را تشریح‌ کرد.
642
1372/03/26
بیانات در دیدار جمعی از روحانیون
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2673
null
643
1372/03/24
بیانات در دیدار اساتید دانشگاههاى اصفهان، به مناسبت بزرگداشت علّامه مجلسى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7927
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم اوّلاً بنده تشکّر صمیمی و قلبی خودم را خدمت همه‌ی آقایان عرض می‌کنم، به خاطر این‌که به این کار مهم پرداختید و این فکر حقیقتاً بجا را، تحقّق می‌بخشید. بنده هم به نوبه‌ی خودم برای هرگونه کمکی که از من برای این کار ساخته باشد هم از جنبه‌ی معنوی و هم از جنبه مادّی؛ تا آن‌جا که مقدور باشد حرفی ندارم. به نظر بنده، مرحوم مجلسی یکی از علمای بزرگِ مظلومِ تاریخ ماست. عالم بزرگی است، برای خاطر این‌که از لحاظ علمی، مرد بسیار بلند پایه‌ای است. خبره‌ی فنِ‌ّ حدیث است. خبره‌ی فنِ‌ّ رجال است. فقیه است. حدیث فهم است. شما ملاحظه بفرمایید بیانهایی که ایشان در «بحار» دارد، جزو علمی‌ترین حرفهای دینی است که اگر کسی بخواهد روی «بحار» کار کند، ده کتاب زبده‌ی بزرگ، از آن بیرون می‌آید. یعنی اگر کسی بیانهای مجلسی را به‌عنوان حلّ مشکلات اخبار و بیان اخبار مشکله جمع کند، یک کتاب قطور چند جلدی، پر از مطالب بسیار دقیق علمی در همه‌ی فنون و زمینه‌ها خواهد شد. یا همین دو شرح عظیمی که بر «تهذیب(۱)» و «کافی(۲)» دارد یعنی «مرآت العقول» و «ملاذ الاخیار» واقعاً دو کتاب فوق‌العاده است! اگر یک نفر آدم بخواهد یک «مرآت العقول» بنویسد، یک عمر، وقت می‌گیرد. و این مرد، همین‌طور روان، این همه کتاب نوشته است. بنابراین، بزرگی ایشان، یکی به خاطر این است که ملّای بزرگی است. ثانیاً، از این جهت که کارهایی بزرگ کرده است. شما ببینید این مرد، چه کارهایی انجام داده است! اوّلین تفسیر موضوعی «تفصیل الایات» را مجلسی نوشته است. شما در این بیست‌وپنج جلد بحار که نگاه کنید، می‌بینید برحسب موضوعات مختلف، از موضوعات «ژول لابوم»، به‌مراتب مفیدتر و به‌دردبخورتر است. یعنی تفصیلی که ژول لابومِ فرانسوی کرده، تفصیلی نیست که یک مسلمان به آن احتیاج داشته باشد. برای تفصیل قرآن، دید و سبک نگرش غربی او، هادی او بوده است. اما مرحوم مجلسی تفصیلی کرده که یک عالم دینی می‌تواند از آن استفاده کند. بنابراین، اولین قرآنِ تفصیلیِ موضوعی را ایشان نوشته، و به همان مناسبت، این آیات مفصّله را تفسیر کرده است. همچنین، ایشان اوّل کسی است که «نهج‌البلاغه» را تقسیم و فصل‌بندی کرده است. احادیث را ایشان فصل‌بندی کرده است؛ آن هم یک فصل‌بندی وسیع. کار مجلسی، واقعاً فوق‌العاده است و قابل بیان نیست. اصلاً عظمت کار مجلسی در «بحار» و در کارهای حاشیه‌ای‌اش، در کلمات نمی‌گنجد. این «مرآت العقول» و «ملاذ الاخیار» و غیره، کارهایِ حاشیه‌ایِ ایشان است که معلوم است آنها را در حاشیه‌ی «بحار» انجام داده است. بنابراین، او مرد بزرگی است. منتها این مرد بزرگ، چون به فکر عوام زمان خودش هم بوده، چند کتاب فارسی هم نوشته و لذا در سطح یک «فارسی‌نویس» تنزّل کرده است تا عوام‌النّاس هم از اینها یعنی «حیات القلوب» و «حقّ‌الیقین» و «حلیه المتقین» استفاده کنند. مثل «شیخ جعفر شوشتری(۳)» که یک مجتهد درجه‌ی یک بود، هنوز هم در تاریخ ما، به‌عنوان «شیخ جعفر واعظ» معروف است! چرا؟ چون مرجع تقلیدی بوده که منبر می‌رفته و قدرت منبر داشته است. اینها واقعاً جزو ظلمهایی است که برخی از ما، نسبت به بعضی از بزرگان، مرتکب می‌شویم؛ از جمله، نسبت به این مرد با عظمت و ملّایی به این بزرگی، یعنی نویسنده‌ی «بِحارالانوار». حالا فرضاً یک کتاب فارسی هم نوشته است؛ این‌که گناه نیست! ایشان مرد بزرگی است و بزرگداشت مجلسی، با این دید باید انجام گیرد. از جنبه‌ی دیگر، ایشان در زمان خودش، «شیخ‌الاسلام» بوده است. وقتی می‌خواهند زمان مجلسی را ترسیم کنند، فوراً حمله‌ی افغانها و شاه سلطان حسین که افغانها او را تار و مار کردند، به نظر می‌آید. در حالی‌که همه‌ی عمر مجلسی که در زمان حمله افغان و سلطنت شاه سلطان حسین نیست! مجلسی سالهای متمادی پنجاه، شصت سال حیات علمی داشته است و باید آن حیات علمی زنده شود. به صرف این‌که ایشان چهار کلمه نسبت به شاه سلطان حسین، در اوّل کتابهایشْ چیزی آورده است، این موجب نشود که مقام و عظمتِ علمی اجتماعی او و شیخ‌الاسلامی‌اش، که منشأ آثار و برکات بسیار بوده است، تحت‌الشعاع قرار گیرد. نکته‌ی دیگر این است که معمول شده «کنگره‌ی بین‌المللی» برگزار کنند. من نمی‌فهمم «بین‌المللی» برای چیست؟ یک وقت یک شخصیت بین‌المللی است. مثلاً می‌خواهیم کسانی که در دنیا درباره‌ی شخصیّتی مثل «شیخ مفید» کار کرده‌اند، به این‌جا بیایند. اما مجلسی شخصی نبوده است که در دنیا به این‌صورت مطرح باشد و ما بخواهیم از نظرات مجلسی شناسان بزرگ دنیا استفاده کنیم. وانگهی؛ از خودِ ما مجلسی شناس‌تر!؟ چرا راجع به خودمان هم، برویم التماس کنیم!؟ مجلسی‌شناس، خود ما هستیم. ما مجلسی را می‌شناسیم؛ آن‌وقت به دیگران التماس کنیم، ببینیم راجع به بزرگان ما چه می‌نویسند و چگونه می‌نویسند!؟ آقایی برداشته راجع به «شیخ مفید» مطلب نوشته است؛ و غلط. یک مشت معلومات را جمع می‌کنند معلومات روزنامه‌ایِ سطحی و بدون عمق و برای خودشان در دنیا اسم بلند می‌کنند. می‌گویند: ایشان کسی است که درباره‌ی یکی از شخصیتهای شیعه‌ی قرن فرضاً چهارم، کتابی نوشته به این قطر! اما دیگر نمی‌دانند که این کتاب به این قطر را، متخصصینش قبول ندارند! یک کتاب سطحی است. بگذار حالا کار خودش را بکند. بالاخره اسم می‌برد، عنوان می‌برد. تزِ دکترایش است؛ عنوان دکتری می‌گیرد. کارشان را بکنند. ما که بُخل نداریم. اما، ما از او استفاده نمی‌کنیم. اشتباه نشود، که ما هم باید از او استفاده کنیم و ما هم باید «مفید» را آن‌گونه که او می‌بیند، ببینیم. حالا مجلسی که، بحمدالله این مسائل را ندارد. شما بیایید یک کنگره‌ی علمی و تخصّصی دایر کنید. روی «بین‌المللی» بودن، خیلی اصرار نداشته باشید. کنگره را حقیقتاً یک کنگره‌ی علمی و تخصّصی کنید، تا یک‌عدّه آدم متخصّص که اهل این کارند ولو تا به حال هم به صرافت نیفتاده‌اند که مجلسی را بشناسند دور هم جمع شوند. کسان زیادی هستند، که در این رشته‌اند؛ اما تا به حال به فکر این نبوده‌اند. لکن اگر بخواهند مجلسی را بشناسند، مطالعه‌ی زیادی نمی‌خواهد. یعنی لازم نیست چندین سال کار کنند؛ چون معلومات و محفوظات در ذهنشان است. یک مقدار نگاه کنند، یک مدّت کار کنند، و ابعاد شخصیت مجلسی را واقعاً به دست بیاورند. مثلاً الان یک گوشه از زندگی مجلسی که برای ما روشن نیست، فقه مجلسی است. فقاهت مجلسی، برای ما چندان روشن نیست. بروند در «بحار» در آن مجلّداتی که مربوط به مباحث فقهی است آرای فقهی مجلسی را پیدا کنند و یک رساله‌ی فقهی از «بحار» در بیاورند. یا آن‌جاها که ایشان در ذیل روایات «کافی» و «تهذیب» نظراتی دارد که پیداست فتوای اوست اینها را استخراج کنند و در بیاورند. به نظر من، این کارها، کشف گوشه‌های ناشناخته‌ای از زندگی مجلسی است. مجلسی یک محدّث است؛ اما در چه ابعادی؟ ما خیلی محدّث داریم. اما او با چه کسی قابل مقایسه است؟ با صاحب «وسائل(۴)» یا «فیض(۵)»؟ اینها را آدم باید حساب کند! یک وقت دیدید اگر اینها را در میزان گذاشتیم، پی بردیم که چند نفر صاحب «وسائل» هم یک مجلسی نمی‌شوند! ممکن است به این نتیجه برسیم. باید وزن حدیث شناسیِ او را به‌دست بیاوریم. غرض این‌که، کنگره را این‌گونه قرار دهید. اگر لازم شد دو سال هم کار را عقب بیندازید، مانعی ندارد. چون شما کنگره را به مناسبت سالگرد مجلسی گذاشته‌اید، لذا اگر سه، چهار سال از سالگردش بگذرد، با این‌که شش سال بگذرد، فرق نمی‌کند. دو سال دیگر هم صبر کنید، تا یک چیز قوی از آب در بیاورید. این هم نکته‌ی سوم. نکته‌ی چهارم این است که من الان می‌بینم در مجموعه‌ی شما، الحمدلله چهره‌های خیلی خوبی هستند. یعنی اساتید دانشگاه را شما وارد کرده‌اید که بسیار کار مثبت و بجایی است. بعضی از مسؤولین مختلف را وارد کرده‌اید که خیلی خوب است. اما علما کجایند؟ اصفهان این همه اهل علم و ملّای حسابی دارد. شما این همه ملّای اصفهانی دارید. همچنین، در قم، در تهران و در شهرستانهای دیگر. یعنی از علما و فضلای اصفهان و غیر اصفهان، کسانی که واقعاً این شایستگی را دارند، باید حضور داشته باشند و کار کنند. در درجه‌ی اوّل، اصفهانیها که بالاخره مجلسی مال خودشان است. بعد هم از قم که یک منبع و مرکز تمام نشدنی است. قم یک گنجینه و یک انبار است و ما خودمان که بچه‌ی قم و و بزرگ شده‌ی علمی قم هستیم، هنوز قدر قم را نمی‌دانیم. قم مجموعه‌ی عظیمی از علوم و معارف و تخصّص‌هاست، که متأسفانه ناشناخته است. مثل انباری است که هنوز صورت برداری نشده و پر از ذخایر قیمتی است! درست نمی‌دانند چقدر استعداد در این مرکز علمی نهفته است. ان‌شاءالله موفق باشید. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) تهذیب الاحکام» شیخ طوسی. ۲) اصول کافی» کلینی. ۳) شیخ جعفری شوشتری (۱۳۰۳ ه ق ۱۲۲۷ ه ق) ۴) وسائل الشّیعه» : شیخ حرّ عاملی (۱۱۰۴ ه ق ۱۰۳۳ ه ق) ۵) ملّا محسن فیض کاشانی (۱۰۹۱ ه ق ۱۰۰۷ ه ق)  
644
1372/03/19
بیانات در دیدار کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2672
null
645
1372/03/14
خطبه‌های نمازجمعه در چهارمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمه‌الله)
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2671
null
646
1372/03/12
دیدار میهمانان‌ خارجی شرکت‌‌کننده‌ در مراسم‌ سالگرد رحلت امام‌خمینی(ره)
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=11190
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم ابتدا به همه‌ی حضّار محترم؛ میهمانان کشورهای دیگر که به احترام امام بزرگوارمان به ایران سفر کرده‌اند و میهمانان عزیزی که از شهرهای مختلف کشور در این‌جا تشریف دارند: مردم قهرمان و مبارز گیلان و مردم فداکار ورامین؛ بخصوص خانواده‌های معظّم شهدای عزیزمان خوشامد عرض می‌کنم. آن مطلبی که به مناسبت تجدید خاطره‌ی رحلت جانگداز امام بزرگوار رضوان الله تعالی علیه، خوب است مورد توجّه همه‌ی مسلمین و به ویژه مردم عزیز ایران قرار گیرد، این است که میراث بزرگ امام راحل، عبارت است از بیداری اسلامی و نهضت اسلامی. این، بزرگترین و عمومی‌ترین دستاوردی است که امام بزرگوار با مبارزه و حرکت خود، به دنیای اسلام، بلکه به تاریخ اسلام هدیه کردند. ما این میراث و این هدیه‌ی ذی‌قیمت را باید حفظ کنیم. البته سنّتهای الهی، در تاریخ بشر کار خود را کرده است و می‌کند. خدای متعال، قوانینی در آفرینش دارد که چه انسانها بخواهند، چه نخواهند؛ چه قدرتمندان راضی باشند و چه نباشند، این قوانین را جاری می‌کند. شما می‌بینید که خدای متعال، طبق قوانین و سنن قطعیّه‌ی عالم، شرایط را به‌گونه‌ای ترتیب داده است که این حرکت عظیم اسلامی و بیداری مسلمینْ متوقّف نشود و متوقّف نشده است. در همه‌جای دنیای اسلام، روشنفکرترین قشرها و پیشرفته‌ترین نسلها، به یاد اسلام سخن می‌گویند و دلهایشان به عشق اسلام می‌تپد. این به برکت حرکت عظیمی است که امام بزرگوار ایجاد کردند، و به برکت قوام و شوکت و عزّتی است که جمهوری اسلامی، بحمدالله، در دنیا دارد و مشوّق ملتها و قشرهای مسلمان، در همه‌ی دنیاست. لکن این هم یکی از سنّتهای الهی است که افرادِ بشر باید وظیفه‌ی خود را بشناسند و به آن عمل کنند و در جهت آن حرکت نمایند. آن چیزی که روح و اساس مطلب است، این است که مبارزه‌ی دستگاههای استکباری و قدرتهای زورگوی عالم با کشورهای اسلامی، اگرچه دارای هدفهای اقتصادی یا سیاسی است، اما در حقیقتِ امر، یک مبارزه‌ی فرهنگی است. یعنی دستهای استعمار، از زمانی که استعمار اروپایی و امروز دستهای پلید استکبار جهانی وارد کشورهای اسلامی شده است، سعی می‌کنند مسلمانان را از اعتقاد و دین و معرفتِ اسلامیِ خودشان جدا سازند، و اسلام را در نظر مردم، یک چیز نسخ شده و قدیمی وانمود کنند. لذا شما می‌بینید که امروز بلندگوهای استکبار، وقتی می‌خواهند علیه مسلمانان به پا خاسته و بخصوص علیه جمهوری اسلامی، تبلیغاتی کنند، عنوان «بنیادگرایی» روی آنها می‌گذارند. و عجیب این است که، دنباله‌روان و مزدوران آنها یعنی بعضی از سران کشورهای اسلامی نیز همین تعبیر را به کار می‌برند: «بنیادگرایی»! بنیادگرایی اشاره به همین مطلب دارد. یعنی این‌که مسلمانان از ظواهر و مراسم و تشریفات اسلامی عبور کنند و به بنیادها و پایه‌ها و اصول اسلام برسند. مثل اصل توحید، اصل حاکمیت دین و اصل حکومتِ قوانین الهی بر مردم. به‌شدت از اینها عصبانی و ناراحتند و علّت اصلیِ مبارزه‌شان این است. در حقیقت می‌خواهند ملتهای اسلامی را از گذشته‌ی خودشان جدا کنند. می‌خواهند آنها را از اسلام و احکام اسلامی دور کنند. می‌خواهند آنها را از فرهنگ و ارزشهای اسلامی منفک کنند و به جای آن ارزشها، ارزشهای غربی، ارزشهای مادّی و فرهنگ غلط و فاسد خودشان را جایگزین کنند. می‌خواهند مسلمانان را از هویّت اسلامی‌شان جدا کنند. این نکته‌ای است که مسلمانان عالم باید به یاد داشته باشند. این است رازِ موفقیت مسلمین که عبارت است از بازگشت به اسلام و آشتی با اسلام. اگر مسلمانانی که امروز در نهایت شدّت و سختی زندگی می‌کنند، نگاهی به کشورهای اسلامی بیفکنند خواهند دید که ملتهای اسلامی، در حسّاسترین و غنی‌ترین سرزمینهای عالم زندگی می‌کنند؛ اما زندگی‌شان با فقر، با بی‌سوادی، با نداشتن بهداشت، با عقب ماندگی از علم و دانش و با توسری خوری و وابستگی سیاسی همراه است. تنها عاملی که می‌تواند مسلمانان را از این وضعیت نجات دهد، اسلام است. اگر ملتهای اسلامی، سران اسلامی، دولتهای اسلامی و بخصوص علما و روشنفکران و نویسندگان و شعرا و هنرمندان و کسانی که با افکار مردم سر و کار دارند، این راز را کشف و حس کنند که نسخه‌ی علاج آنها این است که باید به اسلام برگردند، مشکلاتشان حل خواهد شد. البته کارِ سختی است و مثل همه‌ی کارهای مفید و مهم، دشواری دارد. مثل ملت ایران، که از یک دورانِ مبارزه‌ی سخت عبور کرد، اما بالاخره موفّق شد. امروز ملت ایران خودش بر سرنوشت خودش حاکم است؛ خودش تصمیم می‌گیرد و خودش اقدام می‌کند؛ وابسته و دنباله‌رو قدرتهای مستکبر نیست و بیگانگان بر سرنوشت او، تسلط ندارند (بر خلاف بسیاری از کشورهای اسلامی، که بر آنها، متأسّفانه این تسلّط وجود دارد). لذا اگر مسلمین به اسلام برگردند و قرآن را حاکمیت بخشند، از این وضعیت نجات پیدا خواهند کرد. دشمن این‌گونه وانمود می‌کند که اسلام قدیمی است! ما می‌گوییم: مگر هر چیزی که قدیمی است، غلط است؟ مگر هرچیزی که جدید است، درست است؟ معارف بشری، اخلاق بشری، عاطفه‌ی بشری، محبّت میان انسانها، اخلاقیّات انسانی‌ای که قوامِ حیات ملتها و جوامع بشری به آنهاست، چیزهایِ همیشگیِ وجودِ انسانند؛ و اینها همان چیزهای قدیمی‌اند. همین کسانی که با اسلام به عنوان یک‌چیز قدیمی مبارزه می‌کنند، سنّتهای پوسیده‌ی قدیمی خودشان را، سنّتهای قومی را، سنّتهای ملی را با وسواس تمام، میان خودشان حفظ می‌کنند. اسلامْ عالی‌ترینِ حقایق، پیشرفته‌ترینِ احکام و مناسبترین روش زندگی را برای مسلمانان به ارمغان آورده است. این‌طور نیست که چون مسلمانانْ اسلام را که سخن خدا و وحی است و کهنگی‌پذیر نیست از دورانها و قرنها پیش داشته‌اند، استعمارگران و سلطه‌گرانِ خارجی حق داشته باشند که بیایند و این عقیده و فرهنگ را از مسلمانان بگیرند و به جای آن، فرهنگ فاسد و منحط خودشان را بدهند. اگر مسلمانان به شخصیت و هویّتِ اسلامیِ خودشان برگردند، این جرأت را پیدا خواهند کرد که در مقابل خواستِ قدرتهای جهانی بایستند و به آنها بگویند: «نه!» شما ببینید امروز با سرنوشت ملتهای مسلمانْ چگونه بازی می‌کنند! مسأله‌ی فلسطین یک مسأله‌ی روشن اسلامی و بشری است. مسأله‌ی فلسطین، کهنگی‌بردار نیست. یک غاصب اگر چیزی را غصب کند، صد سال هم طول بکشد، باز غاصب است و باز صاحب حق، صاحب حقّ است و باید حق به او برگردد. این‌که چهل سال، پنجاه سال ازقضیه‌ی فلسطین و غصب آن می‌گذرد، موجب نمی‌شود که مسأله‌ی فلسطین کهنه شود و برای مسلمانان از حسّاسیت بیفتد. متأسفانه امروز کاری کرده‌اند که قُبح فروشِ فلسطین و سخن گفتن از سازش را از چشم مسلمانان برده‌اند. چرا باید این طور شود؟ چرا باید رؤسای کشورهای اسلامی جرأت کنند در مقابل افکارِ عمومیِ ملتهای خودشان بایستند و صریحاً صحبت از این بکنند که باید با دشمنِ غاصب و صهیونیست آشتی کرد!؟ کدام آشتی!؟ کدام سازش!؟ در قضیه‌ی فلسطین، سازشِ صحیح و گفتگو و مذاکره‌ی صحیح، آن سازش و مذاکره‌ای است که به خروج صهیونیستها از فلسطین منتهی شود. هر مذاکره‌ای که به این‌جا بخواهد برسد مذاکره درستی است؛ بروند مذاکره کنند. اما اگر بخواهند مذاکره کنند و نتیجه‌اش این باشد که غاصب بر سرزمینِ اسلامیِ فلسطین مسلّط بماند و صاحبان حق، یعنی ملت فلسطین، محروم بمانند و مورد فشار باشند، این مذاکره، مذاکره‌ای غلط، خلافِ اسلام، خلافِ احکام الهی و خلافِ طبیعتِ صحیح بشری است. کدام انصاف و عقل و عدل و فهمِ صحیحِ انسانی اجازه می‌دهد که بروند به غاصبِ خانه، دو دستی خانه را تقدیم کنند و بگویند «چون شما با زور آمدید این‌جا را گرفتید؛ چون امریکا پشتیبان شماست، پس ما دیگر حرفی نداریم. بفرمایید در خانه بمانید»!؟ کدام عقل سلیم چنین چیزی را اجازه می‌دهد!؟ اگر نمی‌توانند و جرأت و گستاخیِ مبارزه با دشمن را ندارند، کنار بنشینند. چرا معامله می‌کنند!؟ چرا امضا می‌کنند!؟ چرا مردم را تشویق می‌کنند به این‌که بروند این عمل خائنانه را انجام دهند!؟ شما نمی‌توانی مبارزه کنی، بسیار خوب؛ مبارزه نکن! البته ما عقیده داریم که مبارزه‌ی ملتها و دولتها در هر قضیه‌ای، اگر مبارزه‌ی حق باشد و پیگیری شود، دیر یا زود، به پیروزی خواهد رسید. در این شکّی نیست. متأسفانه اینها کسانی هستند که دیدشان از مسائل، همین اندازه است. یا در قضیه‌ی بوسنی هرزگوین، ببینید مسلمانان چگونه زیر فشارند و چطور دشمنان در مقابل این ملتِ مسلمانِ غریبی که در خانه‌ی خودش غریب است، صف‌آرایی کرده‌اند! مسلمانان بوسنی، امروز در خانه‌ی خودشان غریبند. در خانه‌ی خودشان آنها را قتل عام می‌کنند و از بین می‌برند. اگر مسلمانان به عقاید اسلامی‌شان، به قرآنشان و به دینشان برگردند، تکلیف آنها در این قضیه روشن است. هر کس که مسلمانان را این‌طور تار و مار می‌کند، خصم مسلمین است و هر کس که از آنها حمایت می‌کند یا حمایت صریح (مثل بعضی از کشورها) یا حمایت غیرصریح (مثل رژیم امریکا و غیره که به زبان پشتیبانی می‌کنند، اما در باطنْ وقت کُشی و وقت‌گذارانی می‌کنند) خصم مسلمانانند و مسلمانان باید با اینها مقابله کنند. عزّت اسلام و ایمان اسلامی، این را اقتضا می‌کند. خلاصه‌ی مطلب این است که اگر در سالگرد امام، سخن از امام گفته می‌شود، فقط یک کار تشریفاتی نیست. یاد امام راحل، برای ما یک کارِ صوری و ظاهری نیست؛ بلکه یک امر باطنی و معنوی و حقیقی است. یاد امام را زنده کردن، یعنی این‌که راه امام زنده شود، حرف امام زنده بماند و انعکاس فریاد امام در دنیای اسلام، همچنان حفظ شود. این فریاد، در همین کلمه خلاصه می‌شود که «مسلمانان بیدار شوند. مسلمانان تجاوز نکنند؛ اما حقّ خودشان را طلب کنند.» ما مثل بعضی از ملتهای دیگر، با تجاوز و تعرّض به دیگران مخالفیم. با تعرّض به غیر مسلمین هم مخالفیم. با تعرّض به هر ملتی مخالفیم. اما کسانی که تعرّض به ملتهای اسلامی و مردم مسلمان را در همه جای دنیا برای خودشان مباح دانستند، باید قدرت مسلمین را احساس و سرپنجه‌ی مسلمین را مشاهده کنند. این، بیداری مسلمانان را می‌طلبد. ملت عزیز ما، بحمدالله، در این راه گامهای بلندی برداشته است. شما مردم، کارهای بزرگی کرده‌اید. شما مردم، برای بسیاری از ملتهای دیگر، سرمشق شدید. ان‌شاءالله، در این راه، با قوّت و قدرت همیشگی حرکت کنید و این راه را طی نمایید؛ و خداوند توفیق دهد که همه‌ی ملتهای مسلمان، فریاد امام را بشنوند و آن را به گوش‌جان بپذیرند و عمل و حرکت آنها هم، در آن راه به‌کار بیفتد. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته  
647
1372/03/08
بیانات در دیدار نمایندگان مجلس شوراى اسلامى
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19575
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم برادران و خواهران عزیز؛ نمایندگان معتمد ملت بزرگِ ایران، خیلى خوش آمدید. دیدار امروز ما در سالروز شهادت امام باقر علیه‌الصّلاةوالسّلام و در این ایامى که متعلّق به ائمّه علیهم‌السّلام و ایام توجّه و توسّل و تضرّع و نورانى شدن قلبهاست، اتفاق افتاد. امیدوارم گفتنیها و شنیدنهاى این جلسه بتواند بخشى از وظایف ما در این ایام به حساب آید و خداى متعال، از شما و ما قبول کند. بنده اوّلاً لازم مى‌دانم از مجلس شوراى اسلامى و شما نمایندگان محترم مجلس، تشکّر کنم. زیرا که حسن جریان امر مجلس، هم در کیفیّت اداره‌ى کشور و پیشرفت امور مؤثّر است و هم در روحیه‌ى مردم و شوق و امیدوارى آنان نسبت به آینده و مسائل انقلاب. خدا را شکرگزاریم که تفضّل فرموده است و مجلس، از جهات گوناگون، مجلسى است که براى مردم مایه‌ى خشنودى و آرامش قلب و احساس پیشرفت در امور است. همان‌طور که اشاره کردند(۱) و بنده هم دورادور مسائل مجلس را تا حدودى زیر نظر دارم، نقاط و امور برجسته‌اى را مى‌شود در کار مجلس مورد توجّه قرار داد و از آن به نیکى یاد کرد، که از جمله‌ى آنها، همین سرعت و صراحت در موضعگیریهاى سیاسى است. مجلس عصاره‌ى ملت است و آن‌طور که حکیم فرزانه‌ى زمان ما و امام بزرگوارمان بیان فرمودند، موضعگیرى مجلس در امور سیاسى، حاکى از موضع ملت است. این موضعگیرى هر چه سریعتر و متین‌تر و حکیمانه‌تر و صریحتر باشد، با شأن مجلس مناسبتر است. محسوس است که بحمدالله در قانونگذارى مجلسْ تضییع وقت نمى‌شود و در این مدّت، قوانین متعدّد و خوبى در مجلس وضع شده است و از همه بهتر، فضاى مهربانانه و سالمى است که بر مجلس حکمفرماست. نه این‌که بخواهیم بگوییم بر مجلس یک جریان سیاسى حاکم است؛ نه. چنین چیزى نیست و اگر هم باشد، به عنوان یک پدیده‌ى خیلى مطلوب به آن نگاه نمى‌کنیم. مجلس محلّ تضارب آرا و جاى گفتگو و موضعگیریهاى گوناگون است؛ منتها به نحو سالم. خوشبختانه امروز در داخل مجلس شوراى اسلامى، آرا و نظرات گوناگون سیاسى و اقتصادى وجود دارد. همه هم بحمدالله فعالند. لکن احساس نمى‌شود که دعوایى، تضاربى، تعارض زشتى، حرفهاى مأیوس‌کننده‌اى وجود داشته باشد و این، یکى از برجستگیهاى این مجلس است که امیدواریم ان‌شاءالله همیشه همین حالت باقى بماند. یعنى فضا، فضاى صمیمى باشد. هم صمیمیّت بین خودِ نمایندگان، هم صمیمیّت میان مجلس و دولت و قوه‌ى مجریه و قوه‌ى قضاییه، که بحمدالله اینها محسوس است و همه‌ى اینها موجب آن است که بنده صمیمانه تشکّر کنم. مدیریّت مجلس هم، بحمدالله مدیریّتى باکفایت و قوى و پخته و از جهات متعدّد، مورد رضا و پسند است. امیدواریم که خداوند به شما کمک کند که بتوانید این راه را دنبال کنید. یک نکته‌ى اساسى که براى همه‌ى ما چه شما که در مجلسید و چه هر کدام از ما که در هر نقطه‌اى مشغول خدمتیم وجود دارد، این است که توجّه کنیم این موقعیت و امکان و عزّتى که خداى متعال به یک فرد مى‌بخشد که او در جمهورى اسلامى مسؤول مى‌شود مسؤولیتى که در این نظام، عزّت و حقیقتاً مایه‌ى افتخار است دو گونه ممکن است باشد. ممکن است پلکانى براى عروج و تکامل انسان باشد. لذا باید قدر بشناسد؛ آن را نعمت خدا بداند؛ در آن منصب براى خدا کار کند و در خدمت اهداف الهى و اسلامى و آحاد خلق و بخصوص فقرا و مستضعفین و مظلومان قرار گیرد. اگر این‌گونه باشد، این جایگاه و پایگاهى که شما به دست آورده‌اید و یا هر صاحبِ منصب و مقامى در این نظام الهى به دست آورده است، سکّوى پرشى براى حرکت معنوى به سمت تکامل خواهد بود و یک تعالى‌به وجود خواهد آورد. حقیقتاً اگر انسان با این مناصب ظاهرى و امکانى که در اختیار او قرار مى‌گیرد، برخورد معنوى و الهى کند، از بالاترین عبادات هم ارزشش بیشتر است. و برخورد مذکور، خدمت به مردم است؛ خدمت به اهداف الهى است؛ خدمت به عظمت اسلام است؛ نگهدارى پرچم اسلام و برافراشته داشتن آن است. این، کم چیزى نیست! این، چیز باعظمتى است که اگر انسان متوجّه باشد و خدایى حرکت کند، او را به خدا نزدیک مى‌کند. اما اگر خداى ناخواسته، شیطان توانست در این منصب و کار و شغل، به نحوى حضور پیدا کند، آن‌وقت، العیاذ بالله؛ هم براى خودِ ما، و هم براى مردم بلاى بزرگى خواهد بود. اگر مى‌بینید در شرع مقدّس اسلام، دعاها و توسّلات و کلماتى از ائمه علیهم‌السّلام هست که به خداى متعال پناه برده‌اند از این‌که امکان ظاهرى دنیایى، آنها را از مسیر الهى منحرف کند، به خاطر همین است. در دعاى «مکارم‌الاخلاق»، انسان به خداى متعال تضرّع مى‌کند و با گریه از او مى‌خواهد که «و لاتحدث لى عزّاً ظاهراً الّا احدثت لى ذلّةً باطنةً عند نفسى بقدرها(۲).» یعنى پروردگارا! اگر عزّتى در ظاهر من به وجود آوردى و پیش چشم مردم مرا عزیز کردى، به همان اندازه در باطن و پیش نفس خودم، مرا ذلیل کن. یا: «و لاترفعنى فى النّاس درجةً الّا حَططتنى عند نفسى مثلها.» اگر مرا یک درجه نزد مردم بالا بردى، پیش نفس خودم یک درجه پایین بیاور. یا در عبارت دیگرى، از خداى متعال مى‌خواهد که «و اعزنى و لاتبتلیّنى بالکبر.» مرا عزیز کن، و دچار خودخواهى‌ام مکن. در عرف و فرهنگ اسلامى، عزّت، یک چیز مرغوبٌ فیه است. مؤمن، عزیز و طالب عزّت است؛ اما این عزّت، باید با خودخواهى همراه نباشد، با کبر همراه نباشد، با اذیّت کردن مردم همراه نباشد، با انواع انحرافها همراه نباشد. این، اساس قضیه است. همه باید توجّه کنیم و بنده، خودم بیش از شما محتاج این هستم که به این معنا توجّه کنم و خداى متعال کمکم کند. باید مواظب باشید، حال که با تفضّل الهى، هر یک از شما از طرف مردم خودتان انتخاب شده‌اید و مردم شما را آورده‌اند و بر کرسى نمایندگى که یک جایگاه شرف و افتخار است نشانده‌اند، مبادا طورى شود که خداى ناخواسته، وسیله‌اى براى وِزر و وَبال گردد. از این، باید به خداى متعال پناه ببریم. خیلى باید از این بترسیم. بنده چند سال قبل از این به مسؤول مهمّى مى‌گفتم انسانهایى که سالم و صادق و مؤمنند و هیچ بحثى هم در صفا و صدق آنها نیست، وقتى به یک موقعیت دست پیدا کردند، باید توجّه کنند بعد از این، نوبت آن است که عوامل فساد به سمتشان حرکت کند. چه عوامل فساد درونى خودِ ما؛ چه عوامل فساد بیرونى. چه آن خودخواهیهاى ما، کبرهاى ما، دل بستن به زخارف مادّى و ظواهر زندگى و چیزهاى رنگینِ این عیش بى‌مقدار مادّى که انسان را متوجّه به خودش مى‌کند و او را جذب مى‌نماید و مى‌لغزاند، و چه عوامل بیرونى؛ یعنى کسانى که مثل عنکبوت در کمین نشسته‌اند که اگر حشره‌ى ضعیفى پیدا کردند، او را به دام بیندازند. مگر انسان ضعیف نباشد؛ والّا آنها کار خودشان را مى‌کنند. به سمت همه حرکت مى‌کنند. وسایل گوناگونى هم دارند. چقدر از رجال و شخصیتها در کشورهاى مختلف دنیا سراغ داریم که تحت تأثیر قرار گرفتند! چه آنها که در تاریخ اسمشان را خوانده‌ایم و چه آنها که در زمان خودِ ما، در مقابل چشم قرار گرفتند و دیده شدند. یعنى آن عنکبوت اسیر کننده و به دام افکننده‌ى فساد، از ضعف آنها استفاده کرد و توانست آنها را به دام بیندازد. البته کسى که قوى باشد، به دام نخواهد افتاد. آنهایى که قوى هستند، به دام قویترها نمى‌افتند. به هیچ کیفیّتى به دامِ دنیا نمى‌افتند. آن کشورى که امیرالمؤمنین علیه‌السّلام بر آن فرمان مى‌رانْد، امروز چند کشور بزرگ در منطقه‌ى ماست، با حکومتهایى جداگانه. امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در رأس آن کشور پهناور عظیم، با آن قدرت و آن همه منابع ثروت در آن روزگار و در آن برهه از زمان، اندکى خودش را به دنیاى انسان معمولى آلوده نمى‌کرد و مى‌فرمود: «غرّى غیرى»؛ برو سراغ دیگران، اى دنیاى رنگین! برو سراغ ضعیفها؛ که دست تو به مثلِ امیرالمؤمنینى نمى‌رسد، که نمى‌رسد! آن، مرتبه‌ى اعلاست. آن مرتبه، البته براى ما فقط به صورت یک سمبل مطرح است؛ به صورت یک سرمشقِ فوقِ حدود تصوّر مطرح است. براى این‌که جهت معلوم باشد؛ براى این‌که بدانیم راه، این راه است. پایین‌تر از او و نزدیک به زندگى ما، زندگى امام بزرگوارمان بود. به دنیا اعتنایى نداشت. دنیا براى او ارزشى نداشت. لذّتهاى مادّى براى او اهمیتى نداشت که به آنها اندک توجّهى کند. آن مقامِ با آن عظمت، آن قدرتِ خیره‌کننده‌ى جهانى، که چشمها را در سرتاسر عالم خیره مى‌کرد، خود همان قدرت هم براى او ارزش و اهمیتى نداشت؛ مگر براى این‌که تکلیفى را انجام بدهد. آن‌جا که لازم بود از آن قدرت مایه بگذارد و مصرف کند، مصرف مى‌کرد؛ ولو با توجّه به این‌که ممکن بود براى وجهه و حیثیت او به حسب موازین عالى، ضربه‌اى داشته باشد؛ و براى او اهمیتى نداشت. این، انسانِ زمانِ ماست. این، امیرالمؤمنین نیست؛ اما مى‌تواند سرمشق ما قرار گیرد. ماهر کدام مى‌توانیم زندگى و برنامه‌ریزى‌مان را طورى طرّاحى کنیم، که نشان دهیم انسان مسؤول و صاحب مقام و منصب و موقعیت در جمهورى اسلامى، با دیگران تفاوت دارد. کمااین‌که واقعش نیز همین است. امروز در بسیارى از جهات، جمهورى اسلامى با بقیه‌ى نظامهاى عالم و به طریق اولى با آن نظام فاسد ننگینى که قبل از انقلاب، سالها بر این کشور حکومت مى‌کرد و همچنین نظامهاى حاکم بر این کشور در طول قرنها قابل مقایسه نیست. یک نمونه‌اشْ همین مجلس شوراى اسلامى است که خودِ شما، از نزدیک در آن‌جا شاهدید. یک نفر اعیان و اشراف و فلان‌الدوله و وابسته به فلان فامیل اشرافى و فلان زمیندار و متّکى به قدرت و پول کذایى، در جمع شما وجود ندارد. یک نفر از کسانى که به‌طور معمول در نظامهاى مادّى به چنین مقامهایى مى‌رسند، در بین شما نیست. معمولاً در دنیا چه کسانى به این مقامها مى‌رسند؟ کسانى که نفوذهاى فامیلى خیلى عریض دارند. اموال و املاک فراوان، زد و بندهاى گسترده و پول زیاد دارند و داراى مناصب قدیمى و از خانواده‌هاى اشرافى هستند. به فضل پروردگار، یک نفر از جمع شما وابسته به این‌گونه چیزها نیست. هیچ کدام از شما را حزبى معرفى نکرده است؛ که مردم شما را نشناخته باشند و آن حزب را شناخته باشند. حتّى یک نفر از شما، با دسته‌بندیهاى ناسالمْ به این مجلس راه نیافته است. در هر منطقه‌اى که بوده‌اید، مردم شما را از نزدیک شناخته‌اند؛ یا انسان موجّه و معتبر و امینى بین مردم بوده که شما را مى‌شناخته و به آنان معرفى کرده است. مردم هم آزمایش کرده یا اطمینان کرده‌اند و رأى داده‌اند. یعنى به فضل الهى، طبیعى‌ترین شکل انتخاب، در کشور ما بوده است و مجلس شوراى اسلامى، مظهر چنین انتخابى است. همه تقریباً از طبقات متوسط هستید. روحانى هستید، عالمِ دینى هستید، کارمند متوسّطِ ادارى هستید، مبارزِ سابقه‌دار سیاسى هستید، زندان رفته هستید، کتک خورده هستید... بنده بسیارى از نمایندگان مجلس در دوره‌هاى گذشته را سراغ دارم حالا نمى‌توانم بگویم چه تعداد که اینها بعد از آن‌که دوران نمایندگى‌شان تمام شد، حتى اندکى اندوخته نداشتند. چهار سال امکانات در اختیارشان بود. با دولت، با وزرا، با ادارات و با همه جا ارتباط داشتند و بعد که این چهار سال تمام شد، یک آدم معمولى بودند که بایستى مى‌رفتند و کار دیگرى مى‌کردند. درست است که فاصله‌ى مسؤولین جمهورى اسلامى، در قشرها و طبقات مختلفشان، با امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام و بزرگان صدر اسلام، فاصله‌ى بسیار عظیمى است؛ اما همین قدر هم، بین کسانى امروز از مسؤولین جمهورى اسلامى هستند و نظایر و همتایان آنها در بقیه‌ى کشورها در دنیا، فاصله هست. مسؤولین قضایى نیز همین‌طورند. مسؤولین نظامى و انتظامى نیز همین‌طورند. امروز، بحمدالله وضعِ دیگرى است و این از برکات نظام اسلامى است. این را باید تقویت کرد. این را باید حفظ کرد. آنچه را که خاصیت اسلام و نظام اسلامى و قرآنى و افتخار نظام ماست که آن ارتباط با خدا و احساس وظیفه در کار است باید حفظ کرد. کار را بر اساس وظیفه باید انجام داد. خداى ناکرده در دوستیها و دشمنیها انگیزه‌هاى مادّى نباشد. انتقامگیرى از آن‌که «با ما موافق نبوده است» نباشد. همراهى و تبعیض نسبت به آن کسى که در رأى‌گیرى و انتخابات به ما کمک کرده است نباشد. ملاحظه‌ى جَوسازیها در تصمیم‌گیرى براى قانون و بقیه‌ى چیزها نباشد. آنچه که وظیفه‌ى شماست، وظیفه‌ى بسیار بزرگى است و آن در درجه‌ى اوّل، قانونگذارى و بعد هم انتخاب مسؤولین کشور و نظارت بر کار آنهاست. اینها چیزهاىِ کوچکى نیست. این‌جا اگر اندکى ملاحظه و رودربایستى و حبّ و بغض و آنچه که در عرف گفته مى‌شود «بده و بستان» وجود داشته باشد، واویلاست! کارِ مردم زار خواهد شد. این چیزها، نباید باشد. اگر فلان کس به ما در انتخابات کمک کرده؛ اگر فلان گروه به ما کمک کرده و حال داعیه‌اى دارد و آن داعیه ناحق است، العیاذ بالله که ما به آنها کمک کنیم! چنین چیزى نباید باشد. آن کسانى که سعى مى‌کنند در انتخابات آزاد یک کشور دخالت کنند، پول خرج کنند، جبهه‌بندى کنند؛ اگر ببینند که نماینده طبق تکلیف شرعى‌اش عمل خواهد کرد، کنار مى‌نشینند. در جامعه‌ى ما هم هستند کسانى که مى‌خواهند در انتخابات دخالت کنند. مى‌خواهند در مجلس شوراى اسلامى، وسیله‌اى براى انجام خواسته‌هاى نامشروع خودشان داشته باشند. این‌طور نیست که جامعه‌ى ما از فرشتگان تشکیل شده باشد. البته اکثریّت قاطع توده‌ى مردم ما، همان مردم الهى و مقدّس و نورانى‌اى هستند که در این سالها با نورانیتشان دنیا را متوجّه خودشان کرده‌اند. لکن کسان ناسالمى هم هستند. افرادى هستند که مى‌خواهند با استفاده از پول و قدرت، در گوشه گوشه‌ى نظام دخالت کنند؛ چه در مجلس، چه در دولت، چه در ادارات و چه در دستگاه قضایى. نماینده‌ى مجلس و مأمور نظام جمهورى اسلامى، در هر جا که هست باید به آنها با چهره‌ى بى‌انعطاف نظر کند. وقتى آنها ببینند که فایده‌اى ندارد، عقب مى‌نشینند؛ اذیت نمى‌کنند؛ دخالت نمى‌کنند. ما چگونگى همه‌ى انتخابات دنیا را نمى‌دانیم؛ اما با آنهایى که در این دنیاى معروف به «دنیاى دمکراسى»، با اوضاعشان آشنا هستیم و انتخاباتشان را مى‌بینیم، مشاهده مى‌کنیم که انتخابات در کشور ما، از همه‌ى آنها بهتر و سالمتر و حقیقى‌تر است. انتخاب حقیقى است. مردم مى‌آیند و با کمال شور و شوق و علاقه، در انتخابات شرکت مى‌کنند. باید به این شور و شوق و صفاى مردم، پاسخ داد. شکر آن نعمت الهى، اینهاست. از جمله‌ى مهمترین وظایف، اینهاست. باید به فکر مردم بود. نماینده‌ى مجلس، دائماً باید خود را نماینده‌ى مردم بداند؛ درست مثل یک وکیل. کسى را که براى یک معامله، براى یک کار و براى یک قرارداد وکیل کرده‌اند، جز در مسائل شخصى و خصوصى خود، در همه‌ى کارهایش دائم به این فکر است که موکّل چه مى‌خواهد و به آن عمل مى‌کند. در ذهن نماینده‌ى عزیز مجلس، دائم باید این باشد که نماینده‌ى مردم است. اصلاً حیثیّت او حیثیّت وکالت است. وکیل مردمى است با آن همه فداکارى، با آن ایمان، با آن درک بالا و شعور وافر در مسائل گوناگون جهانى و سیاسى. وکیل مردمى است که در میان آنها، انسانهاى بامعرفت و انسانهاى عالم و آگاه و دانشمند وجود دارند. وکیل مردمى است که در میان آنها، افراد مستضعف زیادى هستند؛ نیازمندیهاى فراوانى وجود دارد؛ نیازمندان زیادى وجود دارند. این اشتغال و این فکر، یک لحظه نباید ذهن نماینده‌ى مجلس را رها کند. دائم باید به فکر باشید که «الان وظیفه‌ى من چیست؟» اساس وظیفه‌ى شما در این چهارسال، همین نمایندگىِ مجلس است. حضور در مجلس چه در جلسات عمومى، چه در کمسیونها و چه آن‌وقتى که در منزل خودتان یا در یک مرکز تحقیقاتى براى آن لایحه تحقیق و مطالعه مى‌کنید اساسِ وظیفه‌ى شماست. باید درباره‌ى آن چیزى که در مجلس مى‌خواهید در موردش «آرى» یا «نه» بگویید، کاملاً معرفت پیدا کنید و جوانب قضیه را بسنجید. این، مطالعه مى‌خواهد. این، یک جلسه‌ى مشورتى نیست که «حالا برویم در جلسه بنشینیم، ببینیم چه مطرح خواهد شد. بالاخره به ذهن ما هم چیزى مى‌رسد و چیزى مى‌گوییم!» این‌گونه نیست. این، سرنوشت ملت است؛ آن هم ملتى به این عظمت، با این همه مسائلى که امروز در مقابلش وجود دارد و این کوههایى که باید با همت و اراده‌ى خود بکَند و البته خواهد کَند. این ملت نشان داده است که راههاى دشوار و گردنه‌هاى پرپیچ و خم را با قدرت طى مى‌کند و شما در قانونگذارى، در اشراف بر دولت، در نظارت بر کارِ وزرا و در انتخاب وزرا، نماینده‌ى او هستید. قبلاً در سال گذشته و اوایل مجلس، عرض کردم: سوگندى که شما خورده‌اید، باید دائماً به یادتان باشد. اصلِ اوّل در مجلس براى نماینده، کار مجلس است. این‌طور نباشد که برادر یا خواهر نماینده‌اى، از فرصت چهار ساله‌ى اقامت در تهران استفاده کند براى کار دیگرى که هیچ ارتباطى به وضع مجلس ندارد؛ هیچ ارتباطى به کار نمایندگى ندارد و مربوط به خود اوست! نگوید حال که ما چهارسال در تهران هستیم، پس به این فکر باشیم که فلان مشکلات را از پیش پاى خودمان برداریم (گرفتن فلان مدرک یا رفتن و انجام دادن فلان کار. اینها مسائل فرعى و تبعى است. انسان وقتى ماند، مختار است هر کارى بکند؛ اما اصل قضیه، مجلس و نمایندگى است. اینهاست آن چیزى که چنانچه انجام گیرد، این کار جزو شریفترین و اساسى‌ترین و در نزد پروردگار مرضى‌ترین کارهاست؛ جزو بزرگترین عبادتهاست؛ و شما مى‌توانید در جهتگیرى سیاسى کشور، اشدِّ تأثیر را بگذارید. ما امروز در شرایطى هستیم که باید هوشیارى به خرج دهیم. امروز، به اعتقاد بنده، اساسى‌ترین وظایف مسؤولان این کشور، هوشیارى و غفلت نکردن است. خداى ناکرده، چنانچه ما در انتخابِ مسیر عمومى دچار غفلت شویم، خسارت بسیار بزرگى پیش خواهد آمد. غفلت نباید کرد. فریب نباید خورد. در تعامل جهانى، آن‌جا که پاى انتخابِ مسیرِ انقلاب مطرح است، دچار رودربایستى نباید شد. باید دید چیزى که مى‌تواند انقلاب و اسلام را در این کشور روزبه‌روز رشد دهد، کدام است؟ روزبه‌روز باید منش انقلابى، در این کشور رشد کند. یک اشتباه بزرگ بر بعضى از ذهنها حاکم است و بنده گاهى که به یاد آن مى‌افتم، بسیار متعجّب و متأسّف مى‌شوم. بعد از رحلت امام رضوان‌الله‌علیه رسانه‌هاى خارجى و تبلیغات بیگانگان، شروع کردند به انتشار این‌که «مسؤولین ایران، دولت ایران، ملت ایران و حتّى رهبرى ایران، کم کم از آرمانهاى اوّلِ انقلاب زده شده‌اند و از آنها کناره مى‌گیرند!» از آن ساعتِ اوّل که هنوز هیچ چیز معلوم نبود؛ هیچ‌کس هیچ تصمیمى نگرفته بود و هیچ حرفى هم کسى نزده بود، اینها شروع به گفتن چنین مطالبى کردند و تا امروز هم مى‌گویند. صد بار هم مسؤولین کشور، این حرفها را تخطئه و تکذیب کرده‌اند و عملاً خلاف این را نشان داده‌اند؛ درعین‌حال، آنها کارِ خودشان را مى‌کنند. یک عدّه هم متأسّفانه در داخل، از روى غفلت، از روى تنگ‌نظریها و از روى گرایشهاى محدود سلیقه‌اى و فکرى و خطّى، مرتّب این حرف را تکرار کرده‌اند و مى‌کنند که «ارزشهاى زمان امام، کمرنگ شده است!» اینها خطاست. دشمن هم گفت، غلط کرد؛ دوست هم گفت، اشتباه کرد. در مقابل این حرفها، مسؤولین، گویندگان و صاحبنظران کشور کسانى که در مسائل سیاسى کشور مطّلعند و حقّ اظهار نظر و تصمیم‌گیرى دارند بارها و بارها اعلام کرده‌اند که اصول این نظام، اصول انقلاب است. اصولِ تعیین شده به وسیله‌ى امام است. آن اصولى است که نظام جمهورى اسلامى را به عنوان «نظام اسلامى» در دنیا مشخّص کرد و نشان داد. ما در صدد همرنگ شدن با نظامهاى دیگر نیستیم. ما از این‌که ارزشهاى نظامهاى گوناگون دنیا را قبول نداریم و در عمل پیاده نمى‌کنیم، احساس کمبود نمى‌کنیم. بنده یک وقت در نماز جمعه‌ى چند سال قبل گفتم که در قضیه‌ى زن و حقوق زن، ما نیستیم که باید به دنیا جواب بدهیم؛ دنیا باید به ما جواب بدهد. ما در قضیه‌ى زن، دفاع نداریم؛ بلکه هجوم داریم. ما از دنیا سؤال مى‌کنیم که شما چرا با زن این گونه رفتار مى‌کنید؟ ما به دنیا مى‌گوییم شما حقوق زن را تضییع مى‌کنید. در همه‌ى قضایا این است. ما در ارزشهاى نظام جمهورى اسلامى، تابع اسلام و انقلابیم. آن ارزشهایى که صدها سال است مستکبرین و در این یکى دو قرن اخیر، مستعمرین و حکّام اروپایى خواسته‌اند آنها را از چشمها بیندازند. ما بر اساس همان ارزشهایى که آنها با آن مخالفت کردند، یک نظام تشکیل داده‌ایم و مى‌خواهیم این ارزشها زنده بماند. این را هم بارها و بارها و بارها، افراد مختلف گفته‌اند. اما نکته‌اى که من مى‌خواهم عرض کنم این است که متأسفانه عدّه‌اى از خودیها از کسانى که جزو مجموعه‌ى نظام جمهورى اسلامى هستند گویى باورشان آمده است که ارزشهاى اوّل انقلاب ضعیف شده است و باید هم بنا را بر همین گذاشت! تا مطلبى گفته مى‌شود، مى‌گویند: «آقا؛ حالا که دیگر سال ۶۰ نیست؛ حالا که سال ۶۲ نیست!» این یعنى چه!؟ این چه حرفى است!؟ چرا ما باید بنا را بر این بگذاریم که ارزشهاى انقلاب روزبه‌روز باید ضعیف شود!؟ نخیر؛ چنین چیزى پیش نیامده است. ارزشهاى انقلاب ضعیف نشده است. همه‌ى آن چیزهایى که شما امروز به عنوان نابسامانى در سطح جامعه مى‌بینید، در سال ۶۳ هم بود، در سال ۶۵ هم بود، در سال ۶۸ هم بود، در طول زمان امام هم بود و همیشه نظام جمهورى اسلامى با آن مقابله کرده است. البته آن روز که اوایل مقابله بود، کمتر پیش مى‌رفتیم، و حال که چند سال است مقابله کرده‌ایم، بهتر پیش مى‌رویم. امروز ما در مقابل آنها قویتر حرکت مى‌کنیم و بیشتر روى آنها اثر مى‌گذاریم. طبیعتِ قضیه نیز همین است. ما در زمینه‌ى مسائل انقلابى، پسرفت نداریم. چرا بعضى خیال مى‌کنند نسبت به ارزشهاى انقلابى، پسرفتْ طبیعتِ کار است و باید آن را قبول کرد و در مقابل آن تسلیم شد!؟ این چه حرفى است!؟ البته انسان از مبدأ انقلاب که فاصله مى‌گیرد، طبیعى است که تظاهرات انقلابى و آن چیزهایى که در آغاز قضیه وجود داشت کم مى‌شود. مانعى هم ندارد. در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، هزاران نفر به خیابانهاى تهران ریختند و جنجال کردند. انقلاب به این حالت بود که یک شعله‌ى عظیم را مشتعل کرد؛ کسانى که در مسائل انقلاب بودند و اطّلاع دارند، یا دقیقاً مطالعه کرده‌اند و یا از اهلش شنیده‌اند، متوجّه مى‌شوند بنده چه عرض مى‌کنم. اما شما اگر سال ۴۹ را نگاه کنید، در صحنه‌ى انقلاب، در خیابانها احدى نبود. کسى شعارهاى روز ۱۵ خرداد سال ۴۲ را در خیابانهاى تهران نمى‌داد. اما مایه‌ى انقلابى، صد برابر سال ۴۲ بود. عناصر انقلابى، صد درجه جلوتر از سال ۴۲ بودند. آگاهى انقلابى در میان کسانى که مخاطبین انقلاب بودند، صد درجه بیشتر از روز دوازدهم محرّمِ ۴۲ بود. آن اشتعال هم نبود، آن شعار هم نبود. طبیعتِ قضیه نیز همین است. اوّل یک اشتعال است. شعله که فرو نشست، تازه نوبتِ سرخ شدن و آتش گرفتنِ هیزمهاىِ پرحجمِ دیر پاست که آتشش بیشتر مى‌ماند و بیشتر گرم مى‌کند. الان هم وضع این‌گونه است. ما در سالهاى ۵۷ و ۵۸ در خیابانها حرکت مى‌کردیم و شعار مى‌دادیم؛ ولى امروز در مجلس شوراى اسلامى هستیم؛ در قالب رئیس جمهور انقلابىِ آگاه به مسائل جهان و کشور هستیم؛ در جاهاى گوناگون هستیم. مسؤولین مشغولِ انجام دادن کار خودشان هستند. این به معناى عقب‌ماندن از ارزشهاى انقلاب نیست و نباید این‌گونه تلقّى شود که ما در زمینه‌هاى انقلابْ پسرفت داریم. بعضى باورشان آمده است. بعضى این را در عملِ خودشان هم، کانّه یک کار طبیعى تصوّر کرده‌اند: «این کار را ما آن سالها نمى‌کردیم. اما حالا دیگر چاره‌اى نیست. چند سالى گذشته است و مى‌توانیم انجام دهیم.» خیر! این‌طور نیست! ارزشهاى انقلاب، همیشه زنده است و باید مورد توجّه باشد. با این ارزشهاست که مى‌شود در مقابل تهاجم وحشیانه‌ى استکبار ایستادگى کرد. چه کسى در این شک دارد که اردوگاه استکبار جهانى با نهضت اسلامى مخالف است!؟ چه کسى در این شک دارد!؟ چه کسى مى‌تواند شک کند؛ مگر یک انسان غافل و سطحى! چه کسى تردید دارد که نظام استکبارى و رژیم امریکا، با این‌که یک نظامْ اسلامى باشد، یک نظام بر پایه‌ى ارزشهاى دینى باشد و روزبه‌روز هم ثروت و قدرتش بیشتر شود، مخالف است!؟ کسى مى‌تواند در این تردید کند!؟ مگر کسى که از مسائل جهانى آگاه نباشد؛ و الّا یک ذهنِ قادر به تحلیل و آگاه از مسائل جهانى، یک سرِ سوزن شک ندارد که آنها با چنین نظامى مخالفند. هر کارى که آنها مى‌کنند، بر اساس تضعیف این نظام است؛ بر اساس مقابله با این نظام است. این را باید توجّه داشت. هر تصمیمى که گرفته مى‌شود باید بر این اساس باشد. آنها حاضر نیستند ارزشهاى اسلامى را تحمّل کنند. ممکن است بگویند: «بیایید مذاکره کنید.» امّا این مذاکره بر اساس چیست؟ بر اساس این است که آنها ارزشهاى الهى و اسلامى را بپذیرند؟ حاشا و کلّا! مذاکره بر این اساس مورد قبول طرف استکبارى است که شما را وادار کنند از این ارزشها عقب‌نشینى کنید! چنین مذاکره‌اى به چه درد ما مى‌خورد!؟ از این مذاکره چه سودى خواهیم برد!؟ کسى که در مسائل جهانى مى‌خواهد فکر کند، حرف بزند و تصمیم بگیرد، باید آگاه باشد. در این روزگار، ما دیگر حقّ اشتباه کردن نداریم. امروز نظام جمهورى اسلامى باید نشان دهد که به اصول و ارزشهاى اسلامى، به شدّت پایبند است. نترسید از این‌که به شما بگویند «متعصبّید.» خودشان از شما متعصّب‌ترند. همین غربیهایى که این‌قدر دم از آزادگى و آزاد فکرى مى‌زنند، در عمل جزو متعصّب‌ترین آدمهایند. اگر لباس آنها را نپوشید، قبولتان ندارند! اگر کراوات آنها را نزنید، قبولتان ندارند! اگر مثل آنها میخوارگى نکنید، قبولتان ندارند! اگر مثل آنها در مسائل مربوط به زن و مرد بى‌بندوبار نباشید، قبولتان ندارند! هر که باشید و هر چه باشید، از هر ارزشى برخوردار باشید؛ اما فرهنگ آنها را نداشته باشید، قبولتان ندارند! اما هر که باشند و هر چه باشند و در هر پایه‌اى از پستى باشند و اینها را قبول داشته باشند، تحمّلشان مى‌کنند! ملاحظه کنید ببینید در دنیا، رژیمهاى دیکتاتور، مستبد، آدمکش، بى‌اعتنا به حقوق بشر، بى‌اعتنا به دمکراسى؛ رژیمهایى که بویى از مجلس و دمکراسى نبرده‌اند؛ رژیمهاى کودتایى که براساس کودتا بر سرِ کار آمده‌اند، چون فرهنگ غرب را قبول دارند و در مقابل آن تسلیمند، براى غربیها قابل قبول و قابل پذیرشند. اینها را از خودشان مى‌دانند؛ اما کسانى را که از قبول آن فرهنگ سرباز زنند، به‌طور دربست و مطلق رد مى‌کنند. این تعصب نیست!؟ این دُگم‌اندیشى نیست!؟ این تحجّر نیست!؟ در مقابل چنین متعصّبینى، آیا باید روددربایستى داشته باشیم که بگوییم ما پایبند به اسلامیم؛ ما پایبند به حجابیم؛ ما پایبند به احکام قضایى اسلامى هستیم!؟ چرا رودربایستى کنیم!؟ چرا ملاحظه کنیم!؟ تنها عاملى که مى‌تواند قدرت نظام اسلامى و بُرندگى‌اش را در مقابل این دشمنان خشن، با آن چهره‌هاى عبوسشان نسبت به اسلام و مسلمین، حفظ کند و آنها را وادار به قبول و تسلیم نماید، همین پایبندى است. شما یک قدم عقب بنشینید، آنها یک قدم جلو مى‌آیند. یکى از سنگرها را خالى کنید، آنها مى‌آیند سنگر شما را پُر و شما را وادار به عقب‌نشینى مى‌کنند. موضعگیرى سیاسى باید بر اساس این چیزها باشد. در زمینه‌هاى اقتصادى هم، البته مجلس شوراى اسلامى بحمدالله توجّه دارد. بنده هم مى‌خواهم بر این معنا تأکید کنم که قشرهاى مستضعف جامعه باید در درجه‌ى اوّل مورد توجّه باشند. امروز روى رشد و توسعه‌ى اقتصادى بحث مى‌شود؛ اما مسأله‌ى ما در کشور، فقط رشد اقتصادى نیست. به طریق اولى، رونق اقتصادى هم نیست؛ چون ممکن است در جامعه، رونق اقتصادى باشد، امّا رشد واقعى نباشد. اما حتّى رشد اقتصادى هم، در جامعه‌ى ما هدف اصلى نیست. رشد اقتصادى، جزئى از هدف ماست و آن جزء دیگر عبارت است از عدالت. شما روشنتر از عدالت، در مفاهیم اسلامى و شیعى، چه چیز پیدا مى‌کنید؟ شما که منتظر امام زمان علیه‌الصّلاةوالسّلام هستید، براى چه چیز انتظار آن بزرگوار را مى‌کشید؟ مگر نمى‌گویید «یملأ الله الارض به قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً(۳)»؟ مگر نمى‌گویید که امام زمان بیاید تا دنیا را پُر از قسط و عدل کند؟ پس، مسأله، مسأله‌ى قسط و عدل است؛ مسأله‌ى عدالت است و این چیزى نیست که بشود از آن گذشت. هر برنامه‌ى اقتصادى، وقتى معتبر است که یا خودش و یا در مجموع برنامه‌ها، ما را به هدف عدالت نزدیک کند. والّا اگر ما را از عدالت اجتماعى دور کند فرض هم بکنیم که به رشد اقتصادى منتهى شود کافى نیست. مجلس، این را باید مورد توجه قرار دهد. در زمینه‌ى فرهنگى هم، البته، حرف زیاد زده شده است. بنده مى‌بینم که در نطقهاى پیش از دستور هم، آقایان، گاهى این معنا را مطرح مى‌کنند و امیدواریم همچنان مورد توجّه باشد. بحمدالله، نظام، نظام فرهنگى است. لکن کار فرهنگى، درعین‌حال به قدر نیاز انجام نمى‌گیرد. امیدواریم که به همّت شما و تلاش دولت جمهورى اسلامى، ان‌شاءالله آنچه که در این زمینه نیاز کشور است، انجام گیرد. ما در آستانه‌ى سالگرد رحلت امام بزرگوارمان هستیم. یاد آن بزرگوار را باید همواره زنده بداریم؛ چون براى ما مثل یک عَلَم و نشانه است. نام امام و یاد امام و ذکر خصوصیات امام، مثل آن تابلوها و علامتهاى جاده است که نشان مى‌دهد راهْ کدام طرف است. این یاد و نام، باید همیشه زنده نگه‌داشته شود و مورد تجلیل و تدبّر قرار گیرد. بعد از این هم، مسأله‌ى انتخابات است که ان‌شاءالله درباره‌ى انتخابات، در زمان مناسب خودش، مطالبى عرض خواهم کرد. اجمالاً، همه‌ى آقایان و نمایندگان برادران و خواهران ان‌شاءالله خود را موظّف بدانند که مردم را از اهمیت این انتخابات آگاه کنند، که این انتخابات در فصل بسیار حسّاس و مهمى است و حضور مردم در آن، براى این کشور بسیار مهم است. این را باید در سفرهایى که به حوزه‌ى انتخابیه‌ى خود مى‌روید؛ در حرفهایى که با مردم مى‌زنید؛ در مطالبى که مى‌نویسید، یا نطقهایى که مى‌فرمایید، بیان کنید. امیدواریم که خداوند متعال به همه‌ى شما کمک کند و زحماتتان را مورد لطف و تقدیر خود قرار دهد، و ثواب الهى آن، شامل حال شما باشد. ان‌شاءالله، توجّهات ولىّ‌عصر ارواحنافداه، موجب شود که همه‌ى ما بتوانیم آنچه را که وظیفه‌مان است پیدا کنیم و با قدرت و اتّکا به حول و قوّه‌ى الهى، آن وظیفه را انجام دهیم. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) اشاره‌ى معظم‌له به سخنان رئیس وقت و مجلس شوراى اسلامى است. ۲) مفاتیح الجنان: دعاى مکارم الاخلاق. ۳) مفاتیح الجنان: دعاى استغاثه به حضرت قائم (عج)  
648
1372/03/05
گزیده‌ای از بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه و بسیج
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=43212
روز عرفه هم نزدیک است؛ بعدازظهرِ این یک روز، یکى از آن ساعات بهشت است، اگر ما بتوانیم آن را درک بکنیم. بیخود نیست که یک شخصیّتى مثل حسین‌‌بن‌‌على با آن عظمت، آن نصفه‌‌روز را صرف میکند با آن دعا. حتماً سعى کنید به معانى این دعا توجّه کنید؛ دقّت کنید ببینید چه میگوید. نه اینکه بنشینید رویش فکر کنید -اینها فکر کردن نمیخواهد- فقط وقتى حرف میزنید، بدانید دارید با مخاطبى سخن میگویید، و معناى آن کلمه را بفهمید که چیست. و دعاى امام سجّاد (سلام الله‌ علیه) در روز عرفه،(۱) مثل شرح دعاى امام حسین است؛ گویى این پسر یک ذیلى، تعلیقى، تبیین و شرحى براى کلمات پدر در ذیل دعا و با زبان دعا نوشته؛ هر کدام یک طعمى دارد.  
649
1372/02/21
بیانات در مصاحبه صدا و سیما، در ششمین «نمایشگاه بین‌المللی کتاب»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=22041
حضرت آیت‌اللَّه خامنه‌ای شما امروز بازدید چند ساعته‌ای از غرفه‌های مختلف ششمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران داشتید. بفرمایید که ارزیابیتان از این نمایشگاه و همچنین محتوای آن و مقایسه‌اش با نمایشگاه سال گذشته چگونه است؟   بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم. نمایشگاه کتاب، یکی از پدیده‌های بسیار خوب و شیرین و پرفایده‌ی جمهوری اسلامی است. در گذشته، چنین چیزهایی را به یاد نداریم و سابقه ندارد. میدانی است برای عرضه‌ی بهترین و تازه‌ترین عناوین کتاب، در متنوّعترین موضوعات. در سابق که سراغ کتاب میرفتیم، افراد کتابخواه و کتابخوان را میدیدیم که از این دکان به آن دکان میرفتند و چندین خیابان را میگشتند تا بتوانند کتابهای روز و تازه منتشر شده را پیدا کنند. اما این نمایشگاه میتواند همه‌ی آنچه راکه مردم میخواهند، در اختیارشان بگذارد. بخصوص که چون نمایشگاه بین‌المللی است، کتابهای خارجی هم محکوم به همین حکم است و همه‌ی اینها در یک صحنه‌ی قابل دسترس، در اختیار همه است. لذا این نمایشگاه، پدیده‌ی بسیار خوبی است. حضور بنده هم، که هر سال به این نمایشگاه میآیم و شرکت میکنم، به دو منظور است: یک منظور، اشباع و پاسخگویی به خواست قلبی خودم است. بنده هم مثل همه‌ی شهروندانی که در این فصل به سراغ کتاب میآیند تا مقصود و مطلوب خودشان را پیدا کنند، با همان انگیزه به این‌جا میآیم. مقصود دوم، که شاید در مواقعی بر مقصود اوّل برتری پیدا کند، این است که میخواهم این کار و این سنّت، یعنی سنّت کتابخوانی و کتابخواهی و در جستجوی کتاب حرکت کردن، مقداری قدردانی شود و آقایانی که زحمت میکشند و این نمایشگاه را میگذارند و کارِ به این خوبی را هر سال انجام میدهند وزیر و مسؤولین محترم وزارت ارشاد و مسؤولین نمایشگاه با این کار، مورد تقدیر ما قرار گرفته باشند.   اما این‌که بخواهم مقایسه‌ای بین امسال و سالهای قبل بکنم، برای بنده میسور نیست شاید برای کمتر کسی هم میسور باشد چون اوّلاً همه‌ی غرفه‌ها را که نتوانستیم نگاه کنیم و نخواهیم توانست. یعنی من نمیتوانم در یک روز، از همه‌ی این غرفه‌ها بازدید کنم. گمان میکنم بیش از دو، سه تالار را نتوانستیم ببینیم. فکر میکنم تا به حال حدود چهار، پنج ساعت طول کشیده و هنوز برنامه‌ی ما به پایان نرسیده است و باز ادامه خواهد داشت. بنابراین، اگر بخواهم برای همه‌ی غرفه‌ها وقت صرف کنم، بیش از یک روز باید وقت بگذارم و این، برای من میسور نیست. پس، حالا ارزیابیای ندارم. اما آنچه که در مورد این نمایشگاه میتوانم بگویم این است که من همین‌طور که در سالنها حرکت میکنم و این فروشگاههای خاص را یکی یکی نگاه میکنم، یا وارد میشوم و سؤال میکنم، میبینم انصافاً وضع کتاب، از لحاظ کمیّت خیلی چشمگیر است. البته از لحاظ کیفیّت هم تا حدودی، در بعضی جاها، عناوین خوبی را مشاهده کردم که جالب بود. بنابراین، نمایشگاه، نمایشگاه خوبی است و اقبال مردم همان‌طور که دیده میشود خوب است. تالارها و محوطه‌هایی را که من دیدم، شلوغ و پر از جمعیت بود.   به نظرحضرت‌عالی، برگزاری این‌گونه نمایشگاهها چه تأثیری در رونقِ بخشِ فرهنگی خواهد داشت و چه توصیه و رهنمودی برای دست‌اندرکاران چاپ و انتشارات دارید؟   این‌که نمایشگاهها چه اثری دارد، خوب؛ قهراً آثاری دارد. از جمله، عدّه‌ای را تشویق میکند. بعد هم در صدا و سیما اخبار این‌جا منتشر میشود و کسانی که علاقه‌مندند، به فکر میافتند که یا حالا و یا بعدها، به نمایشگاه مراجعه کنند و کتاب بخرند. این‌که معلوم است. اما آنچه که میخواهم عرض کنم، دو توصیه راجع به امر کتاب است: توصیه‌ی اوّل به دست‌اندرکاران امر کتاب از قبیل وزارت ارشاد و بقیه‌ی کسانی است که به کار کتاب اشراف دارند و از لحاظ مقرّرات کشور و نظام دولت جمهوری اسلامی، امور کتاب به آنها مربوط میشود. توصیه دیگر هم به عامه‌ی مردم و عموم ملت و خواهران و برادران عزیز ایرانیمان است.   در مورد بخش اوّل، میخواهم به آقایانی که در وزارت ارشاد مشغول خدمتند، توصیه کنم که این کار را، هم در سطح کشور و هم از لحاظ زمانی گسترش دهند. چه خوب است نمایشگاههایی در مراکز استانها تشکیل گردد، یا انگیزه‌هایی برای مطرح شدن موضوع کتاب ایجاد شود و همچنان که اکنون به بهترین مؤلّفان، نویسندگان و مترجمان جایزه میدهند، مثلاً بهترین کتابداران و بهترین کتابخانه‌داران را نیز تشویق کنند. مثلاً ببینند بیشترین کتابخانه‌ها در کدام شهر است؛ در کدام محلّه است؛ مربوط به کدام قشر از قشرهای مردم است و آنها مورد تشویق قرار گیرند. یعنی هر آنچه که مربوط به کتاب و کتابخانه و کتابخوانی و تولید کتاب است، مورد توجّه و تشویق و تقدیر قرار گیرد. من فکر میکنم اگر بتوانیم فرهنگ کتابخوانی را در کشور رایج کنیم و در کنار آن، تولید کتاب را هم خوب گسترش دهیم، بخش عمده‌ای از وظایف فرهنگی دولت جمهوری اسلامی، بدین وسیله انجام خواهد گرفت.   کتاب، مقوله‌ی بسیار مهمی است. من البته به کارهای هنری و تصویری، تلویزیون یا سینما یا از این قبیل مقولات، خیلی اعتقاد دارم؛ اما کتاب، نقش و جایگاه مخصوصی دارد. جای کتاب را هیچ چیز پر نمیکند و باید کتاب را ترویج کرد. این توصیه برای کسانی است که مربوط به وزارت ارشادند و امور کتاب، از لحاظ مقرّرات کشور به آنها ارتباط پیدا میکند.   و اما، آنچه که مربوط به عموم ملت ایران است: من هر سال که به این نمایشگاه آمده‌ام، صحبتی کرده‌ام و مسائلی را گفته‌ام. باز هم میخواهم عرض کنم که مردم باید به کتابخوانی عادت کنند و باید کتاب وارد زندگی آنان شود. در مصاحبه‌ای که چندی پیش، تلویزیون با بعضی از جوانها کرده بود، پرسیده بودند: «آیا شما کتاب میخوانید؟» متأسفانه اغلب جوابها منفی بود.   برخی کتاب را اصلاً جزو ضروریات زندگی نمیدانند. خوب؛ چطور شما اگر در جایی نشسته باشید و بغل دستتان اتاقی باشد و در آن‌جا رویدادی بگذرد و یا خبر تازه‌ای باشد، طاقت نمیآورید بنشینید و برمیخیزید ببینید در آن اتاق چه میگذرد! به‌هرحال اطراف ما را خبرهای تازه، پر کرده است. آن‌قدر معلومات و آن‌قدر معارف در همه‌ی زمینه‌ها وجود دارد. پس، چطور حاضر نیستیم سرک بکشیم و نگاهی بیندازیم و ببینیم چه خبر است!؟ اگر بخواهیم بدانیم که در دنیای معارف چه میگذرد، راهش این است که کتاب بخوانیم. هر کس کتاب بخواند، به بخشی از معارف موجود عالم دست خواهد یافت و از خبرهایی که در دنیا هست از خبرهایی که بوده است و حتی از آنچه که در همه‌ی زمینه‌ها خواهد بود مطّلع خواهد شد. لذا، کتابخوانی را باید جزو عادات خودمان قرار دهیم. به فرزندانمان هم از کودکی عادت بدهیم کتاب بخوانند. مثلاً وقتی میخواهند بخوابند، کتاب بخوانند. یا وقتی ایام فراغتی هست؛ روز جمعه‌ای هست که تفریح میکنند، حتماً بخشی از آن روز را به کتاب خواندن اختصاص دهند. در تابستانها که نوجوانان و جوانان محصّل، تعطیلند حتماً کتاب بخوانند. یعنی کتابهایی را معیّن کنند، بخوانند و تمام کنند. افرادی که کار روزانه دارند مثلاً کارمند اداری، کارگر، کاسب و یا کشاورز هستند وقتی به خانه میآیند، بخشی از زمان را ولو نیم ساعت برای کتاب خواندن بگذارند.   چقدر کتابها را در همین نیم ساعتها میشود خواند! بنده دوره‌های بیست جلدی و بیست و چند جلدی کتاب را در همین فاصله‌های ده دقیقه، بیست دقیقه و یک ربع ساعته خوانده‌ام. پشت این کتابها را هم یادداشت میکنم که معلوم باشد. شاید صدها جلد کتاب را همین‌طور در این فاصله‌های کوتاه ده دقیقه‌ای خوانده‌ام. بسیاری از افراد را هم میشناسم که این گونه‌اند.   من یک دوره‌ی کتاب هشت جلدی را که یک نویسنده‌ی عرب نوشته است و از کتابهای معروف هم هست نمیخواهم اسم بیاورم در سالهای دور، وقتی به تهران میآمدم و در اتوبوس زیاد معطل میشدم، خواندم. همه‌ی این دوره‌ی هشت جلدی را که راجع به تاریخ ادبیات و علوم و معارف اسلامی است، تقریباً در اتوبوس خواندم.   کتابخوانی باید یک سیره و سنّت رایج بین مردم ما بشود. کتاب بخوانند و به فرزندانشان هم یاد بدهند. خانمها در خانه کتاب بخوانند و معلومات بیندوزند. البته در کنار این مسائل، باید به فکر باشیم و دغدغه‌ی نوع کتابهایی که تولید میشود نیز در ما باشد. باید کتابِ خوب تولید شود. کتاب یک غذاست؛ یک غذای روح است؛ یک نوشیدنی روح است و چنانچه مقوّی باشد، روح را تقویت میکند. ما که سفارش میکنیم از این نوشیدنی بخورید، نوع نوشیدنی را معیّن نکرده‌ایم. باید مواظب باشیم که مبادا نوشیدنی مسموم، خطرناک، فاسد، گندیده و مضر، با رنگ‌آمیزیهای خیلی خوب، دست مردم داده شود؛ بدون این‌که مردم بدانند. همان‌طور که اماکن و سازمانهای ویژه، اگر ببینند غذایی فاسد به مردم فروخته میشود، با تولید کننده مقابله میکنند؛ اگر کتاب فاسدی هم به مردم داده میشود، باید با آن مقابله شود.   البته من اعتقاد ندارم که باید هر کتاب و نوشته‌ای را که با سلیقه‌ی خاصی نمی‌سازد و مضر به نظر میرسد، جلوش را بگیریم. لکن کتب و نوشته‌هایی هست که مضر بودنشان برای مردم، واضح است. یعنی ترویج فحشا و فساد و از این قبیل است که برای مردم زیان‌آور است. نباید اجازه بدهند که چنین کتب و نوشته‌هایی منتشر شود. اما بیشتر باید تلاش کرد که کتابهای خوب، چاپ و منتشر شود و برای این‌که مردم به کتابخوانی روی آورند، وسایلی هم باید ایجاد کرد.   یکی از آقایان مطرح کردند که فرضاً نمایشگاههای دائمی کتاب داشته باشیم. این خیلی خوب است. یا «هفته‌ی کتابخوانی» داشته باشیم و در این هفته، برای کسانی که خوب کتاب میخوانند، جوایزی در نظر گفته شود.   ان‌شاءاللَّه مردم، هرچه بیشتر به کتابخوانی تشویق شوند.   والسّلام علیکم و رحمةاللَّه.  
650
1372/02/18
بیانات در پایگاه دریایی نوشهر
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2667
null
651
1372/02/18
بیانات در دیدار مردم نوشهر
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2668
null
652
1372/02/15
بیانات در دیدار جمعی از کارگران و معلمان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2666
null
653
1372/02/08
بیانات در دیدار کارگزاران حج‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2665
null
654
1372/02/06
بیانات در دیدار مسؤولان سازمان تبلیغات اسلامى سراسر کشور
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7586
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم اوّلاً خیلی متشکّریم از برادران عزیز که لطف کردید و امکان این دیدار را فراهم آوردید تا توفیق پیدا کنیم شما برادران زحمتکش و خوب را که به یکی از مهمترین کارها مشغول هستید، از نزدیک زیارت کنیم. بعد هم از برادران عزیز در سازمان تبلیغات اسلامی به خاطر زحماتی که می‌کشند، خیلی متشکّرم. این آمارهایی هم که فرمودند، آمارهای خوبی است؛ اگرچه در مورد چگونگی این آمارها نظر قطعی نمی‌توان داد. باید با امکانات و نیازها در سالهای مشابه مقایسه شود، تا انسان به قدر و ارج این آمارها درست معرفت پیداکند. ان‌شاءالله این مجموعه لابد در اختیار دفتر ما خواهد بود و برادران بررسی می‌کنند، تا ببینیم چگونه است؛ ولی به هر جهت، اینها حاکی از تلاش و دوندگی و کار و دلسوزی شما برادران است. یک آمار دیگر هم، قاعدتاً باید در نظر باشد و آن، آمار کیفی است. تعداد مبلّغ، تعداد کتاب و تعداد کلاس، آمار کمّی است. حال باید ببینیم با همه‌ی این تفاصیل، ما در تبلیغ چقدر پیش رفته‌ایم و هدف تبلیغ چقدر برآورده شده است؟ این مهم است. من به همین مناسبت، نکته‌ای را در باب تبلیغ عرض کنم. دین اسلام، دین تبلیغ‌است. درست است که ما در دین مقدّس اسلام، برای پیشبرد هدفهای الهی و اسلامی، جهاد و شمشیر را داریم، اما اصل بر تبلیغ و تبیین است؛ یعنی اساس اسلام این است. جهاد، یک فلسفه‌ی دیگر دارد. جهاد برای مقابله با قلدران و ستمگران و موانع تبلیغ و موانع گسترش نور اسلام است؛ اما آن‌جا که چنین مانعی وجود ندارد، یا حتی در آن‌جا که این مانع هم هست و جهاد امکان‌پذیر نیست، راه اساسی اسلام، دعوت و تبلیغ است. یعنی همین آیه‌ی شریفه‌ی معروفی که همه بر زبان جاری می‌کنیم که می‌فرماید: «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن. (۱)» پایه‌ی پیشرفت دعوت، اینهاست: اوّلاً، حکمت؛ یعنی کلامی که گفته می‌شود، باید حکیمانه باشد. پیغمبران حکمایند، علما حکمایند، مسلمین هم باید هر کدام از حکما باشند. پس، مبلّغ اسلام، باید بیان حکمت کند؛ یعنی کلام حکیمانه بگوید. حالا این‌که معنای حکمت چیست و کلام حکیمانه چگونه است، بحث دیگری است؛ امّا اجمالش، یعنی این‌که صحبت، مبتنی بر مبانی صحیح، عقلانی، متقن و متّکی به مدارک باشد. حکمت این است: حرف درست، با ساختار تبیینیِ دارای اتقان. این حکمت است. بعد، «و الموعظة الحسنة.» موعظه، غیر از حکمت است. موعظه این است که این کار را بکنید، این کار را نکنید؛ از خدا بترسید، از جهنّم بترسید، به بهشت رغبت پیدا کنید؛ مرگ هست، سؤال منکر و نکیر هست؛ خوبی مطلوبِ خداست؛ دشمنی مبغوضِ خداست؛ سماحت خوب است؛ بخل بد است. اینها موعظه است؛ یعنی نظر به عمل مخاطب شماست؛ چه عمل جسمانی، چه‌عمل عقلانی. اینها موعظه‌است؛ آن هم موعظه‌ی حسنه. باید زبانمان، زبان موعظه باشد، بعد هم مجادله. البته مجادله هم باید «بالتی هی احسن» باشد؛ مجادله‌ی بد نباشد. جدال صحیح؛ جدال به احسن. اینها پایه‌های تبلیغ است. این کارها را که ما همیشه می‌کردیم. از هزار و چهارصد سال پیش تا به حال، چه وقت مسلمین تبلیغ نمی‌کردند؟ شما ببینید آفاق عالم را تبلیغ اسلام گرفته است. امروز در منطقه‌ی شرق ایران هرچه شما جلوتر بروید، بیشترِ مسلمین، مسلمینِ به موعظه و تبلیغ و به دعوتند تا به شمشیر. در چین این‌همه مسلمان هست؛ چه کسی اینها را مسلمان کرده؟ در کشورهای مالزی و اندونزی و فیلیپین و دیگر جاهایی که مسلمان هست، چه کسی رفته با شمشیر مردم را مسلمان کرده؟ در هندوستان، چه کسی با شمشیر مردم را مسلمان کرده؟ اگر شمشیر سلطان محمودغزنوی می‌توانست مؤثّر باشد، اثرش این بود که مردم را دشمن اسلام کند؛ کمااین‌که کرده است. شمشیر مغولها در هند و همان اکبرشاه و جهانگیرشاه و همینهایی که اسمهایشان معروف است و عدّه‌ای هم به اسم اینها افتخار می‌کنند، یک عدّه دشمنِ سرسخت برای مسلمین درست کرده است. همین سیکهای هند که شما می‌شناسیدشان، ساخته و پرداخته‌ی شمشیر مغولهایند و دشمنترین دشمنانِ اسلام در هند همین سیکهایند که از هندوها هم دشمنترند. شمشیر، کسی را از اعماق دل مسلمان نمی‌کند. البته اگر فضا، فضای تبلیغی باشد، در نسلهای بعد، گاهی اثر خوب می‌گذارد؛ یعنی شمشیر می‌آید مانع را برطرف می‌کند. این نسل ممکن است نپذیرد، اما اگر فضای خوبی شد، نسل آینده خواهد پذیرفت. پس، نسل آینده هم تحت تأثیر تبلیغ قرار می‌گیرد. اما اگر فضای خوبی نبود، نسل بعد هم دشمن خواهد شد. پس، مسلمین هند هم، مسلمین به فتح جهادی نیستند، مسلمین به دعوتند. شما بروید ببینید در هند، بالای سرِ قبر عرفای ایرانی، هندیها چه می‌کنند! عوامل تبلیغ آنهایند. یک نفرعارف، یک نفرعالم، یک نفر واعظ، یک نفر مثل من و شما روحانی بلند شده و فقط یک هنر کرده؛ دل از یار و دیار کنده، اسیر آب و گِل نشده، مجاهدتی کرده و رفته در منطقه‌ای در هند مانده؛ چهل سال، پنجاه سال آن‌جا زندگی کرده و عده‌ای را مسلمان کرده است. خاصیت اسلام این‌گونه است. «اسلام یجرّ بعضه بعضا»؛ یکی که مسلمان شد، صد نفر را مسلمان می‌کند. طبیعت اسلام این است؛ خاصیت اسلام این است. در اوایل قرن چهاردهم هجری، یک نویسنده‌ی انگلیسی به نام «سرتوماس‌آرنولد(۲)» کتابی نوشته که البته مطالب استعماری هم دارد؛ اما اصلِ فکر کتاب و مضمون اصلی آن، که از عنوانش هم پیداست عنوان عربی آن‌که بنده هم نسخه‌ی عربی‌اش را دیدم «الدعوة الی الاسلام» است می‌خواهد بگوید اسلام دین دعوت است، نه دین شمشیر. می‌خواهد بگوید اسلام در این مناطق دنیا، با دعوت پیش رفته است. بنابراین این کارها که تا به حال می‌شده؛ امّا امروز ما به عنوان جمهوری اسلامی و سازمان تبلیغات اسلامی می‌خواهیم چه‌کار کنیم؟ این، نکته‌ای است که دائم باید در ذهن ما، به عنوان سازمان تبلیغات اسلامی باشد که «ما می‌خواهیم چه‌کار کنیم؟» ما، دو کار باید انجام دهیم؛ یکی این‌که تبلیغ را به بهترین شکل سازماندهی کنیم؛ چون با سازماندهی، اندک نیرویی هم که وجود دارد در جای خود صرف می‌شود. مثل این است که شما یک مقدار آب معیّن را لوله‌کشی کنید. لوله‌کشی خاصیتش این است که از این مقدار آب، یک قطره‌اش هم هدر نمی‌رود و تا آن‌جا که شما می‌خواهید و لوله‌ها را می‌برید، این آب خواهد رفت. سازماندهی، این‌طوری است. سازماندهیِ تبلیغ این است که هیچ انرژی تبلیغی هدر نرود؛ مثل آبی که تبخیر نشود، توی گل فرو نرود، بیخودی صرف جایی که لازم نیست، نشود. لابد دیده‌اید که گاهی اوقات، بعضی از آبها را زیادی توی یک باغچه می‌ریزند و باغچه را گِل می‌کنند؛ یعنی این آب حیاتبخش، موجب لجنزارشدن و خراب‌شدن می‌شود. گاهی این‌گونه است. گاهی ما تبلیغ را این‌گونه انجام می‌دهیم. یک‌جا فلان مقدار تبلیغ لازم دارد، ماسه برابر مقدارِ لازم تبلیغ می‌کنیم. این می‌شود ضدّ تبلیغ. سازماندهی، از اینها جلوگیری می‌کند. پس، کارِ اوّل در وظایف شما، سازماندهی تبلیغ است. تبلیغاتی را که انجام می‌گیرد، باید به شکل صحیحی تقسیم بندی و سازماندهی کنیم و به جای خودش برسانیم. نکته‌ی دوم، ابتکار و نوآوری است. باید نوآوری کنید. همه‌ی قدرتهای انسانی و فکری خودتان را به کار بیندازید، برای این‌که حرف حق را با شیوه‌های نو، با زبانهای جدید و با استدلالهای تازه و آرایش خوب، بیان کنید. یک حرف را دو گونه می‌شود زد. حتّی یک متن را دو گونه می‌شود ارائه کرد. اگر متن خوب و حکیمانه‌ای بنویسند و به دو نفر بدهند، یکی آن را طوری خواهد خواند که گوش نواز و دلنشین باشد و مستمعین آن را خوب بفهمند و از آن لذّت ببرند. یکی هم همان متن را ممکن است طوری بخواند که مستمع را بیزار و متنفّر و خسته و کسل کند. اگر ما یک مطلبِ واحد را هم که دیگران فراهم کرده باشند بخواهیم بیان کنیم، چند گونه می‌توانیم بیان کنیم. باید بگردیم شیوه‌ی خوبش را پیدا کنیم؛ چه برسد به این‌که بخواهیم مطالب را با استدلالها و شیوه‌های گوناگون بیان کنیم. می‌شود مطالب جدید، خلق و تولید کرد. شما خیال نکنید که حرف، هرچه بوده، گفته شده است؛ نه. به قول صائب: «یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت»؛ تا زمان ظهور ولیّ عصر ارواحنافداه. بعد از آن را ما نمی‌دانیم چگونه است؛ اما تا زمان ظهور آن بزرگوار، هرچه طول بکشد، اگر هزاران متفکّر بیایند، از همین منابع فعلی ما، هزارها هزار حرف نو و جدید می‌توانند بیرون بیاورند. خیال نکنید که آردها را بیخته‌اند و غربیلها را آویخته‌اند؛ هرچه بوده، گویندگان گذشته گفته‌اند و قضیه تمام شده است. خیر؛ این حرفها نیست. در فقاهت استدلالی و فنّی که بزرگترین هنر ما بوده و خیلی هم در آن پیشرفته هستیم - حرفهای نگفته و فکرهای نو بسیار متصوّر است. نه این‌که کسی در حدِّ علّامه‌ی حلّی باید بیاید تا بتواند حرف نو بزند؛ نه. افراد بسیار پایین‌تر هم اگر دقّت و کار کنند می‌توانند حرف جدید بزنند؛ چه برسد در تفسیر، در معارف، در اصول عقاید، در اخلاق، در آداب زندگی، در سیاست، در حکمت عملی و غیره. در مفاهیم قرآنی، حرف جدید بسیار است. اینها را باید از قرآن و احادیث دربیاوریم. پس، ابتکار را در این چیزها باید به‌کار ببرید. خلق مطالب جدید، یعنی خلق به این معناها. تولید به معنای مصطلح امروز، یعنی استنباط کردن و مفاهیم قرآن را کشف کردن و بعد در لباسها و به شیوه‌های گوناگون بیان کردن. بخصوص استفاده از هنر و به کار گرفتن انواع و اقسام ابتکارها، کار عمده‌ی شماست. اگر سازمان تبلیغات این دو کار را خوب انجام دهد، نتیجه، خوب خواهد شد. و امّا، اشاره به تنگناها شد. من هم به وجود تنگناها واقفم و نمی‌گویم نیست. اتّفاقاً در جلسه‌ی قبلی هم که آقایان این‌جا بودید شاید یک سال هم نمی‌شود راجع به همین تنگناها، به طور مفصّل صحبت شد. آقایان، مفصّلاً از اشکالات و کمبودها گفتند؛ بنده هم حرف همیشگی را گفتم. من می‌گویم: ما طلبه هستیم؛ باید طلبگی کار کنیم، باید فقیرانه کار کنیم. نه این‌که پول نخواهید، نه این‌که امکانات نخواهید، نه این‌که دنبالش نروید. چرا؛ بروید، اما اگر نشد: «ره‌چنان روکه رهروان رفتند»؛ یعنی با همان کمبود و فقر. به نظرم در آن جلسه، مثالهایی هم زدم. گفتم که چگونه منبر می‌رفتیم؛ بی‌دعوت منبر می‌رفتیم، با سختی منبر می‌رفتیم؛ اما منبر می‌رفتیم؛ اما می‌گفتیم. من خودم را عرض نمی‌کنم؛ بنده که هیچم؛ اما آنهایی که در این کارها و این خطهای تبلیغ‌اسلام بودند، با چه تنگناها و سختیهایی کار می‌کردند! در مشهد مسجدی داشتیم کاسبی را خدا به دلش انداخته بود و مغازه‌اش را تبدیل به مسجد کرده بود هر وقت رفقا می‌پرسیدند مسجد شما کجاست؟ می‌گفتم از کوچه‌ی فردوس، پل فردوس، وارد خیابان فلان که شدید، دست راست، دکان اوّل نه، دکان دوم نه، دکان سوم مسجد ماست! واقعش هم همین بود؛ مسجد ما، دکان سوم بود! امّا همان دکان کوچک، محور شده بود. در مشهد مرکزی برای حرفهای نو و جاذبه‌های نو برای مذهب، شده بود. می‌شود از این کارها کرد. ما همانیم؛ ما که فرقی نکرده‌ایم. باید مقداری به معنویّات و درون خودمان تکیه کنیم. «معنویّات» که می‌گویم، منظورم این است که به آن استعدادهای درونی و آن چیزهایی که در ما هست و متوقّع از ماست باید تکیه کنیم. این چشمه‌ها را باید از درون خودمان بجوشانیم؛ والّا این سختیها هست. بالاخره با همین چیزهایی که موجود هست باید کار را پیش برد. مرحوم «آقا شیخ نصرالله خلخالی»، نماینده‌ی آقای «بروجردی» و نماینده‌ی امام در نجف بود. می‌گفتند ایشان گاهی به دکان بزّازی می‌رود و می‌گوید آقا، دویست تومان قبا لبّاده بده! دویست تومان قبا لبّاده! دیگر کار نداشت که چه پارچه‌ای، چند متر، و با چه قیمتی؟ می‌گفت: من دویست تومان دارم، دویست تومان قبالبّاده بده! حالا شما هم دویست تومان قبا لبّاده بدهید؛ هرچه که دارید. یعنی با هرچه که ممکن است و با همین مقداری که امکانات در اختیار شماست، تمام تلاشتان را بکنید و استعدادتان را به کار بیندازید، شاید ان‌شاءالله بتوانید در این دنیای آشفته‌ای که واقعاً تبلیغات، پیچیده و مدرن و خطرناک شده و همه هم متوجّه آن اسلامی است که نظر به مبارزه و به عزّت اسلام و به بیداری مسلمین دارد، حرکتی جهادی کنید؛ تبلیغ جهادی؛ تبلیغ بسیجی. ان‌شاءالله این‌طور باید حرکت کنیم. ما هم وظیفه‌مان دعاگویی است. دعا می‌کنیم که خداوند به شما کمک کند، توفیق دهد، شما را راهنمایی کند، راهها را باز کند و دلها را نرم کند به این‌که شما زمینه‌ی کارتان را بیش از پیش فراهم کنید. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) نحل: ۱۲۵ ۲) سر توماس آرنولد (۱۸۴۲ م ۱۷۹۵ م)  
655
1372/02/02
بیانات در دیدار خانواده‌ شهید آوینی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=6218
null
656
1372/01/15
گزیده‌ای از بیانات در دیدار نخست‌ وزیر مالزی‌ و هیأت‌ همراه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57983
تفاهم‌، همکاری‌ و روابط نزدیک‌ میان‌ کشورهای‌ اسلامی‌ مسئله‌ای بسیار ضروری است. توسعه‌ی ارتباطات‌ و مناسبات‌ میان‌ کشورهای‌ اسلامی بسیار مهم است‌. مناطق‌ اسلامی‌ از امکانات‌ عظیمی‌ در زمینه‌ی‌ انرژی‌ و منابع‌ مهمّ طبیعی‌ و جغرافیایی‌ برخوردارند و، در حقیقت‌، کشورهای‌ صنعتی‌ و پیشرفته‌ی جهان‌ محتاج‌ مسلمانان‌ هستند؛ لذا دنیای‌ اسلام‌ با تکیه‌ بر عوامل‌ قدرت‌آفرین‌ نظیر همزیستی‌، وحدت‌، ارتباطات‌ دوستانه‌ و همفکری‌ با یکدیگر، می‌تواند آنچه‌ را که‌ حقّ‌ مسلمانان‌ است‌ تأمین‌ کند. حمایت‌ بی‌منطق‌ و نامحدود آمریکا از رژیم‌ صهیونیستی‌ اقدامی‌ در جهت‌ تحقیر کشورهای‌ اسلامی‌ است. اسرائیل‌ به عنوان‌ یک‌ مجموعه‌ی جعلی‌، بی‌ریشه‌ و فاقد سابقه‌ و تاریخ‌، تحت‌ حمایت‌ بدون‌ قیدوشرط آمریکا و هم‌پیمانانش‌، صاحبان‌ اصلی‌ فلسطین‌ را تحت‌ انواع‌ فشارها و شکنجه‌ها قرار داده‌ است‌ و حتّی‌ به‌ فلسطینیان‌ اجازه‌ داده‌ نمی‌شود که‌ حقّ‌ خود را بیان‌ کنند. در چنین‌ شرایطی، آمریکایی‌ها و همفکران‌ آن‌ها جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ را به‌ سبب‌ مخالفت‌ صریح‌ با مذاکرات‌ سازش‌ میان‌ رژیم‌ صهیونیستی‌ و اعراب‌، مورد اعتراض‌ قرار می‌دهند. ما اعتقاد داریم‌ پایه‌ی این‌ مذاکرات‌ که‌ صاحبان‌ حق ــ یعنی‌ مردم‌ فلسطین ــ از آن‌ به‌کلّی‌ برکنار هستند، ظالمانه‌ است‌ و ما با نظر منفی‌ آن‌ را ارزیابی‌ می‌کنیم‌. اسلام‌ دین‌ همزیستی‌، ارتباط و دوستی‌ است؛ مسلمانان‌ می‌توانند با پیروان‌ ادیان‌ مختلف‌ در همه‌ی جهان‌، در صلح‌ و آرامش‌ زندگی‌ کنند؛ امّا غربی‌ها که‌ مدّعی‌ دموکراسی‌ و آزادی‌ هستند، بر فرهنگ‌ و فهم‌ خود از زندگی‌ به‌شدّت‌ تعصّب‌ می‌ورزند و بر اجرای‌ آن‌ در تمامی‌ جهان‌ اصرار دارند. تاریخ‌ نشان‌ می‌دهد که‌ آن‌ها حتّی‌ میان‌ خود به‌سختی‌ می‌توانند همزیستی‌ داشته‌ باشند، زیرا هر گاه‌ اروپا خود را از تهدید یک‌ قدرت‌ خارجی‌ در امان‌ دانسته، در درون‌ خویش‌ به‌ درگیری‌ و خون‌ریزی‌ پرداخته‌ است‌ و اقوام‌ اروپایی‌ همواره‌ با یکدیگر در اختلاف‌ به سر برده‌اند. اسلام‌ عامل‌ همبستگی‌، تفاهم‌، همکاری‌ و زندگی‌ مشترک‌ میان‌ ملّت‌های‌ مسلمان با فرهنگ‌، تاریخ‌، سنن‌ و آداب‌ متفاوت است. دشمنان‌ اسلام‌ برای‌ ایجاد اختلاف‌ میان‌ کشورهای‌ اسلامی‌ پول‌ زیادی‌ را هزینه‌ می‌کنند و تفاهم‌ میان‌ دولت‌های‌ مسلمان‌ را مغایر با منافع‌ خود می‌دانند؛ لذا رهبران‌ کشورهای‌ اسلامی‌ باید با هوشیاری‌ با تحریکات‌ دشمنان‌ مقابله‌ کنند و مانع‌ از بُروز مشکلات‌ ناشی‌ از اختلافات‌ فرقه‌ای‌ میان‌ مسلمانان‌ شوند. دولت‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ دولتی‌ فعّال‌، توانمند و پُرتحرّک‌ است و امیدواریم که‌ دو کشور اسلامی‌ ایران‌ و مالزی‌ بتوانند در زمینه‌های‌ مختلف‌ اقتصادی‌، تجاری‌ و سیاسی‌، با یکدیگر همکاری‌ نزدیکی‌ داشته‌ باشند.
657
1372/01/05
بیانات در حرم مطهر رضوی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17208
در  «صحن امام خمینی» آستان قدس رضوى بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم الحمدللَّه رب‌العالمین. والصّلاة والسّلام على سیّدنا و نبیّنا ابى‌القاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین، الهداة المهدیّین المعصومین، سیّما بقیةاللَّه فى الارضین. قال اللَّه الحکیم فى کتابه: «ا لم اعهد الیکم یا بنى‌آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین. (۱)» خداوند بزرگ را سپاسگزارم که یک‌بار دیگر این فرصتِ مغتنم را به بنده ارزانى داشت که در جوار مرقد مطهّر حضرت ثامن‌الحجج علیه‌آلاف‌التّحیةوالثّناء و در شهر محبوب و عزیز مشهد شهر جهاد و شهادت، شهر خاطره‌هاى بزرگ، شهر مردم صمیمى و همیشه در صحنه با شما برادران و خواهران، قدرى درباره‌ى مسائل مهم و لازم، سخن بگوییم. خدا را سپاسگزارم و امیدوارم آنچه مى‌گوییم و آنچه مى‌شنویم، براى او، در راه او و براى امّت اسلامى، مفید باشد. قبل از شروع عرایض، لازم است این عید سعید را که روز پاداش و گرفتن اجر و مزد براى بندگان شایسته‌ى خداست، تبریک عرض کنم. ان‌شاءاللَّه شما مردم عزیز و برادران و خواهران مؤمن و متعهّد، این ماه مبارک را با روزه‌ى خود و با ریاضت و تلاوت خود سپرى کرده و با دعا و ابتهال و تضرّع، خود را به خداى بزرگ نزدیک کرده باشید و به آن تحوّل بزرگى که هر مسلمانى آرزو مى‌کند نصیب او شود، نزدیک و نزدیکتر شده باشید. همچنین، سال جدید و آغاز بهار طبیعت را به شما تبریک مى‌گویم و امیدوارم این بهار، با بهار تحرّک و تلاش و جدّیت وکوشش به سمت هدفهاى انقلاب همراه باشد. مطلبى که در نظر دارم در آغاز عرض کنم، یک بحث کوتاه قرآنى است؛ چون همه چیز همه‌ى درسها و همه‌ى راهنماییها در قرآن کریم با بهترین بیان وجود دارد. قرآن کریم غالباً مسائل مهم را تکرار مى‌کند. چنین نیست که اگر مطلبى و بحثى در یک جاى قرآن آمده باشد، در مناسبتهاى دیگر، آن مطلب ذکر نشود. تکرار برحسب نیاز و اهمیت مطلب، در قرآن فراوان است. از اوّل تا آخرِ قرآن، یک نکته به‌طور پیگیر و مکرّر، مورد توجّه قرار داده شده است و آن، مسأله‌ى شیطان است. از شروع تا ختمِ قرآن، دهها مرتبه نام شیطان یا مشتقّات کلمه‌ى شیطان تکرار شده است. همه جا هم با این تذکّر و تأکید که مخاطب قرآن بفهمد باید از شیطان اجتناب کند. و این، غیر از آن است که درباره‌ى کلمه‌ى ابلیس آمده است؛ چون معناى «شیطان» در قرآن با معناى «ابلیس» متفاوت است. شیطان یک معناى عمومى‌تر است. ابلیس، یک شیطان از شیطانهاست و انواع شیطانها و شیطنتها، براى بشر و در سر راه او وجود دارد. یکى از آن شیطانها ابلیس است که ماجراى او جداگانه، بارها و بارها در سوره‌ى «بقره» و دیگر سوره‌هاى قرآن تکرار شده است. همین آیه‌اى که تلاوت کردم، در سوره‌ى مبارکه‌ى یاسین است. آیه مى‌گوید: «ا لم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان»؛ اى فرزندان آدم! مگر من به شما دستور نداده بودم و ندادم که شیطان را بندگى نکنید و از او تبعیّت و پیروى ننمایید؛ و مگر به شما نگفتم که شیطان دشمن شماست و دشمنى آشکار است؟ این آیه مربوط به قیامت است؛ یعنى مسأله‌ى شیطان و آنچه که خداى متعال درباره‌ى شیطان به ما مى‌گوید، فقط در دنیا نیست. در قیامت هم، باز مسأله‌ى شیطان، بین ما و خدا تکرار مى‌شود و خداى متعال، آن‌جا به رخ ما مى‌کشد که «چرا شیطان را تبعیّت کردید!؟ چرا پیروى کردید؟ مگر با شما اتمام حجّت نشده بود!؟ مگر نمى‌دانستید!؟» من به «المعجم المفهرس» که نگاه کردم، دیدم تعداد دفعاتى که کلمه شیطان و مشتّقات آن در قرآن به‌کار رفته، دقیقا برابرِ تعداد دفعاتى است که کلمه‌ى ملائکه یا مشتّقات آن در قرآن به‌کار رفته است! یعنى از یک‌طرف همان شیطان است که شر آفرین، فسادآفرین و انحطاط آفرین است و از یک‌طرف ملائکه؛ یعنى قواى هدایتگر، کمک کننده، تدبیر کننده و حفظ کننده‌ى نظام وجود در عالم و آدم است؛ و هر دو، به یک اندازه به‌کار رفته است. هشتاد و هشت مرتبه کلمه‌ى شیطان و مشتّقات شیطان و هشتاد و هشت مرتبه کلمه‌ى ملائکه و مشتّقات این ریشه و این کلمه به‌کار رفته است. این، یکى از لطافتهاى قرآنى است. درست توجّه کنید تا مقصود سخن را از این مقدّمه‌اى که عرض مى‌کنم به‌دست آورید. در قرآن، دفعات به‌کار رفتن کلمه‌ى شیطان از تعداد کلمه «نبى» که در قرآن به‌کار رفته است بیشتر است. سؤال این است که علّت اصرار بر تکرار کلمه‌ى شیطان در قرآن چیست!؟ چرا این‌قدر خداى متعال راجع به مخالفت با شیطان و تبعیّت نکردن از او در قرآن سخن مى‌گوید و آن را تکرار مى‌کند!؟ این آن نکته‌اى است که باید هر خواننده‌ى قرآن در آن تدبّر کند. این‌که به ما گفته‌اند در قرآن تدبّر کنید، براى پیدا کردن همین نکات ظریف و دقیق است؛ چون قرآن براى ما کتاب زندگى است؛ کتاب حکومت است؛ کتاب سیاست است؛ کتاب عرفان است. همه چیز در قرآن هست. علّت این‌که ماجراى شیطان در قرآن تکرار شده، یک مسأله‌ى دقیقِ روانى براى بشر است و آن مسأله این است که انسان در مسیر زندگىِ خود با دشمن مواجه است. مگر این‌که راه نروید و حرکت و زندگى نکنید؛ والّا کسى که زنده است در راه حرکت و تلاش خود دشمنانى دارد. انسان هرگز بدون دشمن نیست. قرآن مى‌خواهد جامعه‌ى اسلامى را همواره در یاد اصلى‌ترین دشمنِ او که شیطان است نگه بدارد. یعنى زن و مرد و هر فرد مسلمان، باید از یاد شیطان غفلت نکند و از یادش نرود که در راه تکامل، دشمن در کمین اوست. اگر این را به یاد داشتید و متوجّه بودید که دشمن در کمین است و در صدد توطئه و ضربه زدن است، حواس خود را جمع خواهید کرد؛ راه را درست خواهید رفت و از اشتباه خود جلوگیرى خواهید کرد. امّا اگر دشمن را فراموش کردید و یادتان رفت که در کمین شماست، احتمال اشتباه، زیاد است. قرآن با این کار، دو درس به ما مى‌دهد: یک درس همین است که در مسیر کمال، دشمنان شما همان قواى شرآفرینند و این را فراموش نکنید. بدانید که دشمن در کمین شما نشسته است. باید هوشیار باشید؛ باید صحیح راه بروید؛ باید از ضعف و سستى خوددارى کنید تا ضربه نخورید. اگر بى‌توجّه و غافل شدید، در دام دشمن خواهید افتاد. درس دوم این است: همچنان‌که در مسیر عمومىِ زندگى به یاد دشمنید، در راه همه‌ى هدفها هم باید به یاد دشمن باشید و از او غافل نمانید. نکته‌اى که امروز به مناسبت مسائلِ جهانىِ مى‌خواهم به شما برادران و خواهران عزیز عرض کنم و این بحث قرآنى را براى استحکام پایه‌ى سخن مطرح کردم این است که انقلاب اسلامى و ملت ایران باید این درس قرآنى را فراموش نکند. انقلاب، حرکت عظیمى از سوى یک ملت بود؛ ملتى که دستگاه حاکمه‌ى کشورش در طول پنجاه و چند سال، کشور، مصالح ملى، منافع مردم، ثروتهاى زیرزمینى و قدرت فرهنگى را یکسره به دست دشمنان داده بود. ملتى که دچار فقر، بى‌سوادى، ذلّت، بى‌خبرى، فساد اخلاقى، ضعف فرهنگى و بسیارى دیگر از مشکلات بود، توانست در مقابل همه‌ى این مشکلات قیام کند؛ دشمن را بشناسد و او را از سر راه خود بردارد و نه فقط دشمن را، بلکه دشمن‌پرورها را هم از خانه‌ى خود و از این مرز و بوم بیرون کند. این، حرکتِ انقلاب ملت بزرگ ما بود. خوب؛ چنین حرکتى دشمن‌ساز است. بعضى در گوشه و کنار ممکن است با خودشان فکر کنند که «جمهورى اسلامى چرا این‌قدر براى خودش دشمن درست مى‌کند!؟» ما همه‌جا از دشمن حرف مى‌زنیم: استکبار دشمن است، صهیونیسم دشمن است، سرمایه‌داران بین‌المللى و زالو صفت، دشمنند، مروجین فرهنگِ ابتذال، دشمنند... ممکن است بگویند: «جمهورى اسلامى، چرا این‌قدر براى خودش دشمن مى‌تراشد که مدام به فکر مقابله‌ى با آنان باشد!؟» آیا این حرف، درست است؟ جمهورى اسلامى براى خودش دشمن نمى‌تراشد. صفوف مستکبرین عالم و سرمایه‌داران زالوصفت و دشمنانى که در کمین نشسته‌اند، از این‌که مى‌بینند ملت ایران دست آنها را کوتاه کرده است خشمگین و عصبانى‌اند. نمى‌شود به یک انسان بگویند: «چرا شما از خانه‌ى خودت دفاع مى‌کنى؛ از دکان خودت دفاع مى‌کنى؛ از ناموس خودت دفاع مى‌کنى تا این همه گردن کلفتها و قلچماقها و لاتها و قدّاره‌بندها با تو دشمن شوند!؟» اگر دفاع نکنیم؛ اگر درِ خانه را باز بگذاریم؛ اگر مصالح ملى را قربانى مصالح ابرقدرتها کنیم؛ اگر مستشاران امریکایى را بر ارتش و نیروى مسلّح کشور مسلّط کنیم؛ اگر نفت را که سرمایه‌ى اساسى ملت ماست، رایگان و مفت در اختیار مصرف‌کنندگان آن و صاحبان صنایع بگذاریم، البته با ما دشمن نخواهند شد. آیا اگر یک ملت، از منافع، سرنوشت و استقلال سیاسى و استقلال اقتصادى خود دفاع کند مجرم است!؟ این ملت، قابل دفاع است. اگر فلسطینیهایى که امروز مبارزه مى‌کنند، مثل روزهاى اوّلِ ماجراى غم‌انگیز فلسطین دفاعى نکنند کشته هم نخواهند شد. دشمن صهیونیست آمد املاک اینها را به مفت و با قیمتهاى بسیار ارزان خرید و اینها نفهمیدند چه‌کار مى‌کنند! خانه‌ها، باغها، ملکها و همه‌چیز را با دست خودشان به دشمن صهیونیست دادند و خود و نسلشان را به این روز سیاه دچار کردند. لذا، اگر امروز هم فلسطینیها مثل همان وقت که صهیونیستها خانه‌شان را خراب کردند، چیزى نگویند؛ اگر شهرهایشان را تصرّف کردند، حرفى نزنند؛ اگر به‌جاى خانه‌هاى آنها شهرکهاى یهودى‌نشین درست کنند، دم نزنند؛ اگر برایشان حقّ حیات و حق رأى قائل نباشند و آنها هم چیزى نگویند، البته کشته نخواهند شد؛ البته جوانانشان این‌طور قربانى نخواهند شد! اما آیا وجدان بشرى و عقل سالم، به یک ملت اجازه مى‌دهد که منافع، سرنوشت، آزادى، استقلال، نفت و دیگر منابع زیرزمینى، حکومت و همه‌چیز خود را دو دستى به دشمن و مهاجم تقدیم کند، براى این‌که با او دشمن نشوند!؟ معلوم است که امریکا و قدرتهاى بزرگ و استکبارى، با شخصى مثل امام راحل ما دشمنند. معلوم است که با جوانان رزمنده و سلحشور ما دشمنند، و از آنها بدشان مى‌آید. معلوم است با هرکس از این ملت که احساسات انقلابى داشته باشد، دشمنند. اما آیا این، دشمن تراشى است!؟ این، مجوّز آن است که ما حرف نزنیم، براى این‌که دنیا با ما دشمن نشود!؟ ما دشمن‌تراشى نکرده‌ایم؛ ما حقّمان را خواسته‌ایم. یک ملت خواسته است در خانه و سرزمین خود، بر منافع، ثروت، منابع مالىِ، زندگى و سرنوشت خود مسلّط باشد. مستشارهاى امریکایى، مثل ارباب مى‌آمدند به این کشور؛ مثل ارباب! ارتشیهایى که آن روزگار را به یاد دارند، مى‌دانند من چه مى‌گویم. من از آدمهاى آشنا و موثّق، این مطلب را شنیدم که یک درجه‌دار امریکایى یک افسر جزء امریکایى، در هرجا که بود بر افسرهاى ارشد و امراى ارتشِ پادشاهى، حکمرانى مى‌کرد! این، براى یک ملت زنده، جایز است؟ این، رواست؟ آن ملتى که راه را براى دشمنان باز کند و براى دفاع از منافع خود حرف نزند و اگر او را غارت کردند، حتّى داد نکشد، لایق زنده ماندن است؟ ابداً! انقلاب ایران، چون انقلابى است در جهت کوتاه کردن دست دشمنان، دشمن‌ساز است. جمهورى اسلامى، چون مى‌خواهد منافع ملت را بر منافع بیگانگان ترجیح دهد، دشمن‌ساز است. معلوم است؛ وقتى که امریکا و اروپا و قدرتهاى سلطه‌گر و صاحبان کمپانیهاى بزرگ چند ملیتى و جهانى، مى‌خواهند به داخل ایران بیایند و هرطور که مایلند استفاده کنند و منافع ببرند، و جمهورى اسلامى ایران در مقابل اینها مى‌ایستد و اجازه‌ى زورگویى و دخالت و نفوذ نمى‌دهد و با زورگویى و قلدرى آنها، در هرجاى دنیا، مخالفت مى‌کند، با او دشمن مى‌شوند! جمهورى اسلامى ایران، قهرمانانه، در مقابل قدرتهاى مادّى ایستاده و با همه‌ى وجود و توان، با صداى رسا مى‌گوید: «نه!» معلوم است که با چنین نظامى، امریکا باید دشمن باشد؛ زورگوها باید دشمن باشند؛ قدرتها باید دشمن باشند. اگر دشمن نباشند باید تعجّب کنیم. امروز بر سرِ قضیه‌ى فلسطین، با همان قدرت‌نماییهاى همیشگى، یک معامله و یک سازش انجام مى‌دهند و این معامله، صددرصد به ضرر ملت فلسطین است. معناى مذاکراتى که امروز درباره‌ى فلسطین انجام مى‌گیرد این است که فلسطینیها، بعد از این نسبت به سرزمین فلسطین که خانه‌ى آنهاست، دیگر هیچ حقّى نداشته باشند. یک نفر داخل خانه‌ى خود نشسته؛ گردن کلفتى مى‌آید وارد خانه‌ى او مى‌شود، اوّل یک اتاق، بعد دو اتاق و بعد فضاى خانه را مى‌گیرد. سپس صاحبخانه را از خانه بیرون مى‌کند و اثاث او را توى کوچه مى‌ریزد و فقط به بخش کوچکى از خانواده، توى یک پستو، با شرایط سختى اجازه‌ى زندگى مى‌دهد و خودش مى‌شود صاحبخانه! طبیعى است که صاحبخانه اعتراض کند؛ طبیعى است که با مشت به در بکوبد؛ طبیعى است که اگر توانست، دهان غاصب را خرد کند؛ طبیعى است که به همه‌جا متوسّل شود. به دادگاهها، به این و آن و به هرجا که احتمال مى‌دهد به دادش برسند، متوسّل شود. وقتى دستش به جایى نرسید، خودش وارد مى‌شود و با مشت، با لگد، با چوب و با هرچه دارد، با اشغالگر مقابله مى‌کند. آیا این شخص که صاحبخانه‌ى اصلى است، باید مورد ملامت قرار گیرد که تو چرا خشونت مى‌کنى!؟ امروز به فلسطینیها مى‌گویند چرا خشونت مى‌کنید!؟ خشونت را چه کسى مى‌کند؟ فلسطینى صاحبخانه است. آمده‌اند خانه‌ى او را با زور، با دغلکارى، با تزویر، با استفاده از قدرت جهانى و با استفاده از پشتیبانى قدرتهاى بزرگ گرفته‌اند. یک‌روز انگلیس و امروز امریکا، خانه‌ى او را از او گرفته‌اند. کسانى هم که به آن‌جا آمده‌اند، مال کشورهاى مختلفند. از آلمان، از انگلیس، از ایتالیا، از استرالیا، از روسیه، از کشورهاى شرقى و از کشورهاى عربى، یک عدّه آدم بى‌وطن و بى‌ملیت، یک‌جا جمع شده‌اند و خانه‌ى فلسطینیها را غصب کرده‌اند. آیا این صاحبِ‌خانه، حق ندارد فریاد بزند؟ مردهایشان مُردند. رفتند داخل اردوگاهها و درون همان پستویى که به آنها در آن خانه داده بودند، جان خود را از دست دادند. اما امروز جوانانشان، بچه‌هایشان این وجدانهاى بیدار با الهام از بیدارى عمومى مسلمانان و انقلاب بزرگ اسلامى در ایران، بیدار شده‌اند و با هر وسیله‌اى که مى‌توانند به دست بیاورند، مى‌جنگند. امروز با سنگ به دشمن یورش مى‌برند؛ اما همیشه، این مبارزه، با سنگ نخواهد بود. روزِ سیاه صهیونیستها در آینده است. امروز قدرتهاى بزرگ وارد مذاکره شده‌اند و دولتهاى منطقه و عناصر دست‌نشانده‌ى خودشان را با تطمیع، با تهدید، با فریب و با پول، وادار به سکوت کرده‌اند. اوّل ماجراى «کمپ‌دیوید» را میان مصر و اسرائیل راه انداختند و حالا هم کمپ‌دیوید را عمومى مى‌کنند و پاى کشورهاى دیگر را پیش کشیده‌اند. متأسفانه، همه هم تقریبا قبول کرده‌اند؛ بعضى صددرصد قبول کرده‌اند. بعضى یک «اما» و «اگر» ى وسطش گذاشته‌اند، اما در حال مذاکره‌اند. این مذاکره بر سرِ چیست؟ مذاکره بر سرِ این است که همه‌ى کسانى‌که تا امروز با اشغالگران فلسطین مبارزه مى‌کردند، اشغالگران را به رسمیت بشناسند. یعنى چه؟ یعنى مبارزه تمام! وقتى صهیونیستها را به رسمیت شناختند، مبارزه تمام شده است! حالا اگر همه قبول کردند، ما هم قبول کنیم!؟ دیگران لابد مجبور بوده‌اند؛ دیگران لابد ترسیده‌اند؛ دیگران لابد رشوه گرفته‌اند؛ دیگران لابد وجدانشان بیدار نبوده است؛ دیگران لابد پشتوانه‌ى مقابله با خواست امریکا را نداشته‌اند. جمهورى اسلامى چرا باید قبول کند!؟ ملت ایران چرا باید قبول کند!؟ هرکدام از این دولتهاى غربى و اروپایى، در هرجاى دنیا با مأمورین ما مذاکره مى‌کنند، یکى از حرفهاى اوّلى‌شان این است که «آقا، شما بیخود با این قضیه‌ى مذاکرات با اسرائیل مخالفت مى‌کنید. امریکا به خاطر مخالفتِ شما، روى شما حسّاس است!» دشمنى، این‌طور درست مى‌شود! مى‌گویند شما مخالفت نکنید؛ بگذارید یک ظلم بزرگ انجام گیرد و شما حرف نزنید. ما که به فلسطین لشکرکشى نکرده‌ایم. ما که نیرو نبرده‌ایم. ما مثل هر ملت آزاد و مستقل، موضع خودمان را اعلام مى‌کنیم. این‌طور مى‌شود که یک نظام اسلامى، یک نظام مستقل، یک نظام آزاد، یک ملت مبارز، یک ملت که از قدرتى نمى‌ترسد، دشمن پیدا مى‌کند! قرآن مى‌گوید: «اى افرادِ مسلمانِ بیداردل؛ این دشمن را هرگز فراموش نکنید. یادتان نرود که دشمن دارید؛ یادتان نرود که دشمن در کمین است؛ یادتان نرود که اگر کوتاه بیایید، اگر سستى کنید، دشمن ضربه خواهد زد.» دشمن مى‌خواهد از همه‌ى راهها براى ضربه زدن وارد شود: از راه اقتصاد، از راه فرهنگ، از راه سیاست و از راههاى امنیتى. ملت مسلمان باید بیدار باشد: «ا لم اعهد الیکم یا بنى‌آدم ان لا تعبدوا الشیطان!» تسلیم دشمن نشوید؛ دشمن را فراموش نکنید؛ به یاد داشته باشید که دشمن هست. اما راجع به همین شیطان، با این‌همه تأکید، خداى متعال مى‌فرماید: «ان کید الشیطان کان ضعیفاً(۲)»؛ همین شیطانى که باید مواظبش باشید و اگر مواظب نباشید، از او ضربه خواهید خورد اگر شما بیدار باشید، هوشیار باشید، متّحد باشید، متوجّه باشید و به وظیفه‌تان عمل کنید، کید و مکرش بسیار ضعیف است و نمى‌تواند کارى انجام دهد. «انما سلطانه على الذین یتوّلونه(۳)»؛ قدرت شیطان در مورد کسانى است که از او مى‌ترسند، از او حساب مى‌برند و براى او حساب باز مى‌کنند. کسى که به خدا متّکى و بنده‌ى خداست، شیطان باید از او بترسد. عرض من امروز همین است. من مى‌گویم: شما، ملت عزیز، شما ملت بزرگ ایران، شما ملت مقاوم، چهارده سال است على‌رغم تلاش شیطان، توانسته‌اید بینى او را به خاک بمالید. او ضعیف شده است و شما ضعیف نشده‌اید. او بارها و بارها احساس ضعف و ترس کرده است، ولى شما احساس ضعف و ترس نکرده‌اید. شما ملت، تا وقتى‌که متّحدید، تا وقتى‌که در صحنه‌اید، تا وقتى‌که با خدا ارتباط دارید، تا وقتى‌که ماه رمضان دارید، تا وقتى‌که حجّ خانه‌ى خدا دارید، تا وقتى‌که مسجد دارید، تا وقتى‌که نماز جماعت دارید، تا وقتى‌که امر به معروف و نهى از منکر دارید، تا وقتى‌که جوان بسیجى دارید، تا وقتى‌که انسانهاى مؤمن و مبارز که حاضرند در راه خدا مبارزه کنند دارید، تا وقتى که رهنمودهاى امام بزرگوار را دارید؛ از دشمن بزرگ و کوچک، از ابر قدرت و قدرتهاى زیردست و دنباله‌رو او، از امریکا و اروپا و از هر قدرت دیگرى، هرگز باک نداشته باشید. امیدوارم این بهارِ شما، بهارِ حرکت و تلاش باشد. امیدوارم مشمول فضل و رحمت الهى باشید. بحمداللَّه مسؤولین کشور دلسوزند، علاقه‌مندند، در راهند، در خطِّ امامند، شجاعند، دشمن شناسند، دوست شناسند، قدر ملت دانند و قدر طبقات عظیم مردم را به‌خوبى مى‌دانند؛ قدر نعمت الهى را، قدر جمهورى اسلامى را، قدر احکام الهى را مى‌دانند. با این مسؤولین، با این ملت، با رهنمودهاى الهى، با قرآن عزیزى که در اختیار ماست، به فضل پروردگار، تا پایان راه را با هم خواهیم رفت و ان‌شاءاللَّه و به فضل الهى و تحت توجّهات ولىّ‌عصر ارواحنافداه به هدفهاى والاى انقلاب، خواهیم رسید. والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته ۱) یس: ۶۰ ۲) نساء: ۷۶ ۳) نحل: ۱۰۰  
658
1372/01/04
بیانات در خطبه‌‌های نماز عید فطر
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2661
null
659
1372/01/04
بیانات در دیدار کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=11684
null
660
1373/12/27
بیانات دردیدار عوامل برنامه رادیویی «از سرزمین نور»
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9337
دست‌اندرکاران نمایش رادیویی «از سرزمین نور(۱)» در اسفندماه سال ۷۳، با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. این برنامه بر اساس رمان زندگی پیامبر اعظم (ص) به نویسندگی محمد سرشار و سردبیری محمد میرکیانی ساخته شده بود. آنچه در پی می‌آید، بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این دیدار است که رسانه KHAMENEI.IR آن را در آستانه سالروز مبعث پیامبر مکرم اسلام منتشر می‌کند: ۱۳۷۳/۱۲/۲۷ ۱۷ شوال ۱۴۱۵ بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم با اینکه قبلاً یک روز، هم به آقای رهگذر و هم به آقای میرکیانی - که ظاهراً آن روز همراهشان بودند - عرض کرده بودم که من چقدر از این برنامه راضی و خرسند هستم و به وسیله‌ی آقایان به شما برادران و خواهران اظهار اخلاص و ارادت کرده بودیم، لکن حقیقتاً دلم نیامد که این خرسندی قلبی و تقدیر از این برنامه‌ی بسیار خوب را حضوراً هم به شماها عرض نکنم. این بود که خواهش کردم قبل از پایان سال شما را زیارت بکنیم؛ چون بالاخره سال جدید اقتضائات جدید دارد و شماها هم برنامه‌ها و کارهای خودتان را دارید. لکن امسال این برنامه انجام گرفته و من هم یکی از مستمعین این برنامه بودم - البته در بسیاری از روزها، نه در همه‌ی روزها - و لازم بود که ما همین امسال عرض تشکر از شماها را به شما بکنیم. البته این حوادث تلخی که این روزها اتفاق افتاده،(۲) برای ما خیلی همّ و غم آفرین و حقیقتاً اندوهبار است؛ ولی این قراری بود که گذاشته شده بود و چه بهتر که انجام شد. به هر حال مقصود من تشکر از شما آقایان و خانمهائی بود که این برنامه را تهیه کرده‌اید و به وجود آوردید.  عقیده‌ی من این است که اگر این برنامه به زبانهای دیگر، مثلاً به زبان عربی، به زبان انگلیسی، به زبان اردو یا حتی به زبان ترکی ترجمه بشود و اجرا بشود - به شرط اینکه همین جوری که اینجا اجرا شده، اجرا بشود؛ چون اینجا خیلی خوب اجرا شده است و واقعاً این آقایانی که صداهایشان در این برنامه شنیده میشود، حقاً و انصافاً خیلی خوب اجرا کردند - و به این کشورهائی بفرستیم که این زبانها را دارند و آنجا بگذارند و فقط معلوم بشود که این در جمهوری اسلامی تهیه شده است، یکی از بزرگترین تبلیغها برای جمهوری اسلامی خواهد بود؛ یعنی این برنامه اینقدر قوی و نافذ و جذاب است. ان‌شاءاللَّه که موفق بشوید کار را در فصلهای دیگر زندگی نبی اکرم ادامه بدهید و به پایان برسانید و خداوند از شماها به حسن قبول، قبول کند. این عرایض ما بود. حالا آقایان بفرمایند. این روحیه‌ی شماها و این خوش‌عقیدگی نسبت به جهت برنامه و محتوای برنامه یقیناً یکی از عوامل توفیق این برنامه بوده است. من میخواهم خواهش کنم برنامه را ادامه بدهید و بسازید. دوران قبل از بعثت از لحاظ تاریخی، خیلی دوران روشنی نیست. برخلاف دوران بعد از بعثت که از لحاظ تاریخی قدم به قدم مشخص و روشن و واضح است؛ برخلاف بسیاری از حوادث بزرگ تاریخی. حالا درباره‌ی پیغمبران، که هیچ پیغمبری زندگی روشنِ مشخصِ دقیقِ تاریخی ندارد؛ و درباره‌ی بقیه‌ی شخصیتهای تاریخی هم ما به این دقت، کمتر سراغ داریم که قطعه‌ای از تاریخ را - که روزش را و ساعتش را و سفرش به فلان جا را و برگشتنش را و اینکه کی بود و کی حرف زد و اینها را - اینجور مثل تاریخ اسلام مشخص داشته باشد. بنابراین میدان خیلی بازی دارید. حتماً ان‌شاءاللَّه باید این را بسازید. البته فصل بعد از بعثت، طولانیتر خواهد بود. حالا مثلاً این بخش چهل و پنج قسمت شد، اما اگر بخواهید از بعثت تا هجرت را بسازید - که حالا باز آنجا یک مقدار اطلاعات محدودتر از هجرت به بعد است؛ بین بعثت و هجرت روشنی بیشتری بر صحنه هست، لکن نه به آن دقیقی و ریزىِ بعد - شاید این بخش مثلاً صدها قسمت بشود و خواهد شد؛ چه عیب دارد؟ شما این را یک پروژه‌ی بیست ساله در نظر بگیرید و بنا بگذارید که این کار را در ظرف بیست سال به بهترین وجهی تمام بکنید. یعنی اگر ما یک آقای رهگذری داشته باشیم و جز این یک کار در ظرف بیست سی سال هیچ کار دیگری انجام نداده باشد، این کارِ بزرگی است؛ کار کوچکی نیست. آثار بسیاری از این نویسنده‌های بزرگ دنیا - این قصه‌نویسها و تاریخ‌نویسها - مال بیست سال و سی سال و اینهاست. و این خیلی اثر خوبی خواهد شد. از ورود در این میدان هیچ وحشت نکنید. الحمدللَّه وسائل کار هم فراهم است؛ این مجریان به این خوبی و سردبیر علاقه‌مندِ شائقِ پرذوقی مثل آقای میرکیانی. و این تهیه هم شما را در نوشتن کمک خواهد کرد. اگر اینها اینجور اجرا نمیکردند، بعید بود شما بتوانید به این خوبی کار را ادامه بدهید و دنبال بکنید. بنابراین این کار را شما بنویسید، آقای میرکیانی بسازند، رادیو منتشر بکند. خانمها و آقایان عزیزی هم که اجرا کرده‌اند، همین صداها و همین اجراهاشان بسیار خوب است؛ انصافاً خیلی خوب است؛ من دقت میکنم. بنده در بعضی از چیزها یک خرده هم سختگیریها و کج‌سلیقگیها و گله‌گیریهائی دارم، اما حقاً و انصافاً توی این برنامه هیچ جای ایرادگیری و اشکال‌گیریای در کیفیت اجرا و اینها نیافتم و ندیدم. بنابراین خوب است که اجرا بشود. این نکته‌ی اول. راجع به مسئله‌ی جمعِ بین تاریخ و قصه؛ بله، مرز ظریف و دقیقی دارد. حالا بعضیها در نمایشنامه و قصه و اینها دست خودشان را خیلی باز میکنند. مثلاً فلان فیلم‌نامه‌نویس یا کارگردان میگوید: بله، این قصه یک قصه‌ی تاریخی است، اما من به تاریخ چه کار دارم؟ مثلاً توی تاریخ نوشته که فلان کس در سال فلان به دنیا آمد، یا فلان حادثه از او سر زد؛ اما من میخواهم این را پنج سال جلوتر بگذارم؛ این سلیقه‌ی من و فهم من و برداشت من و دل من است که میخواهد در این زمینه قضاوت کند! من به تاریخ چه کار دارم؟ بعضی اینجور خودشان را از تاریخ آزاد میکنند. حالا خب حرفی هم نیست، آن هم کاری است؛ اما در مورد زندگی پیغمبر و قضایای تعیین کننده‌ی تاریخی نمیشود این کار را کرد. میدانید «لکم فی رسول اللَّه أسوة حسنة»؛(۳) یعنی زندگی پیغمبر برای ما مثل قرآن است. اگر جائی از آن مسجل و ثابت شد، باید همان جور ثابت شده‌اش به نسلهای بعد برسد. چرا؟ چون برای ما حجت شرعی است؛ عمل پیغمبر برای ما حجت شرعی است. لذا آن بخشَش که صدور قول و فعلی از شخص نبی اکرم است - و بعد امیرالمؤمنین که معصوم است و در کنار ایشان است - باید تغییر نکند. از اینکه گذشتیم، نکته‌ی اصلی گزارشگری نیست، فضاسازی است. میدانید آنی که میتواند یک ماجرائی را بعد از هزار سال، هزار و پانصد سال به شنونده‌ای منتقل کند، گزارش آن قضیه نیست؛ اصلاً گزارش معمولی نمیتواند منتقل کند. من همین مطلب را یک بار دیگر هم گفته‌ام. فرض کنید کسی مثلاً بخواهد این جلسه‌ی ما را بیرون منعکس کند؛ اگر بخواهد همین طور زبانی بگوید، باید بگوید که بله، چند نفر اینجا نشسته بودند، پهلوی همدیگر بودند و این لباسشان بود؛ اما جلسه‌ی ما که این نیست. این همه توی جلسه‌ی ما حرف هست، این همه توی آن تبادل و تعاطی(۴) هست، این همه توی آن احساسات متبادل هست؛ ما الان که اینجا نشسته‌ایم، نسبت به همدیگر احساساتی داریم و اینها فضای این جلسه را پر کرده است؛ این را کی میخواهد نشان بدهد؟ این را که با زبان اینجوری نمیشود نشان داد؛ این روایتِ قصه و قصه‌پردازی - یعنی پردازش هنری - میخواهد؛ توجه کردید؟ این اصل قضیه است. اینجا دست شما باز است. هر کار بخواهید بکنید، میتوانید بکنید و هیچ ایرادی ندارد؛ یعنی کسی هم نمیتواند به شما اعتراض کند که از کجا میگوئید. حالا فرضاً اگر من بخواهم یک مثال بزنم، یکی از آن بخشهای بسیار جالب این برنامه‌ی شما قضیه‌ی رفتن جناب عبدالمطلب پیش ابرهه و ترسیم این وضعیت بود. خب این قضیه را منِ حقیر چند بار توی کتاب خوانده باشم و به این و آن گفته باشم و اینجا و آنجا نوشته باشم خوب است؟ خب معلوم است دیگر؛ کار ما این است. اما من وقتی آن را از شما شنیدم، دیدم قضیه‌ای که من توی تاریخ میخواندم این بوده و من تا حالا این قضیه را نمیدانستم! فقط این را توی تاریخ خوانده بودم و بارها گفته بودم؛ ظاهرش را نقل کرده بودم، اما باطن قضیه را شما نقل کردید. توجه میکنید؟ هنر این است. خاصیت هنر این است. مثل عکسهای سه بعدی که وقتی جلوی چشم انسان بگذارند، همه‌ی فضا را جلوی انسان مشخص میکند: ابرهه آنجا نشسته، عبدالمطلب وارد میشود - آن پیرمرد محترم، خب ما هم توی کتاب خواندیم که پیرمرد بود و محترم بود و آمد - و او هم احترامش کرد. اما چه جوری احترامش کرد؟ اینکه دیگر توی کتاب تاریخ نیست؛ اصلاً نمیشود، یعنی زبان معمولی این کشش را ندارد که بتواند این بخش از قضیه را منعکس کند. این را فقط زبان هنر کشش دارد؛ یعنی قصه‌پردازی شما. شما قصه‌پردازی کردید و این صداهای بسیار خوب این را منعکس کرد و من صحنه را دیدم؛ یعنی آن خیمه‌ای را که بالای کوه زده بودند و ابرهه آنجا نشسته بود و عبدالمطلب با آن محاسن سفیدش وارد شد و جلسه را تحت تأثیر قرار داد، من در سایه‌ی گزارش شما دیدم؛ در حالی که این را توی کتاب ندیده بودم. میبینید؟ اینجاست که شما دستتان باز است. حالا فرض کنید یکی بگوید: شما به چه دلیلی گفتید که وقتی عبدالمطلب وارد شد سرش را بالا گرفته بود؟ نمیشود اعتراض کرد. خب توی تاریخ که نمینویسند سرش بالا بود یا پائین؛ اول پای راست را گذاشت یا اول پای چپ را گذاشت؛ اینها را شما که قصه‌پردازید میتوانید بفهمید و بگوئید. حقیقت هنر هم همین است. ببینید، هنرمند دو تا کار میکند. کار هنرمند فقط روایت هنری نیست؛ روایت هنری آن بخشی از کار هنرمند است که همه آن را میبینید که با هنر خودش دارد چیزی را روایت میکند. اما بخش مهمی قبل از این وجود دارد و آن چیست؟ آن رؤیت هنری است. چی را روایت میکند؟ لابد چیزی را دیده و درک کرده است. کی میتواند آن را درک کند؟ چشم هنرمند. هیچ کس دیگر نمیتواند آن را درک کند. ملتفتید؟ لذاست مثلاً شما که شاعرید، یا قصه‌نویسید، یا بازیگر یک نمایش هستید، یا کارگردان یک نمایش هستید، وقتی یک قضیه‌ی تاریخی را میخوانید، فضای آن قصه را با آن نگاه هنرىِ خودتان به دست میآورید؛ آن چیزی که چشم بیهنر نمیتواند آن را ببیند؛ این کار اول شماست. بعد آن را با بیان هنری گزارش میکنید؛ این هم کار دوم شماست. نمیشود کسی اعتراض کند که این کجای تاریخ بود؟ خب تو نمیتوانی ببینی؛ تقصیر من چیست؟ التفات کردید؟ این است. شما ببینید؛ اشکالی ندارد. یا در یک بخش دیگر، شما مثلاً ماجرای رفتن عبدالمطلب و سران مکه را به آن جشن سیف‌بن‌ذی یزن(۵) کردید؛ خب ممکن است درباره‌ی این توی تاریخ، دوکلمه نوشته باشند؛ اما آن صحنه‌ای که آدم با گزارش شما توی آن باغ و آن شب کذائی جلوی چشم خودش میبیند، آن را که نمیشود توی تاریخ آورد؛ مگر اینکه عکسش را یک جوری بکشند؛ نقاشی کنند؛ جور دیگر که نمیشود. این را کسی نمیتواند به شما اعتراض کند. آن برادرهائی که اعتراض میکنند، یقیناً نظر خوب دارند؛ بلاشک. ممکن هم هست که نقطه نظرشان، یک نقطه نظر صحیحی باشد - که من آن را اطلاع ندارم - اما ضابطه اینی است که من عرض کردم؛ یعنی متن کلام پیغمبر و عمل پیغمبر، همانی است که بایستی به طور واضح و مشخص منعکس بشود و آن را نمیشود تغییر داد و گفت حضرت که این را گفتند، لابد کنارش فلان چیز را میخواستند بگویند؛ نه دیگر؛ آن را باید همان جور دقیق بیان کرد. میدانید، وقتی حدیث فقه و اخلاق و اینها را نقل میکنند، اگر در دو نقل، در یک کلمه‌ی کوچک تفاوت باشد آن را ذکر میکنند؛ که این را صدوق اینجوری گفته، اما مثلاً کلینی اینجوری گفته است؛ یک لام اضافه کرده یا کم کرده است. این را با این دقت تا اینجا رسانده‌اند که دست تحریف به آن راه پیدا نکرده است. از حالا به بعد هم نبایستی وارد بشوید؛ چون ممکن است شما یک برداشت درست داشته باشید، اما یکی بیاید و یک برداشت غلطی بکند. آن باید دست نخورد. اما از آنکه گذشتیم، فضا فضای گزاره‌ی هنری است و شما باید یک گزارش زیبای هنری را بیان کنید که آن بسته به این است که شما چی میبینید و چی بیان میکنید. التفات کردید؟ و من غصه‌ای که همیشه میخورم توی این فیلمهای مذهبیای که گاهی توی تلویزیون نشان میدهند، این است که میبینم این آقائی که این را درست کرده، آن فضا را ندیده است. البته این هنرمند است - شکی نیست - منتها با منابع مذهبی آشنا نبوده است و یک نفر را در چهره‌ای و در شخصیتی معرفی میکند که من که این آدم را توی تاریخ میشناسم، میبینم این اصلاً نمیتواند آن آدم باشد؛ این قیافه، این صدا و این حرکات نمیتواند مثلاً عمروعاص یا حجربن‌عدی - آن حجربن‌عدی که توی تاریخ است - یا که یا که باشد؛ اصلاً آن یک چیز دیگر است، این یک چیز دیگر است. او اطلاعاتش کم است. گاهی اوقات اطلاعات تاریخیشان کم است و نمیتوانند آن فضا را منعکس کنند. قوّت کار شما از جمله در این است که فضای تاریخی را خوب منعکس میکنید. البته آن روز من به شما نکته‌ای را گفتم، شما گفتید که برای خاطر انعکاس فضای تاریخی است؛ مسئله‌ی الفاظ. من تصور میکنم لفظ، خیلی مؤثر نیست؛ حالا اختیار با شماست؛ نویسنده شما هستید و هر روشی و سلیقه‌ای و سبکی که کار شماست، ادامه بدهید. اما این زبانی که شما به کار میگیرید، اصلاً خیلی زبان باستانیای نیست؛ یک تکه‌هائیاش اصلاً مال زبان ما نیست. فرض بفرمائید این »اما«هائی که شما بعد از شروع مبتدا میآورید، اصلاً گرته‌برداری از انگلیسی است؛ ما اصلاً در فارسی چنین چیزی نداریم: »خانه‌ی دوست اما از اینجا دور است«؛ ما میگوئیم: »اما خانه‌ی دوست از اینجا دور است«. »اما«ی بعد، ترجمه‌ی لفظ به لفظ از زبان خارجی است. بنابراین اینها خیلی مؤثر نیست در اینکه فضا را مشخص کند. شاید تا یک حدودی باشد؛ اما زیاد نمیشود مبالغه کرد. خوشبختانه شما خودتان اصلاً صحنه را منعکس میکنید؛ مثل داستان آن سیل که مکه را گرفت یا داستان گذاشتن حجرالاسود. من اتفاقاً این قصه را دنبال میکردم و همین داستان تبدیل حجرالاسود و گذاشتن حجرالاسود به ذهنم بود و با خودم میگفتم ببینیم این آقایان این داستان را چه جور از آب در می‌آورند. انصافاً خیلی خوب از آب در آوردید؛ خیلی خیلی خوب. یعنی اینجور عادی کردن؛ که نشستند، گفتند: اول‌کسی که وارد مسجدالحرام میشود. خب این را بارها ماها خوانده‌ایم و نقل کرده‌ایم. چرا باید به اینجا برسند که اول‌کسی که وارد مسجدالحرام میشود، این کار را انجام بدهد؟ خب اینکه خیلی چیزِ شانسىِ بیخودی به نظر میرسد. اما شما آنچنان آن صحنه‌ی درگیریها و بگو مگوها را به برکت گزارش خوب و صداهای خوب - که همه‌ی آنها هم مطابق واقع است و آدم میفهمد که قاعدتاً همین جور بوده است - خوب منعکس کردید که آدم به این نتیجه میرسید که آره، واقعاً هم الان اگر آدم عاقلی توی اینها باشد، باید همین جور چیزی بگوید: ببینیم اول کی می‌آید. انصافاً خیلی خوب است. اغلبِ برنامه‌های شما را وقتی من شنیدم، من را متأثر کرده و گریسته‌ام؛ اما بخصوص چند قسمت از این برنامه خیلی مؤثر بود. یکیاش همین قضیه‌ی رفتن پیش ابرهه بود و آن حادثه‌ی دشوار مکه، و بعد نجات از این حادثه و آن مسئله‌ی ابابیل؛ که خدای متعال در قرآن تصریح کرده است؛ حادثه باید خیلی بزرگ باشد که قرآن یک سوره را مخصوص این کار قرار میدهد. این، اهمیت حادثه را نشان میدهد؛ چون قرآن که کتاب تاریخ و گزارش نیست. یکی هم قضیه‌ی آن راهب - بحیرا - بود که واقعاً خیلی جالب و فوق‌العاده است و انصافاً خیلی خوب بیان شد؛ هم نوبت اول، هم نوبت دوم. و قضایای گوناگون دیگر که حالا جزئیاتش را من برای بعدها میگذارم؛ اگر فرصتی شد. ان‌شاءاللَّه که خداوند شماها را موفق و مؤید بدارد. صداهای برنامه هم انصافاً خیلی خوب است. حالا آقایان -  آقای مقامی و آقای اسماعیلی - که صداهایشان از صداهای خیلی رائج و معروف است و هر کسی که با صدا و سیما سر و کار دارد، زیاد شنیده است و هر دو هم انصافاً بهترین صداهاست؛ خیلی خیلی خوب است. آقایان دیگر هم که بعضیها صداهایشان ناآشنا بود، انصافاً نقشها را بسیار خوب اجرا کردند و آدم میبیند و میفهمد که این گفتارها و محاوره‌ها غالباً از روی شوق عاطفی و احساس عاطفی انجام میگیرد. ان‌شاءاللَّه که خداوند شما را موفق و مؤید بدارد. خب من عرض دیگری نمیکنم و ان‌شاءاللَّه منتظر میمانم که بقیه‌ی برنامه‌ی شما را بشنویم. من به برادرها گفته‌ام که یک هدیه‌ی کوچکی - که از لحاظ ارزش، اصلاً مورد نظر من نیست؛ چون قابل مقایسه‌ی با زحمات شما و با علاقه‌ی من به کار شما نیست - فقط به عنوان رمز و علامت ارادت من به این کار شما خدمت شما تقدیم کنند؛ ان‌شاءاللَّه که قبول میکنید. ان‌شاءاللَّه که موفق باشید. ۱) این برنامه شامل گویندگی (نریشن) و اجرای قطعات نمایشی درباره‌ی زندگی نبی مکرم اسلام (ص) است. پیش‌تولید سری اول این برنامه رادیوئی از اوائل سال ۱۳۷۱ در گروه اجتماعی و جوان رادیو و با حمایت مدیرکل صدای جمهوری اسلامی ایران آغاز شده و از سال ۱۳۷۲ ساعت ۸:۳۰ تا ۹ صبحهای جمعه، از شبکه‌ی سراسری رادیو پخش میشد. ۲) ارتحال حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی (۱۳۷۳/۱۲/۲۶) ۳) احزاب: ۲۱؛ «...برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکوست...» ۴) تبادل نظر کردن. ۵) از پادشاهان یمن در عصر جاهلیت. نوشته‌اند که وی پیش از بعثت نبی اکرم (ص)، رسالت آن حضرت را به عبدالمطلب بشارت داده بود.
661
1373/12/18
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس‌العلماء و جمعی‌ از علمای‌ بوسنی‌ و هرزگوین
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57960
ما ‌از ملّت‌ مقاوم‌ و باایمان‌ بوسنی تجلیل می‌کنیم. ارتقاء معنویّت‌ و افزایش‌ آگاهی‌ اسلامی‌ در میان‌ قشر جوان‌ و ملّت‌ مسلمان‌ بوسنی، موجب‌ تقویت‌ پایداری‌ و استقامت‌ آنان‌ در مقابل‌ دشمنان‌ اسلام‌ است. ملّت‌ مسلمان‌ ایران‌ با مردم‌ مسلمان‌ بوسنی‌ احساس‌ نزدیکی‌ و همدلی‌ فراوانی دارند. این‌ همدلی‌ و همدردی‌، در میان‌ همه‌ی ملّت‌های‌ مسلمان‌ وجود دارد و اگر همه‌ی دولت‌های‌ کشورهای‌ اسلامی، همچون‌ دولت‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌، صادقانه‌ در میدان‌ حمایت‌ از مردم‌ مظلوم‌ و مسلمان‌ بوسنی‌ و هرزگوین‌ وارد می‌شدند، آن‌وقت‌ مشخّص‌ می‌شد که‌ ملّت‌های‌ مسلمان‌ جهان‌ دارای‌ چه‌ قدرتی‌ هستند. مقاومت‌ تاریخی‌ ملّت‌ مسلمان‌ بوسنی‌ و هرزگوین‌ در مقابل‌ هجوم‌ گسترده‌ی دشمنان‌ اسلام‌ به‌ این‌ ملّت‌ مظلوم‌، قابل تقدیر است. در پرتو این‌ مقاومت‌، من‌ سربلندی‌ ملّت‌ مسلمان‌ بوسنی‌ و افق‌ آینده‌ی این‌ منطقه‌ی اسلامی‌ را بسیار روشن‌ می‌بینم‌ و بلایایی‌ را نیز که‌ تا کنون‌ بر این‌ ملّت‌ وارد شده‌ است‌، یک‌ امتحان‌ الهی‌ و وسیله‌ای‌ برای‌ خالص‌تر شدن‌ هرچه‌ بیشتر این‌ ملّت‌ و موجب‌ تقویت‌ اراده‌ و ایمان‌ اسلامی‌ آنان‌ می‌دانم‌.
662
1373/12/11
بیانات در خطبه‌های نماز عید فطر
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2741
null
663
1373/12/11
بیانات در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=34291
به مناسبت عید سعید فطر سال ۱۴۱۵ قمری بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌  بنده هم این عید بزرگ را به همه‌ی مسلمین عالم و به ملت بزرگ و عزیزمان و به شما حضّار محترم و کارگزاران خدوم و زحمت‌کشِ نظام جمهوری اسلامی و میهمانان عزیزی که حضور دارند، تبریک می‌گویم. خصوصیت اساسی عید فطر، ناشی از همسایگی با ماه مبارک رمضان است که ماه دعا و تضرّع و تصفیه و تزکیه‌ی نفس و تقرّب الی الله است. اساساً عید روزی است که دلها باید به یک نقطه‌ی متمرکز توجّه پیدا کند. خاصیت اعیاد این است. عیدِ همه‌ی ملتها این‌گونه است. در حقیقت، متّصل کردن آحاد یک ملت با عواطف، افکار و احساساتشان به یک مرکز مشترک و عمومی میان همه، از خواص عید است. در اعیاد اسلامی هم، عواطف و احساسات و افکار و نفوسِ یکایک مسلمانان در هرجای دنیا که هستند به یک نقطه که بین همه آن‌ها مشترک است، متوجّه می‌شود. این نکته، بسیار اساسی و مهم است. خصوصیت همسایگی با ماه رمضان و در حقیقت روز پاداش بودنِ امروز نسبت به ماه رمضان، یا روز محاسبه بودن نسبت به ماه رمضان هم، یک خصوصیت دیگر است.  این روزها که در صحنه‌ی جهان اسلام نگاه می‌کنیم، آنچه در بادی امر به نظر می‌رسد، گرفتاریها و تلخی‌هاست. لکن در لابلای این گرفتاریها و پشتِ سر این تلخیها، درخشندگی‌ها، امیدها و مسائل بدیع و بی‌سابقه‌ای خود را نشان می‌دهد که دل را از شادی عید مملو می‌کند. این هم از الطاف الهی و از برکات پروردگار بر امّت ماست. اما آن بخش ظاهری قصّه که برای ملتهای مسلمان غم‌انگیز است، عبارت است از حوادث تلخی که در دنیای اسلامی روی می‌دهد. حقیقتاً اگر یک فرد مسلمان، از غیرت اسلامی برخوردار باشد و احساسات اسلامی را و لو در حدّ کم دارا باشد، در مقابل قضیّه‌ی فلسطین احساس حزن و غم و خشم و خسارت می‌کند. این امری واضح است. یک سرزمین از سرزمینهای اسلامی و جایگاه یک ملت از ملتهای اسلامی را به یک مصیبت مزمن آلوده کرده‌اند. این واقعاً غم‌انگیز است. متأسّفانه در دنیای اسلام کسانی هستند که از این حادثه‌ی غم‌انگیز چندان احساس غم نمی‌کنند. اما حقّاً غم‌انگیز است. گذشته از فلسطین، قضایایی هم که برای مسلمانان در مناطق اروپایی و اخیراً در بخشی از مناطق قفقاز -یعنی چچنستان- پیش آمده، از مسائل بسیار مصیبت‌زا و دردآور است. ملت مسلمانی در اروپا که از نژادهای اروپایی و بدون ذرّه‌ای شبهه اهل آنجاست و مهاجر نیست -یعنی مردم اروپایی الاصلِ اسلاوِ بومی منطقه‌ای از اروپا که همین یوگسلاوی سابق باشد- در خانه‌ی خودش به اشدّ وجه، مظلوم واقع شده است. جرمش چیست؟ مسلمانی. این قضیه، احساسات هر مسلمانی را در دنیا حقّاً و انصافاً جریحه‌دار می‌کند. همین‌طور قضایای دیگری که در دنیای اسلام است -چه در کشورهای اسلامی، چه در کشورهای غیر اسلامی، چه در آسیا، چه در اروپا و چه در آفریقا- تلخ است. اساسی‌تر از این مسائل، گسیختگی دنیای اسلام است که این هم تلخیِ بزرگی است و شاید اساس مشکل در آن باشد. ملتهای اسلامی از هم جدایند. چندین سال -شاید نزدیک به صد سال- است که دست‌هایی احساسات ناسیونالیستی را در ملتهای اسلامی تقویت می‌کنند. در کشورهای عربی، احساس ناسیونالیسم عربی را؛ در ترکیه احساس ناسیونالیسم ترکی را؛ در ایران احساس ناسیونالیسم ایرانی را و در سایر ملتهای مسلمان، احساسات ناسیونالیسمی دیگر را. کسانی که این احساسات را در ملتهای اسلامی تزریق کردند و دمیدند، شاید نظر بدی نداشتند؛ اما توجّه نکردند که پان‌عربیسم و پان‌ترکیسم و پان‌ایرانیسم و مانند آن به چه قیمت تمام خواهد شد. توجّه نکردند که تزریق چنین احساساتی به قیمت این تمام خواهد شد که ملتهای یکپارچه، این‌طور از هم‌گسیخته شوند و دشمنان اسلام هر بلایی می‌خواهند بر سر مسلمانان بیاورند. این هم یک گسیختگی دردآور است که به دلیل احساسات ناسیونالیستی یا احساسات فرقه‌ای بین شیعه و سنّی و اباضیّ و از این قبیل رخ نموده است. این‌ها تلخی‌هاست. همه هم این تلخیها را می‌بینند. ملتها که دستشان از صحنه‌های تصمیم‌گیری کوتاه است و غمگینند؛ اما متأسّفانه مسئولین هم کمتر به فکر ترمیم این رخنه و شکاف در امّت اسلامی‌اند. مع‌الاسف این اشکالِ موجود، از دردهای بزرگ امّت اسلامی است.  بایستی از خدا بخواهیم و همّت کنیم تا برطرف شود. بااین‌همه انسان در پشتِ سر این تلخیها، شیرینی‌هایی را می‌بیند. در خلال این تاریکیها روزنه‌ی امید را می‌شود مشاهده کرد. آن روزنه‌ی امید چیست؟ این است که ملتها در سراسر دنیا به چشم جدّی‌تری به اسلام نگاه می‌کنند؛ با احساس عمیق‌تر و مؤمنانه‌تری با اسلام مواجه می‌شوند و اسلام را اتّخاذ و انتخاب می‌کنند؛ برای اسلام تلاش می‌کنند و برای اسلام شعار می‌دهند. این امر، بی‌سابقه است.  در گذشته، ایمان‌های عمیق، بسیار داشتیم؛ اما ایمانی که ملتها را به عمل و تلاش و جدّ و جهد وادارد؛ به آن‌ها خطّ سیاسی بدهد و آن‌ها را در راه یک حرکت عظیمِ ملّی دستگیری کند، نداشتیم. این پدیده و رخدادی جدید است. اگر به کشورهای اسلامی و به گروههای مسلمان در سراسر عالم نگاه کنید، این رخداد و پدیده را مشاهده خواهید کرد. این رخداد و پدیده همان چیزی است که دشمن اسلام از آن نگران است. امروز آمریکاییها، محافل صهیونیستی عالم و محافل سرمایه‌داریِ عمده‌ی دنیا وقتی به چشم دشمن به حرکتهای مؤمنانه‌ی مردم مسلمان نگاه می‌کنند، اسمش را بنیادگرایی می‌گذارند. البته مقصود آن‌ها از کلمه‌ی بنیادگرایی، التزام به اصول و به پایه‌های فکری و ارزشهای اساسی نیست. مرادشان از کلمه‌ی بنیادگرایی، واپس‌نگری، کهنه‌پرستی و نگاه متحجّرانه به مسائل است. یعنی به عنوان یک دشنام، بنیادگرایی را به ملتها نسبت می‌دهند. از نظر آنان، بنیادگرا یعنی متحجّر و عقب‌افتاده و دگم و مانند آن! دشمن اگر فحش ندهد باید تعجّب کرد. دشمنِ لجوج که بلندگویی به آن قوّت در دست دارد و برای تبلیغات، میلیونها دلار خرج می‌کند، می‌خواهید دشنام ندهد؟! معلوم است که دشنام خواهد داد. ما از دشنام دادن او هیچ تعجّب نمی‌کنیم. اما اگر خودی‌ها حرف او را باور کنند، تعجّب دارد. من عرض می‌کنم پدیده‌ی مذکور در دنیای اسلام، پدیده‌ی مبارکی است. به هر دلیلی نگاه کنید، این پدیده مبارک است. برای ملیتها خوب است. برای دولتهای مسلمان -اگر درست دقّت کنند- خوب است. برای اقتدار کشورها خوب است. برای تضعیف دشمنان جهانی خوب است. برای ایجاد وحدت بین ملتهای اسلامی خوب است. اینکه ملتی، سر بلند کند و بگوید می‌خواهیم قوانین اسلامی بر ما حکومت کند، بسیار خوب است. جا دارد که دولتها، سیاسیّون، روشن‌فکران و فعّالین هر ملت، از این پدیده استقبال کنند که بسیار مغتنم است. بعضی اشخاص و جریانها از این امر می‌ترسند. بعضی از کشورها با این پدیده برخورد خصمانه می‌کنند. ما، در این قضیه با آن‌ها هم عقیده نیستیم. ما می‌گوییم باید این پدیده‌ی حرکت‌زا را شناخت. باید محتوا و مغز و لُبّ آن را فهمید و به عنوان عاملی که امروز می‌تواند ملتهای مسلمان را پشتیبانی کند و نجات دهد، پذیرفت و قبول کرد.  دشمن البته دشمنی می‌کند. صهیونیستها وقتی می‌خواهند به جمهوری اسلامی بدگویی کنند، می‌گویند حکومت اسلامی! به نظر آن‌ها حکومت اسلامی فحش است! ما افتخار می‌کنیم، تواضع می‌کنیم و می‌گوییم ما کجا و حکومت اسلامی کجا؟ ما هنوز بسیار با حکومت اسلامی فاصله داریم. ان‌شاءاللّه در راهش هستیم. ما رسیدن به حکومت اسلامی را یک آرزوی بزرگ و یک نقطه‌ی رفیع می‌دانیم. اما آن‌ها به عنوان فحش با آن برخورد می‌کنند. می‌خواهید صهیونیستِ لجوجِ عنودِ دنیاطلبِ قسیّ‌القلبِ ضدّ مسلمانِ ضدّ بشرِ، نژادپرست از حکومت اسلامی خشنود باشد؟ معلوم است که بدش می‌آید. اما مسلمان چرا باید بدش بیاید؟ آنچه که من احساس می‌کنم، در صحنه‌ی دنیای اسلام این است. بنده می‌بینم که ملتهای مسلمان بیدارند و بیدارتر شده‌اند. ملتهای مسلمان، آن حالتِ ضعفِ مزمن و تسلیم مزمنی را که در طول صد و پنجاه یا دویست سال بر آن‌ها تحمیل شده بود، بتدریج کنار گذاشتند. این موضوع، بسیار مهم است. خودِ این، عید است. ملتهای مسلمان، آن حالت خودباختگی و رنگ‌باختگی در مقابل غرب را به‌کلّی کنار گذاشتند. راز حرکت و پیشرفت یک ملت به سمت عروج معنوی و مادّی همین است. اوّل باید به خود ایمان بیاورد و خودباختگی را کنار بگذارد. اگر به خود اعتقاد پیدا کرد و احساس نمود که به آقابالاسری از ملتها و دولتهای بیگانه نیاز ندارد و خود را در مقابل آن‌ها کوچک و حقیر و ناچیز نداند، راه پیشرفت در مقابلش باز می‌شود. اگر ملتی، مثل بچه مکتبیهای قدیم -که اگر می‌خواستند یک‌کلمه حرف بزنند، باید از آخوند مکتبی اجازه می‌گرفتند- چشمش به این باشد که دولتهای دیگر چه می‌گویند و نظام دلخواه آمریکاییها چیست؛ تا ابد به جایی نخواهد رسید. روحیه‌ی اسلامی، روحیه‌ی تسلیم را از ملتها گرفته و آن‌ها را بیدار کرده و به خود متّکی و معتقد ساخته است. این، آن امید بزرگی است که مشاهده می‌شود. امروز وقت آن است که دولتهای اسلامی از این روحیه‌ی ملتها استفاده کنند، خودشان را به ملتها متّکی نمایند و با دولتهای بزرگ، مثل شرکا یا رقبای همسنگ حرف بزنند؛ نه اینکه برای آن‌ها اولویّت قائل شوند.  امروز در هر گوشه‌ی دنیا هر حادثه‌ای اتّفاق بیفتد، امریکا جلو می‌آید، سینه سپر می‌کند و می‌گوید: من باید حضور داشته باشم! چرا؟ چون منافع من این‌طور اقتضا می‌کند! منافع تو اقتضا می‌کند اینجا باشی؟ منافع منطقه اقتضا می‌کند که تو از اینجا گورت را گم کنی و بروی! شما در اینجا چه کار می‌کنی؟ در خلیج فارس باید باشم! چرا؟ چون منافع من است. منافع خلیج فارس اقتضا می‌کند تو نباشی. او دیگر به منافع دیگران کار ندارد. منافع خودش را بر منافع دیگران مقدّم می‌دارد. این حالتی است که این‌ها امروز دارند. درست آن است که ملتها بتوانند مثل هم‌سخنهای برابر و متساوی الحقوق باهم حرف بزنند. این‌طور نباشد که امریکا یا فلان کشور اروپایی یا فلان کشور مقتدر، برای خودش پیشْ‌حقّی بر همه‌ی ملتها قائل باشد. ملتها باید در کنار هم باهم سخن بگویند و به صورت برابر، مبادله و معامله کنند و به تبادل مواریث و فرهنگ بپردازند. امروز مشاهده می‌شود که بتدریج این روحیه در بین ملتها به وجود می‌آید. به ملت ایران هم که نگاه می‌کنیم این امید ده برابر می‌شود.  امروز بحمداللّه در داخل کشور اسلامیِ بزرگِ مقتدرِ ما، علی‌رغم برخی از ظواهری که دشمنان ما سعی در بزرگ‌نمایی آن دارند، جریان اصلی زندگی به سمت رشد و کمال است. ملت ایران بانشاط است. ملت در صحنه است. نشانه‌ی قاطع آن نیز همین است که امسال ماه رمضان مشاهده کردید. در ماه رمضان، دیدید مردم ۲۲ بهمن را چگونه برگزار کردند!؟ دیدید به فاصله‌ی کوتاهی روز قدس را با چه عظمتی برگزار کردند!؟ دیدید وقتی بازمانده‌ی اجساد طیّب و طاهر شهدای مظلوم ما از جبهه بازگشت، ملت چطور قدرشناسانه و باوفا از آن‌ها استقبال کرد!؟ این‌ها نشان‌دهنده‌ی نشاط یک ملت است. این ملت زنده است. این ملت زنده است و در صحنه است. به مسئولین علاقه‌مند است و به سیاستهایی که آن‌ها اعمال و اجرا می‌کنند، اعتماد می‌ورزد. این‌ها بسیار باعظمت است و بسیار ارزش دارد. ملت، در صحنه‌ی کشور، خود را دارای مسئولیت می‌شناسد و حضور پیدا می‌کند. این‌ها مسائل باارزشی است که بحمد اللّه امروز در کشور ما قابل مشاهده است. مسئولین هم از روی دلسوزی برای مردم کار می‌کنند. این حقیقتی است که اگر کسی منصفانه نگاه کند، به وضوح و روشنی مشاهده خواهد کرد. البته دشمن حرف می‌زند. ما به دشمن چه‌کار داریم؟ امروز مسئولین از روی کمال دلسوزی در صحنه ایستاده‌اند. امواج مشکلات از بیرون کشور فشار می‌آورد؛ اما مسئولین ایستاده‌اند و تا حدّی که می‌توانند مقاومت می‌کنند و برای مقابله با مشکلات به طرّاحی می‌پردازند.  ما نمی‌خواهیم بگوییم مسئولین در هر گوشه و کنار کشور، در حدّ معصومند و توان آنان بی‌حدّ و اندازه است؛ نه. اما همان مقدار که توان دارند و می‌توانند بیندیشند و تصمیم بگیرند، با قدرت ایستاده‌اند. همین روحیّه‌ی مردم در این‌ها هم وجود دارد؛ چون جزو مردمند، متّکی به مردمند، از خودِ مردمند، همگام با مردمند. این، فضای بسیار خوب و دلنشینی است. این، همان چیزی است که آینده‌ی امیدبخش را برای انسان ترسیم می‌کند. بنده در آفاقِ آینده‌ی این ملتِ بزرگ، درخشندگی‌هایی را مشاهده می‌کنم که همه به فضل الهی و توفیق الهی و اعانت الهی و رحمت پروردگار مربوط است. مظهر آن رحمت، عبارت است از روحیه‌ی ملت، همگامی ملت و دولت و دلسوزی و از خودگذشتگی مسئولین دولتی برای کارهای گوناگون. روز عیدِ ما به فضل پروردگار با این عیدیهای معنوی، مشحون و سرشار است. این لطف پروردگار را قدر بدانید. شما کارگزاران کشور که اینجا تشریف دارید، بیشترین مسئولیّت را در شکرگزاری این نعمتهای بزرگ الهی دارید. این وحدت و التیام ملت و دولت را مغتنم بشمارید. این، بسیار عزیز است. می‌بینید چطور بلندگوهای تبلیغاتی دشمن، سعی در انکار این وحدت و التیام دارند!؟ دیدید چطور این راه‌پیمایی عظیمی را که در برابر چشم مردم بود و خودِ مردم انجام دادند، رادیوهای عنود بیگانه انکار کردند؟! امری به این عظمت را انکار کردند. این از دشمنی‌ است. یعنی نمی‌توانند خودشان را کنترل کنند. دیشب تلویزیون، انکار رادیوهای بیگانه را منعکس می‌کرد و جمعیت عظیم مردم را هم -که مردم خودشان بودند و دیدند- یک‌بار دیگر به مردم نشان می‌داد. این بسیار روش خوبی است. این، نشان می‌دهد که حرفهای دشمنان ما چقدر به اوهام و دروغ و اخفاء واقعیتها متّکی است. این هم از الطاف الهی بر ماست که دشمنان ما را این‌طور قرار داده است. این را باید قدر بدانید. این التیامِ میان ملت و دولت؛ این پیوندِ میان مسئولین و مردم، شکرش در درجه‌ی اوّل بر عهده‌ی مسئولین و کارگزاران است. امیدواریم خداوند، توفیق شکر به همه‌ی ما عنایت کند. قلب مقدس ولیّ‌عصر را از ما راضی و خشنود کند و برکاتش را هر روز، بیشتر بر این مردم نازل فرماید و روح مقدّس امام بزرگوار را که اوّل بار او این راه را در برابر ما باز کرد و او به ما یاد داد که چگونه حرکت کنیم، روز به روز ان‌شاءاللّه مشمول فضل و رحمت بیش از پیش خود قرار دهد. والسّلام علیکم و رحمةاللّه
664
1373/11/28
بیانات در خطبه‌‌های نمازجمعه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2740
null
665
1373/11/14
بیانات در خطبه‌های نمازجمعه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2739
null
666
1373/11/03
بیانات در دیدار هنرمندان و سینماگران
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=19662
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم برادران و خواهران عزیز؛ خیلی خوش آمدید. شنیدیم مجموعه‌ی بزرگ و عمده‌ای از هنرمندان کشور در این جمع تشریف دارید. همچنین برادران عزیز، متصدّیان امر ترویج فریضه‌ی مهم نماز هم تشریف دارند. از زیارت آقایان بسیار خوشحالیم و خوشامد عرض می‌کنیم. ان‌شاءالله موفّق باشید. البته قرار اوّل ما این بود که با جمعی از سینماگران کشور، اعم از مسؤولین امور هنرهای نمایشی، تهیه کنندگان و کارگردانان و فیلمنامه نویسان و هنرمندان سینما این دیدار را داشته باشیم. حققت امر این است که چون بنده به قضیه‌ی فیلم و سینما در زمان خودمان بسیار اهمیت می‌دهم و احساس می‌کنم که خسارت عظمایی از قِبَل محرومیت از توسعه‌ی کمّی و کیفی در این رشته‌ی مهم هنری بر جامعه‌ی ما وارد می‌شود و نیز نیازهای جامعه در این زمینه، برآورده نشده باقی مانده است، برای دیدار با این برادران و خواهران آماده شدم. بحمدالله برادران و خواهران فعّال در دیگر رشته‌های هنری از جمله بعضی از شعرا و نویسندگان هم تشریف دارند. چه بهتر. و اما با اجازه‌ی برادران و خواهران، مایلم که بحث ما حول و حوش همان مسأله‌ای که ذهن بنده را به خود مشغول کرده بود، باشد. البته قبلاً این را هم عرض کنم که ترویج فریضه‌ی نماز که برادر عزیزمان آقای قرائتی و دوستانشان به جِدّ دنبال آن هستند، بسیار مسأله‌ی مهمّی است. واقعاً جا دارد که ساعاتِ متوالی و زیادی برای تبیین این مسأله بین همه‌ی قشرها از جمله هنرمندان، صرف شود. لکن بنده قصدم این نبود و نیست که درباره‌ی گسترش نماز یا توصیه به آقایان و خواهران درباره‌ی این قضیه، صحبت کنم. بنده می‌خواهم مسأله‌ی اساسی‌تری را مطرح کنم و آن اصلِ مسأله‌ی هنرهای نمایشی، اصلِ مسأله‌ی سینما و رساندن کشور و جامعه به اهداف خود در این زمینه است. البته این بیان - بیان فیلم و سینما و هنرهای نمایشی به‌طور کلّی - بیان بسیار رسایی است؛ از دیگر بیانها رساتر است و قدرت تبیین بیشتری هم دارد. چه بهتر که وقتی ان‌شاءالله توانستیم در این زمینه به موفقّیتهای زیادی دست یابیم، از جمله کارهایی که دنبال می‌کنیم یکی هم این باشد که مردم را از این طریق به نماز آشنا سازیم. این حرف بدان معنا نیست که فعلاً کسی به این فکر نباشد؛ نه. فعلاً هم هرکس می‌تواند در این زمینه تلاش کند، تلاش بر او واجب است. بنده به‌عنوان فردی که در سطح کشور نگاه می‌کنم؛ برنامه‌های تلویزیون جمهوری اسلامی را می‌بینم و بر فضای هنری جامعه تا آن حد که برایم منعکس می‌شود، اشراف دارم، وجود خلأ، کمبود و نقیصه‌ای را احساس می‌کنم و می‌خواهم توصیه کنم و اصرار بورزم که در برطرف کردن این کمبود و نقیصه کوشا باشیم. کار و تلاش اوّلِ ما باید این باشد که هنر را از لحاظ کمیّ و کیفی به جایی برسانیم که به آن نیاز هست. در وهله‌ی دوم باید بکوشیم تا با این وسیله‌ی بسیار رسا، بهترین ارزشها و بهترین مباحث و مسائل دینی را - که در صدر آنها نماز است - بیان کنیم. این تقدّم و تأخّر هم تقدّم و تأخّر زمانی نیست. یعنی از هم اکنون بایستی این کار در بخشی که سطح و کیفیّت خوب و مطلوبی دارد، به شکل صحیح خود وارد شود. حاصل و فهرست مطلبی که می‌خواهیم عرض کنیم این است. و اما در این زمینه می‌خواهم دو نکته عرض کنم. نکته اوّل این است که هنر سینما و به‌طور کلّی اغلب هنرهای نمایشی، از جمله هنرهای وارداتی به کشور ماست. شاید بعضی بگویند با این حساب انتظاری از ما نیست؛ زیرا مؤسّس، تولید کننده و مبتکرِ این هنرها نیستیم. این حرف اگر از طرف بعضی گفته شود، حرف درستی نیست. ما در بسیاری از بخشهای زندگی - در زمینه‌های علمی و تحقیقاتی و امور سیاسی و اجتماعی - به برکت حضور و تحرّک مردم که نتیجه‌ی مهمِّ انقلاب بزرگ اسلامی است، توانسته‌ایم به پیشرفتهای چشمگیر و بزرگی دست پیدا کنیم. ما امروز در زمینه‌ی صنایعِ بسیار دقیق و مهم، به پیشرفتهایی نائل شده‌ایم که حتی بدخواهانمان که ما را به دروغ متّهم به ساختن بمب اتمی می‌کنند و منتظرند مسأله کوچکی را مشاهده کنند تا براساس آن به‌طور تحلیلی از اعماقِ زوایا و خوایای دستگاههای علمی، فنآوری و دیگر امور تحقیقاتی ما سردرآورند، باور نمی‌کنند که تا این حد در علم و صنعت پیشرفت کرده باشیم. دنیا با همه‌ی توان خود کوشش کرد ما را از بخشهای مهمّی از صنایع محروم کند. حتّی اجازه ندادند مقدّماتِ دورِ آن وارد کشور شود و یا معامله‌اش انجام گیرد. اما جوانان ما - عمدتاً جوانان مؤمن و انقلابی و پرانگیزه - نشستند، فکر کردند، کار کردند و به آنچه که دشمن نمی‌خواست به آن دست پیدا کنند، به بهترین وجه دست یافتند. ما امروز در زمینه‌ی صنایع و فنآوری، توفیقاتی فراتر از حدّ تصوّرِ دوست و دشمن داریم. البته روزی در همه‌ی زمینه‌هایی که به جدّ وارد شدیم، توفیقات چشمگیر ما آشکار و علنی خواهد شد. هرجا جوانان مؤمن، پرانگیزه و پرشور ما تصمیم گرفتند مانعی را از سر راه بردارند، توانستند. گاهی در اثرِ فکر و کارآیی آنان، کارهایی شبیه معجزه شد. اگر بخواهید مجموعه‌ای از این‌گونه کارها و حوادثِ معجزه مانند را مشاهده کنید، نگاهی به پرونده‌ی جنگ تحمیلی هشت ساله بیندازید. بیچاره کسانی که دانسته خود را از آن مجموعه‌ی عبرت‌انگیز و شوق‌انگیز، دور نگه داشتند. اصلاً نمی‌دانند در این جنگ چه گذشت، چه شد و چه کردند؛ خبر ندارند. آنهایی که از نزدیک، شاهد و ناظر قضایا بودند، معجزه‌ی ایمان و معجزه‌ی تصمیم و اراده‌ی بشری را به چشم خود مشاهده کردند. اگر ما در زمینه‌ی هنرهای نمایشی - که برای ملتمان عنصر وارداتی است - با همین شور و شوق وارد می‌شدیم و در طول پانزده سالی که بر ما گذشته است، می‌توانستیم مثل ستاره‌ای در دنیا بدرخشیم، چه مانعی داشت؟ این سؤالِ حقیقی‌ای است که بنده می‌کنم. بنده معتقدم در این زمینه می‌شد کارها کرد و امروز هم می‌شود. چرا ما باید از لحاظ سینما و کارهای مربوط به هنرهای نمایشی، یک جامعه‌ی درجه‌ی سه باشیم؟ متأسفانه در مجموع این‌طور است. البته سینمای ما آثار نادرِ بسیار خوبی دارد. نمی‌خواهم کارهای ارزشمند و بسیار خوبی را که ساخته و ارائه شده است نفی یا انکار کنم. ساخت و ارائه این آثار نشانگر آن است که ما در زمینه‌ی سینماگری استعداد داریم. از هنر پیشه‌های بسیار خوبی هم برخورداریم. امروز حقیقتاً سینمای ما از وجود هنر پیشه‌های خوبی - چه از نسل قدیم و چه از نسل جدید - بهره‌مند است. کارگردانهای خوبی هم داریم. البته قضاوتِ من در این مورد، قضاوتِ یک مستمع و بیننده‌ی معمولیِ فیلم است، نه یک کارشناس آثار سینمایی. اما مدّعی و متخیّل این معنا هستم که با ذوق می‌شود مسائلی را فهمید و به‌عنوان یک مستمع تشخیص داد که آیا این بیان کننده در این بیان موفّق است یا موفّق نیست. در سینمای امروز ما کارهای خوب بعضاً وجود دارد، اما در مقایسه با آثار دیروز و امروزِ سینمای جهان - البته آثارِ در سطح بالای هنری که بعضی از آنها تا حدودی برای ما منعکس هم می‌شود - بسیار عقبیم. این موضوع برای ما بسیار مایه‌ی تأسف است. ما در سینمای خود از لحاظ کمّی عقبیم، از لحاظ کیفی عقبتریم و از لحاظ درونمایه‌های فیلم و فیلمنامه‌های خوب و قوی، بسیار عقبیم. نتیجه این شده است که مردم ما - اگر بخواهند فیلم خوب بینند - باید ذهنشان سراغ فیلمهای خارجی برود؛ یعنی دیگران بایستی برای جامعه‌ی ما فیلم بسازند! سینماگری هنری نیست که احتیاج به پیشرفتهای شگرف صنعتی داشته باشد. هنری است که در آن جوهر استعداد لازمه‌ی کار است و استعداد هم در جامعه‌ی ما فراوان است. چه مانعی دارد که هنر پیشه‌های برجسته‌ای -فرضاً مثل «چارلی چاپلین(۱)» - در جامعه‌ی ما وجود داشته باشند؟ چه مانعی دارد که ما این تصوّر را بکنیم؟ از لحاظ استعداد و ارائه‌ی استعدادهای برجسته، ملت ما در کدام بخش از مسائل انسانی و زندگی، کمتر از ملتهای دیگر بوده است؟ اگر بنده بخواهم از مافی‌الضّمیر خودم تعبیر کنم، غم اوّل در باب مسائل مربوط به هنرهای نمایشی، این مسأله است. ما از سینماگران و هنرمندان هنرهای نمایشی خودمان توقّع داریم. بنده انتظار دارم همان‌گونه که در بخشهای گوناگونِ کارهای بزرگ - از لحاظ علمی، صنعتی، اجتماعی و سیاسی - نسل نوِ ما هنرنمایی کرده است و فضای انقلابی جامعه و حضور مؤمنانه‌ی دلهای پرشور توانسته است معجزه نشان دهد، در زمینه‌ی سینما و هنرهای نمایشی هم کار کنیم. ما به آنچه که تا امروز ارائه شده است، قانع نیستیم. درواقع برای این ملت، کم است. این نکته را هم به شما عرض کنم که بنده به هیچ وجه دل خوش نمی‌کنم به این‌که در فلان جشنواره‌ی جهانیِ فیلم، به فلان فیلم سینمایی ما جایزه دادند. این جایزه‌ها و جایزه دادنها که در مواردی حتی با انگیزه‌های سیاسی همراه است، مهم نیست. ضمناً بهترین فیلمهای سینمای ما هم فیلمهایی نیست که در خارج برای آنها جایزه معیّن می‌شود. به‌نظر بنده، گاهی سوءظن برانگیز هم هست. مهم این است که ما در دنیا از این جهت برجسته باشیم، نه این‌که دنیا در ما احساس برجستگی کند! بی‌شک در جامعه‌ی ما استعداد سینماگری وجود دارد. این استعداد باید شکوفا شود. کلاًّ در این زمینه باید کار شود. در پایان این بخش از صحبتم این نکته را هم عرض کنم که مسؤولیت در این بخش بر عهده‌ی دو گروه است. یک گروه، دست‌اندرکاران هنرهای نمایشی - اعم از کارگردان، بازیگر، فیلمنامه‌نویس و مباشران این کار - هستند و گروه دوم کسانی که در مجموعه‌ی دولت و دستگاه دولتی، مسؤول این‌کار به‌حساب می‌آیند. مخاطب عرایض ما این دو گروهند. البته گروه اوّل در درجه‌ی اوّل؛ چون کار کارِ آنهاست و گروه دوم که پشتیبانی کننده و کمک کننده و زمینه ساز هستند، در درجه‌ی دوم. ما می‌خواهیم به‌طور خلاصه به کسانی که به هر شکل دست‌اندرکار مسائل نمایش در کشورند، عرض کنیم: آقایان! تا به حال هر کاری کردید مایه‌ی تشکّر و سپاس. دست شما درد نکند؛ خدا قوّت - حقیقتاً کسانی که کارهای برجسته‌ای کردند، مشکور و مورد سپاسند - اما اینها برای ما کم است؛ برای این ملت، کم است. باید یک حرکت عظیم انجام گیرد. باید استعدادها شکوفا شوند. باید جوانان مستعد - که می‌بینید وقتی وارد میدان می‌شوند، گاهی چه چشمه‌های زیبایی را نشان می‌دهند - به میزان زیاد و در کیفیّت بالا وارد این میدان شوند. بایستی کار از لحاظ کیفی و کمّی در حد اعلی انجام گیرد. این از نکته‌ی اوّل. نکته‌ی دوم این است که فیلم و هنر سینما، هنگامی وارد کشور ما شد که سیاستِ حاکم بر این کشور، دین‌زدایی بود. در فیلمهای سینماییِ ساخت داخل و فیلمهای سینماییِ خارجی که وارد می‌شد، جهت، غیر دینی و احیاناً ضدّ دینی بود. ضدّ دینی که می‌گوییم لزوماً نه به این معناست که در هر فیلمی بخواهند به‌طور ویژه‌ای دین را رد کنند؛ نه. سوق به اخلاقیاتِ غلط، سوق به فساد اخلاقی، سوق به ضدّ ارزشها از نظر دین و کلاًّ دین‌زدایی، گرایش غالب بوده است. سینمایی چنین در برهه‌ای از زمان برای کشور ما خسارت بزرگی به شمار می‌رفت. دستگاههای وقت هم، چنین سینمایی را ترویج می‌کردند. دست‌اندرکاران هم بعضی خودشان بی‌اعتقاد به دین و مبانی دینی بودند؛ بعضی هم اگر بی‌اعتقاد نبودند انگیزه‌ای نداشتند که برخلاف آن جریان و آن جهت حرکت کنند و راه بروند. در دنیا قضیه این‌طور نیست. در دنیای فیلم و سینما در کشورهای دیگر، مسأله از این قرار نیست. سینمای جهان در خدمت هدفهای گوناگونی است. از جمله در مواردی مثلاً در خدمت اهداف مسیحیت است. همین امروز در داخل کشور ما و در دسترس مردم، فیلمهایی وجود دارد که اگر چه هیچ گونه صراحتی در آنها نیست، اما در باطن و به معنا، مروّج مسیحیت است. مسیحیت را ترویج می‌کنند. آن دستگاه و کمپانی‌ای که فلان فیلم جهت‌دار بدین معنا را ساخته است، یک کمپانیِ وابسته‌ی به کلیسا یا کار کننده برای کلیسا بوده است. به کمپانی پول داده‌اند و گفته‌اند این فیلم را برای ما بساز. یا فرض بفرمایید فیلمنامه‌نویس گرایش مذهبی داشته است. شاید از اوّل تا آخر فیلم اسمی هم از مسیحیت، عبادت ویژه‌ی مسیحیت یا عقیده‌ی خاص در مسیحیت نیاورند؛ اما یکسره درباره‌ی مفاهیم یا مسائل و یا موضوعات مربوط به مسیحیت است. کلیسایی را نشان می‌دهند، دیْری را نشان می‌دهند، کشیشی را در چهره‌ی انسانی ناب، در سیمای آراسته‌ی یک مرد الهی - یک قدّیس واقعی - نشان می‌دهند که در حال کمک به کودکان، تربیت عقب افتادگان، محبّت به ستمدیدگان و محرومان یا مبارزه برای علم و پیشرفتهای علمی است، که البته این دروغ هم هست. واقعیت قضیه این نیست. آن‌طوری که ما از سرگذشت مسیحیت و کلیسا و دیر خبر داریم، آنچه که در این فیلمها نشان داده می‌شود، درست عکس واقعیت است. نه واقعیت است و نه حتی بخشی از واقعیت. البته این بدان معنا نیست که هیچ کشیشی وجود ندارد که خوب یا مؤمن و یا دارای چهره‌ی معنوی باشد. در دنیای مسیحیت، در همه‌ی اکناف این دنیای بزرگ و در میان بندگان خدا از هر دینی و مذهبی، آدمهای خوب و خدوم و سالم و صادق و نورانی، یقیناً هستند. در این شکّی نیست. اما تعمیم دادن یک خوبی در یک نقطه به همه جا به‌وسیله‌ی بیان هنریِ بسیار گیرا و جذّاب و مؤثّرِ فیلم، این دروغ است. ارائه‌ی کاراکترهایی چنین می‌تواند در گوشه‌ای از یک فیلم یا رمان، عاری از اغراق به نظر برسد و فاقد جهتگیری خاصی باشد. به عنوان مثال در اوائل رمان «بینوایان» ویکتورهوگو، اسقفی با چهره‌ی ملکوتیِ خدایی حضور دارد که انسان بسیار خوبی است. اوّلاً این یک نفر است. ثانیاً نویسنده‌ای چون ویکتورهوگو به هیچ وجه در صدد نیست که اسقف را به کلّ رمان تعمیم دهد. او داستانی بیان می‌کند که در گوشه‌ای از آن یک اسقف حضور دارد. همین ویکتورهوگو در رمان دیگرش - گوژپشت نتردام - چهره‌ی زشت یک کشیش را نشان می‌دهد. یک عنصر کلیسایی، شخصیت زشت و خبیث و منفی داستان اوست. در داستانهای فراوانِ نویسندگان غربی - نه آنهایی که ضدّ دینیند؛ حتی کسانی که انگیزه‌ی ضد دینی هم ندارند - مواردی چنین به وفور یافت می‌شود. من دو سه سال پیش، داستانی ترجمه شده از یک نویسنده‌ی ایتالیایی با عنوان «گل سرخ(۲)» خواندم که داستان یک دیْر است. در این داستان که مربوط به قرون وسطاست، ماجرای زندگی کشیشها تشریح شده و نویسنده به انگیزه‌ها، روشها و برخوردهای آنان پرداخته است. البته ماجراهای مذکور در تاریخ هم مشخّص و معلوم است و ما از آنها خبر داریم. با همه‌ی این واقعیتها، می‌بینید که فلان کمپانی فیلمسازی در ایتالیا یا در هالیوود و یا در فلان گوشه‌ی دنیا، فیلمی می‌سازد و در آن به ترویج مسیحیت و نشان دادن سیمای نورانی و ملکوتی یک کشیش خیالی می‌پردازد. وضع دنیا این‌گونه است. فیلمسازان غربی از ساختن چنین فیلمهایی ابا ندارند. سؤال این است که چرا ما نبایستی از این وسیله‌ی تبیین رسا و بلیغ - سینما - برای ارائه‌ی بهترین حقایق عالم که حقیقت دین است، بهترین استفاده را بکنیم؟ چرا پرداختن به حقیقت دین در فیلمهای فارسی ضعیف است؟ این هم غم دوم ما در این گونه مسائل است که با شما مطرح می‌کنیم. طرف و مخاطب این قضیه شما هستید و این مسائل را باید با شما در میان گذاشت. دست‌اندرکاران این هنر، مسؤولین این هنر هم هستند. چرا وقتی فیلمنامه‌ای می‌نویسید، برترین هنر را به‌کار نمی‌برید تا چهره‌ی درستی از مفاهیم و ارزشهای اسلامی ارائه کنید؟ چرا وقتی کارگردانی می‌کنید - ولو در فیلمی که ارتباط به مسائل مذهبی ندارد - ترتیب کارها، جریان امور و صحنه‌های وقایع را طوری به تصویر نمی‌کشید که در آن یک ارزش دینی یا یک مفهوم مذهبی جلوه پیدا کند و در چشم تماشاگر، شیرین بیاید، یا خدای نکرده احیاناً عکس آن انجام می‌گیرد؟ ارزشهای اسلامی والاترین ارزشها و برترین حقایقی است که می‌تواند یک انسان را به خود مجذوب و یا در مقابل خود خاضع کند. توقّع ما این است که در هنرهای نمایشی، به این ارزشها اهمیت داده شود. ارزش معنویت با هیچ یک از ارزشهای مادّی قابل مقایسه نیست. کسی که وارد این مقوله شود برایش استدلال لازم ندارد. آن کس که وارد این مقوله نمی‌شود با هیچ استدلالی نمی‌شود او را با حقیقت آشنا کرد. ارزش ذکر؛ یعنی یاد خدا، توجّه به خدا، عشق ورزیدن به خدا، کار برای خدا و فداکاری برای خدا، چنان گیرا و شیرین و جذّاب و دلرباست که با هیچ یک از زیباییهای مادّی و جسمانی قابل مقایسه نیست. اینها را با چه زبانی جز زبان هنر می‌توان بیان کرد؟ البته زبانهای هنر، متفاوت است. زبان شعر، زبان رسایی است و سلسله امتیازاتی دارد که در بقیه‌ی رشته‌های هنری نیست؛ اما نواقص و کمبودهایی هم دارد. زبان قصّه، باز خصوصیاتِ دیگری دارد. از طرفی کمبودها، محدودیتها و نواقص دیگری همراه آن است. زبان موسیقی امتیازات دیگری دارد؛ دارای شمول است، صبغه‌ی جهانی بودن و جنبه‌ی انسانی دارد و همه جایی و همه کسی است؛ اما باز محدودیتها، نواقص و ابهامهایی دارد. یعنی رسا و بلیغ - آن چنان که باید و شاید - نیست و گنگ است. در بین انواع و اقسام روشها، شیوه‌ها، ابزارها و بیانهای هنری، بیان نمایش - به معنی عام آن - در مجموع از همه‌ی بیانها رساتر، بلیغتر و جالبتر است و بیشترِ امتیازات را به خود اختصاص داده است. ما امروز برای بیان رقیقترین حقایق دینی، مجبوریم از عادیترین و نارساترین وسیله که همین بیان معمولی است، استفاده کنیم. مگر می‌شود با این بیان به نتیجه‌ی دلخواه رسید؟ بیان معمولی و حرف زدن معمولی، بین دو نفر که بنشینند و با یکدیگر سخن بگویند، مقداری ظرفیت دارد و نمی‌تواند همه‌ی حقایق را منعکس کند. اما یک بیان هنری - بخصوص که از طریق هنر نمایش باشد - دارای چنان ظرفیتی است که با بیان معمولی و حرف زدن عادّی، قابل مقایسه نیست. امروز روحانیون محترم و گویندگان مذهبی به منبر می‌روند و سخنرانی می‌کنند یا با نوشتن، به بیان حقایق عالی می‌پردازند. اما سؤال این است که آیا این حقایق عالی، با بیان معمولی، قابل انتقال است؟ اصلاً نمی‌شود بعضی از مفاهیم را با زبان و بیان معمولی منتقل کرد؛ امکان ندارد. مگر این‌که بیانی مثل بیان قرآن، معجز نشان باشد که آن هم هنری است. اگر بیان قرآن، هنری نبود، امکان نداشت بتواند این همه حقایق و مفاهیم عالیه را در خود بگنجاند. به همین خاطر است که هیچ ترجمه و تفسیر قرآنی، قادر نیست که حقایق قرآنی را بفهماند. انسان باید با زبان، حتی با ریزه‌کاریهای هنر آشنا باشد و البته در فضای معنوی هم قرار گیرد تا بفهمد قرآن چه می‌گوید. لذا خودِ قرآن می‌گوید: «یضلّ من یشاء و یهدی من یشاء» (۳). عدّه‌ای قرآن را می‌خوانند، هدایت می‌شوند؛ عدّه‌ای هم با خواندن آن - به دلیل عدم درک و فهم صحیح - گمراه می‌گردند. این عدّه چون نمی‌توانند با قرآن ارتباط بگیرند، با آن وصل نمی‌شوند تا توانایی درک مفاهیم را داشته باشند. البته بیان قرآن، بیانی وافی است؛ منتها شرایط خاصی می‌خواهد تا انسان بتواند به معنای حقیقی کلمه، مخاطب قرآن قرار گیرد. غرض این‌که فقط گنجایش بیان هنری قادر به بیان بسیاری از مفاهیم است که مفاهیم والای دینی از این قبیل است. فقط به‌وسیله‌ی هنر می‌شود این مفاهیم را درک کرد. در دورانی که مهمترین مسأله برای اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السّلام، مسأله ولایت و امامت بود، آنها در مقابله‌ی یک دنیای پرزرق و برقِ قوی و پرشکوه ظاهری و مادّی قرار داشتند. این دنیای کذا که درست نقطه‌ی مقابل فکر امامت شیعی قرار داشت، دستگاه خلافت بنی‌امیّه و بنی عبّاس بود. خلفای اموی و عباسی، زر و زور، شکوه ظاهری و ابزارهای گوناگون داشتند. اصلاً تفکّر امامت و ولایت در مقابل ظاهر بینان، گم بود. فکر می‌کنید آن‌روز به چه وسیله‌ای توانستند این اندیشه‌ی والا را حفظ کنند؟ به وسیله‌ی هنر شعر و شعرای اهل بیت. در همان روزهاست که امام معصوم از یک شاعر که یقیناً از لحاظ وزانت معنوی - وزن دینی، اعتقادی، علمی و تقوایی - یک صدم فلان صحابی‌اش نیست، چنان تجلیلی می‌کند که همه متحیّر و مبهوت می‌شوند. آن هنرمند شاعر، که امام آن‌قدر به او اهمیت می‌دهد، مگر کیست؟ فرضاً فرزدق یا کمیت است. مگر این هنرمندان شاعر چقدر برخوردار از معرفت و آگاهی و سوادند و چقدر نسبت به ائمّه آشنایی دارند؟ بسیار کمتر از زراره و محمّدبن مسلم و ابوبصیر و جمیل بن درّاج و دیگران و دیگران. ولی امام به آنها بیشتر اهمیت می‌دهد. چرا؟ چون ابزاری که شاعر در دست دارد و از آن برای حمل امانتِ ائمّه استفاده می‌کند، منحصر به فرد است. دیگران فاقد این ابزارند. بسیار بافضیلتند؛ اما کار عظیمِ حمل امانت از اینها ساخته نیست. این خصوصیت هنر است. امروز شما می‌توانید مفاهیم والا را با هنر نمایش بیان کنید. البته با همه‌ی هنرها می‌شود به بیان مفاهیم پرداخت. عرض کردم در میان هنرهای گوناگونی که داریم - هنر نقّاشی، هنر خوشنویسی، هنر موسیقی، هنر قصّه و داستان نویسی، هنر شعر و... - در مجموع، هنرهای نمایشی، آن هم در شرایط کنونی جامعه‌ی ما از توانایی، گسترش و بلاغ بیشتری برخوردارند و مسؤولیت سنگینتری هم دارند. شما باید حقایق اسلامی و اخلاقی و همچنین ارزشهای اسلامی را که برترین ارزشهاست و هر انسانِ دارای عقل و انصاف هم آنها را می‌پسندد، در نمایشها و فیلمهایتان تبیین کنید. نگویند فیلم سینمایی چنین موضوعاتی را برنمی‌تابد. به‌هرحال فیلم باید دارای پیام باشد. همه‌ی فیلمهای خوب دنیا پیام دارند. اگر من از «چارلی چاپلین» اسم بردم، به این دلیل است که چند اثر معروف او را آوردند و ما دیدیم. من قلباً به این مرد ارادت پیدا کردم. دیدم حقیقتاً کار عظیمی که این مرد کرده، مگر در قالبی به جز قالب هنر ممکن بود؟ با کدام زبانی می‌شود مضمونی را که در «عصر جدید» یا «دیکتاتور بزرگ» است، بیان کرد؟ او با این بیان، هم خودش فیلمها را کارگردانی کرده، هم در آنها به ایفای نقش پرداخته و هم نویسنده‌ی فیلمنامه بوده است. واقعاً در اوج است. غرض این است که همه‌ی فیلمهای خوبِ دنیا، پیام و حرفی برای گفتن دارند. آقایان و خانمها؛ هنرمندان! امروز این حرف و پیام چیست؟ امروز این ملت، ملتی است که قیام کرده تا رشته‌های وابستگی به دنیای مستکبرِ متفرعنِ تحقیر کننده را بگسلد. امروز، بوسنی هرزگوین آن وضع را دارد. شما اروپا را همیشه در چهره‌های بزک‌کرده‌ی اتو کشیده‌ی کراوات بسته‌ی ادکلن زده‌ی مرتّب و منظّم در شانزه‌لیزه نبینید! اروپا در سارایووست. حقیقت اروپا در جنگ جهانی اوّل و دوم است. حقیقت اروپا در کوره‌های آدم سوزی هیتلر است. آیا هیتلر از آفریقا سر بر کرده بود؟ امروز هم اگر غربیها از اهداف فرا اروپایی و فرا جهانی فارغ شوند، باز همان جنگ و دعواها را از سر می‌گیرند. طبیعت اروپاییها چنین است. شما به تاریخ رجوع کنید و ببینید از دو هزار سال پیش به این طرف، چه وقت بوده که اروپاییها با هم جنگ نداشته‌اند!؟ همین چند کشور چهار وجبی، یا با خودشان در جنگ بوده‌اند یا با دیگران. روزی که با خودشان در صلح و امنیّت بودند، به اکناف عالم چنگ انداختند و به چاپیدن ثروت سایر ملل پرداختند! کوبیدن الجزایر، کوبیدن هند، نابود کردن مغرب، نابود کردن خاورمیانه، خالی کردن چاههای نفت ایران و... اینها در زمان آشتی با هم به این کارها مشغول بوده‌اند. غربیها چنین موجوداتی هستند! البته شکّی در این نیست که عالم و دانشمند هم هستند. به نظر بنده اگر کسی بخواهد وضع کنونی این مجموعه را تصویر کند، باید چهره‌ی دانشمندِ نابغه‌ی برجسته‌ی خونخواری را مجسّم کند که سرگذشتش در داستانها آمده است! نابغه و برجسته؛ اما مردم‌آزار و ویرانگر! البته این را هم اضافه کنم که معلوم باشد؛ بنده هیچ وقت نمی‌خواهم این ویژگیها را تعمیم به کلّ اروپا بدهم؛ نه. در همین اروپا انسانهای خوب و ویژگیهای مطلوب هم بسیار است. باری؛ امروز ملت ما قیام کرده تا پس از دوران طولانی سلطه‌ی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بیگانگان، خود را رها کند. با کمال شدّت و در عین مظلومیت هم می‌جنگد. کدام ارزش بالاتر از این‌که شما این ملت را شاداب نگه دارید؟ کدام ارزش از این بالاتر که به این ملت الهام بدهید و در مبارزه‌ای که دارد تشویقش کنید؟ ارزشی عزیزتر و والاتر از این وجود دارد؟ این همه ایثار و از خود گذشتگیِ ملّی، باید در آثار هنری - عموماً - و در آثار نمایشیِ موجود - خصوصاً - منعکس شود. باید زیربنای فکریِ این حرکت که شعار نیست و فلسفه‌ی اسلامی را با همه‌ی عظمت و شکوه و عمقش به دنبال دارد، مورد توجّه قرار گیرد. فکر عمیق و شکوهند اسلامی دنبال این حرکت است. اگر نبود، ملت ما قدرت مقاومت نداشت. امروز ما در دنیا این همه دشمن داریم، ولی بحمدالله روزبه‌روز قویتر شده‌ایم. مگر بدون یک ریشه‌ی فلسفی محکم و پشتوانه‌ی فکری و اعتقادی قوی، این نظام می‌توانست برپا بماند؟ اینها باید بیان شود. این هم نکته‌ی دوم که می‌خواستیم عرض کنیم و کردیم. البته من کارهای خوب نمایشی‌ای را که تا به‌حال شده، فراموش نمی‌کنم. افسوس که فرصت نیست تا از تک‌تک کارهایی که شده و اشخاصی که این کارها را کرده‌اند و یا در آنها نقش داشته‌اند، اسم بیاورم؛ والّا فهرست خوبی از اشخاصی که در حقیقت با آثار خودشان واقعاً بنده را خشنود و راضی و ممنون کرده‌اند، می‌توانستم ارائه دهم. در بین هنرپیشه‌های ما، فیلمنامه نویسهای ما و کارگردانهای خوب ما، هستند کسانی که حقیقتاً کارهای خوبی ارائه داده‌اند. چه آنهایی که در سینمای جنگ کار کردند و دفاع مقدّس را ترسیم نمودند و چه کسانی که فراتر از آن قضیه و بیرون از آن مسأله، به ارزشهای انسانی، ارزشهای اسلامی و ارزشهای اصیل ایرانی توجه کردند، واقعاً هنرمندی نشان دادند. بنده در زمینه‌هایی چنین، مستمع و بیننده‌ی خوبی هستم. یعنی حقیقتاً مجذوب اثر خوب می‌شوم و وقتی چنین آثاری ساخته می‌شود، عمیقاً ممنون و سپاسگزار می‌شوم. من به یک اثر نمایشی که به نظر، تشخیص و فهم و سلیقه‌ام، خوب است، دل می‌دهم و حقیقتاً احساسات و عواطفم به وسیله‌ی یک کار خوب هنری، استخدام می‌شود. واقعاً می‌توانم فهرستی جامع از نامهای درخشان و سیاهه‌ای روشن از کارهای خوب و پرافتخار ارائه دهم. علی‌ایّ‌حال بی‌آن‌که اسم بیاورم، به‌طور کلّی از همه تشکّر و سپاسگزاری می‌کنم. من از برادران و خواهران خوبی که در این چند سال اخیر، کارهای نمایشی ارزنده‌ای ارائه کردند، خواهش می‌کنم باز هم از این کارها ارائه کنند و جامعه را سیراب سازند. همچنین مسؤولین محترم صدا و سیما را هم نباید فراموش کنم. از آنها هم تشکّر می‌کنم. سیمای جمهوری اسلامی چندی است که حرکت خوبی را آغاز کرده و آثار خوبی ارائه می‌دهد. بعضی از کارهایی که در سیمای جمهوری اسلامی ارائه می‌شود، نویدبخش است. البته من به خودِ آقایان مسؤول در صدا و سیما هم این نکته را گفته و از آنها تشکّر کرده‌ام. خواستم علی رؤوس اشهاد هم تشکّری شده باشد. به خودِ مسؤولین صدا و سیما گفتم سپاسگزاری من به معنای تشکّر از آنچه هست است، نه به معنای رضایت و قناعت به آنچه هست. هنوز ما بین این واقعیت و آنچه باید باشد، فاصله‌ی زیادی است. ولی خوب؛ وقتی حرکت هست، انسان خشنود است. غم آن‌جایی است که سکون و رکون و عدم تحرّک و عدم پیشرفت باشد. بحمدالله مشاهده می‌شود که در صدا و سیما حرکت هست. امروز، هم از تلویزیون و هم از رادیوی ما برنامه‌هایی ارائه می‌شود که نسبت به برنامه‌های سابق، هم سرگرم کننده‌تر، هم جامعتر، هم پرمغزتر و هم با معناتر است. امیدواریم که خداوند آقایان را موفّق بدارد. در پایان عرایضم یک بار دیگر این نکته را عرض کنم که اگر ما صحبت امروز را منحصراً مخصوص به یک مجموعه از حضّار محترم کردیم، نه به خاطر این است که خدای نکرده بخواهیم به دیگر رشته‌های هنری بهای کمی بدهیم. هرگز این‌طور نیست. هنر، عزیز و والاست. هنر، هدیه‌ی ارزشمند الهی به انسان است و هر انسانی که آن را داشته باشد، وقتی ارائه می‌کند، هدیه ارزشمندی است که از او به بنی نوع بشر داده می‌شود. هنر، جاودانه و عمومی و جهانی است. مخصوص و منحصر به یک قطعه از زمین و به یک برهه از زمان نیست. اینها همه در جای خود مسلّم و محفوظ است. بنده به رشته‌های گوناگون هنری ارادت دارم، ولی خوب؛ انسان از بعضی رشته‌ها سر در نمی‌آورد. ما در محیط طلبگی و آخوندی که بودیم از خیلی از این رشته‌های هنری کمترین اطّلاعی هم پیدا نکردیم، ولی امروز در مقابل خود مشاهده می‌کنیم. انسان از بعضی از رشته‌های هنری به‌خاطر عدم انس و آشنایی نمی‌تواند زیاد استفاده کند؛ اما از برخی رشته‌های دیگر به خاطر سابقه، آشنایی و ممارست، بیشتر استفاده می‌کند. این یک امر قهری و طبیعی است. به‌هرحال اخلاص و ارادت ما به همه‌ی کسانی که در زمینه‌ی هنر تلاش صادقانه، خالصانه و مؤمنانه دارند و دارای اهداف بلندی هستند و نیز پیگیری جدّی، انسانی و مؤمنانه را فراموش نمی‌کنند، پابرجاست. ما از همه‌ی شما تشکر می‌کنیم و امیدواریم که خداوند ان‌شاءالله همه‌ی شما برادران و خواهران عزیز را موفّق و مؤیّد و مأجور بدارد. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته ۱) سرچالز اسپنسر (چارلی چاپلین) نابغه‌ی عالم سینما (۱۹۷۷م - ۱۸۸۹م) ۲) رمان «گل سرخ» اثر «اومبرتوکوا» از سرشناس‌ترین روشنفکران و پژوهشگران ایتالیایی، کارشناس سیولوژی (بررسی نشانه‌ها و نمادهای فرهنگی و نقش آنها در زندگی همگانی). «گل سرخ» تنها رمان اوست و پرفروشترین کتابی است که در چند سال اخیر در اروپا منتشر شده است. ۳) نحل ۹۳  
667
1373/10/19
بیانات در دیدار مردم قم
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=31879
به مناسبت سالروز قیام نوزدهم دی‌ بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم(۱)  خیلى خوشحالیم که خداى متعال توفیق داد تا یک بار دیگر در این روز بزرگ و خاطره‌انگیز که حقیقتاً مبدأ تحوّلات عظیمى در اقیانوس پهناور این کشور شد، با شما مردم عزیز شهر قم -روحانیون محترم، اقشار مختلف و عزیز و زن و مرد- دیدارى داشته باشیم. اوّلاً از این‌که این راه را طى کردید و تشریف آوردید، صمیمانه متشکّرم. ان‌شاءالله خداوند زحمات شما را در پیشگاه خودش قبول فرماید. ثانیاً مناسبت ایجاب مى‌کند که راجع به امروز -نوزدهم دى- مطالبى عرض کنیم.  روزها پى‌درپى مى‌گذرند. همه‌ى روزها هم از لحاظ وضع طبیعى در این گیتى یکسانند، ولى بعضى از روزها به خاطر تقدیرات الهى که بسیارى از آن تقدیرات هم با اراده‌ى انسان رقم زده مى‌شود، وضع خاصى پیدا مى‌کنند. یک روز مى‌شود روز عاشورا که همه‌ى تاریخ و همه‌ى بشریّت، از فیض فداکاریهاى آن روز بهره و سهم مى‌برند. روزى به نام عاشورا که هیچ ستمگرى از آن سود ندیده است، خیلى باارزش است. درواقع همیشه ستم‌کشیدگان و طبقات مظلوم، از خاطره‌ى عاشورا سود و بهره گرفته‌اند؛ امّا چرا چنین شد؟ چون آن حادثه‌ى عظیم و آن فداکارىِ بزرگ، از اراده‌ى شخصِ مطهّر و مقدّس معصوم علیه‌السّلام و همراهان و یاران او تراوش کرد. عاشورا را آنها عاشورا کردند و به آن عظمت بخشیدند. این یک روز است. یک روز هم مى‌شود روز غدیر که آن‌جا هم به اراده و تقدیر الهى، آن عظمت را پیدا مى‌کند. ایام گوناگونى در تاریخ، از این قبیل داریم. البتّه روزهایى هم که شخصى -یک شخص مؤثّر- در آن روزها اراده‌ى سوئى انجام مى‌دهد؛ یا یک ملّت و جمعیت، کوتاهى و سستى از خود نشان مى‌دهد، در تاریخ مشخّص مى‌شود و مى‌ماند. این قِسْم روزها، روزهاى مظلومى هستند. مردم غالباً چنین روزهایى را لعنت مى‌کنند، در حالى که روزها گناهى ندارند. گناه از آنِ کسانى است که روزها را با عمل ناپسند یا اراده‌ى نامیمون خودشان مستحقّ لعن کردند. فرض بفرمایید آن روزى که در این کشور یک عدّه نشستند و رضاخان را بر گُرده‌ى این ملّت مسلّط کردند، روز نحس و بدى است. نحوست این روز براى خاطر کارى است که آن عدّه انجام دادند. [یا] فرض بفرمایید آن روز[هایی] که عدّه‌اى از رجال گذشته نشستند و قرارداد خیانتى را امضا کردند؛ امتیازى به دشمن دادند، نفت و منابع دیگر را واگذار کردند، حکومت را دادند، ارتش را به دشمنان و بیگانگان سپردند، روزهاى تلخ و نحسى است. کسانى که آن روز و روزهاى مانند آن را مى‌شناسند، آنها را لعنت مى‌کنند؛ در حالى که لعنت متعلّق به کسانى است که آن کارها را انجام دادند. روزها که گناهى ندارند؛ رگ رگ است این آب شیرین و آب شور بر خلایق مى‌رود تا نفخ صور این جریانات و حرکتها دائمى است. همه جاى تاریخ پر از نشانه‌هاى تأثیر انسانها بر نوارِگذراى ایام و لیالى است. این، تکلیف ما را زیاد مى‌کند.  روز نوزدهم دى یکى از همین روزهاست. در آن روز، شما مردم قم تصمیم گرفتید. علما در حوزه، جوانان در محلّات و خیابانهاى قم، مردمان مؤمن و متدّین در هر نقطه‌اى که بودند و حتى مادران در داخل خانه‌ها در مقام تشویقِ پسران و شوهرانشان که بروید وظیفه‌تان را انجام دهید. نوزدهم دى با اراده‌ى شما مردم قم نوزدهم دى شد، والّا نوزدهم دى مثل هجدهم دى و مثل بیستم دى، روزى از روزهاست. شما آن را بزرگ و عزیز کردید. امروز شانزده سال از آن روز به یاد ماندنى مى‌گذرد؛ امّا اگر ده برابر این سالیان هم بگذرد، یاد و خاطره‌ى آن روز کهنه نمى‌شود. نسلها مى‌روند، انسانها کهنه و زایل مى‌شوند، امّا حادثه در تاریخ مى‌ماند. این هم یکى از عجایب است که حادثه‌ى گذرا در تاریخ ثبت مى‌شود. چرا؟ به خاطر آثارش و به خاطر جریانى که به‌وجود آورده است. نوزدهم دى اهمیتش این‌جاست. در یک روز با فداکارى و گذشت، مادرها جلوِ جوانانشان را نگرفتند، جوانان از مأمور پلیس خفقان‌گرِ شاه نترسیدند، روحانیون در مدرسه‌ها و خانه‌ها نماندند و همه به وظایف خودشان عمل کردند. آن قطب و محور حقیقى حیات ملّت ایران هم مثل خورشیدى درخشان، از خارج از ایران مشغول نورافشانى بود. مردم هدایت شدند و آن کار انجام گرفت. بعداً این حرکت، سلسله حرکاتى را به‌وجود آورد. اگر اراده‌اى که شما کردید با اراده‌ى بعدى شهرهاى دیگر -مردم تبریز، مردم یزد، مردم قزوین، مردم تهران، مردم مشهد و مردم مناطق دیگر- همراه نمى‌شد، اثرى را که باید ببخشد، نمى‌بخشید. اینها سنّتهاى الهى است. اینها حکمت الهى در زندگى بشر است. در نوزدهم دى، کار بزرگى انجام شد. همه هم شرکت کردند. رهبرىِ معظّم و ملهمِ من عندالله هم بالاى سر این کار، مردم را قدم‌به‌قدم هدایت کرد. خداى متعال هم آن‌طورى که در قرآن وعده داده است: «ولینصرنّ الله من ینصُره»(۲)، نصرت خودش را شامل حال این ملّت کرد. چه اتفاقى افتاد؟ اتفاقى که اگر امروز نسبت به هر یک از کشورهایى که وضع مشابه آن روز ما را دارند، فکرش را بکنید، خواهید دید چقدر عجیب و بزرگ و باور نکردنى است. یک نظامِ اُختاپوسىِ فاسدِ مفسدِ وابسته‌ى ضدّمردمىِ ضدّدینى که با هر چه رنگ و بوى دین داشت مخالفت مى‌کرد و با هر چه رنگ و بوى دشمنان خارجى -و در این اواخر، امریکاییها- را داشت، موافق و دلباخته بود، بر این مملکت حکومت مى‌کرد. ثروت این مملکت -آن مقدار که عُرضه داشتند استخراج کنند- صرف شکمها و عیش و لذّت خود و رفقاى خارجى و نوکران و عوامل و دوروبریها و درباریها و چند واسطه وابستگانشان مى‌شد. هر چه هم از گوشه و کنار مى‌ریخت، به نحو بسیار ضعیفى صرف این مردم مى‌شد. درواقع به کسى چیزى نمى‌رسید. نظام اختاپوسى، ثروت مملکت را مال خود مى‌دانست و به مصرف خود و بالادستها مى‌رساند. علاوه بر این، در آنچه که مردم با کدِّیمین و عرق جبین و تلاش به‌دست مى‌آوردند، خود را شریک و سهیم مى‌دانست. این، وضع گذران مملکت در نظام گذشته بود. لذا شما مى‌دیدید که این مملکت روزبه‌روز به سمت فقر و فنا پیش مى‌رفت.  کشور ایران که این‌گونه نبود. کشور ایران که کشورى عقب افتاده به حساب نمى‌آمد. ایران، کشورى در اوج قدرت سیاسى و اجتماعى و علمى بود. چه کسانى این کشور را از درجه‌ى یک به درجه‌ى صد رسانیدند؟ همین سلاطین و همین رفتارهاى ظالمانه. منتها ایجاد فساد در جامعه‌اى که بنیانش متدّین و درست و خوب است، در طول سالیان دراز انجام مى‌گیرد. سلاطین در طول سالهاى دراز، این ملّت را از آن وضعیت قدرتمندِ باثباتِ مستقلِ روى پاى خود، به بدبختى و فقر و فلاکت و فساد و عقب افتادگى و برادرکشى و اختلافات کشانیدند. هم سلاطین اخیر و هم سلاطین گذشته که آنها هم فاسد بودند. نمى‌خواهیم بگوییم سلاطین گذشته خوب بودند؛ نه. سلطنت با هر شکلى که دارد، هرجا باشد فاسد است. اسلام که سلطنت ندارد. سلطنت با همه‌ى اَشکالى که در دنیا دارد فاسد و غلط است؛ امّا با این همه، سلطان داریم تا سلطان. سلاطین اخیر ایران -یعنى سلاطین سلسله‌ى پهلوىِ فاسدِ مفسدِ نفرت‌انگیز و قبل از آنها سلاطین قاجاریه که یکى از دیگرى بدتر و زشت‌تر و خبیث‌تر بود- کشور ایران را حقیقتاً از هستى ساقط کردند و ملّت را در موضع ضعف قرار دادند. امّا روزى رسید که این ملّت به کمک دین، با توکّل به خدا، به برکت وحدت کلمه، به برکت رهبرى صحیح و متکّىِ به دین و آگاه و بصیر، توانست ورق را برگرداند. بسیار کار بزرگ و عظیمى است! ورق برگشت. البتّه چند روز پیش(۳) عرض کردیم که روز اوّل، کارى بزرگ صورت گرفت؛ امّا ده کار بزرگِ دیگر در طول چند سال به‌وسیله‌ى همین مردم و آن رهبرىِ با عظمت انجام شد. از کارهاى بعد هم نباید غافل بود که فعلاً در مقام بیان آنها نیستیم.  من امروز مى‌خواهم نکته‌اى را در باب امر به معروف و نهى از منکر عرض کنم؛ براى این‌که هر وقت روایات مربوط به امر به معروف و نهى‌ازمنکر و آیات کریمه‌ى قرآن در مورد فسادِ امّتها را مى‌بینم، حقیقتاً تنم مى‌لرزد. امروز مى‌خواهم با شما مردم قم که بحمدالله همیشه پیشرو بوده‌اید، در این‌باره صحبت کنم. شما مردم قم، امروز هم یکى از بهترین جمعیتهاى این کشورید. مؤمن، خوش‌روحیّه، حزب‌الّلهى و بااخلاص. بنده هرچه در خاطرم قم و مردمش را مرور مى‌کنم، مى‌بینم که بحمدالله همیشه پیشرو بوده‌اند. در قضیه‌ى امر به معروف هم که ما یکى دو سال پیش(۴) طرح کردیم، باز شما جزو پیشروها بودید. امروز هم همین‌طور است. ولى من لازم مى‌دانم باز هم قضیه را تکرار کنم. امام یک وقت فرمودند: به ما مى‌گویند چرا مطلبى را تکرار مى‌کنید؟ خب؛ خیلى از آیات قرآن هم تکرار شده است. باید مطالب را تکرار کرد تا در ذهنها بماند و در دلها نقش بندد. فراموش نکنیم که وقتى قضیه‌ى امر به معروف پیش آمد، حقیقتى جوشید و این انقلاب را به‌وجود آورد. احساس مسؤولیت ملّت در مقابل اراده‌ى الهى، دین و آینده‌ى کشور و نیز احساس توکّل به خدا در مقابل قدرتى که برابرشان ایستاده بود، توانست نوزدهم دى، روزهایى مانند نوزدهم دى و بالاخره انقلاب را به‌وجود آورد. آیا با پیروزى انقلاب، قضایا تمام شد؟ آیا عوامل تخریب نسبت به این انقلاب از سوى صدها گونه دشمن داخلى و خارجى وجود ندارد؟ آیا در امم گذشته که قرآن از آنها اسم مى‌آورد، کسانى را نداریم که به خاطر خطاها و کجرویها، دچار فساد شده باشند و نعمت از آنها گرفته شده باشد؟ آیا ما امروز در مقابل خود دشمنى نداریم که منتظر باشد این مردم، مقدارى از حقایق فراموششان شود و آنگاه هجوم خود را آغاز کند؟ آیا جواب این سؤالها مبهم و مخفى است؟ یک عدّه از کسان هستند که تا فرصتى پیدا کنند ضربه‌اى -ولو به غیرعمد- مى‌زنند. البتّه بعضى دیگر متعمّد و معاندند که حسابشان جداست. آن عدّه‌اى که معاند نیستند و بدون تعمّد ضربه مى‌زنند، با تخلّفات خود، با رفتار خود، با گناه خود، با هتک حرمت احکام الهى از سوى خود، با زیر سؤال بردن و تردید ایجاد کردن نسبت به مبانى انقلاب و با آراء باطله‌ى خود، پایه‌اى از پایه‌هاى نظام را مورد تهاجم قرار مى‌دهند. خب؛ اگر در مقابل این عدّه، توصیه و نصیحتِ مردمى نباشد، چه پیش خواهد آمد؟ قرآن کریم و اسلام، تضمین‌کننده‌ى خطِّ صحیح و صراط مستقیم را این قرار داده است که: «و لتکن منکم امّة یدعون الى الخیر»(۵) یعنى دعوت به خیر کردن؛ امر به نیکیها کردن؛ نهى از فساد و بدیها کردن؛ در مقابل تخلّفات، بى‌تفاوت نماندن و وظایف را بر دوش خود احساس کردن.  یک وقت در قضیه‌اى که مربوط به بعضى از مقاماتِ مسؤولِ وقت بود، در خدمت امام، صحبتى شد. یکى از حضّار گفت: من در این مورد هرچه که باید بگویم، گفته‌ام و دیگر مسؤولیتى ندارم. امام فرمودند: شما هم مسؤولید، من هم مسؤولم، همه مسؤولیم. قضیه این است. همه‌ى ما مسؤولیم. هر کس به‌قدر توانایى‌اش، به‌قدر سعه‌ى وجودیش و به‌قدر شعاع قدرتش مسؤول است. پس همه مسؤولیم. وقتى تخلّفى به‌وجود مى‌آید، وقتى بدعتى به‌وجود مى‌آید، وقتى سنّتى اماته مى‌شود و وقتى کسانى مى‌کوشند که زمینه‌ساز تهاجم دشمن باشند، همه وظیفه دارند. مگر مى‌شود گفت که ما وظیفه نداریم؟ این‌که انسان احیاناً در جایى کلمه‌اى هم بگوید و بعد ادّعا کند ما کارمان را انجام دادیم و دیگر وظیفه‌اى نداریم، صحیح نیست. نقش امر به معروف و نهى از منکر، روزبه‌روز در کشور ما حیاتى‌تر مى‌شود.  عزیزان من! برادران و خواهران من! بخصوص شما جوانان! مبادا امر به معروف و نهى از منکر فراموشتان شود. همین اندازه که با زبان، امر به معروف و نهى از منکر کنید؛ همین اندازه که متخلّف را مخاطب قرار دهید؛ همین اندازه که تارکِ واجب را خطاب نمایید و تارکِ معروف را امر به اتیان معروف کنید، کافى است. لازم نیست مشت آهنین درست کنیم. خداى متعال که امر به معروف را -که متکّى به زبان است- واجب کرده است، حکمت و مصلحت را بهتر از من و شما مى‌داند. بعضى کسان نگویند: آقا! شما به ما مى‌گویید امر به معروف کنید، دست ما خالى است! امر به معروف به دست شما کار ندارد، بلکه به زبان شما کار دارد. با زبان -حتى با زبان خوش- امر و نهى کنید. زبان خوش، صخره را هم گود و سوراخ مى‌کند. در امر به معروف و نهى از منکر مبادا زبان فراموش شود. هرچه تخلّف بالاتر، نهىِ از آن مهمتر. هرچه کار معروفى که باید انجام بگیرد و انجام نمى‌گیرد، عظیمتر، امر به انجام آن داراى اهمیت بیشتر. امروز در مقیاس جهانى هم ما موظّفیم که امر به معروف و نهى از منکر کنیم. فقط به محله و کوچه و خیابان یا شهر و کشور خودمان نگاه نکنیم. گرچه مسائل نزدیک، فوریتر است؛ امّا مسائل جهانى هم بر دوش ماست. البتّه مسائل جهانى را یک نفرى نمى‌شود فریاد کرد؛ ملّت باید فریاد کند. آن وقت صدایش دنیا را خواهد گرفت. همین راهپیماییهایى که شما به مناسبتهاى گوناگون دارید -بیست و دوم بهمن، روز قدس و...- راهکارهاى مهمى است و بسیار ارزش و عظمت دارد.  شما ببینید در قضایاى جهانى، مثل قضیه‌ى فلسطین، بعضى از سلاطین و رؤساى کشورهاى عربى چه فضاحتى براى مسلمانان درست کردند! اگر به دولت غاصب صهیونیست، درست نگاه کنیم، مى‌بینیم در حقیقت قدرتى ندارد. کشورهاى دوروبر به او قدرت دادند. والّا اگر از حیثِ نیروى انسانى هم حساب کنیم، همسایه‌هاى رژیم اشغالگر، چندین برابرش را دارند. اگر به حساب سلاح هم نگاه کنیم، مى‌بینیم آن مقدار سلاح که بتواند علاج این سرطان را بکند در اختیار کشورهاى عربى هست. البتّه آن‌طور که گفته مى‌شود و ظاهراً صحیح هم هست، رژیم غاصب صهیونیست به برکت پشتیبانیهاى امریکا، سلاح اتمى در اختیار دارد. اگر سلاح اتمى هم داشته باشد، برایش قابل استفاده نیست. در آن یک وجب جا مگر امکان استفاده از سلاح اتمى را دارد؟ بمب اتمى را در کدام یک از کشورهاى دوروبر خود بیندازد که خودش هم از آن صدمه نبیند؟ بمب اتمى آن‌جا کاربرد دارد که بخواهند آن را از این طرف دنیا به آن طرف دنیا ببرند و محلّى را بمباران کنند و خودشان از تبعاتش در امان باشند. بمب اتمى اسلحه‌ى محدودى نیست که فلان کشور در کشور همسایه‌اش بیندازد و خودش هم در امان باشد. آثار و تبعات و تشعشعاتش، پدر خودشان را در مى‌آورد! پس برایشان قابل استفاده نیست. درواقع وقتى خوب نگاه کنید مى‌بینید کشورهاى دوروبرِ رژیم اشغالگر قدس از او قویترند؛ امّا به خاطر عدم ایمان به خدا، عدم اتّکاء به ملّتها و عدم احساس مسؤولیتِ صحیح در مقابل وظیفه -که آن هم ناشى از عدم نهى از منکر ملّتهاست- به این روز دچار شده‌اند. اگر ملّتها نهى‌ازمنکر مى‌کردند، این وضعیت پیش نمى‌آمد. این مسأله بسیار مهم است. در کشور ما به فضل پروردگار، بین اقشار مختلف، انسانهاى مؤمن، خالص و غیور نسبت به دین وجود داشتند و دارند که وظیفه‌ى امر به معروف و نهى از منکر را انجام مى‌دهند. آثار مثبت این انجام وظیفه را هم خود آنها دیدند و هم دیگران. همه‌ى اقشار بایستى این را براى خودشان سرمشق قرار دهند.  من وظیفه‌ى خودم مى‌دانم، حال که سخن به این‌جا کشید، یادى هم از سردارانمان بکنم. واقعاً این معجزه‌ى انقلاب است که ما در ارتش و در میان نیروهاى مسلّحمان، سردارانى زاهد و وارسته -که این روزها چند تن از آنها را از دست دادیم(۶)- داریم. اغلبِ مردم، بسیارى از نکات معنوى زندگى آنها را نمى‌دانند، امّا بنده مى‌دانم. در بین این چند نفر، کسانى بودند که اگر براى اقامه‌ى نماز مى‌ایستادند، هر کس که مى‌شناختشان، با خیال راحت مى‌توانست پشت سرشان بایستد و به آنها اقتدا کند. در بین سرداران ما، چنین کسانى هم بودند. مردم دنیا معمولاً دنبال این مقاماتند تا به لذّت و راحتى زندگى برسند؛ امّا این چند نفر که در حادثه‌ى اخیر از دست ارتش ما گرفته شدند، زندگیهاى زاهدانه داشتند و واقعاً مثل طلبه‌ها زندگى مى‌کردند. ما از درون خانه و زندگى اینها خبر داریم. زندگیهاى اینها خیلى ساده است. اینها اهل هیچ‌گونه استفاده -حتى استفاده‌هاى حلال از امکاناتى که در اختیارشان قرار داشت- نبودند. اینها این‌گونه مؤمن بودند. چند روز پیش به دوستان مى‌گفتم شهید ستّارى قبل از این‌که فرمانده‌ى نیروى هوایى شود، در میدانهاى جنگ ده بار تا مرز شهادت رفت و برگشت. او در جبهه‌ها مأمور دفاع و پدافند بود. شب و روز نمى‌شناخت و همه‌ى لحظاتش براى خدمت مى‌گذشت. شهادت حقّ او بود.  شهید دیگرمان -اردستانى- یکى از پاکترین، مخلصترین و مؤمن‌ترین عناصرى بود که ما در همه‌ى قشرها مى‌شناختیم. او عنصرى خدایى و یک شهید زنده بود. راه که مى‌رفت مثل این‌که یک شهید راه مى‌رود. اردستانى این‌گونه بود. این چند نفر مسؤولى که ما مى‌شناختیم -مسؤولین نیروى هوایى- همه از چنین ویژگیهایى برخوردار بودند. این یک طرفِ قضیه است. طرفِ دیگر قضیه، احترامى است که مردم به اینها گذاشتند. دیدید مردم تهران در تشییع جنازه‌ى این عزیزان چها کردند! کسانى که در تهران بودند از نزدیک دیدند و اکثریّت هم از تلویزیون مشاهده کردند. در تمام دنیا چنین وضعى نظیر ندارد. چند نفر امیر ارتش در سانحه‌اى از دنیا بروند؛ مردم این‌طور به سر و سینه‌ى خود بزنند و آن‌گونه تشییع‌شان کنند. در همه جاى دنیا این کارها با تشریفات رسمى و ظاهرسازى انجام مى‌گیرد. این همه عاطفه و محبّت و احساس و ایمانِ جوشیده از اعماق دلها، غیر از ایران در کجا وجود دارد؟ این خاصیتِ اسلام و انقلاب است. این خاصیتِ حرکت عظیمى است که ما مى‌خواهیم به برکت امر به معروف و نهى‌ازمنکر، زنده بماند. امیدواریم که خداى متعال به همه توفیق دهد. گذشتگان، شهدا و عزیزان ما را مشمول رحمت خود قرار دهد و تفضّلات و رحمت خودش را شامل حال شما جوانان مؤمن، مرد و زن مؤمن، روحانیون عزیز، قشرهاى مختلف شهر قم و خانواده‌هاى معظم شهدا و جانبازان کند. والسّلام علیکم و رحمةالله برکاته
668
1373/10/15
بیانات در دیدار جمعی از پاسداران
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2738
null
669
1373/10/14
بیانات در مراسم اختتامیه‌ی مسابقات قرآن‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2737
null
670
1373/10/12
گزیده ای از بیانات در دیدار چندتن‌ از مقامات‌ مذهبی‌ کلیساهای‌ آشوری‌ ایران‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57958
ولادت‌ حضرت‌ عیسیٰ مسیح (علیه السّلام) را به‌ مقامات‌ کلیسایی‌ و ارامنه‌ی ایران‌ و مسیحیان‌ جهان‌ و نیز به‌ مسلمانان‌ تبریک‌ می‌گوییم. برای تبعیّت‌ از آن‌ پیامبر عظیم‌‌الشّأن‌، شناخت‌ صحیح‌ دستورات‌ و زندگی‌ آن‌ حضرت‌ ضروری است. در کتب‌ روایی‌ ما، تعداد زیادی‌ حدیث‌ پُرمغز و حکیمانه‌ وجود دارد که‌ حاوی‌ اقوال‌ حضرت‌ مسیح (علیه السّلام) است. از نظر اسلام‌، حضرت‌ عیسیٰ مسیح (علیه السّلام) پیامبر بزرگ‌ خدا و مورد قبول‌ و احترام‌ مسلمین‌ است‌.
671
1373/10/10
بیانات در دیدار کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2735
null
672
1373/09/27
بیانات در دیدار طلّاب و دانشجویان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24767
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم   یکی از جلسات بسیار شیرین و دلنشین برای بنده در همه‌ی سال، این جلسه‌ی متشکّل از جوانان حوزه و دانشگاه و عزیزان دانشجو و طلبه است. این ترکیب، ترکیبی است که اگر به درستی زوایای معنای رمزی آن شناخته شود، هم برای کشور و آینده بسیار بابرکت است و هم برای دشمن و نیروهای مهاجمِ مزاحمِ کینه‌ورزِ خارجی و ایادی داخلی آنها بسیار تلخ و گزنده و شکننده است. این ترکیب، یک معنای رمزی و سمبلیک دارد. این‌که از جانب ما و پیش از همه از سوی امام بزرگوار رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه، آن همه بر وحدت حوزه و دانشگاه و وحدت فیضیّه و دانشگاه - با تعبیرات مختلف - تکیه شد، به‌خاطر همان معنای رمزىِ عمیق و آثار و برکات آن است. البتّه در زمینه‌ی این وحدت، بسیار حرف زده شده و انصافاً کار هم شده است. گاهی هم انسان، در باب وحدت حوزه و دانشگاه، بعضی تعبیرها و تفسیرهای غیردقیق از گوشه و کنار میشنود که اصلاً مورد نظر نیست. فرض بفرمایید وقتی ما از وحدت حوزه و دانشگاه میگوییم، معنایش این باشد که همه‌ی دانشکده‌های ما - دانشکده‌های گوناگون علمی - در حوزه تشکیل شود! نه؛ مقصود این نیست. دانشکده در جای خودش تشکیل شود، حوزه هم در مرکز جغرافیایی و خارجی خودش. معنای وحدت این نیست که این آن‌جا برود و آن این‌جا بیاید و همه با هم در یک فضا و زیر یک سقف زندگی کنند. این، برداشت ساده‌ای از یک قضیه‌ی پیچیده و مهم است. یا فرضاً نباید کسانی خیال کنند که وقتی ما از وحدت حوزه و دانشگاه صحبت میکنیم، یعنی روشهای حوزه صددرصد به دانشگاه بیاید؛ نه. البته بعضی از روشهای حوزه، روشهای بسیار خوبی است و باید دانشگاهها آنها را یاد بگیرند. همان‌طور که ما در حوزه، بعضی روشهای تحقیق را از دانشگاه یاد میگیریم.   علی اىّ‌ حال اگر در هر محیط درسی بعضی از روشهای حوزه را بیاموزند، خوب است. ضمناً این حرف به معنای آن نیست که هر روشِ درسی حوزه خوب است. ما به بعضی از روشهای درسی در حوزه ایراد میگیریم؛ همان‌طور که خودِ حوزه‌ایها هم همیشه ایراد میگیرند. منظور این نیست که هر چه حوزه دارد، یکسره در دانشگاه بیاورند. البتّه هر روش خوبی در حوزه است، در دانشگاه آن را یاد بگیرند و هر روش خوبی هم که در دانشگاه است، در حوزه آن را بیاموزند. روشهای سنّتی و روشهای وارداتىِ خوب، همدیگر را کامل کنند؛ چون ما با هر وارداتی که بد نیستیم. ما در استفاده از محصول فکر و عقل و تجربه‌ی بیگانگان، معتقد به گزینشیم؛ یعنی هر چه را که لازم داشتیم و برای ما خوب بود، گزینش میکنیم و برمیداریم. ما با چه مخالفیم؟ با این مخالفیم که خارجیها هر روشی را که خودشان میخواهند به ملّت ما تزریق کنند؛ یعنی آنها گزینش کنند و به ما بدهند. ما با این مخالفیم.   من یک روز در باب مسأله‌ی تهاجم فرهنگی صحبت خواهم کرد. امروز نمیخواهم در آن باب صحبت کنم. اما متأسّفانه میبینم بعضی افراد در قضیه‌ی تهاجم فرهنگی هم بی‌انصافی میکنند. قضیه‌ی به این مهمّی را اصلاً به کلّی منکر میشوند و یا تفسیرها و تعبیرهایی میکنند که مورد نظر ما نیست. آن تفسیرها و تعبیرها برای هوچیگری خوب است. حال بماند که میآیند در رادیو و تلویزیون هم میگویند! من یک روز ان‌شاءاللَّه درباره‌ی آن هم صحبت خواهم کرد و مجدّداً خواهم گفت که قضیه‌ی تهاجم فرهنگی، جدّیتر از این حرفهاست. قضیه‌ی تهاجم فرهنگی مهمتر از این حرفهاست که بخواهیم به این یک ذرّه، دو ذرّه‌ها اکتفا کنیم، یا بخواهیم به خاطر حرف این و آن، از آن منصرف شویم. بنده به مناسبتهایی عرض کرده‌ام که انسانِ عاقل و آگاه و بااراده، کسی است که از مجموعه‌ی آنچه در اختیار اوست - از غذاها و موادی که برای بدنش لازم است - چیزهایی را میگزیند و داخل قالب بدن خود میکند که با بدن او مناسب و برای او لازم است و ضرری ندارد. برخلاف انسان بیهوش که گوشه‌ای افتاده و خودش گزینش نمیکند. اگر طبیب مهربانی بالای سر فرد بیهوش باشد، مایعات و داروهای خوب را با سرم و آمپول و وسایلی از این قبیل، داخل بدن او میکند. اگر یک دشمن بالای سر آن فرد باشد، داروهای مُضر در این سرم یا آمپول میریزد و به بدن وی میرساند. غربیها، در تزریق فرهنگ خود به کشورهای جهان سوم، به این شیوه‌ی دوم عمل کرده‌اند. ما میخواهیم مثل نوع اوّل عمل کنیم. ما میگوییم غرب از شرق بسیار استفاده کرده؛ همان‌طور که شرق هم از غرب بسیار استفاده کرده است. همه‌ی ملّتها از هم بسیار استفاده میکنند. ما هم امروز میخواهیم هر چه را لازم داریم و برایمان مفید است، خودمان از تمدّن و فرهنگ غربی انتخاب کنیم و برای خودمان برداریم. شما غربیها چرا برخلاف میل ما، چیزهایی را که برایمان لازم است، نمیدهید؟! بهترین پیشرفتهای علمی ممنوع است؛ فناوری پیشرفته ممنوع است؛ علوم دقیق ممنوع است؛ نسخه‌های کمیاب ممنوع است. اما، بیحجابی آزاد است؛ مشروبات الکلی آزاد است؛ فیلمهای آموزشِ بدترین روشهای جنسی، آزاد و فراوان و زورکی است و اگر دمِ مرزها بند و بستی باشد - مثل این‌جا - باید قاچاقی وارد کشور کنند! حرف ما این است.   پس ما میگوییم، حوزه و دانشگاه از روشهای خارجی هم که برایشان لازم است، استفاده کنند؛ از روشهای سنّتىِ مفیدِ خودمان هم استفاده کنند. بنابراین در باب تعامل حوزه و دانشگاه، قضیه در این حدّی است که عرض شد. لکن عمق قضیه‌ی وحدت حوزه و دانشگاه، بالاتر از این است. اصلاً، مسأله، مسأله‌ی دیگری است. مسأله این است که دو جریان علمی و تحصیلی در کشور ما وجود دارد. یکی از آن دو، به علومی مرتبط است که به جنبه‌های ارزشی جامعه میپردازند. این جریان، حوزه است که به دین، به اخلاق، به معارف و به فلسفه‌ی الهی میپردازد. اگر چه کار حوزه‌ها، علمی است و در حوزه‌ها دقّتهای علمی، بسیار بالا و بسیار عمیق است؛ اما این کار علمی در خدمت جنبه‌های ارزشی جامعه و در خدمت دین و اخلاق است. کار علمىِ جریان دیگر - دانشگاه - در خدمت نیازهای جامعه است. یک جامعه که نمیتواند بدون علم و صنعت و بدون پیشرفتها و تازه‌های کشف شده در میدان معرفت علمی، زندگی کند. بشر به علم و عالم همان قدر نیاز دارد که به ضروریّات درجه یک زندگیاش محتاج است. علوم مختلف - چه علوم محض و چه علوم کاربردی در زندگی؛ مثل پزشکی، مسائل فنی، بقیه‌ی رشته‌های گوناگون علوم و حتّی زمینه‌های هنر و ادبیات - همه، وسائل و ابزارهای زندگىِ انسانند.   زندگىِ یک جامعه‌ی بدون علم، زندگىِ تلخ و سست و همراه با بدبختی و ناکامی است. جریان دوم هم برای تأمین نیازهای ضروری زندگی کار میکند. این دو جریان علمی - دانشگاه و حوزه - بسیار لازمند. هر کدام اگر تنها خودشان باشند، یک ستون از دو ستون اصلىِ پیکر جامعه، خراب و ویران است. اگر فرض کنیم حوزه باشد و دانشگاه نباشد، نتیجه چیست؟ نتیجه، گرفتاری و عقب‌ماندگىِ ملّت و کشور ایران و نهایتاً تسلّط دشمن بر این کشور به بهانه‌ی علم است. نتیجه این است؛ زیرا وقتی کشوری فاقد دانش، صنعت، ابزارهای فنّی و روشهای مدرن زندگی بود، کشورِ دیگری که از این روشها برخوردار است، می‌آید و آنها را به این کشور میفروشد. امّا به چه قیمتی؟ به هر قیمتی خودش خواست؛ به قیمت تمام ثروت مادّی کشور خریدار. میگوید شما منابع زیرزمینیتان را به من بدهید تا من هم به شما محصولات صنعتیام را بدهم. این هم، تا حدودی چاره ندارد. همین کاری است که در زمان رژیم پهلوی انجام گرفت. در زمان پهلوی چه شد؟ در مقابل چه چیزی، محصولات صنعتی غرب را داخل این کشور کردند؟ در مقابل نفت. با نفت، سرمایه‌گذاری علمی نکردند که مقداری پول خرج کنند و لااقل اگر امروز محتاج بیگانگان هستند، فردا دیگر محتاج نباشند. این کار را نکردند. ایران، بیحساب و کتاب پول خود را به حساب غرب ریخت، تا غرب محصولاتش را - آن هم باز با گزینش و دلّال بازیهای خود - در بازارهای ایران بریزد. لذا جامعه‌ی ایران به جامعه‌ای وابسته و بدون علم تبدیل شد که در آن برای یک عالِم و دانشمند و محققّ هم، میدان کار پیدا نمیشد. این وضع جامعه‌ای است که علم ندارد؛ ولو فرض کنیم حوزه‌ی علمّیه داشته باشد. حال بماند که در آن رژیم، هم حوزه‌ها را خراب کردند و هم دانشگاهها را.   امّا اگر فرض کنیم جامعه‌ای حوزه دارد، معنویّت و اخلاق دارد، اما علم ندارد؛ همین بیعلمی، آن را به قربانگاه خواهد کشاند. زیرا دشمن می‌آید و محصول علمیای را که آن جامعه لازم دارد، حتّی به قیمت معنویّاتش به آن تحمیل میکند و میفروشد. بالاخره مدّتی - یک روز و دو روز تاریخی - این جامعه صبر خواهد کرد و محصولات علمی را وارد کشور خودش نخواهد کرد؛ امّا آخرش ناچار است وارد کند. این حالت، وقتی است که پایه، خراب و ویران باشد. حال اگر کشور و جامعه‌ای دانشگاه خوبی داشته باشد، امّا حوزه علمّیه‌ی خوبی نداشته باشد، وضعش چگونه است؟ این، از آن هم بدتر است! زیرا در این صورت، علم در کشور پیش خواهد رفت؛ امّا در جهت غیرهدفها و ارزشهای انسانی. علمی خواهد بود در خدمت ظلم؛ علمی در خدمت استکبار؛ علمی در خدمت تبعیض؛ علمی در خدمت بیعفتی و حتّی علمی در خدمت خیانت به آرمانهای ملّی. این‌گونه خواهد شد. عزیزان من! این هم، باز همان حالتی است که متأسّفانه در دوران سلطنت در این کشور پیش آمد. دانشگاه بنیانگذاری کردند، اما دانشگاهی که بنایش را بر جدایی از دین و حوزه گذاشته بودند. حوزه‌ی علمیّه بود، جدا؛ دانشگاه هم بود، جدا. لذا نتایج بسیار بدی بر این مترتّب شد که به آن هم میرسیم. پس ملاحظه کردید که حوزه‌ی تنها - بدون دانشگاه - کفاف نیازهای امروز ملّت و کشور ایران را نمیدهد. دانشگاهِ تنها - بدون حوزه - هم کفاف نمیدهد. حال اگر از یک طرف دانشگاهی بر مبنای ضدیّت با دین و ارزشهای اسلامی بنیانگذاری شده بود - یعنی بر اساس ضدیّت با ارزشهایی که حوزه‌های علمیّه میخواهند شکل علمی آن را تأمین کنند - و از طرف دیگر حوزه‌ی علمیّه‌ای بر اساس ضدیّت با تازه‌های علمی بنا شد و دو جریان که باید کمک و مکمّل یکدیگر و دو پایه برای نظام و دو بال برای پرواز به سطوح عالی بشری و انسانی باشند؛ بنای کار کردن بر ضدّ هم را گذاشتند، تکلیف چه خواهد بود و نتیجه چه خواهد شد؟ در این صورت، بدترین نتایج حاصل میشود. زیرا دو نیرو به جای سازندگی، در جهت تخریب یکدیگر به کار خواهند رفت و این بسیار خطرناک است. این، آن کاری بود که در سالهای میانىِ رژیم منحوس پهلوی، نقشه کشیده بودند تا انجامش دهند. اوّل خواستند حوزه را تعطیل کنند؛ دیدند نمیشود. این فکر مالِ سالهای اوّل بود. یعنی آن اوایل، رضاخان پهلوی به قم هجوم آورد و حوزه را تعطیل کرد. در همان سالهایی که امام بزرگوار ما مثل طلّاب جوان این جلسه، در قم جوانی طلبه بودند، وضع حوزه طوری بوده است که خود امام به ما میفرمودند ما روزها جرأت نمیکردیم در کوچه و خیابانهای قم ظاهر شویم. پلیس رضاخان اجازه نمیداد طلبه‌ی عمامه به سر در خیابانهای قم پیدایش شود. میگرفتند، اذیّت میکردند، به زندان میافکندند، لباسها را میکندند، توهین میکردند، عمامه را پاره پاره میکردند؛ بعد هم طلبه را به گوشه‌ای میفرستادند که یا زندان بود یا تبعید و یا چیز دیگری شبیه آن. لذا طلبه‌ها در چنان شرایطی درس خواندند.   ایشان میگفتند ما روزها به باغهای اطراف قم میرفتیم و درس و مباحثه را زیر درختها و در کوچه باغها، به دور از چشم پلیس رضاخان انجام میدادیم. شب هم که هوا تاریک میشد، آهسته میآمدیم در یک گوشه؛ در اتاق مدرسه‌ای، جایی، بیتوته میکردیم. اوّل این‌گونه شروع کردند. چرا؟ چون میخواستند دانشگاه باشد و حوزه نباشد. رضاخان، آن شکل را انتخاب کرده بود. بعد دیدند نمیشود. دیدند امکان ندارد. حوزه در این کشور ریشه‌ای عمیق دارد. دیدند هر چه جلوِ طلّاب را میگیرند، علما و روحانیون در گوشه و کنار رشد میکنند. قادر به از بین بردن این نهال علمی نیستند؛ چون با دین و ایمان و اعتقادات مردم سروکار دارد. از این رو آمدند و در سالهای میانی سلطنت پهلوی، نقشه‌ی دوم را پیاده کردند. البته آن طاغوت رفت، طاغوت دیگری آمد. اما پشت پرده، دستها و سیاستهای دیگری بود که این کارها را دنبال میکرد. اینها - آن پدر و پسر - دو عاملِ اجرایی بیش نبودند. سیاست دوم این بود که حوزه باشد، منتها حوزه‌ای که مطلقاً رابطه‌ای با دانشگاه برقرار نکند و براساس بدبینی به دانشگاه و هر دانش و فناوری جدید پیش برود. این از یک طرف. از طرف دیگر هم، تا آن‌جا که میتوانند با تبلیغات و روشهای گوناگون، دانشگاه را ضدّ حوزه، ضدّ دین و ضدّ روحانیّت بار بیاورند. واقعاً از لحاظ تبلیغاتی، روحانیّت و علم دین را در محیطهای دانشجویی و محیط علمىِ جدید، بمباران کردند! روحانیون را به عنوان یک عدّه انسانهای مزاحم، مضر، بیسواد و دنبال موقوفه و از این چیزهای عجیب و غریب معرفی کردند. چرا؟ برای این‌که جوان دانشجوی پاک و مؤمن و باصفا و بااخلاص، اصلاً رغبت نکند که سراغ یک روحانی برود. در محیطهای دانشگاهی هم سرگرمیهای گوناگونی درست کردند که اصلاً قید همه چیز را بزند. این نقشه‌ی آنها بود. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که در یک دوره‌ی نسبتاً طولانی، در دانشگاه ما اشخاصی تربیت شدند که کشور و ملّت ایران، از علم آنها هیچ استفاده‌ای نکردند. نشانه‌ی استفاده نکردن از آنها را هم عرض میکنم.   امروز دهها سال - شصت، هفتاد سال - از آغاز به‌وجود آمدن بساط دانش جدید در این کشور میگذرد. غیر از چند سالِ پس از پیروزی انقلاب که یک حرکت حقیقی در راه تکیه به تحقیقات ایرانی انجام گرفته است، در گذشته، حقیقتاً کار قابل توجّهی انجام نگرفته است. کدام اختراع مهم، کدام کشف بزرگ، کدام قطع وابستگی به بیگانه از سوی دانشگاه دوران رضاخان و پسر رضاخان انجام گرفت؟ در آن دوران، دانشگاه روزبه‌روز کشور را به خارج وابسته‌تر میکرد. البتّه تقصیرِ جوانان دانشجو هم نبود. من به عنوان آدمی که از نزدیک قضایای آن روز را در مقابل چشم داشته است، شهادت میدهم. جوانان دانشجوی آن روزِ ما، خودشان هیچ تقصیری نداشتند. محیطی درست کرده بودند که در آن کارِ علمی اصیل، امکان نداشت. در این اواخر، چنان فرهنگ غربی و غربیها - بخصوص امریکا - را در چشم جوان، بزرگ و موضع و موقع آن را دست نیافتنی کرده بودند که جوان مسلمان دانشجوی ما به هر جا هم میرسید، اصلاً فکر نمیکرد که ممکن است این فاصله‌ی ژرف علمی را کسی طی کند و به آن‌جاها برسد! اصلاً فکرش را نمیکرد. لذا تلاشی هم انجام نمیگرفت. نهایت پرواز علمی یک درس خوانده و تحصیلکرده، این بود که بتواند از آنچه غربیها تولید کرده و ساخته‌اند، استفاده کند؛ همین. آنها چیزی بسازند و این بتواند از آن استفاده کند.   من مکرّر گفته‌ام که حتّی اجازه‌ی تعمیر بعضی از ماشینها و دستگاههای جدید ساختِ خارج را که به ایران آورده میشد، به مهندسین و تکنسینها و کارکنان ایرانی نمیدادند. میگفتند شما حق ندارید به این وسایل دست بزنید. هواپیمای مدرن را به ارتش ایران میفروختند؛ شرطش این بود که همافر و افسر فنّی ایرانی، به این دستگاه نزدیک نشود! هر وقت خراب شد، آن مجموعه قطعاتی را که مثلاً پانصد قطعه ابزار در آن است، جدا کنند و به خارج بفرستند؛ یعنی تمام مجموعه را سوار طیّاره کنند و ببرند آن‌جا تعمیر کنند و برگردانند! اجازه نمیدادند که در این‌جا به آن مجموعه دست بزنند. حتی در ادبیات، کاری کردند که ادیب ایرانی برای ادبیات فارسی هم چشمش را میدوخت که فلان خارجی چه گفته است! ای آقا؛ این‌که دیگر یک مسأله‌ی وارداتی نیست. اقّلاً در این قضیه به خودتان تکیه کنید. نمیکردند. امروز هم یک عدّه دلشان میخواهد همان‌طور عمل کنند. گاهی میگوییم: آقا! حقوق اسلامی ما غنیتر از حقوق غربی است. کدام حقوقدان غربی میتواند در زمینه‌هایی که شیخ انصاری - که این روزها بحث درباره‌ی او زیاد است - تألیفی در آن زمینه‌ها دارد و صاحب تحقیقاتی است، به غبار حرکت سریع این مرد و به گرد پای او برسد؟ ما دانشمندان بزرگی در زمینه‌ی حقوق اسلامی داریم. چطور باز هم باید در مسأله‌ی حقوق به حقوق غربی مراجعه کنیم، ببینیم آنها در زمینه‌ی مرافعات و حقوق مدنی و حقوق جزا چه تحقیقاتی کرده‌اند؛ برویم از آنها یاد بگیریم؟ حتّی امروز هم بعضی میخواهند این حقایق را نادیده بگیرند. این جزو آثار شوم همان قضایای آن روزهاست. این‌گونه درست کردند: دانشگاهی پشت به حوزه و حوزه‌ای پشت به دانشگاه. دانشگاهی جدا از ارزشهایی که حوزه برای آن کار میکند و حوزه‌ای بیخبر از تحقیقات علمیای که دانشگاه انجام میدهد. وحدت حوزه و دانشگاه یعنی روآوردنِ این دو به یکدیگر. یعنی دانشگاه، علم و دانش و تحصیلِ علم را در جهت ارزشهای اسلامی و اخلاقیای قرار دهد که در حوزه‌ها روی آن ارزشها با شیوه‌های صددرصد علمی و به طور کامل، کار و تحقیق و تدریس میشود. علم در جهت دین؛ علم در جهت اخلاق؛ علم برای انسان؛ علم وسیله‌ای برای بینیازی از بیگانگان؛ علم برای تأمین استقلال ملّی ما؛ علم برای عزّت امّت اسلامی؛ علم برای این‌که دیگر امریکا یا اروپا نتوانند به وسیله‌ی ابزار علم، ملّتها را بیچاره و زیر پا لگد مال کنند؛ علم به عنوان یک سپر، یک مدافع و یک وسیله‌ی پرواز. اینها همه در صورتی خواهد شد که دانشگاه از حوزه بیاموزد و آن روشها و ارزشهایی که در حوزه هست - ارزشهای دینی و اخلاقی - در محیط دانشگاه نفوذ کند.   البتّه حوزه‌ی علمیّه هم برای این‌که پیشرفت کند و از جمود خارج شود، باید روشهای علمیای را به دست آورد که در دانشگاه معمول است. امروز بحمداللَّه حوزه در این جهت پیشرفتهای زیادی کرده است. این، آن وحدت مورد نظر امام است. این، آن خصوصیتی است که میتواند همه‌ی کشور - هم حوزه و هم دانشگاه - را به کمال مطلوب برساند. یکی از راههای خوب هم، حضور آقایان روحانیون در دانشگاههاست. بسیار کار خوبی است. حضور عالمانه،به صورت تدریس و به صورت ارشاد و راهنمایی و یا احیاناً تبادل دانشجو بین حوزه و دانشگاه و جلسات همفکری مشترک برای کارهای گوناگون؛ که این روشها و کیفیّت کار را خودِ دانشجویان و خودِ جوانان بهتر میدانند که چه کار باید بکنند، تا آن مقاصد عملی شود. امروز بحمداللَّه جامعه، جامعه‌ی متحوّل و متحرّکی است. ملّت، در حال مبارزه است. نفس ایستادگىِ ملّت عزیز ما بر سر هدفهای اسلامی و شعارهای اسلامی، یک مبارزه‌ی بزرگ است؛ چون دشمن فشار میآورد. البته ملّت ایران نشان داده و ثابت کرده است که با هوشیاری بر همه‌ی ترفندهای دشمنان هم، در مراحل گوناگون فائق و غالب میشود. چون غلبه‌ی دشمنان - در زمینه‌ی مسائلی که به آحاد ملّت مربوط است - بسته به این است که بتوانند در ذهن مردم اثر بگذارند. ملّت ما در مقابل تبلیغات دشمن، بحمداللَّه تا حدود زیادی تأثیرناپذیر باقی مانده است.   شما جوانان عزیز باید سعی کنید ضمن آشنایی با حیله‌ها و ترفندهای دشمن، این روحیه‌ی نفوذناپذیری در مقابل دشمن را در مردم تقویت کنید. دانشجویان هر چه بیشتر کوشش کنند تا در محیط دانشگاه، ارزشهای معنوی و دینی را تحقّق بخشند و حاکم کنند. این، همان عاملی است که دشمن را ناکام میکند. روحانیون تا آن‌جا که میتوانند ارتباط خود را با دانشگاه، مستمر و منظّم کنند و نوع ارتباط نیز صحیح و متناسب با نیاز حوزه و دانشگاه باشد. حوزه‌ی علمیّه هم، در حرکتی که بحمداللَّه این دو، سه سال اخیر شروع کرده است، به سمت تحوّل در روشها و شیوه‌ها و کیفیّت کار و حضور فعّال در مسائل عمده‌ی علمی جهانی پیش میرود. ان‌شاءاللَّه این روشها را هر چه بیشتر تقویت کند. خدای متعال هم یقیناً کمک میکند و این راه را هموار خواهد کرد. من مطمئنّم ان‌شاءاللَّه این بنای مبارکی که امام گذاشته‌اند و مرحوم شهید عزیز ما، آقای مفتّح رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه - که شهادت ایشان روز یادگارىِ این حادثه مهم است - و همچنین بقیه‌ی عزیزانی که در حوزه و دانشگاه بودند - مثل مرحوم شهید مطهّری و شهید بهشتی و شهید باهنر که همه هم از شهدا هستند - برایش آن تلاش و زحمت را کشیدند، هر روز استوارتر خواهد شد. و چه راه بابرکتی است که این مشاعل عزیز و مشاعل درخشان، به شهادت هم رسیدند؛ برجسته‌هایشان همه به شهادت رسیدند. این چند نفر شهید عزیز،همه مظهر تامِ حوزه‌ای و دانشگاهی هستند. این راهی که این بزرگواران برایش زحمت کشیدند و امام آن سفارشها را کردند، ان‌شاءاللَّه روزبه‌روز هموارتر، واسعتر و به هدف نزدیکتر شود.   والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
673
1373/09/23
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2734
null
674
1373/09/03
بیانات در دیدار جمعی از مداحان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2732
null
675
1373/08/11
بیانات در دیدار جمعی از دانش‌آموزان و دانشجویان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2731
null
676
1373/07/20
بیانات در دیدار جمعی از پرستاران
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2729
null
677
1373/07/13
بیانات در دانشگاه افسری نیروی زمینی ارتش
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2728
null
678
1373/06/29
بیانات در دیدار فرماندهان سپاه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2726
null
679
1373/06/22
بیانات در دیدار اعضای شورای نمایندگان ولی‌فقیه در دانشگاهها
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24766
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم   آقایان عزیز؛ خیلی خوش آمدید. مطلبی که قبلاً بنده را نسبت به قضیه‌ی حضور آقایان و علما در دانشگاهها نگران میکرد، این بود که خوف داشتم مبادا حضور ناقص و احیاناً در مواردی حضور معیوب ما در دانشگاهها، اثر معکوس بخشد. بحمداللَّه با اقداماتی که شروع شده و بعضاً تحقّق پیدا کرده، امید است دیگر جای آن نگرانی نباشد. این نگرانىِ بنده در گذشته بود. البته مطلب این نبود که توقّع داشته باشیم روحانی، دانشجویان را به دین و به روحانیت، معتقد و علاقه‌مند کند؛ نه. میترسیدیم طوری شود که اثر معکوس دهد. اثر معکوس که میگوییم، یعنی درگیریها و ارائه‌ی ناقصِ چیزی که ایمان دانشجو را نتواند به خود جلب کند، موجب شود که دانشجویان همان عقیده‌ای هم که قبلاً به روحانیت پیدا کرده بودند و به تبع آن، عقیده به دین را از دست بدهند. این نگرانىِ بنده بوده است. حال ممکن است بعضی از آقایان این نگرانی را چندان موجّه ندانند و بگویند: خوب؛ روحانی میرود آن‌جا؛ اگر نتوانست کاری کند، نتوانسته است دیگر. زیر صفر که نخواهد شد!   به‌هرحال، من به خاطر طول مدّتِ رابطه با قشر دانشجو و محیط دانشگاهها - چه در دوران گذشته و چه بعد از انقلاب - نگران بودم و آن‌طور تصوّر میکردم. امروز هم اگر بخواهیم وجود بابرکت آقایان در دانشگاهها، ان‌شاءاللَّه از همه جهت مبارک و برکاتش مسلّم و محقّق و ماندگار و مستمر باشد، راهش این است که هم در برخورد علمی و هم در برخورد اخلاقی با دانشجویان، نهایت احتیاط رعایت شود. اگر در محیط دانشجویی موضوعی مطرح میشود که اطّلاع چندانی از آن نداریم، هیچ مانعی ندارد بگوییم: این مسأله درست برایمان روشن نیست؛ باید به مطالعه بپردازیم تا مسأله را روشن کنیم. اتّخاذ این رویه، ایمان دانشجو را نسبت به ما زیاد خواهد کرد. فرض بفرمایید حادثه‌ای در دانشگاه پیش می‌آید که چند نفر دانشجو نسبت به آن حساسیت دارند. آنها دوروبرِ ما میآیند تا مطالبی را عنوان و القا کنند. اگر واقعاً به نظر ما - بیننا و بین‌اللَّه - حکم شرعی و خداپسند بودنِ قضیه صاف نشد، آن را صریح و روشن بگوییم. گاهی اتفاق میافتد که دانشجویان میگویند: آقا، ببینید! فلان انتصاب انجام گرفت، فلان کار بد انجام شد؛ شما موضعی بگیرید، حرفی بزنید، کاری بکنید. از این حرفها به انسان میگویند و فشار هم می‌آورند. ما در چنین مواقعی باید درست نگاه کنیم. اگر احساس کردیم قضیه به آن اهمیت یا بدی نیست که آنها میگویند و لازم نیست در مقابلش موضعی اتّخاذ کنیم و یا راهش این نیست؛ غرض، برای ما روشن نشد که تکلیف شرعی و الهی ماست که موضع مطلوبِ آنها را اتّخاذ کنیم؛ صریح و پوست کنده بگوییم: آقا! احساس تکلیف نمیکنم که باید اقدامی از طرف من صورت گیرد. با چنین حرف صریحی، ممکن است چند نفر از ما گله‌مند شوند و برنجند؛ امّا ایمانی در دل آنها به‌وجود خواهد آمد که با خود خواهند گفت این روحانی بر طبق عقیده‌ی دینی و تکلیفش عمل میکند. این، قیمت دارد.   حاصل مطلب این است که پایه و بنای دانشگاههای ما بر بیدینی بوده است. خشت دانشگاه کشور در زمان رضاخان نه فقط بر اساس بیدینی، بلکه براساس مخالفت و مبارزه‌ی با دین نهاده شده است. کسانی هم که اولین فعّالین، اساتید و مدیران این دانشگاهها محسوب میشوند، عناصر ضدّدین بودند. کسانی بودند که به دین هیچ اعتقادی نداشتند و فکر میکردند موضوعات دینی خرافات است. اصلاً پایه‌ی دانشگاه کشور ما این‌طور گذاشته شده است؛ درست مثل پایه‌ی روشنفکری کشور ما که بر ضدّیت با دین گذاشته شد. کسانی که از اوّل - از دوران قاجاریه - روشنفکری ایران را بنیانگذاری کردند - میرزا ملکم و امثال او - اساساً آدمهای ضدّدین بودند. نمیگوییم از کسی پول میگرفتند که با دین مبارزه کنند. ممکن است بعضیشان این‌طور بودند، لکن حکم کلّی نمیکنم که همه پول گرفته بودند تا با دین مبارزه کنند. تحصیلکرده‌های اروپا بودند؛ تحصیلکرده‌های روسیه‌ی تزاری آن روزگار هم بودند. اصلاً آنها برای دین اعتقادی قائل نبودند. میگفتند این حرفها چیست؟ آخوندی! آخوندها کیاند؟ چیاند؟ جز یک عدّه مزاحم، جز یک عدّه اذیت کن، جز یک عدّه بیسواد!؟ عقیده‌شان این بود. این دانشگاه پایه‌اش این‌طور گذاشته شد. توجّه میکنید؟   تکان انقلاب؛ آن حرکت عظیمی که انقلاب در همه جا به‌وجود آورد، بسیاری از این تصوّرات را دور ریخت. البته قبل از انقلاب هم یک عدّه اساتیدِ متدین و مؤمن و خوب، در این دانشگاه - به خاطر این‌که در اقلیت بودند - بروز پیدا کردند. این معنا یادتان باشد؛ این نکته‌ی مهمی است: علّت این‌که قبل از انقلاب - مثلاً بیست سال قبل از انقلاب - چند استاد متدین در دانشگاه پیدا شدند و بروز و ظهور یافتند - یعنی تبرّز پیدا کردند - این بود که در اقلیت بودند. چون محیط، محیطِ بیدینی بود، چند نفر همدیگر را پیدا کردند، با هم اجتماع نمودند و اجتماعشان مایه‌ی تبرّزشان شد. والاّ این‌طور نبود که واقعاً یکایک اینها آدمهای برجسته، مبارز و این چنانی باشند. بعد هم که انقلاب آمد، حرکت عظیمی داد و یک فضای دینی را در محیط دانشگاه به‌وجود آورد؛ آن‌هم یک فضای دینىِ غیرعمیق و غیرماندگار، آن امرِ بیدینی در استخوان‌بندیاش بود. یعنی فضای دینی، درست به جسمش فرونرفته و نفوذ نکرده بود. از این روست که شما امروز، پانزده سال پس از پیروزی انقلاب، به دانشگاه که میروید، آن‌جا را محیط دین نمیبینید. پانزده سال که زمان زیادی نیست. آری؛ بیدینی، عرفِ حاکم نیست. مثل گذشته نیست که بیدینی عرف حاکم بود و اگر کسی میخواست بیدین نباشد، باید به‌گونه‌ای خودش را نجات میداد. پسری ریش داشته باشد؛ دختری حجاب داشته باشد؛ کسی نماز بخواند؛ سر کلاس با یک منکَر مقابله شود و ... اینها یک مجاهدت لازم داشت. امروز آن‌طور نیست. با این‌همه، حاکمیت دین هم - آن‌گونه که توقّع داریم - در دانشگاه وجود ندارد. آقایان به این نکته هم توجّه کنید: در طول این سالیان متمادی، هم دولتِ ما دولتِ دینی بوده، هم وزرای ما غالباً وزرای متدین بوده‌اند و هم آقایانِ روحانیون در دانشگاه حضور داشته‌اند. درعین‌حال، آن عرف دینی، آن فرهنگ دینی و آن گرایش دینی، به اعماق نرفته است. پس عیبی در کار است. مگر میشود این را منکِر شد؟ اشکالی در کار است. البتّه بسیار راحت است که ما اشکال را فوراً برگردانیم به این‌که بودجه نمیدهند و چه نمیکنند! نه؛ به نظر من درست نیست که ما همه‌ی اشکالات را برگردانیم به این‌که بودجه نبود، حمایت نبود، پشتیبانی نبود و چه نبود. جماعت آخوند با وجود مخالفتِ زمینه‌هاست که مثل یک گُل آتش میرود و جایی - دوروبر خودش را - به رنگ خودش درمیآورد. در بازار، در محیطهای صنعتی، در محیطهای اداری، در محیط خارج کشور و در محیط اختناقِ ضدّانقلاب که یک آخوند در مرکز غیردینی نفوذ میکرد، مگر حمایت و پول و میز و تلفن و نوکر و مستخدم در کارش بود؟ آخوند با معنویتش نفوذ میکند. آن معنویت باید امروز در ما که با دانشگاهها سروکار داریم، بروز داشته باشد.   دو جنبه را باید درنظر بگیرید. یکی جنبه‌ی علمی است. باید نفوذ علمی کنید و دانشجو اعتقاد پیدا کند که آقا عالم است. راهش هم این است که هر چه را نمیدانیم - یعنی مجهول را - به صورت معلوم نبافیم. این، کار را خراب میکند. اگر هر جای دیگر هم خراب نکند، در محیط دانشگاه خراب میکند. این تجربه‌ی بنده است. شما این را به عنوان حرف آدمی بشنوید که در مسائل دانشگاه، اندکی تجربه دارد. در محیط دانشگاه، اگر چیزی را ندانستید، بگویید: متأسّفانه نمیدانم؛ باید نگاه کنم. نگاه میکنم، میآیم میگویم. بعد هم بروید نگاه کنید و بیایید خوبش را، بهترینش را ارائه دهید. این، راه نفوذ علمی است.   دومین جنبه هم، نفوذ دینی است. یعنی عملاً باید معلوم کنید؛ به زبان نمیشود. این مورد هم از مواردی است که اثبات آن به زبان امکان ندارد. هر چه بیشتر به زبان اصرار کنید، مثل کسی است که میخواهد حرف خودش را با قسم خوردن ثابت کند. هر چه بیشتر قسم بخورد، اعتماد طرف کمتر میشود. هیچ‌وقت به زبان نگویید: آقا ما برای خدا کار میکنیم؛ آقا ما فلان. نه؛ این حرفها را کنار بگذارید. عملاً نشان دهید که نیت، خالص و خدایی است. چگونه میتوان این کار را کرد؟ هر جا بینکم و بین‌اللَّه دیدید و تشخیص دادید که صددرصد، مسأله خدایی نیست؛ بدون خجالت، بدون ملاحظه، بدون رودربایستی و بدون تأثّر از فشارِ طلبها و خواستها و توقّعات زیادی، بگویید که در این مورد نمیتوانم نظر بدهم؛ نمیتوانم بگویم. اگر گفتند: آقا این کار را بکنید؛ آقا فلان. بگویید نمیتوانم. نگویید: خطر دارد؛ این‌جا چه میشود. آن‌جا که به این نتیجه میرسید باید اقدام کنید، بگویید: من باید بگویم. بروید سراغ آن تکلیف. شما روحانی هستید، اهل علم هستید، بدیهی است در موضوعی که برای یک عامی ممکن است اشتباه پیش بیاید، برای اهل علم پیش نمی‌آید؛ یعنی غالباً پیش نمی‌آید. موضوع را با دقّت و با توجّه و درست بشناسید و براساس آن عمل فرمایید.   اگر این دو جنبه رعایت شود، دانشگاه در دست شما خواهد بود. البتّه یکی از شرایطش هم این است که کارتان تشریفات چندانی نداشته باشد. تشریفاتِ شخصی که معلوم است ندارید. منظور این است که آن تشریفات اداری را هم نداشته باشید و کارتان چندان شکل اداری پیدا نکند. عنوان، این باشد: «روحانىِ اعزامی به دانشگاه». از همان عنوان، معلوم شود که این، کسی است که هجرت کرده و به دانشگاه اعزام شده است. بعد هم، در مقام تشریفات اگر مطرح شود که اوّل اسم رئیس دانشگاه را بیاوریم یا اسم این آقا را؛ در فلان جا که دعوت میکنیم، صندلی ایشان را کجا بگذاریم و صندلی او را کجا؛ اگر این حرفها پیش آمد، شما به سطح مأمور آن‌چنانی تنزّل خواهید کرد. بالاخره یک مأمور، گاهی خوب عمل میکند، گاهی از او راضیاند و گاهی راضی نیستند! در این صورت، دیگر مسأله از جنبه‌ی روحانیت خارج میشود. این، جنبه‌ای است که ضرر دارد. باید جنبه‌ی روحانیتِ قوی با همان دو خصوصیتی که عرض کردیم وجود داشته باشد. ما هم وظیفه‌مان است به شما دعا کنیم و دعا هم میکنیم.   والسّلام علیکم و رحمةاللَّه.
680
1373/06/21
بیانات در آغاز بکار دهمین گردهمایی سراسری ائمه جمعه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17358
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا، ابی‌القاسم محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. سیّما بقیةاللَّه فی الارضین. اوّلاً بنده به آقایان محترم، ائمّه‌ی جمعه‌ی سراسر کشور، خوشامد عرض میکنم و تشکّر میکنم از این‌که تشریف آوردید و این فرصت برای این بنده‌ی حقیر به دست آمد که دقایقی در خدمت شما باشم و راجع به این مقوله‌ی مهم مطالبی عرض کنم، و همچنین این امکان را پیدا کنم که اگر آقایان محترم هم در این زمینه‌ها مطلبی به نظر شریفشان میرسد، آن را - به نحوی - از آنها بشنوم. یک تشکّر دیگر هم از همه‌ی شما آقایان، به‌خاطر قبول زحمتِ نمازِ جمعه داریم. اگر چه این یک وظیفه‌ی همراه با افتخار است، با این حال چون این‌کار به خواهش ما انجام میگیرد، وظیفه‌ی شکرگزاری از شما برای ما واجب است. ان‌شاءاللَّه خداوند متعال از شما شاکر و راضی باشد و روحِ مطهّرِ اولیاىِ الهی و قلب مبارک حضرت ولیاللَّه الاعظم و روح بیدار و ملکوتی امام امّت هم، از شما خشنود باشد. یک تشکّر هم از آقایانی داریم که زحمات این سلسله‌ی جلیله‌ی امامت جمعه را بر دوش گرفته‌اند. یعنی آقایان عضو «شورای سیاستگذاری» و برادرانی که در امور اجرایی با آنها همکاری میکنند؛ مخصوصاً رئیس محترم شورای سیاستگذاری که بنده میبینم، حقّاً و انصافاً، به این مسأله‌ی اساسی و مهم، با چشم اهتمام نگاه میکنند، وقت میگذارند و کار میکنند. هر چیزی که ما برای آن وقت بگذاریم، کار کنیم و از خدا برای آن کمک و هدایت بخواهیم، به فضل پروردگار پیش خواهد رفت. این، مضمون آیات متعدّد قرآن است که اگر کسی برای خدا کار و کوشش کند، خدای متعال نتیجه‌ی آن کوشش و تلاش را به او نشان خواهد داد. اما در خصوص اصلِ مسأله‌ی نماز جمعه، بنده سه مطلب را یادداشت کرده‌ام که عرض کنم: یکی درباره‌ی اهمیت روزافزونِ نماز جمعه در جامعه‌ی اسلامی ماست که قسمت عمده‌ی عرض بنده است. دیگری درباره‌ی خطوطِ اصلىِ مطالبی است که ما تصوّر میکنیم اگر آقایان آنها را در خُطب جمعه رعایت فرمایند، خیرِ کثیر عاید خواهد شد. سومی هم، عرایضی متواضعانه خدمت شما آقایان است، در مورد رفتارِ ائمّه‌ی جمعه در جایی که مشغول این خدمت بزرگ هستند. مقوله‌ی اوّل - که حرف اصلی ماست و آن را به بعضی از برادران دیگر هم که دست‌اندرکار امور فرهنگی بوده‌اند، عرض کرده‌ایم - این است که بنده به عنوان مسؤول اوّل و مسؤولترین آدم در این نظام - که با همه‌ی وجودْ این مسؤولیت را احساس میکنم - نسبت به مسائل سیاسی کشور هیچ نگرانی ندارم. زیرا بحمداللَّه، وضع سیاسی ما در داخل و خارج، خوب است. یک حرکت سیاسی روان، پخته و سنجیده، از سوی مسؤولین کشور در حالِ انجام گرفتن است. اظهاراتی که میشود و مواضعی که گرفته میشود، حساب شده است. نمیخواهیم بگوییم کسی هست که اشتباه نمیکند. معلوم است که چنین چیزی متوقع نیست و در غیر معصومین، ممکن نیست. میخواهیم بگوییم که با وجود اشتباه کم یا زیاد، تلاش هست برای این‌که در زمینه‌ی مسائل سیاسی، کار خوب انجام گیرد. یعنی مسائل سیاسی کشور، رها شده نیست. موضع‌گیریها و حرفها و رفت و آمدها، سنجیده است. اگر میبینید کسی می‌آید، کسی میرود؛ اجتماعی در این‌جا یا در خارج تشکیل میشود، همه‌ی اینها با حساب است. اوّل فایده‌ای بر کار یا دفع ضرری تصوّر میشود، بعد اقدام میشود. مجموعه‌ی کار این‌طور است؛ الّا آنچه که از هر مجموعه کار حساب شده‌ای استثنا میشود که آن از دست خارج میشود. چنان‌که گاهی در گفتار و رفتار انسان هم، کارها، حرفها و کلماتی از دست او خارج میشود. هر اشتباهی که صورت گیرد، از این قبیل است. اما تأثیر این وضع در دنیا هم، یک تأثیر بسیار بارز و موجب شکرگزارىِ پروردگار است. بله؛ دشمن در بیانات، اظهارات، تبلیغات و در رادیوهای خود، سعی میکند موضع سیاسی جمهوری اسلامی را ضعیف نشان دهد. ولی شما هرچه از دشمن میشنوید، حمل بر دشمنی کنید. دیده‌اید که در میدان جنگ، وقتی که حمله کننده حمله میکند، گاهی - بخصوص در رسوم سابق - برای تحقیر طرف مقابل، مطالبی را هم بر زبان جاری میکند و این‌که «میزنمت! میکشمت! پدرت را در میآورم! تو چیزی نیستی!» خوب؛ میدان جنگ است و این هم یکی از راههای تضعیف روحیه‌ی طرف است. آنچه که شما در دنیا میشنوید که نسبت به جمهوری اسلامی میگویند: نظام جمهوری اسلامی سست است، ضعیف است؛ در داخل آن اختلاف است؛ بین فلان کس و فلان کس و بین این جناح و آن جناح دعواست و در همین روزها ظاهر میشود؛ اینها از این قبیل حرفهاست. پانزده سال است که از این حرفها میزنند. این حرفها از مصادیق این حدیث شریف است که «الباطل یموت بترک ذکره.» تکرار که نشد، به خودىِ خود زایل میشود و از بین میرود. الحمدللَّه، وضع سیاسی در داخل و خارج، از لحاظ مشیای که دولت و مسؤولین و نظامِ عمومىِ جامعه دارد، از نظر ما مطلوب است و هیچ نگرانی نداریم. از لحاظ اقتصادی هم، با وجود حرفهایی که میزنند و گله‌هایی که میکنند و نابسامانیهایی که در گوشه و کنار هست، و به‌خلاف این‌که بعضی خیال میکنند که مسؤولین یا ما - بخصوص بنده - شاید خبرها را نداریم (در حالیکه چنین نیست و ما از وضعی که وجود دارد، مطّلع هستیم) بنده نگرانی اساسی ندارم. علّت هم این است که میبینم کارِ مسؤولینِ اقتصادی، روىِ بناىِ صحیحی انجام میگیرد. البته ما در مسائل اقتصادی، غیر از نظارت، در کار مجریان هیچ دخالتی نمیکنیم. هر کس مسؤول کار خودش است و باید کار خود را طبق همان چارچوبهای کلّی که در نظام جمهوری اسلامی هست، انجام دهد، تا معلوم شود چه کسی خوب کار میکند، چه کسی نمیکند؛ چه کسی ضعیف است، چه‌کسی قوی است؛ کجا اشتباه شد، کجا خطا کرد و غیره. لذا مسائل اقتصادی با مسائل سیاسی تفاوت میکند. میبینیم که مسؤولین اقتصادی، بنایی را در کشور گذاشته‌اند که اساس آن درست است. سیاستی که مبنای آن بنای اقتصادی است، در برهه‌ی بعد از جنگ یک سیاست لابدّ منه بوده است. لذا آن سیاست در زمان امام رضوان‌اللَّه‌علیه شروع شد که بنده آن وقت رئیس جمهور بودم. مقدّمات بعیده و شاید بعضی از مقدّمات قریبه‌اشْ آن وقت انجام شد. منتها بعدها به صورتی فعّال به‌وسیله مسؤولین کشور دنبال شد. اصلِ این بنا هم - که خیلی از شما میدانید؛ بعد هم ان‌شاءاللَّه مسؤولین میآیند توضیح میدهند - بر چند رکن استوار است: یکی این‌که امورِ زیربنایی و اساسی در کشور به‌وجود آید؛ مثل مؤسسّاتِ تولیدِ فولاد، مؤسسّات تولید پتروشیمی، سدها، مراکزِ تولیدِ انرژی، تأمین گاز و نفت برای دراز مدّت، کشف منابع جدید، تزریق و احیای منابع قبلی. دیگر این‌که تولید در داخل کشور زیاد شود و کارخانه‌ها به کار افتند. ما دوران جنگ را گذراندیم. بنده زمان جنگ میرفتم بعضی از کارخانه‌ها را نگاه میکردم. اگر میگفتند کارخانه‌ای شصت درصد کار میکند، ما خوشحال بودیم. حالا چنین کارخانه‌ای نداریم. یعنی کارخانه‌ها صددرصد، یا قریب به آن کار میکنند. یک رشته هم این است که مثلاً صادرات غیرنفتی را زیاد کنند. حالا من نمیخواهم در تفاصیل وارد شوم. آنها را ان‌شاءاللَّه یا خواهند گفت، یا گفته‌اند و میدانید. لذا، بنده از مبانی نگرانی ندارم. تنها نگرانی من از لحاظ اقتصادی، وضعِ طبقه‌ی محروم کشور است؛ چه آن کسانی که حقوق بگیرند، چه آن کسانی که حقوق بگیر نیستند و از لحاظ کسبْ ضعیفند؛ چه در شهرها و چه در روستاها. این تنها نگرانىِ ماست که در آن سیاستها در کوتاه مدّت تأمین نمیشود و باید فکر دیگری کرد. لذاست که ما دائماً به مسؤولین کشور تأکید میکنیم که آن فکر دیگر را برای محرومین و فقرا بکنند. بخشی از سفرهای خودِ من هم به‌خاطر تأمین این جهت است تا کارهای ریز و گسترده انجام شود و گره‌های ریز از کارِ مردم باز شود؛ زیرا در کارهای درشت و بزرگ، گاهی این کارها مغفولٌ‌عنه واقع میشود. بنابراین، در زمینه‌ی مسائل اقتصادی هم بنده نگرانىِ اساسی ندارم، جز این‌که نگرانِ وضعِ طبقه‌ی ضعیفم که باید فکری برایشان بشود. لکن اساس تحرّک اقتصادی کشور، اساس مستحکمی است. پس، مقوله‌ی سیاسی و اقتصادی را گفتیم؛ میمانَد مقوله‌ی فرهنگی. بنده میخواهم عرض کنم که من از مقوله‌ی فرهنگی نگرانم. آن چیزی که بنده را امروز دچار دغدغه میکند، مسأله‌ی فرهنگی است. چرا؟ به‌خاطر این‌که دشمن در این برهه از زمان به سنگر مبارزات فرهنگی با نظام جمهوری اسلامی پناه برده است. دشمن هم ابزار زیادی دارد. بله؛ دشمن ایمان ندارد، یقین در قلبش نیست، متّکی به سنن الهی نیست، کیدش کید شیطان است و لذا ضعیف است؛ اما تلاشش انبوه است، ابزارش مدرن و پولش زیاد است. ما اگر در مقابل این حمله بایستیم، دشمن قطعاً ناکام خواهد شد؛ چون «انّ کید الشّیطان کان ضعیفاً. (۱)» اما اگر اندکی سستی به خرج دهیم، دشمن با همین حمله خواهد توانست از لحاظ فرهنگی، خسارتی بر ما وارد کند. دغدغه‌ی بنده این است. آن خسارت هم، مثلاً خسارتِ ضربه زدن به ایمانِ نسلِ جوان است؛ یعنی چیزی که هیچ جایگزینی ندارد. یا ضربه زدن به حرکت انقلابىِ عموم مردم است. ضربه‌ی تهاجم فرهنگی اینهاست. البته بعضی، در تلویزیون یا در جاهای دیگر مینشینند، ریش میجنبانند که «آقا! چه تهاجمی، چه خبری، چه حرفی، چه تصوّری!؟» و از این قبیل حرفها. خوب؛ بگویند. خدای متعال نگذاشته که بعضی بفهمند. «و من لم یجعل اللَّه له نوراً فماله من نور. (۲)» عدّه‌ای هم حاضر نیستند که به این معنا اعتراف کنند. اما بنده میبینم و این تهاجم را در مقابل چشم مشاهده میکنم. وقتی هم تبیین میشود، هر کس میشنود، میبیند که درست است. بعضی هم، بدون این‌که ما تبیین کنیم، خودشان مثل ما مشاهده میکنند. اصلِ قضیه که بنده از آن نگرانم، همین تهاجم فرهنگی است. خوب؛ حالا «تهاجم فرهنگی» یعنی چه؟ در این زمینه، خیلی صحبتها شده است. بنده عرایضی کردم. بعضی از آقایان هم در نمازها و جاهای دیگر فرمودید. اگر من بخواهم اجمالی عرض کنم، این تهاجم فرهنگی به دو صورت یا به دو معنا انجام میگیرد. یعنی میتوان تهاجم فرهنگی را به یکی از این دو معنا گرفت. یکی از معانیاش این است که بعد از آن‌که دشمن با ابزارهای نظامی و سیاسی و اقتصادی نتوانست؛ بعد از آن‌که دلاّل بازی امریکا برای این‌که بتواند دنیا را به قطع رابطه‌ی اقتصادی با ایران اسلامی وادار کند، ناجح نشد، و بعد از آن‌که حرص و جوشِ دشمنان ما برای این‌که بتوانند کشور را از پیشرفت و سازندگی باز بدارند، به جایی نرسید، به ابزارهای فرهنگی، یعنی به تبلیغات، هنر، کتاب، مقاله، رمان، فیلمهای وارداتی و تولید دیگر کالاهای فرهنگی به‌وسیله‌ی کسانی که در داخل ایران اسلامی زندگی میکنند، اما دلشان برای ایران، برای مردم ایران، برای عقاید و مصالح این ملت نمیتپد، بلکه دلشان برای منافع امریکا و برای سرچشمه‌های گل‌آلود و متعفّن فساد در کشورهای غربی میتپد، پناه آوردند. این، یک معنا. شما اگر امروز نگاه کنید، در بین این صدها مجلّه و روزنامه‌ای که در کشور وجود دارد، برخی در همین سمت و سو قلم میزنند. البته مجلّه‌ها و روزنامه‌ها، باید وجود داشته باشند. «باید» که میگویم، یعنی ما هرگز به دولت نمیگوییم که «برو جلوِ اینها را بگیر، چون اینها تهاجم میکنند.» برای این‌که راه جلوگیری از تهاجم فرهنگی، گرفتن و بستن و زدن نیست؛ بلکه گاهی گرفتن و بستن و زدن، کمک به تهاجم است. طرف از خدا میخواهد که او را بگیرند؛ بگوید: «دیدید حرف حق زدیم، جلوِ ما را گرفتند!» یک عدّه آدم مستضعف و بیچاره هم باور کنند و بگویند: «لابد حرفش حق بوده که او را گرفته‌اند!» پس، گرفتن و بستن، راهِ مقابله با حرف باطل نیست؛ بلکه راه مقابله با حرف باطل، گفتن حرف حقّ است؛ همین! وقتی که آن مرد خارجىِ بد دهنِ بد دل می‌آید و آیه‌ی قرآن میخواند که امیرالمؤمنین را مورد مذمّت قرار دهد، حضرت نمیگویند که این فلان‌فلان شده را بگیرید. در حالی که اگر واقعاً میخواستیم حکم شرعیاش را نگاه کنیم، بعید هم نبود که حدّ شرعی او اعدام و از بین بردن یا لااقل نفی او باشد. اما امیرالمؤمنین این کار را نکرد و در جوابش آیه‌ی قرآن خواند. کسی که زبانِ باز و دلِ روشن و مغزِ فعّال دارد، میتواند مقابل تهاجم فرهنگی را بگیرد. با چه؟ با سنگر فرهنگی، با حصار فرهنگی و با سلاحِ دور زنِ فرهنگی. ابزار فرهنگی لازم است. این است که ما به کسانی که اهل کار فرهنگیاند، دائم میگوییم، به بعضی تکرار میکنیم، به بعضی التماس میکنیم، بعضی را در این‌جا جمع میکنیم و به بعضی پیغام میدهیم که «آقا! کار فرهنگی بکنید.» جواب کار فرهنگىِ باطل، کار فرهنگی حقّ است. در مقابل کسی که از ابزار فرهنگی استفاده میکند، ابزار فرهنگی لازم است. امروز یکی از بهترین ابزارهای فرهنگی، نماز جمعه است. نماز جمعه یک تریبون فرهنگی است. روز جمعه است؛ همه جمعند. جوانان میآیند؛ مرد می‌آید؛ زن می‌آید؛ همان جوانی که آن فیلم را دیده یا آن کتاب را خوانده یا آن مقاله‌ی مضرّ را خوانده است، می‌آید؛ پدر و مادر او، برادر و خواهر او که ممکن است تحت تأثیر او قرار بگیرند، میآیند؛ رفیقِ هم مدرسه‌ای یا هم‌دانشگاهی او می‌آید و در مصلاّی نماز جمعه مینشینند؛ میدان، میدانِ خطیب جمعه است. اگر شما که خطیب جمعه هستید، آگاه باشید که دشمن چه میگوید، به کجا حمله میکند و از کدام منفذ وارد میشود، و بعد از این آگاهی، خود را مجهز و مسلّح به مقابله با او کنید، صد نفر مثل او، جواب یکی مثل شما را نمیتواند بدهد. چون مردم به شما ایمان، و نسبت به شما پیشداوری دارند: «آقاست. امام است. پشت سرش نماز میخوانیم. عادل است. نماینده‌ی نظام اسلامی است، که مردم دوستش دارند.» مردم حرف شما را قبول میکنند؛ به شرطی که بدانید او چه گفته است و جواب را مناسب حال او و سنجیده بدهید. اگر این کار شد، این میشود مقابله با تهاجم فرهنگی. البته خطبه‌ی نماز جمعه یکی از کارها و کارِ اصلی امام جمعه است. امام جمعه میتواند در کنار آن، کارهای فرهنگی دیگری هم انجام دهد؛ مثل کارهایی که بعضی از آقایان ائمّه‌ی جمعه انجام میدهند. حتی در شهر کوچکی مثل سامان یا کازرون، امام جمعه‌ی محترم مردم را جمع میکند، اجتماع درست میکند، از این‌جا و آن‌جا دعوت میکند، مجلّه درست میکند و از این قبیل کارها. این، تعبیر اوّل از تهاجم فرهنگی و بیانِ کیفیّتِ موضعِ نمازِ جمعه در مقابل این تعبیر از تهاجم فرهنگی. اما تعبیر دوم از تهاجم فرهنگی این است که فرهنگ انقلابىِ حاکم بر ذهنیّت جامعه را مورد هجوم قرار دهد. در نظام انقلابی اسلامی، یکی از فرهنگهای اوّلیه‌ی مورد قبول، مبارزه با طاغوت بود. هیچ کس حاضر نبود که با طاغوت سرِآشتی داشته باشد و کنار بیاید: خیابانی که به اسم طاغوت بود، مردود بود؛ اسکناسی که اسم طاغوت روی آن بود و حتّی قیمت هم داشت، مردود بود؛ حرکتی که منسوب به طاغوت بود، مردود بود؛ تقلید از کارهایی که طاغوت میکرد، مردود بود؛ حتی اسم طاغوت مردود بود. خوب؛ مردم طاغوت را میشناختند؛ طاغوت را دیده و لمس کرده بودند. اما اکنون، پانزده سال گذشته است. پسرِ شما که بیست و پنج ساله است، طاغوت را نمیشناسد؛ چون وقتی که طاغوت نابود شد، او ده ساله بود. چه میداند که طاغوت چیست؟ دختر شما که یک خانم بیست یا بیست و دو ساله است و ممکن است مادر بچه‌ای هم باشد، اصلاً نمیداند که طاغوت کیست و چیست. چون آن زمان که طاغوت رفت، این خانم، یک بچه‌ی پنج یا هفت ساله بود. حالا وقت آن است که دشمن به آن مبارزه با طاغوتی که قولاً، فعلاً، احساساً و عاطفتاً در زندگی روزمرّه از سوی همه‌ی مردم انجام میگرفت، حمله کند و آن را خدشه‌دار کند. شروع میکنند به گفتن این‌که چرا؟ مگر چه کار کردند؟ چرا باید اسم فلان خیابان را فلان چیز نمیگذاشتیم؟ چرا باید اسم فلان میدان را عوض میکردیم؟ مگر چه عیبی داشت؟ دشمن این‌طور وارد میشود. شما خیال میکنید که دشمن تمام شد و رفت؟ طاغوت مُرد، اما سلسله‌ی طواغیتْ از دنیا نرفته است. سلسله‌ی طواغیت «الی یوم الوقت المعلوم» است. مبارزه برجاست. مبارزه با طاغوت، فرهنگ این جامعه بوده است و باید حفظ شود. دشمن میخواهد جلوِ این را بگیرد؛ لذا در دل و فکر شما تردید ایجاد میکند. «شما» که عرض میکنم، منظورم شما آقایان نیستید که البته شأنتان اجلّ است؛ بلکه مخاطبین دشمن است. دشمن میخواهد حسّاسیت در مقابل طاغوت را از شما سلب کند. حسّاسیت را که از شما سلب کرد، نتیجه چه میشود؟ نتیجه این میشود که نسلی که می‌آید و طاغوت را لمس نکرده است، مورد تهاجمِ دشمن قرار میگیرد. چون نمیداند که در زمان طاغوت چه پدری از این مردم در میآوردند. نمیداند که در زمان طاغوت چه کارهایی میکردند. نمیداند که در زمان طاغوت، لوازم التّحریری نبود. در جاهایی از این کشور، اصلاً خبری از علم و مدرسه و شاگرد مدرسه و کتاب و دفتر، اصلاً وجود نداشت. در بین کسانی که لازم‌التّعلیم بودند، چهل درصد بیسواد وجود داشت. جاهایی بود که احدی به آنها راه نداشت که برود و اصلاً ببیند اینها چه کسی هستند؛ خبری از حال آنها بپرسد تا به نان آنها رسد، چه رسد به چیزهای دیگرشان. امروز بعد از پانزده سال، بر اثر سعی و کوشش جوانان مؤمن و مسلمان و تلاش عظیمی که انجام گرفته، زندگی تا اعماق این مملکت گسترده شده است. این همه جاده، این همه راه، این همه دهِ آباد، این همه برکات الهی تا اعماق این مملکت میرود. اما جوانی که زمان طاغوت را لمس نکرده است، نمیتواند مقایسه کند؛ چون آن زمان را ندیده است. بعضی از آنهایی هم که دیده‌اند، یادشان میرود. خوب؛ این‌جا جایی است که دشمن تهاجمش را شروع میکند. یکی دیگر از فرهنگهای انقلاب، عبارت بود از جهاد، تلاش و مبارزه. اصل برای جوان مؤمن این بود که در راهِ خدا کاری انجام دهد. اگر به او میگفتند «درسَت ماند»، میگفت «باید جهادم را بکنم.» اگر میگفتند «از کار و زندگی ماندی»، میگفت «باید زحمتم را بکشم و تلاش و جهادم را بکنم.» خوب؛ خدای متعال، طبق آن حکمت بالغه‌ی خودش، این جنگ را در دامن این ملت گذاشت. البته با یک نظر که نگاه میکنیم، جنگ، ویرانی، خرابی، ضایعه و خسارت است. اما خدای متعال، با آن، وسیله و میدان ساخت و ساز روحیه‌ها را در اختیار جوانان این مملکت گذاشت. میدانِ کار بود. حالا بعد از جنگ است و روحیه‌ی جهاد و مبارزه، میدانِ عملی ندارد. اگر این روحیه، به سمت سازندگی کشور، به سمت امربه‌معروف و نهی از منکر و به سمت حضور در صحنه‌های انقلاب هدایت شود، خوب است. اگر نشد، به یک روحیه‌ی ضدّ جهادی تبدیل خواهد شد. این، از آن جاهایی است که نقطه‌ی حمله‌ی دشمن است: روحیه‌ی جهاد را بکوبد و سعی کند که مجاهد فی‌سبیل‌اللَّه را از جهاد گذشته‌ی خود پشیمان کند. این قبیل کارها که دشمن میکند، تهاجم اوست. بنابراین، در تعبیر دوم، تهاجم فرهنگی عبارت است از این‌که دشمن از طرق مخصوص خود، حمله به امّهات عقاید و پایه‌های فرهنگی جامعه را شروع کند، تا آنها را در دلها سُست کند. فرض بفرمایید مسأله‌ی زهد و پارسایی و حتی اعتقاد به اصلِ ولایت و از این قبیل را مورد حمله قرار میدهد. خوب؛ این هم نشان میدهد که موضوع نماز جمعه و خطبه‌ی جمعه، چقدر حائز اهمیت است. پس، این بحثِ اوّل ما شد. موضع خطبه و نماز جمعه، یک موضع و سنگر بسیار کارآمد در مقابل تهاجم فرهنگی دشمن است. این، جزو عزیزترین و گرانبهاترین دستاوردهای انقلاب است و باید قدرش را دانست. این را آقایان ائمّه‌ی محترم جمعه در درجه‌ی اوّل، و آحاد مردم در درجه‌ی بعد، باید مورد توجّه قرار دهند. البته ترکیب خطبه‌ها هم آن‌طور که در روایات ما و در فتاوی علما هست، آن را نشان میدهد. ذکر خدا و استغفار، باید در خطبه باشد. تحمید پروردگار و شکر و سپاس الهی، باید در خطبه باشد. همه‌ی اینها معنادار است. مردم را متذکّر نگهداشتن، مردم را برای نِعَم بیشمار الهی به شکر و سپاس و حمد الهی وادار ساختن و آنان را به تقوا دعوت کردن - که اساس کار در حرکتِ جامعه‌ی اسلامی تقواست - معنادار است. لذا، در روایت هست که اگر کسی سه جمعه، بدون عذر یا از روی اعراض و از روی تهاون در نماز جمعه شرکت نکند، «طبع اللَّه علی قلبه.»؛ خدا به دل او مُهر میزند. در بعضی از روایات هست، که «خدا او را در زمره‌ی منافقین قرار میدهد.» این، کاملاً طبق فهمِ درست از نماز جمعه است. کسی که هر هفته در خطبه‌ی نماز جمعه شرکت میکند و تهاون به نماز جمعه پیدا نمیکند، دلش برای فهم حقایق گشاده است. وقتی شرکت نکرد، طبعاً بسته میشود و به سمت نفاق حرکت میکند. این معنا کاملاً مفهوم و قابل تطبیق با آن چیزی است که آدم از نماز جمعه میفهمد. اصلِ مطلبِ ما، این بود. نتیجه‌اش هم این است که امام و مأموم - بخصوص امام - باید قدر این تریبون عظیم و این سنگر بزرگ را بدانند. آقایان ائمّه‌ی جمعه باید نماز جمعه را سنگری در مقابل تهاجم فرهنگی دشمن بدانند؛ تهاجم فرهنگی، به هر دو معنا که عرض شد. آنچه که ما تصوّر میکنیم در خطبه‌ها باید اصول کار باشد - و هرچه میگوییم باید بر محور این اصول باشد - چند چیز است. من بعضی از آنها را عرض میکنم: در درجه‌ی اوّل، تقوا و ذکر و توجّه به خداست. خطبه باید واقعاً مردم را به یاد خدا بیندازد. در خطبه‌ها، نصیحت امر لازمی است. البته تبیین و توجیه مسائل و بیان فلسفه‌ی احکام و عقاید و اینها، موضوعات خوبی است؛ اما هیچ کدام جای موعظه را نمیگیرد. جای این را نمیگیرد که انسان به مردم بگوید: «مردم! از خدا بترسید. تقواىِ خدا را پیشه کنید. گناه نکنید. فریب شیطان را نخورید.» و نصایح دیگر. لذا، شما میبینید که در خطبه‌های امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام و نبیاکرم صلّیاللَّه‌علیه‌وآله‌وسلّم و آنچه که از ائمّه علیهم‌السّلام نقل شده است، همین معانی هست: «از آتش دوزخ بترسید. به نعیم الهی در بهشت رغبت پیدا کنید. دروغ نگویید. غیبت نکنید. فتنه‌انگیزی نکنید. ناشکری نکنید. تفتین نکنید و دلها را به هم بد نکنید.» نصایح اینهاست. اگر یک روایت اخلاقی از معصوم خوانده و بیان شود، بهتر است. پس، خطبه‌ها را نباید خالی از این چیزها گذاشت؛ ولو به اندازه‌ی کم. دومین چیزی که حتماً باید در خطبه‌ها باشد و از خطبه در آید، روحِ امید و آرامش و سکون و سکینه است. خطبه‌ای که مردم را ناامید کند - چه ناامید از رحمت الهی و چه ناامید از آینده‌ی کشور - خطبه‌ی بدی است. یک عیب و یک ایراد را نباید آن‌قدر بزرگ کنیم که مردم بگویند: «عجب! پس همه چیز از دست رفت!» خطبه باید به مردم امید ببخشد. اگر امید نبود، حرکت نخواهد بود. هر امیدی هم به مردم بدهید - یعنی امید دادن به مردم در وضع کنونی - بیجا نیست. امید واقعاً وجود دارد. کسی نگوید: «آقا! امیدِ بیخودی به مردم بدهیم!؟» نه آقا! امیدِ بیخودی نیست. بحمداللَّه، امروز در جامعه‌ی ما، عوامل امید برانگیز از همه چیز بیشتر است. اگر دو عامل وجود داشته باشد که یکی را دلسرد کند، در کنار آن، ده عاملِ امید برانگیز هست. منتها، بعضی، عوامل امید برانگیز را نمیبینند، تقصیر کسی نیست. از قلب دنیایی که چهار اسبه به سمت فساد و بیدینی حرکت میکند - و میبینید - کشوری وجود دارد که مبنای کار آن احکام اسلامی است و روزبه‌روز این تقیّد بیشتر میشود. این‌همه در دنیا در امر دولت، در امر رسانه‌های عمومی و در وضع عمومی مردم کار میکنند؛ از اطراف و اکناف، تلویزیونها و رادیوها و کتابها و مانند اینها فسادانگیزی میکنند؛ درعین‌حال، هنوز صلاح بر این کشور حاکم است و بحمداللَّه، صلاح غالب بر همه‌ی امور است. حال اگر در گوشه و کنار، علامتی از فساد دیده شد، آیا انسان همه‌ی این بشایر امید را ندیده بگیرد!؟ این واقعاً جفا و ناشکری نعمت الهی است. پس، باید امید و سکون و آرامش به مردم داده بشود. چیز دیگری که در خطبه‌ها باید وجود داشته باشد، این است که حالت قدردانی و غنیمت شماری نظام اسلامی در مردم تقویت شود. این، همان کشوری است که بدترین مظاهر فساد غربی را گرفته بود و در دورترین مناطق کشور - چه برسد به تهران - آنها را روزبه‌روز تقویت میکرد. امروز در این کشور، گناه و فسق، منکر است. کسی جرأت نمیکند به آن افتخار کند و بگوید: «گناه میکنم.» اگر کسی هم گناه میکند، مجبور است که خود را از چشم مؤمنین و جنود الهی مخفی نگه دارد. البته شما توقّع نداشته باشید که در خفا هم گناه نباشد؛ چون در زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهماالسّلام هم چنین توقّعی نبود. این، خیلی مهم است که عرفِ غالب در کشوری، عبارت باشد از دین و دینداری و تقوا و کسی جرأت نکند علناً شُرب خَمر کند؛ کسی جرأت نکند علناً به نوامیس تعرّض کند؛ کسی جرأت نکند علناً حقوق دیگران را تضییع کند؛ آن هم در کشوری که در طول قرنها و ادوار پیدرپی، بنای کار بر منکرات بوده است. سپس قدردانی کنند و نظام اسلامی و نظام قرآنی را، غنیمت بشمارند. نکته‌ی دیگری که باید در خطبه‌های نماز جمعه پیش آید، تحریض بر همکاری عمومی مردم و کمک به امور عمومی کشور است؛ یعنی همان «وجدان کاری» که ما در اوّل سال عرض کردیم و بر آن اصرار داشتیم و داریم. نکته‌ی دیگری که لازم است در خطبه‌های نماز جمعه وجود داشته باشد، یعنی مجموعاً از خطبه‌ها برآید، عبارت است از روح نظم و انتظام و انضباط در مردم. نظم پذیری، یعنی حالت فرمانبرداری از مرکزیّت نظام و همکاری با مسؤولین کشور. حالت سرکشی و بیاعتنایی به مقرّرات و رفض قوانین کشور و این چیزها، نباید در بین مردم و از طریق خطبه‌های جمعه به وجود آید. عکس آن باید به‌وجود آید؛ که حالت استسلام در مقابل قوانین، مقرّرات، نظامات عمومی و اینهاست. البته چیزهای دیگری هم هست؛ که من اهمّش را عرض کردم تا خیلی طولانی نشود. بنده چیزهایی را هم در مورد رفتار آقایان میخواهم عرض کنم که بحمداللَّه اینها هست و تکرارشان تقریباً از باب توضیح واضحات و تکرار مکرّرات است. اینها را از باب تذکّر و دوباره و چندباره گویی عرض میکنیم: یکی آن حالت پدری است که ائمّه‌ی جمعه باید در شهرها نسبت به همه‌ی جناحها، افراد و گروهها داشته باشند. نسبت به نظرات، سلایق، عقاید و مذاهب مختلف، باید آن حالت پدری و مهربانی و حالت جمع نسبت به همه داشته باشند. گرایش به یک طرف نباشد. طوری نباشد که عدّه‌ای از اهل این محل احساس کنند که این آقا متعلّق به آنها نیست. طبعاً مُراد ما، آن عدّه افراد کمی نیست که ممکن است در محلی جزو فسقه و فجره باشند. البته آنها هم اگر از طرف علمای دین پدری و عطوفت و نصیحت احساس کنند، احتمال دارد که به دامن و آغوش تقوا و دین برگردند؛ کمااین‌که بعضاً دیده شده است. لکن حالا مراد ما، متدیّنین و اهل دین هستند. دوم، عدم انقطاع از مردم است. ممکن است بعضی از آقایان، در بعضی جاها، فقط جمعه‌ها حضور پیدا کنند. این، موجب انقطاع از مردم میشود. بعضی از آقایان ممکن است در ایام هفته هم به کارهایی سرگرم باشند که آنها را از مردم جدا کند. به نظر ما، این مصلحت نیست. روحانی باید از مردم منقطع نشود. امام جمعه بیشتر از دیگر روحانیون باید از مردم منقطع نشود، و به نظر ما این میشود. ما بعضی از آقایان ائمّه‌ی جمعه را دیده‌ایم که در همان محل و محیط کار خود، با مردم مأنوس و گرمند: مردم به دفترشان میآیند؛ درِ دفترشان به روی مردم باز است؛ بعضاً در مجالس و محافل مردم شرکت میکنند؛ به دردهای آنها میرسند؛ حرفشان را گوش میدهند؛ به دلبستگیهای آنها توجّه میکنند؛ به مزار شهدایشان میروند؛ در تشییع شهدایشان شرکت میکنند؛ جواب مسائلشان را میگویند؛ برایشان جلسه میگذارند؛ برای پسران، دختران، جوانان و خانواده‌هایشان تفسیر میگویند. دیده‌ایم که بعضی از آقایان منقطع نیستند، و این‌طور به مردم متّصلند. این حالتْ بسیار خوب است و باید تقویت شود. نکته‌ی سومی که میخواهیم در مورد آقایان ائمه‌ی جمعه عرض کنیم، این است که ائمّه‌ی جمعه باید خود را سرباز این نظام بدانند. این، برو و برگرد ندارد. امام جمعه، نماینده و سرباز این نظام است. کمااین‌که خود مسؤولین نیز همین‌طورند؛ رهبر نیز همین‌طور است و دیگران نیز همین‌طورند. ما سرباز نظامیم؛ ما فدایی نظامیم. این نظام، نظام اسلامی و نظام قرآنی است؛ شوخی که نیست! اگر کسی هم بگوید «من فدایی قرآن هستم، اما فدایی این نظام نه»، حرف نامقبولی زده است. امروز فدایی قرآن بودن، یعنی فدایی این نظام بودن؛ چون نظام قرآنی است. و الّا شما فدایی چه هستید!؟ قرآن عملی، قرآن مجسّم، قرآنی که به معنای حاکمیت مؤمنین، حاکمیت دین و حاکمیت صلاح است، مبارزه با دشمنان خدا و سکوت نکردن در مقابل منکر است. قرآن، به این معنا، فدایی لازم دارد. باید سرباز این نظام شد. این‌که امام جمعه در نقطه‌ای بگوید «بنده امام جمعه هستم؛ اما با مصالح نظام و با خواستها و جهت‌گیریهای نظام کار ندارم»، این نمیشود. طبعاً نظام، به معنای آن مأموری که در آن‌جا از طرف دولت خدمت میکند، نیست. البته خوب است که با آن مأمور هم همکاری داشته باشند؛ اما مراد از نظام، او نیست. نظام، یعنی اصل نظام. اگر در شهری دو گروه باشند - که البته گمان نمیکنم در بین شهرهای ما، جایی باشد که در آن، دو گروه باشند - و مثلاً یک عدّه، مخالفین و منتقدین و بدگویی کنندگان به نظام باشند، امام جمعه باید در نقطه‌ی مقابل آنها باشد. البته، همین امام جمعه، میتواند آنها را نصیحت و دلالت کند؛ اما رکون و گرایش به آنها، ابداً! موضع باید قاطع باشد. عَلَم نظام این است. امام جمعه باید علامت نظام اسلامی باشد. این‌گونه باید باشند. رفتار باید این‌طور باشد. از رفتار امام جمعه، غیر از این، چیزی نباید استنباط شود. دنباله‌ی آن این است که این نماینده‌ی نظام، باید مواضع کلّی نظام جمهوری اسلامی را تبیین کند. مثلاً یک عده زمزمه بیندازند که «آقا! چرا آدم باید با امریکا مخالف باشد!؟ این همه کشورهای دنیا با امریکا خوبند، امریکا هم با آنها خوب است؛ چرا ما باید مخالف باشیم!؟» شما باید تبیین و روشن کنید. آن خطّ صحیح و جاده‌ی روشن و صراط مستقیم را باید تبیین کنید. باید قبلاً در ذهن آماده کنید و بعد به مردم بنمایانید. اصول و خطوط اساسىِ نظام را شما باید تبیین و روشن کنید. نکته‌ی دیگری - که آن هم حرف همیشگی و مکرّر ماست - ناآلودگی به دنیاست. امام جمعه نباید آلوده به دنیا شود. یعنی در زىّ‌اش، در رفت و آمدش و در کارش، نباید طوری باشد که مردم بگویند: «آقا اهل دنیاست» یا «آقا، کاسب است.» تصوّرِ بنده این است که اگر همین نکاتِ مختصری که عرض شد، در رفتار و گفتار و اهتمام به موضع نماز جمعه مورد توجّه و قبول و تصدیق آقایانِ محترم قرار گیرد و مورد عمل واقع شود، خیال میکنم که ان‌شاءاللَّه امّت اسلامی، از قِبَل نماز جمعه خیرِ زیادی جمعه خواهد دید. یک دلیل بر این‌که نماز جمعه خیلی مؤثر است، این است که بعد از پانزده سال، هنوز که هنوز است دشمنان ما در تبلیغاتشان علیه نماز جمعه تبلیغ میکنند. اگر شما به تبلیغات رادیوهای بیگانه گوش کنید، میبینید که هنوز به طرق مختلف، علیه نماز جمعه حرف میزنند. اوایل انقلاب، خیلی حرفها میزدند. آدم خیال میکرد مدّتی میگویند، بعد میبینند فایده ندارد، رها میکنند. اما رها نکردند. با این‌که فایده هم ندارد، رها نکردند. به طرق مختلف و با زبانهای گوناگون، مرتّب علیه نماز جمعه حرف میزنند. از جمله بیانات مکرّر امام رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه این بود که میفرمودند: «وقتی میبینید دشمن روی چیزی حسّاسیت دارد، شما حسّاسیت مقابلش را داشته باشید.» مضمونِ فرمایششان این بود که «اگر دیدید از چیزی خیلی مذمّت میکنند، بدانید که خیری در آن هست.» این‌که دشمنان ما - چه خودشان مستقیماً و چه عواملشان در گوشه و کنار - این‌همه علیه نماز جمعه تلاش و کار میکنند، حکایت از این میکند که نماز جمعه، هنوز هم خیلی برای منافع نامشروع دشمنان ما مضرّ است. امیدواریم که خداوند متعال به همه‌ی ما توفیق دهد تا بتوانیم این واجبِ عظیمِ الهی را به درستی اقامه کنیم. بنده مجدّداً از آقایان محترم تشکّر میکنم. عذرخواهی میکنم که طولانی شد و آقایان تحمّل کردید و این بیانات را شنیدید. امیدواریم که خداوند شما را مشمول برکات و رحمت و فضل خود قرار دهد. والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته ۱) نساء: ۷۶ ۲) نور: ۴۰
681
1373/06/20
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس‌جمهور پاکستان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57962
میان‌ دو کشور مسلمان‌ ایران‌ و پاکستان‌، روابط صمیمانه‌ و عمیقی وجود دارد. مناسبات‌ همه‌جانبه‌ی ایران‌ و پاکستان‌، به‌ طور قطع‌، به‌ سود این دو ملّت‌ است‌ و روابط بسیار خوب‌ میان‌ دو کشور ایران و پاکستان، ثمره‌ی تلاش‌های‌ زیادی‌ است‌ که‌ دو طرف‌ به‌ عمل‌ آورده‌اند و بر همین‌ اساس‌، نباید به‌ دست‌های‌ پنهان‌ و مخرّب‌ فرصت‌ داده‌ شود تا روابط دو کشور را تحت‌ تأثیر اهداف‌ مرموز و شوم‌ خود قرار دهند. تداوم‌ همکاری‌ نزدیک‌ ایران‌ و پاکستان‌ در مسائل‌ گوناگون‌ بین‌المللی، مسئله‌ای مهم و مورد تأکید است. همچنین، پیوندهای‌ عمیقی میان‌ دو ملّت‌ ایران‌ و پاکستان‌ هست. در روابط برادرانه‌ و صمیمانه‌ی میان‌ دو کشور، اسلام‌ بزرگ‌ترین‌ پیونددهنده‌ی این‌ روابط بوده‌ است‌. ملّت‌ پاکستان‌، اعم‌ از شیعه‌ و سنّی، برادر ملّت‌ مسلمان‌ ایران‌ است‌ امّا گروه‌ افراطی‌ ضدّ‌شیعه‌ که‌ با هدایت‌ بیگانگان‌ در داخل‌ پاکستان‌ فعّالیّت‌ می‌کنند، در تلاش‌ هستند تا به‌ وحدت‌ و برادری‌ دو ملّت‌ آسیب‌ وارد کنند. ملّت مسلمان پاکستان‌ ملّتی‌ امتحان‌داده‌، متعبّد و مقیّد به‌ اسلام‌ است. ملّت‌ مسلمان‌ پاکستان‌ رابطه‌ی بسیار مستحکمی‌ با اسلام‌ دارد و ارتباط و آمیختگی‌ مسئولین‌ کشور پاکستان‌ نیز با اسلام‌ خوب‌ است‌ و تجربه‌ نشان‌ می‌دهد که‌ موفّقیّت‌ هر دولتی‌ در این‌ کشور، به‌ میزان‌ دلبستگی‌ او به‌ اسلام‌ و احترام‌ نسبت‌ به‌ شعائر اسلامی‌ بستگی‌ داشته‌ است‌. مسئله‌ی کشمیر برای‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ یک‌ مسئله‌ی انسانی‌ و اسلامی‌ است‌؛ زیرا مردم‌ مسلمان‌ این‌ منطقه، به‌ طور آشکار، تحت‌ ظلم‌ و ستم‌ قرار دارند و ما همواره‌ مراتب‌ انزجار خود را نسبت‌ به‌ آنچه‌ علیه‌ مسلمانان‌ کشمیر اِعمال‌ می‌شود، به‌ دولت‌ هند و در محافل‌ مختلف‌ ابراز کرده‌ایم‌ و از این‌ پس‌ نیز ابراز خواهیم‌ کرد. غربی‌ها، به‌ویژه‌ آمریکا و مجامع‌ مدّعی‌ طرف‌داری‌ از حقوق‌ بشر، به‌ سبب‌ چشم‌‌پوشی‌ در برابر تضییع‌ حقوق‌ مردم‌ مسلمان‌ کشمیر، فلسطین‌، بوسنی‌ و قره‌باغ‌، محکوم‌ هستند. وظیفه‌ی کشورهای‌ اسلامی‌ و بیش‌ از همه‌ ایران‌ و پاکستان‌، افشای‌ فجایعی‌ است که‌ بر مردم‌ مظلوم‌ کشمیر تحمیل‌ شده‌ است‌. کشورهای‌ اسلامی‌ باید در ارتباط با مسئله‌ی فلسطین‌، برخورد فعّالی داشته باشند. برخی‌ کشورهای‌ اسلامی‌ در نقاط دوردست‌، به‌ویژه‌ کشورهای‌ مسلمان‌ آسیای شرقی‌، نسبت‌ به‌ مسئله‌ی فلسطین‌ مواضعی‌ به‌مراتب‌ بهتر از کشورهای‌ عربی‌ اتّخاذ کرده‌اند و این‌ مواضع‌ باید با کمال‌ قدرت‌ و قوّت‌ حفظ شود.
682
1373/06/20
بیانات در آغاز درس خارج فقه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2723
null
683
1373/06/04
بیانات در دیدار کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2721
null
684
1373/05/12
بیانات در دیدار شورای مرکزی هیئت‌های عزاداری استان تهران
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=50718
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱) اوّلاً به همه‌ى برادران و خواهرانى که در این مجلس حسینى شرکت کرده‌اید، خوشامد عرض میکنم و مجلس ما بحمدالله‌ عطر و رایحه‌ى مجلس عزاى حضرت ابى‌عبدالله‌ (علیه السّلام) را پیدا کرد. موضوع هیئتهاى مذهبى براى مردم ما یک مطلب عادّى و روزمرّه است که چشمها و دلهاى مردم به آنها اُنس گرفته است ولى اگر کسى با چشم دقیق و حقیقت‌بین نگاه کند، این یکى از آن بارقه‌هاى درخشان حسینى در فضاى جامعه‌ى مسلمان ما و از برکات و حسنات جاریه‌ى آن نهضت عظیم الهى است. آنچه را شما از سوابق عزادارى مردم ایران و شیعیان جهان براى ماجراى حسین‌بن‌على (علیه ‌السّلام) تا کنون دنبال بفرمایید، خواهید دید که این سنّت عزادارى به شکل کنونى در تمام حالات و آنات و در همه‌ى شرایط گوناگون اجتماعى وجود داشته است. دشمنان نتوانسته‌اند این عادت دینى و الهى را از شیعیان سلب کنند و این نشان‌دهنده‌ى عمق ایمان و عمق تأثیر این جریان عزادارى ــ چه به‌ صورت مجالس عزادارى و چه به ‌صورت هیئات متحرّک مذهبى ــ در دلهاى مردم و در ایمان و عقیده‌ى مسلمانان است. ظرفیّت این هیئات هم بسیار زیاد است. شما ملاحظه کنید، در دوران اختناق رضاخانى که همه‌ى حرکتهاى مردم، ولو کوچک‌ترین آنها را ایادى استبداد رضاخانى که ضدّ اسلام و ضدّ مراسم تشیّع بود، دنبال میکردند و آنها را با سختى و فشار و شکنجه پاسخ میدادند ــ که حتّى روضه‌خوانى‌ها را در داخل خانه‌ها و پیش از اذان صبح هم دنبال و تعقیب میکردند و اگر روضه‌خوانى را میدیدند که قبل از اذان صبح از جایى به جایى حرکت میکند، و میدانستند که این روضه‌خوان میرود که در خلوت و پستوى خانه‌ى یک مسلمان عاشق امام حسین (علیه‌ السّلام) مرثیه بخواند، او را تعقیب میکردند و احیاناً زندان میبردند ــ حتّى در این شرایط هم هیئتهاى مذهبى متوقّف نماند. آن کسانى که آن زمانها بوده‌اند، براى ما نقل کرده‌اند که در روزهاى عاشورا و تاسوعا و ایّام اطراف این دو روز، مردم از شهرها به خارج شهرها میرفتند، در بیابانها، دور از جادّه‌ها، گاهى در ویرانه‌ها، در روستاهاى دور از دسترس پلیس رضاخانى، دسته‌ى سینه‌زنى راه مى‌انداختند و عزادارى میکردند. این چه ایمانى است؟ چه علقه‌ى محبّت و اعتقاد عظیم و ناگسستنى‌اى است که به ‌وسیله‌ى این هیئات مذهبى هدایت میشود؟ این یک طرف قضیّه است. در آن وقتى که مردم تهران و بعضى از شهرستان‌هاى دیگر براى دفاع از مقام روحانیّت و رهبرى نهضت، در دوازدهم محرّم و پانزدهم خرداد سال ۴۲ میخواهند اعتراض کنند، باز در قالب هیئات سینه‌زنى و عزادارى است که راه مى‌افتند در این خیابانهاى تهران و سینه میزنند و زنجیر میزنند و عزادارى میکنند امّا نوحه‌ى آنها عبارت است از اعتراض به حکومت مستبد و دیکتاتور و فاسد پهلوى که امامشان و رهبرشان و امام بزرگوار را در پانزدهم خرداد سال ۴۲ دستگیر و بازداشت کرده بود؛ یعنى یک ماهیّت انقلابى پیدا میکند. و این تعجّب هم ندارد؛ اصل ماجراى حسین‌بن‌على (علیه‌ السّلام) یک ماجراى انقلابى است، باید هم آنچه از آثار آن نهضتْ به ‌جا است، در همین جهت و همین هدف حرکت بکند. در سال آخر نهضت هم پیروزى انقلاب، بلاشک تا میزان زیادى مرهون همین هیئات مذهبى است که در همه‌جاى کشور در عاشوراى سال ۵۷ و دهه‌ى محرّم آن سال، [مردم] هیئتهاى مذهبى را تبدیل کردند به وسیله‌اى براى اظهار اعتراض گسترده‌ى ملّت به آن رژیم فاسد و حمایت از امام و خواستارىِ نظام اسلامى. پس این، ظرفیّتِ هیئات مذهبى است. در دوران اختناق جمعیّت‌هاى کوچک در بیغوله‌ها و بیابانها و دور از چشم پلیس رضاخانى شروع میشود و در سال ۵۷ و سالهاى بعد از آن، در معرض دید همه‌ى مردم دنیا و زیرِ نگاه دوربین‌هاى تلویزیون‌هاى جهانى، نشان‌دهنده‌ى میل و خواست ملّت ایران میشود. چقدر عظیم است این هیئتها! علاوه بر همه‌ى اینها، عشق و محبّت به خاندان پیغمبر، عشق به حسین‌بن‌على (علیه ‌السّلام)، عشق و دلبستگى به یاران امام حسین (علیه ‌السّلام)، دل‌سوختگى شدید نسبت به حادثه‌ى عاشورا، روح این هیئتهاى مذهبى است. اینها چیز کوچکى نیست؛ مبادا کسى خیال کند که هیئات مذهبى یک چیزى است که اگر بود، بود، [اگر هم] نبود، نبود؛ این جور نیست. هیئتهاى مذهبى در حقیقت ارکان حفظ ایمان و شوق ملّت بزرگ ما به خاندان پیغمبر هستند؛ از جمله‌ى پیوندهاى مستحکم میان امروز و روز عاشوراى حسینى هستند؛ آن روحیه را به امروز منتقل میکنند، خاطره‌ى امام حسین را تجدید میکنند. در طول سال، دستهاى دشمنان اسلام و قرآن و خاندان پیغمبر هر چه تلاش میکنند براى اینکه فضاى جامعه را فضاى غیر دینى قرار بدهند، وقتى ‌که دهه‌ى محرّم میشود، ایّام عاشورا میشود، این موکبهاى حسینى راه مى‌افتد در خیابانها و کوچه‌ها و محیط زندگى مردم، مثل آب بارانى که پلیدى‌ها را و کثافتها را میشویَد و فضا را پاک میکند، فضاى جامعه را شست‌ و شو میدهد و همه‌ى آن تلقینات فاسد را که در محیط و فضا، دست دشمن به وجود آورده است، پاک میکند و میشویَد. قدر این هیئتها را خیلى باید بدانید؛ هم شما که مسئولان این هیئات هستید، واقعاً این کار را یک کار مهم و اساسى به ‌حساب بیاورید؛ یک وظیفه‌ى هم ناشى از عقیده و هم ناشى از محبّت، و هم یک وظیفه‌ى بزرگ اعتقادى و عاطفى به ‌حساب بیاورید و با جدّیّت مسئله‌ى هیئات مذهبى را دنبال کنید و هر کارى که براى بهتر شدن این هیئات میشود انجام داد، انجام بدهید؛ هم مردم باید قدر این هیئات را بدانند. مردم به ‌طور طبیعى اعضاى هیئات مذهبى هستند. مى‌بینید که راه مى‌افتند در این موکبهاى عزادارى ــ هر کسى با یک نوع ارتباطى ــ مى‌افتند توى این هیئتها و با آنها عزادارى میکنند، عزادارى آنها را تماشا میکنند، اشک میریزند و حال مصیبت و عزا پیدا میکنند. خیلى حادثه‌ى عظیمى است. در هیچ جاى دنیا هم یک چنین وسیله‌اى ــ که تمام شمشیرهاى دشمنان در مقابل این وسیله کُند است، همه‌ى تبلیغات دشمنان در مقابل این وسیله نارسا است ــ ندارند؛ خیلى تلاش کردند که اینها را از بین ببرند، [ولى] نتوانستند؛ و این، مال زمان رضاخان است. بعد از آن خیلى تلاش کردند اینها را منحرف کنند. بنده در دوران سلطنت طاغوتِ دوّم پهلوى دیده بودم و مى‌شناختم که این هیئات مذهبى را در گوشه‌ و کنار جامعه، مى‌سپردند دست افراد فاسد، تا شاید اینها را از چشم مردم بیندازند امّا نتوانستند. هیئتهاى مذهبى، هیئتهاى مذهبى ماندند؛ هیئتهاى عزادارى، هیئت عزادارى ماندند. گیرم که یک فرد نابابى هم چند صباحى در یک هیئتى بود یا نبود؛ او از بین رفت، آنها نابود شدند امّا هیئتها همچنان ‌که لازمه‌ى کلمه‌ى حق است، ماندند. خیلى تلاش کردند بلکه بتوانند این هیئتها را از حال و هواى حسینى خارج کنند امّا نتوانستند. بنده عرضم به شما برادران عزیز این است که شما خودتان را عَلَم‌داران حسینى بدانید. عَلَم عزاى حسینى دست شما است؛ این خیلى مرتبه‌ى بزرگى است؛ این خیلى مقام مقدّسى است. اگر نهضت امام حسین در روز عاشورا تمام شده بود، امام حسین دیگر عَلَم‌دار نمیخواست؛ امّا فرض این است که نهضت حسینى تا قیام فرزند معصومش حضرت بقیّةالله‌الاعظم (ارواحنا فداه و عجّل الله‌ تعالى فرجه و آلاف التّحیّة و السّلام و الاکرام علیه) برقرار است؛ نهضت که تمام‌شدنى نیست. هر چه زمان گذشته است، نهضت حسینى گسترده‌تر شده است، اعماق آن بیشتر آشکار شده است. هر بخشى از این نهضت یک عَلَم‌دارى دارد؛ دنیاى فقاهت بخشى از نهضت حسین است، عَلَم‌دارش مراجع بزرگند؛ دنیاى معنویّت و معرفت بخشى از منطقه‌ى نهضت حسین است، عَلَم‌دارانش سُلّاک[۲] بزرگ و اهل معرفتند؛ صحنه‌ى عظیم زندگى مردم که به‌ سمت اسلام حرکت میکند و نهضت اسلامى و انقلاب اسلامى و حکومت اسلامى، بخشى از نهضت حسین‌بن‌على است، عَلَم‌داران و پرچم‌داران مخصوص به خود را دارد؛ بقاى فرهنگ این نهضت در بین مردم هم بخشى از آن نهضت است، پرچم‌دارانش کسانى هستند که اقامه عزاى حسینى را میکنند، و از جمله شماها هستید. شما عَلَم‌دار حسینى (علیه ‌السّلام) هستید؛ این عَلَم را بایستى قدر بدانید. آن‌چنان ‌که شایسته‌ى او است، این کار را انجام بدهید. دیدید که در سال ۵۷، همین هیئات مذهبى شما در روشن کردن حقایق براى مردم چه نقش بزرگى ایفا کرد. مردم در خیابانها راه میرفتند و نغمه‌ى هیئتهاى عزادارى براى آنها بهترین تحلیل‌کننده‌ى سیاسى و انقلابى آن روز بود، که حقایق را بیان میکرد؛ در سال ۴۲ هم همین جور بود، در دوران جنگ هم همین جور بود. امروز هم همین جور است؛ امروز مى‌بینید دنیاى اسلام با چه دشمنانى روبه‌رو است؟ امروز مى‌بینید صهیونیست‌هاى خبیث و پلید در دنیا چه میکنند؟ مى‌بینید آمریکا به ‌عنوان قلدر و دیکتاتور جهانى، امروز چگونه با اسلام و نهضت اسلامى روبه‌رو و طرف است؟ مى‌بینید طاغوتهاى جهانى، امروز چقدر از اسلام کینه دارند، چون از دست اسلام و قرآن سیلى خورده‌اند؟ از طرفى، مى‌بینید که چطور عواطف ملّت مسلمان در همه جاى عالم نسبت به احکام اسلام و معارف اسلام و حکومت اسلامى برانگیخته است؟ مردم کشورهای اسلامی در گذشته بی‌تفاوت بودند، حرکتى نمیکردند، اقدامى نمیکردند، دلى براى اسلام نمیسوزاندند؛ امروز آن جور نیست؛ امروز ملّتهاى مسلمان در هر جاى دنیا که هستند، چه شیعه و چه غیر شیعه ــ مخصوص شیعیان هم نیست ــ نسبت به پرچم برافراشته‌ى اسلام در این قبّةالاسلام، یعنى ایران اسلامى احساس دلبستگى و علاقه‌مندى میکنند. و مى‌بینید پیشرفتها و نفوذ روزافزون کلمه‌ى اسلام را در دنیا، على‌رغم دشمنان. مى‌بینید که بحمدالله‌ ایران اسلامى در دنیا روزبه‌روز عزیزتر شده است و عزیزتر میشود و ملّت مسلمان [هم] همین جور. همه‌ى اینها موضوعاتى هستند که هیئات مذهبى شما میتوانند آنها را با صداى بلند ندا کنند. سینه‌زنى عزاداران حسینى، همان وسیله‌اى است که میتواند محبّت و ولایت اهل‌‌بیت را از نسلى به نسل دیگر برساند. دشمنها نباید بتوانند مراسم مذهبى شما را از دست شما بگیرند. یکى از راه‌های دشمنان این است که آنها را با خرافات آلوده کنند، که امسال با هشیارى شما مردم، با ایمان عمیق جوانهاى مؤمن و عشّاق حسینىِ ما، یک بخش مهمّى از آنچه وسیله و بهانه‌اى در دست دشمن میشد، بکلّى کنار رفت و آن مسئله‌ى قمه‌زنى بود. عزادارى هیئتهاى حسینى ــ یعنى همین عزادارى‌هاى معمولى که قرنها است که [مثل] امروز راه مى‌افتند در خیابانها و عزادارى میکنند و به‌ عنوان اعلام مصیبت به  سر و سینه میزنند ــ همان بلندگوى عظیم نهضت حسینى است که در همه ‌جاى کشور ما و در هر جایى که موالیان اهل‌‌بیت و محبّین اهل‌‌بیت، بخصوص شیعیان هستند، رونق دارد و روزبه‌روز باید رونق آن اضافه بشود. مردم قدر هیئات را باید بدانند. خود هیئات مذهبى هم قدر این سرمایه‌ى عظیم را بدانند. و حسین‌بن‌على (علیه الصّلاة و السّلام) و خاندان آن بزرگوار و اصحاب آن بزرگوار و شهداى عالى‌مقام عاشورا، ان‌شاءالله‌ با روح بلند خود پشتیبان این حرکت ایمانى و اسلامى و عاطفى شما هستند. امیدواریم که روزبه‌روز این کانونهاى حسینى گرم‌تر و این عَلَم برافراشته‌تر بشود و ان‌شاءالله‌ همه‌ى شماها اجرتان را از حسین‌بن‌على (علیه ‌السّلام) بگیرید و همه‌ى ما در زمره‌ى خدمتگزاران عزادارى حسین‌بن‌على (علیه‌ السّلام) محسوب بشویم و عمر خود را با محبّت آن بزرگوار و خاندان مقدّس پیغمبر به سر بیاوریم و ان‌شاءالله‌ فیض شهادت در راه آنها را ببریم. والسّلام علیکم و رحمة ‌الله و برکاته  
685
1373/05/04
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس‌جمهور ترکیه و هیأت همراه
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57964
جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ در تحکیم‌ روابط دوستانه‌ و صمیمانه‌ با دولت‌ ترکیه‌ جدّی است. ما اسلام‌ را نقطه‌ی‌ مشترک‌ مهمّی‌ برای‌ توسعه‌ی همکاری‌های‌ دوجانبه، به‌ویژه‌ در مواجهه‌ با مسائل‌ جهان‌ اسلام‌ می‌دانیم. دو کشور ایران و ترکیه در تقویت‌ جهان‌ اسلام‌ نقش‌ مهمّی دارند. دولت‌ ترکیه‌ برای‌ کمک‌ به‌ ملّت‌ مسلمان‌ بوسنی‌ و هرزگوین‌ تلاش‌ ارزنده‌ای‌ را به‌ انجام‌ رسانده‌ است‌ و ما معتقدیم‌ که‌ اگر انگیزه‌های‌ ایران‌ و ترکیه‌ در مورد قضایای‌ مصیبت‌بار بوسنی‌ در سایر کشورهای‌ اسلامی‌ نیز عمومیّت‌ پیدا می‌کرد، به‌ موفّقیّت‌های‌ بزرگی‌ دست‌ می‌یافتیم‌. لذا این دو کشور، علاوه‌ بر همکاری‌های‌ دوجانبه، می‌توانند در چهارچوب‌ همکاری‌ میان‌ کشورهای‌ اسلامی‌، ارتباطات‌ ثمربخشی با یکدیگر داشته‌ باشند. مبادلات‌ تجاری‌ و همکاری‌های‌ اقتصادی‌ ایران‌ و ترکیه افزایش‌ چشمگیری داشته است و وضعیّت‌ جغرافیایی‌ و امکانات‌ طبیعی‌ دو کشور ایران و ترکیه زمینه‌ی مناسبی‌ برای‌ گسترش‌ همکاری‌های‌ دوجانبه‌ محسوب‌ می‌شود؛ علاوه‌ بر آن، نقاط زیادی‌ برای‌ تحکیم‌ روابط دوستانه‌ و برادرانه‌ میان‌ این دو کشور همسایه‌ وجود دارد که‌ عقاید و ایمان‌ مشترک‌ و نیز نقش‌ سازنده‌ی دو طرف‌ در برخورد با مسائل‌ جهان‌ اسلام‌، می‌تواند از آن‌ جمله‌ باشد. جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ از همکاری‌ صمیمانه‌ با ترکیه‌ استقبال‌ می‌کند و اعتقاد دارد که‌ این دو کشور، با پیشگیری‌ از فعّالیّت‌ دشمنان‌ خود در خاک‌ یکدیگر، می‌توانند فضای‌ دوستانه‌ و قابل‌ اطمینانی‌ را در روابط دوجانبه‌ به‌ وجود آورند.
686
1373/04/29
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2720
null
687
1373/04/22
بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=12893
null
688
1373/04/11
گزیده‌ای از بیانات در دیدار آقای‌ حیدر علی‌‌اف‌ رئیس‌‌جمهور آذربایجان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57952
احیای‌ ایمان‌ اسلامی‌ و احساسات‌ مذهبی‌ در مردم‌ جمهوری‌ آذربایجان‌ مسئله‌ای‌ بسیار مهم‌ است. پس‌ از سپری‌ شدن‌ دوران‌ حاکمیّت‌ هفتادساله‌ی رژیم‌ کمونیستی‌ بر مردم‌ جمهوری‌ آذربایجان‌، اوّلین‌ نشانه‌ای‌ که‌ مردم‌ از خود ابراز کردند احساسات‌ دینی‌ و مذهبی‌ آنان‌ بود و این‌ امر گویای‌ عمق‌ اعتقاد مذهبی‌ و دین‌باوری‌ مردم‌ جمهوری‌ آذربایجان‌ است‌. ‌دفاع‌ مردم‌ جمهوری‌ آذربایجان‌ از سرزمین‌ خود در برابر متجاوز، یک‌ اصل‌ دینی‌ و وظیفه‌ی مذهبی‌ بسیار ضروری است. مردم‌ جمهوری‌ آذربایجان‌ مورد تجاوز ارامنه‌ قرار گرفته‌اند و دولت‌ ارمنستان‌ در این‌ ماجرا متجاوز است‌. ارامنه‌ی ایران‌ نیز، در گذشته، دولت‌ ارمنستان‌ را به‌ سبب‌ ارتکاب‌ این‌ تجاوز محکوم‌ کرده‌اند و ما امیدواریم‌ این‌ جنگ‌ تحمیلی، هرچه‌ زودتر، با پیروزی‌ جبهه‌ی حق‌ پایان‌ یابد. جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ برای‌ روابط خود با جمهوری‌ آذربایجان‌ اهمّیّت‌ بسیار زیادی‌ قائل‌ است‌ و انتظار می‌رود مناسبات‌ دو کشور روزبه‌‌روز مستحکم‌تر و گرم‌تر شود و برای‌ این‌ منظور، طرفین‌ باید به‌ طور مشترک‌ و در تلاشی‌ جدّی‌ و صمیمی‌، مراقب‌ دولت‌ غاصب‌ صهیونیستی‌ به‌ عنوان‌ دشمن‌ ملّت‌های‌ مسلمان‌ باشند، زیرا یکی‌ از اهداف‌ پدید آمدن‌ اسرائیل‌ ممانعت‌ از ایجاد روابط صمیمانه‌ میان‌ کشورهای‌ مسلمان‌ است‌؛ رژیم‌ صهیونیستی‌ برای‌ جلوگیری‌ از ریشه‌دار شدن‌ روابط سالم‌ و سازنده‌ میان‌ کشورهای‌ اسلامی‌ و ملّت‌های‌ مسلمان‌ تلاش می‌کند. ما از آقای‌ حیدر‌علی‌‌اف‌ به‌ سبب‌ ابراز صفا، صمیمیّت‌ و صداقت‌ و نیز هوشمندی‌ و آگاهی‌ در اداره‌ی کشورش‌ تمجید می‌کنیم و بر ثابت‌قدمی‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ برای‌ توسعه‌ی همکاری‌های‌ برادرانه‌ و نزدیک‌ با جمهوری‌ آذربایجان‌ تأکید می‌کنیم.  
689
1373/03/17
بیانات در دیدار جمعی از روحانیون کهگیلویه و بویراحمد
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2718
null
690
1373/03/17
بیانات در دیدار مردم یاسوج
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=11612
null
691
1373/03/14
بیانات در مراسم پنجمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمه‌الله)
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2717
null
692
1373/03/11
بیانات در دیدار نمایندگان مجلس
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2716
null
693
1373/03/08
بیانات در دیدار کارگزاران نظام
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2715
null
694
1373/03/01
بیانات در دیدار دانشجویان دانشگاه هوایی
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2714
null
695
1373/02/28
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2713
null
696
1373/02/20
مصاحبه در پایان بازدید از هفتمین نمایشگاه کتاب
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=26138
با سلام و عرض تشکر از این‌که حضرت‌عالی وقت گرامی خود را در اختیار واحد مرکزی خبر صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران قرار دادید. اجازه میخواهم از محضر مبارکتان تقاضا کنم با توجه به این‌که همه ساله حضرت‌عالی از نمایشگاه بین‌المللی کتاب بازدید میکنید، بفرمایید نمایشگاه امسال را چگونه مشاهده فرمودید و ارزیابیتان از چاپ و نشر کتابهای معرفی شده چیست؟   بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم. امسال تا آن حدی که من توانستم مراجعه کنم و ببینم، بحمداللَّه نمایشگاه را خیلی پُرشور و خوب و کامل یافتم. آقایان مسؤول گزارش دادند که امسال مراجعان به نمایشگاه از سالهای قبل بیشتر بوده‌اند؛ من هم در مشاهده‌ی رویاروی همین‌طور احساس کردم. کتابها هم خوب بود. از ناشران که سؤال میکردم، معلوم میشد اغلب آنها کتابهای چاپ جدید و بعضی کتابهای اولین چاپ داشتند. پیدا بود که حرکت گسترش کتاب و پخش آن در بین مردم و ایضاً تولید کتاب در سطوح مختلف، یک حرکت مستمر و رو به کیفیت‌یابی است و بحمداللَّه خوب بود. این نمایشگاه - تا آن حدی که من توانستم ببینم - از لحاظ مراجع و ناشران و عرضه کنندگان کتاب، نمایشگاه خوبی بود.   و اما نکته‌یی که باید به آن اشاره کنم، این است که ما در زمینه‌ی کتاب، چند تکلیف مهم بر عهده داریم: یک تکلیف این است که در عرصه‌های فکری مختلف، کتاب تولید کنیم؛ آن هم کتاب خوب. چنین تکلیفی نه فقط بر عهده‌ی مسؤولان کشور است، بلکه کل کشور و طبقه‌ی اهل فرهنگ، چنین تکلیفی دارند.   تکلیف بعدی این است که کتابخوانی به عنوان یک سنت رایج در آید؛ به طوری که همه‌ی قشرها در کشور کتابخوان شوند و کتابخوانی، مخصوص عده‌یی از افراد جامعه‌ی ما نباشد؛ کمااین‌که در گذشته این طور بوده است؛ یعنی عده‌یی کتابخوان و اهل کتاب و اهل مراجعه‌ی به کتاب بودند، اکثریت هم دور از کتاب و فارغ از همّ آن به سر می‌بردند؛ این درست نیست. البته امروز وضع بهتر شده است و انسان میتواند این را حس کند. بعضی از ناشران به من میگفتند: ما تشکر میکنیم از این‌که میبینیم فرهنگ کتابخوانی توسعه پیدا کرده است و مردم به کتاب تمایل بیشتری نشان میدهند. پس این کار هم در حال پیشرفت است. البته اگر ما به حدی برسیم که مورد نظر من در این صحبت است، باید تعداد کتابهایی که هر بار چاپ میشود، از دو هزار و پنج هزار و ده هزار به دویست هزار و سیصد هزار برسد؛ یعنی با چنین کمیت بالایی باید کتاب در جامعه پخش شود. امروز از شصت میلیون جمعیت کشور ما، تعداد کثیری اهل سواد و کتابند و بیشتر هم خواهند شد؛ چون جمعیت رو به تزاید است. اگر همه کتابخوان شوند، باید کتاب زیادی داشته باشیم تا در دسترس آنها بگذاریم.   تکلیف سومی که ما در زمینه‌ی کتاب بر عهده داریم، نقد و بررسی کتاب است. من امروز میخواستم این نکته را با جناب آقای میرسلیم، وزیر محترم در میان بگذارم؛ الان این‌جا میگویم تا هم ایشان و دوستانی که رسماً مسؤول چنین کارهایی هستند، توجه کنند و هم اهل فرهنگ کلاً توجه داشته باشند. وقتی کتاب با کمیت بالا در اختیار همه قرار میگیرد، یک نوع حیرت برای بعضیها به وجود می‌آید که آیا این کتاب را بخوانیم، نخوانیم؛ خوب است، بد است؛ مفید است، یا بی‌فایده است. کتاب بی‌فایده، یعنی مضر. انسان وقتی را برای مطالعه صرف میکند و اگر کتاب، بی‌فایده باشد، حکم مضر دارد. البته خیلی بندرت میشود کتابی پیدا کرد که بکلی بی‌فایده باشد؛بالاخره هر کتابی یک نوع فایده دارد؛ لیکن وقت انسان محدود است. کسانی که اهل مراجعه به کتابند، احتیاج دارند که اهل نظر و اطلاع، کتابها را به آنها معرفی کنند. ما متأسفانه مطبوعاتی که از لحاظ وسعت و کیفیت، مخصوص این‌کار و شایسته‌ی این زمان باشد، نداریم؛ در گذشته هم اگر بود، خیلی نادر بود و سطح چندان بالایی نداشت. البته امروز هم در گوشه و کنار مواردی وجود دارد که کافی به نظر نمیرسد. من میخواهم از اهل فکر و نظر و قلم و کتاب و کسانی که به کتاب اهمیت میدهند، خواهش کنم که به نقد کتاب بپردازند. امروز کتابهای بسیاری نوشته و چاپ و منتشر میشود. اگر خواننده‌یی درباره‌ی این کتابها آگاهی لازم داشته باشد، آنها را بسرعت خواهد خرید و مطالعه خواهد کرد و بلکه دوباره خواهد خواند؛ اما وقتی آگاهی ندارد، سراغ این کتابها نمیرود. البته بسیاری از کتابها بعکس‌اند و اگر خواننده‌ی مشخصی آگاهی داشته باشد، به آنها نگاه نخواهد کرد؛ زیرا وقتش را ندارد یا مثلاً نیازی به مقولات مطرح شده در این کتابها ندارد و یا به دلیل اشکالی که در این کتابها هست، سراغ آنها نمیرود. پس نقد کتاب، جزو کارهای لازم است. الان در بعضی از مجلات که در قم و تهران منتشر میشوند، به نقد کتاب پرداخته میشود؛ لیکن خیلی ضعیف و بسیار کمتر از چیزی است که امروز لازم است. اگر من بخواهم در این زمینه حدسی بزنم، باید بگویم شاید بیست برابرِ نقدی که در این مجلات چاپ میشود، در حال حاضر لازم است؛ یعنی واقعاً چندین مجله‌ی مخصوص نقد لازم داریم؛ بعلاوه‌ی مقالات نقدآمیزی که میتواند در همه‌ی مطبوعات چاپ شود. چون دایره‌ی کتاب و کتابخوانی در حال گسترش است، پس مسأله‌ی نقد هم باید گسترش پیدا کند؛مضاف بر این‌که بعضی اشخاص میتوانند یک سلسله کتاب را انتخاب کنند و اصلاً درباره‌ی آنها به طور منظم نقد بنویسند؛ مثلاً فرض بفرمایید سلسله کتابهای فلان نویسنده‌ی معروفِ داخلی یا خارجی را بردارند و در یک جلد، دو جلد یا سه جلد نقد کنند؛ یا سلسله کتابهای فلان گروه از نویسندگان را در پنجاه جلد نقادی کنند و آنها را در دسترس علاقه‌مندان بگذارند؛ چنین کارهایی بسیار لازم است.   و اما ویژگی دیگری که من در نمایشگاهِ امسال به آن برخوردم - نه این‌که سالهای دیگر نبود، بلکه امسال برای من بیشتر واضح شد - این است که در حقیقت نمایشگاه حالت باشگاه فرهنگىِ عمومی پیدا کرده است؛ و این ویژگی خوبی است. اهل ادب، اهل علم، اهل فرهنگ، اهل ذوق، اهل شعر، اهل نویسندگی، اهل کتابخوانی، اهل نسخه شناسی و کسانی که با مسائل فرهنگ و ادب و معلومات ارتباطی دارند، این‌جا همدیگر را جستجو میکنند و مییابند. در واقع نمایشگاه دارد ملتقا و محل دیدار اهل فرهنگ و کسانی میشود که به مقوله‌ی فرهنگ علاقه دارند؛ و این اتفاقِ بسیار خوبی است. البته شنیدم که در نمایشگاهِ امسال سخنرانی و میزگرد هم گذاشته‌اند؛ این کار، جنبه‌ی دوم قضیه را تقویت میکند. ان‌شاءاللَّه آقایان موفق باشند. من از وزارت ارشاد، بخصوص مسؤولان نمایشگاه و کارهای مربوط به آن و همچنین از کسانی که به نحوی از انحاء کمک کردند و کتابها را در این‌جا عرضه نمودند، صمیمانه تشکر میکنم. امیدوارم کار نمایشگاه‌های کتاب، روزبه‌روز بهتر شود. حتّی مانعی ندارد اگر ما یک نمایشگاه دایمی کتاب داشته باشیم تا به طور مستمر تازه‌های کتاب و آنچه به کتاب مربوط میشود، در محلی که در دسترس مردم باشد، عرضه شود؛ آن وقت مردم از وجود چنین مکانی مطلع شوند و ناشران هم برای عرضه‌ی آثارشان بیایند. ان‌شاءاللَّه خداوند به همه توفیق دهد تا بتوانند از کتاب، بیشتر استفاده کنند.   ان‌شاءاللَّه موفق باشید
697
1373/02/13
بیانات در دیدار جمعی از کارگران و معلمان
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2711
null
698
1373/02/12
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس‌‌جمهور ویتنام‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57968
شجاعت‌ ملّت‌ ویتنام‌ در دفاع‌ از حیثیّت‌ خود در جنگ‌ ویتنام، قابل تحسین‌ است. ذهنیّت‌ ملّت‌ ایران‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ ویتنام‌ بسیار مثبت‌ و خوب‌ است. «مقاومت‌ و شجاعت‌ ملّی» یکی‌ از مشترکات‌ دو ملّت‌ ایران و ویتنام و نیز زمینه‌ی مناسبی‌ برای‌ توسعه‌ی مناسبات‌ دوجانبه‌ است. استمرار ارتباطات‌ مطمئن‌ و بلند‌مدّت‌ میان‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ و ویتنام، موجب‌ تعمیق‌ مناسبات‌ دو کشور است و تفاهم‌نامه‌ها و موافقت‌‌نامه‌های‌ تنظیم‌شده‌ حاکی‌ از دیدگاه‌های‌ مشترک‌ و تمایل‌ دو طرف‌ به‌ همکاری‌های‌ نزدیک‌تر است‌.
699
1373/02/10
گزیده‌ای از بیانات در دیدار رئیس‌‌جمهور مالی‌
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57966
اتّکاء کشورهای‌ آسیایی‌ و آفریقایی به‌ نیروها و استعدادهای‌ درونی‌ خودشان، مسئله‌ای ضروری است. ‌جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ برای‌ تحکیم‌ پیوندهای‌ خود با کشور مسلمان‌ مالی آمادگی دارد. بخش‌ اعظم‌ مشکلات‌ و عقب‌ماندگی‌ها در کشورهای‌ آسیایی‌ و آفریقایی‌ و نیز اختلافات‌ و جنگ‌های‌ منطقه‌ای، ثمره‌ی مداخلات‌ قدرت‌های‌ بزرگ‌ و استعمار‌گر است. استفاده‌ی کشورهای‌ آفریقایی‌ و آسیایی‌ از امکانات‌، تجارب‌ و دانش‌ یکدیگر، بسیار ضروری است. کشورهای‌ آفریقایی‌، در برابر مداخلات‌ بیگانگان‌، دچار مظلومیّت هستند. ملّت‌ مسلمان‌ مالی، همانند بسیاری‌ از ملل‌ هم‌جوار خود در آفریقا، به‌ رغم‌ داشتن‌ امکانات‌ طبیعی‌ فراوان، مظلوم‌ واقع‌ شده‌ است‌ و این‌ مطلب‌ که‌ ملّت‌ و دولت‌ مالی‌ اکنون‌ در صدد بازسازی‌ کشور خود و خارج‌ شدن‌ از زیر بار مشکلات‌ تحمیل‌‌شده‌ برآمده‌اند، برای‌ ما یک‌ پدیده‌ی خوشایند محسوب‌ می‌شود. تلاش‌ ملّت‌ مسلمان‌ مالی‌ در جهت‌ بازسازی‌ کشور خود، حرکتی‌ به‌ سمت‌ اهداف‌ اسلامی‌ است.