name
image | text
string |
---|---|
چه ملامت بُوَد آن را که چنین باده خورَد؟ این چه عیب است بدین بیخردی، وین چه خطاست
|
|
باده نوشی که در او روی و ریایی نَبُوَد بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
|
|
ما نه رندانِ ریاییم و حریفانِ نفاق آن که او عالِم سِرّ است، بدین حال گواست
|
|
فرضِ ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم وانچه گویند روا نیست، نگوییم رواست
|
|
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟ باده از خونِ رَزان است، نه از خون شماست
|
|
این چه عیب است کز آن عیب، خلل خواهد بود
|
|
ور بُوَد نیز چه شد؟ مردم بیعیب کجاست
|
|
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست
|
|
که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟ که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست
|
|
شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد پیشِ عشاقِ تو شبها به غَرامت برخاست
|
|
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا
|
|
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا
|
|
چه نسبت است بهرندی صَلاح و تقوا را سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رَباب کجا
|
|
ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد چراغِ مرده کجا شمعِ آفتاب کجا
|
|
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
|
|
مَبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است کجا همی رَوی ای دل بدین شتاب کجا
|
|
بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
|
|
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
|
|
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
|
|
اگر آن تُرکِ شیرازی بهدستآرد دل ما را به خال هِندویَش بَخشَم سمرقند و بُخارا را
|
|
بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت کنار آب رُکنآباد و گُلگَشت مُصَلّا را
|
|
فَغان کـاین لولیانِ شوخِ شیرینکارِ شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوانِ یَغما را
|
|
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
|
|
من از آن حُسن روزافزون که یوسُف داشت دانستم که عشق از پردهٔ عصمت بُرون آرد زلیخا را
|
|
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم جوابِ تلخ میزیبد لبِ لعلِ شکرخا را
|
|
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند جوانانِ سعادتمند پندِ پیر دانا را
|
|
حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را
|
|
غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
|
|
که بر نظم تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثریّا را
|
|
صبا! به لُطف، بگو، آن غزالِ رَعنا را؛ که سَر به کوه و بیابان، تو دادهای ما را
|
|
شِکرفُروش که عُمرَش دراز باد، چرا تَفَقُّدی نَکُنَد، طوطیِ شِکرخا را؟
|
|
غرورِ حُسنت اجازَت مَگَر نداد، اِی گُل؟ که پُرسِشی نَکُنی، عَندَلیبِ شِیدا را.
|
|
به خُلق و لُطف تَوان کرد صیدِ اهلِ نَظَر؛ به بند و دام نَگیرَند، مرغِ دانا را.
|
|
نَدانَمَ ازْ چه سبب رنگِ آشنایی نیست، سَهیقَدانِ سیَهچشمِ ماهسیما را.
|
|
چو با حبیب نِشینی و باده پِیمایی، به یاد دار، مُحِبّانِ بادپیما را.
|
|
جُز این قَدَر نَتوان گفت در جَمالِ تو عیب؛ که وضع، مِهر و وفا نیست، رویِ زیبا را.
|
|
در آسمان، نه عجب، گَر به گفتهیِ حافظ،
|
|
سُرودِ زُهره به رقص آوَرَد مَسیحا را.
|
|
دِل میرَوَد زِ دَستَم، صاحِبدِلان خدا را! دردا، که رازِ پِنهان خواهد شد آشکارا.
|
|
کشتیشکستگانیم. ای بادِ شُرطِه برخیز، باشد که باز بینم، دیدار آشنا را.
|
|
دهروزه مِهرِ گردون، افسانه است و افسون. نیکی، به جایِ یاران، فُرصَت شُمار، یارا.
|
|
در حلقهٔ گل و مُل، خوش خواند، دوش، بلبل: هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا، یا ایُّهَا الْسُکارا.
|
|
ای صاحبِ کرامت، شُکرانِهیِ سلامت، روزی تَفَقُّدی کن، درویشِ بینوا را.
|
|
آسایش دو گیتی، تفسیرِ این دو حرف است: با دوستان مروت، با دشمنان مدارا.
|
|
در کویِ نیکنامی، ما را گُذَر ندادند؛ گر تو نمیپسندی، تغییر کن قَضا را.
|
|
آن تلخوَش، که صوفی امُّالخَبائِثَش خوانْد، اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا.
|
|
هنگامِ تنگدستی، در عیش کوش و مستی؛ کاین کیمیایِ هستی، قارون کُنَد، گدا را.
|
|
سرکش مَشو که، چون شمع، از غیرتت بسوزد. دلبر، که در کفِ او موم است، سنگِ خارا.
|
|
آیینهٔ سکندر، جامِ مِیَ اسْت، بِنْگَر؛ تا بر تو عرضه دارد، احوالِ مُلکِ دارا.
|
|
خوبان پارسیگو، بَخشندگانِ عُمرند. ساقی، بده بِشارت، رندانِ پارسا را.
|
|
حافظ به خود نپوشید، این خرقهٔ مِیآلود.
|
|
ای شیخِ پاکدامن، مَعذور دار ما را.
|
|
به ملازمانِ سلطان، که رساند، این دعا را؟ که به شُکرِ پادشاهی، زِ نظر مَران، گدا را.
|
|
ز رقیبِ دیوسیرت، به خدای خود، پناهم. مَگَر آن شهابِ ثاقب، مددی دهد، خدا را!
|
|
مُژِهیِ سیاهتَ ارْ کرد به خونِ ما اشارت، ز فریبِ او بیندیش و غلط مکن، نگارا.
|
|
دلِ عالمی بِسوزی چُو عِذار بَرفُروزی. تو از این چه سود داری، که نمیکنی مدارا؟
|
|
همهشب در این اُمیدم، که نسیم صبحگاهی، به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را.
|
|
چه قیامت است، جانا، که به عاشقان نمودی؟ دل و جان فدای رویت، بنما عِذار، ما را.
|
|
به خدا، که جرعهای دِه تو به حافظ سحرخیز؛
|
|
که دعایِ صبحگاهی، اثری کند، شما را.
|
|
صوفی بیا که آینه صافیست جام را تا بنگری صفای می لعلفام را
|
|
راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالیمقام را
|
|
عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین کآنجا همیشه باد به دست است، دام را
|
|
در بزم دور، یکدو قدح درکش و برو یعنی طمع مدار وصال دوام را
|
|
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش پیرانهسر مکن هنری ننگ و نام را
|
|
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را
|
|
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
|
|
ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را
|
|
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
|
|
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
|
|
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
|
|
خاک بر سر کن غمِ ایام را
|
|
ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
|
|
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَقفام را
|
|
گرچه بدنامیست نزد عاقلان
|
|
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
|
|
باده دَردِه چند از این بادِ غرور
|
|
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را
|
|
دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
|
|
سوخت این افسردگانِ خام را
|
|
محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
|
|
کس نمیبینم ز خاص و عام را
|
|
با دلارامی مرا خاطر خوش است
|
|
کز دلم یک باره بُرد آرام را
|
|
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
|
|
هرکه دید آن سروِ سیماندام را
|
|
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
|
|
عاقبت روزی بیابی کام را
|
|
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
|
|
میرسد مژدهٔ گل بلبل خوشالحان را
|
|
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
|
|
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ بادهفروش خاکروبِ درِ میخانه کنم مژگان را
|
|
ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگان مضطربحال مگردان، من سرگردان را
|
|
ترسم این قوم که بر دُردکشان میخندند در سر کار خرابات کنند ایمان را
|
|
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
|
|
برو از خانهٔ گردون به در و نان مطلب کآن سیهکاسه در آخر بِکُشد مهمان را
|
|
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
|
|
ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را
|
|
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
|
|
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
|
Subsets and Splits
No community queries yet
The top public SQL queries from the community will appear here once available.